سایت جدید تاریخی فرهنگی قرآنی 2

m5736z

blog.ir.

مسلم‏بن عقيل سفیر نهضت حسینی

مسلم بن عقیل کیست ؟

در ميان جوانان برومند «بنى‏هاشم‏» مسلم، فرزند عقيل يكى از چهره‏هاى تابناك و شخصيتهاى بارز، به شمار مى‏رود. مسلم از دودمان علم و فضيلت و شرف واز خاندانى كه شخصيت انسانى و اسلامى در آن بود،شكل گرفت. از آغاز كودكى، در ميان جوانان بنى‏هاشم بخصوص در كنار امام حسن و امام حسين -عليهما السلام بزرگ شد و كمالات اخلاقى و بنيان ولايت و درسهاى حماسه و ايثار و شجاعت را بخوبى فرا گرفت .مسلم به افتخار دامادى آن حضرت نايل شد و با يكى از دختران امام به نام «رقيه‏» ازدواج كرد. در جنگ صفين، وقتى كه اميرالمؤمنين(ع) لشگر خود را صف‏آرايى مى‏كرد، امام حسن و امام حسين(ع) و عبدالله‏بن جعفر و مسلم‏بن عقيل را بر جناح راست‏سپاه، سپرد.مسلم، در دوران خلافت على(ع) در خدمت حق بود و پس‏از شهادت آن امام، هرگز از حق كه در خاندان او و امامت‏ دو فرزندش، حسنين -عليهما السلام تجسم پيدا كرد جدا نشد. در دوران امامت ده ساله امام حسن (ع) و از باوفاترين ياران و از خواص اصحابش محسوب مى‏شد. پس ازآن باز مسلم را در كنار امام حسين(ع) مى‏بينيم

سفير انقلاب کربلا              امام حسین (ع) تصميم گرفت در مقابل اصرار و دعوتهاى مكرر مردم كوفه، عكس‏العمل نشان داده و اقدامى كند. براى ارزيابى دقيق اوضاع كوفه و ميزان علاقه و استقبال مردم و تهيه مقدمات لازم و شناسايى و سازماندهى و تشكل نيروهاى انقلابى، ضرورى بود. مناسبترين فرد براى اين ماموريت محرمانه را «مسلم‏بن عقيل‏» ديد، فرمود:من، برادر و پسر عمويم (مسلم) را با شما به كوفه مى‏فرستم، اگر مردم با او بيعت كردند;من نيز خواهم آمد. مسلم را وصيت و سفارش كرد، به اين كه: پرهيزكار و با تقوا باش;نرمش و مهربانى به كار ببر; فعاليتهاى خود را پوشيده‏دار; اگر مردم، يكدل بودند. و در ميانشان اختلافى نبود، مرا خبر كن.

متن نامه: بسم الله الرحمن الرحيم : از حسين بن على، به جماعت مؤمنان و مسلمانان; اما بعد، سعيد و هانى، با نامه‏هايتان نزد من آمدند. بيشتر سخن شما اين بود كه: ما را امام و پيشوايى نيست، پس بشتاب! شايد خدا ما را به واسطه تو بر هدايت، هماهنگ و مجتمع كند. اينك، من برادرم، «مسلم‏ ‏» را به سوى شما فرستادم. مسلم با گرفتن دو راهنما از مكه به سوى كوفه حركت كرد. آن دو راهنما در راه، از تشنگى جان سپردند. مسلم، همراه با «قيس‏بن مسهر صيداوى‏» و «عمارة بن عبدالله ارحبى‏» با تحمل مشقتهاى توان فرساى راه ‏سى‏روزه را با همه سختيها در بيست روز پشت‏سرگذاشت.مسلم، به خانه مختار ثقفى، رفت .اينك، مسلم، با شهرى رو به روست، حادثه‏خيز و پرماجرا و با گرايشهاى مختلف; شهرى با افكار گوناگون كه اگر چه بظاهر آرام است.

مسلم درکوفه :   خبر در گوشهاى كوفيان پيچيد كه مسلم، افسر جانباز و پيشاهنگ اين نهضت ،پيام انقلاب عدل را با خويش آورده است. و مشتاقان،وشيعيان، دسته دسته به خانه مختار مى‏آمدند و با مسلم ديدار و بيعت مى‏كردند و مسلم هم نامه امام حسين(ع) را براى هر جماعتى از آنان مى‏خواند. دوست داران امام و مسلم اعلام آمادگی میکردند،از جمله حبیب بن مظاهر.مسلم‏بن عقيل، طى نامه‏اى اوضاع را به امام گزارش داد که هيجده هزار نفر، با من بيعت كرده‏اند و آماده فداكارى در ركاب تو هستند. والى كوفه «نعمان بن بشير» بود ،طى نامه‏اى براى يزيد اين گونه نوشت: «مسلم‏بن عقيل به كوفه آمده و شيعه به نفع حسين‏بن على با او بيعت كرده‏اند. اگر به كوفه نياز دارى، مرد نيرومندى براى سركوبى شورشيان و اجراى فرمانت‏بفرست. يزيد براى حفظ سلطه و حاكميت‏بر كوفه فرد ناپاك و سفاك و خشنى همچون «عبيدالله بن زياد» را كه حاكم بصره بود، انتخاب كرد.ابن زياد ، مخفيانه و با قيافه‏اى مبدل و نقابدار به هنگام شب وارد كوفه شد و مراكز قدرت را، با عملياتى شبيه كودتا به دست گرفت. اودر بصره سخنرانى كرد و براى اين كه در غيابش هيچ‏گونه حادثه و شورشى پيش نيايد ، با ورود ابن‏زياد به كوفه، وضعى ديگر پيدا كردند. فردا صبح كه مردم براى نماز جماعت‏به مسجد آمدند،ابن‏زياد ضمن تهدید مردم گفت:.. به آن مرد هاشمى (مسلم‏بن عقيل) هم برسانيد كه از خشم و غضب من بترسد. ابن‏زياد، رؤساى قبايل و محله‏ها را طلبيد و برايشان صحبتهاى تهديدآميز كرد و از آنان خواست كه نام مخالفان يزيد را به او گزارش دهند،و گرنه خون و مال و جانشان به هدر خواهد رفت.حزب اموى، كه مى‏رفت‏بساطش برچيده گردد،ديگر بار، جان گرفت و آن تهديدها و تطميع‏ها و فريبكاريها و تبليغهاى دامنه‏دار، تاثير خود را بخشيد. با دستگيريها و خشونتها و برخوردهاى تندى كه انجام داد، بر اوضاع مسلط شد و ورق برگشت

کوفه دوران اختفا : مسلم مقر و مخفيگاه خود را تغيير داد و به خانه «هانى‏» رفت. هانى‏بن عروه،از بزرگان كوفه و چهره‏هاى معروف و پرنفوذ شيعه در اين شهر بود كه هواداران و نيروهاى مسلح و سواره‏اى كه تعدادشان به هزاران نفر مى‏رسيد در اختيار داشت. از آن پس، شيعيان دوباره رفت‏وآمدهاى پنهانى خود را به خانه هانى شروع كردند و ديدارها با مسلم، در آن جا انجام مى‏گرفت. يكى از بزرگان بصره، كه از شيعيان خالص اميرالمؤمنين(ع) محسوب مى‏شد، «شريك‏بن اعور» در راه، از قافله عقب ماند و چون بيمار هم شده بود، پس از رسيدن به كوفه به خانه «هانى‏» وارد شد. ابن‏زياد ، تصميم گرفت‏براى عيادت او به خانه هانى برود. به پيشنهاد شريك، تصميم بر آن شد كه «مسلم‏» در پستوى خانه و پشت پرده، كمين كند و در وقت‏حضور ابن‏زياد با علامتى كه به مسلم مى‏دهند (آب خواستن شريك) بيرون آمده و او را به قتل برساند. و بنا بود كه سى‏تن از شيعيان هم حضرت مسلم را يارى كنند. «ابن زياد» آمد و نشست و صحبتهايى كردند، ولى وقتى شريك، آب طلبيد، مسلم براى اجراى طرح، بيرون نيامد و با تكرار علامت، باز هم از مسلم خبرى نشد. ابن زياد كه احتمال خطرى مى‏داد، از هانى پرسيد: او چه مى‏گويد؟ گفتند: تب كرده و هذيان مى‏گويد. اما عبيدالله زياد، زود از آن جا رفت. چرا نقشه را عملى نكردى؟ گفت: به دو جهت، يكى به خاطر سخنى كه على(ع) از پيامبر اسلام(ص) نقل كرده كه: «ايمان، مانع كشتن غافلگيرانه است‏» ( ترور) اصرار همراه با گريه همسر هانى كه از من خواست .

نفوذ دشمن به تشكيلات نهضت: «ابن‏زياد»دو نقشه كلى را در دست اجرا داشت: 1 - جستجو و تعقيب مسلم و طرفدارانش. 2 - خريدن سران شهر و چهره‏هاى با نفوذ. استفاده از يك عامل نفوذى«معقل‏» ؛ كه با جاسوسى، اخبار نهضت مسلم را به حكومت‏ برساند . معقل، به مسجد آمد و نماز خواند ، او را به «مسلم‏بن عوسجه‏» راهنمايى كردند.به اين صورت، كم‏كم اين جاسوس ابن‏زياد، به خانه هانى هم كه پناهگاه مسلم‏بن عقيل بود راه پيدا كرد و با مسلم ملاقات نمود و کمک مالی را به او تحويل داد و بتدريج‏خود را يكى از طرفداران نهضت، جا زد. نامه‏اى را كه مسلم‏ توسط «عبدالله يقطر»براى حسين‏ (ع) نوشته و از اوضاع جارى به امام گزارش داده بود، به دست گشتي هاى عبيدالله افتاد. وقتى حامل نامه حاضر نشد نويسنده نامه را معرفى كند ، به دستور ابن‏زياد، به شهادت رسيد اما خيانت نكرد. نقشه حمله گسترده به نهضت و پيشگامان آن و چهره‏هاى سرشناس تشكيلات مسلم كشيده شد و اولين گام،دستگيرى «هانى‏» بود.

نهضت درخطر: ابن‏زياد، چند نفر را در پى هانی فرستاد و در اولين برخورد، سخنان تندى به او گفت: «خيانتكار، با پاى خود آمد!» ابن زياد گفت: اين چه غوغايى است كه در خانه خود،عليه اميرالمؤمنين يزيد،بر پا كرده‏اى؟! هانى انكار كرد، اما ابن‏زياد، هانى را با «معقل‏» روبه‏رو كرد. اين جا بود كه هانى فهميد كه جاسوس استابن‏زياد با عصا آن قدر بر سر و صورت او زد تا اين كه دماغ و پيشانى هانى شكست. هانى دست‏برد تا شمشير نگهبانى را كه نزديكش بود بكشد و... كه جلوى دستش را گرفتند، و به فرمان عبيدالله او را به زندان انداختند ، در وضع روحى بعضى از انقلابيها تاثير منفى گذاشت .

انفجار پيش از موعد :        سربازان در انديشه حمله به خانه هانى . مسلم تصميم گرفت وقت‏حمله را جلو بيندازد. عده‏اى زياد از نيروها كه در خارج شهر بودند و انتظار رسيدن وقت موعود را مى‏كشيدند،از تصميم جديد، بى‏خبر بودند. مسلم به يكى از ياران خود دستور داد تا رمز حمله و شروع نهضت‏حق‏طلبانه را در قالب درگيرى با نيروهاى دشمن در شهر اعلام كند. شعار پرشور و حماسى «يامنصور، امت‏»طنين افكند. در خانه‏هاى اطراف هم، حدود چهارهزار نفر، نيروى مسلح براى كارهاى ضرورى و برنامه‏هاى پيش‏بينى نشده، به عنوان ذخيره، آماده بودند. نيروهاى ، مى‏بايست‏به شكلى سازماندهى مى‏شدند تا با سپاه مهاجم دشمن، مقابله كنند.خبر دادند،مسلم و هوادارانش قيام را آغاز كرده‏اند. ابن زیاد بر فراز منبر مردم را تهدید میکرد و بسرعت‏به قصر رفت و دستور داد درها را ببندند و خود در قصر، پناهنده شد. چيزى نگذشت كه قصر در محاصره مسلم قرار گرفت و مسجد كوفه از ياران مسلم پر شد .تصمیم گرفتند که از طريق پخش شايعات، در صفوف سربازان مسلم دودستگى ايجاد كنند، جمعى از سست ايمانان بتدريج از اطراف مسلم پراكنده شدند; طايفه و عشيره مسلم‏بن عوسجه و حبيب‏بن مظاهر نيز براى حفاظت آنان، آنها را گرفته و در جائى حبس كردند.شروع پيش از موعد مقرر عمليات كه به مسلم‏ تحميل شد،از يكسو،و تبليغات مسموم و شايعه‏پراكنيها و تهديدها و ارعابهاى دشمنان و منافقان از سوى ديگر و عدم آمادگى همه نيروهاى مسلم براى برنامه طرح‏ريزى شده از طرف ديگر، امكان موفقيت مسلم را ضعيف كرده بود.فقط چهارهزار نيرو، از جمع سى‏هزار نفرى بيعت كننده، حضور داشتند . مسلم،آن روز، كربلايى در درون كوفه به وجود آورد! تعدادى به شهادت رسيدند و خود نيز ،مجروح شده بود.آن روز به پايان رسيد. سختى مبارزه، عده‏اى را به خانه‏هاى خود كشاند. در نتيجه، شب هنگام، مسلم‏بن عقيل در مسجد، نماز مغرب را فقط با حضور سى‏نفر اقامه كرد. پس از نماز،آن عده كمتر شده بودند (ده نفر) از مسجد كه بيرون آمد،حتى يك نفر هم همراهش نبود .

غربت مظلومانه مسلم : كوفه كه «وطن‏» شده به غربت تبديل شده بود . در كوچه‏ها غريبانه مى‏گشت و زنى به نام «طوعه‏»، جلوى خانه‏اش ايستاده، نگران و منتظر پسرش بود. طوعه شيعه و هوادار مسلم بود، مسلم، جلو رفت و سلام داد و آب خواست.. زن آب آورد ، تو كيستى ? من مسلم‏بن عقيلم سپس او را به درون منزل دعوت كرد شب را به عبادت و تهجد پرداخت و نخوابيد. پسر طوعه، با كنجكاوى فراوان بالاخره فهميد كه مهمان ،مسلم‏است با معرفی او جايزه خواهد گرفت.اما دستگيرى مسلم و آوردنش پيش عبيدالله زياد، كار آسانى نبود. هفتاد نفر با محمد اشعث ،قرارشد به خانه طوعه حمله ببرند

كربلايى درون کوفه : مسلم ، زره پوشيد و سلاح برگرفت و بر مهاجمان حمله كرد و آنان را از خانه بيرون راند. به خاطر آن شير زن متعهد، مبارزه را به بيرون از خانه كشيد و يك تنه در برابر انبوهى از سپاهيان ابن‏زياد ايستاده بود و دليرانه مقاومت و جنگ مى‏كرد ، عده‏اى به پشت‏ بامها رفته و بر سرش سنگ و آتش ريختند، آن بزدلان بى‏ايمان از مقابل حمله‏هايش مى‏گريختند.و در هنگام حمله رجز مى‏خواند . در يك حلقه محاصره از پشت‏سر، نيزه‏اى بر او زده و گودالى كندند و و اسير شد. آزاده‏اى كه در انديشه نجات آن اسيران بود، خود، در دست آنان گرفتار شد. او را به سوى دارالاماره بردند .

اسير آزاد: قهرمان، با خود گفت: «انا لله وانا اليه راجعون‏» يكى از سران سپاه ابن‏زياد، گفت: كسى كه در پى اين كارها باشد، بر اين پيشامدها نبايد گريه كند. مسلم گفت: «به خدا سوگند! گريه‏ام براى خويش و به خاطر ترس از مرگ نيست، بلكه گريه من براى خانواده‏ام و براى حسين بن على و خانواده اوست، كه به سوى شما مى‏آيند.» از حاضران، عمر سعد را براى وصيت انتخاب كرد. سه موضوع را در وصيتهاى خود،مطرح كرد: «قرضهايم را در كوفه با فروختن زره و شمشيرم بپرداز! جسد مرا از ابن زياد تحويل بگير و به خاك بسپار! كسى را پيش حسين (ع) بفرست تا به كوفه نيايد!» ، ولى عمر سعد براى ابن‏زياد، فاش ساخت

مرگ سرخ: كشتن مسلم را به «بكرزخمی‏» سپردند، مسلم را به بالاى دارالاماره مى‏بردند، در حالى كه نام خدا بر زبانش بود، تكبير مى‏گفت، خدا را تسبيح مى‏كرد و بر پيامبر خدا و فرشتگان الهى درود مى‏فرستاد مسلم، چون كوهى استوار،مصمم و مطمئن، دريا دل و شكيبا، بر فرار قصر خيانت و ستم بود. مسلم را رو به بازار كفاشان نشاندند. با ضربت‏شمشير، سر از بدنش جدا كردند، و... پيكر خونين اين شهيد آزاده و شجاع را از آن بالا به پايين انداختند

پس از شهادت: دستور داده شد ، طناب بسته و سرطناب را بكشند. تا آن كه بدن بى‏سر را برده و به دار كشيدند. به سراغ «هانى‏» رفتند. هانى در زندان بود. دستهايش را ‏بسته بودند. هانى هنگام آمدن، هواداران خود از قبيله مذحج را به يارى مى‏طلبيد، ولى ... با قدرت،دست‏خود را كشيد و از بند،بيرون آورد و در پى سلاح ،كه ماموران دوباره گرفتند و با دو ضربت، سر اين انسان والا و حامى بزرگ مسلم را از بدن،جدا كردند.بدن هانى را هم به طنابى بستند و در كوچه‏ها و گذرها بر خاك كشيدند. خبر اين بى‏حرمتى به مذحجيان رسيد. اسب سوارانشان حمله كردند و پس از درگيرى با نيروهاى ابن‏زياد بدن هانى و مسلم را گرفتند و غسل دادند و بر آنها نماز خواندند و دفن كردند. حسين‏ (ع) خبر شهادت اين سه يار وفادار خويش را شنيدو ناراحت شد و فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون‏»آن گاه خبر شهادت مسلم را به زنان كاروان خويش هم داد و دختر كوچك مسلم‏ را طلبيددختر گريست، زنان گريستند. امام هم اشك در چشمانش حلقه زد

فرزندان مسلم بن عقيل : فرزندان مسلم در واقعه عاشورا در ركاب سالار شهيدان جنگيدند و به شهادت رسيدند. دو فرزند كوچك ديگر او كه در كاروان اسراى اهل‏بيت‏بودند، به دستور عبيدالله زياد، زندانى شدند. در زندان به آن دو كودك، سخت مى‏گرفتند. يك سال در زندان ماندند. عاقبت، خود را به پيرمردى كه متصدى زندانشان بود، معرفى كردند. پيرمرد كه از علاقه‏مندان به اهل‏بيت پيامبر بود به شدت متاسف شد و در زندان را به روى آنان گشود. آن دو كودك از زندان گريختند. شب، خود را به منزلى رسانده و مهمان پيرزنى شدند. داماد نابكار آن زن،نيمه شب، متوجه حضور آن دو كودك در خانه شد،برخاست و جستجو كرد.

وقتى شناخت كه آن دو فرارى اززندان،همين هايند، با بى‏رحمى تمام، دستهايشان را بست و سحرگاه به همراه غلامش آن دو كودك را برداشت و به كنار فرات برد. نه غلام و نه پسر آن مرد،هيچ يك حاضر نشدند فرمان او را در كشتن اين دو كودك بى‏گناه مسلم‏بن عقيل اجرا كنند و خود را به آب زدند و شناكنان از چنگ او گريختند. اما اين دو فرزند معصوم ماندند و آن سنگدل زرپرست و دنيا زده. كودكان برخاستند و به درگاه خدا چهار ركعت نماز خواندند و با پروردگار مناجات كردند و گفتند:«ياحى يا حكيم. يا احكم الحاكمين. احكم بيننا و بينه بالحق‏» آن جلاد، سر آن كودكان را بريد و بدنشان را در فرات انداخت و سرهاى مطهرشان را براى گرفتن جايزه نزد عبيدالله زياد برد.آرى،وقتى دنيا و ثروت، چشم دنياخواهان را كور كند، براى درهم و دينار و مقام و قدرت، غيرانسانى‏ترين كارها را هم انجام مى‏دهند.

 

مسلم در کوفه ، خواص ، و اکنون

اينجا كوفه است ماه پاياني سال 60 هجري و 32 روز قبل از عاشوراي سال .61 مسلم بن عقيل نماينده امام حسين(ع) چند روزي است كه وارد شهر شده و ، نزديك به 18هزار نفر از مردم كوفه با نايب امام زمان خويش بيعت كرده اند...

اما كوفيان عهد مي شكنند و مسلم در ميانه ميدان تنها مي ماند

ابن زياد، فرستاده يزيدبن معاويه شايع كرده است كه سپاه عظيمي از شام به حمايت او و براي سركوب مسلم و هوادارانش، پاي در ركاب عازم كوفه اند

جارچيان حكومت اموي دوره افتاده اند و به مردم كوفه توصيه مي كنند براي در امان ماندن از حمله سپاه شام و منجنيق هاي آتشبار، بايد از ياري مسلم بن عقيل دست بردارند و با ابن زياد كه فرستاده و سرسپرده يزيد است دست بيعت بدهند

اينجا كوفه است! هزار و چندصد سال قبل. مسلم بن عقيل تنها مانده است.

آشناي غريب كوفه و هاني بن عروه را كه ميزبان نايب امام(ع) بود بر بام دارالعماره گردن مي زنند و پيكرهاي مطهر آنان را در كوچه هاي كوفه بر زمين مي كشند...

و كوفه پرخروش ديروز، بي اعتنا و خاموش فقط به نظاره ايستاده است

شايد مسلم بن عقيل در واپسين دقايق قبل از شهادت به ياد سخن امير مومنان(ع) افتاده بود كه «روزي از رسول خدا(ص) پرسيدم، آيا عقيل را دوست مي داريد؟ و حضرت در پاسخ فرمود؛ آري! به خدا سوگند او را دوچندان دوست دارم، خودش را و پدرش ابوطالب را و فرزندش مسلم را كه در حمايت از فرزندت حسين(ع) به شهادت مي رسد

اهل ايمان در سوگ او مي گريند و فرشتگان بر او درود مي فرستند». عهدشكني مردم آن روز كوفه اما، همه از دنياپرستي آنان ريشه نمي گرفت و ترس از سپاه خيالي شام تمامي ماجرا نبود

پاي عوامل ديگري نيز در ميان بود، بارها خطرناك تر و گمراه كننده تر

آلودگي شماري از خواص و موقعيت ناشناسي و بي بصيرتي شماري ديگر و صد البته برخي از خواص چون مسلم بن عوسجه و حبيب بن مظاهر نيز آن عهد را كه با خداي خويش بسته بودند، لبيك گويان به ميقات بردند و در ركاب مولايشان ايستادند و پاي فشردند و جان سپردند

ماجرا، اگرچه پردامنه است و گفتني هاي آن بسيار ولي در اين مختصر به دو نمونه از خواص آن روزگار اشاره مي رود؛ شريح قاضي از شمار خواص آلوده و از ميان خواص موقعيت ناشناس، يكي چون جناب سليمان بن صرد خزائي

او، هرچند آن روزها در تشخيص موقعيت به خطا رفته بود ولي عاقبتي خوش داشت و با برپايي نهضت توابين به خونخواهي شهداي كربلا برخاست و سرانجام در اين راه به شهادت رسيد و اما...

الف: «هاني بن عروه»

از بزرگان شيعه است او از ياران رسول خدا(ص) و مردي شجاع، دانشمند و مورد احترام همگان است

مسلم بن عقيل بعد از ورود ابن زياد به كوفه، از خانه مختار كه در آن آشكارا ساكن بود به خانه هاني نقل مكان كرد

ابن زياد با حيله و ترفند از ماجرا باخبر شد و هاني را به دارالعماره فراخوانده و تحت شكنجه هاي سخت قرار داد

قوم هاني كه از طولاني شدن غيبت وي نگران شده بودند با شمشيرهاي آخته دارالعماره را به محاصره درآورده و هاني را طلب كردند

وحشت بر قصر حكومتي كوفه سايه افكند

ابن زياد مي دانست كه قوم هاني شجاع و پرشمارند و اگر به دارالعماره يورش آورند بساط حاكميت فرستاده يزيد برچيده خواهد شد، راه مقابله با شمشير بسته بود... ساعتي بعد، قوم هاني بن عروه، بي آن كه بزرگ قبيله خويش را از چنگ ابن زياد رهانيده و يا او را ديده باشند، به خانه و كاشانه خود بازگشتند

تعجب آور است؟ نه... شريح قاضي به دستور ابن زياد بر بام دارالعماره رفته و در حالي كه هاني با چهره خون آلود زير شكنجه بود به قوم وي اطمينان داده بود كه هاني ميهمان گرامي ابن زياد است و با او به گفت وگوي دوستانه نشسته است!

و قوم هاني به گفته شريح اعتماد كرده بودند چرا...؟!

به اين علت كه شريح را با سابقه قبلي او كه قاضي دوران حضرت امير عليه السلام بود، مي شناختند و نمي دانستند شريح با بدره هاي زر و املاك و مستغلاتي كه از ابن زياد به رشوه گرفته، تغيير ماهيت داده است و از گذشته خويش فقط يك تابلوي دروغين روي دست گرفته و با آن دين فروشي مي كند

اگر قوم هاني مي دانستند كه «ميزان حال فعلي افراد است» فريب تابلوي شريح را نمي خوردند و همين اندازه كه مي ديدند شريح مورد وثوق و اعتماد ابن زياد است و زبان حاكمان شام به كام دارد، در هويت او ترديد مي كردند و خيلي زود به هويت واقعي او پي مي بردند

كاش مي دانستند، تابلوهايي نظير، قاضي دوران حضرت امير(ع)، و... فقط هنگامي ارزشمند است و مي تواند ملاك اعتماد باشد كه «حال فعلي» صاحبان اين «عنوان »ها با آنچه بر «تابلوهاي قبلي» آنان نقش بسته است، همخواني و انطباق داشته باشد.

در جريان فتنه ایران كه «جنگ احزاب» بود و تمامي دشمنان ريز و درشت اسلام و انقلاب و امام و رهبري از داخل و خارج براي مقابله با جمهوري اسلامي ايران به هم پيوسته بودند، وقتي مردم با بصيرت اين مرز و بوم، سران فتنه را ديدند كه سر بر آستان آمريكا و انگليس و اسرائيل مي سايند و زبان آنها را به كام گرفته اند، خيلي زودتر از آنچه دشمنان بيروني تصور مي كردند، هويت فرستادگان و برگزيدگان دشمن را شناخته و فرياد «شريح قاضي» ها را نه فقط به هيچ انگاشتند، بلكه با حضور ده ها ميليوني و بصيرت خويش، «چشم فتنه» را به قول حضرت امير(ع) كور كردند.

ب: و اما، جناب سليمان بن صرد خزائي- رحمه الله عليه- حال و هواي ديگري دارد او از بزرگان و رهبران شيعيان عراق و از اصحاب و ياران نزديك امير المومنين(ع) و امام حسن(ع) بود و در بسياري از ميادين جهاد حضور داشت

سليمان طلايه دار دعوت از امام حسين(ع) به كوفه بود، اما خود به هر علت مسلم بن عقيل را ياري نكرد و در ياري امام حسين ع نيز كوتاهي كرد

سليمان مورد وثوق مردم كوفه و همه مسلمانان بود

او بعد از ورود مسلم بن عقيل به كوفه با آن كه مي دانست مسلم فرستاده و نايب امام زمان اوست از ياري و حمايت مسلم خودداري كرد و در پاسخ به اعتراض افرادي نظير مسلم بن عوسجه، حبيب بن مظاهر و مختاربن ابوعبيد، گفت؛ منتظر ورود خود امام عليه السلام باقي مي ماند!

دقيقا همان بهانه اي كه اين روزها برخي از مدعيان دروغين انتظار ولي عصر(عج) بر زبان دارند و يا شماري از منتظران بي بصيرت به آن چنگ مي زنند.

سليمان صرد بايد مي دانست كه نمي توان مدعي پيروي از امام حسين(ع) و انتظار ورود ايشان بود، اما از بيعت و همراهي با نايب و فرستاده آن امام بزرگوار سر باز زد!

اين سرپيچي به گونه اي آشكار با آن ادعا مغايرت دارد و كساني كه از پيروي نايب امام زمان خويش سرپيچي مي كنند، از فرمان مستقيم و بي واسطه امام(ع) نيز سر مي پيچند و سليمان بن صرد خزائي هم چنين بود و از حضور در كربلا و ياري امام حسين(ع) خودداري كرد!

امروز هم در مقياسي بسيار كوچكتر شاهد برخي از خواص هستيم كه دشمني و كينه توزي آشكار قدرت هاي استكباري و دنباله هاي داخلي آنها عليه اسلام و انقلاب و نايب امام زمان - ارواحناله الفداء- را مي بينند ادعا مي كنند كه در انتظار امام عصر(عج) نشسته اند و نمي دانند در انتظار يوسف زهرا(س) بايد ايستاد تا مصداق اين آيه شريفه نبود كه «رضوا بأن يكونوا مع الخوالف.... به همراهي با خانه نشينان راضي شدند و بر دل هاشان مهر نهاده شده، از اين روي اهل تفقه نيستند».

به كوفه برگرديم، خودداري سليمان از ياري مسلم بن عقيل، زبان ابن زياد را به تخطئه مسلم در ميان مردم دراز كرد.

خناسان و حراميان به ملت مي گفتند؛ اگر مسلم برحق است و حسين بن علي(ع) به حق قيام كرده است، چرا شخصيت برجسته اي نظير سليمان بن صرد كه از بزرگان شيعه و طليعه دار دعوت از حسين(ع) است مسلم را ياري نمي كند؟!

و بعدها كه سليمان بن صرد از حضور در كربلا نيز سر باز زد، به همين توهم عليه قيام اباعبدالله(ع) دامن مي زدند

خدا بر درجات امام راحل ما(ره) بيفزايد كه مي فرمود- و تاكيد مي كرد كه با جرات مي گويد- مردم زمان ما از مردم حجاز در دوران رسول خدا(ص) و مردم كوفه در دوران علي مرتضي(ع) برترند و چنين است كه ترفندهاي موثر آن روزهاي دشمن در اين روزها بي اثر است چرا كه امروزه نگاه مردم به ولي امر و جلودار قافله است نه به خواص، از اين روي، خواص آلوده و غافل اگرچه در مقايسه با آن روزها، بسيار اندك و كم شمارند ولي چنانچه بلغزند و پاي از صراط مستقيم- خداي نخواسته- به عمد يا كم بصيرتي، بيرون بگذارند، جماعت را با خود نمي لغزانند، بلكه خود رفوزه شده و سقوط مي كنند. جناب سليمان صرد خزائي، اما، آنگونه كه اشاره شد، به خطاي خود - هرچند ديرهنگام- پي برد و با شهادت خويش نام نيكي از خود به يادگار گذاشت

سليمان اجازه سوءاستفاده بيشتر از خطاي خويش را به حراميان نداد... و خداي مهربان عاقبت همه- مخصوصا مدعيان- را ختم به خير فرمايد تا در آوردگاه اين روزها كه در دو سوي آن تمامي اسلام و تمامي كفر به تخاصم رو در روي هم ايستاده اند تماشاچي نباشند

و به بهانه اين كه از فلان ماجرا- به حق- دل خوشي ندارند و يا به فلان موضوع- باز هم بر فرض صحت نظرشان- اعتراض دارند، از حضور آشكار در جبهه حق باز نمانند

امروز، راه ميانه اي نيست، فماذا بعدالحق الا الضلال...

مسلم و خواص

- ذي الحجه سال 60 هجري بود. كوفه، شهر ناملايمات و بي وفايي ها، قدمگاه سفير و فرستاده حجت خدا روي زمين شده بود

مسلم به مسجد شد و رقعه حضرت را براي مردم خواند. ولوله اي در شهر افتاد، همه اظهار ارادت كرده و دست بيعت به سوي ابن عقيل دراز كردند

نامه پشت نامه نوشته شد. آنهم نه از سوي مردم عادي بلكه كساني خود را پاي ركاب آن حضرت معرفي كردند كه «خواص» آن دوران به حساب مي آمدند

فرماندار كوفه «نعمان بن شبير» مرد ضعيف و ملايمي بود. كاري به اين كارها نداشت و مزاحم مسلم نشد

«عوام» نيز- كه قدرت تحليل نداشته و قادر به تصميم گيري نبودند- به تبع «خواص» آمدند و بيعت كردند و پاي بيعت نامه ها امضاء شد؛ بنابر بعضي از اقوال تا 18 هزار نامه و امضاء! برخي از خواص نابكار كوفه و طرفدار بني اميه دست به كار شدند

براي يزيد نامه نوشتند كه اگر مي خواهي پايه هاي حكومتت نلغزد و كوفه را از دست ندهي، اميري ديگر به اينجا بفرست

كسي كه ناي مبارزه داشته باشد آنهم با فرزند رسول خدا(ص)! عبيدالله بن زياد از بصره روانه كوفه شد

خواص از آنچه كرده بودند اطلاع داشتند و انتظار ورود امير جديد را مي كشيدند

عبيدالله صورت خود را پوشاند و شب هنگام، سوار بر اسب وارد شهر شد

عوام تا ديدند مردي اسب سوار با تجهيزات و خدم و حشم آمده و نقاب بر صورت دارد، به گمان آنكه امام حسين(ع) است به ركاب وي دويدند و گفتند: السلام عليك يا بن رسول الله! عبيدالله كه خود از «خواص باطل» بود وقتي «عوام» را اينگونه ساده و بي بصيرت يافت، بي اعتنا به آنان يكسره روانه دارالاماره شد و همان شب نقشه مقابله با مسلم را پياده كرد

هاني دستگير و مضروب شد. خبر در شهر پيچيد. 30هزار نفر گرداگرد سفير امام حسين(ع) جمع شدند

هزاران نفر شمشير به دست اطراف محل اقامت مسلم از او مراقبت مي كردند تا مبادا ماموران ابن زياد دستشان به وي برسد. بار ديگر «خواص» باطل و نابكار وارد گود شدند. نفوذ در مردمي كه تابع جو موجود بودند. قدرت تصميم گيري و انتخاب نداشتند

بنابر شانس و اقبالشان اگر به پست خواص حق مي خوردند، راه نجاتي برايشان باز مي شد و اگر در دام خواص باطل گرفتار مي آمدند، سقوطشان حتمي بود

آنها را انذار مي دادند كه «بني اميه پول و شمشير و تازيانه دارند، جان خود را مي خواهيد براي كه به خطر بيندازيد؟! اگر مي خواهيد در امان باشيد و صاحب زن و فرزند، به خانه هايتان برويد...» و آنها هم رفتند! به همين راحتي!... وقت نمازعشا، وقتي مسلم به پشت سر خود نگاه كرد، هيچكس نبود! همان شب ابن زياد به مسجد كوفه رفت و گفت؛ همه بايد نماز عشايشان را به امامت من بخوانند. طولي نكشيد شمشيرهايي كه در دفاع از مسلم بن عقيل از نيام برآمده بود، روي طاقچه خانه هاي كوفيان جا ماند و همه پشت سر عبيدالله به نماز ايستادند! مسلم تنها شد و به خانه «طوعه» پناه برد...

آن روز همه خواص امتحان خود را بد پس دادند و نمره مردودي گرفتند. چه آنهايي كه خواص باطل بودند و در باطن طرفدار بني اميه چه آنهايي كه خواص حق بودند و كنار كشيده و يا سكوت اختيار كردند

عده اي از آنان در كربلا به جمع ياران امام حسين(ع) پيوستند و شهيد شدند و اشتباهشان را جبران كردند

اما عده زيادي جا مانده و بعد از واقعه كربلا كه آن حادثه عظيم اتفاق افتاد، جزو توابين شدند

اما ديگر چه سود كه خون فرزند رسول خدا و ثارالله بر زمين ريخته شده بود؟! حسرت بزرگ تاريخ آن است كه شمار توابين از عده اصحاب امام حسين به چند برابر بيشتر است! كاري كه نبايد، اتفاق افتاده بود و پشيماني ديگر سودي نداشت.

فرق خواص و عوام زمانه ما و زمانه امام حسين(ع) در اين است كه انحراف خواص در ماجراي كربلا توانست 30 هزار بيعت كننده با مسلم را -جز اندكي- به 30 هزار سرباز شقي در سپاه عمر سعد تبديل كند

اما انحراف خواص در فتنه های انقلاب باعث انحراف اندك شماري شد كه در مقابل سيل توفنده ملت در دفاع از نظام و امام و رهبري، كف روي آب هم به حساب نمي آيند

فقط پرده ها افتاد، مردم هوشيارتر شدند، دشمن بسان گذشته نااميد شد و دست آنهايي كه بايد، براي مردم رو شد

اين زمستان هم از سر انقلاب گذشت و روسياهي به آناني ماند كه هيزم كش آتش فتنه بودند.

نقش كوفه در واقعه عاشورا

در تاريخ و بستر جامعه‌شناسي آن روز و اندكي قبل از آن دقيق شويم، مسئله را تا اندازه‌ زيادي طبيعي (نه صحيح و صاحب حق) و قابل پيش‌بيني مي‌يابيم. ما اهل كوفه نيستيم، علي تنها بماند : 1- پس از پيروزي مسلمانان در جنگ‌هاي قادسيه خليفه دوم به فرمانده سپاه خود سعد‌بن ابي وقاص دستور داد تا براي تحكيم مواضع و انجام مقدمات حملات بعدي به ايران ساساني، در منطقه فرات بماند. او با همكاري سلمان فارسي و حذيفه بن يمان سرزمين كوفه را در نظر گرفت و سنگ بناي آن را در سال 17 هـ . بنا نهاد

كوفه ابتدا پادگاني نظامي بود و پس از مدتي مامن انبوهي از مهاجران شد. در جاذبه ‌هاي هجوم مهاجران به كوفه بايد به توجه خاص خليفه دوم به كوفه و اهل آن و دادن القاب «دارالحجره» «كنزالايمان» «حميحمه العرب» و «راس اهل الاسلام» و نيز توجه وي به وضع مالي فاتحان قادسيه مستقر در كوفه و همين‌طور وجود زمينه‌هاي اشتغال پس از فروپاشي ساسانيان اشاره كرد.چنان كه مشاهده مي‌شود انگيزه‌هاي كوفه به معناي شهري وسيع و مدنظر ما در تاريخ شدن، بيشتر اقتصادي و مالي و تا اندازه‌اي شهرت و جاه بوده است.

 اين امر موجب شده بود تركيب جمعيتي نامتجانسي را براي كوفه به وجود آورد. گروههاي مختلف قبايل عرب ، اسيران ايراني مسلمان شده ، صنعتگران و پيشه‌وران ايراني. زنان ايراني كه به عقد فاتحان عرب درآمده بودند و كشاورزان و فقيران ايراني كه با سقوط ساسانيان در آن منطقه بودند. 2- كوفيان با هدايت مالك اشتر با علي (ع) بيعت كردند

حضرت هم در سال 36 هجري و با 1000 مرد جنگي اهل مدينه به كوفه رهسپار شد . علت اين مسئله كه از مسائل مهم و تاثيرگذار در تاريخ اسلام است را بايد در اهل مدينه جستجو كرد . مدينه مركز تجمع صحابي بود كه نوعا حسادتها و غرضهايي با حضرت (ع) داشتند و خودشان را رجل مستقل مي‌پنداشتند و با باب كردن تز «اجتهاد در برابر نص» اطاعت‌ پذيري چنداني از ايشان نداشتند. در مقابل اغلب اعراب كوفه اكثرا از قبايل يمني بودند كه آشنايي ديرينه با اميرالمومنين داشتند و اسلام خود را از ايشان گرفته بودند. آن روز حدود 100 هزار نفر جمعيت داشت .

12هزار مرد جنگي در كوفه به حضرت علي (ع) ملحق شد. 3 - در كوفه قبايل هر كدام در منطقه‌اي ساكن شدند و كوفه بافتي قبيله‌اي پيدا كرد. اين قبايل با هم ائتلاف مي‌كردند. به هر حال ادامه اين روند باعث اولين اختلافات اجتماعي در كوفه شد كه پس از مدتي، پيرو نامه سعد به خليفه (دوم) دستور ابطال اين قراردادها صادر شد. در عوض هفت گروه مهم را كه «قاتله» مي‌ناميدند به وجود آورد و براي آنها حقوق خاصي را معين نمود

هر قاتله مركب از چند قبيله بود. سهم قاتله‌‌ها متفاوت و براساس نوعي تبعيض قبيله‌اي بنا نهاده شد: مثلا بيشترين سهم را قاتله مكه و حجاز مي‌بردند و به همين ترتيب بيشترين امكانات اجتماعي و اقتصادي و نيز بيشترين نفوذ در حاكميت كوفه از آن آنان بود اين وضع جامعه‌شناسي مردم كوفه را به نحوي شكل داده بود كه فتنه و آشوب و احساسات تند و آني و قابليت تحريك‌پذيري بالا و تصميم‌گيري سريع و حيله و پيمان‌شكني از عرضيات كوفه به حساب مي‌آمد و در واقع با نگاهي جامعه شناسانه چندان دور از انتظار نبود، نبايد علت العلل روي آوردن جمعيت به كوفه را هم از نظر دور داشت .

 حاصل آنكه خليفه و امام مسلمين حضرت علي (ع) مركز حكومت خود را در شهري قرار داد كه حسابهاي مالي در آن انگيزه اصلي بود. ضمن آنكه ساختار اجتماعي شكننده و جاهلي چون عصر جاهلي زمينه رشد توطئه‌ها را فراهم كرده بود و شد آنچه كه مي‌دانيم در حكومت حضرت علي (ع) و حكومت چند ماهه حضرت مجتبي (ع) و حال اين مردم سابقه‌دار از امام حسين (ع) براي امامت و حكومت در كوفه دعوت مي‌كنند. اينكه چرا امام پذيرفت خود موضوعي مجزا و قابل بحث است . به هرحال به كوفه زمان امام حسين (ع) مي‌رسيم. بافت جمعيت كوفه آن روز متشكل از چهار طيف فكري اجتماعي بود.

شيعيان علي (ع) - هواداران بني‌اميه - خوارج - بي‌تفاوت‌ها

1 - هواداران بني‌اميه : دشمنان مقابل امام ، گروه زيادي تحت تاثير سياستهاي عثماني صاحب قدرت مالي و سياسي شده بودند ، اينان كه برخي‌شان با حكومت شام ارتباط نزديكي داشتند به بني‌اميه و سياستهاي آنان متمايل و پاي‌بند بودند. قدرت و نفوذ بالاي آنان سبب گرايش بسياري از كوفيان بدانها شده بود.

 2 - خوارج : خوارج و متمايلان به تفكر و حركت خارجي هم در كوفه كم نبودند ، البته اينان در عاشورا نقش چنداني نداشتند. فراموش نشود كه خوارج بني‌اميه را هم نمي‌ پذيرفتند و با آنها مبارزه مي‌كردند . عبيدالله چند بار قيام آنها را سركوب كرد.

 3 - بي‌‌تفاوت‌ها : به عبارتي شكاك‌ها بودند كه تحت‌تاثير تبليغ خوارج و امويان پيوسته دو دل و در نتيجه منفعل در ياري حق و گاه ضد حق بودند(حفظ منافع شخصي) بيشترين سهم جمعيتي كوفه در كربلا اينان بودند. آنها هنگامي كه احتمال پيروزي مسلم را زياد ديدند به او پيوستند، اما با ظهور آثار شكست او را رها كردند و همين معامله را در عاشورا ادامه دادند. کسانی که بیابان نشینی را برگزیدند و دعا برای امام اکتفا کردند

 4 - شيعيان : به دو گروه قابل تمايز تقسيم مي‌شدند: الف ، ثابت قدمان و ياران خاص حضرت علي (ع) و دنبال كنندگان آنها نظير مالك و عمار و امثالهم که تا آخرین نفس ایستادند. اکنون ما هم اینگونه باشیم . ب ، علاقه‌مندان به خاندان عصمت كه البته اهل ترس و محافظه‌كاري بودند و عقل حسابگر مادي‌شان به خوبي كار مي‌كرد.

آری برادر و خواهر آگاه و دارای بصیرت ، در شرائط فعلی انقلاب اسلامی که دشمنان خارجی و بعضا نا آگاهان داخلی بسیج شده و عزم در روی کار آوردن حکومت دلخواه و متمایل به غرب را در اندیشه خود دارند، مراقب باشیم در این گروه قرار نگیریم

زیرا که هر چه داریم از عاشورا و قیام امام حسین بر ضد حکومت امویان و بنی امیه داریم و شرائط فعلی را با موقعیت و امکانات مادی و احیانا مشکلات خود گره نزنیم . تعریف و حمایت دشمنان به فرموده معمار انقلاب اسلامی امام عزیرمان خمینی کبیر(ره) بدون طمع نیست

در اختیار قرار دادن امکانات رسانه ای و هزینه های میلیاردی دشمنان برای روی کار آمدن افراد دلخواه آنان برای حفظ منافع خودشان می باشد . هم نوا شدن با اراذلی که قیام عاشورا را نتیجه خشونت طلبی صدر اسلام عنوان کردند و عده ای هم در مقابل این سخنان سکوت و بعضا حمایت کردند و مجبور به پناه بردن به آغوش دشمنان شدند و عده ی قلیلی هم در داخل همان روش و عقیده را دنبال کرده و امید به جذب کمک مالی و حمایتی دشمنان دارند

امتیاز دادن و کوتاه آمدن دور از جوانمردی و عزت ، و با عاشورائیان سازگاری ندارد (هیهات من الذله) زندگی با ستمگران و زورگویان را نمی پذیرم و تن نمی دهم ( امام حسین علیه السلام )

زمان قیام عاشورا مردم چند دسته بودند: خاندان و یاران امام که تا آخرین نفس ایستادند- دشمنان مقابل امام ،عمر سعد و.. -کسانی که بیابان نشینی را برگزیدند – کسانی که حرکتی از خود نشان ندادند و دعا برای امام اکتفا کردند و گروهی که از نزدیک مراقب اوضاع بودند و دغدغه و شک داشتند

در كنار اين تقسيم‌بندي نبايد «الحمراء» ها را هم از قلم انداخت . به گفته طبري اينان بيست هزار مرد مسلح كوفي بودند. اين گروه در عصر امام حسن (ع) و امام حسين (ع) مردم جنگجويي به شمار مي‌آمدند كه در برابر پول به هر جنايتي دست مي‌زدند. در آشوبهاي كوفه آنان به قدري قدرت و نفوذ پيدا كرده بودند كه شهر كوفه را به آنان نسبت مي‌دادند و مي‌گفتند . « كوفه الحمراء»

در اين شرايط كوفه به امام حسين نامه نوشت.

نحوه اسارت و شهادت مسلم بن عقيل
روزي كه امام حسين(ع) از مكه بيرون آمد، جناب مسلم نيز به نمايندگي از امام حسين(ع) در كوفه قيام كرد. مردم كوفه هم مردمي ديندار و دين شناس بودند كه با جناب مسلم آن چنان كردند كه آدم واقعا حيرت مي كند. اگر تاريخ مسلم نبود باورمان نمي شد كه روز هفتم و يا هشتم ذيحجه، دوازده يا هجده هزار نفر با حضرت مسلم تا حد بذل جان بيعت كنند و فردا شب يا شب همان روز، هيچ كس همراهش نباشد

مردي كه تا ديروز فرمانرواي هجده هزار نفر بود، امشب يك نفر هم نيست كه او را به خانه اش ببرد . در آن شهر پرآشوب كه همه درهاي خانه ها بسته بودند، تنها يك زن فداكاري كرد و از آن آقاي غريب پذيرايي نمود. آقا در خانه اي رسيد، ديد در باز است و زني در آستانه در ايستاده و پيداست كه انتظار كسي را مي كشد.

 (آن زن، پسرش بيرون بود و انتظار او را داشت) مقابل آن در ايستاد و به آن زن سلام كرد و جواب شنيد و فرمود: من تشنه ام، به من آب بده. زن فوراً رفت و آب آورد و حضرت مسلم ميل فرمود، زن رفت و ظرف آب را گذاشت و آمد، ديد آقا پاي ديوار خانه نشسته است! گفت: بنده خدا، مگر آب نخورده اي؟! فرمود: چرا. گفت: پس چرا نمي روي؟! جوابي نشنيد، بار دوم گفت: بنده خدا، شهر، آشوب است، چرا به خانه ات نمي روي؟! باز جواب نيامد. بار سوم گفت: سبحان الله، شهر شلوغ است، نشستن تو پشت ديوارخانه من صحيح نيست

من راضي نيستم پشت ديوار خانه من بنشيني! اين را گفت، آقا برخاست و ايستاد و فرمود: من در اين شهر خانه اي ندارم، غريبم و راه به جايي نمي برم! آن زن گفت: مگر شما كه هستي؟ فرمود: من مسلم بن عقيلم! او تا آقا را شناخت با اظهار شرمندگي گفت: آقا بفرماييد، خانه، خانه شما و من هم كنيز شما هستم... وقتي پسرش آمد و آگاه شد كه مسلم بن عقيل در خانه او است به ابن زياد اطلاع داد. ماموران او هم ريختند و آن حضرت را از خانه بيرون كشيدند و سرانجام او را به پشت بام دار الاماره بردند و آنجا به قتل رسانده و بدن بي سرش را از پشت بام به زمين انداختند- صفير هدايت 16، جزوه توبه، آيه الله ضياءآبادي

 غربت مسلم(ع) در كلام رهبر انقلاب

الا ... اى محرم! تو آن خشم خونين خلق خدايى كه از حنجر سرخ و پاك شهيدان برون زد تو بغض گلوى تمام ستمديدگانى كه در كربلا - نيمروزى به يكباره تركيد تو خون دل و ديده روزگارى كه با خنجر كينه توز ستم، بر زمين ريخت تو خون خدايى كه با خاك آميخت تو شبرنگ سرخى، كه در سالهاى سياهى درخشيد الا ...

اى محرم! تو خشم گره خورده ساليانى، تو آتشفشانى تو بر ظلم دشمن گواهى تو بر شور ايمان پاكان نشانى تو هفتاد آيه، تو هفتاد سوره، تو هفتاد رمز حياتى تو پيغام فرياد سرخ زمانى تو، موجى ز درياى عصيان و خشمى كه افتان و خيزان رسيده است‏بر ساحل روزگاران الا .. . اى محرم! تو فجرى، تو نصرى تويى «ليله القدر» مردم تو رعدى ، تو برقى تو طوفان طفى تويى غرش تندر كوهساران! الا ... اى محرم! تو ياد آور عشق و خون و حماسه تو دانشگه بى نظير جهاد و شهادت تويى مظهر «ثار» و «ايثار» ياران الا ... اى محرم! به هنگام و هنگامه هجرى كاروان شهيدان تو آن راهبان روانبخش و مهمان‏نوازى كه در پاى رهپوى آزادگان لاله ارغوان ميفشانى الا ... اى محرم! به چشم و دل قهرمانان و آزاد مردان كه همواره بر ضد بيداد، قامت كشيدند و در صفحه سرخ تاريخ، زيباترين نقش جاويد را آفريدند تو آن آشناى كهن ياد و دشمن‏ستيزى كه همواره در يادشانى الا .. . اى محرم! تو آن كيمياى دگرگونه ‏سازى كه مرگ حيات آفرين را - به نام «شهادت‏» به اكسير عشقى كه در التهاب سر انگشت‏سحرآفرينت نهفته است. چو شهدى مصفا و شيرين به كام پذيرندگان مي‏چشانى! وقتى به اسامى كسانى كه از كوفه براى امام حسين عليه‌السّلام نامه نوشتند و او را دعوت كردند، نگاه مى‌كنيد، مى‌بينيد همه جزو طبقه‌ى خواص و از زبدگان و برجستگان جامعه‌اند. تعداد نامه‌ها زياد است. صدها صفحه نامه و شايد چندين خورجين يا بسته‌ى بزرگ نامه، از كوفه براى امام حسين عليه‌السّلام فرستاده شد

همه‌ى نامه‌ها را بزرگان و اعيان و شخصيّتهاى برجسته و نام و نشاندار و همان خواص نوشتند. منتها مضمون و لحن نامه‌ها را كه نگاه كنيد، معلوم مى‌شود از اين خواصِ طرفدارِ حق، كدامها جزو دسته‌اى هستند كه حاضرند دينشان را قربانى دنيايشان كنند و كدامها كسانى هستند كه حاضرند دنيايشان را قربانى دينشان كنند. از تفكيكِ نامه‌ها هم مى‌شود فهميد كه عدّه‌ى كسانى كه حاضرند دينشان را قربانى دنيا كنند، بيشتر است. نتيجه در كوفه آن مى‌شود كه مسلم بن عقيل به شهادت مى‌رسد و از همان كوفه‌اى كه هجده هزار شهروندش با مسلم بيعت كردند، بيست، سى هزار نفر يا بيشتر، براى جنگ با امام حسين عليه‌السّلام به كربلا مى‌روند! يعنى حركت خواص، به دنبال خود، حركت عوام را مى‌آورد. نمى‌دانم عظمت اين حقيقت كه براى هميشه گريبان انسانهاى هوشمند را مى‌گيرد، درست براى ما روشن مى‌شود يا نه؟ ماجراى كوفه را لابد شنيده‌ايد. به امام حسين عليه‌السّلام نامه نوشتند و آن حضرت در نخستين گام، مسلم‌بن عقيل را به كوفه اعزام كرد. با خود انديشيد: "مسلم را به آن‌جا مى‌فرستم. اگر خبر داد كه اوضاع مساعد است، خود نيز راهى كوفه مى‌شوم.” مسلم بن عقيل به محض ورود به كوفه، به منزل بزرگان شيعه وارد شد و نامه‌ى حضرت را خواند. گروه گروه، مردم آمدند و همه، اظهار ارادت كردند. فرماندار كوفه، "نعمان‌بن‌بشير” نام داشت كه فردى ضعيف و ملايم بود. گفت: "تا كسى با من سرِ جنگ نداشته باشد، جنگ نمى‌كنم.” لذا با مسلم مقابله نكرد. مردم كه جوّ را آرام و ميدان را باز مى‌ديدند، بيش از پيش با حضرت بيعت كردند.

دو، سه تن از خواصِ جبهه‌ى باطل - طرفداران بنى‌اميّه - به يزيد نامه نوشتند كه "اگر مى‌خواهى كوفه را داشته باشى، فرد شايسته‌اى را براى حكومت بفرست؛ چون نعمان بن بشير نمى‌تواند در مقابل مسلم‌بن عقيل مقاومت كند.” يزيد هم عبيداللَّه بن زياد، فرماندار بصره را حكم داد كه علاوه بر بصره - به قول امروز، "با حفظ سمت” - كوفه را نيز تحت حكومت خود درآور

عبيداللَّه بن زياد از بصره تا كوفه يكسره تاخت. (در قضيه‌ى آمدن او به كوفه هم نقش خواص معلوم مى‌شود، كه اگر ديدم مجالى هست، بخشى از آن را برايتان نقل خواهم كرد.) او هنگامى به دروازه‌ى كوفه رسيد كه شب بود. مردم معمولى كوفه - از همان عوامى كه قادر به تحليل نبودند - تا ديدند فردى با اسب و تجهيزات و نقاب بر چهره وارد شهر شد، تصوّر كردند امام حسين عليه‌السّلام است. جلو دويدند و فرياد "السّلام عليك يا بن رسول‌اللَّه” در فضا طنين افكند! ويژگى فرد عامى، چنين است. آدمى كه اهل تحليل نيست، منتظر تحقيق نمى‌شود. ديدند فردى با اسب و تجهيزات وارد شد. بى آن‌كه يك كلمه حرف با او زده باشند، تصوّر غلط كردند. تا يكى گفت "او امام حسين عليه‌السّلام است” همه فرياد "امام حسين، امام حسين” برآوردند! به او سلام كردند و مقدمش را گرامى داشتند؛ بى آن‌كه صبر كنند تا حقيقت آشكار شود

عبيداللَّه هم اعتنايى به آنها نكرد و خود را به دارالاماره رساند و از همان جا طرح مبارزه با مسلم بن عقيل را به اجرا گذاشت. اساس كار او عبارت از اين بود كه طرفداران مسلم بن عقيل را با اشدّ فشار مورد تهديد و شكنجه قرار دهد. بدين جهت، "هانى بن عروه” را با غدر و حيله به دارالاماره كشاند و به ضرب و شتم او پرداخت. وقتى گروهى از مردم در اعتراض به رفتار او دارالاماره را محاصره كردند، با توسّل به دروغ و نيرنگ، آنها را متفرق كرد. در اين مقطع هم، نقش خواصِ به اصطلاح طرفدارِ حق كه حق را شناختند و تشخيص دادند، اما دنيايشان را بر آن مرجّح دانستند، آشكار مى‌شود. از طرف ديگر، حضرت مسلم با جمعيت زيادى به حركت درآمد. در تاريخ "ابن اثير” آمده است كه گويى سى هزار نفر اطراف مسلم گرد آمده بودند. از اين عدّه فقط چهار هزار نفر دوْرادوْر محلّ اقامت او ايستاده بودند و شمشير به دست، به نفع مسلم بن عقيل شعار مى‌دادند. اين وقايع، مربوط به روز نهم ذى‌الحجّه است. كارى كه ابن زياد كرد اين بود كه عدّه‌اى از خواص را وارد دسته‌هاى مردم كرد تا آنها را بترسانند. خواص هم در بين مردم مى‌گشتند و مى‌گفتند "با چه كسى سر جنگ داريد؟! چرا مى‌جنگيد؟! اگر مى‌خواهيد در امان باشيد، به خانه‌هايتان برگرديد. اينها بنى‌اميّه‌اند. پول و شمشير و تازيانه دارند.” چنان مردم را ترساندند و از گرد مسلم پراكندند كه آن حضرت به وقت نماز عشا هيچ كس را همراه نداشت؛ هيچ‌كس! آن گاه ابن زياد به مسجد كوفه رفت و اعلان عمومى كرد كه "همه بايد به مسجد بيايند و نماز عشايشان را به امامت من بخوانند!” تاريخ مى‌نويسد: "مسجد كوفه مملو از جمعيتى شد كه پشت سر ابن زياد به نماز عشا ايستاده بودند

 چرا چنين شد؟ بنده كه نگاه مى‌كنم، مى‌بينم خواصِ طرفدارِ حقْ مقصرّند و بعضى‌شان در نهايتِ بدى عمل كردند. مثل چه كسى؟ مثل "شريح قاضى”. شريح قاضى كه جزو بنى‌اميّه نبود! كسى بود كه مى‌فهميد حق با كيست. مى‌فهميد كه اوضاع از چه قرار است. وقتى "هانى بن عروه” را با سر و روى مجروح به زندان افكندند، سربازان و افراد قبيله‌ى او اطراف قصر عبيداللَّه زياد را به كنترل خود درآوردند. ابن زياد ترسيد. آنها مى‌گفتند: "شما هانى را كشته‌ايد.” ابن زياد به "شريح قاضى” گفت: "برو ببين اگر هانى زنده است، به مردمش خبر بده.” شريح ديد هانى بن عروه زنده، اما مجروح است. تا چشم هانى به شريح افتاد، فرياد برآورد: "اى مسلمانان! اين چه وضعى است؟! پس قوم من چه شدند؟! چرا سراغ من نيامدند؟! چرا نمى‌آيند مرا از اين‌جا نجات دهند؟! مگر مرده‌اند؟!” شريح قاضى گفت: "مى‌خواستم حرفهاى هانى را به كسانى كه دورِ دارالاماره را گرفته بودند، منعكس كنم. اما افسوس كه جاسوس عبيداللَّه آن‌جا حضور داشت و جرأت نكردم!” "جرأت نكردم” يعنى چه؟ يعنى همين كه ما مى‌گوييم ترجيح دنيا بر دين! شايد اگر شريح همين يك كار را انجام مى‌داد، تاريخ عوض مى‌شد.

اگر شريح به مردم مى‌گفت كه هانى زنده است، اما مجروح در زندان افتاده و عبيداللَّه قصد دارد او را بكشد، با توجّه به اين‌كه عبيداللَّه هنوز قدرت نگرفته بود، آنها مى‌ريختند و هانى را نجات مى‌دادند. با نجات هانى هم قدرت پيدا مى‌كردند، روحيه مى‌يافتند، دارالاماره را محاصره مى‌كردند، عبيداللَّه را مى‌گرفتند؛ يا مى‌كشتند و يا مى‌فرستادند مى‌رفت. آن گاه كوفه از آنِ امام حسين عليه‌السّلام مى‌شد و ديگر واقعه‌ى كربلا اتّفاق نمى‌افتاد! اگر واقعه‌ى كربلا اتّفاق نمى‌افتاد؛ يعنى امام حسين عليه‌السّلام به حكومت مى‌رسيد

حكومت حسينى، اگر شش ماه هم طول مى‌كشيد براى تاريخ، بركات زيادى داشت. گرچه، بيشتر هم ممكن بود طول بكشد. يك وقت يك حركت بجا، تاريخ را نجات مى‌دهد و گاهى يك حركت نابجا كه ناشى از ترس و ضعف و دنياطلبى و حرص به زنده ماندن است، تاريخ را در ورطه‌ى گمراهى مى‌غلتاند. اى شريح قاضى! چرا وقتى كه ديدى هانى در آن وضعيت است، شهادتِ حق ندادى؟! عيب و نقصِ خواصِ ترجيح دهنده‌ى دنيا بر دين، همين است. به داخل شهر كوفه برگرديم:وقتى كه عبيداللَّه بن زياد به رؤساى قبايل كوفه گفت "برويد و مردم را از دُورْ مسلم پراكنده كنيد وگرنه پدرتان را در مى‌آورم” چرا امر او را اطاعت كردند؟! رؤساى قبايل كه همه‌شان اموى نبودند و از شام نيامده بودند! بعضى از آنها جزو نويسندگان نامه به امام حسين عليه‌السّلام بودند. "شَبَثْ بن ربْعى” يكى از آنها بود كه به امام حسين عليه‌السّلام نامه نوشت و او را به كوفه دعوت كرد

همو، جزو كسانى است كه وقتى عبيداللَّه گفت "برويد مردم را از دُوْر مسلم متفرّق كنيد” قدم پيش گذاشت و به تهديد و تطميع و ترساندنِ اهالى كوفه پرداخت! چرا چنين كارى كردند؟! اگر امثال شَبَثْ بن ربْعى در يك لحظه‌ى حسّاس، به جاى اين‌كه از ابن زياد بترسند، از خدا مى‌ترسيدند، تاريخ عوض مى‌شد. گيرم كه عوامْ متفرّق شدند؛ چرا خواصِ مؤمنى كه دوْر مسلم بودند، از او دست كشيدند؟ بين اينها افرادى خوب و حسابى بودند كه بعضيشان بعداً در كربلا شهيد شدند؛ اما اين‌جا، اشتباه كردند

البته آنهايى كه در كربلا شهيد شدند، كفّاره‌ى اشتباهشان داده شد. درباره‌ى آنها بحثى نيست و اسمشان را هم نمى‌آوريم. اما كسانى از خواص، به كربلا هم نرفتند. نتوانستند بروند؛ توفيق پيدا نكردند و البته، بعد مجبور شدند جزو توّابين شوند. چه فايده؟! وقتى امام حسين عليه‌السّلام كشته شد؛ وقتى فرزند پيغمبر از دست رفت؛ وقتى فاجعه اتّفاق افتاد؛ وقتى حركت تاريخ به سمت سراشيب آغاز شد، ديگرچه فايده؟! لذاست كه در تاريخ، عدّه‌ى توّابين، چند برابر عدّه‌ى شهداى كربلاست. شهداى كربلا همه در يك روز كشته شدند؛ توّابين نيز همه در يك روز كشته شدند. اما اثرى كه توّابين در تاريخ گذاشتند، يك هزارم اثرى كه شهداى كربلا گذاشتند، نيست! به‌خاطر اين‌كه در وقت خود نيامدند. كار را در لحظه‌ى خود انجام ندادند

دير تصميم گرفتند و دير تشخيص دادند. چرا مسلم بن عقيل را با اين‌كه مى‌دانستيد نماينده‌ى امام است، تنها گذاشتيد؟! آمده بود و با او بيعت هم كرده بوديد. قبولش هم داشتيد. (به عوام كارى ندارم. خواص را مى‌گويم.) چرا هنگام عصر و سرِ شب كه شد، مسلم را تنها گذاشتيد تا به خانه‌ى "طوعه” پناه ببرد؟! اگر خواص، مسلم را تنها نمى‌گذاشتند و مثلاً، عدّه به صد نفر مى‌رسيد، آن صد نفر دُوْر مسلم را مى‌گرفتند. خانه‌ى يكى‌شان را مقرّ فرماندهى مى‌كردند. مى‌ايستادند و دفاع مى‌كردند. مسلم، تنها هم كه بود، وقتى خواستند دستگيرش كنند، ساعتها طول كشيد. سربازان ابن زياد، چندين بار حمله كردند؛ مسلم به تنهايى همه را پس زد. اگر صد نفر مردم با او بودند، مگر مى‌توانستند دستگيرش كنند؟!

باز مردم دورشان جمع مى‌شدند. پس، خواص در اين مرحله، كوتاهى كردند كه دوْر مسلم را نگرفتند.  محکم‌ترين آيه قرآن با روايات ثواب زيارت و گريه بر سيدالشهدا(ع) چگونه جمع مي‌شود؟ فرارسيدن ايام عزاداري سيدالشهدا صلوات‌الله‌عليه‌و‌علي‌ابنائه‌المعصومين را به پيشگاه مقدس حضرت ولي‌عصر اروحنافداه و همه علاقه‌مندان به اهل‌بيت تسليت و تعزيت عرض مي‌کنيم و از خداي متعال مي‌خواهيم که در دنيا و آخرت دست ما را از دامان ايشان کوتاه نفرمايد. شرايط زماني در اين ايام موضوع بحث را تعيين مي‌کند و نمي‌شود از آن گذشت و بايد هر کدام از ما به اندازه‌؛ لياقتمان ـ از مبدأ صفر تا بي‌نهايت ـ از اين اقيانوس بي‌کران رحمت الهي صلوات‌الله‌عليه استفاده کنيم. ما هم در اين ايام مي‌کوشيم اظهار ارادتي به پيشگاه مقدس ايشان داشته باشيم و از خداي متعال مي‌خواهيم که به برکت ايشان چيزي را که مورد رضايت اهل‌بيت است به ما الهام فرمايد و توفيق عمل آن را نيز مرحمت کند. از پيغمبر اکرم صلي‌الله‌عليه‌وآله و ائمه اطهار سلام‌الله‌عليهم‌اجمعين مطالب عجيبي درباره محبت و توسل به سيدالشهدا و گريه و عزاداري براي ايشان نقل شده است، اما گاهي در اثر ناآگاهي و يا شبهه‌هاي شيطاني، براي بعضي جمع بين اين معارف با ديگر معارف ديني و حتي نصوص قرآني مشکل به نظر مي‌آيد. در اين بحث ابتدا يک شبهه مطرح مي‌کنيم و اميدواريم به برکت توسل به ائمه اطهار راه‌حل مقبول و دل‌نشيني به ما الهام شود. محکم‌ترين آيه يادم مي‌آيد امام رضوان‌الله‌عليه گاهي در درسشان موعظه مي‌فرمودند ـ معمولا اواخر سال يک جلسه از درس اصولشان را به موعظه اختصاص مي‌دادند و اين غير از درس اخلاقي بود که به صورت هفتگي داشتند. يکي از مطالبي که مکرر از ايشان شنيدم اين است که مي‌فرمودند:أحکمُ آية‌؛ في کتاب‌الله قوله عزوجل (محکم‌ترين آيه در قرآن کريم اين آيه است) "فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ * وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ”؛ و به خصوص روي کلمه "يره”؛ خيلي تأکيد مي‌کردند. در مقام موعظه مي‌فرمودند که مراقب باشيد چيزي را سبک نشماريد. اگر انسان حتي يک گناه را کوچک بشمارد عقوبتش را خواهد ديد و خود اين گناه در آن عالم به شکل عذاب مجسم مي‌شود

مي‌فرمودند محکم‌ترين آيه قرآن که هيچ تشابهي در آن نيست و تأويلي برنمي‌دارد و مفهوم آن خيلي واضح و قطعي است اين آيه است. شايد اين تعبير در روايت هم آمده باشد که محکم‌ترين آيه در قرآن اين آيه است که هر کس سر سوزني، به اندازه سنگيني يک ذره، خوبي کند آن را خواهد ديد و اگر به اندازه سنگيني يک ذره بدي کند، خواهد ديد

پس معناي محکم‌ترين آيه قرآن اين است که اگر ـ العياذ بالله‌ـ مبتلا به معصيتي شديم، ديگر برگشت ندارد مگر آن‌که توبه کنيم تا بخشيده شويم. حال اين آيه با رواياتي که ثواب زيارت و گريه بر سيد‌الشهدا عليه‌السلام را بيان مي‌کند چگونه جمع مي‌شود؟ رواياتي از اين قبيل که هر کس براي سيدالشهدا عليه‌السلام گريه کند همه گناهانش بخشيده مي‌شود اگرچه به اندازه ريگ بيابان‌ها و برگ‌؛ درختان‌؛ باشد. يا درباره زيارت سيدالشهدا آمده که حتي يک السلام‌؛ عليک يا اباعبدالله ثواب حج و عمره دارد.

اگر در کربلا زيارت کند که ثواب نود حج و نود عمره را دارد. حتي براي زيارت ايشان در روز عرفه يا برخي زمان‌هاي ديگر تا ثواب هزار حج و عمره بيان شده است. توجه داريد که در گذشته گاهي حج يک سال طول مي‌کشيد؛ اين‌که مقدماتش را فراهم کنند و با امکانات و شرايط آن زمان و با آن خطرها به حج مشرف شوند. حج مثل الان نبود که دو سه ساعت بروند و دو سه ساعت برگردند. حالا هزار تا چنين حج و عمره‌اي ثواب يک زيارت سيدالشهدا عليه‌السلام؟! اين روايات با آن آيه چگونه جمع مي‌شود؟ ما شيعيان مي‌دانيم (و حق هم همين است و همين باعث نجات‌مان است) که در آن‌چه اهل‌بيت عليهم‌السلام فرمودند شک و شبهه نيست

چه بسا ما سرّ آن را نمي‌دانيم، توجيه‌؛ آن را نمي‌فهميم، ولي مي‌دانيم که آنها اشتباه نمي‌کنند. هزار حج و عمره! اصلا مگر کسي مي‌تواند در عمرش هزار حج و عمره به جا بياورد؟ آن هم خانه خدا با آن همه تشريفات و احرام و طواف و سعي صفا و مروه و آن خطرهايي که آن زمان‌ها داشته است. چه‌طور مي‌شود يک زيارت يا حتي گريه در مجلس عزاي سيدالشهدا اين همه ثواب داشته باشد؟! عکس‌العمل افراد ـ به حسب مرتبه تسليم‌شان ـ در برابر اين روايات بسيار متفاوت است. برخي که از اول خيلي گستاخانه مي‌گويند اينها دروغ است، قابل قبول نيست، مخصوصا وقتي چنين آيه‌اي داريم که هر کس سر سوزني کار بد کند حتما نتيجه‌اش را خواهد ديد، پس چگونه اين همه گناهان که به اندازه ريگ بيابان‌ها و به اندازه برگ درختان است با يک سلام يا يک گريه بخشيده مي‌شود؟! اين معنا با آن آيه چه طور مي‌سازد؟ آيه را که نمي‌شود بگوييم دروغ است، پس حتما اين روايات دروغ است! برخي اين‌گونه برخورد مي‌کنند. برخي ديگر کمي ملايم‌ترند؛ مي‌گويند اين تعبيرات مبالغه‌آميز است. وقتي مي‌خواهند از چيزي تعريف کنند مي‌گويند هزار برابر. براي اين‌که مردم قدر زيارت امام حسين را بدانند تعبيرات مبالغه‌آميزي کرده‌اند. به هر حال اين سخن هم چيزي است شبيه سخن اول.

انکار نيست يک پله نرم‌تر است ، اما مي‌گويد معناي حقيقي‌؛ اين روايات، درست نيست و نمي‌شود آن را پذيرفت. کساني هم مثل ما مي‌گويند هر چه پيغمبر و ائمه گفته‌اند درست است، ما عقلمان نمي‌رسد. خيلي چيزها هست که حقيقت دارد و ما عقلمان نمي‌رسد. ولي امروز بيشتر نسل جوان ما اين روحيه تعبد و تسليم را ندارند؛ يا بايد بيان قانع‌کننده‌اي برايشان ارايه کرد که دل‌نشين باشد و بفهمند و بپذيرند و يا اين‌که انکار مي‌کنند، و اين انکار هم توابعي دارد

شما فرض کنيد اگر در ذهن جواني اين باشد که آن‌چه درباره زيارت و عزاداري سيدالشهدا گفته شده را آخوندها درست کرده‌اند و اصلي ندارد، آن وقت ببينيد اصلا براي شيعه چه مي‌ماند؟ اگر سيدالشهدا و عزاداري‌هاي محرم و صفر زير سؤال برود مشکلات بسياري ايجاد مي‌شود. تنها همين نيست که مثلا بگوييم اين حديث و اين مطلب درست نيست. اين اشکال به خيلي از کارها تسري پيدا مي‌کند. صحبت يکي دوتا آخوند و يک روضه‌خوان و يک مداح نيست

آن همه تقيد و اهتمام شديد مراجع، بزرگان و اولياي خدا در طول تاريخ تشيع نسبت به زيارت سيدالشهدا عليه‌السلام و يا خواندن هر روزه زيارت عاشورا را در نظر بگيريد. حال اگر جواني يک درصد احتمال بدهد که همه اينها اصلي ندارد يا اغراق و مبالغه است کار خيلي مشکل مي‌شود و زمينه تزلزل فکري در نسل جوان ما نسبت به اين معارف به وجود مي‌آيد. الحمدالله خداوند در جوان‌هاي ما گرايشي به اسلام و معنويت قرار داده که بي‌نظير است. خداوند ان‌شاءالله اين صفا و نورانيت را ثابت بدارد و آن را وسيله نجات ملت ما قرار بدهد، ولي به هر حال اين نگراني و دغدغه فکري وجود دارد که آيا اين درست است؟ چون نمي‌توان هر دو طرف را پذيرفت. کدام را بپذيريم؟ برخي مي‌گويند هر چه ائمه گفته‌اند همان درست است و به ايمانشان لطمه‌اي نمي‌خورد، اما خيلي‌ها حتي اين طور هم نمي‌توانند بگويند؛ مي‌گويند اينها که شما مي‌گوييد با قرآن نمي‌سازد، با عقل نمي‌سازد پس العياذبالله دورغ است. مقياس ارزش‌يابي فکر مي‌کنم براي حل اين مسأله مي‌بايست قاعده کلي‌تري را مورد توجه قرار دهيم. چيزي که در اذهان عمومي ما هست و ريشه اين گونه شبهه‌ها مي‌شود اين است که ما غالبا کارهاي خوب را با مقياس‌هاي کمّي مي‌سنجيم و به حجمش نمره مي‌دهيم. مثلا اگر کسي صد تومان صدقه داد و ديگري صد ميليون، وقتي اين دو کار را با هم مقايسه مي‌کنيم مي‌گوييم البته صد ميليون خيلي بهتر است چون يک ميليون برابر آن صد تومان است

تفاوتش مثل تفاوت يک است با ميليون. يعني ارزش کار آن‌که صد ميليون صدقه داده است يک ميليون برابر ارزش کار کسي است که صد تومان داده است. اين حساب روشني است دو دوتا چهارتاست. وقتي هم مي‌خواهيم درباره اشخاص و کارهاي خوبي که در دنيا انجام مي‌گيرد صحبت کنيم، با همين نظر کمّي نگاه مي‌کنيم. مثلا مي‌گوييم اديسون با اختراع برق چه خدمت بزرگي کرد؛ ميلياردها انسان از آن بهره مي‌برند، اما آن آخوندي که گوشه‌اي نشسته قرآن مي‌خواند يا درس فقه يا فلسفه يا تفسيري مي‌گويد، اين چه تاثيري براي جامعه دارد؟ حتما ارزش کار اديسون خيلي بيشتر است و اصلا قابل نسبت‌سنجي نيست، ميلياردها برابر ارزش دارد

يادم هست پنجاه شصت سال پيش وقتي که مي‌‌خواستند تازه خيابان‌هاي قم را آسفالت کنند و غلتک‌؛ و ماشين‌هاي آسفالت‌ريزي آورده‌؛ بودند بعضي از اين پيرزن‌ها و‌؛ پيرمردها مي‌گفتند: اين آخوندها براي ما چه کار کردند؟! ببين اين خارجي‌ها چه کار مي‌کنند. چه چيزهايي درست کرده‌اند. اين آخوندها چه فايده‌اي براي ما دارند؟ اين سخن در دل خيلي‌هاست؛ مي‌گويند يک آخوند مي‌نشيند درسي مي‌گويد و حداکثر رساله‌اي مي‌نويسد. اين چه خدمتي است؟ اما مثلا پاستور چه خدمت بزرگي به انسان‌ها کرد. با کار او چه قدر مريض بهبود پيدا کردند. و از اين گونه‌؛ سخن‌ها زياد است. بسياري از مردم ارزش کارها را با کميت‌ها و حجم و منافع مادي‌اش مي‌سنجند ما هم کمابيش همين‌طوريم. کمي با ديگران فرق داريم اما کمابيش همين طوريم. اما دستگاه ارزش‌يابي اسلام با ارزش‌يابي ما انسان‌ها تفاوت دارد؛ اولا اصلي‌ترين ارزش‌ها را به نيت مي‌دهد

ممکن است آن‌که صد تومان صدقه داده با نيت خالصي داده است. مثلا کل سرمايه‌اش همين صد تومان بوده است. پيرزن‌هايي بودند براي جبهه تخم‌مرغ مي‌دادند. گاهي کل سرمايه‌اش همين پنج ‌شش تا تخم‌مرغ بود که اين را با تمام وجودش هديه مي‌داد. اين که تمام دارايي‌اش را مي‌دهد با کسي که يک ميليون تومان برايش چيزي نيست و چه بسا وقتي اين پول را مي‌دهد ده جا مي‌خواهد حساب کند تا ديگران هم بفهمند که ايشان اين خدمت را کرده‌؛ است و اسمش هم يک جايي باشد، فرق مي‌کند. ما اينها را حساب نمي‌کنيم

مي‌گوييم او يک ميليون‌؛ تومان داد اين صد تومان، اما خدا بيش از هر چيز، اول نيت را مي‌بيند. داستان بي‌بي شتيته را شنيده‌ايد. پيرزني بود در نيشابور نخ مي‌ريسيد. کرباسي که درست کرده بود براي امام هديه فرستاد. امام هيچ کدام از هدايا و پول‌هاي کلاني را که قاصد آورده بود قبول نکرد، اما فرمود پارچه شتيته را بياور. اين پارچه حاصل وجود و شيره حيات او بود

اولا نيتش‌؛ معلوم است، ثانيا اين‌که چه پولي بوده و از کجا تهيه شده، حلال بوده يا حرام، و بالاخره در چه راهي مي‌خواهد آن را صرف کند و کجاها مصرف مي‌شود، و بسياري از نکته‌ها و پارامترهاي ديگري را که در فهم ما نمي‌گنجد؛ خدا محاسبه مي‌کند؛ از اين‌رو گاهي مي‌بينيم خدا براي کار کوچکي که به نظر ما چيزي به حساب نمي‌آيد ارزش عظيمي قائل است. من خيلي دوست ندارم به قصه‌ها و حکايات تکيه کنم، اما بعضي قصه‌ها آن قدر آموزنده است که فرض کنيد اگر اصل قصه‌؛ هم دورغ باشد اما روح داستان به طور قطع درست است. مي‌گويند علامه مجلسي زماني که شيخ‌الاسلام بود و در دستگاه صفوي حکم وزير را داشت با شاگردانش از کوچه‌اي عبور مي‌کرد و سيب قشنگي در دست داشت و آن را بو مي‌کرد. يک زن يهودي بچه ‌به بغل در خانه‌اي ايستاده بود. بچه نگاهش به سيب افتاد و به مادرش گفت: من اين سيب را مي‌خواهم. مادر هم دعوايش کرد که بچه چه مي‌گويي؟!

اين آقاي شيخ‌الاسلام است! بچه گريه افتاد. مرحوم مجلسي متوجه شد. برگشت و آن سيب را به آن بچه يهودي داد و رفت. بعد از وفات، خواب ايشان را ديدند. پرسيدند چه چيزي بيش از همه براي شما اجر و پاداش داشت؟ گفت آن سيبي که به آن کودک يهودي دادم. در آن هيچ شائبه‌؛ ريا و اميد پاداشي نبود تا کسي جايي آن را تعريف کند يا در عوض چيزي بفرستد. يا عالم بزرگواري که مدت‌ها مجاور يکي از عتبات مقدسه بود روزي به حمام احتياج داشت. از در صحن وارد شد تا از در ديگر خارج شود. در حال جنابت بود و خجالت مي‌کشيد که با اين حال از داخل صحن عبور مي‌کند. وقتي به روبه‌روي حرم رسيد با خجالت سلام گفت و رفت

بعدها در عالم خواب به او گفتند که اين سلام تو از همه زيارت‌هايت مقبول‌تر بود. چون با شرمندگي بود و ادعايي در آن نداشتي و خالص بود. وقتي زيارتي مي‌خوانيم و حالي پيدا مي‌کنيم مي‌گوييم خب الحمدالله زيارت خوبي خوانديم اشک و آه و توسلي داشتيم، اما در حال جنابت با سرشکستگي و شرمندگي يک سلام داد، گفتند اين از همه زيارت‌هايت بيشتر فايده داشت. مي‌بينيد که مقياس ‌ما در ارزش‌يابي با مقياس خدا کمي تفاوت دارد؛ اختلاف فتوا داريم با حضرت خدا! او ارزش را به چيزهايي مي‌داند که ما اهميت نمي‌دهيم، ما هم چيزهايي را ارزش مي‌دانيم که خدا به آن‌ها اهميت نمي‌دهد. به آيه‌اي که در باره شب قدر است توجه کنيد: ”؛ لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ

در هر سال شبي هست که بر هزار ماه برتري دارد. معمولا هزار ماه از عمر يک انسان تجاوز مي‌کند، کمتر کسي هشتاد سال، هشتاد و چند سال عمر مي‌کند. در سال شبي هست که بر همه عمر انسان برتري دارد. اين شبي است که اگر بندگان خودشان را براي عبادت و عمل با اخلاص در آن آماده کنند ثوابش از يک عمر عبادت بيشتر است. ”؛ لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ”؛ ديگر آيه از اين روشن‌تر مي‌شود؟! هيچ شکي در آن نيست. پس ما بايد در ارزش‌يابي‌هايمان تجديدنظر کنيم. بدانيم گاهي حساب‌هايي که ما مي‌کنيم درست در نمي‌آيد و حساب‌هاي ديگري هم در کار است. ارزش واقعي، ارتباط با خدا نکته ديگري که بايد به آن توجه کنيم اين است که از معارف دين ياد گرفته‌ايم که اساس همه ارزش‌هايي که انسان مي‌تواند در دنيا کسب کند ارتباط با خداست. ارزش هر چيزي به آن اندازه‌اي است که انسان را با خدا مربوط کند. اين‌که اين ارتباط چه اندازه در سعادت انسان موثر است ما عقلمان نمي‌رسد، اما بدانيد که حتي لحظه‌اي توجه به خداي متعال آن قدر در سعادت انسان اثر دارد که ساختن هزار ساختمان‌؛ عام‌‌المنفعه، و اختراع کردن برق و کامپيوتر و کشف کردن دواي سرطان آن اثر را ندارد. خدا مبدأ بي‌نهايت همه ارزش‌هاست. يک سر سوزن هم با او ارتباط بيابيم با بي‌نهايت رحمت ارتباط پيدا کرده‌ايم. باز اين جا يک قصه برايتان بگويم. گاهي قصه‌ها بيشتر در ذهن انسان‌؛ مي‌ماند. مرحوم آقاي طباطبايي رضوان‌الله‌عليه از استاد اخلاقشان مرحوم ميرزا علي قاضي رضوان‌الله‌عليه نقل مي‌کردند که گاهي خدا فردي را مدت‌هاي طولاني به مصيبت يا مرضي گرفتار مي‌کند تا يک ياالله بگويد و آن ياالله آن قدر برايش ارزش دارد که برايش يک عمر مصيبت بکشد. اگر خودش بود اين ياالله را نمي‌گفت خدا از سر لطف و رحمتش او را سال‌ها مبتلا مي‌کند تا در آخر ناچار بشود و بگويد خدايا ديگر حالا به فريادم برس. آن خدايا گفتن به دردش مي‌خورد. ما خيال مي‌کنيم وقتي حجم عظيمي از کار ايجاد کنيم خيلي مهم است. ولي در مقياس الهي چيزي مهم است که انسان را با خدا ارتباط دهد. آسان‌ترين راه بعد از اين دو مقدمه، مي‌گوييم هيچ کاري در عالم سراغ نداريم که از توجه به سيدالشهدا سلام‌الله‌عليه راحت‌تر و آسان‌تر و در عين‌حال نافع‌تر براي همه مردم باشد؛ براي همه مردم، مسلمان، شيعه، سني، حتي کافر بت‌پرست و مسيحي و يهودي. در سفري هندوستان بودم. مسئول خانه فرهنگ ايران در آن‌جا که از فضلاي بزرگ است و بيش از سي سال است در هندوستان زندگي مي‌کند و کاملا با فرهنگ و اديان و زبان‌هاي آن‌جا آشناست، مي‌گفت: در بين برهمن‌ها؛ گروهي هستند که اسم خودشان را "حسيني برهمن”؛ گذاشته‌اند؛ برهمن‌هاي عاشق امام حسين. بت‌پرست است، خدايي قبول ندارد چه رسد به اسلام و پيغمبر، اما افتخارش اين است که عاشق امام حسين عليه‌السلام است

چرا؟ چون فطرت انسان از ظلم بدش مي‌آيد و بالاترين ظلمي که در عالم انساني سراغ داريم ظلمي است که به سيدالشهدا سلام‌الله‌عليه شد و از آن طرف آن مقاومت و بزرگواري که ايشان از خودشان نشان دادند. عواطف انساني را هيچ چيزي بيشتر از اين مسايل تحريک نمي‌کند. حال اگر امام حسين عليه‌السلام را به عنوان بنده مقرب خدا بشناسيم که به وسيله او به خدا مربوط مي‌شويم، ازچه راهي بهتر از اين مي‌شود با خدا ارتباط برقرار کنيم؟ اگر يک ياالله از يک مصيبت‌زده آن قدر برايش نافع است، پس اين شبانه‌روزي که مردم در ايام محرم زندگي نمي‌شناسند - و هستند کساني که ديگر شادي و لذت و خوشي زندگي و معاشرت خانوادگي‌شان را هم فراموش مي‌کنند- اين چه‌قدر برايشان فايده دارد؟ چنين ارتباطي از چه راه ديگري پيدا مي‌شود؟ آيا جا ندارد که بگوييم ثواب يک ياحسين گفتن از هزارها عبادت‌؛ شبانه‌‌روزي بيشتر است؟ بنابراين نبايد تعجب کرد که خدا از روي لطف، به واسطه سيدالشهدا و توسل به آن حضرت راهي براي ارتباط ما به سوي خودش قرار داده است. بدانديشي عامل فريب شيطان البته متأسفانه گاهي گوشه و کنار بدانديشي‌هايي هم وجود دارد که خيلي خطرناک است و بعضي از جوان‌هاي ما هم که به مذهب خيلي اظهار علاقه نمي‌کنند براي همين تصورات غلط است. برخي خيال مي‌کنند خدا آمده ديني تشريع کرده است و چيزهايي را واجب و چيزهايي را حرام ناميده است و امام حسين العياذبالله هم آمده دکاني در مقابل خدا درست کرده است! خدا مي‌گويد برو نماز بخوان، عبادت بکن، گناهان کبيره نکن

امام حسين عليه‌السلام مي‌گويد هر کاري مي‌خواهي بکن، يک قطره اشک بريز همه‌اش درست مي‌شود؟! اين تصور تصور باطل و ويران‌کننده‌اي است. اين خيال، کساني را از دين زده مي‌کند و عامل فريب شيطان است. حسيني که افتخارش اين بود که در راه خدا فدا شود و نماز را در جامعه احيا کند چگونه مي‌گويد حالا نماز نخواندي اشکالي ندارد، يک قطره اشک بريز برايت درست مي‌کنم! پارتي‌بازي مي‌کنيم! اين تصور غلط است. بله اگر کسي با همان روحيه بندگي و سرشکستگي، گناه کرده اما ديد ايام عاشوراست به مجلس سيدالشهدا رفت و عزاداري و گريه کرد چون سيدالشهدا بنده محبوب خداست محبتش را نسبت به خدا زنده مي‌کند و اين حال همراه با توبه و پشيماني از گناهان است.

اين حال همه گناهان را مي‌پوشاند. بله يک گريه براي امام حسين مي‌تواند همه دردها را علاج کند اما نه هر گريه‌اي. ابن‌سعد هم براي سيدالشهدا گريه کرد. وقتي حضرت زينب سلام‌الله‌عليها به گودي قتلگاه آمدند و گفتند "اما فيکم مسلم؛ آيا در ميان شما مسلماني نيست؟”؛ عمرسعد هم به گريه افتاد، و نظير اين گريه‌ها بسيار است

درباره معاويه لعنة‌الله‌عليه؛ گفته‌اند بعد از شهادت اميرالمومنين عليه‌السلام گاهي به علاقه‌مندان ايشان مي‌گفت: از صاحبتان برايم تعريف کنيد. آنها هم که منتظر فرصت بودند عاشقانه مداحي علي عليه‌السلام مي‌کردند. گاهي معاويه به گريه مي‌افتاد و مي‌گفت: راست گفتي ابوتراب همين طور بود. ولي اين گريه براي معاويه فايده‌اي داشت؟! گريه براي سيدالشهدا مي‌تواند اثر داشته باشد، اما بشرطها و شروطها. صرف جاري شدن اشک که اثري ندارد. بعضي‌ها هستند هر حادثه رقت‌آوري ببينند اشک‌شان جاري مي‌شود؛ اين‌که هنري نيست. گريه‌اي مطلوب است که از روي معرفت باشد؛ از آن جهت که امام حسين عليه‌السلام بنده خاص خداست، کسي است که مي‌خواست همه انسان‌ها را از بدبختي نجات بدهد؛ انسان‌هاي بيچاره‌اي اين‌گونه با او معامله‌؛ کردند؛ پا به بخت خودشان زدند و اين چنين عامل سعادت‌شان را از دست دادند. چه قدر حماقت کردند. نمونه‌اي از برکات سيدالشهدا پاسخ اين پرسش که چگونه مي‌شود گريه براي سيدالشهدا اين همه اثر داشته باشد يا زيارت سيدالشهدا از حج و عمره بالاتر باشد اين است که اينها از آثار عشق به حسين است که اين عشق جلوه‌اي از عشق به خداست. يا از ابتدا به عشق خداست و در عشق به امام حسين عليه‌السلام ظهور پيدا کرده، و يا همين عشق موجب شده که انسان با خدا ارتباط پيدا کند، اما هر گريه‌اي در هر جايي با هر رقتي باشد اين اثر را ندارد. ما اصل اين مطلب را بايد بپذيريم سعي کنيم معرفت ‌و محبت‌؛ و عشق‌مان را به سيدالشهدا از آن جهت که بنده عزيز خداست تقويت کنيم

آن وقت اين امر خود به خود باعث مي‌شود که در سايه زيارت و علاقه به سيدالشهدا و بردن نام و گريه و عزاداري کردن براي ايشان محبت ما به خدا زياد بشود و اصل سعادت هم همين ارتباط با خداست. همه چيزهاي ديگر به اين عنوان در دستگاه ارزشي الهي معني پيدا مي‌کند و عشق به سيدالشهدا چون بهترين راه براي ارتباط با خداست ارزشش از همه چيز بيشتر است. سعي کنيم ان‌شاءالله از برکات اين رحمت واسعه الهي - که در اين عالم بزرگ‌راه رحمتي از اين وسيع‌تر پرحجم‌تر و پرجاذبه‌تر سراغ نداريم- استفاده کنيم

يکي از برکات اين رحمت الهي همين انقلابي است که در عالم بي‌نظير است و اين همه برکات به واسطه آن جاري شده، آن‌چه کشور ما را از آن ذلت نوکري آمريکا، به اين عزت رسانده همه به برکت نام سيدالشهداست. اگر نام امام حسين عليه‌السلام نبود ـ به فرمايش امام اگر محرم و صفر نبود ـ هرگز اين انقلاب پيروز نمي‌شد. دليلش هم اين است که اين راه است که مي‌تواند عواطف انساني را در جهت خدا سوق بدهد؛ هيچ راه ديگري مثل اين راه نيست

هيچ عبادتي چنين اثري ندارد که قلب انسان را به طرف خدا تحريک کند، و همه ارزش‌هاي ما از اين‌جا سرچشمه مي‌گيرد که رفتار ما، دل ما، عشق ما، علاقه ما و توجهات ما به طرف خداي متعال منعطف شود. چون اين راه بهترين راه براي اين ارتباط است ارزشش از همه چيز ديگر بيشتر است. يک زيارتش، گاهي اثر يک سلامش مي‌تواند از سال‌ها عبادت‌، عبادت ديگراني که امام حسين را نشناختند بيشتر باشد. کساني هستند که سال‌ها غرق گناهان نگفتني بودند ولي عشق امام حسين باعث نجاتشان شد و در سايه آن‌ها ديگران هم نجات پيدا کردند. مرحوم طيب و عشق به امام حسين ‌عليه‌السلام مرحوم طيب ـ خدا ان‌شاءالله درجاتش را عالي کند‌ـ اعمال ظاهري‌اش خيلي مقبول نبود يک داشي بود، ولي دهه محرم که مي‌شد همه چيز عوض مي‌شد. ورق برمي‌گشت همه گناهان تعطيل مي‌‌شد فکر دنيا و دنياداري و پول جمع کردن و اين حرف‌ها فراموش مي‌شد. دسته‌اي که طيب در تهران راه مي‌انداخت بي‌نظير بود. خرجي که مي‌داد بي‌نظير بود. يک پهلوان يک داش ميداني

از طرف شاه او را گرفتند و محکوم به اعدام شد. عشق امام حسين کارش را به اين جا رساند که وقتي از طرف شاه به او پيشنهاد کردند که تو فقط بگو من از خميني پول گرفتم و اين کار را کردم. گفت: من اعدام را بر اين خيانت ترجيح مي‌دهم. من به دين و سيدالشهدا خيانت نمي‌کنم. هر کار مي‌خواهيد بکنيد. هر چه واسطه‌ها و ديگران به او گفتند: شوخي نيست اين چوبه‌دار است. گفت اين کار از من نمي‌آيد من اگر هر گناهي کردم به دينم و به امام حسين خيانت نمي‌کنم. اعدامش کردند. مايه نجات و سعادت او چيزي نبود جز عشق امام حسين عليه‌السلام. ببينيد چه کيميايي است. حالا اين يکي دو تا نمونه‌اش است؛ صدها و هزارها از اين نمونه‌ها هست.

پس ما بايد اولا قدر اين رحمت الهي را بدانيم. سبک نشماريم. در هر جايي هر چند دو سه نفر باشند بنشينند تا نامي از سيدالشهدا برده بشود و براي حضرت گريه‌ کنند که در آن جا عنايت آقا امام زمان عجل‌الله‌تعالي فرجه و فاطمه زهرا سلام‌الله‌عليها خواهد بود. تجربه‌هاي فراواني شده، اين‌ها را غنيمت بشماريم و اين سرمايه‌هاي عظيم را با يک شبهه راحت از دست ندهيم. اصلا مقياس ما براي ارزش‌يابي غلط است

آن مقياسي که خدا براي ارزش‌يابي دارد با مقياس‌هاي ما تفاوت دارد. آن خلوصي که خدا در سيدالشهدا سلام‌الله‌عليه ديد اگر همه گناهکاران را به برکت او بيامرزد هيچ تعجبي ندارد. همه مهمان او بشوند. آن قدر پيش خدا مقام دارد که به خدا بگويد همه را مي‌خواهم مهماني کنم هيچ تعجب نکنيد؛ البته حکمت الهي سر جاي خودش هست يعني هر کسي هر کار خيري کرده متناسب با خودش پاداش خواهد برد، اما نهايتا اگر همه دوستان امام حسين عليه‌السلام روز قيامت آمرزيده شوند تعجب نکنيد. البته ممکن است شرايطشان در عالم برزخ تفاوت بکند يا مقاماتي که به آنها داده مي‌شود خيلي متفاوت باشد اما اگر کسي بگويد هر که محبت حسين در دلش باشد روز قيامت آمرزيده مي‌شود تعجب نکنيد