امام موسي كاظم(ع)
امام موسی الکاظم (ع) هنوز کودک بود که فقهای مشهور مثل ابوحنیفه از او مسئله می پرسیدند و کسب علم می کردند. بعد از رحلت پدر بزرگوارش امام صادق (ع) (148 ق) در بیست سالگی به امامت رسید و 35 سال رهبری و ولایت شیعیان را برعهده داشت. امام کاظم (ع) در دوران کودکی تحت مراقبت و تربیت پدر و مادر گرامیاش، مراحل رشد و کمال را پیمود و مدت بیست سال از دوران زندگی خود را در محضر پرفیض و مکتب سازنده پدر سپری کرد. آن حضرت در این مدت از سیره و عمل عالی و ارزنده پدر بزرگوارش الهام میگرفت و از علوم و دانش او بهره میجست، بطوری که امام صادق (ع) دستور داد زنان مسلمان، برای فراگیری مسائل دینی به او مراجعه کنند
روزی ابوحنیفه رئیس مذهب حنفی امام را که نوجوان بود در حال نماز دید که مردم مقابل ایشان رفت و آمد میکردند و ابو حنیفه این جریان را نزد امام صادق(ع) اشکال گرفتند. فرموند از خودشان بپرسید و امام فرمودند و نحن اقرب الیه من حبل الورید من متوجه کسی غیر خدا نبودم. از ابوحنیفه نقل شده است که گفت : او را در کودکی دیدم و از او پرسشهایی کردم چنان پاسخ داد که گویی از سرچشمه ولایت سیراب شده است
نجمه همسر امام : نجمه، مادر بزرگوار امام رضا (ع) و از زنان مؤمنه، پارسا، نجیب و پاکیزه بود. حمیده، همسر امام صادق (ع)، او را که کنیزى از اهالى مغرب بود، به منزل برد. نجمه در خانه امام صادق(ع)، حمیده خاتون را بسیار احترام مى کرد و به خاطر جلال و عظمت او، هیچ گاه نزدش نمى نشست! روزى حمیده در عالم رویا، رسول گرامى اسلام (ص) را دید که به او فرمودند: اى حمیده! نـجـمـه را به ازدواج فرزند خود موسى درآور زیرا از او فرزندى به دنیا خواهد آمد که بهترین فرد روى زمین باشد. پس از این پیام، حمیده به فرزندش امام کاظم (ع) فرمود: پسرم! نـجـمـه بانویى است که من هرگز بهتر از او را ندیده ام، زیرا در زیرکى و محاسن اخلاق، مانندى ندارد. من او را به تو مى بخشم، تو نیز در حق او نیکى کن. ثـمـره ازدواج امـام مـوسـى بـن جعفر (ع) و نجمه، نورى شد که در شکم مادر به تسبیح و تهلیل مـشـغـول بـود و مـادر از آن، احـسـاس سنگینى نمى کرد. پس از تولد امام هشتم (ع)، این بانوى مکرمه با تربیت گوهرى تابناک، ارزشى فراتر یافت.
فرزندان امام : بنا به گفته شیخ مفید در ارشاد امام موسی کاظم (ع) سی و هفت فرزند پسر و دختر داشت که هیجده تن از آنها پسر بودند و علی بن موسی الرضا (ع) امام هشتم افضل ایشان بود. از جمله فرزندان مشهور آن حضرت احمد بن موسی و محمد بن موسی و ابراهیم بن موسی بودند. یکی از دختران آن حضرت فاطمه معروف معصومه س است که قبرش در قم مزار شیعیان جهان است. عدد اولاد آن حضرت را کمتر و بیشتر نیز گفته اند.
تأثیر علمی آن بزرگوار: امام هفتم (ع) با جمع روایات و احادیث و احکام و احیای سنن پدر گرامی و تعلیم و ارشاد شیعیان، اسلام راستین را که با تعالیم و مجاهدات پدرش جعفر بن محمد (ع) نظم و استحکام یافته بود حفظ و تقویت کرد و علی رغم موانع بسیار در راه انجام وظایف الهی تا آنجا پایداری کرد که جان خود را فدا ساخت.
کاظم لقب گرفتند چون بسیار بردبار و فرو خورنده خشم بودند. نامی که برای این کودک انتخاب گردید، موسی بود که تا آن روز در خاندان رسالت و امامت سابقه نداشت و یادآور مجاهدتهای موسی بن عمران (ع) بود. آن حضرت با القاب کاظم، عبد صالح ، باب الحوائج و ... یاد میشد و مشهورترین کنیهاش ابوالحسن و ابو ابراهیم بود.
چگونگی به امامت رسیدن آن حضرت
از حوادث مهم دوران جوانی آن امام، مرگ نابهنگام برادر بزرگترش، اسماعیل، بود که از الطاف خفیّه الهیّه محسوب میشد و زمینهساز تثبیت امامت وی شد. تلاش امام نیز در این راستا و به منظور جلوگیری از انحراف جریان امامت بود. هر چند بعدها نیز گروهی پیدا شدند و پس از امام معتقد به امامت اسماعیل گشتند و مرگ او را انکار نمودند. از مشکلات روزهای نخستین امامت، ادّعای امامت دروغین برادر بزرگتر، عبدالله افطح، بود که گروهی را به دنبال خود کشید و فرقه فطحیه شکل گرفت. هر چند با برخورد روشنگرانهی امام، عبدالله با شکست روبرو گردید. عبدالله مقام و منزلت پسران دیگر حضرت صادق(ع) را نداشت و به قول شیخ مفید در ارشاد متهم بود که در اعتقادات با پدرش مخالف است و چون بزرگترین برادرانش از جهت سن و سال بود ادعای امامت کرد و برخی نیز از او پیروی کردند اما چون ضعف دعوی و دانش او را دیدند روی از او برتافتند و فقط عده قلیلی از او پیروی کردند که فطحیه موسوم هستند.
برادر دیگر امام موسی کاظم (ع) اسحق که برادر تنی آن حضرت بود به ورع و صلاح و اجتهاد معروف بود اما برادرش موسی کاظم (ع) را قبول داشت و حتی از پدرش روایت می کرد که او تصریح بر امامت آن حضرت کرده است. برادر دیگر آن حضرت به نام محمد بن جعفر مردی سخی و شجاع بود و از زیدیه جارودیه بود و در زمان مامون در خراسان وفات یافت اما جلالت قدر و علو شأن و مکارم اخلاق و دانش وسیع امام موسی کاظم (ع) بقدری بارز و روشن بود که اکثریت شیعه پس از وفات امام صادق (ع) به امامت او گرویدند و علاوه بر این بسیاری از شیوخ و خواص اصحاب حضرت صادق (ع) مانند مفضل ابن عمر جعفی و معاذین کثیر و صغوان جمال و یعقوب سراج نص صریح امامت حضرت امام موسی الکاظم (ع) را از امام صادق (ع) روایت کردند و بدین ترتیب امامت ایشان در نظر اکثریت شیعه مسجل گردید.
دوران امامت امام (ع) :
سرانجام پس از شهادت جانگداز امام صادق (ع) ، موسی بن جعفر (ع) مسئولیت بزرگ امامت و هدایت امت را در یکی از بحرانیترین دورانها به عهده گرفت. دوران امامت امام موسی بن جعفر ع) از سال 148 شروع شد و تا سال 183 هجری به طول انجامید. این بزرگوار از حدود 21 سالگی به دلیل وصیت پدر بزرگوار و امر خداوند متعال به مقام بلند امامت رسید و زمان امامت آن حضرت سی و پنج سال و اندی بود و مدت امامت آن حضرت از همه ائمه بیشتر بوده است البته غیر از حضرت ولی عصر (عج) . در مدت سی و پنج سال امامت، ایشان با خلیفههای وقت؛ منصور دوانیقی، مهدی، هادی و هارون الرشید معاصر بود. حضرت پس از رحلت پدر، رهبری و ارشاد علمی و فکری را به عهده گرفت و گروه زیادی از دانشمندان، محدثان، مفسران، فقها و متکلمان را پرورش داد. شرایط سیاسی و حکومت منصور ایجاب میکرد که امام (ع) مبارزه خود را از ابعاد علمی آغاز کند و از طریق نشر معارف به جلوگیری از شیوع عقاید منحرف بپردازد.
امام مدت 9 سال با منصور دوانقی معاصر، همراه با شدید ترین خفقان و سانسور بود. خلیفه همواره مواجه با اعتراض از طرف شیعیان و علویان بود.دستش از خون سادات و امام زادگان و شیعیان آلوده بود، دشمنی و کینه او تا آنجا بود که بعد از شنیدن شهادت امام صادق(ع) دستور داد تا وصی امام را هر که باشد گردن زده و از آنجا که امام صادق به 5 نفر از جمله همسرش حمیده وصیت کرده بود، جان امام در امان ماند.
بعد از مسموم کردن امام صادق علیه السلام ، در فضای زندگی سیاسی بنی عباس هیچ غباری دیگر وجود نداشت. در چنین شرایطی که منصور در کمال قدرت و در اوج سلطة ظاهری زندگی میکند، نوبت به خلافت امام کاظم ع رسید که یک جوانی است تازه سال و با آن همه مراقبت. به طوریکه کسانی که میخواهند بعد از امام صادق بفهمند که دیگر حالا به چه کسی باید مراجعه کرد، با زحمت میتوانند راه پیدا کنند و موسی بن جعفر را پیدا کنند؛ و موسی بن جعفر به آنها توصیه میکند که مواظب باشید، اگر بدانند که از من حرف شنیدید و از من تعلیمات دیدید و با من ارتباط دارید، الذِّبح، کشتن هست،
روش امام همانند پدر ضمن رعایت تقیه اعتراض به وضع موجود و مبارزه با ظلم خلیفه منصور و هدایت و منع مردم بر عدم همکاری با حکومت بود.
حوزه پدر را با شکوه هر چه بیشتر پراز دانشجو و طلبه نمود و به تربیت آنان پرداخت و شاگردانی با هوش مثل هشام بن حکم، صفوان ، بهلول، که با شگردی خاص به اعتراض با حاکمین و آگاهی دادن به مردم و به مبارزه با خلفای عباسی می پرداختند. وجود مبارک امام هفتم حوزه های علمی قوی و غنی تشکیل داد، طلاب مستعد را شناسائی کرد، شاگردان فراوانی تربیت کرد که عدّه زیادی از آنها جزء روات احادیث شدند، جزء علمای بزرگوار شدند، جزء محدّثین و مفسّران شدند و مانند آن. یکی از آن شاگردان بنام (هشام بن حکم) است که رساله العقل را وجود مبارک امام هفتم برای هشام بن حکم ترسیم کرد.
فرزندان پیامبر دائم تحت تعقیب بودند و منصور هر جا آنان را می یافت به قتل میرساند، حجم وجوهات نزد امام قابل توجه بود و استقلال مالی جهت کمک به مستمندان بود و به قیام ها هم عنایت خاصی داشت و این حکومت را آزار میداد .
از آنجا که بنیعباس با شعار حمایت از اهل بیت به روی کار آمده بودند. وظیفه امام در قبال چنین حکومتی، حفظ مکتب شیعه از خطرات و انحرافات زمان بود. بعد علمی و ارشادی از دیگر نقش های حضرت در آن دوران بود که با توجه به شرایط موجود در قرن دوم یعنی ظهور فرقههای مختلف در عالم اسلامی، حضرت می بایست با نگاهی تیزبین شیعه را از میان این بلواهای فکری نجات دهد. عدم تدوین حدیث به مدت یک قرن دوره خاصی در جهان اسلام ایجاد کرده بود جامعه اسلامی با پرسشهای متعددی مواجهه بود که امام (ع) با پاسخ به این پرسشها شبهات موجود در جامعه شیعی و غیرشیعی را بر طرف میکردند.
در اوایل دوران خلافت منصور و هادی عباسی حضرت فرصت داشت تا با مردم جامعه ارتباط مستقیم داشته باشد و در این دوران به برگزاری جلسات حدیث گویی و مباحثه در منزل و مسجد پیامبر(ص) میپرداختند اما در دوران خلافت مهدی عباسی و هارون الرشید با دشواریهای بسیاری مواجه بودند از این رو حضرت با تقویت شبکه وکالت و تعیین نمایندگانی، به جبران کاهش ارتباطشان با جامعه شیعی پرداختند. نفی ظلمپذیری از ویژگی های بارز دوران امامت است . امام در فرمایشات خود تاکید داشتند که شیعیان نه باید ظلم کنند و نه ظلم را بپذیرند . در سالهای آخر خلافت منصور دوانیقی که مصادف با نخستین سالهای امامت حضرت موسی بن جعفر (ع) بود بسیاری از سادات شورشی که نوعا از عالمان و شجاعان و متقیان و حق طلبان اهل بیت پیامبر (ص) بودند و با امامان نسبت نزدیک داشتند شهید شدند .
منصور، امام را به زندان انداخت و اموالش را مصادره کرد، از کشته ها دیوار بلندی میساخت و بدین وسیله ترس و وحشت ایجاد میکرد، قبل از مرگ کلید انباری را به عروسش، همسر مهدی میدهد و به او میگوید بعد از من بگشائید و عروس به امید جواهرات با صدها سر سادات که در آن انباشته شده بود روبرو میشود. خلفای عباسی بنا به روش ستمگرانه و زیاده روی در عیش و عشرت، همیشه درصدد نابودی بنی هاشم بودند تا اولاد علی(ع) را با داشتن علم و سیادت از صحنه سیاست و هدایت کنار زنند، و دست آنها را از کارهای کشور اسلامی کوتاه نمایند. برای اجراء این مقصود، چند تن از شاگردان امام را تشویق نمودند تا مکتبی در برابر مکتب جعفری ایجاد کنند و به حمایتشان پرداختند . دین طریق مذاهب حنفی، مالکی، حنبلی و شافعی هر کدام با راه و روش خاص فقهی پایه ریزی شد. امام در برابر دستگاه ظلم و ستم عبّاسى موضع سلبى و منفى را در پیش گرفت یعنی دستور می داد تا شیعیان در دعاوى و منازعات خود، به دستگاه دولتى روى نیاورند و به آنان شکایت نبرند و سعى کنند با قرار دادن قاضى در میان خویش، منازعات را فیصله دهند
بزرگان برای دفع ستم و نشر منشور عدالت و امر به معروف و نهی از منکر ، به پا می خاستند و سرانجام با اهداء جان خویش، به جوهر اصلی تعالیم اسلام جان می دادند، و جانهای خفته را بیدار می کردند.
در سالهای آخر خلافت منصور دوانیقی که مصادف با نخستین سالهای امامت حضرت موسی بن جعفر (ع) بود بسیاری از سادات شورشی که نوعا از عالمان و شجاعان و متقیان و حق طلبان اهل بیت پیامبر (ص) بودند و با امامان نسبت نزدیک داشتند شهید شدند . این بزرگان برای دفع ستم و نشر منشور عدالت و امر به معروف و نهی از منکر ، به پا می خاستند و سرانجام با اهداء جان خویش ، به جوهر اصلی تعالیم اسلام جان می دادند ، و جانهای خفته را بیدار می کردند . در این دوره قیام حسین بن علی معروف به شیخ فخ با اجازه امام ولی ناخوشنود از آن، در منطقه ای نزدیک مکه برعلیه عباسیان قیام و پیروزی خوبی به دست آوردند و تعداد بسیاری از عباسیان خون آشام به سزای عمل ننگین و جنایتکارانه خود میرسند. و مدینه را هم به تصرف خود در آوردند. سپس جاسوسان موفق به کشتن ایشان میشوند و هادی دستور میدهد کلیه اسیران را هم گردن بزنند و سر های شهیدان را بر سر نیزه کردند و مدت 3روز بر روی زمین گذاشتند. امام ضمن تجلیل از شهیدان بسیار گریستند، این حادثه تکرار واقعه کربلا نامیده میشود، پیامبر در این سرزمین دو رکعت نماز خوانده و گریسته بود.
علت بروز این واقعه این بود که " حسین بن علی بن عابد " از اولاد حضرت امام حسن (ع) که از افتخارات سادات حسنی و از بزرگان علمای مدینه و رئیس قوم بود ، به یاری عده ای از سادات و شیعیان در برابر بیدادگری " عبدالعزیز عمری " که مسلط بر مدینه شده بود ، قیام کردند و با شجاعت و رشادت خاص در سرزمین فخ عده زیادی از مخالفان را کشتند ، سرانجام دشمنان دژخیم این سادات شجاع را در تنگنای محاصره قرار دادند و به قتل رساندند و عده ای را نیز اسیر کردند .
مسعودی می نویسد: بدنهایی که در بیابان ماند طعمه درندگان صحرا گردید. سیاهکاریهای بنی عباس منحصر به این واقعه نبود. این خلفای ستمگر صدها سید را زیر دیوارهای و میان ستونها گچ گرفتند، و صدها تن را نیز در تاریکی زندانها حبس کردند و به قتل رساندند. عجب آنکه این همه جنایتها را زیر پوشش اسلامی و به منظور فروخواباندن فتنه انجام می دادند . حضرت موسی بن جعفر (ع) را هرگز در چنین وضعی و با دیدن و شنیدن آن همه مناظر دردناک و ظلمهای بسیار ، آرامشی نبود .
امام به روشنی می دید که خلفای ستمگر در پی تباه کردن و از بین بردن اصول اسلامی و انسانی اند. امام کاظم (ع) سالها مورد اذیت و آزار و تعقیب و زجر بود ، و در مدتی که از 4 سال تا 14 سال نوشته اند تحت نظر و در تبعید و زندانها و تک سلولها و سیاهچالهای بغداد در غل و زنجیر به سر می برد . امام موسی بن جعفر (ع) بی آنکه در مراقبت از دستگاه جبار هارونی بیمی بدل راه دهد به خاندان و بازماندگان سادات رسیدگی می کرد و از گردآوری و حفظ آنان و جهت دادن به بقایای آنان غفلت نداشت .
بعد از این واقعه خلیفه، امام را تهدید به مرگ کرده و میگوید این قیام و شورش زیر سر شما میباشد.
مهدی عباسی به خلافت میرسند، در مدینه از کارگزاران مهدی عباسی در عمل ، همان رفتار زشت دودمان سیاه بنی امیه را پیش گرفتند، و نسبت به آل علی(ع) آنچه توانستند بدرفتاری کردند. مهدی عباسی به شاعرانی که حرمت را رعایت نمیکردند و شعرهای زننده می سرودند، پاداش سنگینی میداد، امام مریدان بسیاری دارد و گرد او جمع میشوند و گاهی هم کمک مالی به آنها میکند، مهدی خلیفه عباسی امام را در بغداد بازداشت کرد اما بر اثر خوابی که دید و نیز تحت تأثیر شخصیت امام از او عذرخواهی کرد و به مدینه اش بازگرداند گویند که مهدی از امام تعهد گرفت که بر او و فرزندانش قیام نکند این روایت نشان می دهد که امام کاظم (ع) قیام را در آن زمان صلاح و شایسته نمی دانسته و با آنکه از جهت کثرت عبادت و زهد به (العبد الصالح) معروف بوده است بقدری در انظار مردم مقامی والا و ارجمند داشته که او را شایسته مقام خلافت و امامت ظاهری نیز می دانستند و همین امر موجب تشویش و اضطراب دستگاه خلافت گردیده و مهدی به حبس او فرمان داده است ، مهدی عباسی سریعا از امام دلجوئی و به مدینه برگرداندند و بخشی از فدک را که غصب شده بود و از آن برای ارشاد و تغذیه مستمندان استفاده میشد، باز گرداند و اموال مصادره شده امام را هم پس دادند. او گاهی ملایم و گاهی از پدرش سنگدل تر میشد و اولین خلیفه ای بود که اجازه داد زنش در دربار اظهار نظر و دخالت داشته باشد
بعد از یک سال هادی عباسی به حکومت میرسند، وی به داشتن صفات رذیله مشهور بود و علنا به شرابخواری میپرداخت و این روش را باب کرد.
بعد از یک سال هارون الرشید برادر هادی به خلافت رسیده، هارون فردی هوسران و حیف و میل کننده بیت المال و گاهی دلسوز و طرفدار امام گاهی هم بسیار سفاک و خونخوار، یکی از امرای خود را مامور میکند که به3 زندان رفته و امام زادگان و ساداتی که تعداد آنها 60 تن بود و بر علیه او شورش کرده بودند گردن بزند.
هارون صاحب قصرهای افسانه ای در سواحل دجله ، و دارنده امپراطوری پهناور اسلامی که به ابر خطاب می کرد : ببار که هر کجا بباری در کشور من باریده ای و به آفتاب می گفت بتاب که هر کجا بتابی کشور اسلامی و قلمرو من است !
امام از حمایت از شیعیان راستین و قیام کنندگان دست بر نداشتند و همواره در صدد هدایت و تقویت و حمایت آنان بودند . امام بدین وسیله ، خشم و نارضایتى خود را از حکومت هارون پیاپى ابراز مى فرمود و همکارى با آنان را در هر صورت حرام مى دانست . ولی از علی بن یقطین خواسته بود که ضمن رعایت تقیه حتی به هنگام نماز و وضو گرفتن دردربار هارون بماند ، تا حامی شیعیانی که دستگیر میشدند و نیاز به کمک دارند ، باشد.
اطاعت علی بن یقطین از امام وضوی مصلحتی
امام موسی بن جعفر(ع) طی نامه ای به علی بن یقطین امر فرمودند که تو از این به بعد این طور وضو بگیر: صورتت را بشوی، دست ها را از سر انگشت ها تا مرفق بشوی، بعد تمام سر را و ظاهر و باطن گوش ها را مسح کن، بعد پاها را هم بشوی. علی بن یقطین نامه را که خواند تعجب کرد که این دستور وضوی سنی است! ولی گفت: من وظیفه ای جز تبعیت از دستور امام ندارم . مدتی گذشت تا اینکه دشمنان علی بن یقطین از او نزد هارون سعایت کردند و به او گفتند: این علی بن یقطین که نزد شما این قدر قرب و منزلت دارد رافضی و از دوستان امام است و در خفا برای روی کار آمدن او فعالیت دارد. او گفت: من که هیچ نقصی در او ندیده ام و باور نمی کنم. عاقبت گفتند: در وضو او را امتحان کن! در خلوت مراقب او باش و ببین چطور وضو می گیرد. یک روز هارون او را به بهانه اینکه کار لازمی دارم در کاخ، نزد خود نگه داشت. موقع نماز رفت تا وضو بگیرد. هارون مراقبش بود اما دید او برخلاف گفته سعایت کنندگان به همان کیفیت اهل تسنن وضو گرفت. دیگر از شدت خوشحالی نتوانست خودش را نگه دارد. از مخفی گاه بیرون آمد و گفت: به خدا قسم، دیگر حرف کسی را درباره ات قبول نمی کنم، دروغ می گفتند که تو رافضی هستی، من معتقد شدم که مرد صادق و امینی هستی و هر کس درباره ات حرفی بزند دیگر باور نخواهم کرد. چند روز دیگر از طرف امام(ع) نامه آمد که از این به بعد به همان کیفیت سابق خود وضو بگیر که محذور برطرف شد.
به راستی نفوذ معنوی امام موسی (ع) در دستگاه حاکم به حدی بود که کسانی مانند علی بن یقطین صدراعظم (وزیر) دولت عباسی، از دوستداران حضرت (ع) بودند و به دستورات حضرت عمل می کردند . سخن چینان دستگاه از علی بن یقطین در نزد هارون سخنها گفته و بدگوئیها کرده بودند ، ولی امام (ع) به وی دستور فرمود با روش ماهرانه و تاکتیک خاص اغفالگرانه (تقیه) که در مواردی ، برای رد گمی حیله های دشمن ضروری و شکلی از مبارزه پنهانی است ، در دستگاه هارون بماند و به کمک شیعیان و هواخواهان آل علی (ع) و ترویج مذهب و پیشرفت کار اصحاب حق ، همچنان پای فشارد - بی آنکه دشمن خونخوار را از این امر آگاهی حاصل شود .
هارون یک روز به امام میگوید: فدک را تحویل بگیر تا باز گردانم، امام میفرمایند جز با حدود آن باز نگیرم، هارون میگوید حدودش را بگو، امام میفرمایند از عدن تا سمرقند و از آفریقا تا دریای الجزائر و روم، هارون مبهوت مانده می گوید پس چیزی برای ما باقی نماند بیا به جای من تکیه بزن، امام فرمودند:من که گفتم باز نخواهی داد. منظور امام غصب خلافت بر سرزمینهای اسلامی بود . یکبار هم مهدی عباسی چنین پیشنهادی را دادند و امام فرمودند: همه این ها سرزمین هائی هستند که بدون جنگ و خونریزی در اختیار مسلمین قرار گرفته و اختیار آن با شخص پیامبر است.
فدک یعنى این. یعنى اینکه تو خیال کنى که ما دعوایمان در آن روز بر سر یک باغستان بود، چند تا درخت خرما بود، این ساده لوحانه است. مسئلة ما آن روز هم مسئلة چند تا نخلستان و باغستانِ فدک نبود؛ مسئلة خلافت پیغمبر بود، مسئلة حکومت اسلامى بود. منتها آن روز آن چیزى که فکر مى شد ما را از این حق به کلى محروم خواهد کرد، گرفتن فدک بود. لذا ما در مقابل این مسئله پافشارى مى کردیم. امروز آن چیزى که درمقابل ما تو غصب کردى، باغستان فدک نیست، که ارزشى ندارد. آنچه که تو غصب کردى، جامعة اسلامى است، کشور اسلامى است. حدود چهارگانه اى را ذکر مى کند امام مى گوید این فدک است، یاالله حالا اگر مى خواهى بدهى این را بده. یعنى صریحا مسئلة داعیة حاکمیت و خلافت را آنجا امام موسى بن جعفر مطرح مى کند.
در این دوره شیعیان برای دعوت به شورش، دیوار نویسی میکردند و ظلم هارون را بر ملاء میساختند . بسیاری از سادات شورشی که نوعا از عالمان و شجاعان و متقیان و حق طلبان اهل بیت پیامبر (ص) بودند، شهید شدند. این بزرگان برای دفع ستم و نشر منشور عدالت و امر به معروف و نهی از منکر، بپا خاستند و سرانجام با اهداء جان خویش، به جوهر اصلی تعالیم اسلام جان می دادند، و جانهای خفته را بیدار می کردند . طلوعها و غروبها را در آبادیهای اسلامی به رنگ ارغوانی در می آوردند و بر در و دیوار شهرها نقش جاوید می نگاشتند و بانگ اذان در مساجد شعله ور می ساختند.
زمانی که صفوان میخواهد شترانش را برای سفر حج به هارون کرایه دهد امام متوجه شده و او را به خاطر آرزوی سلامتی شترانش و در نتیجه ربط با سلامتی هارون، منصرف میسازد و هارون متوجه قضیه میشوند. روش امام آنچنان دقیق و حساس بود که تلاش چشمگیر جاسوسان خلیفه عباسی برای بهدست آوردن سرنخ از اقدامات امام بینتیجه بود، و امام همچنان در همه زمینهها موفق و کارآمد به پیش میرفت و در اوج اقتدار معنوی و اجتماعی قرار داشت، به گونهای که نگاه کل جهان اسلام متوجّه ایشان بود.
امام (ع) در سنگر تعلیم حقایق و مبارزه تا شهادت
نشر فقه جعفری و اخلاق و تفسیر و کلام که از زمان حضرت صادق (ع) و پیش از آن در زمان امام محمد باقر (ع) آغاز و عملی شده بود ، در زمان حضرت امام موسی کاظم (ع) نیز به پیروی از سیره نیاکان بزرگوارش همچنان ادامه داشت ، تا مردم بیش از پیش به خط مستقیم امامت و حقایق مکتب جعفری آشنا گردند ، و این مشعل فروزان را از ورای اعصار و قرون به آیندگان برسانند. خلفای عباسی بنا به روش ستمگرانه و زیاده روی در عیش و عشرت ، همیشه درصدد نابودی بنی هاشم بودند تا اولاد علی (ع) را با داشتن علم و سیادت از صحنه سیاست و تعلیم و ارشاد کنار زنند، و دست آنها را از کارهای کشور اسلامی کوتاه نمایند .
هارون از محبوبیت بسیار و معنویت نافذ امام (ع) سخت بیمناک بود . چنانکه نوشته اند که هارون ، درباره امام موسی بن جعفر (ع) می گفت : می ترسم فتنه ای بر پا کند که خونها ریخته شود " و پیداست که این" قیامهای مقدس " را که سادات علوی و شیعیان خاص رهبری می کردند و گاه خود در متن آن قیامها و اقدامهای شجاعانه بودند از نظر دستگاه حاکم غرق در عیش و تنعم بناحق " فتنه " نامیده می شد . از سوی دیگر این بیان هارون نشانگر آن است که امام (ع) لحظه ای از رفع ظلم و واژگون کردن دستگاه جباران غافل نبوده است . وقتی مهدی عباسی به امام (ع) می گوید : آیا مرا از خروج خویش در ایمنی قرار می دهی " نشانگر هراسی است که دستگاه ستمگر عباسی از امام (ع) و یاران و شیعیانش داشته است .
هارون در سفری که در سال 179ه . به حج رفت ، بیش از پیش به عظمت معنوی امام (ع) و احترام خاصی که مردم برای امام موسی الکاظم (ع) قائل بودند پی برد . یک مردى از دوستان دستگاه حکومت و سلطنت ایستاده بود آنجا، دید که یک شخصى سوار بر یک دراز گوشى آمد بدون تجمل، بدون تشریفات، بدون اینکه بر یک اسب قیمتى سوار شده باشد که حاکى باشد که جزو اشراف هست آمد، تا آمد راه را باز کردند، پرسید این کى بود که وقتى آمد اینطور همه در مقابلش خضوع کردند و اطرافیان خلیفه راه را باز کردند تا او وارد بشود. گفتند این موسى بن جعفر است. گفت اى واى از حماقت این قوم، یعنى بنى عباس، کسى را که مرگ آنها را مى خواهد و حکومت آنها را واژگون خواهد کرد اینجور احترام مى کنند؟ میدانستند خطرِ امام برای دستگاه خلافت، خطر یک رهبر بزرگی بود که دارای دانشِ وسیع، دارای تقوا و عبودیت و صلاحی است که همة کسانی خطر را از پیشِ پای خودش بردارد.
هارون سخت از این جهت ، نگران شد. وقتی به مدینه آمد و قبر منور پیامبر اکرم (ص) را زیارت کرد ، سرانجام هارون الرشید برای دستگیری امام شخصاً به صحنه آمد و طی صحنهسازی در کنار قبر رسول خدا به جوسازی علیه امام پرداخت از وی شکایت میکند و او را متهم به اختلاف افکنی میان امت رسول و خلیفه میکند و امام را در حالیکه مشغول نماز در مسجد النبی بود تصمیم بر جلب و دستگیری امام (ع) یعنی فرزند پیامبر گرفت. امام چند بار در مناظرات و سفرهائی که پیش می آمد هارون را مفتضح و خود را به مردم معرفی میکردند. هارون هنگام زیارت قبر رسول الله (ص) در حضور سران قریش و روسای قبایل و علما و قضات بلاد اسلام گفت: السلام علیک یا رسول الله، السلام علیک یا بن عم و این را از روی فخر فروشی به دیگران گفت. امام کاظم (ع) حاضر بود و فرمود: السلام علیک یا رسول الله، السلام علیک یا ابت (یعنی سلام بر تو ای پدر من). می گویند هارون دگرگون شد و خشم از چهره اش نمودار گردید. آن زمان که امام (ع) در مدینه بود، هارون کسانی را بر حضرت گماشته بود تا از آنچه در گوشه و کنار خانه امام (ع) می گذرد، وی را آگاه کنند.
از امام (ع) و از یارانی که - گمان می کرد - همیشه امام (ع) آماده خدمت دارد می ترسید ، این یاران با وفا - در چنین هنگامی - شمشیرها برافرازند و امام خود را به مدینه بازگردانند . آن چنان از امام (ع) هراس داشت که وقتی قرار شد آن حضرت را از مدینه به بصره آورند ، دستور داد چند کجاوه با کجاوه امام (ع) بستند و بعضی را نابهنگام و از راههای دیگر ببرند، تا مردم ندانند که امام (ع) را به کجا و با کدام کسان بردند، تا یأس بر مردمان چیره شود و به نبودن رهبر حقیقی خویش خو گیرند و سر به شورش و بلوا برندارند و از تبعیدگاه امام (ع) بی خبر بمانند . و این همه بازگو کننده بیم و هراس دستگاه بود ، این بود که با خارج کردن دو کجاوه از دو دروازه شهر ، این امکان را از طرفداران آن حضرت گرفت و کار تبعید امام (ع) را فریبکارانه و با احتیاط انجام داد .
امام موسی بن جعفر (ع) بسیار به سراغ فقرا می رفت . شبها در ظرفی پول و آرد و خرما می ریخت و به وسایلی به فقرای مدینه می رساند ، در حالی که آنها نمی دانستند از ناحیه چه کسی است . هیچکس مثل او حافظ قرآن نبود ، با آواز خوشی قرآن می خواند، قرآن خواندنش حزن و اندوه مطبوعی به دل می داد، شنوندگان از شنیدن قرآنش می گریستند، مردم مدینه به او لقب زین المجتهدین داده بودند. مردم مدینه روزی که از رفتن امام خود به عراق آگاه شدند ، شور و ولوله و غوغایی عجیب کردند . آن روزها فقرای مدینه دانستند چه کسی شبها و روزها برای دلجویی به خانه آنها می آمده است .
زندانی کردن امام و پوزش هارون
باری، هارون ، امام موسی کاظم (ع) را با چنین احتیاطها و مراقبتهایی از مدینه تبعید کرد. هارون، ابتدا دستور داد امام هفتم (ع) را با غل و زنجیر به بصره ببرند و به عیسی بن جعفر بن منصور که حاکم بصره بود، نوشت یک سال حضرت امام کاظم (ع) را زندانی کند، امام (ع) به جرم حقگویی و به جرم ایمان و تقوا و علاقه مردم زندانی شد . حضرت موسی بن جعفر را به جرم فضیلت و اینکه از هارون الرشید در همه صفات و سجایا و فضائل معنوی برتر بود به زندان انداختند . شیخ مفید درباره آن حضرت می گوید : او عابدترین و فقیه ترین و بخشنده ترین و بزرگ منش ترین مردم زمان خود بود ، زیاد تضرع و ابتهال به درگاه خداوند متعال داشت.
پس از یک سال والی بصره را به قتل امام (ع) مأمور کرد. عیسی از انجام دادن این قتل عذر خواست. هارون امام را به بغداد منتقل کرد و به فضل بن ربیع سپرد. مدتی حضرت کاظم (ع) در زندان فضل بود. در این مدت و در این زندان امام (ع) پیوسته به عبادت و راز و نیاز با خداوند متعال مشغول بود . هارون ، فضل را مأمور قتل امام (ع) کرد ولی فضل هم از این کار کناره جست . باری ، چندین سال امام (ع) از این زندان به آن زندان انتقال می یافت . در زندانهای تاریک و سیاهچالهای دهشتناک ، امام بزرگوار ما با محبوب و معشوق حقیقی خود ( الله ) راز و نیاز می کرد و خداوند متعال را بر این توفیق عبادت که نصیب وی شده است سپاسگزاری می نمود .
امامان معصوم(ع) نمی توانستند صریحا به مردم بگویند که حکومت ها باطل اند؛ زیرا خلفا به نام اسلام حکومت می کردند، نه با نام کفر. اگر هم منکر خدا بودند، اظهار نمی کردند و به نام خلیفه رسول الله(ص) حکم می راندند، چنان که هارون الرشید پیش از زندانی کردن امام موسی بن جعفر(ع) بر سر مزار پیامبراکرم(ص)رفت و چنین عذرخواهی کرد: یا رسول الله، از عزیمتی که نموده ام، پوزش می خواهم؛ هدف من این است که فرزند شما، موسی بن جعفر، را دستگیر کرده، زندانی نمایم؛ زیرا او می خواهد میان امت شما تفرقه بیندازد و خون های بیچارگان را بریزد. در واقع، بهانه هارون این بود که تأمین مصلحت جامعه اسلامی و ایجاد امنیت و رفع اختلاف از جامعه، مستلزم زندانی کردن امام(ع) است.
از این رو، بلافاصله پس از این سخنان، دستور داد تا ایشان را دستگیر کنند. البته گاهی شرایط به گونه ای است که تنها می توان به فعالیت های فرهنگی متفرق و پنهانی، اصل دین مردم را حفظ کرد، به این امید که روزی معرفت آنان رشد یابد و بتوانند کارهای مهمتری انجام دهند. تقریبا از زمان امام سجاد(ع) به بعد، به ادله مختلفی، تمام معصومان(ع) چنین برنامه ای داشتند. برخی مسلمان در محضر ائمه(ع) و با تلاش آن بزرگواران، براساس فرهنگ اسلامی تربیت یافتند و در اطراف بلاد اسلامی پراکنده شدند و برای هدایت مردم تلاش کردند. شاهدان این مدعا، بارگاه های پرشمار امامزادگانی است که تحت تأثیر تربیت ائمه اطهار(ع) در مناطق مختلف و در اقصی نقاط سرزمین های اسلامی به ارشاد و هدایت مردم می پرداختند و فعالیت های آنان تقریبا منحصر در فعالیت های فرهنگی بود و می کوشیدند تا اصل دین مردم از بین نرود.
امام در دوه 15ساله هارون حدود 8 سال در زندانها و سیاه چالها در شهر های مختلف با سختی و شکنجه به سر بردند و هرگز تسلیم نشدند. یک بار کنیزی زیبا را به زندان فرستاد، تا موجب اذیت و آزار امام شود بعد از مدتی کنیز توبه کرده و سخت مرید امام شده و به تسبیح و عبادت پرداخت، خبر به هارون میرسد و کنیز را شدیدا مراقبت کرده تا این قضیه افشا نشود، کنیز قبل از شهادت امام از دنیا میرود.
یک بار هم فضل که زندان بان بود، بعد از دیدن امام و عبادت و بندگی خالص او تحت تاثیر قرار گرفته و با امام مهربانی کرده و وقتی خبر به خلیفه میرسد دستور میدهد فضل را برهنه کرده و 100 ضربه شلاق به او میزنند و امام را به زندان تاریک سندی انتقال میدهند..
اسوه عبادت احمدبن عبدالله از پدرش نقل می کند که گفت؛ نزد فضل بن ربیع (از سران حکومت عباسی) رفتم (در آن وقت که امام موسی کاظم(ع) تحت نظر او در زندان بود) دیدم بر پشت بام نشسته است، به من گفت: بیا اینجا به این خانه نگاه کن ببین چه می بینی؟ رفتم به پشت بام و دیدم و گفتم: یک لباس افتاده می بینم و گفت: خوب نگاه کن، خوب نگاه کردم، گفتم: مردی را درحال سجده می بینم. گفت: آیا این مرد را می شناسی؟ این موسی بن جعفر(ع)است، که شب و روز او را در این حال می بینم، او نماز صبح را در اول وقت می خواند سپس تعقیب نماز را می خواند تا خورشید طلوع نماید، سپس به سجده می افتد و همچنان در سجده است تا ظهر شود، کسی را وکیل کرده که وقت نماز را به او خبر دهد، وقتی که از ناحیه او باخبر می شد که ظهر شده بلند می شد و بدون تجدید وضو، نماز می خواند (معلوم می شود که از صبح تا ظهر خوابش نبرده است) وقتی شب می شود پس از نماز عشا، غذایی میل می کند، سپس تجدید وضو نموده به سجده می افتد و همواره در دل شب نماز می خواند تا طلوع فجر. یکی از مأمورین می گفت: بسیار شنیدم که آن حضرت در دعایش می گفت: خدایا من از تو میخواستم فراغت و فرصتی برای عبادت تو بیابم، خواسته ام را برآوردی، تو را بر این کار حمد و سپاس می گویم و در سجده خود می گفت: قبح الذنب من عبدک فلیحسن العفو والتجاوز من عندک زشت است گناه از بنده تو، پس عفو و گذشت نیک از جانب تو می باشد همچنین از دعاهای معروف آن حضرت است: اللهم انی اسالک الراحه عند الموت و العفو عندالحساب خداوندا از درگاه تو آسایش هنگام مرگ و بخشش هنگام حساب را می خواهم مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 318
خروج از زندان و طى الارض
مرحوم شیخ صدوق و دیگر بزرگان آورده اند: پس از آنکه هارون الرشید، امام کاظم ع را از زندان بصره به بغداد منتقل کرد، تحویل شخصى به نام سندى بن شاهک یهودى داده شد و در زندان بغداد، حضرت بسیار تحت کنترل و فشار بود و زیر انواع شکنجه هاى روحى و جسمى قرار گرفت، تا جایى که حتى دست و پا و گردن آن امام مظلوم ع را نیز به وسیله غل و زنجیر بستند.
امام حسن عسکرى ع در این باره فرموده است: جدم سه روز پیش از شهادتش، زندانبان خود مصیب را طلبید و اظهار نمود: من امشب به مدینه جدم رسول خدا ص مى روم تا با آن حضرت تجدید عهد و میثاق نمایم و آثار امامت را تحویل امام بعد از خودم دهم. مصیب عرض کرد: اى مولاى من! شما در میان این غل و زنجیر و آن همه مأمورین اطراف زندان، چگونه قصد چنین کارى را دارید؟ و من چگونه زنجیرها و دربهاى زندان را باز کنم در حالى که کلید قفلها نزد من نیست؟! امام(ع) فرمود: اى مصیب! ایمان و اعتقاد تو نسبت به خداوند متعال و هچنین نسبت به ما اهل بیت عصمت و طهارت، سست است. همین که مقدار یک سوم از شب سپرى گردید، منتظر باش و ببین که چگونه خارج خواهم شد. مصیب می گوید: من آن شب را سعى کردم که بیدار بمانم و متوجه حرکات امام باشم ولى خسته شدم و خواب، چشمانم را فرا گرفت و لحظه اى در حال نشسته، خوابم برد.
ناگهان متوجه شدم که حضرت مرا تکان مى دهد. پس سریع از جاى خود برخاستم و هر چه نگاه کردم اثرى از دیوار و ساختمان و زندان ندیدم، بلکه خود را به همراه حضرت در زمینى هموار مشاهده نمودم. و چون گمان کردم که آن حضرت مرا نیز به همراه خود از آن ساختمانها بیرون آورده است، گفتم: یابن رسول الله! مرا نیز از شر این ظالم نجات بده. حضرت : آیا مى ترسى تو را به جهت من از بین ببرند و بکشند؟ اى مصیب! در همین حالى که هستى، آرام باش، من پس از مدتى کوتاه بازمى گردم. مصیب با تعجب سؤال کرد: یا بن رسول الله! غل و زنجیرى را که بر دست و پاى شما بود، چگونه گشودید؟! امام فرمود: خداوند متعال به جهت ما اهل بیت، آهن را براى حضرت داوود ع ملایم و نرم کرد؛ و این کار براى ما نیز بسیار سهل و ساده است. آنگاه حضرت از نظرم ناپدید گشت و با ناپدید شدنش دیوارها و ساختمان زندان با همان حالت قبل نمایان گردید. چون ساعتى گذشت ناگهان دیدم دیوارها و ساختمان زندان به حرکت درآمد و در همین حالت، مولا و سرورم را دیدم که به زندان بازگشته است و همانند قبل غل و زنجیر بر دست و پاى مبارک حضرت بسته مى باشد. از دیدن این معجزه بسیار تعجب کردم و به سجده افتادم. بعد از آن امام ع به من فرمود: اى مصیب! برخیز و بنشین و ایمان خود را تقویت و کامل گردان. سپس افزود: من سه روز دیگر از این دنیا و محنتهاى آن خلاص خواهم شد و به سوى خداوند متعال و مهربان رهسپار مى گردم.
مسند امام موسی بن جعفر(ع)
تعدادی از کتابهای حدیث به اسم «مسند» شناخته میشود، معمولاً مسند به کتابی گفته میشود که احادیث آن با سند پیوسته به رسول خدا(ص) برسد. بنابراین وقتی گفته میشود: «مسند امام موسی بن جعفر(ع)» مقصود کتابی است که احادیث آن را امام هفتم(ع) با سند و به توسط آباء و اجداد خود از رسول خدا(ص) نقل کرده باشد. مسند امام موسی بن جعفر(ع) مجموعه 59 حدیث است که در سالهای 180 تا 182 که امام در زندان سندی بن شاهک محبوس بودند، ابوعمران موسی بن ابراهیم مروزی به دیدار امام رفته و امام این احادیث را برای او بیان کرده است.
بالاخره هارون تصمیم به شهادت امام در زندان طوس میگیرند و سندى ، به دستور هارون الرّشید، سمّى را در غذاى آن حضرت گذارد و امام از آن غذا خورد و اثر آن در بدن مبارکش کارگر افتاد و بیش از سه روز مهلتش نداد. وقتى امام به شهادت رسید، سندى گروهى از فقها و بزرگان بغداد را بر سر جنازه اش آورد و به ایشان گفت: به او نگاه کنید، آیا در وى اثرى از ضربه شمشیر یا اصابت نیزه مى بینید؟ گفتند: نه ، و از آنها خواست که بر مرگ طبیعى او شهادت دهند و آنها نیز شهادت دادند! ولی خود امام به سخن آمده و می فرمایند : قتلا قتلا قتلا . از جنازة امام هم مى ترسیدند، از قبر هم مى ترسیدند. این بود که وقتى که جنازة امام را از زندان بیرون آوردند و شعار مى دادند به عنوانِ اینکه این کسى است که علیه دستگاه حکومت قیام کرده بوده، این حرفها را مى گفتند تا اینکه شخصیت موسى بن جعفر را تحت الشعاع قرار بدهند، آنقدر جوّ بغداد براى دستگاه، جوّ نامطمئنى بود که یکی از عناصرِ خودِ دستگاه که سلیمان بن جعفر باشد یعنى پسر عموى هارون که یکی از اشراف بنى عباس بود او دید با این وضعیت ممکن است که مشکل برایشان درست بشود؛ یک نقش دیگرى را او به عهده گرفت و جنازة موسى بن جعفر را آورد، کفنِ قیمتى بر جنازة آن حضرت پوشاند،
بدن مطهر آن امام بزرگوار را در مقابر قریش در نزدیکی بغداد به خاک سپردند . از آن زمان آن آرامگاه عظمت و جلال پیدا کرد ، و مورد توجه خاص واقع گردید ، و شهر کاظمین از آن روز بنا شد و روی به آبادی گذاشت .
امام دارای فرزندان بسیاری از مادرانی در نقاط مختلف داشتند که از بر جسته ترین آن حضرت معصومه میباشند . امام در عبادت بسیار با خشوع و سجده های طولانی سجده های شکر بسیار و استغفار و توجه بسیار نسبت به بینوایان و مشورت با غلامان و خواندن ادعیه معنی دار و دارای صلابت و عزت نفس در مقابل هارون بودند .
محورهای پنجگانه فعالیتهای امام (ع) در دوران امامت:
دوران سی و پنج ساله امامت موسی بن جعفر مصادف بود با اوج قدرت حکومت بنیعباس و همزمان با چهار تن از حاکمان عیاش و خون آشام عباسی به نامهای منصور دوانیقی، مهدی عباسی، هادی عباسی و هارون الرشید که حضرت نیز به فراخور شرایط زمانی حساس هر یک، وظیفه سنگین امامت و هدایت امت را به بهترین شکل ممکن به دوش کشید و اگرچه با حوادث سهمگین و خونینی همچون واقعه فخ و شهادت مظلومانه گروهی از آل علی (ع) روبه رو گردید ولی لحظهای از وظیفه خطیر خود کوتاهی ننمود و تلاش مستمر خویش را عمدتا در محورهای زیر متمرکز ساخت:
اول- تبلیغ دین خداوند و گسترش فرهنگ اسلام، تبیین و تشریح معارف و احکام الهی در قالب احادیث بلند و کوتاه و پاسخ به سئوالات شفاهی، کتبی و ...
دوم- پرورش انسانهای مستعد و تربیت شاگردان والامقام و شاخص در میدان علم و عمل و حفظ و حراست آنان.
سوم- مبارزه بیامان با حاکمان جور و ستم و غاصبان خلافت و شکستن صولت شیطانی آنان در میدانهای مختلف و تشریح مبانی حق.
چهارم- تربیت یاران مدیر و مدبر و خودساخته و نفوذ دادن آنان در مراکز حساس حکومتی، تا مرز وزارت و استانداری، به منظور خنثی سازی نقشههای مخرب و دینسوز دشمنان، کمک به مظلومان و محرومان و دفاع از حریم شیعیان.
پنجم- ساماندهی شیعیان با شیوههای مختلف تربیتی، عملی، مناظرههای سیاسی و ...
امام (ع) در این مسیر، نهایت تلاش خویش را مبذول داشت و در مواقع لازم از اهرمهای فوقالعادهای همچون استفاده از معجزه، دعای مستجاب و به کارگیری علم امامت بهره برد.
*****************************
آزاد است یا بنده؟
آورده اند حضرت امام بزرگوارما و مولایمان از کوچه ای می گذشت که فریاد مستانه و همهمه گناه آلود عده ای توجه ایشان را جلب کرد. در همان حال یکی از مستخدمان آن خانه برای انجام کاری به کوچه آمد، حضرت از او پرسید؛ صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟ - البته که آزاد است. - پس چنین است که چنان می کند. صاحب خانه که متوجه گفتگوی آنها شده بود از مستخدم خویش ماجرا را پرسید و او گفتگوی خویش با امام علیه السلام را باز گفت؛ مرد سراسیمه در پی حضرت دوید و در حالی که آثار توبه در او نمایان بود گفت؛ - راست گفتی ای فرزند رسول خدا(ص)، از این که بنده خدا هستم غافل بودم و از این پس آزادگی را در بندگی او می بینم.
چشم پوشى از خطاها
امام (ع) در باغ خرمای خویش مشغول اصلاح درختان بود، که مردی به نام «معتب» غلامی را با خود به نزد آن حضرت آورد و گفت: - من به چشم خود دیدم که این غلام یک دسته از خوشه های خرما را برداشت و پشت دیواری انداخت! امام هفتم رو به غلام کرد و فرمود: - چرا خوشه ها را پنهان کردی؟ آیا گرسنه مانده بودی؟ -نه، آقای من! - آیا نیاز دشتی؟ - نه آقا! بد کردم. مرا ببخشید! اگر خرما می خواستی درستش این بود که به من می گفتی. حالا هم آن خرماها مال تو، ولی دیگر چنین کاری نکن. سپس امام افزودند: او را رها کنید و رازش را پیش خودتان نگه دارید اصول کافی ج 3ص 168
تاثیر انجیل خواندن امام کاظم(ع)
یکی از علمای بزرگ مسیحی به نام «ابرهه» با امام (ع) ملاقات کرد و پس از احوالپرسی، سخن از کتابهای آسمانی به میان آمد. عالم مسیحی از امام پرسید: علم شما به قرآن چگونه است؟ امام فرمود: من به معنا و تاویل این کتاب، آگاهی دارم پس سخن از کتاب انجیل به میان آمد، امام کاظم(ع) چند آیه از انجیل را خواند. ابرهه مجذوب خواندن امام کاظم(ع) شد و گفت: حضرت مسیح(ع) نیز انجیل را همین گونه می خواند، و هیچ کسی کتاب آسمانی انجیل را جز عیسی(ع) چنین نمی خواند، و من مدت پنجاه سال است در جستجوی چنان فردی بودم که انجیل را چنین بخواند. او از همین راه به حقانیت امامت امام کاظم(ع) و حقانیت اسلام پی برد و در حضور آن حضرت، قبول اسلام کرد - مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص 410
قدرت و علم الهی آن بزرگوار (ع)
روایات تاریخی که از شگفتیهای علم و قدرت امامان معصوم از جمله موسی ابن جعفر(ع) حکایت میکند شاخص و معیاری است که با شناخت دقیق آنها میتوان مدعیان دروغین قدرت و خلافت را از جانشینان راستین آن شناخت . معرفت و شناخت اهل بیت (ع) با توجه به اوصاف و ویژگیهایی که دارند کاری سهل و آسان نیست؛ چراکه علم و قدرت اهل بیت از سنخ علم بشری نیست. تاریخ زندگانی مبارک امام (ع) سرار آکنده از داستانها و روایات تاریخی است که دلالت بر قدرت و علم الهی آن بزرگوار در شأنی از شئونات امامت دارد. هرچند که پیامبر و امامان معصوم (ع) همانند همه مردم غذا میخورند، در بازارها رفت و آمد میکنند و ازدواج میکنند، اما شئوناتی دارند که کاملا آنان را از مردم عادی متمایز میکند.
اسحاق ابن عمار روایت میکند که محضر امام نشسته بودم، ناگاه شخصی اجازه ورود خواست؛ وارد شده و با لهجهای سخن گفت که من تا به حال نشنیده بودم گویا صدایی شبیه صدای پرندگان داشت؛ حضرت موسی ابن جعفر با همان لهجه، پاسخ وی را داد تا آن که صحبت آنان تمام شد و او همه مسائلش را پرسید و بیرون رفت. عرض کردم من تا کنون چنین لهجهای را نشنیده بودم حضرت فرمود: این لهجه گروهی از اهل چین است، البته زبان و لهجه همه مردم چین چنین نیست مثل این که از حرف زدن من به لهجه آنان در شگفت شدی؟ عرض کردم جای شگفتی بود. امام فرمود: از این شگفتتر و عجیبتر به تو خبر میدهم. به راستی که امام زبان پرندگان و هر صاحب روحی را که خدا آفریده، میداند و چیزی بر امام پوشیده نیست.
تصویر شیر به دستور امام خلق شد
ابن شهر آشوب در کتاب مناقب از علی ابن یقطین نقل کرده است که هارون مردی را طلب کرد که امر حضرت موسی ابن جعفر (ع) را باطل و او را خاموش سازد و در مجلس شرمنده کند. یک مرد افسونگرى را براى او آوردند و چون سفره گستردند با قرصههاى نان نیرنگ میکرد، طوریکه خادم ابى الحسن هر وقت میخواست گرده نانى بردارد از جلو دستش میپرید؛ هارون براى این موضوع از خنده و شادى از جا پریده بود. لحظه ای نگذشت که امام هفتم سربلند کرد و به تصویر شیرى که بر یکى از پردهها بود فرمود: اى شیر خدا بگیر دشمن خدا را؛ گوید آن صورت جست و چون بزرگترین درنده آن جادوگر را بلعید. هارون و همدستانش غش کردند و بر او افتادند و از ترس و هراس خرد آنها پرید؛ چون به هوش آمدند پس از مدتى هارون به امام گفت به حق خودم بر تو خواهش دارم که از این صورت بخواهى آن مرد را برگرداند؛ امام فرمودند اگر عصاى موسى آنچه را از رشتهها و چوب دستىهاى جادوگران بلعید، رد کرد این صورت هم آنچه بلعیده رد میکند.
مطالعه شگفتیهای اهل بیت سبب آن میشود که شیعیان درک و آگاهی بیشتری نسبت به مقام اهل بیت پیدا کنند و از این رهگذر حب و علاقه آنان نسبت به جایگاه ائمه فزونی پیدا کند. مطالعه جایگاه علم غیر بشری ائمه به شیعیان این فرصت را میدهد تا بدانند هرکسی که ادعای خلافت و قدرت را کرد، شایستگی تکیه زدن بر این مقام را ندارد، بلکه هدایت و ولایت بر مردم تنها از آن کسی است که بر تمام جهان هستی ولایت دارد و در علم او چیزی پوشیده نیست. شناخت دقیق و عمیق ما از اهل بیت کمک خواهد کرد تا مصادیق اشتباه و دروغین را با آنان اشتباه نگیریم و بدانیم امامت و رسالت جایگاهی است که خداوند خود میداند آن را در چه جایی قرار دهد.
پینوشت: الأمالی (للصدوق) / ترجمه کمرهاى، ص: 149 - مناقب ابن شهر آشوب ج4/ 299- بحار الانوار ج48/ ص 41ح17- عیون الاخبار الرضا ج1/ص78/ح1
زره بر تن او راست آمده است ؟! امام کاظم (تحلیلی)
این مقطع سى و پنج ساله از 148 تا 183 هجرى یعنى دوران امامت حضرت ابى الحسن موسى بن جعفر ع یکى از مهمترین مقاطع زندگی نامة ائمه علیهم السلام است. دو تن از مقتدرترین سلاطین بنى عباس منصور و هارون و دو تن از جبّارترین آنان مهدى و هادى در آن حکومت مى کردند. بسى از قیامها و شورشها و شورشگرها در خراسان، در افریقیه، در جزیرة موصل، در دیلمان و جرجان، در شام، در نصیبین، در مصر، در آذربایجان و ارمنستان و در اقطارى دیگر، سرکوب و مُنقاد 1 گردیده و در ناحیة شرق و غرب و شمالِ قلمرو وسیع اسلامى، فتوحات تازه و غنایم و اموال وافر، بر قدرت و استحکام تخت عباسیان افزوده بود.
جریانهاى فکرى و عقیدتى در این دوران، برخى به اوج رسیده و برخى زاده شده و فضاى ذهنى را از تعارضات، انباشته و حربه اى در دست قدرتمداران، و آفتى در هوشیارى اسلامى و سیاسى مردم گشته و میدان را بر عَلمدارانِ صحنة معارف اصیل اسلامى و صاحبان دعوت علوى، تنگ و دشوار ساخته بود.
شعر و هنر، فقه و حدیث و حتى زهد و ورع، در خدمت ارباب قدرت درآمده و مکمل ابزار زر و زور آنان گشته بود. در این دوران، دیگر نه مانند اواخر دوران بنى امیه و نه همچون ده سالة اول دوران بنى عباس و نه شبیه دوران پس از مرگ هارون که در هر یک، حکومت مسلطِ وقت، به نحوى تهدید مى شد؛ تهدیدى جدى دستگاه خلافت را نمى لرزاند و خلیفه را از جریان عمیق و مستمر دعوت اهل بیت ع غافل نمى ساخت. در این دوران، تنها چیزى که مى توانست مبارزه و حرکت فکرى و سیاسى اهل بیت ع و یاران صدیق آنان را مجال رشد و استمرار بخشد، تلاش خستگى ناپذیر و جهاد خطیر آن بزرگواران بود و توسل به شیوة الهى تقیّه. بدین ترتیب است که عظمت حیرت آور و دهشت انگیز جهاد حضرت موسى بن جعفر ع آشکار مى گردد.
کاوشگران تاریخ اسلام، آنگاه که به فحَص 2 و شرح زندگى امام موسى جعفر ع پرداخته اند، سهم شایسته اى از توجه و تَفطُّن 3 را که باید به حادثة عظیم و بى نظیر «حبس طویل المدت» این امام هُمام 4 اختصاص مى یافت، بدان اختصاص نداده و در نتیجه از جهاد خطیر آن بزرگوار غافل مانده اند. در زندگینامة آن امام عالى مقام، سخن از حوادث گوناگون و بى ارتباط با یکدیگر و تأکید بر مقام علمى و معنوى و قدسى آن سلالة پیامبر ص و نقل قضایاى خاندان و اصحاب و شاگردان و مباحثات علمى و کلامى و امثال آن، بدون توجه به خطّ جهاد مستمرى که همة عمر سى و پنج سالة امامت آن بزرگوار را فراگرفته بوده است، ناقص و ناتمام مىماند. تشریح و تبیین این خط است که همة اجزاى این زندگى پرفیض را به یکدیگر مرتبط مى سازد و تصویرى واضح و متکامل و جهت دار که در آن هر پدیده اى و هر حادثه اى و هر حرکتى، داراى معنایى است، ارائه مى کند.
چرا حضرت امام صادق ع به مُفضَّل مى فرماید: امر امامت این جوانک را فقط به اشخاص مورد وثوق بگو؟ و به عبدالرحمن بن حجاج به جاى تصریح، به کنایه مى گوید: زره بر تن او راست آمده است؟ و به یاران نزدیک چون صَفوان جَمّال او را به علامت و نشانه معرفى مى کند؟ و چرا بالاخره در وصیتنامة خود، نام فرزندش را به عنوان وصى پس از نام چهار تن دیگر مى آورد که نخستین آنان منصور عباسى و سپس حاکم مدینه و سپس نام دو زن است؛ چنانکه پس از ارتحال آن حضرت، جمعى از بزرگان شیعه نمى دانند جانشین آن بزرگوار، همین جوان بیست ساله است؟ چرا در گفت وگو با هارون که به او خطاب مى کند: «خَلِیفَتَانِ یَجِیءُ إلَیهِما الخَرَاج »5 ، زبان به سخن نرم و انکارآمیز مى گشاید؛ اما ابتدائاً در خطاب به مرد زاهدِ نافذ الکلم هاى به نام حسن بن عبدالله سخن را به معرفت امام مى کشاند و آنگاه خود را امام مُفترض الطّاعه، یعنى صاحب مقامى که آن روز خلیفة عباسى در آن متمکّن بود، معرفى مى کند؟
چرا به على بن یَقطین که صاحب منصب بلند پایة دستگاه هارون و از شیفتگان امام است، عملى تقیّه آمیز را فرمان مى دهد؛ اما صفوان جمّال را بر خدمت همان دستگاه شماتت مى کند و او را به قطع رابطه با خلیفه فرا مى خواند؟ چگونه و با چه وسیله اى آن همه پیوند و رابطه در قلمرو گستردة اسلام، میان دوستان و یاران خود پدید مى آورد و شبکه اى که تا چین گسترده است، مى سازد؟
چرا منصور و مهدى و هارون و هادى، هرکدام در برهه اى از دوران خود، کمر به قتل و حبس و تبعید او مى بندند؟ و چرا چنانکه از برخى روایات دانسته مى شود، آن حضرت در برهه اى از دوران سى و پنج ساله، در اختفا به سر برده و در قُراى 6 شام یا مناطقى از طبرستان حضور یافته و از سوى خلیفة وقت، مورد تعقیب قرار گرفته و به یاران خود سفارش کرده که اگر خلیفه دربارة من از شما پرسید، بگویید او را نمى شناسیم و نمى دانیم کجاست؟ چرا هارون در سفر حجى، آن حضرت را در حدّ اعلى تجلیل مى کند و در سفر دیگرى دستور حبس و تبعید او را مى دهد و چرا آن حضرت در اوایل خلافت هارون که وى روش ملایمت و گذشت در پیش گرفته و علویان را از حبسها آزاد کرده بود، تعریفى از فدک مى کند که بر همة کشور وسیع اسلامى منطبق است؛ تا آنجا که خلیفه به آن حضرت به تعریض مى گوید: پس برخیز و در جاى من بنشین؟ و چرا رفتار همان خلیفة ملایم، پس از چند سال، چندان خشن مى شود که آن حضرت را به زندانى سخت مى افکند و پس از سالها حبس، حتى تحمل وجود زندانى او را نیز بر خود دشوار مى یابد و او را جنایتکارانه مسموم و شهید مى کند؟
1. ) قود (مطیع، فرما نبردار 2. فحص (کاوش و جست وجو کردن 3. فطن (با هوشیاری مطلبی را فهمیدن 4. همم (بزرگ و دلیر و بخشنده 5. الإحتجاج على أهل اللجاج/ طبرسی/ ج 2/ص،389 دو خلیفه در یک مملکت، براى هر دو خراج ببرند! 6. قرو (روستاها
امام موسى بن جعفرع نیز همة زندگى خود را وقف این جهاد مقدس ساخته بود؛ درس و تعلیم و فقه و حدیث و تقیّه و تربیتش در این جهت بود. البته، زمان او ویژگیهاى خود را داشت؛ پس جهاد او نیز به تناسب زمان مختصاتى مى یافت؛ عیناً مانند دیگر ائمة هشتگانه، از زمان امام سجاد ع تا امام عسکری ع که هریک یا هر چند نفر، مختصاتى در زمان و به تبع آن، در جهادِ خود داشتند و مجموعا زندگى آنان، دورة چهارم از زندگى 250 ساله را تشکیل مى دهد که خود نیز به مرحله هایى تقسیم مى گردد.
تلاش خستگی ناپذیر و توسل به شیوة تقیّه
زندگى موسى بن جعفر یک زندگى شگفت آور و عجیبى است. اولاً در زندگى خصوصى امام مطلب براى نزدیکان آن حضرت روشن بود. هیچکس از نزدیکان آن حضرت و خواصِ اصحابِ آن حضرت نبود که نداند امام براى چه دارد تلاش مى کند و خود امام در اظهارات و اشارات خود و کارهاى رمزى اى که انجام مى داد، این را به دیگران نشان مى داد. حتى در محل سکونت، آن اتاقِ مخصوصى که موسى بن جعفر در آن اتاق مى نشستند اینجورى بود که راوى که از نزدیکان امام هست مى گوید من وارد شدم، دیدم در اتاق امام سه چیز است؛ یکى یک لباس خشن، یک لباسى که از وضع معمولىِ مرفّهِ عادى دور هست. یعنى به تعبیر امروز ما مى شود فهمید و مى شود تعداد بسیاری از سران و گردنکشان را بنی عباس کشته که در آن مخزن و انباری که بعد از مرگ منصور عباسی باز شد، معلوم شد که تعداد زیادی از شخصیتها و افراد را کشته بود و جسدهایشان را در یک جایی گذاشته بود که اِسکلتهای آنها در آنجا آشکار بود. اینقدر منصور از بنی الحسن و بنی هاشم، از خویشاوندان خودش و از کسانی که جزو نزدیکان خودش بودند، آدمهای سرشناس و معروف را از بین برده بود که یک انبارِ اسکلت درست شده بود.
از همة اینها که فارغ شد، نوبت به امام صادق رسید. امام صادق را هم با حیله مسموم کرد. در فضای زندگی سیاسی بنی عباس هیچ غباری دیگر وجود نداشت. در چنین شرایطی که منصور در کمال قدرت و در اوج سلطة ظاهری زندگی میکند، نوبت به خلافت امام کاظم ع رسید که یک جوانی است تازه سال و با آن همه مراقبت. به طوریکه کسانی که میخواهند بعد از امام صادق بفهمند که دیگر حالا به چه کسی باید مراجعه کرد، با زحمت میتوانند راه پیدا کنند و موسی بن جعفر را پیدا کنند؛ و موسی بن جعفر به آنها توصیه میکند که مواظب باشید، اگر بدانند که از من حرف شنیدید و از من تعلیمات دیدید و با من ارتباط دارید، الذِّبح، کشتن هست،.
حالا اگر شما سؤال کنید که خُب موسى بن جعفر وقتى به امامت رسید چطور مبارزه را شروع کرد، چه کار کرد، چه کسانی را جمع کرد، کجاها رفت، در این ۳۵ سال چه حوادثى براى موسى بن جعفر پیش آمد، متأسفانه جواب روشنى نداریم و این همان چیزى است که یک از غصه هاى آدمى است که در زندگى صدر اسلام تحقیق مى کند، اما دشمنان حضرت هم این را حدس مى زدند. اولاً زندگی موسی بن جعفر یعنی امامت در سختترین دورانها شروع شد. هیچ دورانی بعد از دوران امام سجاد، به سختی این دوران نبود. اوضاع اینطور است که بنی عباس بعد از درگیریهای اول، بعد از اختلافات داخلی و جنگهایی که بین خودِ بنی عباس در اول خلافتشان بوجود آمد، فارغ شدند. گردنکشان بزرگی را که خلافت آنها را تهدید می کردند، مثل بنی الحسن محمدبن عبدا لله حسن، ابراهیم بن عبد لله بن حسن و بقیة اولاد امام حسن که جزوِ مبارزین و شورشگران علیه بنی عباس بودند همة اینها را منکوب و سرکوب کردند، نداریم.
یکى چهار خلیفه در دوران امامت موسی بن جعفر در این سی و پنج سال به خلافت رسیدند. یکى منصور عباسى است، که ده سال از دوران اول امامت منصور عباسى بر سر کار بود، بعد پسر او مهدى است که او هم ده سال خلافت کرد. بعد پسر مهدى، هادى عباسى است که یک سال خلافت کرد، بعد از او هم هارون الرشید است که در حدود دوازده، سیزده سال هم از دوران خلافت هارون، امام مشغول دعوت و تبلیغ امامت بودند. هرکدام از این چهار خلیفه یک زحمتی و یک فشاری بر امام وارد کردند. 1. بحارالانوار/ ج 48
حدود فدک از نظر امام کاظم)ع(
یکی از حرفهایی که آنجا با موسی بن جعفر میزند این است که میگوید شما بنی هاشم از «فدک» محروم شدید آل علی، فدک را از شما گرفتند، حالا من میخواهم فدک را به شما برگردانم، بگو فدک کجاست، حدود فدک چیست؟ خوب معلوم است که این یک فریبی است که میخواهد فدک را برگرداند، امام براى فدک معین مى کنند تمام کشور اسلامى آن روز را در برمى گرفت؛
خُذ فدَکا حَتَّى أرُدَّها إلیک محدودش کن، مشخصش کن، تا فدک را به تو برگردانم. حضرت اول امتناع مى کنند، بعد مى گویند که: لا آخُذُها إ بحُِدُودِها حدود اصلیش را اگر بدهى مى گیرم. بعد او مى گوید که بسیارخُب، حدودش را مشخص کن. آنوقت خیلى جالب است، حضرت حدود برایش معین مى کنند، حدودش این است، أمّا الحَدُّ الأوّلُ فعَدَن یک حدّ فدک، عدن است. حالا اینها نشسته اند مثلاً در مدینه یا در بغداد دارند با هم صحبت مى کنند. که او را میشناسند، این را در او سراغ دارند. دارای دوستان و علاقه مندانی است در سراسر جهان اسلام، دارای شجاعتی است که از هیچ قدرتی درمقابل خودش ابِا و واهمه ندارد، لذا در مقابل عظمت ظاهری سلطنتِ هارونی، آنطور بی مَحابا حرف میزند و مطلب میگوید.
یک چنین شخصیتِ مبارز، مجاهد، متصل به خدا، متوکل به خدا، دارای دوستانی در سراسر جهان اسلام و دارای نقشهای برای اینکه حکومت و نظام اسالمی را پیاده بکند. این بزر گترین خطر برای حکومت هارونی است. لذا هارون تصمیم گرفت که این حدش عدن، منتهی الیه جزیره العرب، «فَتَغَیَّرَ وَجهُ الرَّشید » رنگش متغیر شد، «و قال أیها »ً عجب! قالَ وَ الحَدُّ الثّانیِ سَمَرقنَد حدّ دوم فدک، سمرقند است؛ «فاَربدََّ وَجهُه» رنگش تیره شد! وَ الحَدُّ الثّالثُِ إفرِیقِیَه حدّ سوم، تونس است؛ فاَسوَدَّ وَجهُه صورت هارون الرشید سیاه شد، «و قال هِیه » هه هه، عجب! چه حرفى! قالَ وَ الرّابعُِ سِیفُ البَحرِ مِمّا یلَیِ الجُزُرَ وَ إرمِینیَِه حاشیة دریاها و آن جزیره ها و مثلاً ارمینیه، حالا ارمنستان یا فلان یا هرجا، آن منتهی الیهِ مثلاً دریاى مدیترانه و آنجاها. «قالَ الرّشِیدُ فلَمَ یبَقَ لنَا شَیء » پس براى ما چه ماند؟ «فتَحَوّلَ إلىَ مَجلسِی بلند شو بیا سر جاى من بنشین، «قالَ مُوسَى قدَ أعلمَتُکَ أننّیِ إن حَدَّدتهُا لمَ ترَُدَّها گفتم که اگر محدودش بکنم، تو آن را بر نمى گردانى، فعَِندَ ذلکَِ عَزَمَ عَلىَ قتَلهِ »1اینجا که شد، عازم شد که موسى بن جعفر را بکشد.
فدک یعنى این. یعنى اینکه تو خیال کنى که ما دعوایمان در آن روز بر سر یک باغستان بود، چند تا درخت خرما بود، این ساده لوحانه است. مسئلة ما آن روز هم مسئلة چند تا نخلستان و باغستانِ فدک نبود؛ مسئلة خلافت پیغمبر بود، مسئلة حکومت اسلامى بود. منتها آن روز آن چیزى که فکر مى شد ما را از این حق به کلى محروم خواهد کرد، گرفتن فدک بود. لذا ما در مقابل این مسئله پافشارى مى کردیم. امروز آن چیزى که درمقابل ما تو غصب کردى، باغستان فدک نیست، که ارزشى ندارد. آنچه که تو غصب کردى، جامعة اسلامى است، کشور اسلامى است. حدود چهارگانه اى را ذکر مى کند امام مى گوید این فدک است، یاالله حالا اگر مى خواهى بدهى این را بده. یعنى صریحا مسئلة داعیة حاکمیت و خلافت را آنجا امام موسى بن جعفر مطرح مى کند. 23 / 1/ 1364
هارو ن الرشید در ورود به حرم پیغمبر در مدینه در همین سفر میخواهد درمقابل مسلمانهایی که دارند زیارت خلیفه را تماشا میکنند یک تظاهری بکند و خویشاوندی خودش را به پیغمبر نشان بدهد، میرود نزدیک، وقتی میخواهد سلام بدهد به قبر پیغمبر، میگوید: «السلام علیک یابن عَمّ » نمیگوید «یا رسول لله »؛ ای پسرعمو سلام بر تو، یعنی من پسرعموی پیغمبرم. موسی بن جعفر بلافاصله می آیند درمقابل ضَریح می ایستند و میگویند: «السلام علیک یا ابَا »، سلام بر توی ای پدر، یعنی اگر پسرعموی تو است، پدر من است. درست آن شیوة تزویرِ او را در همان مجلس از بین می برند. مردمی که در اطراف هارون الرشید بودند آنها هم احساس میکردند که بزرگترین خطر برای دستگاه خلافت، وجود موسی بن جعفر است.
یک مردى از دوستان دستگاه حکومت و سلطنت ایستاده بود آنجا، دید که یک شخصى سوار بر یک دراز گوشى آمد بدون تجمل، بدون تشریفات، بدون اینکه بر یک اسب قیمتى سوار شده باشد که حاکى باشد که جزو اشراف هست آمد، تا آمد راه را باز کردند، پرسید این کى بود که وقتى آمد اینطور همه در مقابلش خضوع کردند و اطرافیان خلیفه راه را باز کردند تا او وارد بشود. گفتند این موسى بن جعفر است. گفت اى واى از حماقت این قوم، یعنى بنى عباس، کسى را که مرگ آنها را مى خواهد و حکومت آنها را واژگون خواهد کرد اینجور احترام مى کنند؟ میدانستند خطرِ امام برای دستگاه خلافت، خطر یک رهبر بزرگی بود که دارای دانشِ وسیع، دارای تقوا و عبودیت و صلاحی است که همة کسانی خطر را از پیشِ پای خودش بردارد. البته مرد سیاستمداری بود؛ این کار را دفعتا انجام نداد. اول مایل بود که به یک شکل غیرمستقیم این کار را انجام بدهد. بعد دید بهتر این است که موسی بن جعفر را به زندان بیندازد، شاید در زندان بتواند با او معامله کند، به او امتیاز بدهد، زیر فشارها او را وادار به قبول و تسلیم بکند. لذا بود که امام را از مدینه دستور داد دستگیر کردند.منتها جوری که احساسات مردم مدینه هم جریحه دار نشود و نفهمند که امام چگونه شد. لذا دو تا مَرکب و مَحمِل درست کردند یکی به طرف عراق، یکی به طرف شام، که مردم ندانند که امام را به کجا بردند. موسی بن جعفر را آوردند در مرکز خلافت، در بغداد، آنجا زندانی کردند و این زندان، زندان طولانی بود. البته احتمال دارد، مسلمّ نیست که حضرت را از زندان یکبار آزاد کرده باشند مجددا دستگیر کرده باشند، آنچه مسلّم است بارِ آخری که حضرت را دستگیر کردند به قصد این دستگیر کردند که امام را در زندان به قتل برسانند و همین کار را هم کردند. 1. بحارالانوار/ج 48
اواخر عمر امام کاظم ع
البته بارها آمدند در زندان حضرت را تهدید کردند، تطمیع کردند، خواستند آن حضرت را د لخوش کنند؛ اما این بزرگوار با همان صلابتِ الهى و با اتکای به پروردگار و لطف الهى ایستادگى کرد و همان ایستادگى بود که قرآن را، اسلام را تا امروز حفظ کرد. این را بدانید که استقامت ائمة ما در مقابل آن جریانهاى فساد، موجب این شد که امروز ما مى توانیم اسلامِ حقیقى را پیدا کنیم؛ امروز نسلهاى مسلمان و نسلهاى بشرى مى توانند چیزى به نام اسلام، به نام قرآن، به نام سنت پیغمبر در کتب پیدا کنند، اعم از کتب شیعه و حتى در کتب اهل تسنن.
اگر این حرکت مبارزه جویانة سرسخت ائمه ع در طول این 250 سال نبود، بدانید که قلم به مزدها و زبان به مزدهاى دوران بنى امیه و بنى عباس اسلام را تدریجا آنقدر عوض مى کردند و مى کردند که بعد از گذشت یکی دو قرن از اسلام هیچ چیز باقى نمى ماند. یا قرآنى نمى ماند یا قرآنِ تحریف شده اى مى ماند. این پرچمهاى سرافراز، این مشعله هاى نورافشان، این مناره هاى بلند بود که در تاریخ اسلام ایستاد و شعاع اسلام را آ نچنان پرتو افکن کرد که تحریف کنندگان و کسانى که مایل بودند در محیط تاریک، حقایق را قلب کنند، آن تاریکی را نتوانستند به دست بیاورند. شاگردان ائمه علیهم السلام از همة فرقه هاى اسلامى بودند، مخصوص شیعه نبودند؛ از کسانى که به آرمان تشیع یعنى به امامت شیعى اعتقاد نداشتند، کسانِ زیادى بودند که شاگردان ائمه بودند، تفسیر و قرآن و حدیث و سنت پیغمبر را از ائمه یاد مى گرفتند. اسلام را همین مقاومتها بود که تا امروز نگه داشت.
بالاخره موسى بن جعفر را در زندان مسموم کردند. یکی از تلخیهاى تاریخ زندگى ائمه، همین شهادت امام است. البته مى خواستند همانجا هم ظاهرسازى بکنند. در روزهاى آخر سندى بن شاهک عده اى از سران و معاریف و بزرگان را که در بغداد بودند آورد دور حضرت، اطراف حضرت. گفت، ببینید وضع زندگی اش خوب است، مشکلى ندارد. حضرت آنجا فرمودند: «بله، ولى شما هم بدانید که اینها من را مسموم کردند . و حضرت را مسموم کردند با چند دانة خرما و در زیر بار سنگین غُل و زنجیرى که بر گردن و دست و پاى امام بسته بودند، امام بزرگوار و مظلوم و عزیز در زندان، روحش به ملکوتِ اعلى پیوست و به شهادت رسید.
البته با زهم مى ترسیدند؛ از جنازة امام هم مى ترسیدند، از قبر هم مى ترسیدند. این بود که وقتى که جنازة امام را از زندان بیرون آوردند و شعار مى دادند به عنوانِ اینکه این کسى است که علیه دستگاه حکومت قیام کرده بوده، این حرفها را مى گفتند تا اینکه شخصیت موسى بن جعفر را تحت الشعاع قرار بدهند، آنقدر جوّ بغداد براى دستگاه، جوّ نامطمئنى بود که یکی از عناصرِ خودِ دستگاه که سلیمان بن جعفر باشد یعنى پسر عموى هارون که یکی از اشراف بنى عباس بود او دید با این وضعیت ممکن است که مشکل برایشان درست بشود؛ یک نقش دیگرى را او به عهده گرفت و جنازة موسى بن جعفر را آورد، کفنِ قیمتى بر جنازة آن حضرت پوشاند، آن حضرت را با احترام بردند در مقابر قریش، آنجا یکی امروز به عنوانِ «کاظمین » معروف هست و مرقد مطهر امام در نزد یکی بغداد، آنجا دفن کردند و موسى بن جعفر زندگى سراپا جهاد و مجاهدت خودش را به این ترتیب به پایان رساند.
سخنان امام موسی کاظم(ع) در زندان مسند امام موسی بن جعفر(ع)
تعدادی از کتابهای حدیث به اسم «مسند» شناخته میشود، معمولاً مسند به کتابی گفته میشود که احادیث آن با سند پیوسته به رسول خدا(ص) برسد. بنابراین وقتی گفته میشود: «مسند امام موسی بن جعفر(ع)» مقصود کتابی است که احادیث آن را امام هفتم(ع) با سند و به توسط آباء و اجداد خود از رسول خدا(ص) نقل کرده باشد. مسند امام موسی بن جعفر(ع) مجموعه 59 حدیث است که در سالهای 180 تا 182 که امام در زندان سندی بن شاهک محبوس بودند، ابوعمران موسی بن ابراهیم مروزی به دیدار امام رفته و امام این احادیث را برای او بیان کرده است.
این احادیث از جهات گوناگون دارای اهمیت فراوان است. زیرا اولاً در زندان بیان شدهاند، ثانیاً تمام احادیث آن مستند به پیامبر اکرم(ص) است مگر این دوازده حدیث 16، 21،22، 23، 29، 32، 37، 38، 39، 42، 43، 57 و ثانیاً محتوا و مضمون بلند آنها مخصوصاً در موضوعات اخلاقی سبب شده است که برای عموم مردم مفید باشد.
گرچه در کتابهای رجالی از مذهب راوی این احادیث بحثی نشده است، ولی از خود این احادیث و با توجه به مسند بودن آنها میتوان مذهب راوی را کشف کرد و به خواست خداوند در شرح احادیث از آن بحث خواهم کرد.
*سند کتاب این کتاب را شیخ ابوالمکارم مبارک بن محمد بن معمر بادرایی از ابوبکر احمد بن علی بن علی بن حسن طرثیثی از ابوعبدالله حسین بن شجاع صوفی موصلی از ابوبکر محمد بن عبدالله بن ابراهیم شافعی از ابوعبدالله محمد بن خلف بن ابراهیم بن عبدالسلام مروزی و او از ابوعمران موسی بن ابراهیم مروزی و او از امام هفتم نقل کرده است، این کتاب با کوشش آقای محمد حسین حسینی جلالی مکرراً در ایران و بیروت چاپ شده است.
*احادیث
1- موسی بن ابراهیم مروزی گوید: موسی بن جعفر(ع) به من خبر داد از پدرش جعفر بن محمد، از پدرش محمد بن علی، از پدرش علی بن الحسین، از پدرش حسین بن علی، از پدرش علی بن ابیطالب(ع) که فرمود: رسول خدا(ص) حدیث گفت مرا: «کسی به سن بلوغ نرسید مگر آنکه مرتکب خطایی شده است مگر عیسی بن مریم و مادرش مریم، و یحیی فرزند زکریا درود خدا بر آنان».
2- رسول خدا(ص) فرمود: کسی که صبح کند و چیزی غیر از خداوند بزرگترین همت او باشد از خدا نباشد.
3- رسول خدا(ص) فرمود: کسی که حدیثی را از من نقل کند، در حالی که میداند آن دروغ است او یکی از دروغگویان است.
4- متأسفانه حدیث چهارم از اصل کتاب ساقط شده است.
5- رسول خدا(ص) نهی کرد از آنکه مردی بین پدری و فرزندش بنشیند.
6- رسول خدا (ص)فرمود: بر هر مسلمانی روز جمعه سه چیز لازم است: غسل، مسواک، بوی خوش.
7- رسول خدا(ص) از صدای آرام انسان خوشش میآمد و از کسی که فریاد بلند دارد بدش میآمد.
8- رسول خدا(ص) از فحش دادن به روزها و ساعتها و باد و خورشید و ماه و ستارگان نهی میکرد.
9- رسول خدا(ص) فرمود: عُجب عمل هفتاد سال را از بین میبرد.
10- رسول خدا(ص) فرمود: هر کس به رزق اندک از خدا راضی باشد،خداوند به عمل اندک از او راضی باشد.
11- رسول خدا(ص) فرمود: اگر دوست دارید نمازتان افزون شود، خوبانتان را مقدم بدارید.
12- رسول خدا(ص) فرمود: قاضی عادل نخستین کسی است که به بهشت فرا خوانده میشود.
13- آمدن رسول خدا با بوی خوش شناخته میشد.
14- رسول خدا(ص) فرمود: اطاعت کسی در نافرمانی خدای عزوجل جایز نیست.
15- رسول خدا(ص) فرمود: هرکس خود را فرزند غیر پدرش بداند، روز قیامت با مشرکان محشور میشود.
16- علی(ع) فرمود: توانگری یاور خوبی بر اطاعت خدا است.
17- رسول خدا(ص) فرمود: هرگاه خدا بندهای را دوست بدارد گرفتارش میکند تا تضرع او را بشنود.
18- رسول خدا(ص) فرمود: هر کس ایمان به خدا و روز آخر دارد...، متأسفانه بقیه این حدیث از بین رفته است.
19- رسول خدا (ص) فرمود: هر کس بر سر راه مسلمانان آنان را اذیت کند، لعنت ملائکه بر او واجب است.
20- رسول خدا (ص) فرمود: هرگاه یکی از شما برادرش را دوست میدارد نام و کنیه و لقب و نام قبیله او را سؤال کند.
21- علی(ع) فرمود: اشاره هنگام هلال ناپسند است.
22- علی(ع) فرمود: کسی که بر نمازهای پنجگانه به جماعت محافظت کند، جزء غافلان نوشته نشود.
23- علی (ع) فرمود: کسی که نزد مردم توریه میکند، به چیزی که خداوند خلاف آن را میداند خدا نزد مردم خوارش خواهد کرد.
24- رسول خدا(ص) فرمود: شیطان هرگونه تلاشی را علیه انسان انجام میدهد و وقتی بر او غلبه کرد در مال او عمل میکند و هرگز نمیگذارد چیزی را در اطاعت خدا انفاق کند.
25- رسول خدا(ص) فرمود: کسی به شیطان نزدیک نشد مگر آنکه از خدا دور گردید.
26- رسول خدا(ص) فرمود: با زنان مشورت کنید و آنان را مخالفت کنید که در مخالفت آنان برکت است، و برای خنثی عقل نیست و برای متکبر درشت خو عقل نیست. (توضیح: البته منظور این نیست که اگر خانمها نظر خوب و درستی دادند مخالفت کنید، بلکه به دلیل علاقه به همسر از وظایف الهی کوتاهی نکنید و قدرت نه گفتن به زن و همسر را داشته باشید).
27- رسول خدا(ص) فرمود: خدای رحمت کند کسی که سخنی میگوید تا بهرهای از آن ببرد یا سکوت می کند تا سالم بماند.
28- رسول خدا(ص) فرمود: خوبی کن به کسی که اهل آن است و کسی که اهل آن نیست، چون اگر او اهل نیکی نیست، تو اهل آن باشی.
29- علی(ع) فرمود: مصافحه دوستی را نگه میدارد.
30- رسول خدا(ص) فرمود: هر که بگوید: لا اله الا الله احداً صمداً لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفواً احدً، خدا چهل هزار حسنه برای او مینویسد.
31- رسول خدا(ص) فرمود: هر گاه عرب عمامه خود را بیندازد، عزت خود را انداخته است.
32- علی(ع) فرمود: مردمی بیایند که به وسیله قرآن با شما مجادله کنند، پس آنان را به سنت بگیرید، زیرا اصحاب سنت به کتاب خدا آشناترند.
33- رسول خدا(ص) فرمود: هرکس به دین دوست خود است، پس هر کدام شما ببیند با چه کسی دوست میشود.
34- حسن و حسین(ع) جایزههای معاویه بن ابی سفیان را نمیپذیرفتند.
35- رسول خدا(ص) فرمود: هرکس از شما میخواهد حجامت کند، روز شنبه حجامت کند.
36- رسول خدا(ص) فرمود: به هر کس اذن برای دعا داده شود، درهای رحمت به رویش گشوده شود.
37- علی(ع) فرمود: فال بد به کسی که توکل بر خدا کند، آسیب نمیرساند.
38- مردی را نزد علی آوردند که به خداوند توهین کرده بود، علی(ع) فرمود: او را بکشید و هر کس پیامبران خدا را ناسزا گوید، نیز او را بکشید.
39- علی(ع) فرمود: پیامبری از پیامبران-که به او عزیر گفته میشد- گفت: پروردگارا، منزهی، شأن تو چه بزرگ است و چه شگفت است! ابتدای تو از چه بوده است؟ سپس(به عنوان پشیمانی از سؤال خود) عزیر مقداری خاک برداشته بر دهان خود ریخت. خداوند عزوجل به او وحی نمود: ای عزیر، دخالت در کار من کردی،به عزت و جلال خود سوگند که نام تو را از دیوان انبیاء محو میکنم، پس تو همراه آنان ذکر نمیشوی.1
40- رسول خدا(ص) فرمود: نپرداختن دستمزد کارگر از گناهان کبیره است.
41- رسول خدا(ص) فرمود: هرگاه خداوند برای کسی خیر بخواهد او را در دین فقیه، و بینای به عیوب خویش میگرداند، و زاهد در دنیایش قرار میدهد.
42- علی(ع) فرمود: از نشانههای نزدیکی قیامت جذام و شیوع بواسیر و مرگ ناگهانی است.
43- از امیرالمؤمنین(ع) حکم مردن موش در چاه سؤال شد، فرمود: چهل دلو از آن کشیده میشود.
44- رسول خدا(ص) فرمود: هرکس درباره قَدَر صحبت کند، روز قیامت آن را از او سؤال میکنند و هر که صحبت نکند روز قیامت از او سؤال نشود.
45- رسول خدا(ص) فرمود: هیچ پدری فرزندش را به بهتر از ادب نیک تعلیم نداده است.
46- رسول خدا (ص) فرمود: گروهی روز قیامت دوست دارند که از ثریا سقوط میکردند، اما امیر بر چیزی نمیشدند.
47- رسول خدا(ص) فرمود: دعای سه گروه رد نمیشود: پیشوای عادل، روزهدار تا آنکه افطار کند، دعای مظلوم.
48- رسول خدا(ص) فرمود: هر که بگوید من عالم هستم او جاهل است.
49- رسول خدا(ص) فرمود: هر که بگوید من در جهنمم پس او در جهنم است.
50- رسول خدا(ص) فرمود: بهترین اخلاق مؤمنان عفو است.
51- رسول خدا(ص) فرمود: امام به هر کس حد بزند، همان حد کفاره گناه اوست.
52- رسول خدا(ص) فرمود: هر که برادر مسلمانش را عفو کند، خدا او را عفو کند.
53- رسول خدا(ص) فرمود: خدای متعال گوید: بهشت بر کسی که چشمانش را بگیرم واجب است.
54- رسول خدا(ص) فرمود: بهترین زنان کسی است که هرگاه چیزی به او داده شود شکر کند و هر گاه منع شود صبر کند.
55- رسول خدا(ص) محلل و کسی که برای او محلل انجام شود را لعنت کرده است.
56- رسول خدا(ص) فرمود: هر گاه کسی از شما در حال نماز باشد و زنی او را بخواند پس باید او را اجابت کند.
57- علی(ع) فرمود: روز جمعه یک دینار صدقه بده، رسول خدا(ص) این را بیش از جمعه از ما میخواست.
58- رسول خدا(ص) فرمود: ایمان شناخت به قلب و اقرار به زبان و عمل به اندام است.
59- رسول خدا(ص) فرمود: ایمان ندارد مگر آنکه ایمان به چهار چیز داشته باشد: شهادت دهد که خدایی غیر از الله نیست، او تنهاست و شریکی ندارد و من رسول خدا هستم که مرا به حق مبعوث کرده، و ایمان به قدر داشته باشد چه خیر یا شر آن و ایمان به مبعوث شدن پس از مرگ داشته باشد.2
*پینوشتها:
1- از این حدیث استفاده میشود که تفکر در ذات خدا جایز نیست و تنها باید در اوصاف و افعال خدا بحث کرد.
2- همه احادیث این کتاب مثل سند اول از امام کاظم(ع) تا رسول خدا(ص) یا امیرالمؤمنین(ع) سند متصل دارند و این سند طلایی (سلسله الذهب) در همه آنها تکرار شده است و ما فقط به ترجمه متن احادیث اکتفا کردیم