سایت جدید تاریخی فرهنگی قرآنی 2

m5736z

blog.ir.

    حضرت امیر علیه السلام بین خلفا و معاویه فرق می‌گذاشت

اختلاف نظرها را باید طبقه بندی کرد. ایشان منتقد خلفا بودند ولی درگیر نمی‌شدند. یکی کردن یزید و معاویه با عمر و ابوبکر درست نیست. موضع امیرالمومنین علیه السلام در برابر خلفا انتقادی است، اما هرگز موضع ایشان در برابر خلفا مانند موضع شان در برابر معاویه نبوده. خود حضرت امیر علیه السلام در نهج البلاغه تفاوت میان خلفا و معاویه را بیان می‌فرماید. معاویه به حضرت امیر علیه السلام ‌نامه می‌نویسد و به ایشان توهین می‌کند و طعنه می‌زند که خلفا از تو افضل بوده اند.                                .                                                                                                                       حضرت در جواب نمی‌فرماید که نه، من افضل بوده ام. بلکه می‌فرماید: در ‌نامه ات نوشته‌ای که افضل اصحاب فلانی و فلانی هستند. چیزی گفتی که اگر درست باشد به درد تو نمی‌خورد و اگر غلط باشد باز هم به درد تو نمی‌خورد. به تو چه که چه کسی افضل است و چه کسی نیست؟! به تو ربطی ندارد که من افضل و برتر هستم یا ابوبکر و عمر.

اجتماع امت از خلافت من مهم‌تر است بعضی اصحاب با جناب ابوبکر بیعت نکردند و به حضرت علی علیه السلام می‌گفتند تا شما بیعت نکنید، ما هم بیعت نمی‌کنیم. حضرت امیر علیه السلام فرمود: من حرف خودم را زدم. من اجازه نمی‌دهم به خاطر خلافت من بین مسلمانان جنگ راه بیفتد. در زمان خلفا به اصحابی مانند سلمان و ابوذر و ... پیشنهاد پست‌های حکومتی می‌شد. این افراد خدمت حضرت امیر علیه السلام می‌رسیدند و برای قبول این پیشنهادات مشورت می‌کردند که حضرت امیر به آنان می‌فرمود با حکومت همکاری کنید. امام حسن علیه السلام  و امام حسین علیه السلام  در سپاه خلفا برای جهاد شرکت می‌کردند. و تمام تلاش خود را از پایمال نشدن حق و حقیقت داشتند و مراقبت می کردند (حتی الامکان)

همکاری انتقادی حضرت امیر علیه السلام با خلفا

حضرت امیر علیه السلام با خلفا همکاری انتقادی داشته است. ایشان به خلفا مشورت می‌داده و آنان را کمک می‌کرده است. در جنگ خلیفه دوم با ساسانیان، خلیفه دوم به حضرت امیر علیه السلام پیشنهاد می‌دهد که فرماندهی سپاه را بپذیرند که ایشان قبول نمی‌کنند.                         خود خلیفه دوم تصمیم گرفت که فرمانده سپاه شود. حضرت امیر علیه السلام جلوگیری کرد و گفت شما خلیفه مسلمین هستی و نباید در جلوی جبهه بایستی. اگر شما کشته بشوی، کل سپاه اسلام از هم می‌پاشد. یعنی حضرت امیر علیه السلام حتی برای خلفا دلسوزی می‌کرد. ایشان منتقد بود ولی برای دلسوزی اسلام و مسلمین به خلفا کمک می‌کرد. (هدف فقط نام اسلام بود در مقابل دشمن)

در قضاوت‌ها خلفا به حضرت امیر علیه السلام رجوع می‌دادند و ایشان هم قهر نکرد و کمک می‌کردند. خلفا هم با علی علیه السلام مشورت می‌کردند. در معضلات فقهی و حقوقی، در امور دیوانی و اقتصادی و اجتماعی، در مسئله جنگ و صلح و سیاست خارجی، در مسائل معرفتی، در تفسیر و قرائت قرآن و ... با حضرت امیر مشورت می‌شد و مکرر نقل شده که خلفا نظر علی علیه السلام را بر سایر اصحاب مقدم می‌داشتند..                                                                        مثلا مبدأ قرار گرفتن تاریخ هجری در زمان خلیفه دوم و با نظر حضرت امیر علیه السلام انجام گرفت. در زمان خلیفه اول هم برای رویارویی با روم، جناب ابوبکر نظر علی علیه السلام را در مورد زمان و چگونگی مواجهه با روم پذیرفت.                                   .
عمر می‌گوید: پیامبر«صلی الله علیه و آله» به ما می‌گفت که هر وقت اختلافی بین شما پیش آمد به علی مراجعه کنید. این روایت در سی منبع از منابع اهل سنت از خلیفه دوم نقل شده که اگر علی نبود، عمر هلاک می‌شد.                                       .                                                                          بعد از قتل خلیفه سوم که نزد حضرت امیر علیه السلام آمدند تا ایشان خلافت را قبول کند. فرمود دست از سر من بردارید. من هم یکی از شما. من کمک باشم بهتر از این است که حاکم باشم. معنی این جملات این است که بحث ما بر سر حکومت نیست.

صلاح امت اسلامی همه افعال و اقوال امیرالمومنین علیه السلام بر اساس وظیفه شرعی و الهی که خود آن حضرت از همه مردم آگاه تر به آن بوده و بر اساس صلاح جامعه اسلامی بوده و هرگاه وظیفة الهی شان و صلاح امت اسلامی اقتضاء می کرده قیام و مبارزه مسلحانه نموده و هرگاه وظیفه الهی شان و صلاح امت اسلامی مقتضی سکوت و بردباری در برابر ستم هایی که در حق آن ها روا داشته شده است بوده سکوت اختیار نموده اند و این سکوت هیچ گاه به منزله کوتاه آمدن و چشم پوشی در قبال وظایف الهی و شرعی و بر خلاف مصلحت امور مسلمین نبوده. بلکه در حقیقت نقش قیام و مبارزه علنی و مُصلِحانه را ایفا نموده و با سکوتشان همان کاری را کرده اند که گاهی به مقتضای زمان و مصلحت دین حرکت و قیام علنی که منجر به ریختن خون ها گردیده نموده اند. و لذا پاسخ اجمالی سئوال هم از نظر نهج البلاغه به همین لحاظ وظیفة الهی و اقتضاء صلاح امور امت اسلامی خواهد بود.                  .
امام علیه السلام در خطبه ۳، (شقشقیه) به ابن عباس می فرماید: آگاه باش، سوگند به خدا که پسر ابی قحافه (ابوبکر) خلافت را مانند پیراهنی پوشید و حال آن که می دانست من برای خلافت (از جهت کمالات علمی و عملی) مانند قطب آسیا هستم (چنان که دوران و گردش آسیا قائم به آن میخ آهنی وسط است و بدون آن خاصیت آسیایی ندارد، همچنین خلافت به دست غیر من زیان دارد، مانند سنگی است که در گوشه افتاده و در زیر دست و پای کفر و ضلالت لگدکوب شده) علوم و معارف از سرچشمة فیض من مانند سیل سرازیر می شود، هیچ پرواز کننده ای در فضای علم و دانش به اوج رفعت من نمی رسد، پس (چون ابوبکر پیراهن خلافت را به ناحق پوشید و مردم او را مبارک باد گفتند) جامة خلافت را رها و پهلو از آن تهی نمودم و در کار خود اندیشه می کردم که آیا بدون دست (نداشتن سپاه و یاور) حمله کرده (حق خود را مطالبه نمایم) یا آن که بر تاریکی کوری (گمراهی مردم) صبر کنم که در آن پیران را فرسوده جوانان را پژمرده و پیر ساخته، مومن (برای دفع فساد) رنج می کشد تا بمیرد، دیدم صبر کردن خردمندی است، پس صبر کردم در حالتی که چشمانم را خاشاک و غبار و گلویم را استخوان گرفته بود (بسیار اندوهگین شدم، زیرا در خلافت ابوبکر و دیگران جز ضلالت و گمراهی چیزی نمی دیدیم و چون تنها بودم و یاوری نداشتم نمی توانستم سخنی بگویم)                                 .
در خطبه ۱۶۱می فرماید: جای بسی حیرت و شگفت است که در زمان حیاتش فسخ بیعت مردم را درخواست می نمود (ابوبکر: اقیلونی فلستُ بخیرکم و علیٌ فیکم؛ ای مردم بیعت خود را از من بردارید و مرا از خلافت عزل نمایید که من از شما بهتر نیستم و حال آن که علی علیه السلام در میان شماست) ولی تحریک های عمر و توهین های او ابوبکر را باز می داشت از این تصمیم. و در شرایط مختلف چندین بار ابوبکر می خواست صحنه را خالی کند و با بی ادبی و توهین های عُمَر منصرف می شد تا آن جا که به ابوبکر دائم المعذور می گفتند. ولی چند روز از عمرش مانده وصیت کرد خلافت را برای عمر،

این دو نفر خلافت را مانند دو پستان شتر میان خود قسمت کردند خلافت را در جای درشت و ناهموار قرار دادند در حالتی که عمر سخن تند و زخم زبان داشت، ملاقات با او رنج آور بود و اشتباه او (در مسایل دینی) بسیار و عذرخواهیش بیشمار بود.                               پس سوگند به خدا مردم در زمان او گرفتار شده و اشتباه کردند و در راه راست قدم ننهاده از حق دوری نمودند.

بخش 7 :       سکوت 25ساله امیر المومنین(علیه السلام) پس از اطلاع از سقیفه

خبر واقعه کودتای سقیفه به امیرالمؤمنین(علیه السّلام) رسید، در حالی که آن حضرت پیکر مبارک پیامبر(صلی الله علیه و آله) را تجهیز کرده و در قبر گذاشته بود. با شنیدن این خبر بیل را در زمین فرو کرد، سر مبارک را به آسمان بلند کرد و آیات ابتدای سوره عنکبوت را تلاوت کردند. بسم اللّه الرّحمن الرّحیم . الم. أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ. وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ. أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ أَنْ يَسْبِقُونَا سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ ؛  آیا مردم تصور می کنند با صرف ادعای ایمان، خداوند آنها را رها کرده، نمی آزماید؟ ما پیشینیان را امتحان کردیم، شما را نیز خواهیم آزمود. صرف این که اظهار ایمان کنید، نماز بخوانید و جهاد و انفاق کنید، کافی نیست؛ بلکه باید تمام مراحل مختلف ایمان را طی کنید و در هر مرحله امتحان شوید تا پایه ایمان شما مشخص شود.

و فرمودند این همان امتحان و فتنه الهی است که خداوند فرموده هیچ امتی از آن بی نصیب نخواهند ماند (بحارالانوار ج 28 باب 4 ص181) این سنّت الهی بر سایر سنّت های خداوند حاکم است و خدا هیچ گاه از آن دست برنمی دارد. خداوند ابتدا راه را روشن کرده، اتمام حجت می کند تا مقدمات لازم برای کسانی که در صدد شناخت حق هستند فراهم باشد؛ اما زمینه امتحان را نیز باقی می گذارد.                           .
شخصی از امیرالمؤمنین(علیه السلام) سؤال کرد: منظور از فتنه ای که در این آیه آمده چیست؟ حضرت فرمود: اتفاقاً من نیز از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) سؤال کردم؛ فرمودند: بعد از من فتنه هایی در این امت واقع خواهد شد. من گفتم: یا رسول الله! آیا به خاطر دارید در جنگ احد، بعد از شهادت بسیاری از مؤمنان، من به این دلیل که فوز شهادت نصیبم نشده ناراحت بودم و به محضر شما از این امر گلایه کردم؛ فرمودید أبشر فانّ الشّهاده من ورائک و به من بشارت دادید که من نیز به شهادت خواهم رسید. پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمودند: بلی، لکن تو چگونه با شهادت روبرو خواهی شد، و چگونه بر آن صبر خواهی کرد؟ در جواب پیامبر(صلی الله علیه و آله) عرض کردم: یا رسول الله! در برابر شهادت باید خدا را شکر کرد، جای صبر و شکیبایی نیست. من مشتاق شهادت هستم و آرزوی نایل شدن به آن را دارم.                                  .
سپس حضرت می فرمایند: بعد از من فتنه هایی به وجود خواهد آمد؛ مردم در دین داری بر خدا منت می گذارند، با این حال انتظار رحمت او را دارند. آنان فریب دنیا را خواهند خورد و بعلت تمایلات نفسانی احکام دین را تغییر خواهند داد. رشوه را به عنوان هدیه خواهند گرفت. ربا را به عنوان بیع انجام داده و حرام خدا را حلال خواهند کرد. تمام این کارها به علت علاقه به دنیا انجام خواهد شد.

استدلال حضرت امیر (علیه السلام) درباره سکوت خویش

نهج البلاغه : عدّه ای جمع شدند و من تنها ماندم و حسنین بودند و اعضای اوّلی خاندان من و من دیدم الآن اینجا خون دادن مثل آن است که انسان خون را در بیابان به پای شن بریزد؛ آخر به شن خون دادن اثری ندارد! ولی به لاله خون دادن اثر دارد، فرمود: فضننت بهم، من بخیل شدم، اینجا حاضر نبودم سخاوتمندانه خون بدهم، الآن اگر من را می کشتند، حسنین را می کشتند، هیچ اثری از شهادت ما نبود! و خون هایمان به هدر می رفت.  

امیرالمؤمنین در لیله المبیت باید به جای پیغمبر بخوابد بدون شمشیر و 40 شمشیر دار مسلّح بیایند، او را قطعه قطعه کنند و حرف نزند و ساکت باشد! این فقط بذل جان است و ایثار و نثار. الآن اگر من قیام می کردم و کشته می شدم، این خونم بی اثر بود، لذا بخل ورزیدم. سالیان متمادی صبر شده است، 25 سال از این صحنه گذشت تا خود حضرت امیر روی کار آمد و 20 سال بعد از او هم گذشت تا جریان کربلا پدید آمد و آنگاه حسین بن علی با یارانش طبق طبق خون را ایثار کردند. خون دادن یک حسابی دارد، یک نظم خاص خود را دارد.

حضرت امیر (علیه السلام) در برابر غصب خلافت کسی که مسئول است و موظّف است این خلافت را حفظ کند، تا آخرین لحظه از آن دفاع می کند. در همان خطبه شقشقیّه دارد: عدّه ای طمع کردند این را بگیرند، من تنها ماندم. فکر کردم که با دست خالی مبارزه کنم که ممکن نبود؛ چاره ای جز این نداشتم که ساکت بنشینم (خطبه 3)؛ در چشمم خار بود، در گلویم تیغ بود، غصّه گلویم را گرفت و تحمّل کردم! او در این جریان به کنار قبر پیغمبر رفت؛ قبر پیغمبر یک پناهگاهی بود برای همه عموماً و برای اهل بیت (علیهم السّلام) خصوصاً؛ همانطوری که حسین بن علی(علیه السّلام) در هنگام خروج از مدینه به طرف مکه به کنار قبر پیغمبر رفت، امیرالمؤمنین هم در هنگام تهدید بیعت هم به کنار قبر پیغمبر رفت، آنجا سلام عرض کرد؛ بعد این آیه را تلاوت کرد: قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي (اعراف150). همان حرفی را که هارون به موسی(علیه السّلام) گفت، همان حرف را وجود مبارک امیرالمؤمنین در کنار قبر پیغمبر اشاره کرد (بحار الأنوار / 28 / 220).                                      .
اگر پیغمبر به امیرالمؤمنین فرمود: یا علی! انت منّی بمنزله هارون من موسی (کافی 8 /107)، یعنی تو نسبت به من مثل هارون نسبت به موسائی؛ خلیفه منی، وزیر منی، والی منصوب از طرف منی به اذن الله و مانند آن؛ یک چنین صحنه ای را هم امیرالمؤمنین در کنار قبر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) به عرض آن حضرت رساند. فرمود: یا رسول الله ! سامری به پا خاست، مسأله گوساله پرستی را ترویج کرد، عدّه ای هم به دنبال سامری حرکت کردند و من مقاومت کردم، داشتند من را می کشتند و طلیعه فتنه بود، من ساکت شدم. همان حرف هارون به موسی را امیرالمؤمنین به قبر پیغمبر گفت.  فرمود : اینها داشتند مرا می کشتند و من هم که از کشته شدن هراس ندارم؛ ولی خون بالأخره می ارزد! انسان یک وقتی خون می دهد که به پای لاله بریزد، چرا این خون را در شنزار هدر بدهد؟!

به دنبال موسای کلیم، یا به دنبال سامری! بزرگان اهل معرفت و حکمت گفته اند: انبیاء که آمدند، برهان اقامه کردند و معجزات هم آوردند؛ آنهائی که اهل برهان بودند تا آخر ماندند؛ اگر موسای کلیم(علیه السّلام) آن براهین متقن را اقامه کرد، عدّه ای پذیرفتند؛ گروهی هم آن براهین را درک نکردند، فقط دیدند این عصا به صورت مار و اژدها در آمده؛ چون چنین چیزی را دیدند، به موسای کلیم ایمان آوردند.

وقتی هم که سامری برخاست و یک گوساله گونه ای را به صورت بانگ برای مردم مجسّم کرد، به دنبال گوساله او راه افتادند! یعنی آن روز کسی که به دنبال عصای موسی حرکت می کند بی تحقیق، به دنبال گوساله سامری هم می رود بی تحقیق.  ولی غیر محقق که نمی داند، کار غیر عادی را می بیند و گرایش پیدا می کند؛ یک روز به دنبال موسای کلیم، یک روز هم به دنبال سامری!

فلسفه ی سکوت حضرت علی(علیه السلام)

1-کمی یاران و بی وفایی دوستان (خطبه های 3 و 26 و 217)

2- یاوری جزء اهل بیت نداشتن (خ 26 و217)

3- راضی به کشتن اهل بیت نبودن (خ 26 و217)

4-یاری اسلام و طرفدارانش در آن شرایط (خ74 و نامه 62)

5- از بین رفتن آشوب و غوغا و استقرار یافتن دین برادرش محمد(صلی الله علیه و آله) (خ 74 و نامه 62)

6-آگاهی داشتن از علوم پنهان و حوادث آینده (خ 5)

7-راضی و تسلیم بودن در برابر خواسته های خدای سبحان (خ 37)

8-عمل به عهد و پیمان با پیامبر (صلی الله علیه و آله) (خ 37)

توضیحات : در دلاوری و شجاعت کسی نبود که به پای حیدر کرار، علی مرتضی علیه السلام برسد و باز همه می دانید که مولا علی علیه السلام چگونه در نهایت شجاعت درب قلعه خیبر را از جا کند و پیروزی را نصیب مسلمین کرد... گرفتن حق مسلم خود یعنی ولایت و خلافت مسلمین برای حضرت کاری نداشت. اما موانع زیادی در سر راه ایشان قرار داشت! در خطبه 26 مولا می فرماید: ... پس از وفات پیامبر و بی وفایی یاران، به اطراف خود نگاه کرده، یاوری جز اهل بیت خود ندیدم که اگر مرا یاری کنند کشته خواهند شد...

غاصبان چه شرایطی را بوجود اورده اند که اگر مولا حق خود را می گرفت آنها به اهل بیت او که مدام مورد سفارش پیامبر بودند رحم نمی کردند و انها را می کشتند! (سبحان الله) از دوستان اهل سنت توقع است، کمی انصاف به خرج دهند، کدامیک از شما حاضرید به پست و مقام مهمی برسید ولی در مقابل خانواده و عزیزترین کسان خود را از دست بدهید!!!!

وقتی مولا با صراحت می گوید اگر مرا یاری کنند کشته خواهند شد، پس حق دارد دست از خلافتش بکشد و اگر شما هم جای ان بزرگوار بودید همین کار را می کردید اگر چه نیرومندترین و قوی ترین مرد زمین بودید... اما مهم ترین دلیل سکوت مولا از حق مسلمش حفظ وحدت میان مسلمین و استقرار یافتن دین نوپای برادرش حضرت محمد (صلی الله علیه و آله)  بود که صراحتا ان را در نامه 62 نهج البلاغه (نامه به مالک اشتر) بیان میکند!

مولا علی علیه السلام دشمن زیاد داشتند و اکثر کفار و مشرکین از لبه شمشیر عدالت گستر ایشان گذشته بودند و خیلی از مشرکینی که از ترس شمشیر اسلام اورده بودند کینه ان جناب را در دل داشتند ! به همین دلیل پیامبر (صلی الله علیه و آله) به مولا علی علیه السلام فرمود: امت از تو کینه ها در دل دارند و زود است بعد از من به تو خدعه نموده و آنچه در دل دارند، ظاهر سازند. من تو را امر می نمایم به صبر و تحمل تا خداوند تو را جزا و عوض خیر عنایت فرماید زمانی که خلافت غصب شد، پیامبر این موضوع را به خوبی می دانست و به همین دلیل به مولا علی علیه السلام فرمود: اگر در امر حکومت، کار به جدال و خونریزی کشانده شد ، سکوت کن. مولا با نهایت بزرگواری از حق مسلم خود گذشت و خود را فدای بقای اسلام کرد و فرمود پس از ارزیابی درست، صبر و بردباری را خردمندانه تر دیدم.

درست است که مولا سکوت کرد اما همیشه خلافت را حق خود می دانست و با غاصبان خلافت و ولایتش احتجاج می کرد به طوری که وقتی شنید خلیفه اول خویشاوندی خود را با رسول خدا مطرح می کند و پس از حاکم شدن به بیعت مردم اشاره می کند در مسجد مدینه خطاب به او فرمود: شگفتا ! آیا معیار خلافت صحابی بودن پیامبر است؟ اما صحابی بودن و خویشاوندی ملاک نیست؟! اگر ادعا می کنی که با شورای مسلمین به خلافت رسیدی، چه شورایی بود که رای دهندگان حضور نداشتند و اگر خویشاوندی را حجت قرار می دهی، دیگران از تو، به پیامبر نزدیک تر و سزاوارترند! [حکمت 190 نهج البلاغه، ص653]

امام(علیه السلام)  هر گاه فرصت را مناسب می دید به خاطر استواری دین و حفظ وحدت مسلمین به کمک غاصبان خلافتش می رفت و انها متوسل به وجود نازنین او می شدند... چه مسائل و مشکلات پیچیده و بهرنجی که حضرت حل نکرد به طوری خلیفه دوم 70 بار از خوشحالی فریاد کشید لولا علی لهک العمر که یکی از مواردی که عمر به علی(علیه السلام) متوسل شد همین جنگ مسلمین با دولت ساسانی و فتح ایران بود که با راهنمایی های خردمندانه مولا، ایران فتح شد و ....

خطر تازه مسلمانانَ، حمله رومیان و .... سکوت امام :

 اگر حضرت با توسل به قدرت و قیام مسلحانه در صدد قبضة حکومت و خلافت بر می آمد، بسیاری از عزیزان خود را که از جان و دل به امامت و رهبری او معتقد بودند،‌ از دست می داد،‌ علاوه بر این ها گروه بسیاری از صحابه که به خلافت امام راضی نبودند، کشته می شدند و این امر سبب تضعیف و دو دستگی آنان می شد.

 از آن جاکه بسیاری از گروه ها و قبایلی که در سال های آخر عمر پیامبر(صلی الله علیه و آله) مسلمان شده بودند، ‌هنوز آموزش های لازم اسلامی را ندیده بودند و نور ایمان کاملاً در دل آنان نفوذ نکرده. بعد از خبر در گذشت پیامبر (صلی الله علیه و آله) گروهی از آنان پرچم ارتداد و بازگشت به بت پرستی را برافراشتند و عملاً با حکومت اسلامی در مدینه مخالفت نمودند به همین جهت نخستین کاری که حکومت جدید انجام داد این بود که گروهی از مسلمانان را برای نبرد با مرتدان و سرکوبی شورش آنان بسیج کرد و سرانجام آتش شورش آنان با تلاش مسلمانان خاموش گردید.  

 علاوه بر خطر مرتدین،‌ مدعیان نبوت و پیامبران دروغین مانند مسیلمه کذاب، طلیحه و سجاح نیز در صحنه ظاهر شده و هر کدام طرفداران و نیروهایی دور خود گرد آوردند و قصد حمله به مدینه را داشتند که با همکاری و اتحاد شکست خوردند.                                      .  خطر حمله احتمالی رومیان نیز می توانست مایة نگرانی دیگری برای جبهة مسلمانان باشد؛ زیرا تا آن زمان مسلمانان سه بار با رومیان رو در رو، یا درگیر شده بودند، و رومیان مسلمانان را خطری جدی تلقی می کردند و در پی فرصتی بودند که به مرکز اسلام حمله کنند. و با تضعیف جبهة داخلی مسلمانان، بهترین فرصت به دست رومی ها می افتاد که از این ضعف استفاده کنند.

سکوت امیرالمومنین علی (علیه السلام) حقیقت دارد.

انبیاء و اوصیای کرام از خود اختیاری نداشتند و تابع خدای سبحان بودند و اگر خدا می خواست جنگ می کردند و اگر خدا می خواست سکوت می کردند و...

آخر خطبه 2 صفحه 37: مولا علی (علیه السلام) پس از توصیف خاندان و اهل بیت با عظمت پیامبر(صلی الله علیه و آله)، می فرماید : ویژگی های حق ولایت به انها ( عترت و اهل بیت پیامبر) اختصاص دارد و وصیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) نسبت به خلافت مسلمین و میراث رسالت به انها تعلق دارد. هم اکنون (که خلافت را به من سپردید) حق به اهل آن باز گشت و دوباره به جایگاهی که از ان دور مانده بود، بازگردانده شد.

خطبه 3 ( خطبه شقشقیه) به خدا سوگند ! ابابکر، جامه خلافت را بر تن کرد در حالی که می دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی، چون محور اسیاب است به اسیاب، که دور ان حرکت می کند. خطبه فوق پر است از درد و دل های مولا از ابوبکر و عمر و عثمان و خلافتشان و ....                                            .                                                                                             آخر خطبه 5  : در شرایطی قرار دارم که اگر سخن گویم، این که سکوت برگزیدم، از علوم و حوادث پنهانی اگاهی دارم که اگر باز گویم مضطرب می گردید، چون لرزیدن ریسمان در چاه عمیق.                                            .                                                                                                          

آخر خطبه 6: پس سوگند به خدا ! من همواره از حق خویش محروم ماندم و از هنگام وفات پیامبر(صلی الله علیه و آله) تا امروز حق مرا باز داشته و به دیگری اختصاص داده اند...          قسمتی از خطبه 16: آنان که سابقه ای در اسلام داشتند و تاکنون منزوی بوده اند بر سر کار می آیند و آنها که به ناحق پیشی گرفتند عقب زده خواهند شد.

خطبه 37: در برابر خواسته های خدا راضی و تسلیم فرمان اویم، آیا می پندارید من به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دروغی روا داشتم؟ به خدا سوگند! من نخستین کسی هستم که او را تصدیق کردم و هرگز اول کسی نخواهم بود که او را تکذیب کنم. در کار خود اندیشیدم، دیدم پیش از بیعت، پیمان اطاعت و پیروی از سفارش رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را بر عهده دارم که از من برای دیگری پیمان گرفت. چونکه پیامبر(صلی الله علیه و آله) به مولا علی(علیه السلام) فرموده بود اگر در امر حکومت، کار به جدال و خونریزی کشانده شد، سکوت کن.

خطبه 74 (پس از شورای شش نفره عمر) پس از قتل عمر، در روز شورا، آن هنگام که مردم برای بیعت با عثمان جمع بودند فرمود: همانا می دانید که سزاوارتر از دیگران به خلافت من هستم. سوگند به خدا! به آنچه انجام داده اید گردن می نهم تا هنگامی که اوضاع مسلمین روبه راه باشد و از هم نپاشد و جز من به دیگری ستم نشود و پاداش این گذشت و سکوت و فضیلت را از خدا انتظار دارم. و از آن همه زر و زیوری که به دنبال ان حرکت می کنید پرهیز میکنم.

خطبه 217 (شکوه از قریش) خدایا برای پیروزی بر قریش و یارانش از تو کمک می خواهم که پیوند خویشاوندی مرا بریدند و کار مرا دگرگون کردند و همگی برای مبارزه با من در حقی که از همه ی انان سزاوارترم متحد گردیدند و گفتند: حق را اگر توانی بگیر و یا تو را اگر از حق محروم دارند، یا با غم و اندوه صبر کن و یا با حسرت بمیر! به اطرافم نگریستم، دیدم که نه یاوری دارم... پس خار در چشم فرو رفته، دیده بر هم نهادم و با گلویی که استخوان در ان گیر کرده بود جام تلخ را جرعه جرعه نوشیدم و در فرو رفتن خشم، در امری تلخ تر از گیاه حنظل و دردناک تر از فرو رفتن تیزی شمشیر در دل شکیبایی کردم.                                                                                                         

پیامبران هم در فرصت هایی سکوت کردند؟!

ادای تکلیف و وظیفه! همه انبیای الهی و اوصیای به حق مطابق مقررات و دستورات الهی عمل می نمایند و در موارد مقتضی قیام به جنگ و در مواردی قعود و سکوت می نمودند و حتی در مواردی از مقابل دشمنان فرار نموده و پنهان می گشتند!                                  اگر به تاریخ حالات هر یک از انبیای عظام و اولیای الهی بنگریم از این قبیل قضایا بسیار وجود دارد به ویژه آنکه قرآن مجید به برخی از آنها اشاره نموده که به خاطر نداشتن یار و همراه سکوت یا فرار نموده اند. چنانچه در سوره قمر از قول نوح(علیه السلام) شیخ الانبیاء می فرماید فَدَعا رَبّه أنّی مَغلوبٌ فانتصِر پس خدا را خواند و دعا کرد که بارالها من سخت مغلوب قوم شده ام (به لطف خود) مرا یاری فرما (قمر 10)              .                                                    همچنین درباره ی کناره گیری و اعتزال حضرت ابراهیم(علیه السلام) وقتی عمویش آزر استمداد نمود و جواب یأس شنید، فرمود: وَ أعتزلُکِمُ و ما تَدعونَ مِن دونِ الله وأدعوا ربیّ من از شما و بت هایی که به جای خدا می پرستید دوری کرده و خدای یکتا را می خوانم (مریم 48) حضرت ابراهیم(علیه السلام) وقتی کمک و یاری از عموی خویش ندید عزلت و گوشه نشینی اختیار نمود تا شرایط مناسبی فراهم آید.                                 .                                  فرار از دست ظالمان! فرار کردن حضرت موسی(علیه السلام) با خوف از مصر فخرجَ منها خائِقاً یترَقَّبُ قالَ ربِّ نَجَّنی مِن القومِ الظّالمینَ از شهر با حال ترس از دشمن بیرون رفت و گفت: بارالها مرا از شر قوم ستمکار نجات ده (قصص21)

بنابراین انبیای الهی اگر برای یاری دین خدا یار و ناصری نیابند برای فراهم شدن شرایط مناسب و تا موعد مناسب عزلت و کناره گیری و قعود و سکوت و عدم قیام را اتخاذ می نمایند.

در دوران 25 سال بر امام علی(علیه السلام) چه گذشت؟

تعبیرات امام علی علیه السلام در خطبه3 و 26 ساعت ها و روزهاى بسیار تلخ و دردناکى را مى گذارند. نه به خاطر این که در رأس حکومت نیست، چرا که خودش صریحاً بى اعتنایى خویش را به این امر در خطبه هاى متعدّد بیان کرده و روشن ساخته است که این مقام تنها یک مسئولیت الهى است، نه وسیله اى براى افتخار و مباهات، و سرانجام همان شد تاریخ نشان داد یعنى معاویه به حکومت رسید و خلافت رسول الله را به نوعى سلطنت خودکامه پر زرق و موروثى تبدیل کرد و بعد از او یزید و یارانش بر آن تخت نشستند. و مرتکب اعمالى شدند که در بدترین حکومت هاى خودکامه کم نظیر است.                                      .                                                                                              تعبیرات پرمعناى امام علیه السلام در این جمله ها نشان مى دهد که چگونه تبلیغات گسترده و شدید سردمداران حکومت از یک سو، و تهدید و اِرعاب مردم از سوى دیگر، امام علیه السلام را که شایسته ترین فرد براى خلافت بود. و از سوى پیامبر(صلی الله علیه و آله) نیز براى همین منصب تعیین شده بود، به انزوا کشاند تا آنجا که جز اهل بیتش، کسى به عنوان یار و یاور براى او باقى نمانده بود! و نیز این تعبیرات نشان مى دهد که حامیان خلافت، حتى از کشتن اهل بیت امام علیه السلام نیز اِبا نداشتند. چرا که مى فرماید فَضَنَنْتُ بِهم عَنِ الْمَوتِ (من دریغ داشتم که آنان را به کام مرگ بفرستم). و این عجیب و وحشتناک است! هر چند اینگونه مسائل مهم اخلاقى، در عالم سیاست و حکومت شگفت انگیز نیست! حامیان متعصّب خلافت، منتظر بهانه اى بودند تا فرزندان امام علیه السلام را که احتمال جانشینى آنان را در آینده مى دادند، از میان بردارند همچنین اعمالى مانند تحریف عقاید و اشتباه در فهم احکام اسلام و ارتکاب انواع تبعیضات و بى عدالتى ها و سرانجام تبدیل حکومت اسلامى به سلطنت و ...

توجیه ناروای دگراندیشان در مورد صبر 25 ساله علی علیه السلام

در مورد 25 سال صبر و مدارای امیرالمؤمنین علیه السلام در زمان سه خلیفه اول، توجیه دیگری که این روزها گاهی مطرح می شود این است که حضرت علی علیه السلام به این دلیل با آنها نجنگید که شرعاً جنگ برایش جایز نبود؛ چرا که در آن 25 سال اصلا حکومت حق آن حضرت نبود که بخواهد برای گرفتن آن اقدام کند!                                                   این در حالی است که طی 1300 سال علمای شیعه تلاش کرده اند که بگویند خلافت حضرت علی علیه السلام از سوی خدا است، و پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) به دستور خدای متعال امیرالمؤمنین علیه السلام را برای خلافت پس از خود تعیین کرد يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ  وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ  وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ (احزاب33)                                                                          بر اساس این آیه شریفه اهمیت این مسأله به حدی بود که اگر پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) این وظیفه را انجام نمی داد و جانشینی حضرت علی علیه السلام را به جای خود ـ که از جانب خدای متعال مشخص شده بود ـ بیان نمی کرد، به منزله این بود که اصلا رسالت الهی را تبلیغ نکرده است! چرا که رسالت الهی یک مجموعه است که جزء اخیر آن، اعلام ولایت و خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام است. از این رو بدون آن، سایر تلاش ها نیز ثمری نخواهد داد و از بین خواهد رفت.                                                .
نصب و اذن الهی، تنها ملاک مشروعیت حاکم النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ (احزاب 6) این کج اندیشان می گویند، اگر مردم حکومت پیغمبر(صلی الله علیه و آله) را هم قبول نمی کردند پیغمبر(صلی الله علیه و آله) حق نداشت بر آنها حکومت کند! و مسأله در مورد حضرت علی(علیه السلام) نیز بر همین منوال است! چون مردم رأی ندادند و قبول نکردند، حضرت علی علیه السلام نمی توانست خلیفه باشد. و انتصاب خدا را ندیده می گیرند.