اسامى و تعداد انبياء(ع) و مقایسه پیامبر با انبیا . عصمت انبیاء
سایت جدید تاریخی فرهنگی قرآنی 2
m5736z
blog.ir.
حضرت آدم چه دینی داشت؟
« محضر علاّمه طباطبائى قدس سره»
آیا حضرت آدم علیه السّلام دارای دین و شریعت بود؟ خیر، دین و شریعت از زمان حضرت نوح علیه السّلام شروع شده است، چنانکه آیه شریفه زیر بیانگر آن است. خداوند سبحان میفرماید: شَرَعَ لَکُم مِّنَ الدِّینِ مَا وَصَّی بِهِ نُوحًا وَ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَ مَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَ مُوسَی وَ عِیسَی أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَ لَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ کَبُرَ عَلَی الْمُشْرِکِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ اللَّهُ یَجْتَبِی إِلَیْهِ مَن یَشَأ وَیَهْدِی إِلَیْهِ مَن یُنِیبُ. برای شما آیینی مقرر کرد، از همان گونه که به نوح وصیت کرده بود و از آنچه بر تو وحی کرده ایم و به ابراهیم و موسی و عیسی وصیت کرده ایم که دین را بر پای نگه دارید و در آن فرقه فرقه نشوید. تحمل آنچه بدان دعوت میکنید بر مشرکان دشوار است. خدا هر که را خواهد برای رسالت خود بر میگزیند و هر که را به او بازگردد به خود راه مینماید. (شوری/13)
زیرا آیه در مقام امتنان به این امت است و بیانگر آن است که شریعت محمدیه ص جامع تمام شرایع گذشته است، و [نیز گویای] اینکه شرایع الهی که توسط وحی به مردم رسید، عبارت است از شریعت حضرت نوح، حضرت ابراهیم، حضرت موسی، حضرت عیسی و حضرت محمد ع. و اگر شریعت دیگری هم میبود ذکر میشد تا جامعیت این دین نسبت به آن نیز ثابت شود؛ و لازمه این معنی آن است که پیش از شریعت حضرت نوح ع هیچ شریعتی (به معنی قوانین حاکم بر جامعه انسانی که رافع اختلافات امور اجتماعی آنها باشد) نبوده است؛ زیرا اولین شریعت در این آیه شریفه ما وصی به نوحا است که مقصود از آن همان شریعت حضرت نوح میباشد.
مردم پیش از نوح علیه السلام از چه دین و شریعتی پیروی می کردند؟
از زمان حضرت آدم علیه السلام تا زمان حضرت نوح، زندگی نوع انسانی بسیار ساده بوده، همگان با هم متحد و متفق بوده اند، و اختلاف مهم اعم از اختلاف در زندگی مادی و اختلاف در مذاهب، آراء، افکار و عقاید میان آنان نبوده است.
پس حضرت آدم علیه السلام و پیروان او چه دینی داشته اند و به چه دینی عمل می کردند؟
دارای یک سلسله عقاید کلی و مجموعه ای از اخلاقیات بوده اند.
اسامى و تعداد انبياء(ع
در قرآن مجيد، مجموعا نام 26 نفر از انبياء - عليهم السلام - ذكر شده است . الميزان تعداد آنها را 25 نفر شمرده و حضرت ايوب را فراموش كرده است . اينك اسامى انبيا به ترتيب چنين مى باشد.
- 1محمد - صلى الله عليه و آله . -2 آدم - عليه السلام . -3 ابراهيم - عليه السلام .
-4 ادريس - عليه السلام . -5 اسماعيل بن ابراهيم - عليه السلام .
-6 اسماعيل صادق الوعد - عليه السلام . -7 اسحاق - عليه السلام . -8 8- الياس - عليه السلام . -9 ايوب - عليه السلام . -10 داوود - عليه السلام .
-11 ذوالكفل - عليه السلام . -12 زكريا - عليه السلام . - 13سليمان - عليه السلام .
-14 شعيب - عليه السلام . -15 صالح - عليه السلام . -16 عيسى - عليه السلام .
-17لوط - عليه السلام . -18 موسى - عليه السلام . -19 نوح - عليه السلام .
-20 هارون - عليه السلام . -21 هود - عليه السلام . 22 -يحيى - عليه السلام .
-23 يسع - عليه السلام . -24 يعقوب - عليه السلام . -25 يوسف - عليه السلام .
-26 يونس - عليه السلام . قرآن مجيد در عين حال مى گويد: پيامبران ديگرى نيز بودند كه نام و حالات آنها را براى تو اى پيامبر نقل نكرديم : و لقد ارسلنا رسلا من قبلك منهم من قصصنا عليك و منهم من لم نقصص عليك و رسلا قد قصصناهم عليك من قبل و رسلا لم نقصصهم عليك و كلم الله موسى تكليما .
برخى از انبيا نيز به صورت وصف و اشاره آمده اند نظير: اذ قالوا لنبى لهم ابعث لنا ملكا و مثل اذ ارسلنا اليهم اثنين فكذبوهما فعززنا بثالث ذولقرنين ، عمران پدر حضرت مريم و لقمان نيز در نبى بودن آنها ترديد وجود دارد.
اما عدد پيامبران از نظر روايات مختلف است . مشهور آن است كه 124 هزار نفر بوده اند. صدوق دو حديث از اميرالمومنين - ع- از رسول خدا ص در اين باره نقل كرده است كه حضرت فرمود: خلق الله عز و جل ماءة الف نبى و اربعة و عشرين الف نبى و انا اكرمهم على الله و لا فخر و خلق الله عز و جل ماءة الف وصى و اربعة و عشرين الف وصى فعلى اكرمهم على الله و افضلهم .
حديث بعدى نيز با سند ديگرى چنين است : در الميزان از معانى الاخبار و خصال از ابوذر نقل كرده است كه به حضرت رسول ص گفتم : يا رسول الله ! پيامبران چند نفر بودند؟ فرمود: 124 هزار نفر. گفتم : مرسل آنها چند نفر بودند؟ فرمود: 313 نفر كه جمع كثيراند. گفتم : اولين آنها چه كسى بود؟ فرمود: آدم ع سپس مى گويد: اين مطلب را صدوق در امالى و خصال ، و ابن قولويه در كامل الزيارات و سيد بن طاووس در اقبال از امام سجاد ع و صفار در بصائرالدرجات از امام باقر ع نقل كرده است .
ناگفته نماند كه مرحوم مجلسى در بحار از مجمع البيان نقل كرده است كه : اخبار در عدد پيامبران مختلف است ؛ در بعضى 124 هزار و در برخى هشت هزار نفر نقل شده است كه چهار هزار نفر آنها از بنى اسرائيل بوده اند. اين سخن در مجمع البيان در سوره غافر، ذيل 78 مى باشد. ابن كثير در تفسير خود، ذيل 164 از سوره نساء روايت هشت هزار بودن را نقل كرده است .
قرآن مجيد، نظرى به عدد آنها ندارد. و مى فرمايد: ديگران نيز مانند آنها بودند كه شرح حالشان در قرآن آمده است در مجمع البيان از على ع نقل كرده است كه خداوند پيامبرى از سياهپوستان برانگيخت كه ذكر آن در قرآن مجيد نيامده است .
پيامبران اولوالعزم و صاحب شريعت ، فقط پنج نفر مى باشند. حضرت نوح ، ابراهيم ، موسى ، عيسى ، و محمد بن عبدالله - صلوات الله عليهم اجمعين - بقيه پيامبران ، ماءمور به تبليغ و ارشاد بودند.
انبياء و امتحان الهي آيت الله محمد تقي مصباح يزدي
همه انسان ها امتحان مي شوند، براي اين كه ما بدانيم كسي مستثني نيست، خداوند براي پيغمبران امتحان هاي خاصي قرار داده است. مهم ترين امتحاني كه قرآن ذكر كرده و شايد در طول تاريخ بشر چنين امتحاني كم نظير باشد، امتحاناتي بود كه براي حضرت ابراهيم ع پيش آمد. در آتش افتادن، دستور ذبح اسماعيل و سختي هايي كه اصلا در عالم بي نظير است. براي انداختن حضرت ابراهيم به درون آتش منجنيق درست كردند و او را درون منجنيق گذاشتند و به درون آتش پرت كردند. خداوند او را چنين امتحان كرد تا ببيند آيا صبر مي كند يا نه؟ نكته جالب اين است كه در اين فاصله اي كه از منجنيق به طرف آتش پرتاب شد، جبرئيل آمد و گفت: ابراهيم! آيا حاجتي داري؟ گفت: به تو، نه. از تو چيزي نمي خواهم. گفت: پس از خدا بخواه. گفت او دارد مي بيند. علم او به حال من از درخواست كردن من كفايت مي كند.1 .
بعد از همه اين ابتلائات، خدا فرزندي به او داده است. فرزندي كه در عالم بي نظير است. در سن نوجواني اين فرزند، كه زيبا و با كمال شده، خداوند دستور مي دهد كه او را ذبح كن و سرش را ببر! ابراهيم بدون هيچ تعللي تا به خواب ديد و فهميد چنين وظيفه اي دارد، فوراً آماده شد. اين امتحانات مقدمه بود تا حضرت ابراهيم به مقام امامت برسد. اگر بفهميم كه حضرت ابراهيم با همه اين كمالات در مقابل سيدالشهدا ع بايد زانو بزند، آن وقت حق مي دهيم كه همه اين عالم فداي حسين باشد. اگر كسي به ساحت ابا عبدالله ع جسارت كند، از جهتي براي من و شما امتحاني است كه در مقابل آن ها چه عكس العملي نشان مي دهيم. آيا به خاطر برخي اغراض سياسي، رياست و... سكوت مي كنيم؟ .
اولين مورد امتحان در عالم خلقت
حضرت در ابتدا مي فرمايند: خداي متعال وقتي حضرت آدم را خلق كرد، فرشتگان و ابليس را به وسيله حضرت آدم امتحان كرد. گويا اولين مورد امتحان در عالم خلقت، امتحان فرشتگان و ابليس به وسيله حضرت آدم بود. خداي متعال به فرشتگان و ابليس- كه در صف ملائكه قرار داشت- امر فرمود: همه در مقابل او به خاك بيفتيد؛ «فقعوا له ساجدين» 2.
فرشتگان همه بي چون و چرا به سجده افتادند. در رابطه با اينكه همه فرشتگان بودند يا فرشتگان ارضي- فرشتگان موكل در زمين- قدر متيقن همه فرشتگان ارضي كه موكل به اين عالم هستند، بوده اند؛ چون در برخي روايات اشاره شده كه دسته اي از فرشتگان، آن چنان مستغرق در جلال و جمال الهي هستند كه اصلا از اينكه خدا انسان و آدمي آفريده است، با خبر نشده اند (نرد علمها الي اهلها).
درميان اين ها فقط ابليس از جنس فرشتگان نبوده است؛ اما از كثرت عبادت بسيار شبيه آن ها شده بود، به طوري كه ديگر ملائكه گمان مي كردند كه وي نيز از آن هاست؛ لذا وقتي به ملائكه خطاب شد كه سجده كنيد، از آن جا كه به اين جمع خطاب شد، ابليس هم با اين كه از جن بود، مكلف بود سجده كند. ابليس مردود شد: «قال لم اكن لاسجد لبشر خلقته من صلصال من حما مسنون» 3
گفت: من به بشري كه از گلي خشكيده خلق شده است، سجده نمي كنم. «صلصال من حما مسنون» يعني گل خشكيده و بعضي به لجن ترجمه كرده اند، به هرحال آدم از گل خشكيده اي خلق شد. به همين جهت هم ابليس مي گفت: من اشرف از او هستم چون من از آتش خلق شده ام.
اميرالمؤمنين ع بعداز اين كه به اين داستان اشاره مي كنند، مي فرمايند: «... ولو ارادالله ان يخلق آدم من نور يخطف الابصار ضياؤه و يبهر العقول رواؤه و طيب يأخذ الانفاس عرفه لفعل و لو فعل لظلت له الاعناق خاضعه و لخفت البلوي فيه علي الملائكه ...»؛ اگر خدا مي خواست آدم را از نوري خلق مي كرد كه روشني او چشم ها را خيره مي كرد و زيبائيش عقل ها را مبهوت مي ساخت و از عطري كه تمام نفس ها را به خودش مشغول مي كرد و همه مي خواستند او را ببويند. اگر آدم اين گونه خلق مي شد، ابليس هم در مقابل او سجده مي كرد و ملائكه خيلي راحت به چنين موجودي كه اين همه شكوه و عظمت دارد، اين همه زيبا و دوست داشتني است، سجده مي كردند.
ولي دراين صورت ديگر امتحاني تحقق پيدا نمي كرد. ارزش سجده ملائكه از آن جهت بود كه آن ها نگفتند: ما كجا و يك موجود خاكي كجا؟ بلكه چون خدا فرموده بود، گفتند: سمعا و طاعه ؛ اما ابليس گفت: «... انا خير منه...» 4. پس خداي متعال براي امتحان ما در بسياري از اموري كه در اين عالم بر ما مجهول است، حكمت هائي قرار داده كه ما از آن حكمت ها بي خبر هستيم. گاهي درون دل مان و گاهي هم به زبان اعتراض مي كنيم كه چرا چنين است. «و لو فعل لظلت له الاعنقاق خاضعه »: اگر خدا آدم را باآن صفات آفريده بود، همه در مقابلش كرنش مي كردند. «و لخفت البلوي فيه علي الملائكه »؛ آن وقت امتحان ملائكه امر خيلي ساده اي بود. مثلا اگر از يك ديپلمه بخواهند كه يكي از چهار عمل اصلي را انجام دهد، اين امتحان نيست.
امتحان آن وقتي است كه براي شخص متناسب با موقعيتش، سخت باشد.
امير المؤمنين ع در ادامه مي فرمايند: «و لكن الله سبحانه يبتلي خلقه ببعض ما يجهلون اصله»: خدا خلقش را به وسيله اموري كه اصلش را نمي دانند، امتحان مي كند. اگر بدانند كه نمي توان نام آن را امتحان گذاشت. امتحاني كه جواب سؤال هم كنارش نوشته شده باشد، امتحان نيست. «تمييزا بالاختيار لهم و نفيا للاستكبار عنهم و ابعادا للخيلاء منهم»: حكمت اين كه خدا اين ها را مجهول قرار مي دهد و وسيله آزمايش، اين است كه آن ها آزمايش شوند و مرتبه اطاعتشان معلوم شود و وقتي اطاعت كردند، روح استكبار و تكبر و خودبزرگ بيني از آن ها سلب شود.
1-بحارالانوار، ج 68، ص 651. 2- الحجر/ 92. 3- الحجر /33. 4- الاعراف/ 21.
پيامبر اسلام گوهر يگانه آفرينش
مقايسه نوع خطابه هاي خداوند متعال نسبت به پيامبران ديگر و پيامبر اعظم(ص)، و بخشي از امتيازات 1-حضرت آدم(ع) از خداوند متعال مغفرت را طلب مي كند؛ (وان لم تغفرلنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين: اگر ما را نبخشي و بر ما رحم نكني، از زيان كاران خواهيم بود. اعراف/23) ولي خدا به پيامبر اعظم(ص) مژده مغفرت مي دهد! (ليغفرلك الله ما تقدم من ذنبك و ما تأخر- تا خداوند گناهان گذشته و آينده اي را كه به تو نسبت مي دادند ببخشد. فتح/2).
2-حضرت نوح(ع) از خداوند درخواست نابودي دشمنانش را مي كند؛ (رب لاتذر في الارض من الكافرين ديارا: پروردگارا هيچ يك از كافران را بر روي زمين باقي مگذار- نوح/26) اما به پيامبر اعظم پيشاپيش مژده مصونيت از شر دشمنان داده مي شود؛ (انا كفيناك المستهزئين: ما شر استهزاء كنندگان را از تو دفع خواهيم كرد. حجر/95).
3- در آيات مختلف قرآن با عبارات كم نظيري از ابراهيم(ع) تجليل شده است.
الف: ابراهيم(ع) از خداوند درخواست مي كند تا در روز قيامت خوار و رسوا نگردد! (ولاتخزني يوم يبعثون و در آن روز كه مردم برانگيخته مي شوند، مرا شرمنده و رسوا مكن! شعراء 87) اما به پيامبر اعظم(ص) وعده عدم خزي در روز قيامت داده مي شود؛ (يوم لايخزي الله النبي: روزي كه خداوند پيامبر را خوار ورسوا نمي كند! تحريم/8)
ب: حضرت ابراهيم(ع) از خداوند متعال طهارت ذريه خود را طلب مي كند (و اجنبني وبنی أن نعبد الاصنام: پروردگارا! من و فرزندانم را از پرستش بت ها دور نگاه دار! ابراهيم/35) ولي به پيامبر اعظم(ص) گفته مي شود: خداوند اراده كرده است تا ذريه ات را طاهر و پاك گرداند! (انما يريدالله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً- احزاب/33)
ج: حضرت ابراهيم(ع) از خداي متعال درخواست مي كند كه وارث بهشت شود؛ (واجعلني من ورثه جنت النعيم: مرا از وارثان بهشت پرنعمت قرار بده! شعراء/58) اما به پيامبر اعظم(ص) وعده بهشت داده مي شود!! (والاخره خيرلك ضحي/4)
4- حضرت لوط(ع) از خداوند طلب ياري كرده و مي فرمايد: (قال رب انصرني علي القوم المفسدين: لوط عرض كرد: پروردگارا مرا در برابر اين قوم فاسد ياري فرما! عنكبوت/30) ولي به پيامبر اعظم(ص) وعده ياري و مژده نصرت داده مي شود! (وينصرك الله نصراً عزيزاً: و پيروزي شكست ناپذيري نصيب تو كند. فتح/ 3)
5- حضرت شعيب از خداوند فتح و پيروزي بر دشمنانش را طلب مي كند (ربنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق وأنت خيرالفاتحين: پروردگارا ميان ما و قوم ما به حق داوري كن كه تو بهترين داوراني. اعراف/98)
ولي در مقابل به پيامبر اعظم(ص) وعده و مژده پيروزي داده مي شود (انا فتحنالك فتحاً مبيناً ما براي تو پيروزي آشكاري فراهم ساختيم. فتح/1)
6-موسي(ع) الف: حضرت موسي(ع) از خداوند درخواست مي كند كه كارها را بر او آسان كند (ويسر لي امري: و كارم را برايم آسان گردان- طه/62) ولي به پيامبر اعظم(ص) مژده آسان شدن كارهايش داده مي شود! (فسنيسره لليسري: ما او را در مسير آساني قرار مي دهيم! ليل/7)
ب: حضرت موسي از خداوند متعال «شرح صدر» را درخواست مي كند (رب الشرح لي صدري: پروردگارا! سينه ام را گشاده كن. طه/52) در مقابل به پيامبر اعظم(ص) پيشاپيش «شرح صدر» عنايت مي شود! (ألم نشرح لك صدرك: آيا ما سينه تو را گشاده نساختيم؟! الشرح/1)
ج: حضرت موسي وقتي از خداوند علم را درخواست نمود به حضرت خضر حواله داده شد (هل أتبعك علي أن تعلمن مما علمت رشداً: موسي به خضر گفت: آيا از تو پيروي كنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده و مايه رشد و صلاح است به من بياموزي؟! كهف/ 66) در مقابل وقتي به پيامبر اعظم(ص) مي رسد مي فرمايد: از خداوند علم را درخواست كن!!! (قل رب زدني علماً: بگو: پروردگارا! علم مرا افزون كن
د: خداوند در مورد موسي(ع) مي فرمايد: (ولما جاء موسي لميقاتنا: هنگامي كه موسي به ميعادگاه ما آمد. اعراف/ 341) ولي به پيامبر اعظم(ص) مي فرمايد: (سبحان الذي اسري بعبده ليلا... پاك و منزه است خدايي كه بنده اش را در يك شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصي سير داد. اسراء/1) تفاوت: موسي به ميقات ما آمد- خداوند پيامبر اعظم(ص) را به ميقات برد!!
هـ: خداوند به موسي(ع) گفت: (اخرج قومك من الظلمات الي النور: قومت را از ظلمات به سوي نور بيرون آور- ابراهيم/5) ولي به پيامبر اعظم(ص) فرمود: (لتخرج الناس من الظلمات الي النور تا مردم را از تاريكيها به سوي روشنايي آوري- ابراهيم/ 1) به موسي مي فرمايد: قوم خودت را از ظلمات خارج كن نه باقي مردم را، ولي به پيامبر اعظم(ص) مي فرمايد: بايد كل بشر را در تمام طول تاريخ از ظلمات نجات دهي!! و فرق است بين «قوم»گروهي خاص در يك زمان و ناس كه همه مردم در طول تاريخ هستند.
7- در قرآن يا موسي يا ابراهيميا نوح» هست ولي يا احمد و يا محمد نيست! بلكه در جاي جاي قرآنش هر وقتي مي خواهد پيامبر اعظم(ص) را خطاب كند مي فرمايد: «يا ايها النبي» و «يا ايها الرسول» و اين نشانه كمال محبت و نهايت احترام به جايگاه و مقام پيامبر اعظم(ص) در ميان پيامبران الهي است!!
8- خداوند در دو جا فرمود كه: اين دو كار را انجام مي دهم فقط به اين خاطر كه تو راضي شوي!!
الف: «فلنولينك قبله ترضها؛ قبله را تغيير مي دهيم تا راضي شوي! بقره/441)
ب:ولسوف يعطيك ربك فترضي؛ و به زودي پروردگارت آن قدر به تو عطا كند كه خشنود شوي! ضحي5) آنقدر در روز قيامت شفاعت كن تا خودت راضي شوي!!! و اين فقط مختص پيامبر اعظم(ص) است و لا غير.
9- تنها پيامبري است كه خداوند، دو تا از نامهايش را در قرآن كريم براي حضرتش بكار برد!!!
(حريص عليكم بالمؤمنين رؤوف الرحيم توبه؛ پيامبر اصرار بر هدايت شما دارد و نسبت به مؤمنان، رئوف و مهربان است. رؤوف و رحيم دو اسم از اسماءالهي هستند كه در اين آيه آن را در وصف رسول خويش بكار برد و در غير شخص او، چنين چيزي در قرآن كريم وجود ندارد!
10- در ميان تمام انسانها و مخلوقات و پيامبران الهي حضرت محمد(ص) تنها پيامبري است كه به اندازه اي به خدا نزديك شد كه نه قبل از او و نه بعد از او هيچكس به چنين قرب و نزديكي نائل نشده و نمي شود!! (قاب قوسين أو أدني؛ تا آنكه فاصله ميان او (با پيامبر) به اندازه فاصله دو كمان يا كمتر بود. نجم/9)
11- تنها پيامبري است كه ريز ريز زندگي اش، حتي تك تك اعضاي بدن او در قرآن ذكر شده است! (جمالت وجهك بقره/44)، (زبانت! لسانك قيامت/61)، (چشمانت! عينيك حجر/88)، (دستانت! يدك اسراء/92)، (سينه ات، صدرك شرح/1)، (پيراهنت! ثيابك مدثر /4) (نسائك، بناتك، قريتك، و...)
12- فقط در مورد پيامبر اعظم(ص) در قرآن آمده است كه: تو براي همه هستي رحمت هستي! (و ما ارسلناك الا رحمه للعالمين. انبياء/701)
دقت بفرمائيد! خداوند نفرمود؛ رحمه للناس بلكه فرمود: رحمه للعالمين. تو براي يك زمان خاص رحمت نيستي بلكه براي تمام طول اعصار و براي تمام تاريخ بشريت رحمت هستي!!!
13- خداوند در مورد پيامبرمي فرمايد: (ان الله و ملائكته يصلون علي النبي يا ايها الذين امنوا صلوا عليه و سلموا تسليما: خدا و فرشته گان بر پيامبر(ص) درود مي فرستند اي كساني كه ايمان آورده ايد، بر او درود فرستيد و سلام گوييد و كاملاً تسليم (فرمان او) باشيد احزاب/ 65) « يصلون» فعل مضارع است و براي استمرار است يعني خداوند و ملائكه دائما و پيوسته بر پيغمبر اعظم(ص) صلوات مي فرستند.
مقامات محمدي بر اساس آموزه هاي قرآني و جايگاه محمد(ص) و علي(ع) و به تبع آن انوار چهارده معصوم(ع)
مقام مظهريت مطلق محمدي
بي گمان شناخت خداوند، شناختي است كه از طريق پيامبر(ص) به دست مي آيد؛ زيرا همه پيامبران كه از آن ها به عناويني چون مخلصان يعني خالص شدگان خداوندي ياد مي شود، تحت سايه ولايت مظهر مطلق الهي يعني پيامبر(ص) هستند و شناخت آنان برگرفته از شناخت آن حضرت(ص) است؛ چنان كه رسالت ايشان به تبع رسالت پيامبر(ص) مي باشد؛ هر چند كه در مرتبت دنيوي، آنان تقدم داشتند، ولي همگي مأمور پيامبر(ص) بودند تا اسلام محمدي(ص) را تبليغ كنند. از اين رو تنها مجراي شناخت، همان حقيقت محمدي(ص) است و كسي را نرسد كه از راه ديگري به حقيقت خداوندي و اسماء و صفاتش علم و آگاهي يابد.
پيامبر(ص) بارها خود درباره تقدم منزلت و رتبه وجودي اش مي فرمود كه «اول ما خلق الله نوري؛ نخستين چيزي كه خداوند خلق كرد نور من بود.» حضرت همچنين در خصوص تقدم در مقاماتي چون مقام نبوت بر همه پيامبران از جمله حضرت آدم(ع) مي فرمايد: «كنت نبيا و الادم بين الماء و الطين؛ من نبي بودم در حالي كه آدم بين آب و گل بود.» (بديع الزمان فروزانفر؛ احاديث مثنوي؛ ص102) البته از اين عبارت مي توان اين معنا را نيز فهميد كه انتخاب پيامبر(ص) پيش از خلقت و آفرينش حضرت آدم(ع) مانند نبوت آدم و ديگر پيامبران در برنامه خداوندي بوده است و تنها زمان تحقق و وقوع آن نيازمند تحقق شرايطي از جمله خلقت و آفرينش آدم و مانند آن بوده است.
به هر حال، هيچ شكي نيست كه پيامبر(ص) به صراحت از تقدم رتبه وجودي و منزلت خويش بارها به اشكال گوناگون سخن گفته است. ايشان ضمن اين كه نور خويش را اولين مخلوق مي شمارد، در همان حال در عبارتي ديگر مي فرمايد: اول ما خلق الله العقل؛ اول مخلوق الهي عقل است. اين بدان معنا خواهد بود كه عقل و نور محمدي نمي تواند دو چيز باشد، بلكه عقل و نور يكي است و اولين مخلوق همان حقيقت نوري و عقلي آن حضرت(ص) است. (بديع الزمان فروزانفر؛ احاديث مثنوي، ص .202 و نيز خواجه محمد پارسا؛ شرح فصوص الحكم؛ ص 505؛ نيز ن. ك. به: موسي اكرمي؛ رساله از ابن عربي تا عراقي؛ به پاس كنگره بزرگداشت فخرالدين عراقي؛ اراك؛ ارديبهشت 74).
در فلسفه و عرفان نظري اسلامي اين معنا به اثبات رسيده است كه صادر نخست يا همان مظهر نخست، مظهري كامل و تمام است و از آن جايي كه در ميان آفريده هاي الهي كسي به شرافت پيامبر(ص) نمي رسد، مي بايست ايشان همان صادر و يا مظهر نخست باشد.
اين معنا به شكلي ديگر در آموزه هاي قرآني در هنگام بحث از مساله دايره دوري وجود بيان شده است؛ چرا كه مقتضاي دايره وجودي از اويي به سوي اويي، مسير دايره نزولي و صعودي يكي است؛ يعني هر چيزي كه از همان جا صادر يا ظهور يافته دوباره از همان چيز يا مسير باز مي گردد. خداوند در آياتي در تفسير موضوع «انالله و انااليه راجعون» به اين نكته توجه مي دهد كه بازگشت، تنها از صراط مستقيم امكان پذير است كه در روايات پيامبر(ص) و علي(ع) معرفي شده است و بارها از انوار معصومان(ع) روايت شده كه فرمودند: انا الصراط المستقيم يا نحن الصراط المستقيم، من يا ما همان راه راست الهي هستيم كه مسير مراجعت و بازگشت است.
اين كه خداوند منتهاي سير هر وجودي را رب و پروردگار پيامبر(ص) معرفي مي كند و مي فرمايد: «و ان الي ربك المنتهي؛ انتهاي سير هر چيزي به سوي پرودگار توست». (نجم، آيه 42) به اين معناست كه آغاز سير در دايره وجودي نيز رب پيامبر(ص) بوده است.
بر اين اساس، رجعت و بازگشت تنها از مسير رب و پروردگار حقيقت محمدي(ص) شدني است. از اين رو خداوند به صراحت مي فرمايد: «ان الي ربك الرجعي؛ بازگشت و رجعت به سوي پروردگار توست». (علق، آيه8)
اين بدان معناست كه همه هستي به سوي حقيقت محمدي(ص) باز مي گردد و از اين مسير رجعت به منتهاي سير خود مي رسد. در مقام رسالت و اموري چون نبوت و حقيقت دين نيز همين معنا و حكم جريان مي يابد؛ چرا كه اسلام، چيزي جز حقيقت ارايه شده از سوي حقيقت محمدي نيست و همه پيامبران، رسول حقيقت محمدي براي ابلاغ اسلام محمدي بودند.
از اين رو خداوند به صراحت اعلام مي دارد كه جز اسلام ديني پذيرفته نيست: و من يبتغ غيرالاسلام دينا فلن يقبل منه و هو في الاخره من الخاسرين؛ و هر كه دين و آييني جز اسلام بجويد و بخواهد و به آن دل بندد، هرگز از او پذيرفته نخواهد شد. (آل عمران، آيه 58) پيامبران ديگر نيز همين معنا را تبليغ و بيان مي كردند و به صراحت مي فرمودند: «انا اول المسلمين (انعام، آيه 163)، چنان كه حضرت ابراهيم(ع) مي فرمود. اين در حالي است كه از نظر ذاتي و اوليت حقيقي، تنها پيامبر(ص) و نفس و جانش اميرمومنان علي(ع) اول مسلم و مومن بودند؛ چرا كه نخستين ظهور و مظهر الهي مي باشند و لذا پيامبر(ص) در بيان حقيقت اوليت در اسلام و ايمان مي فرمايد: «يا علي انت اول المسلمين اسلاما و اولي المومنين ايمانا، اي علي! تو اولين در اسلام و ايمان هستي.»
پيامبر(ص) هر چند به ظاهر در رسالت، آخرين رسول است، ولي در حقيقت به سبب مظهريت مطلق از خداوند و اول مظهر بودن، اول رسول نيز بوده است و همه پيامبران، در حقيقت رسول رسول الله(ص) بودند. از اين رو همگان به اسلام دعوت مي كردند و تصديق گر ايشان و بشارت گوي آن حضرت(ص) بودند؛ چنان كه آن حضرت گواه و شاهد بر همه پيامبراني است كه خودشان شاهدان امت خويش هستند: «فكيف اذا جئنا من كل امه بشهيد و جئنا بك علي هولاء شهيدا؛ حال آنها چگونه خواهد بود و در آن روز كه براي هر امتي گواهي بر اعمالشان مي طلبيم و تو را گواه و شاهد آنان قرار خواهيم داد». (نساء، آيه 14) از اين رو از حقيقت محمدي (ص) به عنوان شاهد شاهدان و گواه گواهان ياد مي شود.
به هرحال، مقامات پيامبري(ص) بسيار رفيع و بلند است؛ چرا كه وي در سير نزولي و صعودي در منتهايي قرار دارد كه از آن به مقام عمائيه ياد مي شود و در آموزه هاي قرآني از آن به «مقام تدلي» و «قاب قوسين او ادني» تعبير شده است. (نجم، آيات 8 و 9) اين بدان معناست كه هر چيزي مخلوق و آفريده و صنعت حقيقت محمدي به عنوان مظهر اتم و اكمل و نخست الهي است؛ نحن صنايع ربنا و الناس بعد صنايع لنا» (نهج البلاغه، نامه 82، نامه به معاويه)
مقامات دنيوي و اخروي پيامبر(ص)1- تسليم خداوند در آياتي بسيار، مقاماتي را براي پيامبر(ص) در دنيا و آخرت بيان مي كند كه از جمله مي توان به مقام تسليم در برابر خداوند اشاره كرد. آن حضرت(ع) از چنان مرتبه اي از تسليم محض برخوردار بوده است كه خداوند خود، او را به اين مقام مي ستايد. (آل عمران، آيه 02 و انعام، آيات 41 و 17 و 361)
2- رسالت و نبوت مقام رسالت و نبوت از ديگر مقامات حقيقت محمدي است كه پيش از اين بخشي از آن مطرح شده و به همان اندازه در اين جا بسنده مي شود. (بقره، آيات 101 و 911 و 151 و آيات ديگر قرآن) مقام رضا از ديگر مقامات حقيقت محمدي(ص) است. اين مقام در گرو صبر، تسبيح و تحميد مدام پروردگاري است كه در آيه 031 سوره طه براي پيامبر(ص) اثبات شده است.
3- شفاعت مقام شفاعت از ديگر مقامات رسول الله است كه در آيه 97 خداوند به آن اشاره كرده و مي فرمايد كه اين مقام از طريق تهجد و نافله شب براي مردمان ديگر قابل دسترسي است. با اين تفاوت كه شفاعت پيامبر(ص) شفاعت مطلقي است كه برتر و گسترده تر از آن نمي توان تصور كرد. (تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 112، حديث 204) خداوند در آيه 5 سوره ضحي به پيامبر(ص) وعده داده كه در اين مقام چنان به وي اجازه شفاعت داده مي شود كه آن حضرت(ع) راضي و خشنود شود.(بحارالانوار، ج 8، ص 75، حديث 27 و نيز مجمع البيان، ج 9 و 01، ص 567)
4- عصمت مطلق مقام عصمت مطلق نيز از ديگر مقامات پيامبر(ص) است كه در آياتي از جمله آيه 341 سوره بقره بيان شده است؛ چرا كه شهادتي كه از سوي خداوند در روز قيامت اقامه مي شود مي بايست به گونه اي باشد كه هيچ مناقشه اي در آن نباشد و اين خود، گواهي بر عصمت الهي آن حضرت(ص) دارد كه هيچ گونه دروغ و اشتباه، سهو، گزاف و خطايي در آن راه نخواهد يافت.(الميزان، ج 21، ص 323)
همچنين خداوند در آيه 23 و 231 سوره آل عمران و آيات ديگر بر وجوب مطلق اطاعت از آن حضرت(ص) تاكيد كرده و اطاعت از وي را اطاعت خويش برمي شمارد. اين بدان معناست كه ايشان از عصمت مطلق و كامل برخوردار است؛ چرا كه اگر اين چنين نبود مي بايست اطاعت را مقيد مي كرد؛ درحالي كه اطاعت پيامبر(ص) را همانند اطاعت خويش، مطلق و بدون هيچ گونه قيد و شرطي آورده است، اين نحوه بيان خود به خود دلالت بر اين معنا دارد كه عصمت ايشان مطلق و كامل است و ايشان از هرگونه خطا و اشتباه و سهو و مانند آن در امان است، وگرنه چنين فرماني جايز نيست. (الميزان، ج 5، ص 983)
از ابن تيميه نقل مي شود كه در انكار روايت غدير بويژه نسبت به بخش دوم آن، كه پيامبر(ص) مي فرمايد: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه؛ خداوندا هر كه او را دوست مي دارد و ولايت و حكومت و حكمش را مي پذيرد دوست بدار و ولي خود بدان و دشمن بدار هركه او را دشمن دارد»، گفته است كه اين بخش را نمي توانيم بپذيريم، زيرا اين عبارت بيانگر عصمت است و اطاعت او عين اطاعت پيامبر(ص) و خدا دانسته شده است. از اين رو نمي توانم بپذيرم كه چنين عصمت و اطاعتي براي علي(ع) گفته شده باشد.
5- قضاوت از مقامات دنيوي و آخروي آن حضرت(ع) قضاوت و داوري است كه به دو شكل داوري در موضوعات دنيوي (نساء آيات 54 و 501 و مائده، آيات 24 و 34) و قضاوت و داوري در آخرت به شكل قسيم النار والجنه براي آن حضرت(ص) اثبات شده است. خداوند در سوره اعراف به صراحت مي فرمايد كه آن حضرت(ص) و انوار معصومان(ع) در قيامت بر اعراف قرارمي گيرند و به داوري و قضاوت مي پردازند و بهشت و دوزخ انس و جن را مشخص مي كنند.
6- ولايت از ديگر مقامات دنيوي و اخروي پيامبر(ص) مي توان به ولايت اشاره كرد. ولايت و امامت بر خلاف خلافت، اختصاص به دنيا ندارد و با برپايي قيامت، ولايت و امامت پايان نمي پذيرد، هرچند امر خلافت الهي مختص به دنياست. اين ولايت از آن حقيقت محمدي(ص) است و لذا خداوند آن را براي ديگر معصومان(ع) نيز اثبات كرده و مي فرمايد: انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاه و يوتون الزكاه و هم راكعون؛ ولي شما، تنها خدا و پيامبر اوست و كساني كه ايمان آورده اند: همان كساني كه نماز برپا مي دارند و در حال ركوع زكات مي دهند. (مائده، آيه 55) بنابراين براي رسيدن به مقام ولايت الله، بايد از ولايت حقيقت محمدي(ص) گذشت. و من يتول الله و رسوله والذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون؛ چرا كه هرگونه تولي ديگران به معناي تولي طاغوت و خروج از حزب الله به حزب شيطان، مردود مي باشد. (مائده، آيه65 و آيات ديگر) خداوند مي فرمايد كه ولايت حقيقت محمدي(ص) بر همه ولايت ها حاكميت و حكومت دارد و كسي نمي تواند با توجه به ولايت خدا و حقيقت محمدي بر جان و مال و عرض خويش، سخني از ولايت طبيعي خود بر اين امور كند. از اين رو به صراحت مي فرمايد: النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم (احزاب آيه6) چرا كه ولايت محمدي(ص) ولايتي همانند ولايت خالق است كه ولايت مالكانه مطلق است.
7- عبوديت ازديگر مقامات بلند و رفيع پيامبر و حقيقت محمدي(ص) بايد به مقام عبوديت ايشان اشاره كرد كه خداوند ايشان را فراتر از عبدالله و مظهر كمال تمامي اسماء و صفات بارز الهي، مظهر عبده يعني مظهر اسما و صفات غيبي نيز برمي شمارد كه اگر نگوييم شامل اسم مستأثر نيز مي شود ولي دست كم بسياري از صفات غيبي را دربرمي گيرد كه هنوز مظاهر شهودي نيافته است. به سخن ديگر، چون حقيقت محمدي در مقام تدلي او ادني، در مقام عمائيه است دربردارنده مظهريت غيبي الهي نيز مي باشد تا ظهور اول در غيب و ظهور نيز همانند اظهاركننده خود باشد.
خداوند بارها حقيقت محمدي را به عبده و عبدنا و مانند آن مي ستايد كه از جمله مي توان به آياتي چون آيه 1 سوره اسراء و كهف و نيز 32 سوره بقره به عنوان نمونه اشاره كرد. پيامبر(ص) در مظهريت، به تمام و كامل است و چون حقيقت محمدي با نفس و باطن خود مي باشد، براين اساس مي توان حكم مشابهي براي باطن وي يعني انوار معصومان نيز كرد و گفت كه آنان نيز در مقام مظهريت مطلق هستند.
بي گمان بيان اين مطلب درباره حقيقت محمدي از آن روست تا با تدبر در اين آيات و روايات ضمن شناخت حقيقت هستي و قطع و يقين به اين حقيقت، زمينه تاثرپذيري و عاطفي و احساسي پديد آيد و با ايجاد محبت نسبت به اين حقيقت، ايمان و باور و عقيده در دل، زنده و باور شود و اجازه دهد تا ايمان ما را به اطاعت محض و ولايت مطلق ايشان رهنمون گرداند؛ چرا كه ايمان چيزي جز حب نيست و اگر كسي به اين محبت نرسد هرگز مفهوم اطاعت و ولايت و مانند آن را درك نخواهدكرد و درمسير شدن هاي كمالي درست قرار نخواهدگرفت و به سرمقصد منزل به جذبه عشق محمدي گام برنخواهد داشت. از اين رو خداوند به مؤمنان متاله خواه فرمان مي دهد كه اگر مي خواهند محبوب خداوند شوند از محبت و اطاعت حقيقت محمدي اشباع شوند: «قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله؛ بگو اگر خدارا دوست داريد از من پيروي كنيد تا محبوب خداوند شويد. (آل عمران، آيه13) باشد با اين شناخت به سوي حقيقت محمدي و علوي رفته و اطاعت و ولايت عاشقانه و محبانه خويش را ابراز و اظهار نماييم و متاله و خدايي شويم.
«حضرت مسیح در قرآن کریم»
در دین مقدس اسلام، اگرچه حضرت محمد (ص) نسبت به سایر انبیاء ازجایگاه و مقام بالاتری برخوردار می باشد، اما دراین دین تمامی پیامبران الهی، قابل تکریم و احترام هستند؛ چرا که آنان برگزیدگان پروردگار بوده اند و مسلمین موظفند که به جمیع رسولان الهی محبت داشته و آنها را محترم بشمارند. در کتاب مقدس مسلمانان، قرآن کریم، سرگذشت برخی از پیامبران الهی ذکر گردیده، از آن جمله است؛ سرگذشت زندگی حضرت عیسی (ع) که به طور اجمالی به آن می پردازیم:
"نحوه تولد ایشان"
خداوند پس از بیان وقایع تولد حضرت مریم علیهاالسلام، چگونگی خدمتگزاری او در معبد، به ذکر نحوه مادرشدن وی می پردازد و چنین می فرماید: - (ای رسول خدا) در این کتاب – قرآن– از مریم یاد کن، آن هنگام که از خانواده اش جدا شد و درناحیه شرقی قرارگرفت. (مریم/16) او می خواست مکانی خلوت و فارغ از دغدغه پیدا کند که به راز و نیاز با خدای خود بپردازد و چیزی او را از یاد محبوب غافل نکند، به همین دلیل طرف شرقی بیت المقدس را برگزید. - در این هنگام، ما روح خود را به سوی او فرستادیم و او در شکل انسانی بی عیب و نقص بر مریم ظاهر شد.(مریم/17)
معجزات حضرت عیسی
... "و آتـَینا عیسی ابنَ مَریَمَ البـَیـِنات وَ اَیَّدناهُ بـِروُحُ القُدُس ... " (بقره /253) ما به عیسی بن مریم نشانه های روشن دادیم و او را با روح القدس تأیید کردیم.بر اساس تاریخ، "نشانه های روشن"، اشاره به معجزاتی مانند: شفای بیماران غیر قابل علاج، احیای مردگان و معارف عالی دینی دارد.
- «وَیـُکـَلِّمُ الناسَ فی المَهدِ وَ کَهلاً وَ مِنَ الصالِحین.» (آل عمران/46) در این آیه به یکی از معجزات حضرت مسیح علیه السلام اشاره می شود که:"او با مردم در گهواره آنگونه سخن گفت که در کهولت سخن می گوید و او از صالحان است."- "و (خداوند) او را رسول و فرستاده ای به سوی بنی اسرائیل قرار می دهد. (و حضرت عیسی می گوید)من از گل چیزی به شکل پرنده می سازم، سپس در آن می دمم که به فرمان خدا پرنده ای می گردد. من کور مادرزاد و مبتلا به بیماری برص (پیسی) را بهبودی می بخشم. من مردگان را به فرمان خدا زنده می کنم و شما را از آنچه می خورید و در خانه ها ذخیره می کنید، خبر می دهم."(آل عمران/49)در آیه 110مائده، خداوند به معجزات حضرت عیسی که درآیه (49/ آل عمران) ذکر شده، اشاره می نماید وچنین می گوید که این معجزات به اذن خدا صورت گرفته، وتو به اذن من مرده را زنده نمودی، کور مادرزاد را شفا دادی، بیماری برص را بهبود بخشیدی.
چرا عیسی کلمه نامیده شد؟!
در هیچ موردی از آیات قرآنی به طور خاص ، به کسی یا چیزی جز حضرت عیسی(ع) کلمه گفته نشده، گواینکه به طور عام، به همه مخلوقات الهی کلمات گفته شده است. ویژگی این پیامبر سخت کوش که در نظر مستکبران، مستوجب مرگ سرخ وچوبه دار میشود ، چیست؟ قرآن مجید ، تنها درباره اوست که می فرماید : اِنَـما المَسیحُ عیسَی ابنُ مَریَم رَسوُلُ الله وَ کـَلِمَته اَلقاها الی مَریَم ( النساء/171) « جز این نیست که مسیح ، عیسی بن مریم ، فرستاده خدا و کلمه اوست که به مریم القاء کرده است ».در ضمن بشارتهایی که به حضرت مریم داده شد ، فرشتگان گفتند : یا مَریَمُ اِنَ الله یُبَشِرُکَ بـِکـَلِمَةٍ مِنهُ اسمُهُ المَسیحُ عیسَی ابن مَریَم وَجیهاً فِی الدُنیا وَ الاخِرَةِ وَ مِنَ المُقرَّبین( آل عمران /45) « ای مریم ، خداوند تو را به کلمه ای ازخویش که نامش مسیح ، عیسی بن مریم است و در دنیا و آخرت وجاهت دارد و از مقربان است ، بشارت می دهد.»
چرا تنها وی کلمه خدا نامیده شده است ؟
نکته ای که در آیه فوق باید مورد عنایت قرار گیرد ، این است که عیسی (ع) کلمه ای است که نامش مسیح ، عیسی بن مریم است . پس مسیح یا عیسی - نام کلمه خاص الهی- آن انسانی است که از مریم ، بدون پدر متولد می شود . پس مسیح یا عیسی از مقوله لفظ است . ولی کلمه در آیه فوق ، از مقوله لفظ نیست ، بلکه از مقوله اعیان خارجی و جوهر است .البته مانعی نیست که برای کلمه ای که ازمقوله لفظ است نیز نامگذاری کنند مثلاً نام یک دسته از کلمات رااسم و نام دسته ای دیگر را حرف بگذارند . اما روشن است که در آیه فوق ، نام کلمه ای است که از مقوله اعیان خارجی و جواهر است .
بررسی اقوال
درباره اینکه چرا عیسی کلمه خدا است ، اقوال و نظراتی است. راغب اصفهانی اقوالی ذکر می کند که به شرح زیر است:
1. عیسی را از این جهت کلمه نامیده اند که با کلمه الهیکُن که در آیه شریفه : اِنَّ مَثَلَ عیسی عِندَ الله کـَمَثـَلِ آدم خَلَقَهُ مِن تُراب ثُمَّ قالَ لَهُ کـُن فـَیَِکوُن( آل عمران / 59 ) آمده ، آفریده شد .
2.همان طوری که مردم با کلام نورانی خداوند هدایت می شوند و راه را از بیراهه تشخیص می دهند ، با وجود مقدس عیسی نیز هدایت می شوند. بنابراین ، عیسی با کلام خدا در هدایت و روشنگری راه تکامل بشر مشترک است .
3. عیسی هنوز در گهواره بود که خداوند او را به نور وحی ، شرافت بخشید چنانکه خودش فرموده :" انّی عَبدُالله ءاتانی الکتاب وَ جَعَلَنی نَبیا"( مریم/30)« منم بنده خداوند که به من کتاب داده و مرا پیامبر گردانیده است .»این ویژگی عیسی که دراوایل تولد ، شایستگی دریافت وحی الهی را پیدا می کند ، موجب شده که او را کلمه بنامند.
4. علت اینکه حضرت عیسی کلمه نامیده شده ، این است که او به مقام پیامبری رسید. همچنانکه پیامبر گرامی اسلام نیز به خاطر همین مقام ذکر نامیده شده است .
در آیه زیر می فرماید:" قَد اَنزَلَ اللهُ الَیکُم ذِکراً / رَسوُلاً یَتلوا عَلیکُم آیات اللهِ مُبَیّنات ( الطلاق/10و11)« خداوند به سوی شما ، ذکر( یعنی رسولی) را فرستاد که آیات روشنگر خدا را برشما تلاوت می کند» در این آیه کریمه ، منظور از ذکر ، رسول است و منظور از رسول ، به قرینه یتلوا علیکم آیات الله ، پیامبر گرامی اسلام است . ذکر و کلمه هر دو از یک مقوله اند . خداوند ، ذکر وکلمه را در مورد الفاظ به کار نبرده ، بلکه یکی را در مورد پیامبر اسلام و دیگری را درباره حضرت مسیح به کار برده است. معلوم می شود که رسالت آسمانی است که موجب شده که یکی از آنها ذکر و دیگری کلمه نامیده شود.
مرحوم علامه طباطبائی ، نیز در مورد کلمه بودن عیسی(ع) اقوالی نقل کرده و خود به نقد آنها پرداخته. این اقوال به شرح زیر است:
1. اینکه به عیسی کلمه گفته شده ، به خاطر این است که انبیاء پیشین یا پیامبران اسرائیلی ، او را به عنوان رهبر نجات بنی اسرائیل برای قوم مطرح کردند و چندان در سخنان خود درباره او سخن گفتند و به بعثت و قیامش مژده دادند که مردم گرفتار ظلم و اسیر بردگی و بدبختی همواره چشم به راه او بودند. بنابراین ، وقتی که عیسی ظهور می کند ، خداوند می گوید : این است کلمه ای که من توسط پیامبرانم به شما ابلاغ کرده ام. نظیر مطلب فوق درباره حضرت موسی(ع) هم در قرآن آمده . چنانکه می فرماید : وَ تَمَّت کَـلِمَةُ رَبّکَ الحُسنی عَلی بَنی اِسرائیلِ بـِما صَبَرُوا ( الاعراف/137)
2.عیسی کلمه است ، به خاطر اینکه مقاصد تورات را تبیین می کند و تحریفهای یهودیان را برملا می سازد و اختلافات دینی مردم را رفع می کند . چنانکه قرآن از زبان عیسی می فرماید : وَلِاُبَیِّنَ لَکُم بَعضَ الذی تَختَلِفوُن فیه( الزخرف/63) برای اینکه برخی از چیزهایی را که در آنها اختلاف می کنید ، برای شما بیان کنم».
3. اگر چه همه مخلوقات به کلمه ایجادی "کن "آفریده شده اند و از این لحاظ ، اختلافی میان آنها نیست ، اما در میان مخلوقات عالم طبیعت و مخصوصاً در میان انسانها ، عیسی خصوصیتی دارد که هیچیک ندارند . حتی انبیاء و ائمه نیز آن خصوصیت را ندارند. آفرینش سایر موجودات عالم طبیعت ( اعم ازانسان و غیر انسان) ازمجاری عمومی بروز می کند .
روییدن گیاه و پدید آمدن حیوان و آفرینش انسان ، هر کدام از مجرایی صورت می گیرد که مخصوصاً برای دانشمندان طبیعی و زیست شناسی شناخته شده و زمینه مطالعاتی گسترده و تحقیقاتی عمیق است . در این میان، خدواند متعال ، قدرت نمایی کرد و فصلی جدید و استثنایی در نظام خلقت گشود و انسانی آفرید که از آمیزش زن و مرد پدید نیامد ، بلکه اکثر اسباب عادی و تدریجی از صحنه آفرینش عیسی حذف شدند. از این جهت است که عیسی خود کلمه نامیده شده.
چرا انبیاء گناه نمی کنند؟
اعتقاد به عصمت انبیاء (علیهم السلام) از گناهان عمدى و سهوى، یكى از عقاید قطعى و معروف شیعه است كه ائمه اطهار (علیهم السلام) آنرا به پیروانشان تعلیم دادهاند و با بیانات گوناگونى به احتجاج با مخالفان پرداخته اند. و یكى از معروفترین احتجاجات ایشان در این زمینه احتجاج حضرت رضا (صلوات الله و سلامه علیه) است كه در كتب حدیث و تاریخ، مضبوط مىباشد.
و اما نفى سهو و نسیان از ایشان در امور مباح و عادى كمابیش مورد اختلاف، واقع شده و ظاهر روایات منقول از اهل بیت (علیهم السلام) هم خالى از اختلاف نیست و تحقیق درباره آنها نیاز به مجالى گستردهتر دارد و به هرحال، نمىتوان آنرا یكى از اعتقادات ضرورى قلمداد كرد . دلایلى كه براى عصمت انبیاء (علیهم السلام) آورده شده به دو دسته، تقسیم مىشود: دلایل عقلى، و دیگرى دلایل نقلى.هر چند بیشترین اعتماد، بر دلایل نقلى است. ما در اینجا به ذكر دو دلیل عقلى، مبادرت مى ورزیم و سپس به ذكر بعضى از دلایل قرآنى مىپردازیم.
دلایل عقلى بر عصمت انبیاء نخستین دلیل عقلى بر لزوم عصمت انبیاء (علیهم السلام) از ارتكاب گناهان این است كه هدف اصلى از بعثت ایشان راهنمایى بشر بسوى حقایق و وظایفى است كه خداى متعال براى انسانها تعیین فرموده است و ایشان در حقیقت، نمایندگان الهى در میان بشر هستند كه باید دیگران را به راه راست، هدایت كنند. حال اگر چنین نمایندگانى و سفیرانى پاى بند به دستورات الهى نباشند و خودشان بر خلاف محتواى رسالتشان عمل كنند، مردم رفتار ایشان را بیانى متناقض با گفتارشان تلقى مىكنند و دیگر به گفتارشان هم اعتماد لازم را پیدا نمىكنند، و در نتیجه، هدف از بعثت ایشان بطور كامل، تحقق نخواهد یافت. پس حكمت و لطف الهى اقتضاء دارد كه پیامبران، افرادى پاك و معصوم از گناه باشند و حتى كار ناشایستهاى از روى سهو و نسیان هم از ایشان سر نزند تا مردم، گمان نكنند كه ادعاى سهو و نسیان را بهانهاى براى ارتكاب گناه، قرار داده اند. در برابر اوامر و نواهى پیامبر (صلی الله علیه وآله) تسلیم مطلق بود و تسلیم و اطاعت بى قید و شرط، جز در برابر معصوم ممکن نیست، زیرا در صورت خطا یا ارتکاب گناه یا معصیت، نه تنها باید تسلیم نبود، بلکه باید تذکر داد و نهى کرد
دومین دلیل عقلى بر عصمت انبیاء (علیهم السلام) این است كه ایشان علاوه بر اینكه موظفند محتواى وحى و رسالت خود را به مردم، ابلاغ كنند و راه راست را به ایشان نشان دهند ، همچنین وظیفه دارند كه به تزكیه و تربیت مردم بپردازند و افراد مستعد را تا آخرین مرحله كمال انسانى برسانند. به دیگر سخن: ایشان علاوه بر وظیفه تعلیم و راهنمایى، وظیفه تربیت و راهبرى را نیز به عهده دارند آن هم تربیتى همگانى كه شامل مستعدترین و برجسته ترین افراد جامعه نیز مىشود و چنین مقامى در خور كسانى است كه خودشان به عالیترین مدارج كمال انسانى رسیده باشند و داراى كاملترین ملكات نفسانى (ملكه عصمت) باشند.
افزون بر این، اساساً نقش رفتار مربى در تربیت دیگران بسى مهمتر از نقش گفتار اوست و كسى كه از نظر رفتار، نقصها و كمبودهایى داشته باشد گفتارش هم تأثیر مطلوب را نمىبخشد. پس هنگامى هدف الهى از بعثت پیامبران بعنوان مربیان جامعه، بطور كامل تحقق مىیابد كه ایشان از هرگونه لغزشى در گفتار و كردارشان مصون باشند.
دلایل نقلى(قرآنی ) بر عصمت انبیاء
على رغم ادعاى عدم وجود آیاتى که دلالت بر عصمت می کنند، آیات فراوانى وجود دارد که بیانگر لزوم عصمت در انبیاى الهى مىباشد. در ذیل به برخى از آنها اشاره مىگردد.
1, «واذا ابتلى ابراهیم ربُّه بکلمات فاتمهن. قال انى جاعلک للناس اماماً. قال: و من ذریتى. قال: لاینال عهدى الظالمین» و چون ابراهیم را پروردگارش با کلماتى بیازمود، و وى آن همه را به انجام رسانید (خدا به او) فرمود: من تو را پیشواى مردم قرار دادم. )ابراهیم( پرسید: از دودمانم )چطور(؟ فرمود: پیمان من به بیدادگران نمىرسد».[ بقره، 124, ر.ک: تفسیر پیام قرآن، ج 7، ص 83 – 82,]
با چشم پوشى از نکات و درسهایى که در آیه وجود دارد، به این مطلب باید اشاره نمود که در برابر آزمایشهاى مهمى که حضرت ابراهیم (علیه السلام) با آن روبرو شد و از عهدهى همهى آنان به خوبى برآمد، خداوند مقام «امامت» را که پاداش مهمى بود، به ایشان عطا فرمود. و در مقابل درخواست آن حضرت در خصوص بخشش این مقام به گروهى از دودمانش، فرمود: ظالمان به این مقام دست نخواهند یافت. و کاملاً روشن است، کسى که در حال ظلم باشد و یا دورهاى از عمر خویش را – هرچند در گذشته – در مسیر اشتباه و انحراف و… سپرى کرده باشد، از مصادیق ظالم خواهد بود. از این روى است که فخر رازى در تفسیر آیهى فوق با بیان این که هر پیامبرى نیز امام است و اگر امام نمىتواند فاسق و گنهکار باشد، پیامبر به طریق اولى نمىتواند گنهکار باشد، مىگوید: خواه مراد از تعبیر «عهدى» که در آیه آمده، نبوت باشد و خواه امامت، در هر دو صورت، احدى از ظالمان به مقام نبوت و امامت نمىتواند برسد و پیامبر باید معصوم باشد.[ ر.ک: فخر رازى، تفسیر کبیر، ج 10، ص 193,]
البته در گفتار ایشان کمبودى احساس مى شود و هر پیامبرى را امام دانسته و حال آن که امامت مرتبهاى فراتر از پیامبرى است و… که پرداختن به آن مجال دیگرى را طلب مىنماید، ولى اعتراف صریح او در زمینهى دلالت آیه بر لزوم عصمت انبیاء و امام قابل توجه است، خواه عصمت بعد از بعثت، یا قبل از آن.[ تفسیر روح البیان، ج 1، ص 338,]
2, «و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عند فانتهوا و اتقوا اللَّه ان اللَّه شدید العقاب». آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگیرید (و اجرا کنید) و آنچه را از آن نهى کرده، خوددارى نمایید و از (مخالفت) خدا بپرهیزید که خداوند شدید العقاب است.[ حشر، 7,] دقت در این آیه نشان مىدهد منظور از «ماآتاکم الرسول» تمام اوامر پیامبر اکرم (ص) است زیرا نقطهى مقابل آن، نواهى اوست (ومانهاکم عنه فانتهوا). به همین دلیل بسیارى از مفسران تصریح کردهاند که مفاد آیه «عام» است.[ مانند: مرحوم طبرسى در مجمع البیان ؛ ابوالفتوح رازى در روح الجنان؛ قرطبى در تفسیر خود ؛ فخر رازى در تفسیر کبیر و… .]
حكمت و لطف الهى اقتضاء دارد كه پیامبران، افرادى پاك و معصوم از گناه باشند و حتى كار ناشایستهاى از روى سهو و نسیان هم از ایشان سر نزند تا مردم، گمان نكنند كه ادعاى سهو و نسیان را بهانهاى براى ارتكاب گناه، قرار داده اند طبق این آیه باید در برابر اوامر و نواهى پیامبر (صلی الله علیه وآله) تسلیم مطلق بود و تسلیم و اطاعت بى قید و شرط، جز در برابر معصوم ممکن نیست، زیرا در صورت خطا یا ارتکاب گناه یا معصیت، نه تنها باید تسلیم نبود، بلکه باید تذکر داد و نهى کرد.
3, «من یطع الرسول فقد اطاع اللَّه و من تولى فما ارسلناک علیهم حفیظاً». کسى که از پیامبر اطاعت کند، اطاعت خدا کرده و کسى که سرباز زند، تو در برابر او مسئول نیستى.[ نساء، 80,] این آیه، مفهومى شبیه مفهوم آیهى پیشین دارد و شایان ذکر است که فخر رازى در تفسیر خود این آیه را از قوىترین دلیلهاى عصمت پیامبر اسلام (ص) در تمامى اوامر و نواهى و ابلاغهاى او از سوى خداوند و افعال آن حضرت مىداند.[ فخر رازى، تفسیر کبیر، ج 10] آیات دیگرى نیز در موضوع عصمت انبیا که به بیان دیگر ابعاد و کیفیت عصمت انبیا و امامان معصوم (علیه السلام) مىپردازند وجود دارد که از ذکر و بررسى جداگانهى آنها خود دارى مىشود و تنها به نام سورهها و شمارهى آیههاى آنان اشاره مىگردد.
4, سورهى نساء، آیه ی شصت و پنج؛ 5, سورهى احزاب، آیههاى بیست و یک، سى و دو؛ 6, سورهى انعام، آیهى نود؛ 7, سورهى نجم، آیههاى سه و چهار؛ 8, سورهى زمر، آیهى سى و هفت؛ 9, سورهى یس، آیهى شصت و دو؛ 10, سورهى ص، آیههاى چهل و پنج تا چهل و هفت – هشتاد و دو – هشتاد و سه؛ 11, سورهى جن، آیههاى بیست و شش تا بیست و هشت.
نتیجه بنابر ادلهى عقلى عصمت انبیا و آیات قرآن کریم و روایات امامان معصوم(علیه السلام) انبیاى الهى از مقام والاى عصمت برخوردارند.
معنای معصیت حضرت آدم چیست؟
شيعه اماميه بر اين اعتقادند که از انبياء و ائمه اطهار گناه سر نمي زند، چه گناه صغيره باشد، چه کبيره چه سهوي چه عمد، چه قبل از نبوت باشد چه بعد از آن، لذا انبياء همگي معصوم بوده و گناهي از آنان سر نمي زند. اما داستان حضرت آدم گويي اين مطلب را نقض مي کند ...و اين سوال پيش مي آيد که حضرت آدم يا پيامبر نبوده چراکه بنا به روايت از او گناه و خطايي سر زده و يا او مرتکب گناهي نشده و مراد از گناه چيز ديگري است.
«سپس خداوند آدم را در خانه اي مسکن داد که زندگي در آن گوارا بود . جايگاه او را امن و امان بخشيد و او را از شيطان و دشمني او ترساند. پس شيطان او را فريب داد ، بدان علت که از زندگي آدم در بهشت و همنشيني او با نيکان حسادت ورزيد. پس آدم يقين را به ترديد و عزم استوار را به گفته هاي ناپايدار شيطان فروخت و شادي خود را به ترس تبديل کرد که فريب خوردن براي او پشيماني به بار آورد آنگاه خداي سبحان در توبه را بر روي آدم گشود و کلمه رحمت بر زبان او جاري ساخت و به او وعده بازگشت به بهشت را داد . آنگاه آدم را به زمين خانه آزمايشات و مشکلات فرود آورد تا ازدواج کند و فرزنداني پديد آورد و خداي سبحان از فرزندان او پيامبراني برگزيد.» ( نهج البلاغه، خطبه 1)
حضرت آدم زماني در بهشت به سر مي بردند ( البته اين بهشت از نوع بهشت زميني مي باشد) مرتکب خطايي گشتند و از درختي که خداوند از نزديک شدن به آن ، آنها را نهي کرده بود ميوه اي تناول کردند. بنابراين آدم عصيان خدا را مرتکب شد و در قرآن کريم آمده « وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى » (طه 121) يعني آدم خدا را معصيت کرد و گمراه شد و اين آيه صراحت در عصيان آدم دارد . بنابراين علما در مورد آياتي که دلالت بر عصيان دارد ، با قول اولمان که پيامبر معصوم بوده و نبايد مرتکب گناهي شود به توجيه آيات برآمدند که در ادامه ذکر خواهيم نمود.
بنا بر روايت ، حضرت آدم و حوا مطمئن شدند که دستور قبلي خدا عوض شده، منتها اشتباه آنها اين بود که به محض اينکه شيطان در دهان مار اصرار کرد و قسم خورد که حکم خدا نسخ شده است تسليم شدند و با اين فرض اين گناه نيست و ائمه هم فرمودند اين ترک اولي است يعني بهتر بود که اين کار را نکند و حتي گناه صغيره هم نيست. از اين جهت قرآن هم درباره حضرت آدم اين تعبير را دارد ، « ما از پيش با آدم عهد کرديم و او يادش رفت و ما در او عزمي نديديم» ( طه 115) لذا حضرت جزو پيامبران اولوالعزم شناخته نمي شود.
عصمت به اين معناست که فرد روحيه اي داشته باشد که با آن به سراغ معصيت خدا نخواهد رفت و اين مرحله ايي بالا تر از عدالت است. البته معصوم چنين نيست که نتواند گناه کند اگر چنين باشد هنر نکرده است بلکه هنر اين است که حتي در شرايط سخت و غير طبيعي هرگز سراغ معصيت خدا نمي رود .
انواع نهي
خداوند حضرت آدم را از نزديک شدن به درخت نهي کرد. لازم است بدانيم که ما دو قسم نهي داريم : نهي تحريمي و نهي تنزيهي. نهي تحريمي اين است که چيز ي تحريم شود ولي نهي تنزيهي اين است که شارع بگويد اگر اين کار را انجام ندهي بهتر است و اين نهي کراهتي است. با اين عقيده که ما داريم در اينکه پيامبران و امامان بايد معصوم باشند مي گوييم اين نهي، نهي تنزيهي است و اگر هم در قرآن تعبير به عصيان شده و گفته شده است « عصي آدم » يعني آدم عصيان کرد.
بنابراين در قضيه حضرت آدم بايد گفت آن نهي از نزديک شد به درخت ، نهي تنزيهي بوده است که در مخالفت با آن معصيتي تحقق پيدا نمي کند و استحقاق عقابي در بين نيست و لي اين نافرماني عواقب تکويني دنبال داشت که ضررش به خود آدم برگشت ، او را از بهشت راندند و زشتي هاي بدنشان نمايان گرديد. براي مثال جهت تقرب به ذهن مي توان گفت: مثل اينکه کسي نزد پزشک برود و او دستور دهد فلان غذا را نخور و اگر مريض آمد و هر غذايي که دلش خواست را خورد ، اينجا نه معصيتي کرده و نه گناهي مرتکب شده و نه به پزشک توهين کرده است بلکه در اثر اين نافرماني درد و رنج نصيب اين مريض خواهد شد.
بركت آل الله
از سلمان پرسيدند شما غلام بودي يا آزاد بودي؟ گفت: من غلام بودم، آزاد شدم به محمد (ص). محمد (ص) مرا آزاد كرد. پرسيدند: پدر داشتي يا يتيم بودي؟ گفت: من يتيم بودم، پدر نداشتم، پدردار شدم به محمد (ص). محمد مرا پدر دار كرد. همينطور هرچه از او پرسيدند سلمان همين جواب را داد. همهاش گفت محمد (ص)! راست هم ميگفت. همهاش محمد (ص) بود. حالا ما هم همينطوريم. ما هم كه وجودمان از او آفريده شده است. در دنيا هم براي ما هرچه راحتي و عزت است مال اين خانواده است. بلكه روح و راحتي كه الان استشمام ميكنيم مال اينهاست. حيات، نفس راحت، آرامش؛ همه اينها مال اين خانواده است. حالا از مرگ به بعد كه معركه است. اينكه تازه در دنيايي است كه شلوغ است و با اين حال، ما اين راحتيها را از اينها داريم.