سایت جدید تاریخی فرهنگی قرآنی 2

m5736z

blog.ir.

غدیر سر آغاز بیداری اسلامی

انسان در عالم هستی بعنوان اشرف مخلوقات آفریده شده است و همه عالم به طفیل وجود انسان خلق شده است از طرفی خداوند متعال استعدادی به انسان داده عطا نموده است که بتواند همه عالم را مشهود خود قرار دهد و از سوی دیگر همه عالم را نیز مسخر انسان فرموده است و یا به عبارت دیگر عالم غذای انسان و انسان را قوه هضم و نیل به حقایق عالم هستی عطا فرموده است ، و این ظرف و مظروف را متناسب با هم ساخته است بگونه ای که ظرف وجودی انسان قابلیت گنجایش عالم را دارد و با ارتباط با عالم نه تنها گنجایش آن کم نمیشود بلکه وسیع تر هم میشود به فرموده مولی الموحدین حضرت علی علیه السلام کل وعاء یضیق بما جعل فیه الا وعاء العلم فانها یتسع به هر ظرفی بواسطه آنچه درونش ریخته میشود تنگ تر میشود مگر ظرف علم که به سبب علم وسیع تر میشود ، بلکه جایگاه او را بالاتر برده و خلیفه خود قرار داده است و همه اسماء را به وی تعلیم داده است و این ظرفیت مختص به یک شخص خاص نیست بلکه قوه و استعداد در همه موجود میباشد .

این استعداد بی نهایت بالقوه که در عامه انسانها به ودیعت نهاده شده است- و از آن میتوان به گنجهایی بی انتها نام برد -احتیاج به استخراج و شکوفایی دارد که خداوند این وظیفه را بر دوش پیامبران و انسانهای کامل در هر عصر قرار داده است پس پیامبران با سمت های طبیب دوّار و معلم و راهنما و هادی به استخراج از این معادن بکر مبعوث شده اند .قابلیت وتوانایی هر کدام از پیامبران و ادیان گذشته به واسطه عدم بلوغ انسانهای عصر خود در استخراج این معادن تنها جزیی از کل بوده است و خداوند تنها پیامبر عظیم الشان ما حضرت محمدبن مصطفی ص را که دارای اوسع قلوب بود برگزید تا با عنوان خاتم الانبیاء آخرین وتکمیل ترین کتاب ودین را به وی و مردم عصر محمدی (ص) عطا بنماید .

قرآن در حقیقت دستور العمل انسان سازی و راه و رسم به فعلیت رسیدن استعدادهای بالقوه و دفینه های موجود در جان انسان ها، در این عصر میباشد ، این راه و رسم که از آن به دین اسلام تعبیر میشود و با کلمه الدین در قران مجید از آن یاد شده ( ان الدین عندالله الاسلام ) تا تکمله و به عبارت دیگر ورژن کامل و جدیدی از ادیان گذشته باشد، نقشه استخراج گنج عقول و یا تابلویی برای به فعلیت رساندن قوه خلیفت اللهی _به اندازه همت خود -میباشد . از آنجا که قرآن بعنوان آخرین کتاب آسمانی میباشد و توفیق درک محضر پیامبر اکرم ص به عنوان مفسر و معلم این کتاب ، برای همگان فراهم نبود تا از چشمه های جوشان این پیام وحی استفاده ببرند ، لازم می آمد تا انسانهایی عاری از خطا و گناه ، معصوم از نسیان و سهو و متعلم به اسمای الهی بعنوان زبان گویای این کلام الهی در سر تا سر این عصر به قرائت این نسخه شفا بخش پرداخته و گنجهای پنهان در اعمال تاریک جانهای انسانها را قابل ارایه به بازار انسانیت نمایند .

تاریکی و سردی جهالت در قرون جاهلیت که پرده غفلت وخواب را بر انسانهای جاهل در سالیان متمادی انداخته بود ، با ظهور آفتاب گرم اسلام و خورشید عالم تاب حضرت ختمی مرتبت کم کم حیات و زندگی را به مردم هدیه میداد و بیداری اسلامی را پدیدار می ساخت اما عامه مردم با توجه به وقایع بی شمار زمان پیامبر از درک اوج این لذت بیداری بوجود آمده بی بهره ماندند و رحلت آنجناب فرصتی شد تا عده ای از این خلاء بوجود امده ، القای شبهات فراوان ، ایجاد رعب و وحشت و جهل عامه مردم از بیداری بوجود آمده جلوگیری نموده و مردم را با خدعه ها و نیرنگهای رنگارنگ به لذت خواب بین الطلوعین بکشانند در این میان تنها کسانی که اهل سحربودند و با اشک و آه همراه با مستی عهدی که در غدیر بسته بودند بیدار ماندند و طلوع فجر صبح را به انتظار ماندند .

غدیر محلی است که کوثر ولایت و امامت از آن جوشیدن گرفت و شراب گوارای آن جان تشنگان معرفت ولایت و امامت را تا هم اکنون و تا مطلع فجر سیراب میکند . به نحو رشد گیاهان و تولد انسان نگاه کنید چه سری است که باید تخم گیاهان و درختان در تاریکی زمین نهاده شود و جوانه زده و رشد کند ، نطفه انسان را بنگرید چگونه از سه تاریکی شکم مادر به علقه و مضغه و گوشت و استخوان تبدیل میشود ، از میان هزاران تخم نهاده شده در زمین تنها تعداد خاصی رشد میکنند چرا که آن که باید رشد کند باید ابتدا ظرفیت و قابلیت خویش را بیابد و از سوی دیگر باید انسانی کامل بعنوان خلیفه و جانشین الهی و صاحب دم مسیحایی در کالبد بی جان موجودات عالم بدمد و موجودات را بر اساس توانایی هایشان به سمت حیات و زندگی هدایت کند ، و تنها انسان کامل و امام است که میتواند هر صاحب حقی را به حق خودش برساند و به عدالت رفتار نماید.

میگویند در زمان امیر مومنان شخصی به حصرت فرمودند چگونه است که شما و مالک اشتر به یک اندازه در این جنگ از اصحاب دشمن را از پای در آوردید ، حضرت فرمودند فرق من با مالک در این است که مالک همه را از دم تیغ میگذراند اما من اگر در چند نسل بعد کسی تنها یک شیعه ببینم او را نمی کشم ؛ بنابراین امام تنها آگاه به مصالح مردم است نه کسانی که با اجماع و رای مردم برگزیده میشوند ،رهبری آگاه و عالم به مصالح امور مردم بهترین گزینه برای هدایت مردم است ، آیا افرادی جون نلسون ماندلا و گاندی و ... را میتوان به عنوان رهبران یک انقلاب اسلامی نامید . تاریخ گویای آن است که انقلاب را تنها افرادی به پیش بردند که برفطرت خود سرپوش نگذاشته اند و خود را درک کرده اند و توانایی های موجود در خویش و دیگران را به وضوح لمس کرده اند ، اما این تنها برای انقلاب کافی نیست بلکه آنچه را میتوان بعنوان انقلاب اسلامی و بیداری اسلامی نامید انقلابهایی است که رهبری آن از چشمه زلال غدیر سیراب شده باشد بنابراین خط کشی مانند غدیر از صدر اسلام میزان و مقیاس اسلامی و غیر اسلامی بودن حرکت های مردمی و انقلابهاست.

بنابر آنچه گفته شد هرکس بر عهد غدیر اصرار داشت رمز بیداری را بهتر و صحیحتر درک نموده است و انسان هرچه بیشتر و بیشتر از این کوثر زلال معرفت سیراب شود زنده تر خواهد شد و خواب و دل مردگی از وی رخت بر خواهد بست ، و این بیداری از زمان آدم تا خاتم ادامه داشت و در غدیر ظهور این بیداری با وضوح بیشتری به تصویر کشیده شد و در زمان حضرت مهدی عج اوج بیداری اسلامی را شاهد خواهیم بود چرا که نهاد انسان ها بر بیداری بنا نهاده شده است و او ست که تشنه به حیا ت ابدی است. این تشنگی و بیداری در تاریخ معاصر ما زمانی رخ داد که مردی از سلاله کوثر حیات به پا خاست و در استمرار ولایت ائمه اطهار ع زمزمه مقدمات تشکیل یک دولت و حکومت اسلامی را سرداد و فرزندانی از تبار وی نیز ندای او را لبیک گفته و با نثار جان و مال خود این ندای ملکوتی را پاسخ گفتند و الگویی برای هر ملت آزادی خواه شدند. امام عزیز به ما آموخت که برای تشکیل یک حکومت اسلامی تنها یک نسخه و الگو موثر است و آن نسخه را پیامبر اسلام در یوم الغدیر بر صفحه جان هزارن نفر و بلکه بر صفحه تاریخ نگاشت و شفای انسان را در گرو عمل به این نسخه شفا بخش قرار داد، آری یوم الغدیر را میتون روز جدایی حق از باطل و سره از ناسره نامید و یا به عبارت مقام معظم رهبری پیچ بزرگ تاریخ نامید و در این مسیر ندای بیداری اسلامی سرداد .

اگر خط کش غدیر را بر هرکدام از انقلابهای مردمی منطقه بگذاریم بر نوع و میزان اسلامی بودن آن مبتوان حکم کرد چرا که تعابیر متفاوت از اسلام بیش از 72 فرقه شده است و تنها فرقه ناجیه تنها در مسیر امامت و ولایت ائمه اطهار است و مردم چون ویژگیهای این مسیر را در استقامت و پایداری یک ملت مشاهده کردند آن را الگوی خویش قرار داده اند و از این لحاظ میتوان بیداری اسلامی را به انها نسبت داد چون استقامت در راه شرط اسلامی ماندن است و الا در زمان پیامبر هم خیلی ها از ترس جان خویش و یا برای بدست آوردن منافع خود به اسلام اقرار کردند و هم اکنون در کشورهای منطقه و در اوایل انقلاب ایران ، خیلی از گروهک ها خود را با مردم و رهبران انقلاب هم صدا کردند اما پس از انقلاب در پی مصادره انقلاب به نفغ خود شدند، لذا اگر حرکتهای مردمی در منطقه را بتوان بیداری اسلامی نامید اسلامی ماندن آنها شرط اساسی است و این شرط در سایه ایستادگی و تن به ذلت ندادن میسر است و این را جز در منطق غدیر و کربلا مشاهده نمیکنیم .

آری ؛ پایداری و استقامت فرزندان خمینی (ره ) و ایثار و از خود گذشتگی آنان و نثار خون شهیدان که همان امتداد خون شهیدان کربلا و فرزندان غدیر است به ثمر نشسته است و یکبار دیگر فریاد من کنت مولا را از قلب تپنده اسلام در جهان کنونی به نمایش گذاشته است و مردم آزاده سرتاسر جهان چون عزت این ملت را به تماشا نشسته اند با انگیزه های گوناگون گرد هم جمع شدند تا فطرت پاک انسانی و اسلامی خود از جام زلال غدیر سیراب نمایند و مقدمات ظهور فجر امید را فراهم نمایند .

حضرت علی(علیه السلام) و غدیر از منظر ولایت

شخصيت اميرالمؤمنين (عليه السلام) در اوج
شخصيت اميرالمؤمنين (ع) ترکيبي از عناصري است که هر کدام به تنهايي يک انسان عالي مقام را اگر بخواهد به اوج آن برسد، به زانو در مي آورد. زهد امير المؤمنين (ع) و بي اعتنايي او نسبت به شهوات زندگي - و زخارف دنيايي يکي از اين عناصر است. علم آن بزرگوار و دانش وسيع او که بسياري از بزرگان مسلمين و همه ي شيعه بر آن اتفاق دارند که بعد از نبي اکرم(ص) کس ديگري غير از اميرالمؤمنين (ع از آن برخوردار نبوده است، يکي ديگر از اين عناصر است. فداکاري آن بزرگوار در ميدانهاي مختلف- چه ميدانهاي نظامي، و چه ميدانهاي اخلاقي و سياسي- يکي از اين عناصر است. عبادت آن بزرگوار، يکي ديگر از اين عناصر است، عدل و دادگري امير المؤمنين (ع) که پرچم برافراشته ي شاخصي براي عدل اسلامي است، يکي ديگر از اين عناصر است. رأفت آن بزرگوار نسبت به ضعيفان – اعم از فقرا، کودکان، غلامان و کنيزان، زنان و از کار افتادگان – يک وادي عظيم و يکي ديگر از ابعاد شخصيت علی(ع) است. پيش قدمي آن بزرگوار در همه ي کارهاي خير که انسان در تاريخ زندگي آن حضرت بر خورد مي کند، يکي ديگر از اين عناصر است. حکمت و فصاحت آن بزرگوار نيز بخشي از اين عناصر است. شمارش رئوس اين مطالب هم به آساني ممکن نيست، و درهمه ي اينها درحد اعلاست.
الگوي نظامي اسلامي
معنويت اميرالمؤمنين (ع) و دين و اخلاق و فضيلت او از يک طرف، آن بينش عميق و شجاعت و فداکاري و عواطف رقيق انساني در کنار صلابت و استحکام معنوي و روحي از طرف ديگر؛ همه ي اينها ناشي از عصمت است؛ چون خداوند متعال او را به مقام عصمت برگزيده است و گناه و اشتباه در کار او وجود ندارد؛ اگر چنين کسي در رأس جامعه باشد، اوج مطلوب همه ي رسالت هاست؛ اين معناي غدير است. در غدير چنين کاري اتفاق افتاد... شما مي بينيد که مدت کوتاه کمتر از پنج سال حکومت اميرالمؤمنين (ع) به عنوان نمونه و الگو و چيزي که بشريت آن را هرگز فراموش نخواهد کرد در طول قرن ها همچنان مي درخشد و باقي مانده است؛ اين نتيجه ي درس و معنا و تفسير واقعه ي غدير است.
... بزرگترين خطر براي نظام و حکومتي مثل نظام و حکومت ما که با نام اسلام به وجود آمده، اين است که ما فراموش کنيم الگوي حکومت ما، امير المؤمنين (ع) است؛ به الگوي رايج دنيا و تاريخ نگاه کنيم و خود را با آنها مقايسه کنيم؛ به روش حکومت هاي منحرفي که درطول تاريخ، روز به روز به بشريت ضربه زده اند نگاه کنيم؛ اگر يک جنبه اززندگي انسان را رونقي بخشيدند، جنبه ي ديگري را دچار ضايعات جبران ناشدني کردند. 
جامعه ي علوي
الحمدلله الذي جعلنا من المتمسکين بولاية اميرالمؤمنين

بخش بزرگي از مردم در دلهاي خود، محبت متمسک بودند و به ولايت اعتقاد داشتند؛ اما ولايت بيش از اين است. امروز ملت ما مي تواند خدا را بر تمسک به ولايت اميرالمؤمنين حمد کند. راه انقلاب ما، راه ولايت اميرالمؤمنين ، راه حکومت علوي راه اسلام بوده است. حضرت علي برترين و بزرگترين پيشاهنگ و منادي و سردار و مجاهد راه اسلام است. او براي اسلام زندگي کرد، براي اسلام شهيد شد و نور پرتو مشعل وجود او امروز، درراه اسلام پرتو افشاني کرده است. ما مي خواهيم دنيا و نزدگي و نظام ما به گونه اي بشود که اميرالمؤمنين در راه آن مبارزه، زندگي، جهاد و حکومت کرد. ما مي خواهيم در نظام ما، عدل اسلامي کامل حکم فرما بشود. هر کسي که دراين نظام زندگي مي کند، بايد مجاهدت نمايد، تا اگر در رأس جامعه اميرالمؤمنين قرار مي داشت، جامعه و نظام مالايق ايشان مي بود. ما بايد اين طور حرکت کنيم. بايد کاري کنيم که نظام و کشور و جامعه ي ما، يک جامعه ي علوي بشود. اسم اسلام و اسم ولايت، کافي نيست. به خصوص کساني که مسووليتي بر دوش دارند و مأموريتي از نظام الهي و اسلامي برعهده ي آنهاست – چه در دستگاه قضايي، چه در دستگاه اجرايي، چه در دستگاه قانون گذاري، چه در دستگاه انتظامي، و چه در نهادها و دستگاه هاي مختلف – زبان و بازو و راه و و سبک کار اميرالمؤمنين باشد.
غدير و جامعيت اسلام
مسأله ي «غدير» يک مساله ي تاريخي صرف نيست؛ نشانه اي از جامعيت اسلام است. اگر نبي مکرم – که در طول ده سال، يک جامعه ي بدوي آلوده به تعصبات و خرافات را با آن مجاهدت هاي عظيمي که آن بزرگوار انجام دادند و به کمک اصحاب با وفايش به يک جامعه ي مترقي اسلامي تبديل کردند – براي بعد از اين ده سال، فکري نکرده بودند و نقشه اي در اختيار امت نگذاشته بودند، اين کار ناتمام بود. اين که در آيه ي مبارکه ي سوره ي مائده مي فرمايد: اليوم اکملت لکم دينکم و اتممت عليکم نعمتي تصريح به همين معناست که اين نعمت – نعمت اسلام، نعمت هدايت نعمت نشان دادن صراط مستقيم به جامعه بشريت – آن وقتي تمام مي شد که نقشه ي راه براي بعد از پيامبر اکرم (ص) هم معين باشد؛ اين يک امر طبيعي است. اين کار را پيامبر اعظم (ص) در غدير انحام دادند، اميرالمؤمنين (ع) را که از لحاظ شخصيت ايماني، چه شخصيت اخلاقي، چه انقلابي و نظامي، چه شخصيت رفتاري با اقشار مختلف افراد- يک فرد ممتاز و منحصر به فردي بودند، منصوب کردند و مردم را به تبعيت از او موظف کردند.
غدير، نيازي براي تمام ادوار
مسأله‌ى غدير، صرفا يك مسأله‌اى كه ما جمع شيعه به آن اعتقاد داريم و يك عده از مسلمان‌ها هم به آن اعتقاد ندارند، اين نيست. در نگاه تاريخى به اسلام و در تحليل تاريخى حوادث صدر اسلام، موضوع غدير - يعنى نصب جانشين - يك ضرورتى بود كه اگر آن‌چنان كه تدبير شده بود - تدبير رحمانى و الهى، و تدبير نبوى - عمل مى‌شد، بدون ترديد مسير تاريخ بشر عوض مى‌شد و امروز ما در جايگاه بسيار جلوترى از تاريخ طولانى بشريت قرار داشتيم. اين‌كه يك مكتب و نظام فراگير نيازهاى زندگى بشر، به وسيله‌ى پيامبر خاتم در جامعه فرصت پياده شدن پيدا كند، كه اين خود يك معجزه‌ى بزرگ بود، كه پيغمبر توانست اين نظام فكرى و عملى را واقعيت ببخشد و بر روى زمين واقعيت، آن را بنا كند؛ آن هم در دشوارترين جاها. خود اين‌كه در دشوارترين جاها توانسته اين بنا پياده شود و قرار بگيرد، نشان‌دهنده‌ى اين بود كه در همه‌ى نقاط زندگى بشر و جغرافياى انسانى آن روز دنيا و بعد از آن، اين بنا قابل تحقق است. اين شكل علمى را در مقام عمل، در دشوارترين صورت، پيغمبر توانست تحقق ببخشد.

 

اگر اين حادثه اتفاق مى‌افتاد كه حفظ و گسترش كمى و گسترش كيفى در اين موجود خلق شده‌ى الهى - يعنى جامعه‌ى اسلامى نبوى - مى‌توانست به قدر ده، دوازده نسل، پى‌درپى حراست و حفاظت بشود، آن وقت مسلم بود كه اين حركت در طول تاريخ بشر، شكست‌ناپذير مى‌ماند. معنايش اين نبود كه بشر، دوران انتظارى نخواهد داشت و خود در طول اين دوازده نسل، به نهايت مطلوب خود خواهد رسيد. اگر آن‌طورى كه پيغمبر معين كرده بود، اميرالمؤمنين، بعد امام حسن، بعد امام حسين، بعد ائمه‌ى ديگر، يكى پس از ديگرى مى‌آمدند، باز به گمان بيشتر، بشر نياز به يك دوران انتظار داشت تا بتواند آن جامعه‌ى آرمانى را تحقق ببخشد. اما در آن صورت اگر اين تعاقب معصومين، اين دست‌هاى امين و كارآمد، مى‌توانستند اين حادثه‌ى ايجاد شده‌ى در واقعيت را حفظ كنند، آن وقت مسير بشر، مسير ديگرى مى‌شد.
امروز بشر عينا همان نيازهايى را دارد كه پنج‌هزار سال پيش، اين نيازها را داشت؛ نيازهاى اصولى بشر، هيچ تفاوتى نكرده است. آن روز هم بشر از نفوذ قدرت‌هاى ستمگر رنج مى‌برد؛ امروز هم شما - شماها چشمتان باز است - اگر دنيا را از نفوذ قدرت‌هاى ستمگر و ويرانگر نگاه كنيد، خواهيد ديد كه بشر دارد رنج مى‌برد. آن روز هم نياز بزرگ بشر عدالت بود و برترين رنج او بى‌عدالتى؛ امروز هم شما نگاه كنيد، در دنيا بزرگترين مشكل بشر، بى‌عدالتى است. خطاست اگر خيال كنيم كه اين آزادى فردى - كه ليبرال دمكراسى غرب به بشر هديه داده - اين نياز بشر بوده كه قبلا نبوده؛ چرا؛ به اين شكل‌هايى كه امروز آزادى‌هاى فردى هست، در بسيارى از دوره‌هاى تاريخ و در بسيارى از مناطق تاريخ وجود داشته است. همين محدوديت‌هايى كه امروز به شكل پنهان اراده‌ى انسان‌ها را به زنجير مى‌كشند، اينها يك روز به صورت آشكار بوده است. اين تور احاطه‌كننده‌ى بر اراده، حركت و حيات انسان، امروز ريزتر بافته شده، از خيوط و نخ‌هاى باريكترى استفاده شده و با مهارت بيشترى به آب انداخته مى‌شود.

 

آن روز اين مهارت‌ها نبود؛ اما آشكارتر و قلدرمآبانه‌تر بود. پس نيازهاى بشر تفاوتى نكرده است. اگر آن دست به دست شدن امانت نبوى و گسترش كمى و كيفى متناسب و درست، انجام مى‌گرفت، امروز بشر اين نيازها را گذرانده بود (نيازهاى فراوان ديگرى ممكن بود براى بشر پيش بيايد كه امروز ما آن نيازها را حتى نمى‌شناسيم) آن نيازها ممكن بود باشد؛ اما ديگر اين‌قدر ابتدايى نبود. امروز ما و جامعه‌ى بشرى، همچنان در دوران نيازهاى ابتدايى بشرى قرار داريم. در دنيا گرسنگى هست، تبعيض هست - كم هم نيست؛ بلكه گسترده است، به يك جا هم تعلق ندارد؛ بلكه همه جا هست - زورگويى هست، ولايت نابحق انسان‌ها بر انسان‌ها هست؛ همان چيزهايى كه چهار هزار سال پيش، دو هزار سال پيش به شكل‌هاى ديگرى وجود داشته است. امروز هم بشر گرفتار همين چيزهاست و فقط رنگ‌ها عوض شده است. «غدير» شروع آن روندى بود كه مى‌توانست بشر را از اين مرحله خارج كند و به يك مرحله‌ى ديگرى وارد كند. آن وقت نيازهاى لطيف‌تر و برترى، و خواهش‌ها و عشق‌هاى به مراتب بالاترى، چالش اصلى بشر را تشكيل مى‌داد. راه پيشرفت بشر كه بسته نيست! ممكن است هزارها سال يا ميليون‌ها سال ديگر بشريت عمر كند؛ هر چه عمر كند، پيوسته پيشرفت خواهد داشت.

 

منتها امروز پايه‌هاى اصلى خراب است؛ اين پايه‌ها را پيغمبر اسلام بنيانگزارى كرد و براى حفاظت از آن، مسأله‌ى وصايت و نيابت را قرار داد؛ اما تخلف شد. اگر تخلف نمى‌شد، چيز ديگرى پيش مى‌آمد. «غدير» اين است. در طول دوران دويست‌وپنجاه ساله‌ى زندگى ائمه (ع - كه عمر دوران ظهور ائمه از بعد از رحلت پيغمبر تا زمان وفات حضرت عسكرى، دويست‌وپنجاه سال است - هر وقت ائمه توانسته‌اند و خودشان را آماده كرده‌اند تا اين‌كه به همان مسيرى كه پيغمبر پيش‌بينى كرده بود، برگردند؛ اما خوب، نشده است ديگر. حالا ماها در اين برهه‌ى از زمان، به ميدان آمده‌ايم و همتى هست به فضل و توفيق الهى و ان‌شاءالله كه به بهترين وجهى ادامه پيدا كند.
غدير ،صحنه معرفي تثبيت ارزشها
آنچه كه در ماجراى غدير از ديدگاه مطالعه كنندگانى از قبيل ما مى‏شود فهميد، مضمون اين نصب الهى در باب كيفيّت اداره كشور و گزينش انسانهاى صالح براى مسؤوليتهاى بزرگ است. البته كسانى كه اهل بينش عالىِ عرفانىِ حق شناسانه هستند و دلشان با منابع نور و معرفت متّصل است، اى بسا حقايق ديگرى را هم در اين ماجرا مى‏فهمند. آنچه ما در اين ماجرا احساس مى‏كنيم، اين است كه با نصب اميرالمؤمنين ع در روز غدير، پيغمبر اكرم ص به دستور پروردگار، اين حقيقت را از اسلام آشكار كرد كه مسؤوليت بزرگِ اداره جامعه در نظام اسلامى، چيزى نيست كه نسبت به معيارهاى اسلامى، بشود درباره آن از موردى صرف نظر كرد. در اين كار بزگ، صددرصد بايد معيارها و ارزشهاى اسلامى در نظر گرفته شود.
بالاتر از اميرالمؤمنين ع كيست؟ همه خصوصياتى كه از نظر اسلام، ارزش است و البته از نظر عقل سالمِ توأم با انصاف هم، همانها ارزش محسوب مى‏شود، در اميرالمؤمنين ع جمع بود. ايمان او، اخلاص او، فداكارى و ايثار او، تقواى او، جهاد او، سبقت او به اسلام، بى‏اعتنايى او به هر چه غيرِ خدا و هر چه غيرِ از هدف خدايى، بى‏اعتنايى او به زخارف مادّى، بى‏ارزش بودن دنيا درنظر او، علم او، معرفت او و اوج انسانيّت در او از همه ابعاد، خصوصيّاتى است كه در زندگى اميرالمؤمنين ع واضح است. ادّعاى اين حرفها، مخصوص شيعه هم نيست. همه مسلمين و مورّخين و محدّثينى كه درباره اميرالمؤمنين ع خواسته‏اند به انصاف حرف بزنند، همين خصوصيّات و بيش از اينها را بيان كرده‏اند.
پيغمبر اكرم ص در آن روز در مقابل چشم كسانى كه اين خصوصيّات را در اميرالمؤمنين ع مى‏شناختند، او را به منصب ولايت نصب كرد. معناى اين نصب، اهميت دادن به آن معيارهاست. اين همان نكته‏اى است كه بايد در نظام و جامعه اسلامى، تا قيام قائم مورد نظرِ همه باشد. اگر مسلمين در طول تاريخ نتوانسته‏اند از مواهب اسلامى به طور كامل بهره ببرند، به دليل نقيصه بزرگِ ناشى از نشناختن معيارها بوده است. عزيزند. آن كس كه در دل خود ايمان دارد و در عمل خود، آنچه را لازمه ايمان است رعايت مى‏كند، حقيقتاً عزيز است. بحمداللَّه، احساس عزّت هم در دل ملت ما هست و اين از بركات رعايت همان ارزشهايى است كه در غدير تثبيت شد.
غدير ،امکان ساز استمرار حرکت پيامبر خاتم (صلي الله عليه و آله و سلم)
عيد غدير، عيد بسيار بزرگ و خاطره عظيم تاريخى است؛ ليكن در مضمون عيد غدير درسهايى وجود دارد كه هرگاه ملت اسلام اين درسها را به گوش جان بشنود، حقيقتاً از اين روز بهره خواهد برد.
در واقعه غدير، درسهاى بزرگى وجود دارد: اوّلاً اين واقعه جزو وقايع مسلّم تاريخ اسلام است. اين‏طور نيست كه فقط شيعه حديث غدير را نقل كرده باشد. در بين علما و محدّثان اهل سنّت، تعداد بسيارى اين حديث را نقل كرده‏اند و همان‏طور كه شيعه اين حادثه را بيان كرده است، آنها هم بيان كرده‏اند. فهم علما و دانشمندان - همانند فهم خود حضّار آن حادثه - از اين عمل پيغمبر، كه دست اميرالمؤمنين را بلند كرد و فرمود: من كنت مولاه فهذا على مولاه اين‏ بود كه پيغمبر، اميرالمؤمنين را براى جانشينىِ خود نصب كرد. نمى‏خواهيم وارد مسأله شيعه و سنّى و اختلافات و درگيريهاى اعتقادى شويم - دنياى اسلام تا امروز هرچه از دعواى شيعه و سنى كشيده، بس است! - ولى معرفتى كه در اين كلام عميق پيغمبر وجود دارد، بايد درست فهميده شود؛ پيغمبر اميرالمؤمنين را منصوب كرد.
پيغمبر براى اين مبعوث شده بود كه مردم را تعليم دهد و تزكيه كند؛ «يعلّمهم الكتاب و الحكمة و يزكّيهم»؛ يا در جاى ديگر «يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة». بايد انسانها، هم آموزش داده شوند و هم تزكيه شوند، تا اين كره‏خاكى و اين جامعه بزرگ بشرى بتواند مثل يك خانواده سالم، راه كمال را طى كند و از خيرات اين عالم بهره‏مند شود. هدف همه نبوّتها و بعثتها اين است. هركدام از انبيا به نبوّت مبعوث شدند، اين اقدام بزرگِ تعليم و تربيت را تا آن حدّى كه امكانات زمان اجازه مى‏داد، پيش بردند؛ اما دين خاتم و نبىّ خاتم بايد اين حركت عظيم الهى را ابديّت بخشد؛ چون پيغمبرِ ديگرى مبعوث نخواهد شد تا بشر به آن سر منزل نهايى خود در اين عالم - كه زندگى در كره خاكى و در خانواده بشرى، بايد همراه با صلح و صفا و عدالت و با بهره‏مندى از خيرات عالم باشد - نزديك شود و بالأخره به آن برسد. چگونه مى‏شود بشريت را به آن سرمنزل نهايى نزديك كرد؟ آن وقتى كه اين تربيت مستمر باشد. بايد تعليم و تربيت مستمرّى ازموضع حكومت و قدرت سياسى - آن هم قدرت سياسىِ كسى مثل پيغمبر؛ يعنى معصوم - اين جامعه بشرى را بتدريج پيش ببرد و تربيت كند و ناهنجاريها را در ميان آنها كاهش دهد تابشريت بتواند به آن نقطه‏اى كه شروع زندگى سعادتمندانه همه انسانهاست - كه ما آن دوره را، دوره حضرت ولىّ‏عصر مى‏دانيم - برسد. دوره ولىّ‏عصر ارواحنافداه، دوره آغاز زندگى بشر است؛ دوره پايان زندگى بشر نيست. از آن‏جا حيات حقيقى انسان و سعادت حقيقى اين خانواده عظيم بشرى تازه شروع خواهد شد و استفاده از بركات اين كره خاكى و استعدادها و انرژيهاى نهفته در اين فضا، براى انسان - بدون ضرر، بدون خسارت، بدون نابودى و ضايع كردن - ممكن خواهد شد.

 

درست است كه امروز بشر از چيزى استفاده مى‏كند، اما به يك چيز ديگر ضرر مى‏زند. امروز نيروى اتم را كشف مى‏كند، اما نيروى اتم را براى نابودى انسان به كار مى‏برد؛ به بشر سرعت و سهولت داده مى‏شود؛ اماخيلى چيزها از او گرفته مى‏شود. از آن طرف هم تخريب ارزشهاى اخلاقى است كه امروز انسان دچار آنهاست؛ ليكن در دوران ظهور حضرت بقيةاللَّه ارواحنافداه قضيه اين‏گونه نيست.
بشر از خيرات عالم، از انرژيهاى پنهان و از نيروهاى نهفته در طبيعت، استفاده بى‏ضرر و بى خسارت مى‏كند؛ استفاده‏اى كه مايه رشد و پيشرفت انسان است. همه پيغمبران آمده‏اند تا ما رابه آن نقطه‏اى برسانند كه زندگى بشر تازه شروع مى‏شود. پيغمبر خاتم اگر بخواهد انسانها را به مقتضاى دين خاتم به اين‏جا برساند، بايد چه كار كند؟ بايد اين تربيتى كه او ارزانى انسانها كرده است، مستمر و طولانى باشد و چندين نسل را پى‏درپى شامل شود. خود پيغمبر اكرم كه از دنيا خواهد رفت - انّك ميّت و انّهم ميّتون- پس بايد كسى را نصب كند كه بعد ازخود او دقيقاً همان راه و همان جهت و همان شيوه‏ها را مورداستفاده قرار دهد، و او على‏بن‏ابى‏طالب است. معناى نصب غدير اين است.
اگر آن روز امّت اسلامى، نصب پيغمبر را درست و با معناى حقيقىِ خودش درك مى‏كرد و تحويل مى‏گرفت و دنبال على‏بن‏ابى‏طالب ع راه مى‏افتاد و اين تربيت نبوى استمرارپيدا مى‏كرد و بعد از اميرالمؤمنين هم انسانهاى معصوم و بدون خطا، نسلهاى بشرى را مثل خودِ پيغمبر، پى‏درپى زير تربيت الهىِ خويش قرار مى‏دادند، بشريت بسيار زود به آن نقطه‏اىمى‏رسيد كه هنوز به آن نقطه نرسيده است. علم و فكر بشرى پيشرفت مى‏كرد؛ درجات روحى انسانها بالا مى‏رفت؛ صلح و صفا در بين انسانها برقرار مى‏شد و ظلم و جور و ناامنى وتبعيض و بى‏عدالتى از بين مردم رخت برمى‏بست. اين‏كه فاطمه زهرا س- كه در آن زمان عارف‏ترين انسانها به مقام پيغمبر و اميرالمؤمنين بود - فرمود اگر دنبال على راه مى‏افتاديد، شما را به چنين سرمنزلى هدايت مى‏كرد و از چنين راهى مى‏برد، به همين خاطر است. ولى بشر زياد اشتباه مى‏كند.
در تاريخ، اشتباهات بزرگ هميشه سرنوشت انسانها را با مشكلات بزرگ دچار كرده است. ماجراى سير انسان در دوران نبوت نبىّ خاتم ص، ماجراى بسيار پُرحادثه و داستان بسيار مهم و حامل فلسفه بسيار عميقى است. در سال اميرالمؤمنين - كه امسال و سالهاى ديگر هم متعلّق به ايشان است - شايسته است كه اين فلسفه مورد مدّاقه قرار گيرد. امروز هم بشر بايد همان حركت و تلاش را انجام دهد. جوامع بشرى هرچه با عدالت و معنويت همراه شوند و هرچه انسانها از رذايل اخلاقى، خودخواهيها، بدانديشيها، بددليها، شهوترانيها و خودپرستيها دور شوند، آن آينده نزديكتر خواهد شد. بشر در طول تاريخ در كجراهه‏هايى قرار گرفته و به راه افتاده كه او را از سرمنزل نهايىِ خودش بسيار دور كرده است.
رابطه ي مديريت جامعه و غدير
مسأله‌ى غدير و تعيين اميرالمؤمنين به عنوان ولى‌امر امت اسلامى از سوى پيامبر مكرم اسلام (ص) يك حادثه‌ى بسيار بزرگ و پُرمعناست؛ در حقيقت دخالت نبى مكرم در امر مديريت جامعه است. معناى اين حركت كه در روز هجدهم ذى‌الحجه سال دهم هجرت اتفاق افتاد، اين است كه اسلام به مسأله‌ى مديريت جامعه به چشم اهميت نگاه مى‌كند. اين‌طور نيست كه امر مديريت در نظام اسلامى و جامعه‌ى اسلامى، رها و بى‌اعتنا باشد. علت هم اين است كه مديريت يك جامعه، جزو اثرگذارترين مسائل جامعه است. تعيين اميرالمؤمنين هم - كه مظهر تقوا و علم و شجاعت و فداكارى و عدل در ميان صحابه‌ى پيغمبر است - ابعاد اين مديريت را روشن مى‌كند. معلوم مى‌شود آنچه از نظر اسلام در باب مديريت جامعه اهميت دارد، اينهاست. كسانى كه اميرالمؤمنين را به جانشينىِ بلافصل هم قبول ندارند، در علم و زهد و تقوا و شجاعت آن بزرگوار و در فداكارى او براى حق و عدل، ترديد ندارند؛ اين موردِ اتفاق همه‌ى مسلمين و همه‌ى كسانى است كه اميرالمؤمنين را مى‌شناسند. اين نشان مى‌دهد كه جامعه‌ى اسلامى از نظر اسلام و پيغمبر، چه نوع مديريت و زمامدارى و حكومتى را بايد به عنوان هدفِ مطلوب دنبال كند.
مشكل جوامع بشرى هم در مهمترين مقاطع، در همين نقطه بوده است؛ يعنى جوامع بشرى هرگاه از زمامداران باتدبير و باتقوا و پرهيزگار و شجاع برخوردار بوده‌اند، توانسته‌اند قدمهايى جلو بروند. آن وقتى‌كه جوامع دچار مديرانى شدند كه براى آنها پرهيزگارى و پاكدامنى معنا نداشت، ترجيح منافع مردم بر منافع خودشان مطرح نبود، ترس از خدا و محاسبه‌ى الهى برايشان مطرح نبود - انسانهاى ضعيف، انسانهاى دلبسته‌ى به منافع و شهوات شخصى - مشكلات برايشان به‌وجود آمد؛ چه مشكلات مادى و چه مشكلات اخلاقى و معنوى. اين‌كه مى‌بينيد ملل اسلامى و كشورهاى اسلامى در برهه‌يى از تاريخ، مقهور قدرتهاى ظالم و متجاوز شدند، علت همين بود.

 

معنا و تفسير واقعه‌ى غدير
امامت، يعنى همان اوج معناى مطلوب اداره‌ى جامعه در مقابل انواع و اقسام مديريّتهاى جامعه كه از ضعفها و شهوات و نخوت و فزون‌طلبىِ انسانى سرچشمه مى‌گيرد. اسلام شيوه و نسخه‌ى امامت را به بشريّت ارائه مى‌كند؛ يعنى اين‌كه يك انسان، هم دلش از فيض هدايت الهى سرشار و لبريز باشد، هم معارف دين را بشناسد و بفهمد - يعنى راه را درست تشخيص دهد - هم داراى قدرت عملكرد باشد - كه «يا يحيى خذ الكتاب بقوّة» - هم جان و خواست و زندگى شخصى برايش حائز اهميت نباشد؛ اما جان و زندگى و سعادت انسانها براى او همه چيز باشد؛ كه اميرالمؤمنين در كمتر از پنج سال حكومت خود، اين را در عمل نشان داد. شما مى‌بينيد كه مدّت كوتاهِ كمتر از پنج سال حكومت اميرالمؤمنين، به عنوان يك نمونه و الگو و چيزى كه بشريّت آن را هرگز فراموش نخواهد كرد، در طول قرنها همچنان مى‌درخشد و باقى مانده است. اين نتيجه‌ى درس و معنا و تفسير واقعه‌ى غدير است.
نصب اميرالمؤمنين ، درسي از غدير
در واقعه‌ى غدير، درسهاى بزرگى وجود دارد: اوّلاً اين واقعه جزو وقايع مسلّم تاريخ اسلام است. اين‌طور نيست كه فقط شيعه حديث غدير را نقل كرده باشد. در بين علما و محدّثان اهل سنّت، تعداد بسيارى اين حديث را نقل كرده‌اند و همان‌طور كه شيعه اين حادثه را بيان كرده است، آنها هم بيان كرده‌اند. نمى‌خواهيم وارد مسأله‌ى شيعه و سنّى و اختلافات و درگيريهاى اعتقادى شويم - دنياى اسلام تا امروز هرچه از دعواى شيعه و سنى كشيده، بس است! - ولى معرفتى كه در اين كلام عميق پيغمبر وجود دارد، بايد درست فهميده شود؛ پيغمبر اميرالمؤمنين را منصوب كرد.
........اگر آن روز امّت اسلامى، نصب پيغمبر را درست و با معناى حقيقىِ خودش درك مى‌كرد و تحويل مى‌گرفت و دنبال على‌بن‌ابى‌طالب ع راه مى‌افتاد و اين تربيت نبوى استمرار پيدا مى‌كرد و بعد از اميرالمؤمنين هم انسانهاى معصوم و بدون خطا، نسلهاى بشرى را مثل خودِ پيغمبر، پى‌درپى زير تربيت الهىِ خويش قرار مى‌دادند، بشريت بسيار زود به آن نقطه‌اى مى‌رسيد كه هنوز به آن نقطه نرسيده است. علم و فكر بشرى پيشرفت مى‌كرد؛ درجات روحى انسانها بالا مى‌رفت؛ صلح و صفا در بين انسانها برقرار مى‌شد و ظلم و جور و ناامنى و تبعيض و بى‌عدالتى از بين مردم رخت برمى‌بست. اين‌كه فاطمه‌ى زهرا س كه در آن زمان عارف‌ترين انسانها به مقام پيغمبر و اميرالمؤمنين بود - فرمود اگر دنبال على راه مى‌افتاديد، شما را به چنين سرمنزلى هدايت مى‌كرد و از چنين راهى مى‌برد، به همين خاطر است. ولى بشر زياد اشتباه مى‌كند.
عيداللَّه‌الاكبر
غدير در آثار اسلامى ما به «عيداللَّه‌الاكبر»، «يوم العهد المعهود» و «يوم الميثاق المأخوذ» تعبير شده . اين تعبيرات كه نشان دهنده‌ى تأكيد و اهتمامى خاص به اين روز شريف است، خصوصيتش در مسأله‌ى ولايت است. آن عاملى كه در اسلام ضامن اجراى احكام است، حكومت اسلامى و حاكميت احكام قرآن است، والّا اگر آحاد مردم، ايمان و عقيده و عمل شخصى داشته باشند، ليكن حاكميت - چه در مرحله‌ى قانونگذارى و چه در مرحله‌ى اجرا - در دست ديگران باشد، تحقّق اسلام در آن جامعه، به انصاف آن ديگران بستگى دارد. اگر آنها افراد بى‌انصافى بودند، مسلمانان همان وضعى را پيدا مى‌كنند كه شما امروز در كوزوو، ديروز در بوسنى و هرزگوين، ديروز و امروز در فلسطين و در جاهاى ديگر شاهدش بوده‌ايد و هستيد - ما هم در ايرانِ مسلمانِ عريق و عميق خودمان، سالهاى متمادى همين را مشاهده مى‌كرديم - اما چنانچه حكّام، قدرى با انصاف باشند، اجازه خواهند داد كه اين مسلمانان به قدر دايره‌ى خانه‌ى خودشان - يا حدّاكثر ارتباطات محلّه‌اى - چيزهايى از اسلام را رعايت كنند؛ ولى اسلام نخواهد بود!
و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن‌اللَّه؛ مسأله‌ى حكومت، اساس قضاياى همه‌ى پيغمبران بوده است. حال بعضى كسان دوست دارند كه حرفهاى موهوم و رد شده و غلط را در قالبهاى على‌الظّاهر نو بيان كنند! آنها مى‌گويند كه اگر دين، حكومت پيدا كند، قداست خود را از دست مى‌دهد! قداست يعنى چه؟ آيا قداست يعنى اين‌كه كسى يك چيز بى‌خاصيت، يك نام، يا يك حيثيّت اعتبارى و بى‌حقيقت را به خود ببندد؟ اين قداست خواهد شد؟! قداستِ حقيقى اين است كه حقيقتى در ميان مردم، بر زندگى و بر روابط مردم، بر امور دنيا و آخرت مردم، اثر خوب بگذارد و زندگى را اصلاح كند. اين، دين است؛ اگر دينى توانست اين كار را بكند، قداست متعلّق به آن است.
حال به فرض، زيد و عمروى كه در موضع حكومت در اين دين قرار گرفته‌اند، به‌وسيله‌ى عدّه‌اى مورد تهمت، اهانت و دشنام هم قرار بگيرند؛ مانعى ندارد. افراد، انسانها، من و هزاران هزار امثال من، فداى بقاى دين؛ چه اهميتى دارد؟! دين بايد اجرا شود، دين بايد تحقّق پيدا كند و اين در غدير، رسماً و به‌عنوان يك حقيقت قانونى در اسلام، مشخص شد. البته از اوّلِ هجرت، پيغمبر اكرم ص حاكم بود؛ اما خيليها اميد بسته بودند كه وقتى اين شخص كه آورنده‌ى اسلام است و اين رشته‌اى كه افراد و دلها را به هم متّصل كرده است، از ميان مردم خارج شد، چيزى باقى نمانَد! با نصب ولى، با نصب حاكم و تعيين كسى كه مى‌توانست رشته‌ى اين كار شود، جلوِ اين پندار در عالم قانونگذارى گرفته شد. اساس قضيه هم اين است كه قانونى وجود داشته باشد؛ لذا فرمود: «اليوم يَئس الّذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم»؛ از امروز به بعد كه ولايت، معيّن و تكليف حكومت و سرپرستى و اداره و زمامدارى كشور، معلوم شد، ديگر از دشمن خارجى نترسيد. «واخشونى»؛ حالا از من بترسيد.
مفهوم حقيقي غدير
اگر ما هم بخواهيم حقيقتاً از متمسكين به ولايت اميرالمؤمنين باشيم، بايد خودمان و محيط زندگيمان را به عدل نزديك كنيم. بزرگ‏ترين نمونه اين است كه هرچه بتوانيم، استقرار عدل كنيم. چون دامنه عدالت نامحدود است. هرچه بتوانيم عدل را در جامعه بيشتر مستقر كنيم، شباهت ما به اميرالمؤمنين و تمسك ما به ولايت آن بزرگوار بيشتر خواهد شد.
امروز مردم دنيا تشنه عدالت‏اند. اين پيام به گوش مردم دنيا هم مى‏رسد. امروز شما در اوضاع دنيا نگاه كنيد. با همه پيشرفت علم و با اين همه تحقيقات علمى كه دانشمندان و علما در مسائل كون و حيات انجام داده‏اند و با اين همه اكتشافات و اختراعات و ترقى در علم كه محيّرالعقول است، در ناحيه اخلاق، افتخار قدرتهاى برتر امروز دنيا به زورگويى، تجاوز، ظلم و بى‏اعتنايى به آراى انسانهاست. حتى امروز وقاحت به قدرى در ميان اين قدرتمداران زياد است كه اعتراف هم مى‏كنند و مى‏گويند افكار عمومى مردم دنيا مانعِ حمله ما به عراق نيست، اين يعنى يك حركت صددرصد حيوانى. كسى كه در عمل و حركت خود اخلاق، عدالت، فضيلت و حقوق مردم را درنظر نمى‏گيرد، حيوان است. وگرنه روح انسانى اين معيارها و ارزشها را رعايت مى‏كند و زندگى انسانى قائم به اين ارزشهاست. عالم و آسمان و زمين قائم به عدالت است؛ «بالعدل قامت السّموات والارض». آن وقت عدالت را اين‏طور زير پا بگذارند! البته‏ قدرتمندان در بلندگوها مى‏گويند و فرياد مى‏زنند و تُنِ صداى آنها فضاى دنيا را پُر مى‏كند، اما حقايق عالم از بين نمى‏رود. حقيقت عالم اين است كه ظلم نمى‏تواند استقرار پيدا كند و پايدار بماند و پايدار نخواهد ماند. ملتها، انسانها، اراده‏ها، خواستها و قدرت معنويت و فضيلت كار خود را خواهد كرد. اميدواريم خداوند متعال روزى را به بشرِ زمان ما نشان بدهد كه رشحه‏اى از عدالت علوى و معنا و مفهوم حقيقى غدير در دنياى اسلام و در همه بشريت پرتوافكن باشد و مردم را بهره‏مند كند.
پيوند، ارتباط و اتصال، معناى ولايت
دو مطلب در غدير هست: يكى تعيين اميرالمؤمنين ع است و ديگرى آن معيارهايى است كه نبى اكرم ص در بيان علت و فلسفه‌ى تعيين اميرالمؤمنين در خطبه‌ى غدير بيان مى‌فرمايد. اين حركت بزرگ و تاريخ‌ساز، يعنى نصب اميرالمؤمنين عمتكى به ملاكهايى است و اين كار، مفهومى دارد. اگرچه ولايت يك امر سياسى است، اما همه‌ى مضمون ولايت در سياست خلاصه نمى‌شود. اين ولايت، پرتوى از ولايت ذات مقدّس پروردگار است. اين ولايت، ناشى از حضور ولايت الهى در وجود اميرالمؤمنين است، همچنان‌كه در وجود پيامبر مكرّم اسلام بود. اين ولايت، فرعى از آن اصل و ميوه‌اى از آن ريشه است. لذا از آن به «ولايت» تعبير شده است. ولايت در حقيقت به معناى پيوند، ارتباط و اتصال است. آن كسى كه منصوب به اين مقام است، برخلاف حكام و فرمانروايان عالم، فقط يك فرمانروا يا يك سلطان و يك حاكم نيست بلكه يك ولى است، به مردم نزديك است، به آنها پيوسته است و مورد اتكاى دل و جان مردم است.
اين معنا در اميرالمؤمنين و در ائمه‌ى معصومين عليهم‌السّلام وجود دارد. بعد از دوران حضور ائمه هم اگر پرتوهاى ضعيفى از اين حقيقت در جايى پيدا شود، ولايت در آن‌جا شكل مى‌گيرد. حقيقت و معناى واقعىِ امر اين است. لذا نبى‌اكرم در بيان صفات اميرالمؤمنين مى‌فرمايد: «اعدلكم فى الرعية»، او عادل‌ترين شما در بين مردم است. هم عدالت درونى و معنوى و فردى اميرالمؤمنين مراد است و هم عدالت رفتارى و عدالت اجتماعى او. اينها چيزهايى است كه در زبان به آسانى مى‌شود بيان كرد، اما در تحقق و تبلور در عمل است كه انسان به عظمت اين حقيقت و كسانى كه تجسم اين حقيقت بوده‌اند، پى مى‌برد. عدالت به معناى واقعى كلمه در وجود اميرالمؤمنين، در رفتار او، در تقواى او و در توجه او حضور دارد. در رفتار بيرونى او هم عدالت تجسم پيدا مى‌كند. امروز بعد از گذشت قرنها، اگر بخواهيم عدالت را تعريف كنيم و آن را در ضمن مثال و نمونه بيان كنيم، هيچ مثالى رساتر و گوياتر از رفتار اميرالمؤمنين ع نمى‌توانيم پيدا كنيم. اين است كه نبى‌اكرم او را به امر پروردگار و با نصب الهى به مردم معرفى و به مقام ولايت منصوب مى‌كند. اين يك حقيقت اسلامى است. اين كجا و اين‌كه كسى معتقد باشد كه هر ظالمى با هر شيوه و رفتار بازيگرانه‌اى توانست زمام قدرت را در دست بگيرد، مردم بايد از او اطاعت كنند، كجا؟! اين اسلام است يا آن؟!
قضيه‌ى غدير، يك قضيه‌ى مسلّم است
در مورد اصل واقعه‌ى غدير، خوب است همه‌ى افرادى كه به مسائل تاريخ اسلام علاقه‌مندند، بدانند كه قضيه‌ى غدير، يك قضيه‌ى مسلّم است. مشكوك نيست؛ فقط شيعيان نيستند كه آن را نقل كرده‌اند؛ بلكه محدثّان سنّى - چه در دوره‌هاى گذشته و چه در دوره‌هاى ميانى و بعدى - اين ماجرا را نقل كرده‌اند؛ يعنى همين ماجرايى كه در سفر حجّةالوداع پيامبر اكرم در غدير خم اتفاق افتاد. از كاروان بزرگ مسلمانان كه در اين سفر با پيامبر حج گزارده بودند، بعضى جلو رفته بودند. پيامبر پيكهايى را فرستاد تا آنها را به عقب برگردانند و ايستاد تا آنهايى كه عقب مانده‌اند، برسند. اجتماع عظيمى در آن‌جا تشكيل شد. بعضى گفته‌اند نود هزار، بعضى گفته‌اند صدهزار و بعضى هم گفته‌اند صدوبيست هزار نفر در آن اجتماع حضور داشتند. در آن هواى گرم، مردم ساكن جزيرةالعرب - كه بسيارى از آنها هم اهل بيابانها و روستاها بودند و به گرما عادت داشتند - طاقت نمى‌آوردند روى زمين داغ بايستند.

 

لذا عباهايشان را زير پاهايشان مى‌گذاشتند تا طاقت بياورند و بايستند. اين نكته در روايت مربوط به اهل سنّت هم آمده است. در چنين شرايطى، پيامبر اكرم از جاى برخاست، اميرالمؤمنين ع را از زمين بلند كرد و جلوِ چشم خلايق نگه داشت و فرمود: «من كنت مولاه فهذا على مولاه، الّلهم وال من والاه و عاد من عاداه». البته اين جملات، قبل و بعد هم دارد؛ اما مهمترين قسمتش اين است كه پيامبر در اين‌جا مسأله‌ى ولايت - يعنى حاكميت اسلامى - را به طور رسمى و صريح مطرح مى‌كند و اميرالمؤمنين را به عنوان شخص، معيّن و مطرح مى‌نمايد. اين را همان‌طور كه لابد شنيده‌ايد و من هم عرض كردم، برادران اهل سنّت ما در كتابهاى معتبر - نه يكى، نه دوتا؛ در دهها كتاب معتبر - نقل كرده‌اند. مرحوم علّامه‌ى امينى اينها را جمع كرده است، و غير از ايشان هم كتابهاى زيادى در اين خصوص نوشته‌اند. بنابراين، اين روز، اولاًّ روز ولايت است؛ ثانياً روز ولايت اميرالمؤمنين ع است.
....در غدير، مسأله‌ى ولايت، به عنوان يك امر رسمى از سوى پيامبر مطرح شد و اميرالمؤمنين ع به عنوان مصداق آن تعيين گرديد؛ كه البته تفاصيل زيادى دارد و شما آن را مى‌دانيد. و اگر كسانى هم از تفاصيل آن اطّلاعى ندارند - بخصوص جوانان - بهتر اين است كه در نوشته‌ها و كتابهاى استدلالى و علمى آن را دنبال كنند. كتابهايى هم در اين زمينه نوشته شده و مفيد است.
از برکات غدير
اگر ملتها، قطع ‌نظر از مذاهب ‌و ادياني‌كه‌ بر آنها حاكم ‌است‌، بخواهند راه‌ سعادت ‌را پيدا كنند، بايد به‌ ولايت ‌اسلامي ‌برگردند. البته ‌اين ‌ولايت ‌اسلامي‌ به‌ شكل ‌كامل‌، در يك ‌جامعه‌ي ‌اسلامي ‌عملي ‌است‌؛ چون ‌ولايت ‌بر اساس‌ ارزشهاي ‌اسلامي ‌ـ يعني ‌عدالت ‌اسلامي‌، علم ‌اسلامي‌ و دين ‌اسلامي‌ ـ است‌؛ اما به ‌شكل ‌غير كامل‌، در همه‌ي ‌ملتها و در ميان ‌همه‌ي ‌جوامع ‌عملي ‌است‌. اگر مي‌خواهند كسي‌ را به ‌عنوان ‌رهبر و حاكم‌ بر جامعه‌ انتخاب ‌كنند، سراغ ‌آن ‌كسي ‌كه ‌سرمايه‌داران ‌معرفي مي‌كنند، نروند؛ سراغ ‌پارساترين ‌و پاكترين‌ و بي‌اعتناترين ‌انسانها به ‌دنيا بروند؛ آن‌ كسي‌ كه ‌قدرت ‌را سرمايه‌ي ‌شخصي‌ خود به ‌حساب‌ نمي‌آورد و از آن ‌براي ‌سود شخصي‌خويش‌ استفاده ‌نمي‌كند. اين‌، رشحه‌يي ‌از رشحات‌ ولايت ‌در اسلام‌ است ‌و دمكراسيهاي ‌جاري ‌عالم ‌از آن ‌بي‌نصيبند. اين‌، از بركات ‌اسلام ‌است‌. لذا از اول ‌انقلاب ‌هم ‌همين ‌عنوان ‌ولايت ‌و ولايت ‌فقيه ‌ـ كه ‌دو مفهوم‌ است‌؛ يكي‌ خود مفهوم ‌ولايت‌، يكي ‌اين ‌كه ‌اين ‌ولايت ‌متعلق ‌به ‌فقيه ‌و دين ‌شناس ‌و عالم ‌دين ‌است ‌ـ از طرف ‌كساني ‌كه ‌در حقيقت ‌تحمل ‌اين ‌بافت ‌ارزشي ‌كامل ‌را نمي‌توانستند و نمي‌توانند بكنند، مورد تعرض ‌شديد قرار گرفت‌. امروز هم‌ همين‌طور است‌. خوشبختانه ‌مردم‌ اين ‌راه ‌را شناخته‌اند. اين‌، از بركات‌ غدير و اسلام ‌و زندگي‌ اميرالمؤمنين ‌و نيز حكومت‌ كوتاه ‌آن ‌بزرگوار است‌.
درس فراموش نشدني غدير
...... با مطرح كردن اميرالمؤمنين ع و با نصب آن بزرگواربراى حكومت، معيارها و ارزشهاى حاكميّت، معلوم شد. پيغمبر، در قضيه غدير، كسى را در مقابل چشم مسلمانان و ديدگان تاريخ قرار دادند كه از ارزشهاى اسلامى، به طور كامل برخوردار بودند. يك انسان مؤمن؛ داراى اعلاى تقوا و پرهيزكارى؛ فداكار در راه دين؛ بى‏رغبت نسبت به مطامع دنيوى؛ تجربه شده و امتحان داده در همه ميدانهاى اسلامى: ميدانهاى خطر؛ ميدانهاى علم و دانش؛ ميدان قضاوت و امثال اينها. يعنى با مطرح شدن اميرالمؤمنين ع به عنوان حاكم و امام و ولىّ اسلامى، همه مسلمانان در طول تاريخ بايدبدانند كه حاكم اسلامى، بايد فردى در اين جهت، با اين قواره‏ها و نزديك به اين الگو و نمونه باشد. پس، در جوامع اسلامى، انسانهايى كه از آن ارزشها نصيبى ندارند؛ از فهم اسلامى،از عمل اسلامى، از جهاد اسلامى، از انفاقو گذشت، از تواضع و فروتنى در مقابل بندگان خدا و آن خصوصيّاتى كه اميرالمؤمنين ع داشتند، بهره‏اى نداشته باشند،شايسته حكومت كردن نيستند. پيغمبر، اين معيار را در اختيار مسلمانان گذاشتند. و اين، يك درس فراموش نشدنى است.

 

كمال دين، ولايت است

 

« والفجر و ليال عشر والشفع و الوتر - سوگند به سپيده دم و سوگند به شب‌هاي دهگانه و سوگند به زوج و فرد» (سوره فجر آيه 1 و 2 و3) . برخي از مفسران از جمله طبري، شيخ طوسي، ميبدي، زمخشري و ابوالفتوح برآنند كه مراد از اين شب‌هاي دهگانه ، دهه اول ماه ذي الحجه است و مراد از شفع( زوج يا جفت) « يوم النحر» عيد اضحي ، عيد قربان كه روز دهم ذي الحجه است مي‌باشد و مراد از وتر( تك، فرد يا طاق) روزعرفه است( روز نهم ماه ذي الحجه) روز موقف حاجيان در سرزمين عرفه.

 

ماه ذي الحجه آخرين ماه از ماه‌هاي قمري است. در اين ماه كه از نامش هم پيداست ، بزرگترين مراسم عبادي يعني حج در آن قرار داردكه يك عبادت جهاني است. ارتباط وتجمع همه ملت‌ها ونژادهاست با هر رنگي. سياه و سفيد ، سرخ و زرد فرقي نمي‌كند ، زبان در آن فرقي نمي‌كند، چرا كه همه گرد يكديگرند، قبله واحد، و همه بر زبانشان ؛ لبيك، لبيك، لبيك الهم لبيك ...( حال اگر پاسخ آيد: لا لبيك و لا سعد يك، لبيك نگفتي و خوش نيامدي بحث ديگري است، اگر به حج بروي و باز هم خدا را نبيني مطلب ديگري است) يعني همه با زبان قرآن سخن مي‌گويند، همه يكصدا مي‌گويند الله اكبر و ... و اين عبادت نهايت بندگي است، عبد بودن است و تسليم حق بودن. يعني من يك مسلمان هستم و تمام عقايد و احكام و رفتارهاي اخلاقي دوران زندگي خود را با تمام خطاها پشت سر گذاشته‌ام وآمده‌ام اينجا تا كنار همه كساني كه همچون من تسليم هستند، تسليم بودن خود را به نمايش بگذارم؛ نمايشي ابراهيم گونه با تمام مراسمش. و خلاصه اينكه سال دارد تمام مي‌شود، من مي‌خواهم وارد اولين ماه سال شوم و دراينجا كنارخانه خدا كه مُحرم شدم بايد مَحرم شوم تا وارد مُحرم شوم.

 

اينها همه را در حجه الوداع ، پيامبر (ص) به همراه اصحاب و يارانش طي كرد. بعد از سال‌ها تزكيه و تربيت و تعليم با همه سختي‌هايي كه تحمل كرد و خود فرمود« ما اوذي نبي كما اوذيت» به اندازه‌اي كه من آزار ديدم هيچ پيامبري اذيت نشد. با اينكه به مقام و مكانت آن حضرت در پيشگاه الهي پيامبران از آغاز تا انجام وفرشتگان مقرب رشك مي‌بردند و براي ما رسيدن به كنه معرفت ايشان ممكن نيست و حديث« لو لاك لما خلقت الافلاك» گوياي اين واقعيت است كه ايشان علت غايي تمام آفريدگان و رحمت عالميان نسبت به عموم ممكنات است.

 

آخرين حج است و او مي‌داند كه سال ديگري حج ديگري ندارد، وظايف را انجام شده مي‌ داند و مي‌خواهد به معشوق بپيوندد. وحي نازل مي‌شود آيه‌اي مي‌آيد فرمان خداست، در جايي ساكن مي‌شود تا آنها كه رفته‌اند باز گردند و آنها كه نرسيده‌اند برسند، منبري درست مي‌كند در آن گرما و با آن خستگي سفر. چه خبر شده ، مگر فرمان چيست؟ اهميت موضوع درچيست؟ بايد موضوع بسيار مهم باشد بايد اساس دين باشد بايد حاصل عمر پيامبر(ص) باشد. پيامبري كه خود تمام كننده تمامي آورده‌هاي انبيا(ص) است از آدم (ع) تا عيسي (ع). دين را كامل كرده احكام و عقايد كامل شده، اين چه خبر مهمي است كه در اين واپسين روزهاي عمر پيامبر (ص) آمده آيه 67 از سوره مائده« يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك وان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لما يهدي القوم الكافرين».(اي پيامبر ! آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ كن و اگر نكني رسالت او را انجام نداده‌اي، و خدا تو را از گزند مردم نگاه مي‌دارد. همانا خدا گروه كافران را هدايت نمي‌كند.)

 

سپس بر بالاي همان منبر كه توسط مقداد وسلمان و ابوذر وعمار از تنه دو درخت كه به‌هم وصل كردند، ايجاد شده بود بعد از اعلام اين وحي الهي درغدير خم مطالبي را در ادامه آيه شريفه بيان فرمودند و دست خود را به بازوي علي(ع) زد و آن حضرت را كه در پله‌ا ي پايين‌تر از پيامبر(ص) درسمت راست ايستاده بود بلند كرد و فرمود: «‌ايها الناس ! من اولي بكم من انفسكم؟ قالو: الله رسوله»( اين مطلب را مفسران شيعه و برخي از مفسران اهل سنت نيز نقل مي‌كنند چنانچه ميبدي مي‌نويسد: چون اين آيه فرود آمد براء عازب مي‌گويد از حجه الوداع بازگشته بوديم. رسول خدا(ص) و ياران در موضعي فرود آمدند كه آن را غدير خم مي‌گفتند. حضرت فرمودند: الصلوه جامعه(نماز جماعت برقرار مي‌گردد) و آن‌گاه دست علي(ع) را گرفت و فرمود: «الست اولي با لمومنين من افسهم» آيا در حق مومنان ازخودشان به آنان نزديكتر و سزاوارتر نيستم؟ فقالو بلي يا رسول الله . قال: الست اولي بكل مومن من نفسه؟ قالو بلي. قال هذا مولي من انا مولاه( هركس كه من مولاي اوهستم اين مرد مولاي اوست) اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه . بار خدايا هر كه او را دوست دارد، دوست بدار و هر كه او را دشمن بدارد دشمن بدار. ) . ( تفسير امام فخر رازي و تفسير آلوسي) البته حديث طولاني‌تر است كه مفسران سني و شيعه نقل كرده‌اند و برخي از بزرگان صحابه آن را تاييد و به امام تبريك گفته و با او بيعت مي‌نمايند. و ارتباط اين آيه با قسمتي از آيه 3 سوره مائده كه مي‌فرمايد: «اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا...»

 

امروز دين شما را براي شما كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و دين اسلام را براي شما پسنديدم. فرق است بين تمام وكمال ، يك‌وقت كاري تمام شده است ولي به كمال نرسيده اما در حد تمام شدن قابل استفاده است مانند بنايي كه تمام شده ولي قابل توسعه است هم از نظر تزئينات و ظاهر و هم از نظر وسعت و ... ولي در همين حد قابل بهره‌برداري است و كمال دين، ولايت است كه در اين آيات مطرح شده قابل بررسي است و اهل تحقيق بايستي در آن تدبير نمايند. كه اين مهم در مورد اخلاق هم همين‌گونه است كه پيامبر(ص) مي‌فرمايد« اني بعثت لا تمم مكارم اخلاق - من مبعوث شدم به رسالت براي كامل كردن مكارم اخلاق» يعني اخلاق، خود محاسن رفتار است ولي مكارم ا خلاق كمال محاسن اخلاق است. و كمال دين ولايت است و خداوند مي‌فرمايد: اي پيامبر آنچه بر تو نازل شده ابلاغ كن و گرنه رسالت را انجام نداده اي ... پس موضوع بسيار مهم است و در آيه ديگري مي‌فرمايد« امروز دين شما را كامل كردم» يعني: نعمت خود را بر شما تمام كردم و به كجا انجاميد؟ به مقام تسليم( دين اسلام) .

 

و باز قرآن مي‌فرمايد« ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي- از روي هوس سخن نمي‌گويد، نيست اين سخن جز وحي كه نازل مي‌شود».( سوره نجم آيه 3 و 4) و لذا در روز ابلاغ فرمان الهي در غدير خم وقتي علي(ع) را معرفي مي‌كند نه به‌خاطر قوم و خويشي واينكه او دامادش است و پسرعمويش، نه به‌خاطر دوستي وعلاقه شخصي چون خدا مي‌فرمايد او از روي هوس سخن نمي‌گويد، حرف او جز وحي نيست، پس به خاطر اجراي فرمان الهي و كامل كردن دين است و به خاطر صلاح مردم و جامعه است چرا كه باز قرآن در آيه 6 سوره احزاب مي‌فرمايد« النبي اولي بالمومنين من انفسهم... پيامبر نسبت به مومنان از خودشان مقدم‌تر است.» و بعد علي(ع) را معرفي نمود كه از قول شيعه و سني حادثه غدير خم و جانشيني حضرت با الفاظ مختلف روايت شده ولي مضمون آن كه ازعلماي اهل سنت نقل شده متواتر و بلكه بالاتر از حد تواتر مورد اتفاق آنهاست. كه فرمود: « هركس من مولاي او هستم، اين علي مولاي اوست- من كنت مولاه و فهذا علي مولاه».

 

كتاب خالص معروف به النشر والطي از احمد از محمد بن حذيفه بن اليمان نقل مي‌كند: كه از او در رابطه با نصب علي(ع) از سوي پيامبر (ص) سئوال كردم. گفت: خداوند بر پيامبر اين آيه را نازل فرمود:
« النبي اولي بالمومنين من انفسهم» مردم گفتند: اين كدام ولايت است كه شما مي‌فرماييد؟ فرمود: شنيدن وفرمانبري در آنچه كه شما را خوش آيد يا ناخوش آيد. ما گفتيم : شنيديم و اطاعت كرديم. و خداوند اين آيه را نازل كرد سوره مائده آيه 7، و نعمت خدا را كه بر شما ارزاني داشته و پيماني را كه با شما بسته است به ياد آوريد كه گفتيد: شنيديم و فرمان برديم، و از خدا پروا كنيد كه خداوند به راز دل‌ها آگاه است.» و اذكروا نعمت الله عليكم و ميثاقه الذي و اثقكم به اذ قلتم سمعنا و اطعنا...»

 

سپس با پيامبر به سمت مكه رهسپار شديم و حجه الوداع به جاي آورديم و جبرئيل نازل شد و عرض كرد اي محمد (ص) خداوند سلامت مي‌رساند و مي‌فرمايد: علي (ع) را براي مردم به‌عنوان پرچم هدايت نصب كن. پيامبر(ص) آن‌قدر گريست كه محاسن شريفش تر شد و فرمود: اي جبرئيل ! مردم هنوز ا زمان جاهليت چندان فاصله نگرفته‌اند و ... جبرئيل به آسمان برگشت. باز حذيفه مي‌گويد: با پيامبر(ص) كه علي (ع) روي به جانب كعبه كرده و نماز مي‌خواند. چون به ركوع رفت فقيري به سمت او آمد و او انگشتري را به او صدقه داد....(قرآن سوره مائده آيه 55) « انما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاه و يوتون الزكاه و هم راكعون- سرپرست شما خدا و پيامبر ومومناني هستند كه نماز مي‌خوانند ودر حال ركوع زكات مي‌دهند».(اين آيه ، آيه ولايت نام دارد وهمه مفسران شيعه ازجمله شيخ طوسي، ابوالفتوح، طبرسي و ... و هم مفسران عامه از جمله ميبدي، زمخشري ، قرطبي ، بيضاوي وآلوسي اين آيه را در حق علي(ع) مي‌دانند. مفسران شيعه( و اهل سنت چه نامبردگان، چه ديگران در يكي از اقوالشان) به اين قول قائلند كه « ولي» به معناي «‌اولي و احق» است و اين آيه را از ادله امامت حضرت علي(ع) مي‌شمارند.)

 

پيامبر(ص) تكبير گفت و فرمود برويم ببينيم كه خداوند اين صفت را در مورد چه كسي گفته است. و چون وارد مسجد شد از فقير سئوال كرد. او گفت اين انگشتر را اين فرد كه در حال نماز است در حال ركوع به من داد. پيامبر(ص) باز تكبير گفت و به سوي علي(ع) رفت و فرمود : علي امروز توچه كار خيري كردي؟ حضرت ماجرا را بيان كرد و پيامبر(ص) بار سوم تكبير گفت و منافقان كه تحمل نداشتند از پيامبر(ص) خواستند كه موضوع تغيير كند. اين آيه نازل شد؛( سوره يونس آيه 15) « قل مايكون لي ان ابدله من تلقاء نفسي... بگو من نمي‌توانم از پيش خود آن را عوض كنم». وجبرئيل عرض كرد: يا رسول الله آن را به اتمام برسان و رسول خدا جبرئيل را منصرف كرد...

 

باز همين نويسنده در كتاب النشر و الطي از غير حذيفه نقل مي‌كند كه : رسول خدا در حجه الوداع درمنا فرمود: اي مردم من دو چيز گرانبها‌ نزد شما نگه مي‌دارم كه اگر آنها را بگيريد هرگز گمراه نمي‌شويد؛ كتاب خدا و عترتم يعني اهل بيتم. خداوند به من خبر داده كه اين دو هرگز از هم جدا نشده تا در حوض كوثر بر من وارد شوند... حذيفه مي‌گويند: پيامبر(ص) اجازه كوچيدن دارد وما نيز به سمت مدينه حركت كرديم. آن‌گاه جبرئيل آمد واين آيه رانازل كرد« يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته» ( آيه 67 سوره مائده) و باقي ماجرا كه به عرض رسيد. و لذا بر اهل تحقيق لازم است كه بامطالعه و تدبر در قرآن و احاديث مطالب را براي خود روشن و در اختيار عموم قرار دهند. كه غدير در كمال انسان‌ها نقش عظيمي دارد، تا اگر توفيقي بود بتوان به عظمت غدير پي برد.

 

ماجرای روز عید غدیر غدير اكمال دين و اتمام نعمت
غدير اساس دين اسلام و ثمره نبوت پيامبر(صلی الله علیه و آله) است. نام غدير تعيين كننده صراط مستقيم تا آخرين روز دنياست،‌ و خطابه غدير زنده‌ترين سند آن نتيجه‌اش، ولايت اميرالمومنين (علیه السلام) است. در طول تاريخ بعثت پيامبر اسلام تنها حكم غدير است كه با مقدماتي خاص دور مكاني خاص و در بين اجتماعي عظيم مطرح شده است، زيرا احكام الهي ديگر يا در مسجد پيامبر(ص) و يا در خانه آن حضرت براي عده‌اي گفته مي‌شد و بعد خبر به همه مي‌رسيد. از اين رو ما مي‌توانيم به متمايز بودن مسئله غدير پي ببريم.
ماجراي غدير
در سال دهم هجرت پيامبر (ص) از طرف خداوند مأمور شدند تا دو مسئله مهم دين اسلام را به مردم ابلاغ نمايند و آن دو مسئله عبارت بودند از حج و ولايت و خلافت دوازده امام (ع). پس از اين اعلان مردم با عجله آماده خروج از مكه شدند. بعد از اينكه افراد به محل غدير خم رسيدند پيامبر بر روي منبري كه در زير درخت كهنسالي كه در آنجا بود ساخته بودند رفت و سپس دستور داد تا اميرالمومنين (ع) را فراخواندند و دستور دادند بالاي منبر پيامبر و دست راست آن حضرت بايستد، پس پيامبر منتظر ايستادند تا مردم كاملاً جمع شدند و آنگاه خطابه رسمي خود را بيان نمودند.
ايشان در اثناي خطبه دو عمل را انجام دادند، در ابتدا پس از مقدمه چيني و ذكر مقام خلافت و ولايتاميرالمومنين(ع) براي اينكه هرگونه شك و شبهه‌اي را برطرف نموده باشند پس از شرح مقام ولايت به صورت لساني حضرت علي(ع) را جانشين خود خواندند و آن را بدينگونه عنوان كردند كه: «باطن قرآن و تفسير آن را براي شما بيان نمي‌كند مگر اين كه كسي كه دست او را مي‌گيرم و او را بلند مي‌كنم و بازويش را گرفته‌ و او را بالا مي‌برم» سپس حضرت بازوان علي (ع) را گرفتند فرمودند: «هر كس من مولي و صاحب اختيار اويم اين علي مولي و صاحب اختيار اوست». و اقدام عملي دوم حضرت پيامبر، بيعت گرفتن از مردم بود، چون زياد بود و گرفتن بيعت از آن جمعيت انبوه غيرممكن بود لذا ممكن بود كه افرادي به بهانه‌هاي مختلف از بيعت شانه خالي كنند، حضرت فرمودند به خاطر ازدحام جمعيت امكان بيعت‌گرفتن از همه وجود ندارد اين سخن را كه من مي‌گويم تكرار كنيد و بگوييد: «ما فرمان تو را از جانب خداوند كه درباره علي‌بن‌ابيطالب و امامان و مريدانش به ما رساندي اطاعت مي‌كنيم و به آن راضي هستيم، و با قلب و جان و زبان و دستمان با تو بر اين مدعا بيعت مي‌كنيم... عهد و پيمان در اين‌باره براي آنان از ما از قلب‌ها و جان‌ها و زبان‌ها و ضماير و دستانمان گرفته شد. هر كس با دستش توانست وگرنه با زبانش بدان اقرار كرده است». وقتي كلام حضرت پايان يافت همه مردم سخن ايشان را تكرار نمودند و بدينوسيله بيعت عمومي گرفته شد. در مراسم بيعت، پيامبر (ص) عمامه خود را كه «سحاب» نام داشت، به عنوان تاج افتخار بر سر اميرالمومنين (ع) قرار دادند.
ادعاي منافقان و دشمنان علي مبني بر اينكه هدف از مراسم غدير، اعلان دوستي حضرت پيامبر(ص) به علي(ع) است: پيامبر زماني كه صحابه جمع شدند تا ايشان خطبه غدير و مراسم غدير را اجرا كنند و فرمودند: «اي مردم من علي را دوست دارم!» و چند بار اين جمله را تكرار نمودند و سؤالي كه مطرح مي‌شود اين است كه آن حادثه‌اي كه پيامبر مي‌خواست مردم ببينند و آن را به گوش ديگران برسانند آيا به اين علت بود كه پيامبر علي را دوست دارد؟ آيا چنين حركتي از يك انسان عادي قابل قبول است؟ و آيا حركتي بيهوده نبوده است؟ و مگر مسلمانان نمي‌دانستند كه پيامبر را دوست دارد؟ ولي مي‌توان اين موضوع را اينگونه پاسخ داد كه اگر روز غدير تنها براي ابلاغ دوستي بود، پس چرا جبرييل، آن فرشته بزرگ وحي بيايد و رسول خدا را از پيام وحي آگاه كند

 

چنانكه خود شخص رسول خدا (ص) فرمودند: همانا جبرييل كه درود خدا بر او باد سه بار بر من نازل شده و سلام خدا را رساند، و فرمود كه در اين مكان (غديرخم) توقف نمايم، و به سياه و سفيد شما اعلام كنم كه علي‌بن‌ابيطالب وصي و جانشين و پيشواي شما بعد از من است، جايگاه او نسبت به من، مانند هارون نسبت به موسي پيامبر است، با اين تفاوت كه پس از من پيامبري نخواهد آمد، علي(ع) پس از پيامبر، رهبر شماست، و خداوند بزرگ آيه‌اي در قرآن در همين مسئله نازل فرموده كه: همانا رهبر و سرپرست شما خدا و رسول او و كساني كه ايمان آوردند و نماز را به پاي دارند، و در حال ركوع زكات بپردازند. اگر هدف آن حضرت تنها اعلان دوستي با علي (ع) بوده، پس چرا آيه نزول آيه 55 سوره مائده (بلغ ما انزل اليك) به اعلام رهبري امام علي (ع) ارتباط دارد كه مي‌فرمايد: اي رسول خدا آنچه درباره علي از طرف خدا بر تو نازل شد، ابلاغ كن يعني رهبري علي (ع) بر امت اسلامي را به مسلمانان بازگو و چرا در سخنراني خود، امامت و وصايت امام علي (ع) را آشكارا بيان نمود.
خطابه‌هاي قبل از غدير
اولين خطابه حضرت رسول در منا بود. اين خطبه اشاره به امنيت اجتماعي مسلمين از نظر مال، و جان و آبرو داشت، سپس آن حضرت خونهاي به ناحق ريخته شده و اموال به ناحق گرفته شده در دوران جاهليت را بخشيدند تا بدين وسيله كينه‌ توزي‌ها از بين برود، و سپس در اين خطابه فرمودند: «اگر من نباشم علي‌ بن ‌ابيطالب در مقابل متخلفين خواهد ايستاد» و سپس ايشان حديث ثقلين را بيان فرمودند: « من دو چيز گرانبها در ميان شما باقي مي‌گذارم كه اگر به اين دو تمسك كنيد هرگز گمراه نمي‌شويد: كتاب خدا و عترتم يعني اهل‌ بيتم». دومين خطابه را حضرت در مسجد حنيف در منا فرمودند: ايشان در اين خطبه به اخلاق عمل، دلسوزي براي امام مسلمين و تفرقه نينداختن سفارش فرمودند و تساوي همه مسلمانان در برابر حقوق و قوانين الهي را اعلام كردند.
نگاهي به حديث روز غدير در منابع اهل سنت
در صفحات 56/ 55 ج اول سنن ابن‌ماجه چنين آمده است كه: «همراه رسول خدا از سفر حج برمي‌گشتيم كه در ميان راه ايشان دستور دادند تا همه افراد جمع شدند، آنگاه خطاب به جمعيت فرمودند: آيا من بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر نيستم؟ گفتند: آري، فرمود: اين شخص علي (ع) ولي هر كسي است كه من مولاي اويم، خدايا! دوست بدار هر كه را كه او را دوست مي‌دارد و دشمن بدار هر كه را كه او را دشمن مي‌دارد.
ترمذي در ج دوم جامع خود با سند خويش از مسلمه‌بن كهيل نقل مي‌كند كه مي‌گفته است، از ابوالطفيل شنيده كه او از ابوسريحه يا از زيدبن ارحم از فرموده رسول خدا (ص) نقل كرده كه پيامبر (ص) فرموده‌اند: «هر كه من مولاي اويم، علي مولاي اوست». كتاب مجمع الزوائد خود، حديث غدير را نخست به نقل از طيرني آورده و سپس از گفته علي(ع) نيز نقل مي‌كند كه فرموده است: به دستور پيامبر(ص) در منطقه خم نخست زير درختي را از خار و خاشاك پاك كردند، آنگاه پيامبر در حالي كه دست مرا در دست گرفته بودند: خطاب به مردم فرمودند: اي مردم! آيا شما گواهي نمي‌دهيدكه خداوند پروردگار شماست؟ گفتند: آري، گواهي مي‌دهيم. سپس فرمود: آيا گواهي نمي‌دهيد به اينكه خدا و رسول او بر شما از خودتان سزاوارترند و اينكه خدا و رسول خدا مولاي شمايند؟ گفتند: آري، همين‌گونه است. پيامبر (ص) فرمودند: هر كس كه خدا و رسولش مولاي اويند اين مرد مولاي او خواهد بود.

غدير از نظر اهل‌بيت (عليه‌السلام)

پيامبر اكرم (ص) فرمودند: روز غديرخم برتر اعياد امت من است و آن روزي است كه خداي متعال به من امر فرمودند تا برادرم علي‌بن‌ابيطالب (ع) را به عنوان علم (هدايت) براي امتم معرفي كنم، تا پس از من به وسيله او هدايت شوند. حضرت علي (ع) مي‌فرمايند: ايشان در سالي كه روز جمعه و عيدغدير در يك روز افتاده بود فرمودند: امروز، روزي بس بزرگ است. امروز روز كامل‌شدن دين است، امروز روز عهد و پيمان است. امروز،‌ روز بيان حقايق ايمان است. امروز روز راندن شيطان است. حضرت فاطمه زهرا(س): محمدبن‌لبيد گويد: روزي به حضرت فاطمه‌(س) عرض كردم، آيا رسول خدا بر امامت علي‌(ع) تصريح فرمودند: حضرت فرمودند: و اعجبا، آيا روز غدير را فراموش كرديد!

 

در سال 41 هجري، زماني‌ كه امام حسن مجتبي(ع) مي‌خواست پيمان صلح را با معاويه منعقد كند خطبه‌اي خواندند كه در ضمن آن خطبه فرمودند: اين امت، جدم(ص) را ديدند و از او شنيدند، كه دست پدرم را در غديرخم، به دست گرفت و به آن‌ها فرمود: (من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه، سپس به آن‌ها امر فرمود كه حاضران به غايبان بگويند. امام محمد باقر(ع) فرمودند: ابليس چهار روز از سر ضعف و عجز ناله سر داد: روزي كه مورد لعن قرار گرفت، روزي كه به زمين فرستاده شد، روزي كه پيامبر اكرم(ص) به نبوت مبعوث شد، و روز عيدغديرخم.
در كتاب ثواب الاعمال روايتي به نقل از حسن‌بن‌راشد آمده كه گفته است: به امام صادق (ع) عرض كردم: فدايت شوم آيا براي مسلمانان عيد ديگري جز فطر و قربان وجود دارد؟ فرمود: اي حسن! آري، عيدي كه از اين دو عيد شريف‌تر و برتر است. گفتم: آن كدام است؟ فرمود: روزي كه اميرالمومنين براي مردم به عنوان نشانه هدايت برگزيده شد. پرسيدم: كدام روز هفته بوده است؟ فرمود: روزي در سال‌ها تغيير مي‌كند، آن‌ روز هجدهم ذي‌حجه است گفتم: فدايت شوم، براي ما چه كاري شايسته است كه در آن روز انجام دهيم؟ فرمود: اي حسن! آن روز را روزه بگير و فراوان بر محمد اهل‌بيت او درود فرست و به پيشگاه خداوند از آنان كه بر ايشان ستم كرده‌اند و منكر حق آنان شده‌اند، بيزاري بجوي! و پيامبران گذشته به اوصياي خود سفارش مي‌كرده‌اند كه اين روز را عيد بگيرند. گفتم: براي كسي از ما كه آن روز را روزه بدارد چه پاداشي است؟ فرمود: معادل شصت ماه روزه‌گرفتن. امام رضا (ع) مي‌فرمايند اين روز، روز عيد اهل‌بيت محمد عليهم‌السلام است. هر كس اين روز را عيد بگيرد خداوند مالش را زياد مي‌كند. امام هادي(ع) ‌فرمايند: غدير روز عيد است، و افضل اعياد نزد اهل‌بيت و محبان ايشان به شمار مي‌آيد.
آيا غدير، يك حركت دفعي و يك عمل يك‌باره بود يا در مورد آن تصميم گرفته شد؟
آيا اين ماجرا يك حركت دفعي بوده يا در مورد آن تصميم گرفته ‌ شده است؟ و يا اينكه اصلاً بحثي در اين رابطه بوده و در سرزمين (جحفه) يك مرتبه به پيامبر اكرم(ص) وحي نازل شد كه علي(ع) را به عنوان جانشين خود انتخاب كن در غير اين صورت اصلاً دين را تبليغ نكرده‌اي، كدام يك از اين دو ديدگاه درست است؟ به احتمال زياد ديدگاه دوم صحيح است و اين چنين نبوده كه در غدير و يك مرتبه و بدون هيچ به سابقه‌اي پيامبر (ص) وحي شده باشد كه علي (ع) را به عنوان جانشين خود معرفي كن و اگر معرفي نكني دين را تبليغ نكرده‌اي. خير اين‌گونه نبوده‌است زيرا سابقه جانشيني علي(ع) به زمان اعلان رسمي و علني دين اسلام برمي‌گردد و از زماني كه آيه مباركه( و انذر عشيرتك الا قربين) نازل شده كه طبق آن پيامبر مأمور شدند تا بستگان خود را جمع و آن‌ها را با دعوت و سخن خود آشنا نمايد، در همان روز جانشيني علي‌(ع) اعلام شده و از آن پس هم حضرت رسول در طول دوره نبوت خود بارها موضوع جانشيني حضرت علي‌(ع) را مطرح كردند. و در اين مورد اسناد بسيار معتبري داريم كه حتي برخي از محققين اهل سنت هم به آن اذعان مي‌كنند. به عنوان مثال: عمران‌بن حصين مي‌گويد: پيامبر اكرم(ص) فرمودند: به درستي كه علي از من است و من هم از او هستم،‌ و او ولي هر مؤمن است بعد از من.
معجزه غدير
واقعه عجيبي كه به عنوان يك معجزه تلقي مي‌شد در روز عيد غدير اتفاق افتاد و آن ماجراي «حارث فهوي» بود. در آخرين ساعات از روز سوم،‌ او با 12 نفر از اصحابش نزد پيامبر (ص) آمد و گفت: «اي محمد! سه سؤال از تو دارم: آيا شهادت به يگانگي خداوند و پيامبر خود را از جانب پروردگارت آورده‌اي يا از پيش خود گفتي؟ آيا نماز و زكات و حج و جهاد را از جانب پروردگار آورده‌اي يا از پيش خود گفتي؟ آيا اينكه درباره علي‌بن‌ابيطالب گفتي: «من كنت مولاه فعلي مولاه ...» از جانب پروردگار بود يا از پيش خود گفتي؟ حضرت در جواب هر سه سؤال فرمودند:«خداوند به من وحي كرده است و واسطه بين من و خدا جبرييل است و من اعلان كننده پيام خدا هستم و بدون اجازه پروردگارم خبري را اعلان نمي‌كنم».
حارث گفت: خدايا، اگر آنچه محمد مي‌گويد حق و از جانب توست سنگي از آسمان بر ما ببار يا عذاب دردناكي بر ما بفرست» سخن حارث تمام شد و به راه افتاد. خداوند سنگي از آسمان بر او فرستاد كه از مغزش وارد شد و از دبرش خارج گرديد و همانجا او را هلاك كرد. بعد از اين جريان، آيه «سال سائل بعذاب واقع، للكافرين ليس له دافع...» (سوره معارج، آيه 21) نازل شد. پيامبر (ص) به اصحابشان فرمودند: آيا ديديد و شنيديد؟ گفتند آري. با اين معجزه، بر همگان مسلم شد كه «غدير» از منبع وحي سرچشمه گرفته و يك فرمان الهي است.
نتيجه روز غدير به فرموده امام جعفر صادق(ع) بزرگترين و از بهترين اعياد اسلامي است. غدير عيدي است كه از تمام اعياد عظمت و شرافت و فضيلت و حرمتش بيشتر است. در اين روز پيامبر اكرم(ص) به امر پروردگار حضرت علي(ع) را به امامت و خلافت پس از خود منصوب فرمودند و به نص قرآن كريم در چنين روزي اكمال دين و اتمام نعمت الهي بر مسلمانان گرديد و به فرموده امام صادق (ع) لازم است در چنين روز با عظمتي جشن و سرور به پا نمايند و به ديدار يكديگر بروند و تبريك و تهنيت بگويند.
حكم غدير را مي‌توانم اين طور بيان كنم كه:
1- خطاب خداوند كه «اي پيامبر ابلاغ من آنچه از طرف خداوند بر تو نازل شده كه اگر ابلاغ نكني رسالت خود را نرسانده‌اي كه در هيچ يك از فرامين الهي چنين مطلبي گفته‌ نشده است.
2- اقرار گرفتن‌هاي حضرت ‌رسول از مردم در روز غدير.
3- مسئله امامت فقط صورت يك خبر و پيام و خطابه ابلاغ نشده بلكه به عنوان حكم و فرمان الهي و بيعت عموم مسلمانان و تعهد آنان اجرا شد.
4- خطاب خداوند كه فرمودند: «امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم» كه تا آن روز مشابه آن را هم در هيچ موردي نفرموده بودند.
مقاصد حضرت رسول از خطبه غدير را در چند مورد مي‌توان بيان كرد:
1- نتيجه‌گيري از زحمات 23 ساله با تعيين جانشيني كه ادامه دهنده اين راه باشد.
2- حفظ دائمي اسلام از كفار و منافقين با تعيين جانشيناني كه از عهده اين مهم برآيند.
3- اقدام رسمي براي تعيين خليفه كه از نظر قوانين ملل در هميشه تاريخ سنديت دارد.
4- بيان يك دور جامع از برنامه 23 ساله و گذشته و حال مسلمين.
5- ترسيم خط مشي آينده مسلمين تا آخر دنيا.
6- اتمام حجت بر مردم كه از مقاصد اصلي در ارسال پيامبران است.

 

امير مؤمنان (ع)، كامل ترين عالم رباني در امت اسلامي

 

موضوع سخن ولايت علي بن أبيطالب (ع) از ديدگاه قرآن و نهج البلاغه بود. اشاره شد كه ذات أقدس له از ولايت آن حضرت به عنوان كمال دين و تمام نعمت ياد مي كند: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عل يكم ن عمت ي و رضيت لكم الا سلام ديناً (1). ديني مرضيّ خداست كه عقائد و اخلاق و حقوق و فقه آن با رهبري انسان كاملي چون علي بن أبي طالب (ع) اداره شود و همچنين ولايت آن حضرت از ديدگاه خود آن حضرت طبق آنچه در نهج البلاغه بيان شد اين است كه خلافت و ولايت آن حضرت به منزله قطب آسياي مكتب است. اين مكتب اگر بخواهد پويا و متحرّك و سودمند باشد، ناچار در مدار قطب علوي بايد حركت كند: و هو يعلم انّ محلّي م نها محلّ القطب م ن الرّحي(2). شواهدي كه آن آيه و اين حديث را تبيين كند در نوبت هاي قبل به عرضتان رسيد. 
امير مؤمنان (ع)، چراغ هدايت امت 
آنچه در اين نوبت به عرضتان مي رسد سخن ديگري از نهج البلاغه امير المؤمنين (ع) است كه فرمود: جريان من در بين شما همان جريان چراغ است براي كساني كه در تاريكي و تيرگي فرو رفته اند: نّما مثل ي ب ينكم كمثل السّ راج ف ي الظّلمه يستض يء ب ه من ولجها فاسمعوا ايّها النّاس و عوا و احض روا آذان قلوب كم تفهّموا (3). فرمود: جريان من در بين امت، جريان چراغ است در شب تاريك. اگر كسي بخواهد در شب تاريك به سيرش ادامه دهد و از سقوط در كج راهه ها مصون بماند، چاره اي جز ا ستضائه و نور گيري از چراغ ندارد ! آنگاه فرمود: مردم ! گوش بدهيد، ببينيد من چه مي گويم. ممكن است از نظر بدن ساكت باشيد و حرف مرا بشنويد؛ لكن اين حرف در گوش دل اثر مي گذارد نه گوش سر. 
فاسمعوا ايّها النّاس و عوا، يعني ظرف باشيد؛ اين » عوا » فعل جمع امر است از وعي، يعي. » وعي » يعني قبلش و عاء قرار گرفت؛ (واو) و (عين) و (يا). تع يها اذأ واع يه(4)، يعني معارف قرآني را آن گوش هائي كه ظرف مطالب است مي شنود و اين ( اذن واع يه ) مصاديقي دارد كه يكي از بارزترين آنها خود امير المؤمنين (ع) است. خداوند فرمود: اين معارف را اذن واعيه مي پذيرد. همان تعبير قرآني را امير المؤمنين دارد، فرمود: عوا؛ يعني و عاء باشيد، ظرف باشيد نه معبر ! و احض روا آذان قلوب كم تفهّموا. گوش دل را باز كنيد تا به مقام فقاهت برسيد. اگر فقيه شديد، از چراغ ولايت طرفي مي بنديد و اگر فقيه نشديد، از ولايت و خلافت و امامت ما بهره اي نخواهيد برد؛ اين ترجمه آن خطبه. 
« امام »، چراغ هدايت علمي و كشتي نجات عملي
حضرت طبق خطبه شقشقيّه خود را به عنوان قطب آسياي خلافت و مكتب معرفي كرد، طبق اين خطبه خود را به عنوان چراغ هدايت معرفي كرد؛ يعني اگر در بخش حركت معيار باشد، من قطب حركتم، زيرا آسيا كارش حركت است. اگر در بخش معرفت باشد، ديدن باشد، من مصباح هدايتم؛ زيرا كارچراغ نشان دادن و روشني بخشي و مانند آن است. بشر از يك جهت بايد بفهمد، از جهتي بايد بكوشد. در كوشش و در حركت نيازمند به قطب است، در بينش و درك نيازمند چراغ. فرمود: من،هم چراغ هدايتم، هم قطب آسياي حركت. 
اگر اين دو وصف معروفي كه از وجود مبارك رسول گرامي نسبت به حسين بن علي بن أبي طالب (عليهم السلام) رسيده است، بررسي كنيد؛ مي بينيد همين دو جهت را تبيين مي كند. اگر گفته شد: حسين م صباح الهدي و سفينه النّ جاه، يعني انسان يك بعد گزارش علمي دارد، يك بخش گرايش عملي؛ نه بيش از اين و نه كمتر از اين ! تمام كارهاي انسان يا به انديشه او بر مي گردد يا به گرايش او بر مي گردد؛ اگر انديشه او سالم و گرايش او صحيح باشد، او مشكلي در تأمين سعادت ندارد. رهبران الهي عموماً، دودمان علوي ( عليهم السّلام) خصوصاً؛ هم رهبري انديشه امت را به عهده دارند، حسين مصباح هدايت است؛ هم رهبري حركت و پويندگي جامعه را به عهده دارد، حسين كشتي نجات است. كار كشتي حمل و نقل و جابجا كردن و از ساحلي به ساحل امن رسيدن و رساندن، و مسافر را از درياي توفنده رهائي دادن است و مانند آن. كار كشتي كار است نه فكر؛ فرمود: آنجا كه شما به كار احتياج داريد، حسين كشتي نجات است؛ آنجا كه به انديشه احتياج داريد، حسين مصباح است و چراغ. همين دو وصف را امير المؤمنين درباره خود بيان كرد، فرمود: من چراغم تا رهبري انديشه هاي شما را به عهده بگيرم، من قطبم تا رهبري پويندگي شما را به عهده بگيرم؛ جامعه نه بيش از اين دو وصف دارد، نه كمتر از اين دو صفت. 
منتها فرمود: فاسمعوا ايّها النّاس و عوا؛ گوش هايتان معبر نباشد، بلكه ظرف باشد: ا نّ هذ ه القلوب اوع يه فخ يرها اوعاها (5). فاحض روا آذان قلوب كم تفهّموا. ظرف جانتان را، گوش دلتان را باز كنيد تا اين حرف ها در آن ظهور كند، بروز كند و اثر كند. قرآن كريم تعبير لطيفش اين است: آنها كه كج راهه رفته اند، نه براي آن است كه بي چراغند، نه براي آن است كه بي قطب يا بي كشتي اند؛ اينها چراغ دارند، منتها چراغ را پشت سر گذاشتند نه پيشاپيش ! اينها قطب را پشت سر گذاشتند، كشتي را پشت سر گذاشتند و با پاي برهنه و پياده به دريا رفته اند ! نمي گويد: كفّار، منافقين، بد انديشان، كج راهه روان؛ اينها عقل ندارند، اينها دل ندارند، اينها مجاري درك و فكر ندارند ! تعبير قرآن به صورت سالبه نيست، به صورت موجبه معدوله است. يك وقت مي گوئيم فلان شخص سرمايه ندارد، يك وقت مي گوييم عرضه كار ندارد ! 
چندين چراغ دارد و بيراهه مي رود بگذار تا بيفتد و بيند سزاي خويش 
آنكه سرمايه ندارد، جاي نقد نيست؛ آنكه سرمايه دارد و كسب نمي كند، مورد نقد است. آنكه زمين ندارد و كشت نكرد مورد نقد نيست؛ آنكه مزرع و مرتع دارد، ولي كشت و كار ندارد مورد نقد است. شما از اوّل تا آخر قرآن را كه بنگريد، مي بينيد تمام نقدهاي قرآني متوجه موجبه معدوله است نه سالبه ! نمي گويد اينها بي قلبند، نمي گويد اينها بي عقلند؛ مي گويد: اينها داراي دلند، امّا با اين دل كسب نمي كنند: لهم قلوأ، [ امّا ] لا يفقهون ب ها؛ نمي گويد: ليس لهم قلب، ليس لهم عقل، ليس لهم ع ين؛ فرمود: چشم دارند، گوش دارند، دل دارند، اين سرمايه ها را ما به آنها داديم و از آنها هم نگرفتيم و نمي گيريم؛ ولي آنها دفن مي كنند: لهم قلوأ لا يفقهون ب ها و لهم اعيأ لا يبص رون ب ها و لهم آذاأ لا يسمعون ب ها (6). 
وليّ خدا، شكوفا كننده عقل و فطرت دفن شده
اينچنين نيست كه در درون ما چشم نباشد، گوش نباشد، مجاري فكري و انديشه نباشد؛ همه اين نعمت ها هست، ولي ما اين نعمت ها را دفن كرده ايم. اينكه در سوره شمس فرمود: و قد خاب من دسّاها (7)، يعني كسي كه اين سرمايه را و اين نفس ملهمه را دسيسه كرده است، ضرر كرد. دسيسه كردن عبارت از آن است كه انسان مقداري خاك ها را كنار ببرد، چيزي را در درون بگذارد، بعد رويش خاك بريزد؛ اين كار را مي گويند: « دسيسه »، آن شيء مدفون را مي گويند: « مدسوس » و چون سياست بازان مطلب باطل را در لابلاي مطالب رنگين دفن مي كنند، مي گويند: دسيسه كرده است. 
اين ( دسّ ) كه از باب ثلاثي مجرد است و در كريمه ام يدّسه ف ي التّراب(8) به كار رفت، براي مبالغه و تكثير به باب تفعيل مي رود. وقتي به باب تفعيل رفت، ( دسّ ) مي شود « دسّس ». ( دسّس ) يعني خيلي دسيسه كرد، زياد دسيسه كرد. يكي از اين 3 تا (سين) تبديل به (ياء) مي شود، اين (ياء) هم تبديل به (الف) مي شود؛ مي شود (دسّاها). اينكه در سوره شمس دارد: قد خاب من دسّاها، اصلش ( دسّسها ) بود؛ يكي تبديل به (ياء)، بعد تبديل به (الف) شد، شده ( دسّاها ). قد خاب من دسّسها؛ كسي كه دسيسه كرده است، خويشتن خويش را در بين اغراض و غرائز دفن كرده، آن عقل را زير خاك شهوت دفن كرده، آن دل را زير خاك غضب دفن كرده؛ چنين شخص سرمايه دارد، امّا گرسنه است. تعبير قرآن اين نيست كه اينها بي سرمايه اند؛ تعبير قرآن اين است كه اينها سرمايه دارند ولي كار نمي كنند. 
كار رهبران مذهب، گويندگان ديني، مبلّغان اسلامي، نويسندگان ديني آن است كه اين خاك ها را كنار ببرند، اين دفينه ها را آشكار كنند، به يك حقيقتي برسند كه مي فهمد، بعد به صاحبدل بگويند: اين دل توست كه بايد بفهمد. اين كار مستقيماً مال انبياء است كه در آن خطبه نهج البلاغه، حضرت فرمود: انبياء آمدند تا اين خاك هاي اغراض و غرائز را كنار ببرند، اين خس و خاشاك را جارو كنند، آن دفينه را آشكار كنند، به مردم ارائه كنند، بگويند: آن گوهر گرانبهاي انسانيّت شما اين است، روح شما اين است، جان شما اين است: و يثيروا لهم دفائ ن العقول (9)، يعني العقول المدفونه را اينها ا ثاره مي كنند؛ « ثوره » يعني انقلاب و شورش. آنها ا ثاره مي كنند، مي شورانند تا شكوفا شود. 
علماء كه وارثان انبيايند، آنها هم با گفتار و نوشتارشان اين اغراض و غرائز را كنار مي زنند، اين خس و خاشاك را جارو مي كنند تا گاهي ولو يك لحظه انسان به خويشتن خويش بيايد، سري به درون خود بزند، ببيند اين گوهر گرانبها را داراست؛ آنگاه با اين گوهر تجارت كند ! گاهي ممكن است به يك لحظه انسان بر گردد و تصميم بگيرد و همه گذشته هاي تلخ را ترميم كند و يك آينده شفافي براي خود ترسيم كند. گاهي يك شب عاشورا جوانهائي بر مي گردند، مرداني بر مي گردند؛ زيرا همه داراي اين سرمايه و دفينه و گنجينه هستند. 
چطور گاهي يك خواب انسان را عوض مي كند،اگر كسي در عالم خواب، ملكوتي را ببيند، امامي را ببيند، وليّي از اولياي الهي را ببيند، با همان يك لحظه كاملاً عوض مي شود؛ گاهي هم ممكن است يك چنين حالتي در شركت در مجالس سوگ
سالار شهيدان (ع) نصيب كسي بشود. يك جرقه اي بزند، انسان به خويشتن خويش سري بزند، آن دفينه و گنجينه را ببيند و بشناسد و به شخم زني آن بپردازد.وجود مبارك امير المؤمنين (ع) فرمود: من چراغم، نشانه اين چراغ در درون جان شماست؛ شما اين خاك ها را كنار بزنيد، يك مقدار اين شعله را بالاتر بياوريد تا ببينيد اين چراغ است اوّلاً؛ در پرتو اين چراغ راه را تشخيص بدهيد ثانياً؛ و طي كنيد و به همراه من بيائيد ثالثاً؛ تا به بهشت سعادت بار يابيد رابعاً. 
ائمه طاهرين (ع)، مظهر قيوميّت خدا بر مردم
در حديث ديگر فرمود: ا نّما الائ م ه قوّام الله علي خلق ه و عرفاؤه علي ع باد ه ، لا يدخل الجنّه لا من عرفه و عرفهم و لا يدخل النّار لا من انكره و انكرهم(10). فرمود: رهبران الهي قائمان به قسطند، قيّم مردمند، در حقيقت قيوميّت مال خداست و اينها مظهر قيوميّت حقّند، چه اينكه در بحث بعدي به اين نكته اشاره خواهد شد. فرمود: ائمه قيّم مردمند و عرفاي مردمند. هر كس را ائمه به رسميّت شناختند، اهل بهشتند؛ هر كس پيش ائمه ناشناسند، اينها اهل بهشت نيستند. معناي قيّوم بودن، معناي سرپرست بودن را وجود مبارك امير المؤمنين در كلماتش از يك سو، تبعاً ل قرآن كريم از سوي ديگر مشخص كرد. 
ذات أقدس له در سوره مباركه آل عمران معيّن كرد، فرمود: اينكه مي گوييم انبياء و ائمه و اولياي الهي قيّم مردمند؛ معنايش اين نيست كه امام از آن نظر كه يك انسان عادي است، حرف او بر مردم حاكم است، رأي او بر مردم حاكم است؛ بلكه امام حرفي ندارد، مگر از پيغمبر و پيغمبر سخني ندارد مگر از خدا ! 
آن آيه اي كه در سوره مباركه آل عمران است، مي گويد: رژيم ارباب و رعيتي كاملاً ملغي است. رژيم ارباب و رعيتي دو قسم است؛ يك ارباب و رعيتي زمين است كه قبل از انقلاب زوايايش در اين كشور بود و به لطف الهي با انقلاب رخت بر بست؛ اين مربوط به زمين. يعني زميني را كسي مالك باشد به عنوان ارباب، عدّه اي عمله و رعيت او باشند؛ اين رژيم ارباب و رعيتي رخت بر بست كه مربوط به زمين است ! امّا رژيم ارباب و رعيتي كه مربوط به زمينه و انديشه است، آن را قرآن كريم براي هميشه نهي كرد؛ نگذاشت پديد بيايد و اگر جائي پديد آمد، قيام و اقدام كرد تا آن را ريشه كن كند. فرمود: هيچ كس حق ندارد رأي خود را بر مردم حاكم كند، زمينه انديشه و فكر مردم را رعيت خود قرار دهد، رأي خود را ارباب آراء ديگران بداند و يك رژيم ارباب و رعيتي در ديار فكر و انديشه راه اندازي كند. 
در سوره آل عمران چنين فرمود: ما كان لبشر ان يؤتيه الله الحكم و الكتاب و النّبوّه ثمّ يقول للنّاس كونوا ع باداً لي من دون الله و لكن كونوا ربّانييّنب ما كنتم تعلّمون الكتاب و بما كنتم تدرسون (11). فرمود: هيچ پيغمبري، هيچ وليّ و وصيّي كه از حكم الهي، از نبوّت الهي و از صحيفه آسماني الهي طرفي بست، مجاز نيست كه س متي را از خدا دريافت بكند بعد مردم را به خود دعوت كند، بگويد: رعيت من باشيد، هر چه من مي گويم بفهميد، هر چه من مي گويم بكنيد، هر چه من دستور مي دهم اطاعت كنيد: ثمّ يقول ل لنّاس كونوا ع باداً ل ي م ن دون الله؛ كه كسي رب باشد و ديگران رعيت! 
« عالمان رباني »، دعوت كننده مردم به سوي خدا
وقتي اين القاء شد، آنگاه اين سئوال مطرح است: پس اينكه مي گوييم اطاعت از انبياء و رهبران الهي واجب است، اين يعني چه؟ فرمود: انبياء و رهبران الهي از خود چيزي نمي گويند، هر چه هست سخن خدا و پيام خدا را ابلاغ مي كنند: و لك ن كونوا ربّان ييّن ب ما كنتم تعلّ مون الك تاب و ب ما كنتم تدرسون. شما ارباب نباشيد، رباني باشيد؛ عالم رباني باشيد، نه ارباب ! مردم تربيت شده علماي رباني اند، نه رعيت ارباب ! علماي رباني مطالب ديني را درست مي فهمند اوّلاً؛ باور مي كنند ثانياً؛ عمل مي كنند ثالثاً؛ به مردم ابلاغ مي كنند رابعاً؛ مي گويند: اين حرف، حرف خداست نه حرف ما خامساً؛ اين خاصيّت ربانيّت علماست. 
آنكه ارباب است، مردم را به خود دعوت مي كند، آنكه رباني است مردم را به الله دعوت مي كند. » رباني » يعني شديد الرّبط ب الرّب؛ آن عالمي كه پيوند ناگسستني با ربّ العالمين دارد، اين عالم رباني است؛ آن عالمي كه مدبّر و مربي خوبي براي جامعه خواهد بود، عالمي است رباني؛ پيوندش با خدا از يك سو، تدبير و تربيتش نسبت به جامعه از سوي ديگر؛ يك سر پل ارتباطي است كه پيام خدا را در سنّت و سيرت خود به مردم ابلاغ مي كند. به مردم مي گويد: بيائيد با هم برويم، نه بياييد كه حرف مرا گوش بدهيد؛ بيائيد به دنبال خدا برويم، به دنبال پيغمبر برويم، به دنبال قرآن برويم؛ اين مي شود « عالم رباني »، آن مي شود ارباب ! 
امير مؤمنان (ع)، كامل ترين عالم رباني در امت اسلامي
وقتي معناي عالم رباني و ارباب روشن شد؛ مصداق كامل « عالم رباني » امير المؤمنين است كه فرمود: انا ربّان يّ هذ ه الامّه (12)؛ من عالم رباني اين امتم، من شديد الرّبط ب ربّ العالمين هستم، من شديد التّدبير و التّربيب و التّرب يت هستم؛ حرف مرا گوش بدهيد، چون من مستقيماً همان حرف خدا را مي گويم؛ نه از خود يك كلمه كم دارم، نه از خود يك كلمه اضافه ! اين سخن نشانه آن است كه چرا ائمه قوّام الله علي ع بادهستند ! اگر بندگان خدا در تحت قيوميّت هو الحيّ القيّوم (13) به سر مي برند؛ ائمه وقتي قيّم مردمند كه حرف قيّم را ابلاغ كنند، نه حرف خود را؛ حرف قيّم را اجراء كنند، نه حرف خود را ! 
لذا در همين حديث نهج البلاغه، امير المؤمنين (ع) فرمود: ا نّما الائ مه قوّام الله علي خلق ه ، در حقيقت قيوميّت خدا را و قائم ب القسط بودن خدا را دارند ارائه مي كنند، نه از خود حرف بزنند ! نشانه اش آن است كه خود قبل از ديگران عمل مي كنند. در همين نهج البلاغه فرمود: من هرگز شما را به چيزي امر نمي كنم، مگر پيشاپيش خود عمل مي كنم و هرگز شما را از چيزي نهي نمي كنم، مگر پيشاپيش خود از آن پرهيز مي كنم ! در حقيقت قائم ب الق سط خداست، قيّوم خداست، قيّم خداست و اينها پيام قيّوم را مي رسانند ! به دليل اينكه بهشت مال خداست؛ كسي به بهشت مي رود كه ائمه آنها را در اين بستر مستقيم به رسميّت بشناسند و در همين مسير او را همراهي كنند. 
مشكل در جامعه اين است كه اگر كسي خداي ناكرده اين دفينه الهي را، اين گنجينه الهي را در بين اغراض و غرائز دفن كند؛ ديگر صداي او را نمي شنود، پيام او را درك نمي كند، رهنمود او را متوجه نمي شود ! وقتي اين چراغ و اين گنجينه در بين اغراض و غرائز دفن شد، ميداندار شبستان دل، يا شهوت است يا غضب در بخش عمل؛ يا وهم است يا خيال در بخش ادراك ! اگر وهم و خيال ميداندار انديشه شدند، شهوت و غضب ميدان دار عمل شدند؛ آنگاه از اين انسان هر چه بگوييد ساخته است! 
شگفت انگيز بودن ردّ دعوت حضرت فاطمه (س) از سوي مردم
رساله اي در مجموعه كنز الفوائ د كراج كي آمده است، اين رساله به عنوان (التّعجّب) است. فصل فصل آن با عنوان عجأ، عجأ است. بعضي از كتاب ها مطالبش با اصل، اصل شروع مي شود؛ نظير معالم كه مي گويند: اصأ، اصأ، اصأ؛ هر مطلبي را كه مي خواهند شروع كنند، مي گويند: اصأ ف ي كذا. بعضي از كتاب ها با فصل شروع مي شود، نظير فصول؛ بعضي از كتاب ها با قانون شروع مي شود، نظير قوانين محقق قمي؛ قانوأ، قانوأ، قانوأ؛ تيتر بحث قانون است. بعضي از كتاب ها عنوانش با ( عجب ) شروع مي شود؛ عجأ، عجأ، عجأ. اين رساله « عجب » جزء مجموعه مطبوع آن كنز الفوائد كراج كي است. داستان هاي شگفت انگيز را در اين كتاب نقل مي كند؛ گاهي اصلاً تحليل ندارد، فقط چيزهائي كه شگفت انگيز است ذكر مي كند، تحليل نمي كند. 
يكي از آن مطالب شگفت انگيز اين است؛ مي گويد: تعجّأ، عجأ؛ يك وقت زني كه روي زمين همتا ندارد، مانند صديقه كبري، فاطمه زهرا، مادر 11 امام، دختر رسول گرامي (عليهم السلام) در چندين نوبت، شب و روز مردم را دعوت مي كند: بياييد، علي بن أبيطالب را بشناسيد و ياري كند؛ كسي اجابت نمي كند ! يك وقت يك زن ديگري با يك شعار مردم را دعوت مي كند، مي گويد: بياييد علي بن أبي طالب را بكشيد، هزارها نفر در جنگ جمل صف بستند؛ عجأ !! مي گويد: روزگار اين است! مگر فاطمه زهرا مكرر در مكرر بعد از رحلت رسول اكرم مردم را دعوت نكرد، نفرمود: علي خانه نشين شده، بيائيد او را ياري كنيد؟! كسي گوش نداد ! مگر عايشه مردم را دعوت نكرد، نگفت: بياييد علي را بكشيد؟! هزارها نفر گفتند: لبيك !! مگر اينها در مدينه نبودند، مگر اينها قرآن و پيغمبر را نديدند؟! 
اگر كسي چراغ عقل را خاموش بكند، ميداندار شبستان دل، وهم و خيال است در بخش درك، شهوت و غضب است در بخش عمل؛ هر چه بگوئيد،از اين انسان ساخته است ! اينكه گفتند: فهميدن مثل نفس كشيدن و استفاده از هوا بر آدم واجب است، سرّش همين است ! شركت در محافل مذهبي و عالم شدن و قرآن خواندن و حديث ياد گرفتن مثل غذا خوردن بر انسان واجب است، سرّش همين است ! مگر كسي مي تواند بگويد من غذا نمي خورم، مي خواهم بميرم؛ من نفس نمي كشم، مي خواهم بميرم؛ من آب نمي نوشم، مي خواهم بميرم؛ كسي حق ندارد ! كسي هم حق ندارد بگويد: من كتاب مذهبي نمي خوانم، به مجلس مذهبي نمي روم، من نمي خواهم بفهمم انبياء و ائمه و اولياء چه مي گويند، خدا چه مي گويد ! اين هواي طيّب است كه بايد در اين فضا نفس كشيد و زنده بود و گرنه روزگاري بر انسان مي آيد كه نظير روزگار گذشته است. 
اين بزرگوار مي گويد: عجأ، مگر علي را نشناختي؟ مگر سوابق درخشان علوي مشهودتان نبود؟ مگر در تمام موارد شمشير به نام علي نبود؟! مگر اين علي جاي پيغمبر نخوابيد؟ مگر اين علي در نماز صدقه نداد، آيه نازل نشد(14)؟ مگر غدير خم به نام علي نبود؟ چرا اين علي را تنها گذاشتيد؟ خود گوينده،فاطمه زهرا است، كسي حرفش را گوش نمي دهد؛ از آن طرف عايشه تحريك مي كند كه بيائيد علي را بكشيد، هزارها نفر صف بستند ! 
تبديل خلافت به سلطنت پس از شهادت حضرت امير (ع)
اينكه مي گوييم: ايران،كشور شاهنشاهي 2500 ساله است، اين 2500 ساله كه از پهلوي شروع مي شود، به قجر و يك قدري بالاتر؛ بعد به عباسي و مرواني و اموي مي رسد ! بسياري از اينها به عنوان خلفاي اسلامي زندگي مي كردند، ولي در حقيقت سلسله سلاطين ايراني محسوب مي شدند؛ چون كار سلطنت مي كردند، نه خلافت ! اينطور نبود كه 2500 ساله، همه اش ساسانيان و سامانيان و اشكانيان و قجر و پهلوي باشد! ساليان متمادي امويان و مروانيان و عباسيان بودند؛ اينها هم مثل اشكاني و ساساني و ساماني و قجر و پهلوي بودند، فرقي نمي كرد ! هارون و مأمون شيعه بودند، مسلمان بودند؛ اينها هم مثل رضا و محمّد رضا بودند، فرقي نمي كرد !با تحميل 3 تا جنگ بر وجود مبارك امير المؤمنين، بعد با ترور، بعد با جريان 21 ماه مبارك رمضان خلافت را مستقيماً تبديل به سلطنت كردند. در الع قد الفريد آمده: بعد از آن صلح تحميلي معاويه نسبت به وجود مبارك امام مجتبي، در يك مراسم رسمي عمرو عاص وارد شد، ديگران به معاويه مي گفتند: السّلام عل يك يا خليفه رسول الله؛ عمرو عاص كه وارد شد، گفت: السّلام عليك ايّها المل ك ! يعني تو قصدت اين بود كه خلافت را به سلطنت تبديل بكني و كردي، او هم لبخند زد و بعد هم تبديل شد ! 
لزوم صيانت از مراكز ديني و برپائي صحيح مراسم مذهبي
لذا اين مراكز را بايد حفظ كرد، عالمانه بايد حفظ كرد، گويندگان، هم حرف خوب بزنند و هم،خوب حرف بزنند؛ تا محققانه نباشد، چيزي مستند نباشد براي مردم نگويند، نويسندگان هم مستند بنويسند، خوانندگان و مخاطبان هم مستند طلب بكنند تا خداي ناكرده آنچه كه بر ادوار گذشته گذشت يا در جريان مشروطيت تكرار شد، ديگر اينجا تكرار نشود! اين كشوري كه با 500 هزار جانباز و شهيد و آزاده و مفقود الجسد تازه دارد طعم استقلال را مي چشد، خداي ناكرده باز زير يوغ ستم غرب نرود! آنها تمام تلاش و كوشششان اين است كه با بر هم زدن وحدت ملّي وامنيّت ملّي به سر مردم بياورند آنچه را كه قبلاً آوردند. يعني در كودتاي 28 مرداد همين كار را كردند، در دوره هاي ننگين ديگر همين كار را كردند، در كشورهاي زير سلطه همين كار را كردند؛ امّا شعار هيهات م نّا الذّ له (16) شعار حسيني هاست! 
شما ن شآء الله در عاشورا در اين مراسم ماتم شركت كنيد، در عزاداري شركت بكنيد، در راهپيمائي شركت بكنيد، در سينه زدن شركت بكنيد؛ امّا ديگر اين آهن سرد و علم بي خاصيّت را حركت نمي دهيد.بگذاريد اين عزاداري ما پيام داشته باشد؛ اين پا برهنه شدن، اين پياده روي، اين به سينه زدن، اين اشك ريختن،هزارها بركت دارد؛ مبادا خداي ناكرده با حمل اين علم، آلوده كنيم، اين يك چيز بي خاصيّتي است!! بر خلاف عقل و نقل است، معقول و مقبول نيست؛ نه دلپذير است نه خاصيّتي دارد، مبادا عزاداري را با اينها آلوده كنيد. 
بيانات معظم له در جمع اقشار مختلف مردم آمل حسينيه هدايت آمل 
25/ 1/ 1379 (1) مائده/ 3 (2) نهج البلاغه/ خ 3 (3) همان/ خ 187 (4) حاقّه/ 12 (5) نهج البلاغه/ خ 147 (6) اعراف/ 179 (7) شمس/ 10 (9) نهج البلاغه/ خ 1/ بند 37 (10) همان/ خ 152 (11) آل عمران/ 79 (12) برداشت از: بحار الأنوار/ 40/ 160 (13) بقره/ 255 (14) اشاره به: مائده/ 55 (15) اشاره به: مصاحبه ( اكبر گنجي ) با نشريه آلماني » تاكس ساتيونگ » در حاشيه برگزاري كنفرانس ننگين برلين/ فروردين 1379 كه گفته بود : «عاقبت [ امام ] خميني در موزه تاريخ است » !! (16) تحف العقول/ 241 ؛ مقتل خوارزمي/ 2/ 7 ـ ( با اندكي تفاوت )