سيره سياسي علی. از نگاه ديگران. حكومت علوي
سایت جدید تاریخی فرهنگی قرآنی 2
m5736z
blog.ir.
رفتار سياسي علي(ع) و رعایت ارزش ها ؟
چرا اميرالمؤمنين(ع) بعد از رسيدن به خلافت به مبارزه با عده اي از مسلمانان پرداخت و تقريباً تمامي دوران خلافت آن حضرت(ع) به جنگ با آنها سپري شد. (ابتدا با اصحاب جمل، سپس با اصحاب صفين و سرانجام هم با اصحاب نهروان) همانگونه كه خود اميرالمؤمنين(ع) نيز بارها در فرمايشات خود تأكيد فرموده، در اين جنگ ها جز انجام وظيفه و تكليف واجبي كه خداي متعال بر عهده ايشان گذاشته بود، هيچ هدف ديگري در كار نبود.
اميرالمؤمنين(ع) خود در پاسخ اين گونه قضاوت ها چنين مي فرمايد و لقد اصبحنا في زمان قد اتّخذ اكثر اهله الغدر كيساً ما در زماني زندگي ميكنيم كه اكثر مردم نيرنگ و فريب كاري را زرنگي مي دانند! حضرت با اشاره به كارهاي معاويه مي فرمايد، مردم فكر مي كنند اين از زرنگي و درايت معاويه است كه براي رسيدن به مقاصد خود مكر و حيله به كار مي برد و نسبهم اهل الجهل فيه لي حسن الحيله افرادي كه به حقايق امور آگاه نيستند، كارهايي را كه سرچشمه اش مكر و فريب است سياست مداري و حسن تدبير و چاره انديشي مي دانند ما لهم قاتلهم اللّه؛ اينان به دنبال چه هستند؟ خدا نابودشان كند! قد يري الحوّل القلّب وجه الحيله و دونه مانع من امر اللّه و نهيه چه بسا كسي از نظر سياست مداري و مصلحت انديشي نيرومند است و هيچ كم ندارد حوّل القلّب، يعني كسي كه در تغيير و تحويل كارها و زير و رو كردن آنها ماهر است ولي امر و نهي خدا و حدود و ضوابط شرعي است كه جلوي او را مي گيرد. او براي چيره شدن بر دشمن، خوب مي داند كه چه بايد كرد، ولي خدا، شرع و تقوا اجازه نمي دهد بسياري از كارها را انجام دهد. فيدعها رأي عين بعد القدره عليها با اين كه راه مكر و حيله را مي داند، ولي براي اطاعت خدا و رعايت ارزش ها آن را رها مي كند. اما كساني كه به دنبال فرصت طلبي و منافع شخصي خود هستند اين گونه نيستند و ينتهز فرصتها من لاحريجه له في الدّين كسانيكه نسبت به دين بي پروا بوده و احكام شرعي و ارزش هاي اسلامي را رعايت نمي كنند، از هر حيله اي استفاده مي كنند و براي رسيدن به هدف، استفاده از هر وسيله اي را توجيه پذير مي دانند؛ ولي من اين گونه نيستم، بلكه بايد دستور خدا را رعايت كنم. نهج البلاغه، خطبه 41.
سيره سياسي امير مومنان و ولايت علي(ع)
در ميانه جنگ صفين هنگامي كه هاشم مرقال فرمانده شجاع لشكر امير مومنان(ع) به شهادت رسيد، پسر وي پرچم پدر را برداشت و وجدان و فطرت لشكر را خطاب قرار داد: حتي اگر ثواب و عقاب و بهشت و دوزخي نبود، جنگيدن در كنار علي بر همراهي با معاويه پسر هند جگرخوار فضيلت داشت. با همين استدلال بايد گفت حتي اگر ماجراي غدير و ابلاغ رسالت الهي هم نبود، شخصيت و حيات علي(ع) جهت ترجيح او براي زعامت و حكومت و معماري سياست تر از كرامت انسان كفايت مي كرد سياستمداري كه قول و عملش يكي بود كدام سياستمدار را مي توان همپاي او جست كه خطاب به والي خود بنويسد هرگز هوا و هوس بر من چيره نخواهد شد تا به حرص و آز در گزيدن خوراك وادارم سازد در حالي كه ممكن است در حجاز يا يمامه، كسي حسرت گرده ناني برد يا سير نخورد، و يا من سير بخوابم حال آنكه پيرامون من شكم هايي گرسنه و جگرهايي سوخته باشد؟... آيا به اين بسنده كنم كه گويند امير مومنان است و در ناگواري هاي روزگار شريك آنان نشوم يا در سختي زندگي الگويي براي آنها نباشم؟ من آفريده نشده ام تا مانند چارپايي بسته كه به علف پردازد، مشغول سورچراني باشم.
علي ع اين جملات را در حالي مي گفت كه چندي پيش از آن، جمعيت مشتاق عدالت، به خانه او هجوم آورده بودند. دو پهلوي او در ازدحام جمعيت فشرده شد و نزديك بود حسنين ع زير دست و پا بمانند. تشنگان عدالت گفته بودند از اين جا نمي رويم جز با بيعت؛ طفره نرو! دستت را پيش آر تا بيعت كنيم. راه عذر بر علي بسته شد. همان جا بود كه تسليم شد اما در همان موضع تسليم، سيماي سياست علوي و حد و مرز حكومت خود را ترسيم كرد؛ به خدايي كه دانه را شكافت و جان را آفريد سوگند! اگر حضور حاضران نبود و ياران به واسطه ياري حجت را بر من تمام نمي كردند و اگر خداوند از دانايان و عالمان پيمان نستانده بود كه بر سيري ستمگر و گرسنگي ستمديده تاب و قرار نداشته باشند، افسار شتر خلافت را پشت كوهانش مي افكندم كه دنياي شما نزد من از آب بيني بز باارزش تر است. هر يك از اين جملات طلايي لابد صد تكبير به نشانه تأييد داشت. براي علي، بار امانت و سنگيني مسئوليت همان است كه به عثمان بن حنيف نوشت آيا به اين بسنده كنم كه گويند امير مومنان است و در ناگواريهاي روزگار شريك آنان نشوم يا در سختي زندگي الگويي براي آنها نباشم. و اگر زشتي غدر و خيانت نبود، من سياستمدارترين مردم بودم اما هر غدر و نيرنگي، گناه است و هر گناهي، كفر. و براي هر نيرنگ باز خيانتكاري در روز قيامت پرچمي است كه با آن شناخته مي شود.
اين كه چرا علي با آن همه فضيلت بلارقيب، دشمن پيدا كرد، پاسخ را بايد در همين روح با كرامت و امانتدار او جستجو كرد. امام درباره كسي شنيد كه مي گويند همه از او راضي هستند و شهادت داد كه قطعا او به جفا و نه به عدل رفتار كرده وگرنه با عدالت نمي توان همه را راضي كرد. و سيره خويش را همان قرار داد كه به حارث همداني نوشت بپرهيز از هر عملي كه صاحب خود را خشنود سازد اما براي عامه مسلمين ناخوش و زشت آيد. و بپرهيز از هر عملي كه در پنهان انجام گردد و در آشكار، باعث شرمندگي شود. و پرهيز كن از هر عملي كه وقتي از آن بپرسند، صاحب عمل انكار كند يا عذر بخواهد... و به صلاح آر هر نعمتي كه خداوند به تو ارزاني داشته و آن را تباه مكن. و بايد اثر نعمتي كه خداوند به تو داده در عمل تو ديده شود. و بدان كه برترين مومنان، برترين آنها در تقديم و بذل جان و مال و خاندان خويش است....
غير از دنياطلبان، حتي دوستان به ظاهر مصلحت انديش امام از او مي خواستند فعلا با صاحبان امتياز و قدرت مدارا كند و عدالت را درباره غارت آنها از بيت المال جاري نسازد تا به پيروزي رسد. پاسخ امام به اين دو گروه متفاوت هم يكي بود. آيا مرا فرمان مي دهيد كه پيروزي را در ستم بر كساني كه ولايت مرا پذيرفته اند، طلب كنم؟! به خدا سوگند تا دنيا دنياست و ستاره اي از پس ستاره اي مي آيد، هرگز چنين نخواهم كرد. اگر مال از آن من بود، همه را به مساوات تقسيم مي كردم چه رسد به اين كه مال قطعا و منحصرا مال خداست.
عدم اعتماد و اطمينان به سياستمداران و هراس از خيانت آنها، همواره نگراني بشر در طول تاريخ بوده است. آنچه از علي ع اسطوره سياست ساخت، عزت (نفوذ ناپذيري) او بود. روح علي بزرگ بود و روح بزرگ را نمي شد خريد و فروخت و معامله كرد. او چون جان خويش را ارزاني رضايت حق كرده بود، شان نزول اين آيه شريفه شد كه و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رئوف بالعباد و از مردم كسي است كه جان خويش را براي كسب خشنودي پروردگار معامله كرده و خدا نسبت به بندگان مهربان است. او حاضر نبود جان گرامي را ارزان و به هر ناكسي بفروشد. آيا آزاده اي نيست كه اين ته مانده غذا زير دندان (دنيا) را فرو گذارد؟ بدانيد كه براي جان هاي شما بهايي جز بهشت نيست، پس جان خود را جز به همان نفروشيد. آنها كه به دوستي علي گرويدند، براي جهاد و مجاهدت سبكبار و مهيا بودند وگرنه، فربه شدگان و سنگين شدگان از دنيا و طعمه قدرت و بيت المال، يا نتوانستند او را همراهي كنند و يا روياروي او ايستادند در حالي كه به فضيلت هاي بي همانندش شهادت مي دادند.
امام مرز كشيد ميان جان هاي گرامي همطراز رضوان خداوند با فرومايگان مسلمان نما و اهل خدعه، آنجا كه فرمود «كجايند برگزيدگان و شايستگان و آزادگان و بزرگواران شما؟!... فساد آشكار شد اما كسي كه آن را زشت شمارد و بازدارد و تغيير دهد، نيست. آيا اين چنين مي خواهيد مجاور خداوند در عالم قدس شويد و عزيزترين اولياي او باشيد؟ هرگز! با خدا و رضوان او خدعه نتوان كرد و به رضايت او جز با طاعتش نمي توان رسيد. لعنت خدا بر آنها كه امر به معروف مي كنند و خود، آنرا فرو مي گذارند، و از منكر بازمي دارند و خود به آن عمل ميكنند. گروه خوني ابوتراب- آن افلاكي خاك نشين- نمي توانست با جماعت دنيازده، زراندوز، طرفدار تبعيض، رياست طلب، خائن به امانت، عافيت طلب، منافق، ميانه نما، مقدس مآب آلوده و مستعد سواري دادن به جبهه جور و فساد و تبعيض سازگار باشد كه او در روز بيعت، با خدا و خلق هر دو عهد بسته بود خيانت در امانت نكند و حق خدا و خلق را ارزاني زياده خواهان نكند. بنابراين جبهه اي مقابل او آراسته شد كه يك سر آن معاويه و عمروعاص و وليد و مروان و همه امويان ذاتا كافر بودند و سر ديگر آن، ياران بيعت شكني چون زبير و طلحه، و ميانه اين صف، مقدس مآبان دنيازده و اهل حسادتي چون ابوموسي اشعري و سعد ابي وقاص. و سياهي لشكر آنها جماعت ساده لوح حيرت زده اما مغرور و لجوجي از تيره خوارج. بيگانه و دوست هريك جدا- و گاه با هم ساخته!- دل مولا را شكستند و جان او را خستند تا يكي از پاك دست ترين و قدرتمندترين سياستمداران تاريخ، مظلوم ترين آنها شود.
علي مغضوب واقع شد و در كانون انواع هجمه ها از جمله ترور شخصيت قرار گرفت، چون نقطه اطمينان صيانت از سلامت سياست شده بود. بر او خشم گرفتند و آشكار و پنهان، رشته هاي اقتدار و سياست ورزي او را گسيختند چون نفوذناپذير و غيرقابل معامله بود و به تعبير حضرت زهرا(س) امامت او مي توانست «امان از تفرقه» باشد. از او انتقام كشيدند چون با حق آميخته و پرچم شاخص عدالت شده بود.
او علم جهاد را در برابر همه امتيازطلبي ها و برتري جويي ها برافراشته بود و تا اين پرچم برپا بود، به بردگي گرفتن مردم امكان پذير نبود. همه مسئله اين بود كه با حضور علي، سياست گرد مدار حق و عدالت مي گشت و اين محوريت و حكميت بايد از علي ستانده مي شد. چنين بود كه حكميت پيش هر كس جز علي بردند، در حالي كه فرمان داده شده بودند به طاغوت كافر شوند. ايمان ها را موريانه خورد و پايه هاي امارت امير مومنان و امام عدالت شكاف برداشت. در بحبوحه يكي از ناكامي هاي صفين بود كه امام ابياتي با اين مضمون خواند «اگر اطاعت ميكردند آنها را با امنيت و آسايش در جنت الهي پناه مي دادم اما چگونه محكم كنم امري را كه در آن از من مي خواهند انديشه فرومايگان بي سر و پا را پيروي كنم». و گره در كار امام افتاد وقتي از او نشنيدند و نپذيرفتند كه تا پيروزي بيش از يك نفس نمانده، حتي اگر مالك اشتر علي به نزديكي خيمه معاويه رسيده بود و غمگسارانه فرياد مي زد «تا پيروزي به اندازه يك كمان باقي نمانده است». بدن هاي كنار هم با سوداهاي پراكنده از يكديگر- همان ها كه حضرت مي فرمود كلامتان صخره سخت را نرم مي كند اما عمل شما دشمنان را به طمع مي اندازد - امير عدالت را زمينگير كردند.
در كارآمدي و ماندگاري سيره علوي همين بس كه 14 قرن بعد، انقلابي بزرگ با الهام از آن رويكرد علوي به پيروزي رسيد و زنجيره اي از پيروزي هاي جهاني مستضعفان را در پي آورد. جهان، در حال انقلابي بزرگ است اما نه به نام معاويه و عمروعاص و اصحاب سقيفه و جمل. پرچمدار اصلي اين نهضت(عج) انسان كاملي است از نسل علي كه امير مومنان در بشارت آمدن و پيروزي اش فرمود «جهان پس از سركشي رو به ما اهل بيت خواهد كرد، همچون ماده شتر بد خو كه با طفل خود مهربان شود. و نريد ان نمنّ علي الذين استضعفوا في الارض....
1421 سال پس از ماجراي غدير، جهان آبستن حوادث و جنبش بزرگي است كه كانون آن در پايتخت محبت مولا(ايران) قرار گرفته . اكنون در ايران مردماني باليده و برآمده اند كه پشت در پشت هم و زير پرچم ولايت فقيه به مولاي متقيان و امير عدالت(ع) اقتدا كرده اند. عزم جزم آنها «علوي» شدن است چندان كه بشارتش را رسول خدا ذيل آيه شريفه يا ايهاالذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف ياتي الله بقوم يحبّهم و يحبونه... آيه 45 مائده داده؛ فروتن با مومنان، نفوذناپذير و سرسخت در برابر كافران، مجاهد در راه خدا و نترس در برابر ملامت سرزنش كنندگان. و اين هنوز از نتايج سحر غدير است، تا صبح دولت حق بدمد، ان شاءالله.
نظام هاي سياسي و رجال بزرگ را بايد از دشمنانشان شناخت
همچنان كه از دوستان آنها. نوع سلوك سياسي با اين دشمنان و دوستان است كه عيار نظام هاي سياسي و سياستمداران را نشان مي دهد. اين افتخاري است براي اميرمومنان ع در قياس با خلفاي قبل و بعد از خود، كه مردم با شور و اشتياق تمام و بدون اينكه شعبده بازي هاي سياسي در كار باشد، براي بيعت به سوي آن حضرت هجوم آوردند و امتيازي ديگر است براي آن حضرت كه بدنام ترين و فاسدترين و خيانت پيشه ترين چهره هاي سياسي در صف دشمنان او قرار گرفتند. اينكه در 4 سال و 9 ماه حكومت عدالت، 3 جنگ بزرگ به حضرت تحميل شد، حاكي از سلامت و استواري اين نظام سياسي بر سر اصول اسلامي و مباني اخلاقي است و الا اگر قرار مي شد امام بر سر حقوق مردم با خواص فزون طلب مداهنه و معامله كند، نه جنگ جمل عليه آن حضرت برپا مي شد و نه جنگ صفين تا از درون آن، فرقه خوارج پديدار شود. فقط مي ماند اميد يك امت تبعيض زده و ستم كشيده كه از بي عدالتي و اشرافيگري و خويشاوند سالاري و طعمه انگاري منصب به ستوه آمده و به امام عدالت پناه آورده بودند. آيا با خيانت به اين همه اميد و انتظار، نام مولاي متقيان همچنان متمايز از ديگران بر تارك سياست و خلافت اسلامي مي درخشيد؟!
موج اجتماعي برخاسته بود. نخبگان و اشراف متنفذ و زراندوزان و زورسالاران در برابر اين موج بزرگ چه مي توانستند بكنند؟ كار اين موج عدالت خواهي آن قدر بالا گرفته بود كه يكي مثل وليدبن عقبه بن ابي معيط والي كوفه در زمان خليفه سوم- كه به خاطر شرابخواري حد بر او واجب شده بود و علي(ع) با جسارت تمام، حد را بر اين صاحب منصب جاري ساخت- سراغ امام آمده بود تا به نمايندگي از جمعي از اقران و نظاير خود با امام مذاكره كند. «اي اباالحسن! مي داني همه ما كه اينجا نشسته ايم به خاطر جنگ هاي اول اسلام دل خوشي از تو نداريم و هر يك از ما يك يا چند نفر از خويشاوندان را داريم كه در آن جنگ ها به دست تو كشته شده اند. اما ما حاضريم از آن خون ها صرف نظر كنيم و با تو بيعت كنيم به شرط آن كه عطف بما سبق نكني و به گذشته كاري نداشته باشي، بعد از اين هر طور مي خواهي عمل كن». امام در پاسخ فرمود «اما موضوع خون هايي كه گفتيد، خوني نبوده كه براي كينه شخصي ريخته باشد، ما براي حق مي جنگيديم و شما براي باطل. حق بر باطل پيروز شد. شما اگر معترضيد و خونبها مي خواهيد برويد از حق بگيريد كه باطل را درهم شكست. اما اينكه به گذشته كاري نداشته باشم، در اختيار من نيست انّ الحق القديم لايبطله شأ حق ديرپا و قديمي را چيزي باطل نمي كند.
آيا مفسدي چون وليد در برابر مردي كه سياست را با قوت و جديت و بر مبناي اصولگرايي راستين پيشه كرده بود و جاذبه و دافعه هاي روشني داشت، بايد جز به اردوگاه شام مي پيوست؟ فقط فرصت طلبان و قدرت زدگان نبودند كه علي(ع) را دعوت به سياست ورزي عرفي توأم با بده بستان و مصلحت انديشي هاي آن چناني مي كردند، كه حتي برخي دوستان خيرخواه نيز از سر نصيحت! از امام مي خواستند فعلاً با بعضي از خواص مدارا كند و مناصب يا امتيازات ويژه آنها را نديد بگيرد. امام اما دلش پيش آن طبقات محروم و زجركشيده اي بود كه با هزار اميد دست به دامانش آويخته بودند و با او پيمان بسته بودند. آنها با همه انبوهي، صدايشان به جايي نمي رسيد. متن حاشيه نشين بودند. بيعتي كرده و رفته بودند. علي بود و خدا و خلوت هايش. و خدا در اين خلوت ها بود. پس او چگونه مي توانست در محضر خدا، بر سر حقوق خلق بي سر و زبان كه عائله او محسوب مي شدند و به او اعتماد كرده بودند، معامله و خيانت كند؟ أتأمروني أن اطلب النصر بالجور فيمن و ولّيت عليه امام به ياران نزديك و مصلحت انديشش فرمود آيا مرا فرا مي خوانيد كه پيروزي را در ستم بر رعيت بجويم. به خدا سوگند تا دنيا دنياست و ستاره اي از پي ستاره اي مي آيد چنين نخواهم كرد.
اگر مال از آن من بود، همه را بين مردم به تساوي قسمت مي كردم، چه رسد به اينكه مال خداوند است. بدانيد كه بخشش مال به ناحق، تبذير و اسراف است و صاحبش را در دنيا بالا مي برد و در آخرت ساقط مي نمايد. او را نزد مردم گرامي كند و نزد خداوند خوار نمايد (خطبه 126 نهج البلاغه) علي از مردم روزگارش جفا ديد اما بر آنها جفا نكرد. به همين دليل هم بود كه هم در آغاز امارتش آن گونه با هجوم مردم مواجه شد و هم آن روز كه بر بستر شهادت افتاد، پابرهنگان را به خيابان هاي پايتخت كشاند؛ همان ها كه هر يك كاسه اي از شير به دست گرفته بودند و سراغ خانه علي مي رفتند. جماعت كجا؟ در خانه علي. اين كه دست شماست چيست؟ شير، تمام قوت ما. چرا خانه علي؟ فرقش شكافته و طبيبي كه بر بالينش آمده، مي گويد مرهم درد جانگداز ضربت شمشير، شير است، مي رويم مرهمي برزخمش باشيم. علي مي توانست به جاي 5 سال، 50 سال حكومت كند. اما نمي ماند و سلوكش، راه روشن حق طلبان و عدالت جويان و سياست پيشگان صادق نمي شد. علي در روزگاري سياست ديني و اخلاقي و عدالت خواهانه را ارج گذاشت كه روزگار جنگ با كفار بر سر تنزيل قرآن سپري شده و روزگار جنگ بر سر تأويل و تفسير آن آغاز شده بود. قرائت هاي مختلف و تفسيرهاي گونه گون از دين مد شده بود. هر فرقه سياسي براي خود تفسيري از دين و قرآن، سازگار با بدعت ها و انحرافاتش تدارك كرده بود.
علي(ع) معيار حق
در روايات اسلامي معتبر اين معنا مورد تاكيد قرارگرفته كه علي (ع) معيار تشخيص حق و باطل است. به اين معنا كه علي مع الحق و الحق مع علي يدور حيثما دار علي با حق و حق با علي است و هرجا يكي باشد ديگري نيز هست زيرا حق و علي داير مدار يك ديگرند. براين اساس، هر كسي مي تواند به سادگي با شناخت حق، علي را به عنوان مظهر و مصداق اكمل و اتم آن بنگرد، چنانكه هر كسي اگر علي (ع) را شناخت به سادگي، حقيقت را دريافته است. بنابراين علي (ع) شاخص شناخت حق و باطل است بي آن كه براي كسي ترديد و شكل ايجاد شود. ريشه اين امر را مي بايست در عصمت مطلق آن حضرت (ع) و فناي ذاتي وي در خداوند جست كه از آن به قرب نوافل و فرايض ياد مي شود، بنابر اين اميرمومنان(ع) عين الله و يدالله و اسدالله و مانند آن است و خداوند امور هستي را از طريق و مجراي علي و ائمه (ع) افاضه و ربوبيت مي كند، چنانكه محو و فناي آن حضرت (ع) موجب مي شود كه خدا و علي (ع) يكي باشد و اگر به كفر نمي كشيد و سخناني كه درحق عيسي بن مريم (ع) گفته مي شد، بيان نمي شد، درحق علي (ع) چنان مي گفتيم كه در وهم نگنجد. بنابراين ايشان را: نه خدا توانمش خواند. نه بشر توانمش گفت متحيرم چه نامم شه ملك لافتي را در حق وي همان را مي گوييم كه فرمان داده شده نزلونا عن الالوهيه و قولوا فينا ما شئتم؛ ما را از مقام الوهيت پايين آوريد، سپس هر آنچه درحق ما بخواهيد، بگوييد.
شناخت اهل بیت و حق و باطل
اين مقام علوي و ديگر امامان (ع)، به حكم وحدانيت نوري ايشان است. هر كسي اگر بخواهد به هر چيزي دست يابد مي بايست از اين خاندان بخواهد و در مسير ايشان گام بردارد كه شجره مباركه الهي در هستي هستند. اهل بيت (ع) نور هستند چنان كه خداوند در قرآن آورده است كه ما به سوي شما نور و كتاب را فرستاديم. از اين رو اگر شب قدر حذف شود، قرآن و كتاب حذف مي شود و نور آن نيز مي رود، زيرا كتاب و عترت (ع) هموره دركنار هم بوده و هستند تا درحوض كوثر بر پيامبر (ص) وارد شوند. براين اساس اگر كسي بخواهد حق و باطل را بشناسد و مسير خويش را تشخيص دهد بايد به اهل بيت(ع) توجه داشته باشد و آنان را ملاك و معيار سير و سلوك خويش در دنيا قرار مي دهد. بدين ترتيب آنان به عنوان تقسيم كننده بهشت و دوزخ مطرح مي شوند؛ زيرا بازتاب حق، همان بهشت و بازتاب باطل، دوزخ است. از اين خداوند در آيه 47 اعراف از اهل بيت(ع) به كساني ياد مي كند كه در روز قيامت بهشتيان و دوزخيان را جدا مي كنند: بر بلنداي آن، مرداني بلند مرتبه قراردارند كه هر يك از آنان دو گروه را به نشانه هاي حق و باطل و ايمان و كفر مي شناسند. بايد همواره از خداوند بخواهيم تا از نور ايشان و مهر و محبت آنان بهره مند شده و در مسيري گام برداريم كه رضا و خشنودي آنان در آن است تا بتوانيم به شفاعت آن بزرگواران به بهشت رضوان الهي در آييم.
امام علي (ع ) از نگاه ديگران
توماس كارلايل فيلسوف نامي غرب در بخشي از كتابش كه به نام قهرمانان منتشر ساخته درباره اميرالمومنين (ع ) و پايگاه پرعظمت او در جهان انسانيت چنين اظهار ارادت و شيفتگي مي كند : اما علي جز آن كه او را دوست بداريم و فريفته وي باشيم چاره اي نداريم ; زيرا مردي جاوداني و پاك نهاد و بزرگوار بود وجدان پاكي داشت كه از مهرباني و نيكي لبريز و قلبش مملو از ياري و فداكاري بود. شيرمردي بود كه شجاعتش در هاله اي از عطوفت و مهرباني احاطه شده بود. سپس درصدد تحليل وضعيت حكومتي و سياست حضرت علي بر مي آيد و نتيجه واپسين اتفاقات را اين گونه به نقد مي كشد: علي (ع ) در كوفه شهيد شد و خودش از شدت عدالتي كه داشت اين ستم را بر خود هموار كرد; زيرا تصور مي نمود كه همه كس مانند او عادل و با شرافت است
جبران خليل جبران هنرمند مشهور عرصه ادب عربي معتقد است كه فريفتگان آثار و بلاغت امام علي (ع ) دو دسته اند : يا داراي خرد كاملند و يا سرشت حساس و پاكي دارند; اما گمراهان اين راه نه داراي اخلاقند و نه سرشت آنان پاك است جبران مي نويسد : رسالت علي (ع) در ميان مردم كامل و صحيح بود جز اين كه او درگذشت و موفق نشد اهداف و ايده هاي خود را به كمال برسند. و علي درگذشت درحالي كه لبخند بر لبانش نقش بسته بود; زيرا وجدان و قلب او از آنچه روح هاي بزرگ بدان اطمينان دارند سرشار بود و فرزند ابي طالب نخستين عربي است كه روح هستي را دريافته و همواره در ملازمت آن بوده است
گابريل آنگيري نويسنده معروف فرانسوي كتاب مستقلي از زندگاني و شخصيت حضرت امام علي (ع ) تهيه كرده و نام آن را شهسوار اسلام گذاشته است : شخصيت علي (ع) داراي دو خاصيت برجسته و ممتاز است كه در هيچ يك از قهرمانان بزرگ تاريخ نمي توان يافت : نخست آن كه علي در عين حال كه عنوان سردار و قهرمان (خطه توحيد) و امام بودن را دارا بود مبارزي خستگي ناپذير و عالم الهي و فصيح ترين خطباي صدر اسلام به شمار مي رفت آيا ممكن است رولان يابايار دو قهرمان مشهور تاريخ اروپا را تصور كرد كه متون مقدسه را استادانه تفسير نموده و نكات مبهم تورات و انجيل را شرح و بسط داده و از بالاي منبر نطق نموده و بغرنج ترين معضلات قانون مدني و هم چنين قانون جزا يعني چيزي متصور نيست اما در شخصيت علي در صدر اسلام شاهد چنين اتفاق بزرگ و عظيمي هستيم كه اميرالمومنين دست به حيرت انگيزترين امور سياسي و قضايي و حكومتي و امارتي مي زند و جامعه جاهل آن زمان را از چشمه هاي فياض خويش سيراب مي كند. وي ويژگي دوم علي بن ابي طالب (ع) را اينگونه بيان مي كند : از نظر تمام مذاهب اسلام مورد ستايش و تكريم است و بي آن كه او خود خواسته باشد تمام فرق و مذاهب اسلامي او را پيشواي خود مي شناسند. حال اين كه پيشواياني از قبيل نستوريوس و فوسيوس و لوتر فقط مورد احترام كليساهاي خود هستند و از نظر كليساهاي ديگر طرد شده اند. »
اميرمؤمنان علي(ع) همواره بر نقش مردم در تحقق اهداف دولت و امت تاكيد داشت؛ زيرا همه هدف وحي و پيامبران و اوصياء و اولياي الهي(ع) تعليم و تزكيه است تا مردم جايگاه والاي خويش را بشناسند و حقوق خود را بدانند و در مقام انسانيت و خلافت الهي، تكاليف خويش را در برابر خود و ديگر آفريده ها به درستي بجا آورند. پس مدار و محور دين و پيامبران، دولت اسلامي و رهبران ديني، مردم است. براين اساس در آموزه هاي اسلامي مردم از برترين جايگاه برخوردار هستند و همه چيز در خدمت ايشان است. دانشمندان و عالمان و رهبران موظف هستند تا مردم را به حقوق خويش آگاه سازند تا آنان خود زمام امور را به دست گيرند و در چارچوب عقل و وحي و براساس آموزه ها و احكام عقل و دين، زندگي خود را سامان دهند و حقوق خود را مطالبه كنند. اينجاست كه مسئله ولايت و نظارت مردمي مطرح مي شود؛ زيرا اين مردم هستند كه ولي نعمت همه دولت و مسئولان هستند نه اينكه دولت و مسئولان ولي نعمت مردم باشند. به سخن ديگر، دولت و مسئولان و رهبران خادمان مردم هستند و اين مردم هستند كه صاحبان حقيقي دولتند. مسئله ولايت به معناي سرپرستي مبتني بر محبت از اصطلاحات اسلامي و قرآني است. ولايت بيانگر نوعي رابطه عاطفي و عقلاني دو سويه است كه هر سو، حقوق و مسئوليتي در قبال سوي ديگر دارد.
نظارت مردمي، ولايت الهي
اميرمؤمنان علي(ع) در سخني نكته اي را مورد توجه قرار مي دهد و در آن معلوم مي دارد كه مثلاً قدرت واقعي جز از طريق جماعت به دست نمي آيد. آن حضرت(ع) مي فرمايد:الزموا السواد الاعظم، فان يدالله مع الجماعه و اياكم و الفرقه فان الشاذ من الناس للشيطان كما ان الشاذ من الغنم للذئب؛ همواره با جمعيت و اجتماع باشيد كه دست خدا همراه آن است. از جدايي و پراكندگي بپرهيزيد كه انسان تنها، اسير شيطان است، همان گونه كه گوسفند دور از گله، طعمه گرگ است. (خطبه127) هر اجتماعي ازنظر عقل و وحي، اجتماع رشدي و مناسب نيست، بلكه اجتماعي كه بر شرك كه ظلم بزرگ است (لقمان31) يا كفر فرمان مي دهد و يا براساس كارهاي ضداخلاقي و زشت چون فجور و هنجارشكني و منكرات مي رود (نوح27) اجتماعي است كه مي بايست از آن پرهيز كرد؛ چراكه چنين اجتماعي انسان را به شقاوت و بدبختي دنيا و آخرت گرفتار مي كند.
جامعه سالم ازنظر اميرمؤمنان علي(ع) جامعه اي است كه در آن مردم حقوق حكومت را ادا كنند و حكومت نيز حقوق مردم را رعايت كند. حق و عدالت در ميان آنها قوي و نيرومند و راه دين و دينداري استوار و جاودانه است و نشانه هاي تحقق عدالت اجتماعي نمايان است. امور زندگي فرد و جامعه در مجراي اصلي خود قرار گرفته و جامعه و زمانه اصلاح مي شود. (خطبه 216) جامعه آلوده و ناسالم جامعه اي است كه گوينده حق در آن اندك و زبان از گفتار راست ناتوان و گنگ و حق جويان در آن خوار و ذليل هستند. (خطبه233) در چنين جامعه اي رعيت و ملت بر حكومت خويش چيره و يا حكومت و رهبر بر مردم ظلم روا مي دارد. نظم اجتماعي در آن فروپاشيده و نشانه هاي جور و ستم، آشكار و اعمال ناروا در امور دين در آن فراوان است. (خطبه 216)
اميرمؤمنان علي(ع) از لزوم برقراري حكومت در جوامع بشري سخن مي گويد و مي فرمايد: مردم نياز مبرم به حكومت و رهبري دارند؛ خواه نيكوكار باشد يا بدكار. مؤمنان در سايه حكومت و برقراري نظم اجتماعي به كار مفيد خويش سرگرم مي شوند و كافران نيز از زندگي مادي خود بهره مي برند. بايد حكومتي وجود داشته باشد تا مردم زندگي عادي خود را تداوم بخشند تا ماليات هاي كشور جمع آوري گردد و دشمنان مهاجم، دفع شود و امنيت در جاده هاي كشور حكم فرما باشد. (خطبه40) آن حضرت(ع) مي فرمايد: از ميان حقوق الهي، بزرگ ترين حقي كه واجب شده همان حق حكومت و رهبري اسلامي بر مردم و حق مردم بر حكومت و رهبر است. اين فريضه ارزشمند را بر هر كدام از زمامداران و رعايا قرار داده است؛ زيرا رعايت حقوق حكومت و مردم مايه الفت و پيوستگي آنان با يكديگر و عزت و نيرومندي دين شان است. (خطبه216)
اما شكي نيست كه حكومت و قدرت مانند هر كار ديگري نيازمند نظارت دائمي است؛ البته در اسلام مسأله اي به نام قدرت معنايي ندارد و دولت از ولايت برخوردار است نه قدرت. ولايت به معناي سرپرستي از روي محبت است؛ بنابراين مانند سرپرستي والدين بر فرزندان است كه بيش از آنكه سرپرست سود برد فرزند سود مي برد و اينگونه است كه ولايت اولياي امور، نوعي خدمت گزاري عاشقانه است؛ زيرا هركسي كه در مرتبه بالاتري از ايمان قرار مي گيرد درمي يابد كه سعادت واقعي در خدمت به مردم و از مصاديق عبادت الهي است.
مردم باتوجه به كتاب و قانون و سنت ها و سيره پيشوايان دين از مسئولان مي خواهند كه همان گونه رفتار كنند و از دايره عدالت و انصاف بيرون نروند. اگر امت اسلام به سنت ها و سيره هاي پسنديده عقلاني و وحياني انس بگيرد و عادت كند، نسبت به هرگونه انحراف حساس مي شود و گوشزد مي كند و اجازه نمي دهد كه كاري به فساد و انحراف برود. (نامه53)
البته اميرمومنان علي(ع) به اين نكته توجه مي دهد كه مردم همواره رهبران اجتماعي را الگوي رفتاري خود قرار مي دهند، زيرا آنان را انسان هاي موفق مي شمارند. پس از ايشان پيروي كرده و آنان را اسوه خود قرار مي دهند. اگر اولياي امور و مسئولان حكومتي افراد غيرصالح انتخاب شوند، در يك فرايند، سنت هاي پسنديده دگرگون مي شود و مردم به سنت ها و آن سبك زندگي خوي مي گيرند كه اولياي غيرصالح در پيش گرفتند. از اين رو حضرت بر انتخاب صالحان براي مصادر امور تاكيد كرده و مي فرمايد: مردم بدون اصلاح زمامداران و حاكمان، اصلاح نمي گردند و اولياي امور نيز جز با درستي و استقامت مردم يك جامعه اصلاح نمي شوند. (خطبه 216)
پس شكي در اين نيست كه مردم و دولت در يكديگر تاثير دارند، هرگاه دولت فاسد شود ملت اگر با استقامت در دين و سبك زندگي خود دولتمردان را اصلاح نكند، خود نيز فاسد مي شود. پس مي بايست همواره بر كار اولياي امور نظارت داشته و آنان را در كوچك ترين انحراف به استقامت و اصلاح امور وادار سازند، زيرا تغييرات فرهنگي به كندي انجام مي گيرد و چنان مانند خوره و سلول هاي سرطاني رشد مي كند كه جامعه ناگهان با مرگ و فساد مواجه مي شود.
راه نظارت مردمي از نظر اميرمومنان(ع)
اميرمومنان علي(ع) همان گونه كه اصل كلي نظارت مردمي را بيان مي كند، راه هاي نظارت را نيز تشريح مي نمايد تا مردم در چارچوب آن بتوانند به اصلاح رفتار دولت بپردازند:
1-تقويت روح مسئوليت پذيري: مردم بايد به اين حد از بلوغ فكري برسند كه فعالانه در همه امور مشاركت داشته باشند و خود را كنار نكشند. رهبران الهي همواره بر اين مطلب توجه داده اند كه مردم، حقوق خويش را بشناسند و براي تحقق آن قيام كنند. (حديد 25) هدف ايشان ايجاد روحيه مسئوليت پذيري و دفاع از حق و حقوق خود و قيام حتي به شمشير بوده است. اميرمومنان علي(ع) نيز مي فرمايد: اي مردم از خدا بترسيد و پرهيزگار باشيد، زيرا از همه شما در روز قيامت بازخواست خواهد شد.شما مسئول امور آفريده هاي خدا حتي از شهرها و حيوانات خواهيد بود. خدا را اطاعت كنيد و از فرمانش سرپيچي نكنيد. هرگاه نيكي و خوبي ها را مشاهده كرديد، انتخاب كنيد و اگر بدي ديديد از آن اعراض كنيد. (خطبه 127) خلافت الهي انسان مقتضي اين معناست كه نسبت به آباداني زمين (هود 61) و حتي پرورش حيوانات و حمايت از آنان بكوشند. پس نقش ايشان در برابر مسئولان و رهبراني كه هدايت جامعه را به عهده گرفته اند بيش از هر كسي و هر چيز ديگري است و مي بايست كاملا رفتار و افكار آنان را ردگيري كنند و در صورت انحراف و كژي، به عدالت و استقامت وادار سازند و اصلاح نمايند.
2-تقويت اعتقاد به معاد: معاد نقش بسياري در تغيير و اصلاح رفتار آدمي دارد. اگر كسي دنيا را تنها دري به سوي جهاني ديگر بداند و اين كه هر كاري را مي بايست پاسخ گو باشد و خداوند از مثقال ذره هم نمي گذرد (زلزال) در اين صورت هم كارهاي خويش و هم كارهاي ديگران را زيرنظر مي گيرد تا براساس آموزه هاي عقلاني و وحياني باشد. اميرمومنان(ع) در بسياري از نامه ها مردم و دولتمردان و كارگزاران را به اين نكته توجه مي دهد تا كارهاي خويش را براساس معاد و بازخواست روز جزا هماهنگ سازند. (همان، خطبه27)
3- زنده كردن روح تعهد و وفاداري: انسان چنان كه اميرمؤمنان علي(ع) فرمود در برابر خود و بلكه همه موجودات هستي مسئول است؛ زيرا مقتضاي خلافت الهي اوست. از اين رو، ستم كردن بر مورچه را نيز ناروا و گناه مي شمارد و حاضر نيست تا در برابر همه عالم حق مورچه اي به ستم ستانده شود: سوگند به خدا اگر همه عوالم هفتگانه عالم هستي را به من بدهند تا پوست جويي را از دهان مورچه درآورم هرگز انجام نخواهم داد. (خطبه 224) او حاضر نيست براي هوي و هوس خود غذاي لذيذ بخورد در حالي كه مي داند مردم در گوشه اي از حجاز و يمامه قرص ناني ندارند. (نامه45)
4- تقويت روح تعاون و همكاري: اسلام بر تعاون و همكاري در كارهاي نيك و پسنديده تأكيد مي كند: تعاونوا علي البر و التقوي. بنابراين اگر جامعه اسلامي از چنين روحيه مشاركت در كارهاي خير و نيك برخوردار شود و همگي نسبت به كارهاي دولت حساس باشند تا به كارهاي نيك بپردازد، در آن صورت جامعه مطلوبي مي شود. امام علي(ع) مي فرمايد: از حقوق واجب الهي بر بندگان اين است كه به اندازه توانايي خود در خيرخواهي و نصيحت به ديگران بكوشند و براي برقراري حق و عدل همكاري و هماهنگي داشته باشند. (خطبه 216)
5- اجراي امر به معروف و نهي از منكر: امر به معروف و نهي از منكر مهم ترين دستور و راهكار نظارتي است كه اسلام بيان كرده است. اين اصل بسيار مهم امام حسين(ع) را به قيام عليه دولت يزيدي وا مي دارد. امر به معروف و نهي از منكر از تمام خوبي ها برتر و بالاتر است: تمام اعمال نيك حتي جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهي از منكر همانند قطره اي در برابر درياست. (حكمت 374)از نظر امام نظارت مردمي از مصاديق جهاد و جنگ مقدس است: جهاد در راه خدا چهار قسم است كه دو قسم آن بر امر به معروف و نهي از منكر تكيه دارد. (حكمت31) امام علي(ع) مي فرمايد: آن دو از صفات الهي است كه نه اجل و مرگ را نزديك مي كند و نه از روزي مي كاهد (خطبه 156) اينها نمونه هايي از راهكارهايي است كه امام علي(ع) براي نظارت مردمي بيان كرده است. در اسلام نظارت مردمي بر كاركرد مسئولان و رهبران جامعه امري ضروري و لازم است كه موجب رشد و بالندگي جامعه و افزايش مشاركت سياسي و اجتماعي مي شود و اهداف جامعه به شكل ساده تر و آسان تري تحقق مي يابد.
نقش مردم در مشروعيت و مقبوليت علي (ع)
شيعه هميشه معتقد بوده و هست كه منصب امامت و خلافت، از جانب خداي متعال به حضرت علي(ع) داده شده . بر اين اساس حتي اگر تمام مردم جمع شوند و در مخالفت با علي(ع) شعار بدهند، از مشروعيت و حق حكومت او چيزي كاسته نمي شود. مگر آن زمان كه اكثريت مردم با پيامبر(ص) مخالفت مي ورزيدند و در طائف به سر و روي مبارك آن حضرت سنگ مي زدند، آن حضرت از رسالت و نبوت و حق حاكميت خلع مي شد؟! همان طور كه در اعطاي مقام رسالت به آن حضرت از جانب خداي متعال، خواست و پذيرش مردم هيچ نقشي نداشت، خداوند مقام امامت و حق حاكميت و رهبري جامعه را هم به پيامبر(ص) داده بود، چه مردم بپذيرند، چه نپذيرند. هنگامي كه خداوند مقام امامت و حق حاكميت و رهبري جامعه را به حضرت ابراهيم(ع) عطا فرمود، آن حضرت از خدا خواست كه اين مقام به فرزندانش نيز داده شود؛1 طبق نصوصي كه از شيعه و سني نقل شده، پيامبر اكرم(ص) فرمود: آن امامي كه حضرت ابراهيم(ع) دعا كرد ـ كه خدايا امامت را در نسل من هم قرار بده ـ من هستم.2 بنابراين مقام امامت براي پيغمبر(ص) ثابت شد چون خدا به او داده بود، نه چون مردم با ايشان بيعت كردند. پس از پيغمبر اكرم(ص) نيز اين مقام به علی(ع) اعطا شد؛ چرا كه پيامبر(ص) فرمود: من كنت مولاه فهذا عليّ مولاه.3 اين مقام به پذيرش يا عدم پذيرش مردم ارتباطي ندارد و مقامي خدادادي است.
و اما دليل اين كه حضرت علي(ع) براي احقاق حق خود و گرفتن حكومت اقدام نكرد اين بود كه كسي آن حضرت را ياري نكرد. وقتي آن حضرت در مقابل هزاران نفر مخالف فقط چند نفر طرفدار داشت چگونه مي توانست اقدام كند؟ اين كار جز اين كه عده اي بي جهت كشته شوند و جامعه نوپاي اسلامي دچار تشتّت و اختلاف گردد، نتيجه ديگري نداشت. حتي با اين كه جنگي صورت نگرفت، طولي نكشيد كه از اطراف افرادي مرتد شده و از اسلام برگشتند و در برابر جامعه اسلامي ايستادند. از زمان خليفه اول جنگ هايي با مرتدان آغاز شد كه در تاريخ به جنگ هاي ردّه معروف است. در چنين شرايطي، اگر جنگ داخلي در مدينه النبي(ص) هم به راه افتاده بود، دشمناني كه در اطراف مدينه بودند، فرصت را غنيمت شمرده و فاتحه كشور نوپاي اسلامي را مي خواندند. از اين رو براي حفظ اساس اسلام، حضرت علي(ع) از اقدام به جنگ براي گرفتن حق خود خودداري نمود. البته آن حضرت حجت را بر مردم تمام كرد؛ به در خانه هاي آنها رفت و با يادآوري داستان غدير و موارد ديگر، از آنها خواست براي شهادت بر اين كه خلافت حق آن حضرت است در مسجد حاضر شوند؛ اما مردم همراهي نكردند. هم چنين حضرت زهرا(ع) در مسجد بر مردم احتجاج كردند و حجت بر مردم تمام شد. در عين حال و علي رغم سكوت ظاهري، اميرالمؤمنين(ع) در زمان خلفا در هيچ جنگي شركت نكرد و هيچ منصبي را از طرف آنان نپذيرفت؛ براي آن كه معلوم باشد اين حكومت را به رسميت نمي شناسد؛ گرچه براي آنكه اختلاف در جامعه اسلامي پيش نيايد در ظاهر با آنها بيعت كرد.
مولاي متقيان(ع) و پذيرش امر حکومت به دليل احساس وظيفه
حکومت و اداره جامعه سياسي يکي از ارکان آموزه هاي اسلامي است و با نگاهي به دوران صدر اسلام به راحتي مي توان مشاهده کرد که نبي مکرم اسلام (ص)پس از مهاجرت به شهر يثرب مدينه النبي شروع به تاسيس نظام سياسي و حتي تدوين نوعي قانون اساسي براي اداره و سر و سامان دادن به وضعيت سياسي اين شهر به عنوان مرکز نظام سياسي اسلام برآمد. از اين رو با توجه به آموزه هاي قرآني و سيره عملي پيامبر گرامي آن، شکي در ضرورت نظام سياسي اسلام بر نمي ماند؛ از سوي ديگر پيامبر اسلام در مواردي متعدد مولاي متقيان حضرت علي (ع) را به عنوان جانشين خود براي تصدي منصب امامت جامعه اسلامي مشخص نمودند؛ ولي پس از رحلت پيامبر اسلام جريان اوضاع به گونه اي پيش رفت که مسلمانان از نعمت حکومت اين نايب برحق پيامبر اسلامي براي سال هاي متمادي محروم ماندند. پس از حدود بيست و پنج سال محروميت جامعه اسلامي از اين لطف الهي و به دنبال حکومت سه خليفه و سپس کشته شدن خليفه سوم به دست جمعي از مسلمانان دوباره مسئله خلافت مسلمين مطرح شد؛ و قاطبه مسلمانان آن روز رو به سوي خانه مولاي متقيان آوردند تا از ايشان درخواست کنند که اين منصب را قبول بفرمايد.
از سوي ديگر حضرت علي (ع) نيز مانند ساير رجال الهي حکومت را به عنوان يک مقام دنيوي بارها تحقير مي کرد و آن را همانند ساير مظاهر مادّي از استخوان خوکي که در دست انسان خوره داري باشد بي ارزش تر مي داند و يک کفش کهنه وصله داري در نزد او از حکومت محبوب تر و خوشايندتر است. اما همين حکومت و زعامت را در مسير اصلي و واقعي آن، که وسيله اي براي اجراي عدالت اجتماعي و احقاق حق و خدمت به اجتماع است،امري مقدس مي شمارد و حتي از جنگ و نبرد و شمشير زدن براي حفظ آن در برابر دشمنان با تمام قوا و نيرو دريغ نمي ورزد . حضرت علي (ع) که از ابتدا هم علاقه اي به قبول خلافت نداشتند علت قبول اين وظيفه را اين گونه بيان مي کند : «لو لا حضور الحاضر ……..و لسقت اخرها بکاس اولها اگر آن اجتماع عظيم نبود و اگر تمام شدن حجت و بسته شدن راه عذر بر من نبود و اگر پيمان خدا از دانشمندان نبود که در مقابل پرخوري ستمگر و گرسنگي ستمکش ساکت نشينند و دست روي دست نگذارند همانا افسار خلافت را روي شانه اش مي انداختم و مانند روز اول کنار مي نشستم خطبه 3 . پس با در نظر گرفتن تمامي اين رويدادها مي توان علت قبول حکومت از سوي حضرت علي (ع) را حضور مردم، تمام شدن حجت و جلوگيري از تقسيم جامعه به دو گروه پرخور ستمگر و ستمديده گرسنه قلمداد کرد.
ولايت اميرالمومنين(ع)، عصاره رسالت انبياءالهي
موضوع سخن ولايت علي بن أبي طالب (ع) از منظر قرآن و نهج البلاغه بود،آنچه در طي اين چند جلسه به عرضتان رسيد اين بود كه ولايت علي بن أبي طالب از نظر قرآن كريم پايه كمال دين و تمام نعمت خدا و مايه پذيرش اسلام است؛ يعني اسلام خدا پسند كه رضيت لكم السلام ديناً (1)، اسلامي است كه به رهبري علي بن أبيطالب (ع) اداره شود و همچنين ولايت آن حضرت از منظر خود آن حضرت طبق خطبه هاي نهج البلاغه اين است كه ولايت آن حضرت به منزله قطب آسياي مكتب است (2). مكتب اگر بخواهد پويا و متحرّك و ثمر بخش باشد، بايد در محور علوي بگردد و گرنه يك مكتب ايستا و راكد و جامد است؛ از آسياي ايستا آرد به دست نمي آيد، از مكتب ايستا مطلبي عائد كسي نمي شود ! اين مكتب پوياست كه ثمر بخش است، نظير آسياي متحرّك و پوينده است كه مثمر است.
باز روشن شد كه بشر يك گزارش علمي دارد و يك گرايش عملي. از نظر گزارش علمي بايد از مرحله حسّ و تجربه كمك بگيرد، در يك محدوده نماند؛ خيال و وهم را هم تعديل كند، نه تعطيل؛ آنگاه همه مجاري ادراكي خود را در تحت نظر عقل نظري، يعني برهان عقلي اداره كند تا شايد به بارگاه شهود قلبي راه يابد؛ اين بخش گزارش و دانش او. در بخش هاي عملي، مسأله جاذبه و دافعه، غضب و شهوت را بايد تعديل كند و نه تعطيل؛ وقتي تعديل شدند، همين جاذبه و دافعه، همين شهوت و غضب به صورت ارادت و كراهت تربيت شده، محبت و عداوت تربيت شده و سرانجام به صورت تولّي و تبرّي تكامل يافته ظهور مي كند.
وقتي اين جاذبه و دافعه را، اين شهوت و غضب را، اين جذب و دفع را كسي تربيت كند، تعديل كند، هدايت كند؛ هم ارادت و كراهت حساب خاص خود را پيدا مي كند، هم محبت و عداوت با جايگاه خود آشنا مي شود و هم به بارگاه منيع تولّي و تبرّي مي رسد كه تولّي و تبرّي جزء امور رسمي دين ماست. آنگاه تمام مجاري تحريكي در تحت هدايت عقل عملي كه ب ه يعبد الرّحمن و يكتسب الج نان (3) عمل مي كند. انبياء عموماً و وجود مبارك رسول اكرم (ص) خصوصاً؛ رسالت اصلي آنها تعديل اين دو جناح و گزارش و گرايش است. يعني طوري انسان ها را تربيت كنند كه اينها خوب بفهمد در بخش دانش اوّلاً؛ و خوب تصميم بگيرند در بخش گرايش ثانياً. انساني كه خوب نفهمد، يا بفهمند ولي عالم بي عمل باشد؛ به مقصد نمي رسد، لذا قرآن كريم هدف والاي رسالت انبياء را تعليم كتاب و حكمت از يك سو، تزكيه نفوس از سوي ديگر بيان كرد تا جامعه خوب بفهمد در بخش جزم، و خوب تصميم بگيرد در مرحله عزم.
ولايت علوي، مدار حركت علمي و عملي انسان ها
وجود مبارك امير المؤمنين ولايت خود را عصاره رسالت همه انبياي الهي مي داند؛ مي فرمايد: ما آمديم كه هم مسائل علمي شما را تنظيم كنيم، هم مسائل عملي شما را ! شما اگر بخواهيد در بخش هاي علمي حركت كنيد، ولايت ما قطب آسياي علوم است و اگر بخواهيد در مسائل اخلاقي، فضائل نفساني حركت كنيد، ولايت ما قطب آسياي اعمال است. هم در علوم، هم در اعمال بايد بر مدار يك محور حركت كرد. گاهي مي فرمايد: سلون ي قبل ان تفق دون ي فنّي ب طرق السّماء اعلم م نّي ب طرق الأرض(4)؛ هر چه مي خواهيد از ما بپرسيد، ما راههاي آسمان را بهتر از راه زمين بلديم؛ ما راههاي ماوراء طبيعت را بهتر از راههاي طبيعت بلديم، ما راههائي كه مربوط به درمان و بيماري روح است بهتر از راههاي مربوط به بيماري و درمان جسد بلديم!سرّش آن است كه انسان كامل،مظهر ذات أقدس له است.
خداي سبحان كه به جميع ذرّات، آگاه و عالم است كه: لا يعزب عنه م ثقال ذرّه ف ي الأرض و لا ف ي السّماء (5)؛ وقتي از قلمرو علم خود خبر مي دهد، هميشه غيب را بر شهادت مقدّم مي دارد؛ مي فرمايد: عال م الغ يب و الشّهاده (6)، نفرمود: عال م الشّهاده و الغ يب ! زيرا جهان غيب معلوم تر است، به علم نزديك تر است، بهتر از جهان شهادت به علم مي آيد؛ جهان شهادت پراكنده است. تا اين كثرت را به وحدت منتقل نكنيم، تا اين تفريق را به جمع هدايت نكنيم؛ تحت علم نمي آيد ! آنچه كه علم است، به ماوراء طبيعت تعلّق مي گيرد، يك امر مجرّد است كه ذاتاً معلوم است،لذا فرمود: ما راههاي آسمان، يعني راههاي ارواح، راههاي غيوب، راههاي ماوراء طبيعت را بهتر از راههاي طبيعت آشنائيم؛ گرچه همه اينها معلوم و مشهود ماست !
انسان كامل، رهائي بخش انسان ها از جهل علمي و جهالت عملي آنگاه به ما فرمود: انبياء كه آمدند، مردم را از جهل علمي رهاندند، عالم كردند؛ از جهالت عملي رهائي بخشيدند، عاقل كردند. اين كار كه در بخشي از خطبه هاي نهج البلاغه آمده است، فرمود: فهداهم ب ه م ن الجهال ه و انقذهم م ن الضّلال ه(7)، اين مضمون در بعضي از خطبه هاي نهج البلاغه هست كه ذات أقدس له به وسيله رسول اكرم هم علوم جامعه را تأمين كرد، آنها را از جهل و ناداني نجات بخشيد و هم هدايت آنها را بيمه كرد، از ضلالت نجات داد و اگر در زيارت أربعين سالار شهيدان، حسين بن علي بن أبي طالب (عليهما السّلام) مي خوانيم كه: بذلوا مهجته ف يه ل يستنق ذ ع بادك م ن الجهاله و ح يره الضّلال ه (8)، همين است. يعني حسين بن علي خون جگرش را داد، براي همين دو جهت كه مردم را عالم كند اوّلاً؛ بعد عالم را عاقل كند، ثانياً. تا گزارش علمي اينها برهاني باشد اوّلاً؛ عزم و اراده اينها بر اساس عقل عملي باشد ثانياً؛ خوب بفهمند و خوب تصميم بگيرند؛ براي همين دو چيز حسين بن علي شربت شهادت نوشيد.
راه تجلّي جلوه الهي در آينه جان انسان در اين خطبه نهج البلاغه كه الآن به عرضتان مي رسد، وجود مبارك حضرت امير (ع) اوّل بهترين راه شناخت را بازگو كرد، بعد فرمود: حالا كه معلوم شد كه راه شناخت چيست، من به شما اين مژده را مي دهم كه چيزي هست كه شما آن را بشناسيد؛ وقتي چشمتان و عينكتان و آينه تان و ديدتان شفاف شد، آنگاه من به شما مي گويم كجا را نگاه كنيد. اوّل بايد انسان يك آينه شفافي داشته باشد، بعد بفهمد اين آينه را به كدام سمت نگه بدارد !
قلب جوان يك آينه شفافي است، امّا اگر كسي او را هدايت نكند كه اين آينه را به كدام سمت نگه دار، چه خواهد شد ؟ اگر كسي آن آينه را به طرف ستاره هاي آسمان نگه داشت، به طرف شمس و قمر نگه داشت، به طرف باغ و راغ نگه داشت؛ بالأخره يا عكس ستاره سپهر در آن مي تابد، يا گلها و رنگ هاي گوناگون گلها در چهره آينه شفاف مي تابد. ولي اگر همين آينه به دست اين جوان به باغ وحش رفت، به طرف گرگ و گراز و امثال ذلك نگه داشت؛ بالأخره همين آينه است كه گرگ را نشان مي دهد، همين آينه است كه مار و عقرب را نشان مي دهد. شفاف بودن، آينه بودن، صاف بودن يك طرف قضيه است؛ آدم بايد بداند به كدام سمت نگه دارد تا چه كالائي در آن بتابد و چه مطلبي در آن جلوه كند ! گاهي انسان با همين گراز و گرگ مرتبط مي شود؛ وقتي آينه را به سمت هاي ديگر داشت، همين است !
مشاهده محبوب پس از شكستن آينه جان رهبران الهي لازم است كه به آدم اين هشدار را بدهند كه آينه شو تا بردت سوي دوست (9)، كوي دوست. اين اشعاري كه در كتيبه هاي اين حسينيه هدايت نوشته شده، مال مرحوم استاد حكيم الهي قمشه اي (ره) است كه با يك نذري كه كردند در نغمه حسيني، اين اشعار را سروده اند كه بخشي از اين اشعار خيلي پر محتواتر و عميق تر از اشعار مرحوم محتشم كاشاني است. آن بخش هائي كه وجود مبارك سيّدالشهداء (ع) مي خواهد از روي اسب بيفتد به قتلگاه، در آخرين لحظه؛ خيلي اشعار بلندي دارد كه چون آينه بشكست و رخ يار ديد (10). گاهي انسان در تمام مدّت عمر آينه است و مي داند كه اين آينه را به كدام سمت نگه بدارد ! وقتي كه فهميد اين آينه را بايد به طرف آفتاب نگه داشت، هميشه دستش رو به آفتاب است ! آن قدر در تمام مدّت عمر اين آينه دل را به طرف آفتاب نگه مي دارد تا لحظه شهادت فرا مي رسد. لحظه شهادت به منزله لحظه شكستن اين آينه است. وقتي اين آينه مي شكند، ديگر شهيد خود شمس را مي بيند؛ تا كنون عكس شمس را در چهره آينه مي ديد، الآن خود شمس را مي بيند؛ آينه بشكست و رخ يار ديد. تا كنون محبوب را در آينه دل مي ديد، الآن محبوب را بدون آينه مي نگرد.
راه معرفت و بهره مندي از رهبران الهي وجود مبارك حضرت امير مي فرمايد: اوّلاً راه شناخت را من به شما نشان بدهم، بعد بگويم: هدف كجاست و چه را ببينيد: ا نّ ابصر الابصار ما نفذ ف ي الخ ير طرفه و ا نّ اسمع الاسماع ما وع ي التّذكير لق ب له (11)؛ فرمود: بالاترين ديد و بهترين ديد آن است كه انسان درون بين باشد؛ نه تنها ظاهر، بلكه درون را هم بنگرد. تير ديدش به درون خير برسد، نافذ باشد و گوشش هم شنواي مواعظ و نصايح باشد. تنها معبر نباشد، بلكه ظرف باشد، و عاء باشد، حرف ها را بپذيرد.
آنگاه فرمود: ايّها النّاس ا ستصب حوا م ن شعله م صباح واع ظ متّع ظ و امتاحوا م ن صفو ع ين قد روّ قت م ن الكدر(12). فرمود: مردم ! از شعله نور بخش آن واعظي كه خودش متّعظ است، عالم با عمل است، عالم عادل است،شعله نور بگيريد، آينه تان را به آن سمت نگه بداريد. ظرف سالم فقط براي آب زلال سودمند است و گرنه سلامت ظرف چه اثري دارد ؟! اينكه مي گويند: دل بايد سالم باشد، قلب بايد سالم باشد؛ اين سخني است حق، امّا اين نيمي از قضيه است ! ظرف سالم براي مظروف سالم است و گرنه ظرف،سالم باشد و خالي باشد، اماچيزي درون آن نباشد سودي ندارد !
اينكه مي گويند در عرض ارادت ها بگوئيم: السّلام عليكم و رحمه الله؛ يعني اوّل سلامت دل را مسألت مي كنيم. يعني آينه جان شما شفاف باشد براي نشان دادن، ظرف دل شما شكسته نباشد، ترك گرفته نباشد، سالم باشد براي پذيرش كالا و مظروف ! وقتي قلب سالم شد، رحمت خدا در اين دل جا بگيرد كه اين رحمت مي شود مظروف و اين دل كه سالم است مي شود ظرف. وجود مبارك حضرت امير فرمود: وقتي اين قلب شما سالم شد، از اين قلب سالم استفاده كنيد، كه منظور خودش و افرادي كه مثل خودش و راهي راه او هستند مي باشد.
اينها را كه بازگو كرد، فرمود: لي جهالت كم و لا تنقادوا لي اهوائ كم (13). مبادا امام خود باشيد، به ميل خود كار كنيد، به رأي خود عمل بكنيد ! اين گزارش هاي علمي شما در حدّ وهم و خيال است، به بارگاه منيع عقل نمي رسد؛ برابر وهمتان حركت نكنيد، چون ديدش محدود است در بخش علم؛ برابر خواسته هاي خود حركت نكنيد، چون در مدار شهوت و غضب كار مي كند در بخش عزم و اراده.
وظايف رهبران الهي از ديدگاه حضرت امير (ع) آنگاه مسأله امامت و ولايت را بازگو مي كند كه: ليس علي الا مام لا ما حمّ ل م ن امر ربّ ه م ن الا بلاغ ف ي الموع ظ ه و الا جت هاد ف ي النّص يح ه و الا حياء ل لسّنه و ا قامه الحدود علي مستح قّ يها و الا صدار السّهمان (14). اين 4 يا 5 عنصر محوري را وظيفه رسمي واليان الهي، رهبران مذهب و اولياي الهي مي داند كه خودش بارزترين ولي از اولياي الهي است. فرمود: امام از طرف خدا منصوب شده است، از خود حرفي ندارد؛ چيزي از امام متوقّع نيست، مگر ابلاغ همان رسالتي كه به وسيله پيغمبر از طرف خدا به او داده شده و آن اين است كه مردم را به خوبي نصيحت كند، دائماً موعظه كند.
نوح پيغمبر (ع) بيش از 9 قرن شب و روز مردم را نصيحت كرد، گفت: ا نّي دعوت قوم ي ليلاً و نهاراً (15). گاهي در مجالس شبانه، گاهي در محافل روزانه مردم را به معارف الهي فرا مي خواند. اين همان ابلاغ در موعظه است و همچنين اجتهاد در نصيحت كه تلاش و كوشش بكند، از هيچ جهت فرو گذار نكند؛ از نظر گفتار از همه صنايع ادبي بهره بگيرد، از نظر رفتار هم از همه سنن الهي استمداد بكند تا بالأخره حرف به مردم برسد، راههاي علمي و عملي براي مردم گفته و گشوده شود.
آنگاه احياي سنّت، وظيفه سوّم امام است، سنّت رسول خدا را بايد زنده نگه بدارد. اگر در آستانه مندرس شدن است، نگذارد كهنه شود و اگر كهنه شده است، آن را تجديد كند و به فكر احياي سنّت باشد. در مقام دفع، يعني تلاش و كوشش كند، نگذارد سنّت الهي بميرد؛ در مقام رفع اگر اين سنّت غباري گرفت و آسيب پذير شد، آن را احياء كند، غبار روبي كند، جارو كند تا سنّتي كه در آستانه پژمردگي است، شادابي اش را به دست بياورد؛ اين مي شود احياي سنّت.
وظيفه ديگر امام اين است كه حدود متجاوزان را بر آنها اجراء بكند كه مبادا كسي در اثر عدم اجراي حدود الهي متهتّك شود و جامعه نا امن شود؛ اينها راههاي امنيّت ملّي است. اگر يك متجاوزي تنبيه بشود، امنيّت تأمين مي شود. بعضي ها مي دانند كه تنبيه مي شوند، دست به تعدّي دراز نمي كنند؛ آنهائي هم كه دست به تعدّي دراز كردند،بعد از اجراي حدود متنبّه مي شوند. لذا فرمود: اقامه حدود علي مستح قّيها. وظيفه پنجم امام ( ا صدار السّهمان ) است. سهم هر كسي را برابر با آن حقّ مقرّر اسلامي به او عطا كند. عدّه اي در هنگام دريافت سهميه خود از بيت المال توقّع بيجا داشتند، نظير طلحه، زبير و مانند آن؛ پيشنهاد دادند كه به ما بيشتر بدهيد.
وجود مبارك حضرت امير فرمود: شما من را وادار مي كنيد ان اطلب النّصر ب الجور(16)؛ مي گوييد: من از بيت المال بهره بيشتر به شما بدهم، گناه بكنم تا توجه شما و حمايت شما را جذب و جلب بكنم؛ يعني از راه گناه به مقصد برسم، يعني هدف وسيله را توجيه مي كند، اين حرف ها حرف هاي باطلي است. هرگز هدف وسيله را توجيه نمي كند، هرگز از راه گناه نمي شود به مقصد صواب رسيد، هرگز از راه باطل نمي شود به هدف صحيح راه پيدا كرد؛ از راه باطل انسان فقط منحرف مي شود ! براي نيل به هدف صحيح فقط از راه صحيح بايد طي مسير كرد. فرمود:اين اصلاً شدني نيست كه كسي بخواهد از راه باطل پيروز بشود،باطل پايانش هلاكت است، نه ظفرمندي ! براي ظفرمندي جز طيّ طريق حق راه ديگري نيست. اين هيچ راه علمي ندارد كه كسي بتواند ثابت كند هدف وسيله را توجيه مي كند، يك ربط مستقيمي در نظام تكوين بين هدف و راه است. اگر راه بد بود، پايانش دوزخ است و سقوط و سلب حيثيّت و مانند آن و اگر راه خوب بود، پايانش عزّت و استقلال و شرافت و بهشت است در دنيا و آخرت.اين عناصر پنج گانه را وجود مبارك حضرت امير به عنوان شعاع ولايت و وسيله رهبري و عناصر محوري رهبري بازگو كردند.
لزوم تحصيل علم قبل از سپري شدن فرصت به ما هم فرمودند: شما اگر بخواهيد عطشتان بر طرف بشود، چاره اي جز اين نداريد كه از آب زلال بهره بگيريد و كمك بگيريد و خود حضرت امير (ع) هم به ما اين آدرس را داده؛ فرمود: اين حرف هائي كه به شما گفتيم به اينكه آينه بايد بشويد، به شما گفتيم كه كالاها در عالم زياد است؛ اگر كسي آينه را به طرف اجرام سپهري نگاه داشت، منوّر مي شود؛ به طرف گرگ و گراز نگه داشت، هيبت بدي در او ظهور مي كند و بدي مي بيند؛ امّا من به شما مي گويم بعد از جريان كلّي گويي، به شما آدرس مي دهم كجا برويد ! فرمود: باد روا الع لم قبل تصويح نبت ه و قبل ان تشغلوا ب انفس كم عن مستثار الع لم (17). فرمود: هميشه اين درخت علم سرسبز نيست، بالأخره يك بهاري است، فصول ديگري هم در كمين اين بهار هستند ! هميشه نهال علم سبز نيست، هميشه نهال مذهب سبز نيست، هميشه نهال سخنراني يا كتاب نويسي سبز نيست و هميشه محرّم نيست، هميشه ماه مبارك رمضان نيست؛ فرمود: بالأخره گل چند روزي بيشتر نيست، اين بهار بيش از چند ماه نيست ! يك وقتي خزاني مي رسد، خشك مي شود؛ قبل از اينكه خزاني برسد و اين گلها پژمرده و خشك بشود، شما بچينيد و ببوييد و بهره برداري كنيد. اين درخت هميشه ميوه نمي دهد؛ 2 ـ 3 ماه ميوه مي دهد، ديگر هيچ !
فرمود: باد روا الع لم قبل تصويح نبته ؛ « تصويح » يعني خشك كردن. قبل از پژمردگي، قبل از خشك شدن شما از اين علم استفاده كنيد، بهره ببريد، شامه تان را معطّر كنيد تا فصول ديگر تأمين بشويد و قبل از اينكه مشاغل ديگري براي شما پيش بيايد. گاهي مشكلاتي در زندگي پيش مي آيد، انسان مريض مي شود يا مشكلات سياسي ، اجتماعي و اقتصادي او را درگير مي كند؛ يا به تعبير بعضي از شارحان نهج البلاغه در آستانه مرگ قرار مي گيرد، بالأخره درگير است. يا درگير مرگ است، يا درگير مرض است، يا درگير مسائل سياسي، اجتماعي، امنيتي و مانند آن؛ فراغتي ندارد. فرمود: قبل از اينكه فراغت از شما گرفته بشود، اين گلها را ببوييد.
شناخت حقانيّت خلافت علوي از راه شناخت حكومت هاي گذشته
آن حضرت در جريان حكومت و حقانيّت خلافت خود از راه جدال استفاده مي كند. مي فرمايد: مردم ! شما زماني مي فهميد من كي هستم، حرفم چيست، رهاوردم چيست كه بفهميد قبل از من كي ها بودند، چه ها گفتند، ره توشه آنها چه بود. اگر شما بدانيد قبل از من چه كردند، آنگاه مي فهميد كار من چقدر نافع است ! اگر ببينيد و بدانيد كه قبل از من چه كج راهه اي كه نرفته بودند، آنگاه مي فهميد راه من صراط مستقيم است ! اگر قبلاً بفهميد ديگران قرآن را پشت سر گذاشتند، مي بينيد من قرآن را امام و ا مام خود قرار دادم.
فرمود: شما وقتي مي فهميد حكومت علوي يعني چه كه بدانيد حكومت مروانيان و امويان در دستگاه عثمان چه بود ! شما هرگز رشد مرا متوجه نمي شويد، مگر اينكه ضلالت قبلي ها را، رژيم گذشته را كاملاً شناسائي كنيد. هرگز تعهد من به ميثاق آسماني را درك نمي كنيد، مگر پيمان شكني امويان و مروانيان را بررسي كرده باشيد. هرگز تمسّك من به قرآن مجيد را درك نمي كنيد، مگر اينكه بدانيد امويان و مروانيان در دستگاه رژيم قبل قرآن را پشت سر گذاشتند. اگر بخواهيد رشد را بشناسيد كه من رشد آوردم، آن وقت مي توانيد رژيم گذشته را بشناسيد و اگر خواستيد بفهميد من به ميثاقي كه بين بنده و خداست عمل مي كنم، به پيمان شكني رژيم گذشته بايد پي برده باشيد و اگر خواستيد بفهميد من به قرآن كريم متمسّكم، به اينكه آنها نبذوه وراء ظهور هم (9). شناخت انقلاب اسلامي ايران، مستلزم شناخت رژيم منحوس پهلوي
شناخت حكومت علوي با مراجعه به سنّت اهل بيت (ع)
بعد فرمود: اين راه دارد، راهش هم مراجعه كردن به سنّت و سيرت علمي و عملي خاندان پيغمبر است. و التم سوه من عند اهله ، فانّهم عيش العلم و موت الجهل. خاندان پيغمبر باعث زنده شدن دانش و خرد ورزي اند از يك سو، سبب مرگ جهل و جاهليّت اند از سوي ديگر. ما با رفتارمان علم را زنده مي كنيم، ما با كردارمان جهل را ا ماته مي كنيم، وقتي اينها احكامي دارند، حكمي دارند؛ نشانه عالم بودن اينهاست. وقتي سخن ميگويند، نشانه از حكيم بودن اينهاست؛ وقتي ساكتند، نشانه از صواب گوئي اينهاست؛ وقتي سخن مي گويند، جز حق و برهان چيزي از سخن آنها استشمام، استنباط، استفاده نخواهد شد.
عدم وجود « تخلّف » و « اختلاف » در دين و رهبران معصوم آنآنگاه فرمود: لا يخالفون الدّين و لا يختلفون فيه؛ نه با دين مخالفند، نه با دين اختلاف دارند. صراط مستقيم نه تخلّف دارد نه اختلاف. فرق تخلّف و اختلاف اين است كه اگر چيزي از بين برود و جانشين نداشته باشد؛ مي شود« تخلّف »؛ و اگر چيزي از بين برود، در خلف و خلاف و پشت سر او چيز ديگر بيايد، مي شود « اختلاف ». صراط مستقيم نه تخلّف دارد نه اختلاف؛ معصومين در پرتو دين، در بستر دين نه تخلّف دارند نه اختلاف ! تخلّف معنايش اين بود كه اين كار را ترك كنند بي بدل، اختلاف معنايش اين است كه گاهي اينچنين رفتار مي كنند، گاهي آنچنان رفتار مي كنند، نظمي در رفتار و گفتار آنها نيست؛
فرمود: رهبران الهي با دين چون متن دينند، نه مخالف دينند؛ چيزي را دين بگويد، آنها عمل نكنند؛ نه با دين اختلاف دارند كه گاهي اين سخن را بگويند، گاهي سخن ديگر؛ هر دو را دين بدانند ! گاهي اينچنين عمل بكنند، گاهي آنچنان رفتار بكنند؛ هر دو را دين بدانند ! لا يخالفون الدّين و لا يختلفون به فهو بينهم شاه أ صاد أ و صام أ ناطق. دين در دودمان اينها شاهد صدق و حقّ اينهاست و دين در متن زندگي اينها نشانه آن است؛ در عين حال كه دين حرف نمي زند، امّا گوياست كه اينها محقّند، اينها صادقند؛ اين ترجمه يكي از خطبه هاي نهج البلاغه.
شناخت حكومت علوي، مستلزم آگاهي از حكومت اموي و مرواني وجود مبارك حضرت امير فرمود: من 25 سال خانه نشين بودم. شما اگر اين دوراني كه قبل از من بود بدانيد، آنها را بخوانيد؛ تاريخ تاخت و تاز تيول اموي و مرواني را بخوانيد؛ اين مزارع و مراتع را چگونه بني اميّه بين قوم و خويش خود تقسيم مي كردند ؛ فتوحات امپراطوري ايران و روم كه باعث سرازير شدن طلاها به حجاز شد، اين طلاها را عمرو عاص ها با تبر بين خود تقسيم مي كردند، همه اين غنائم جنگي را بين خود توزيع كردند، به اين رزمندگان و مجاهدان نستوه چيزي ندادند، وقتي من روي كار آمدم، بيت المال در اختيار من شد؛ الآن كه مي بينيد هفته اي يك بار بيت المال را جارو مي كنم، آنگاه مي فهميد علي يعني چه ! شده بود، امّا همان مقدار اموال بيت المال كه در اختيار حضرت بود، هر هفته اين اموال را بين كارگزاران، كارمندان، مستمندان و مستمري بگيرها توزيع مي كرد و بيت المال خالي مي شد، شخصاً وارد مي شد، بيت المال را جارو مي كرد، بعد از جارو كردن دو ركعت نماز مي خواند، به شكرانه اينكه اموال را ضبط نكرد اوّلاً؛ عادلانه توزيع كرد ثانياً؛ دست و دامنش آلوده نشد ثالثاً؛ اين دو ركعت نماز شكر را در اين بيت المال مي خواند رابعاً. فرمود: اگر بدانيد عثماني ها چه كرده بودند، آنگاه مي فهميد حكومت من حق است !
پیمان مردم با امیرالمومنین علیه السلام (ای پیامبر) سخنان تو را شنیده، پیروی می کنیم و از آن خوشنود و بر آن گردن گذار، و بر آن چه از سوی پروردگارمان در امامت علی و دیگر امامان – ازصلب او – به ما ابلاغ کردی ، با تو پیمان می بندیم ، پیمانی با دل ، جان ، زبان و با دستانمان ، با این پیمان زنده ایم و با آن خواهیم مرد و با این اعتقاد برانگیخته می شویم و هرگز آن را دگرگون نکرده شک و انکار نخواهیم داشت و هرگز از عهد خود برنگشته پیمان نشکنیم. ( ای رسول خدا ) ما را به فرمان خدا پند دادی ، درباره علی امیر مومنان و امامان پس از او ، فرزندانت از نسل او ، حسن و حسین و پیشوایان بعد از آن دو ، که خداوند بر پایشان کرده . اینک برای آنان عهد و پیمان از ما گرفته شد از دل ها ، جان ها، زبان ها و درون ها و از دستانمان ، هرکس توانست با دست و گرنه با زبان بیعت نمود دیگر پیمان نخواهیم شکست و خداوند دگرگونی از ما نبیند و از این پس فرمان تو را به نزدیک و دور از فرزندان و خویشان خواهیم رساند خداوند را بر آن گواه گرفته او بر گواهی کافی است و تو نیز بر ما گواه باش.
سیاست و حکومت در نهج البلاغه
منظور حضرت از سیاست چیست؟ آیا حضرت سیاست را دروغگویی ، دغلبازی ، ریا کاری و مواردی مانند اینها که در ذهن بسیاری از ما همان سیاست است و سیاست جز این نیست می دانند. یا اینکه نگاهی آسمانی و مقدس به این موضوع دارند.
1-حضرت سیاست را غیر از حیله گری و نیرنگ می دانند فلذا در خطبه 200 میفرمایند: سوگند به خدا، معاویه از من سیاستمدارتر نیست، اما معاویه حیله گر و جنایتکار است ،اگر نیرنگ ناپسند نبود من زیرک ترین افراد بودم حضرت در خطبه فوق عوام فریبی یا همان سیاست دماگوژی را رد میکنند و این امر را برای رسیدن به هدف ناپسند می دانند. حضرت در جملات بالا خود را یک سیاستمدار میداند که معاویه با انجام دغلبازی نمی تواند بر حضرت در سیاستمداری چیره شود چون حضرت به وضوح سیاست را غیر از این می داند. همچنین حضرت اشاره می کنند که دارای توانایی در استفاده از حیله و نیرنگ هستند نه اینکه فاقد این کارایی می باشند و عدم انجام این کارهم، در واقع به علت ناتوانی ایشان است . بارها موقعیتهایی برای حضرت پیش آمد که ایشان می توانستند با دادن یک دروغ و یا حیله ای کوچک به راحتی خلافت را در دست بگیرند یا به زبان امروزه برای رسیدن به هدف وسیله را توجیه کنند. اما حضرت این کار را نکردند زیرا اگر این کار را انجام می دادند، دیگر علی (ع)نبودند. و امروزه هم ما نمی توانستیم به چنین رهبری که از حق خود میگذرد تا جامعه از هم فرونپاشد افتخار کنیم. حتی اگر این چشم پوشی از حق مانند استخوان در گلو و خار در خشم او را بیازارد.
2- حضرت در کسب قدرت و چه در حفظ آن نیز هیچ ظلمی را روا نمی دارند و همواره تاکید بر این می کنند که حتی حاضر به گرفتن رزق مورچه ای از دهان او نیستند. این بر خلاف نظریات بسیاری از اندیشمندان سیاسی است که زمامدار را در حفظ قدرتش رجوع به خیانت ،ظلم و ستم می دهند. حضرت علی(ع) در جواب اطرافیان خود برای بکار بردن این روشها بر اساس خطبه 126 نهج البلاغه می فرمایند آيا به من امر مى كنيد كه پيروزى را با ستم بر كسى كه زمامدار او شده ام، به دست آورم ؟ این بر خلاف نظر بعضی از اندیشمندان مانند ماکیاولی است که با دیدن چگونگی دعوت به گفتگو و بعد فریب دادن چند فرمانده جنگی توسط یکی از حاکمان زمان خودش به نام بورجا و قتل آنها، این نسخه را به حاکمان برای ماندگاری قدرتشان و از میدان به در کردن رقیبان توصیه میکند.
3-موضوع بعد در نهج البلاغه اینست که ببینیم هدف و فلسفه سیاست و حکومت در این کتاب چه چیزبیان شده است ؟ اندیشمندان زیادی پیرامون این موضوع به بحث پرداخته اند مانند توماس هابز که فلسفه تاسیس حکومت را رسیدن به صلح و آرامش می داند . و یا پیروان نظریه اصالت سود مندی که هدف تاسیس دولت را سودمندی و فایده آن در رساندن افراد به لذت می دانند. اما حضرت هدف از سياست و حکومت را در نهج البلاغه اجراى عدالت ، زعامت ، رهبرى و هدايت جامعه و مردم به سوى كمال و نزديكى به خدا می داند . حضرت در این خطبه منبریه 131چنین می فرمایند: (خدایا تو می دانی که جنگ و در گیری ما برای به دست آوردن قدرت و حکومت و دنیا و ثروت نبود، بلکه می خواستیم نشانه های حق و دین تو را به جایگاه خویش بازگردانیم، و در سرزمین های تو اصلاح را ظاهر کنیم، تا بندگان ستمدیده ات در امن و امان زندگی کنند، و قوانین و مقررات فراموش شده تو بار دیگر اجرا گردد) حضرت در این جملات مهمترین اهداف دولت اسلامی را اینچنین بیان می دارند:
1- ارائه ارزش های دینی و حفظ و گسترش آن
2- اصلاح حیات اجتماعی و روابط انسانی
3- تامین امنیت اجتماعی.
همچنین این اهداف را می توان در نامه هایی که حضرت به والیان خود در شهرها می نویسند یافت. حضرت علی (ع) طی توصیه ای که در نامه 46 و خطاب به مالک اشتر است اینچنین می فرمایند(.. پر و بالت را برابر رعیت بگستران، با مردم گشاده روی و فروتن باش، و در نگاه و اشاره چشم، در سلام کردن و اشاره کردن با همگان یکسان باش، تا زور مندان در ستم تو طمع نکنند، و ناتوانان از عدالت تو مایوس نگردند) حضرت بار دیگر درنامه 53 نهج البلاغه به مالک اشتر می فرماید:( دوست داشتنی ترین چیزها در نزد تو، در حق میانه ترین، و در عدل فراگیر ترین، و در جلب خشنودی مردم گستر ده ترین باشد، که همانا خشم عمومی مردم، خشنودی خواص را از بین می برد، اما خشم خواص را خشنودی همگان بی اثر می کند. این توصیه های حضرت زمانی مطرح شد که به قول ما امروزیها حکومت دموکراتیک و پارلمانی نبود که با این کارها بخواهند رای مردم را بدست آورند بلکه حضرت وظیفه حاکم را در هر حالت و هر شرایطی چیزی جز خدمت به مردم و خشنودی خداوند نمی داند و به فرموده خود حضرت (حاکمان پاسبانان خدایند در زمین او) حاکم اسلامی به عنوان کسیکه در راس قدرت سیاسی می باشد و طبق نظر حضرت نماینده اجرایی او در زمین باید با بندگان او مدارا کند و عدالت را در حق آنان رعایت کند.
4- ایشان در خطبه 131 بعد از ذکر فلسفه حکومت اسلامی به شرایط رهبر اسلامی اشاره می کنند و می فرمایند: خدایا من نخستین کسی هستم که به تو روی آورد، و دعوت تو را شنید و اجابت کرد، در نماز ، کسی از من جز رسول خدا (ص) پیشی نگرفت، همانا شما دانستید که سزاوار نیست بخیل بر ناموس و جان و غنیمت ها و احکام مسلمین، ولایت و رهبری یابد، و امامت مسلمین را عهده دار شود، تا در اموال آنها حریص گردد، و نادان نیز لیاقت رهبری ندارد تا با نادانی خود مسلمانان را به گمراهی کشاند، و ستمکار نیز نمی تواند رهبر مردم باشد، که باستم حق مردم را غصب و عطاهای آنان را قطع کند. و نه کسی که در تقسیم بیت المال عدالت ندارد زیرا در اموال و ثروت آنان حیف و میل می کند و گروهی را بر گروهی مقدم می دارد، و رشوه خوار در قضاوت نمی تواند امام باشد زیرا که برای داوری با رشوه گرفتن حقوق مردم را پایمال، و حق را به صاحبان آن نمی رساند، و آن کس که سنت پیامبر (ص) را ضایع می کند لیاقت رهبری ندارد زیرا که امت اسلامی را به هلاکت می کشاند.
امام علی (ع) در بیانات بالا به پاره ای از صفات حاکم اسلامی با ذکر اهمیت داشتن هر صفت اشاره می فرمایند که این صفات به این ترتیب هستند: الف - بخیل نباشد ب - نادان نباشد ج - عادل باشد د - رشوه خوار نباشد ه - پایبند به رعایت سنت پیامبر(ص) باشد.
5-در نهج البلاغه به توصیه هایی نیز بر می خوریم که راهنمای خوبی برای مردم و رهبر حکومت می باشد برای نمونه حضرت در سخنرانی که در صفین فرموده اند و در خطبه 216 نهج البلاغه آمده است به حقوق متقابل مردم و رهبر اشاره می کنند و اداء این حقوق متقابل را باعث اصلاح روزگار و برقراری عدالت برای مردم و تداوم حکومت می دانند و ادامه می دهند اگر این حقوق اداء نشود آنگاه است که ظلم ، ستم و نیرنگ در جامعه زیاد شود. حضرت در این مورد چنین می فرمایند (و در میان حقوق الهی بزرگترین حق، حق رهبر بر مردم و حق مردم بر رهبر است،... و آنگاه که مردم حق رهبری را اداء کنند، و زمامدار حق مردم را بپردازد، حق در آن جامعه عزت یابد، و راههای دین پدیدار و نشانه های عدالت برقرار، و سنت پیامبر(ص) پایدار گردد، پس روزگار اصلاح شود و مردم در تداوم حکومت امیدوار و دشمن در آرزوهایش مایوس می گردد. اما اگر مردم بر حکومت چیره شوند، یا زمامدار بر رعیت ستم کند، وحدت کلمه از بین می رود، نشانه های ستم آشکار و نیرنگ بازی در دین فراوان می گردد، و راه گسترده سنت پیامبر (ص) متروک، هوا پرستی فراوان، احکام دین تعطیل، و بیماریهای دل فراوان شود)
حضرت در ادامه این خطبه به برخی از حقوق حاکم بر مردم مانند 1-عدم ستایش های غلو آمیز حاکمان 2- دوری از رفتار ظاهری با حاکم 3- مشورت دادن به حاکم اشاره می کنند.
در خطبه 34 نیز پاره ای دیگر از این روابط مردم بر حاکم آمده است : 1- حاکم باید خیرخواه مردم باشد. 2- تقسیم عادلانه بیت المال و درآمد های عمومی بین مردم 3- آموزش سواد به مردم برای جلوگیری از رشد بی سوادی 4- وفادار ماندن مردم به بیعت با حاکم 5- اطاعت از حاکم و خودداری از سرپیچی از دستورات حکومتی. حضرت ادای این حقوق را باعث 1- عزت یافتن حق 2- برقراری عدالت 3- مایوس شدن دشمن میدانند ومی فرمایند که اگر این حقوق ادا نشود 1- اتحاد جامعه از بین می رود 2- ستم ونیرنگ در جامعه جای خود را باز می کند 3- سنت پیامبر به فراموشی سپرده می شود و در نتیجه اجرای احکام دین مسکوت می ماند. مطالب بالا قطره ای از کتاب گرانقدرنهج البلاغه است که ما فقط به صورت اجمال نگاهی به آن انداختیم تا بگوییم که نظریات سیاسی هم در اندیشه اسلامی وجود دارد که نمونه آن فرمایشات اول امام شیعیان حضرت علی (ع) است که گوشه ای از آن در نهج البلاغه آمده است. ان شاءالله این مطالب جرقه ای شود تا دیگران به غوص عمیق تری در این دریای بیکران انجام دهند.
سياست در نهج البلاغه
در نهج البلاغه چند بار واژه سياست آمده است . كه هر چند بار امام على ع در برخورد با معاويه آن را به كار برده است . امير المؤ منين در پاسخ نامه معاويه كه در آن دعاوى نادرست و سخنان بيهوده او را گوشزد نموده و به تعبير سيد رضى يكى از نيكونامه هاست فرمودند: و زعمت اءن اءفضل الناس فى الاسلام ........و السائس و المسوس ! و ما للطلقاء و ابناء الطلقاء، ....... و تعريف طبقاتهم ! هيهات و پنداشتى كه برترين انسانها در اسلام فلان كس ، و فلان شخص است ؟ چيزى را آورده اى كه اگر اثبات شود هيچ ارتباطى به تو ندارد و اگر دروغ هم باشد به تو مربوط نمى شود، تو را با انسانهاى برتر و غير برتر، سياستمدار و غير سياستمدار چه كار است ؟ اسيران آزاده و فرزندانشان را چه رسد به امتيازات ميان مهاجران نخستين ، و ترتيب درجات ، و شناسايى منزلت و مقام آنان ! هرگز!
يعنى تو، معاويه برو به دنبال خودكامگى و خودمحورى ها و سلطه جويى ها و فرصت طلبى ها و حيله گرى ها و مكايدهاى خود... يعنى اى معاويه ! تو را نرسيده است كه مردم را سياست و هدايت و رهبرى كنى ، اين امر به تو نيامده است . تو را با سياست و هدايت و مديريت مردم چه كار، تو به دنبال خدعه و نيرنگ و فساد خود باش . امام على ع خطاب به معاويه مى گويد: و متى كنتم يا معاويه ساسه الرعيه وولاه امر الامه ؟.........مختلف العلانيه و السريره . معاويه ! از چه زمانى شما زمامداران امت و فرماندهان ملت بوديد؟ نه سابقه درخشانى در دين ، و نه شرافت والايى در خانواده داريد، پناه بخدا مى برم از گرفتار شدن به دشمنى هاى ريشه دار، تو را مى ترسانم از اينكه به دنبال آرزوها تلاش كنى ، و آشكار و نهانت يكسان نباشد.
در اين جا، حضرت على ع سياست را به معناى حكمرانى و زمامدارى مردم گرفت و فرمود: تو را نرسد كه به عنوان حكمران و زمامدار امت اسلام و جامعه اسلامى باشى ، چون نه سابقه خوبى دارى و نه لاحقه مثبتى ؛ يعنى كسى بايد به امر سياست مردم بپردازد كه سابقه خوب و اخلاق درستى داشته باشد. همچنين در نهج البلاغه آمده است : وسئل ع: ايهما افضل : العدل ، او الجود؟ فقال: العدل يضع الامور مواضعها، و الجود يخرجها من جهتها، و العدل سائس عام ، و الجود عارض خاص ، فالعدل اشرفهما و افضلهما . و درود خدا بر او فرمود: از امام پرسيدند عدل يا بخشش ، كدام يك برتر است عدالت هر چيزى را در جاى خود مى نهد، در حالى كه بخشش آن را از جاى خود خارج مى سازد، عدالت تدبير عمومى مردم است ، در حالى كه بخشش گروه خاصى را شامل است ، پس عدالت شريف تر و برتر است .
نيز امام فرمود: ملاك السياسه العدل ، الرياسه كالعدل فى السياسه . جمال السياسه العدل فى الامره . حضرت در اين عبارات ، عدالت و گذاشتن هر چيزى در جامعه در جاى خودش و دادن حق هر كسى به آن را سياست مى داند و تدبيرى كه بر اساس جور و ظلم باشد، را سياست نمى داند؛ بلكه يك نوع نيرنگ و خدعه مى داند. دير زمانى است كه نيرنگ و فريب چنان با سياست و حكمرانى به هم آميخته است كه تصور جدايى آن دو، حتى موفقيت سياست بدون نيرنگ و گناه غير ممكن به نظر مى رسد. سياست ماكياولى دقيقا به همين معناست ؛ يعنى پادشاه و سياست مدار نبايد خود را پايبند و ملزم به مسائل اخلاقى بكند، براى او دروغ و وعده دروغ اشكال ندارد. سياست منهاى اخلاق . معاويه هم دقيقا از اين اصل پيروى مى كرد.
معاويه پس از صلح ، در سال 40 گفت : من با شما جنگ نكردم كه نماز بخوانيد، يا روزه بگيريد، يا حج كنيد و يا زكات دهيد. شما اين كارها را مى كنيد. من با شما جنگ كردم تا بر شما حكومت كنم و به مقصود خود نيز رسيدم . معاويه با اين سخن نشان داد كه سياست را از ديانت جدا خواهد كرد و مقررات دينى ضمانتى نخواهد داشت و همه نيروى خود را در زنده نگه داشتن حكومت خود به كار خواهد بست . اطرافيان و ياران حضرت بارها پيشنهاد كردند براى تحكيم پايه هاى حكومتش در مقابل ظلم و فساد معاويه و اجراى عدالت ، اشراف و متنفذين را گرامى بدارد يا به برخى از آن ها مال و ثروتى واگذار كند، ولى امام ع به هيچ وجه حاضر به پذيرش اين گونه راه ها و سياست ها نبود. فلذا فرمود:
اتامرونى ان اطلب النصر با الجور فيمن وليت عليه ؟آيا به من امر مى كنيد كه پيروزى را با ستم بر كسى كه زمامدار او شده ام ، به دست آورم ؟ حضرت براى اجراى عدالت و اصلاح جامعه ، مرتكب هيچ گونه بى عدالتى و فساد نگرديد و فرمود: و الله لا ارى اصلاحكم بافساد نفسى ؛ سوگند به خدا! اصلاح شما را با فساد و تباه ساختن خود جايز نمى دانم . سال ها خانه نشين شدن حضرت على ع فقط به خاطر اين بود كه امام نمى خواست حتى يك دروغ بگويد. اگر امام همانند ديگران در شوراى شش نفره عمر مى گفت به سيره شيخين عمل مى كنم ، ولى بعدا عمل نمى كرد، هيچ كس او را بازخواست نمى كرد. آن حضرت در طول حكومت فقط كافى بود چند دروغ بگويد و يا به حيله و فريب متوسل شود، اما اين كارها را نكرد، نه اين كه نمى توانست يا نمى دانست يا شرايط اجازه نمى داد. امام يكى از شش نفره دهاه زيركان عرب بود و همه از زيركى و پيش بينى هاى دقيق سياسى او اطلاع داشتند. شرايط هم كاملا مناسب بود. گذشته از اين كه خلفاى قبل او نيز مرتكب چنين عملى شدند و جامعه هم آن را مى پذيرفت و گاهى خود مردم و اطرافيان آن حضرت به وى پيشنهاد كردند كه براى موفقيت بيش تر، دست به برخى كارهاى نه چندان غير اخلاقى بزند، ولى امام امتناع كرد و فرمود: آيا به من دستور مى دهيد كه با ستم پيروزى را به دست آورم .
امام مى فرمايد: بئس السياسه الجور بدترين نوع سياست ، ظلم و جور است . اگر على ع اين كار را مى كرد، ديگر على ع نبود، ديگر به عنوان اسوه و الگوى عدل ، سياست و حكومت نبود، مى شد مثل ساير حاكمانى كه در طول تاريخ آمدند و ظلم و ستم كردند و رفتند. آن چيزى كه على ع را از ساير حاكمان متمايز مى كند، همين سياست و شيوه است . عده اى در همان زمان گفتند كه معاويه زيرك تر و سياست مدارتر است . شايد الان هم عده اى بگويند كه معاويه سياست مدارتر از على ع بوده و على براى تحكيم و تثبيت حكومت بايد چنين و چنان مى كرد. على ع به اين توهم پاسخ مى دهد و مى فرمايد: و الله ما معاويه بادهى منى ، ولكنه يغدر و يفجر. ......... و لا استغمز بالشديده .سوگند بخدا! معاويه از من سياستمدارتر نيست ، اما معاويه حيله گر و جنايتكار است ، اگر نيرنگ ناپسند نبود من زيركترين افراد بودم ، ولى هر نيرنگى گناه ، و هر گناهى نوعى كفر و انكار است ، روز رستاخيز در دست هر حيله گرى پرچمى است كه با آن شناخته مى شود. بخدا سوگند! من با فريبكارى غافلگير نمى شوم ، و با سخت گيرى ناتوان نخواهم شد.
على ع تصريح مى كند: آنچه كه معاويه دارد، سياست نيست ، بلكه شيطنت است ، سياست نيست ؛ بلكه مكر و خدعه و نيرنگ است . همين اشتباه در طول تاريخ همواره وجود داشت كه سياست را مساوى نيرنگ و دروغ مى دانستند. در حكايتى كه از امام قبلا نقل كرديم : وقتى كه رئيس سازمان امنيت به امام گفت : آقا سياست عبارت از دروغ گويى است ، عبارت از خدعه است ، عبارت از فريب است ، عبارت از پدرسوختگى است . اين را بگذاريد براى ما. من به او گفتم : اين سياست مال شماست ، البته اين سياست هيچ ربطى به سياست اسلامى ندارد. اين سياست شيطانى است . امام على ع در تعريف سياست به خدعه و دروغ و نيرنگ ، مى فرمايد: اين سياست ، شيطانى است ؛ يعنى سياست معاويه ، سياست شيطانى بود. سياست على ع، سياست اسلامى و سياست دينى بود.
هدف از سياست دينى كه در سراسر نهج البلاغه جلوه هاى آن را مى بينيم ، اجراى عدالت ، زعامت و رهبرى و هدايت جامعه و مردم به سوى كمال و نزديكى به خداست و همين سياست دينى را على ع در نامه هايى كه به حاكمان و واليان مى نويسد، تعليم مى دهد و آن ها را به رعايت و اجراى آن توصيه مى كند. جامع ترين توصيف امام على ع از سياست دينى را در نامه اى كه آن حضرت براى والى مصر، مالك اشتر مى نويسد، كه زمامداران و حكمرانان جوامع اسلامى بايد آن را مورد توجه قرار بدهند. از آن جايى كه موضوع علم سياست و يا حداقل يكى از مهم ترين موضوع علم سياست حكومت مى باشد،
مفهوم حكومت در نهج البلاغه و انديشه و سيره على ع به مفهوم مديريت ، هدايت ، محبت ، مشاركت و خدمت به مردم است . اين مفهوم به زيبايى تمام در سخن و عمل على ع جلوه يافته است . آن حضرت تلاش كرد تا مفهوم بدى كه از حكومت در اذهان باقى مانده بود، را از بين ببرد و مفهوم درست و حقيقى آن را محقق سازد. امام على ع در نامه اى كه به اشعث بن قيس ، استاندار آذربايجان نوشته است ، مفهوم درست و انسانى حكومت را مطرح مى كند. اشعث بن قيس پيش از حكومت امام ع ، در دوران خليفه سوم به استاندارى آذربايجان منصوب شده بود و حكومت را آن گونه مى فهميد كه فهم رايج عصر خليفه سوم بود؛ يعنى تسلط، تجبر، خودمحورى و خودكامگى . امام على ع پس از مدتى كوتاه او را از استاندارى آذربايجان عزل نمود.
امام على ع به اشعث بن قيس فرمود:و ان عملك ليس لك .....و لاتك لك ، والسلام . همانا پست فرماندارى براى تو وسيله آب و نان نخواهد بود، بلكه امانتى است در گردن تو، بايد از فرمانده و امامت اطاعت كنى ، تو حق ندارى نسبت به رعيت استبداد ورزى ، و بدون دستور به كار مهمى اقدام نمايى ، در دست تو اموالى از ثروتهاى خداى بزرگ و عزيز است ، و تو خزانه دار آنى تا به من بسپارى ، اميدوارم براى تو بدترين زمامدار نباشم ، با درود.
حضرت على ع اين برداشت كه حكومت طعمه اى در اختيار زمامداران است كه هرگونه بخواهند مى توانند عمل كنند، را نفى مى كند و نقطه مقابل چنين برداشتى را اثبات مى كند؛ يعنى حكومت مسؤ وليت و امانتى است كه بر گردن زمامداران است و حكومت بايد پاسخگو باشد و براى اقدامات خود حجت روشن داشته باشد.
حاكمان در واقع ، خزانه داران و وكيلان مردمند؛ حضرت على ع فرمود: ان السلطان لا مين الله فى الارض و مقيم العدل فى البلاد و العباد و وزعته فى الارض ؛ همانا زمامدار، امين خدا در زمين ، برپادارنده عدالت در جامعه و عامل جلوگيرى از فساد و گناه در ميان مردم است .اگر كسى چنين تفكرى داشته باشد كه حكومت يعنى تسلط، تجبر و استبداد به راءى ، اين امر باعث فساد دل و خرابى دين و دگرگونى حكومت مى شود.
على ع در نهج البلاغه مى فرمايد: و لا تقولن انى مومر امر فاطاع فان ذلك ادغال فى القلب و منهكه للدين و تقرب من الغير... ؛ مبادا بگويى من اكنون بر آنان مسلطم ، فرمان دادن از من است و از آنان اطاعت كردن ، كه عين راه يافتن فساد در دل و خرابى در دين و نزديك شدن تغيير و تحول (در قدرت ) است .فهم خودكامانه و سلطه گرانه از حكومت ، انسان را به تندى ، سركشى ، غرور و تكبر مى كشاند. همين كه انسان تصور كند كه بر ديگران مسلط است و از او فرمان دادن است و از ديگران بى چون و چرا فرمان بردن ، از مرتبه انسانى بيرون مى شود و خرد و عقل خود را از دست خواهد داد.
على ع در نامه اش به مالك اشتر چنين مى فرمايد: و اذا احدث لك ما انت فيه من سلطانك ........و يفى ء اليك بما عزب عنك من عقلك ! و اگر با مقام و قدرتى كه دارى ، دچار تكبر يا خود بزرگ بينى شدى به بزرگى حكومت پروردگار كه برتر از تو است بنگر، كه تو را از آن سركشى نجات مى دهد، و تند روى تو را فرو مى نشاند، و عقل و انديشه ات را به جايگاه اصلى باز مى گرداند...... و رجلا و فرسانا . تاج تواضع و فروتنى را بر سر نهيد و تكبر و خودپسندى را زير پا بگذاريد و حلقه هاى زنجير خود بزرگ بينى را از گردن باز كنيد، و تواضع و فروتنى را سنگر ميان خود و شيطان و لشكريانش قرار دهيد، زيرا شيطان از هر گروهى لشكريان و يارانى سواره و پياده دارد.
حضرت على ع تفكر سلطه گرانه ، درنده خويانه و خودكامگى را نفى مى كند و حاكمان را دعوت به محبت و مهربانى مى كند: و اشعر قلبك الرحمه للرعيه ........ و ترضى ان يعطيك الله من عفوه و صفحه . مهربانى با مردم را پوشش دل خويش قرار ده ، و با همه دوست و مهربان باش ، مبادا هرگز، چونان حيوان شكارى باشى كه خوردن آنان را غنيمت دانى ، زيرا مردم دو دسته اند، دسته اى برادر دينى تو، و دسته ديگر همانند تو در آفرينش مى باشند، اگر گناهى از آنان سر مى زند، يا علتهايى بر آنان عارض مى شود، يا خواسته و ناخواسته ، اشتباهى مرتكب مى گردند، آنان را ببخشاى و بر آنان آسان گير، آن گونه كه دوست دارى خدا تو را ببخشايد و بر تو آسان گيرد. يعنى فهم سلطه گرانه و خودكامانه از حكومت انسان را تا جانورى درنده خوى تنزل مى دهد و باعث مى شود كه كرامت و عزت انسان ها و حريم آن ها شكسته شود.
در نهج البلاغه ، در منطق اين كتاب شريف ، امام و حكمران ، امين و پاسبان حقوق مردم و مسؤ ول در برابر آن ها است . از اين دو حكمران و مردم اگر بناست يكى براى ديگرى باشد، اين حكمران است كه براى توده مردم است نه توده مردم براى حكمران . امير المؤ منين در بيان ديگرى ، مفهوم حقيقى حكومت را پاسدارى از حرمت ، حقوق و آزادى هاى مردم مى داند. السلطان وزعه الله فى ارضه ؛ حاكمان پاسبانان خدايند در زمين او. بنابراين ، در انديشه سياسى امام على ع در مفهوم حكومت هيچ نشانه اى از تسلط، تجبر و خودكامگى نيست و اگر زمامداران خود را مسلط بر مردمان ببينند و احساس كنند كه بر هر تصميمى و بر هر عملى مجازند، بى گمان به خودكامگى و سلطه گرى كشيده مى شوند؛ بلكه مفهوم حكومت مديريت ، امانتدارى ، خدمتگزارى و مهرورزى و هدايت مسؤوليت و پاسدارى از حقوق و آزادى هاى مردم مى باشد.