سایت جدید : تاریخی فرهنگی قرآنی

m5736z

blog.ir.

 مفهوم نفاق  

 نفاق از ماده «نفق» به معنای نفوذ و پیشروی است. نفق به معنی کانال و راهرو زیرزمینی است که از آن برای استتار یا فرار استفاده می‌کنند. در اصطلاح، اظهار ایمان و پنهان کردن کفر باطنی را «نفاق» گویند. منافقان کسانی‌اند که هدایت الهی را واقعا و قلبا نپذیرفته‌اند، ولی چهره کفر خود را در نقابی از ایمان پنهان می‌دارند و به ظاهر در میان مسلمانان قرار می‌گیرند. این گروه خطرناک‌ترین دشمن مسلمانان به شمار می‌روند، چرا که شناخت چهره نفاق برای توده مردم بسیار دشوار و مبارزه با آن مشکل‌ترین مبارزه‌هاست.

  راغب اصفهانی در مفردات : نفاق عبارت است از داخل شدن در دین از یک در و خارج شدن از در دیگر و برهمین معنا قرآن اشاره داردان المنافقین هم الفاسقون ای الخارجون من الشرع (خارج شوندگان از دین)

 بنابراین به کسی که وارد دین اسلام نشده «منافق» اطلاق نمی شود. منافق شخصی است که برحسب ظاهر، دین را پذیرفته و با پوشش دین می خواهد به آن ضربه بزند.(آسیب رساندن او به دین در واقع خروج اوست). درباره معنای اصطلاحی النفاق اظهار الایمان با للسان و کتمان اللکفر بالقلب، اظهار ایمان با زبان و مخفی کردن کفر با قلب را نفاق می گویند. در اهمیت بحث نفاق همین بس که سوره‌ای ویژه آن در قرآن آمده است.

 مراتب نفاق در قرآنهمان گونه که ایمان دارای مراتب است، نفاق نیز مراحل و مراتب مختلف و گوناگونی دارد. بزرگ ترین نفاق آن است که انسان ایمان به خدا، ملائکه، کتب، رسل و اعتقاد به آخرت را اظهار کند، درحالی که خلاف آن را در باطن باور داشته باشد.این قسم از نفاق در زمان صدراسلام زیاد بود

 مرتبه ضعیف آن نفاق در عمل است. این قسم از نفاق آن است که کاری را به صورت علنی انجام دهد و حال آن که به کارش اعتقادی ندارد. بنابراین نفاق نیز مانند ایمان، مراتب و شدت و ضعف دارد. تا جایی که در آیات قرآن، کسانی منافق نامیده می شوند که در محیط اسلامی مانند آنان زیاد هستند، مثل کسانی که از جهاد تخلف می کردند، یا دلبستگی آنان به دنیا مانع از ادای تکالیفشان می شد. افرادی که نماز را با کسالت می خوانند و از روی اکراه انفاق می کنند، نیز در قرآن منافق نامیده شده اند

 آیات مرتبط باعث نفاق :

1- نفاق در اصول اعتقادیآیه 8 سوره بقره و کسانی از مردم هستند که می گویند؛ به خداوند و روز بازپسین ایمان آورده ایم، ولی آنان مومن نیستند وَ مِنَ النَّاسِ مَن یَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَ بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَ مَا هُم بِمُؤْمِنِینَ

 همچنین در آیه، سوره منافقون می فرماید: منافقان چون به نزد تو آیند، گویند: «گواهی می دهیم که تو پیامبر خدایی، خداوند می داند که تو پیامبرش هستی و خداوند گواهی می دهد که منافقان دروغگو هستند إِذَا جَاءکَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکَاذِبُونَ

 این آیات گواهی می دهد که در دوره حیات پیامبر(ص)، منافقان در عقیده حضور داشته اند.

2- نفاق در عملتوبه54 و چند آیه دیگر به تبلیغات سوء منافقان در میان مجاهدان اسلام اشاره می کند و به کارشکنی های آنان می پردازد. اینان مردمی هستند که اعمال منافقانه انجام می دهند، جز با حالت کسالت به نماز نمی پردازند و جز با اکراه انفاق نمی کنند وَ مَا مَنَعَهُمْ أَن تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ إِلاَّ أَنَّهُمْ کَفَرُواْ بِاللّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ لاَ یَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلاَّ وَ هُمْ کُسَالَى وَ لاَ یُنفِقُونَ إِلاَّ وَ هُمْ کَارِهُونَ

  اوصاف منافقان در قرآن

  المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض یامرون بالمنکر و ینهون عن المعروف و یقبضون ایدیهم نسوالله فنسیهم ان المنافقین هم الفاسقون؛ مردان منافق و زنان منافق، همه از یک گروهند! آنها امر به منکر و نهى از معروف مى ‏کنند و دستهایشان را (از انفاق و بخشش) مى‏ بندند خدا را فراموش کردند و خدا (نیز) آنها را فراموش کرد، به یقین، منافقان همان فاسقانند (توبه67)

 ممکن است روح نفاق به اشکال مختلف ظاهر شود و در چهره‌های متفاوت خودنمایی کند که در ابتدا جلب توجه نکند مخصوصاً خودنمایی روح نفاق در یک مرد با یک زن ممکن است متفاوت باشد، اما نباید فریب تغییر چهره‌های نفاق را در میان منافقان خورد، بلکه با دقت روشن می‌شود که همه در یک سلسله صفات که قدر مشترک آنان محسوب می‌شود شریکند؛ لذا می‌فرماید: مردان منافق و زنان منافق همه از یک قماشند

 سپس به ذکر پنج صفت از اوصاف آنان می‌پردازد

 1و2: یامرون بالمنکر و ینهون عن المعروف یعنی درست بر عکس برنامه مومنان راستین که دائماً از طریق "امر به معروف" و "نهی از منکر"، در اصلاح جامعه و پیراستن آن از آلودگی و فساد کوشش دارند، منافقان دائماً سعی می‌کنند، فساد همه جا را بگیرد و معروف و نیکی از جامعه برچیده شود، تا بهتر بتوانند در چنان محیط آلوده‌ای به اهداف شومشان برسند

 3: آنها دست دهنده و بخشنده ندارند، بلکه دستهایشان را می‌بندندو یقبضون أیدیهم یعنی نه در راه خدا انفاق می‌کنند، نه به کمک محرومان می‌شتابند و نه خویشاوند و آشنا از کمک مالی آنها بهره می‌گیرند. روشن است آنها چون ایمان به آخرت، نتایج و پاداش "انفاق" ندارند، در بذل اموال سخت بخیل‌اند، هر چند برای رسیدن به اغراض شوم خود، اموال فراوانی خرج می‌کنند و یا به عنوان ریاکاری، بذل و بخششی دارند، اما هرگز از روی اخلاص و برای خدا، دست به چنین کاری نمی‌زنند. دیگر آنکه معمولاً دنیا اسیر دنیا و لذات آن شده است، از این رو طماع و حریص است و لذا دنبال جمع آوری دنیاست از این رو دست بخشنده ندارد.

  تمام اعمال، گفتار و رفتارشان نشان می‌دهد که "آنها خدا را فراموش کرده‌اند" و نیز وضع زندگی آنها نشان می‌دهد که "خدا هم آنها را از برکات و توفیقات و مواهب خود فراموش نموده است" یعنی با آنها معامله فراموشکار کرده و آثار این دو فراموشی در تمام زندگی آنان آشکار است

 نسوا الله فنسیهم بدیهی است، نسبت "نسیان" به خدا، به معنی فراموشی واقعی نیست، هیچ گونه سهمی از رحمت و توفیق خود، برای آنها قائل نمی‌شود. قابل توجه اینکه، موضوع نسیان پروردگار، با "فاء تفریع" بر نسیان آنها عطف شده است، یعنی فراموشکاری آنها، نسبت به فرمان الهی و ذات پاک او، اثرش این است که، خدا هم آنها را از مواهب خویش محروم می‌سازد و این نتیجه عمل آنها است.

  سیمای منافق در قرآن

  ۱٫ منافق، در باطن ایمان ندارد. ۲٫ خود را مصلح و عاقل مى ‏پندارد ۳٫ پنهانى با همفکران خود اعلام وفادارى مى‏ کند. ۴٫ نمازش را با کسالت مى‏ خواند و انفاقش را با کراهت مى ‏پردازد. ۵٫ نسبت به رهبران دینى، موذى و در مورد مؤمنان عیبجو است. ۶٫ غافل، یاوه سرا، ریاکار، شایعه ساز و علاقمند به دوستى با کفار است. ۷٫ ملاک دوستى و علاقه‏ اش کامیابى خود و معیار غضبش، محرومیّت است. ۸٫ نسبت به تعهّداتش بى وفا است. ۹٫ نسبت به خیراتى که به مؤمنین مى‏ رسد نگران، ولى نسبت به مشکلاتى که براى مسلمین پیش مى‏ آید، شاد مى ‏شود. ۱۰٫ امر به منکر و نهى از معروف مى‏ کند. ۱۱٫ متحیّر، لجوج و متعصّب، کور و کر و لال است. ۱۲٫ مضطرب و با دلهره و رسوا و ذلیل است. ۱۳٫ متکبّر، سرکش و طغیان‏گر و مغرور است. ۱۴٫ مؤمنان را به استهزا مى‏ گیرد و آنان را تحقیر مى ‏کند. ۱۵٫ بى‏ صداقت و بى ‏شهامت، ترسو و هراسان است. ۱۶٫ نان را به نرخ روز مى‏ خورد. ۱۷٫ روحیه امتیازطلبى و خود برتربینى دارد. ۱۸٫ نسبت به ارشاد و دعوت دیگران بى ‏تفاوت است. ۱۹٫ خود را اصلاح‏گر و دیگران را مفسد مى ‏داند. ۲۰٫ مریض است و روز به روز بر مریضى او افزوده مى ‏شود. ۲۱٫ اهل خدعه، حیله و نیرنگ است
با توجّه با این ویژگى‏ ها خداوند به پیامبرش مى ‏فرماید؛ یا ایّها النبىّ جاهد الکفّار و المنافقین و اغلظ علیهم و مأواهم جهنّم و بئس المصیر (توبه37) اى پیامبر! با کافران و منافقان بستیز و بر آنان سخت گیر که جایگاهشان دوزخ است و بد سرنوشتى دارند

 فرق مؤمن و منافق قال الحسین(ع): ایاک و ما تعتذر منه، فان المؤمن لایسیء و لایعتذر، و المنافق کل یوم یسیء و یعتذر کاری مکن که از آن پوزش بخواهی، زیرا مؤمن نه بدمی کند و نه عذر می طلبد، و منافق، هر روز بد می کند و عذر می خواهد. در «خیر» ذکر شده مانند و الله خیرالماکرین خداوند بهترین چاره جویان است و گاهی «مکر» با کلمه

                                                 زمینه های پیدایش دورویی و نفاق

 وقتی عده ای نتوانند با مسلک، مرام، دین، مذهب و یا حکومتی کنار بیایند و آن را نپذیرند و از طرف دیگر به دلایل متعدد نتوانند و یا نخواهند هم که با آن به مخالفت برخیزند و آن را رد کنند یا اخلاص و شهامت و قدرت و جرأت بر مخالفت صریح نداشته باشند، در ظاهر خود را موافق این مرام و دین و مذهب و حکومت و... نشان می دهند اما در باطن با آن به مخالفت برمی خیزند و دارای چهره دوگانه ای در عرصه شخصیت خویش می شوند! چنین کسانی به دلیل اینکه در متن و بطن جامعه زندگی می کنند، وابستگی های نسبی سببی، شغلی و فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و... با امت اسلامی دارند و از سوی دیگر، ظاهرساز و حقه باز هم هستند، می توانند خود را در جمع مؤمنان پنهان کنند و به تخریب ایمان مردم و روح معنوی جامعه بپردازند

 قرآن کریم برای شناخت دورویان و منافقان نشانه های دقیق و روشن به مؤمنان ارائه فرموده است تا در عرصه قرون و اعصار، صف این بیماردلان خطرناک از صف مؤمنان مخلص جدا شود. معرفی منافقین در سوره بقره

 تظاهر به ایمان
قرآن نخست تفسیری از خود نفاق دارد، می فرماید: بعضی از مردم هستند که می گویند: به خدا و روز قیامت ایمان آورده ایم در حالی که ایمان ندارند و من الناس من یقول آمنا بالله و بالیوم الاخر و ما هم بمومنین آنها این عمل را یک نوع زرنگی و به اصطلاح تاکتیک جالب، حساب می کنند آنها با این عمل می خواهند خدا و مؤمنان را بفریبند یخادعون الله والذین آمنوا در حالی که تنها خودشان را فریب می دهند اما نمی فهمند و ما یخدعون الا انفسهم و ما یشعرون آنها با انحراف از راه صحیح و صراط مستقیم، عمری را در بیراهه می گذرانند تمام نیروها و امکانات خود را بر باد می دهند و جز ناکامی و شکست و بدنامی و عذاب الهی بهره ای نمی گیرند. 

موش صحرایی، سوراخ خودش را که در صحرا می کند، یک احتیاطی می کند برای نجات از دشمن و یک در برای سوراخ و آغل خودش باز می گذارد که همان در معمولی رفت و آمد است که باید برود و بیاید؛ ولی بعد در ته آن و در یک نقطه دوردستی که از این دروازه آشکار دور است، از زیرزمین به طرف بالا می کند و می کند تا سقف را به کف زمین نزدیک کند اما آن قدر نمی کند که سوراخ بشود بلکه یک قشر نازگی باقی می گذارد و نه آن قدر نازک که خود قشر خراب بشود، بلکه در این حد که اگر روزی خطری از در پیدا شد، او بتواند با سرش محکم بزند و این قشر، خراب بشود. این که از این در وارد می شود، او از آن در خارج شود عرب به این می گوید نافقاً؛ یعنی یک راه مخفی درونی سرپوشیده... در لغت هم وقتی ما نگاه می کنیم که منافق را چرا منافق می گویند می بینیم گفته اند برای اینکه دو در برای خودش قرار داده، یک در ورودی که از آن در به اسلام وارد می شود و یک خروجی که باید فرض کنیم در پنهانی است. از یک در وارد و از در دیگر خارج می شود... مؤمنی داریم، کافری داریم و منافقی... منافق کسی است که فکر و اندیشه یک جور می گوید، زبانش جور دیگر، درست ضد آن. احساسات و عواطفش در یک جهت است ولی تظاهرات ظاهری اش در جهت دیگر... نفاق یعنی کفر در زیر پرده. منافق یعنی کافری که کفر خودش را در پشت پرده مخفی نگه داشته است فریب دادن وجدان
آنها بر اثر کوردلی، اعتقاد داشتند: پیامبر اسلام(ص) یک خدعه گر است که برای حکومت بر مردم، دین و نبوت را مطرح ساخته، و افراد ساده لوح نیز اطراف او جمع شده اند، لذا باید در مقابل او به خدعه برخاست!، بنابراین از یک سو کار این منافقین، خدعه و نیرنگ بود. و از سویی دیگر درباره پیامبر بزرگ خدا نیز چنین اعتقاد غلطی داشتند.
اما جمله بعد و ما یخدعون الا أنفسهم و ما یشعرون هر دو پندار آنها را درهم می کوبد. از یک سو اثبات می کند: تنها خدعه و نیرنگ از جانب خود آنها است و از سوی دیگر می گوید: این خدعه و نیرنگ نیز به خودشان بازمی گردد و نمی فهمند؛ چرا که سرمایه های اصلی را که خداوند برای نیل به سعادت در وجودشان آفریده، در مسیر خدعه و فریب و نیرنگ بر باد می دهند و دست خالی از هر خیر و نیکی، با کوله باری از گناه، از دنیا می روند. البته، هیچ کس خدا را نمی تواند فریب بدهد؛ چرا که او با خبر از آشکار و نهان است آیه فوق، اشاره روشنی به مسئله فریب وجدان دارد و این که بسیار می شود انسان منحرف و آلوده، برای رهایی از سرزنش و مجازات وجدان، در برابر اعمال زشت و انحرافی دست به فریب وجدان خویش می زند، و کم کم برای خود این باور را به وجود می آورد که این عمل من نه تنها زشت و انحرافی نیست بلکه اصلاح است و مبارزه با فساد (انما نحن مصلحون) تا با فریب وجدان، آسوده خاطر به اعمال خلاف خود ادامه دهد. نفاق بیماری روحی است
آنگاه، قرآن در آیه بعد به این واقعیت اشاره می کند که نفاق در واقع یک نوع بیماری است. انسان سالم یک چهره بیشتر ندارد، هماهنگی کامل در میان روح و جسم او حکمفرما است؛ چرا که ظاهر و باطن، روح و جسم همه مکمل یکدیگرند. اگر مؤمن است، تمام وجود او فریاد ایمان می کشد و اگر منحرف شود، باز هم ظاهر و باطن او نشان دهنده انحراف است، این دوگانگی جسم و روح درد تازه و بیماری اضافی است، این یک نوع تضاد، ناهماهنگی و از هم گسستگی است که حاکم بر وجود انسان می شود  دروغگویی
از دیگر ویژگی‌های این گروه که قرآن بارها آن را یادآور شده دروغگویی است. اینها دروغگویند 
و لهم عذاب الیم بما کانوا یکذبون  آنها به قسم‌های دروغ متوسل می‌شوند تا دل مسلمانان را به دست بیاورند. اینان نه تنها در این دنیا برای مسلمانان بلکه در سرای آخرت نیز برای خدا قسم می‌خورند داعیه اصلاح طلبی دروغین دارند
پس از آن، به ویژگی های آنها اشاره می کند که نخستین آنها داعیه اصلاح طلبی است در حالی که مفسد واقعی همانها هستند هنگامی که به آنها گفته شود: در روی زمین فساد نکنید، می گویند: ما فقط اصلاح کننده ایم واذا قیل لهم لاتفسدوا فی الارض قالو انما نحن مصلحون ما برنامه ای جز اصلاح در تمام زندگی خود نداشته و نداریم! می گویند: یکی از سران آمریکا در پاسخ این که چرا دستور داده است دو شهر بزرگ ژاپن (هیروشیما، و ناکازاکی) را بمباران اتمی کنند و حدود 200 هزار نفر کودک و پیر و جوان را نابود یا ناقص سازند؟ گفته بود: ما به خاطر صلح این دستور را داده ایم! که اگر این کار را نمی کردیم جنگ طولانی تر می شد و می بایست بیش از این می کشتیم!!
آری، منافقان عصر ما نیز برای فریب مردم یا فریب وجدان خود از این گفته ها و از آن کارها، بسیار دارند، درحالی که در برابر ادامه جنگ یا بمباران اتمی شهرهای بی دفاع، راه سوم روشنی نیز وجود داشت و آن این که: دست از تجاوزگری بردارند و ملت ها را با سرمایه های کشورشان آزاد بگذارند منافقین فاسدند فسادانگیزی و تفرقه بدانید اینها همان مفسدانند و برنامه ای جز فساد ندارند ولی خودشان هم نمی فهمندالا انهم هم المفسدون و لکن لایشعرون بلکه اصرار و پافشاری آنها در راه نفاق و خو گرفتن با این برنامه های زشت و ننگین، سبب شده که تدریجاً گمان کنند، این برنامه ها مفید، سازنده و اصلاح طلبانه است، گناه اگر از حد بگذرد، حس تشخیص را از انسان می گیرد، بلکه تشخیص او را واژگونه می کند، و ناپاکی و آلودگی به صورت طبیعت ثانوی او درمی آید. آنان همچنین در صدد تفرقه انداختن بین صفوف مسلمانان و تضعیف قوا و به شکست کشاندن آنان هستند. خداوند در جنگ تبوک به مسلمانان هشدار داد که مواظب نفوذ این دسته بین خودشان باشند، زیرا اینان در پی ایجاد فتنه و تفرقه هستند (توبه‌) و تذکر می‌دهد که قبلا نیز این کار را می‌کردند. به عنوان مثال در جنگ احد، عبدالله‌بن ابی و یارانش از نیمه راه بازگشتند و دست از یاری پیامبر(ص) برداشتند. منافقین به مؤمنان مخلص تهمت ساده لوحی می زنند
آنها خود را عاقل و هوشیار و مؤمنان را سفیه، ساده لوح و خوش باور می پندارند، هنگامی که به آنها گفته می شود: ایمان بیاورید آنگونه که توده های مردم ایمان آورده اند، می گویند: آیا ما همچون این سفیهان ایمان بیاوریم؟ و اذا قیل لهم آمنوا کما آمن الناس قالوا انومن کما آمن السفهاء
و به این ترتیب، افراد پاکدل، حق طلب و حقیقت جو را که با مشاهده آثار حقانیت در دعوت پیامبر(ص) و محتوای تعلیمات او، سر تعظیم فرود آورده اند به سفاهت متهم می کنند و شیطنت و دورویی و نفاق را دلیل بر هوش و عقل و درایت می شمارند، آری در منطق آنها عقل، جایش را با سفاهت عوض کرده است! لذا قرآن در پاسخ آنها می فرماید: «بدانید سفیهان واقعی اینها هستند اما نمی دانندالا انهم هم السفهاء ولکن لایعلمون آیا این سفاهت نیست که انسان خط زندگی خود را مشخص نکند و در میان هر گروهی به رنگ آن گروه درآید و به جای تمرکز و وحدت شخصیت، دوگانگی و چندگانگی را پذیرا گردد، استعداد و نیروی خود را در طریق شیطنت و توطئه و تخریب به کار گیرد، و در عین حال خود را عاقل بشمارد؟! منافقین هر روز به رنگی درمی آیند!
هر روز، به رنگی درمی آیند و در میان هر جمعیتی با آنها هم صدا می شوند، هنگامی که افراد با ایمان را ملاقات کنند می گویند ایمان آوردیم و اذا لقوا الذین امنوا قالوا امنا ما از شما هستیم و پیرو یک مکتبیم، از جان و دل اسلام را پذیرا گشته ایم و با شما هیچ فرقی نداریم! اما هنگامی که با دوستان شیطان صفت خود، به خلوتگاه می روند می گویند ما با شمائیم و اذا خلوا الی شیاطینهم قالوا انا معکم منافقین مؤمنان را مسخره می کنند
و اگر می بینید ما در برابر مؤمنان اظهار ایمان می کنیم ما مسخره شان می کنیم! انما نحن مستهزون ما بر افکار و اعمالشان در دل می خندیم، می خواهیم کلاه بر سرشان بگذاریم، دوست ما و محرم اسرار ما و همه چیز ما شمائید! سپس قرآن با یک لحن کوبنده و قاطع می فرماید: خدا آنها را مسخره می کندالله یستهزی بهم و خدا آنها را در طغیانشان نگه می دارد تا به کلی سرگردان شوند و یمدهم فی طغیانهم یعمهون آخرین آیه مورد بحث، سرنوشت نهائی آنها را که سرنوشتی است بسیار غم انگیز، شوم و تاریک چنین بیان می کند: منافقین گمراه شده اند!
آنها کسانی هستند که در تجارتخانه این جهان، هدایت را با گمراهی معاوضه کرده انداولئک الذین اشتروا الضلاله بالهدی و به همین دلیل، تجارت آنها سودی نداشته» بلکه سرمایه را نیز از کف داده اند فما ربحت تجارتهم و هرگز روی هدایت را ندیده اند و ما کانوا مهتدین

اللّه یـستهز بهم و یمدهم فى طغیانهم یعمهون سـپس قرآن با یک لحن کوبنده و قاطع مى گوید: خدا آنها رامسخره مى کند و خدا آنها را در طغیانشان نگه مى دارد تا به کلى سرگردان شوند اولئک الذین اشتروا الضلالة بالهدى فما ربحت تجارتهم و ما کانوا مهتدین ایـن آیه , سرنوشت نهائى آنها را که سرنوشتى است بسیار غم انگیز و شوم و تاریک چنین بـیـان مـى کـند: آنها کسانى هستند که در تجارتخانه این جهان , هدایت را با گمراهى معاوضه کـرده اند و به همین دلیل تجارت آنها سودى نداشته بلکه سرمایه را نیز از کف داده اند و هرگز روى هدایت را ندیده اند . خـلاصـه دو گـانـگـى شـخـصـیـت و تضاد برون و درون که صفت بارز منافقان است پدیده هاى گـونـاگـونـى در عـمـل و گفتار و رفتار فردى و اجتماعى آنها دارد که به خوبى مى توان آن را شناخت .

 

 

 

دو مثال جالب براى ترسیم حال منافقان .

 

 

 

مثلهم کمثل الذى استوقد نارا فلما اضا ءت ما حوله ذهب اللّه بنورهم و ترکهم فى ظلمات لایبصرون. آنها مانند کسى هستند که آتشى (درشب ظلمانى)افروخته تا در پـرتـو نـور آن راه را از بـیراهه بشناسد و به منزل مقصود برسد ولـى همین که این شعله آتش اطراف آنها را روشن ساخت , خداوند آن را خاموش مى سازد, و در ظلمات رهاشان مى کند, به گونه اى که چیزى را نبینند آنـهـا فکر مى کردند با این آتش مختصر و نور آن مى توانند با ظلمتها به پیکار برخیزند, اما ناگهان بادى سخت برمى خیزد و یا باران درشتى فرو مى ریزد, و یا براثر پایان گرفتن مواد آتش افروز, آتش به سردى و خاموشى مى گراید و بار دیگر در تاریکى وحشتزا سرگردان مى شوند این نور مختصر, یـا اشاره به فروغ وجدان و فطرت توحیدى است و یا اشاره به ایمان نخستین آنهاست که بعدا بر اثر تقلیدهاى کورکورانه و تعصبهاى غلط و لجاجتها و عداوتها پرده هاى ظلمانى و تاریک بر آن مى افتد . صم بکم عمى فهم لایرجعون آنها کر هستند و گنگ و نابینا, و چون هیچ یک از وسائل اصلى درک حـقایق را ندارند از راهشان باز نمى گردند به هرحال این تـشبیه در حقیقت , یک واقعیت را در زمینه نفاق روشن مى سازد, و آن اینکه نفاق و دوروئى براى مـدت طـولانـى نـمى تواند مؤثر واقع شود و این امر همچون شعله ضعیف و کم دوامى که در یک بـیـابان تاریک و ظلمانى در معرض وزش طوفانهاست دیرى نمى پاید, و سرانجام چهره واقعى آنها آشکارمى گردد. اوکصیب من السما فیه ظلمات و رعد و برق یجعلون اصـابعهم فى آذانهم من الصواعق حذر الموت و اللّه محیط بالکافریندر مـثـال دوم قرآن صحنه زندگى آنها را به شکل دیگرى ترسیم مى نماید: شبى است تـاریـک و ظلمانى پرخوف و خطر, باران به شدت مى بارد, از کرانه هاى افق برق پرنورى مى جهد, صداى غرش وحشتزا و مهیب رعد, نزدیک است پرده هاى گوش را پاره کند, انسانى بى پناه در دل ایـن دشـت وسـیـع و ظـلمانى ,حیران و سرگردان مانده است , باران پرپشت , بدن او را مرطوب سـاخته , نه پناهگاه مورد اطمینانى وجود دارد که به آن پناه برد و نه ظلمت اجازه مى دهد گامى بـه سوى مقصد بردارد قرآن در یک عبارت کوتاه , حال چنین مسافر سرگردانى را بازگومى کند: یـا هـمـانـنـد بـارانـى کـه در شب تاریک , توام با رعد و برق و صاعقه برسر رهگذرانى ببارد آنها از ترس مرگ انگشتها را در گوش خود مى گذارند تا صداى وحشت انگیز صاعقه ها را نشنوند و در پایان آیه مى فرماید: وخداوند به کافران احاطه دارد و آنها هرکجا بروند در قبضه قدرت او هستند. یکاد البرق یخطف ابصارهم کلما اضاء لهم مشوا فیه و اذا اظلم علیهم قاموا و لو شااللّه لذهب بسمعهم و ابصارهم ان اللّه على کل شى قدیر بـرقها پى در پى بر صفحه آسمان تاریک جستن مى کند: نور برق آنچنان خیره کننده است که نزدیک است چشمهاى آنها را برباید هـر زمـان کـه بـرق مـى زنـد و صفحه بیابان تاریک , روشن مى شود, چند گامى در پرتو آن راه مـى رونـد, ولـى بـلافاصله ظلمت بر آنها مسلط مى شود و آنها در جاى خود متوقف مى گردند آنـهـا هرلحظه خطر را در برابر خود احساس مى کنند, چرا که در دل این بیابان نه کوهى به چشم مـى خـورد, و نـه درخـتى تا از خطر رعد و برق و صاعقه جلوگیرى کند, هرآن ممکن است هدف صـاعـقـه اى قرار گیرند و در یک لحظه خاکستر شوند! حتى این خطر وجود دارد که غرش رعد, گوش آنها را پاره و نور خیره کننده برق چشمشان را نابینا کند, آرى اگر خدا بخواهد گوش و چـشـم آنـهـا را از مـیان مى برد چرا که خدا به هر چیزى توانا است افـسـوس کـه بـه پـناهگاه مطمئن ایمان پناه نبرده اند تا از شر صاعقه هاى مرگبار مجازات الهى و جهاد مسلحانه مسلمین نجات یابند.

 

 

 

لزوم شناخت منافقین در هرجامعه :. اگـر چـه شـان نزول این آیات , منافقان عصر پیامبر(ص ) است اما با توجه به اینکه خط نفاق در هر عـصـر و زمانى , در برابر خط انقلابهاى راستین وجود داشته و دارد به منافقان همه اعصار و قرون گـسـتـرش مـى یابد, و ما با چشم خود تمام این نشانه ها را یک به یک و مو به مو در مورد منافقان عـصـر خـویـش مـى یابیم , سرگردانى آنها, وحشت و اضطرابشان و خلاصه بى پناهى و بدبختى و سـیه روزى و رسوائى آنها را درست همانند همان مسافرى که قرآن به روشنترین وجهى حال او را ترسیم کرده است مشاهده مى کنیم

 

 اینچنین خدائى را بپرستید!.

 

 بـعـد از بـیـان حال سه دسته (پرهیزکاران , کافران و منافقان ) این آیه , خط سعادت و نجات را که پـیوستن به گروه اول است مشخص ساخته مى گوید: اى مردم پروردگارتان را پرستش کنید کـه هـم شـما و هم پشینیان را آفرید تا پرهیزکارشوید یا ایـها الناس اعبدوا ربکم الذى خلقکم والذین من قبلکم لعلکم تتقون. خـطـاب یا ایهاالناس اى مردم که در قرآن حدود بیست بار تکرار شده ویک خطاب جامع و عـمـومـى اسـت نشان مى دهد که قرآن مخصوص نژاد و قبیله وطایفه و قشر خاصى نیست , بلکه هـمـگـان را در ایـن دعوت عام شرکت مى دهد, همه را دعوت به پرستش خداى یگانه , و مبارزه با هرگونه شرک و انحراف از خط توحیدمى کند.

ویژگی منافقان در نهج البلاغه

 

 در طول تاریخ همواره بشریت با بیماری اخلاقی «نفاق» درگیر بوده، آسیبهای زیادی از این طریق متحمل شده و اثرات زیانبار این مرض مهلک در جوامع بشری، مشهود بوده و هرچه پیش می‌رویم قربانیان بیشتری می‌گیرد

 

هشدارهای مکرر مولای متقیان علی(ع) که خود قربانی توطئه‌های شوم آنان بود و با تمام وجود، مکر و حیله‌های آنها را لمس می‌کرد، موید دیگری بر اهمیت مطلب است که باید پرده از باطن منافقان برداشت و توجه مردم را به واقعیت زشت و پلید آنها جلب کرد.

1. گمراهی: اینان هم خود گمراه هستند و هم دیگران را به وادی گمراهی می‌کشانند فَإِنَّهُمُ الضَّالُّونَ الْمُضِلُّونَ؛2 اینان گمراه و گمراه کننده‌اند

2. لغزش و خطاکاری: ویژگی دوم خطاکاری و به خطا اندازی است. اینان در مسیر حق هم خودشان دچار لغزش و خطا شده‌اند و هم دیگران را به لغزشگاه سوق می‌دهند: «وَ الزَّالُّونَ الْمُزِلُّونَ؛3 منافقان لغزشکار و لغزاننده‌اند.»
تفاوت بین «ضالّون» و «زالّون» این است که اولی به کسانی اشاره دارد که آگاهانه در گمراهی گام می‌نهند و دومی اشاره به کسانی است که اشتباه و خطای فراوان دارند. آری! چون منافقان از نور علم و ایمان بی‌بهره‌اند، اشتباهات آنها نیز فراوان است.4

3. رنگ به رنگ شدن: منافق در زندگی و اعتقادات خویش دائم دچار تردید است و هیچ استواری و ثباتی ندارد و پایبند به هیچ مکتب و عقیده‌ای نیست و به اصطلاح «نان را به نرخ روز می‌خورد». به همین خاطر در معاشرت خود با دیگران، به اقتضای زمان، هر روز به رنگی در می‌آید تا منافع نامشروع خود را از این طریق تأمین کند. و امیرالمومنین(ع) آنها را این گونه توصیف می‌نماید: «یَتَلَوَّنُونَ أَلْوَاناً وَ یَفْتَنُّونَ افْتِنَانا؛ً5 به رنگهای گوناگون در می‌آیند و فتنه‌های گوناگون به پا می‌کنند.» منافق برای فرار و مخفی کردن عیوب خویش، با پرده دری و رسوا ساختن طرف مقابل، آبرویش را می‌ریزد و عیوب او را در جمع فاش می‌کند همچنان که حضرت امیر(ع) می‌فرماید وَ إِنْ عَذَلُوا کشَفُوا؛ و اگر به انتقاد پردازند، پرده دری می‌کنند»

4. آمادگی و کمین برای فریفتن: آنها تکیه‌گاه ثابتی ندارند و هر روز و در هر شرایطی وسیله و راه و روش خاصی که برای خودشان امکان‌پذیر و برای مخاطبین قابل قبول باشد، بر می‌گزینند: «وَ یَعْمِدُونَکمْ بِکلِّ عِمَادٍ وَ یَرْصُدُونَکمْ بِکلِّ مِرْصَادٍ؛6منافقین از هر وسیله پیدا و پنهان برای ضربه زدن به شما استفاده می‌کنند و در هر کمین‌گاهی به کمین شما می‌نشینند

5. بیماردلی و ظاهرآرایی: طبق فرمایش امیرمۆمنان(علیه السلام) منافقین همواره ظاهری پاک و آراسته و در عین حال باطنی ناپاک و فاسد دارند: «قُلُوبُهُمْ دَوِیَّه وَ صِفَاحُهُمْ نَقِیَّه؛7 آنان در دل بیمار و در ظاهر آراسته‌اند

6. حرکتهای پنهانی: یکی دیگر از صفات منافق حرکت در خفا و دور از چشم دیگران است. امیرمۆمنان(علیه السلام) می‌فرماید: «یَمْشُونَ الْخَفَاءَ وَ یَدِبُّونَ الضَّراءَ؛8 در پنهانی گام بر می‌دارد و همانند بیماری، در بدن نفوذ می‌نمایند

7. گفتارشان درمان، کردارشان درد بی‌درمان: امام علی(ع) می‌فرماید: «وَصْفُهُمْ دَوَاءٌ وَ قَوْلُهُمْ شِفَاءٌ وَ فِعْلُهُمُ الدَّاءُ الْعَیَاءُ؛9 توصیفشان درمان و سخنانشان شفابخش است؛ ولی عملشان درد درمان ناپذیر

8. تنگ نظری و ایجاد یأس: یکی دیگر از ویژگیهای منافقان این است که از شادی مۆمنان ناراحت و از ناراحتی آنان شاد می‌شوند، بر رفاه و آسایش آنها حسد می‌ورزند و تلاش می‌کنند تا با ایجاد یأس و بدبینی اراده‌های آنان را تضعیف کنند تا قدرت جهاد و مقاومت آنها را درهم شکنند. مولای متقیان علی(ع) منافقین را این گونه توصیف فرموده‌اند: «حَسَدَه الرَّخَاءِ وَ مُۆَکدُو الْبَلَاءِ وَ مُقْنِطُو الرَّجَاءِ؛10نسبت به رفاه مردم حسادت می‌ورزند و روی سختی (به زحمت افتادن مردم) پافشاری نموده، امید مردم را نا امید می‌کنند

9. شریک دزد و رفیق قافله: منافقان به هیچ مکتب و عقیده‌ای معتقد و پایبند نیستند؛ از این رو به اقتضای شرایط و محیط، روش آنان تغییر می‌کند. به فرموده امام(علیه السلام) اینان برای راه یافتن به هر دل، شیوه و واسطه‌ای و برای هر غم، گریه‌ای مهیا کرده اند: «لَهُمْ بِکلِّ طَرِیقٍ صَرِیعٌ وَ إِلَی کلِّ قَلْبٍ شَفِیعٌ وَ لِکلِّ شَجْوٍ دُمُوعٌ؛11آنها در هر راهی کشته‌ای را به خاک افکنده‌اند، و به هر دلی راهی دارند و بر هر مصیبتی اشکی دروغین می‌ریزند

10. قرض دادن مدح و ستایش: یکی دیگر از شاخصه‌های منافقین این است که به یکدیگر مدح و ثنا قرض می‌دهند؛ یعنی این گروه منافق از آن گروه تمجید و ستایش می‌کنند و در مقابل آن، از گروه دیگر تمجید و پاداش پس می‌گیرند، این گروه به دیگری رأی می‌دهد و مواضع آن گروه را تأیید می‌کند تا آن هم، مقابله به مثل نماید. چنانکه امیرمۆمنان(علیه السلام) می‌فرماید: «یَتَقَارَضُونَ الثَّنَاءَ وَ یَتَرَاقَبُونَ الْجَزَاءَ؛12از همدیگر تمجید و تعریف کرده انتظار پاداش و مقابله به مثل دارند

11. اصرار و لجاجت: امیرمومنان(عإِنْ سَأَلُوا أَلْحَفُوا؛13هر گاه چیزی را طلب کنند، روی آن اصرار می‌ورزند

12. رسواگری در عیب‌جویی: منافق برای فرار و مخفی کردن عیوب خویش، با پرده دری و رسوا ساختن طرف مقابل، آبرویش را می‌ریزد و عیوب او را در جمع فاش می‌کند همچنان که حضرت امیر(علیه السلام) می‌فرماید وَ إِنْ عَذَلُوا کشَفُوا؛14 و اگر به انتقاد پردازند، پرده دری می‌کنند

13. اسراف و خیانت در قضاوت: یکی دیگر از خطاهای فکری منافقان «مطلق‌گرایی» است. از نگاه آنان همه چیز سیاه یا سفید مطلق است، به این معنا که با مشاهده کمترین خطا و لغزش از مۆمنان آنان را به صورت سیاه مطلق می‌بینند و حکم به فسادشان می‌دهند و در مقابل، تمام لغزشها و خطاهای هم‌کیشان خود را نادیده می‌گیرند، بنابر این هرگز صلاحیت قضاوت را ندارند. به فرموده مولای پرهیزگاران علی(ع)وَ إِنْ حَکمُوا أَسْرَفُوا؛15 و اگر در مسأله‌ای قضاوت کنند، در ستم اسراف روا می‌دارند و راه خیانت را می‌پیمایند.» منافقان به هیچ مکتب و عقیده‌ای معتقد و پایبند نیستند؛ از این رو به اقتضای شرایط و محیط، روش آنان تغییر می‌کند. به فرموده امام(علیه السلام) اینان برای راه یافتن به هر دل، شیوه و واسطه‌ای و برای هر غم، گریه‌ای مهیا کرده اندلَهُمْ بِکلِّ طَرِیقٍ صَرِیعٌ وَ إِلَی کلِّ قَلْبٍ شَفِیعٌ وَ لِکلِّ شَجْوٍ دُمُوعٌ؛ آنها در هر راهی کشته‌ای را به خاک افکنده‌اند، و به هر دلی راهی دارند و بر هر مصیبتی اشکی دروغین می‌ریزند

14. برنامه‌ریزی برای اهداف باطل: از آنجا که منافق عقیده و ایدئولوژی ثابت و استواری ندارد، مجبور است برای پیشبرد اهداف خود در مقابل خطرات و مشکلات پیش‌رو چاره‌ای اندیشیده و برای نابود کردن مخالفان برنامه‌ریزی دقیقی کند. امام(علیه السلام) با اشاره به این برنامه‌ریزی می‌فرماید قَدْ أَعَدُّوا لِکلِّ حَقٍّ بَاطِلًا وَ لِکلِّ قَائِمٍ مَائِلًا وَ لِکلِّ حَیٍّ قَاتِلًا وَ لِکلِّ بَابٍ مِفْتَاحاً وَ لِکلِّ لَیْلٍ مِصْبَاحاً؛16 آنان در برابر هر حقی، باطلی و در مقابل هر مستقیمی، انحرافی و در برابر هر زنده‌ای، قاتلی را تدارک دیده‌اند و برای هر دری کلیدی و برای هر شب تاریکی چراغی (راه در رو) آماده کرده‌اند

15. اظهار بی‌میلی به مطامع دنیوی: یکی دیگر از اوصاف منافقین این است که با حیله و نیرنگ برای نفوذ در دلها، نسبت به دنیا و مافیها اظهار بی‌میلی می‌کنند و از این طریق بازار کالای فکری خویش را گرم کرده، به مطامع نامشروع خود می‌رسند. به فرموده امام(علیه السلام) بی‌میلی به مطامع مادی را وسیله طمع خویش قرار می‌دهند: یَتَوَصَّلُونَ إِلَی الطَّمَعِ بِالْیَأْسِ لِیُقِیمُوا بِهِ أَسْوَاقَهُمْ وَ یُنْفِقُوا بِهِ أَعْلَاقَهُمْ؛17 با اظهار بی‌میلی به طمع راه می‌یابند، تا بازارهای خویش را گرم کنند، و کالاهای خود را مصرف نمایند

16. آمیختن حق و باطل: آخرین ویژگی منافقان این است که پیوسته کفر، باطل و گمراهی را با حق در هم آمیخته و در لباس حق جلوه می‌دهند. ساده‌اندیشان را در جاده باریک و پر پیچ و خم گمراهی می‌کشانند، به طوری که هیچ راه بازگشتی ندارند. امیرالمۆمنین(ع) می‌فرمایدیَقُولُونَ فَیُشَبِّهُونَ وَ یَصِفُونَ فَیُمَوِّهُونَ قَدْ هَوَّنُوا الطَّرِیقَ وَ أَضْلَعُوا الْمَضِیقَ؛18 گفتارشان شبهه‌انگیز است، در سخن، حق را با باطل می‌آمیزند، راه ورود به خواسته‌های خود را آسان و طریق خروج از آن را تنگ و پر پیچ و خم می‌سازند (تا مردم را در دام خود گرفتار سازند).» در ادامه مولای متقیان علی(ع) آنها را دار و دسته شیطان می‌خواند و می‌فرماید فَهُمْ لُمَه الشَّیْطَانِ وَ حُمَه النِّیرَانِ؛ پس آنان گروه شیطان و شعله‌های آتش دوزخ هستند. أُولئِک حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ‌الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُون»؛19 اینان گروه پیروان شیطانند و آگاه باشید که گروه شیطان تحقیقاً در زیانی غیر قابل جبران هستند

پی نوشت ها : 1) بقره، آل‌عمران، نساء، مائده، انفال، توبه، عنکبوت، احزاب، فتح، حدید، حشر و تحریم. 2) نهج البلاغه، خ 194. 3) همان. 4) پیام امام امیر(ع)، ج7، ص606. 5) نهج البلاغه، خ194. 6) نهج البلاغه، خ 194. 7) نهج البلاغه، خ194. 8) نهج البلاغه، خ194. 9) نهج البلاغه، خ194. 10) نهج البلاغه، خ 194. 11) نهج البلاغه، خ 194. 12) نهج البلاغه، خ 194. 13) همان. 14) نهج البلاغه، خ194. 15) نهج البلاغه، خ194. 16) نهج البلاغه، خ194. 17) نهج البلاغه، خ 194. 18) همان. 19) مجادله / ۱۹

 

 ریشه های نفاق در امت اسلامی
هنگامی که انقلابی در محیطی روی می دهد- مخصوصا انقلابی همچون انقلاب اسلام که بر پایه های حق و عدالت قرار داشت- مسلما منافع گروهی غارتگر، ظالم و خودکامه به خطر می افتد، آنها نخست با تمسخر و استهزاء و سپس با استفاده از نیروی مسلح، فشار اقتصادی، تبلیغات مستمر اجتماعی، سعی می کنند انقلاب را در هم بشکنند

 

اما هنگامی که نشانه های پیروزی انقلاب بر همه قدرت های محیط آشکار شود گروهی از مخالفان تاکتیک و روش عملی خود را تغییر داده، ظاهرا تسلیم می شوند اما در واقع یک گروه زیرزمینی مخالف را تشکیل می دهند. اینها که به خاطر داشتن دو چهره مختلف، منافق نامیده می شوند(2) خطرناک ترین دشمنان انقلاب اند؛ زیرا موضع آنها کاملا مشخص نیست، تا مردم انقلابی آنها را بشناسند و از خود طرد کنند،بلکه در لابلای صفوف مردم پاک و راستین و حتی گاهی در پست های حساس نفوذ می کنند.
انقلاب اسلام، نیز در برابر چنین گروهی قرار گرفت، یعنی تا زمانی که پیامبر اسلام(ص) از «مکه» به «مدینه» هجرت نکرده بود، مسلمانان حکومتی تشکیل نداده بودند. اما پس از ورود پیامبر(ص) به «مدینه»، نخستین پایه حکومت اسلامی گذارده شد، و پس از پیروزی در جنگ «بدر»، این مسئله آشکارتر گشت، یعنی رسما حکومت و دولتی کوچک اما قابل رشد تشکیل گردید

 

اینجا بود که منافع بسیاری از سردمداران «مدینه» مخصوصا یهود که در آن زمان مورد احترام عرب ها بودند به خطر افتاد، احترام یهود در آن زمان بیشتر به خاطر این بود که اهل کتاب و مردمی نسبتا با سواد، و از نظر وضع اقتصادی، پیشرفته بودند و همانها بودند که پیش از ظهور پیامبر(ص) بشارت چنین ظهوری را می دادند

 

افراد دیگری هم در «مدینه» بودند که داعیه ریاست و رهبری مردم داشتند، ولی با هجرت رسول خدا حساب ها به هم خورد، سران ظالم و خودکامه و اطرافیان غارتگر آنها دیدند، توده های مردم به سرعت به پیامبر(ص) ایمان می آورند، حتی خویشاوندان خودشان، آنها بعداز مدتی مقاومت دیدند چاره ای نیست جز این که ظاهرا مسلمان شوند؛ زیرا نواختن کوس مخالفت و قرار گرفتن در جبهه مقابل، علاوه بر مشکلات جنگ و صدمه های اقتصادی خطر نابودی آنها را دربرداشت به ویژه این که عرب تمام قدرتش قبیله او بود و قبیله های آنها غالبا از آنان جدا شده بودند

 

روی این اصل، راه سومی انتخاب کردند و آن این که ظاهرا مسلمان شوند و در خفا نقشه درهم شکستن اسلام را طرح ریزی کنند. کوتاه سخن این که بروز «نفاق» در یک اجتماع معمولا معلول یکی از دو چیز است: نخست پیروزی و قدرت آئین انقلابی موجود و تسلط آن براجتماع و دیگری ضعف روحیه و فقدان شخصیت و شهامت کافی برای رویارویی منافقین با حوادث سخت. لزوم شناخت منافقین
بدون شک، نفاق و منافق، مخصوص عصر پیامبر(ص) نبوده است و درهر جامعه ای این برنامه و گروه وجود دارند، منتها باید براساس معیارهای حساب شده ای که قرآن برای آنها به دست می دهد شناسایی شوند، تا نتوانند زیان و یا خطری ایجاد کنند، در آیات گذشته و همچنین سوره «منافقین» و روایات اسلامی نشانه های مختلفی برای آنها ذکر شده است (3) از جمله: نشانه های منافقین
1- هیاهوی بسیار و ادعاهای بزرگ، و خلاصه گفتار زیاد و عمل کم و ناهماهنگ.
2- درهر محیطی رنگ آن محیط را گرفتن و با هر جمعیتی مطابق مذاق آنان حرف زدن، با مؤمنان «امنا» گفتن و با مخالفان «انا معکم»!
3- حساب خود را از مردم جدا کردن، و تشکیل انجمن های سری، و مرموز دادن با نقشه های حساب شده.
4- خدعه، نیرنگ و فریب و دروغ و تملق و چاپلوسی، پیمان شکنی و خیانت.
5- خود برتربینی و مردم را ناآگاه، سفیه و ابله قلمداد کردن و خود را عاقل و هوشیار دانستن. خلاصه، دوگانگی شخصیت و تضاد برون و درون که صفت بارز منافقان است پدیده های گوناگونی در عمل و گفتار و رفتار فردی و اجتماعی آنها دارد که به خوبی می توان آن را شناخت. چه تعبیر زیبایی دارد قرآن در آیاتی که خواندیم می فرماید: فی قلوبهم مرض: «آنها دل های (روح های) بیمار دارند» چه بیماری از دوگانگی ظاهر و باطن بدتر؟ و چه بیماری از خود برتربینی و یا نداشتن شهامت برای رویارویی با حوادث دردناک تر؟ ولی همان گونه که بیماری قلبی را هرچند پنهان است نمی توان به کلی مخفی کرد بلکه نشانه های آن در چهره انسان و تمام اعضای بدن آشکار می شود، بیماری نفاق نیز همین گونه است که با تظاهرات مختلف قابل شناخت می باشد.(4) وسعت معنی نفاق
گرچه نفاق به مفهوم خاصش، صفت افراد بی ایمانی است که ظاهراً در صف مسلمانانند، اما باطناً دل در گرو کفر دارند، ولی نفاق معنی وسیعی دارد که هرگونه دوگانگی ظاهر و باطن، گفتار و عمل را شامل می شود هرچند در افراد مؤمن باشد که ما از آن به عنوان «رگه های نفاق» نام می بریم. مثلاً در حدیثی آمده است: «سه صفت است در هر کس باشد منافق است هرچند روزه بگیرد، نماز بخواند و خود را مسلمان بداند:

 

1- کسی که در امانت خیانت می کند،

 

2- کسی که به هنگام سخن گفتن دروغ می گوید،

 

3- کسی که وعده می دهد و خلف وعده می کند.» (5) مسلماً این گونه افراد، منافق به معنی خاص نیستند، ولی رگه هایی از نفاق در وجود آنها هست، مخصوصاً درباره ریاکاران امام صادق(ع) فرموده اند: «ریا و ظاهرسازی ، درخت (شوم و تلخی) است که میوه ای جز شرک خفی ندارد و اصل و ریشه آن نفاق است.»(6) سخن امیرمؤمنان علی(ع) درباره منافقان
«ای بندگان خدا شما را به تقوا و پرهیزکاری سفارش می کنم، و از منافقان برحذر می دارم، زیرا آنها گمراه و گمراه کننده اند، خطاکار و به خطا اندازند، به رنگ های گوناگون درمی آیند، به قیافه و زبان های متعدد خودنمایی می کنند از هر وسیله ای برای فریفتن و در هم شکستن شما استفاده می کنند، و در هر کمینگاهی به کمین شما می نشینند، بد باطن و خوش ظاهرند، و در نهان برای فریب مردم گام برمی دارند، از بیراهه ها حرکت می کنند، و گفتارشان به ظاهر شفابخش، اما کردارشان دردی است درمان ناپذیر، به رفاه و آسایش مردم حسد می ورزند و (اگر به کسی) بلایی وارد شود خوشحال می شوند، امیدواران را مأیوس می کنند، در هر راهی کشته ای دارند، در هر دلی راهی و در هر مصیبتی اشک ساختگی می ریزند، مدح و تمجید را به یکدیگر قرض می دهند و انتظار پاداش و جزا می کشند، اگر چیزی بخواهند اصرار می ورزند، و اگر ملامت کنند پرده دری می نمایند.»(7) کارشکنی های منافقان
نه تنها برای اسلام که برای هر آئینی انقلابی و پیشرو، منافقان خطرناک ترین گروه اند، آنها در لابلای صفوف مسلمانان نفوذ می کنند و از هر فرصتی برای کارشکنی استفاده می نمایند. گاهی مؤمنان راستین را که بااخلاص تمام، سرمایه مختصری را در راه خدا انفاق می کردند مورد استهزاء قرار می دادند، چنان که قرآن می فرماید: الذین یلمزون المطوعین من المؤمنین فی الصدقات والذین لا یحدون الا جهدهم فیسخرون منهم سخرالله منهم و لهم عذاب الیم: آنها که مؤمنان با اخلاص را به خاطر انفاق های (کوچک اما بی ریا) مسخره می کنند، خداوند آنها را استهزا می کند و عذاب دردناکی در انتظارشان است.»(8) و گاهی در انجمن های سری خود، تصمیم می گرفتند، کمک های مالی خود را از یاران رسول خدا(ص) به کلی قطع کنند، تا از اطراف او پراکنده شوند، چنان که در سوره «منافقون» آمده است: هم الذین یقولون لا تنفقوا علی من عند رسول الله حتی ینفضوا و لله خزائن السماوات و الارض و لکن المنافقین لا یفقهون آنها می گویند کمک های مالی خود را از کسانی که نزد پیامبرند قطع کنید تا از پیرامون او پراکنده شوند، بدانید خزائن آسمان و زمین از آن خدا است، ولی منافقان نمی دانند (9)

 

گاهی تصمیم می گرفتند که پس از بازگشت از جنگ به «مدینه»، دست به دست هم بدهند و با استفاده از یک فرصت مناسب، مؤمنان را از «مدینه» بیرون کنند و می گفتند: لئن رجعنا الی المدینه لیخرجن الاعز منها الاذل: «اگر به مدینه بازگردیم، عزیزان، ذلیلان را بیرون خواهند کرد»! (10)

 

و زمانی هم به بهانه های مختلف از قبیل جمع آوری محصول کشاورزی، از شرکت در برنامه های جهاد، خودداری کرده و در شدیدترین لحظات، پیامبر(ص) را تنها می گذاشتند، و در عین حال وحشت داشتند که پرده از رازشان برداشته شود و رسوا گردند. به خاطر همین موضع گیری های بسیار خصمانه، در آیات زیادی از قرآن، آماج شدیدترین حملات قرار گرفتند، و یک سوره در قرآن به نام سوره «منافقون» پیرامون وضع آنها نازل شده است. در سوره های «توبه»، «حشر» و بعضی دیگر از سوره های قرآن نیز، مورد نکوهش فراوان قرار گرفته اند، از جمله سیزده آیه از آیات همین سوره «بقره» از صفات آنها و عواقب شومشان سخن می گوید. تجارت پر زیان
در قرآن مجید کراراً فعالیت های انسان در این دنیا به یک نوع تجارت تشبیه شده است، و در حقیقت همه ما در این جهان تاجرانی هستیم که با سرمایه های فراوان خداداد: سرمایه عقل، فطرت، عواطف، نیروهای مختلف جسمانی، مواهب عالم طبیعت، و بالاخره رهبری انبیاء، گام در این تجارتخانه بزرگ می گذاریم، گروهی سود می برند، پیروز می شوند و سعادتمند، گروهی نه تنها سودی نمی برند که اصل سرمایه را نیز از دست داده، و به تمام معنی ورشکست می شوند نمونه کامل گروه اول، مجاهدان راه خدا هستند، چنان که قرآن درباره آنها می فرماید: یا ایها الذین آمنوا هل أدلکم علی تجاره تنجیکم من عذاب ألیم ¤ تؤمنون با لله و رسوله و تجاهدون فی سبیل الله بأموالکم و أنفسکم: «ای افراد با ایمان! آیا شما را راهنمایی به تجارتی بکنم که از عذاب دردناک رهائیتان می بخشد (و به سعادت جاویدان رهنمونتان می شود)

 

¤ به خدا و رسول او ایمان بیاورید و در راه او با مال و جان جهاد کنید»(11).
و نمونه واضح گروه دوم، منافقان اند که قرآن در آیات فوق، پس از ذکر کارهای مخرب آنها که در لباس اصلاح و عقل، انجام می گیرد می فرماید: «آنها کسانی هستند که هدایت را با گمراهی مبادله کردند و این تجارت نه برای آنها سودی داشت و نه مایه هدایت شد

 

این گروه در موقعیتی قرار داشتند که می توانستند بهترین راه را انتخاب کنند، آنها در کنار چشمه زلال وحی قرار داشتند، در محیطی مملو از صفا و صداقت و ایمان. اما آنها به جای این که: از این موقعیت خاص که در طول قرون و اعصار تنها نصیب گروه اندکی شده است بالاترین بهره را ببرند، هدایت را دادند و گمراهی را خریدند، هدایتی که در درون فطرتشان بود، هدایتی که در محیط وحی موج می زد، همه این امکانات را از دست دادند به گمان این که با این کار می توانند، مسلمین را درهم بکوبند و رؤیاهای شومی را که در مغز خود می پروراندند تحقق بخشند. این معاوضه و انتخاب غلط دو زیان بزرگ همراه داشت:
نخست این که: سرمایه های مادی و معنوی خویش را از دست دادند بی آن که در مقابل آن سودی ببرند.
و دیگر این که: حتی به نتیجه شوم موردنظر خود نیز نرسیدند؛ زیرا اسلام با سرعت، پیشرفت کرد و به زودی جهان را فرا گرفت و این منافقان نیز رسوا شدند.(12)
1-«مفردات راغب»، تفسیر (المنار) و «قاموس اللغه » 2 -«منافق» از ماده «نفق» (بر وزن شفق) به معنی کانال ها و نقب هائی است که زیرزمین می زنند تا برای استتار یا فرار از آن استفاده کنند. 3-«کافی»، جلد 2، صفحه 393، «بحارالانوار»، ج96، ص271، باب 301، النفاق- «غرر الحکم»، ص8.45 4-برای توضیح بیشتر به ج4 تفسیر «نمونه» ذیل آیات 141 تا 341 «نساء»، ص471 تا 871 و نیز به ج7، ذیل آیات 94 تا 75 «توبه» . 5-«سفینه البحار»، ج2، ص506- «کافی»، ج2، ص290 - «بحارالانوار»، ج96، ص801، ح 8. 6- «سفینه البحار»، ج1 ماده «رئی»- «بحار الانوار»، ج96، ص200، ح73. 7-«نهج البلاغه»، خ491- «بحارالانوار»، ج96، ص771، حدیث 6. 8-توبه، 97. 9-منافقون، 7. 10-منافقون، 8. 11-صف، 01 و 11. 12-تفسیر نمونه ذیل آیات0 2 تا 8 بقره..

 

                                   زمینه‌ها و نشانه‌های نفاق از منظر قرآن و سنت

  خودخواهی و غرور
عجب و غرور که از صفات ناپسند انسانی است‏ و چنان در شخصیت آنان ریشه دوانیده است که هیچ گاه به گذشته خود نمی‌اندیشند و فرصت جبران لغزش‌های گذشته را نمی‌یابند. علاوه بر اینکه اشباهات خود را هم نمی‌پذیرند. خداوند می‌فرماید :" هنگامی که به آنان گفته شود بیایید تا رسول خدا برای شما استغفار کند سرهای خود را از روی استهزاء و کبر تکان می‌دهند و آنان را می‌بینی که تکبرکنان از تو رو بر می‌تابند

 

اهل نفاق به خود اجازه تفکر در عملکردهای گذشته‌شان را نمی‌دهند و این مهم‌ترین عامل بدبختی آنان است که بدترین جایگاه جهنم را به خود اختصاص می‌دهند. قرآن غرور و خودخواهی و عدم انعطاف آنان را به چوب خشک تشبیه کرده که هیچ تغییری در آن نمی‌توان ایجاد کرد

 

اندیشه و عقل که رسول باطنی بشر و راهنمایی است که همواره انسان را به سوی شاهراه حقیقت هدایت می‌کند و اگر از انسان سلب شود و او نتواند از این نعمت الهی بهره گیرد هرگز روی سعادت و خوشبختی را نخواهد دید. رهاورد این علقیت که ریشه در غرور و خودخواهی افراد دارد در تمام زمینه‌های زندگی نمایان شده و ذلت و خواری دنیا را به ارمغان خواهد آورد.
‏‏ نگرانی و افسردگی
منافقین گرچه در ظاهر خود را شاداب و پرنشاط نشان می‌دهند اما در حقیقت چنان نیستند. آنان در زیرپوشش سیمایی خندان ولی مضطرب، نگران و افسرده دارند و هر لحظه منتظر حادثه‌ای ناگوار علیه خود هستند. هر حرکت کوچکی را توطئه‌ای بر ضد خود پنداشته و هر گفتاری را اهانتی به خود تلقی می‌کنند. قرآن می‌فرماید: آنان هر فریادی را به زبان خویش می‌پندارند

 

نداشتن توکل و اخلاص چنان روحیه‌شان را تضعیف کرده که رعب و وحشت و هراس از آینده‌ای مبهم تمام وجودشان را فرا گرفته است.از معاشرت با برادران دینی خانواده و دوستان می‌گریزند و چون برای خود شخصیتی قائل نیستند از ارتکاب اعمال زشت و ناهنجار ابایی ندارند. طاقت انتقاد و شنیدن سخن حق را ندارند. اگر آنان را ملامت و سرزنش کنید پرده دری کرده و از هر وسیله‌ای برای نجات خود و یارانشان استفاده می‌کنند.
‏‏ پیروان حزب شیطان
اهل نفاق در حقیقت با هر حرکتی که انجام می‌دهند یک گام به سوی شیطان و پیروان وی نزدیک می‌شوند. زیاده خواهی ، طمع ورزی، تحقیر دیگران، بخل و حسد، ستیز با حق، حیله‌گری، ایجاد شبهه و تردید و سایر صفات شیطان در نهاد اهل نفاق لانه‏ کرده و چون قصد اصلاح و خودسازی ندارند و اصلا در فکر آن هم نیستند روز به روز اخلاق ناپسند در نهادشان رشد کرده و به تمایلات شیطانی آنان دامن می‌زند

 

به همین جهت امیر مومنان علی (ع) آنان را پیروان شیطان و زبانه‌های آتش جهنم نامیده و فرمود: "آنان یاوران و پیروان شیطان و زبانه‌های آتش جهنم هستند. ( نهج‌البلاغه194) البته ویژگی‌اهل نفاق به چند مورد محدود نمی‌شود بلکه معیارهای دیگری نیز در قرآن و روایات برای شناختن آنان می‌توان یافت اما مهمترینشان مواردی بود که گفته شد.
‏‏علل و انگیزه‌های نفاق‏
اما چه علل و انگیزه‏‌هایی باعث روی آوردن به نفاق می‌شود؟ با تدبر در آن دسته از آیات قرآن که به مبحث نفاق پرداخته است و همچنین با تامل در رفتار و گفتار منافقان و نیز جو سیاسی و اجتماعی حاکم بر جامعه صدر اسلام پی می‌بریم که علل گوناگونی در روی آوردن به نفاق موثر بوده است اما علل اصلی نفاق را می‌توان به چهار دسته تقسیم کرد: الف) طمع به مال و ثروت‏
طمع به مال و منال دنیا، حرص در به دست آوردن ثروت و مکنت یکی از عوامل نفاق ورزیدن به حساب می‌آید. شخص منافق با اظهار ایمان می‌خواهد به مال و منال برسد و از بازار مسلمانان سود برده و به سمت و کار خودش رونق بخشد ، از این رو اظهارات اسلام و ایمان را وسیله‌ رسیدن به مال و ثروت دنیا قرار می‌دهد تا زمانی که از این بازار سود عاید وی گردد. به مسلمانان اظهار علاقه می‌کند و خود را حامی حکومت اسلامی می‌داند آیات 58- 80 توبه و آیه 11حج به این نوع از نفاق اشاره دارد. ب) ترس از دست دادن جان و مال و موقعیت اجتماعی‏
علت اصلی دیگری که در روی آوردن به نفاق نقش موثر دارد ترس از دست دادن مال و جان و زایل شدن موقعیت اجتماعی و فامیلی می‌باشد. در این نوع از نفاق شخصی منافق به علت ناتوانی در مبارزه با نظام معتقد و حاکم به ظاهر ایمان می‌آورد تا هم جان و مال خویش را حفظ نماید و هم در سایه اسلام مامن و پناهگاهی برای خود و بستگان خویش به دست آورده مانع از دست رفتن موقعیت اجتماعی و فامیلی خویش گردد

 

بیشتر منافقان اهل مدینه و قبایل اطراف آن که در شمار ثروتمندان و روسای قبایل و قوم و عشیره خویش محسوب می‌شدند نفاقشان به خاطر ترس و حفظ جان و مال و نیز حراست از موقعیت اجتماعی‌شان بوده است. در قرآن کریم آیات زیادی به این نوع نفاق اشاره دارد از آن جمله آیات -49 57 توبه به معرفی این دسته از منافقان پرداخته است. ج )ضربه زدن به اسلام از درون
یکی از انگیزه‌ها و علل نفاق ورزیدن برخی از منافقان این بود که با اظهار ایمان در شمار مسلمانان درآیند و آن گاه از داخل با اسلام مبارزه نمایند اینان چون جرات ندارند آشکار با اسلام مبارزه نمایند از این رو به صورت پنهانی ، با اختلاف انداختن میان مسلمانان ، تحریف دین ، رواج فساد و . . . . زمینه سقوط اسلام و حکومت اسلامی را فراهم می‌آورند آیه 107سوره توبه به معرفی این دسته از منافقان پرداخته است. د)آرزوی قدرت
ریاست طلبی و آرزوی قدرت و حکومت و استیلا بر دیگران یکی دیگر از عوامل موثر در روی آوردن به نفاق است‏. در این نوع از نفاق اگر چه هدف از اظهار ایمان سود دنیایی است اما نه سودهای مختصر و آنی و همانند به دست آوردن مال و منال دنیا که هدف دسته اول بود بلکه غرض نفوذ در جامعه مسلمانان و آماده ساختن زمینه‌برای ریاست و حکومت در آن جامعه می‌باشد

 

از این رو شخص منافق برای دستیابی به این اهداف به تقویت نظام حاکم پرداخته و به صورت بسیار مرموز و پنهانی و بدون سروصدا در هسته‌های محوری و مراکز مهم حکومتی نفوذ نموده ریشه‌های اصلی قدرت و رگه‌های حیاتی حکومت را در دست می‌گیرد . قرآن این دسته از منافقین را با عنوان الذین فی قلوبهم مرض معرفی نموده است.

 

 قرآن و انقلاب فتنه منافقان

و من الناس من یقول آمنا بالله فاذا اوذی فی الله جعل فتنه الناس کعذاب الله و لئن جاء نصر من ربک لیقولن انا کنا معکم اولیس الله باعلم بما فی صدور العالمین و لیعلمن الله الذین آمنوا و لیعلمن المنافقینو از مردم، کسانی هستند که می‌گویند به خدا ایمان آورده‌ایم و چون در راه خدا آزار کشند، آزار مردم را مانند عذاب خدا قرار می‌دهند و اگر از جانب پروردگارت پیروزی رسد، حتماً خواهند گفت: ما با شما بودیم. آیا خداوند به آنچه در سینه‌های جهانیان است آگاه‌تر نیست؟ و قطعاً خدا کسانی را که ایمان آورده‌اند می‌شناسد و یقیناً منافقان را نیز می‌شناسد (عنکبوت10 و 11).‏ در این آیات شریفه سخن از خودیهاست، از مسلمانانی که آمنا بالله می‌گویند، اما ایمان به عمق جانشان وارد
نشده و به باور قلبی نرسیده‌اند؛ دوستان نیمه‌راهی که تا آب و نان و رفاه و امنیتشان برقرار است اظهار اسلام و ایمان می‌کنند، اما همین که در مضیقه و سختی و ناامنی قرار می‌گیرند از ادامه راه منصرف می‌شوند. به تعبیر آیه 11 سوره حج اینان خسرالدنیا و الآخره هستند. در حقیقت این فشارها و گرفتاریهایی که در راه ایمان و اسلام به انسان وارد می‌شود پرده از درون او کنار می‌زند و چهره پنهان انسان را آشکار می‌کند و در این کوران امتحان است که کفر قلبی ظاهر می‌شود. از این روست که قرآن آیات مورد بحث را با عنوان "منافقین" به پایان برده است. ‏
مصداق بارز این گروه از مسلمانان زبانی مردمان حاضر در صحنه کربلا و در مقابل حضرت سیدالشهدا امام حسین (ع) بودند، کوفیانی که با یک تهدید و فشار و ناامنی دست از امام زمانشان کشیدند و برای حفظ دنیای خود دین و امامشان را فروختند. امام حسین(ع) در توصیف این گروه است که می‌فرمایند: "الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم یحوطونه مادرت معایشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون؛ مردم بنده دنیایند و دین همچون لقمه‌ای لیسیده بر زبانهایشان است. مادامی که معیشت و زندگانی آنها وسعت و فراخی داشته باشد آن را حفظ می‌کنند، ولی هنگامی که با ابتلائات امتحان شوند، دینداران کم می‌شوند". امام علی (ع) نیز از این گروه که دشمنی‌شان را پنهان می‌کنند، به عنوان خطرناکترین دشمنان یاد کرده و فرموده‌اند اینان کسانی‌اند که نقاب اسلام را به چهره می‌زنند ولی از گناه باکی ندارند و از آن دوری نمی‌کنند (نهج‌البلاغه، خ210) حدیث انقلاب:
"تهدیدهای آینده درخشان ما دو نوعند: تهدیدهای خارجی و تهدیدهای داخلی. من اول این یک کلمه را بگویم که اگر از داخل، این ملت دشمن داخلی نداشته باشد، نفوذی نداشته باشد، دوچهرگان در مسائل کشور تخریب نکنند، دشمن خارجی نمی‌تواند کار زیادی انجام بدهد. عزیزان من اگر ما در داخل متحد و منسجم باشیم، اگر مردم با دولت و مسئولانشان صمیمی باشند و ارتباط داشته باشند، دشمن خارجی هیچ تاثیر سوئی نمی‌تواند بگذارد و هیچ اقدامی نمی‌تواند بکند، اما متاسفانه در داخل، ایادی دشمن هستند

 

امروز در این کشور عبدالله بن ابی‌های منافق هستند، کسانی که یک روز حکومت امام و حکومت نظام اسلامی را از بن دندان قبول نکردند، در زمان پیامبر، یکی از منافقان بسیار فعال عبدالله بن ابی بود، که با یهودیها و کفار قریش و جاسوسهای امپراتوری روم می‌ساخت و از هر وسیله‌ای استفاده می‌کرد، برای اینکه شاید بتواند حکومت پیامبر را از بین ببرد، چرا؟ چون قبل از آنکه پیامبر به مدینه بیاید، او تصور می‌کرد که در آینده، رئیس و حاکم و پادشاه مدینه خواهد شد، پیامبر در واقع مقام او را از او سلب کرده بود. امروز در این کشور عبدالله ابن ابی‌هایی هستند، کسانی که خیال می‌کردند اگر انقلابی در این کشور رخ بدهد، حکومت وقف آنها و متعلق به آنهاست، نه فقاهت را قبول داشتند، نه امام را قبول داشتند، نه مردم را قبول داشتند، نه احساسات دینی را قبول داشتند"

 

 

 

 

 

 

 

نفاق صدر اسلام و انقلاب

 

 

 

 

 

 

 

فرمان پیامبر برای عزیمت سپاه اسامه بر زمین ماند و آن هنگام هم که رسول خدا خواست قلم و کاغذی حاضر کنند تا در آخرین ساعات عمر مبارک خویش، رهنمودهای مهمی را به مسلمین به امانت بسپارد، یکی از همان خواص جرأت کرد بگوید «ان الرجل لیهجر»! کسی که توانست در محضر پیامبر (ص) چنین گستاخی کند و سرجای خویش نشانده نشد، لابد پس از رحلت آن حضرت نیز می توانست منکر وحی الهی در حجه الوداع مبنی بر امامت علی (ع) شود.
نشانه شناسی مومن و منافق در قرآن فراوان است و یکی از آن نشانه ها در حوزه حکمیت و داوری است. مومن حکمیت را نزد ولی خدا و صرفاً نزد او می برد اما منافق ابا ندارد و بلکه مصّر است که این حکمیت را نزد غیر ولی الهی (طاغوت) ببرد

 

آیات 85 تا 56 سوره مبارکه نساء اشاراتی دقیق به این مهم دارد. خداوند ابتدا امر به سپردن امانت ها به انسان های شایسته می کند و از مؤمنان می خواهد خدا و رسول و اولی امر را اطاعت کنند. سپس وارد مسئله «منازعه» و «مشاجره» می شود و می فرماید: «... پس اگر در چیزی نزاع و اختلاف پیدا کردید، آن را به خدا و رسول او برگردانید، اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید. این برای شما بهتر و پایان و عاقبتش نیکوتر است (آیه 95)

 

شأن نزول آیات بعدی، دو اتفاق با موضوع حکمیت و داوری در اختلاف ها و مشاجره ها است. اتفاق اول این بود که در مدینه میان یک یهودی و یکی از مسلمانان منافق اختلافی پیش آمد و قرار گذاشتند کسی را میان خود به حکمیت و داوری انتخاب کنند. مرد یهودی چون به عدالت و بی طرفی پیامبر اطمینان داشت، گفت من به داوری پیامبر شما راضی ام

 

مرد مسلمان اما یکی از سران یهود (کعب بن اشرف) را برگزید چون می دانست که می تواند با رشوه و تطمیع و تحبیب، نظر او را به سوی خود جلب کند.منافق مسلمان نما به همین دلیل با حکمیت پیامبر مخالفت کرد. این ماجرا آن قدر مهم و تعیین کننده بود که آیه 60 سوره نساء نازل شد «آیا ندیدی کسانی را گمان می کنند به آنچه بر تو و پیش از تو ایمان آورده اند اما می خواهند حاکمیت و داوری نزد طاغوت ببرند حال آن که فرمان داده شده اند که به طاغوت کفر بورزند؟ و شیطان می خواهد آنها را به گمراهی های دوردست بکشاند.»
خداوند سپس برخی اوصاف منافقین را بازگو می کند از جمله اینکه با وجود فرمان الهی مبنی بر اینکه به سوی پیامبر و آنچه خدا نازل کرده بیایید، از پیامبر رو برمی گردانند.این طیف به اعتبار عمل خویش دچار مصیبت می شوند. «پس چگونه است هنگامی که به خاطر اعمال خویش مصیبتی به آنها می رسد، نزد تو می آیند و سوگند می خورند که جز اراده کار نیکو و توافق (میان طرفین نزاع) نداشته اند؟ خدا می داند آنچه در دل آنان می گذرد...» (آیات 16 تا 36)

 

بعد از آن موضوع «اطاعت» و «توبه» مطرح می شود، برای آنها که نفاق ورزیده و حکمیت جانب طواغیت برده اند: «هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر اینکه به اذن خدا اطاعت شود و اگر آنها هنگامی که بر خویش ستم کردند، نزد تو می آمدند و از خداوند طلب آمرزش می کردند و پیامبر برای آنها استغفار می کرد، به یقین پروردگار را توبه پذیر و مهربان می یافتند» (آیه 46).
به همین سادگی؟ فقط توبه و استغفار؟ آیه 56 نساء که با سوگند همراه است و فصل الخطاب این بحث می باشد، مستند به ماجرای دیگری است که مرز ایمان و نفاق (کفر پنهان) را با یک شرط محکم روشن می کند. «فلا و ربک لایؤمنون حتی یحکّموک فیما شجر بینهم... به پروردگارت سوگند آنها مومن نخواهد شد مگر اینکه در اختلاف و مشاجره میان خود تو را به حکمیت و داوری بطلبند، سپس از قضاوت و داوری تو در دل خویش احساس ناراحتی نکنند و کاملاً تسلیم باشند

 

شأن نزول آیه، اختلاف زبیربن عوام (از مهاجران) با یکی از انصار مدینه بر سر آبیاری نخلستان های خود بود. هر دو برای حل اختلاف نزد پیامبر (ص) رفتند و آن حضرت چون نخلستان زبیر در قسمت بالای نهر و نخلستان مرد انصاری پایین نهر بود، به زبیر دستور داد که اول او باغ خویش را آبیاری کند و این رسمی بود که در باغ های مجاور هم جاری بود. اما مرد انصاری از داوری پیامبر ناراحت شد و گفت آیا این قضاوت به خاطر آن بود که زبیر پسر عمه توست؟ پیامبر از این سخن سخت رنجید و به دنبال آن، آیه 56 سوره نساء نازل شد.
خدشه در اطاعت از اولی الامر چه در روزگار پیامبر (ماجرای احد، ماجرای سقیفه و ...) وچه پس از آن، مصیبت های بزرگی را برای امت اسلام رقم زد

 

در این میان انقلاب اسلامی اگر چه به واسطه بینش و ایمان عمیق ملت ایران - که حضرت امام(ره) آنها را بالاتر از مسلمانان حجاز در صدر اسلام توصیف می کرد - از آن آسیب های اولیه تا حدود زیادی مصون ماند، اما خالی از تکاپوی دشمنان و غفلت خودی ها نبود. نگارنده بر آن نیست که درباره تعمد برخی نخبگان یا بی خبری و غفلت آنان نسبت به ایفای نقش در سناریوهای دشمنان انقلاب داوری کند و حکم خیانت یا غفلت صادر نماید اما فارغ از اینکه حکم به غفلت یا خیانت بدهیم، در توقع دشمنان و حوادث تلخی که به بار آمد تفاوتی حاصل نمی شود

 

دشمنان هرگز از خلل در حاکمیت و دوگانه کردن آن منصرف نشدند. امت اسلام هر جا که به هر دلیل دچار اولیای مختلف گردید و اشخاص محترم تر از حق تلقی شدند، آسیب دید. این تعبیر استاد مطهری از قول صحابه خاص پیامبر (ص) نظیر سلمان و ابوذر است که؛ صحابه شما محترمید اما حق محترم تر است. باید به ولایت حق برگشت و دعوت به نیکی و نهی از منکر را با این شاخص سنجید و البته از دشمنان اصلی انقلاب غافل نشد. بر این صراط باریک گام زدن، همان سنگینی و دشواری اصولگرایی توأم با بصیرت و صبراست.

 

 

 

 

 

 

 

لزوم جدایی صف خودی از غیرخودی
در میان متخلفان، افراد آسایش طلب نیز وجود داشتند. اینان کسانی بودند که در ایمان خویش سست بودند و مشقت جنگ و دوری از خانه و سرزمین را برنمی تافتند. اینان نیز همانند منافقان به عذرتراشی تمسک جستند که سه نفر آنها معروف و مشهور هستند. کعب و مراره بن ربیع و هلال بن امیه سه نفری هستند که از غزوه تبوک تخلف ورزیدند (توبه، 118 و نیز تفسیر عیاشی، ج2،ص 115 و 151 و بحارالانوار، ج21،ص 237)

 

از آیه 42 توبه برمی آید که آنان انسان های آسایش طلب با روحیه مادی بودند و با عذرتراشی خود در حقیقت به تمسخر آیات الهی و خدا و پیامبر(ص) اقدام کردند (توبه62 و 65) این سه تن با توسل به سوگند دروغین مدعی شدند که قدرت بر حضور در جهاد را ندارند (توبه 42 و 43) ولی خداوند ایشان را پس از بازگشت مجاهدان رسوا می کند (توبه92) و روشن می سازد که این متخلفان برخوردار از امکانات لازم برای شرکت در جهاد بودند (توبه 85 و 86 و 93).
پس از این که خداوند آنها را رسوا می سازد، آنان خود به خبر الهی اقرار و اعتراف کرده و خواهان توبه خداوند می شوند (توبه102) در میان متخلفان کسانی بودند که آمادگی برای انفاق مال به جای رفتن به جبهه را داشتند (توبه53) این عده نیز به سبب این که دنیا را بر آخرت ترجیح دادند مورد نکوهش خداوند به عنوان سست ایمان ها قرار می گیرند. از مهم ترین متخلفان می بایست به منافقان اشاره کرد که همواره تلاش می کردند تا خطوط جهادی را تضعیف کنند و پشت جبهه را به گونه ای درآورند که مجاهدان در خطوط مقدم همواره دلواپس پشت جبهه باشند

 

فسادانگیزی منافقان در میان امت و ایجاد اختلاف در میان مردم و تضعیف بسیج همگانی پیامبر(ص) از مهم ترین شیوه هایی بود که آنان در پیش گرفته بودند؛ از این رو خداوند پیامبرش را مأمور می کند تا به افشای چهره منافقان و اعلام عدم حضور قطعی آنان در هیچ جنگی پس از جنگ تبوک بپردازد (توبه83) چرا که پس از آشکار شدن چهره منافقان و جدایی خط نفاق از ایمان، لازم است تا با کنار گذاشتن آنان، هرگونه خطری را از مجاهدان و امت دور نگه داشت. حضور آنان در جبهه، جز تضعیف روحیه مجاهدان و جاسوسی ثمره ای نداشت. بنابراین ایجاد جدایی میان خودی و غیرخودی می توانست امنیت کاملی را برای مجاهدان در جبهه و پشت جبهه به وجود آورد.
از آن جایی که احتمال می رفت که منافقان خود را اهل توبه قرار دهند و هر کسی با این ابزار دوباره به میان خودی ها و مؤمنان درآید، شرایط پذیرش توبه بسیار سخت می شود و به سادگی کسی را نمی پذیرند. سخت گیری ها برای پذیرش توبه موجب شد تا تنها سست ایمان ها و کسانی که بهانه جو بودند بتوانند دوباره به جرگه خودی ها بازگردند ولی منافقان هم چنان از جامعه ایمانی جدا باشند و مرزهای خودی و غیرخودی حفظ شود. منافقان هر چند که از شهروندان امت اسلام به شمار می رفتند ولی از حضور در اماکن حساس نظامی و سیاسی و فرهنگی منع شدند. (توبه83)
بی گمان جنگ تبوک شرایط مناسبی برای جامعه و امت اسلام فراهم آورد تا مرزهای خودی از غیرخودی بازشناخته شود و در این فتنه تنها مؤمنان واقعی سربلند بیرون آیند و منافقان و سست ایمان ها نیز شناخته و معرفی گردند و جامعه از خطر منافقان در امنیت قرار گیرد. البته نفاق همواره می کوشد تا به شکل خزنده ای در درون جامعه ایمانی نفوذ کند و همان راه پیشین خویش را در پیش گیرد ولی همواره نیز فتنه های الهی موجب می شود ریزش ها و رویش های دایمی صورت گیرد و امت اسلام تصفیه شود به شرط آن که بصیرت کامل داشته و بهره گیری از درس های فتنه هایی چون جنگ تبوک را از یاد نبرد.

 شیوه مبارزه پیامبر با منافقین

 آخرین جنگی که آنها سراغ پیغمبر آمدند، جنگ خندق ـ یکی از آن جنگ های بسیار مهم ـ بود. همه نیرویشان را جمع کردند و از دیگران هم کمک گرفتند و گفتند می رویم پیغمبر و دویست نفر، سیصد نفر، پانصد نفر از یاران نزدیک او را قتل عام می کنیم؛ مدینه را هم غارت می کنیم و آسوده برمی گردیم؛ دیگر هیچ اثری از اینها نخواهد ماند. قبل از آنکه اینها به مدینه برسند، پیغمبر اکرم از قضایا مطلع شد و آن خندق معروف را کند. یک طرف مدینه قابل نفوذ بود؛ لذا در آنجا خندقی تقریباً به عرض چهل متر کندند. ماه رمضان بود. طبق بعضی از روایات، هوا بسیار سرد بود؛ آن سال بارندگی هم نشده بود و مردم درآمدی نداشتند؛ لذا مشکلات فراوانی وجود داشت. سخت تر از همه، پیغمبر کار کرد

 در کندن خندق، هرجا دید کسی خسته شده و گیر کرده و نمی تواند پیش برود، پیغمبر می رفت کلنگ را از او می گرفت و بنا می کرد به کار کردن؛ یعنی فقط با دستور حضور نداشت؛ با تن خود در وسط جمعیت حضور داشت. کفار، مقابل خندق آمدند، اما دیدند نمی توانند؛ لذا شکسته و مفتضح و مأیوس و ناکام مجبور شدند برگردند. پیغمبر فرمود تمام شد؛ این آخرین حمله قریش مکه به ماست. از حالا دیگر نوبت ماست؛ ما به طرف مکه و به سراغ آنها می رویم.
سال بعد از آن، پیغمبر گفت ما می خواهیم به زیارت عمره بیاییم. ماجرای حدیبیّه ـ که یکی از ماجراهای بسیار پرمغز و پرمعناست ـ در این زمان اتفاق افتاد. پیغمبر به قصد عمره به طرف مکه حرکت کرد. آنها دیدند در ماه حرام ـ که ماه جنگ نیست و آنها هم به ماه حرام احترام می گذاشتند ـ پیغمبر به طرف مکه می آید. چه کار کنند؟ راه را باز بگذارند بیاید؟ با این موفقیت، چه کار خواهند کرد و چطور می توانند درمقابل او بایستند؟ آیا در ماه حرام بروند با او جنگ کنند؟ چگونه جنگ کنند؟ بالاخره تصمیم گرفتند و گفتند می رویم و نمی گذاریم او به مکه بیاید؛ و اگر بهانه ای پیدا کردیم، قتل عامشان می کنیم

 پیغمبر با عالی ترین تدبیر، کاری کرد که آنها نشستند و با او قرارداد امضا کردند تا برگردد؛ اما سال بعد بیاید و عمره به جا آورد و در سرتاسر منطقه هم برای تبلیغات پیغمبر فضا باز باشد. اسمش صلح است؛ اما خدای متعال در قرآن می فرماید: «نّا فتحنا لک فتحاً مبیناً1» ما برای تو فتح مبینی ایجاد کردیم. اگر کسانی به مراجع صحیح و محکم تاریخ، مراجعه کنند، خواهند دید که ماجرای حدیبیه چقدر عجیب است

 سال بعد پیغمبر به عمره رفت و علی رغم آنها، شوکت آن بزرگوار روزبه روز زیاد شد. سال بعدش ـ یعنی سال هشتم ـ که کفار، نقض عهد کرده بودند، پیغمبر رفت و مکه را فتح کرد؛ که فتحی عظیم و حاکی از تسلط و اقتدار آن حضرت بود. بنابراین پیغمبر با این دشمن هم مدبرانه، قدرتمندانه، با صبر و حوصله، بدون دست پاچگی و بدون حتی یک قدم عقب نشینی برخورد کرد و روزبه روز و لحظه به لحظه به طرف جلو پیش رفت.
دشمن سوم، یهودی ها بودند؛ یعنی بیگانگان نامطمئنی که علی العجاله2 حاضر شدند با پیغمبر در مدینه زندگی کنند؛ اما دست از موذی گری و اخلال گری و تخریب برنمی داشتند. اگر نگاه کنید، بخش مهمی از سوره بقره و بعضی از سوره های دیگر قرآن مربوط به برخورد و مبارزه فرهنگی پیغمبر با یهود است. چون گفتیم اینها فرهنگی بودند؛ آگاهی هایی داشتند؛ روی ذهن های مردم ضعیف الایمان اثر زیاد می گذاشتند؛ توطئه می کردند؛ مردم را ناامید می کردند و به جان هم می انداختند. اینها دشمن سازمان یافته ای بودند. پیغمبر تا آنجایی که می توانست، با اینها مدارا کرد، اما بعد که دید اینها مدارا بردار نیستند، مجازاتشان کرد

 پیغمبر، بی خود و بدون مقدمه هم سراغ اینها نرفت؛ هرکدام از این سه قبیله عملی انجام دادند و پیغمبر برطبق آن عمل، آنها را مجازات کرد

 اول، بنی قینقاع بودند که به پیغمبر خیانت کردند؛ پیغمبر سراغشان رفت و فرمود باید از آنجا بروید؛ اینها را کوچ داد و از آن منطقه بیرون کرد و تمام امکاناتشان برای مسلمان ها ماند

 دسته دوم، بنی نضیر بودند. اینها هم خیانت کردند ـ که داستان خیانت هایشان مهم است ـ لذا پیغمبر فرمود مقداری از وسایلتان را بردارید و بروید؛ اینها هم مجبور شدند و رفتند

 دسته سوم بنی قریظه بودند که پیغمبر امان و اجازه شان داد تا بمانند؛ اینها را بیرون نکرد؛ با اینها پیمان بست تا در جنگ خندق نگذارند دشمن ازطرف محلاتشان وارد مدینه شود؛ اما اینها ناجوانمردی کردند و با دشمن پیمان بستند تا در کنار آنها به پیغمبر حمله کنند. یعنی نه فقط به پیمانشان با پیغمبر پایدار نماندند، بلکه در آن حالی که پیغمبر یک قسمت مدینه را ـ که قابل نفوذ بود ـ خندق حفر کرده بود و محلات اینها در طرف دیگری بود که باید مانع از این می شدند که دشمن از آنجا بیاید، اینها رفتند با دشمن مذاکره و گفت وگو کردند تا دشمن و آنها ـ مشترکاً ـ از آنجا وارد مدینه شوند و از پشت به پیغمبر خنجر بزنند.
پیغمبر در اثنای توطئه اینها، ماجرا را فهمید. محاصره مدینه، قریب یک ماه طول کشیده بود؛ در اواسط این یک ماه بود که اینها این خیانت را کردند. پیغمبر مطلع شد که اینها چنین تصمیمی گرفته اند. با یک تدبیر بسیار هوشیارانه، کاری کرد که بین اینها و قریش به هم خورد ـ که ماجرایش را در تاریخ نوشته اند ـ کاری کرد که اطمینان اینها و قریش از همدیگر سلب شد. یکی از آن حیله های جنگی سیاسی بسیار زیبای پیغمبر همین جا بود؛ یعنی اینها را علی العجاله متوقف کرد تا نتوانند لطمه بزنند. بعد که قریش و هم پیمانانشان شکست خوردند و از خندق جدا شدند و به طرف مکه رفتند، پیغمبر به مدینه برگشت

 همان روزی که برگشت، نماز ظهر را خواند و فرمود نماز عصر را جلوی قلعه های بنی قریظه می خوانیم، راه بیفتیم به آنجا برویم؛ یعنی حتی یک شب هم معطل نکرد؛ رفت و آنها را محاصره کرد. بیست وپنج روز بین اینها محاصره و درگیری بود؛ بعد پیغمبر همه مردان جنگی اینها را به قتل رساند؛ چون خیانتشان بزرگ تر بود و قابل اصلاح نبودند

 پیغمبر با اینها این گونه برخورد کرد؛ یعنی دشمنی یهود را ـ عمدتاً در قضیه بنی قریظه، قبلش در قضیه بنی نضیر، بعدش در قضیه یهودیان خیبر ـ این گونه با تدبیر و قدرت و پیگیری و همراه با اخلاق والای انسانی از سر مسلمان ها رفع کرد. در هیچ کدام از این قضایا، پیغمبر نقض عهد نکرد؛ حتی دشمنان اسلام هم این را قبول دارند که پیغمبر در این قضایا هیچ نقض عهدی نکرد؛ آنها بودند که نقض عهد کردند.
دشمن چهارم، منافقین بودند. منافقین در داخل مردم بودند؛ کسانی که به زبان ایمان آورده بودند، اما در باطن ایمان نداشتند؛ مردمان پست، معاند، تنگ نظر و آماده همکاری با دشمن، منتها سازمان نیافته؛ فرق اینها با یهود این بود. پیغمبر با دشمن سازمان یافته ای که آماده و منتظر حمله است تا ضربه بزند، مثل برخورد با یهود رفتار می کند و به آنها امان نمی دهد؛ اما دشمنی را که سازمان یافته نیست و لجاجت ها و دشمنی ها و خباثت های فردی دارد و بی ایمان است، تحمل می کند. عبدالله بن ابی یکی از دشمن ترین دشمنان پیغمبر بود. تقریباً تا سال آخر زندگی پیغمبر، این شخص زنده بود؛ اما پیغمبر با او رفتار بدی نکرد

 درعین حال که همه می دانستند او منافق است؛ ولی با او مماشات کرد؛ مثل بقیه مسلمان ها با او رفتار کرد، سهمش را از بیت المال داد، امنیتش را حفظ کرد، حرمتش را رعایت کرد؛ با اینکه آنها این همه بدجنسی و خباثت می کردند؛ که باز در سوره بقره، فصلی مربوط به همین منافقین است. وقتی که جمعی از این منافقین کارهای سازمان یافته کردند، پیغمبر به سراغشان رفت

 در قضیه مسجد ضرار، اینها رفتند مرکزی درست کردند؛ با خارج از نظام اسلامی ـ یعنی با کسی که در منطقه روم بود، مثل ابوعامرراهب ـ ارتباط برقرار کردند و مقدمه سازی کردند تا از روم علیه پیغمبر لشکر بکشند. در اینجا پیغمبر به سراغ آنها رفت و مسجدی را که ساخته بودند، ویران کرد و سوزاند. فرمود این مسجد، مسجد نیست؛ اینجا محل توطئه علیه مسجد و علیه نام خدا و علیه مردم است

 یا آنجایی که یک دسته از همین منافقین، کفر خودشان را ظاهر کردند و از مدینه رفتند و در جایی لشکری درست کردند؛ پیغمبر با اینها مبارزه کرد و فرمود اگر نزدیک بیایند، به سراغشان می رویم و با آنها می جنگیم؛ با اینکه منافقین در داخل مدینه هم بودند و پیغمبر با آنها کاری نداشت. بنابراین با دسته سوم، برخورد سازمان یافته قاطع، اما با دسته چهارم، برخورد همراه با ملایمت داشت؛ چون اینها سازمان یافته نبودند و خطرشان، خطر فردی بود. پیغمبر با رفتار خود، غالباً هم اینها را شرمنده می کرد.
دشمن پنجم عبارت بود از دشمنی که در درون هریک از افراد مسلمان و مؤمن وجود داشت. خطرناک تر از همه دشمن ها هم همین است. این دشمن در درون ما هم وجود دارد؛ تمایلات نفسانی، خودخواهی ها، میل به انحراف، میل به گمراهی و لغزش هایی که زمینه آن را خود انسان فراهم می کند. پیغمبر با این دشمن هم سخت مبارزه کرد؛ منتها مبارزه با این دشمن، به وسیله شمشیر نیست؛ به وسیله تربیت و تزکیه و تعلیم و هشدار دادن است. لذا وقتی که مردم با آن همه زحمت از جنگ برگشتند، پیغمبر فرمود شما از جهاد کوچک تر برگشتید، حالا مشغول جهاد بزرگ تر شوید. عجب! یا رسول الله! جهاد بزرگ تر چیست؟ ما این جهاد با این عظمت و با این زحمت را انجام دادیم؛ مگر بزرگ تر از این هم جهادی وجود دارد؟ فرمود بله، جهاد با نفس خودتان3

 اگر قرآن می فرماید: «الّذین فی قلوب هم مرض4»، اینها منافقین نیستند؛ البته عده ای از منافقین هم جزو «الّذین فی قلوب هم مرض»اند، اما هرکسی که «الّذین فی قلوب هم مرض» است ـ یعنی در دل، بیماری دارد ـ جزو منافقین نیست؛ گاهی مؤمن است، اما در دلش مرض هست. این مرض یعنی چه؟ یعنی ضعف های اخلاقی، شخصیتی، هوس رانی و میل به خودخواهی های گوناگون؛ که اگر جلویش را نگیری و خودت با آنها مبارزه نکنی، ایمان را از تو خواهد گرفت و تو را از درون پوک خواهد کرد. وقتی ایمان را از تو گرفت، دل تو بی ایمان و ظاهر تو باایمان است؛ آن وقت اسم چنین کسی منافق است.
اگر خدای نکرده دل من و شما از ایمان تهی شد، درحالی که ظاهرمان، ظاهر ایمانی است؛ پابندی ها و دلبستگی های اعتقادی و ایمانی را از دست دادیم، اما زبان ما همچنان همان حرف های ایمانی را می زند که قبلاً می زد؛ این می شود نفاق؛ این هم خطرناک است

 قرآن می فرماید: «ثمّ کان عاق به الّذین أساؤا السّوأی أن کذّبوا بآیات الله و کانوا بها یستهزءون5»؛ آن کسانی که کار بد کردند، بدترین نصیبشان خواهد شد. آن بدترین چیست؟ تکذیب آیات الهی. در جای دیگر می فرماید: آن کسانی که به این وظیفه بزرگ ـ انفاق در راه خدا ـ عمل نکردندفاعقبهم ن فاقاً فی قلوب ه م لی یوم یلقونه ب ما أخلفوا الله ما وعدوه و ب ما کانوا یکذ بون6

 چون با خدا خلف وعده کردند، در دلشان نفاق به وجود آمد. خطر بزرگ برای جامعه اسلامی این است؛ هرجا هم که شما در تاریخ می بینید جامعه اسلامی منحرف شده، از اینجا منحرف شده است. ممکن است دشمن خارجی بیاید، سرکوب کند، شکست دهد و تار و مار کند، اما نمی تواند نابود کند. بالاخره ایمان می ماند و در جایی سر بلند می کند و سبز می شود. اما آنجایی که این لشکر دشمن درونی به انسان حمله کرد و درون انسان را تهی و خالی نمود، راه، منحرف خواهد شد. هرجا انحراف وجود دارد، منشأش این است. پیغمبر با این دشمن هم مبارزه کرد.
1. فتح1   2 . به طور موقت   3. وسائل الشیعه ج11 ص122مرحباً بقوم قضوا الجهاد الأصغر و بقی علیهم الجهاد الأکبر، فقیل : یا رسول الله ما الجهاد الأکبر؟ قال : جهاد النّفس  4. توبه125    5. روم10    6. توبه77