سایت جدید تاریخی فرهنگی قرآنی 2

m5736z

blog.ir.

نماز نمونه و کامل مظهر كمال الانقطاع
وكيع، سدي و عطاء كه از مفسران قرآنند از ابن عباس نقل مي كنند، كه دو شتر بزرگ و چاق به پيامبر اسلام(ص) هديه شد، حضرت روي به ياران و اصحاب كرده و فرمود: آيا در ميان شما كسي هست كه دو ركعت نماز همراه با قيام و ركوع و سجود و وضو و خشوع و فروتني اش به جاي آورد و در آن دو ركعت به چيزي از كار دنيا توجه نكند و انديشه اي به قلبش نگذرد تا يكي از اين دو شتر را به او هديه كنم؟
اين مطلب را يك بار و دو بار و سه بار تكرار فرمود ولي كسي از اصحاب به آن حضرت پاسخ نداد تا اين كه علي(ع) از جاي برخاست و گفت: اي پيامبر خدا! من دو ركعت نماز مي خوانم و از تكبيره الاحرام تا پايان سلام به چيزي از امر دنيا توجه نمي كنم و در باطن مطالبي از امور ظاهر به ميان نمي آورم، پيامبر اعظم(ص) فرمود: يا علي! درود خدا بر تو باد، اين نماز را بخوان. علي(ع) تكبيره الاحرام گفت و وارد نماز شد، چون نماز را به پايان رسانيد جبرئيل نازل شد و گفت: يا محمد! خدايت سلام مي فرستد و مي گويد: يكي از دو شتر را به علي واگذار، پيامبر اعظم(ص) فرمود: من با او شرط كردم كه دو ركعت نماز بجاي آورد و در آن به چيزي از امور دنيا نيانديشد تا يكي از دو شتر را به او واگذارم ولي او در تشهد در درونش به اين انديشه افتاد كه كدام يك از دو شتر را از من بگيرد، جبرئيل گفت: اي محمد! خدايت سلام مي رساند و مي گويد: علي در تشهد به اين فكر افتاد كه هريك را چاق تر و بزرگتر است بگيرد و آن را نحر كند و در راه خدا به اهل استحقاق صدقه دهد، پس انديشه اش در نماز براي خدا بود نه براي خودش و يا براي دنيا. رسول خدا(ص) گريه كرد و هر دو شتر را به علي بخشيد، علي آن دو شتر را كشت و صدقه داد و خدا اين آيه را نازل كرد: ان في ذلك لذكري لمن كان له قلب او القي السمع و هو شهيد(ق- 73) بي ترديد در سرگذشت پيشينيان مايه پند و عبرتي است براي كسي كه نيروي تعقل دارد يا با تامل و دقت(به سرگذشت ها) گوش فرا مي دهد در حالي كه حاضر به شنيدن و فراگيري شنيده هاي خود باشد.

 

هجرت كن!
حكيمي از كويي مي گذشت. مردي را ديد كه به ديوار تكيه داده است و آه و ناله مي كند و از زمين و زمان شكايت مي نمايد. پس از سلام و احوالپرسي به او گفت: بيماريد؟ مرد گفت: نه حكيم افزود: كسي به شما ظلم كرده است؟ مرد اظهار داشت: نه حكيم گفت: پس چرا اينقدر آه و ناله و گله و شكايت مي كنيد؟
مرد نگاهي به حكيم انداخت، از جاي خود برخاست و گفت: فقير و بي چيزم و نمي توانم روزگارم را به خوبي بگذرانم. حكيم گفت: خوب كار كنيد! تلاش نماييد خداوند متعال به كار و تلاش شما بركت مي دهد و از اين وضع نجات پيدا مي كنيد. مرد گفت: در اين روستا، كار نيست! هر چقدر هم كه كار كنم نمي توانم به خوبي شكم خانواده را سير نمايم. حكيم گفت: اگر چنين است كه مي فرماييد و اهل كار و تلاش هستيد اما اين محيط مناسب نيست، هجرت كنيد! به جاي ديگر برويد، شايد روزي شما آنجا است.
مرد اظهار داشت: تا به حال به اين موضوع فكر نكرده بودم. به راستي اين راه حل مشكل من است؟
حكيم گفت: بله، چنانچه انسان در محيطي قرار بگيرد كه مورد ظلم و ستم واقع مي شود يا نمي تواند به دليل فقر باعزت زندگي كند، بايد محيط خود را تغيير دهد تا زندگي او عوض شود. خداوند متعال در اين باره در آيه 41 و 42 سوره نحل فرموده اند: والذين هاجروا في الله من بعد ما ظلموا لنبوئنهم في الدنيا حسنه ولاجرالاخره اكبرلو كانوا يعلمون الذين صبروا و علي ربهم يتوكلون.
كساني كه پس از ستم ديدن، در راه خدا هجرت كردند، در اين دنيا جايگاه (و مقام) خوبي به آنها مي دهيم؛ و پاداش آخرت، از آن هم بزرگتر است اگر مي دانستند. آنها كساني هستند كه صبر و استقامت پيشه كردند و فقط بر پروردگارشان توكل مي كنند.
چهره مرد شاد و خندان شد. به حكيم گفت: آقا! معلوم مي شود كه خداوند به كساني كه براي بهتر شدن زندگي هجرت مي كنند، عنايت دارد! حكيم اظهار داشت: بله و كساني كه اين كار را انجام ندهند نيز توسط ملائكه در هنگام جان دادن مؤاخذه مي شوند.
مرد گفت: واقعا؟ حكيم گفت: بله، خداوند متعال اين جريان را در آيه 79 نساء اين طور بيان فرموده اند:
ان الذين توفهم الملائكه ظالمي انفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين في الارض قالوا الم تكن ارض الله واسعه فتهاجروا فيها فاولئك مأواهم جهنم و ساعت مصيرا كساني كه فرشتگان (قبض ارواح) روحشان را گرفتند درحالي كه به خود ستم كرده بودند، به آنها گفتند: (در دنيا) در چه حالي بوديد؟ (و چرا با اينكه مسلمان بوديد در صف كفار جا داشتيد و يا فقير و بدبخت مانديد؟) گفتند: ما در سرزمين خود، تحت فشار و مستضعف بوديم. آنها (فرشتگان) گفتند: مگر سرزمين خدا، پهناور نبود كه مهاجرت كنيد؟! آنها (عذري نداشتند) و جايگاهشان دوزخ است، و سرانجام بدي دارند. مرد محو گفته هاي حكيم شده بود و پس از پايان سخن او گفت: رفتم كه براي روزگار خود چاره اي بينديشم، خدا به شما جزاي خير عطا فرمايد. حكيم لبخندي زد و اظهار داشت: خدا بهمراهت، انشاءالله الرحمن موفق مي شوي.

وجوهات و تطهير
مردي خدمت امام صادق (ع) آمد و پول فراواني به عنوان سهم امام آورده بود، آن هم با امكانات آن زمان، با راه هاي دور و نبودن وسايل سفر و بودن راهزن هاي در كمين كه با قافله حركت مي كردند. خلاصه زحمت فراواني كشيد تا خود را به مدينه و خدمت امام صادق (ع) رسانيد. وقتي آمد امام احساس كرد كه عجب و غروري او را گرفته كه من خيلي كار كرده ام كه اين همه پول آورده ام. عجب بيماري مهلكي است و امام هم طبيب حاذق است. بايد بيمار را معالجه كند و غرور و تكبر او را بشكند. لذا خادمشان را صدا زدند كه بيا و آن تشت رختشويي را كه در گوشه حياط افتاده بياور. وقتي آورد. فرمود: سرازيرش كن. وقتي سرازير كرد، آن مرد ديد سكه هاي طلا و نقره و جواهرات فراوان از تشت فرو ريخت. تلي شد حايل ميان اين مرد با غلام امام. سپس فرمود: شما خيال نكنيد كه ما به شما نياز داريم كه از شما پول مي گيريم. ما منت بر شما داريم كه از شما مي پذيريم. «انما ناخذ منكم ما ناخذلنطهركم» ما كه از شما پول مي پذيريم، براي اين است كه شما را پاك كنيم. انفال 31،

ويژگي قلوب بيمار
عده اي از جوانان مومن وارد مسجد شدند. زاهدي در آن مسجد در حال ذكر خدا بود. از او پرسيدند: چرا بايد از خدا ترسيد؟ گفت: از خداوند نبايد ترسيد! گفتند: چرا، ما شنيده ايم كه... گفت: از نافرماني از خداوند بترسيد! گفتند: و پس از آن؟گفت: از هيچ قدرت، هيچ كس و چيزي نترسيد! البته در دنيا بايد هوشيارانه زندگي كرد. گفتند: عده اي براي اينكه از حكومتهاي جائر مي ترسند با كفارو مشركان و منافقان و... طرح دوستي مي ريزند و دوگانه عمل مي كنند. گفت: ضرر مي كنند! دوگانه عمل كردن دور از اخلاص و جوانمردي است.
مگر سخن خداوند سبحان را نخوانده ايد كه فرموده است:فتري الذين في قلوبهم مرض يسارعون فيهم يقولون نخشي ان تصيبنا دائره فعسي الله ان يأتي بالفتح اوامر من عنده فيصبحوا علي ما اسروا في انفسهم نادمين. گروهي منافق كه دلهاي ناپاك و ناخوش دارند را خواهي ديد كه در راه دوستي (كفار و مشركين) مي شتابند و مي گويند: ما از آن مي ترسيم كه مبادا در گردش روزگار، آسيبي از آنها به ما برسد. چه بسا خدا براي مسلمانان فتحي پيش آورد و يا امر ديگري از طرف خويش مقرر فرمايد تا منافقان از نفاقي كه در دل پنهان كرده اند بسيار پشيمان شوند. - مائده -25

شناخت درست باور قلبي و ساز و كار مناسب
عارفي از مسيري عبور مي كرد. در بين راه، به عده اي برخورد كه در گوشه اي تشنه و با هم گفتگو مي كردند. يكي مي گفت: قرآن و دستورات خداوند بر حق است اما عمل كردن به همه اين دستورات براي ما مقدور نيست. دومي گفت : شايد ما نتوانيم به بعضي از دستورات قرآن عمل كنيم اما خيلي از فرمانهاي الهي قابل اجرا است. مرد ميانسالي كه در كنار او نشسته بود اظهار داشت: مثلا كدام دستور قرآن قابل اجرا نيست؟ همه ساكت شدند و كسي پاسخ منطقي به او نداد. در اين هنگام بود كه عارف به نزد آنها رسيد. سلام كرد و قصد خداحافظي داشت كه يكي از افراد جمع حاضر گفت: آقا! عارف برگشت و به او نگاه مهربانانه اي كرد و گفت: بفرماييد! مرد گفت: آيا همه دستورات قرآن براي ما قابل اجرا است؟
عارف نگاه معني داري به او كرد و گفت: حتماً. مگر شما غير از اين مي انديشيد؟ مرد گفت: بعضي از دوستان مي گويند همه مردم توان اجراي دستورات الهي ندارند و ما هم عينيت آن را در عمل نديده ايم!
عارف گفت: يعني منظور اين دوستان اين است كه العياذ بالله، حضرت حق، دستور بي جهت يا دستور غيرقابل عمل و تحمل به انسانها داده است؟ يا اينكه بعضي از فرمانهاي الهي قرآن، بي هدف است؟ اين سخن دقيقاً مخالف نص قرآن است. خداوند متعال در آيه 38 دخان مي فرمايد: و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما لاعبين- ما آسمانها و زمين و آنچه كه ميان اين دو است (همه هستي را) به بازي (و بي هدف) نيافريده ايم. همه چيز آفرينش دقيق، حساب شده، بر مبناي حكمت بالغه الهي و داراي فلسفه و علت است، چطور ممكن است كه... جمع حاضر ساكت بود و به سخنان عارف گوش مي داد. جواني گفت: پس چرا ما كسي را نمي بينيم كه دقيقاً به همه دستورات قرآن عمل كند؟
عارف آه عميقي كشيد و اظهار داشت: اين كه نمي شود با اينكه عمل نمي كنيم دو مطلب جدا از هم است! پسرم! براي اينكه دستورات الهي در زندگي فردي و اجتماعي مردم وارد شود نياز به: شناخت درست از حقايق قرآن و تبديل شناخت ذهني به باور قلبي داريم تا اينكه عمل به دستورات قرآن در عرصه رفتارهاي فردي و اجتماعي مردم آشكار شود. از طرفي براي اينكه انجام همه دستورات الهي در جامعه امكان اجرا بيابند، مسئولين بايد فرهنگ سازي كنند و سازوكار لازم را فراهم نمايند و... جوان گفت: ساده تر توضيح دهيد! عارف گفت: مثالي مي زنم. آب رودخانه ، با وجود سازوكار مناسب كه عبارت از: سد، تصفيه خانه، لوله كشي و... است در خانه شما موجود و در دسترستان است! اگر اين سازوكار فراهم نبود، آب زلال و خنك در رودخانه بود اما شما در خانه تشنه مي مانديد! قرآن اقيانوس زلال معرفت، حكمت و... است و انسانها نيز براساس فطرتشان تشنه حقايق اند. اما سازوكار: قوانين، فرهنگ سازي، خودسازي مسئولين و... لازم است تا زلال معرفت حق، تشنگان حقايق را سيراب نمايد.
ضمناً بدانيد كه عمل نكردن به دستورات الهي و جدايي انداختن بين آنها به اين صورت كه بعضي را قبول كنيم و بعضي را رد كنيم عواقب وحشتناكي دارد به اين كلام الهي توجه كنيد: كما انزلنا علي المقتسمين الذين جعلوا القرآن عضين فوربك لنسئلنهم اجمعين عما كانوا يعملون- (ما بر آنها عذابي مي فرستيم همانطور كه بر تجزيه كنندگان (گذشته آيات الهي) فرستاديم. همانها كه قرآن را تقسيم كردند (آنچه را به نفعشان بود پذيرفتند و آنچه را كه برخلاف هوسهايشان بود رها كردند). به پروردگارت قسم (در قيامت) از همه آنها سؤال خواهيم كرد(حجر93-91) عارف ساكت شد و جمع حاضر نيز در فكر فرو رفتند!

بزرگترين نشانه بدبختي انسان
ماه مبارك رمضان بود وعده اي درمسجد مشغول عبادت بودند، حكيمي وارد شد و رفت درگوشه اي به عبادت ايستاد. قبل از شروع نماز عده اي نزد او آمدند و پرسيدند: بزرگترين نشانه بدبختي انسان كدام است؟
گفت: اشتباه گرفتن منزل و مقصد به جاي هم! وقتي چنين شود نگرشها و حركتهاي انسان نيز منحرف و درمسير باطل قرار مي گيرد. گفتند: بيشتر توضيح دهيد! گفت:«دنيا» يكي از منازلي است كه انسان در راه رسيدن به مقصد، از آن نيز مي گذرد.كساني كه اين منزل را به جاي مقصد و مقصود مي گيرند، بدبخت واقعي اند. عاقل كسي است كه از حركت به سوي مقصد و توجه به مقصود غافل نشود

اشك در چشمهاي حكيم حلقه زده بود و گروه نيز محو اشعار حكيمانه و بيداركننده او شده بودند. يكي از آنها اظهار داشت: حالا بفرماييد كه علامت اشتباه گرفتن منزل به جاي مقصد چيست؟ حكيم اندكي تأمل كرد، نگاه نافذي به او انداخت و گفت: انتخاب دنياي دني و زودگذر به جاي آخرت عالي و والا و ماندگار. پير مردي كه درجمع حاضر بود گفت: سخن خداوند متعال دراين زمينه مي تواند بيش از پيش خانه هاي دل ما را روشن نمايد، نشانه اي از وحي برايمان تلاوت فرماييد! حكيم به صوت خوش و دلنشيني اين آيه را تلاوت كرد: و ويل لكافرين من عذاب شديد. الذين يستحبون الحيوه الدنيا علي الاخره ... واي بركافران از مجازات شديد الهي! همان كساني كه زندگي دنيوي را بر حيات اخروي ترجيح مي دهند... از فيزيك صورت و رفتارجمع معلوم بود كه سخن حكيم همه راتحت تاثير جدي قرار داده است و اين درحالي بود كه حكيم پس از نگاه مهربانانه اي به همه، مشغول به عبادت شد.

دربست، ممنوع!
عارفي وارد مسجد شد. عده اي را ديد كه در حال گفت وگو بودند. جواني مي گفت: فلاني مراد من است، هر چه بگويد دربست قبول مي كنم، حتي اگر الآن كه روز است بگويد شب است، من قبول دارم! ديگري گفت: درست است كه مراد شما ممكن است آدم بزرگي باشد اما، خداوند عقل هر كس را هم در سر خود او قرار داده است، اگر شما از عقل و قدرت انديشه و استدلالتان استفاده نكنيد، هم به خودتان ستم كرده ايد و هم گمراه شده ايد! سومي كه دوست آن جوان بود گفت: او درست مي گويد! او هم مراد اوست و هم مراد من! اگر بگويد ماست سياه است، من هم مي گويم سياه است! چون مرد بزرگي است!
در اين هنگام عارف به نزد آنها رسيد. سلام كرد و آماده برگزاري نماز براي شادي روح پدرش شد. ناگهان يكي از افراد جمع حاضر رو به عارف كرد و گفت: آقا! عيبي دارد كه انسان كسي را خيلي قبول داشته باشد؟ عارف گفت: اگر منظور از خيلي قبول داشتن اين است كه در روز بگويد الآن شب است يا بگويد ماست سياه است و كسي آن را باور كند، بله اين طور خيلي قبول داشتن موجب هلاكت مراد و گمراهي مريد است. اما اگر منظور از خيلي قبول داشتن اين است كه مراد شما خيلي منطقي است و مطابق آيات و روايات و عدالت سخن گفته و عمل مي كند و مصاحبت و مريدي شما باعث كمالتان مي شود، اين كار نه تنها عيبي ندارد بلكه خيلي هم خوب است، مشروط بر اينكه همواره عقل و انديشه خويش را هم به كار بيندازيد و از اين نيروي شگرف خدادادي استفاده كنيد. جوان اظهار داشت: حاج آقا! ما دربست فلاني را قبول داريم ديگر چه احتياجي به نيروي فكر و انديشه و سبك و سنگين كردن امور داريم به قول معروف: هر چه آن خسرو كند، شيرين بود!
عارف نگاه مهربانانه اي به او كرد و گفت: پسر عزيزم! اين طور تعبيرها درباره معصومين(ع) كه مبرا از هرگونه خطا و اشتباه كوچك و بزرگي هستند، صدق مي كند، نه در مورد انسان هايي كه خارج از عصمت هستند. خداوند سبحان در اين باره فرموده اند: والذين اذا ذكروا بايات ربهم لم يخروا عليها صما و عميانا. و(اولياءالله) كساني اند كه (حتي) هرگاه آيات پروردگارشان (هم) به آنها گوشزد مي شود كر و كور (و بدون بصيرت) روي آن نمي افتند(1)... خداوند متعال در آيات متعدد قرآن، مومنان را به انديشه، تفكر منع پيروي كوركورانه، ارزيابي رفتار و گفتار ديگران و انتخاب بهترين ها دعوت كرده است. حضرت حق، صريحا خطاب به پيامبر(ص) مي فرمايند: قل هذه سبيلي ادعوا الي الله علي بصيره... (به مردم) بگو: اين (دين اسلام) راه من است! من و پيروانم، با بصيرت كامل، همه مردم را به سوي خدا دعوت مي كنيم(2) و... جمع حاضر، ساكت بودند و جوان مزبور درحالي كه سرش را پائين انداخته بود گفت: عجب! كه اين طور! و پيرمرد روشن ضمير جمع حاضر نيز نجوا كرد: خدا را شكر كه ما را به اين همه نعمت هدايت فرمود وگرنه ما به اينها (حقايق و نعمت ها) راه نمي يافتيم(3)  پي نوشت ها: 1- فرقان 73 2- يوسف 108 3- اعراف 43  

دست گیری در پیری

مردي نزد حكيمي آمد و اظهار داشت: اي حكيم! مادري دارم كه پير و بيمار است خيلي پرتوقع مي باشد، دائم غر مي زند و گاهي ناسزا هم مي گويد! حكيم اظهار داشت: به او احترام بگذار و خواسته هايش را برآورده ساز! مرد گفت: برآورده ساختن حوايج او را به فرزندانم سپرده ام، شب كه به منزل مي رسم از همه آنها گله دارد! حكيم گفت: سعي كن با برنامه ريزي مناسب مدت بيشتري را در كنار او باشي، با او ملاطفت كني و سختي هاي طول روز را از دلش درآوري. ضمنا هر روز يك يا دو نفر از بچه ها را مامور برآورده ساختن نيازهايش بنما. از همسرت هم در اين زمينه ياري بگير. مرد اظهار داشت: مي خواهم او را به خانه سالمندان ببرم! حكيم نگاه عاقل اندر سفيهي به مرد كرد و آه عميقي از دل كشيد و گفت: نمي فهمم چه مي گويي!! خجالت مي كشم چنين حرفهايي را بشنوم! مرد كمي من و من كرد و گفت: چه عيبي دارد؟ در آنجا راحت تر از خانه ما است، هم خودش راحت است هم ما! حكيم گفت: شما ممكن است راحت تر باشيد اما خودش هرگز راحت تر از زندگي در منزل شما نخواهد بود! او، هر چقدر هم كه سختي بكشد، وقتي شما و فرزندانتان را مي بيند و احساس مي كند برايش كاري انجام مي دهيد و دوستش داريد، آرامش مي يابد اما در خانه سالمندان...
حكيم به اينجا كه رسيد كلامش را قطع كرد و دوباره آه بلندي كشيد و گفت: نمي فهمم چه مي گويي، خجالت مي كشم چنين حرفهايي را بشنوم!سپس به مرد اظهار داشت: روزي مردي با پدرش به حمام رفت. در حمام پدرش به او گفت: پسرم! تشنه ام!مرد ليوان آب ولرمي آورد و به او داد. پدر آب را نوشيد و اشك در چشمانش جمع شد. پسر گفت: چي شد پدر؟!پدرش گفت: پسرم! سي سال پيش من و پدرم به همين حمام آمديم؛ پدرم از من آب خواست. من دويدم و براي او آب سردي آوردم. من كه براي پدرم آب سرد آوردم، چنين روزي دارم كه مي بيني، واي به روزگار تو كه آب ولرم براي من آوردي!! مرد گفت: منظورتان اين است كه من آدم بدي هستم؟!حكيم گفت: نمي خواهم خوب و بد كنم؛ خودت بايد تكليف خودت نسبت به بهترين گوهرهاي درياي زندگيت، يعني پدر و مادرت را خوب بداني. اينها اين قدر مهم و معتبرند كه خداوند متعال بلافاصله پس از فرمان دادن به مردم به پرستش خودش، از آنها خواسته است كه به پدر و مادرشان كمال محبت را داشته باشند سپس آيات 24 و 23 سوره اسراء را تلاوت كرد:و قضي ربك الا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا اما يبلغن عندك الكبر احدهما او كلاهما فلاتقل لهما اف ولاتنهرهما و قل لهما قولاكريما و اخفض لهما جناح الذل من الرحمه و قل رب ارحمها كما ربياني صغيرا.
و پروردگارت فرمان داده است كه: جز او را نپرستيد و به پدر و مادر نيكي كنيد. هرگاه يكي از آن دو، يا هر دوي آنها، نزد تو به پيري رسند، كمترين اهانتي به آنها نكن و به آنها فرياد نزن و با آنها لطيف و سنجيده و بزرگوارانه سخن بگو. و بالهاي تواضع خويش را از محبت و لطف، در برابر آنها فرود آور و (برايشان دعا كن و) بگو: پروردگارا! همان طوري كه آنها مرا در كودكي تربيت كردند، مشمول رحمت خويش آنها را قرار بده.
مرد گفت: يعني اين قدر خداوند درباره پدر و مادر سفارش فرموده است؟ نمي دانستم! چشم حاج آقا! همان طور كه شما فرموديد عمل مي كنم و با ديده منت از مادرم نگهداري خواهم كرد. حكيم گفت: مطمئن باش كه پاداش دنيوي و اخروي فراواني خواهي برد، برو موفق باشي. مرد خداحافظي كرد و رفت و حكيم زير لب زمزمه كرد:در حالي كه مادران فردا را شير مي دهند، فرزندان... خدايا! از سر تقصيرات همه ما درگذر! آمين يا رب العالمين.

دوري از نزاع و كشمكش
حكيمي را به مجلس دعوت كردند. او وارد مجلس شد و پس از سلام، درنزديك ترين جايي كه خالي بود، نشست.دراين جلسه كه به مناسبت تولد يكي از ائمه اطهار(ع) برگزار شده بود افراد با هم دو نفر دو نفر يا چند نفر با هم گفتگو مي كردند اما درگوشه اي از اين مجلس دو گروه از جوانان پرشور درباره موضوعي با هم بحث مي كردند.عده اي به طرفداري از يك موضوع و عده ديگر براي مخالفت با آن به مباحثه هاي تند كه مماس با مجادله بود مشغول بودند.اين دو گروه كه با آمدن حكيم ساكت شده بودند، مجدداً به بحث و مجادله پرداختند و هر گروه، ديگري را به بي انصافي، دروغگويي، ظاهربيني، وابستگي و... متهم مي كردند.
گفتگو و مجادله اين دو گروه كم كم حضار مجلس را تحت تاثير قرار مي داد و مي رفت كه مجلس انس و شادي مومنان را به جلسه اتهام و محاكمه هر دو طرف تبديل نمايد و...
دراين هنگام، ميزبان مجلس وارد بحث شد و هر دو طرف را به آرامش و صبوري دعوت نموده و گفت: چه خوب است كه نظر حضرت آقا را در خصوص مباحث شما بشنويم! حكيم كه تا آن هنگام ساكت بود و از رنگ چهره اش معلوم بود كه از اينگونه مجادله ها در بين مومنين، دلگير و ناراحت است نگاهي به حضار انداخت و سپـس گفت: اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم. گاهي انسان، عيب فردي يا گروهي را مشفقانه و مؤدبانه و دلسوزانه در پنهاني به آنها مي گويد، اين كار باعث اصلاح مي شود و رضايت خداوند متعال و اجر اخروي و بهره دنيوي و اخروي براي گوينده و شنونده و جامعه دارد.اما، سپس نگاهي به جمع حاضر كه سراپا گوش بودند، كرد و ادامه داد: اما، گاهي انسان دراثر غفلت، حسادت، كينه و ساير رذايل اخلاقي، عيب يا عيوب مومنين را درجمع مردم به صورت خصمانه، غيرمؤدبانه و توهين آميز برملا مي سازد كه اينكار جز عداوت و دشمني، تخريب فرد يا گروه مقابل و افزايش تنشهاي فردي و اجتماعي و در نتيجه گناه و نارضايتي خداوند سبحان و تضعيف اركان جامعه و هيبت و شوكت مومنين حاصلي ندارد.برادران! نزاع و كشمكش بين مومنين، از سم و زهر هلائل براي آنها بدتر است! بايد از نافرماني حضرت حق بپرهيزيم. حضار كاملاً ساكت بودند و با جان دل به نواي ملكوتي حكيم گوش فرا داده بودند كه پيرمردي پرسيد:آقا! اگر ممكن است از قرآن كريم آيه اي برايمان تلاوت فرماييد!
حكيم آيه 46سوره انفال را برايشان چنين تلاوت كرد: واطيعوا الله و رسوله و لاتناز عوا فتفشلوا و تذهب ريحكم و اصبروا ان الله مع الصابرين و (از فرمان) خدا و پيامبرش اطاعت كنيد؛ و نزاع (و كشمكش) نكنيد، كه سست شويد و قدرت (و شوكت) شما از بين برود! و(در عرصه اختلاف نظرها) صبر و استقامت كنيد كه خداوند با صبركنندگان است.

از خود رفع اتهام كن!
مرد جواني به خواستگاري دختري از خانواده اي مؤمن و آبرودار رفت. قرار شد كه خانواده دختر، پس از مشورت و تحقيق، پاسخ او را بدهند. مدتي گذشت و از خانواده دختر خبري نشد. روزي مادر پسر به منزل دختر رفت و از مادر او، نتيجه تصميم آنها را پرسيد. مادر دختر پس از مقدمه چيني لازم گفت كه مي گويند: پسر شما تعهد چنداني نسبت به فرائض، خصوصاً نماز ندارد. ما نمي توانيم با ازدواج دخترمان با چنين جواني موافقت كنيم.
مادر جوان ضمن بيان اينكه فرزندش اهل نماز و مسجد است و... توضيحات لازم را ارائه نمود اما مادر دختر گفت: ما در تحقيقاتمان به اين مطلب رسيده ايم! ناچار مادر جوان به منزل آمد و جريان را براي پسرش تعريف كرد.
جوان خيلي ناراحت شد اما به روي خود نياورد تا اينكه نزديك نماز ظهر به مسجد رفت و در صف اول، طرف سمت راست امام جماعت در كنار يكي از نمازگزاران كه او را مي شناخت نشست. سلام كوتاهي كرد و در فكر فرو رفت!
نمازگزار مزبور كه از علما بود نگاه مهربانانه اي به او كرد و گفت: امروز سرحال نيستيد، بلا دور است، اينجا خانه خدا و محل حل مشكلات كساني است كه به خانه پروردگارشان پناه آورده اند، چرا ناراحتي پسر خوب؟! اگر اينجا مشكل كسي حل نشود، كجا حل مي شود؟ بگو تا خدا ياري كند! جوان گفت: حقيقت اين است كه به خواستگاري دختري رفته ام و خانواده اش تحقيق كرده اند و نمي دانم از چه كسي شنيده اند كه من اهل نماز و مراسم مذهبي نيستم و هم اكنون به ناحق، هم مرا متهم به اين عيب كرده اند و هم با ازدواج من و دخترشان مخالفت نموده اند. نمي دانم چه كنم؟!
مؤمن نمازگزار گفت:از خودت رفع اتهام كن! تا هم در نظر آن خانواده و ديگران ثابت كني كه بي جا به تو تهمت زده اند و هم با دختر مورد علاقه ات ازدواج كني! جوان گفت: چگونه؟! سپس لبخند مليحي كه حاكي از شوق و ذوق حل مشكل بود بر لبانش نقش بست. مرد نمازگزار گفت: من و امام جماعت مسجد حاضريم كه به منزل دختر مورد علاقه شما برويم و حقيقت مطلب را به خانواده او گفته و دروغ بودن اين اتهام را برايشان ثابت كنيم. ما شما را مي شناسيم و اينكار را انجام مي دهيم. جوان گفت: الحمدلله رب العالمين، سپس آدرس منزل دختر مورد اشاره را به او داد و پرسيد: چه شد كه شما به من امر فرموديد از خود رفع اتهام كنم؟ من قصد داشتم اين دختر را فراموش كنم.
مؤمن نمازگزار اظهار داشت: حضرت يوسف پيامبر هنگامي كه براي رفتن به دربار فرعون فراخوانده شد به قاصد پادشاه فرمود: ارجع الي ربك فسئله ما بال النسوه الاتي قطعن ايديهن به سوي صاحبت برگرد و از او بپرس ماجراي زناني كه دستهاي خودشان را بريدند چه بود؟ پادشاه زنها را طلبيد و ماجرا را پرسيد، آنها گفتند: ... ما هيچ عيبي در او (يوسف) نيافتيم! همسر عزيز مصر گفت: الان حق آشكار گشت من بودم كه او را به سوي خود دعوت كردم و او راست مي گويد. يوسف گفت: اين سخن را براي آن گفتم كه بدانند من در غياب به او خيانت نكرده ام (و بيخود به من تهمت زده اند.)
بنابراين مؤمن نبايد به گناهي كه نكرده، تن بدهد و بار بدنامي آن را بر دوش بكشد. فرداي آن روز امام جماعت و نمازگزار مزبور در حالي در منزل دختر مزبور در حال گفتگو و خنده بودند كه رضايت خانواده دختر را براي ازدواج با جوان مؤمن گرفته بودند. از آن روز به بعد، پسر جوان زودتر از قبل در صف اول جماعت، منتظر اذان و اقامه نماز بود.

سقط جنین ، او را نکش !
زني به نزد حكيمي آمد و ناله كنان گفت: اي مرد خدا! به دادم برسيد. حكيم گفت: سلام عليكم! زن دستپاچه افزود: ببخشيد، حالم خراب است، يادم رفت سلام كنم، ويران شده ام! حكيم گفت: مشكل چيست؟ خداوند سبحان براي هر مشكل مومنين يك راه حل منطقي و مناسب دارد سپس به قرآني كه نزد او بود اشاره كرد و گفت ! : هي مپرسيد اين چرا و آن چراست سين برنامه كه در دست شماست! اين سخنهاي عظيم ما بود متن قرآن كريم ما بود...
زن گفت: من زني بيوه بودم؛ فردي از من خواستگاري كرد و با هم محرم شديم اكنون باردارم و مي خواهم سقط جنين كنم چون بعد از اتمام زمان محرميت، نمي توانم فرزندم را بزرگ كنم، با اين خرج گران مانده ام چه كنم!
حكيم پرسيد: چند ماهه بارداريد؟ زن گفت: 5 ماهه حكيم افزود: شما و شوهرتان... زن گفت: او شوهر صيغه اي من است! حكيم ادامه داد: فرقي ندارد، شما براساس صيغه شرعي عقد شده ايد و صيغه موقت و دائم با هم در اين خصوص يكي است، شما شرعاً و عرفاً زن و شوهريد. سپس گفت: بله داشتم مي گفتم شما و شوهرتان با هم محرم شده ايد، زندگي كرده ايد و از فرزندتان دعوت كرده ايد به دنيا بيايد، او هم آمده است و الآن موجودي زنده است با همه حقوقي كه يك انسان دارد، بنا بر اين حق نداريد او را بكشيد! زن گفت: سقط مي كنيم. حكيم با ناراحتي اظهار داشت: خوب يعني مي كشيد! او زنده است! شما دعوتش كرده ايد، اگر او را سقط كنيد، مهماني را كه خود دعوت كرده ايد و نمي تواند هيچ دفاعي از خود كند را كشته ايد! دوست داريد قاتل، آنهم قاتل عزيزترين كستان باشيد؟! زن در حاليكه آرام مي گريست گفت: با حرف مردم چه كنم؟ با فقيري چه كنم؟
حكيم گفت: وقتي كار خلاف شرع نكرده اي چرا از حرف مردم ناراحتي؟ قبول دارم كه هنوز متأسفانه بعضي از عرفهاي ما ضدشرع است اما اگر قرار شد بين عرف و شرع يكي انتخاب شود، به يقين ، شرع منطقي و درست است! وجدان آرام داشته باش و به خداوند سبحان توكل كن، در نخواهي ماند. زن گفت: سخنهاي شما به من آرامش مي بخشد، نظر شوهرم هم همين است كه بچه به دنيا بيايد، خداي او بزرگ است! حكيم گفت: درست مي گويد، گاهي فرزندان صيغه اي از فرزندان عقد دائمي به ياري خداوند براي پدر و مادر و مومنين پربركت تر مي شوند، فراموش نكن كه همه چيز در دست خداوند متعال است، اگر ما درست بندگي كنيم او خوب خدايي است! زن گفت: وضع مالي ما خوب نيست! حكيم گفت: اگر حال كسي مطابق تعادل و نيكي باشد، وضع مالي او نيز كم كم و به ياري خدا خوب مي شود. من چهار فرزند دارم. روزي فردي به من گفت: شما چطور زندگي خود را اداره مي كنيد؟ به او گفتم: خداوند اداره مي كند، هر فرزندي از من به دنيا آمده، وضع مالي من بهتر شده است! من هم در كنار آنها بهتر روزي مي خورم!
زن گفت: بنابراين من نبايد هيچ گونه نگراني داشته باشم؟ حكيم افزود: هرگز! برو فرزندت را به دنيا بياور شايد خدا لطف كرد و با شوهرت عقد دائم شديد! محبت خود را به او بيشتر كن و به آينده درخشان بينديش، ناراحتي زماني است كه انسان غيرشرعي با نامحرم رابطه داشته باشد، شما هرگز ناراحت نباش، ضمناً خداوند در آيه 31 اسراء فرموده اند: ولا تقتلوا اولادكم خشيه املاق نحن نرزقهم و اياكم ان قتلهم كان خطاء كبيرا و فرزندانتان را از ترس فقر (و امورواهي) نكشيد؛ ما به آنها و شما روزي مي دهيم (و بدانيد كه) به يقين كشتن آنها گناه بزرگي است (و عواقب دنيوي و اخروي وحشتناك برايتان دارد.) زن گفت: به خدا راحت شدم، خدا خيرت دهد مرا از پريشاني و آلوده شدن به گناه بزرگ قتل فرزند رهاندي. حكيم گفت: خداوند متعال رهايي بخش همه ماست. مثنوي نجواي خدا با انسان ص 53

سلام خدا را به اينها برسان!
عالم رباني با مومن فقيري در حال گفت وگو بود. مومن فقير، سؤالات متعددي مطرح مي كرد و مرد عالم با حوصله و لبخند به او پاسخ مي داد و... در اين هنگام بعضي از افراد سرشناس و صاحب نفوذ كه با هم حركت مي كردند به نزد عالم رسيدند و با او سلام و احوالپرسي كردند. يكي گفت: حضرت آقا! مثل اينكه امروز كار مهمي نداريد!
ديگري خنديد و گفت: نه، مگر مي شود علما كار مهم نداشته باشند، آقا فعلا گرفتار پرچانگي هاي عوام است.
سومي گفت: چه مي شود كرد ديگر...
عالم رباني نگاه عاقل اندر سفيهي به اين افراد كرد و گفت: از كجا اين بنده مومن خدا، عوام باشد؟ سؤالاتي كه او مطرح مي كند نشان مي دهد كه از عوام نيست.
ثانيا: شما چرا فكر مي كنيد كه علما فقط بايد در خدمت افرادي مثل شما باشند و شما را تحويل بگيرند و...
ثالثا: مگر سخن خداوند متعال را نشنيده ايد كه درباره توجه به مومنان فقير به پيامبر اسلام(ص) فرموده اند:
ولا تطردالذين يدعون ربهم بالغداوه والعشي يريدون وجهه ما عليك من حسابهم من شئي و ما من حسابك عليهم من شئي فتطردهم فتكون من الظالمين و (اي پيامبر!) كساني را كه صبح و شام خدا را مي خوانند و جز ذات پاك او نظري ندارند، را از خود دور نكن. نه چيزي از حساب آنها بر توست و نه چيزي از حساب تو بر آنها، كه اگر آنها را از خود براني از ستمگران گردي. (انعام- 25)
علاوه بر آنچه گفتم، از آيات قرآن مجيد استفاده مي شود كه بايد نسبت به مومنان فوق العاده مهربان باشيم و مناصب و مكنت ظاهري، ما را از ارتباط با اينها محروم نسازد اينها كساني هستند كه خداوند به پيامبرش در موردشان سلام و رحمت فرستاده است: و اذا جاءك الذين يومنون باياتنا فقل سلام عليكم كتب ربكم علي نفسه الرحمه...هرگاه كساني كه به آيات ما ايمان دارند نزد تو بيايند (آنها را تحويل بگير و) به آنها بگو: سلام بر شما! پروردگارتان رحمت (بر شما) را بر خود فرض كرده است و (انعام- 45)
آنگاه عالم رباني خطاب به فقير مومن فرمود: مرا ببخشيد كه شما را معطل كردم! بايد آقايان آگاه مي شدند و...
افراد مذكور از عالم رباني معذرت خواهي كردند و درحالي كه معلوم بود شرمنده و ناراحتند رفتند و او به ادامه سخن با مرد فقير پرداخت.

شق القمر پيامبر(ص)
پيامبر اكرم(ص) در حجر اسماعيل نشسته بود و قريش با هم گفت وگو مي كردند و به يكديگر مي گفتند: محمد(ص) ما را عاجز كرده است، نمي دانيم چكار كنيم؟ بعضي از آنها گفتند: برخيزيد برويم از او بخواهيم كه علامتي در آسمان به ما نشان دهد؛ زيرا سحر در آسمان اثر نمي كند. پس به سوي رسول اكرم(ص) آمدند و گفتند: اي محمد(ص) اگر تو ساحر نيستي، علامتي را در آسمان نشان بده! چون ما مي دانيم كه سحر در آسمان اثر نمي كند. حضرت فرمود: آيا اين ماه شب چهارده را مي شناسيد و مي بينيد؟ گفتند: آري. حضرت فرمود: آيا مي خواهيد علامت شما، اين ماه بدر باشد؟ گفتند: بلي. حضرت با انگشت مبارك به ماه اشاره كرد. ماه دو نيمه گرديد و از هم جدا شد. سپس گفتند: دونيمه ماه را به جاي خود برگردان!
حضرت دوباره با يك دست مباركش به يك نيمه ماه و با دست ديگر به آن نيمه اشاره كرد و آنها نزديك هم شدند و به هم چسبيدند و ماه كامل شد و در جاي خود قرار گرفت. مشركين، بازهم از سر كوردلي خود تاب پذيرش اين معجزه را نياوردند و گفتند: برخيزيد، سحر محمد(ص) درآسمان هم اثر كرد. خداوند متعال درباره «شق القمر» و عكس العمل ناشايست قريش، اين آيات را نازل فرمود: «اقتربت الساعه و انشق القمر، و ان يروا آيه يعرضوا و يقولوا سحر مستمر» (قمر-2) آن ساعت نزديك گرديد و ماه شكافته شد و اگر مشركين نشانه اي و معجزه اي چون شق القمر ببينند، روي برمي گردانند و مي گويند: اين سحر كامل است. بحارالانوار ج 71، ص 553

عبرت؛ مايه بيداري
اميرالمؤمنين علي (ع) در وصيت خويش به امام مجتبي (ع) مي‌فرمايد: " و اعرض عليه اخبار الماضين و ذكره بما اصاب من كان قبلك من الاولين و سر في ديارهم و اعتبر آثارهم و انظر ما فعلوا و اين حلّوا و نزلوا و عمّن انتقلوا فانك تجدهم قد انتقلوا عن الاحبه و حلّوا دار الغربه و كانك عن قليل قد صرت كاحدهم فاصلح مثواك و لا تبع آخرتك بدنياك؛ سرگذشت و خبرهاي پيشينيان را به دل خود عرضه بدار و مصائب گذشتگان را به او يادآوري كن. در شهر و ديار آنها سير و سياحت نما و از آثار و نشانه‌هاي آنها عبرت بگير و نگاه كن چه كردند و كجا بار افكندند و جاي گرفتند. و از چه كساني جدا شدند و دل بريدند. همانا خواهي يافت كه آنها از دوستان خود جدا شده‌اند و در ديار غربت سكنا و ماوا گزيده‌اند و گويا كه بزودي تو هم جزء آنها خواهي بود. پس اقامتگاه و ماواي خود را اصلاح و آباد كن و آخرت خود را به دنيايت مفروش".
بي‌ترديد سرگذشت پيشينيان و مردمان گذشته، چراغ راه آيندگان است و آنچه اين مهم را ميسور مي‌سازد آن است كه پيام تاريخ دريافت شود و دل، عبرت پذيرد. حضرت علي (ع) مي‌فرمايند: سرگذشت پيشينيان را به دل خود عرضه بدار كه چه افرادي در اين دنيا زندگي انساني و شرافتمندانه‌اي داشتند، اما در ذلت و خواري فرو غلتيدند و به سرانجام بدي دچار شدند و چه افرادي با رعايت آداب زندگي انساني عالي‌ترين مدارج كمال را طي نمودند و سرفراز به بارگاه حق شتافتند و در مقام قرب الهي سكني گزيدند. از اين رو بايد انسان آثار و اعمال گذشتگان را بررسي و مطالعه كند و ببيند چه چيزهايي موجب مي‌گردد كه يك قوم و مردمي، با عزت زندگي كنند؟ و چه اموري باعث مي‌شود كه مردمي به ذلت و خواري بيفتند؟ آن گاه آنچه را موجب سعادت مي‌شود كسب و از آنچه موجب بدبختي مي‌گردد، اجتناب نمايد همانگونه كه قرآن كريم بارها ما را به اين نكته مهم سفارش مي‌فرمايد: "قل سيروا في الارض فانظروا كيف كان عاقبه الذين من قبل"(روم/42
انسان بعد از اينكه با مطالعه در احوال و آثار گذشتگان به بي‌وفايي دنيا واقف گشت و نسبت به آينده و سرنوشت محتوم خود آگاهي يافت، بي‌ترديد در پي چاره‌اي برمي‌آيد تا براي آينده‌ خود به وجه نيكو و مناسب چاره‌انديشي كند. آدمي بعد از مطالعه‌ احوال گذشتگان بايد به اين نتيجه رسيده باشد كه زندگي اين دنيا جاده‌اي است كه گريزي جز گذر از آن نمي‌باشد و هرگز منزل و مسكن نيست كه در آن اقامت كند. جريان كلي حاكم بر عالم و آدم از روز نخست كه اين عالم پديدار شده، پيوسته در يك مسير بوده و هست و هرگز لحظه‌اي توقف نداشته و ندارد. پس براي او نيز جاي درنگ نيست تا چه رسد به اقامت نمودن. حال وقتي كه سرنوشت بشر اين گونه است و حكم حتمي و كلي عالم و آدم چنين است، پس و لا تبع آخرتك بدنياك فاصلح مثواك؛ هرگز آخرت خود را به دنيا مفروش و جايگاه و منزلگاه خود را درست كن و آباد ساز. ببين كجا مي‌روي آنجا را اصلاح و آباد كن.

شيوه برادري
مردي نزد عالم رباني رفت و ضمن شكايت از اذيتها و آزار برادرش گفت: آقا: برادرم خيلي مرا اذيت كرده است. تصميم گرفته ام با او برخورد شديدي كنم! عالم رباني گفت: چرا او شما را اذيت مي كند؟ بررسي كنيد و علت آنرا برطرف نماييد. مرد گفت: نمي دانم؛ هر كاري توانسته ام كرده ام كه او از اين كارهايش دست بردارد اما فايده اي ندارد! عالم رباني گفت: حتما آزار و اذيت هايش دليلي دارد كه برايش موجه جلوه كرده است، باز هم بوسيله يكي از اقوام و آشنايانتان كه مورد احترام اوست، با برادرتان صحبت كرده و علت تكدر خاطر او را بيابيد.
مرد گفت: يعني مي فرماييد من با او مقابله به مثل نكنم؟ عالم رباني گفت: هرگز! مقابله به مثل آسانترين كار است اما بررسي علل آزار او، برطرف نمودن آنها و ايجاد رابطه صميمي با او، بهترين كار است. شما بهترين كار را انتخاب كنيد نه آسانترين و عاميانه ترين و پرضررترين كار را! مرد گفت: كار سختي است! عالم رباني افزود: شايد اماارزش فوق العاده اي دارد برادران خوب، برادراني هستند كه بدي برادرانشان را تحمل كرده و با انديشه و عمل برتر روابط خود و آنها را حسنه نمايند. مرد گفت: اگر او رفتارش را اصلاح نكرد چه كنم؟ عالم رباني اظهار داشت: حتي اگر اين هدف هم محقق نشود شما كه خوب هستيد در مقام عمل رفتار او را كه بد است، نداشته ايد و خوب عمل كرده ايد. مگر قصه فرزندان آدم، هابيل و قابيل را نخوانده اي كه وقتي قابيل كه برادر بد بود به برادرش هابيل كه فردي مومن و فهميده و خوب بود گفت: لاقتلنك به خدا سوگند تو را خواهم كشت!
اما هابيل به او فرمود: لئن بسطت الي يدك لتقتلني ما انا بباسط يدي اليك لاقتلك اگر تو براي كشتن من دست دراز كني، من هرگز براي قتل تو (حتي) دستم را دراز نخواهم كرد

صبر و بخشش در انتقام
حكيمي در خانه اي مهمان بود. درحين مهماني چندنفر از اقوام صاحب خانه وارد منزل او شدند. حكيم مشاهده كرد كه پسر صاحب خانه، در بدو ورود مهمانان عكس العملي از خود نشان نداد و سر به زيرانداخت و مهمانان را تحويل نگرفت. مهماناني كه وارد شده بودند پس از مدتي، بدون اينكه شام بخورند خداحافظي كردند و رفتند، اما معلوم بود كه از اين حركت پسر صاحب خانه ناراحت شده اند و به همين جهت زودتر از زمان موعود مهماني را ترك كرده اند.
پس از رفتن آنها، حكيم روبه پسر صاحب خانه كرد و گفت: پسرم! شما با اين مهمانان نسبتي داريد؟
پسر گفت: بله، خانواده عمه ام بودند. حكيم اظهار داشت: پس چرا آنها را تحويل نگرفتي و حرمت مهمان را نگاه نداشتي؟ پسر گفت: از آنها بخاطر كاري كه كرده اند ناراحتم. حكيم گفت: مثلا چه كاري كرده اند؟
پسر افزود: درجايي غيبت مرا كرده اند، من هم تصميم دارم كه ديگر با آنها كاري نداشته باشم!
حكيم گفت: درست است كه اگر آنها غيبت شما را كرده باشند كار بدي انجام داده اند اما مجازات يك غيبت كه ترك دائمي صله رحم و ارتباط خويشاوندي و خصوصا تحقير آنها در نزد ديگران نيست!
ضمنا پسر عزيزم، جوان خوب! هيچ مي داني كه اگر بخواهي هريك از اقوام و دوستان و آشنايان را بخاطر يك گناه، كنار بگذاري پس از مدتي هيچ دوست و آشنايي برايت باقي نمي ماند! همه ما انسانها داراي نقاط ضعفي هستيم كه اگر قرار شود بخاطر اين نقاط ضعف اينطور كه شما محاكمه مي كنيد محكوم شويم كسي باقي نمي ماند كه از چنين محكمه اي تبرئه شود. خود شما هم كه نقطه ضعف داريد از اين برخورد در امان نخواهيد ماند!
پسر صاحب خانه كه سر به زير انداخته بود و سخنان حكيم را مي شنيد سربلند كرد و گفت: شما مي فرماييد كه در برابر كاري كه كرده اند عكس العملي نشان ندهم؟!
حكيم گفت: نه، مي گويم عكس العمل شما مناسب كار آنها و در جهت اصلاح رفتار ناپسندشان باشد؛ نه در جهت تخريب روابط خانوادگي و فاميلي و قطع ارتباط. صاحب خانه كه در مجلس حاضر و شاهد گفتگوي اين دو نفر بود به پسرش گفت: پدرجان! نگفتم چنين رفتاري، مناسب نيست؟! پسر اظهار داشت: حق با شما است، من اشتباه كردم. پدرگفت: چه فايده دارد؟ حكيم گفت: نه، خيلي خوب است كه اين جوان پي برده است كه رفتار امروز او مناسب نبوده است. من يقين دارم كه جبران مي كند. پسر گفت: بله حاج آقا، جبران مي كنم.
حكيم گفت: اگر ما نمي توانيم كسي را ببخشيم، از بزرگي گناه او نيست بلكه از كوچكي روح ماست! سپس آيه 126 نحل را تلاوت كرد: و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به ولئن صبرتم لهو خيرللصابرين
و هرگاه خواستيد مجازات كنيد، فقط به مقداري كه به شما تعدي شده كيفر دهيد؛ و اگر صبر كنيد (و مجازات نكنيد) اين كار براي شكيبايان بهتر است. یا سوره شوری : و جزا ئ سیئه سیئه مثلها فمن عفی و اصلح فاجره علی الله

قوم عصيانگر و فاسق
از حكيمي پرسيدند: در بين اقوام گذشته و حال، چه قومي نابكارتر است؟ حكيم اندكي تامل نمود و اظهار داشت: خداوند متعال مي داند! گفتند: معلوم است كه خداوند بهتر و دقيق تر و كاملا بر همه امور مطلع است ما نظر شما را پرسيديم. حكيم گفت: از گزارش هاي قرآن مجيد مي توان فهميد كه اقوام: نوح، هود، لوط، فرعونيان، ثمود، اصحاب سبت، قوم صالح، اصحاب اخدود و... گفتند: از بين اينها كداميك نابكارتر بوده اند؟ حكيم گفت: خدا عالم است اما به نظر مي رسد كه گروهي از بني اسرائيل كه در ظاهر خود را يهودي و مومن به خدا و حضرت موسي (ع) مي دانستند اما در باطن از هوا و هوسهاي خويش پيروي مي كردند. ازهمه نابكارترند زيرا حضرت موسي (ع) آنها را فاسق و گناهكار و نافرمان ناميده و خداوند متعال نيز بر اين ويژگي آنها صحه گذارده است. گفتند: سند اين سخن شما چيست؟
حكيم اظهار داشت: خداوند سبحان در آيات متعدد قرآن مجيد به اين حقيقت اشاره فرموده است از جمله مي توان به آيات 26 تا 24 سوره مائده اشاره كرد كه مي فرمايد: قالوا يا موسي انالن ندخلها ابدا مادموا فيها فاذهب انت و ربك فقا تلا اناهاهنا قاعدون. قال رب اني لا املك الا نفسي واخي فا فرق بيننا و بين القوم الفاسقين قال فانها محرمه عليهم اربعين سنه يتيهون في الارض فلا تاس علي القوم الفاسقين. (بني اسرائيل) گفتند: اي موسي! تا آنها در آنجا هستند ما هرگز وارد نخواهيم شد؛ تو و پروردگارت برويد (و با آنها بجنگيد) ما همين جا نشسته ايم (تا جنگ تو و خدا با دشمنان ما تمام شود آن گاه ما وارد آنجا مي شويم!!)
(موسي) گفت: پروردگارا! من فقط اختيار خود و برادرم را دارم (و اينها گوش به حرفم نمي دهند) ميان ما و اين جمعيت گناهكار، جدايي بينداز! خداوند (به موسي) فرمود: اين سرزمين (مقدس) تا چهل سال بر آنها ممنوع است (و به آن نخواهند رسيد)؛ پيوسته در بيابان سرگردانند؛ و درباره (سرنوشت اسفبار) اين جمعيت فاسق (نيز) غمگين نباش (كه حقشان است)! گفتند: اي حكيم! اكنون از بين رفته اند و ديگر جز نامي از آنها باقي نيست.
حكيم گفت: فرزندانشان موجودند. گفتند: چه كساني هستند؟ گفت: صهيونيسم كافر قاتل و ستمكار! همان كساني كه يك ملت را كشتند و آواره كردند و شكنجه نمودند و به صغير و كبير آنها رحم نكردند و اصلا طبق اعتقادات سياسي خود، غير از صهيونيسم را آدم نمي دانند! فلسطين امروز گواه خوبي بر آنچه مي گوييم است. پرسيدند كه: سرنوشت ياغي ترين قوم تاريخ چه خواهد شد؟ حكيم گفت: به حول و قوه الهي، به سختي در هم كوبيده مي شوند...
فاذا جاء وعد الاخره ليسوا وجوهكم وليد خلوا المسجد كما دخلوه اول مره و ليتبروا ماعلوا تتبيرا. و هنگامي كه وعده دوم فرا رسد (آنچنان دشمن بر شما (بني اسرائيل=صهيونيسم) سخت خواهد گرفت كه) آثار غم و اندوه در صورتهايتان ظاهر مي شود و داخل مسجد (الاقصي) مي شوند، همان طور كه بار اول وارد شدند؛ و آنچه را زير سلطه خود مي گيرند، در هم مي كوبند.( اسراء7) سپس حكيم اين ابيات را كه از زبان خدا درباره ظالمان است زيرلب زمزمه كرد: ( مثنوي نجواي خدا با انسان ص 107) قيصر و فرعون و هامان لئيم مي نشانيم زار در قعر جحيم بندگان ما امانت بوده اند در كف اين طاغيان كآلوده اند... ابتدا خوار خلايق مي شوند هرچه را كردند، لايق مي شوند! از پس آن اين عزيزان ذليل! مي روند در قعر دوزخ با دليل...

ظلم و بدی به خود
از خودم بدم مي آيد، چه كنم؟! زني نالان و گريان به نزد عارفي آمد و گفت: اي مرد خدا! به دادم برس!
عارف اظهار داشت: انشاءالله الرحمن خداوند به داد همه ما برسد! چرا چنين نالان و پريشانيد؟ زن درحاليكه اشكهايش را پاك مي كرد گفت: گناهان زيادي مرتكب شده ام. هيچ كس، خصوصا افراد خانواده ام و بويژه شوهرم ازگفتارها و رفتار هايم درامان نبوده است. هر وقت فكر مي كنم كه من چه ظلمي به شوهر و چه كاستي هايي در حق فرزندانم داشته ام، از خودم بدم مي آيد! رفتار درون خانه من بسيار تند، همراه با عصبانيت، ناسزاگويي و بي اعتنايي به حقوقشان بوده است و...
عارف آه عميقي كشيد و ناليد: پروردگارا! زن گفت: البته رفتار من با همسايگان، دوستانم، افراد خانواده و فاميل خودم درست برعكس رفتاري است كه عرض كردم به همين جهت اطرافيان مرا زن خوبي مي دانند و از من تعريف مي كنند! عارف همانطور كه سر به زير بود و به سخنان زن گوش مي داد اشك از گوشه چشمانش چكيد و به زن گفت: چرا اينقدر به خودت ظلم مي كني؟ كمي با خودت مهربان باش!
زن متعجبانه به عارف نگاه كرد و پرسيد: به خودم؟ من به همسر و فرزندانم بدي كرده ام، آن وقت شما مي فرماييد با خودم مهربان باشم؟! من متوجه معني سخن شما نشدم. عارف افزود: دخترم! بدان و آگاه باش كه هر ظلمي انسان به ديگران بنمايد، به خودش برمي گردد و بايد پاسخگوي كارهايي كه كرده و حرفهايي كه زده است باشد. درست است كه شما خيلي به شوهر و فرزندانت كه نزديكترين افرادت بوده اند و بيشترين حق را برگردنت داشته اند، كرده اي و آنها را بشدت آزرده اي، اما به هيچ كس به اندازه خودت ظلم نكرده اي! همه ظلم هايي كه به همه كرده اي به خودت برمي گردد!مگر نشنيده اي كه گفته اند: هرچه كني به خود كني، گر همه نيك و بدكني.
زن درحاليكه سر به زير انداخته بود گفت: چرا حاج آقا ولي من از اول علاقه اي به همسرم نداشتم و از او خوشم نمي آمد به همين جهت اينكارها را كرده ام. عارف گفت: خوب با او ازدواج نمي كردي.
زن اظهار داشت: مادرم، مادرم كه خدا از او نگذرد با زور مرا به اينكار واداشت! عارف افزود: خوب تقصير شوهر و فرزندانت چيست كه مادرت چنين كاري كرده است؟! زن گفت: خدايي اگر بخواهم بگويم، هيچ آنها تقصيري ندارند.
عارف گفت: دخترم! به درگاه خداوند متعال توبه كن و قصد كن كه ديگر خانواده ات را آزار ندهي. سپس درصدد جبران كارهايي كه كرده اي باش، به شوهر و فرزندانت تا مي تواني مهرباني و محبت كن، پس از مدتي از هريك از آنها جداگانه، حلاليت بطلب تا انشاء الله الرحمن خداوند رحمان نيز از سر تقصيراتت بگذرد. زن گفت: يعني خداوند مرا مي بخشد؟!
عارف افزود: اگر اينكارهايي را كه گفتم انجام دهي، بله زيرا خودش در آيه 54 انعام فرموده است: و اذا جاءك الذين يومنون باياتنا فقل سلام عليكم، كتب ربكم علي نفسه الرحمه انه من عمل منكم سوء بجهاله ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحيم. هرگاه كساني كه به آيات ما ايمان دارند، نزد تو آيند، به آنها بگو: سلام برشما! پروردگارتان رحمت را برخود فرض كرده است؛ هركس از شما كاربدي از روي ناداني كند، سپس توبه و اصلاح (جبران) نمايد (مشمول رحمت خدا و بخشيده مي شود زيرا) او آمرزنده و مهربان است. زن نفس راحتي كشيد و گفت: چشم حاج آقا، سعي مي كنم توبه و جبران كنم، برايم دعا كنيد.
عارف گفت: خداوند يارتان باشد.

عاقبت ظلم و بيدادگري
حكيمي درحال گفتگو با عده اي از مومنان بود. در بين سخنان او كه درباره آتش افروزي ظالمان و گردنكشان
اريخ و آزار و اذيت هاي فراواني كه آنها به مردم وارد كرده اند، بود- مومني گفت: آقا! اين خدانشناسان بزرگ، روي تاريخ بشر را سياه كرده اند! اينها ما را هم نزد فرشتگان سر به زير وت سرافكنده كرده اند. اينها با پيروي دقيق و گوش سپردن همه جانبه به شيطان، آرامش و آسايش را از بندگان خدا گرفته اند.... حكيم اظهار داشت: بله، متاسفانه، از اينها هم بدتر عمل كرده اند! سپس با لحن سوزناكي در حاليكه اشك از گوشه چشمانش بيرون زده بود  سپس آهي كشيد و ساكت شد. جواني كه در جمع حاضر بود پرسيد: آقا! به نظرم مي رسد كه آخر عاقبت حكام جور، خيلي وحشتناك باشد، يعني اينها به همان اندازه اي كه به مردم آزار رسانده اند، بايد آزار ببينند!
حكيم گفت: همينطور است! و حماقتي بالاتر از اين نيست كه انسان بخاطر حكومت چند روزه، براي عالم آخرت و خانه ابدي خويش اينهمه درد و رنج و گرفتاري و عذاب بفرستد. ديگري گفت: منظورتان اين است كه حكام جور بزرگ، احمقهاي بزرگ بوده اند؟
حكيم اظهار داشت: بله! پيرمردي كه دربين جمع بود گفت: اي كاش مي دانستيم كه عذاب جهنمي فراعنه، نرونها، كسري ها، پادشاهان و حكام جور كه اينهمه ظلم و ستم كرده اند، چگونه است. حكيم گفت: خداوند سبحان در آيات متعدد قرآن پرده از انواع و اقسام عذابهايي كه آنها براي خود فرستاده اند و در دوزخ گرفتار آنها مي باشند، اشاره فرموده است؛ مثلا در آيات 17 و 16و 15 ابراهيم مي فرمايند: وخاب كل جبار عنيد، من ورائه جهنم و يسقي من ماء صديد. يتجرعه و لايكاد يسيغه و ياتيه الموت من كل مكان و ما هو بميت و من ورائه عذاب غليظ... هر گردنكش جبار و منحرفي، نااميدو نابود شد! به دنبال او جهنم خواهد بود؛ و (به او) از آب بد بوي متعفني نوشانده مي شود. (او) به زحمت جرعه جرعه آن را سرمي كشد؛ و هرگز حاضر نيست به ميل خود آنرا بنوشد؛ و (بخاطر عذابهاي شديد) مرگ از هر سو به سراغش مي آيد؛ ولي با اينهمه نمي ميرد (كه راحت شود)؛ و به دنبال آن، عذاب شديدي (براي او) است... يكي از حاضرين گفت: چه آخر عاقبت نكبت باري دارند گردنكشان و حكام جور! و حكيم افزود: بله، آه از روزگارشان!

علل و عوامل گرفتاريها
مردي به نزد عارفي آمد و از روزگار نامناسب خويش شكايت كرد. عارف به او گفت: از اول زندگي روزگارت نامناسب بود يا اينكه مدتي است احساس گرفتاري مي كني؟ مرد گفت: نه، از اول زندگي روزگار خوبي داشتم. به روال معمول و حتي بهتر از خيلي از مردم زندگي مي كردم و گرفتاري هاي فعلي را هم نداشتم، اما نمي دانم چرا چند سالي است كه روزگار با من سر ناسازگاري دارد!
عارف گفت: روزگار هر كس، نتيجه وضعي عملكرد، نيات و رفتارها و گفتارهاي او و ديگران است بنابراين، منصفانه نيست كه ما خود و ديگراني كه مسبب وضع و حالمان است را تبرئه كنيم و گناه را به گردن روزگار بيندازيم و...
مرد گفت: نمي دانم اما اينقدر مي دانم كه حال و روز خوبي ندارم، كارهايم به سامان نمي آيد و از در و ديوار برايم مشكل مي بارد! عارف گفت: اگر مشاهده مي كنيم كه روزگار خوبي داشته ايم و امور زندگي مان بر وفق مراد بوده است اما اكنون اين نعمتها از زندگي ما رفته است، بايد در نيات و اعمالمان علت آنرا جست وجو كنيم!
مرد اظهار داشت: چگونه؟ عارف ادامه داد: گاهي به دليل نيت خير، كارهاي خوب، ايمان خالص، دعاي ديگران و... خلاصه دلايل كاملاً منطقي كه حاكي از وجود معنويت و پاكي در زندگي ماست، نعمتهاي الهي به سوي مان سرازير مي شود. در واقع ما با رويكرد به فضايل، زمينه جلب رحمت خداوند سبحان را در وجود و زندگي خويش فراهم كرده ايم!بنابراين، كارهايمان بسامان، زندگي مان روبراه و آسايش و آرامشمان برقرار است.اما اگر در حاليكه در چنين وضعيتي هستيم به گناه رذايل تمايل پيدا كنيم و كم كم از معنويت و فضايل فاصله بگيريم - هرچند كه امر بر خودمان هم توسط نفس اماره مان و شيطان مشتبه شود و نخواهيم تغيير وضعيتمان را باور كنيم و خيال كنيم كه همان فردي هستيم كه قبلاً بوده ايم! - به همان نسبت نعمتها، آسايشها و آرامشها از زندگي ما فاصله مي گيرند و پس از مدتي متوجه مي شويم كه: اي داد و بيداد! چه بوديم و چه شديم!!
مرد گفت: عجب! واقع امر اين است كه من قبلاً توجه خاصي به معنويت و عبادت و صادقانه زندگي كردن و لقمه حلال و... داشتم، اما فعلاً مدتي است كه حالات سابق را ندارم. درست است من عوض شده ام كه روزگارم عوض شده است! عارف گفت: خداوند متعال در آيه 53 سوره انفال در اين خصوص فرموده اند: ذالك بان الله لم يك مغيرا نعمه انعمها علي قوم حتي يغيروا ما بانفسهم... اين بخاطر آن است كه خداوند، هيچ نعمتي را كه به گروهي داده، تغيير نمي دهد؛ مگر آنكه آنها (احوال) خودشان را تغيير دهند.

شناخت درست باور قلبي و سازوكار مناسب
عارفي از مسيري عبور مي كرد. در بين راه، به عده اي برخورد كه در گوشه اي تشنه و با هم گفتگو مي كردند. يكي مي گفت: قرآن و دستورات خداوند بر حق است اما عمل كردن به همه اين دستورات براي ما مقدور نيست. دومي گفت : شايد ما نتوانيم به بعضي از دستورات قرآن عمل كنيم اما خيلي از فرمانهاي الهي قابل اجرا است. مرد ميانسالي كه در كنار او نشسته بود اظهار داشت: مثلا كدام دستور قرآن قابل اجرا نيست؟ همه ساكت شدند و كسي پاسخ منطقي به او نداد. در اين هنگام بود كه عارف به نزد آنها رسيد. سلام كرد و قصد خداحافظي داشت كه يكي از افراد جمع حاضر گفت: آقا! عارف برگشت و به او نگاه مهربانانه اي كرد و گفت: بفرماييد! مرد گفت: آيا همه دستورات قرآن براي ما قابل اجرا است؟
عارف نگاه معني داري به او كرد و گفت: حتماً. مگر شما غير از اين مي انديشيد؟ مرد گفت: بعضي از دوستان مي گويند همه مردم توان اجراي دستورات الهي ندارند و ما هم عينيت آن را در عمل نديده ايم! عارف گفت: يعني منظور اين دوستان اين است كه العياذ بالله، حضرت حق، دستور بي جهت يا دستور غيرقابل عمل و تحمل به انسانها داده است؟ يا اينكه بعضي از فرمانهاي الهي قرآن، بي هدف است؟ اين سخن دقيقاً مخالف نص قرآن است. خداوند متعال در آيه 38 دخان مي فرمايد: و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما لاعبين- ما آسمانها و زمين و آنچه كه ميان اين دو است (همه هستي را) به بازي (و بي هدف) نيافريده ايم.
همه چيز آفرينش دقيق، حساب شده، بر مبناي حكمت بالغه الهي و داراي فلسفه و علت است، چطور ممكن است كه... جمع حاضر ساكت بود و به سخنان عارف گوش مي داد. جواني گفت: پس چرا ما كسي را نمي بينيم كه دقيقاً به همه دستورات قرآن عمل كند؟
عارف آه عميقي كشيد و اظهار داشت: اين كه نمي شود با اينكه عمل نمي كنيم دو مطلب جدا از هم است!
پسرم! براي اينكه دستورات الهي در زندگي فردي و اجتماعي مردم وارد شود نياز به: شناخت درست از حقايق قرآن و تبديل شناخت ذهني به باور قلبي داريم تا اينكه عمل به دستورات قرآن در عرصه رفتارهاي فردي و اجتماعي مردم آشكار شود. از طرفي براي اينكه انجام همه دستورات الهي در جامعه امكان اجرا بيابند، مسئولين بايد فرهنگ سازي كنند و سازوكار لازم را فراهم نمايند و...
جوان گفت: ساده تر توضيح دهيد! عارف گفت: مثالي مي زنم. آب رودخانه ، با وجود سازوكار مناسب كه عبارت از: سد، تصفيه خانه، لوله كشي و... است در خانه شما موجود و در دسترستان است! اگر اين سازوكار فراهم نبود، آب زلال و خنك در رودخانه بود اما شما در خانه تشنه مي مانديد! قرآن اقيانوس زلال معرفت، حكمت و... است و انسانها نيز براساس فطرتشان تشنه حقايق اند. اما سازوكار: قوانين، فرهنگ سازي، خودسازي مسئولين و... لازم است تا زلال معرفت حق، تشنگان حقايق را سيراب نمايد.
ضمناً بدانيد كه عمل نكردن به دستورات الهي و جدايي انداختن بين آنها به اين صورت كه بعضي را قبول كنيم و بعضي را رد كنيم عواقب وحشتناكي دارد به اين كلام الهي توجه كنيد: كما انزلنا علي المقتسمين الذين جعلوا القرآن عضين فوربك لنسئلنهم اجمعين عما كانوا يعملون- (ما بر آنها عذابي مي فرستيم همانطور كه بر تجزيه كنندگان (گذشته آيات الهي) فرستاديم. همانها كه قرآن را تقسيم كردند (آنچه را به نفعشان بود پذيرفتند و آنچه را كه برخلاف هوسهايشان بود رها كردند). به پروردگارت قسم (در قيامت) از همه آنها سؤال خواهيم كرد(حجر93-91) عارف ساكت شد و جمع حاضر نيز در فكر فرو رفتند!

عواقب مكر شيطاني
خان زاده اي به پيشكار پدرش گفت: تو چگونه پيشكاري هستي كه نتوانسته اي راهي براي تملك زمين هاي مرغوب كنار رودخانه پيدا كني؟ پيشكار گفت: قربان! زمين ها صاحب دارد! صاحبش زنده است و...
خان زاده گفت: اينهايي را كه مي گويي، مي دانم! مي گويم چرا راهي براي تصاحب آنها پيدا نمي كني؟ نقشه اي بكش! دوز و كلكي جور كن! نمي دانم هركاري كه مي تواني بكن! اين زمين ها، بايد مال من شود!
پيشكار گفت: قربان!...
خان زاده فرياد زد: قربان بي قربان! برو كاري را كه گفتم بكن و... پيشكار در فكر فرو رفت كه چه كند. از يك طرف زورگويي هاي خان و خان زاده امانش را بريده بود و ازسوي ديگر مي دانست كه زمين ها متعلق به مشهدي حسن است كه با كشت و كار در آنها خرج زندگي اش را درمي آورد...
درهمين فكر بود كه درحين راه رفتن به امام جماعت مسجد ده رسيد. سلام و احوالپرسي كرد و گفت: حاج آقا! تو را به خدا راهي جلوي پاي من بگذار! حاج آقا گفت: راه را كه نمي شود جلو پا آورد! سپس خنديد و گفت: مشكل شما چيست؟ پيشكار جريان را براي امام جماعت تعريف كرد. او مدتي فكر كرد و در حاليكه از وضع بوجودآمده ناراحت بود گفت: من امروز با خان صحبت مي كنم، تو نگران نباش. سپس به سوي منزل خان حركت كرد و... به او گفت: خان! جلو فرزندت را بگير! اين چه وضعي است كه او پيش آورده؟ چرا اجازه مي دهي با ظلم و ستم مصداق آيه قرآن كه بيانگر وضع بزرگان هلاك شده است شوي؟! خان گفت: كدام آيه؟ مگر آيه چه مي گويد؟
امام جماعت گفت: خداوند متعال در آيه 124 و 123 سوره انعام درباره مكر و حيله بزرگان به زيردستانشان و عواقب چنين نقشه هاي شيطاني فرموده اند: و كذلك جعلنا في كل قريه اكابر مجرميها ليمكروا فيها و مايمكرون الا بانفسهم و ما يشعرون... و عذاب شديد بما كانوا يمكرون. و (نيز) اينگونه در شهر و آبادي، بزرگان گناهكاري قرار داديم (افرادي كه همه گونه قدرت در اختيارشان گذاشتيم اما آنها سوءاستفاده از قدرت كردند و راه خطا را درپيش گرفتند).
و سرانجام كارشان اين شد كه به مكر (و فريب مردم) پرداختند؛ ولي (نمي فهمند كه با اينكار) فقط خودشان را فريب مي دهند و نمي فهمند... (بخاطر اينكار) آنها گرفتار حقارت در پيشگاه خداوند (و مستحق ذلت) و عذاب شديد خواهندشد. خان كه اين آيه را شنيد گفت: حاج آقا! شما ناراحت نباشيد! من پسرم را از اينكار منصرف مي كنم!
امام جماعت گفت: و از ساير كارهاي نامناسب ديگر هم! سپس خداحافظي كرد

عواقب وحشتناك فرافكني
از مفسر قرآني پرسيدند: مگر شيطان گناه نكرد؟! گفت: چرا، نافرماني خداوند متعال را كرد و به آدم سجده نكرد. پرسيدند: مگر آدم(ع) گناه نكرد؟ گفت: چرا، ترك اولي كرد و با وجود اينكه خداوند به او سفارش كرده بود كه از « درخت ممنوعه» نخورد، فريب شيطان را خورد و... گفتند: پس دليل آن چيست كه شيطان با اينكه پيشينه عبادت چندين هزار ساله داشت و در ميان ملائك حضور يافته بود و... به لعنت ابدي گرفتار شد اما آدم با وجود اينكه چنين پيشينه اي نداشت بخشيده شد؟! هر دو، گناه كرده بودند، چرا يكي بخشيده شد و ديگري جزو كفار گرديد؟
مفسر قرآن در پاسخ گفت: حضرت آدم(ع) پس از آن كه ترك اولي كرد، پشيمان شد و متواضعانه مسئوليت اشتباه خود را پذيرفت و خالصانه به درگاه خداوند متعال توبه كرد و گفت: ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين. پروردگارا! ما به خودمان ستم كرديم؛ و اگر ما را نبخشي و بر ما رحم نكني از زيانكاران خواهيم بود.(1)
پشيماني از گناه، پذيرفتن مسئوليت آن و عدم اصرار بر آن و نيز جبران گناه با توبه و انابه و كارهاي خوب، موجب شد كه آدم و حوا، مستحق بخشش شوند. اما شيطان پس از اينكه نافرماني خداوند متعال كرد به جاي آنكه اين روش عقلاني را در پيش بگيرد، روش نفساني فرافكني را پيشه ساخت و احمقانه و متكبرانه گناه نافرماني خويش را به گردن خداوند سبحان انداخت و خطاب به حضرت احديت گفت : فبما اغويتني لاقعدن لهم صراطك المستقيم. ثم لاتينهم من بين ايديهم و من خلفهم و عن ايمانهم و ان شمائلهم و لاتجد اكثرهم شاكرين. اكنون كه تو مرا گمراه كردي!! من بر سر راه مستقيم تو، در برابر آنها كمين مي كنم . سپس از پيش رو و از پشت سر و از طرف راست و از سمت چپ آنها ، به سراغشان مي روم و (چنان مي كنم كه) بيشتر آنها را بنده و شكرگزار نخواهي يافت(2) بنابراين خود را بدبخت كرد. گروهي كه سخنان مفسر قرآن را مي شنيدند گفتند: عجب! الله اكبر!   1- اعراف 23 2- اعراف 17-16  

عيدي خداوند!
به حكيمي گفتند: بهترين روز زندگي هر انساني، چه روزي است؟ گفت: روز عيد گفتند: چه روزي عيد است؟ گفت: اميرالمؤمنين علي(ع) فرموده اند: هر روزي كه انسان در آن روز نافرماني خدا را نكند، برايش روز عيد است. نهج البلاغه حكمت 428 گفتند: بنابراين در ايام عيد خيلي بايد مراقب باشيم كه نوروز برايمان «عيد واقعي» باشد. يعني نبايد گناه كنيم؟! گفت: حتي المقدور نه! به تناسبي كه گناه نمي كنيد، عيد داريد. گفتند: مي گويند روز نوروز، روز مهمي است! دليل آن چيست؟
گفت: «معلي بن خنيس» از امام صادق درباره اين روز نقل كرده است كه: نوروز روزي است كه خداوند از بندگانش پيمان گرفت كه او را بپرستند و... و روزي است كه: آفتاب در آن طلوع كرد، بادها وزيدن گرفت وزمين شكوفا شد و... روزي است كه كشتي نوح آرام گرفت و روزي است كه پيامبر(ص) علي(ع) را بر دوش گرفت تا بتها را بشكند... و همان روزي است كه پيامبر به يارانش (در غدير خم) فرمود با علي(ع) بيعت كنند و روزي است كه حضرت قائم(عج) بر دجال پيروز مي شود و... بحارالانوار ج 14 مبحث نوروز
گفتند: عجب!! اين دليل نقلي را نمي دانستيم. خوب در چنين روزي، از خداوند چه بخواهيم؟ گفت: عيدي! گفتند: چگونه و چه چيزي را طلب كنيم؟ گفت: همان چيزي را كه حضرت عيسي(ع) و يارانش (و همه پيامبران و مومنان) از خداوند متعال خواسته اند: ... خداوندا! پروردگارا! از آسمان مائده اي براي ما بفرست؛ تا براي اول و آخر ما، عيدي باشد، و نشانه اي از (مهر و محبت و بخشش) تو، و به ما روزي بده (زيرا) تو بهترين روزي دهندگاني. سوره مائده آيه 114

فرق ايمان و اسلام
ابو دعامه نقل مي كند: در آن بيماري كه امام هادي(ع) از دنيا رفت، براي عيادت، به خدمتش رسيدم، چون خواستم برگردم، فرمود: ابا دعامه! تو بر من حق پيدا كردي، آيا دوست داري حديثي كه خوشحالت كند برايت بگويم؟ عرض كردم: خود را چقدر نيازمند آن مي بينم اي فرزند رسول خدا(ص)! حضرت فرمود: پدرم محمدبن علي، از پدر خود علي بن موسي، از پدر خود موسي بن جعفر، از پدر خود علي بن ابيطالب نقل كرد كه فرمود: رسول خدا(ص) به من فرمود: علي جان! بنويس، عرض كردم: چه بنويسم؟ فرمود: بنويس: بنام خداوند بخشنده مهربان، ايمان، آن (نوري) است كه در دلها جاي مي گيرد، و اعمال (انسان) آن را تصديق مي كند و اسلام، آن است كه بر زبان، جاري مي شود، و به سبب آن، ازدواج (با همسران مسلمان)، حلال مي گردد. ابو دعامه گويد: عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! سوگند به خدا نمي دانم كداميك نيكوتر است خود حديث، يا سند حديث؟ فرمود: اين حديث، نوشته اي است به خط علي بن ابيطالب(ع) و املاي رسول خدا(ص) كه ما (خاندان نبوت) كوچك از بزرگ از ايشان به ارث مي بريم . بحارالانوار، ج 50، ص 208   وقالت الاعراب امنا قل لم تومنوا ولکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبکم حجرات 15 ایمان یک امر قلبی است ولی اسلام امری گفتاری است و مومن امتیاز بر مسلمانی دارد

كدام شأن؟
عارفي هر روز نيم ساعت مانده به اذان وارد مسجد مي شد. عده اي كه او را مي شناختند و در بين آنها همه جور آدمي هم بود در اطرافش جمع مي شدند و با او به گفت گو مي پرداختند.عارف تعمد داشت كه در مجلس با اطرافيانش حلقه دوستانه اي تشكيل دهد بطوري كه اگر كسي وارد مسجد مي شد و گروه مزبور را مي ديد نمي توانست پائين و بالاي مجلس را تشخيص دهد. ظاهر عارف نيز مثل مردم عادي بود و تفاوتي با آنها نداشت. روزي يكي از صاحبان ثروت و قدرت محل كه براي خود بروبيايي داشت وارد مسجد شد و گروه يادشده را ديد. ايستاد و خوب به يكايك آنها نگاه كرد و در اين بين از سؤالات افراد و جوابهايي كه توسط عارف داده مي شد متوجه شد كه مومني كه از او در بين مردم به نيكي ياد مي شود، همين فرد است. نزديك جمع رفت و سلام كرد.پيرمردي كه در جلسه حاضر بود جواب سلام او را داد. صاحب ثروت و مقام خطاب به عارف گفت: شما از اهل علم هستيد؟ عارف اظهار داشت: از جاهلان نيستم، انشاء الله.
مرد گفت: سؤالاتي دارم. عارف گفت: بفرماييد در جمع مومنين بنشينيد و بپرسيد. صاحب ثروت و مقام گفت: اينجا؟! نه، شما تشريف بياوريد به حجره ما، آنجا با هم گفت وگو كنيم. عارف نگاه عاقل اندر سفيهي به او كرد وگفت: تاكنون به حجره كسي نرفته ام كه اكنون به حجره شما بيايم. اينجا مسجد، خانه خداوند سبحان و بهترين مكان روي زمين است؛ خداوند سبحان ميزبان مومنين و آنها نيز ميهمانان حضرت حقند، اينجا را رها كنم و كجا بيايم؟! صاحب ثروت و مقام در حالي كه آثار ناراحتي از چهره اش نمايان بود خداحافظي كرد و رفت. چند روز بعد، دوباره نزديك مسجد عارف را ديد و پس از سلام و احوالپرسي گله كرد كه چرا با او چنين رفتاري داشته است. عارف گفت: شما چرا خيال مي كنيد كه چون ثروت يا مقام داريد، نزد خداوند هم از سايرين بهتريد؟! صاحب ثروت و مقام گفت: بالاخره ما با اين مردم عادي و عوام الناس تفاوت داريم شما چرا رعايت حفظ شأن ما را نمي كنيد؟! عارف افزود: كدام شأن؟ آيا ثروت شأن مي آورد؟ آيا مقام شأن مي آورد؟ خصوصاً ثروت و مقامي كه همراه با تكبر، خودبرتر بيني، تمايز طلبي، خودبزرگ بيني و كوچك انگاري سايرين، بويژه مومنان باشد، چه شأني دارد؟

شما خيال مي كنيد كه اگر چند نفر آدم نيازمند، چاپلوس و... تملقتان را گفتند و شما را براي برآورده شدن نيازهايشان، برصدر نشاندند، بر صدر بهشت هم نشسته ايد؟! مرد كه مات و مبهوت به سخنان آرام و دلسوزانه عارف گوش مي داد گفت: ولي شما بيشتر وقت خود را در اختيار عده اي فقير و نيازمند و پرسشگر قرار داده ايد! عارف گفت: فقر عيب است؟ پرسشگري براي درك بهتر حقايق اشكالي دارد؟ تواضع، ساده زيستي، علم دوستي، اهل مسجد بودن، نماز جماعت خواندن، ياري كردن ساير مومنان، دوري از رذايل اخلاقي و... كداميك از اينها عيب است؟ مرد گفت: هيچكدام! عارف گفت: آنهايي كه در مسجد بودند چنين كساني اند و من از خداوند متعال شرم مي كنم و از نافرماني او مي ترسم اگر آنها را از خود برانم، سپس آيه 52 انعام را براي مرد تلاوت كرد:
ولا تطردالذين يدعون ربهم بالغدوه والعشي يريدون وجهه ما عليك من حسابهم من شيئ فتطردهم فتكون من الظالمين. يعني: و كساني را كه صبح و شام خدا را مي خوانند و جز ذات پاك او نظري ندارند را از خود دور نكن، نه چيزي از حساب آنها بر توست و نه چيزي از حساب تو بر آنها، كه اگر آنها را طرد كني، از ستمگران گردي. مرد گفت: حاج آقا! ولي من دوست دارم از مباحث شما استفاده كنم؟
عارف اظهار داشت: به مسجد تشريف بياوريد و در حلقه مومنان حاضر شويد، منتظر شما هستم.
مرد گفت: چشم حاج آقا و خداحافظي كرد و رفت. عارف نگاهي به آسمان كرد و عرضه داشت: پروردگارا! ما را از خانه و ياد و دوستانت جدا نكن!

گوشت حرام در كام جانمان نريز!
حكيمي وارد مجلسي شد. مشاهده كرد كه عده اي گردهم جمع شده اند و در مورد فردي صحبت مي كنند. جمع حاضر به احترام حكيم از جا برخاستند، سلام كردند و پس از تعارفات معمول، سرجاي خود نشستند. حكيم گفت: به مباحث خودتان ادامه دهيد! ما نيز از خرمن معرفت دوستان بهره مي بريم. جواني كه در جمع بود اظهار داشت: آقا! مباحث ما قابل استفاده براي شما نيست! حكيم افزود: ولي مشاهده كردم كه درگير بحثي بوديد و توجه همه هم به آن جلب شده بود!
پيرمردي كه نزديك حكيم نشسته بود، گفت: آقاجان! دوستان غيبت مي كردند! مي گفتند: خانم حاج رحيم اين روزها...حكيم گفت: نگو! نگو! غيبت نكن! گوشت مرده در كام جان اين جمع نريز برادر! پيرمرد گفت: آقاجان! مردم مي گويند كه... حكيم مهلت ادامه سخن به او نداد و گفت: آنها كه مي گويند اشتباه مي كنند، شما نگوييد!اسلام به همه ما دستور داده است كه حتي رازها و اسرار مردم را كه ديده ايم مكتوم نگه داريم و پرده پوشي كنيم و نگوييم چه رسد به گفته هاي ديگران در مورد اشخاص را. جواني كه قبلا حرف زده بود، گفت: اگر كسي عيبي داشته باشد و آن را بگوييم باز هم بد است؟! توجه همه گروه به سؤال اين جوان و پاسخ حكيم جلب شده بود. حكيم آه سردي كشيد و اظهار داشت: ولاتجسسوا! هرگز در زندگي ديگران جستجو نكنيد! ولاتلمزوا انفسكم و همديگر را مورد طعن و عيب جويي قرار ندهيد! ولا یغتب بعضکم بعضا ایحب احدکم ان یاکل لحم اخیه میتا ( حجرات 12 و 11) خداوند متعال اين دستورات را فرموده است، مگر ما مؤمن يا مسلمان نيستيم؟! اين دستورات براي ما است!
اگر برادر يا خواهر مسلمان عيبي داشته باشند و با تجسس و عيب جويي آن را بيان كنيم غيبت و گناه بزرگ است، چه رسد كه آنها عيبي نداشته باشند و مورد اتهام قرارشان بدهيم كه اين كار گناه كبيره است مگر ما كار ديگري نداريم كه دنبال تهيه آتش براي گور و جايگاه ابدي خويشيم؟! گروه كاملا ساكت شده بودند و سرهايشان پائين بود. مرد ميانسالي كه از ابتدا ساكت بود، گفت: حاج آقا! ما بايد در جامعه مومنين نسبت به هم حسن ظن داشته و خوشبين باشيم، درست مي گويم؟
حكيم اظهار داشت: بله! خداوند در اين خصوص فرموده اند: لولا اذ سمعتموه ظن المومنون و المومنات بانفسهم خيراً و قالوا هذا افك مبين. لولا جاء عليه باربعه شهداء فاذا لم ياتوا بالشهداء فاولئك عندالله هم الكاذبون. چرا هنگامي كه اين تهمت را شنيديد، مردان و زنان مومن نسبت به خود (و فردي كه به او تهمت زده اند) گمان خير نبردند و نگفتند اين دروغي بزرگ و آشكار است؟! چرا چهار شاهد براي اثبات ادعايشان نياوردند؟ اكنون اگر اين گواهان را نياورند آنها در پيشگاه خداوند از دروغگويانند!( نور 13 و 12) در همين حين صداي اذان بگوش آمد و همه آماده اقامه نماز جماعت شدند.

نافرماني از خدا، كافري است!
عالمي وارد مسجد شد. عده اي را ديد كه در گوشه اي نشسته اند و درباره كفر و ايمان صحبت مي كنند. سلام كرد و به نزد آنها رفت سپس با هر يك احوالپرسي كرده و براي تلاوت قرآن آماده شد. يكي از جمع حاضر گفت: آقا! بحث ما درباره كفر و ايمان است و شناخت نشانه ها و مصاديق هر يك. اگر ممكن است ما را راهنمايي كنيد! عالم اظهار داشت: در خدمتم، امر بفرماييد! فرد مزبور گفت: ما درباره قسمت آخر آيه 44 مائده حرف مي زديم آنجا كه...
عالم گفت: آنجا كه مي فرمايد: و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون يعني: و كساني كه به احكامي كه خدا فرستاده است حكم نمي كنند، كافرند؟ مرد گفت: بله، مي خواهيم درباره اين قسمت آيه سخن بگوييد! جواني كه در جمع حاضر بود نيز گفت: حاج آقا! اين قسمت آيه، فوق العاده است.
عالم گفت: در آيات قبلي و نيز آيات بعد از اين آيه روي سخن حضرت حق با يهوديان و مسيحيان و لزوم توجه و پيروي آنها از دستورات الهي است اما آيه، بويژه اين قسمت آخري شامل همه ما مي شود. اين قسمت از آيه دو وظيفه را براي علما، قضات و همگان مطرح مي سازد:  
1- حكم خدا را از ترس مردم تغيير ندهند 2 - بخاطر طمع به مال وثروت و مقام و شهرت دنيا، احكام الهي را كتمان نكرده و در عرصه عمل به آنها نلغزند.
براساس اين آيه: 1- انحراف در قضاوت كفر است 2- با داشتن قوانين آسماني عمل به قوانين غيرالهي كفر است 3- ترس و حرص موجب انحراف در قضاوت و انحراف در قضاوت موجب كفر است و.. برادران! اگر ما فقط به همين آيه شريفه عمل كنيم، بسياري از مشكلات دنيوي و اخروي فردي و اجتماعي خود را برطرف مي كنيم. پيرمرد حاضر در بين گروه گفت: آقاجان! مي گويند كه كفر و ايمان داراي درجات است يعني ما همه درجه اي از ايمان را داريم و هم درجه اي از كفر را؟
عالم اظهار داشت: همينطور است، كفر و ايمان داراي مراتب و درجاتي است. ما نيز به تناسبي كه به احكام الهي عمل مي كنيم و اعمال و نيات خالص و درست داريم، بردرجه ايمانمان مي افزائيم و به تناسبي كه نسبت به احكام و دستورات الهي بي تفاوتيم يا ضد آنها عمل مي كنيم، از مراتب ايمانمان كاسته مي شود و بر درجات كفر و شرك مان افزوده مي گردد. جوان اظهار داشت: بيشتر توضيح دهيد! عالم گفت: نيات، گفتارها و اعمال روزانه ما، يا بر مراتب ايمانمان مي افزايند و يا از آن كم كرده و بر عمق كفر و شرك و نفاقمان مي افزايند در واقع، ما با رفتارهايمان دائم در حال تغيير دادن وضعيت شخصيت خويش و نيز نامه عملمان هستيم. پيرمرد گفت: حاج آقا! حالا اگر بخواهيم اصلاً كفر و شرك و نفاقي در وجود و نامه عملمان نباشد و سراسر نور و ايمان باشيم و هر روز در اين نور كامل تر شويم چه بايد بكنيم؟ عالم گفت: بايد با توبه واقعي، كفر و شرك و نفاق را از بين ببريم و با پاك سازي و خالص سازي نيت، گفتار و كردارمان و تطبيق آنها با دستورات الهي، بر مراتب ايمانمان بيفزائيم. در اين هنگام نداي اذان به گوش رسيد و جمع حاضر خود را براي اقامه نافله ظهر آماده كردند.

اندرز لقمان حکيم
لقمان حکيم ، پسري داشت که همواره او را پند و اندرز مي داد وبه راستي و درستي و پيروي از حق فرا مي خواند.‏ از رهنمودهاي لقمان به فرزندش اين بود که در کردار و رفتارش ، تنها در پي خشنودي و رضاي خدا باشد و از تمجيد و تحسين مردم مغرور نشود و به اعتراض و کنايه عيب جويان و خرده گيران اعتنايي نکند.‏
پسر،از پدر خواست نمونه اي به او نشان دهد که نتيجه اين اندرز را به چشم بنگرد و فروغ حکمت پدر، از روزنه ديده، بر دل و جانش بنشيند.‏ لقمان حکيم به پسرش گفت: "هم اکنون ساز و برگ سفر بساز و مرکب را آماده کن تا در طول سفر، پرده از اين راز بردارم."‏فرزند ، دستور پدر را به کار بست و چون مرکب را آماده ساخت، لقمان سوار شد و پسر را فرمود تا در پي اش روان گردد. در آن حال بر مردمي گذر کردند که در صحرا به زراعت مشغول بودند. آنان چون پدر و پسر را ديدند، زبان به اعتراض گشودند و گفتند:‏ ‏"چه مرد بي رحم و سنگدلي، خود لذت سواري مي چشد و کودک ناتوانش را پياده مي کشد!" در اين هنگام، لقمان، پسر را سوار کرد و خود در پي او روان شد و همچنان مي رفت تابر گروهي ديگر گذشت. اين بار، چون تماشاگران آنان را ديدند، زبان اعتراض باز کردندکه:‏ ‏"اين پدر نادان را بنگريد که در تربيت فرزند چندان کوتاهي کرده که حرمت پدر را نمي شناسد. خود که جوان و نيرومند است، سوار مي شود و پدر پير و محترم را پياده، به دنبال مي کشد!"‏ در اين حال، لقمان نيز در کنار فرزند سوار شد و همچنان رفتند تابه گروهي ديگر رسيدند. آنان چون اين وضع را ديدند، از سر عيبجويي گفتند: "چه مردم بي رحمي که هر دو بر پشت حيواني ضعيف سوار شده اند و باري چنين سنگين بر چارپايي چنان ناتوان نهاده اند. در صورتي که اگر به نوبت سوار مي شدند، هم خود از زحمت راه مي رستند و هم مرکبشان از بار گران به ستوه نمي آمد." ‏
در اينجا، لقمان وپسر هر دو از مرکب به زير آمدند و پياده به راه افتادند تا به دهکده اي رسيدند. مردم دهکده چون ايشان را به آن حال ديدند، نکوهش آغاز کردند و با شگفتي گفتند:‏‏"اين پير سالخورده و جوان نورس را بنگريد که هر دو پياده مي روند و سختي راه راتحمل مي کنند، در صورتي که مرکب آماده، پيش رويشان روان است. گويي که ايشان،اين حيوان را از جان خود بيشتر دوست دارند!"‏
چون کار سفر پدر و پسر به اينجا رسيد، لقمان با لبخندي آميخته با حسرت، به فرزند گفت: "اين، تصويري از آن اندرز بود که با تو گفتم. اکنون خود ضمن آزمايش و عمل، دريافتي که خشنود ساختن مردم و بستن زبان عيبجويان و ياوه سرايان، امکان پذير نيست. از اين رو، مرد خردمند به جاي آنکه جلب رضا و کسب ثناي مردم را هدف خويش قرار دهد، مي بايد رضاي آفريدگار را سرلوحه همت خود سازد و در راه مستقيمي که مي پيمايد، به تحسين يا توبيخ اين و آن، گوش فرا ندهد."‏منبع: قصص قرآن، صدر بلاغي‏

تنها راه آرامش و سعادت
عده اي درباره راههاي رسيدن به خوشبختي و آرامش باهم صحبت مي كردند. يكي گفت: به نظر من در اين دوره و زمانه، مهمترين عامل رسيدن به آرامش، پول است يعني اگر پول داشته باشي همه چيز داري! ديگري گفت: پول خوب است اما، سلامتي از پول مهمتر است انسان سالم، انسان خوشبخت است. پس از آن، هر يك از اعضاي گروه نظر خود را درباره راههاي رسيدن به آرامش و خوشبختي بيان كردند. در بين آنها مرد مؤمن دنيا ديده اي ساكت بود.
از او پرسيدند: نظر شما در اين باره چيست؟
گفت: اينها كه شما فرموديد از وسايل خوشبختي و آرامش است كه هر يك در جاي خود و به اندازه لازم، براي آرامش بخشي انسان و خوشبختي او ضروري است اما... فردي كه در كنار او نشسته بود بي مقدمه گفت: اما به نظر من انسان بايد با روشهاي آرامش بخش عارفانه، سير و سلوك كند تا به خوشبختي برسد. من در بعضي از اين كلاسهاي عرفاني شركت مي كنم. كافي است كه به خوبي اعتقاد داشته باشي، تمركز كني، خودت را مركز عالم وجود بداني و...
همين كافي است! مرد دنيا ديده گفت: «عرفان هاي ساختگي» نيز درمان درد اضطراب و نگراني انسان از نرسيدن به سعادت نيست! اين عرفانها، وارداتي و ساختگي و منحرف كننده است مبادا فريب اين گونه بازيها را بخوريد! اينها نيز مانند مذاهب ساختگي، عرفانهاي استحمارسازند: ترسم نرسي به كعبه اي اعرابي اين ره كه تو مي روي به تركستان است!
اما آنچه موجب سعادت ابدي و خوشبختي انسان مي شود عبارت است از : ايمان كه به معني اقرار به زبان، يقين قلبي و عمل به فرمايشات الهي است و مجموعه اعمال صالح انسان مي باشد. اين راه انسان را در دنيا و آخرت به بهشت مي رساند. خداوند متعال در اين باره فرموده اند: لهم دار السلام عند ربهم و هو وليهم بما كانوا يعملون فقط براي آنها (مؤمناني كه داراي اعمال صالح هستند در بهشت) خانه امن و امان نزد پروردگارشان خواهد بود؛ و او، ولي و ياور آنهاست بخاطر اعمال (نيكي) كه (در دنيا) انجام مي دادند.

تاثير آيات قرآن در دل شب

«فضيل بن عياض» از جمله كساني بود كه در آغاز كار راهزن و مرد شروري بود و مردم از شر او در امان نبودند، ولي خداوند به او توفيق داد و از جمله اولياي خدا گشت. جريان توبه او چنين است كه فضيل از نزديكي يك آبادي مي گذشت، دختركي را ديد و نسبت به او علاقمند شد. عشق سوزان دخترك، فضيل را وادار كرد كه شب هنگام از ديوارخانه او بالا رود و تصميم داشت به هر قيمتي كه شده به وصال او نايل گردد. وقتي از ديوار بالا رفت، در يكي از خانه هاي اطراف، شخص بيداردلي مشغول تلاوت قرآن بود كه به اين آيه رسيد:
«الم يان للذين امنوا ان تخشع قلوبهم لذكرالله و ما نزل من الحق» آيا وقت آن نرسيده است كه دل هاي مؤمنان در برابر ياد خدا و آنچه از حق نازل شده است، خاشع گردد؟ (حديد-15) اين آيه همچون تيري بر قلب آلوده فضيل نشست و او را تكان داد. اندكي در فكر فرو رفت و به خود گفت: اي فضيل! آيا وقت آن نرسيده است كه بيدار شوي. ناگهان، صداي فضيل بلند شد و پيوسته مي گفت: به خدا سوگند وقت آن رسيده است! او تصميم خود را گرفت. از ديوار بام فرود آمد و به خرابه اي وارد شد كه جمعي از كاروانيان آنجا بودند و براي حركت با هم مشورت مي كردند و مي گفتند: فضيل و دار و دسته او در راهند، اگر برويم راه را بر ما مي بندند و ثروت ما را به غارت خواهند برد. فضيل وقتي اين جملات را از آنان شنيد،گفت: چه بد مردي هستم! روي به سوي آسمان كرد و با دلي توبه كار اين سخنان را بر زبان جاري ساخت: «اللهم اني تبت اليك و جعلت توبتي اليك جوار بيتك الحرام» خداوندا! من به سوي تو بازگشتم و توبه خود را اين قرار مي دهم كه پيوسته در جوار خانه تو باشم. خداوند دعاي او را مستجاب كرد. او از آنجا بازگشت و به سوي مكه آمد. سالها در آنجا مجاور بود و از جمله اوليا گشت و سرانجام در روز عاشورا سال 187 هجري بدرود حيات گفت سفينه البحار، ج2، ص 369

در مذمت غيبت و دورويي
انسان با ايمان كسي است كه عيبجويي مردم نكند ودر پشت سرآنان بدگويي ننمايد.امام علي (ع)
زبان از غيبت كوتاه كن، زيرا اين كار زبانه‌هاي آتش دوزخ را دراز مي‌كند.امام حسين(ع)
سخن در ميان دو كس چنان گوي كه چون دوست گردند شرم زده نگردي. سعدي شيرازي
از غيبت كردن بپرهيز كه آن خوراك سگ‌هاي جهنم است امام سجاد(ع)
بدگوي مردم مباش تا بدگوي تو نباشند انوشيروان
آن كس كه سعي كند پرده از عيب ديگران بردارد، ناگهان پرده از عيب خويش برداشته بيند وخود را رسواي عام وخاص يابد. امام صادق(ع)
كسي به حكيمي گفت فلان كس درحق تو چيزي گفت. حكيم گفت از اين گفتن سه خيانت كردي، برادري را در دل من ناخوش كردي، دل فارغ مرا را مشغول نمودي و خود را نزد من فاسق گردانيدي. محمد غزالي
زيانكار‌ترين عيب‌ها، عيب خود ناديدن است. لقمان حكيم

ويژگي هاي اخلاقي

مردي از كنار حضرت لقمان مي گذشت در حالي كه مردم دور او را گرفته بودند (و از وي استفاده مي بردند) آن مرد به حضرت گفت: تو همان بنده سياهي نيستي كه در فلان و فلان مكان گوسفند مي چرانيدي؟ گفت: بلي، گفت چه چيزي تو را به اين مقام رسانده؟ گفت: راستگويي و اداي امانت و ترك كارهاي بي فايده1.
لقمان ماه ها در مصاحبت حضرت داود(ع) بود و حضرت داود(ع) زره مي بافت. لقمان از او سؤال نكرد كه اين چيست؟ وقتي كه تمامش كرد آن را پوشيد و فرمود خوب لباسي هستي تو در ميان لباس هاي جنگ. حضرت لقمان فرمود: صمت، حكمت است، كمند كساني كه اهل صمت و سكوت باشند2. همچنين در روايتي ديگر به حضرت لقمان گفته شد: تو بنده آل فلان نيستي؟ گفت: بلي من همانم. گفته شد چه باعث شد به اين مقامي كه مي بينم رسيدي؟ گفت: راستگويي و امانت پردازي و كارهاي بي فايده را ترك كردن، و چشم پوشي، و حفظ زبان خود و غذاي آلوده به حرام نخوردن، پس هر كس كمتر از اين صفات نامبرده را داشته باشد ، از من پست تر است و هر كس بيشتر داشته باشد، از من بالاتر است و هر كس اين را عمل كند مثل من خواهد بود3 1- قصص الانبيا، ثعلبي، ص313 2- محجوب القلوب، ص56 3- بحارالانوار، ج13، ص426

خاطره قرآني حجت الاسلام محسن قرائتي
يك خاطره راجع به پاكستان دارم كه به من گفتند اين جلسه خيلي مهم است، همه اهل سنت هستند. همه هم وهابي درجه يك. من گرچه گفته ام، اجازه بدهيد تكرار كنم. در پاكستان رفتيم، آقاي قرائتي حواست را جمع كن، در اين جلسه همه استاد دانشگاه اند، همه صاحبان مجله و روزنامه، وهابي درجه يك. گفتم باشد. ما در ايران هم كه صحبت مي كنيم سني خيلي است وحشتي از سني نداريم. گفت نه، آخر اين جا... گفتم خيلي خوب. ديدم خيلي مي ترسد، گفتم آقا نترس. ما يك سخن راني كرديم و جمله جمله گفتيم، اين ها هم خيلي خوش شان آمد، چند بار هم براي ما كف زدند. آخر سخن راني مان يكي از اينها خيلي هيجاني شد، بلند شد نعره كشيد، گفت: احسنت. بعد گفت حيف كه تو شيعه هستي. من گفتم: نه شيعه، نه سني، قرآن. گفت: باشد. گفتم ساعت بگذار، يك دقيقه از قرآن ثابت مي كنم چرا شيعه هستم. به آياتي كه همه تان حفظيد. گفتند ثابت كن. گفتم باسمه تعالي. تا پيغمبر بود شيعه و سني نبود، رهبر همه، شخص پيغمبر بود. بعد از پيغمبر مسلمان ها دو گروه شدند. ما فقهمان را از اهل بيت گرفتيم، شما از چهار تا عالم ديگر. ابوحنفيه و احمد و مالك و شافعي. هنوز يك دقيقه نشده است. من كه فقهم را از اهل بيت گرفته ام، سه تا آيه قرآن دارم.1 -قرآن راجع به اهل بيت مي گويد: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و يطهركم تطهيراً.» (احزاب-33) احدي نگفته است يطهركم مال آنهاست. نه شيعه گفته است نه سني. 2- اهل بيتي كه من دينم را از او گرفته ام قرن اول بوده اند، چهار تا عالم شما قرن دوم متولد شدند. ما يك قرن جلوتريم، قرآن مي گويد و السابقون السابقون اولئک المقربون ...(واقعه-10)
3- تمام اهل بيت شهيد شدند، يكي از اين آيت الله هاي شما شهيد نشد. قرآن مي گويد: «فضل الله المجاهدين علی القاعدین اجرا عظیما » (نساء-95) پس من دينم را از كسي گرفته ام كه سه تا آيه دارد، «يطهركم تطهيراً»، والسابقون السابقون، قتلوا في سبيل الله» (آل عمران-169) تو دينت را از او گرفته اي يك آيه بخوان. اگر يك آيه خواندي الآن من سني مي شوم، در تلويزيون پاكستان هم مصاحبه مي كنم كه قرائتي شيعه آمد در پاكستان سني شد، سيصد-چهارصد استاد دانشگاه ماندند. آري انس با قرآن همه جا نجات مي دهد. مركز مطالعات و پژوهش هاي فرهنگي حوزه علميه

پاسخ قرآني بخشش
يك نفر از افرادي كه به واسطه تخطي و جنايتي كه نموده بود، حكم قتلش صادر شده بود، به حضرت علي(ع) متوسل شده و عرض كرد: يا علي! چه كنم تا حضرت رسول(ص) مرا مورد عفو قرار دهد؟ علي(ع) فرمودند: «به خدمت آن حضرت برو! و اين آيه را تلاوت كن! «تالله لقد اثرك الله علينا و ان كنا خاطئين» به خدا سوگند، خداوند تو را بر ما برتري بخشيده، و ما خطاكار بوديم. آن مرد چنين كرد. پيامبر اكرم(ص) بدون تأمل آيه بعد را قرائت كرد: «لاتثريب عليكم اليوم يغفرالله لكم و هو ارحم الراحمين» امروز ملامت و توبيخي بر شما نيست، خداوند شما را مي بخشد و او مهربان ترين مهربانان است و اين آيه به منزله حكم عفو درباره آن شخص قرار گرفت. تفسير سوره يوسف، ذيل آيه 91

واسطه فيض الهي
عصر رسول خدا(ص) بود، حسن و حسين كودك حدود دو سه ساله بودند، يكي از مسلمانان گناهي را مرتكب شد، از شدت شرمندگي خود را پنهان كرد و به حضور پيامبر(ص) نمي آمد تا اينكه او روزي حسن(ع) و حسين(ع) را در كوچه اي ديد، بي درنگ نزد آنها آمد و آن دو را بر روي شانه هايش سوار كرد، و با همان حال به حضور رسول خدا(ص) آمد و عرض كرد: «اي رسول خدا! من به وسيله اين دو نور ديده، به تو پناه آورده ام و توبه كردم» پيامبر گرامي (ص) وقتي اين منظره را ديد، آن چنان خنديد كه ناچار دستش را بر دهانش گرفت. سپس به آن مرد گنهكار فرمود «برو جانم، تو آزاد هستي اذهب فانت طليق» پس پيامبر(ص) به حسن و حسين(ع) فرمود: « او شما را شفيع و واسطه آمرزش قرار داد» در اين هنگام اين آيه نازل شد: « و اگر اين گنهكاران هنگامي كه به خود ستم كردند و گناه نمودند به نزد تو مي آمدند و از خداوند طلب آمرزش مي كردند و پيامبر هم براي آنها استغفار مي كرد، همانا خدا را توبه پذير و مهربان مي يافتند. آیه 63 سوره نساء ....... و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاءوک فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوالله توابا رحیما 135 سوره آل عمران و الذین اذا فعلوا فاحشه او ظلموا انفسهم ذکروا الله و استغفروا لذنوبهم ......... معالي السبطين، ج 2، ص .286

حق تلاوت را بجا بياور!
حكيمي وارد مسجد شد. عده اي را مشغول تلاوت قرآن كريم ديد. نزد آنها رفت و گفت: كداميك از شما حافظ قرآن است؟ يكي گفت: من حكيم گفت: احسنت! سپس پرسيد: كدام يك از شما بهترين تلاوت را دارد؟ همه به يكي از حضار اشاره كردند. حكيم از او پرسيد: قاري قرآن هستيد؟ گفت: بله حكيم گفت: طيب الله! سپس به حافظ و قاري قرآن رو كرد وگفت؛ آيا شما حق تلاوت را بجا مي آوريد؟! گفتند: آري، ما قواعد تجويد و صوت و لحن را كاملا رعايت مي كنيم. حكيم گفت : حق تلاوت تنها اينها نيست ! گفتند پس حق تلاوت کامل چيست؟
حكيم گفت: عمل به آيات قرآن، مگر به اين آيه توجه نكرده ايد؟ الذين اتيناهم الكتاب يتلونه حق تلاوته اولئك يومنون به و من يكفر به فاولئك هم الخاسرون كساني كه كتاب آسماني را برايشان فرستاديم، كتاب را خوانده و حق خواندن را در مقام عمل نيز بجا مي آورند آنها حقيقتا اهل ايمانند اما كساني كه (با عمل نكردن به آن) به كتاب خدا كافر شدند و حق تلاوت را بجا نياوردند، آن گروه زيانكاران عالمند .

عیب جو

شخصی نزد عمربن عبدالعزیز آمد و در خلال سخنان از مردی نام برد، او را به بدی یاد کرد و عیبی از وی به زبان آورد. عمربن عبدالعزیز گفت اگر مایلی پیرامون سخنت بررسی و تحقیق می‌کنم در صورتی که گفته‌ات دروغ در آمد فاسق و گناهکاری و خبری که داده‌ای مشمول این آیه است: "ای کسانی که ایمان آورده‌اید اگر فاسقی خبری برایتان آورد پس تحقیق کنید" (سوره حجرات) و در صورتی که راست گفته باشی عیب جو و سخن چین هستی و مشمول این آیه‌ای"سوره قلم آیه 11 " اگر میل داری تو را می‌بخشم و مورد عفوت قرار می‌دهم. مرد که از گفته خود سخت پشیمان و منفعل شده بود با سرافکندگی و ذلت در خواست عفو نمود و متعهد شد که دیگر از کسی عیب جویی نکند و این عمل ناپسند را تکرار نماید.( مجموعه ورّام _ ج1 ص 122)

ثواب موعظه و نصیحت

در روایت آمده است که در حضور پیامبر اکرم ص از حال دو نفر که یکی از آنان بعد از ادا نماز واجب می‌نشست و به مردم احکام دین را یاد می‌داد. و دیگری که روزها را روزه می‌گرفت و شبها را به عبادت مشغول بود جویا شدند که کدام فضلیت بیشتری دارد؟ رسول خدا ص فرمودند: فضیلت یاد دهنده مانند فضلیت من است بر سایر مردم. آیا نمی‌بینید که خداوند اسماعیل صادق الوعد را مدح نموده و فرموده "بدرستی که او بسیار در وعده صادق و در پیغمبری بزرگوار بود و همیشه اهل بیت خود را به ادا نماز و زکوه امر می‌کرد و او نزد خدا بنده پسندیده‌ای بود" (سوره مریم آیه 55).( انوار ملکوت)

سخاوت و فوائد دنیوی و اخروی آن

سخاوت ثمره زهد بی‌مبالاتی به دنیا است و مشهورترین صفات پیغمبران خدا و معروف‌ترین اخلاق اصفیا و اولیا است چنانچه خداوند در مدحشان فرموده: "اختیار می‌کردند دیگران را برخورد اگر چه خود احتیاج داشتند(سوره حشر)
پیامبر اکرم ص فرمود: دو صفت است که خداوند آنها را دوست می‌دارد و آن سخاوت و حسن خلق است و دو صفتند که پروردگار آنها را دشمن می‌دارد و ان بخل و بداخلاقی است و خداوند متعال همه این صفات را در این آیه جمع فرموده چنانکه می‌فرماید:هر که خویشتن را از بخل و بدخلقی نگاهدارد رستگار خواهد بود(حشر9)(نور ملکوت قرآن)

دل مومن

از عالمی پرسیدند: قول خدای عزوجل که فرموده است:
"و چاههای متروک و کوشکهای افراشته" (سوره حج _( 45 اشاره به چه دارد و مراد چیست؟
عالم گفت: "چاههای متروک" دل کافر است که فارغ از گفتن "لا اله الا ا..." است. و همچنین "کوشکهای افراشته" دل مومن است که همواره به گفتن "لا اله الا ا..." مشغول است.( رساله خطی مشکول