فتنه ؛ عمار و بصیرت دادن: شروع فتنه .
سایت جدید تاریخی فرهنگی قرآنی 2
m5736z
blog.ir.
می توان سلمان و ابوذر و مالک اشتر و عمار بود برای علی
انسان مدام از حالی به حالی می شود. مدام در حال شدن است. اوضاع دیگرگون می شود تا آدمی هر که می خواهد باشد آزمایش شود. گاه فضا غبارآلود می شود. فتنه با ظاهری فریبا و باطنی زشت و نازیبا هجوم می آورد. تو می مانی و فتنه و فتوت، مردی و نامردی. مرد! انتخاب با توست. مبادا زمین دشمن و جبهه خودی را در این غبار گم کرده باشی؟ بین شما و اهل قبله (پیمان شکنان و از دین بیرون شدگان) باب نبرد گشوده شد و این پرچم را بر دوش نمی کشد مگر آن که اهل بصیرت و صبر و علم به جایگاه حق باشد. پس انجام دهید آنچه مأمور می شوید و باز ایستید از آنچه نهی می شوید. و شتاب و عجله نکنید در چیزی که آن را بررسی و روشن نکرده اید چرا که آنچه شما منکرش هستید ما را قدرت تغییر آن هست. . دنیایی را که آرزو می کنید و بدان رغبت دارید، و دنیایی که گاه شما را به خشم و گاه به خشنودی می آورد، نه خانه شماست و نه منزلی که برای آن آفریده شده اید... در دنیا برای آخرتی که به آن دعوت شده اید بر یکدیگر پیشی گیرید و با عمق دل از دنیا روی برگردانید و نباید کسی از شما به خاطر چیزی از دنیا که از او گرفته شده، چون کنیز بنالد (خطبه 172 نهج البلاغه) .
می توان ابوذر و عمار و میثم و مقداد و اویس و مالک اشتر شد. می شود آدمی سلمان محمدی شود که وقتی می گفتند خودت را معرفی کن، به مال و منال و طایفه و تبار نمی نازید بلکه می گفت من منت دار رسول خدا هستم (برده و فقیر و گمراه بودم پس خداوند به برکت محمدصلی الله علیه و آله مرا آزاد و توانگر و اهل هدایت گردانید) و در عمل تا روز آخر این منت داری و فروتنی را نشان داد. . و می توان طلحه یا زبیر شد و خون در دل علیعلیه السلام کرد. می توان علی را به بلیغ ترین الفاظ ستود و به اصرار و اجبار، حجت را برای به دست گرفتن زعامت مسلمین بر او تمام کرد اما به وقت آزمون، زیر همه اعتراف ها و شهادت ها و بیعت ها زد. مگر آن هنگام که در مدینه با علی بیعت می کردند، نشنیدند که می فرماید عهده دار و در گروی سخنی هستم که می گویم و بدان ضامن و پایبندم. . بدانید روزگار دگربار شما را در بوته آزمون نهاده به همان شکل خود در روز بعثت پیامبر. به خدایی که او را به حق مبعوث کرد در هم آمیخته و غربال می شوید و همچون محتوای دیگ جوشان بالا و پایین می شوید تا آنکه پایین است فراز آید و آن که بالاست، پایین افتد. (خطبه 15 نهج البلاغه). مگر ناگهانی بیعت کردند؟ بیعت شما با من ناگهانی نبود. و کار من و شما یکی نیست. من شما را برای خدا می خواهم و شما مرا برای خود! (خطبه 136) .
دردشان چه بود و درمانش کدام؟ اینها که به اختیار بیعت کرده بودند؟ به خدا سوگند نتوانستند گناهی را به من نسبت دهند و بین من و خودشان با انصاف داوری نکردند... اول کاری که از موضع عدالت باید بکنند این است که علیه خود حکم کنند. به یقین بصیرتم با من است، نه امر را بر کسی مشتبه کرده ام و نه هیچ چیزی بر من پوشیده است. اینها همان قوم ستمگری هستند که در میانشان لجن و زهر عقرب و شبهه تاریک است... برای بیعت با من هجوم آوردید مانند ماده شترانی که مشتاقانه به جانب فرزندان خود رو کنند. فریاد زدید بیعت! بیعت! دستم را جمع کردم و بستم، برای بیعت گشودید. و دستم را عقب بردم، شما پیش کشیدید.
خدایا! طلحه و زبیر با من قطع رحم کردند و ستم روا داشتند و بیعتم را شکستند و مردم را بر مردم شوراندند. ابن عباس! برخیز و سراغ زبیر برو و حجت تمام کن با طلحه ملاقات مکن زیرا او را همچون گاوی ببینی که شاخش را روی گوشش کج کرده است. بر مرکبی چموش سوار می شود و می گوید رام است! اما به دیدار زبیر برو زیرا او را طبیعتی نرم است. به او بگو پسردایی ات می گوید مرا در حجاز شناختی (و بیعت کرد) و در عراق انکار کردی و نشناختی؟! چه چیز تو را از آن چه (بیعت) که با من داشتی و آشکار کردی بازداشت؟ (خطبه 31) (زبیر) گمان می کند با دستش با من بیعت کرده اما قلبش بیعت نکرده است. پس به بیعت با من آشکارا اقرار کرده و نسبت به آن چه پنهان است ادعا می کند. باید که بر اثبات ادعایش دلیل قابل قبولی بیاورد وگرنه به همان بیعتی که از او سر زده بازگردد (خطبه 8 )
امیر سپاه ایمان و عدالت، نشسته و نعلین پاره خویش را وصله می زند. جای وصله هم مانده؟! ابن عباس این نعلین چقدر می ارزد؟ هیچ! به خدا سوگند این نعلین پاره در نظرم از حکومت بر شما محبوب تر است مگر آن که بتوانم حقی را اقامه و باطلی را دفع کنم. فتوت و حریتی چنان باید که مولا بتواند مقابل سپاه خویش بایستد و با شجاعت تمام بگوید به خدا سوگند در میان جمعیت این لشکر بودم که به سپاه کفر هجوم بردیم تا فرار کردند. از جنگ عاجز نشدم و نترسیدم. این بار هم وضع من مانند آن زمان است، بی شک باطل را، می شکافم تا حق از پهلوی آن برون آید (خطبه33) و چون سران و سپاهیان جمل به هلاک افتادند، خطاب به همان ها فرمود بر جای و استوار باد دلی که خوف خدا از او جدا نگردد. پیوسته در انتظار خیانت و عهدشکنی شما بودم و علامت فریب خوردگان را در سیمای شما می دیدم چشم پوشی ام از شما به خاطر پنهان بودنتان زیر لباس دین بود در حالی که صدق باطنم مرا از پنهان شما خبر می داد (خطبه 4)
راستى اگر باطل با حق مخلوط نمىشد، راه حق براى حق خواهان پنهان نمىماند و اگر حق از وانمود شدن به باطل رهایى می یافت، زبان دشمنان از بدگویى باز مىماند. ولى چون قسمتى از حق و قسمتى از باطل گرفته مىشود و درهم آمیخته مىگردد، آغاز فتنهها، پیروى از هواهاى نفسانى و بدعتهایى است که در دین داخل مىشود که کتاب خدا با آن خواهشهاى نفسانى و بدعتهاى دینى مخالف است.
یاران با بصیرت علی(علیه السلام) این عمّار
خاصه اوليائه : دوستان خاص خدا در كلام اميرالمومنين علي(علیه السلام) چه ويژگيهايي دارند؟ در خطبه 182 كجايند برادران من كه راه حق را سپردند و با حق رخت به خانه آخرت بردند؟ كجاست عمار؟ كجاست پسر تيهان؟ و كجاست ذوالشهادتين؟ و كجايند همانندان ايشان از برادرانشان كه با يكديگر به مرگ پيمان بستند و سرهاي آنان را به فاجران هديه كردند. بيشك اين گونه صدا زدن اين افراد نشان از اين دارد اين بزرگواران كه حضرت(علیه السلام) از ايشان به عنوان برادر ياد ميكند جزء ياران خاص حضرت هستند. حضرت اين سخن را بعد از جنگ صفين ايراد كرده است. از عمار ياد ميكند؛ او كه شهيد سرفراز جنگ صفين است؛ همو كه پيامبر در موردش فرمود: عمار بر حق است و حق با عمار (احقاق الحق، ج4). از مالك بن تيهان ياد ميكند؛ او كه از پيشگامان اسلام و از نقيبان بيعت عقبه بود، با اينكه ثروت فراوان داشت همه را فداي علي(علیه السلام) كرد و در جنگ صفين به شهادت رسيد. از خزيمه بن ثابت (ذوالشهادتين) ياد ميكند؛ شهيد وفادار جنگ صفين. . ابن ابي ليلي گويد: در صفين بودم مردي را ديدم با ريش سفيد و عمامه بر سر و نقاب بر چهره، فقط انتهاي ريش او ديده ميشد، سخت ميجنگيد، گفتم: اي شيخ با مسلمانان ميجنگي؟ نقاب از چهره برداشت و گفت: بلي من خزيمهام از پيامبر خدا شنيدم كه فرمود: با همه كساني كه با علي(علیه السلام) ميجنگند، بجنگ! (اعلام نهج البلاغه)
در نهج البلاغه امام علي(علیه السلام) پس از ياد اين شهيدان، دست بر محاسن خود گذاشت و مدتي طولاني گريه كرد و سپس فرمود: دريغا! از برادرانم كه قرآن خواندند و در حفظ آن كوشيدند. واجب را بر پا كردند، پس از آنكه در آن انديشيدند سنت را زنده كردند و بدعت را ميراندند. به جهاد خوانده شدند و پذيرفتند. به پيشواي خود اعتماد كردند و در پي او رفتند. از اين تعبير حضرت علي(علیه السلام) ؛ اهم ويژگيهاي اولياء خاص الهي دانسته ميشود؛ اوصافي همچون پايبندي به احكام اسلام و قرآن، اهتمام نسبت به اقامه حدود و واجبات الهي از جمله جهاد در راه خدا، زنده كردن و زنده نگاه داشتن سنت هاي الهي، مبارزه و مقابله با بدعتها، ولايت پذيري و اطاعت بيچون و چرا از ولي و پيشواي خود، بيتفاوت نبودن در برابر فتنهها و... اينان كه اولياي خاص خدايند بر خلاف مردمي هستند كه مولا در مورد آنها ميفرمايد: كاش شما را نميشناختم هرگاه شما را به جهاد فراخواندم سردي يا گرمي هوا را بهانه كرديد خدا شما را بكشد كه دل مرا خون كرديد.
عمار ياسر در عرصه جنگ نرم قبل از وقوع فتنه ها : از آن جا كه با كار فرهنگي و مقابله با شبهات فرهنگي مي توان با فتنه ها مقابله كرد، جناب عمار ياسر در عصر پيامبر(صلی الله علیه و آله) و دوران سيطره مشركان پدر و مادر خود را كه جزو اولين شهيدان اسلام بودند و در اثر شكنجه هاي زياد شهيد شدند از دست داد.
مشركان انتظار مي كشيدند كه عمار هم به جهت شكنجه هاي فراوان از اسلام برگردد. ولي عمار ياسر به خاطر حسن تدبير و هوش كثير در زبان از اسلام دست كشيد ولي در دل معتقد بود. چون او آموخته بود كه ايمان حقيقي، ايماني است كه در قلب جاي گرفته باشد و اعلام زباني ايمان، تنها يك نشانه و گواه است. در ثاني به كارگرفتن حيله و نيرنگ در هر جايي نادرست و نكوهيده است جز در جنگ، كه نشان هشياري و خردمندي است و اصطلاحا عمار ياسر در اين مورد تقيه كرد و از مردن بي تاثير و كم تاثير خود اجتناب كرده و روشي براي ماندن و تلاش بيشتر در راه دين و ضربه كاري تر به دشمن را برگزيد. . تقيه يك شيوه در نبرد با دشمنان است نه يك پوشش براي راحت طلبي و تكليف گريزي و فريب دادن صالحان. تقيه در واقع نوعي جنگ نرم است به اين معني كه تقيه در مقابل دشمنان و منافقان و جاسوسان به كار مي رود، نه در برابر اهل ايمان. تقيه كاري است همانند عقب نشيني موقت رزمندگان در جبهه نبرد براي تجديد قوا و انجام حمله اي جديد با هماهنگي بيشتر. اين هوشمندي ذاتي عمار را مي رساند كه قبل از تبيين كامل اصل تقيه براي مسلمانان او به اين مهم توجه داشت.
عمار ياسر و مقابله با سكولاريسم و دموكراسي : عمار از جمله كساني بود كه سقيفه و تصميم گيري هاي آن را قبول نداشت. اصحاب سقيفه بنيانگذاران سكولاريسم به معناي جدايي دين از سياست بودند. چرا كه مي گفتند دين دستوري در مورد خلافت و اداره امور جامعه نداده است و اين كار مربوط به شئون دنيوي است و بر عهده مردم است. عمار هرگز با خليفه اول بيعت نكرد بلكه خطاب به او فرمود: اي ابابكر حقي را كه خداوند بر ديگري قرار داده است به خود اختصاص مده و اولين كسي نباش كه توصيه هاي رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را در مورد خاندانش به دست فراموشي سپرده است. حق را به اهلش بازگردان تا بار خويشتن سبك گرداني و در قيامت رسول خدا را شادمان ملاقات كني. (الاحتجاج ج ص87) عمار می دانست که، امامت بايد از جانب خدا تعيين شود و رأي مردم نمي تواند ملاك حق و باطل شود.
عمار ياسر؛ حفظ تماميت ارضي و مقابله با دشمنان خارجي : عمار ياسر كسي بود كه به دو قبله نماز گزارده بود و از مكه به حبشه و از مكه به مدينه در راه خدا هجرت كرده بود و كسي نبود كه به دليل رخدادهاي تلخ سياسي و عدم توجه خليفه اول به نظرياتش دست از ياري دين بردارد. بلكه پس از رحلت رسول خدا در همه مراحل براي دفاع از حقيقت دين آماده بود. . هنوز مدتي از خلافت ابوبكر نگذشته بود كه طغیان هاي اجتماعي پيش آمد و فردي به نام مسيلمه به دروغ ادعاي پيامبري كرد. مسلمانان براي خاموش كردن اين غائله عازم يمامه شدند. در حالي كه چهره عمار در ميان آنان مي درخشيد. عبداله بن عمر نقل كرده كه در جنگ يمامه عمار را ديدم كه بر صخره اي ايستاده و مسلمانان را به پايمردي و مبارزه با مسيلمه تشويق مي كرد. و به گرد خود فرا مي خواند تا پراكنده نشوند. اين در حالي بود كه خود مجروح شده بود. .
عمار ياسر؛ ترجيح منافع ملي اسلامي بر منفعت شخصي : عمار در شمار حاميان علي بن ابيطالب(علیه السلام) قرار داشت و خلافت را حق آن حضرت مي دانست ولي به دلايلي چند از مخالفت سياسي با خليفه دوم (به پیروی از مولایش علی) پرهيز نمود..
1-به دليل اينكه وجود بحران هاي سياسي، اجتماعي و اعتقادي در عصر خليفه اول نشان داده بود كه بي ثباتي حكومت مركزي، مي تواند نقطه اميدي براي مشركان و كافران باشد و آنان را براي براندازي اصل خلافت و بازگرداندن شيوه هاي عصر جاهليت تشويق نمايد. كساني كه خواهان برقراري و پايداري اصل دين هستند، مي بايد با مواضع سياسي و اجتماعي خود، ثبات سياسي و اجتماعي و امنيت و اقتدار ديني را تقويت كنند و راه هرگونه سوءاستفاده را بر روي دشمنان اسلام، مسدود سازند.
2-شكل گيري نبردهاي گسترده در مرزهاي جامعه اسلامي و تهديد كيان امت اسلامي به وسيله قدرت هاي بزرگ آن عصر كافي بود تا مصلحان اجتماعي با سنجش موقعيت هاي حساس اصل دفاع از اسلام و جامعه اسلامي را فداي مشاجره هاي سياسي و اختلاف هاي عقيدتي نكنند. و خليفه دوم در سال طي حكمي عمار ياسر را به فرمانداري كوفه منصوب كرد (تاريخ يعقوبي، ج2، ص 551) (مشورت با علی)
عمار ياسر؛ بصيرت زايي و بصيرت افزايي : عمار در هر فرصتي شايستگي حضرت علي(علیه السلام) را براي خلافت مطرح مي كرد. چنان كه وقتي عبدالرحمن بن عوف مردم را فراخواند تا درباره انتخاب خليفه با آنان سخن بگويد، عمار با صراحت بيان داشت: اگر ميخواهيد مردم يك رأي باشند و اختلاف نكنند، با علي(علیه السلام) بيعت كنيد و مقداد سخنان وي را تأييد كرد (شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 9، ص 25).
عمار ياسر در جنگ جمل به روشنگري پرداخت و تلاش كرد موضوع را براي مردم روشن سازد. عمار خطاب به مردم گفت: درست است كه همسر پيامبر است، داراي حرمت و احترام، اما حرمت و حق دين بالاتر و بزرگ تر از حرمت اوست. اگر شما به جانب علي(علیه السلام) حركت كنيد، آن حضرت موضوع را كاملاً براي شما روشن خواهد ساخت. با همه كارشكني هايي كه از سوي عناصري چون ابوموسي اشعري (نماینده امام در کوفه) صورت گرفت، حسن بن علي(علیه السلام) و عمار 6000 نفر از مردم كوفه را براي ياري علي(علیه السلام) با خود همراه ساختند.
از سوي ديگر وجود شخصيت هايي چون عمار در ميان سپاه علي(علیه السلام) مي توانست براي مؤمنان عامل بصيرت و ملاك حقانيت نبرد با اصحاب جمل باشد. زيرا پيامبر(صلی الله علیه و آله) در شأن عمار ياسر فرموده بود: هرگاه مردم درباره موضوعي اختلاف يابند و چند دستگي پيش آيد. فرزند سميه (عمار) با حق خواهد بود. او همچنين با ياران معاويه كه به جنگ حضرت علي(علیه السلام) آمده بودند بحث و گفتگو مي كرد تا آنان را از اين نبرد باز دارد. چون وجود او ذوب در اسلام و ولايت بود و تمام دستورات الهي را فرمانبردار بود پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: عمار از ماست، خداوند دشمن دارد دشمن او را، و دوست دارد دوست او را و حديث معروف پيامبر(صلی الله علیه و آله) كه فرموده بود: گروهي ستمكار عمار را خواهند كشت (السيره النبويه، ابن كثير ج2)
عمار ياسر؛ و بيدار كردن خواص : در جنگ جمل كه يكي از مراحل حساس و سرنوشت ساز بود و تشخيص وظيفه نه تنها براي مردم عادي كه گاه براي خواص دشوار مي نمود زيرا يك طرف حضرت علي دست پرورده پيامبر و همسر فاطمه (علیهم السلام) و در طرف ديگر عايشه همسر پيامبر و دختر خليفه اول قرار داشت و اشخاصي مثل طلحه و زبير كه به خاطر مسائل مادي بيعت خود با حضرت علي (علیه السلام) را زيرپا گذاشته بودند. و تاريخ برخي از همراهان ديرين حضرت علي(علیه السلام) را ثبت كرده است كه در جنگ موضع بي تفاوتي اتخاذ كرده و نظاره گر باقي ماندند و يا در جبهه مقابل حضرت قرار گرفتند ولي عمار نه تنها در جبهه حضرت بود بلكه با بيداري خواص به نجات آنها كمك مي كرد.
از جمله مغيره بن شعبه از تماشاگران بود و عمار به او گفت: چرا در سپاه حق علي(علیه السلام) به كارزار نمي پردازي؟ و يا نامه حضرت علي(علیه السلام) خطاب به زبير را عمار نزد زبير برد و با ديدن عمار زبير احساس سستي و ناتواني در پاهاي خود كرد و زير لب زمزمه كرد: واي پشتم شكست و رويم سياه گشت. و از جنگ با حضرت علي(علیه السلام) منصرف شد. و حضرت مي دانست كه چه كسي را بفرستد و مي دانست كه زبير مرد دين آشنايي است و مي داند جايگاه عمار در ميان صحابه چيست و حديث اي عمار مخالفان و كشندگان تو گروه سركش و ظالم هستند را شنيده است.
عمار ياسر؛ توجه به حقايق به جاي توجه به ظواهر : اسما بن حكم فزاري گفته است: ما در جنگ صفين زير پرچم عمار در ميان سپاه امام علي(علیه السلام) بوديم. ناگهان مردي نزديك شد و سراغ عمار ياسر را گرفت و خطاب به عمار گفت: من باسپاه شما هستم و زماني كه از خانه مي آمدم شكي در درستي راهم نداشتم. ولي اكنون مي بينم كه وقتي صداي اذان بلند مي شود هر دو سپاه مانند هم اذان مي گويند و به وحدانيت خدا و نبوت پيامبر(صلی الله علیه و آله) شهادت مي دهند و نماز و دعا و قرآن مي خوانند و بعد از اين تفكر درباره حقانيت اين نبرد به شك افتادم. عمار ياسر به آن مرد گفت: آيا آن پرچم سياه را كه اكنون عمر و عاص زير آن ايستاده است را مي شناسي؟ آن پرچم همان است كه من تاكنون 3 مرتبه در زير سايه آن در كنار رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با مشركان جنگيده ام و اين چهارمين مرتبه است كه اين پرچم را مي بينم.
با اين تفاوت كه در آن سه نوبت اين پرچم در اختيار اهل ايمان و تقوا بود و صاحبانش با مشركان مي جنگيدند ولي امروز پرچم در اختيار كساني مانند عمر و عاص و معاويه قرار گرفته است كه انگيزه اي جز شر و فجور ندارند و از موضع مشركان، با مجاهدان و ياران ديرين پيامبر(صلی الله علیه و آله) به جنگ برخاسته اند.
پرچم سياه رنگي كه عمروعاص در سپاه معاويه براي عوام فريبي برافراشته بود، پرچمي بوده است كه در برخي جنگ هاي صدر اسلام در نبرد با مشركان برافراشته مي شد. درباره اين كه چگونه در اختيار معاويه و عمروعاص قرار گرفته است برخي گفته اند: امام علي(علیه السلام) فرمود: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) اين پرچم را خواست به كسي واگذار نمايد كه متعهد شود در زير آن لوا با مسلماني نجنگد و كافري را آسوده نگذارد. عمر و عاص گفت: من با همين شرط و تعهد خواهان آن پرچم هستم و اين چنين عمروعاص دروغ گفت.
عمار ياسر ؛ و ولايت پذيري : علاوه بر آنچه كه عمار ياسر را از ديگران ممتاز كرده بود خلوص در ايمان به وحدانيت خدا و رسالت نبي(صلی الله علیه و آله) و اعتقاد راسخ به ولايت علي بن ابي طالب(علیه السلام) پس از پيامبر اكرم و پايداري در اين اعتقاد بود. چنانكه پيامبر (صلی الله علیه و آله) در نصايح خود به عمار فرموده بود: اي عمار! پس از من فتنه اي بزرگ رخ خواهد داد، پس هرگاه با چنين فتنه اي روبه رو شدي از علي(علیه السلام) پيروي كن، زيرا علي با حق است و حق با علي است (المعجم الاوسط، طبراني، ج2)
چنانچه عمار در آخرين ديدار با چشماني اشك بار و در حالي كه با حضرت علي(علیه السلام) خداحافظي مي كرد و به استقبال شهادت مي رفت گفت: اي اميرمؤمنان! همراهي من با تو جز بر اساس بصيرت و آگاهي نبود، زيرا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در جنگ حنين به من فرمود: (اي عمار! پس از من فتنه ها رخ خواهد داد. آن زمان از علي(علیه السلام) و ياران او حمايت كن. زيرا علي با حق و حق با علي است. و حضرت علي(علیه السلام) فرمود: اي عمار! خدايت از جانب خود و پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) پاداش نيك عطا كند. تو، هم برادري شايسته بودي و هم يار و همراهي نيك. گناه فتنه و فتنه انگيزي در منطق قرآن كريم، از گناه قتل بيشتر و فتنه گران از قاتلان بدترند. فتنه هنگامي آغاز مي شود كه حق و باطل چنان درهم مي آميزند كه شناخت هر يك از ديگري به آساني امكانپذير نيست.
«وارونه سازي حقايق» «انحراف افكارعمومي» «استفاده ابزاري از شعائر» و شعارهاي اسلامي بهره بردند و در نهايت اين خطاي استراتژيك را انجام دادند كه بي پرده و گستاخانه و با كشتن علی(علیه السلام) در محراب و سيدالشهدا و ياران با وفايش اسلام اصيل را از صحنه سياست و اجتماع كنار بگذارند، در حالی که خود كنار افتادند و محو شدند،
امروز نيز انگار تاريخ در حال تكرار شدن است با وقوع انقلاب اسلامي كه ترجمان اسلام ناب و پرتوي از نهضت عاشورا است جريان استكبار تمام ظرفيت و توان خود را به كار گرفت تا از هر طريقي كه شده است بساط اين نظام اسلامي نوپا را براندازد. براي آنها سخت بود و البته غيرقابل باور در دنيايي كه حكومت ها يا به مكتب شرق و يا به غرب وابسته بودند نظامي اسلامي و مستقل بوجود بيايد و نامعادله هاي اين قدرت هاي زياده خواه و زورگو را به چالش بكشاند.
منافقان دوست نما و چاره علی(علیه السلام)
تير در گوشه اي از اردوگاه افتاد. تير جنگ نبود، جنگ هنوز آغاز نشده بود. پيامي كوتاه بر چوبه آن حك شده بود. از اردوگاه دشمن پرتاب شده بود اما لحني خيرخواهانه داشت. من عبدالله الناصح ... از بنده خيرخواه و ناصح خدا. من شما را خبر و هشدار مي دهم كه معاويه مي خواهد فرات را بشكافد و به جانب شما گشايد تا شما را غرق كند، پس خود را بپاييد. تير كه افتاد و در سپاه اميرمؤمنان(علیه السلام) دست به دست شد، ولوله برپا كرد. هنوز كار به قرآن هاي سرنيزه نكشيده و جنگ آغاز نشده بود. نيرنگ معاويه و عمروعاص كار خود را كرد. آنها ميخواستند اردوگاه كوفه را كه در موضع بهتري قرار داشت از جاي بجنبانند و موقعيت آنها را به تسخير درآورند و چنين هم شد. جماعت به سوي علي بن ابيطالب(علیه السلام) هجوم آوردند درحالي كه 200 عمله معاويه را نشان مي دادند، كنار فرات مشغول «نمايش» حفاري!.
امام فرمود آنها نيروي اين كار را ندارند و تنها مي خواهند شما را بترسانند و از جاي بجنبانند. اما جماعت گفتند به خدا سوگند دارند حفر مي كنند و ما اينجا نمي مانيم و تغيير موقعيت مي دهيم، تو مي خواهي بمان. امام فرمود رأي مرا تباه مي كنيد و به ناچار با آنها همراه شد و لشكر شام موقعيت برتر را از لحاظ امدادرساني و آب و آذوقه اشغال كرد. امام پس از اين اتفاق تلخ، مالك اشتر و اشعث بن قيس، هر دو را سرزنش و ملامت كرد. آيا شما نبوديد كه مرا مغلوب نظر خود كرديد، اكنون اين شما و اين وضع تازه. اين ماجرا پس از خطبه اي كه امام در دعوت جماعت به عزت و جهاد خواند، ختم به خير شد و سپاه امام موقعيت از دست داده را پس گرفت اما صفين آبستن حادثه هاي مهيب تر و خرد سوزتر بود، آنجا كه راه مالك و اشعث از هم جدا شد، يكي مدال شجاعت و افتخار از امام زمان خود گرفت و ديگري به عنوان بخشي از چيدمان نقشه دشمن، مجسمه خيانت در فتنه شد.
اميرمؤمنان در همان آزمون اول صفين، شعری را زمزمه كرد كه مضمون آن اين بود اگر اطاعت مي شدم، قوم خود را مصون و در پناه نگاه مي داشتم اما چگونه كار خويش را محكم و استوار كنم حال آن كه از من مي خواهند فرو مايگان را پيروي كنم. سخن از دوستان و دوست نمايان است، از دشمن كه گله اي نيست. و خدا مي داند كه سهم طايفه دوستان دين و اهل بيت، از تاخير در تشكيل دولت كريمه دوست چقدر است. و امن و آسايش و عدالت، همچنان پرده نشين غيبت شد تا آنجا كه جماعتي به ترديد افتادند نكند عدالت، افسانه اي بيش نباشد! حمران بن اعين مگر از روزگار چه ديده بود كه خدمت امام زمان خود امام صادق علیه السلام عرض كرد ما شيعيان چه كم شماريم كه اگر براي خوردن برّه اي دور هم جمع شويم، نمي توانيم آن را به پايان رسانيم. آيا سهل بن حسن خراساني را ديده بود كه به امام عرض مي كند چرا قيام نمي كنيد در حالي كه فقط 100 هزار شيعه در خراسان آماده قيامند اما وقتي امام به آزمون و استدلال، از او مي خواهد وارد تنور شود، عرض مي كند مرا معاف داريد؟! هارون مكي تو در آتش تنور شو! فاخلع نعليك را لبيك مي گويد و در تنور مي شود. سهل! چند نفر در ميان شما چنين آماده جهادند؟! هيچ مولايم... هيچ! چند نفر به عبدالله بن ابي يعفور مي مانند كه به امام خود عرض كنند به خدا سوگند اگر اناري را دو نيم كني و بگويي اين نيم حرام و اين نيم حلال است، من شهادت مي دهم همان نيم كه گفتي حلال است و آن نيم ديگر، حرام و صادق آل محمد او را دعا كند و بگويد «خداوند تو را رحمت كند.»
نظام هاي سياسي و رجال بزرگ را بايد از دشمنانشان شناخت، همچنان كه از دوستان آنها، نوع سلوك سياسي با اين دشمنان و دوستان است كه عيار نظام هاي سياسي و سياستمداران را نشان مي دهد. اين افتخاري است براي اميرمومنان علي علیه السلام در قياس با خلفاي قبل و بعد از خود، كه مردم با شور و اشتياق تمام و بدون اينكه شعبده بازي هاي سياسي در كار باشد، براي بيعت به سوي آن حضرت هجوم آوردند و امتيازي ديگر است براي آن حضرت كه بدنام ترين و فاسدترين و خيانت پيشه ترين چهره هاي سياسي در صف دشمنان او قرار گرفتند. . اينكه در 4 سال و 9 ماه حكومت عدالت، 3 جنگ بزرگ به حضرت تحميل شد، حاكي از سلامت و استواري اين نظام سياسي بر سر اصول اسلامي و مباني اخلاقي است و الا اگر قرار مي شد امام بر سر حقوق مردم با خواص فزون طلب مداهنه و معامله كند، نه جنگ جمل عليه آن حضرت برپا مي شد و نه جنگ صفين تا از درون آن، فرقه خوارج پديدار شود. فقط مي ماند اميد يك امت تبعيض زده و ستم كشيده كه از بي عدالتي و اشرافيگري و خويشاوندسالاري و طعمه انگاري منصب به ستوه آمده و به امام عدالت پناه آورده بودند. آيا با خيانت به اين همه اميد و انتظار، نام مولاي متقيان همچنان متمايز از ديگران بر تارك سياست و خلافت اسلامي مي درخشيد؟!
خوارج : در جنگ صفين، در پي آشکار شدن خطر شکست سپاه شام، سپاهيان شامي با رهنمود عمروبن عاص، قرآن ها را به روي نيزه هايشان برافراشتند و اين کار در ميان عراقيان تاثير گذاشت. امام علیه السلام به اين خدعه پي برد ولي عده اي از افرادش به دليل اينکه امام به کتاب خدا پاسخ مثبت نداد، او را تهديد کردند. اين عده پس از قبول حکميت و با مشاهده فريب خوردن خود، توبه کرد و مجددا خواستار جنگ شدند و فشارهاي زيادي بر امام وارد کردند تا جنگ را از نو آغاز کند ولي امام از اين کار خودداري کرد. اين عده، سپس حکميت را بر خلاف اسلام دانستند و فرياد لا حکم الا الله سر دادند. . فلذا اين عده که تعدادشان به 12000 هزار نفر بالغ مي شد، از لشکر امام علي علیه السلام جدا شدند و به حروراء، نزديک کوفه رفتند. اينان اولين افرادي بودند که بر امام علي علیه السلام خروج کردند. با اينکه خوارج با گذشت زمان به شعبات مختلفي تقسيم شدند ولي اصول عقايد مشترک آنان را مي توان به شرح زير برشمرد: از نظر خوارج علي علیه السلام و عثمان و معاويه و حکمين کافر بودند. از نظر خوارج، لازم نيست که خليفه و جانشين پيغمبر، عرب و از قبيله قريش باشد و خلافت غير عرب و حتي غلامان را جايز مي دانستند. خوارج صاحب گناهان کبيره را کافر مي دانند و خروج کردن بر امام وقتي که مخالفت سنت کند را حقي واجب مي دانند.
فتنه انگيزي و علل و عوامل بروز اين فاجعه اجتماعي
¤ خوارج صادق بودند ولي بازي خوردند - هيچ يك از درگيري هاي زمان علي علیه السلام دعواي اسلام و كفر نبود - جنگهاي زمان حضرت علي علیه السلام همگي مصداق فتنه بود - فتنه بروز عملي شبهه است. حضرت امير علیه السلام مي فرمايد: شيطان با هيچ كس شوخي ندارد و سراغ همه مي رود و از هيچ كس نمي گذرد، سراغ قوي ترين رزمندگان، مجاهدان و شهادت طلبان تاريخ رفته و آنها را فاسد كرده است. سركينه، رقابت، جاه طلبي، رياست طلبي و قدرت طلبي، ثروت طلبي و شهوت طلبي و به همين خاطر همه ما تا لحظه آخر در خطريم و بايد دانست كه فتنه بروز عملي شبهه است.
¤ درگيري هاي بعد از پيامبر، جنگ بين اسلام ناب و اسلام قلابي بود. - مخلوط شدن دوست و دشمن از عوارض چهارگانه فتنه است. - شروع فتنه از نفس و بدعت نظري در مفاهيم است.
هوشیاری لازمه رهبری امام علیه السلام در این گفتار تاریخى خود درسى به همه زمامداران بیدار و با ایمان و مسئولان کشورهاى اسلامى داده است که براى مقابله با خطرات دشمن، گاه روزها، بلکه ساعت ها و لحظه ها سرنوشت ساز است. نباید فرصت را به سادگى از دست بدهند و تسلیم پیشنهادهاى سست عافیت طلبان گردند. سپس در ادامه این سخن امام علیه السلام به نکته دیگرى مى پردازد که گفتار اولش را با آن تکمیل مى کند، مى فرماید: من نه تنها غافلگیر نمى شوم، بلکه با هوشیارى تمام مراقب مخالفان هستم و ابتکار عمل را از دست نمى دهم و با شمشیر برنده هواداران حق بر کسانى که به حق پشت کرده اند نبرد مى کنم و با دستیارى فرمانبرداران مطیع با عاصیان ناباور مى جنگم و این روش همیشگى من است تا روزى که زندگى ام پایان گیرد! . بدیهى است در یک جامعه، همواره همه مردم طالب حق نیستند؛ گروهى بى ایمان یا سست ایمان و هواپرست و جاه طلب وجود دارند که وجود یک پیشواى عالم و عادل را مزاحم منافع نامشروع خود مى بینند و دست به تحریکات مى زنند و از حربه هاى فریب و نیرنگ و دروغ و تهمت و شایعه پراکنى بهره مى گیرند. پیشوایان آگاه و بیدار باید به این گونه افراد مهلت ندهند و همانند یک عضو فاسد سرطانى، آنها را از پیکر جامعه جدا سازند و نابود کنند و در صورتى که خطرشان شدید نباشد آنها را محدود کنند و همیشه هواداران حق و مطیعان گوش بر فرمان، سلاح برنده اى براى در هم کوبیدن این گروهند. . امام علیه السلام در سومین و آخرین نکته از سخن خود اضافه می کند که این کارشکنی ها برای من تازگی ندارد: به خدا سوگند از زمان وفات پیامبر(صلی الله علیه و آله) تا امروز همواره از حقم باز داشته شده ام و دیگران را بر من مقدم داشته اند! اشاره به این که کار طلحه و زبیر یک مسأله تازه نیست؛ حلقه ای است از یک جریان مستمر که از روز وفات پیامبر(صلی الله علیه و آله) شروع شد و هنوز هم ادامه دارد.
در کلامى از امیرمؤمنان علیه السلام که شیخ مفید در ارشاد آورده است چنین مى خوانیم: هذا طَلْحَةُ وَ الزُّبَیْرُ لَیْسا مِنْ اَهْلِ النُّبُوَّةِ وَ لا مِنْ ذُرّیَّةِ الرَّسُولِ(صلی الله علیه و آله) ……. لِیَذْهَبا بِحَقّی وَ یُفَرِّقا جَماعَةَ الْمُسْلِمینَ عَنّی این طلحه و زبیر با اینکه نه از خاندان نبوتند و نه از فرزندان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ، هنگامى که دیدند خداوند حق ما را بعد از سالها به ما باز گردانده حتى یک سال، بلکه یک ماه کامل صبر نکردند و برخاستند و همان روش گذشتگان را در پیش گرفتند که حق مرا از میان ببرند و جماعت مسلمین را از گرد من پراکنده سازند! . امام(علیه السلام) در این گفتار تاریخى خود درسى به همه زمامداران بیدار و با ایمان و مسئولان کشورهاى اسلامى داده که براى مقابله با خطرات دشمن، گاه روزها، بلکه ساعت ها و لحظه ها سرنوشت ساز است. نباید فرصت را به سادگى از دست بدهند و تسلیم پیشنهادهاى سست عافیت طلبان گردند. امام(علیه السلام) افرادى را که این لحظات حساس را از دست مى دهند تشبیه به کفتار کرده است.
این تشبیه از چند جهت قابل توجه است: کفتار، حضور دشمن را احساس مى کند ولى با زمزمه هاى او به خواب مى رود؛ خوابى که منتهى به اسارت و مرگ او مى شود. کفتار در خانه و لانه خود شکار مى شود. کفتار حتى بدون کمترین مقاومت در چنگال دشمن گرفتار مى گردد و به دام مى افتد. کسانى که فرصت هاى زودگذر را با خوش باوری ها یا ضعف و سستى یا تردید و تأمل از دست مى دهند نیز همچون کفتارند، به خواب مى روند و در خانه و لانه خود به دام مى افتند و مقاومتى از خود نشان نمى دهند. این سخن بدان معنا نیست که بى مطالعه یا بدون مشورت و در نظر گرفتن تمام جوانب کار اقدام کنند؛ بلکه باید با مشاورانى شجاع و هوشیار، مسائل را بررسى کرد و پیش از فوت وقت اقدام نمود.
بخش 11: ثروت اندوزی عثمان بن عفان و بخشش های گسترده
عثمان پس از آنکه در مسند خلافت نشست بر خلاف سنت پیغمبر و روش شیخین رفتار نمود. عثمان بنى امیه را که در رأس آنها ابوسفیان بود از جهت مال و مقام خوشحال کرد و ابوسفیان در مجلسى که عثمان از بزرگان بنى امیه تشکیل داده بود، گفت: که این گوى خلافت را مانند توپ بازى به همدیگر رد کنید تا دست دیگرى نیفتد و من هرگز به بهشت و دوزخ ایمان ندارم. عثمان از طایفه بنی امیه و ثروتمند بود .
سیاست پارتی بازی خوشگذرانی حیف و میل بیت المال، قوانین خلاف اسلام حاکم شد، عثمان به سفارش عمر تا یک سال تغییری در حاکمین شهرها نمی دهد و سپس نزدیکان خود را به حکومت میرساند، عمار را از کوفه عزل و ولید را منصوب میکند. ولید در حالت مستی نماز دو رکعتی را چهار رکعت میخواند (اعتراض و آشوب میشود).
از آن طرف معاویه مکار در شام در دوران خلافت عثمان، حکومت خود را تثبیت کرده و با مسلمانانی که پیامبر و صحابه را ندیده اند قانون به نام اسلام وارد و تحمیل مینماید و تمام مشکلات را، به گردن عثمان می اندازد. . معاویه آن کسی است که چون عثمان برای نجات خود از خشم انقلابیون از وی کمک خواست، از یاری او سر باز زد، و پاسخ نامههای مکرر او را نداد تا وقتی که خبر قتل او به معاویه رسید، و امیر المؤمنین(علیه السلام) در اینباره به معاویه فرمود: فو الله ما قتل ابن عمک غیرک به خدا سوگند عموزادهات را کسی جز تو نکشت.
زمانی هم که مردم اعتراض کرده و نامه ای اعتراض آمیز از معاویه و عملکرد خود عثمان و از والیانی که انتصاب کرده، تنظیم و نامه را توسط عمار به عثمان میرسانند اعتنا نکرده و عثمان مردم را به دروغ گوئی متهم میکند و دستور میدهد عمار را کتک زده و خود نیز لگد به پهلوی او وارد میسازد. شبانه علی و حسن(علیهما السلام) به عیادت او میروند و از او همدردی مینمایند. علی چندین بار عثمان را نصیحت و سرزنش کرده و می فرمایند : نمی دانم که چه بگویم که خود میدانی و... مواظب خود باش.
خلافت قبیله ای
امت اسلامی پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله) در نخستین گام، برخلاف آموزه ها و دستورهای صریح، قرآن و فرمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) به شیوه جاهلی به انتخاب رهبران جامعه اقدام کردند و در شورایی از رهبران قبایل براساس انگیزه های قبیله ای، رهبرانی را برای جامعه برگزیدند. این گونه است که میان اوس و خزرج و قریش دعوا بر سر رهبری رخ می دهد و هر کسی مقامات قبیله ای خود را به رخ دیگر قبایل می کشد که در نهایت قبیله قریش پیروز این میدان می شود.
دامن زدن به اختلافات قبیله ای تعصبات جاهلی از اموری بود که در همان روزهای آغاز حکومت خلافت قبیله ای نمود پیدا می کند و ترور رهبران قبیله ای در دستور کار قرار می گیرد. در این دوره، تغییرات به قصد بازگشت به اصول جاهلی انجام می گیرد و در دوره عثمان این امر به شدت مورد تاکید و توجه است. از این رو افتخارات قبیله ای و نیز تعصبات عربی در برابر غیرعربی و تبعیض در تقسیم بیت المال دوباره زنده می شود.
در مدت اندکی، شرابخواری، زنبارگی، بزم های شبانه و برگزاری مراسم طرب و خنیاگری و مانند آن چنان در جامعه رواج می یابد که دیگر جز نام اسلام از حقیقت آن خبری نیست. لذا به سادگی با همه اصول اساسی اسلام به مخالفت می پردازند و پوستین وارونه اسلام را به تن امت اسلام می کنند
بنابراین، کشتن اهل بیت(علیهم السلام) که در قرآن دست کم محبت و مودت ایشان فرض شده تا بدان وسیله به خداوند تقرب جویند و به بهشت درآیند. به این معنا که اگر ولایت ایشان به عنوان ولایت اطاعت حتی اگر مورد قبول امت اسلامی نبود، ولی مودت و محبت ایشان می بایست در دستور کار باشد، اما می بینیم که امت حتی به راحتی از این حکم درمی گذرند و نه تنها محبت نمی کنند بلکه با آتش زدن خانه و کشتن فرزند و تیرباران کردن جسد و اسب تاختن بر تن شهیدان اهل بیت(علیهم السلام) دشمنی و خشم خود را نسبت به پیامبر(صلی الله علیه و آله) و اهل بیت او اعلام می کنند.
پس از مدتی شرایط به گونه ای می شود که زندگی در جامعه اسلامی و تحت حکومت های باطل، به ذلت تبدیل می شود و عزت و کرامت آدمی تباه می شود. امام حسین(علیه السلام) به اشکال مختلف این معنا را بیان می کند و می فرماید مرگ با عزت و آزادگی بهتر است از زیستن با ذلت و حقارت یا این که مردن از ننگ و ذلت پذیری بهتر است یا این که مرگ با عزت، زندگی جاوید است و زندگی با ذلت و همراه با ظالمین چیزی جز مرگ نیست. .
در این زمانه بازگشت به سوی جاهلیت است که مردم بنده و برده دنیا و جلوه های فریبنده آن هستند و دین لقلقه زبانشان است، تا جایی که گذران زندگی آنها پابرجا باشد، دین را نگهداری می کنند و زمانی که به بلا آزموده شوند، دینداران قلیل اند و حضرت امام حسین(علیه السلام) از مردم می خواهد تا به اصول اسلاما پیامبری بازگردند: من شما را به کتاب خدا و سیره پیامبر خدا فرامی خوانم،
چرا که در جامعه شما سنت نبوی را از بین رفته و بدعت و فریبکاری را جایگزین آن کرده اند و لذا می کوشد تا امت را به اصلاح آورد و از فساد جاهلی رهایی بخشد: همانا قیام من برای اصلاح امت جدم بود و هدف مهم من امر به معروف و نهی از منکر است. .
اما امت اسلام که انقلاب جاهلی کرده است پاسخ درخواست های ایشان را نمی دهد و گوشی برای پذیرش دعوت هایی چون آیا حمایتگری هست که از حریم اهل بیت پیامبر خدا حمایت کند؟ آیا فریادرسی هست که برای رضای خدا به فریاد ما برسد؟ آیا کمک کننده ای است که ما را برای مقابله با استبداد یاری دهد؟ وجود ندارد تا بشنود و پاسخ مناسب و شایسته ای دهد.
بنابراین، می توان دریافت که با رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله) امت چگونه به فساد و تباهی جاهلی دچار می شود و رهبران قبیله ای به عنوان خلافت پیامبر(صلی الله علیه و آله) انقلاب جاهلی را رقم می زنند که هنوز هم آثار آن در جوامع اسلامی و بشری نمودار است و مشکلات امت اسلام هنوز هم حل نشده باقی مانده است.
تقابل دین با سنت پس از ارتحال پیامبر(صلی الله علیه و آله)
در گستره تحولات اجتماعى چه زمینههایى بوجود آمده بود که باعث شد تنها 30 سال از شهادت پیامبر بگذرد امام علی تنها یاورش از کودکی در محراب در خون شناور شود و 50 سال پس از ارتحال پیامبر(صلی الله علیه و آله) حادثه ی کربلا با آن ابعاد به وقوع بپیوندد؟ بالاتر از آن، چه عواملى باعث شد که جامعه آن روز در مقابل این حادثه بزرگ، واکنشى سرد، بىروح و کم اثر از خود بروز دهد؟
مال اندوزی عثمان و درآمدهای نجومی صحابه پیامبر : اعتراض مهم شورشیان به عثمان، مربوط به بذل و بخششهاى وى به افراد خاندان اموى بود. دامنه این بخششها که در اوائل به تمامى برجستگان قریش و سپس تنها به امویان بود، بسیار وسیع بود. مخالفت طلحه و زبیر ناشى از همین موضع اخیر عثمان در چرخش کامل به نفع بنى امیه بود. لذا عبد الله بن عمرو به درستى درباره شمارى از مخالفان مىگفت: اگر به شما پول بدهد راضى مىشوید اما اگر به خویشان خودش بدهد بر او خشم مىکنید.
افزون بر آن اسراف و اشرافیگرى در دستگاه خلافت عثمان در قیاس با آنچه پیش از آن بود، سبب اعتراض شده بود. عثمان خانه سنگى محکمى با درهاى چوبى زیبایى در مدینه ساخت. و این در برابر سیاست مالى عمر، شگفتى بسیارى را برانگیخته بود.
زمانى که در این باره به او اعتراض شد، گفت: من این خانه را از بیت المال ساخته ام، آیا بعد از من براى شما نخواهد بود؟ زمینى که گفته شده از صدقات رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود، به حارث بن حکم برادر مروان بخشید. .
فدک نیز که بر سر آن اختلاف میان حضرت زهرا (سلام الله علیها) و ابوبکر صورت گرفته و آنان به عنوان اموال عمومى گرفته بودند به مروان بن حکم داماد خلیفه بخشیده شد.
شاعرى، ضمن اشعارى بر خورد شیخین را با عثمان درباره اموال بیت المال مقایسه کرده و در انتها به بخشش خمس غنائم افریقیه که گویا برابر پانصد هزار دینار بوده به مروان، اشاره کرده است. عثمان به دلیل آنکه از قبیله بنی امیه بود و قبیله بنی امیه از جمله قبایل اشرافی قریش بودند به ثروت اندوزی و اشرافی گری میل پیدا کرده بود. عثمان دیه ها و زمینهایی را تیول کسان خود نمود. خیبر را با اینکه پیغمبر به مسلمانان واگذاشته بود و در زمان ابوبکر و عمر نیز دست عموم مسلمانها بود به (مروان حکم) داد و یک پنجم خراج مصر را نیز به او بخشید. مالیات شام را به معاویه سپرد و او به مسلمانان سهمی نمی داد. و همه آن را به مصارف شخصی می رساند و یا پس انداز می کرد . به نمونه هایی اشاره می شود : ..
وقتی طلحه الخیر وفات کرد، ثروت بسیاری برجای گذاشت. ارزش غلات طلحه در عراق بین 400 تا 500000 درهم و درآمد روزانه وی از غلات عراق حدود 1000 درهم بود. همچنین ارزش غلات وی در سراة حدود 10000 دینار بود. همچنین نقل است که ارزش میراث باقی مانده از وی از زمین و دام و اموال و پول نقد (درهم و دینار) سی میلیون درهم بوده است. و بقیه به صورت زمین و دام و کالا بود. در دست خزانه دارش دو میلیون و دویست هزار درهم پول نقد بود و نخلستان ها و دیگر اموالش را به سی میلیون درم ارزیابی کردند. همچنین در نقلی دیگر آمده که از طلحة بن عبید الله یکصد پوست گاو نر انباشته از زر که در هر یک سیصد رطل طلا بود، باقی ماند (بن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۶۶ و ۱۶۷) در کوفه خانه ای ساخت که هم اکنون در محله کناسه به نام دارلطلحیین معروف است. وی از املاک عراق روزانه هزار دینار درآمد داشت. در ناحیه سراه بیش از این در آمدش بود. در مدینه نیز خانه ای بساخت و آجر و گچ و ساج در آن بکار برد. .
زبیر بن عوام به هنگام مرگ، 50000 دینار پول نقد، 1000 اسب ، 1000 بنده (غلام وکنیز) و مقادیر زیادی اموال غیر منقول به جای گذاشت، خانه ای در بصره ساخت که معروف است و تجار و مالداران و کشتیبانان بحرین در آنجا فرود می آیند او در مصر و کوفه و اسکندریه نیز خانه هایی ساخت، آنچه درباره خانه ها و املاک وی گفتیم هنوز هم معروف است و پوشیده نیست. .
سعد ابن ابی وقاص نیز در عقیق خانه ای مرتفع و وسیع بنا کرد و بالای آن بالکنها ساخت. خانه ای از عقیق داشت که دارای فضای زیادی بود .
زیدبن ثابت به هنگام مرگ، غیر از اموال غیر منقول خویش، یکصد هزار دینار طلا و نقره به جای گذاشت
عبد الرحمن عوف، هزار اسب و هزار شتر و 10000 گوسفند داشت نیز خانه وسیعی در مدینه بساخت. فان فلوتن می گوید : اصحاب پیامبراسلام(صلی الله علیه و آله) همگی از ثروتمندان بزرگ و دارای ثروتهای بی شمار و کاخهای باعظمت گشتند، ثروتمندان عرب مبالغ هنگفتی بذل و بخشش می کردند. .
از دیگر بخششهای عثمان می توان به این موارد اشاره کرد ابن قتیبه مىگوید: عثمان 100000 درهم. و به قولى دیگر 300000 درهم به حکم بن ابى العاص پرداخت. همین طور 400000 درهم به خالد بن اسید بخشید. عبد الله بن سعد بن ابى سرح نیز بهره وافرى از غنائم افریقیه گرفته است.
همچنین عثمان مهریه فراوانى براى همسرانش قرار مىداد . بخشش هزار درهم به ابوسفیان .هزار دینار به داماد دیگرش حارث بن حکم . صدهزار درهم به ابوموسی اشعری .او همچنین دستور داد تا خانه ائی مجلل در باغات بیرون مدینه برایش احداث کنند، و ساختمانی بزرگ در منی بنا کرد تا در ایام حج در آنجا بیتوته کند .
بخششهای بی مورد عثمان (زید بن ارقم) کلید دار خزانه را سخت برآشفت به طوری که کلید خزانه ها را پیش عثمان آورد و به گریه افتاد، عثمان گفت : آیا تو گریه می کنی که من از بیت المال صله رحم انجام دادم ؟ زید گفت نه از این جهت نیست بلکه به این دلیل است که اگر به مروان در حضور نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) صد درهم داده می شد، بسیار زیاد بود و لکن تو صدهزار درهم از بیت المال به وی دادی، آیا این عمل دردناک نیست؟ عثمان از این گفتار صریح و بی پرده (زیدبن ارقم) به غضب درآمد و کلید صندوقها را از وی گرفت و او را از مقام صندوق داری عزل کرد !
همچنین عثمان در کنار باغات بیرون مدینه، خانه ای بزرگ و مجلل برای سکونتش احداث کرد و دستور داد ساختمانی بزرگ در منی برایش ساختند تا در ایام حج در آن بیتوته کند. وی در سال 29 هجری در موسم حج در منی نماز را تمام خواند در صورتی که پیامبر(صلی الله علیه و آله) و دو خلیفه پیش از او و حتی خودش تا این سال نماز را در آنجا به صورت شکسته می خواندند ، این عمل مورد اعتراض شدید صحابه واقع شد و او گفت (هذا رای رایته) پس صحابه برای احتراز از اختلاف سکوت کردند .
بنابر اعتقاد مسلمانان انجام دستورات خداوند منوط به رعایت کردن شرایطی است که خود خداوند متعال به وسیله پیامبرش صلی الله علیه وآله و سلم به مسلمانان ابلاغ کرده است.
علامه امینى با توجه به آگاهیهاى تاریخى داده شده، جدولى از این بخششها را به افراد پیش گفته . لازم به ذکر است که درآمد و بودجه ی بیت المال از خراج های سنگین و بخصوص غنایم جنگی از جمله به امپراطوری ایران و روم بوده که خیلی قیمتی و با ارزش بودند.
تاثیر این گونه بخششها آن شد که ابوذر در شام بر ثروتمندان بشورد و آنان را به دستگیری و همراهی فقرا مکلف کند. خوشیهای گوناگون و زرق و برق، نیازمندیهای بیشتری را برای اصحاب ایجاد می کرد
درگیری با اصحاب در ارتباط با مسائل مالى، عثمان با چند نفر درگیر شد. مهمترین آنها ابوذر بود. گفته اند که ابوذر با استناد به آیه کنز سخت بر عثمان مىتاخت. به نقل سیوطى عثمان کوشید تا واو اول آیه کنز را بر دارد تا آیه صرفا مربوط به اهل کتاب باشد. اما بر اثر مخالفت سخت ابى بن کعب از این کار منصرف شد. عثمان درباره مسائل مالى دیگرى نیز با ابوذر درگیر شد.
حاصل نظر عثمان که آن را با استفتاى از کعب الاحبار به دست آورده بود این بود که بیت المال ملک خلیفه است و او هر کارى که بخواهد با آن مىتواند انجام دهد.
عثمان به ابن مسعود، که بیت المال کوفه در دستش بود گفت: تو «خازن» ما هستى! ابن مسعود گفت: من گمان مىکردم که «خازن مسلمانان» هستم، اکنون، اگر بناست خازن تو باشم این کلید و این هم تو. زمانى که ابن مسعود از کوفه به مدینه آمد و این چنین کلید بیت المال را به او داد، عثمان پس از توهین فراوان، دستور داد تا او را کتک مفصلى زده و از مسجد بیرون کردند ..
امام على (علیه السلام) با اعتراض به عثمان، ابن مسعود را به خانه اش رساند. ابن مسعود دو سال پیش از عثمان درگذشت و وصیت کرد تا عمار بر او نماز بگذارد نه عثمان.
عثمان در حضور ابوذر از کعب الاحبار، چنین استفتا کرد: اى ابا اسحاق! نظر تو درباره جمع اموال، که از آن صدقه داده شود، براى در راه مانده [براى فقراى درمانده] خرج شود و با آن صله رحم شود [به خویشاوندان داده شود] چیست؟ کعب الاحبار گفت: امید خیر براى صاحب او دارم. ابوذر خشمگین شده و عصایش را بلند کرد تا بر سر او بکوبد. ابوذر به عثمان مىگفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: دوست داشتنى ترین شما نزد من کسى است که بر سر عهدى که با او بسته ام بماند تا به من ملحق شود؛ شما همه گرفتار دنیا شدید، جز من که بر عهد خویش پاى بند ماندم.
معاویه اموال بیت المال را مال الله مىخواند. تا تصرف در آن را منحصر به خود کرده و یا اساسا آن را به خود اختصاص دهد. ابوذر در اعتراض به او مىگفت چرا مال المسلمین را مال الله مىخواند. و از قضا این امر با حکایت دیگرى تأیید شد.
زهرى مىگوید: در خزینه بیت المال، حواله هاى فراوانى بود که عثمان برخى را به کسانى از خویشان بخشید. به همین جهت کسانى بر او طعنه زدند. وقتى خبردار شد گفت: این «مال الله» است، من به هر کس بخواهم مىدهم؛ عمار به او اعتراض کرد؛ پس او را آنقدر زدند که بیهوش شد. .
نمونه هاى دنیاگرایى شدید در سیاست عملى عثمان و کارگزاران وى وجود دارد؛ معاویه در رأس این فعالیتها قرار داشته و در شام براى خود سلطنتى بر پا کرده بود.
مودودى ذیل عنوان «از خلافت راشده تا ملوکیت»، بحث را از سپردن ولایات مهم از سوى عثمان، به خویشانش آغاز مىکند؛ به نظر او، حکومت این عناصر که عمدتا از «طلقا» به شمار مىآمدند، نوعى حکومت قبیله اى بر جامعه مسلمانان بوده است. از جمله از اشتباهات عثمان را واگذار کردن تمامى شامات به معاویه و نگه داشتن او براى چندین سال در حکومت آن ناحیه است. که سبب استقلال معاویه و عدم تابعیت از مرکز، توسط او است. توجیه عثمان براى این بذل و بخششها این بود که بر خلاف عمر که تمایلى به صله رحم نداشت، او بر آن است تا صله رحم کند.
تا آنجا به برخورد عثمان و اطرافیان وى با بیت المال مربوط مىشود، باید یکى از دلایل مهم شورش بر عثمان را از ناحیه افراد برجسته قبایلى دانست که با شمشیر، اموالى را براى خود و سایر مسلمانان بدست آورده و اکنون شاهد بودند که قبیله قریش، بویژه تیره بنى امیه خود را بر تصاحب آن آماده است. این درگیرى عملا در بین قریش شهر نشین صاحب حکومت با قبایل بادیه نشین جنگجو بروز کرده است.
محققى با اشاره به این نظریه، حکومت مرکزى را نشانه جهتگیرى اسلامى! و مخالفت شهرها را تبلور استقلال خواهى قبایل و معیارهاى قبیلهاى مىداند. او کشتن عثمان را پیروزى «شهرها» و در واقع پیروزى قبیله گرایى مىداند. آنچه به نظر درست مىآید آن است که قریش در صدد تحکم بر سرنوشت امت اسلامى بر آمده و این مسأله سبب تحریک قبایل شده است، در اصل عثمان به یک معنا، تبلور عدول از جهت گیرىهاى اسلامى به سمت معیارهاى قبیله اى است نه آنکه کشتن او، به معناى از میان رفتن جهت گیرى اسلامى و غلبه قبیله گرایى باشد. .
اعتراض عایشه به عملکرد عثمان مخالفت با عثمان بتدریج بالا گرفت، تا جائیکه عایشه دختر ابوبکر رو به عثمان کرده گفت : فرفعت نعل رسول الله صلى الله علیه و سلم و قالت: ترکت سنة رسول الله. نعلین پیامبر اکرم را بلند کرد و گفت : عثمان! تو، سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم را ترک کردی. .
همچنین مردم مصر که از ظلم حاکم خود بستوه آمده بودند به نزد خلیفه آمدند به مدینه و از حاکم مصر به عثمان شکایت کردند که او یکی از صحابه را به قتل رسانده و جنایت کرده. مردم هجوم آوردند به خانه عثمان و محاصره اول شروع شد تا این که عثمان آمد و تسلیم شد با وساطت امیر المؤمنین (علیه السلام) و طلحه و زبیر و نامه نوشت و حاکم مصر را عزل کرد و به جای او، محمد بن أبی بکر را به عنوان خلیفه معرفی کرد. اینها که با خوشحالی به مصر میرفتند، یک وقت دیدند که یک نفر نامهرسان، از کوهها و بیابانها میرود. محمد بن أبی بکر دستور داد او را دستگیر کردند و از او پرسیدند : به کجا میروی؟ گفت: به مصر. گفتند: برای چه؟ گفت: پیام دارم. گفتند: پیامت چیست؟ گفت: نمیتوانم بگویم. بدن او را بازجویی کردند و دیدند که چیزی نیست. بعد دیدند که یک مَشک خشکی است که یک چیزی در داخل آن صدا میکند. آن را در آوردند و دیدند که عثمان نامه نوشته به حاکم مصر و مُهر زده که : اگر محمد بن أبی بکر و ... آمدند، اینها را به بدترین وجه، به قتل برسان و هر کس خواست از من شکایت و اعتراض کند، به قتل برسان. آنهائی که به مصر میرفتند، شگفت زده شدند و برگشتند به مدینه و آمدند خدمت امیرالمؤمنین (علیه السلام) که تو واسطه شدی، پس این نامه چیست؟ نزد طلحه و عمار و زبیر هم رفتند و آنها آمدند نزد عثمان و گفتند : این چیست؟ عثمان گفت: من خبر ندارم. گفتند: آیا این غلام توست؟ گفت: بله. گفتند: آیا این شتر برای توست که او سوار شده است؟ گفت: بله. گفتند: آیا مُهر این نامه برای توست یا نه؟ گفت: مُهر برای من است، ولی من خبر ندارم. لذا، بعد از آن بود که مردم احساس کردند که عثمان، قابل اصلاح نیست و تصمیم به قتل او گرفتند. .
از جمله انتصاب های نابجای عثمان، نصب ولید بن عقبه به ولایت کوفه بود، او که مردی شرابخوار و بی بندوبار بود، بصورتی که روزی مست به مسجد آمده نماز صبح را امامت کرد و بجای دو رکعت، چهار رکعت نماز خواند، و سپس بر اثر شدت مستی در محراب استفراغ کرد. این خبر بگوش عثمان رسید، اما او توجهی نکرد.
پیدایش طبقه اشراف در میان اصحاب پس از ادامه روش عثمان در تقسیم بیت المال و اعمال تبعیض های فراوان طبقه ائ از اشراف در جامعه بوجود آمد، که عمده آنها از صحابه رسول خدا بودند، نتیجه این همه تبذیر و بذل و بخششهای، ایجاد طبقه جدیدی در میان صحابه بود که بر طبقه اشراف گذشته افزوده می شود، همچنین به رغم گسترش فتوحات اسلامی در زمان عمر که درآمدهای زیادی از غنیمتها و خراج به طرف سرزمین اسلامی سرازیر شد و خلیفه به علت بیمی که از انحراف و فساد مالی و اخلاقی صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله) داشت، تا حدودی آنان را محدود و در مدینه و مکه محصور می ساخت، این امر نه تنها کنترل نشد، بلکه انگیزه جدیدی برای زراندوزی و ثروت اندوزی در میان فرصت طلبان برای هجوم به سرزمینهای تازه با عنوان جهاد فراهم آمد ..
عثمان بر خلاف خلیفه دوم، به صحابه اجازه داد در هر کجا که می خواهند مقام گیرند و املاک وسیع در اختیار داشته باشند و می توان گفت، نوعی نظام فئودالی و اشرافی که در گذشته هنگام بعثت پیامبر(صلی الله علیه و آله) مطرود و محکوم شده بود دوباره احیا شد ،
از دیگر کارهای عثمان که سبب بروز نا رضایتی سایر اصحاب می شد، توجه ویژه به همان اعضای شورا بود، او آنها را چنان تتمیع کرد که هرگز کسی گمان نمی کرد، این گروه را عثمان پدید آورده بود، گروه دیگر جنگجویان و سپاهیان بودند که غالبا با فقر و حرمان می زیستند و سخت دلگیر و ناراضی بودند ،
عثمان دیه ها و زمینهایی را تیول (واگذاری زمین و ملک به کسی از طرف پادشاه) کسان خود نمود. خیبر را با اینکه پیغمبر به مسلمانان واگذاشته بود و در زمان ابوبکر و عمر نیز دست عموم بود به مروان حکم داد و یک پنجم خراج مصر را نیز به او بخشید. مالیات شام را به معاویه سپرد و او به مسلمانان سهمی نمی داد و همه آن را به مصارف شخصی می رساند و یا پس انداز می کرد. به راستی اهل سنت در برابر این گونه اعمال خلفای خود چه پاسخی دارند؟ صرف این که بگویند اجتهاد کرده و خطا از آب درآمده، آیا مساله حل می شود؟ آری حکومت علیرغم میل پیامبر(صلی الله علیه و آله) بدست بنی امیه افتاده بود و این به هیچ وجه خواسته پیامبر نبود.