اضطرار سالك و گشايش درهاي استجابت

(بدان اي مريد كمال!) هر چه معرفت بيشتر باشد، عمل با ارزش تر است. (پس بكوش تا روز به روز و لحظه به لحظه برمعرفتت افزوده شود و در اوقات و ازمان مخصوصه دعا از پروردگارت معرفت طلب نما)... نيك بنگر كه در حضور پروردگار، رفتارت چگونه است و تقصير خود را هميشه مدنظر داشته باش، كه همين امر تو را به باب كرم حضرت حق، رهنمون شود، و توفيق رعايت آداب حضورش را از او طلب نما و زبان حالت اين آيه شريفه باشد كه «امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء» آيا كسي هست كه آنگاه كه مضطر و درمانده اي او را بخواند، جواب گويد و گرفتاريش را برطرف سازد؟! (نمل-62) در اين هنگام است كه ابواب قبول به رؤيت گشوده مي شود و آنكه نجات دهنده هر درمانده اي است، دعاي تو را اجابت مي كند - اسرارالصلوه ، ميرزا جواد ملكي تبريزي، ص 167

ديدگاه عرفان به مقوله مهدويت

علامه حسيني طهراني در کتاب «سر الفتوح» مي گويد: ارتباط با ولايت که روح کلّي اين عالم است، براي تکامل بشر از نان شب ضروري‌تر است. به گزارش مهر علامه حسيني طهراني در کتاب «سر الفتوح» آورده است: «ما معتقديم که ارتباط با ولايت که روح کلّي اين عالم است، براي تکامل بشر از نان شب ضروري‌تر است؛ و روايت شريفه وارده از رسول اکرم (ص): «مَن ماتَ و لَم يَعرِفْ إمامَ زمانِه مات ميتَةً جاهليَّةً» از روايات مسلّمه و داراي اسناد عديده از طريق شيعه و عامّه است.اين يادداشت قسمتي از کتاب «سر الفتوح؛ ناظر بر پرواز روح» به قلم علامه سيّد محمّد حسين حسيني طهراني است که سير انسان را در شناخت حضرت ولي عصر(عج) از ديدگاهي عرفاني مورد بررسي قرار مي دهد.علامه سيّد محمّد حسين حسيني طهراني در اشکالي که به کتاب «پرواز روح» مطرح مي کند، چنين مي آورد:امّا [در اينکه]: «نهايت سير به شناخت وليّ مطلق، حضرت حجّت صلوات الله عليه منتهي مي‏گردد»، بايد گفت که: اين نيز خبط و اشتباه بزرگي است! زيرا وجود حضرت وليّ عصر وجود استقلالي نيست، و صفات و اسماء آن حضرت نيز استقلالي نيست، وگرنه در اين گفتار لزوم شرک بسيار واضح است. بلکه وجود آن حضرت ظلّي و تبعي است. هرچه هست از آنِ خداست، و صفات و اسماء حقّ متعال در آن حضرت تجلّي کرده است؛ پس آن حضرت تجلّي‏گاه حقّ است، و آينه و مرآت حقّ است، آينه تمام‌نماي ذات و جمال و جلال حقّ است.و اين مطلب از مسلّمات و ضروريّات اسلام است که دين توحيد است. و براي هيچ موجودي ـ جزئي و يا کلّي، کوچک و يا بزرگ ـ وجود استقلالي را قائل نيست؛ بلکه همه موجودات، مظاهر و مَجالي ذات اقدس واجب‌الوجودند و هر کدام به حسب ضيق و سعه ماهيّات و هويّات خود، نشان دهنده حق مي‏باشند. قرآن کريم تمام موجودات مُلکي و ملکوتي را آيه خدا مي‏داند؛ يعني نشان دهنده خدا؛ يعني خدا نما. شب و روز و اختلاف آنها، و باد و ابر و باران، و دريا و کشتي، و سرسبز شدن درختان و گياهان، و عيسي و مادرش مريم، و ناقه صالح، و جبرئيل و ساير موجودات را که نام مي‏برد يکايک آنها را آيه مي‏شمرد.

در سلوك عارفان (سلوك عارفانه)

(اي عزيز سالك!) به خود بگو: اي بي خرد تبهكار! واي ديوانه مسامحه كار! اي بدبخت زشت كردار! اين سهل انگاري تا كي؟! و اين تبهكاري تا چند؟! و اين تنبلي و روز گذراني براي چه و چرا؟! اين نافرماني و سركشي را چه سبب؟! اين انكار و پرده پوشي را چه جهت؟! آيا به ناتواني بدنت و نازكي پوستت و سستي استخوانت رحم نمي آوري؟! آيا مشاهده اين هنگامه هاي بزرگ و بيمناك و اين بدبختي هاي سترگ و اسفناك را چگونه طاقت مي آوري؟! آيا حال بدني كه آن را به لباس نرم و بافته نگه داشته اي و به پوشش پنبه و كتان و اطلس تافته عادت داده اي چگونه خواهد بود در موقعي كه «لباس قطران»(1) بر آن بپوشند و از پاره هاي آتش بر آن بيفشانند و با شيطان به يك زنجيرش بكشند و در قعر يك آتش او را بيفكنند و از آهن هاي گداخته زينتش كنند و از آب جوشان دوزخ و از عرق بدن دوزخيان به او بنوشانند؟! آب گرم «حميم» از بالاي سرش بريزند و با آن آب، آنچه در شكم و امعاء اوست بگذارند و پتك آهني بر سرش بكوبند؟!
اي واي! چه سختي و بينوايي كه از آن شرم آورتر تصور نشود! و چه مصيبت و شكنجه اي كه از آن دردناك تر به خيال نگنجد! و چه رسوايي و نكبتي كه از آن مفتضح تر به نظر نيايد؟!
اي نفس! آيا تو همان نيستي كه در دنيا با همگان در «به گزيني» رقابت مي كني؟! و بر اعيان و اشراف حسد مي بري؟! و بر توانگران و برتران مفاخره مي نمايي؟! و از بيم گرفتاري به ناداري و خواري، به اندوهي پس از اندوهي ملول و افسرده مي شوي؟! آيا چون به زنجيرت ببندند و به غل بپيوندي و با روي سياه و چشم كبود به محشرت آورند، حالتت چگونه خواهد بود؟! گاهي به طرف راست و زماني به سمت چپ نظر اندازي، مردمان را بنگري كه هر يك به خود مشغول و به تو توجهي ندارند، «در آن روز گروهي با روي هاي روشن و گشاده به پروردگار خود نظر دارند. «قيامت-22» و چهره هايي در آن روز تابان و خندان و شادان، «عبس-38» به خلعت هاي امان، ملبس و به تاج پادشاهي مكلل (آراسته) و فرشتگان رحمان به گرد آنان در گردش و نسيم روح و ريحان بر جان هاي آنها در وزش، و حورو غلمان به خدمت گذاري آنها در جنبش هستند، آيا در چنين حال نخواهي گفت: اي معبود من! واي آقاي من! واي مولاي من! گيرم كه بر حرارت آتشت شكيبا باشم، آيا برنگه كردن به بزرگواريت، چگونه شكيبا باشم؟! و با آنكه اميد عفو به تو دارم، در آتش دوزخت چگونه منزل گزينم؟!(2) 1- «سرابيلهم من قطران» در آن روز پيراهنشان از قير است. (ابراهيم-5) 2- المراقبات، ج1، ص11

راهكار فهم حقايق قرآني در سلوك عارفان

(بدان اي عزيز سالك!) هر گناهي، ظلمت و زنگاري در دل از خود به جاي مي گذارد كه وجود آن، با فهم حقايق قرآني منافات دارد و براي بعضي از آنها، اثر فوق العاده اي است كه دل را به يكباره تاريك مي گرداند و ديده باطن را كور مي سازد به گونه اي كه هر چه نور خورشيد قرآن، بر اعيان حقايق معقولات بتابد، او از ديدن آنها عاجز خواهد بود، همچنان كه اگر ديده ظاهر، كور شد، نور خورشيد در ديدن صورت هاي محسوسات بي فايده خواهد بود... هرگاه بنده خود را از موانعي كه بر سر راه فهميدن حقايق قرآني است، خالي نمود و قلبش خاضع گشت و از غير، دل را فارغ ساخت و در مكان خلوتي به قرائت قرآن پرداخت، انوار قرآني بر او پرتو خواهند افكند. - اسرارالصلوه ، آيت الله ميرزا جواد ملكي تبريزي، ص 328

آثار و فوايد گرسنگي در سلوك عارفان

(بدان اي سالك طريق حق!) به آنچه از خواص و فوايد جوع و گرسنگي كه علماي اخلاق از روايات اخذ كرده اند نظركن، چرا كه آنها براي گرسنگي فوايد عظيمه اي ذكر نموده اند كه از جمله آنها «صفاي دل» است، زيرا سيري، بخار را در دماغ زياد مي كند و شبه مستي عارض او مي شود و دل به سبب آن از جريان در افكار و از سرعت انتقال، گراني و سنگيني پيدا مي كند و باعث كوري قلب مي گردد. و گرسنگي برخلاف آن، سبب صفاي قلب و رقت آن مي شود و دل را براي دوام فكري كه موصل به معرفت باشد، مهيا مي سازد و براي آن نوري محسوس ظاهر مي گردد، و از رسول خدا(ص) روايت شده است كه: «كسي كه شكم را گرسنه بدارد، فكر و انديشه او عظمت مي يابد.» (مجمع البحرين، ج4، ص318) و از جمله فوايد جوع، شكستن حدت و شدت شهوات و قوا و نيروهايي است كه باعث گناهان كبيره مهلكه است، چرا كه منشأ بيشتر گناهان كبيره، شهوت كلام و شهوت فرج است و شكستن اين شهوت، سبب نجات از مهلكات است، و از جمله فوايد گرسنگي، رفع خواب است كه خواب، ضايع كننده عمري است كه سرمايه تجارت آخرت آدمي است و گرسنگي سبب دوام بيداري است كه آن بذر هر خير و كمك براي شب زنده داري و تهجدي است كه باعث رسيدن به مقام محمود مي باشد. و از جمله فوايد آن، ميسر گشتن تمام عبادات است از جهات متعدده كه كمترين جهت آن، كمي احتياج به تخليه و تحصيل خوراك و كمي ابتلاء به امراض مختلفه است، زيرا معده، خانه امراض، و پرهيز و كم خوردن، سرآمد همه داروها است. (بحارالانوار، ج62، ص212) و تمام اينها انسان را محتاج مال و مقام و جاه دنيا مي كند، كه عوارض دنيوي مال و جاه آن است كه هلاكت هلاك شدگان از آنها است. و از جمله فوايد آن تمكن براي بذل مال و اطعام مساكين و صله ارحام و انواع نيكي و زيارت بيت الله و اماكن متبركه و خلاصه، تمام عبادات مالي است1. سراينكه خداوند گرسنگي را براي پذيرايي ميهمان خود اختيار كرده آن است كه نعمتي بهتر و بالاتر از نعمت معرفت و قرب و لقاءنيست و گرسنگي از نزديك ترين اسباب آنها است2. 1- المراقبات، آيه الله ميرزا جواد ملكي تبريزي، ص259 2- همان، ص266

چگونگي حزن در سلوك عارفان

(بدان اي سالك طريق حق!) سالك در اول متأسف است از اينكه عمر عزيزش تلف شده، وقت گذشته را غنيمت نشمرده است. او مي گويد: چرا من نفهميدم خود را به معصيت مبتلا كردم. چرا كاري نكردم كه موجب رضاي خدا باشد. چرا من در طاعت و عبادت خدمت بسزايي ندارم. چرا من زودتر درصدد اصلاح حال خود برنيامدم. اينها افكاري است كه يك سالك تازه براه افتاده در سر دارد. همينها موجب مي شوند كه او متأثر و محزون گردد. در مراحل سلوك موجبات حزن به نسبت درجات سالكين مختلف مي گردد. در بدو سلوك اين افكار علت حزن سالك هستند، تمايل او به حق سبب مي شود كه اين افكار در او پديد آيد. ميل او به ارادت تبديل شود، نوع فكر سالك عوض مي شود. قبلا محزون بود، چرا عمر او تلف شده است. اكنون محزون است چرا قلب به غير حق توجه دارد. قبلا محزون بود چرا به معصيت مبتلا شده اكنون مي گويد چرا اشتغالات مرا از مشاهده حق محروم نموده، قبلا مي گفت چرا من طاعت و عبادت بسزايي ندارم. اكنون مي گويد چرا من بايد به عمل خود دلبند باشم.
اينها نوع افكار زمان ارادت است. ارادت به محبت تبديل گردد باز نوع فكر سالك عوض مي شود. در مقام محبت سالك مي گويد: چرا بايد من موجبات تشتت خاطر براي خود فراهم كنم چرا من بايد به زن و فرزند دلبستگي داشته باشم. چرا من بايد ازحق محجوب باشم. چرا من بايد چشم و گوشم بسته باشد. اينها نوع افكار عالم محبت است. اگر محبت به عشق تبديل شود باز طرز فكر سالك عوض مي شود، در زمان عشق سالك وضع ديگري دارد. در مقام عشق عنوان سالك عوض مي شود. به او عاشق گفته مي شود، در اين مقام غم او غم عشق است. در مقام عشق عاشق نه به فكر جاه است نه به فكر مقام نه به فكر علم است نه به فكر كمال نه به فكر كفر است نه به فكر ايمان، نه دربند بهشت نه در ياد دوزخ، شب و روز اشك مي ريزد تا به وصال معشوق برسد. در مقام عشق شب و روز عاشق يكي است، ساماني براي او نيست، آسايش از او، سلب اختيار از دست او بدر رفته است. حال زار عاشق قابل بيان نيست. زمان هجران او را نمي توان وصف كرد- محسن بينا، مقامات معنوي، ج 1، ص 95

قرب الهي غايت آرزوي سالكان

(بدان اي سالك مراقب كه) قرب، سبب قبولي اعمال، بلكه نفس قبولي و هدف قبولي اعمال و نهايت آرزوي هر آرزومندي است.(1) و آنچه از اخبار انبياء و اولياء (استفاده مي شود اين است كه) فوق «قرب و لقاي الهي» ارتقايي نمي باشد.(2) (پس به كمتر از آن راضي مشو و هم و قصدت را مناسب با چنين ارتقايي قرار ده و بدان كه) خير حقيقي خالص از جميع وجوه شر، منحصر در قرب و لقاي اوست.(3)
1- اسرارالصلوه ، ميرزا جواد ملكي تبريزي، ص 168 2- المراقبات، ميرزا جواد ملكي تبريزي، ج 1، ص 154 3- همان، ص 320

تأثيرات استفاده ابزاري از دين در سلوك عارفان (سلوك عارفانه)

(بدان اي سالك عزيز!) در روايتي علي(ع) مي فرمايد: كسي كه دين را در خدمت دنياي خود بگيرد و دين براي او جنبه ابزاري پيدا كند، هر انساني در او طمع مي كند كه از او سوءاستفاده كند. هر انسان ضعيفي وقتي كه فهميد او دينش را براي دنيايش مي گذارد، دنبال اين است كه بر وي مسلط شود!... كساني كه دينشان تمام هم آنها است. دلبسته به خدا هستند و به ما سواي او هيچ تعلق حقيقي ندارند. معناي «تعلق حقيقي» اين است كه وقتي به سر دوراهي ها مي رسيم، غير خدا را رها كنيم. سر راه ما در اين عالم، دو راهي و سه راهي و چهارراهي و پنج راهي و شش راهي ها زياد است! ولي ما نبايد از صراط مستقيم منحرف شويم...
روايت دوم هم از علي(ع) است كه مي فرمايد: «مردم چيزي از دينشان را رها نمي كنند تا امور دنيايشان را اصلاح كنند، مگر آنكه خدا كمبود دنيايي شان را بيشتر مي كند»... اگر كسي دين را فداي دنيا كرد بداند كه ازنظر دنيايي هم ضرر مي كند و كمبود پيدا مي كند... در يك جمله ديگر حضرت مي فرمايد: «اگر دينت را ابزار قرار دادي براي دنيايت، اين را بدان كه هم دينت را از دست مي دهي و هم دنيايت را! اينها همان كساني هستند كه نمي شود به آنها گفت دين دار واقعي...از پيامبر اكرم(ص) روايتي نقل شده كه حضرت مي فرمايد: «بدترين مردم آن كسي است كه دينش را به دنيايش بفروشد، و بدتر از او كسي است كه دينش را بفروشد تا دنياي ديگري آباد شود. علي(ع) هم اين تعبير را دارد. از حضرت سؤال كردند كه شقي ترين و بدبخت ترين مردم چه كسي است؟ فرمود: كسي كه دينش را به دنياي غيرخودش بفروشد. - سلوك عاشورايي، آيت الله شيخ مجتبي تهراني، منزل سوم، ص.133

راهكار سلوكي : طلبه جوان 23 ساله از مرحوم علامه طباطبايي(ره) سئوال مي كند؛ آيا مي توانيد مرا راهنمايي كنيد تا عاشق خدا شوم، عاشق پيامبر شوم و عاشق اولياي خدا شوم؟ راه چيست و چاره كدام است؟ : مرحوم علامه طباطبايي(ره) در پاسخ به نامه اين جوان طلبه در رساله لب اللباب صفحه 368 مي فرمايند: «... عرض كنم روشي كه براي ما در همه حال و همه شرايط در حد ضرورت است، روش بندگي و به عبارت ديگر روش خداشناسي است و راه آن طبق آنچه از كتاب و سنت برمي آيد. همانا ياد خدا و امتثال تكاليف عملي است، يعني همان مراقبه و محاسبه است. فعلاً به اين ترتيب كه هر صبح كه از خواب بيدار مي شويد تصميم بگيريد كه خدا را فراموش نخواهيد كرد. آن گاه به طور استمرار خود را در برابر خدا تصور كنيد و شب، وقت خواب به حساب كارهاي روز بپردازيد. اگر غفلتي شده استغفار كنيد و توبيخ نفس و اگر نشده حمدي به خدا بكنيد. و ضمناً براي تقويت ذكر تا چهل روز، روزي هزار مرتبه طرف صبح با توجه نام، كلمه طيبه «لااله الاالله» بگوييد. «حال بندگي» كه از اين روش به دست مي آيد. الگو و مقياس همه حالات زندگي است.»والسلام عليكم- محمدحسين طباطباييتوضيح اينكه عدد چهل و چهل روز، در ميان اهل معنا داراي ويژگي هاي خاصي است. پيامبر اعظم(ص) چهل سالگي به رسالت مبعوث شد. ميقات موسي(ع) چهل روز بود وهر كس چهل حديث حفظ كند، خداوند او را در روز قيامت فقيه محشور فرمايد. هر كس چهل روز اعمالش را براي خداوند خالص كند، حق تعالي چشمه هاي حكمت بر زبانش جاري كند. در ميان اهل باطن و رياضت شرعي، چله (چهل روز) نشيني مرسوم بوده است.ذكر «لااله الاالله» آن است كه به ياد محبوب باشي وخود را در حضورش احساس كني و به فرمانش از دل و جان گردن نهي و از نافرمانيش در بيم و حذر باشي. امام صادق(ع) مي فرمايد: ذكر خداوند فقط، سبحان الله، الحمدلله، لااله الاالله و الله اكبر گفتن نيست، بلكه بدان معناست كه هرگاه فرمان الهي بر تو وارد شد، به كاربندي و هرگاه نهي اي رسيد، آن كار را ترك كني (بحارالانوار، ج 90، ص 155) لكن براي تقويت حضور عندالله، در روايات به اذكار فراواني توصيه شده كه بنده بر زبان جاري و ساري سازد.

سالك الي الله و التزام به شريعت : آيا سالك الي الله و يا مدعيان نحله هاي عرفاني مي توانند بگويند كه عارف پس از وصول به مقامات عاليه و وصول به فيوضات ربانيه، تكليف شرعي از آنان ساقط مي گردد و ديگر نيازي به التزام به شريعت ندارند؟ : يكي از مهم ترين شاخص هاي انحراف در سير و سلوك الي الله و نحله هاي مختلف عرفاني در شرايط كنوني جامعه، ادعاي اين نوع عرفان هاي كاذب، غيرحقيقي و اصيل است كه مدعي اند التزام به احكام و دستورات شريعت براي افرادي است كه هنوز به مرحله فعليت تامه و مقامات بالاي عرفاني نرسيده اند، كه عبادات آنان طبق دستورات شارع مقدس براي حصول استكمال و دستيابي به آن مقامات عاليه عرفاني است. اما براي افرادي كه اين مراحل را گذرانده اند، ديگر التزام به شريعت براي تحصيل مقام قرب معنا و مفهومي ندارد.مرحوم علامه طباطبايي(ره) كه خود در سير و سلوك عرفاني از جمله اوتاد و مرشدين صاحب نام بوده اند پاسخ اين سؤال و تبيين راه صحيح عرفان حقيقي و اصيل را در رساله لب اللباب خود صفحه58 به شرح زير ارائه فرموده اند: «پوشيده نماند كه از ابتداي سير و سلوك تا آخرين مرحله از آن، سالك بايد در تمام امور ملازم شرع انور باشد و به قدر سر سوزني از ظاهر شريعت تجاوز ننمايد. پس اگر كسي را ببيني كه دعوي سلوك كند و ملازم تقوا و ورع نبوده و از جميع احكام الهيه شرعيه متابعت ننمايد و به قدر سر سوزني از صراط مستقيم شريعت حقه انحراف نمايد او را منافق بدان، مگر آنچه به عذر يا خطا يا نسيان از او سر زند.

و اينكه از بعضي شنيده شده است كه مي گويند: سالك پس از وصول به مقامات عاليه و وصول به فيوضات ربانيه تكليف از او ساقط مي گردد، سخني است كذب و افترايي است بس عظيم، زيرا رسول اكرم(ص) با اينكه اشرف موجودات و اكمل خلايق بودند، مع هذا تا آخرين درجات حيات تابع و ملازم احكام الهيه بوده اند. بنابراين سقوط تكليف به اين معنا دروغ و بهتان است. بلي، از براي آن مي توان معناي ديگري نمود كه قائلان، آن را قصد نمي نمايند و آن اين است كه اينان اعمال عباديه باعث براي استكمال نفوس بشريه است و مراتب استعداد انسان به واسطه التزام بر سنن عباديه از مراحل قوه به فعليت مي رسد. بنابراين، براي افرادي كه هنوز به مرحله فعليت تامه من جميع الجهات نرسيده اند، عبادات آنان براي استكمال است، ولي براي افرادي كه به مرحله فعليت تامه رسيده اند ديگر عبادت به جهت حصول استكمال و تحصيل مقام قرب معنا ندارد، بلكه اتيان عبادات براي چنين شخصي به عنوان ديگري كه همان مقتضاي حصول كمال است خواهد بود.لهذا عايشه از رسول اكرم(ص) پرسيد: «پس از آنكه خداوند در شأن شما فرمود: « ليغفر لك الله ما تقدم من ذ نبك و ما تأخر» (فتح-2) تا خداوند گناهان گذشته و آينده تو را بيامرزد. پس اين اندازه رنج در تحمل عبادات براي چيست؟ فرمودند: «آيا مگر نمي خواهي من عبد شاكر خداي خود بوده باشم» از اينجا به خوبي معلوم مي شود كه اتيان اعمال عباديه براي بعضي از نفوس بشريه استكمالا للنفس نبوده، بلكه محضاً براي اظهار امتنان و شكرالله العظيم بوده است.

شرايط سير و سلوك : سير و سلوك به چه معنا است و سالك الي الله به چه شروطي بايد التزام عملي داشته باشد؟پاسخ: بين دو كلمه سير و سلوك تركيب عطفي برقرار است و در كتاب هاي لغت اين دو را در كنار هم اين گونه معنا كرده اند: «طي طريق و راه پيمودن و رياضت كشيدن و در تصوف آداب و رسوم و كيفيت مقامات و احوال و چگونگي در طريقت است و ترقي زندگي روحي را به سفر و مسير تشبيه كرده اند و از همه تشبيهات اين تشبيه جامع تر است. سالك (راه رونده) در طي طريق از همين لحظه كه به راه مي افتد و درپي تكميل خود برمي آيد، در راه وصل به منظور و مقصود خويش از مراحل و منازل گوناگون مي گذرد و مانند مسافرين جهان پيما هردم با منظره مخصوصي مواجه مي شود.» (لغت نامه دهخدا، ج 2، ص 762)بعضي از فرهنگ لغت ها اين دو كلمه را در كنار هم به صورت خلاصه اين گونه معنا كرده اند: «روش و عمل رياضت براي رسيدن به مقامات معنوي (كامل فرهنگ فارسي، ص 605)كلمه سلوك به تنهايي به معناي پيمودن راه و سير؛ يعني تماشاي آثار و خصوصيات منازل و مراحل دربين راه مي باشد. (لب اللباب در سيرو سلوك، محمدحسين طهراني، ص 25)

شرايط سالك در سير و سلوك سالك طريقت معرفت الهي بايد به چهار شرط ضروري التزام عملي داشته باشد: 1 - حضور سالك بايد، ما سوي الله و همه عالم، از جمله خود را با تمام شئونش در محضر خدا ديده، همه كارهاي خود را تحت مراقبت خدا بداند. (الم يعلم بان الله يري) 2- آداب حضور درحد توان و مقدورات خود، در برابر حضور «رب الارباب» آداب حضور را رعايت كند.(صلوا كما رايتموني اصلي)3- همت سالك بايد با همت عالي وارد اين طريق شود. (قدرالرجل علي قدر همته ) 4 - طلب سالك بايد همانند گدايان مصر از «غني مطلق» با اصرارگدايي كند (من طلب شيئا و جد و جد)بنابراين، طي كردن مراحل، جهت «تهذيب و تصفيه نفس» را سير و سلوك مي خوانند و سالك را اهل سلوك و اهل طريقت مي نامند. طي مراحل طريقت، مستلزم شناخت چهار عامل است: راه، رونده، مقصد و راهنما. سير و سلوك فوايد انواعسير و سلوك درمنطق قرآن امري ذاتي و نهادينه شده در وجود انسان است. زيرا خداوند انسان را موجودي سالك (رونده) و به تعبير قرآن «كادح» آفريده است «يا ايهاالانسان انك كادح الي ربك كدحا فملاقيه» اي انسان همانا تو به سوي پروردگارت حركت و تلاش مي كني، پس او را ملاقات مي كني. بنابراين هيچ انساني خنثي و بي تحرك و ساكن آفريده نشده و هيچگاه از سير و سلوك منقطع نخواهدشد. اما نكته اصلي دراين است كه انسان بتواند با معرفت توحيدي سير و سلوك خود را درجهت خدا و تقرب الي الله قرار دهد و از ساير مسيرهاي انحرافي و يا كاذب خودداري كند.

بنابراين فوايد زير را مي توان در اين رابطه برشمرد: 1- انسان در رسيدن به اهداف خود نيازمند راهكار و برنامه است تا مسير و طريق را براي او تعريف كند. بشر درعرصه معنويت و سير الي الله نيز نياز به آيين نامه دارد.مباحث سير و سلوك كه عرفا و اصحاب شهود ارائه كرده اند به مثابه چراغ راه و هادي مسير معرفت الهي است، تا راهرو طريقت در گرداب سرگرداني فرو نغلتد. 2 - ثمره ديگر «سير و سلوك» آن است كه از آغاز راه، مقصد و هدف براي سالك روشن مي شود. 3 - در مباحث «سير و سلوك» مراتب و مراحل طريق الي الله از پايين ترين درجات معنوي تا عالي ترين آن برنامه ريزي شده و دستورالعمل ارائه شده است، به طوري كه هر فرد بنا به استعداد، توانايي و پشتكار خود مي تواند به بخشي از آن يا به همه مراحل دست يابد. بنابراين، همه افراد در هر سطحي از معنويت، برنامه و توصيه هاي لازم را مي توانند به كار گيرند.اقسام مردم بر اساس سير و سلوكامام خميني(ره) دركتاب « آداب الصلوه » انسان ها را در قبال سير و سلوك به چهار دسته تقسيم كرده است:1- محجوبيان اين طايفه بر اثر توجه به دنيا و سردرگمي در آن از حركت و پرواز به سوي ملكوت غافلند واز سير به سوي حق بازمانده و در شمار غافلان قرار دارند.2- سالكان اين گروه در حال سير و حركت به سوي حق به سر مي برند و به پير راه و راهبر نيازمندند.(قرآن، پيامبراعظم(ص) و ائمه اطهار(ع) و اولياي الهي بهترين الگوها و راهبران سلوك الي الله هستند)3- واصلان اين دسته از مردم ازطريق سير و سلوك به سوي حق، به مقصد دست يافته و به سرمنزل مقصود واصل گشته اند.4- راجعان اين طايفه پس از وصول به مقصود، از ديار يار به سوي خلق، بار سفر بسته تا ديگران را نيز در سير الي الله راهبري كنند. (آداب الصلوه ، ص47)

آثار نماز شب و تلاوت قرآن سلوك عارفانه روايت شده است كه از جمله مناجات هاي خداي تعالي با حضرت داود(ع) اين بود كه فرمود: «اي داود! هر كس كه به شب نماز گزارد آن گاه كه مردم در خوابند و فقط به خاطر من باشد، پس من به فرشتگانم دستور مي دهم تا براي او استغفار كنند و بهشت من مشتاق او گردد، پس هر تر و خشكي براي او دعا مي كند» .همچنين از پيامبر اكرم(ص) روايت شده كه «همانا خانه هايي كه در آنها نماز شب خوانده مي شود و قرآن تلاوت مي گردد، براي اهل آسمان نورافشاني مي كند، همان طوري كه ستارگان دري و درخشان براي اهل زمين نورافشاني مي كنند» خداي تعالي به موسي بن عمران وحي فرمود كه: «دروغ مي گويد كسي كه گمان مي كند مرا دوست دارد، ولي چون شب او را فرا مي گيرد، از من غافل شده و چشم مي پوشد و به خواب مي رود.» نماز شب راهكار تحصيل علم سلوك عارفانه(اي طالب معرفت) بايد دانست كه مومن، در راه تحصيل علم، نماز شب را از مطالعه كارسازتر مي بيند و شيخ ما (آيه الله ميرزاحسينقلي همداني(ره)) به ما توصيه مي نمود كه هرگاه در مسايل علمي به مشكلي برخورديم، به خدا پناه بريم و به تضرع و زاري نزد پروردگار متوسل شويم و اين امر، به تجربه هم براي ما ثابت شده است.

و اما اينكه چرا تهجد و شب زنده داري و دعا از اسباب تحصيل علم است، بدين خاطر است كه علم، همان گونه كه در بعضي از روايات به اين مطلب تصريح شده است، به كثرت تعلم نيست، بلكه نوري است كه خدا در دل هر يك از بندگان خود كه بخواهد مي افكند. (بحارالانوار، ج 1، ص 225)و شب زنده داري و مناجات دردل شب، دل را نوراني مي گرداند و باعث ثبات نور، در دل مومن مي شود. چنانكه از امام صادق(ع) روايت شده كه هرگاه بنده با مولاي خود در دل شب ظلماني خلوت كند و با او به گفت و گو و مناجات بپردازد؛ خداوند نور را در قلب او ثابت خواهد گردانيد وچون بگويد: يارب يارب، از طرف خداوند خطاب مي رسد: لبيك بنده من؛ هرچه مي خواهي طلب نما كه به تو عطا كنم و بر من توكل نما، تا اموات را كفايت نمايم. بحارالانوار، ج 83، ص 99) رساله لقاءالله ميرزا جواد ملكي تبريزي ( ره) سلوك عارفانه تفاوت علم و ايمان بدان كه «ايمان» غير از علم به خدا و وحدت، و ساير صفات كماليه ثبوتيه و جلاليه و سلبيه، و علم به ملائكه و رسل و كتب و يوم قيامت است. چه بسا كسي داراي اين علم باشد و مومن نباشد! شيطان عالم به تمام اين مراتب به قدر من و شما هست و كافر است. بلكه ايمان يك عمل قلبي است كه تا آن نباشد ايمان نيست. بايد كسي كه از روي برهان عقلي يا ضرورت اديان چيزي را علم پيدا كرد، به قلب خود نيز تسليم آنها شود، و عمل قلبي را، كه يك نحو تسليم و خضوعي است و يك طور تقبل و زيربار رفتن است انجام دهد تا مومن گردد، و كمال ايمان «اطمينان» است. نور ايمان كه قوي شد، دنبالش اطمينان در قلب حاصل مي شود و تمام اينها غير از علم است.

ممكن است عقل شما به برهان چيزي را ادراك كند، ولي قلب تسليم نشده باشد و علم بي فايده گردد. مثلاً شما به عقل خود ادراك كرديد كه مرده نمي تواند به كسي ضرر بزند و تمام مرده هاي عالم به قدر مگس حس و حركت ندارند و تمام قواي جسماني و نفساني از او مفارقت كرده، ولي چون اين مطلب را قلب قبول نكرده و تسليم عقل نشده شما نمي توانيد با مرده شب تاريك را به سر بريد. ولي اگر قلب تسليم عقل شد و اين حكم را از او قبول كرد، هيچ اين كار براي شما اشكالي ندارد. چنانچه بعد از چند مرتبه اقدام قلب تسليم شده ديگر باكي از مرده نمي كند. پس، معلوم شد كه تسليم، كه خط قلب است، غير از علم است كه خط عقل است - اربعين، ص 70 سنخيت قلب با ملكات فاضلهمادامي كه مملكت وجود شما از حب نفس و حب جاه و جلال و شهرت و رياست به بندگان خدا پر است، نمي توان ملكات شما را ملكات فاضله دانست.، و اخلاق شما را اخلاق الهي شمرد. كار كن د رمملكت شما شيطان است، و ملكوت و باطن شما صورت انسان نيست، و پس از گشودن چشم برزخ ملكوتي خود را به صورت غيرانسان، مثل يكي از شياطين مثلا مي بينيد. و حصول معارف الهيه و توحيد صحيح از براي همچو قلبي كه منزلگاه شيطان است محال است. و تا ملكوت شما ملكوت انساني نباشد و قلب شما از اين اعوجاجها و خودخواهيها پاك نباشد، منزل حق تعالي نباشد. در حديث قدسي است كه مي فرمايد: لا يسعني ارضي و لاسمائي، بل يسعني قلب عبدي المومن. هيچ موجودي آينه جمال محبوب نيست، مگر قلب مومن. (بحارالانوار، ج 55، ص 39) متصرف در قلب مومن، حق است نه نفس. كار كن در وجود او محبوب است، قلب مومن، خود سر نيست، هرزه گر نيست.«قلب المومن بين اصبعي الرحمن، يقلبه كيف يشاء» دست حق در مملكت قلب او متصرف است، تقليب و تقلب قلب او با خود حق تعالي است. (بحارالانوار، ج 72، ص 48)اي بيچاره، تو كه عابد نفسي و متصرف در قلب تو شيطان و جهل است و دست تصرف حق را از قلب خود منقطع كردي، چه ايماني داري كه مورد تجلي حق و سلطنت مطلق گردي؟ پس، بدان تا بدين حال هستي و اين رذيله «خودنمايي» در تو است، تو كافر بالله هستي و در سلك منافقين محسوب مي شوي، گرچه به خيال خود مسلمي و مومن به خدايي. چهل حديث امام خميني(ه)، ص 71

سلوك عارفانه دستورالعمل دوازده گانه خداوند براي خودسازيپيامبر گرامي(ص) پس از مبعوث شدن به رسالت از غار حرا به خانه بازگشتند. باري سنگين بر دوش آن حضرت آمده بود: «انا سنلقي عليك قولا ثقيلا» جبرئيل نازل شد و آيات اول تا دهم سوره مزمل را آورد. در حقيقت با يك دستورالعمل دوازده گانه كه بهترين ابزار كار براي تحمل آن بار سنگين بود بر پيامبر(ص) وارد شد: خداوند متعال در اين آيات شريفه مي فرمايد: اي رسولي كه عباي نبوت به دوش تو آمده است! از اين دستورالعمل كمك بگير! اول: شب زنده داري؛ «قم الليل الا قليلا»دوم: نماز شب (تهجد)؛ «ان ناشئه الليل هي اشد و طئاً و اقوم قيلا»سوم: تمسك به قرآن: «ورتل القران ترتيلا»چهارم: اراده: «ان ناشئه الليل هي اشد وطئاً» پنجم: قاطعيت در گفتار: «واقوم قيلا» ششم: فعاليت مدام؛ «ان لك في النهار سبحاً طويلا» هفتم: ذكر مدام؛ «واذكر اسم ربك» هشتم و نهم: دعا و انقطاع الي الله: «وتبتل اليه تبتيلا» دهم: «توكل: «رب المشرق و المغرب لااله الا هو فاتخذه وكيلا» يازدهم: صبر؛ «فاصبر علي ما يقولون» دوازدهم: سعه صدر؛ «واهجرهم هجراً جميلا»... در واقع خداي سبحان با ابلاغ اين دستور العمل، برنامه رسالت پيامبر گرامي(ص) را تدوين فرموده است. برنامه جامعي كه نقشي اساسي و حساس در امر رسالت براي پيامبر اكرم(ص) داشت و آن حضرت با استفاده از اين دستورالعمل، فعاليت تبليغي و رسالت خويش را آغاز كرد و پس از تحمل شدايد و پشت سر نهادن موانع فراوان و فشارهاي كفار، توانست در مدت كوتاهي جامعه عرب جاهلي را متحول و دگرگون سازد و با يك انقلاب دروني، افرادي مهذب و باتقوا تربيت كند. -تفسير حضرت آيت الله حسين مظاهري،

شاخص حقانيت سالك بدان كه آدم اول و ابليس اعظم حقيقت عقل و جهل مي باشند و از براي هر يك، ذريه و مظاهري است در عالم دنيا، كه تشخيص آنها و تميز بين آن دو طايفه را هم در اين عالم مي توان داد از موازين قرآنيه، كه ميزان اكبر است و از موازين حديثيه، كه موازين صغري هستند. و آن بدين نحو است كه انسان خود را عرضه به قرآن شريف كند، در خصوص قصه آدم و ابليسيه و آيات شريفه كه درباره آدم(ع) وارد شده از بدو خلقت او تا منتهاي سلوكش- كه در قرآن شريف مذكور است- با خود تطبيق كند و همين طور آياتي كه درباره ابليس وارد شده، از موقعي كه در عالم سماوات بوده تا وقتي كه مطرود شده، با خود تطبيق نمايد، تا معلوم شود كه از كدام حزب است. و نتيجه بزرگ اين تطبيق ... آن است كه انسان مي تواند نشئه خود را تبديل كند و مظهريت ابليسه را به مظهريت آدميه مبدل نمايد، زيرا كه انسان تا در عالم طبيعت... واقع است، به واسطه قوه منفعله كه حق تعالي به او عنايت نموده و راه سعادت و شقاوت را واضع فرموده، مي تواند نقايص خود را مبدل به كمالات، و رذايل خويش را تبديل به خصايل حميده، و سيئات خود را مبدل به حسنات نمايد. و اين كه معروف است: «فلان خلق زشت يا فلان صفت رذيله از ذاتيات است و قابل تغيير نيست» اصلي ندارد و حرفي بي اساس و ناشي از قلت تدبر است و عدم تغيير و تبديل ذاتيات را به اين باب ربطي نيست، بلكه با رياضات و مجاهدات، تمام صفات نفسانيه را مي توان تبديل (نمود) و تغيير داد، حتي جبن و بخل و حرص و طمع را مي توان مبدل به شجاعت و كرم و قناعت و عزت نفس نمود.

پس بر انسان سالك راه حق و طالب سعادت و نجات، لازم و متحتم است كه تا در اين چند روزه كه مهلت است و از عمر دنياوي او- كه مورد تغيير و تبديل و نشئه اختيار و نفوذ اراده است- چند صباحي باقي مانده، با جديت كوشش كند و صفحه نفس خود را عرضه به قرآن خدا و احاديث معصومين(ع)- كه موازين حق و باطل و طرق تميز سعادت و شقاوتند- نمايد؛ تا اولا: خود را بشناسد و به حال باطن خود معرفت پيدا كند كه از كدام حزب و داخل كدام جند است. آيا از حزب الرحمن و جندالعقل است، يا حزب الشيطان و جندالجهل است؟ شرح حديث جنود عقل و جهل، امام خميني(ره)، ص 50 لزوم شناخت جنود عقل و جهل براي هدايت سالكقال الصادق(ع): «اعرفوا العقل و جنده و الجهل و جنده تهتدوا» امام صادق(ع) فرمود: عقل و جنودش را و جهل و جنودش را بشناسيد، تا هدايت پيدا كنيد. از اين جا معلوم مي شود كه معرفت عقل و جهل و جنود آنها مقدمه اي براي هدايت است و اين هدايت يا هدايت به كيفيت استكمال نفوس و تنزيه و تصفيه آن است، كه آن نيز مقدمه نفس استكمال و تنزيه و تصفيه است، و يا هدايت مطلق است، كه هدايت به معرفه الله، اساس آن است.و اينكه اين معرفت نتيجه معرفت عقل و جهل و جنود آنها است، براي آن است كه، تا معرفت به مهلكات و منجيات نفس، و طرق تخلي از آنها و تحلي به اينها پيدا نشود، نفس را تصفيه و تنزيه و تحليه و تكميل حاصل نشود، و تا نفس را صفاي باطني پيدا نشود و به كمالات متوسطه نرسد، مورد جلوه اسماء و صفات و معرفت حقيقيه نگردد، و به كمال معرفت نرسد، بلكه جميع اعمال صوريه و اخلاق نفسيه، مقدمه معارف الهيه است، و آنها نيز مقدمه حقيقت توحيد و تفريد است كه غايت القصواي سير انساني و منتهي النهايه سلوك عرفاني است. پس هدايت به ملكوت اعلي و از آن جا به باطن اسماء و از آن جا به حضرت هويت، بي مرات كثرت حاصل نشود الا به شناختن جنود عقل و جهل شرح حديث جنود عقل و جهل، امام خميني(ره)، ص75

شاخص ارزيابي سالك (سالك) پس اگر با همين حديث (جنود عقل و جهل)... خود را امتحان نمود، و خود را از جنود عقل تشخيص داد، به اين طور كه ديد، جنود عقل در مملكت روح او غلبه دارد، شكر خداي تعالي كند و بكوشد تا مملكت باطن را از جنود جهل پاك كند، و حكم عقل و جنود آن را در باطن محكم و نافذ كند، و هرگز به واسطه كمال يا جمال باطني كه دارد، به خود مغرور نشود، كه غرور از بزرگ ترين دام هاي ابليس است كه سالك را از طريق حق باز دارد، بلكه به قهقرا برگرداند، و بداند كه انسان نادر اين دنيا و دارالغرور است، به هر مرتبه از كمال و جمال روحاني و به هر مرتبه از عدالت و تقوي كه برسد، ممكن است باز پس برگردد و به كلي تغيير كند و عاقبت امرش به شقاوت و خذلان منتهي شود. پس هيچ گاه از خود نبايد غفلت كند و به كمال خود نبايد مغرور شود، و از خود و احوال نفس خود و مراعات آن نبايد نسيان كند، و در جميع احوال از تمسك به عنايات خفيه حق تعالي، غفلت نكند، و به خود و سلوك و رياضت و علم و تقواي خود به هيچ وجه اعتماد نكند، كه از بزرگ ترين مهالك انسانيت و وساوس شيطانيت است كه سالك را از ياد خود نيز مي برد، چنانچه حق تعالي فرمايد: «ولا تكونوا كالذين نسواالله فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون» و مانند كساني كه خدا را فراموش كردند، نباشيد كه خدا ايشان را از ياد خودشان برد، آنان همان فاسقان هستند. (حشر-19) و اگر حس آن نمود كه جنود جهل و حزب شيطان در باطن ذات و مملكت روح او غالب است، با هر جديت و رياضتي كه شده، مملكت باطن خود را از جنود شيطان خالي و دست تصرف ديو پليد را از آن كوتاه كند... ولي بايد دانست كه هر كس بايد خود، معالج قلب و طبيب روح خود باشد. -شرح حديث جنود عقل و جهل، امام خميني(ره)، ص52

«يقظه» اولين مقام عرفان يبدايت حال سالك، آگاهي، بيداري و تنبه است كه علتند براي سير او به سوي حق. قيام لله (سوره سبا آيه46) حركت كردن به طرف حق است، به انجام اوامر حق كه نتيجه اش حصول معرفت و وصول به حق است.نسيم نوروزي گياهان، نباتات، اشجار را از خواب شبيه به مرگ بيدار كرده به آنها جان مي دهد. آنها با اين نفخه جانبخش روبه رو شده و رفته رفته سبز مي شوند، شاخ و برگ باز مي كنند، به كمال مي رسند، ميوه مي دهند.نور يقظه يا نفخه جانبخش ملكوتي نيز بر دلهاي مرده، اين اثر را مي گذارد، آنها را بيدار مي كند، روبه رشد مي برد، براي سير به سوي حق آماده مي كند. اين اولين نوري است كه قلب سالك بدان منور و از برخورد با آن متنبه گشته، قيام نموده و روبه حق به راه مي افتد. خواجه عبدالله انصاري مي گويد:«اولين نوري كه به قلب عبد مي رسد و قلب عبد بدان منور مي گردد، نور يقظه است، اين نور به عبد حيات مي دهد و او را براي درك نور تنبيه آماده مي كند.»وقتي نور يقظه در دل سالك پرتو افكند سالك را به سير وامي دارد، اين نور در تمام مدت سلوك، همراه سالك هست. هر مانعي كه از سالك دفع و هر حجابي كه از او گرفته شود براي او انتباه جديدي حاصل مي گردد. چون اين انتباهات در راه سلوك غيرقابل تصور و غيرقابل تحديد است. از اين جهت عنوان يقظه و انتباه عنواني اعتباري است. بدين معنا كه سالك در هرحال در انتباه و بيداري يا يقظه جديدي خواهد بود. پس اگر گفته شد فردي بيدار گشت و متنبه شد نبايد تصور شود، او با يك جلوه به حقيقت واصل گشت.سلوك ابتدايي دارد، ابتداي سلوك را از آن جهت كه مقدم آن عالم بي خبري و بي اطلاعي است يقظه ناميده اند- متيقظ يا متنبه وقتي از لباس عادت خارج گشت و در سلك حق جويان و حق طلبان درآمد، راهي بس طولاني در پيش دارد. معلوم نيست اين راه كي به پايان مي رسد. آنچه مسلم است اين است كه سالك پيوسته درحال يقظه و تنبه است مقامات معنوي، محسن بينا، ج1، ص32

آثار نور يقظه در رفتار سالكآن سالكي كه با عنايت و توجه الهي بيدار گشت، التهاب عجيبي دارد.شب و روز آرام ندارد. او چون به موقعيت خويش پي برده، به جنايات و خيانات نفس واقف شده، پيوسته براي بهبودي حال خويش در اضطراب است. اين اضطرابات و التهاب نمي گذارد، او با كسي انس گيرد. از اينجاست كه مربي او هم متناسبا به حال او دستور مي دهد در راه سلوك و قيام به سوي حق دو به دو و يك به يك بپاي خيزيد. «ان تقوموالله مثني و فرادي» نور يقظه وقتي به دل برسد، دل به نعم بي پايان حضرت احديت توجه يافته سالك مي فهمد براي نعمتهاي حضرتش حدي نيست. احصاي نعم الهي غيرممكن است.«و ان تعدوا نعمه الله لاتحصوها» (ابراهيم - 43) از اين نور سالك در مي يابد آنچه بدو رسيده به طريق موهبت و بخشش بوده نه بر سبيل استحقاق و لياقت از اين جهت از اداي حق نعمت عاجز و از قيام به سپاسگزاري در مي ماند.با اين نور، سالك خيانت نفس خويش را مي بيند، و از جناياتي كه قبلا مرتكب شده آگاهي پيدا مي كند، به فكر تدارك آنها برآمده سعي دارد دل را از كدورات خيانات پاك سازد. لذا با وسايلي كه در اختيار اوست مقدمات رهايي خويش را فراهم و از زير و بال ايام گذشته در مي آيد و من بعد هم مراقب است كه مرتكب خيانت و احيانا جنايتي نشود. سالك با اين نور به آنات و دقايق عمر نيز توجه يافته، قدر آن را مي داند، عمر را به بطالت نمي گذراند، مي بيند كه زياد آن براي اطاعت و فرمانبرداري حق عز اسمه چقدر كم و كم آن بر خلاف و نافرماني چقدر زياد است. با اين توجه از تضييع عمر جلوگيري نموده با آنچه باقي است آنچه را به بطالت از دست داده جبران مي كند مقامات معنوي، محسن بينا، ج 1، ص 33

ياد مرگ در سلوك عارفان براي كساني كه در ابتداي راه هستند، فكر درباره مرگ و شدت و سكرات آن و ناراحتي و حرارت و درد و رنج هنگام مفارقت روح از بدن و حسرت آدمي در آن حال و جدايي او از جميع آنچه به آنها دل بسته و همه كساني كه با آنها انس گرفته و وحشت و تاريكي قبر و غربت آدمي در گور، بسيار موثر است.بزرگان، مرتب به گور خود سر مي زدند و در آن مي خوابيدند و خود را به آنچه كه اشقياء در گور خطاب مي شوند، مخاطب مي ساختند تا اين عمل، مانع اين شود كه آنها بدون تهيه اسباب سفر آخرت، به اين منزل وارد شوند و شيوه بعضي از آنها اين بود كه براي خود قبري آماده ساخته بود و مي آمد و در آن مي خوابيد، بعداين آيه شريفه را كه زبان حال آدميان پس از مرگ است، تلاوت مي نمود و مي گفت: «رب ارجعون، لعلي اعمل صالحا» پروردگارا! مرا به دنيا برگردان، اميد است كه ديگر كارهايم نيك و پسنديده باشد. (مومنون- 99). بعد خطاب به خود مي گفت: فلاني! برخيز، پروردگارت تو را برگرداند، پس در انجام اعمال صالح همت گمار، قبل از اينكه روزي بيايد كه هرچه آرزوي بازگشت به دنيا كني، بدان دست نيابي؛ و (پس) با جديت و كوشش بيشتر به عبادت مي پرداخت. اسرارالصلوه ، ميرزا جواد تبريزي، ص 97

سير قهقرايي سالك روزي رسول اكرم(ص) با اصحابشان در مسجد نشسته بودند ناگهان صدايي هول انگيز شنيده شد، مثل اينكه جسم بسيار سنگيني در قعر چاه عميقي بيفتد و در و ديوار را تكان بدهد كه سبب وحشت افراد حاضر در مجلس شد! رسول خدا(ص) فرمود: فهميديد اين صدا از چه بود؟ گفتند: نفهميديم، خدا و رسولش اعلمند. فرمود: سنگي بود كه از طبقه اعلاي جهنم پرتاب شد و هفتاد سال بود كه راه مي پيمود و الآن به قعر جهنم رسيد. اين صدا از افتادن آن سنگ در قعر جهنم بود. هنوز كلام پيامبر(ص) تمام نشده بود كه صداي گريه و شيون از خانه يك مرد منافق جنايتكار كه در همسايگي مسجد بود بلند شد. معلوم شد آن مرد در همان ساعت مرده و هفتاد سال هم داشته است، و آن سنگ جهنم، همين آدم منافق بود كه هفتاد سال با اعمال و اخلاق ناپاكش راه جهنم را مي پيمود و در اين لحظه به قعر جهنم رسيده بود!! گاهي كه خدا مصلحت بداند بعضي از صحنه هاي عالم آخرت را در همين دنيا و مناسب با شرايط اهلش، به چشم و گوش برخي از افراد مستعد مي رساند كه تنبهي پيدا كنند. البته همه كس آن صداها را نمي شنوند و آن چهره ها را نمي بينند سفير هدايت، آيه الله ضياءآبادي،

ضرورت حضور سالك در نمازجماعت(اي عزيز) حكمت اصلي در تشريع نمازجماعت، اتحاد قلوب مومنين در امر خداست و براي اتحاد، فوايد بسياري از قوت اسلام و مسلمين و غير آن مي باشد، گذشته از اين، نمازجماعت در تكميل نفوس و قوت آنها در سير الي الله و جلب فيوضات الهي، بسيار موثر است، زيرا اگر رحمت حق تعالي، شامل حال يكي از آنها بشود، به خصوص اگر اجتماع و اتحاد آنها براي خدا و در راه خدا باشد، هم آنها را فراخواهد گرفت، گرچه ديگران، مستحق آن رحمت نباشند. و مثل اجتماع قلوب، مثل اتصال آب هاي قليل به يكديگر است كه چون به يكديگر متصل شوند، از صورت آب قليل خارج شده و كر مي شود كه ديگر به اندك نجاستي، طهارتش را از دست نمي دهد و براي اين معنا در علم معرفت، سرشريف و وجه لطيفي است. همچنين نمازجماعت، مثل نماز فراداست، اگر فرض كنيم كه بعضي از نمازگزاران، بعضي از شرايط فضيلت و كمال نماز را دارا باشند و افراد ديگر، بعضي شرايط ديگر را، خداوند كريم آن قسمت از نماز هر يك را كه فاقد آن شرايط بوده، به خاطر توجه ديگري مي پذيرد اسرار الصلوه ، ميرزاجواد ملكي، ص491

شرايط هدايت سالك به سوي اللهاي انسان بيچاره! چه حسرتي خواهي داشت آن روزي كه پرده طبيعت از چشم برداشته شود و معاينه كني كه آنچه در عالم قدم زدي و كوشش كردي در راه بيچارگي و شقاوت و بدبختي خود بوده، و راه چاره و طريق جبران نيز مسدود شده، و دست از همه جا كوتاه! نه راه فرار از سلطنت قاهره الهيه (اي گروه جنيان، و آدميان، اگر مي توانيد كه از كناره هاي آسمان ها و زمين بيرون رويد، برويد) الرحمن-.33 و نه راه جبران نقايص گذشته و عذرخواهي از معاصي الهيه. (آيا اكنون؟ در حالي كه تو پيش از اين عصيان كردي و از مفسدان بودي. (يونس-91)اي عزيز! اكنون تا حجاب هاي غليظ طبيعت نور فطرت را به كلي زائل نكرده، و كدورت هاي معاصي، صفاي باطن قلب را به كلي نبرده، و دستت از دار دنيا- كه مزرعه آخرت است، و انسان در آن مي توان جبران هر نقصي و غفران هر ذنبي كند، كوتاه نشده، دامن همتي به كمر زن و دري از سعادت به روي خود باز كن.و بدان كه اگر قدمي در راه سعادت زدي و اقدامي نمودي، و با حق تعالي مجده از سر آشتي بيرون آمدي و عذر ما سبق خواستي، درهايي از سعادت به رويت باز شود، و از عالم غيب از تو دستگيريها شود و حجابهاي طبيعت، يك يك، پاره شود و نور فطرت بر ظلمتهاي مكتسبه غلبه كند، و صفاي قلب و جلاي باطن بروز كند و درهاي رحمت حق تعالي به رويت باز شود، و جاذبه الهيه تو را به عالم روحانيت جذب كند، و كم كم محبت حق در قلبت جلوه كند و محبتهاي ديگر را بسوزاند، و اگر خداي تبارك و تعالي در تو اخلاص و صدق ديد، تو را به سلوك حقيقي راهنمايي كند و كم كم چشمت را از عالم كور كند و به خود روشن فرمايد، و دلت را از غير خودش وارسته و به خودش پيوسته كند1.1-شرح حديث جنود عقل و جهل، امام خميني(ره)، ص 85

لزوم نشأت گرفتن گفتار و رفتار سالك از قلب (بدان اي عزيز سالك بايد) قول و عمل انسان، از حال و از صفتي كه در قلب است، نشأت بگيرد. زيرا دل، آنگاه كه از درد مرگ فرزند مثلا آتش بگيرد و بسوزد، بدون هيچ تصنع و ريايي خواه ناخواه ناله اش بلند مي شود و اشكش جاري مي گردد و اظهار حزن و اندوه مي كند و تمام اينها بي اختيار از دل انسان فرزند از دست داده برمي خيزد و مي جوشد.همچنين اگر كسي از درد فراق عزيزي بسوزد، بي اختيار حديث غم سر مي دهد، و از جدايي شكوه مي كند و اظهار شوق و عشق مي نمايد و... همين طور اگر متوجه شود كه حبيب به او مي نگرد و شاهد احوال اوست، بي اختيار زبان به تضرع و زاري و نياز مي گشايد و به خاك مي افتد و چهره به خاك مي مالد. و هر اندازه اي كه عظمت محبوب بيشتر و جنايت و گناه او بزرگ تر باشد، اين زاري و التماس، بيشتر خواهد بود... پس هر سخن و يا عملي كه از دل برخيزد، خواه توحيد باشد يا تسبيح يا تكبير يا ركوع يا سجود و يا دعواي شوق و اظهار انس و يا غير اين ها، همان مطلوب اول و مقصد اعلي از تهجد و شب زنده داري و قيام و نماز و ديگر عبادات است- اسرارالصلوه ، ميرزا جواد ملكي، ص 478

لزوم گريه سالك بر هلاكت قلب خويش اي برادر من! كسي كه اميدش به سيم و زر دنيا، بيشتر از اميد بر پروردگار جهانيان باشد، و به پدر و فرزند خويش اميدوارتر از جبار آسمانها و زمين باشد و مغرور به مال خود و مطمئن به تدبير خويش باشد، بلكه در تدبير خود به چيزي متمسك شود كه خداي جل جلاله آن را نهي فرموده است و از محرمات مي باشد، و خداوند به او خبر داده است كه با انجام آنها به مقصود و هدفش نمي رسد (و به جاي آنكه به ياد خدا باشد) دلش از خدا دور و مشغول به آنها بوده و از فضاحت حال خود شرمنده نگردد و از دروغ در گفتار خود متأثر نشود، چنين كسي به عظمت جلال خداي جل جلاله توهين مي كند و بزرگواري سلطنت او «تعالي شأنه» را حقير و كوچك مي شمارد، و لذا سزاوار بر رد دعا و طرد و دورگردانيدن از ساحت رحمت او خواهد بود، بلكه مستحق خشم و دشمني و عقاب او مي باشد. و اين حالت جز از جهت ضعف ايمان و نبود معرفت نمي باشد. البته فاسد شدن قلب نيز كه ناشي از فرو رفتن و غرق شدن در محبت دنيا مي باشد در اين جهت بي اثر نخواهد بود. به هر حال كسي كه در چنين مقامي بايستد و اين اعمال را انجام دهد و خداي خود را با اين زبانها بخواند، ولي از وزش نسيم فضل و قبول الهي بهره مند نگردد و به روا شدن آنچه خواسته و آرزو كرده است موفق نشود و از طريق آثار دگرگوني حال و يا حالاتي كه وارد بر قلب مي شود، به آن مراتب آگاه نشود، بايد برهلاكت قلب خود و بر ضعف ايمانش بگريد و نالان شود و بداند كه او بنده اي بيمار و پست و مورد نكوهش است - المراقبات، ميرزا جواد ملكي، ص 312

تجليات قلب سالك و نقش انبيا بدان كه از براي قلب، كه مركز حقيقت فطرت است، دو وجهه است: يكي وجهه به عالم غيب و روحانيت، و ديگر وجهه به عالم شهادت و طبيعت، و چون انسان وليده عالم طبيعت و فرزند نشأه دنياست، چنانچه آيه شريفه (9 سوره القارعه) «امه هاويه» جايگاه او (كسي كه ميزان اعمال وي خفيف باشد) جهنم است. نيز شايد اشاره به آن باشد، از بدو خلقت در غلاف طبيعت تربيت شود، و روحانيت و فطرت در اين حجاب وارد شود و كم كم احكام طبيعت بر آن احاطه كند، و هرچه در عالم طبيعت رشد و نماي طبيعي كند احكام طبيعت بر آن بيشتر چيره و غالب شود. و چون به مرتبه طفوليت رسد با سه قوه، هم آغوش باشد كه آن قوه شيطنت كه وليده واهمه است و قوه غضب و شهوت مي باشد. و هرچه رشد حيواني كند، اين سه قوه در او كامل شود و رشد نمايد و احكام طبيعت و حيوانيت بر آن غالب شود و شايد كريمه شريفه «لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم، ثم ردناه اسفل سافلين» هر آينه به تحقيق، آدمي را در نيكوترين اعتدالي آفريديم، آنگاه او را فروتر از همه فروتران گردانيديم. (تين-4) اشاره باشد به نور اصلي فطرت، كه تخمير به يد قدرت حق تعالي شده و آن «احسن تقويم» است، زيرا كه بر نقشه كمال مطلق و جمال تام است، و رد به «اسفل سافلين» اشاره به اين احتجاب به طبيعت كه اسفل سافلين است باشد. و چون اين احتجابات و ظلمات و كدورات بر نفس غالب و چيره است و كم اتفاق افتد كه كسي به خودي خود بتواند از اين حجب بيرون آيد و با فطرت اصليه مسير به عالم اصلي خود بنمايد و به كمال مطلق و نور و جمال و جلال مطلق برسد، حق تبارك و تعالي- به عنايت ازلي و رحمت واسعه انبياي عظام (عليهم السلام) را براي تربيت بشر فرستاد و كتب آسماني را فرو فرستاد تا آنها از خارج، كمك به فطرت داخليه كنند، و نفس را از اين غلاف غليظ نجات دهند -شرح حديث جنود عقل و جهل، امام خميني(ره)، ص 78

چگونگي خروج سالك از ايمان الهي(اي عزيز) اگر كسي بنايش را بر آن گذارد كه هر مطلبي را كه در بادي نظرش نفهمد نفي نمايد، از ايمان خارج مي شود، بلكه به مقتضاي دستورالعمل امام صادق(ع) حتي اگر پس از تامل و تحقيق هم نفهمد و آنگاه رد و انكار بنمايد و اين رد را براي خودش مذهب اخذ كند و به آن تدين(دينداري) نمايد، از ايمان خارج مي شود. چه خوب است كه انسان در اين قبيل از مطالب كه در كلمات انبياء و اولياء و علماء حقه است، اگر مشكلي داشته باشد و به كنه معنايش نرسد، به خداوند «واهب العلم والعقل» بخشنده و عطاكننده دانش و خرد، تضرع نموده و قصدش را خالص نمايد و در كلمات ايشان مكررا فكر نمايد و اگر دستش به اتقياي علما برسد، از آنان سؤال نمايد كه اگر چنين كند، حتما خداوند عالم يا همان مطلب را بر او مي فهماند و يا راه فهميدنش را به او مي آموزد، چنانچه در آيه مباركه مي فرمايد: «والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا» كساني كه در راه ما جهاد مي كنند ما به طور مسلم آنان را به راه هاي خودمان هدايت خواهيم كرد. (عنكبوت- 69)و از حضرت رسول اكرم(ص) روايت است كه فرمود: هركسي را دو چشم(س رّ) و باطن هست كه با آنها غيب را مي بيند و چون خداوند عالم به بنده اي اراده خير فرمايد، چشم هاي باطن(س رّ) او را باز مي كند - ميرزا جواد ملكي، رساله لقاءالله، ص 21

لزوم پرهيز سالك روحاني از اختلافات من نمي دانم اين اختلافات، چند دستگي ها و جبهه بندي ها براي چه مي باشد؟! اگر براي دنيا است؟ شما كه دنيا نداريد. تازه اگر از لذائذ و منافع دنيوي هم برخوردار بوديد، جاي اختلاف نبود، مگر اينكه روحاني نباشيد و از روحانيت فقط عبا و عمامه اي به ارث برده باشيد. روحاني كه با ماوراء الطبيعه ارتباط دارد، روحاني كه از تعاليم زنده، و صفات سازنده اسلام برخوردار است، روحاني كه خود را پيرو و شيعه علي بن ابيطالب(ع) مي داند ممكن نيست به مشتبهات دنيا توجهي داشته باشد چه رسد كه به خاطر آن اختلاف راه بيندازد. اگر از شما سؤال شود براي چه اختلاف داريد؟ بر سر چه دعوا مي كنيد؟ چه جواب خواهيد گفت؟ شما از دنيا چه بهره اي داريد كه بر سر آن دعوا داشته باشيد؟... ريشه تمام اختلافاتي كه فاقد هدف مشخص و مقدسي باشد به حب دنيا برمي گردد و اگر در ميان شما هم چنين اختلافي وجود دارد براي آن است كه حب دنيا را از دل بيرون نكرده ايد و از آنجا كه منافع دنيا محدود مي باشد هر يك براي بدست آوردن آن با ديگري به رقابت برمي خيزد، شما خواهان فلان مقاميد، ديگري نيز همان مقام را مي خواهد، قهراً منجر به حسادت و برخورد مي گردد، ليكن مردان خدا كه حب دنيا را از دل بيرون كرده هدفي جز خدا ندارند.

هيچ گاه باهم برخورد نداشته، چنين مصائب و مفاسدي به بار نمي آورند. اگر تمامي پيامبران الهي امروز در يك شهر گرد آيند هرگز باهم دوئيت و اختلاف نخواهند داشت. زيرا هدف و مقصد يكي است، دلها همه متوجه به حق تعالي بوده از حب دنيا خالي است... پيش از آنكه فرصت از دست برود چاره بينديشيد، از اين اختلافات مبتذل و رسوا دست برداريد، اين جبهه گيري ها و دوئيت ها غلط است، مگر شما اهل دو ملت هستيد؟ مگر مذهب شما شعب مختلف دارد؟ چرا متنبه نمي شويد؟ چرا با يكديگر صفا و صداقت و برادري نداريد؟، آخر چرا...؟! اين اختلافات خطرناك است، مفاسد جبران ناپذيري بر آن مترتب مي گردد، حوزه ها را ساقط مي گرداند، شما را در جامعه ضايع و بي آبرو مي سازد، اين دسته بندي ها فقط به زيان شما تمام نمي شود، تنها براي شما آبروريزي به بار نمي آورد، بلكه به ضرر آبرو و حيثيت يك جامعه، يك ملت و به زيان اسلام تمام مي گردد، اختلافات شما اگر مفاسدي بر آن مترتب شود گناهي نابخشودني و در پيشگاه خداوند تبارك و تعالي از بسياري معاصي اعظم است براي اينكه جامعه را فاسد كرده، راه را براي نفوذ و سلطه دشمن هموار مي سازد - جهاد اكبر، امام خميني، ص47

لزوم تهذيب نفس و خوف سالك روحاني از خلود در آتش جهنمخدا نكند كه انسان بر اثر كثرت معاصي از درگاه حضرت باري تعالي رانده و مردود گردد و از رحمت الهي محروم شود كه جز خلود در آتش جهنم راه ديگري نخواهد داشت. بترسيد از اينكه خداي نخواسته از رحمت و عنايت الهي محروم گرديد و مورد خشم و غضب و عذاب او واقع شويد، مبادا اعمال شما، كردار و گفتار شما طوري باشد كه توفيقات را از شما سلب كند و جز خلود در نار براي شما راهي نباشد.شما الان يك سنگ گرم را نمي توانيد دقيقه اي ميان كف دست نگه داريد، از آتش جهنم بپرهيزيد، اين آتش ها را از حوزه ها، از جامعه روحانيت، بيرون بريزيد، اين اختلافها، نفاقها را از قلب خود دور كنيد، با خلق خدا حسن سلوك داشته نيكو معاشرت كنيد، و با نظر عطوفت و مهرباني به آنان بنگريد، البته با گناهكار بخاطر عصيان و طغيانش خوب نباشيد و كار زشت و نادرست او را به رخش بكشيد و او را از آن نهي كنيد، ولي از هرج و مرج، آشوب و بلوا، خود را برحذر داريد، با بندگان خوب و صالح خدا نيكي كنيد، آنان را كه عالمند به خاطر علمشان كساني را كه در صراط هدايتند، به خاطر اعمال نيكشان و آنان را كه جاهل و نادانند، چون بندگان خدايند احترام نماييد، خوشرفتاري كنيد، مهربان باشيد، صداقت و برادري داشته باشيد، مهذب شويد، شما مي خواهيد جامعه اي را تهذيب و ارشاد كنيد، كسي كه نتواند خود را اصلاح و اداره كند چگونه مي خواهد و مي تواند ديگران را راهنمايي و اداره كند؟(1جهاد اكبر، امام خميني، ص 57

راهكارهاي بيداري و هدايت سالك (اي عزيز سالك) خداوند تبارك و تعالي چون به بندگانش عنايت داشته به آنان عقل داده، نيروي تهذيب و تزكيه عنايت فرموده، انبيا و اوليا فرستاده تا هدايت شوند و خود را اصلاح نمايند و دچار عذاب اليم جهنم نگردند و اگر اين پيشگيريها مايه تنبه و تهذيب انسان نگرديد، خداي مهربان از راههاي ديگر او را متنبه مي سازد، با گرفتاري هاي گوناگون، ابتلائات، فقر، مرض و... آنان را متوجه مي نمايد، مانند يك طبيب حاذق، يك پرستار ماهر و مهربان مي كوشد كه اين بشر مريض را از بيماريهاي خطرناك روحي علاج بخشد، اگر بنده، مورد عنايت حق باشد اين ابتلائات برايش پيش مي آيد تا بر اثر آن به حق تعالي توجه پيدا كند و مهذب گردد، راه همين است و غير از اين راهي نيست، ولي انسان بايد با پاي خويش اين راه را بپيمايد تا نتيجه بگيرد، و اگر از اين راه هم نتيجه اي به دست نيامد و بشر گمراه، معالجه نشد و استحقاق نعمت هاي بهشتي را نيافت در موقع «نزع» و جان دادن فشارهايي بر او وارد مي كند، بلكه برگردد و متوجه شود. باز هم اگر نبخشيد در قبر و عالم برزخ و در عقبات هولناك بعد از آن فشارها و عذاب هايي وارد مي آورد تا پاك و منزه گردد و به جهنم نرود. تمام اينها عناياتي است از جانب حق تعالي كه از جهنمي شدن انسان جلوگيري نمايد اگر با تمام اين عنايات و توجهات حقه باري تعالي معالجه نشد چطور؟ ناچار نوبت آخرين علاج كه همانا داغ كردن است مي رسد، چه بسا كه انسان، مهذب و اصلاح نشود و اين معالجات، موثر واقع نگردد و محتاج باشد كه خداوند كريم مهربان، بنده خود را با آتش اصلاح كند، همانند طلايي كه بايد در آتش خالص و پاك گردد. در ذيل آيه شريفه «لابثين فيها احقابا» (النبأ-23) روايت شده كه اين حق براي هدايت و كساني است كه اصل ايمانشان محفوظ باشد. - جهاد اكبر، امام خميني(ره)، ص 54

لزوم مراقبت سالك از محبت الهي (بدان اي سالك طريق محبت و انس) كه در كافي از امام باقر(ع) روايت شده كه «مؤمنين چون به يكديگر برسند و مصافحه كنند، خداوند دست خود را بين دست هاي آنان داخل مي كند و روي خود را به هر كدام از آن دو كه نسبت به ديگري محبت و دوستي اش بيشتر باشد مي نمايد.» (الكافي، ج2، ص179)مي گويم: در اين روايت تأمل نما كه نكته ظريفي دربر دارد و آن اينكه اگر دو نفر مؤمن كه يكي اهل فضايل بسيار و فردي بسيار متقي است و ديگري اهل معصيت و گناه است به يكديگر برسند و باهم مصافحه كنند، اگر فرض را براين بگذاريم كه آنكه اهل معصيت است، آن فرد متقي را بيش از آن اندازه اي كه آن متقي اين عاصي را دوست دارد، دوست بدارد، خداوند روي خود را به طرف اين عاصي خواهد نمود و اين كاشف از اين حقيقت است كه محبت در راه خدا، از همه فضايل تأثيرش بيشتر است، بلكه گوياي اين حقيقت است كه فضايل ديگر نسبت به اين فضيلت همچون عدم است و به جان خودم سوگند كه اين امري بس عظيم است كه كسي را توان درك و قدر و ارزش آن نيست.( - اسرارالصلوه ، ميرزا جواد ملكي، ص493

لزوم اخلاص سالك در عزاداري امام حسين(ع) (اي عزيز سالك) چيزي كه مراعات آن در مقام عمل از الزم واجبات است، آنكه (سالك) مراقب دل خود باشد تا در نيت كارش ريا، يعني خودنمايي و نمايش دادن به مردم وارد نشود و ثنا و تمجيد مردم را در نيت خود مدخليت ندهد و اين از آنجا مكشوف مي گردد كه اقامه عزا را در خانه رفيق خود قرار دهد به طوري كه مردم گمان كنند برپا كننده عزا او نيست و رفيق اوست و آنگاه به دل خود بنگرد كه آيا از اين كار تغييري در آن پيدا مي شود و از سنگيني هزينه عزاداري و سبكي آن، آيا تفاوتي در حال او حاصل مي گردد يا شوكت مجلس عزا و خفت آن به اينكه مردم بدانند او اقامه كننده عزاست يا ندانند، او را مسرور مي سازد يا خير؟! و اگر تفاوتي نديد، بايد ملاحظه كند كه به دعوت و سخنران و روضه خوان هاي معروفي كه در مجالس اعيان مي خوانند، راغب است يا نيست؟! به خصوص كه آن روضه خوان معروف از حيث صحت نقل اخبار و غير آن، از روضه خوان غيرمعروف، شرعا پست تر باشد؛ يا ببيند كه ميلش به اينكه اهل مجلس او از اعيان مردم و اعيان علماء باشد بيشتر است يا از فقرا تشكيل گردد؟!و چون در اين آثار تأمل كند، خواهد ديد كه ريا در عزاي او دخالت عظيم دارد. پس بايد (براي بستن راه ورود ريا) در عمل خود، آن را از ديگران بپوشاند و مخفي و مستور نمايد و اقامه عزا را در خانه دوست خود منعقد نمايد و به او سفارش نمايد كه از مردم مستور بدارد و كسي نداند مجلس را او برگزار نموده است، و در درست بودن و درست كردن عمل خود، اهتمام نمايد، و اين به آن طريق شود كه روضه خوان صادق باتقوايي را دعوت كند و در اكرام حضار مجلس، بين اغنيا و فقرا برابري قائل گردد، بلكه ترجيحات دينيه و شرعيه را از ترجيحات دنيويه، بيشتر مراعات نمايد و بداند كه در درست كردن كيفيات و خصوصيات اعمال، اسرار فراواني است كه در قبول آنها در درگاه حق و دو چندان شدن اجر و پاداش عمل، دخالت بسيار خواهد داشت.( -المراقبات، ميرزا جواد ملكي تبريزي، ج1، ص 42

مراقبه سالك در دهه اول ماه محرم(بدان اي عزيز سالك كه) بر هر يك از دوستان آل محمد(ص) به حكم ولايت و وفاداري و ايمان به خداي علي عظيم و رسول كريم(ص) سزاوار است كه در دهه اول محرم تغيير حال دهد(و) در دل و صورت و هيئت او، آثار اندوه از آن مصائب بزرگ و نوائب سترگ كه بر آن خاندان جليل روي داده، ظاهر گردد ولا محاله پاره اي از لذات خويش را از خوردن و نوشيدن، بلكه خواب و سخن واگذارد و به منزله كسي باشد كه به پدر يا فرزند او مصيبتي وارد آمده است و حرمت ناموس خداي -جل جلاله- و حرمت رسول گرامي(ص) او و حرمت امام(ع) را از حرمت جان و خانواده خويش پست تر نشمارد و دوستي نسبت به جان و فرزندان و اهل و عيال خود را از دوستي پروردگار و پيغمبر و امامش(ص) بيشتر نداند. و خداي متعال در سوره توبه آيه 24 مي فرمايد: «بگو اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خاندان شما و اموالي كه گرد آورده ايد، و تجارتي كه از كسادش بيمناكيد و سراهايي را كه خوش مي داريد، نزد شما از خدا و پيامبرش و جهاد در راه وي دوست داشتني تر است، پس منتظر باشيد تا خدا فرمانش را به اجرا درآورد و خداوند گروه فاسقان را راهنمايي نمي كند.»و هرگاه كسي نتواند كه در تمام دهه چنين كند، لامحاله در روز نهم و دهم و شب يازدهم، لذات را ترك كند و لامحاله در هر روز دهه اول، حضرت امام حسين(ع) را به زيارت «معروفه عاشورا» زيارت كند. و در روز دهم تا عصر از خوردن و نوشيدن خودداري كند، بلكه جز در مقام ضرورت از سخن گفتن و ديدار برادران ديني هم بپرهيزد و آن روز را روز اندوه و گريه و زاري خود قرار دهد، و اگر بتواند در خانه خويش، با نيتي خالص، عزاي امام حسين(ع) را برپا نمايد، بايد همين كار را بكند و اگر نتواند، در مساجد يا خانه هاي دوستان به اين كار همت بگمارد و اين كار را از ديده مردمان پوشيده دارد تا از رياء دور و به اخلاص نزديك باشد و قسمتي از روز خود را در مجامع عزا بگذراند و قسمت باقي را در خلوت به عزاداري مشغول گردد و در گريه و اندوه، نظرش مواسات با اهل بيت(ع) و صدمات ظاهري كه از طرف دشمنان بر حضرت امام حسين(ع) وارد شده است بوده باشد- المراقبات، ميرزا جواد ملكي تبريزي، ج 1، ص 30

مراقبه سالك در روز عاشورا (اي عزيز سالك!) روز عاشورا، را نمي توان با غير آن مقايسه نمود و بر دوستان و مواليان آن بزرگوار است كه در اين ايام حالش به گونه اي باشد كه با ايامي كه مصيبتي به خود آنها مي رسد، شبيه باشد، و در اين راه به خانواده آن بزرگوار اقتدا كند و خود را شبيه آنها گرداند. آيا شنيده اي كه بني هاشم تا پنج سال از شهادت آن امام چه كردند؟! (از امام صادق(ع) روايت شده كه «هيچ زن هاشميه اي، سرمه به چشم نكشيد و خضاب نكرد و به مدت پنج سال از هيچ سراي هاشمي دودي برنخاست، تا عبيدالله زياد كشته شد » (ترجمه نفس المهموم، ص 276) آيا مصيبت «رباب» همسر آن حضرت را در عزاي آن بزرگوار نشنيده اي؟! (حضرت رباب تا يك سال زير سقف نرفت و از شدت غم و اندوه در مصيبت حضرت اباعبدالله(ع) بيمار شد و بيش از يك سال بعد از واقعه عاشورا زنده نماند. و بعضي گويند، به مدت يك سال در كربلا بر سر قبر شوهر خود حضرت حسين(ع) بماند، پس از آن به مدينه رفت و از شدت اندوه، درگذشت، (ترجمه نفس المهموم، ص 274) آيا گريه و ندبه امام سجاد(ع) را تا چهل سال پس از شهادت پدر نشنيده اي؟! (از امام صادق(ع) روايت شده است كه امام زين العابدين چهار سال بر پدر بزرگوارش گريست و روزها روزه بود و شب ها به بندگي خدا قيام مي كرد و چون هنگام افطار مي شد، غلام وي خوردني و آشاميدني مي آورد و نزد او قرار مي داد، و مي گفت: اي سيد من، تناول فرما، امام مي فرمود: پسر پيغمبر را گرسنه كشتند، پسر پيغمبر را تشنه كشتند، و چند بار تكرار مي كرد و مي گريست تا غذاي خود را به اشك خويش تر مي ساخت و آب را با سرشك خويش مي آميخت و چنين بود تا به رحمت حق پيوست.( ترجمه نفس المهموم، ص 275) و اگر آن اندازه در توان نداري،... لااقل تاسوعا و عاشورا را روز مصيبت خود بدان و از لذات كناره بگير و با امام زمانت در اين دو روز مشاركت نما، زيرا آن بزرگوار مصيبت جدش حسين(ع) را در هيچ روزي از روزها فراموش نمي كند. بلكه بنا به نقل بعضي از روايات، هر صبح و شام بر جدش حسين مي گريد

لزوم اصلاح و تهذيب نفس سالك در جواني(اي سالك طريق حق) شما كه اكنون جوانيد، نيروي جواني داريد، بر قواي خود مسلط مي باشيد، و هنوز ضعف جسمي بر شما چيره نشده است، اگر به فكر تزكيه و ساختن خويش نباشيد هنگام پيري كه ضعف، سستي، رخوت و سردي بر جسم و جان شما چيره شد و نيروي اراده، تصميم و مقاومت را از دست داديد، و بار گناه و معصيت، قلب را سياه تر ساخت چگونه مي توانيد خود را بسازيد و مهذب كنيد؟ هر نفسي كه مي كشيد، هر قدمي كه بر مي داريد و هر لحظه اي كه از عمر شما مي گذرد اصلاح مشكل تر گرديده، ممكن است ظلمت و تباهي بيشتر شود، هرچه سن بالا رود، امور منافي با سعادت انسان زيادتر شده قدرت كمتر مي گردد. به سن پيري كه رسيديد، ديگر مشكل است موفق به تهذيب و كسب فضيلت و تقوي شويد، نمي توانيد توبه كنيد، زيرا توبه با لفظ «اتوب الي الله» تحقق نمي يابد، بلكه ندامت و عزم بر ترك «گناه» لازم است. پشيماني و عزت بر ترك گناه براي كساني كه پنجاه سال يا هفتاد سال غيبت و دروغ مرتكب شده، رئيس خود را در گناه و معصيت سفيد كرده اند، حاصل نمي شود، چنين كساني تا پايان عمر مبتلايند. جوانان ننشينند، كه گرد پيري، سر و روي آنان را سفيد كند (ما به پيري رسيده ايم و به مصائب و مشكلات آن واقفيم) شما تا جوان هستيد مي توانيد كاري انجام دهيد، تا نيرو و اراده جواني داريد، مي توانيد هواهاي نفساني، مشتهيات دنيايي و خواسته هاي حيواني را از خود دور سازيد، ولي اگر در جواني به فكر اصلاح و ساختن خود نباشيد، ديگر در پيري كار از كار گذشته است، تا جوانيد فكري كنيد، نگذاريد پير و فرسوده شويد.قلب جوان لطيف و ملكوتي است و انگيزه هاي فساد در آن ضعيف مي باشد. ليكن هرچه سن، بالا رود ريشه گناه در قلب قوي تر و محكم تر مي گردد، تا جايي كه كندن آن از دل ممكن نيست، چنان كه در روايت است: «قلب انسان ابتدا مانند آينه، صاف و نوراني است و هر گناهي كه از انسان سر بزند يك نقطه سياه بر روي آن ظاهر مي گردد و هرچه گناه بيشتر شود نقطه هاي سياه، بر روي قلب فزوني مي يابد1 تا جايي كه قلب را سياه كرده ممكن است شب و روزي، بدون معصيت پروردگار بر او نگذرد و به پيري كه رسيد مشكل است قلب را به صورت و حالت اول بازگرداند2.1- وسايل الشيعه، ج11، ص 2392-جهاد اكبر، امام خميني(ره)، ص 84

نقش گناه در سوءخاتمه سالك (بدان اي عزيز سالك!) سبب سوءخاتمه كار انسان و بسته شدن پرونده عملش با فسق و گناه، به اين است كه ايمان كسي قوي باشد، ولي مرتكب گناه هم بشود و در پي شهوات و خواسته هاي نفساني هم باشد همين امر سبب مي شود كه هنگام اضطراب روح و ضعف عقل، گناهان در نظر انسان مجسم شود و انسان در حال تمايل به گناه و رغبت به معصيت، جانش گرفته شود كه همين ميل به گناه، حجاب بين او و خدايش مي شود و مايه عذاب او مي گردد، ولي عذابي كمتر از عذاب آن دسته اي (كه عاقبتشان در اثر عقايد باطله و يا ضعف ايمان به كفر و جعود كشيده مي شود). چنين كسي به اندازه غلبه ظلمت گناه بر سر قلبش عذاب مي شود و همين افراد هستند كه عفو و مغفرت الهي و شفاعت اولياي دين درباره آنها اميد مي رود و كساني كه بسيار به ياد خدا و روز قيامت هستند و بر طاعت و بندگي خدا مواظبت دارند، از اين خطر به دور هستند، زيرا قلب در هنگام ضعف و ميلش به باطن، آنچه كه يادش در گذشته بر او غلبه داشته و محبتش در دل رسوخ نموده، در او تصور مي شود و برايش مجسم مي گردد و قلب هم جوارح و اعضاء را به آن مشغول مي گرداند، چنان كه حكايت كنند كه «بقالي در حال احتضار بود، هرچه اطرافيان شهادتين را به او تلقين مي نمودند او مي گفت: چهار تا، پنج تا، شش تا و هر آن چه آنها مي كردند كه او شهادتين را بر زبان جاري كند، او به گفتن همان الفاظي مشغول بود كه در زندگي اكثراً بر زبان داشت» و گفته شده: «آنچه كه بايد از وقوع آن در دم مرگ ترسيد، خطورات قلبي ناپسندي است كه در خاطر انسان مي گذرد»(- اسرارالصلوه ، ميرزاجواد ملكي تبريزي، ص239

خويشتنداري، گام نخست سلوك

يكي از گام‌هاي عمده و اساسي در طي منازل معرفت و مراتب جهاد نفس و سلوک طريق بندگي و عبوديت که خود داراي مراتب و درجاتي است، تقوا و خويشتنداري مي‌باشد و از همين روي است که اين گام، خود از مدارج کمال و مقامات سلوک نيست، ولي چنان که حضرت امام تأکيد ورزيده‌اند، بدون آن نيز حصول هيچ مقامي امکان ندارد. حراست از خويشتن خويش و نگهباني از فرو افتادن در محرمات و اهتمام به انجام تکاليف، مرحله اي از اين مهم است که آدمي را آماده‌ مراتب ديگر مي‌کند. روح آدمي نيز چون جان او گاه به سلامت است و گاه دچار بيماري مي‌شود. سلامتي و بيماري روحي نيز معلول عواملي است که سالک، سخت بايد مراقبت کند. محرمات، جان آدمي را بيمار مي‌کند و امتثال واجبات موجب سلامت و صلاح نفس است. حضرت امام (ره) مي‌فرمايند: «بدان اي عزيز که چنانچه از براي اين بدن، صحت و مرضي است و علاج و معالجي، براي نفس انسان و روح آدميزاده نيز صحت و مرض و سقم و سلامتي و علاج و معالجي است. صحت و سلامت آن عبارت است از اعتدال در طريق انسانيت و مرض و سقم آن، اعوجاج از طريق و انحراف از جاده‌ انسانيت است و اهميت امراض نفسانيه، هزاران درجه بيشتر از امراض جسمانيه است. زيرا که غايت اين امراض، منتهي مي‌نمايد انسان را به حلول موت و همين که مرگ آمد و توجه نفس از بدن سلب شد، تمام امراض جسمانيه و خلل هاي ماديه از او مرتفع شود و هيچ يک از آلام و اسقام بدنيه، براي او باقي نماند.

وليکن اگر خداي نخواسته داراي امراض روحيه و اسقام نفسيه باشد، اول سلب توجه نفس از بدن و خصوص توجه به ملکوت خويش، اول پيدايش امراض و اسقام آن است».‏ بيماري‌هاي روحي همان گونه که حضرت امام يادآور شده‌اند، به آتش زير خاکستر مي‌ماند که با جدا شدن روح از بدن، همه آشکار مي‌شود و از باطن ذات او به ظاهر مي‌آيد. از اين رو: «انسان مايل به صحت نفس و شفيق به حال خود و علاقه‌مند به صحت، پس از تنبه به اينکه راه چاره از خلاصي از عذاب اليم منحصر است به دو چيز: يکي اتيان [انجام] به مصلحات و مستصحات [ موجبات سلامتي] نفسانيه و ديگر پرهيز از مضرات و مولمات [موجبات درد و بيماري] آن. و معلوم است که ضرر محرمات در مفسدات نفسانيه، از همه چيز بيشتر است و از اين سبب محرم شده‌اند و واجبات در مصلحات، از هر چيز مهم‌تر است و از اين جهت واجب شده‌اند و افضل از هر چيز و مقدم بر هر مقصد مقدمه‌ پيشرفت و راه منحصر مقامات و مدارج انسانيه، اين دو مرحله است که اگر کسي مواظبت به آنها کند، از اهل سعادت و نجات است. و از مراجعه‌ به اخبار و آثار و خطب نهج‌البلاغه واضح شود که حضرات معصومين نيز به اين مرحله بيشتر اهميت داده‌اند. پس از عزيز اين مرحله‌ اول را خيلي مهم شمار و مواظبت و مراقبت در امر آن نما که اگر قدم اول را درست برداشتي و اين پايه را محکم کردي، اميد وصول به مقامات ديگر است، و الا رسيدن به مقامات، ممتنع و نجات بس مشکل و صعب مي‌شود».‏ به هر روي آنچه شرط کمال سالک و وصول به مدارج ترقي روحاني و ارتقاي معنوي است و بي آن، اساسا سالک را نرسد که خود را در سلوک طريق حق پندارد، تقوا و خويشتنداري است و اين مهم را چنان که اشارت رفت مراتب و مدارجي است و در هر مرتبه، سالک را تقواي خاصي شرط راه است،

چه اينکه امام (ره) مي‌فرمايند: «بايد دانست که تقوي، گرچه از مدارج کمال و مقامات نيست، ولي بي آن نيز حصول مقامي امکان ندارد، زيرا که مادامي که نفس ملوث به لوث محرمات است، داخل در باب انسانيت و سالک طريق آن نيست و مادامي که تابع مشتبهات و لذايذ نفسانيه است و حلاوت لذايد در کام او است، اول مقام کمالات انسانيه براي او رخ ندهد و تا حب و علاقه به دنيا در قلب او باقي است، به مقام متوسطين و زاهدين نرسد و تا حب نفس در کامن [ درون ناپيدا] ذات او است به مقام مخلصين و محبين نايل نگردد و تا کثرات ملک و ملکوت در قلب او ظاهر است، به مقام مجذوبين نرسد و تا کثرات اسماء در باطن ذات او متجلي است، به فناي کلي نايل نگردد و تا قلب التفات به مقامات دارد، به مقام کمال فنا نرسد و تا تلوين در کار است، به مقام تمکين نرسد و ذات به مقام اسم ذاتي در سر او تجلي ازلي و ابدي نکند. پس تقواي عامه از محرمات است و خاصه از مشتهيات و زاهدان از علاقه‌ به دنيا و مخلصان از حب نفس و مجذوبان از ظهور کثرات افعالي و فانيان از کثرات اسمائي و واصلان از توجه به فنا و متمکنان از تلوينات.

«فاستقم کما امرت».‏ حضرت امام، پس از شرح تقواي عامه که نخستين مرتبه از خويشتنداري است از استاد بزرگوار خويش ، عارف نامدار مرحوم آيت الله شاه آبادي دستورالعملي را بازگو مي‌فرمايند که در اين گام مي‌تواند توشه‌ راه باشد: «جناب عارف بزرگوار و شيخ عالي مقدار ما مي‌فرمودند که مواظبت به آيات شريفه‌ آخر سوره حشر، از آيه شريفه «يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد» تا آخر سوره‌ مبارکه با تدبر در معني آنها در تعقيب نمازها و خصوصا در اواخر شب که قلب فارغ البال است، خيلي مؤثر در اصلاح نفس است و نيز براي جلوگيري از شر نفس و شيطان، دوام بر وضو را سفارش مي‌فرمودند و مي‌گفتند: وضو به منزله‌ لباس جندي [ سرباز] است و در هر حال از قادر ذوالجلال و خداوند متعال جل جلاله با تضرع و زارع و التماس بخواه که تو را توفيق دهد در اين مرحله و تو را ياري فرمايد در حصول ملکه‌ تقوا».‏ البته همان گونه که امام يادآور شده اند: «اوايل امر، قدري مطلب، سخت و مشکل مي‌نمايد، ولي پس از چندي مواظبت، زحمت به راحت مبدل مي‌شود و مشقت به استراحت. بلکه به يک لذت روحاني خالصي بدل مي‌شود که اهلش آن لذت را با جميع لذات، مقابل نکنند».‏ منبع: چهل حديث امام خميني (ره)، حديث دوازدهم

پيوند اخلاق و سياست در سلوک سياسي نبي مکرم(ص)‏
اخلاق پيامبر اعظم(ص)، معجزه جاودانه او و ريشه گسترش و پويايي و پايايي فرهنگ و تمدن اسلامي است و از چند ويژگي برجسته برخوردار است:
1. اخلاق نبوي بيش از آنکه نظري و تئوريک باشد و يا آن حضرت درس اخلاق علمي دهد، اخلاقي عملي ـ عيني و قابل شهود و شناختن و واقعي بود.
2. اخلاق نبوي، حلقه واسط انديشه و عقايد توحيدي ايشان شريعت و احکام اسلامي بود يا رابطه عميق و سيستماتيک بين انديشه، اخلاق و اعمال نبوي بود نه جزيره‏اي و ناسازگار با هم.‏
‏3. اخلاق پيامبر اکرم ص در منزل و جامعه و سلوک شخصي و سياست جامعه انساني ـ اسلامي از اصول و منطق مشخص و روشني حکايت مي‏کرد و آن اصول، پايدار و مطلق بودند نه نسبي و متغيّر و البته شرايط زمان و مکان در عين اصول ثابت و مطلق کاملاً مراعات مي‏شد....‏
‏4. پيامبر از حيث سلوک اخلاقي زمان قبل از قدرت سياسي ـ مديريتي و بعد از آن هيچ تغييري نکرد و همواره بر ممشاي درست و الهي در حوزه اخلاق عملي مشي مي‏نمود و شرايط سياسي ـ اجتماعي در روحيه اسلامي و سلوک اخلاقي‏اش نسبت به معيارها و مؤلفه‏هاي اصيل اخلاقي تأثير نداشت.‏
‏5. اخلاق حسنه و حُسن اخلاق پيامبر اعظم نقش کليدي در تربيت جامعه اسلامي و تبليغ و ترويج دين و گسترش اسلام داشت و او رسالتش را تتميم مکارم اخلاقي اعلام کرد و لذا در همه اطوار و شئون فردي و اجتماعي فعل و انفعال‏هايش بوي اخلاق مي‏داد يا اخلاق و ارزش‏هاي اخلاقي بر آن حاکم بود: همچون رأفت و مهرباني، شفقت و دلسوزي مردم، درد و غم هدايت جامعه و اهتمام به حل مشکلات آنها و گره‏گشايي از امور انسان‏ها، احسان به خلق و اکرام مرد و زن، پير و جوان، فقير و غني و رئيس و رعيت و....

مسئوليت‏پذيري و پيشاهنگ جامعه در مسائل مختلف عمل کردن يا حضور دائمي در متن مردم و همزباني و همدلي با آنان، عدالت‏ورزي، مراعات حقوق همه اقشار جامعه، پيوستن کارداني و دانايي در مديريت‏هاي اجتماعي، صداقت و صفا، تواضع و فروتني، شرح صدر و شکيبايي، علم و حلم در تدبير امور اجتماع، مدارا و رفق بر مردم، دعوت مردم به توحيد، بر محور حکمت و عبوديت، تکريم شخصيت انسان‏ها، پاسخگويي به سئوال‏ها و شبهات و شنيدن انتقادهاي مهم و جواب‏هاي منطقي و بردبارانه دادن، پرورش روح عزت‏گرايي در مردم، شهامت و شجاعت اخلاقي و... تئوري اطلاق، ابديت، قدسيّت، کمال و جامعيت اخلاق و ترابط فقه و اخلاق در مديريت اسلامي و تعامل سلوک و سياست در متن زندگي خاتم پيامبران ص از قبل از بعثت تا هنگام رحلت کاملاً مشهود بود و پيوند جهاد و اجتهاد با اخلاق و معنويت و عدل و عقل و عبوديت در آيينه سياست نبوي و مدينة النبي تمام عيار بود و به همين دليل سنّت و سيره حکومتي آن سرور و سيّد کائنات عالم نيز اسوه حسنه و جاودانه شد که فرمود: "لقد کان لکم في رسول الله اسوة حسنه..."( احزاب: 21) او در همه ابعاد وجودي و تکاملي، اسوه جامع، جهاني و جاودانه است که يکي از آن ابعاد، مديريت و تنظيم امور امت و تدبير جامعه انساني است. باشد که همه آحاد جامعه از جمله حاکمان و مديران و کارگزاران، به آن جامع کلمه و کلمه جامعه و صراط مستقيم الهي اقتدا نمايند که تضمين‌کننده فوز و فلاح و فيض و نجاح امت است

مقام رضا و مراتب آن

بدان که رضا عبارت است از: خشنودی بنده ازحق تعالی شأنه و اراده او و مقدرات او. و مرتبه اعلای آن، از اعلا مراتب کمال انسانی و بزرگ ترین مقامات اهل جذبه و محبت است، و آن فوق مقام تسلیم و دون مقام فنا است... باید دانست که از برای رضا و دیگر کمالات نفسانیه، مراتب متکثره و درجات متشتته است، و ما بعضی مراتب را مذکور م یداریم: درجه اول رضای بالله است رباّ؛ً یعنی رضا به مقام ربوبیت حق است. و آن به این معنی است که عبدسالک، خود را در تحت ربوبیت ح قتعالی شأنه قرار دهد، و از سلطنت شیطانیه خود را خارج کند، و به این ربوبیت الله تعالی راضی و خشنود باشد. و معلوم است مادامی که شیطان تصرف در بنده دارد، چه در قلب او و چه در نفس او و چه در ملک بدن او، از تحت ربوبیت و تربیت الهیه خارج است، و «رضیت بالله ربا » )فروع کافی،ج 3، ص 196 ( نتواند گفت.

پس اول مرتبه رضا آن است که پس از دخول در تحت ربوبیت الله، از این تربیت الهی خشنود باشد، و علامت آن، آن است که علاوه بر آن که مشقت تکلیف برداشته شود، از اوامر الهیه خشنود و خرم باشد، و آن را به جان و دل استقبال کند و منهیات شرعیه پیش او مبغوض باشد، و دلخوش باشد به مقام بندگی خود و مولایی حق، و اگر کسی در تحت تربیت حق تعالی دراین عالم نرود، و خود را تسلیم به مقام ربوبیت نکند و سلطنت الهیه را در قلب و سایر اعضای مملکت خود جایگزین نکند، و از تصرفات شیطانی، خود را تطهیر نکند، معلوم نیست در عالم قبر و برزخ بتواند گفت « الله- جل جلاله- ربی » شرح حدیث جنود عقل و جهل- امام خمینی)ره(، ص

خصلت هاي مقام رضا در سلوك عارفان

(بدان اي عزيز سالك!) در حديث معراج خداوند (خطاب به پيامبرش(ص)فرمود: ... هر كس به رضا و خشنودي من عمل كند، سه خصلت را ملازم حال او خواهم كرد: شكري به او بياموزم كه آلوده به جهل و ناداني نباشد، و ذكر و يادي كه فراموشي در آن راه نيابد، و دوستي و محبتي را به او بچشانم كه هيچ گاه مخلوقات را بر محبت من ترجيح ندهد و چون مرا دوست داشت من هم او را دوست خواهم داشت و خلق خودم را به دوستي او خواهم گماشت و چشم و دل او را به جلال و عظمت خود گشاده خواهم ساخت و از او علم بندگان خاصم را مخفي نخواهم داشت و در تاريكي هاي شب و روشنايي روز با او مناجات خواهم نمود تا از هم سخني و همنشيني با مخلوقات يكسره دست بكشد و منقطع و بريده گردد. و سخن خود و كلام فرشتگانم را به گوش او مي رسانم و راز و سر خودم را كه از خلقم پنهان داشته ام براوفاش و آشكار مي سازم». تا آنجا كه فرمود: «عقل و ادراكش را يكسره غرق در معرفت خود خواهم ساخت و خود به جاي عقل او بنشينم. سپس مرگ و شدت و حرارت و فزع آن را بر او سبك و آسان خواهم ساخت تا (به سرعت و سلامت) به بهشت برده شود، و چون فرشته مرگ و ملك الموت بر او فرود آيد به او مي گويد: آفرين برتو! خوشا به حال تو! خوشا به حال تو! همانا خداوند مشتاق توست»، تا آنكه گويد: «اين بهشت من است، در ميانه آن جاي گير و اين جوار من است، در آن آرام ياب (و منزل بگزين) سپس روح در پاسخ مي گويد! اي معبود من؟! خويشتن را به من شناساندي، پس من به تو از تمام خلقت بي نياز شدم، به عزت و جلالت سوگند اگر خشنودي تو در اين باشد كه قطعه قطعه شوم و به سخت ترين صورتي كه مردم را به آن مي كشند، هفتاد بار كشته شوم، اين خشنودي و رضاي تو در نزد من (از هر چيزي) محبوبتر است». تا آنجا كه فرمود: «... «به عزت و جلال خودم سوگند بين خودم وتو در هيچ وقتي از اوقات، مانع و حاجبي قرار نخواهم داد تا هرگاه بخواهي و اراده نمايي بر من آيي و اين همان رفتاري است كه با دوستانم مي كنم». - ارشاد القلوب، ج 1، ص 230

حب خدا پشتوانه سالك الي الله پشتوانه هجرت در آغاز «خوف و رجا» است؛ همان خوف و رجايي كه موجب مي شود مهاجر و مسافر اين سير معنوي، ترك محرمات و اتيان به واجبات و به طور كلي اطاعت خداوند كند. بعد كه دل آماده شد، يعني وقتي مقداري از تعلقاتش به ماديت كاسته شد، مقصد حركت- يعني الله تعالي- جلوه اي در دل او مي كند. اين جلوه الهي منشأ محبت مهاجر به مقصد مي شود و موجب مي شود كه مرتبه اي از «حب خدا» در دل او پيدا شود. همين حب به خدا پشتوانه مي شود براي گام هاي بعدي و به تدريج ارتياض ها براي مهاجر آسان تر مي شود و تعلقات را راحت تر قطع مي كند و به تدريج از مقامي به مقام ديگري پيش مي رود و از منزلي به منزل ديگري كوچ مي كند. به هر منزل و مقامي كه مي رسد، آن منزل جلوه خاص خودش را دارد و آنجا حب او به خدا تشديد مي شود و از فشارها كاسته مي گردد. يعني اينها باهم رابطه مستقيم دارند. مهاجر در وادي محبت قرار مي گيرد و پشتوانه هجرتش محبت مي شود، محبت هم در جريان سيري كه مهاجر مي كند تشديد مي شود، و هرچه محبت شديدتر مي شود، فشار رياضت ها كمتر مي شود. سلوك عاشورايي، منزل سوم، هجرت مهاجرت، آيت الله شيخ مجتبي تهراني، ص139

سير الي الله، هجرت از منزلي به منزل ديگر( بدان اي عزيز سالك ) به طور كلي هر انساني اگر بخواهد به كمال وجودي اش برسد، بايد حركت كند. هجرت او هم بايد با قدم رياضت و تقوا باشد. بدون ارتياض و تقواي كامل، انسان به هيچ مقامي از مقامات معنوي نخواهد رسيد. بايد رنج بكشد و تمرين كند تا آن ملكه تقوا برايش حاصل شود. اين ملكه موجب مي شود تعلقاتي را كه مانع از حركتش هستند، كنار بگذارد و درنهايت اين مسافر بتواند حركت كند، وگرنه اين وابستگي ها مانع از كوچ كردن و سفر او است. بايد اين رياضت ها را بكشد تا بتواند حركت كند. لذا آغاز و انجام هجرت، با قدم رياضت و تقوا است. مهاجر الي الله به هر منزلي از منازل معنوي كه بخواهد برسد و از آن هم كوچ كند و بالاتر رود، غير از اين راهي ندارد و فقط منحصر در اين راه است. ارتياض موجب مي شود كه تعلقات كاسته شود و با كاسته شدن از تعلقات است كه حركت آغاز مي گردد. البته فشار و مشقت رياضت مربوط به ابتداي آن است و به تدريج از فشار آن كاسته مي گردد تا تبديل به ملكه شود.( 1- سلوك عاشورايي، منزل سوم، هجرت و مجاهدت، آيه الله شيخ مجتبي تهراني، ص 138 حد و اندازه دنيا طلبي سالك نفس زياده طلب است، يعني طلب و خواسته اش نامتناهي است. ولي ما اشتباه مي كنيم و خيال مي كنيم اين طلب نامتناهي را مي توانيم با امور محدود متناهي دنيايي پاسخ دهيم. كسي كه سيري ناپذير باشد با يك كاسه غذا كه نمي تواني او را سير كني! اين نفس هم سيري ناپذير است و طلبش نامتناهي است. خواسته هاي نفساني ما سقف ندارد. از همين جا كشف مي كنيم كه يك موجود نامتناهي وجود دارد كه اين نفس، آن بي نهايت را مي طلبد و اين ماده و اين دنيا كه متناهي است او را سير نمي كند. پس راحت باش و اين قدر براي رسيدن به دنيا تلاش نكن و فقط به مقدار ضرورت از اين دنيا بردار. - سلوك عاشورايي، منزل سوم، هجرت و مجاهدت، آيت الله مجتبي تهراني، ص162

حسن ظن به خدا درسلوك عارفانروي عن الصادق عليه السلام قال: حسن الظن بالله ان لاترجو الا الله و لاتخاف الاذنبك (كافي، ج2، ص 72)
«حسن ظن به خدا» اين است كه جز به خدا اميد نداشته باشي و جز از گناه خويش نهراسي.
اين روايت از امام صادق صلوات الله عليه نقل شده است كه حسن ظن و خوش گماني به خداوند مركب از دو چيز است. ما اين مطلب را در معارفمان داريم كه هر انساني كه به خداوند ايمان دارد، بايد به خدا، حسن ظن هم داشته باشد. يعني نمي شود انسان به خدا، كه مستجمع جميع صفات كماليه است، ايمان داشته باشد ولي حسن ظن به او نداشته باشد. گاهي درباب حسن ظن به خدا اشتباه مي شود و اين روايت مي خواهد آن اشتباه را برطرف كند. انسان بايد به خداوند حسن ظن داشته باشد؛ اما درحسن ظن اين طور نيست كه فقط جنبه اميد مطرح باشد، بلكه حسن ظن مركب از دو چيز است:هم اميد درآن است و هم بيم. انسان ها غالباً اشتباه مي كنند و خيال مي كنند كه فقط اميد است.
«حسن الظن بالله ان لاترجو الا الله» بخش اول اين است كه به هيچ موجودي اميد نداشته باشي مگر به خداوند. «ان لا ترجو الا الله» به قول ما انحصار است. درتمام امور، فقط اميدت خدا باشد. حسن ظن به خدا فقط اين است؟ خير!«ولاتخاف الاذنبك». كنارش يك بيم هم هست. خوف و بيم نيز از هيچ چيزي نداشته باش مگر گناه خودت. اين طور نيست كه اميد به خدا، براي گناه كردن ميدان باز كند. خوب دقت كنيد كه حضرت چه طور جلويش را گرفته است. بايد بگويي: ما تنها اميدمان درامور مادي و معنوي به خدا است. هم امور مادي و هم معنوي .
درهر دوتايش تنها اميدمان بايد خدا باشد. گره گشاي ما او است؛ چه در دنيا از نظر مسائل مادي و چه از نظر معنوي و اخروي. تنها اميد ما خدا است. شبهه اي هم درآن نيست. اما اين را هم بدان، او گره گشا است اما توجه به اين داشته باش كه خودت مي تواني به كارت گره بياندازي . مطلب بعدي اين است كه از گناه خودت بترس.«ولا تخاف الاذنبك» بيم نداشته باش مگر از گناه خودت! يعني بفهم كه خودت دركارهاي مادي و معنوي ات گره مي اندازي. حسن ظن به خدا مركب از دو چيز است:اميد و بيم. هر دو مورد مطرح است. حواست را جمع كن. كه گناه نكني. بله! اگر غفلتا گناهي صادر شود گره گشا كيست؟ خدا است. اما تعمد به گناه نعوذ بالله... پايگاه اطلاع رساني آيت الله حاج آقا مجتبي تهراني

لزوم برخورداري سالك از رفق و رأفت(بدان اي عزيز سالك) كسي كه قلب او از رأفت و رحمت به بندگان خدا خالي باشد، او را بايد از مسلك اين جمعيت خارج كرد و از حق دخول در عائله بشري محروم نمود.(1) با هيچ چيز مثل بسط رحمت و رأفت و طرح دوستي و مودت نمي توان دل مردم را به دست آورد، و آنها را از سركشي و طغيان بازداشت.(2)رفق و مدارا در پيشرفت مقاصد، از هر چيز موثرتر است، و چنانچه در مقاصد دنيايي چنين است، در مقاصد ديني از قبيل ارشاد و هدايت مردم رفق و مدارا از مهمات است كه بدون آن، اين مقصد شريف عملي نخواهد شد.(3) در باب ارتياض نفس و سلوك راه حق نيز رفق و مدارا با نفس، از مهمات به شمار مي رود. و چه بسا در راه حق نيز رفق و مدارا با نفس، از مهمات به شمار مي رود. و چه بسا كه سختگيري بر نفس، خصوصا در اوائل امر و خصوصا براي جوانها اسباب تنفر نفس از ارتياض و سلوك شود، و از زير بار حق فرار كند.(4) 1- شرح حديث جنود عقل و جهل، امام خميني(ره)، ص 233 2- همان، ص 234 3- همان، ص 3164- همان، ص 318

ضرورت كسب توشه بيشتر براي سالك (سلوك عارفانه)

(اي سالك طريق عبوديت!) تا مهلت داري در مصيبت خويش تفكرنما و تا تو را فرصت از دست نرفته، براي روز حسرت و پشيماني و طول اقامت در روز قيامت و وحشت هاي روز رستاخيز، خود را آماده و بسيج كن و بر نفس خويش كه در اين دنيا آن را به ناز و نعمت و خوشي و راحت عادت داده اي و از عذاب و نقمت و سختي روز قيامت غافلش ساخته اي، گريان شو و بگو: اي معبود من! و آقاي من! و مولاي من! به كدام يك از كارها به نزدت شكايت آورم؟! و براي كدام يك از آنها ناله كنم و گريان شوم؟! آيا به درد و شكنجه و سختي آن بگريم؟! يا براي درازي و طول مدت بلاء بنالم؟! و يا از بيم «مار و عقرب» ضجه كنم؟! يا از زحمت زنجير و پتك هاي آهنين فرياد آورم؟ شايد از اين انديشه، كمي به هوش آيي و پندگيري و به وسيله بازگشت و توبه راست و درست، براي سفري كه در پيش داري، توشه اي برگيري و خود را آماده و مهيا سازي و با كار نيك، كار زشت را نابود نمايي، همانا پروردگار، آمرزنده و دوستدار بنده خويش است و پادشاه مهربان و خوش پذيراي رعيت خود مي باشد. از بندگانش توبه را مي پذيرد و نيكي اندك را به ثواب بسيار، جزا مي بخشد، گناهان را مي زدايد و كردارهاي زشت را به چندين برابر از كارهاي نيك تبديل مي فرمايد.المراقبات ج1ص 11

جهاد اكبر در سلوك عارفان(اي عزيز سالك) رياضت و سركوب هواي نفس يعني چه؟ خيلي روشن و ساده است! سركوب هواي نفس، همان «رياضت شرعيه» است. يعني به دهان اين حيوان دروني نفس، مهار شرع بزن و تمام اعمال و طاعات و عباداتت، همگي در محدوده شرع باشد. جهاد اكبر همين است، نه يك سري مطالب ثقيل و پيچيده!پس اين گام اول در جهاد اكبر است... گام بعدي انجام مستحبات و ترك مكروهات است. گام بعدي هم اين است كه بايد راحت طلبي را در دنيا كنار گذاشت و «ابن البطن و ابن الفرج» نشد، هرچند از راه حلال. پس همين طور مي رويم جلو؛ از اتيان به واجبات و ترك محرمات، انجام مستحبات و ترك مكروهات و شبهات، تا برسيم به تقوا. راهش چيست؟ راه هم خيلي آسان است. راه همين است كه در روايات ما مطرح شده است و آن اطاعت الهي است. امام صادق(ع) فرمودند: بين خدا و احدي از خلقش هيچ فاصله اي نيست؛ نه ملك مقربي، نه نبي مرسلي و نه هيچ چيز و هيچ كس ديگر؛ تنها چيزي كه انسان را به خدا مي رساند، اطاعت از خداست. پس به دنبال اطاعت از خدا باشيد و مطيع خدا شويد. (بحارالانوار ج75ص21) جهاد اكبر همين اطاعت از خداست. سلوك عاشورايي، منزل سوم، هجرت و مجاهدت، آيت الله شيخ مجتبي تهراني، ص161

  ورع سالک

)بدان ای عزیز سالک!( معنی ورع پرهیزگاری و تقوی است. کسی که از معاصی دوری گزیند و از شبهات از ترس وقوع در محرمات پرهیز نماید. بعضی در معنی ورع نوشته اند: ورع آن است که به قدر چشم به هم زدنی قلب از یاد حق غافل نباشد. در اصول کافی از امام صادق)ع( نقل شده است: «علیکم بالورع فانه لاینال ما عندالله الا بالورع » ورع را پیشه خود سازید همانا انسان به آنچه نزدخداست نمیرسد مگر به سبب ورع . علی )ع( میفرماید: «لامعقل احسن من الورع » پناهگاهی از ورع بهتر نیست.

ورع بر سه نوع است: یک نوع ورع واجب و آن خودداری از چیزهای حرام است و این قسم برای تمام مردم است. یک نوع ورع راجح و آن توقف در تحصیل اموال شبهه ناک است و این ورع برای متوسط از مردم است. نوع سوم ورع فضیلت و آن خودداری از بسیاری از مباحات و اقتصار بر حداقل از ضروریات است و آن از برای پیغمبران، صدیقان، شهدا و صالحان است. بنابراین ورع حفظ نفس و دوری کردن از معاصی است به جهت تعظیم حق از آنچه لازم است نفس از آن حفظ شود. ورع برای عامه آخرین مقام از زهد و برای مرید، اولین مقام است.

   نحوه سیر الی الله

آیا انسان در هر حالی و در مقام انجام هر فعل و کنشی سیر حرکت او به سوی خدا است.

انسان، خواه مومن یا کافر، همواره در حال سیر به سوی خداست و در این سلوک یک لحظه توقف ندارد. مانند آب نهر روانی که به صورت مستمر در جریان است. قرآن کریم در این زمینه میفرماید: «یا ایهاالانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه  انشقاق 6 کدح یعنی سیر همراه با کوشش و رنج، است. چرا که از دیدگاه قرآن کریم اصل خلقت انسان در سختی و تعب است، لقد خلقنا الانسان ف یکبد )بلد 4( گرچه خلقت انسان در احسن تقویم «لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم  )تین 4( و با زیباترین صورت «و صورکم فاحسن صورکم )تغابن 3( تحقق یافت است. لکن همه شئوون حیات او همراه با کبد و سختی است. تحصیل هیچ نعمت و کمالی بدون زحمت برای او ممکن نیست و برای تعالی خویش همیشه در رنج است.

بنابراین، پیام آیه شریفه «یاایها الانسان انک کادح... » آن است که انسان همواره در حال سیر به سوی خداست و این سیر همراه بارنج و سختی است و پایان این سیر هم لقای الهی است، ولی نوع ملاقات مومن و کافر با خدا تفاوت دارد، مومن با جمال و رحمت خدا روبرو میشود و کافر با جلال و نقمت او. اهتمام به این سفر و اهمیت پایان آن سبب شد که امیرمومنان علی)ع( انسان را قبل از هر چیزی موظف به بررسی کیفیت سیر خود کرده و میفرماید: «فلینظر ناظر أسائر هوام راجع؟ هر صاحب نظری باید ببیند که آیا اهل سیر و سلوک به سوی بالا است یا گرفتار ارتجاع و انحطاط به طرف پایین؟ )نهج البلاغه، خ 154 یعنی هر کس باید سالک بودن و مرتجع بودن خود را قبل از هرچیزی بداند. بنابراین سالک قبل از هر چیزی باید به این نکته کلیدی توجه کند که آیا نقشه راهی را که برای سیر و سلوک خود انتخاب کرده با مبانی عقلانی و وحیانی و سیره پیامبر)ص( و ائمه)ع( انطباق دارد تا در پرتو آن بتواند سیر حرکت تکاملی و قرب الی الله داشته باشد؟  و اگر غیر از این باشد یقینا سالک گرفتار سیر حرکت قهقرایی و ارتجاعی خواهد شد. 

شرح صدر سالک

در تفسیر آیه شریفه «افمن شرح صدره للاسلام فهو علی نور من ربه» (زمر-22) که تفسیرش از حضرت رسول‌اکرم(ص) سؤال شد، فرمود: «نوریقذفه الله فی قلبه فیشرح صدره» نوری است که خداوند بر دل او می‌افکند، سپس سینه‌اش گشاده می‌گردد. «قیل هل لذلک من علامه؟» (عرض شد آیا نشانه‌ای برای این می‌باشد؟) فرمود:‌«علامته التجافی عن دارالغرور و الانابه الی دارالخلود و الاستعداد للموت قبل حلول الفوت» (نشانه‌اش آن است که از این سرای فریب پهلو تهی می‌کند و به سرای جاویدان بازمی‌گردد و پیش از فرا رسیدن مرگ، آمادگی برای مرگ پیدا می‌کند. مجمع‌البیان،ج4،ص 561)
و شاید عامه مردم معنای «تجافی» را به جز زهد در شهوت‌های دنیا ندانند و برای «تجافی حقیقی» معنای واقعی‌اش را تصور نکنند که آن عبارت است از اینکه پرده فریبی که در این دنیا برای اهل دنیا می‌باشد و نمی‌گذارد اشیاء را به آن‌گونه که هست ببینند، از جلوی چشم برداشته شود، چنانکه عامه کسانی که پس از «معرفت نفس» به این مرتبه از معرفت نرسیده‌اند چنین هستند.(1)
1- رساله لقاءالله، میرزا جواد ملکی تبریزی، ص 234