سایت جدید تاریخی فرهنگی قرآنی 2

m5736z

blog.ir.

ظهور فتنه در ماجراي سقيفه

 پيامبر اكرم(ص) در آخرين روزهاي حيات خود، تدبيري انديشيدند دستور تجهيز سپاه را صادر كرده و فرمودند: تمام مسلماناني كه قادر بر جهاد هستند همراه با اين سپاه براي جهاد به جانب مرزهاي روم ـ جايي كه جعفر بن ابي طالب(ع) و زيد بن حارثه به شهادت رسيده بودند ـ حركت كنند. آن حضرت اسامه بن زيد را كه جواني برومند بود به جاي پدرش كه در جنگ قبل به شهادت رسيده بود، به عنوان فرمانده سپاه منصوب نموده، اصرار كردند كه تمام كساني كه توانايي شركت در جنگ را دارند تحت امر اسامه براي شركت در جنگ همراه با اين سپاه بروند. مورخان شيعه و سني نقل كرده اند كه تأكيدات پيامبر(ص) براي شركت مسلمانان در جنگ به اندازه اي بود كه در هيچ يك از جنگ ها سابقه نداشت. فرمودند: نفذوا جيش أسامه لعن اللّه من تأخّر عنه؛ خدا لعنت كند كسي را كه از لشكر اسامه تخلف نمايد و در جنگ حضور پيدا نكند. اين تدبيري بود براي اين كه كساني كه احياناً ممكن بود هنگام رحلت پيغمبرص فتنه اي برپا كنند، در مدينه حضور نداشته باشند، تا مسأله خلافت و امامت اميرالمؤمنين(ع) با مشكلي مواجه نشود. اما با وجود اصرار فراوان پيغمبر اكرم(ص) در مورد شركت افراد در جنگ، ابوبكر و عمر همراه با آن سپاه عازم نشدند و به منزل پيغمبر(ص) آمدند. حضرت با ديدن آنان بسيار ناراحت شدند و پرسيدند: مگر من نگفتم كه همه بايد به جهاد بروند و كسي اجازه تخلف از لشكر اسامه را ندارد؟ گفتند: چون حال شما مناسب نبود، نخواستيم شما را در مدينه تنها بگذاريم و در بين راه از ديگران جوياي سلامتي شما شويم!

با اين اقدام آنان، اين تدبير پيامبر(ص) نتيجه نداد و كساني كه بايد در جهاد شركت مي كردند، از همراهي با سپاه خودداري نموده و از امر حضرت رسول(ص) تخلف كردند. بار ديگر رسول خدا(ص) در آخرين لحظه حيات تدبيري ديگر انديشيدند. آن حضرت در حال احتضار فرمودند: قلم و دواتي بياوريد تا مطلبي را بنويسم كه اگر به آن عمل كنيد هرگز گمراه نشويد. برخي از كساني كه در آن جا حاضر بودند و شمّ سياسي داشتند و مي توانستند حوادث را پيش بيني كنند، متوجه شدند كه آنچه پيغمبر(ص) قصد نوشتن آن را دارد به احتمال بسيار قوي در مورد امامت علی(ع) است و اين كار مانع اجراي نقشه هاي آنها مي شود. از اين رو از اين كار ممانعت كردند. بر اساس نقل مورخان و محدثان اهل تسنن، عمر گفت: انّ النّبيّ قد غلب عليه الوجع؛ يعني درد بر پيامبر غلبه كرده است! وي حتي تعبيري جسارت آميزتر به كار برد انّ رسول اللّه (ص) يهجر؛4 نعوذ بالله رسول خدا هذيان مي گويد! مي دانيم كه اين تعبير معمولا در مورد كسي به كار مي رود كه بخواهند نسبت به او بي اعتنايي كنند و او و سخنش را كم اهميت جلوه دهند. حضرت رسول(ص) از اين تعبير غضبناك و ناراحت شدند. پس از اين مجادلات، بعضي از اصحاب به آن حضرت عرض كردند، اگر اجازه بفرماييد قلم و دوات بياوريم. حضرت فرمودند أبعد الّذي قلتم؛ بعد از اين سخناني كه گفتيد؟! اكنون اگر هم چيزي بنويسم، خواهيد گفت رسول خدا(ص) هذيان نوشته است! مسأله خلافت و امامت حضرت امير(ع) از آغاز بعثت پيغمبر اكرم(ص) و پيش از علني شدن آن مطرح بوده و بيان آن براي ديگران از ماجراي يوم الدار شروع شده و پس از آن به مناسبت هاي گوناگون، تا آخرين لحظات عمر شريف پيامبر(ص) ادامه داشته .

توطئه ای شیطانی ! سقيفه

شرح گفتار      يکي از مسائل بسيار مهم و حساس در مکتب جاويدان اسلام، مسئله ي خلافت و جانشيني پيامبر گرامي اسلام (ص) است. اهمّيّت و جايگاه بلند مسئله خلافت در اسلام به اندازه اي است که رسول اکرم (ص) در مدّت عمر شريف خود بارها بر آن تأکيد ويژه داشته، و در مواضع مختلف و به مناسبت هاي گوناگون به آن تصريح فرمودند: از بين تمام سخناني که پيامبر گرامي اسلام (ص) در مورد موضوع خلافت ايراد فرمودند، هيچ يک از نظر اهمّيّت به بيانات ارزشمند آن حضرت در غدير خم نمي رسد. مطابق روايات و اخباري که در منابع معتبر شيعه و سني وجود دارد آن حضرت در آخرين سال از عمر شريفشان به زيارت خانه خدا و حج رفتند، و در آن سفر معنوي به قبائل مختلف امر کردند که هرکس توان دارد. به اين سفر معنوي بيايد. هنگام بازگشت از حج، وقتي پيامبر اکرم (ص) به سرزمين غدير خم (جحفه) رسيدند آيه 67 از سوره مائده نازل شد. يا ايها الرسول بلغ ما انزل إليک من ربّک، و اِن لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمک من الناس2) اي رسول ما ابلاغ کن آنچه را که بر تو نازل شده و اگر ابلاغ نکني رسالت خود را به اتمام نرسانده اي و خداوند تو را (از خطرات احتمالي) مردم حفظ مي کند.

پيامبر اکرم (ص) در آن محل فرود آمدند، و طبق دستور الهي همگان را در غدير خم جمع کردند و بعد از گرفتن اقرارهاي مختلف فرمودند: ألستُ اولي بکم مِن اَنفُسِکُم آيا من نسبت به شما از جانتان سزاوارتر نيستم. گفتند: بله اين چنين است. آنگاه پيامبر(ص) دست مبارک علي(ع) را بالا گرفت مَن کنت مولاه فهذا عليٌ مولاه...: هر کس من مولاي اويم پس اين علي (ع) مولاي اوست.3  سخنان گهربار پيامبر گرامي اسلام (ص) در سرزمين غدير خم هشداري است براي تمام مخالفيني که چشم به روي حقايق بسته و از درک واقعيت ها به دور مانده اند. آنها اگر اندکي پيرامون فرمايشات ارزشمند نبي مکرم اسلام (ص) به مطالعه پرداخته و با دقت و تأمل به آن بپردازند، به يقين غبار شک و ترديد را از صفحه ي ذهن کنار زده و از عمق جان به خلافت و امامت بلافصل علي(ع) و نيز امامت يازده امام بعد از ايشان تن خواهند داد. متأسفانه علي رغم تأکيدات بي شمار رسول گرامي اسلام (ص) بر امر خلافت اميرالمومنين (ع) عده اي در اثر حبّ رياست و دوستي جاه و مقام، سفارشات گهربار پيامبر عزيز اسلام را زير پا نهاده و آنها را به راحتي به دست فراموشي سپردند و در سقيفه ي بني ساعده به توطئه اي شيطاني دست زدند که در اثر آن وحدت و يکپارچگي مسلمين در هم شکست، و صفوف بر هم پيوسته ي آنها از هم گسست و صلح و صفا و دوستي، جاي خود را به عناد و دشمني و اختلاف داد.

در سقيفه چه گذشت؟!
اين گونه بود كه اين تدبير نيز كه نهايت لطف و رحمت پيامبر اكرم(ص) به امت بود، مفيد واقع نشد. سرانجام روح از بدن مبارك پيغمبر(ص) پرواز كرد، در حالي كه سر مبارك آن حضرت در آغوش اميرالمؤمنين(ع) قرار داشت. بعد از رحلت ايشان نيز بلافاصله داستان سقيفه پيش آمد. انصار و مهاجران در سقيفه جمع شدند و درباره جانشيني پيغمبر(ص) به گفتگو پرداختند. يكي از بزرگان طايفه خزرج ـ كه حدود نيمي از مسلمانان مدينه را تشكيل مي دادند ـ به نام «سعد بن عباده» به سقيفه آمد و در حالي كه بيمار بود و نمي توانست با صداي بلند صحبت كند، گفت: كسي حرف هاي مرا با صداي بلند براي ديگران بازگو كند. سپس خطبه اي انشا كرد و ابتدا به تعريف از مهاجران و ذكر سابقه آنها در اسلام و لزوم احترام نسبت به ايشان پرداخت. سپس گفت: با اين وجود، مدينه شهر ما انصار است و پيغمبر(ص) در ميان ما عزت يافت، اسلام در شهر ما رواج پيدا كرد و ما بوديم كه به مهاجران كمك كرديم و زندگي آنها را سامان داديم. بنابراين امامت و رهبري جامعه حق انصار است.
اما از سوي ديگر مهاجران ـ كه پدران همسران پيغمبر(ص) هم در ميان آنها بودند ـ نيز برنامه هايي در نظر داشتند كه بر اساس آنها در مقابل شروع به بحث كردند. آنها نيز به تعريف از انصار و ذكر خدمات آنها نسبت به پيامبر(ص) و مهاجران پرداختند. سپس گفتند: اما ما مهاجران بوديم كه در زمان غربت اسلام به پيامبر(ص) ايمان آورديم، سابقين و اولين در اسلام ما هستيم و قرآن ما را با وصف السّابقون الاوّلون ستايش كرده. علاوه بر اين كه بسياري از خويشاوندان پيغمبر(ص) نيز در بين مهاجران هستند. يكي از مهاجران گفت: در بين ما كسي هست كه اگر براي خلافت پيشگام شود هيچ كس با او مخالفت نخواهد كرد، و او علي بن ابي طالب(ع) است.
بحث و گفتگو بين مهاجران و انصار در مورد انتخاب امام و خليفه بالا گرفت تا جايي كه گفتند: براي اين كه حق هيچ يك از دو طرف ضايع نشود، دو جانشين انتخاب كنيم، منّا امير و منكم امير بزرگان قوم گفتند: اين كار موجب وهن مسلمانان و اختلاف ميان آنان مي شود و عزت ما از بين خواهد رفت؛ از اين رو تنها بايد يك خليفه انتخاب شود. سرانجام ابوبكر برخاست و ماهرانه، خطبه اي انشا كرد. او ابتدا به ستايش و تمجيد از انصار پرداخت و سپس موقعيت و افتخارات مهاجران را نيز بيان كرد و گفت: براي حفظ وحدت امت اسلامي، امير از مهاجران باشد و از ميان انصار وزيري براي او انتخاب شود و ما قول مي دهيم كه بدون مشورت انصار كاري انجام ندهيم. با شنيدن اين سخنان بعضي از انصار به طرفداري از او برخاستند، تكبير گفته و با ابوبكر بيعت كردند. در اين هنگام سعد بن عباده برخاست و دست به شمشير برد؛ عمر نيز در برابر او شمشير كشيد و كار به جنگ كشيده شد. اما با وساطت عده اي ديگر از مسلمانان و خارج كردن سعد از معركه، غائله خاتمه يافت و خلافت ابوبكر تثبيت شد.

هنگامي که ماجراي سقيفه را به اميرالمؤمنين (ع) رساندند، ايشان با استدلالي محکم و در عين حال منطق و عقلاني، بر نزاع هر دو گروه [انصار و مهاجرين] خط بطلان کشيد و از اين طريق خلافت خاندان پاک و مطهّر پيامبر (ص) را به اثبات رساند. علي(ع) ابتدا پيرامون گفته ي انصار به حاضرين فرمود: فهلّا احتججتم عليهم بأنّ رسول الله (ص)، وصّي بأن يحسن إلي محسنهم و يتجاوز عن مسيئهم؟... چرا در برابر آنها به اين حديث پيامبر (ص) استدلال نکرديد که درباره انصار فرمود: با نيکان آنها به نيکي رفتار کنيد و از بدان آنها درگذريد! در سقيفه ي بني ساعده، مطابق منابع معتبر تاريخي و روايي، تنها عده اي انگشت شمار از انصار و مهاجرين حضور داشتند، و بزرگاني چون عباس عموي پيامبر، سلمان فارسي، ابوذر، مقداد، زبير و ... جزءِ غايبان سرشناس آن جلسه شيطاني محسوب مي شدند.

حاضرين گفتند: اين چه دليلي بر ضد آنها مي شود؟! حضرت فرمود: اگر حکومت در ميان آنان بود، سفارش درباره آنها به مهاجران معنا نداشت. علي(ع) در اين سخن ارزشمند، موضوع خلافت را در مورد انصار منتفي دانسته و بر عدم لياقت و شايستگي آنها در اين امر تصريح فرمودند، زيرا هنگامي که سفارش کسي را به ديگري مي کنند مفهومش اين است که اختيار کارها به دست سفارش شونده است، نه آن کسي که سفارش او را کرده اند آنگاه حضرت روي سخن را متوجّه قريش نموده و فرموده: فماذا قالت قريش: قريش [براي بدست آوردن خلافت] چه گفتند؟! عرض کردند: دليل آنها [براي اولويت خود در امر خلافت] اين بود که آنان از شجره [قبيله و طايفه] رسول خدا (ص) هستند. امام (ع) در پاسخ فرمود: احتجّوا بالشجره و أضاعوا الثمره آنها به شجره استدلال کردند، اما ثمره و ميوه اش را ضايع نمودند [و به دست فراموشي سپردند] اگر پيوند با شجره وجود پيامبر(ص) از طريق قبيله و طايفه، مايه ي افتخار و اولويّت در امر خلافت باشد، چرا ارتباط خانوادگي با آن حضرت سبب اين افتخار و اولويت نشود؟!

نکات قابل توجّه در ماجراي سقيفه
1-
در سقيفه ي بني ساعده، مطابق منابع معتبر تاريخي و روايي، تنها عده اي انگشت شمار از انصار و مهاجرين حضور داشتند، و بزرگاني چون عباس عموي پيامبر (ص)، سلمان فارسي، ابوذر، مقداد، زبير و ... جزءِ غايبان سرشناس آن جلسه شيطاني محسوب مي شدند.
2- از اخبار و احاديث به روشني استفاده مي شود که خاندان «بني هاشم» که از نزديکترين و آشناترين افراد به مکتب پيامبر (ص) بودند، مطلقاً در آن حضور نداشتند.
3- گردانندگان سقيفه با وجود اين که بارها از زبان پاک و مطهّر پيامبر(ص) موضوع خلافت و امامت علي (ع) را شنيده بودند، اما با اين حال در آن جلسه، مطلقاً از سفارشات پيامبر (ص) سخن به ميان نيامد، و حتي اندکي از وقت جلسه را به طرح موضوع خلافت علي(ع)  که شايسته ترين و لايق ترين فرد براي خلافت بود اختصاص ندادند، که اين امر مصيبتي است سنگين که قلب و جان هر انسان بيداردلي را به درد مي آورد؟! بنابراين گردهمايي سقيفه نه از لحاظ شرعي و ديني اعتبار دارد و نه از نظر موقعيّت سياسي و اجتماعي، چرا که در آن نه به فرمايشات نبي مکرم اسلام (ص) توجّهي شد، و نه براي رأي و خواسته ي مردم، ارزشي گذاشته شد. پس شايسته است که مخالفين در اين موضوع عقل و وجدان خود را ملاک قرار داده و با بهره مندي از منابع معتبر تاريخي و روايي وقايع را آن گونه که هست تفسير نمايند و در اين باره از هرگونه اظهارنظر تعصّب آميزي بدّشت پرهيز کنند.

غدير در مسلخ سقيفه!

در مورد خلافت و ولايت اميرالمؤمنين پس از پيامبر(ص)، خداي متعال آيات متعددي در قرآن نازل فرموده . پيامبر(ص) نيز در طول دوران زندگي خود با تمهيدات و بيان هاي مختلفي اين مسأله را به مردم گوشزد نمود و سعي كرد در رفتار و گفتار خود آن را در اذهان تثبيت كند. در آخرين اقدام نيز هفتاد روز قبل از رحلتش، در روز غدير آن را در بين انبوه مسلمانان اعلام كرد تا مسأله براي امت اسلامي روشن باشد و بعد از پيامبر(ص) دچار اختلاف و پراكندگي نشوند. اما تاريخ مي گويد كه پس از رحلت آن حضرت، مسلمانان غير از اين عمل كردند. در بين آن مسلمانان كساني بودند كه در ركاب پيغمبر(ص) در جنگ هاي متعدد شركت كرده و حتي مجروح نيز شده بودند.

برخي از آنان خود، سرمايه زيادي را در راه ترويج اسلام صرف كرده بودند، و برخي ديگر از خانواده شهدا بودند. عجيب تر از همه آن كه، بسياري از آنان خود در آن روز در غديرخم حاضر بودند و جريان معرفي اميرالمؤمنين (ع) را با چشم و گوش خود ديده و شنيده بودند، اما پس از هفتاد روز گويا همه را فراموش كردند! آنان زماني كه پيغمبر اكرم(ص) از دنيا رفت، چنان رفتار كردند كه گويا اصلا چنين چيزي نبوده است! هنوز جنازه پيغمبر(ص) روي زمين بود كه كساني جمع شدند تا جانشيني براي پيغمبر(ص) تعيين كنند! اصل اين تفكر كه امت اسلامي بايد رهبري داشته باشد و حتي يك روز هم مردم نبايد بدون رهبر بمانند صحيح بود، اما در اين مسأله كه چگونه بايد اين رهبر را شناخت و تعيين كرد، دچار اشتباه شدند. آنان در سقيفه جمع شدند تا كه چه كسي را بايد به جاي پيامبر(ص) برگزيد.

بحث هاي زيادي شد و حتي گاهي گفتگوها به كشمكش و مشاجره نيز منجر شد، ولي آنچه كه صحبتي از آن نشد ـ يا دست كم در تاريخ اشاره اي به آن نگرديده، و اگر در مورد آن صحبت شده بود قطعاً تأثيري در جلسه مي گذاشت و در تاريخ نقل مي شد ـ اين بود كه، خود پيغمبر(ص) چه كسي را تعيين كرده است! هيچ كس نگفت ماجراي هفتاد روز پيش در غدير چه بود و چرا پيامبر(ص) حضرت علي(ع) را بلند كرد و فرمود: من كنت مولاه فهذا عليّ مولاه بحارالانوار، ج 28، باب 4، روايت 1     هيچ سخني در اين باب گفته نشد. يكي گفت جانشين پيامبر(ص) بايد از مهاجران باشد، ديگري گفت بايد از انصار باشد، سومي گفت بايد از قريش باشد، و در نهايت رأي گيري شد. اما در مورد اين كه خود پيغمبر(ص) چه كسي را تعيين كرد و يا لااقل تمايل داشت چه كسي جانشين او بشود، هيچ صحبتي نشد.

پس از آن نيز در طول چهارده قرن، بر سر غدير آن آمد كه امروزه بسياري از مسلمانان از داستان غدير هيچ اطلاعي ندارند! اين در حالي است كه بزرگاني مثل صاحب عبقات و صاحب الغدير با زحماتي كه كشيده اند نشان داده اند كه اين ماجرا از معتبرترين روايات شيعه و سني است. اگر رواياتي را كه اين بزرگان در اين باره نقل كرده اند با وجود كثرت و اعتبار راويان آنها نپذيريم، معلوم نيست در مجموع احاديث شيعه و سني چند حديث باقي مي ماند كه قابل قبول باشد! با اين حال برخي از علماي اهل سنّت مدعي اند كه «چنين ماجرايي رخ نداده است» و يا «ساختگي است و شيعه آن را درست كرده است»! اين در حالي است كه عمده روايات مربوط به غدير، از مدارك اهل سنّت نقل شده است.

در هر صورت، مسأله مهم در اين زمينه، حل اين معما است كه چگونه آن همه تمهيدات و نزول آيات در مورد مسأله ولايت بي ثمر ماند و به فراموشي سپرده شد؟! مسأله اي كه خداوند درباره آن، خطاب به پيامبر(ص)مي فرمايد: يا أيّها الرّسول بلّغ ما أنز ل اليك من ربّك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته مائده۵، از نظر خداي متعال اين مسأله به اندازه اي مهم بود كه ابلاغ نكردن آن، حكم ترك رسالت را داشت! ا ن لم تفعل، يعني اگر اين مسأله را تبليغ نكني، فما بلّغت ر سالته، اصلا رسالت خود را تبليغ نكرده اي! روشن است كه منظور از ابلاغ رسالت، فقط رساندن همين يك پيام خاص (ابلاغ ولايت و خلافت اميرالمؤمنين(ع) ) نيست؛ چرا كه در اين صورت معناي آيه اين مي شود كه، اگر اين پيام را نرساني، همين پيام را نرسانده اي! اگر اين پيام خاص جانشيني علي(ع) را ابلاغ نكني، مأموريت نبوت و رسالت الهي را به انجام نرسانده اي و تمام زحمات 23 سال گذشته تو نيز ناديده انگاشته خواهد شد؛ يعني اعتبار كل رسالت پيغمبر اكرم(ص) به اين مسأله بستگي دارد و اگر اين مطلب نباشد، اصل رسالت از بين مي رود. سرّ آن نيز اين است كه اگر حضرت علي(ع) بعد از پيغمبر اكرم(ص) نبود، تحقيقاً اسمي از اسلام باقي نمي ماند. گرچه اكثريت مسلمانان تا 25 سال زير بار ولايت اميرالمؤمنين(ع) نرفتند، با اين حال وجود آن حضرت(ع) و تعليمات ايشان بود كه موجب گرديد اسلام در همين حد باقي بماند.

تكرار سقيفه    معماي بزرگ اين فراموشي را چگونه بايد حل كرد؟ از اين ماجرا چه درسي بايد بگيريم؟ اين هم كه قرآن در موارد متعددي داستان بني اسرائيل را ذكر مي كند به اين دليل است كه مشابه آن براي ما نيز اتفاق خواهد افتاد. از اين رو ما بايد مراقب باشيم اشتباه آنها را مرتكب نشويم. اگر در بني اسرائيل سامري پيدا شد و آنها را فريب داد، بدانيم در امت اسلامي هم سامري ديگري خواهد بود و بلكه هر عصري سامري خاص خود را خواهد داشت. ساير داستان هاي بني اسرائيل نيز به همين ترتيب است. داستان غدير را نيز اگر امروزه نقل مي كنيم براي اين است كه مراقب باشيم مشابه داستان غدير ممكن است در اين زمان براي ما نيز اتفاق بيفتد. بايد مراقب باشيم كه اشتباه مسلمانان صدر اول را در اطاعت نكردن از پيغمبر(ص) تكرار نكنيم. حوادث تاريخي قابل تكرار است و مشابه هر يك از آنها ممكن است اتفاق بيفتد.

«دموكراسي»، ره آورد باطل سقيفه

مردم آن زمان با چنين سطح پايين فرهنگي، پس از تلاش هاي فراوان پيامبر(ص) فقط اطاعت آن حضرت را بر خود واجب مي دانستند. اما زماني كه پيغمبر(ص) از دنيا رفت، چون خداوند در قرآن با صراحت نام نبرده بود كه فلان شخص ديگر نيز اولي بالمؤمنين است، آن مسلمانان ساده انديش فكر مي كردند كه مسأله جانشيني پيغمبر(ص) پس از او مربوط به خود مردم است و به اصطلاح امروزه، دموكراسي است. عده اي هم كه شخصيت هاي مهمي بودند، مي گفتند: ما در نبوت كه حقي نداشتيم، دست كم در جانشيني پيغمبر(ص) سهمي داشته باشيم! اينها كه غالباً از رؤساي قبايل و شخصيت هاي اجتماعي بوده و براي خودشان مقام و منزلتي قايل بودند، حديثي جعل كرده و گفتند: خود پيغمبر(ص) فرموده كه نبوت و امامت در يك خانواده جمع نمي شود! آنان اين حديث دروغ را جعل كردند تا سهمي براي خودشان در جانشيني پيغمبر(ص) و حكومت بر مردم دست و پا كنند. تازه مسلمان بودن، سطحي نگر و ساده بودن مردم، عمق نداشتن ايمان آنان و تبليغات عده اي شيطان صفت، همه دست به دست هم داد و موجب انحراف ولايت از مسير اصلي خود شد.

البته با اين كه توده مردم آن زمان سطح فرهنگي نازلي داشتند، اما سياست مداراني در بين آنها بودند كه بزرگان سياست امروز دنيا بايد از آنها درس بگيرند! نبايد گمان كرد كه داستان سقيفه ماجرايي ساده بود و اين افراد به صورت اتفاقي جمع شده و گفتند براي پيغمبر(ص) جانشين انتخاب كنيم. آنان از مدت ها پيش طرح اين كار را ريخته و عهدنامه اي نيز نوشته و امضا كرده بودند. بحث شده بود كه بعد از پيغمبر(ص) چه كسي را مي توان علم كرد و او را به عنوان جانشين پيغمبر(ص) معرفي نمود. هر كسي براي اين مقام نمي توانست مطرح شود. بايد كسي باشد كه پدر زن پيغمبر(ص) و ريش سفيد است و جزو اولين كساني است كه ايمان آورده و يار غار پيغمبر(ص) بوده است؛ چنين كسي را مي توان مطرح كرد! از اين رو فرد مورد نظر، مشخص شده و از قبل معلوم كرده بودند كه چه كسي بايد خليفه شود. در همين زمينه، مسأله بعد اين بود كه چگونه او را مطرح كنيم؟ براي اين كار نيز نقشه اي كشيده بودند. گفتند: در شورا بحث مي كنيم و چنين و چنان مي گوييم و بعد پدر يكي از همسران پيغمبر(ص) برخاسته و مي گويد من با خليفه اول بيعت كردم، بعد از او فرد ديگري بيعت خواهد كرد و به همين ترتيب قضيه تمام مي شود. به همين نقشه عمل كردند و آنچه مي خواستند، شد.

هيچ كدام نگفتند هفتاد روز پيش پيغمبر(ص) در غدير خم چه كسي را تعيين كرد! آنان نقشه كشيده بودند كه خودشان نقشي در رياست مسلمانان داشته باشند! ممكن است كسي بگويد حكومت آن زمان درآمدي نداشت، و حتي خليفه اول حصيربافي مي كرد؛ پس اين كار چه سودي براي آنها داشت؟ در پاسخ بايد گفت: «حب رياست»، عطش و آتشي است كه اگر به جان كسي افتاد او را بيچاره مي كند! جانشيني پيغمبر(ص) عنوان مهمي بود. كاخ و فرش زربفتي در كار نبود، حتي اسبي هم نصيب خليفه نمي شد؛ اما عنوان جانشيني پيغمبر(ص) و رياست بر مردم فريبنده و جاذب بود. آن روز عده اي شيطان و باهوش، راه نفوذ در مردم را پيدا كردند و فهميدند كه مسأله را به چه صورتي براي مردم مطرح كنند كه خريدار داشته باشد. در طول تاريخ اسلام و در هر عصري اين قبيل افراد نقش اساسي را در تمام انحرافات دنياي اسلام بازي كرده و مي كنند. آن روز نيز عده اي از هم اينان طرح و نقشه اي تهيه كردند كه چگونه مسير جامعه را تغيير دهند، چگونه تبليغات كنند و چه شعاري را مطرح كنند كه مردم بپسندند. بزرگ ترين نقش را در گمراهي مردم همين گروه آدم هاي باهوش و شيطان صفت ايفا مي كنند. بزرگ ترين گناه ها هم متعلق به همين گروه است و بزرگ ترين عذاب ها نيز روز قيامت براي آنها است. تا روز قيامت هر كس گمراه شود، سهمي از گناه گمراهي او براي كساني است كه داستان سقيفه را طراحي كردند؛ عده اي كه چند نفر بيشتر نيز نبودند.
مطلب از آن جا شروع شد كه گفتند: پيغمبر(ص) فقط ضامن دين مردم بود و اطاعت او تنها در امور ديني بر ما واجب بود. اكنون بعد از وفات پيامبر(ص) ذرّه اي از محبت و ارادت ما نسبت به پيغمبر(ص) كم نشده و الآن نيز بر او درود فرستاده و به آن حضرت احترام مي گذاريم. اما او فقط متكفل دين ما بود و حال كه او دين و قرآن را براي مردم باقي گذاشت و از دنيا رفت، ما بايد براي دنياي خود فكري كرده و خودمان خليفه اي تعيين كنيم! بدين ترتيب گروه طراحان سقيفه، اولين كساني بودند كه بناي دموكراسي اسلامي را گذاشتند و گفتند: اين مردم هستند كه بايد براي پيغمبر(ص) جانشين تعيين كنند. عده اي گمان مي كنند كه دموكراسي ارمغان غرب براي ما است؛ اما اين مسأله ابتكار امروز نيست، بلكه ارمغان شوم طراحان سقيفه است كه گفتند مردم بايد حكومت را تعيين كنند! پيغمبر(ص) فرمود: خدا علي(ع) را تعيين كرده، آنها گفتند: ما مي خواهيم خودمان حاكم تعيين كنيم! به اين ترتيب، اساس «دموكراسي» در سقيفه گذاشته شد.

حكومت ديني، ديكتاتوري يا دموكراتيك؟!

شبهه ای كه امروزه بيشتر مطرح مي شود اين است كه حكومت دو قسم بيشتر ندارد: ديكتاتوري و دموكراتيك. از اين رو حكومت اسلامي يا ديكتاتوري است يا دموكراتيك. روشن است كه نمي توان پذيرفت حكومت اسلامي ديكتاتوري باشد؛ بنابراين بايد گفت حكومت اسلامي دموكراتيك است. از لوازم دموكراتيك بودن حكومت نيز اين است كه خود مردم بايد براي خود، قانون، خليفه و رئيس تعيين كنند. در اين صورت اصولا پيامبر(ص) بر اساس چه حقي مي تواند براي خود جانشين تعيين كند؟! اين كار نوعي استبداد ديكتاتوري است كه در يك حكومت دموكراتيك قابل قبول نيست! پاسخ اين شبهه اين است كه تقسيم حكومت به دموكراتيك و استبدادي، تقسيم كاملي نيست. به تعبير ديگر، حكومت هايي كه مردم برقرار مي كنند از دو حال خارج نيست، يا آن حكومت با كمك زور و جبر بر سر كار آمده است (حكومت استبدادي) و يا با مراجعه به آرا و نظرات مردم انتخاب شده است (حكومت دموكراتيك). اما اگر حكومتي از ناحيه خدا تعيين شده باشد، ديكتاتوري در آن مطرح نيست؛ چون استبداد و ديكتاتوري در صورتي تحقق مي يابد كه انساني امري را با اجبار و بدون دليل به انسان هاي ديگر تحميل كند. اصولا عنوان ديكتاتوري در مورد ذات حضرت باري تعالي موضوعيت پيدا نمي كند؛ چون انسان در مقابل خداوند متعال هيچ حقي ندارد تا بتوان چنين بحث هايي را مطرح كرد. او فوق همه مخلوقات و فوق همه قدرت ها است. هر قدرتي در هر جا، نشات گرفته از او است. تمام هستي از او است و هر حقي كه براي انسان ها ثابت شود، بايد از جانب خداوند باشد. نمي توان خداي متعال را در كنار مردم قرار داد و گفت حكومت خدا ديكتاتوري است چون با رأي مردم تشكيل نشده است! البته خداوند غير از خير و صلاح مردم چيز ديگري نمي خواهد و اراده نمي كند. او مولا و رب همه مخلوقات است و معناي ربوبيت اين است كه همه امور مخلوقات اعم از تكويني و تشريعي، در اختيار او است و او مدبر امور است و هر موجودي را به كمال لايق و متناسبش رهنمون مي شود و همه بايد از او اطاعت كنند.

حق با غدیر است یا سقیفه؟

شيعه که باورهاي خود را از عقل و نقل؛ يعني قرآن و روايتهاي معتبر مي گيرد، معتقد است که مقامِ قانون‏گذاري تنها از آنِ خداوند متعال است و بس ؛ دليل اين باور، آياتي از قرآن کريم است که با صراحت تمام مي گويد: إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ [1]؛ حکم کردن، فقط ويژه خداي متعال است. زيرا حكم در هر امري جز از سوي كسى كه مالك و متصرف به تمام حقيقت آن باشد صحيح و عملي نيست. در تدبير امور عالم و تربيت بندگان هم، مالكى حقيقى و مدبرى واقعى جز خداى سبحان وجود ندارد؛ بنابراين حكم هم به معناي حقيقي كلمه، تنها از ناحيه خداوند متعال روا خواهد بود.[2] و نيز معتقد است حقِّ تعيين پيامبر فقط مخصوص خداي سبحان است و نقش مردم نسبت به پيامبر و پيام الهي، ايمان آوردن و عمل نمودن و حفظ آن است و در محدوده انتخاب و نصب جانشين و رابط بين خدا و مردم، هيچکاره اند ؛ زيرا تنها خدا مي داند که چه کسي صلاحيت، قابليت و توانايي انجام اين ماموريت را دارد: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ ؛تنها خداست که مي داند که وظيفه رسالتش را بر عهده چه کسي قرار دهد.[3] بنابراين حق انتخاب نماينده خدا بر روي زمين فقط با خداست و وظيفه مردم تنها ايمان به او و پيروي از اوست. آيه يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ[4] و أَطيعُوا الرَّسُول[5] که در قرآن آمده همه بيانگر همين وظيفه اند.

اين قانون، منحصر در رسول خدا ص نمي شود و درباره هر کس که در جايگاه خليفة اللهي قرار مي گيرد جاري مي شود. براي همين است که ما معتقديم جانشين پيامبر ص نيز بايد از جانب خداوند تعيين شود؛ زيرا پي بردن به صفات جانشين پيامبر ص از جمله علم و عصمت او، براي انسان‏هاي عادي امكان پذير نيست و تنها خداست كه مي‏داند اين نعمت‏ بزرگ را به چه كساني عطا کند و چه کسي قابليت انجام اين وظيفه سنگين الهي را داراست.
همان گونه که بشر حق دخالت در فروع دين را ندارد به مراتب، حق دخالت در اصول دين را هم ندارد؛ مگر آنکه بگوييد بحث امامت و جانشيني رسول خدا ص نه ربطي به اصول دين دارد و نه ارتباطي با فروع
آنچه در روز هجدهم ذي الحجه سال 10 هجري در منطقه غدير خم رخ داد اجراي همين قانون الهي بود که خداوند توسط پيامبرش، جانشين او را تعيين و به مردم معرفي کرد. بر خلاف اين مبناي قرآني، کساني معتقدند که در تعيين جانشين پيامبر ص خدا کاره اي نيست و اين مردمند که بايد دور هم نشسته و با شور و مشورت، جانشيني رسول خدا ص را به کسي واگذار کنند. مستند اين کارشان را هم عمل به آيه 38 سوره شوري مي دانند که مي فرمايد: وَ أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَيْنَهُم؛ و كار آنها به طريق شورى و مشورت در ميان آنها صورت مى‏گيرد. غافل از اينکه در آيه، سخن از أَمْرُهُمْ است؛ نه أَمْرُ الله؛ يعني موضوعي که توصيه شده مومنين با مشورت و همفکري آن را به انجام برسانند، امور مربوط به مردم است؛ نه امور مربوط به خدا. امور مربوط به مردم؛ مانند همان اموري است که شوراي شهر و روستا، روزانه با آن درگيرند و کاري هم که مي کنند عمل به همين توصيه قرآني است که با شور و مشورت، درباره آن مسائل، تصميم گيري مي کنند. اما امور مربوط به خدا، غير از اين امور زميني است. امرُ الله اموري هستند که از دسترس و توان علمي و عملي نخبه ترين افراد هم خارج است؛ مانند تصميم گيري درباره اينکه چگونه واجبات را بجا آوريم؟ يا چه کسي را پيامبر خدا قرار دهيم؟ و يا چه کسي از نظر کمالات انساني در آن مقام هست که بتواند مسئوليت جانشيني پيامبر خدا را بر عهده گرفته و بي هيچ کم کاستي اين وظيفه را به انجام رساند؟
سقيفه
آنان که بحث از امامت امت و جانشيني رسول خدا ص را بي ارتباط با خدا دانسته و آن را مانند تصميم گيري براي احداث يک جاده و يا انتخاب يک کدخدا براي دِه مي دانند؛ جانشيني پيامبر ص را از اوج امامت به حضيض امارت تنزل داده و آن را در حدّ سلطنت پايين آورده اند. آنها معتقدند که مي‏توان زير سايه سقيفه‏ گرد هم آمد و براي پيامبر ص جانشين تعيين كرد. اين اعتقاد، پيامدهايي دارد که پيروان سقيفه را سخت به چالش مي کشد. آنها بايد به سوالات و تناقضاتي که قدم به قدم سربرمي آورند و به پاي ذهن مي پيچند پاسخ دهند و از توجيهاتي که نه عقل آن را مي پذيرد و نه نقل معتبر از آن پشتيباني مي کند به جد پرهيز کنند که اين وادي وادي برهان است و ما تابع دليل.
سوال اول : آيا رسول خدايي که در حوزه هدايت و دين، فقط سخن خدا را مي گويد (وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الهْوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ يُوحَى‏)[6] کسي را براي جانشيني بعد از خود معرفي کرد يا نه؟ اگر بگوييد تعيين کرد مي گوييم: پس اصل اجتماع در سقيفه براي تعيين خليفه از اساس غلط بود (براي همين بود که امام علي ع در آن شرکت نکرد) در نتيجه هر تصميمي هم که در آن گرفتند باطل بود. و اگر بگوييد تعيين نکرد بايد بپذيريد که اين سخن شما اهانت به رسول خدا ص است زيرا لازمه اش اين است که خدا و رسولش ـ معاذالله ـ به اهميت «تعيين» جانشين پيامبر پي نبردند و «تعيين» هم نکردند؛ اما ابوبکر فهميد و عمر را به عنوان جانشين خود «تعيين» کرد.
دوم اينکه اگر حق تعيين جانشين رسول خدا ص با خدا نيست و اين حق مردم است؛ خدا در کدام آيه و يا رسول خدا ص در کدام روايت معتبر اين حق را به مردم واگذار کرده؟
سوم اينکه اگر اين حق واگذار شده، شکل عملي آن چگونه است؟ مردم جمع شوند و با رأي گيري جانشين رسول خدا صل را تعيين کنند؟!! اگر اينگونه است پس چرا خليفه دوم اينگونه انتخاب نشد؟ و با انتصاب شخص ابوبکر شد خليفه رسول خدا. خدا و رسولش اينگونه گفته اند يا آنگونه؟ بگذريم از انتخاب خليفه سوم که نه اين بود و نه آن!
چهارم اينکه چگونه مي توان کسي را که با انتخاب چند نفر انتخاب شده و در انتخاب او خدا و رسولش هيچ نقشي نداشته اند را خليفه خدا و رسولش خواند و همه مسلمانان جهان را ملزم به پيروي از دستور او کرد؟ ما معتقديم که خداوند خود براي جانشيني پيامبر و رهبري امت اسلام کساني را تعيين کرد و پيامبرش را مامور کرد تا در غدير خم اولين آنها را به مردم معرفي کند و همانگونه که مردم نسبت به رسول خدا فقط وظيفه ايمان و پيروي دارند و نه انتخاب، درباره اين برگزيدگان الهي هم فقط وظيفه ايمان و پيروي دارند و نه حق انتخاب. براي همين، خدا برگزيد و رسول خدا ص در غدير معرفي کرد؛ مردم هم به دستور قرآن کريم موظف به اطاعت و پيروي هستند: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم[7] ؛ اى اهل ايمان! از خدا اطاعت كنيد و [نيز] از پيامبر و صاحبان امر خودتان اطاعت كنيد. صاحبان امر، بنا بر آنچه رسول خدا در خطبه غدير فرمود امامان دوازده گانه اي هستند که سر سلسله آنها امام علي ع است.[8]
پي نوشت: 1. 40/ يوسف 2. الميزان 11/177 3. 124/ انعام 4. 28/ حديد 5. مانند 59/ نساء 6. 3-4/ نجم 7. 59/نساء 8. رسول خدا : يَا أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ وَلِيُّكُمْ وَ أَوْلَى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ فَقَالُوا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ فَقَالَ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِي‏ مَوْلَاه‏. کافي 1/

فرهنگ عاشورا، انتظار و غدير بزرگترين سرمايه شيعه است

فرهنگ عاشورا، انتظار و غدير را بزرگترين سرمايه شيعه است با وجود اين سه عامل مهم دشمنان هيچ گاه توان مقابله با امت اسلامي را ندارند و خود دشمن نيز به اين نتيجه رسيده و به آن اذعان دارد. امروز دشمنان قسم خورده همه تلاش خود را براي تضعيف مباني ديني در جوامع اسلامي به کار گرفته‌اند. ترويج فرهنگ اهل بيت(ع) و آشنايي نسل جوان با شعائر ديني را بهترين راه براي مقابله با توطئه افکني هاي دشمنان نظام است و امروز نوجوانان و جوانان کشور تشنه معارف ديني هستند، اما اين معارف بايد از سوي افرادي متخصص به اين نسل منتقل شود. امروز استراتژي دشمن براي مقابله با ارزش هاي اسلامي تغيير کرده است، ادامه داد: در گذشته سلاح دشمن سخت افزاري بود، اما امروز دشمنان از ابزار نرم براي کمرنگ کردن معارف ديني استفاده مي‌کنند. نظام سلطه به نقش مهم و تأثيرگذار ارزش‌هاي ديني در هدايت جامعه اذعان دارد، علي رغم همه توطئه افکني هاي دشمنان، اما امروز همچنان شاهد نسلي ديندار و با ايمان هستيم. شيعه امروز در دنيا اقتدار دارد، دنياي لائيک هرگز توان برابري با اعتقادات شيعه را ندارد و علي رغم همه توطئه افکني ها براي تضعيف ارزش هاي ديني شاهد گسترش روز افزون فرهنگ شيعي در دنيا هستيم.

واقعه غدير هرگز فراموش نمى‏شود : اراده حكيمانه خداوند بر اين تعلق گرفته كه واقعه تاريخى غدير در تمام قرون و اعصار، به صورت زنده در دلها و به صورت مكتوب در اسناد و كتب، بماند و در هر عصر و زمانى نويسندگان اسلامى در كتابهاى تفسير و حديث و كلام و تاريخ از آن سخن بگويند و گويندگان مذهبى در مجالس وعظ و خطابه در باره آن داد سخن دهند و آن را از فضايل غير قابل انكار حضرت على ع بشمارند. نه تنها خطبا و گويندگان، بلكه شعرا و سرايندگان بسيارى از اين واقعه الهام گرفته‏اند و ذوق ادبى خود را از تامل در زمينه اين حادثه و از اخلاص نسبت ‏به صاحب ولايت مشتعل ساخته‏اند و عاليترين قطعات را به صورت هاى گوناگون و به زبانهاى مختلف از خود به يادگار نهاده‏اند. از اين جهت، كمتر واقعه تاريخى همچون رويداد غدير مورد توجه دانشمندان، اعم از محدث و مفسر و متكلم و فيلسوف و خطيب و شاعر و مورخ و سيره نويس، قرار گرفته است و تا اين اندازه در باره آن عنايت مبذول شده . يكى از علل جاودانى بودن اين حديث، نزول دو آيه از آيات قرآن كريم در باره اين واقعه است(8) و تا روزى كه قرآن باقى است اين واقعه تاريخى نيز باقى خواهد بود و از خاطرها محو نخواهد شد.

جامعه اسلامى در اعصار ديرينه آن را يكى از اعياد مذهبى مى شمرده‏اند و شيعيان هم اكنون نيز اين روز را عيد مى‏گيرند و مراسمى را كه در ديگر اعياد اسلامى برپا مى‏دارند در اين روز نيز انجام مى‏دهند. ريشه اين عيد اسلامى به خود روز غدير باز مى‏گردد، زيرا در آن روز پيامبر ص به مهاجرين و انصار، بلكه به همسران خود، دستور داد كه بر على ع وارد شوند و به او در مورد چنين فضيلت‏ بزرگى تبريك بگويند. زيد بن ارقم مى‏گويد: نخستين كسانى از مهاجرين كه با على دست دادند ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه و زبير بودند و مراسم تبريك و بيعت تا مغرب ادامه داشت .

                            علل همراهي نكردن مردم با علي(عليه السلام) مصباح يزدي

حب و بغض علت مخالفت با ...... مال و مقام، عامل عمده مخالفت خواص با اميرالمؤمنين(ع)

اميرالمؤمنين(ع) در خطبه سوم نهج البلاغه كه به «خطبه شقشقيه» معروف است، ضمن گلايه از كارهايي كه بعد از رحلت پيغمبر اكرم(ص) انجام گرفت و مصيبت هايي كه بر حضرت امير(ع) وارد شد، مي فرمايند: فصبرت و في العين قذيًو في الحلق شجاً؛ بر تمام اين مصايب صبر كردم در حالي كه گويا خاري در چشم و استخواني در گلو داشتم. سپس آن حضرت ادامه مي دهند: بعد از بيعت مردم با من نيز عده اي بيعت را شكسته و بناي مخالفت و جنگ با مرا گذاشتند؛ مگر ايشان اين آيه شريفه را نشنيده بودند كه: تلك الدّار الآخره نجعلها للّذ ين لا يريدون علوًّا في الأرض و لا فساداً و العاقبه للمتّقين.1 سپس خود آن حضرت پاسخ مي دهند: بلي! واللّه لقد سمعوها و وعوها و لكنّهم حليت الدّنيا في أعينهم و راقهم ز برجها؛ آنها اين آيه را به خوبي شنيده و آن را درك كرده بودند؛ معناي آن را نيز به خوبي مي دانستند و حجت بر آنها تمام بود؛ اما دنيا در چشم آنها زيبا جلوه كرد و زيورهاي دنيا مايه اعجاب آنها شد.
با توجه با اين فرمايش اميرالمؤمنين(ع) ، اكنون خوب است ما به درون خود مراجعه كرده و ببينيم چه اندازه شيفته دنيا هستيم؟ آيا زر و زيور دنيا چشم ما را خيره نكرده است؟ دل بستگي به دنيا نشانه هايي دارد كه با جستجوي آنها در حالات و رفتارمان مي توانيم پاسخ اين سؤال را پيدا كنيم. آيا اگر انجام وظيفه موجب محروميت ما از بعضي امور دنيوي شود، حاضريم وظيفه خود را انجام دهيم؟

1. كينه هاي شخصي
برخي از كساني كه حضرت علي(ع) را رها كردند، به اين دليل بود كه يك سلسله كينه ها، حسادت ها و دل خوري هايي نسبت به آن حضرت(ع) داشتند. كساني كه در صدر اسلام مسلمان شده بودند، بت پرست هاي مكه و يا از عشاير مختلف عرب بودند و در بسياري از جنگ ها در جبهه مقابل پيغمبر اكرم(ص) با آن حضرت جنگيده و بستگان بسياري از آنها در امثال بدر و حنين به دست حضرت علي(ع) كشته شده بودند. در اين جنگها اميرالمؤمنين (ع) مهم ترين نقش را ايفا كرد و به تنهايي عده زيادي از پهلوانان سپاه دشمن را به قتل رساند؛ از جمله، برادر، دايي و جد معاويه به دست حضرت علي(ع) كشته شدند. در آن زمان روحيه عشايري بر مردم حاكم بود و اگر كسي از تبار يا عشيره اي كشته مي شد همه آن قبيله نسبت به قاتل او بدبين مي شدند و كينه او را در دل مي گرفتند. در دعاي ندبه : ...أحقاداً بدريّه ً و خيبريّه ً و حنينيّه ً و غيرهنّ فأضبّت علي عداوته و أكبّت علي منابذته بحارالانوار، ج 32، باب 12، روايت 472.. آنان گرچه مسلمان شده بودند و در ظاهر علي(ع) را هم دوست داشتند، اما در زواياي پنهان دل خود، حتي گاهي به صورت ناخودآگاه، نسبت به آن حضرت(ع) كينه داشتند و با خود مي گفتند، همين شخص بود كه پدر، جدّ، عمو و دايي و بستگان ما را كشت.

2. عدالت علي(ع)
مسأله ديگر در دشمني و مخالفت مسلمانان صدر اسلام با اميرالمؤمنين(ع) ، مربوط به شخص آن حضرت بود. علي(ع) صفتي داشت كه مردم آن را نقطه ضعف مي شمردند. آنان با تمام فضايلي كه براي حضرت علي(ع) قايل بودند، اما به پندار خود يك عيب و ضعف اساسي نيز براي آن حضرت سراغ داشتند! آن ايراد اين بود كه علي(ع) سخت گير و انعطاف ناپذير است! علي مو را از ماست مي كشد و بيش از حد در مسايل دقيق و ريز مي شود. به خصوص در مواردي كه مربوط به احكام شرعي، حقوق مردم و بيت المال باشد زياد از حد سخت مي گيرد!بسياري از ما داستان عقيل را مي دانيم. عقيل برادر حضرت علي(ع) و فردي نابينا و در عين حال عيالوار بود. بسياري از اوقات فرزندانش گرسنه بودند و سهم او از بيت المال كفاف زندگي اش را نمي داد. روزي حضرت علي(ع) را به مهماني دعوت كرد تا آشفتگي و ژوليدگي كودكانش را ببيند، بلكه سهم بيشتري از بيت المال براي او مقرر كند. حضرت آهن داغ را به بدن او نزديك كرد به طوري كه فريادش بلند شد و گفت: مي خواهي مرا بسوزاني؟! مگر من چه كرده ام كه اين كار را با من مي كني؟! اميرالمؤمنين(ع) فرمود، تو از آهني كه به دست من داغ شده تا اين اندازه وحشت مي كني، من چگونه در روز قيامت آتشي را كه از غضب خدا افروخته شده تحمل كنم؟ اگر من بخواهم از بيت المال يك درهم بيشتر از سهمت به تو بدهم، در آخرت بايد به آتش جهنم بسوزم. بحارالانوار، ج 41، باب 107، روايت 23.

 3. فقر فرهنگي
مردم زمان پيغمبر اكرم(ص) عموماً و به جز تعداد معدودي از آنها، نسبت به اسلام آشنايي عميق و همه جانبه نداشتند. از سال سوم بعثت دعوت پيغمبر(ص) علني شد و در طول بيست سال پس از آن، با مشقت هاي فراوان، عده اي از مردم مسلمان شدند كه عمده آن نيز بعد از هجرت پيغمبر(ص) به مدينه و آن هم در سه، چهار سال آخر عمر پيامبر(ص) بود. بديهي است كه هم به لحاظ محدوديت امكانات اطلاع رساني و هم به لحاظ وضعيت بسيار ضعيف سواد و تمدن و پيشرفت خود مردم جزيره العرب، پيامبر(ص) نمي توانست در اين مدت محدود آنها را به صورت عميق و گسترده با معارف اسلام آشنا سازد. از اين رو جامعه زمان پيامبر(ص) مبتلا به عقب ماندگي فرهنگي شديدي بود، در حدي كه ما نمي توانيم آن را به درستي درك كنيم. براي چنين مردمي با اين سطح پايين فرهنگي بسيار مشكل بود كه بپذيرند بعد از وفات پيغمبر(ص) اطاعت شخص ديگري كه پيغمبر نيست، مانند اطاعت پيغمبر(ص) واجب باشد. آنان در نهايت اگر از ايمان قوي برخوردار بودند و با خودشان كنار مي آمدند، فقط مي توانستند: النّبيّ أولي بالمؤمنين من أنفسهم1 و اطاعت از شخص پيامبر(ص) را بپذيرند، اما وجوب اطاعت كسي غير از پيامبر(ص) ، به سادگي برايشان قابل هضم نبود.

علل مخالفت خواص با اميرالمؤمنين

فتنه واقع شد و هنوز هم دود آن به چشم همه مسلمانان مي رود. پس از آن نيز اين فتنه ادامه داشته و خواهد داشت، تا زماني كه حضرت وليّ عصر(ع) ظهور بفرمايد و اين فتنه ها را رفع كند. اما منظور از نقل اين داستان ها چيست؟ قرآن مي فرمايد: تكرار اين داستان ها براي عبرت است، تا ما مراقب باشيم در موارد مشابه، اشتباهات پيشينيان را مرتكب نشويم. بسياري از حوادث تاريخي دائماً به نوعي در قالب هاي جديد تكرار مي شوند و ما بايد تحليل روشني از اين حوادث داشته باشيم و از آنها عبرت بگيريم.

 ۴. دنيا پرستي و جاه طلبي   يكي از ويژگي هاي تمام نخبگاني كه در آن زمان با اميرالمؤمنين(ع) مخالفت كردند اين بود كه تشنه دنيا و ثروت يا طالب مقام بودند. آنها به اين نتيجه رسيدند كه با پيروي از حضرت علي(ع) به خواسته هايشان نخواهند رسيد؛ به همين دليل بناي مخالفت گذاشتند. كساني از آنها كه از قبل حضرت علي(ع) را به خوبي مي شناختند از همان آغاز بناي مخالفت گذاشتند. برخي هم در ابتدا درست آن حضرت را نمي شناختند و فكر مي كردند مي توانند با حضرت علي(ع) كنار بيايند و به مطامع نا مشروع خود برسند؛ اما در عمل تجربه كردند كه چنين چيزي امكان ندارد. از اين رو در ابتدا همراهي كردند اما سپس بناي جنگ با آن حضرت را گذاشتند. بنابراين يكي از عوامل مهم مخالفت برخي نخبگان جامعه آن روز با اميرالمؤمنين علي(ع) دنياپرستي و جاه طلبي آنان بود.

۵. نفاق و ايمان مصلحتي   همه كساني كه ما آنها را جزو مسلمانان و مؤمنان صدر اسلام به حساب مي آوريم ايمان واقعي نداشتند. بهترين گواه قرآن و من النّاس من يقول آمنّا باللّه و باليوم الآخر و ما هم بمؤمنين؛ و برخي از مردم مي گويند: ما به خدا و روز بازپسين ايمان آورده ايم، در حالي كه [حقيقتاً] ايمان ندارند. اينان همان منافقان هستند. منافقان كساني بودند كه در مسجد نماز ميخواندند، ولي نمازها و ساير عبادات و كارهاي آنان فقط ظاهرسازي بود. ايمان آنان يا از روي مصلحت و يا از ترس جانشان بود؛ مانند «طلقا» كه بعد از فتح مكه، در واقع از سر ترس ايمان آوردند. عده اي نيز اسلامشان به اين اميد بود كه بتوانند در سايه اسلام به خواسته هاي خود برسند. آنان قبل از اسلام روابطي با علماي يهودي و مسيحي داشتند و از آنها شنيده بودند پيامبري در جزيره العرب ظهور مي كند و كارش بالا خواهد گرفت؛ به همين دليل خود را در صف مسلمين داخل كردند تا روزي بتوانند از موقعيت استفاده كنند. براي معرفي اين گونه افراد مي توان از تاريخ شواهدي به دست آورد. به هر حال، اين منافقان در صدد بودند تا در اولين فرصت منويات خود را عملي سازند. از اين رو بلافاصله پس از رحلت پيامبر اكرم(ص) دست به كار شدند و علم مخالفت با اميرالمؤمنين علي(ع) و توطئه بر عليه آن حضرت را بلند كردند.

۶. اختلافات عشيره اي   بعضي از كساني كه ايمان آورده بودند و جزو مسلمان ها به حساب مي آمدند ـ و هنوز هم شايد اكثريت مسلمان ها براي آنها احترام فراواني قايلند ـ با بني هاشم اختلاف قومي و طايفه اي داشتند. اين اختلاف موجب ايجاد تنش و نوعي عداوت و دشمني بين اين دو طايفه شده بود و در موارد زيادي خود را نشان مي داد. از گفتارها و رفتارهايي كه بعدها در مواقع حساسي از آنها سر زد، معلوم شد كه عمق اين دشمني تا چه اندازه بوده. براي نمونه، سران اصحاب جمل را كه با حضرت علي(ع) مخالفت كردند همه مي شناسيم و مي دانيم كه كساني جز طلحه و زبير و عايشه نبودند. زبير پسر عمه حضرت علي(ع) و پيغمبر(ص) بود. او هم چنين داماد ابوبكر بود و پسري به نام عبدالله داشت. اين عبدالله از كساني بود كه از همان دوران نوجواني، دشمني خاصي با بني هاشم داشت و به طور علني به بني هاشم ناسزا مي گفت. يكي از عوامل مؤثر در راه اندازي جنگ جمل نيز هم او بود. او پدرش را براي جنگ تحريك كرد و حتي زمينه حركت عايشه را نيز در اصل او فراهم ساخت و وي را روانه بصره نمود. او پس از مرگ يزيد، در مكه ادعاي خلافت كرد و با مقدماتي كه فراهم كرده بود عده زيادي نيز به او گرويدند. وي تمام حجاز را گرفت و مدتي در آن جا حكومت كرد. اكنون موقعيت را در نظر بگيريد: كسي كه نوه عمه پيغمبر(ص) و نيز نوه خليفه اول است و با عنوان جانشين پيغمبر(ص) و خليفه مسلمين در مكه و مدينه حكومت مي كند.
طبيعتاً چون، به اصطلاح، امام مسلمين بود، نماز جمعه مي خواند. در خطبه هاي نماز جمعه بايد آداب اسلامي را رعايت كرد؛ از جمله، بايد حمد و سپاس خدا را گفت و صلوات و درود بر پيغمبر اكرم (ص) فرستاد و بعد مردم را به تقوا امر كرد. در تاريخ نوشته اند كه وي چهل جمعه در مكه نماز جمعه اقامه كرد و در هيچ خطبه اي اسم پيغمبر(ص) را نياورد!! مردم اعتراض كردند كه اين چه رسمي است؟ پاسخ گفت: ما يمنعوني أن أصلّي عليه لاّهناك رجالا يشمخون بأنفهم؛ چيزي مانع من نمي شود از اين كه اسم او را ببرم جز اين كه اين جا كساني هستند كه وقتي من اسم پيغمبر(ص) را مي آورم باد به دماغشان مي اندازند! منظورش بني هاشم بود. مانع است از اين كه من اسم پيغمبر(ص) را بياورم! من نبايد سخني بگويم كه بني هاشم خوشحال شوند! تصور كنيد كه دشمني چقدر بايد عميق باشد كه حتي براي رعايت ظاهر هم كه شده اسمي از پيامبر(ص) نبرد! او از اميرالمؤمنين علي(ع) نيز نه تنها اسم نمي برد، بلكه ـ نعوذ بالله ـ لعن هم مي كرد. از پيامبر(ص) ـ كه باني اسلام بود و او به عنوان جانشيني آن حضرت حكومت مي كرد ـ براي اين كه مبادا اقوام پيغمبر(ص) خوشحال شوند نامي نمي برد و نسبت به اميرالمؤمنين(ع) به طريق اولي چنين مي كرد!

۷. حسادت اميرالمؤمنين(ع) فرمايد: و اللّه ما تنقم منّا قريش ا لاّ انّ اللّه اختارنا عليهم؛2 مخالفت طوايف ديگر قريش با ما (بني هاشم) هيچ دليلي ندارد مگر حسد! چرا كه خداوند ما را بر ساير عرب برتري داده است (اشاره به اين كه پيامبر(ص) و تمامي ائمه(ع) از بني هاشم هستند). قرآن كريم در اين زمينه مي فرمايد: أم يحسدون النّاس علي ما آتاهم اللّه من فضله فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمه و آتيناهم ملكاً عظيماً؛3 آيا به مردم، به سبب آنچه خدا از فضل خود به آنان عطا كرده حسد مي ورزند؟ در حقيقت، ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت داديم، و به آنان ملكي بزرگ بخشيديم.
هر كس هر آنچه لياقت داشته به او داده ايم، و بر همين اساس به آل ابراهيم(ع) كتاب، حكمت و نبوت داديم؛ آيا ساير مردم بايد با آنها دشمني كنند كه چرا خدا اين نعمت ها را به آنها داد و به ما نداد؟ اين امر به سبب لياقت آنها بود: اللّه أعلم حيث يجعل رسالته؛4 خداوند بهتر مي داند رسالت خود را در كدام خانواده و در كدام شخص قرار دهد. اما انساني كه مبتلا به حسد مي شود اين مسائل را نمي فهمد! اين احساس شيطاني وقتي در انسان پيدا شود، همه خوبي ها را زشت مي نماياند. همين عبدالله بن زبير در جنگ جمل مي گفت: بياييد مرا بكشيد، اما مالك را هم بكشيد! من حاضرم كشته شوم در صورتي كه مالك هم كشته شود: اقتلوني و مالكاً معاً. حاضر بود خودش كشته شود تا مالك هم كشته شود! اين نتيجه حسد است.

در آن زمان برخي كه خودشان فقط پول و مقام و لذايذ دنيوي را مي شناختند و جنگ و صلحشان تنها بر سر همين مسائل بود، مي پنداشتند علي(ع) نيز به دنبال دنيا و رياست است! بر اين اساس مي گفتند، حضرت علي(ع) هم كه جنگ به راه انداخته و يك روز با اصحاب جمل، روزي با معاويه و روزي نيز با نهروانيان مي جنگد، براي رسيدن به دنيا است! علی(ع) مي فرمايد فان اقل يقولوا حرص علي الملك و ان اسكت يقولوا جزع من الموت ؛5 اگر حرف بزنم، مي گويند براي حرص خلافت است و اگر سكوت كنم، مي گويند از مرگ مي ترسد!
امروزه نيز در جامعه خودمان شاهديم كه برخي افراد همين گونه اند و تمامي رفتارها و گفتارهاي ديگران را بر جناحي بودن، استفاده ابزاري از دين، رياست طلبي و... حمل مي كنند. اين گونه قضاوت بدان سبب است كه اينان خودشان غير از دنيا و حكومت و مقام چيزي نمي شناسند. آنان باور نمي كنند كسي براي خدا و براي انجام وظيفه شرعي حرفي بزند و كاري انجام دهد. خيال مي كنند هر كس حرفي مي زند، يا پول گرفته و يا به دنبال رياست و مقامي است! از اين رو اگر كسي از دين هم سخن بگويد، او را متهم مي كنند كه از دين استفاده ابزاري مي كند. 

1.  ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، باب 56، و قاضي نورالله شوشتري، الصوارم المهرقه في نقد الصواعق المحرقه، ص 97.  2. نهج البلاغه، ترجمه سيد جعفر شهيدي، خطبه 33 (در نسخه فيض الاسلام اين جمله وجود ندارد). 3. نساء (4)، 54. 4. انعام (6)، 124. 5. نهج البلاغه، فيض الاسلام، خ 5. 6. همان، خ 55. 7. توبه (9)، 24.

                                     اولين نظريه پرداز سكولاريزم در تاريخ اسلام در سقيفه!

اولين نظريه پرداز سكولاريزم در تاريخ اسلام، معاويه بود. وي اين مسأله را در يكي از مكاتبات خود با امير المؤمنين (ع) مطرح كرده . در طول پنج سال حكومت حضرت علي(ع) مكاتبات زيادي بين آن حضرت و معاويه انجام شد. چون حضرت علي(ع) در عين حال كه معاويه را از حكومت شام عزل كرده بودند، نمي خواستند جنگ و خون ريزي اتفاق بيفتد و خون بي گناهاني ريخته شود. از اين رو مي بايست از سويي حجت را بر معاويه تمام كنند و از سوي ديگر از بروز شبهه در اذهان ديگران جلوگيري كنند؛ چون ممكن بود كساني بگويند بهتر بود حضرت علي(ع) معاويه را به بحث و گفت وگو دعوت كرده و او را هدايت مي كرد؛ چرا علي(ع) اين كار را نكرد؟ براي دفع اين شبهه، طي دوران حكومت حضرت علي(ع) مكاتبات زيادي بين اميرالمؤمنين(ع) و معاويه واقع شد. بسياري از نامه هاي حضرت امير(ع) به معاويه در نهج البلاغه نقل شده است. جواب هاي معاويه نيز در برخي شرح هاي نهج البلاغه، مانند شرح ابن ابي الحديد آمده است.
از جمله، اميرالمؤمنين(ع) ضمن نامه اي مفصل براي معاويه، به احاديث پيغمبر اكرم(ص) احتجاج كرده، نوشتند: پيغمبر اكرم(ص) مرا وصي و وزير خود قرار داد و فرمود: «علي(ع) بعد از من خليفه من بر شما است» و پيغمبر اكرم(ص) تعابيري مانند ولايت، امامت، خلافت و رياست را در شأن من فرمودند، با اين همه چگونه تو اين احاديث را قبول نمي كني؟ معاويه در پاسخ حضرت امير(ع) اين گونه نوشت: الا و انّما كان محمّد رسولا من الرّسل الي النّاس كافّه ً فبلّغ رسالات ربّه لايملك شيئاً غيره؛1 يعني درست است كه تو خليفه رسول الله(ص) و جانشين او هستي، اما مگر رسول الله (ص) چه كسي بود؟ او تنها پيام آوري بود و از جانب خدا پيام هايي را به مردم ابلاغ مي كرد؛ اما لايملك شيئاً غيره، مقام و منصب ديگري غير از دريافت و ابلاغ پيام هاي خدا به مردم نداشت! از اين رو تو نيز خليفه رسول خدا(ص) هستي تا پيام هايي را كه آن حضرت از جانب خدا آورده بود، به مردم برساني! اما امامت و رياست بر مردم را خود پيغمبر اكرم(ص) هم نداشت تا تو بخواهي جانشين او در اين امر باشي!

حضرت امير(ع) در پاسخ معاويه نامه اي نوشتند و در خصوص اين استدلال او فرمودند: زعمت أنّه كان رسولا و لم يكن اماماً فانّ ا نكارك علي جميع النّبيّين الائمّه ؛2 تو مدعي هستي كه پيغمبر اسلام(ص) تنها مقام رسالت را داشت و مقام امامت و رياست بر امت را نداشت؛ اين سخن تو نه تنها انكار مقام امامت براي پيغمبر اكرم(ص) است، بلكه انكار اين مقام در حق تمام انبيايي است كه داراي مقام امامت بودند. در توضيح فرمايش حضرت امير(ع) بايد بگوييم، دو آيه بر امامت انبيا تصريح كرده و جعلنا منهم أئمّه ً يهدون بأمرنا؛3 و برخي از آنان (پيامبران) را پيشواياني قرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مي كردند. آيه ديگر كه به طور مشخص مقام امامت را براي حضرت ابراهيم(ع) ثابت مي كند: و اذ ابتلي ابراهيم ربّه بكل مات فأتمّهنّ قال انّي جاعلك للنّاس اماماً.4 در تفسير اين آيه مفسران اثبات كرده اند كه بعد از آن كه حضرت ابراهيم(ع) به مقام نبوت، رسالت، و خلّت (مقام خليل اللهي) نايل شد، در نهايت به مقام امامت رسيد و اين آخرين مقام حضرت ابراهيم(ع) بود كه در اواخر عمر به آن حضرت اعطا شد. حدود صد سال از سن حضرت ابراهيم(ع) گذشته بود كه خداي متعال حضرت اسماعيل(ع) را به ايشان عنايت كرد. پس از آن كه حضرت اسماعيل(ع) جواني برومند گرديد، خداوند با دستور ذبح اسماعيل(ع) ، حضرت ابراهيم(ع) را امتحان كرد.

پس از تمام امتحانات، كه ذبح اسماعيل(ع) نيز يكي از آنها بود، مقام امامت به آن حضرت عطا شد و اذ ابتلي بنابراين مقام امامت، بالاترين و آخرين مقامي است كه حضرت ابراهيم(ع) به آن نايل گرديد. اين فضيلت ـ اعطاي مقام امامت ـ به اندازه اي مهم بود و حضرت ابراهيم در اثر رسيدن به آن چنان شادمان شد كه بلافاصله گفت: و من ذرّيّتي؛ يعني خدايا! اين مقام را در ذريه و نسل من نيز قرار بده! يكي از ويژگي هاي شخصيتي حضرت ابراهيم(ع) اين بود كه نسبت به فرزندان و نسل خود اهتمام فراواني داشت و در هر مناسبتي كه دست به دعا برمي داشت، براي فرزندان و نسل آينده خود نيز دعا مي كرد. زماني هم كه اين مقام به او داده شد، گفت: خدايا! حال كه اين مقام را به من دادي، آن را به نسل من نيز عطا فرما!

خداوند در پاسخ آن حضرت، ضمن آن كه دعاي او را اجابت كرد، فرمود: لا ينال عهدي الظّالمين ؛ يعني اين مقام را در ذريه تو نيز قرار خواهم داد، اما ستم گران به اين مقام نخواهند رسيد. پس حضرت ابراهيم(ع) و هم چنين عده ديگري از انبيا، به نص قرآن كريم داراي مقام امامت بوده اند. با توجه به اين آيات، حضرت امير(ع) به معاويه مي فرمايد: اگر تو براي رسول اكرم(ص) مقام امامت را قايل نباشي و فقط شأن رسالت و پيام رساني آن حضرت را بپذيري، نه تنها امامت آن حضرت را انكار كرده اي، بلكه امامت ساير انبيا (ع) را نيز كه قرآن به آن تصريح كرده، انكار كرده اي. علاوه بر آياتي كه امامت را براي ديگر انبيا اثبات مي كند، اين مقام براي پيامبر اكرم(ص) نيز با آيات خاصي ثابت مي شود كه شايد صريحترين آنها آيه النّبيّ أولي بالمؤمنين من أنفسهم5 باشد. طبق اين آيه، پيامبر(ص) نسبت به همه مؤمنان از خود ايشان اولي است و بر تصرفاتي كه هر كس مي تواند در زندگي و اموال خود داشته باشد، ولايت دارد. هم چنين به آيات ديگري نيز در اين زمينه مي توان اشاره كرد انّما وليّكم اللّه و رسوله،6 و نيز آياتي كه در آنها به طور مطلق امر به اطاعت از پيامبر اكرم(ص) شده؛ أطيعوا اللّه و أطيعوا الرّسول.7 معناي تمام اين آيات، اثبات مقام امامت براي پيغمبر اكرم(ص) است؛ ولي معاويه با جسارت كامل، مفاد تمام اين آيات را انكار مي كرد! البته انكار معاويه به دليل آگاه نبودن او از اين آيات نبود، بلكه مي خواست در مقام بحث و جدل، چنين وانمود كند كه اگر من از چنين مسأله اي مطلع بودم و برايم به اثبات رسيده بود، با آن مخالفت نمي كردم و من نيز تسليم شما مي شدم. به عبارت ديگر، او جاهل نبود بلكه «تجاهل» مي كرد؛ و اين نيز يكي از شگردهاي شيطاني معاويه بود. 1. بحارالانوار، ج 33، باب 16، روايت 420. 2. همان. 3. سجده (32)، 24 و انبياء (21)، 73. 4. بقره (2)، 124. 5. احزاب (33)، 6. 6. مائده (5)، 55. 7. نساء (4)، 59 /

بنابراين در سقيفه سنگ بناي دو مسأله مهم، سكولاريزم و دموكراسي گذاشته شد، كه بر اساس آن، امروزه مي توانيم خود را محك بزنيم كه سقيفه اي هستيم يا علوي. آن روز گفتند حكم دين از دنيا جدا است و امر حكومت به دست خود مردم است. امروزه هم برخي از روشن فكران ما و نيز برخي دولت مرداني كه تحت تأثير اين روشن فكران قرار گرفته اند، همين حرف را تكرار مي كنند و مي گويند: حساب دين از حساب دنيا جدا است و مردم خود بايد حكومت را انتخاب كنند. آنان در اين زمينه از فرمايش امام خميني(قدس سره) كه «ميزان رأي ملت است» نيز سوء استفاده مي كنند و مي پندارند كه حضرت امام(رحمه الله) اين فرمايش را براي همه موارد فرموده اند حتي اگر مردم رأي بدهند كه خدا نباشد! در حالي كه اين فرمايش امام(قدس سره) مربوط به موردي است كه كساني مي خواستند پيش قدم شده و افرادي را به عنوان نمايندگان مجلس انتخاب كنند؛ امام(رحمه الله) فرمودند، شما كار نداشته باشيد خود مردم مي توانند نمايندگان خود را انتخاب كنند. بنابراين ايشان در مورد انتخاب نمايندگان مجلس و يا ساير انتخاباتي كه در قانون اساسي آمده، فرمودند: «ميزان رأي ملت است.« اين فرمايش امام مربوط به مواردي است كه در قانون اساسي آمده، و اعتبار قانون اساسي هم به اين است كه وليّ فقيه آن را تأييد و امضا كرده .

امامت،جانشینی و پاسخ شیطانی معاویه تجاهل، يكي از شگردهاي معاويه

از جمله موارد ديگري كه معاويه چنين وانمود كرده كه اگر آگاه بود سرپيچي نمي كرد، داستاني است كه بعد از شهادت اميرالمؤمنين(ع) اتفاق افتاد. در يكي از سفرهايي كه معاويه به بهانه حج به حجاز آمده بود، مطابق سنّت رايج بين سياست مداران شيطاني ـ كه امروزه نيز مي توان نمونه هايي از آن را مشاهده كرد ـ براي فريفتن و جذب افراد سست ايمان، آنها را به مجالس خود دعوت مي كرد، به آنها احترام مي گذاشت، از آنها پذيرايي كرده و به ايشان هدايايي مي داد. آن گونه كه نقل شده است، ظاهراً در مسجد النبي(ص) ديد سه نفر از افراد برجسته و شخصيت هاي اجتماعي آن دوران گرد هم نشسته اند. آنان عبدالله بن عمر، عبدالله بن عباس و سعد بن ابي وقّاص بودند. سعد بن ابي وقّاص پدر عمر سعد و يكي از شخصيت هاي معروف آن زمان و از صحابه پيامبر(ص) بود. او از كساني بود كه با معاويه بيعت نكرده بود، گرچه از اميرالمؤمنين(ع) نيز تبعيت نمي كرد.

معاويه نزد آنها آمده و در كنار آنها نشست و با روي باز از هر يك احوال پرسي كرد. از سعد پرسيد: آيا تو همان كسي هستي كه با ما بيعت نكردي؟ سعد پاسخ داد: بله، من پير شده ام و نمي خواهم وارد اين گونه بحث ها شوم؛ به علاوه، بيعت با تو ابهام هايي داشت و من يقين به صحت اين كار نداشتم. معاويه از او پرسيد: چگونه جرأت مي كني بگويي كه من صلاحيت بيعت را نداشتم؟ سعد در جواب او گفت: من از حضرت رسول(ص) شنيدم كه فرمود: عليّ مع الحقّ و الحقّ مع عليّ و الحقّ يدور حيثما دار عليّ؛ علي(ع) با حق است و حق با علي(ع) است، هر جا كه علي(ع) باشد، حق همان جا است. با وجود اين فرمايش پيغمبر اكرم(ص) چگونه مي توانستم علي(ع) را رها كنم و با تو بيعت كنم؟ معاويه گفت: عجب سخني نقل كردي! من تا به حال نشنيده بودم! پيغمبر(ص) چه وقت چنين سخني فرموده است؟ آيا دليل و شاهدي نيز داري؟ سعد پاسخ داد: بله! امّ سلمه شاهد صدور اين فرمايش از پيامبر(ص) بوده است. معاويه همراه با آن سه نفر براي بررسي سخن سعد به خانه امّ سلمه رفتند. امّ سلمه يكي از همسران پيامبر(ص) است و همه او را طبق آيه قرآن به عنوان «امّ المؤمنين» شناخته و به او احترام مي گذاردند.

پس از ورود به خانه امّ سلمه، معاويه شروع به صحبت كرد و گفت: يا امّ المؤمنين! مي داني كه در اين روزگار دروغ هاي زيادي گفته مي شود و مطالبي به پيغمبر اسلام نسبت داده مي شود كه حقيقت ندارند. سعد بن ابي وقّاص مدعي است از پيغمبر اكرم(ص) سخني را شنيده است، كه ما آن را نشنيده ايم، و ادعا مي كند كه تو نيز شاهد آن بوده اي. امّ سلمه گفت: پيغمبر اكرم(ص) در همين خانه و در همين مكان اين حديث را فرمود. با شنيدن شهادت امّ سلمه معاويه در بحث مغلوب و سرافكنده شد، اما براي فريب حاضران گفت: من اين حديث را نشنيده بودم؛ اگر از آن اطلاع داشتم، تا دم مرگ از متابعت علي(ع) دست بر نمي داشتم!

اگر معاويه اين حديث را نشنيده بود، آيا صدها حديث ديگر با همين مضمون را كه بر امامت و ولايت حضرت علي(ع) دلالت مي كند، نيز نشنيده بود؟! معاويه به خوبي از اين مسأله آگاه بود، لكن براي فريب مردم چنين وانمود مي كرد كه امر بر من مشتبه شده است. اين يكي از شگردهايي است كه همه شياطين بعد از شكست و مفتضح شدن به آن متوسل مي شوند و اشتباه خود را به صورت هاي مختلف توجيه مي كنند تا كار خود را درست جلوه دهند و يا خود را نزد ديگران معذور نشان دهند. حاصل كلام اين كه، معناي عملكرد اصحاب سقيفه، تفكيك دين از سياست بود. به تعبير ديگر، بنيان گذاران سكولاريزم در اسلام، اصحاب سقيفه بودند و اولين كسي كه با صراحت مدعي تفكيك دين از سياست شد، شخص معاويه بود كه گفت پيغمبر(ص) به جز رسالت مقام ديگري نداشت: لايملك شيئاً غيره. بعد نيز براي توجيه كار خود گفت: اگر از احاديثي كه بر ولايت علي(ع) دلالت مي كند اطلاع داشتم، من نيز از علي(ع) تبعيت مي كردم!

دشمنی ابلیس با ولایت از آغاز تا انجام
همچنین دشمنی ابلیس و شیاطین جنی و انسی و همه کافران در طول تاریخ با مسأله ولایت بوده است. آنچه موجب می‌شود که ابلیس از سجده پذیرش ولایت سرباز زند، کفر او به ولایت و غرور وی به لیاقت و شایستگی خود او بوده است. در طول تاریخ بشریت همه کسانی که در برابر پیامبران قرار گرفتند به سبب همین غرور و عدم پذیرش ولایت بوده است. اگر قابیل، هابیل را می‌کشد، عدم پذیرش ولایت هابیل بوده است. او نیز خود را سزاوار ولایت می‌دانست و همانند ابلیس به مخالفت و حتی قتل می‌پردازد. حتی به نقلی حضرت آدم(ع) ولایت مطلق را می‌خواست که از آن عالین یعنی حقیقت محمدی بود و به همین سبب پیرو وسوسه ابلیس شد و هبوط کرد و در نهایت با رحمت الهی و عفو و گذشت خداوندی از طریق کلمات تامات انوار محمدی و اهل بیت‌(ع) رهایی یافت.
کشتاری که یهودیان از پیامبران(ع) کردند (آل‌عمران، آیه181) به سبب این بود که این پیامبران حقیقت ولایت محمدی را بشارت می‌دادند و آن را در فرزندان حضرت اسماعیل(ع) نشان می‌کردند. این‌گونه بود که یهودیان متعصب و مغرور بر نمی‌تابیدند که حقیقت ولایت در غیر خود ایشان باشد؛ چرا که همانند ابلیس، خود را شایسته این مقام می‌دانستند و مدعی بودند که ایشان ابناء الله و احباءالله هستند. (بقره، آیه221)
ترس پیامبر از ترور
گزارش‌های قرآنی بیانگر این معناست که بسیاری از پیامبران، شهید ولایت شده‌اند. بشارت‌های آنان نسبت به ولایت مطلق پیامبر(ص) و منجی آخر‌الزمان(ع) موجب شد تا کافران به ظاهر اهل کتاب به قتل پیامبران همت گمارند و به سبب همین بشارت‌ها و این که پیامبر و مصلح کل در آخر زمان از نسل اسماعیل(ع) است، پیامبران خویش را منکر شوند یا با آنان دشمنی ورزند و به اذیت و آزار ایشان بپردازند، بگونه‌ای که حضرت داود(ع) و حضرت عیسی‌بن‌ مریم(ع) ایشان را لعن کرد. (مائده، آیه78) این ترس در زمان پیامبر(ص) نیز ادامه می‌یابد؛ زیرا پیامبر(ص) می‌بایست برخلاف آرزوی کافران، ولایت را معرفی و با اعلان وصی، اسلام و قرآن را تا آخر زمان و قیامت تضمین نماید. ابلیسی‌ها امید داشتند که با ابتر بودن، نسل او منقطع شود؛ زیرا پیامبری و وصایت و ولایت در مردان است و آن حضرت(ص) جز دختری به نام فاطمه(س) فرزندی نداشت و حضرت ابراهیم بن محمد(ص) نیز در کودکی مرده بود.

یأس ابلیس و کافران در غدیر
خداوند می‌فرماید: الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا؛ امروز در غدیرخم یعنی روز هیجدهم ماه ذی‌الحجه، با ابلاغ وصایت امیرمؤمنان علی(ع) و جانشینی آن حضرت به عنوان ولی‌الله، دین به کمال و نعمت به تمامیت خود رسید و خداوند اسلام دارای این ویژگی ها را به عنوان دین، پذیرفته و بدان رضایت داد. در حقیقت اسلامی که مورد رضایت خداوندی است، اسلام با ولایت اوصیای الهی تا قیامت است و هر کسی این بخش از اسلام را نپذیرفته در حقیقت اسلام کامل را نپذیرفته است و ایمان به بعضی و کفر به بعضی دارد و آن اسلام ناقص است و خداوند آن را نمی‌پذیرد و بدان خشنود نیست. در روایات از جمله تمامیت هر عمل عبادی و آیینی اسلام، ولایت دانسته شده و در روایات بسیاری آمده است که من تمام الحج لقاء الامام، یا من تمام الصلاه لقاء الامام. از امام باقر(ع) است که اسلام با ولایت پذیرفته می‌شود. بنابراین، نماز بی‌ولایت امیرمؤمنان(ع) و دیگر اوصیای الهی، نمازی ناقص است؛ چرا که از اجزاء و شرایط صحت و تمامیت هر عمل عبادی، ولایت است.
ابلیس، زمانی که وصایت اولیای الهی در غدیر اعلان می‌شود، مأیوس می‌شود؛ چرا که دیگر احتمال گمراهی همه بشر با وجود اولیای الهی نمی‌دهد و مأیوسانه می‌کوشد تا پیامبر(ص) را ترور کند و یا با توطئه‌های دیگر نقش ولایت را در جامعه اسلامی از میان ببرد که در این کار کمی موفق می‌شود ولی دوباره با قیام امام حسین(ع) و شهادت آن حضرت(ع) همه آن امیدهایش به نومیدی محض تبدیل می‌شود و از آن پس دیگر امیری به گمراهی دسته جمعی بشر نداشته و به گمراهی افراد بسنده می‌کند و در گوش‌های پیروان خویش نجوا می‌کند تا امیدی در دل‌های نومید آنان ایجاد کند اما خود می‌داند که این کور سویی که در دل او و پیروانش است، دوامی ندارد و به زودی خاموش می‌شود و نور الهی است که همه جا را فرا می‌گیرد

                                                    جفای اعراب در حق امام علی(علیه السلام)

جامعه معاصر امام علي عليه‏السلام
امام عليه السلام در جملاتي گران بها جامعه معاصر خويش را اين گونه معرفي مي کند:«پس مردم ما ـ قريش ـ خواستند پيامبرمان را بکشند و ريشه ما را بکنند و درباره ما انديشه ‏ها کردند و کارها راندند. از زندگي گوارامان باز داشتند و در بيم و نگراني گذاشتند و ناچارمان کردند تا به کوهي گذار برشويم و آتش جنگ را براي ما برافروختند(1)
«بار خدايا! از تو بر قريش ياري مي ‏خواهم که پيوند خويشاونديم را بريدند، و کار را بر من واژگون گردانيدند و براي ستيز با من فراهم گرديدند، در حقي که از آن من بود ـ نه آنان ـ و بدان سزاوارتر بودم، از ديگران و گفتند حق را تواني به دست آورد، و توانند تو را از آن منع کرد. پس کنون شکيبا باش، افسرده يا بمير به حسرت مرده، و نگريستم و ديدم نه مرا ياري است، نه مدافعي و مددکاري جز کسانم، که دريغ آمدم به کام مرگشان برانم. سپس خار غم در ديده خليده، چشم پوشيدم و ـ گلو از استخوان غصه تاسيده ـ آب دهان را جرعه‏ جرعه نوشيدم، و شکيبايي ورزيدم، در خوردن خشمي که از حنظل تلخ تر بود و دل را از تيغ برنده دردآورتر».(2)
«بدان! که خودسرانه خلافت را عهده‏دار شدند، و ما را که نسب برتر است و پيوند با رسول خدا صلي ‏الله عليه ‏و ‏آله استوارتر، به حساب نياوردند، خودخواهي بود. گروهي بخيلانه به کرسي خلافت چسبيدند، و گروهي سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند، و داور قيامت و بازگشتگاه روز جزاست ـ اين سخن بگذار ـ ».(3)
«اي علي! پس از من مردم به مال هاي خويش فريفته شوند و به دين خويش بر خدا منت نهند. رحمت پروردگار را آرزو کنند و از سطوت او ايمن زيند. حرام خدا را حلال شمارند، با شبهت ‏هاي دروغ و هوس هايي که در سر دارند، مي را نبيذ گويند و حلال پندارند. حرام را هديت خوانند و ربا را معاملت دانند. گفتم: اي رسول خدا آن زمان مردم را در چه پايه نشانم؟ از دين برگشتگان يا فريفتگان؟ فرمود: فريفتگان.»(4)
بدان! که خودسرانه خلافت را عهده‏دار شدند، و ما را که نسب برتر است و پيوند با رسول خدا صلي ‏الله عليه ‏و ‏آله استوارتر، به حساب نياوردند، خودخواهي بود. گروهي بخيلانه به کرسي خلافت چسبيدند، و گروهي سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند، و داور قيامت و بازگشتگاه روز جزاست
«ابوذر، همانا تو براي خدا به خشم آمدي، پس اميد به کسي بند که به خاطر او خشم گرفتي. اين مردم بر دنياي خود از تو ترسيدند، و تو بر دين خويش از آنان ترسيدي؛ پس آن را که به خاطرش از تو ترسيدند، بديشان واگذار و با آنچه از آنان ترسيدي رو به گريز درآر. بدانچه آنان را از آن بازداشتي، چه بسيار نيازدارندو چه بي‏نيازي تو بدانچه از تو باز مي ‏دارند. به زودي مي ‏داني فردا سود برنده کيست و آن که بيشتر بر او حسد برند، چه کسي است. اگر آسمان ها و زمين بر بنده ‏اي ببندد، و او از خدا بترسد، براي وي ميان آن و برون شوي اند. جز حق مونس تو مباشد، و جز باطل تو را نترساند. اگر دنياي آنان را مي ‏پذيرفتي تو را دوست مي ‏داشتند، و اگر از آن به وام مي ‏گرفتي، امينت مي ‏انگاشتند».(5) «و بدانيد! که شما بعد از هجرت ـ و ادب آموختن از شريعت ـ به ـ خوي ـ باديه ‏نشيني بازگشتيد و پس از پيوند دوستي دسته‏دسته شديد. با اسلام جز به نام آن بستگي نداريد و از ايمان جز نشان آن را نمي‏شناسيد. مي ‏گوييد به آتش ـ مي ‏سوزيم ـ و ننگ را نمي ‏توزيم. گويا مي‏ خواهيد اسلام را واژگون کنيد با پرده حرمتش را دريدن، و رشته برادري ديني را بريدن.پيماني که خدايش براي شما در زمين خود پناهگاه و جاي امن فرمود، و موجب ايمني آفريده ‏هايش نمود و اگر شما به چيزي جز اسلام پناه برديد، کافران با شما پيکار خواهند کرد، آنگاه نه جبرئيل ماند و نه ميکائيل، و نه مهاجران و نه انصار که شما را ياري کنند. جز تيغ بر يکديگر زدن نبود تا خدا ميان شما داوري کند».(6)
امام علي
«اي مردمي که اگر امر کنم، فرمان نمي ‏بريد و اگر بخوانمتان؛ پاسخ نمي ‏دهيد، اگر فرصت يابيد ـ در گفتار بيهوده ـ فرو مي ‏مانيد و اگر با شما بستيزند، سست و ناتوانيد. اگر مردم بر امامي فراهم آيند، سرزنش مي‏ کنيد، و اگر ناچار به کاري دشوار درشويد، پاي پس مي ‏نهيد. بي ‏حميّت مردم انتظار چه مي ‏بريد! چرا براي ياري برنمي ‏خيزيد و براي گرفتن حقتان نمي ‏ستيزيد، مرگتان رساد، يا خواري بر شما باد.راستي شما چه مردمي هستيد؟ ديني نيست که فراهمتان آورد؟ غيرتي نداريد که بر کارتان وادارد؟ راه دانستن کتاب خدا را به شما نمودم و در حجت را به روي شما گشودم، آنچه را نمي ‏شناختيد به شما شناساندم و دانشي را که به کامتان فرو نمي ‏رفت، جرعه جرعه به شما نوشاندم. اگر بودي که کور مي ديد و خفته بيدار مي‏گرديد. چه نادان مردمي که رهبر آنان معاويه باشد و آموزگارشان پسر نابغه».(7)
«اي مردمي که به تن فراهميد و در خواهش ها مخالف هميد، سخنانتان تيز، چنانکه سنگ خاره را گدازد، و کردارتان کند، چنانکه دشمن را درباره شما به طمع اندازد. در بزم، جوينده مرد ستيزيد و در رزم، پوينده راه گريز. آن که از شما ياري خواهد خوار است، و دل تيمار خوارتان از آسايش به کنار. بهانه‏ هاي نابخردانه مي ‏آوريد و چون وامداري که پي‏در پي مهلت خواهد، امروز و فردا مي ‏کنيد. آن که تن به خواري داده، دفع ستم را چگونه شايد؟ که حق جز با کوشش به دست نيايد.»(8)
بدانيد! که شما بعد از هجرت ـ و ادب آموختن از شريعت ـ به ـ خوي ـ باديه ‏نشيني بازگشتيد و پس از پيوند دوستي دسته ‏دسته شديد. با اسلام جز به نام آن بستگي نداريد و از ايمان جز نشان آن را نمي ‏شناسيد. مي ‏گوييد به آتش ـ مي ‏سوزيم ـ و ننگ را نمي ‏توزيم. گويا مي‏ خواهيد اسلام را واژگون کنيد با پرده حرمتش را دريدن، و رشته برادري ديني را بريدن. پيماني که خدايش براي شما در زمين خود پناهگاه و جاي امن فرمود
«و شما در روزگاري هستيد که خوبي در آن پشت کرده و همچنان مي ‏رود، و بدي روي آورده و پيش مي ‏دود و طمع شيطان در تباه کردن مردمان بيشتر مي ‏شود. اين روزگاري است که ساز و ساخت شيطان قوي ‏تر گرديده، و فريب و بدسگالي او فراگيرتر گشته، و شکار وي در دسترس قرار گرفته. گوشه چشم به هر سو که خواهي به مردم بيفکن! آيا جز مستمندي بيني با فقر دست به گريبان، يا دولتمندي با نعمت خدا در کفران، يا آنکه دست بخشش ندارد، و ندادن حق خدا را افزوني مال به حساب آرد، يا سرکشي که از سخن حق روگردان است گويي گوش او از شنيدن موعظت ها گران است... فساد آشکار گشته، نه کار زشت را دگرگون کننده ‏اي مانده است و نه نافرماني و معصيت را بازدارنده اي... با خدا و بهشت او فسون نتوان کرد، و خشنودي او را جز به طاعت به دست نتوان آورد. لعنت خدا بر آنان که به معروف فرمان دهند و خود آن را واگذارند، و از منکر بازدارند و خود آن را به جا آورند».(9)
از آنچه از سخنان امام عليه السلام که در توصيف روزگار معاصر خويش بيان شده بود، به دست مي آيد؛ ويژگي هاي جامعه آن روز را چنين مي توان برشمرد: بدعت در دين، فراموشي سنت، بيگانگي با اسلام، فراموش کردن احکام صحيح اسلام، دفاع نکردن از حق، پيروي نکردن از دستورات رهبر الهي، گوشه ‏نشيني م?منان، حکمفرمايي به ظاهر م?منان، آشکاري فساد، کساني که امر به معروف مي‏ کنند خود به آن عمل نمي‏ کنند، کساني که نهي از منکر مي ‏کنند خود مرتکب منکر مي ‏شوند، گويندگان بي‏ کردار، گناهکاران، تلاش جهت پنهان نمودن گناه خود ندارند، گوش نکردن به مواعظ نيک، بي ‏رغبتي به انجام عمل نيک، فراگير شدن «بدي» کردن، پايمال کردن حق، تلاش نکردن در جهت گرفتن«حق» خود از ستمکاران، انجام امور باطل، گام برنداشتن جهت نابودي باطل، پاي پس کشيدن از انجام کارهاي سخت، سستي و بي ‏ارادگي در دفاع، بي ‏توجهي به جهاد با دشمن، کند کرداري، تندخويي و تند زباني، شيوع کينه، تفرقه و پراکندگي، بريدن رشته برادري ديني، ياري نرساندن به يکديگر، نداشتن وحدت در اهداف، ندادن حقوق خدا از سوي ثروتمندان، بي ‏توجهي ثروتمندان به فقرا، کفران نعمت از سوي ثروتمندان، ازدياد فقر و مستمندي، ناداني و جهل، بازگشت به ارزش هاي جاهلي.
پي نوشت ها :1. نهج البلاغه، کلام 9. 2. همان، خطبه 217. 3. همان، خطبه 162. 4. همان، خطبه 156. 5. همان، خطبه 130. 6 . همان، خطبه 192. 7. همان، خطبه 180. 8. همان، خطبه 29. 9. همان، کلام 32.

تحريف سيره و سنت پيامبر(ص) توسط معاويه

از ميان دشمنان اسلام تنها طايفه اى كه لحظه اى دست از عداوت و دشمنى با پيامبر و مسلمانان برنداشت, طايفه بنى اميه بود. سركرده اين طايفه ابوسفيان بود; او كسى بود كه تا پيش از فتح مكه, يكى از دشمنان سرسخت اسلام و مسلمانان به حساب مى آمد. او كسى بود كه جنگ بدر, احد و احزاب را به قصد نابودى اسلام راه اندازى كرد و تا فتح مكه لحظه اى عقب ننشست و فرزندش معاويه ـ كه در فساد, طغيان و بى دينى, كمتر از پدر خود نبود ـ از همان اول بناى مخالفت با پيامبر و اهل بيت او را گذاشت. پس از شهادت اميرمومنان(ع) بدترين فشارها را عليه شيعيان و پيروان آن حضرت روا داشت.

و مى توان گفت كسى كه بيشترين لطمه را به پيكره اسلام و مسلمانان وارد كرد, معاويه بود; چرا كه او طى پنجاه سالى كه برمسلمانان مسلط شده بود, نه تنها بسيارى از حرمت ها را شكست بلكه در تحريف سيره و سنت پيامبراكرم(ص) تلاش زيادى كرد. اميرمومنان كه بهتر از هركس ديگرى سابقه ديرينه اين طايفه و على الخصوص معاويه را مى دانست, طى نامه اى به مردم عراق به اين مسئله اشاره كرده و چنين خاطر نشان مى سازد: بدانيد كه شما مردم عراق با كسانى رو به رو شده ايد كه طلقإ (آزاد شدگان) و فرزندان طلقإ هستند, و با گروهى مى جنگيد كه به زور و به اكراه اسلام آورده اند. آنان از دشمنان خدا و سنت پيامبر و قرآن مجيد و پيروان احزاب و بدعت ها مى باشند(1) و در خطبه ديگرى به هنگام تشويق ياران خود به هنگام رفتن به جنگ عليه معاويه فرمود: پيش به سوى دشمنان خدا و سنت و قرآن مجيد; به سوى باقى ماندگان احزاب و قاتلان مهاجران و انصار(2)

روش هاى معاويه در تحريف سيره نبوى

برخوردهاى زشت و زننده معاويه بن ابى سفيان با راويان حديث نبوى, نشان دهنده عمق كينه توزى و حقد و حسد او نسبت به پيامبر و يارانش مى باشد. او گاهى با شنيدن حديثى از پيامبر,با نشان دادن حركات زشتى از خود, راوى و روايت را به باد مسخره و استهزإ مى گرفت كه نمونه هاى زير بهترين گواه ما است:

تمسخر سعد  علامه امينى از طبرى از ابن إبى نجيح نقل كرده: وقتى كه معاويه جهت اداى مراسم حج به مكه آمده بود, پس از طواف به سوى دارالندوه رفت در حالى كه سعد بن ابى وقاص او را همراهى مى كرد.معاويه او را بر تخت در كنار خود نشانيده و شروع به دشنام دادن به على(ع) كرد. سعد گفت: مرا در كنار خود نشانيده و على(ع) را دشنام مى دهى؟! به خدا سوگند اگر يكى از صفات على(ع) در من بود, برايم بهتر بود از آنچه كه آفتاب بر آن بتابد... (3) علامه امينى در ادامه اين ماجرا, از ابن عايشه و ديگران نقل كرده:وقتى سعد چنين گفت, بلافاصله از جاى خود برخاسته تا برود, معاويه بادى از خود خارج كرده و گفت: بنشين تا جواب خود را دريافت كنى, تاكنون در نزد من اين گونه پست و فرومايه جلوه نكرده بودى. اگر چنين است كه تو مى گويى, پس چرا با او بيعت نكردى در حالى كه اگر من چنين چيزى از پيامبر شنيده بودم تا زنده بودم خدمتگزارش مى بودم...(4)

تمسخر ابوقتاده  و آن روزى كه معاويه وارد مدينه شد, ابوقتاده با او رو به رو گشت. معاويه گفت: اى ابوقتاده!به جز شما گروه انصار, همه مردم با من ديدار كردند. چه چيز مانع شد كه به ديدنم نياييد؟ ابوقتاده گفت: چهارپايانمان همراه ما نبود. معاويه گفت: پس شتران شما چه شدند؟ ابوقتاده گفت: آن ها را در آن روزى كه در پى تو و پدرت در جنگ بدر بوديم, پى كرديم. سپس گفت: پيامبر به ما فرمود كه ما پس از او سختى ها و مشكلاتى خواهيم ديد.معاويه گفت: در اين صورت به شما چه دستورى داده است؟ ابوقتاده گفت: ما را به صبر و شكيبايى دستور داده است. معاويه گفت: پس صبر كنيد تا وى را ملاقات كنيد.(5)

اهانت و اخراج روزى ابوبكره در مجلس معاويه حاضر شد. معاويه گفت: اى ابابكره! براى ما حديث بگو.إبوبكره گفت: از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: سى سال, خلافت است و سپس, پادشاهى خواهد شد. عبدالرحمن بن ابى بكره گويد: من نيز در آن موقع همراه پدرم بودم, پس معاويه با شنيدن اين حديث, دستور داد تا با پس گردنى ما را از آن جا بيرون كردند.(6)

تهديد ناقلان حديث  از جمله كارهايى كه معاويه در رابطه با منع و جلوگيرى از احاديث رسول الله انجام داد, اين بود كه برخى از ياران رسول خدا(ص) را در صورت نقل روايت, به كشتن تهديد كرده بود.نصربن مزاحم مى نويسد: معاويه كسى را به سراغ عبدالله بن عمر فرستاده, به او گفت:اگر بشنوم كه حديثى را نقل كرده باشى, گردن تو را خواهم زد.(7)

برخورد با سيره و سنت پيامبر(ص)

حقد و كينه ديرينه معاويه او را وامى داشت كه به سخنان درربار پيامبر نيز نگاه ديگرى كند,بدين جهت از همان اول بنا را بر اين گذاشت كه سخنان و سنت پيامبر(ص) را جعل و تحريف و تغيير و همچنين با تجاهل و تغافل و انكار بلكه اظهار رإى در برابر سنت پيامبر و ده ها برنامه ديگر براى محو سنت, و تلاش مستمر و پى گير براى از بين بردن سيره و سنت پيامبر(ص) داشته باشد, به عنوان نمونه:

1. توبيخ راويان و به فراموشى سپردن روايات   معاويه از كسانى بود كه بر خلاف سنت رسول الله(ص), بازار رباخوارى را در شام رواج داده بود و اگر فردى در اين باره سخن مى گفت, در برابرش سخت موضع مى گرفت. و در برخى موارد از راوى مى خواست تا از ذكر حديث نبوى خوددارى كند. آورده اند كه: عباده بن الصامت در شام ديد كه كه شاميان در داد و ستد خود ظرف نقره اى را با دو برابر با ظرف نقره اى ديگر مى فروشند. به نزد آن ها رفته, اظهار داشت: اى مردم! هركه مرا مى شناسد كه مى شناسد و هركه مرا نمى شناسد, من عباده بن الصامت هستم; بدانيد كه در شب پنج شنبه در آخرين ماه رمضان از پيامبر شنيدم كه مى فرمود: طلا بايد با طلا به وزن يكديگر بدون هيچ زيادى داد و ستد شود, پس هرچه زياد باشد ربا مى باشد...  مردم پس از شنيدن اين حديث از اطراف او پراكنده شده و رفتند. به معاويه خبر دادند كه عباده چنين گفته است. معاويه پى او فرستاده و گفت: اگر تو پيامبر را همراهى و مصاحبت كردى, ما نيز از صحابه و ياران او بوديم و نيز از او شنيديم. عباده گفت: من او را ديدم و همراهش بودم و از او شنيدم. معاويه گفت: اين چه حديثى بود كه از او نقل كردى؟! عباده همان حديث را كه از پيامبر(ص) در باره ربا شنيده بود, نقل كرد.معاويه گفت: از اين حديث چشم پوشى كن و ديگر جايى آن را نقل ننما. عباده گفت: آرى من اين حديث را نقل مى كنم گرچه بر خلاف ميل معاويه باشد.(8)

2. اظهار رإى در برابر سنت پيامبر(ص)  وقاحت و بى شرمى معاويه به حدى بود كه اگر به چيزى كه بر خلاف سنت رسول الله بود و او عمل مى كرد, نه تنها به هيچ وجه حاضر نبود از كار خلافش دست بردارد بلكه با اظهار رإى خود در برابر سنت رسول الله(ص) مى گفت: به نظرم اين كار اشكالى ندارد. نسائى در سنن خود از قتيبه از مالك از زيد بن إسلم از عطإ بن يسار نقل مى كند كه معاويه ظرفى از طلا يا دينارى را به بيشتر از وزن خود فروخت, ابودردإ گفت: از پيامبرخدا(ص) شنيدم كه از همانند چنين چيزى نهى مى كرد مگر به مثل خود (بدون هيچ كم و زيادى.)(9)  روشن نيست كه نسائى فقط به همين قسمت اكتفا كرده يا بعدها بخشى از اين گفت و گو از كتابش حذف گرديده است. زيرا علامه امينى از مالك و از نسائى همين مطلب را نقل كرده با اضافه مطلبى كه در نسخه خطى سنن نسائى موجود نمى باشد. وى آورده است كه وقتى ابودردإ اين حديث را از پيامبر نقل كرد, معاويه گفت: به نظر من اين معامله اشكالى ندارد.ابودردإ گفت: چه كسى سخن من را درباره معاويه مى پذيرد؟ (عجيب اين است) كه من از رسول خدا(ص) به او خبر مى دهم و او از رإى و نظر خود برايم مى گويد! سپس اظهار داشت: هرگز در سرزمينى كه تو در آن حكمرانى, زندگى نمى كنم...(10)

3. تحريف مقصود پيامبر(ص)  بسيارى از ياران پيامبر(ص) از لبان مباركش در باره عمار بن ياسر(ره) شنيده بودند كه مى فرمود: ((إما انك ستقتلك الفئه الباغيه)) در جنگ صفين كه عمار به دست معاويه و هوادارانش به شهادت رسيد, برخى از پيروان معاويه از جمله عمروبن عاص, وحشت زده به نزد معاويه رفته, معاويه پرسيد: براى چه آمدى؟ عمرو خبر شهادت عمار را به او داد.معاويه گفت: حال چه شده؟ عمرو گفت: از پيامبر(ص) شنيدم كه مى فرمود: ((تقتله الفئه الباغيه))  معاويه گفت:آيا ما او را كشتيم؟! بلكه اين على و يارانش بودند كه او را كشتند. زيرا,عمار را به اين جا آورده و در برابر نيزه ها و شمشيرهايمان قرارش دادند.(11) عجيب اين است كه اين مكار و حيله گر در چند نوبت از شكست حتمى در جنگ, نجات يافت از جمله وقت شهادت عمار بن ياسر بود كه مى رفت برخى از دوستان و همفكران و همرزمان خود را از دست بدهد كه با تحريف فرمايش رسول الله(ص) همفكران خود را فريب داد.شبلنجى در نورالابصار اضافه مى كند: وقتى كه اين سخن به گوش على(ع) رسيد, فرمود:اگر من قاتل عمار باشم با اين بيان, پس بايد پيامبر(ص) حمزه را كشته باشد هنگامى كه او را به سوى كفار فرستاده و در اين راه كشته شد.(12) آيه الله فيروزآبادى(ره)پس از نقل اين جريان, اظهار مى دارد: اگر چنين باشد كه على(ع) قاتل عمار باشد چون او را به جنگ با معاويه فرستاده است; پس بايد خداوند عده اى از پيامبران را كشته باشد چرا كه آن ها را براى ارشاد و هدايت كفار به سوى آنان فرستاده و در اين راه كشته شدند.(13)

4 . صرف بيت المال براى تطميع  از جمله خيانت هاى معاويه نسبت به سيره و سنت پيامبر(ص) اين بود كه اموال زيادى را از بيت المال برداشته و در جيب افرادى منحرف و كينه توز سرازير مى كرد تا با شإن نزول آيات كه از زبان پيامبر(ص) شنيده شده, بازى كرده و آن ها را تغيير دهند. محدث قمى از ابوجعفر اسكافى نقل مى كند كه روايت شده: معاويه صدهزار درهم به سمره بن جندب داد تا از پيامبر روايت كند كه آيه (و من الناس من يعجبك قوله) در شإن على(ع) نازل شده و آيه (و من الناس من يشرى نفسه ابتغإ مرضاه الله) در شإن ابن ملجم نازل شده . پس او حاضر نشد كه چنين روايتى را به دروغ از زبان رسول خدا(ص) نقل كند. معاويه براى اين كه او را به چنين كارى حاضر كند, مبلغ را افزوده و دويست هزار درهم به او پيشنهاد كرد. اما بازهم قبول نكرد. معاويه مبلغ سيصدهزار درهم را پيشنهاد كرد. اما بازهم نپذيرفت تا اين كه به مبلغ چهارصد هزار درهم راضى شد .

5. انكار سنت پيامبر(ص)هرچيزى را كه معاويه نمى پسنديد و يا برخلاف ايده اش بود, بى درنگ آن را رد مى كرد, و اگر آن چيز از پيامبر(ص) رسيده و يا سنت و روش او هم بود, فورا انكار مى كرد كه چنين چيزى از پيامبر نرسيده است. در گفت و گويى كه ميان عباده بن الصامت و معاويه در باره فروش طلا به طلا و گندم به گندم و جو به جو... آمده است, وى با نقل حديثى از پيامبر(ص) اين خريد و فروش را مگر به مساوى نهى كرد. معاويه در مقام انكار اين حديث به خشم آمده, اظهار داشت: چرا برخى از مردان, احاديثى را از پيامبر(ص) نقل مى كنند در حالى كه ما نيز از صحابه پيامبر بوديم ولى آن ها را از او نشنيده ايم؟!عباده كه اين سخن را از معاويه شنيد, از جاى برخاسته بارديگر حديث را نقل كرد و گفت: ما آنچه را كه از پيامبر شنيده ايم, نقل خواهيم كرد گرچه برخلاف ميل و رغبت معاويه باشد. (15)

6. ميراندن سنت و احياى بدعت  معاويه بن ابى سفيان در ميراندن سنت هاى نبوى و احياى بدعت ها, اهتمام فراوانى داشت كه تاريخ بخشى از آن ها را به ثبت رسانده است. علامه امينى در كتاب الغدير بر 27 مورد از آن ها اشاره كرده است; از جمله: 1. معاويه اولين كسى بود كه فساد و فحشا را در بين مسلمانان رواج داد. 2. اولين كسى بود كه ربا را حلال كرد و خورد. 3. اولين كسى بود كه نماز را در سفر تمام خواند. 4. اولين كسى بود كه بدعت اذان را در نماز عيدين(فطر و قربان) پايه گذارى كرد. 5. اولين كسى بود كه جمع بين دو خواهر را جايز شمرد. 6. اولين كسى بود كه سنت پيامبر(ص) را در ديات, تغيير داد و آنچه كه از سنت نبود, اضافه كرد. 7. اولين كسى بود كه تكبير گفتن را قبل و پس از ركوع, ترك كرد.8.اولين كسى بود كه در نماز عيد خطبه را بر نماز مقدم داشت. 9. اولين كسى بود كه حكم فرزندان نامشروع را نقض كرد. 10. اولين كسى بود كه انگشتر را در دست چپ كرد.11.اولين كسى بود كه سب و دشنام به على(ع) را آغاز كرد و آن را به عنوان سنت برقرار كرد. 12. اولين كسى بود كه بيت المال را صرف تحريف كتاب خدا كرد. 13. اولين كسى بود كه شرط بيعت كردن با او را سب على بن ابى طالب(ع) قرار داد. 14. اولين كسى بود كه سرمقدس صحابى پيامبر(ص) عمروبن حمق را نزد او بردند. 15. اولين كسى بود كه ياران عادل رسول الله(ص) را به قتل رسانيد. 16. اولين كسى بود كه زنان پيروان اهل بيت پيامبر را به قتل رسانيد. 17. اولين كسى بود كه خلافت اسلامى را به پادشاهى تبديل كرد. 18. اولين كسى بود كه لباس ابريشم به تن كرد و در ظرف طلا و نقره آب نوشيد. 19. اولين كسى بود كه آواز و غناى حرام شنيد و اموال را بر آن صرف كرد.20.اولين كسى بود كه بر شهر پيامبر حمله ور شد و مردم آن ديار را ترساند. (16) پى نوشت ها: 1. شرح نهج البلاغه, ابن ابى الحديد, ج 2, ص 32. 2. صفين, ص 105. 3.الغدير, ج 1, ص 257. 4. همان, ص 258. 5. تاريخ الخلفإ, ص 134. 6. الغدير, ج 10,ص283. 7. وقعه صفين, ص 220. 8. الغدير, ج 1, ص 185 و اسدالغابه, ج 3, ص 107. 9.سنن نسائى, ج 7, ص 279. 10. الغدير, ج 10, ص 184. 11. سبعه من السلف, ص 284. 12.نورالابصار, ص 89. 13. سبعه من السلف, ص 289. 14. سفينه البحار, ج 1, ص 654. 15.سنن نسائى, ج 7, ص 275. 16. الغدير, ج 11, ص 72.

شعر و ادبيات غدير
در ميان وقايع اسلام، تنها واقعه غدير است که از همان لحظات وقوع، قطعه شعرى به عنوان سند دائمى ضميمه آن است. شعر با وزن و قافيه ‏اى که دارد مدرک ماندگارى در پرونده غدير است که سينه به سينه حفظ شده و با توجه به اهميت ادبى آن در کتابها ثبت گرديده است. نسلهاى بعدى که در اثر تبليغات سوء از معارف خود فاصله گرفته ‏اند از طريق شعر حسان و امثال او در باره غدير، آن را باز يافته ‏اند. در طول تاريخ نيز، در کنار اسناد و مدارک حديثى و تاريخى، شعر غدير که توسط شعراى قرنهاى مختلف سروده شده در حفظ اين ماجرا اثر بسزايى داشته است. نکته ديگرى که در شعر وجود دارد اين است که توانسته غدير را در کتابها و محافلى حاضر کند که با روشهاى ديگر ممکن نيست و يا لااقل آسان نيست. بسيارى از کتب ادبى که حتى در مواردى مخالف ولايت اهل بيت عليهم السلام بوده ‏اند، به عنوان يک قطعه جالب ادبى از شاعرى توانا، شعر غدير را نقل کرده‏اند. همچنين بسيارى از مردم که براى مطالعه و شنيدن متون علمى وقت و حوصله کافى ندارند، گاهى در يک قطعه شعر معارف غدير را درمى ‏يابند.
غدير در شعر عربى، فارسى، اردو و ترکى:
در طول چهارده قرن، مسئله غدير در قالب اشعار عربى، فارسى، اردو، ترکى و غير آن به نظم کشيده شده است. اولين قدم را شاعر زبردست عرب، حسان بن ثابت برداشت که با اجازه رسمى پيامبر صلى الله عليه و آله لحظاتى پس از خطابه آن حضرت اشعارى را که در غدير در باره واقعه آن سروده بود در حضور مردم خواند.
خود امير المؤمنين عليه السلام در باره غدير شعرى سروده‏ اند و چند تن از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و نيز عده‏اى از اصحاب ائمه عليهم السلام اشعارى در باره غدير دارند که از جمله آنان قيس بن سعد بن عباده، سيد حميرى، کميت اسدى، دعبل خزاعى و ابوتمام است. عده ‏اى از علماى بزرگ نيز که قريحه شعرى داشته‏ اند اشعار رسايى در باره غدير سروده ‏اند که از جمله آنان شريف رضى، سيد مرتضى، قطب راوندى، حافظ برسى، شيخ کفعمى، شيخ بهائى، شيخ کرکى، شيخ حر عاملى، سيد على خان مدنى و آيت الله کمپانى است. شعراى زبردستى چون ابن رومى، وامق نصرانى، حمانى، تنوخى، ابوفراس حمدانى، بشنوى کردى، کشاجم، ناشى صغير، صاحب بن عباد، مهيار ديلمى، ابوالعلاء معرى، اقساسى، ابن عرندس، ابن عودى، ابن داغر حلى و بولس سلامه مسيحى از شعراى عرب در باره غدير شعر سروده ‏اند.
ز لـیلایــی شنیـدم یا عــــــــلی (ع) گفت به مجنونی رسیدم یا عــــــــلی(ع) گفت

مگـــــر ایـن وادی ِ دارالجــــنـون اســـت که هر دیـوانه دیدم یا عـــــــلی (ع) گفت

نـسیـمـی غنچـــــه ای را بــاز میــــکـرد به گوش غنچه آندم یا عـــــــلی(ع) گفت

خمـیر خــــاک آدم(ع) چــون سـرشـــتند چو برمیخاست آدم یا عــــــــلی(ع) گفت

مســیحـــا (ع) هـم دم از اعجـــــاز میزد زبس بیچاره مریم یا عـــــــــلی (ع) گفت

علــــی(ع) را ضــربتی کــاری نـمیشــد گـمانم ابـن ملجـم یا عـــــــــلی(ع) گفت

مـگـر خــیبـر ز جـایش کـنــده مـیشـــد؟ یقین آنجا علی (ع) هم یا عــلی(ع) گفت

دلا بایــد که هردم یا عـــــــــلی(ع) گفت نه هردم بل دمادم یا عــــــــلی(ع) گفت

که در روز ازل قـــــالــوا بــــــــــــــلا را هر آنچه بود عالم یا عـــــــلی(ع) گفت

محــمد(ص) در شب معـــراج بشـــنید ندایی آمـد آنـهـم یا عــــــــلی(ع) گفت

پیمــــبر در عـــروج از آســــمانــــــهــا بقصد قرب اعظم یا عـــــــلی(ع) گفت

بـه هـــنگـام فــرو رفـتن به طــوفـــان نـبی الله اکرم یا عـــــــــــلی(ع) گـفت

بـه هــــنگــام فـکـنـــدن داخـــل نــــار خلیل الله اعظــم یا عــــــــلی(ع) گفت

عصا در دست موســی(ع) اژدهــا شد کلیـم آنجا مسلّـم یا عـــــلی(ع) گـفت

کجا مــــــــرده به آدم زنـده میشــــــــد یقین عیسی بن مریم یا عـلی(ع) گفت

عـــــــلی(ع) درخم به دوش آن پیمـبر قدم بنـهاد و آندم یا عــــــلی(ع) گفت