سایت جدید تاریخی فرهنگی قرآنی 2
m5736z
blog.ir.
خطبه بدون نقطه امام علی
اين خطبه درعين برخورداري از نظم و زيبايي در متن از معاني و معارف والا برخوردار است. چنانکه جرج جرداق مسيحي مي گويد: ‘در متون ادبي ما خطبه بدون نقطه و خطبه بدون الف امام علي را بايد شاهکارهاي ادبي دانست. الحَمدُ لِلّهِ أهلِ الحَمدِ وَ أحلاهُ، وَ أسعَدُ الحَمدِ وَ أسراهُ، وَ أکرَمُ الحَمدِ وَ أولاهُ.الواحدُ الاحدُ الأحَدُ الصَّمَدُ، لا والِدَ لَهُ وَ لا وَلَدَ.سَلَّطَ المُلوکَ وَ أعداها، وَ أهلَکَ العُداةَ وَ أدحاها، وَ أوصَلَ المَکارِمَ وَ أسراها، وَ سَمَکَ السَّماءَ وَ عَلّاها، وَ سَطَحَ المِهادَ وَ طَحاها، وَ وَطَّدَها وَ دَحاها، وَ مَدَّها وَ سَوّاها، وَ مَهَّدَها وَ وَطّاها، وَ أعطاکُم ماءَها وَ مَرعاها، وَ أحکَمَ عَدَدَ الاُمَمِ وَ أحصاها، وَ عَدَّلَ الأعلامَ وَ أرساها. الاِلاهُ الأوَّلُ لا مُعادِلَ لَهُ، وَلا رادَّ لِحُکمِهِ، لا إلهَ إلّا هُوَ، المَلِکُ السَّلام، المُصَوِّرُ العَلامُ، الحاکِمُ الوَدودُ، المُطَهِّرُ الطّاهِرُ، المَحمودُ أمرُهُ، المَعمورُ حَرَمُهُ، المَأمولُ کَرَمُهُ.عَلَّمَکُم کَلامَهُ، وَ أراکُم أعلامَهُ، وَ حَصَّلَ لَکُم أحکامَهُ، وَ حَلَّلَ حَلالَهُ، وَ حَرَّمَ حَرامَهُ. وَ حَمَّلَ مُحَمَّداً (صَلَّ اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ) الرِّسالَةَ، وَ رَسولَهُ المُکَرَّمَ المُسَدَّدَ، ألطُّهرَ المُطَهَّرَ.أسعَدَ اللهُ الاُمَّةَ لِعُلُوِّ مَحَلِّهِ، وَ سُمُوِّ سُؤدُدِهِ، وَ سَدادِ أمرِهِ، وَ کَمالِ مُرادِهِ. أطهَرُ وُلدِ آدَمَ مَولوداً، وَ أسطَعُهُم سُعوداً، وَ أطوَلُهُم عَموداً، وَ أرواهُم عوداً، وَ أصَحُّهُم عُهوداً، وَ أکرَمُهُم مُرداً وَ کُهولاً.صَلاةُ اللهِ لَهُ لِآلِهِ الأطهارِ مُسَلَّمَةً مُکَرَّرَةً مَعدودَةً، وَ لِآلِ وُدِّهِمُ الکِرامِ مُحَصَّلَةً مُرَدَّدَةً ما دامَ لِالسَّماءِ أمرٌ مَرسومٌ وَ حَدٌّ مَعلومٌ. أرسَلَهُ رَحمَةً لَکُم، وَ طَهارَةً لِأعمالِکُم، وَ هُدوءَ دارِکُم وَ دُحورَ، عارِکُم وَ صَلاحَ أحوالِکُم، وَ طاعَةً لِلّهِ وَ رُسُلِهِ، وَ عِصمَةً لَکُم وَ رَحمَةً. اِسمَعوا لَهُ وَ راعوا أمرَهُ، حَلِّلوا ما حَلَّلَ، وَ حَرِّموا ما حَرَّمَ، وَ اعمِدوا – رَحِمَکُمُ اللهُ – لِدَوامِ العَمَلِ، وَ ادحَروا الحِرصَ، وَ اعدِموا الکَسَلَ، وَ ادروا السَّلامَةَ وَ حِراسَةَ مُلکِ وَ رَوعَها، وَ هَلَعَ الصُّدورِ وَ حُلولَ کَلِّها وَ هَمِّها. هَلَکَ وَ اللهِ أهلُ الاِصرارِ، وَ ما وَلَدَ والِدٌ لِلاِسرارِ، کَم مُؤَمِّلٍ أمَّلَ ما أهلَکَهُ، وَ کَم مالٍ وَ سِلاحٍ أعَدَّ صارَ لِلأعداءِ عُدَّةً وَ عُمدَةً. اَللّهُمَّ لَکَ الحَمدُ وَ دَوامُهُ، وَ المُلکُ وَ کَمالُهُ، لااِلهَ إلّا هُوَ، وَسِعَ کُلَّ حِلمٍ حِلمُهُ، وَ سَدَّدَ کُلُّ حُکمٍ حُکمُهُ، وَ حَدَرَ کُلَّ عِلمٍ عِلمُهُ. عَصَمَکُمُ وَ لَوّاکُم، وَ دَوامَ السَّلامَةِ أولاکُم، وَ لِلطّاعَةِ سَدَّدَکُم، وَ لِلاِسلامِ هَداکُم، وَ رَحِمَکُم وَ سَمِعَ دُعاءَکُم، وَ طَهَّرَ أعمالَکُم، وَ أصلَحَ أحوالَکُم. وَ أسألُهُ لَکُم دَوامَ السَّلامَةِ، وَ کَمالَ السَّعادَةِ، وَ الآلاءَ الدّارَةَ، وَ الاَحوالَ السّارَّةَ، وَ الحَمدُ لِلّهِ وَحدَهُ. ترجمه خطبه: ستايش مخصوص خدايي است که سزاوار ستايش و مآل آن است. از آنِ اوست رساترين ستايش و شيرين ترين آن و سعادت بخش ترين ستايش و سخاوت بار ترين(و شريف ترين) آن و پاک ترين ستايش و بلند ترين آن و ممتاز ترين ستايش و سزاوارترين آن. يگانه و يکتاي بي نياز(ي که همه نيازمندان و گرفتاران آهنگ او نمايند). نه پدري دارد و نه فرزندي. شاهان را (به حکمت و آزمون) مسلّط ساخت وبه تاختن واداشت. و ستمکاران (و متجاوزان)را هلاکت نمود و کنارشان افکند. و سجاياي بلند را (به خلايق) رسانيد و شرافت بخشيد. و آسمان را بالا برد و بلند گردانيد. بستر زمين را گشود و گسترش داد و محکم نمود و گسترده ساخت. آن را امتداد داد و هموار کرد و (براي زندگي) آماده و مهيّا فرمود. آب و مرتعش را به شما ارزاني داشت. تعداد اقوام را (براي زندگي) آماده و مهيّا فرمود. آب و مرتعش را به شما ارزاني داشت. تعداد اقوام را (براي زندگي در آن) به درستي. (و حکمت) مقرّر فرمود و بر شمار (يکايک) آنان احاطه يافت. و نشانه هاي بلند (هدايت) مقرّر فرمود و آنها را بر افراشته و استوار ساخت. معبود نخستين که نه او را هم طرازي است و نه حکمش را مانعي. خدايي نيست جز او، که پادشاه است و (ماي?) سلامت، صورتگر است و دانا، فرمانروا و مهربان، پاک و بي آلايش. فرمانش ستوده است و حريم کويش آباد (به توجّه پرستندگان و نيازمندان) است و سخايش مورد اميد. کلامش را به شما آموخت و نشانه هايش را به شما نماياند. و احکامش را برايتان دست يافتني نمود. آنچه روا بود حلال و آنچه در خور ممنوعيت بود، حرام شمرد. بار رسالت را بر دوش محمّد(ص) افکند. (همان) رسول گرامي که بدو سروري و درستي (در گفتار و کردار و رفتار) ارزاني شده، پاک و پيراسته است.خداوند اين امّت را به خاطر برتريِ مقام و بلنديِ شرف و استواري دين او و کامل بودنِ آرمانش سعادت بخشيد. او بي آلايش ترين فردِ از آدميان در هنگامه ولادت و فروزنده ترين ستاره يمن و سعادت است. او بلند پايه ترين آنان (در نياکان) است و زيباترين آنها در (نسل و) شاخسار. و درست پيمان ترين و کريم ترين آنان است در نوجواني و بزرگسالي. درود خداوند از آن او و خاندان پاکش باد، درودي خالص و پي در پي و مکرّر (براي آنان) و براي دوست داران بزرگوارشان، درودي ماندگار و پيوسته، (براي هميشه:) تا وقتي که براي آسمان حکمي مرقوم است و نقشي مقرّر. او فرستاد تا تا برايتان رحمتي باشد و مايه پاکيزگي اعمالتان و آرامش سراي (زندگي) شما و بر طرف شدن نقاط ننگ (:و شرم آور کار)تان. و تا مايه صلاح حالتان باشد و اطاعت شما از خدا و رسولانش و موجب حفظ شما و رحمتي (بس بزرگ و فراگير). از او فرمان بريد و بر دستورش مواظبت ورزيد. آنچه را حلال دانست، حلال و هر چه را حرام داشت حرام بشماريد. خدايتان رحمت کند؛ آهنگ کوششي پيوسته نماييد و آزمندي را از خود برانيد و تنبلي را وا نهيد. رسم سلامت و حفظ حاکميّت و بالندگي آن را – و آنچه را که موجب دغدغه سينه ها (:و تشويش دلها) و روي کردِ درماندگي و پريشاني به سوي به آنهاست – بشناسيد.
جایگاه دشمنان و مخالفان در نگرش سیاسی امام علی (ع)
در نگرش حضرت علي(ع) مخالف و دشمن، انساني خطاکار است که بايد هدايت شود و مهم‏ترين وظيفه انبيا و اولياي الهي (و همه حکومت‏هاي مبتني بر دين) زمينه‏سازيِ هدايت انسان‏ها و نشان دادن راه حق و حقيقت به آنان است. در نگاه آن حضرت، انسان اشرف مخلوقات است و تکريم هر انساني ـ فارغ از عقيده و مذهب او ـ بر همگان واجب است. مهم‏ترين مؤلفه تکريم انسان، حفظ خون اوست و خون‏هاي به ناحق ريخته شده، اول چيزي است که روز قيامت مورد سؤال قرار خواهد گرفت. حکومت و قدرت نيز وسيله‏اي براي احقاق حقوق و احياي حدود و ارزش‏هاي الهي و درنهايت، تکامل و سعادت انسان است و ذاتا داراي ارزش نيست؛ بلکه ارزش و اهميت آن، کمتر از انسان و جايگاه رفيع اوست. امام علي(ع) در نگرش سياسي خود ـ که ريشه در اصول و اعتقادات فوق داشت ـ به آزادي و انديشه مخالفان باطل خود احترام مي‏گذاشت و هيچ‏گاه به توهين و هتک حرمت متوسل نمي‏شد و در سخت‏ترين و بحراني‏ترين شرايط ـ مثل جنگ ـ نيز به اصول اخلاقي پاي‏بند بود.
همواره يکي از مهم‏ترين دغدغه‏هاي هر حکومتي، مخالفان و دشمنان آن بوده است. معمولاً نه تنها مخالفان و دشمنان هر نظام چندان جايگاهي در آن نظام و جامعه ندارند، بلکه سعي حکومت‏ها در جهت نابودي مخالفان و دشمنان است. جايگاه مخالفان و دشمنان در نظام سياسي حضرت علي(ع) از انديشه و عرف رايج سياسي بسيار متفاوت بود؛ زيرا مخالف و دشمن در درجه اول انسان است و پاسداشت حرمت و کرامت انسان و اداي حقوق انسان‏ها، براي ايشان که به اصول و ارزش‏هاي الهي و انساني پاي‏بند بودند امري گريزناپذير مي‏نمود. بنابراين امام علي(ع) هيچگاه در پي نابودي مخالفان و دشمنانش ـ به مفهوم رايج آن ـ برنيامد. تبيين نگرش آن حضرت به مخالفان و دشمنان و نشان دادن جايگاه آنان در نظام سياسي ايشان . جايگاه آنان در نگرش سياسي امام و نحوه برخورد حضرت با آنان است. احترام به انديشه و آزادي مخالفان، عدم تعرض به توهين‏کنندگان، نفي خشونت و خونريزي و پاي‏بندي به اخلاق در جنگ و برخورد با دشمن، از جمله مباحث مطرح شده .
1. احترام به آزادي و انديشه مخالفاناميرمؤمنان(ع) براي آزادي و انديشه مخالفانِ خود، احترام فراواني قائل بود و به مثابه يک حق به آن مي‏نگريست؛ بنابراين طبيعي بود که «حق‏الناس» را ناديده نگيرد، و حقي را که براي احقاق آن، حکومت را قبول کرده بود1 پايمال نسازد؛ هرچند مخالفان بر باطل و به دنبال خواسته‏هاي نابه‏جاي خود بودند. طلحه و زبير پس از بيعت با علي(ع) درپي حکومت بصره و کوفه، بودند ولي حضرت امتناع کرد و در تقسيم بيت‏المال آن‏ها را برتري نبخشيد.2 از اين‏رو تصميم گرفتند که از مدينه خارج شوند و به مکه بروند. به بهانه حج عمره براي اجازه نزد امام(ع) رفتند. حضرت فرمود: من دوست دارم همين‏جا بمانيد؛ ولي آنان بر رفتن اصرار کردند. حضرت فرمود: به خدا براي عمره نمي‏رويد؛ بلکه حيله و نيرنگي در کارتان است و مي‏خواهيد به بصره برويد. گفتند: ما بجز عمرهچيزي نمي‏خواهيم. حضرت فرمود: سوگند بخوريد که در امور مسلمانان فساد نخواهيد کرد و بيعت خويش را با من نخواهيد شکست و در فتنه و آشوب نخواهيد کوشيد.
طلحه و زبير سوگند خوردند و اطمينان دادند که نقض بيعت و فتنه و فساد نخواهند کرد. بعدا ابن‏عباس نزد علي(ع) آمد و حضرت به او گفت که پس از گرفتن قول و اطمينان دادن طلحه و زبير مبني بر عدم اغتشاش و فتنه، به آنان اجازه داده است که به مکه بروند. سپس فرمود: اي ابن‏عباس! آنان قصدي جز فتنه و جنگ با من ندارند. ابن‏عباس گفت که اگر مسأله اين‏قدر براي شما روشن است، چرا به آنان اجازه دادي که بروند و چرا آنان را زنداني و مجازات نکردي تا مسلمانان از شرشان آسوده گردند؟ حضرت در پاسخ فرمود: اي ابن‏عباس! آيا به من امر مي‏کني که به ظلم آغاز کنم و قبل از نيکي بدي مرتکب شوم و بر اساس ظن و تهمت عقوبت کنم و قبل از وقوع عمل بر آن مؤاخذه کنم؟ هرگز! به خدا با عدالت رفتار مي‏کنم که خداوند به حکمراني بر عدل از من عهد و پيمان گرفته است.3طلحه و زبير از مخالفان و دشمنان حضرت علي(ع) بودند. اگرچه دشمني اينان از ابتدا صريح و آشکار نبود، امّا براي امام کاملاً روشن بود که آن‏ها براي ايجاد فتنه و اغتشاش عازم مکه و بصره هستند؛ چنان‏که پيش‏بيني خود را نيز صريحا به ابن‏عباس گفت. حضرت به عنوان حاکم اسلامي و در اوج قدرت مي‏توانست آنان را به ماندن در مدينه وادارد، و حتي مي‏توانست آنان را حبس و تبعيد کند؛ ولي به آشوب و اغتشاش و تضعيف حکومت خود تن داد، فقط به اين دليل که به اصول اخلاقي و عدالت پاي‏بند بود. مجازات عملي که اتفاق نيفتاده است و قصاص قبل از جرم، با منطق عدالت سازگار نيست و دليل امام(ع) هم همين بود. به هر حال اميرمؤمنان(ع) آزادي کساني را که مي‏دانست مخالفش هستند، محدود نکرد و انديشه آنان را محترم شمرد.
هم‏چنين در مورد يکي ديگر از مخالفان و دشمنان امام(ع) که بعدا دست به شمشير برد، يکي از ياران امام گفت: سزاوار است اکنون او را دستگير و زنداني کنيم. حضرت فرمود: اگر قرار باشد هر کسي را به صرف اتهام دستگير کنيم زندان‏ها پر از مردم مي‏شود. من نمي‏توانم پيش از اين‏که مردم مخالفت خود را آشکار کرده باشند آنان را دستگير، زنداني يا عقوبت کنم.4 البته مخالفت آن شخص آشکار بود و احتمالاً منظور امام(ع) اقدام عملي و خشونت‏آميز برضد حکومت بود.گروه بعدي مخالفان جدي حضرت علي(ع)، خوارج بودند. اينان پس از جنگ صفين و مسأله حکميت، به مخالفت جدي با امام(ع) پرداختند. از ابتدا که اين گروه در شُرُف شکل‏گيري بود، حضرت با آن‏ها وارد بحث و مذاکره شد و کوشيد با منطق و استدلال، توهمات و اشتباهات آن‏ها را برطرف سازد. پس از بازگشت حضرت به کوفه، آنان همانند گروهي مخالفِ حکومت و به خصوص شخص حاکم، داراي تشکيلات منسجمي شدند. مخالفت آنان نه تنها علني بود، بلکه دست به تبليغ برضد ديدگاه‏هاي امام و ترويج افکار خود مي‏زدند. پس از مدتي، کار به اهانت و توهين کشيد. جلسات سخنراني و نماز جماعت حضرت را به هم مي‏زدند و به او توهين مي‏کردند و جلسات علني و سري براي مبارزه با امام(ع) تشکيل مي‏دادند. علي(ع) در مقابل تمام اين اقدامات، آنان را به بحث و گفت‏وگو فرامي‏خوانْد و سعي در اقناع و هدايت آنان داشت.
در اين مدت، حضرت نه تنها متعرض آنان نشد، بلکه سهم آنان را نيز از بيت‏المال پرداخت. امام(ع) آزادي آنان را محدود نکرد و اقدام به دستگيري و حبس و تبعيد آنان ننمود، و حتي عقايد اشتباه و فاسد آنان را محترم شمرد و بدون هرگونه توهين و سخره به عقايدشان، با استدلال‏هاي محکم و متقن به رد آن‏ها پرداخت.5 هيچ حکومت و حاکمي با مخالفان خود اين‏گونه برخورد نمي‏کند، به خصوص که پيش‏بيني کند اينان بعدا برضد حکومت او دست به اقدام مسلحانه و جنگ خواهند زد؛ مگر حاکم و حکومتي که دغدغه اصلي آن نه حفظ قدرت و حکومت، بلکه مسأله ديگري باشد که ريشه در تکامل و تعالي و انسانيت و ارزش‏هاي الهي دارد؛ مثل اميرالمؤمنين(ع) که دغدغه و مسأله اصلي ايشان اجراي عدالت و پاي‏بندي به اصول اخلاقي و الهي بود.2. عدم توهين و هتک حرمتيکي از اهداف علي(ع) در دوران حکومتش اين بود که سطح فکر و معرفت مردم افزايش يابد و آنان مسائل را با انديشه، تعقل، تأمل و استدلال بفهمند و درک کنند. دشنام و توهين از جمله مواردي است که باب تفکر و تعقل را مسدود مي‏کند و کسي که به دشنام و توهين متوسل مي‏شود، از کم‏خردي و ضعف استدلال و منطق خود پرده برمي‏دارد. در جنگ صفين، حضرت شنيد که گروهي از يارانش به معاويه و شاميان دشنام مي‏گويند و توهين مي‏کنند؛ آنان را از اين کار منع کرد و فرمود: من خوش ندارم شما دشنامگو باشيد، ليکن اگر کرده‏هاي آنان را بازگوييد و حالشان را فراياد آريد، به صواب نزديک‏تر بود و در عذرخواهي رساتر؛ و به جاي دشنام بگوييد خدايا! ما و ايشان را از کشته شدن برهان و ميان ما و ايشان سازش قرار گردان و از گمراهي‏شان به راه راست برسان، تا آن‏که حق را نمي‏داند بشناسد و آن که براي دشمني مي‏رود و بدان آزمند است بازايستد.6
اولاً در گرماگرم نبرد، آن هم جنگي مهم و سرنوشت‏ساز همچون صفين، چه جاي درس اخلاق گفتن و ادب و آداب ياد دادن به سپاهيان بود. ثانيا در هر جنگي فرمانده و رهبر آن ـ اگر حق هم باشد ـ از هر راهي مي‏کوشد حقد و کينه مقابل را در دل سربازان خود ايجاد کند و آنان را برضد دشمن برانگيزد. ثالثا معاويه و اطرافيانش به حدي فاسق و فاجر بودند که هر گونه توهين و دشنام به آنان روا بود و حتي درخورشان بود. رابعا بر فرض که به آنان دشنام نگويد، چرا در حق آنان دعا مي‏کند که خدا آنان را از کشته شدن حفظ کند، مگر نه اين است که هر لشکري مرگ طرف مقابل را مي‏خواهد و براي کشتن او آمده است. دعا براي حفظ خون و جان او نقض غرض به شمار مي‏رود، خامسا دعا براي برقراري صلح و سازش و هدايت دشمن به راه راست، در بحبوحه جنگي سرنوشت‏ساز چه معني مي‏تواند داشته باشد؟
اگر ما همه حکومت‏هاي بشري را از حدود هزار سال قبل از حضرت علي(ع) تا زمان حاضر به اجمال بررسي کنيم، شايد نتوانيم حاکم و حکومتي را بيابيم که با دشمنِ در حال جنگ خود اين‏گونه برخورد کرده باشد. تمام اين‏ها ممکن است در عرف سياست غيرعقلاني قلمداد شود، اما با مباني اخلاقي و اعتقادي امام(ع) سازگار است. هدف حضرت آگاه ساختن مردم و احياي ارزش‏هاي اخلاقي در جامعه بود و جنگ امام با معاويه نيز براي همين منظور صورت گرفت. از نظر حضرت، هنر حکومت، خونريزي و کشتن افراد نيست، اگرچه دشمن باشند؛ بلکه تکريم انسان، هدايت انسان و زمينه‏سازي براي تکامل و تعالي اوست.در عرصه سياست و تعاملات اجتماعي، معمولاً افراد و گروه‏هايي به توهين، و تهمت و هتک حرمت متوسل مي‏شوند که هم از منطق و استدلالي قوي برخوردار نباشند، و هم از نظر سجاياي اخلاقي و علوّ روحي در مرتبه بالايي قرار نداشته باشند. حضرت علي(ع) بر حق بود و در مقابلِ معاويه و تمام دشمنانش از منطق و استدلالي قوي برخوردار، و نيازي به تمسک به شيوه‏هاي غيراخلاقي و ناپسند نداشت. از سوي ديگر، تلاش حضرت اين بود که در ميان مردم کرامت‏هاي اخلاقي و ارزش‏هاي انساني را زنده کند و طبيعي بود که آنان را حتي از دشنام به دشمنانش بازدارد و ـ نعوذ باللّه ـ انسان فرصت‏طلبي هم نبود که از هر امکان و فرصتي به نفع خود و به ضرر دشمنش بهره بگيرد. نگرش امام علي(ع) به دشمنش هم، بر عزت نفس و کرامت انساني استوار بود و به توهين و تحقير آنان رضايت نمي‏داد.
3. عدم تعرض به توهين‏کنندگانچنان‏که گفتيم کسي که در تعاملات سياسي ـ اجتماعي به توهين و هتک حرمت متوسل مي‏شود، به احتمال قوي سخن منطقي و مستدل براي گفتن ندارد. جامعه بشري و به خصوص عرصه سياست داراي قواعدي است که يکي از مهم‏ترين آن‏ها گفت‏وگوست. مهم‏تر از اين، اساسي‏ترين وجه تمايز انسان از حيوان، ناطقيت ـ به معني تفکر و انديشه ـ است که اين انديشه از طريق زبان تجلي مي‏يابد و محقق مي‏شود. در گفت‏وگو، طرفين يا طرف‏هايي که در مقابل يکديگر قرار دارند، مي‏کوشند که سخن يکديگر را درک کنند و سپس در دفاع از خود يا در رد طرف مقابل، با تعقل و تفکر به استدلال بپردازند. در اين ميان افراد و گروه‏هايي که از تعقل و تفکر عميق و استدلال قوي برخوردار نيستند، معمولاً با خشم و عصبانيت به شيوه‏هاي ديگري متوسل مي‏شوند که دشنام، توهين و هتک حرمت از جمله آن‏هاست. البته افراد ضعيف‏النفس به اين شيوه توسل مي‏جويند و کساني که از سجاياي اخلاقي چندان بهره‏اي نبرده‏اند، به توهين و هتک حرمت ديگران راضي مي‏شوند.
مخالفان علي(ع) گاهي شخص ايشان را مورد توهين و هتک حرمت قرار مي‏دادند و حضرت کريمانه مي‏گذشت و متعرض آنان نمي‏شد. بارها مخالفان امام(ع) او را مورد توهين و دشنام قرار مي‏دادند؛ ولي حضرت با روي خوش به آنان مي‏گفت: اگر مايل باشيد حاضرم با شما بحث کنم. و گاهي نيز با آنان به بحث و استدلال مي‏پرداخت.7روزي حضرت در ميان عده‏اي از مردم مطلبي فرمود؛ يکي از خوارج که آن‏جا بود، گفت: خدا بکشد اين مرد را چقدر فقه مي‏داند. اطرافيان شمشير کشيدند تا او را که به رهبر و حاکم جامعه چنين توهيني کرده بود، بکشند. حضرت مانع شدند و فرمودند: آرام باشيد. او دشنامي داده و پاسخش فقط يک دشنام است و البته بخشودن گناه او شايسته‏تر است و او را بخشيد.8 گاهي نيز خوارج به طور دسته‏جمعي در انظار عمومي به حضرت اهانت و توهين مي‏کردند؛ ولي حضرت در پاسخ، آنان را نصيحت مي‏کرد و مؤکدا به بحث و گفت‏وگو فرامي‏خواند تا حقايق روشن شود.9
پس از جنگ جمل، صفيه مادر طلحه تا امام را ديد با اهانت فرياد زد: خدا! فرزندان تو را يتيم کند که فرزندانم را يتيم کردي. حضرت اعتنايي نفرمود. او چندبار سخن و اهانت خود را تکرار کرد. يکي از همراهان امام(ع) خشمگين شد و به حضرت گفت: يا اميرالمؤمنين! چرا پاسخش را نمي‏دهي؟ حضرت فرمود: مگر خداوند به ما امر نکرده است که به زن‏ها تعرض نکنيم؛ اگرچه کافر باشند. پس چگونه مي‏شود به زن‏هاي مسلمان تعرض کرد.10 شايد نتوان در طول تاريخ حاکماني را پيدا کرد که در اوج قدرت مورد توهين و اهانت مردم قرار بگيرند و با اين حد از تحمل و کرامت از کنار آن بگذرند، يا مخالفان را به بحث فراخوانند. حضرت علي(ع) نه تنها خودش در اوج تعالي و علو اخلاقي قرار داشت، بلکه درصدد بنيان‏گذاري نظام سياسي و ايجاد جامعه‏اي بود که ريشه در اخلاق و ارزش‏هاي الهي و انساني داشته باشد و گذشت، بزرگواري، کرامت، منطق و استدلال جاي توهين و تهمت را بگيرد.4. نفي خشونت و خونريزيمعمولاً اعمال خشونت و بروز خونريزي در مقابل مخالف و دشمن معنا مي‏يابد، ولي به هر حال در خشونت و خونريزي، طرف مقابل هر که باشد و هر عقيده‏اي داشته باشد انسان است و مخلوق خداوند به شمار مي‏رود و خداوند جان و اعضا و جوارح به او عطا فرموده است و لازمه خشونت اين است که انسان‏ها به جان هم بيفتند و يکديگر را نابود سازند يا ناقص کنند. حضرت علي(ع) تحت هيچ شرايطي خشونت و خونريزي را روانمي‏دانستند.به دلايل مختلف عقلي، نقلي و سياسي اجتماعي، امام(ع) بعد از رسول گرامي اسلام(ص) بايد به عنوان حاکم و رهبر جامعه قدرت را به دست مي‏گرفت؛11 ولي براي مدت طولاني و چند دوره حکومت، از حق خود چشم پوشيد و از اهرم‏هايي که مي‏توانست استفاده کند، استفاده نکرد. حضرت يکي از مهم‏ترين دلايل اين امر را پيشگيري از بروز خشونت و خونريزي در جامعه ذکر مي‏کند.12اميرمؤمنان(ع) در حکومت خود به شدت از خشونت و خونريزي پرهيز و ابا داشتند و اساسا خشونت و خونريزي با اهداف و مباني فکري حضرت سازگار نبود، زيرا هدف ايشان از قدرت و حکومت، ساختن جامعه‏اي آباد با وفور نعمت بود که در تمام جامعه و نظام سياسي قوانين عدالت جاري باشد و ضعيف بتواند در چارچوب نظام سياسي بدون لکنت زبان حقّ خود را از قوي بگيرد.13 بنيان جامعه‏اي آباد و استقرار عدالت در سطح اجتماع و نظام سياسي، نه با خشونت و خونريزي که با امنيت و آرامش امکان‏پذير است. حتي حضرت از اساس با خشونت و خونريزي موافق نبودند؛ به همين دليل به فرزندش امام حسن(ع) فرمود: «هرگز کسي را براي مبارزه دعوت نکن»14 و به حاکم مصر سفارش کرد که از صلحي که دشمن، تو را بدان فرامي‏خواند و رضاي خدا در آن است، روي متاب که صلح باعث آرامش سربازان، از بين رفتن غم‏ها و امنيت شهره مي‏شود. هم‏چنين به حاکم فارس نوشت: کار به عدالت کن و از ستم و بيداد بپرهيز؛ زيرا ستم موجب آوارگي مردم مي‏شود و بيدادگري، شمشير به ميان مي‏آورد.15
خوارج مهم‏ترين و تندروترين گروه مخالف امام بودند. اينان برضد امام علي(ع) به جوسازي و شايعه‏پراکني مي‏پرداختند؛ در انظار عمومي به حضرت اهانت مي‏کردند؛ در نماز جماعت امام اخلال ايجاد مي‏کردند و سخنراني‏هاي حضرت علي(ع) را به هم مي‏زدند. خوارج کينه خود را از هر راهي ابراز مي‏کردند و براي مبارزه با حکومت آن حضرت جلسات علني و سرّي فراواني تشکيل مي‏دادند. در مقابل اين حرکات توهين‏آميز و گاه خطرناک و تهديدآميز، آن حضرت هيچ واکنش خشونت‏آميز و حتي قانوني‏اي براي دستگيري و مقابله با آنان انجام نمي‏داد و سهميه آنان را از بيت‏المال مي‏پرداخت. حضرت آن‏ها را راهنمايي مي‏کرد و به بحث منطقي فرامي‏خواند و تلاشش اين بود که آنان را متوجه اشتباهاتشان بکند.
تا اين‏که از کوفه خارج شدند، به مناطق اطراف رفتند و دست به اغتشاش و کشتار زدند. به حضرت خبر رسيد که «کعب» را کشته و شکم همسر حامله وي را با شمشير دريده‏اند و طفل را از رحم خارج کرده، سر بريده‏اند، حضرت تحمل نکرد و براي استقرار امنيت با لشکري در نهروان فرود آمد. پيکي براي آنان فرستاد و ضمن نصيحت از آنان خواست که از اين اقدامات دست بردارند. سپس خود حضرت رفت و با آنان به بحث و استدلال پرداخت که عده زيادي از آنان به راه باطل خود پي‏بردند، ولي بقيه هم‏چنان بر عقايد خود و جنگ با علي(ع) پاي فشردند و در نهايت جنگ نهروان اتفاق افتاد.16در تمام دوران حکومت علي(ع) حتي يک مورد سراغ نداريم که ايشان بدون اتمام حجت و قبل از بحث و استدلال دست به شمشير برده باشند، يا شروع‏کننده جنگ باشند. در سه جنگ عمده امام، يعني جنگ‏هاي جمل، صفين و نهروان، پس از آن‏که مذاکرات و رفت‏وآمدها نتيجه نمي‏داد و طرفين به توافق نمي‏رسيدند و در نهايت دو لشکر در مقابل هم صف‏آرايي مي‏کردند، حضرت آخرين تلاش‏هاي خود را براي جلوگيري از جنگ به کار مي‏بستند و براي چندمين‏بار، لحظاتي قبل از شروع جنگ طرف مقابل را به صلح و مذاکره دعوت مي‏کردند.17 در بيشتر موارد نيز قرآن مي‏فرستاد يا سربازي قرآن را در ميدان بالا مي‏گرفت و مي‏گفت که بياييد دست از نبرد برداريم و هرچه اين قرآن ـ که مورد قبول طرفين است ـ حکم کرد، بپذيريم. پس از آن‏که اين اقدامات مؤثر واقع نمي‏شد، در نهايت به ياران خود مي‏فرمود: اول شما شروع نکنيد و بگذاريد دشمن جنگ را آغاز کند.18 اين بدين معناست که اگر طرف مقابل جنگ را شروع نمي‏کرد، هيچ‏گاه جنگي اتفاق نمي‏افتاد.
در جنگ جمل، شماري از سران دشمن را به اسارت گرفتند و نزد حضرت علي(ع) آوردند. اينان افرادي بودند که از قبل برضد حکومت امام توطئه‏چيني و مبارزه مي‏کردند و تا لحظاتي قبل هم با امام(ع) مي‏جنگيدند و همه مي‏دانستند که به حدي با حضرت کينه دارند که در آينده نيز برضد ايشان مبارزه خواهند کرد و خواهند جنگيد. ظاهرا کشتن چنين افرادي نه تنها معقول، بلکه لازم است؛ ولي حضرت علي با اين‏که مي‏دانست اينان از کينه و دشمني دست برنمي‏دارند، آنان را آزاد کرد.19 يکي از ياران اميرمؤمنان(ع) در مورد يکي از دشمنان او گزارشي داد و به امام گفت چرا اکنون او را دستگير و زنداني نکنيم؟ حضرت فرمود: اگر قرار باشد به صرف اتهام مردم را دستگير و زنداني کنيم همه زندان‏ها پر مي‏شود. من نمي‏توانم افراد را پيش از آن‏که مخالفت و دشمني آشکار کرده باشند زندان و عقوبت کنم.20 البته در اين مورد، مخالفت و دشمني شخص مذکور آشکار بود ولي منظور امام علي(ع) اقدام عملي و خشونت‏آميز برضد حکومت و امنيت ملي بود.
حضرت علي(ع) بارها به مردم و حتي مخالفان و دشمنانش مي‏فرمود: من هرگز کسي را به صرف اتهام مؤاخذه، و براساس ظن و گمان کسي را مجازات نمي‏کنم، فقط با کسي به جنگ خواهم پرداخت که به مخالفت با من برخيزد و دشمني آشکار کند و در برابر من بايستد. البته باز هم با او نمي‏جنگم تا هنگامي که او را بخوانم و با او بحث کنم و استدلال‏هاي او را بشنوم؛ اگر استدلالي نداشت و از پذيرش سخن حق سر برتافت و هم‏چنان با ما سر جنگ بود به ياري خدا با او پيکار مي‏کنيم.21 منظور امام از آشکار کردن مخالفت و دشمني اقدام مسلحانه و خشونت‏آميز برضد مردم و امنيت ملي است و آن گروه از مخالفان امام که دست به اقدام مسلحانه و خشونت‏آميز نمي‏زدند، کاملاً آزاد، و از تمام حقوق اجتماعي برخوردار بودند.22حساسيت فوق‏العاده علي(ع) به حرمت خون و قبح خونريزي در نامه آن حضرت به حاکم مصر متجلي است که با بياني رسا و قاطع، بزرگ‏ترين گناه را خونريزي به ناحق مي‏داند. حضرت به پيامدهاي منفي فراوان خونريزي در ابعاد سياسي، اجتماعي و اعتقادي اشاره مي‏کند و هشدار مي‏دهد که مبادا بخواهي پايه‏هاي قدرت و حکومت خود را با ريختن خون محکم کني که ريختن خون به ناحق، خود موجب تضعيف و تزلزل قدرت و حکومت مي‏شود. سپس به بزرگ‏ترين و وفادارترين يار و ياور خود مالک اشتر فرمود: اگر کسي را به ناحق کشتي، پيش من و خدا عذري نداري و بايد قصاص شوي.فرمايش امام(ع) اين‏گونه است: و بپرهيز از خون‏ها و ريختن آن‏ها به ناروا، که چيزي چون ريختن خون به ناحق ـ آدمي را به کيفر نرساند و گناه را بزرگ نگرداند و نعمت را نبرد و رشته عمر را نبُرد و خداوند سبحان روز رستاخيز نخستين داوري که ميان بندگان کند در خون‏هايي باشد که از يکديگر ريخته‏اند. پس حکومت خود را با ريختن خوني به حرام نيرومند مکن که خون حرام ريختن قدرت را به ناتواني و سستي کشاند، بلکه دولت را از صاحب آن به ديگري بگرداند و به کشتن به ناحق، تو را نزد من و خدا عذري به کار نيايد چه در آن قصاص بايد... .23کشتنِ به حق، از نظر امام علي(ع)، فقط قصاص و اجراي احکام و حدود الهي و مصرّح در قرآن و سنت نبوي بود.
5. اخلاق‏مداري در جنگ و برخورد با دشمن  انساني که معتقد به اصول اخلاقي و ارزش‏هاي انساني است، در هيچ شرايطي برخلاف اصول خود عمل نمي‏کند. البته ممکن است انسان به چيزهايي عادت کند، يا به بعضي شيوه‏هاي رفتاري خوبگيرد که در شرايط خاص و بحراني مجبور شود اين عادات و رفتارهاي خود را تغيير دهد و به آساني نيز اين کار را خواهد کرد؛ اما اعتقادات و باورهاي انسان که به نوعي ريشه در انسانيت او دارند، جزء ماهيت او محسوب مي‏شوند و به آساني تغييرپذير نيستند. ايمان به باورهاي اخلاقي و پاي‏بندي به اصول و ارزش‏هاي الهي و انساني از اين جمله‏اند؛ زيرا هويت انسان در پاي‏بندي به ارزش‏ها و اعتقادات اوست و بدون آن‏ها احساس پوچي و بي‏هويتي خواهد کرد. علي(ع) انساني بود که به اصول و ارزش‏هاي اخلاقي و انساني اعتقاد داشت و اين باور و اعتقاد موجب مي‏شد که او تحت هر شرايطي اصول خود را زير پا نگذارد، مگر آن‏که بخواهد بر سر اصول و ارزش‏هاي اخلاقي معامله کند و به بهاي قدرت، يا حکومت و يا پيروزي بر دشمن، اصول و ارزش‏هاي اخلاقي خود را زير پا نهد که اين کار از شخصيت با عظمت و دامن مقدس ايشان به دور بود. در پاي‏بندي به اخلاق و انسانيت، دوست و دشمن، فقير و غني، داخل و خارج، جنگ و صلح و غير آن تفاوتي نمي‏کند. انسانِ مقيد به اخلاق در هر حال و همه‏جا مقيد است؛ زيرا باورها و اعتقادات اخلاقي، الهي و انساني با سرشت او سرشته‏اند.علي(ع) در جنگ‏هاي خود و در برخورد با دشمنانش نيز به اصول اخلاقي و انساني خود مقيد بود. حضرت در جنگ‏هاي خود قبل از نبرد به ياران خود سفارش مي‏کرد و حتي در حين جنگ منادي مي‏فرستاد و دستور مي‏داد که هيچ فراري و زخمي را نکشيد؛ عورتي را آشکار مکنيد و هيچ کشته‏اي را مُثله نکنيد. سپس توصيه مي‏کرد که چون به محل سکونت و اردوي دشمن رسيديد، پرده‏اي را پاره نکنيد و بدون اجازه وارد هيچ خانه‏اي نشويد و چيزي از اموال آنان را نگيريد ـ مگر اموالي که در اردوگاهشان يافته باشيد ـ و هيچ زني را آزار ندهيد؛ هر چند به شما و فرماندهان و نيکوکارانتان دشنام دهد و ناسزا گويد.24 پس از جنگ جمل، صفيه، مادر طلحه حضرت علي(ع) را به شدت مورد توهين قرار داد؛ در حالي که در همان خانه، اتاق‏هايي همانند مخفيگاه، مملو از مجروحاني بود که با حضرت جنگيده بودند. حضرت نه پاسخي به زن توهين‏کننده داد و نه متعرض مجروحان شد؛ فقط اشاره‏اي کرد که مي‏داند اين ساختمان پر از مجروحان جنگ است، و گذشت تا لااقل طرف مقابل دست از دشنام و گستاخي بردارد.25در جنگ صفين، معاويه و لشگريانش بر سر آب اردو زدند و افرادي را گماردند تا مانع استفاده ياران امام علي(ع) از آب شوند. حضرت قاصدي را نزد معاويه فرستاد تا آب را براي استفاده همگان آزاد بگذارند؛ ولي معاويه پس از مشورت با يارانش امتناع ورزيد. پس از مدتي سپاهيان امام علي(ع) حمله کردند و با تارومار کردن لشکر معاويه بر آب مسلط شدند. برخي از ياران امام درصدد تلافي بودند؛ اما حضرت به آنان پيام داد که به اندازه نيازتان آب برداريد و بازگرديد و آب را براي استفاده همگان آزاد بگذاريد. برخي اعتراض کردند که معاويه با ناجوانمردي آب را به روي ما بست، حال که ما بر آب تسلط يافته‏ايم، نبايد آن را براي استفاده او آزاد بگذاريم. ولي حضرت به آزاد گذاشتن آب دستور دادند؛ زيرا بستن آب را حتي بر دشمن عملي غيراخلاقي مي‏شمردند.26 در همين جنگ بُسر بن ابي‏ارطاة از سرداران معاويه و عمروعاص از نزديکان معاويه، هنگامي که در نبرد با امام(ع) مغلوب شدند و در آستانه کشته شدن بودند، عورتهاي خود را آشکار کردند و حضرت روي برگرداند و از کشتن آنان صرف‏نظر کرد.27موارد پاي‏بندي امام(ع) به اخلاق در جنگ بسيار فراوان است و دشمنان ايشان نيز به اين امر آگاه بودند. به هر حال، اگر حضرت همانند آنچه مرسوم است در بحران، و جنگ و گرماگرم نبرد بعضي از مسائل را رعايت نمي‏کرد ـ و قابل سرزنش هم نبود ـ با سرعت و قوت بيشتري به پيروزي مي‏رسيد و حتي مي‏توانست با ايجاد رعب و وحشت در دل دشمن از طريق قتل و غارت، روحيه آنان را تضعيف کند و از نبرد بازشان دارد؛ ولي تقيد امام(ع) به اخلاق مانع اين امر مي‏شد.در برخورد با مخالفان نيز، حضرت علي(ع) برخورد بسيار اخلاقي و انساني از خود نشان دادند؛ اگرچه نمي‏توان مخالف را دشمن ناميد. پس از قبول حکومت و بيعت مردم، برخي از صحابه که شمار آنان شايد به ده‏نفر مي‏رسيد، از بيعت سرباز زدند و هر کدام بهانه‏اي آوردند. بر اساس عرف سياسي جامعه آن روز، وقتي که مردم و بزرگان جامعه با حاکم بيعت مي‏کردند، افراد انگشت شمار باقيمانده را از هر راه ـ حتي با توسل به زور ـ مجبور به بيعت مي‏کردند؛ ولي حضرت علي(ع) اين افراد را به بيعت مجبور نکرد. حتي وقتي که عبداللّه بن عمر از بيعت خودداري کرد، حضرت به او فرمود: ضامني بياور که دست به اغتشاش نخواهي زد. گفت: ضامني ندارم. يکي از ياران امام(ع) اجازه خواست او را بکشد؛ ولي حضرت مانع شد و فرمود: من خود ضامن او هستم.28پاي‏بندي امام(ع) به اصول اخلاقي و انسانيِ نشأت گرفته از تعاليم الهي اسلام به حدي بود که در مورد قاتل خود نيز سفارش کرد و به امام حسن(ع) فرمود: اگر زنده ماندم خود مي‏دانم با او چه کنم، و اگر از دنيا رفتم، براي قصاص فقط يک ضربه به او بزنيد؛ چون او يک ضربه به من زده است. مبادا او را مُثله کنيد يا به بهانه اين‏که رهبر جامعه کشته شده است، دست به خونريزي بزنيد و خارج از عدالت رفتار کنيد.296. تحليل نگرش امام علي(ع)نگرش امام علي(ع) به مخالفان و دشمنان، براي حکومت نوپاي حضرت علي(ع)، که معاندان و کج‏انديشان از هر سو احاطه‏اش کرده بودند، هزينه بسيار سنگيني به دنبال داشت. آزادي مخالفان و دشمنان نه تنها براي حکومت امام علي(ع) هيچ فايده و پيامد مثبتي نداشت، بلکه هر روز موجب تضعيف بيشترِ آن گرديد و طبيعي هم بود؛ زيرا در مخالفت و دشمني، منفعت پخش نمي‏کنند. آزادي مخالفان و دشمنان، از دو جهت نظام سياسي و شخص حضرت علي(ع) را متحمل ضرر و صرف نيرو و انرژي مي‏کرد: اول از اين جهت که اولاً: هر مخالف و دشمني خلاف جهت اهداف و برنامه‏هاي گروه حاکم حرکت مي‏کند، يا با انتقاد از سياست‏هاي جاري به تبليغ برضد حکومت مي‏پردازد، و حاکمان بايد به انتقادات پاسخ دهند و با استدلال و منطق آنان را قانع نمايند يا از گرويدن مردم به آنان از راه منطق و استدلال جلوگيري کنند ـ و امام علي(ع) تمام اين اقدامات را انجام مي‏داد ـ
ثانيا: مخالفان و دشمنان نيز به عنوان انسان از يک بُعد، و به عنوان شهروند از بعد ديگر، داراي حقوق و خواسته‏هايي بودند که بايد مورد توجه قرار مي‏گرفت و هيچ‏گونه کوتاهي در آن جايز نبود. دوم از اين جهت که علي(ع) با مخالفان و دشمناني جاهل و بي‏منطق روبه‏رو بود. گاهي جامعه از سطح رشد و آگاهي بالايي برخوردار است، يا مخالفان و دشمنان حکومت دانا هستند و از سطح معرفت و شناخت بالايي برخوردارند، که در چنين مواردي مشکل کمتر است. اما فاجعه هنگامي است که سطح شناخت و شعور جامعه بسيار پايين باشد و مردم اهل تفکر، تأمل و انديشه نباشند؛ و از سوي ديگر حکومت با دشمناني نادان، متعصب، خشک‏مغز و بي‏منطق روبه‏رو باشد. حضرت علي(ع) در چنين جامعه‏اي حکومت مي‏کرد و با چنين مخالفان و دشمناني دست به گريبان بود. با منطق و استدلال سخن گفتن در چنين جامعه‏اي و مدارا کردن با چنين دشمناني، شايد «آب در هاون کوبيدن» باشد؛ زيرا تکريم کرامت انساني، احترام به تفکر و انديشه مردم و به رسميت شناختن حقوق مخالفان و دشمنان، در چنين جامعه‏اي راه به جايي نمي‏برد. اما حضرت علي تفکر خاص خود را داشت و به شيوه‏هاي الهي، اخلاقي و انسانيِ خود پاي‏بند بود؛
به همين دليل هنگامي که تمام تلاش‏هاي ارزشمندش راه به جايي نبرد خطاب به مردم فرمود: شما با زبان منطق اصلاح‏پذير نيستيد، تنها چيزي که مي‏تواند شما را به راه اصلاح آورد شمشير و منطق زور است، ولي بدانيد من براي اصلاح شما خودم را دچار فساد نمي‏کنم.30 يعني حضرت استفاده از زور و خشونت را از سوي حاکمان، حتي براي اصلاح و احقاق حق‏و عدالت، فساد مي‏دانست و در نهايت هم، تضعيف حکومت و از دست رفتن آن را پذيرفت. تمام تلاش‏هاي خود را براي اصلاح جامعه يا شيوه‏هاي انساني و اخلاقي به‏کار بست، ولي دست به‏شمشير نبرد و آزادي مخالفان و دشمنان جاهل خود را محدود نساخت و مردم ناآگاه و متعصب جاهلي را به برگرفتن راه حق و عدالت مجبور نکرد.به هر حال نگرش تکريم‏آميز به مخالفان و دشمنان با آزادي آنان مسأله‏اي نيست که به نفع حکومت‏ها باشد و حاکمان را خوش بيايد. در نسبت بين وجود مخالفان و آزادي سياسي آنان، سه شق مطرح مي‏شود: اول اين‏که حاکمان نالايق باشند، تصميم‏گيري‏ها و عملکرد آنان در مجاري درست نباشد و بر مردم ظلم روادارند. که در اين صورت مخالف و آزادي او را برنمي‏تابند؛ زيرا قدرت و حکومت آنان مستقيما مورد تعرض قرار مي‏گيرد. دوم اين‏که حاکمان شايسته‏ترين افراد باشند و تصميم‏گيري‏ها و سياست‏گذاري‏ها به بهترين وجه ممکن صورت گيرد و راه آنان به طور مطلق بر حق باشد، که حکومت حضرت علي(ع) اين‏گونه بود. چنين حکومت‏ها و حاکماني بجاست که مخالفت مخالفان و دشمنان را نپسندند و آنان را خوش نيايد؛ زيرا موجب کند شدن روند اداره و رشد جامعه مي‏شود.
اين‏که چنين حاکماني در دل خود و حتي در اظهار با زبان، به دليل کند شدن روند اداره و تکامل جامعه مخالفت مخالفان را ناخوش انگارند، امري منطقي و به جاي خود محفوظ است، اما با واقعيت‏هاي اجتماعي چه کنند. سياست تدبير واقعيت‏ها و مديريت امور خارجي است. وجود مخالف در جامعه واقعيتي انکارناپذير است؛ انسان بودن مخالف نيز امري بديهي است؛ برخوردار بودن هر انساني از حقوق اوليه و حقوق سياسي اجتماعي خود نيز يک امر عقلي است و يکي از اهداف اسلام احقاق حقوق انسان‏هاست؛ تکريم حرمت و کرامت انساني نيز يکي از مهم‏ترين اصول اسلام است. خلقت مخالفان و دادن رزق و روزي آنان هم به دست حاکمان نبوده و نيست ـ و الاّ از روز ازل آنان را خلق نمي‏کردند و معمولاً حاکمان دوست دارند سر به تن مخالف نباشد ـ هدف حکومت نيز هدايت، تکامل و تعالي مردم است که مخالفان هم بخشي از آنانند.بنابراين ناديده گرفتن مخالفان، در يک حکومت حق‏محور و عدالتخواه به معني ناديده گرفتن حقوق انسان، کرامت انسان، واقعيت‏هاي جامعه و بخشي از انسان‏هاي جامعه است که مدعي هدايت و تکامل آن‏ها هستيم و اين‏ها همه با اصول و مباني اسلام ناسازگار است. بحث اين نيست که مخالف بد است و باطل؛ بلکه قبل از بد و خوب يا حق و باطل بودن او، بحث اين است که مخالف انسان است و وجود دارد و خداوند او را خلق کرده است و به تبع حق حياتي که به او داده، از تمام حقوق انساني و اجتماعي برخوردار است. از سوي ديگر، اگر حکومت اسلامي مدعي هدايت و تکامل و تعالي انسان‏هاست در درجه اول بايد حقوق انساني و شهروندي همگان را به رسميت بشناسد و به رعايت آن پاي‏بند باشد، و در درجه دوم با منطق و استدلال با آنان به گفت‏وگو بنشيند؛ زيرا مهم‏ترين مبناي هدايت، معرفت و شناخت است و مهم‏ترين اصل در تکامل و تعالي، خواست و اراده افراد است، افراد تا آگاه نشوند و شناخت پيدا نکنند هدايت نمي‏شوند و تا نخواهند و نکوشند، به تکامل و تعالي نمي‏رسند. شناخت يا اراده براي تکامل، اموري نيستند که با خشونت يا محدود کردن آزادي و کارهاي مشابه حاصل شوند.
احتمالاً به اين دلايل بود که علي(ع) مخالفان خود را مورد تکريم و احترام قرار داد و ذره‏اي از آزادي‏هاي آنان را محدود نساخت و آنان را از کوچک‏ترين حقوق شهروندي و سياسي اجتماعي‏شان محروم نکرد. اگر مردم جامعه‏اي از شناخت و آگاهي بالايي برخوردار باشند، با حکومتي همچون حکومت حضرت علي(ع) و حاکمي مثل ايشان، نه تنها کوچک‏ترين مخالفتي ندارند، بلکه با تمام تلاش در راه تقويت آن مي‏کوشند. در ميان تمام مخالفان و دشمنانِ علي(ع)، حتي يک نفر انسان باشناخت و مؤمن نمي‏توان پيدا کرد. مخالفان و دشمنان حضرت يا افرادي بودند که به امام و راه حق او شناخت و آگاهي داشتند، ولي درپي منافع سياسي، دنياطلبي و مقام‏خواهي يا تعصبات قومي و قبيله‏اي خود و در يک کلام اسير هواي نفس و برده دنيا بودند؛ يا افرادي مؤمن با نيت‏هاي خالص و آماده فداشدن در راه خدا بودند که شناخت و معرفت چنداني نداشتند و با کوته‏فکري و تنگ نظريِ آميخته با تعصب ديني و حماقت، به مسايل سياسي اجتماعي مي‏نگريستند. ولي حضرت علي(ع) حرمت و احترام هر دو گروه را پاس داشت، کرامت انساني آنان را مورد تکريم قرار داد و حق آزادي آنان را در مخالفت با خودش محفوظ داشت.شق سوم که در نسبت بين مخالفان و حکومت مطرح مي‏شود اين است که حکومت و حاکمان جهت اصلي حرکت‏شان حق باشد و اهدافي همچون هدايت جامعه، رشد و توسعه و در نهايت سعادت و تکامل و تعالي انسان‏ها را دنبال کنند. براي چنين حکومت‏هايي، وجود مخالفان بدون ترديد يک لطف و مرحمت الهي است و براي موفقيت آن حکومت، ضروري به شمار مي‏رود. طبيعي است که حاکمان و مديران در چنين جامعه‏اي، به لحاظ انسان بودن از خطا و اشتباه مصون نيستند، و به دليل پيچيدگي اجتماعات و ابعاد نامعلوم قدرت و حکومت، قادر نيستند از تمام نقاط ضعف و روندهاي نامطلوب حکومت خودآگاهي يابند و حتي خود را از سقوط احتمالي در برخي ورطه‏هاي خطرناک نجات دهند؛ زيرا در درون قدرت هستند و پديده‏ها را فقط از آن زاويه تحليل مي‏کنند و عقلاً و منطقا قادر به درک و تحليل برخي ديگر از ابعاد و زواياي پديده‏ها نيستند. اين‏جاست که مخالفان حکومت و حاکمان، نقش فرشته نجات را ايفا مي‏کنند؛
زيرا روي نقاط ضعف و نارسايي‏ها دست مي‏گذارند و اين بهترين فرصت براي حاکمان در جهت اصلاح امور است. وجود مخالف بقا و استمرار نظام را تضمين مي‏کند و وجود دو يا چند گروه مخالف، که هدف کلان مشترکي دارند و هر کدام چندصباحي قدرت را در دست مي‏گيرند و هميشه در حال نقد و انتقاد از يکديگر هستند، بهترين سازوکار براي جلوگيري از انحطاط و عقب‏ماندگي جامعه و تضمين رشد و تعالي آن به شمار مي‏رود. اگر وجود مخالف هيچ فايده‏اي دربر نداشته باشد و شرايط به گونه‏اي باشد که امکان هيچ‏گونه بهره‏گيري مثبت از وجود مخالف فراهم نيايد، باز هم نمي‏توان آنان را به عنوان يک واقعيت خارجي و انسان‏هايي که گوهر کرامت انساني‏شان قابل تکريم است و از تمام حقوق انساني و شهروندي برخوردارند ناديده گرفت و آزادي‏هايشان را محدود کرد. شخص علي(ع) و حکومت ايشان، داراي ويژگي‏هاي منحصر به فردي بود که هيچ حاکم و حکومتي نمي‏تواند آن ويژگي‏ها را در آن حد بالا و به آن شکل جمع کند. تاريخ نيز تاکنون چنين حاکم و حکومتي به ما نشان نداده است. از سوي ديگر به دليل رشد جوامع انساني، انسان‏هاي امروز بسيار رشديافته‏تر و داراي بصيرت بيشتر از جامعه زمان امام علي(ع) هستند و مخالفان نيز بسيار آگاه‏تر و معقول‏تر از مخالفان حضرت(ع) هستند. به عبارت ديگر حاکمان و مديران دنياي امروز از نظر تفکر، بينش، شناخت، مديريت و... بسيار پايين‏تر از حضرت علي(ع) هستند ـ به حدي که شايد قابل مقايسه نباشد ـ و مردم و مخالفان بسيار آگاهتر و رشديافته‏تر از مردم و مخالفان اميرالمؤمنين علي(ع) هستند. بنابراين شايسته است در حکومت‏هاي امروزي، مخالفانِ داراي آزادي سياسي، به مراتب بيشتر از مخالفان دشمن شناسي از ديدگاه امام علي (ع) یکی از شیوه های برخورد امام با مخالفان سیاسی خود این بود که مستقیماً و بدون واسطه با آنان وارد مذاکره می شد تا عقاید و نظرات آنان را از نزدیک و از خودشان بشنود تا زمینه برای حل اختلافات و پاسخگویی مستقیم فراهم آید.  
به دليل شرايط و مقتضيات خاصِ زمان امام علي (ع) كه از ماهيت پيچيده گي دشمني و نفاق از درون،حكومت ديني را تهديد مي نمود. سيره و روش مواجهه ي امام(ع)، از جايگاه و اهميت ويژه اي برخوردار است.درواقع تلاش اين نوشتار بر اين مسئله قرار گرفته كه با تأسي و الگو قرار دادن اين امام همام، بتوانيم جامعه ديني و حكومت اسلامي را از آسيب پذيري و خطرنفوذ دشمنان بيمه و مصون داريم.همچنين قدرت تحليل،ارزيابي و تبيين دشمنان را در قالب ها ،شعارها،لباس ها و جلوه هاي مختلف كه به خود مي گيرد را بتوانيم تشخيص داده و سره را از ناسره جدا بكنيم.1.معناي لغوي و اصطلاحي دشمنعدوّ از مادة «عَدو»به معناي تجاوز كردن از كاري است كه حقّش عدم تجاوز از آن مي باشد.[1]معناي اصطلاحي عبارت از اينكه دشمن هم در ضمير دل با انسان عداوت و دشمني دارد و هم در ظاهر مطابق آن رفتار و عمل مي نمايد.پس به حالتي كه سبب بروز اين گونه رفتار مي شود؛ دشمني گفته مي شود.واژه«عَدُوّ»هم بر يك نفر و هم بر مجموع وعدة كثيري از دشمنان اطلاق مي گردد.2.جايگاه دشمن شناسي از منظر قرآن و رواياتقرآن كريم؛ به عنوان كتاب هدايت و برنامه زندگي بشر، از جامعيت و جاودانگي برخوردار است.چنان كه به شناسايي و شناساندن دشمنان جبهة حق و عدالت عنايت و اهتمام فراوان دارد تا راهيان طريق حقيقت را از خطرات، دام ها و صدمه هاي جبهه باطل و همه دشمناني كه به نوعي سدّ راه كمال و رشد انسانها قرار مي گيرند را نجات دهد.از جمله دشمناني كه قرآن وروايات حضرات معصومين(عليهم السلام)به معرفي آنها پرداخته و نام مي برند، عبارتند از: هوا و هوس(فلا يصدّنك عنها من لا يومن بها واتَّبع هواهُ فتردي)1، خشم (اعدي عدوّ ٍللمرء غضبُهُ و شهوتُهُ، فمن مكلهما علت درجتُهُ و بَلَغَ غايَتَهُ)2، نفس(امام علي (ع) :نفسُك اقربُ أعدائك إليك)3، جهل(الناس اعداءُ ماجهلوا)4، شيطان(ويريد الشيطانُ ان يُضلَّهم ضلالا بعيدا)5، قوم يهود(لتجدنَّ أشدَّ الناس عداوه للذين امنوا اليهود و...)6، منافقين(واذا لقوا الذين امنوا قالوا امنا واذا خلوا الي شياطينهم قالوا إنا معكم انما نحن مستهزءون)7، كافران(وخذوا حذركم انَّ الله اعدَّ للكافرين عذابا مُّهينا)8، مشركان(براءه من الله و رسوله الي الذين عاهدتم من المشركين)9و ... (كه ما دراين جا به يك مثال براي هركدام اكتفا مي كنيم).اين اعلام خطر به صورت كلي و عمومي و به عنوان هشدار به مسلمانان در همه اعصار و زمانها است ولي متاسفانه بسياري از پيروان قرآن از اين هشدار غفلت و كوتاهي ورزيدند و در نتيجه زمينه را براي نفوذ،محاصره،خدعه ، فريب ، تباهي و عقب ماندگي خودشان را فراهم نمودند. در روايت پر محتوا و زيبايي امام محمد باقر(ع) مي فرمايند: «قرآن بر سه قسمت نازل گرديده كه يك سوم آن درباره ما و دوستان ماست و يك سوم درباره دشمنان ما و دشمنان پيشينيان ما و يك سوم روش ها و امثال است. آيه اي كه درباره قومي نازل شده، اگر با مرگ آن قوم باطل گردد، ديگر از قرآن چيزي نمي ماند، حال آنكه قرآن تا بقاي آسمانها و زمين، باقي است و احكام آن جاري و ساري مي باشد و براي هر ملتي آيه اي است كه آن را قرائت مي كند، خواه آن آيه خير را بيان كند و خواه شر را »1.3.دشمن شناسي و روش برخورد با دشمن در سيره علويدر طول نزديك به پنج سال از حكومت اميرالمومنين علي (ع)، سه جنگ سرنوشت ساز و هركدام با پيچيدگي خاص خود به وقوع پيوست.الف. جنگ با عهد شكني و مقام پرستيناكثين كساني بودند كه به خاطر جاه و مقام درصدد رياست خواهي و قدرت طلبي بودند.همچنين اينان در خط مقدم بيعت كنندگان با حضرت به شمار مي روند. كساني كه در زمان پيامبر اكرم(ص) سابقه نبرد در جبهه اسلام عليه شرك را بر عهده داشتند همانند طلحه و زبير اما در زمان حكومت علي (ع) با فرصت طلبي چشم طمع به مقام را داشتند.از طرفي در بين اين عهد شكنان كساني بودند كه به فضائل امام علي (ع) و موقعيت او نزد پيامبر(ص) و عشق و علاقة بي حدطرفدارانش به او، به اين همه امتياز و فضائل حسادت مي ورزيدند.به عنوان نمونه مخالفت جريان سازان سقيفه و نيز طراحان و مجريان جنگ جمل از اين نگاه قابل توجه است.بنابراين اين افراد جنگ جمل را عليه حكومت نوپاي علوي به راه انداختند. از زشت ترين شيوه و خصائص اين گروه اينكه با آمدن همسر رسول خدا (ص) و با سوء استفاده از موقعيت اجتماعي او سعي در رسيدن به قدرت و بسيج نيرو را داشتند.روش برخورد حضرت با اين گروه ابتدا جلوگيري از به قدرت رسيدن آنها بود سپس گفتگو و مذاكره براي برگشت آنها از مسيري كه در پيش گرفته بودند و امام علي (ع) مي فرمايند: «ولقدِ استَثَبتهُما قبلَ القتالِ،واستَانَيتُ بهما امامً الوقاعِ،فَغَمطا النُِعمهَ و ردَّا العافيهَ»1،«من پيش از جنگ از آنها خواستم تا بازگردند، و تا هنگام آغاز نبرد انتظارشان را مي كشيدم، لكن آنها به نعمت پشت پازدند و بر سينة عافيت دست رد گذاردند».( همچنين دربارة افشاء توطئه ناكثين مي فرمايند:«همانا ناكثين عهدشكن به جهت نارضايتي از حكومت من به يكديگر پيوستند و من تا آنجا كه براي وحدت اجتماعي شما احساس خطر نكنم صبر خواهم كرد،زيرا آنان اگر براي اجراي مقاصدشان فرصت پيدا كنند،نظام جامعه اسلامي متزلزل مي شود.آنها از روي حسادت بر كسي كه خداوند حكومت را به او بخشيده است به طلب دنيا بر خاسته اند.» 2و نيز افشاي ادعاهاي دروغين طلحه بود.كه امام باز مي فرمايند:«به خدا سوگند ،طلحه بن عبيدالله، براي خونخواهي عثمان شورش نكرد، جز اينكه مي ترسيد خون عثمان از او مطالبه شود، زيرا او خود متهم به قتل عثمان است كه در ميان مردم از او حريص تر بر قتل عثمان يافت نمي شود3 نكته قابل تأمل و دقت اينكه امام(ع) به تمام زواياي دشمن و روحيات آنها احاطه داشت و در موقعي كه ابن عباس را براي پند دادن به سوي زبير فرستاد اين مطلب آشكار مي شود،كه حضرت فرمودند: «با طلحه، ديدار مكن زيرا در برخورد با طلحه او را چون گاو وحشي مي يابي كه شاخش را تابيده و آماده نبرد است، سوار بر مركب سركش مي شود و مي گويد، رام است.بلكه با زبير ديدار كن كه نرم تر است.به او بگو، پسر دايي تو مي گويد: در حجاز مرا شناختي و در عراق مرا نمي شناسي؟!چه شد كه از پيمان خود بازگشتي؟!»4.از سوي ديگر حضرت با عايشه از نافرماني او نكوهش مي كنند و مي فرمايند:« اما عايشه، پس افكار و خيالات زنانه بر او چيره شد و كينه ها در سينه اش چون كورة آهنگري شعله ور گرديد،اگر از او مي خواستند آنچه را كه بر ضد من انجام داد نسبت به ديگري روا دارد سرباز مي زد به هر حال احترام نخست او برقرار است و حسابرسي اعمال او با خداي بزرگ است».1ب.مبارزه با مكر و نيرنگدومين گروه مخالف امام علي (ع) ،معاويه و ياران او بودند. قاسطين كساني بودند كه از حكومت هاي قبلي صاحب اموال هنگفت از بيت المال شده بودند.و از امتيازات ويژه در زمان آنها استفاده مي كردند.پس با آغاز حكومت امام علي(ع) همه منافع و امتيازات خود را از دست داده و در خطر ديدند،از اين رو سر به شورش برداشتند و يا بعضي ها براي رسيدن به بيت المال و ثروت در كنار معاويه قرار گرفتند.اينان كينه هاي دروني و فروخورده خويش را از جنگ هاي صدر اسلام كه در آن خويشاوندان و پدران خود را توسط امام(ع) از دست داده بودند،آشكار مي كردند.چنانكه حضرت جنگ صفين را مولود كينه هاي بدر و احد و دشمني هاي زمان جاهليت خوانده است. 2براي اين گروه قرآن به نيزه زدن جهت فريب ساده لوحان و عوام فريبي و مقدس مآبي سهل ترين وسيله بود. چنان كه بعد از جريان جنگ صفين علي(ع) در حالي كه خوارج را مورد خطاب قرار داده بود، درباره اين نقشه و سياست دشمن فرمودند: «انما رفع القوم لكم هذه المصاحف خديعه و وهنا و مكيده ...»، «به درستي كه اين مردم (دشمنان) قرآن ها را به خاطر مكر و نيرنگ (و براي اجراي نقشه هايشان) بر روي نيزه ها قرار دادند... ».3روش برخورد حضرت در اين جنگ عبارت بود از اينكه ابتدا به نيروهاي خويش آموزش تاكتيك هاي نظامي را تعليم مي دهند. 4سپس علت تعلل و مدارا براي عدم جنگ با دشمن را صبر نمودن بر هدايت آنها مي فرمايند1و زماني كه دشمن نامردانه آب فرات را تصرف مي كند، فرمان به شكستن خط دشمن و آزاد كردن آب فرات مي دهند. 2همچنين ايشان رعايت اصول انساني را در جنگ از سپاه خويش مي خواهند. 3و بعد از جنگ براي آگاهي مردم، نامه به شهرهاي دور براي روشن ساختن حوادث جنگ صفين مي نويسند. 4ج.پيكار با كج فهمي و تحجّرسومين جريان مخالف كه با تحجّر، قشري گرائي بر جهل خويش پافشاري مي كردند و چيزي جز ظاهر و پوسته دين را ملاك عمل خويش قرار نداده بودند؛ خوارج بودند. حساس ترين برخوردهاي امام با اين گروه بوده است. چرا كه اغلب، قاريان قرآن با پيشاني هاي پينه بسته و ظاهر صلاح بودند و بعد از جريان حكميت بر عليه امام قيام كردند. مارقين صرفاً به جنبه هاي عبادي دين توجه كرده بودند و جنبه هاي اجتماعي دين را بر نمي تابيدند.كساني كه درك عميق و درستي از تعاليم اسلام نداشتند.روش برخورد امام(ع) با خوارج اين بود كه در ابتدا وقبل از جنگ به افشاي گمراهي خوارج اقدام نمودند. 5سپس بر اثر پافشاري خوارج در شورشگري، امام علي(ع) به قرارگاه آنها مي روند و در زمينه مبارزه با شاميان و نيز جريان قرآن بر سر نيزه كردن آنها خطبه اي ايراد مي فرمايند. 6و زماني كه امام شعار« لاحكم الا الله » را از آنها شنيد به تبيين درست آن، سخنان گهرباري اظهار نمودند7  از سوي ديگر علي (ع) مدام به نصيحت خوارج مي پرداختند تا دراثر اين تلاش،بلكه هدايت شوند. 8نكته قابل توجه اينكه موقعي كه حضرت مي خواستند به طرف آنها براي نبرد حركت نمايند يك شخص پيشگويي از راه ستاره شناسي محاسبه كرده بود كه اگر در اين ساعت حركت كنند پيروز نمي شوند،امام توجهي به گفتار او نمي كنند؛1يعني نبايد به خرافات و شايعات ترتيب اثر داد.پس از حادثه جنگ نهروان حضرت مي فرمايند كه« من بودم كه چشم فتنه را كندم و جزمن هيچ كس جرأت چنين كاري را نداشت».2  نكته اي كه بايد مورد عنايت واقع شود اينكه مبناي كلي در جنگ هاي سپاه اسلام اين است كه ابتدا به جنگ و شروع آن نمي نمايند.اصول مشترك روش برخورد امام علي (ع) با دشمناندر یک چشم انداز کلی روش برخورد امام علی(ع) با دشمنان بدین قرار است:الف. هدایت و ارشاد: وظیفه اصلی رهبران جامعه اسلامی، تلاش برای هدایت مردم جامعه به سوی خداست. اگر چه در این مسیر، مخالفان ؛ افرادی لجوج باشند و شکی درانحراف و دشمنی آنها نسبت به خدا و اولیای الهی نباشد. رسول خدا(ص) هنگامی که امیر المومنین علی(ع) را به سوی یمن روانه می کرد، فرمودند: «به خدا قسم اگر خداوند یک نفر را به وسیله تو هدایت کند از آنچه خورشید بر آن طلوع یا غروب می کند، بهتر است» 3از سویی دیگر ما در سیره امام علی(ع) می بینیم که حضرت تلاش وسیع و وافری را برای هدایت دشمنان و مخالفان خویش به کار می برند که این مطلب در تمامی خطب و مکاتباتی که بین ایشان و مخالفان انجام گرفته است، کاملاً مشهود است.ب.گفتگو و مذاکره: یکی از شیوه های برخورد امام با مخالفان سیاسی خود این بود که مستقیماً و بدون واسطه با آنان وارد مذاکره می شد تا عقاید و نظرات آنان را از نزدیک و از خودشان بشنود تا زمینه برای حل اختلافات و پاسخگویی مستقیم فراهم آید.ج. ارائه تحلیل و هشدار به موقع: امام با راهنمایی و آینده نگری در شرایط حساس و بحرانی و فضای فتنه، با درایت و بصیرت به تبیین صحیح اوضاع و احوال شرایط با تحلیل جامع می پرداختند. ایشان از سویی به یاران خویش هشدار و آگاهی می دادند تا از خطرغفلت و نفوذ دشمن، هوشیار شوند و در مقاطع بحرانی و غبار آلود بتوانند حق و باطل را از هم تشخیص بدهند و از سویی دیگر به دشمنان و مخالفان حکومت دینی هشدار می دادند تا دست از لجاجت و کینه ورزی خود بردارند.و. پرهیز از اهانت و تمایل به افشاگری: امام در برابر سرسخت ترین دشمنانش هیچ گاه از طریق عدالت و انصاف عدول نکردند و توهین، فحاشی و ناسزا به دشمن را امری مذموم می پنداشتند. همچنین علی(ع) با افشاگری خود اولاً عموم مردم را از توطئه های دشمن آگاه می کردند و ثانیاً از الگو شدن منحرفان برای نسل های جدید ممانعت به عمل می آوردند واینکه نسل جوان پی به سابقه ی ننگین و شرارت های دشمنان ببرند.ه. جدا کردن صف فریب خوردگان از صف طراحان فتنه: در اکثر جریان های اجتماعی، یک عده ی قلیلی با سوار شدن بر موج احساسات عموم مردم و با تحریک عواطف و در سایة شعارهای عوام فریب و نیز با مشوش و بحرانی نشان دادن فضای جامعه، سعی می کنند اهداف و مقاصد پلید خویش را پیاده نمایند. بنابراین امام با تیز بینی و فهم عمیق جریانات سیاسی، دستهای عوامل اصلی و کارگردانان آشوب ها و فتنه ها را افشا و رو می کردند و با توجیه و تفسیر درست قضایا، مردم را از کج فهمی، ابهام و سر درگمی در می آوردند و صف آنها را که فریب خورده بودند از صف محورهای شرارت و برنامه ریزان تفرقه و اختلاف جدا می نمودند1و اگر آنها به هیچوجه حاضر به برگشت و اصلاح نمی شدند و در مقام هرج و مرج خواهی و مبارزه با حکومت اسلامی در می آمدند، امام(ع) با قاطعیت و صلابت در مقابله و نبرد با آنها می ایستادند.4. اقسام دشمنبه طور کلی در برخورد و مواجهه با دشمنان ما با دو نوع دشمن روبرو هستیم: الف. دشمن آشکار ب. دشمن پنهانبی تردید از صدر تاریخ اسلام تا الان مسلمانان و دین مبین اسلام بیشتر از آنکه از دشمن آشکار ضربه بخورند، توسط دشمن پنهان دچار آسیب، ضعف ، اختلاف و دو دستگی شده اند. علت این مسئله به سبب آن است که انسان از دشمن آشکار هر لحظه انتظار برخورد، عداوت و دشمن را دارد اما دربارة دشمن پنهان که در لباس دوست، جلوه می کند و در ظاهر خود را هم مسلک و پایبند به ارزشهای اسلامی نشان می دهد، انسان اصلاً احتمال و توقع ضربه و حمله از سوی او را ندارد. یکی از مقاطع حساس تاریخ زندگی امام علی(ع) برخورد ایشان با جریان نفاق بود. شهید استاد مطهری در همین رابطه می گویند: «این پیکار ]با نفاق[ از پیکار با کفر به مراتب مشکلتر است. زیرا در جنگ با کفر مبارزه با یک جریان مکشوف و ظاهر و بی پرده است و اما مبارزة با نفاق، در حقیقت مبارزه با کفر مستور است ... و درک آن برای توده ها و مردم عادی بسیار دشوار و گاهی غیر ممکن است و لذا مبارزه با نفاقها غالباً به شکست برخورده است»1.بنابراین سست اندیش ترین دشمنان، کسی است که دشمنی خود را آشکار می سازد. امام حسن عسکری(ع) در همین زمینه می فرمایند: « اضعف الاعداء کیداً من اظهر عداوته»2. و یا امام علی(ع) می فرمایند:« من اظهر عداوته قل کیده»،«هر که دشمنی خود را آشکار سازد، نقشه و نیرنگش کاستی گیرد»3. از سویی دیگر ما در قرآن کمتر گروهی را سراغ داریم که در مورد آنها این همه بحث کرده و نوع رفتار، اعمال موذیانه و نشانه های آنها را بازگو نموده باشد، پس این همه تاکید، هشدار و سرمایه گذاری وسیع قرآن درباره منافقان، دلیل برخطر فوق العادة آنان است. به همین جهت امیرمومنان علی(ع) در پایان نامه 27 نهج البلاغه می فرمایند:« من بر شما از مرد منافقی می ترسم که درونی دو چهره و زبانی عالمانه دارد، گفتارش دلپسند و رفتارش زشت و ناپسند است».5. ثمره وآثار دشمن شناسیفایده های فراوانی در قبال دشمن شناسی درست، نصیب هر شخص یا ملتی می گردد. در سیره امام علی(ع) به وفور موارد ذیل دیده می شود و امام اکثراً این مسائل را به یاران خویش گوشزد می نمودند. در اینجا به مواردی از آنها اشاره می کنیم:1.کشف توطئه و تاکتیک های دشمن 2. تشخیص حق و باطل 3. آمادگی برای سرکوبی تحرکات دشمن 4. عدم غافلگیر شدن و بستن راه نفوذ دشمن 5. در مواقع بحرانی، تصمیم درست اتخاذ کردن 6. عدم اهمال کاری و کوچک شمردن دشمن 7. کشف نقاط ضعف و قوت خود و دشمن 8. بیداری و هوشمندی و آینده نگری در برابر دشمن 9. استقامت و صبر در مسیر حق 10. تحت تأثیر اکاذيب، شایعات، افتراء، تحریف و تهمت دشمن واقع نشدن 11. پیروزی، اتحاد و همدلی در برابر دشمن 12. برخورد فعالانه با دشمن نه برخورد منفعلانه 13. مدیریت حوادث و استفاده بهینه از امکانات و استعدادها 14. عدم همكاري با دشمن 15. معرفي و پرده برداشتن از چهره دشمن.نتیجه گیری اکثر مشکلاتی که جامعه اسلامی را از درون و برون تهدید می کند و از سوی بعضی از مغرضین به ناکارآمدی و عقب ماندگی تفسیر می شود، در سایه ی عدم دشمن شناسی درست جوامع اسلامی است. بنابراین هرگونه مسامحه، غفلت و کوچک شمردن دشمن باعث خواهد شد كه دشمن با استفاده از فرصت به وجود آمده، بذر نفاق، تفرقه و اختلاف را در جامعه بکارد و از این طریق به اهداف پلید خویش برسد. از این رو نیاز اساسی جوامع اسلامی به دشمن شناسی واقعی، امروزه بیشتر احساس می شود و در این مسیر پُر فراز و نشیب تأسی به سیره حضرات معصومین (ع) چراغ راه و حصن حصین در برابر فتنه های دشمنان است.فهرست منابع *قرآن **نهج البلاغههمتايي حضرت امير (ع) با ابراهيم خليل (ع) در رؤيت « ملكوت »
در قرآن گذشته از آيات فراواني از قبيل انّما وليّكم الله (1)، و ا ن لم تفعل فما بلّغت رسالته (2)، اليوم اكملت لكم د ينكم (3)، و انفسنا و انفسكم (4)، ا نّما يريد الله ليذهب عنكم الرّ جس اهل البيت و يطهّركم تطهيراً (5)، از اين سنخ آيات كه درباره ولايت و امامت خاندان عصمت و طهارت، مخصوصاً امير المؤمنين علي بن أبيطالب (ع) مطرح است؛ يك بحث كلّي ولايت و امامت اين خاندان قابل ارائه است و آن عبارت از اين بود كه ذات أقدس له وجود مبارك ابراهيم خليل (ع) را بعد از دوران تكامل آزمون الهي به مقام امامت و خلافت رساند. خلافت و امامت خود را به ابراهيم خليل عطا كرد: و ا ذ ابتلي ا براهيم ربّه بكلمات قاتمهنّ قال ا نّي جاعلك للنّاس اماماً قال و من ذريّتي قال لا ينال عهدي الظّالمين(6). يعني ابراهيم خليل بعد از گذراندن مراحل فراواني از آزمون الهي و موفقيّت كامل در اين امتحان ها مورد لطف خاص خدا قرار گرفت كه عهد امامت و خلافت از طرف خدا به او رسيد. وصول عهد امامت به فرزندان عادل حضرت ابراهيم (ع)اين عهد از طرف خدا بايد برسد؛ كسبي نيست، نصب است نه كسب، و نه انتخاب: لا ينال عهد ي الظّال مين، كه ( عهد ) فاعل« ينال »است و( ظالمين ) مفعول. يعني عهد خدا بايد برسد، اما ظالمين به عهد خدا نمي رسند و معصومين مي رسند ! هر كس معصوم باشد نمي رسد، هر كس عادل باشد نمي رسد؛ بلكه عهد بايد به معصومين و عادلين برسد.اگر عهد خدا بايد برسد، كار فقط به دست له است. وجود مبارك ابراهيم خليل به ذات أقدس له عرض كرد: اين س مت والا را به فرزندان من هم بده، اين از سنخ كوثر است نه تكاثر ! اين چيز بدي نيست كه انسان براي خاندان خود بخواهد، اين ثروت نيست، اين تكاثر نيست، اين كوثر است؛ چه بهتركه انسان براي دودمان خود مسألت كند ! وجود مبارك ابراهيم خليل اين كوثر را براي دودمان خود مسألت كرد، عرض كرد: و م ن ذر يّت ي. ذات أقدس له فرمود: ذريّه تو دو قسمند؛ برخي معصوم و عادلند، برخي اينچنين نيستند. آنها كه معصوم يا عادلند، مشمول لطف خاص ما هستند، عهد ما به آنها مي رسد و آنها كه ظالمند، عهد ما به آنها نمي رسد. اينجا يك وعيد است و يك وعده؛ آن وعيد اين است كه هرگز عهد خدا كه امامت و خلافت و ولايت است به ظالم نمي رسد، به غير عادل نمي رسد. يك وعده و نويدي را به همراه دارد و آن اينكه عهد خدا به معصومين از ذريّه خليل خدا مي رسد؛ عهد خدا به عادلها مي رسد و ذات أقدس له هم كه خلف وعده نخواهد كرد، خلف وعده حكيم علي الطلاق، مستحيل است. اساسا قبيح از خدا صادر نمي شود؛ نه اينكه او موظّف است قبيح نكند، صدور قبيح از خدا محال است، نه بر خدا لازم است كه قبيح نكند به هر تقدير. لا ينال عهد ي الظّال مين يك وعده اي را ضمناً به همراه دارد و آن اينكه عهد من به معصومين و عادل ها مي رسد. علي بن أبي طالب ذريّه ابراهيم خليل است از يك سو، از بهترين و پاك ترين عادل ها و معصوم هاي ذريّه خليل حق است از سوي ديگر؛ وعده الهي هم كه تخلّف ناپذير است از سوي سوّم؛ روي اين مبادي قرآني عهد ذات أقدس له كه خلافت و امامت است به وجود مبارك امير المؤمنين يقيناً مي رسد. همتائي حضرت امير (ع) با ابراهيم خليل در مقابله با بت پرستيو در نوبت قبل به عرضتان رسيد: وجود مبارك امير المؤمنين كاري كرد كه وجود مبارك خليل خدا مي كند، چون فرزند همان خليل و حبيب الهي است. مرحوم كليني (ره) نقل مي كند: وقتي منصور دوانقي دستور داد خانه امام صادق (ع) را طعمه حريق كنند و با سوزاندن خانه امام صادق آن حضرت را به اسارت بياورند، مأمورين حريق خانه امام صادق (ع) ديدند وقتي اين خانه را به آتش كشيدند، امام صادق (ع) پا روي امواج آتش گذاشت، بدون اينكه آسيب ببيند فرمود: انا ابن ا براهيم خليل الله، انا ابن اعراق الثّري (7). يعني ما فرزندان همان خليل خدائيم، ما وارثان همان كريمه يا نار كون ي برداً و سلاماً علي ا براهيم (8) هستيم. ما اگر بخواهيم كاري مي كنيم كه خليل خدا كرد، اگر بخواهيم قدرتي را ارائه مي كنيم كه خليل خدا كرد. اين جريان را مرحوم كليني در جامع كافي اش در عظمت و اعجاز وجود مبارك امام صادق نقل كرد. چون وجود مبارك امير المؤمنين ذريّه صالح خليل خداست و وعده الهي هم تخلّف ناپذير است؛ پس وجود مبارك امير المؤمنين به بارگاه منيع خلافت بار يافت. جز به تو آراستن سرير خلافت، نسبت افسر به مستحقّ فسار است. غير علي كسي بخواهد به خلافت تكيه كند، مثل آن است كه كسي افسر را به كسي بدهد كه مستحقّ فسار است ! ( فسار ) مخفّف افسار است؛ كسي كه مستحقّ افسري است، آن علي است. و اگر افسر را و اين سمت افسري را به كسي بدهند كه مستحق افسار است، نتيجه اش همان خواهد شد كه اموي در بيايد و عباسي ! وجود مبارك امير المؤمنين كاري كرد كه ابراهيم خليل كرد. اگر ابراهيم خليل بعد از اتمام حجت و استدلال و برهان بر نفي هر گونه وثنيّت و صنميّت، هر گونه بت پرستي و اثبات توحيد هيچ راهي نداشت جز مبارزه با تبر و دست به تبر برد و بت ها را شكست؛ فرمود: افّ لكم و ل ما تعبدون م ن دون الله (9)، وجود مبارك امير المؤمنين هم به رهبري رسول گرامي (ص) همين كار را كرد. يعني بعد از اينكه براهين فراواني بر حقانيّت توحيد و نفي بت پرستي اقامه كردند و ديدند اين براهين سودمند نيست، در جريان فتح مكه همه بت ها را از بالاي ديوار كعبه به دور انداختند و اينها را زير پا قرار دادند. اينكه مي گويند: مستحب است كساني كه براي زيارت كعبه وارد حرم خدا ومسجد الحرام مي شوند، از در بني شيبه بگذرند؛ سرّش اين است: اين بت ها را زير خاك اين در ورودي بني شيبه قرار دادند، بعد گفتند: مستحب است زائران از باب بني شيبه بگذرند كه روي اين بت ها پا بگذارند. گرچه الآن اين در بني شيبه اي كه در كنار سعي صفا و مروه است، جايگاه قبلي آن نيست؛ امّا راز و رمز اينكه گفتند: حاجيان وقتي وارد مسجد الحرام مي شوند، از باب بني شيبه وارد بشوند، اين است كه روي اين بت ها لگد كنند ! همتايي حضرت امير (ع) با ابراهيم خليل (ع) در رؤيت « ملكوت »اگر وجود مبارك امير المؤمنين ذريّه معصوم و عادل خليل خداست و مورد لطف الهي است و عهد خلافت و ولايت و امامت به او مي رسد؛ او هم بايد اهل ملكوت باشد، رؤيت ملكوت نصيبش بشود. چون ذات أقدس له در سوره مباركه انعام فرمود: و كذل ك نري ا براهيم ملكوت السّموات و الأرض (10). «ملكوت » آن چهره ارتباط اشياء به خداست. چون اشياء يك رابطه اي با مبدأ فاعلي خود دارند؛ هيچ موجودي نيست، مگر اينكه زمامش به دست علّت فاعلي اوست، يعني خدا: ما م ن دابّه لا هو آخ أ ب ناص يت ها (11). آن چهره ارتباط خلق به خالق را مي گويند ( ملكوت ). آنهائي كه در عالم مي انديشند، جنبه ملك را مي نگرند، بدنه اشياء را مي نگرند؛ احياناً از شهود مبدأ فاعلي غافلند. امّا آنها كه تلاش و كوشش شان اين است ببينند زمام اين اشياء به دست كيست، آنها هم در ملكوت نگاه مي كنند؛ گاهي اين ( نظر ) آنها به » رؤيت » مي رسد. به تعبير ما فارسي زبان ها گاهي نگاه آنها به ديدن ختم مي شود، گاهي به تعبير قرآن كريم نظر به رؤيت مي رسد. افراد عادي اهل نظرند، امّا اولياي الهي اهل بصرند ! عدّه اي صاحب نظرند، مثل حكيم و متكلّم؛ عدّه اي صاحب بصرند، مثل عارف و ولي. آنچه را كه حكيم و متكلّم مي انديشد، عارف و ولي مي بينند. در سوره اعراف ما را به عنوان اينكه اهل نظريم دعوت كرده است، فرمود: اولم ينظروا ف ي ملكوت السّموات و الأرض (12)، چرا اينها در ملكوت عالم نگاه نمي كنند؟ چرا نمي نگرند ببينند كه زمام اشياء به دست كيست، رهبري اين دلها به دست كيست ! ولي درباره خليل خدا فرمود: كذل ك نر ي ابراهيم ملكوت السّموات و الأرض(13)، ما به ابراهيم خليل ارائه كرديم، نشان داديم؛ او اهل رؤيت است، چون وليّ ماست؛ ديگران اهل نظرند، چون افراد عادي اند. آنچه را كه وجود مبارك خليل خدا طبق سوره اعراف ديد،در جاي جاي نهج البلاغه وجود مبارك امير المؤمنين از رؤيت ملكوت خبر مي دهد كه: و ارانا من ملكوت قدرته و عجائب ما نطقت به آيات حكمته (14). فرمود: ذات أقدس له ملكوت قدرتش را به ما نشان داد. ما اهل رؤيت ملكوتيم، نه اهل نظر، نه اينكه نگاه بكنيم ! گاهي نگاه با ديدن همراه است، گاهي كساني كه در اثر ضعف باصره نگاه مي كنند، نمي بينند؛ مي گويند: من نگاه كردم، ولي نديدم. نگاه هميشه رؤيت و ديدن را به همراه ندارد. آنكه نمي داند كجا را نگاه بكند؛ مثلاً در استهلال و ديدن ماه كه آيا امشب اوّل ماه است يا نه، خيلي ها به پشت بام مي روند، يا روي برج مي روند كه ماه را ببينند؛ ولي بعضي ها مي بينند، بعضي ها نمي بينند ! آنهائي كه نمي بينند يا براي اين است كه اصلاً نمي دانند كجا را نگاه كنند يا بر فرض بدانند كه كدام سمت را بايد نگاه كنند، باصره آنها ضعيف است؛ مي گويند: نظرت ا لي القمر و لم اره، نگاه كردم ولي نديدم. آنكه مي داند كجا را نگاه بكند، افق شناس است، يك؛ و چشمش هم تيز است، دو؛ او مي گويد: نظرت و رأيت، نگاه كردم و ديدم. وجود مبارك امير المؤمنين مي فرمايد ما اهل رؤيتيم: و ارانا م ن ملكوت قدرت ه و عجائ ب ما نطقت ب ه آيات ح كمت ه. در خطبه ديگر مي فرمايد: ما اهول ما نري م ن ملكوت ك و ما احقر [ او اصغر ] ما غاب عنّا م ن سلطان ك (15). عرض مي كند: خدايا ! آنچه كه از ملكوت تو ما ديديم، خيلي هولناك است و آنچه را هم كه ما نديديم، بيش از آن است كه ما ديديم. پس كسي وليّ خداست كه باطن نگر باشد، از درون با خبر باشد و ملكوت را بنگرد و اهل شهود ملكوت باشد. اگر در سوره انعام ذات أقدس له خليل خود را اهل رؤيت ملكوت مي داند، در جاي جاي نهج البلاغه وجود مبارك امير المؤمنين خود را هم اهل رؤيت ملكوت مي داند كه فرمود: ما را ذات أقدس له از ملكوت خود با خبر كرده است. ما مي بينيم آنچه را كه ديگران مي نگرند كه شايد ببينند ! چنين انساني مي تواند اهل امامت و اهل خلافت باشد و عهد الهي به او برسد و خداي سبحان هم هرگز خلف وعده نخواهد كرد، چه اينكه خلف وعده قبيح است و از ذات أقدس له محال ! اهل بيت (ع)، قطب آسياي خلافت وجود مبارك حضرت امير (ع) اين راهها را كه رفته است، در دودمان او حسين بن علي (ع) هم همين راه را دارد. يعني آنچه را كه خليل خدا داشت و آنچه را كه امير المؤمنين دارد، حسين بن علي (ع) هم همان راه را دارد. يعني معيار ولايت و امامت و خلافت اين ذوات مقدّس يك چيز است. اينكه وجود مبارك امير المؤمنين در خطبه شقشقيّه مي فرمايد: اينها مي دانند كه آسياي خلافت در مدار ما مي گردد، اين شخص علي بن أبيطالب منظور نيست؛ يعني اهل بيت عصمت و طهارت كه جانشين پيغمبرند، اولياي الهي اند، ائمه معصومينند؛ اينها مدار خلافتند، محور خلافتند. برهاني هم كه وجود مبارك حضرت امير در خطبه شقشقيّه اقامه مي كند اين است كه فرمود: اين جامه خلافت را فلان شخص در بر كرده است: و هو يعلم انّ محلّي م نها محلّ القطب م ن الرّحا (16)، « رحا » يعني سنگ آسياب. هر چه هم آب فراوان باشد، تا يك قطبي نباشد سنگ آسيا نمي گردد ! فرمود: سنگ آسيا در مدار من بايد بگردد؛ آنها مي دانند كه من قطب آسياي خلافتم. يعني آن وليّ الله كامل كه كمال دين و تمام نعمت به ولايت اوست، او اهل طهارت است، اهل عصمت است؛ چنين انساني محور خلافت است، خلافت در مدار او مي گردد و گرنه خلافت ساكت است و از خلافت ايستا كاري ساخته نيست وآن اصلاً خلافت نيست. همين حرف را حسين بن علي بن أبيطالب دارد؛ شما بنگريد، ببينيد تمام سخنراني هاي اينها يا صريح قرآن است يا مستفاد از قرآن. آن بخش هاي علوي تقريباً نهج البلاغه اش تفسير قرآن است، نامه ها و سخنراني هاي حسين بن علي بن أبي طالب كه حيف به دست روضه خوان ها افتاد ! يعني حيف منبري كه به دست روضه خوان ها افتاد !! و حيف آنهائي كه بايد حرف بزنند، فاصله گرفتند ! و گرنه خطبه هاي حضرت حسين بن علي يك خطبه هاي درسي است، اين تفسير قرآن است، تبيين قرآن است، تعليم قرآن است. نامه هائي كه حضرت ابتداءً نوشت يا به عنوان پاسخ نوشت؛ شما بنگريد، ببينيد غالب اينها شرح آيات قرآن كريم است. اتهام اختلاف افكني به امام حسين (ع) توسط والي مكهعمر بن سعد عامل رسمي امويان است در مكه؛ او براي حسين بن علي (ع) نامه نوشت و دو تا مطلب محوري را در آن نامه گنجاند. اوّلاً به حضرت عرض كرد: شما اختلاف ايجاد نكنيد، شقاقي ايجاد نكنيد؛ نامه اي كه عمر بن سعد والي و عامل رسمي امويان در مكه براي حسين بن علي نوشت اين است كه شقاق ايجاد نكن، اختلاف بين مسلمين ايجاد نكن؛ همه الآن به طرف عرفات و م نا حركت كردند، تو به طرف عراق نرو و داعيه اي نداشته باش كه مردم را تكه تكه كني ! و اگر مشكلي در مكه داري، من تو را امان مي دهم، امنيت تو را من تأمين مي كنم؛ اين دو مطلب محوري در نامه رسمي والي مكه به حسين بن علي هست. امّا وجود مبارك أبي عبد الله در پاسخ مرقوم فرمود: فنّه لم يشاقق الله و رسوله من دعا الي الله (عزّ و جلّ) و عمل صالحاً و قال انّني من المسلمين. فرمود: شما فاصله گرفتيد، ما در مسير مستقيميم. اوّلاً شما شنيده ايد كه ذات أقدس له فرمود: بشّر عباد . الّذين يستمعون القول فيتّبعون احسنه (17). فرمود: عدّه اي را بشارت بدهيد كه مكتب هاي گوناگون، آراء گوناگون، انديشه هاي مختلف را بررسي مي كنند، يك؛ قدرت فهميدن دارند، دو؛ توان تشخيص دارند، سه؛ توان تصميم گيري بر انتخاب هم دارند، چهار. فرمود: خدا اين گروه را بشارت داد؛ فرمود: شما مكتب هاي گوناگون، آراء گوناگون، افكار گوناگون را شناسائي كنيد، اوّلاً؛ بعد مطالعه كنيد، ثانياً؛ قدرت تشخيص داشته باشيد كدام حق است، ثالثاً؛ قدرت تصميم گيري هم بر اتخاذ و انتخاب داشته باشيد، رابعاً؛ اينها را بشارت داد. فبشّر عباد . الّذين يستمعون القول فيتّبعون احسنه، اين كبراي كلّي. بعد شنيده ايد كه ذات أقدس له فرمود: احسن القول و احسن الآراء و احسن المكاتب حرف كيست: من احسن قولاً ممّن دعا الي الله و عمل صالحاً و قال انّني من المسلمين (18). اگر خدا فرمود: بشارت بدهيد كساني كه (احسن) را انتخاب مي كنند، آن احسن را هم معرفي كرد كه كي اند ! آنكه مردم را به الله دعوت مي كند از نظر برهان، سنّت و سيرت او هم اسلام است، علماً و عملاً مسلمان است از نظر رفتار و گفتار و كردار، و قال انّني من المسلمين؛ او حرفش و سنّتش و سيرتش احسن است و اين را هم مشخص كرد و رسول گرامي، ريزترين حرف را درباره خودش زد كه فرمود: ادعوا الي الله علي بصيره انا و من اتّبعني (19). من و پيروان من، مردم را به الله دعوت مي كنيم. پس اگر قرآن فرمود: بشارت بدهيد به كساني كه مكتب هاي گوناگون را مي بينند و احسن را بر مي گزينند، آن احسن را هم معرفي كرد، صاحب آن احسن را هم با شناسنامه اش ذكر كرد. آنگاه حسين بن علي فرمود: من همانم. فرمود:اي عمر بن سعد، والي مكه؛ تو مرا بر حذر داشتي از اختلاف كه من اختلاف ايجاد نكنم،ما حرف هاي صحيح و صريح وحي را مي زنيم، شما فاصله گرفتيد ! ما مردم را به الله دعوت كرديم، شما به بت و صنم؛ ما جزء مسلمينيم، شما جزء باند ديگر؛ عمل ما صالح است، عمل شما طال ح ! ما ايجاد اختلاف نكرديم، شما در صفوف مسلمين شكاف ايجاد كرديد !اين داعيه حسين بن علي است. يعني همان حرفي را كه پيغمبر دارد، همان حرف را حسين دارد ! اگر وجود مبارك رسول گرامي فرمود: حسيأ م نّي (20)، يعني در مواقع استدلال و برهان مثل من آيه مي خواند، مثل من تفسير مي كند، مثل من استدلال مي كند. كسي كه مردم را به الله دعوت مي كند داعيه اختلاف ندارد. فرمود: امّا درباره مطلب دوّم كه مرا امان دادي؛ اگر منظور امان آخرت است كه از تو ساخته نيست ! اگر منظور امان دنياي منهاي امان آخرت است كه طرفي نمي شود بست ! و تنها كسي از عذاب الهي در آخرت در امان است كه در دنيا اهل هراس باشد: لن يؤم ن الله من لم يخفه. كسي كه در دنيا از خدا هراسناك نيست، در آخرت از امان الهي برخوردار نيست ! چه قدرتي در اختيار توست كه تو به من امان بدهي؟! اين نامه را وجود مبارك حسين بن علي در پاسخ والي رسمي مكه داد، در حالي كه آنها قدرت روز بودند؛ يعني تمام توان هاي اموي در همان روزها خلاصه مي شد در حجاز، چون شام در تيول آنها بود. وجود مبارك حسين بن علي اين حرف ها را به عنوان نامه رسمي براي امويان مي نوشت. پيروي حضرت سيّد الشهداء (ع) از يحياي شهيد، و پيروي امويان از بني اسرائيلدر جمع خودي ها هم مطلب يحياي شهيد را بازگو مي كرد. يعني ما راه يحيي و عيسي و موسي و خليل خدا را مي رويم، آنها هم راه صهيونيست ها و اسرائيلي ها را طي مي كنند. گاهي خودش مي فرمايد: ما راه خليل خدا را مي رويم، از يحياي زكريا سخن مي گويد كه اينها جزء انبياي ابراهيمي اند؛ گاهي از طرف مقابل حرف مي زند كه اينها راههاي اسرائيلي ها را طي مي كنند. اين جمله نوراني را حسين بن علي در بين راه گفتند، مكرر گفت؛ كمتر مناسبتي پيش مي آمد كه حسين بن علي اين جمله را نگويد ! هر جا مناسبت رسمي پيش مي آمد، اين جمله را مي گفت؛ مي فرمود: الا ا نّ م ن هوان الدّنيا انّه قد اهد ي رأس يحيي بن زكريا ا لي بغ يّ م ن بغايا بن ي ا سرائيل (21). فرمود: از فرومايگي و پستي دنيا همين بس كه سر يحياي فرزند زكريا را براي يك نا پاك اسرائيلي هديه بردند؛ يعني من هم به چنين سرنوشتي مبتلايم ! يعني همان اسرائيلي هاي آن روز امروز به صورت اموي در آمدند و سر من هم براي يك نا پاك اسرائيلي به نام يزيد هديه مي رود !اين را مكرردر هر فرصتي مي گفت تا يك عدّه زيادي بشنوند. آنچه را كه سيره نويسان نقل كردند، نگفتند كه حسين بن علي اين را گفت! نقل كردند: حسين بن علي اين را مكرر گفت، كم اتفاق مي افتاد كه نگويد مگر اينكه اين جمله را بگويد؛ اين جمله را در هر فرصتي مي گفت تا بدانند، همگان بفهمند چه كساني پشت پرده اند!  (1) مائده/55 (2) مائده/ 67 (4) آل عمران/ 61 (5) احزاب/ 33 (6) بقره/ 124 (7) الكافي/ 1/ 473 (8) انبياء/ 69 (9) انبياء/ 67 (10) انعام/ 75 (11) هود/ 56 (12) اعراف/ 185 (13) انعام/ 75 (14) نهج البلاغه/ خ 91 (15) نهج البلاغه/ خ 109 (16) نهج البلاغه/ خ 3 (17) زمر/ 17 و 18 (18) فصّلت/ 33 (19) يوسف/ 108 (20) بحار الأنوار/ 37/ 74 (21) بحار الأنوار/ 14/ 175
 دشمن‌ترین مردم‌ نزد خداوند از زبان امام‌ علی(ع)
علي(ع) در خطبه هجدهم نهج البلاغه مي گويد: دشمن ترين مردم در نزد خدا، دو کس باشند: يکى آنکه خداوند او را به حال خود رها کرده، پس، از راه راست منحرف گشته است، ديگرى، کسى است که کوله‏ بار نادانى بر پشت گرفته و در ميان جماعت نادانان امت در تکاپوست. امام علي(ع) در خطبه هجدهم نهج البلاغه مي فرمايند: «دشمن ترين مردم در نزد خدا، دو کس باشند: يکى آنکه خداوند او را به حال خود رها کرده، پس، از راه راست منحرف گشته است، به سخنان بدعت‏ آميز دلبسته و مردم را به ضلالت فرا مى ‏خواند. فريبى است براى کسى که بدو فريفته شود. از راه هدايتى که پيشينيانش به پيش پاى گشانده‏اند، رخ بر مى‏تابد و کسانى را که در ايام حياتش يا پس از مرگش به او اقتدا مى‏کنند، گمراه مى‏سازد. بار خطاهاى ديگران بر دوش کشد و در گرو خطاى خود باشد. ديگرى، کسى است که کوله‏بار نادانى بر پشت گرفته و در ميان جماعت نادانان امت در تکاپوست. در ظلمت فتنه و فساد جولان دهد و همانند کوران، راه اصلاح و آشتى را نمى‏بيند. جمعى که به ظاهر آدمى‏ اند، او را دانشمند خوانند و حال آنکه در او دانشى نيست. آغاز کرده و گردآورده، چيزى را که اندکش از بسيارش بهتر است.امام مي افزايند: خويشتن را از آبى گنده سيراب کرده و بسا چيزهاى بى‏ فايدت که در گنجينه خاطر خود نهان دارد. در ميان مردم به قضاوت نشست و برعهده گرفت که آنچه را که ديگران در شناختش درمانده‏ اند برايشان آشکار سازد. اگر با مشکل و مبهمى روياروى گردد، براى گشودن آن سخنانى بيهوده از رأى خويش مهيا کند که آنرا کلامى قاطع پندارد و بر قامت آن جامه‏اى مى‏ بافد، در سستى، چونان تار عنکبوت. نداند رأيى که داده صواب است يا خطا. اگر صواب باشد، بيمناک است که مبادا خطا باشد و اگر خطا باشد، اميد مى‏دارد که آنچه گفته صواب باشد. نادانى است، در عين نادانى، دست خوش خبط و خطا و با اين حال ، بر اشترى سوار است که آن هم پيش پاى خود نبيند. هرگز در علمى حکم قطعى نراند.در ادامه امام علي(ع) مي فرمايند: روايات را بر باد مى‏دهد آن سان که گياه خشک را بر باد دهند. به خدا سوگند، توانايى آن ندارد که درباره آنچه بر او وارد مى‏شود حکمى صادر کند. شايسته مسندى که بر آن نشسته است نباشد و نمى‏پندارد که ديگران را در چيزى که خود بدان جاهل است دانشى باشد و نمى‏بيند که آن سوى آنچه او بدان دست يافته ديگرى را رأى و نظرى بود. اگر مطلبى بر او پوشيده ماند کتمانش کند، زيرا به جهل خود آگاه است. خون هاى به ناحق ريخته، از جور او فرياد مى‏آورند. ميراثهاى بناحق تقسيم شده از ظلم او مى ‏نالند. به خداوند شکوه مى‏کنم از مردمى که در جهل زيستند و در ضلالت مردند. در نظر آنان هيچ متاعى کاسدتر از کتاب خدا نيست اگر آنچنانکه شايسته است تلاوت شود و هيچ متاعى رواجتر و گرانبهاتر از آن نيست اگر تحريف شده باشد و از معنى واقعى خود گرديده باشد. هيچ چيز را زشت‏تر از کار نيک نمى‏دانند و هيچ چيز را نيکوتر از زشتکارى نمى ‏شمارند.اين سخنان امام در وصف کسانى که داورى ميان مردم را به عهده مى‏گيرند و شايان آن نيستند. گاهى يک دعوا مطرح مى‏شود و قاضى به رأى خود حکم مى‏کند، پس از آن عين ‏اين جريان نزد قاضى ديگرى عنوان مى‏گردد، او درست‏ برخلاف اولى رأى مى‏دهد. سپس همه نزد پيشوايشان که آنان را به قضاوت منصوب داشته گرد مى‏آيند، او راى همه را تصديق مى‏کند، و فتواى همگان را درست مى‏شمارد! در صورتى که ‏خداى آنها يکى، پيغمبرشان يکى و کتابشان يکى است!.. .آيا خداوند متعال آنها را به پراکندگى و اختلاف فرمان داده و آنها اطاعتش ‏کرده ‏اند؟، و يا آنها را از اختلاف نهى فرموده و معصيتش نموده‏ اند؟، يا اينکه خدا دين ناقصى فرو فرستاده، در تکميل آن از آنان استمداد جسته است؟، و يا آنها شريک خدايند که حق دارند بگويند و بر خدا لازم است رضايت دهد؟ و يا اينکه خداوند دين را کامل نازل کرده، اما پيغمبر(ص) در تبليغ و اداى آن‏ کوتاهى ورزيده؟ با اينکه خداوند مى ‏فرمايد: «ما فرطنا فى الکتاب من شى‏»: در قرآن از هيچ چيز فروگذار نکرده‏ ايم و نيز مى‏ فرمايد: «تبيان لکل شى‏»: در قرآن بيان همه چيز آمده است و يادآور شده است که آيات قرآن يکديگر را تصديق مى‏کنند و اختلافى در آن وجود ندارد چنانکه مى‏ فرمايد: «اگر قرآن از ناحيه غير خدا بود اختلافات فراوانى در آن مى‏ يافتند» قرآن داراى ظاهرى زيبا و شگفت انگيز و باطنى پرمايه و عميق است، نکات شگفت‏ آور آن فانى نگردد و اسرار نهفته آن پايان نپذيرد هرگز تاريکي هاى جهل و نادانى جز به ‏آن رفع نخواهد شد.اين سخن درباره فقهايى است که معتقدند قسمتى از احکام الهى ‏در قرآن و سنت نيامده است و علما موظفند با رأى و نظر خود و استفاده از«قياس‏» و «استحسان‏» براى آن حکمى انتخاب کنند، اين عقيده در ميان بسيارى‏ از دانشمندان اهل تسنن ديده مى‏شود، ولى فقهاى شيعه عموما معتقدند: تمام ‏احکام مورد نياز مردم تا دامنه قيامت در قرآن و سنت پيغمبر(ص) به طور خاص و يا در لابه لاى کليات و قوانين و اصول عمومى آمده است.بنابراين اگر در تشخيص معنى کتاب و سنت اختلاف نظرى در ميان دانشمندان ‏پيدا مى‏شود ارتباطى با اين بحث ندارد، از اين گذشته اين مطلب نيز نزد محققان ‏مسلم است که اگر مسأله‏ اى به وسيله يک قاضى بررسى شد قاضى ديگر حق ندارد در آن دخالت کند و حکم قاضى اول قطعى است، مگر اينکه اشتباه مسلمى در آن واقع شده باشد.ضمنا توجه داشته باشيد که اصل آيه در سوره نحل آيه 89 چنين است: «و نزلنا عليک‏ الکتاب تبيانا لکل شى‏ء» و امام(ع)آنرا در اين عبارت نقل به معنى کرده است: با اينکه در قرآن بيان همه چيز آمده‏ پس اختلاف چرا؟،اختلافاتي که عالمان دين و فقها دارند از سنخ اختلاف قرائت‌ها نيست، چون در آنجا اختلاف حجت‌هاست، يعني پس از طي نمودن روش صحيح براي کشف مراد شارع دچار اختلاف شده‌اند: فقها و عالمان ديني در بسياري از گزاره‌هاي موجود ديني با هم اختلاف ندارند و از سوي ديگر پاره‌اي از اختلاف برداشت‍هاي آن‌ها نيز قابل جمع است.مثلاً فروش خون را در گذشته فقها حرام مي دانستند و برخي فقها امروز فروش آنرا حلال مي دانند و دليل آن نداشتن منافع محلله در آن زمان و داشتن منافع محلله در زمان کنوني است يا مرحوم شيخ فضل الله نوري با آزادي به شکل غربي آن مخالف است و مرحوم نأئيني با آزادي اسلامي موافق است که اينها همه قابل جمع است. با اين همه در پاره‌اي از برداشت‍ها تناقض و تضاد ديده مي شود که عمده اين اختلاف‍ها از پيش ‌فرض‍ها و پيش ‌نيازهاي فهم متن ناشي شده است. در اينجا به برخي از علل اختلاف‌ها اشاره مي‌کنيم:1. بي‌توجهي به قواعد زبان عربي و ادبيات آن که موجب سوء برداشت و تحريف آيات و روايات مي گردد. روزي فردي آيه سوم سوره توبه را اينگونه قرائت کرد «... إنّ الله بريءٌ من المشرکين و رسولِهِ» يعني رسوله را مکسور کرد که در اين صورت معناي آيه اين ‌چنين مي‌شود که خدا از مشرکين و رسول خود بيزار است. در حالي که رسول در اين آيه بايد به رفع خوانده شود و معناي صحيح آن اين است که: خدا و رسولش از مشرکان بيزارند، و اين امر باعث شد ابوالأسود دوئلي قرآن را به دستور حضرت اميرالمؤمنين(ع) اعراب گزاري کند.2. غفلت از قواعد علوم قرآني، ناسخ و منسوخ: اين غفلت در صدر اسلام هم وجود داشته است. مثلاً بعضي به سيره رسول اکرم(ص) تمسک کرده‌اند و مسح بر روي کفش را جايز مي‌دانستند. روزي خليفه دوم، اصحاب پيامبر اکرم(ص) را جمع کرد و حضرت علي(ع) هم در ميان آنها بود. از آنها درباره‌ مسح برکفش سؤال کرد. مغيره بن شعبه گفت: من رسول خدا را مي‌ديدم که بر کفش مسح مي‌کرد. اميرالمؤمنين(ع) از او پرسيد قبل از سوره مائده يا بعد از آن، مغيره گفت: نمي‌دانم حضرت امير(ع) فرمود: «سبق الکتاب الخفين» سوره مائده دو يا سه ماه قبل رحلت رسول اکرم(ص) نازل شده، لذا اين سوره ناسخ عمل رسول خداست. در اين سوره امر به مسح به پاها شده است.3. استفاده نکردن از قواعد عام زبان شناختي: از غير معتبر مثل جمع عرفي ميان مطلق و مقيد و عام و خاص.4. اختلاف در تعيين روايات معتبر از غير معتبر: مثلاً فقيهي يک راوي را ثقه و ديگري او را غير ثقه مي داند و همين باعث تفاوت رأي آنها در عمل به يک روايت و در نتيجه تفاوت فتواي آنها مي گردد.5. اختلاف در مورد زبان متن: آيا آن را زبان عرفي و طبيعي بدانيم يا زبان ايماء و رمزي و تمثيلي. تفاسير عرفاني قرآن در بسياري موارد مبتني بر رمزگشايي است، مثل قصه آدم و ملائکه که برخي آنرا واقعي مي‌دانند و برخي اسطوره‌اي.6. اختلاف نظر در شيوه تفسير: برخي تفسير قرآن به قرآن را پي مي‌گيرند. مانند علامه طباطبائي در تفسير الميزان و برخي تفسير قرآن را با اتکاء به روايات.7ـ غفلت از قراين حاليه و کلاميه: مانند شأن نزول‌ها و بستر نزول آيه.8. غفلت از ظهور عرفي.9. اختلاف در تشخيص مصداق: فقيهي موردي را مصداق قاعده برائت مي‌داندو ديگري مصداق قاعده اشتغال.10. اختلاف در منبع شناسي قلمرو دين: اهل حديث اخبار صحابه را ملاک استنباط احکام مي‌دانند و شيعه اخبار ائمه را.فقهاي شيعه برخلاف اهل سنت قياس و استحسان را باطل مي ‍دانند. در ميان علماي شيعه، اخباري‌ها برخلاف اصوليين به عقل به عنوان منبعي براي استنباط احکام بهائي نمي‌دهند. آنچه گفته شد برخي از علل اختلافات علما بود. اين علل برخي موجه و برخي ناموجه است، اما آنچه اين اختلاف را از بحث نظريه اختلاف قرائت‍ ‍ها متمايز کند روش‍مند بودن اين برداشت‍‍هاست که براساس آن مي ‍توان آ‌نها را نقد کرد و سقيم و عقيم آنرا از صحيح و سالم آن بازشناخت و چون روش‍مند بودن، شرط اين برداشت‍هاست، لذا اختلاف تنها ميان متخصصين مطرح است برخلاف نظريه قرائت‍ هاي مختلف که همه ‌انسان‍ها در قرائت و فهم و تفسير مساوي‌اند چه متخصصين و چه ديگران.نکتة ديگري که در اين رابطه قابل ذکر است، احتمال خطا در برداشت مجتهد و متخصص است. از مباحث مطرح در علم اصول آن است که آيا فتواي مجتهد مطابق با واقع است يا نه، يعني آيا مجتهد هميشه به واقع مي‌رسد يا نه. دو نظر وجود دارد علماي اهل سنت قائل به تصويب مجتهد هستند يعني فتواي مجتهد به واقع اصابه ‍‌مي‌کند و به آن دست مي‌يابد که اين‌ها خود دو گروهند. برخي مي گويند واقعي وجود ندارد و فتواي مجتهد هرچه باشد به عنوان واقع ثبت مي شود.گروه ديگر مي گويد واقع وجود دارد ولي اگر نظر مجتهد مخالف آن باشد خدا آن واقع را حذف و نظر مجتهد را به جاي آن ثبت مي ‍کند. نظر ديگر از علماي شيعه است که معتقدند مجتهد ممکن است خطا کند و اين‍گونه نيست که فتواي او هميشه مطابق با واقع باشد گرچه اجر او محفوظ خواهد بود. بنابراين به نظر اينها واقع و احکام خدا هميشه ثابت و بدون تغيير است و متخصصان و مجتهدان بايد با تلاش و کوشش به آن احکام برسند و اين دست‍يابي ميسور نيست، مگر با استفاده از روش صحيح فهم و اجتناب از تفسير به رأي.
  فرزند نوح و فرزند زبیر
سوره تغابن آيه 14 : يا ايهاالذين آمنوا ان من ازواجكم و اولادكم عدواً لكم فاحذروهم. اي كساني كه ايمان آورده ايد! بعضي از همسران و فرزندانتان، دشمنان شما هستند، از آنها برحذر باشيد.. اين آيه يكي از صريح ترين آياتي است كه به انسان بيدارباش مي دهد كه درعين محبت و علاقه به فرزند، از او برحذر باشد كه ممكن است همين محبوب بالفعل، دشمن بالقوه او باشد و تبديل به آزموني براي وي شود. داستان حضرت نوح (ع) و فرزندش كنعان كه خداوند از وي به عنوان عمل غيرصالح ياد كرده نمونه ديگري از اين دشمن شيرين است كه مي تواند آدمي را به نافرماني خداوند سوق دهد. خداوند به حضرت نوح (ع) يادآور مي شود كه اين فرزند گمراه است و به سبب همين گمراهي از نسبت با تو ساقط مي شود. به اين معنا كه آن چه نسبت واقعي را پديد مي آورد، ايمان و عشق به خداوند است و فرزندي كه كافر و گمراه است، از دايره عشق الهي و فرزندي بيرون است و انسان نبايد عواطف و احساسات خويش را به پاي او بريزد. بر همين اساس در اسلام برادري كه علقه اي به ظاهر خوني است، به علاقه ايماني تبديل مي شود و برادري ايماني بر برادري نسبي مقدم مي شود؛ زيرا آن چه عامل پيوند واقعي است، عشق الهي است كه در ميان برادر گمراه با برادر مومن يا فرزند گمراه و والدين وجود ندارد. اميرالمؤمنين (ع) مي فرمايند: ما زال الزبير يعد منا اهل البيت حتي نشأ ابنه عبدالله؛ زبير پيوسته در زمره ما اهل بيت بود تا آن كه فرزندش عبدالله به دنيا آمد عبدالله از دشمنان كينه توز اهل بيت بود كه عايشه را براي خروج و حضور در جنگ جمل تحريك كرد و صلوات بر اهل بيت و پيامبر را از خطابه اش حذف كرد و... وي در سال 64 هجري قمري به خلافت رسيد و در زمان عبدالملك بن مروان توسط حجاج بن يوسف به قتل رسيد. به هر حال عبدالله فرزند زبير وي را به سوي هلاكت ابدي سوق مي دهد و امير مومنان (ع) به زبير مي گويد كه اين فرزندت عبدالله است كه تو را به فتنه مي كشاند و از دين بيرون مي برد. اين گونه شد كه عبدالله وي را به سوي قيام عليه حكومت اميرمؤمنان (ع) كشاند و به وضع دردناك به كشتن داد، بي آن كه خيري از فرزندش ببرد.
سزاي سامري ها و ضراري ها همان گونه که خدا براي حفظ امنيت دين و رسالت خويش به موسي فرمود تا گوساله سامري را خرد کند و ذراتش را به دريا افکند و سامري را منزوي نمايد به پيامبر خاتم خود نيز فرمود مسجد ضرار را منهدم سازد و زمينش را محل دفع زباله قرار دهد، اکنون نيز تکليف در مقابل سامري هاي زمان چيزي جز از بين بردن دست ساخته هايشان نيست. بيان وقايع فتنه‌گون تاريخ در قرآن و روايات و کتابهاي تاريخي و تحليل وقايع تلخ آن راهي براي رسيدن و هدف نهايي است. هدفي که مهم‌تر از بازخواني فتنه هاست که عبارت از نگرش به آموزه‌هاي فتنه‌هاي اجتماعي و سياسي تاريخ و عبرت‌گيري از آنهاست. عبرت گيري از فتنه هايي همچون فتنه سامري، فتنه مسجد ضرار، فتنه جمل، فتنه صفين، فتنه نهروان، فتنه بني اميه و فتنه هاي آخر الزمان.
انحراف در عقیده!
شيعيان قائل به امامت اميرالمومنين(ع) پس از رسول اکرم(ص) هستند و مقام اميرالمومنان را مخصوص از جانب رسول اکرم(ص) و نيز خداوند متعال مي دانند. در اين ميان برخي از گروه هاي افراطي در ميان شيعيان ظهور کردند که، عقايد باطلي را ترويج مي دادند تا جايي که براي برخي از مسلمانان امر مشتبه گرديد که گروه هاي انحرافي، همان شيعيان هستند و عقايد افراطي آنها همان عقايد شيعيان واقعي است! بر اين اساس شيعه را رافضي يعني از دين بيرون شده خواندند و خود را، اهل سنّت يعني عاملان به سنّت و سيره ي رسول اکرم(ص) تصور نمودند. چرا که بسياري از عقايد افراطي گروه هاي انحرافي با نام شيعيان در بلاد منتشر شده بود و اين توهم را پديد آورده بود که، شيعه جزء همان گروه هاي انحرافي نيستند. حال آنکه شيعيان حقيقي از اين جماعت افراطي، تبرّي مي جويند و عموم آنها را کافر ، مرتد و نجس مي‌دانند و در تمامي کتب فقهي و رسائل علميه خود، آن ها را در شمار کفّار مي آورند. زيرا عقايد فاسد و باطلي را دارا مي باشند و از عقايد ناب و خالص شيعه فاصله گرفته اند. از مهمترين اين گروه هاي انحرافي، يعني غلات را که جزء همان فِرق انحرافي و ضاله اي هستند که خود را به شيعيان منتسب مي نمايند و اين شبهه را پديد آورده اند که شيعه جز غلات نيستند و حال آنکه خود شيعيان از همان ابتدا، و حتي در زمان خود اميرالمومنان(ع) ايشان را کافر و خارج از دين مي دانسته اند! غلات يک گروه انحرافي! غلات يعني غلو کنندگان که در مورد شأن و جايگاه حضرت علي(ع) دچار غلو و افراط شده اند. خود ايشان به گروه هاي مختلفي تقسيم شده اند که عبارتند از سبائيه، خطابيه، غرابيه، علياويه و فحمسه و بزيغيّه و امثال آن ها مانند نصيريه که در قسمتي از شهرهاي ايران و نيز ساير شهرها مانند موصل و سوريا متفرق هستند. حضرت علي (ع) خود جمعي از اهالي هند و سودان را که در نزد ايشان اقرار به الوهيت آن حضرت نمودند، پس از آنکه پند و اندرز به آن ها ثمره و فايده اي نبخشيد ، امر فرمودند که در چاه هاي دور به طريقي که در اخبار ثبت شده است، به هلاکت رساندند
در پويائي مكتب و حركت يك مذهب عناصر محوري فراواني لازم است كه به 4 عنصر محوري اشاره میشود ؛ اول اينكه آن والي و مسئول مكتب در تبيين معارف مكتب ماهر باشد . دوّم ؛ همه معارف مكتب را بتواند تعليل كند . سوّم ؛ همه مسائل فقهي ، حقوقي ، اخلاقي آن را بتواند اجراء كند . چهارم ؛ از همه آنها بتواند حمايت و دفاع كند . آنكه قدرت تبيين و تحليل دارد ، اوّلاً؛ قدرت احتجاج و استدلال و تعليل دارد ، ثانياً ؛ قدرت اجراء دارد، ثالثاً؛ قدرت حمايت و دفاع دارد ، رابعاً ؛ مايه پويائي آن مكتب است و گرنه مكتب به منزله آسياي بي قطب است . براي اثبات اين عناوين،هم از آيات مدد گرفته مي شود و هم از سخنان خود حضرت در نهج البلاغه.