فتنه:ناکثین مارقین قاسطین:سه دهه،سه فتنه.ساقيان جام زهر.اصلاحات
سایت جدید تاریخی فرهنگی قرآنی 2
m5736z
blog.ir.
ايستادگي در مقابل پيمان شکنان و آشوب طلبان از ويژگي هاي علي(ع است
حضرت مولي الموحدين علي (ع) با سه گروه “ ناکثين ، قاسطين و مارقين “ جنگ کرد، ايستادگي در مقابل آشوب طلبان و پيمان شکنان از ویژگي هاي علي(ع) است
“علي مرد جنگ بود”، حضرت علي (ع) هم با کفار و مشرکين و هم با آشوب طلبان و توطئه گران و پيمان شکنان جنگيد اما هرگز تسليم نشد. علي با ناکثين يعني پيمان شکنان آشوب گران داخلي، زياده خواهان، طلبکاران، کساني که رياست را ارث پدرشان مي دانستند و سردمداران آنها طلحه و زبير بودند، جنگيد
وي با بيان اينکه “ ناکثين خلافت نمي خواستند اما مي گفتند ما را نبايد از مسئوليت ها کنار بگذاريد و از مال و منال دور سازيد”.
اما علي شايسته سالار بود و اجازه نمي داد کساني که عدالت نمي خواستند و قصد داشتند از مردم براي رسيدن به مقاصد خود سوء استفاده کرده و با ايجاد ناامني و آشوب به رياست برسند، بر مسند قدرت بنشينند
طلحه و زبير با سوء استفاده از جايگاه عايشه به عنوان همسر پيامبر صلي الله عليه و آله و کمک هاي بي دريغ بني اميه که در حکومت امام علي عليه السلام دستشان از همه جا کوتاه شده بود، جنگ جمل به راه انداختند
گروه ديگري که علي (ع) با آنها جنگيد همان قاسطين يعني ستمگران است که رئيس آنها معاويه بود و درصفين منطقه اي بين عراق و شام با امير المومنين وارد جنگ شد
سومين گروهي که امام علي(ع)با آنها جنگيد مارقين همان از دين خارج شدگان و خوارج بودند، عده اي عقده اي و خشکه مقدس که سواد دين نداشته و از همه جبهه ها بريده بودند و سرانجام بوسيله يکي از افراد همين گروه به شهادت رسيد.
جریان انحرافی زمانه
شايد روزي به اقتضاي زمانه، علي عليه السلام و عثمان و طلحه و زبير و اشعث و ابوموسي و ابن كوّاء (خوارج بعدي) در يك اردوگاه ديده شوند. و شايد حتي آنجا كه صحابي سردمدار اردوگاه جمل روياروي اميرمؤمنان(ع) مي ايستند، يا مسلمانان پيشاني پينه بسته در اردوگاه نهروان صف در برابر امام مي آرايند، تشخيص خط اصيل از خط انحرافي دشوار به نظر آيد اما ملاك هايي در ميان است كه حقانيت حق و بطلان جبهه باطل را عيان مي كند و از آن جمله، جاذبه ها و دافعه هاي آنان است.
هر چه جاذبه و دافعه هاي جبهه علوي صريح و شفاف و متقن و استوار است، جاذبه و دافعه جريان هاي انحرافي گوناگون (ناكثين و قاسطين و مارقين) به غايت معوج، متناقض، مبهم و بي ثبات است. و دقيقا به دليل اين تقابل است كه از يك سو با وجود انبوه تهمت ها، گرد اتهامي بر دامان اميرمؤمنان(ع) نمي ماند و از سوي ديگر، انواع زدوبندهاي طنزآلود و خلاف ادعا را در اردوگاه هاي مقابل مي توان ديد
به عنوان مثال كساني نظير طلحه و زبير ابتدا عليه بي عدالتي و اشرافيگري و فساد كساني چون وليد بن عقبه و مروان بن حكم و ساير امويان منافق كه در دستگاه خلافت رخنه كرده اند، شورش مي كنند و با وجود مخالفت امام، خليفه را از پاي درمي آورند
سپس سراغ علي(ع) مي روند تا همان اشرافيگري و امتيازطلبي مذموم و باطل را براي آنان به عنوان «حق» به رسميت بشناسد! ملاك امام روشن است. شراكتي با كسي به هم نزده است. پس به جناب طلحه و زبير و به وليد و ديگران- و هر كس كه با شرط و شروط ناحق دست بيعت پيش مي آورد- و نيز به دوستان خوش نيتي كه دعوت مي كنند فعلا با اينها مدارا كند تا دستگاه حكومتش برقرار شود مي فرمايد «آيا از من مي خواهد پيروزي را با ستم بر مردمي كه اميد به من بسته اند، به دست آورم. هرگز چنين نخواهم كرد».
اما آيا در آن صف نيز تكليف حاضران روشن است؟ نه طلحه و زبير به خاطر مي آورند كه به خاطر همين وليد و مروان، عليه عثمان شورش كرده و او را از پا درآورده اند و نه وليد و مروان و جناب عايشه، خون خليفه را از آن دو مطالبه مي كنند! ناگهان چشم باز مي كني و مي بيني هم اردوگاه شده اند مقابل علي، به خونخواهي كسي كه امام با همه انتقادها، مخالف تعرض به خانه وي بود.
چشم برهم مي گذاري و دوباره باز مي كني. آقاي معاويه نامه پنهاني فرستاده به دو عالي جناب كه «شما براي خلافت از علي سزاوارتريد، روي من هم حساب كنيد»! و به خاطر مي آوري كلام امام حسن(ع) خطاب به عمروعاص را كه «چند نفر درباره پدري تو اختلاف كردند و سرانجام پست ترين آنها كه درباره او «ان شانئك هوالابتر» نازل شد، به عنوان پدر تو معرفي شد. تو همان كسي هستي كه آتشي براي عثمان افروختي و خود گريختي
و گفتي من عبداله هستم پسر عاص بن وائل كه چون زخمي پيدا كنم، آن قدر مي خراشم كه به خون افتد». معاويه و عمروعاصي كه كينه طلحه و زبير را از بدر و احد و خندق و فتح مكه بر جان دارند و اصل اسلامشان تقلبي است، چگونه اين دو صحابه را سزاوارتر از علي به خلافت «مسلمين» يافته اند؟!
اسلام جملي، اسلام اموي و جمع ميان اسلام عدالتخواه و اسلام اشرافي و تبعيض آلود! «السنخيه عله الانضمام» سنخيت، دو جنس ظاهرا متفاوت را به هم پيوند مي دهد وگرنه صحابي رسول خدا(ص) و دارندگان سوابق نيكو را با فاسقان متجاهر و غارتگر و بي نماز و بدمست چه كار؟ همين طلحه و زبير اصرار كردند كه وليد به خاطر شرابخواري بايد حد بخورد اما جز علي عليه السلام كسي جرئت نكرد تازيانه را با تن وليد آشنا كند. اما همان قدر كه دافعه انحرافي پيدا كني، جذب ديگران مي شوي يا برعكس. از اينجا به بعد ظاهر و باطن نقيض هم مي شود. دلت با زبانت يكي نمي شود.
مجبوري مبهم و دوپهلو سخن بگويي اما حاضر نمي شوي از موضع اتهام دور شوي. مي شنوي هشدار پيامبر و علي عليهما السلام را كه «از فراست مؤمن بپرهيزيد كه او به نور خداوندي مي نگرد» و «از ظن مؤمنان بپرهيزيد كه خداوند حق را بر زبان آنان جاري ساخته است» اما گويا گير كرده اي و آن گير نمي گذارد از موضع ابهام و اتهام فاصله بگيري
اگر هنوز دلت با حق گره خورده باشد، خطا را جبران مي كني و برمي گردي اما اگر دلت گير غيرحق باشد- از طمع و وسوسه بگيريد تا خشم و بغض و تعصب باطل و حسد و لجاجت و...- تن مي دهي به صحنه آرايي «دشمن آشكار»ي كه به تعبير قرآني تو را برهنه مي كند تا عار و عور تو را برملا سازد. شل گرفتن برخي اصول و تقيدات همان و برهنگي حيثيتي و غارت اعتبار و آبرو همان.
همين!؟ نه، درباره تناقض هاي اسلام بدلي و انحرافي مي توان نه كتاب كه دايره المعارف نوشت، دايره المعارف اسلام قلابي. پيشاني پينه بسته هاي صفين و نهروان را ببين كه هر چه در قبال اميرمؤمنان- اين منصوب الهي و نبوي- بدگمان و متصلب هستند، نسبت به معاويه و عمروعاص و اشعث بن قيس- منافق كافرزاده به تعبير علي ع- خوش گمان و نرم و عطوفند و گارد كاملا بازي دارند
درست مانند ماجراي خرما خوردن و خون ريزي شان. اگر از كنار نخلستاني مي گذرند و يكي شان خرماي بيرون نخلستان افتاده را بر دهان مي گذارد، آن يكي بلافاصله «متذكر» مي شود كه بايد از صاحب نخلستان حلاليت بطلبيم اما اندكي بعد، چون به زن و مردي مي رسند كه محبت علي(ع) در دلشان مي جوشد، شكم زن باردار را بدون كمترين آزردگي خاطر سفره مي كنند! دريغ از يك «متذكر» در اين فرقه منحرف و بيرون شده از دين خدا. نه فقط بيرون شده از دين خدا.
مارقين. از دين گريختگان، چونان تيري كه از كمان پرتاب شود. فرقه اي با بدنه اي به غايت احمق و سراني چون اشعث، پيشاپيش با معاويه و عمروعاص قرار و مدار گذاشته. همان قدر به عمرو و ابوموسي اشعري- غايب از جهاد در برابر محاربين- اعتماد دارند كه به اميرمؤمنان و مالك اشتر و ابن عباس بدگمانند! كدام ملاك و محك بالاتر از گفتار و رفتار علي؟! روحيه خوارج و خارجي گري را از كجا بايد شناخت؟ «شما كساني هستيد كه شيطان با آنها تير خويش را به هدف مي زند... به متن جمعيت اسلامي برگرديد كه دست خداوند با جماعت است. و از جدايي و تفرقه بپرهيزيد كه انسان جدا از امت، از آن شيطان است همان گونه كه برّه جدا از گله نصيب گرگ است» (خطبه 127 نهج البلاغه).
اسلام فرقه اي خوارجي، اسلام حجتيه، اسلام اشرافي، اسلام كمونيستي و كاپيتاليستي و اسلام سكولار هر چند در ظاهر متفاوت و متضاد به نظر بيايند اما نه تنها ضد هم نيستند بلكه اغلب از يك منشا واحد التقاطي سرچشمه مي گيرند و در پنهان، كم يا بيش به هم مي رسند. آن سرچشمه آلوده، دوري از آداب و مباني و مبادي اسلامي و اخذ دين از غيراهل آن است. انواع اسلام هاي بدلي يا انحرافي را بايد از «ماخذ» و «حجت» و «ملاك» آنان شناخت
مولاي متقيان در مذمت اهل فتنه فرمود «در درياهاي فتنه غوطه ور شدند و به دور از سنت ها، بدعت ها را گرفتند. مومنان افسردند و پژمردند و گمراهان و دروغزنان به نطق درآمدند. ماييم جامه دين و ياران و گنجوران و درهاي آن. و به خانه ها جز از درهاي آن وارد نمي شوند، پس هر كس به خانه اي از غير درهاي آن درآمد، به راهزني و دزدي افسانه شد» (خطبه 153 نهج البلاغه).
اين كلام را بايد كنار فرمايش امام عصر- ارواحنا له الفداء- قرارداد كه فرمود «در حوادث واقعه به راويان حديث (فقها) مراجعه كنيد كه آنان حجت من بر شما و من حجت خداوند بر آنها هستم». دور زدن اين مسير روشن به هر بهانه، انحراف است از سر ناداني و خطا باشد يا نقش آفريني در پروژه مهندسي شده شيطان پرستان و اصحاب اردوگاه ابليس. آنها كه به هر دليل با ولايت فقيه فاصله مي اندازند، پيش بروند يا پس بيفتند، به همان اندازه كه فاصله و زاويه بگيرند، به مسير انحرافي رفته اند.
استاد شهيد آيت الله مطهري در كتاب شريف «جاذبه و دافعه علي عليه السلام» از جمله نوشت «دسته ديگر [از صحابه پيامبر در ماجراي سقيفه و تقابل با امير مومنان ] كه اقليت بودند، در همان هنگام مي گفتند شخصيت ها تا آن وقت پيش ما احترام دارند كه به حقيقت احترام بگذارند. اما آنجا كه مي بينيم اصول اسلامي به دست همين سابقه دارها پايمال مي شود، ديگر احترامي ندارند. ما طرفدار اصوليم نه طرفدار شخصيت ها. تشيع با اين روح به وجود آمده است. ما وقتي به سراغ سلمان و ابوذر و مقداد مي رويم و مي خواهيم ببينيم چه چيز آنها را وادار كرد دور علي را بگيرند و اكثريت را رها كنند، مي بينيم آنها مردمي بودند اصولي و اصول شناس، هم ديندار و هم دين شناس...» (صفحات 134-133)
همين اصول گرايي و گرايش به حق، محبت اميرمومنان را در جان آنان انداخت تا آنجا كه امام فرمود «اگر با شمشيرم بر بيني مومن زنم كه مرا دشمن بدارد، دشمن نخواهد داشت و اگر تمام سرمايه هاي زمين را در آغوش منافق بريزم كه مرا دوست بدارد، دوست نخواهد داشت كه در قضاي الهي آمد و بر زبان پيامبر جاري شد كه يا علي مومن بغض تو را به دل نگيرد و منافق تو را دوست نشمارد
ما كجا و آن شيعه خطاكار علي كجا كه چون امام به خاطر جرمي انگشتان او را قطع كرد و با همان دست خون چكان به «ابن كواء» خارجي رسيد -كه با لحني طعنه آميز مي پرسيد چه كسي دست تو را قطع كرد- گفت «قطع يميني سيدالوصيين و قائد الغرّ المحجّلين و اولي الناس بالمومنين علي بن ابيطالب امام الهدي السابق الي جنات النعيم و...»!
موضع گيري در فتنه حضرت موسي(ع)
فتنه به سبب پيچيدگي هاي آن، آزمون سختي براي همگان است. آميختگي شگفت حق و باطل در زمان فتنه، هرگونه شناخت، داوري، ارزيابي و درنتيجه موضع گيري را سخت تر مي كند. از اين رو حتي براي كساني كه رشيد و اهل رشد هستند، موضع گيري دشوار مي شود.
ضرورت تأمل در موضع گيري ها و اظهارنظرها
يكي از مهم ترين راهكارهاي قرآن در هنگام بروز فتنه، درنگ و تامل پيش از موضع گيري و عمل است. در هياهو و جنگ زرگري فتنه مي بايست انسان بسيار هوشيار باشد و به سادگي وارد عمل نشود، بلكه بكوشد تا غبار غوغاسالاري و هياهو را به كنار زند و با شناخت حق و باطل، موضع گيري نمايد؛ زيرا هرگونه اقدام بي شناخت كامل حق و باطل مي تواند موجبات ظلم و ستم به خود و ديگري را فراهم آورد و انسان سخني را بر زبان آورد و يا كاري انجام دهد كه عملا در خدمت باطل باشد؛ هرچند كه نيت خير داشته و به نظرش در خدمت حق عمل كرده باشد. به سخن ديگر، انسان در هنگام فتنه در بسياري از مواقع به سبب ظاهرگيرا و چهره حق به جانب باطل، به نيت خيرخواهانه، حسن فاعلي دارد ولي مراعات حسن فعلي را نمي كند و كاري را انجام مي دهد كه جز باطل يا به نفع باطل نيست.
خداوند در داستان حضرت موسي(ع) به خوبي نشان مي دهد كه حتي انسان هاي رشيدي چون حضرت موسي(ع) پيش از دست يابي به مقام پيامبري و عصمت، ممكن است در هنگام فتنه، به درستي از عهده تشخيص حق از باطل برنيايد و برخلاف نيت خير و حسن فاعلي، عمل و كارش حسن فعلي نداشته باشد.
خداوند در آيات 15 به بعد سوره طه داستان افتادن حضرت موسي(ع) در فتنه اي را بيان مي كند كه درس هاي آموزنده اي براي ما دارد. دراين آيات گزارش شده كه حضرت موسي(ع) از دربار فرعون بي آن كه كسي را آگاه سازد، بي خبر وارد شهر مي شود
در آن جا دو نفر را مي بيند كه به قصد كشت، يكديگر را مي زنند. يكي از آنان از پيروان آن حضرت(ع) و به احتمال قوي يهودي بوده و ديگري از دشمنان به احتمال قوي قبطي بوده است. دراين ميان، يهودي آن حضرت(ع) را به كمك خواهي مي خواند و آن حضرت(ع) بي توجه به حقيقت ماجرا تنها به حكم ظاهر حق خواهانه يهودي، وارد معركه مي شود و با ضربه مشتي، قبطي را مي كشد و پس از عمل متوجه مي شود كه اشتباه كرده و در دام شيطان افتاده و بر خلاف نيت خيرخواهانه و حسن فاعلي، فعل او شيطاني بوده و از حسن فعلي برخوردار نبوده است.
دراين داستان به خوبي بيان شده كه ظاهر فريبنده يهودي موجب شد حضرت موسي(ع) به همان ظاهر بسنده كند . درنتيجه نيت خيرخواهانه او تنها موجب نجات وي شد ولي درعمل در خدمت باطل گام برداشت. از اين رو آن حضرت(ع) اين عمل خويش را به شيطان نسبت مي دهد؛ اين مطلب بعدها در درگيري دوباره همان يهودي با فردي ديگر آشكار شد و براي آن حضرت(ع) معلوم مي شود كه يهودي فردي باطل گرا بوده و برخلاف ظاهر مظلوم واقع شدن، انساني ظالم بوده است كه حتي انسان رشيدي چون موسي(ع) را به اشتباه مي افكند.
ضرورت موضع گيري پس از تحقيق و بررسي
البته اين عمل حضرت موسي(ع) پيش از رسيدن به مقام نبوت و بهره مندي از مقام عصمت از طريق برهان پروردگارش مي باشد و نمي تواند مبناي قضاوت براي عدم عصمت آن حضرت(ع) باشد. با اين همه اين معنا را مي توان از آيات به دست آورد كه كساني كه به مقام رشد و بالندگي رسيده اند در موارد فتنه نيز ممكن است دچار اشتباه شوند. براين اساس از انسان ها خواسته شده تا در چنين موارد تنها به خدا پناه برند و از مغفرت و رحمت الهي بخواهند تا ايشان را از اشتباه حفظ كند و با درنگ و صبر، نسبت به تحقيق و تفحص در موضوع اقدام نمايند. چنان كه خداوند در آيه 6 سوره حجرات به صراحت از مردم مي خواهد تا در هنگام فتنه ها با تحقيق و بررسي موضع گري كنند و به ظاهر حق طلبانه بسنده نكنند؛ چرا كه باطل همواره در جلوه گري و تزيين و تسويل، استاد است و نمي توان با يك نگاه، حق را شناخت و عمل كرد؛ بلكه لازم است تا با درنگ و تحقيق و تفحص حق را از باطل شناخت و آنگاه موضع گيري و در نهايت عمل كرد.
سه دهه ، سه فتنه
دهه شصت يكي از اتهامات گروهك هاي چپ گرا به نهضت امام خميني(ره)، سازش با آمريكا بود. علت اين ادعا هم آن بود كه شرط لازم پيروزي انقلاب ها را قيام مسلحانه مي پنداشتند و پيروزي مردمي انقلاب بدون اتكا به گروه هاي مسلح را غيرممكن مي دانستند. اما پيروزي انقلاب تنها به اتكاي قدرت مردم بدون وابستگي به ابرقدرت ها و حتي بدون وابستگي به گروهك هاي مسلح، درستي نظريه امام را- پيروزي با مشاركت عمومي مردم- اثبات نمود.
اما در حالي كه كمتر از دو سال از پيروزي انقلاب اسلامي گذشته بود، گروهك ها بر شطينت هاي خود افزودند و با آغاز غائله هاي خياباني سعي بر آسيب رساندن به انقلاب نوپاي اسلامي را داشتند. از مهم ترين اين سلسله حوادث، غائله 14 اسفندماه 1359 در دانشگاه تهران است. راس اين فتنه- كه با هماهنگي سازمان منافقين و نيروهاي وابسته به بني صدر، موسوم به دفتر هماهنگي مردمي رئيس جمهوري شكل گرفت- شخص بني صدر بود كه به عنوان سخنران مراسم و از پشت تريبون اغتشاش را هماهنگ مي كرد.
اما حضور خودجوش و گسترده مردم ايران در تظاهرات 30 و 31 خرداد، در تجديد پيمان با رهبري انقلاب و اعلام حمايت از مجلس شوراي اسلامي و مخالفت با بني صدر و عمليات ارعابي و شورشگرانه، منافقين را با ناكامي مواجه ساخت. مسعود بني صدر، پسرعموي رئيس جمهور معزول و عضو وقت سازمان منافقين، در كتاب خاطرات خود با اشاره به اين موضوع مي نويسد: «وجود انبوه افراد وفادار به آيت الله خميني... بيانگر اين نكته است كه او در وضعيت غيرقابل تصوري قرار داشت و علاوه بر اين، مي توانست با يك سخنراني، اطلاعيه يا دعوت عمومي افراد بسياري را به پاي تظاهرات و نمازهاي جمعه بكشاند كه به خصوص نمونه هاي بسياري از آن در همان حوالي خرداد 1360 اتفاق افتاد و به آن ها اشاره گرديد. حتي بسياري از خانواده هاي اعضاي فعال سازمان نيز... مخالفت با او را نوعي فروختن دين به دنيا مي دانستند و حاضر به مبارزه با او نمي شدند.»
دهه هفتاد
در سال 1368 سازمان سيا با همكاري سرويس اطلاعاتي آلمان و واسطه گري علي اميني كنفرانس «هامبورگ» را برگزار نمود. سلطنت طلبان و جناح هاي چپ و راست اپوزيسيون خارج از كشور، پس از شركت در اين كنفرانس، مشي و گفتمان خود را رسماً تغيير دادند. جمع بندي مسائل مطرح شده در كنفرانس هامبورگ به اين صورت بود كه پايگاه مردمي و اجتماعي جمهوري اسلامي غيرقابل خدشه است و بايد با برنامه هاي فرهنگي زمينه را براي استحاله مسئولين نظام و سپس مردم فراهم كرد.
«ديويد كيو» مأمور سيا و رابط آن سازمان با برخي از اين گروه هاي ضدانقلاب، در جلسه اي توجيهي، استراتژي مورد نظر آمريكا براي براندازي جمهوري اسلامي را چنين بيان مي كند: «مهم ترين حركت در جهت براندازي جمهوري اسلامي، تغيير فرهنگ جامعه فعلي ايران است و ما مصمم به آن هستيم.» بهزاد كريمي از فعالان ضدانقلاب مقيم خارج، در اظهاراتي تصريح مي كند كه تفكر فقاهتي بايد از بين برود و بسياري از تئوريسين هاي غربي و شرقي، راه نفوذ را تغيير در فرهنگ عاشورايي مردم در حمايت از رهبر خود اعلام مي نمايند.
رهبر انقلاب در هفتم آذرماه 1368 نخستين هشدار را نسبت به رويكرد جديد دشمن به عرصه فرهنگي اعلام داشتند: «يك جبهه بندي عظيم فرهنگي كه با سياست، صنعت، پول و انواع و اقسام پشتوانه همراه است، الآن مثل يكي سيلي راه افتاده كه با ما بجنگد. جنگ هم، جنگ نظامي نيست.» ايشان بعدها با تعبير «شبيخون فرهنگي»، ابعاد و عمق توطئه را تشريح نمودند و با هشدارهاي خود كوشيدند تا اذهان مردم و مسئولان را به عمليات پيچيده دشمن متوجه نمايند.
اين هشدارها اما از سوي متوليان فرهنگي چندان مورد توجه قرار نگرفت. فضاي گفتمان رسانه اي به مرور به سويي رفت كه سال هاي پاياني دهه هفتاد، شاهد توهين هاي علني به مقدسات مردم در رسانه ها بوديم. دشمن در چنين فضايي گمان برد كه ريزش انقلاب به نقطه طلايي رسيده است و توان انجام يك حركت مؤثر فراهم گرديده است. در هجده تيرماه 1378 توطئه اي رقم خورد كه بسياري به موفقيت آن اميد داشتند، اغتشاشات خياباني كه هجده سال از خاطره مردم دور مانده بود، با تشنج در خيابان هاي اطراف كوي دانشگاه در نيمه شب هجده تيرماه و شكستن شيشه هاي مهد كودكي در مقابل كوي، آتش زدن لاستيك و حمله به خودروها و بستن معابر و هجوم به ناجا و گروگان گرفتن سه سرباز نيروي انتظامي آغاز گرديد.
همراهي كساني كه انتظار مقابله با فتنه از آن ها مي رفت و قرار گرفتن آن ها در صف اغتشاش گران سبب دلگرمي سربازان ميداني اين توطئه گرديد و چهار روز تهران دست به گريبان اغتشاشات خياباني گشت. اين فتنه و آشوب دشمن را در راه رسيدن به اهداف خود اميدوار كرد.
اما دوشنبه 21 تيرماه 1378 جمعي از مردم كه از توهين به مقدسات خود توسط اغتشاش گران ناراحت هستند، به ديدار رهبر انقلاب مي روند. سخنان رهبر انقلاب موجي از بيداري و عزم مقابله با فتنه گران را ايجاد مي كند و از همان زمان مردم منسجم تر از قبل در برابر اغتشاش گران مي ايستند. موج هاي مردمي به مرور به هم پيوند مي خورد و در راهپيمايي سراسري 23 تيرماه 1378، بار ديگر مردم براي فرو نشاندن فتنه به صحنه مي آيند و غائله اي ديگر را پايان مي بخشند. حضوري كه يادآور منطق بنيانگذار كبير انقلاب اسلامي ايران در اتكاي به مردم بود.
دهه هشتاد
حوادث فتنه 1388، نزديك تر از آن است كه نياز به بازخواني داشته باشد، اما بي شك ريشه اين فتنه در تداوم طمع دشمن به امكان شكاندن رابطه ميان ولي فقيه و امت اسلامي بود. آنان كه با نفوذ درون حاكميت نقش برجسته اي در فتنه تيرماه 1378 داشتند، اين بار با مديريتي دقيق تر و با محاسباتي جزئي نگارانه تر به ميدان آمده بودند. كافي است نگاهي به روزنامه هاي زمان دو حادثه بياندازيم تا حضور چهره هاي ثابت در هر دو غائله را بيشتر دريابيم. اين بار نيز تدبير رهبر سبب گرديد تا عمق فتنه آشكارتر گردد تا ريشه دشمني ها در توهين به عاشوراي حسيني بر همگان آشكار گردد.
دشمن كه پس از ارتحال ملكوتي امام خميني(ره) به برنامه ريزي براي شكاف ميان امت و رهبري كمر همت بسته بود، اين بار اما با نيرنگ هاي متفاوتي وارد شد. به جاي شعارهاي سكولار، شعارهاي انقلابي سر دادند، الله اكبر گفتند و... فتنه 88 فتنه پيچيده تري بود؛ فتنه اي با شعارهاي حق كه از آن اراده باطل شده بود. اما با هلهله شادي در عاشوراي حسيني مشخص گرديد كه فتنه گران همان ها هستند و اين بار نيز غبار فتنه ننشست جز با حضور سيل خروشان مردمي كه چراغ بصيرت در دست داشتند.
شايد بتوان «۹دي» را آزمون نهايي نظريه امام(ره) درخصوص انقلاب اسلامي دانست، انقلابي كه با اتكاي به مردم پيروز شد و به پيش رفت و مردمي كه با پشتيباني ولي فقيه از راه امام دست نكشيده اند.
ساقيان جام زهر
اوايل خرداد ماه سال 1382 جريان دوم خرداد وقاحت را به اوج رساند و با انتشار نامه اي سرگشاده و خشن، نظام را مورد عتاب و خطاب قرارداد. اين نامه كه قرار بود محرمانه و مخاطبش رهبر انقلاب باشد، پيش از همه سر از رسانه هاي خارجي درآورد و تا مدت ها خوراك تبليغات عليه جمهوري اسلامي بود. نامه اي كه 135 نماينده مجلس ششم آن را امضاء كرده بودند، صراحتاً از رهبر انقلاب درخواست تسليم در برابر دشمن را داشت. نويسندگان نامه كذايي در راستاي پروژه ارعاب تسليم، نوشته بودند:
«اگر جام زهري بايد نوشيد، قبل از آن كه كيان نظام و مهم تر از آن استقلال و تماميت ارضي كشور در مخاطره قرار گيرد، بايد نوشيده شود و بي ترديد اين برخورد خردمندانه و متواضعانه از سوي ملت با همان پاداشي مواجه مي شود كه امام عزيز راحل روبرو شد. اين اقدام نشانه تدبير، دورانديشي، مصلحت جويي و خيرخواهي و توفيق الهي است.»!؟
حضرت آيت الله خامنه اي در آخرين ديدار با مجلس تاريخي ششم، به شكلي غيرمستقيم اما عميق پاسخ آن نامه را دادند. ايشان با كالبدشكافي پديده ترس و وحشت و تاثير آن در ميدان سياست، بزرگوارانه جنجال هاي ايجاد شده را ناشي از ترس توصيف كردند حال آنكه به نظر مي رسد عوامل ديگري نيز به طور جدي در اين روند غلط دخيل بوده اند
رهبر معظم انقلاب در تشريح تاثير عامل ترس در كارها و در مورد رابطه ايران و آمريكا فرمودند: «در شرايط مرعوب شدن، ترسيدن، مضطرب شدن، متلاطم شدن، حتي باورهاي قطعي انسان هم از ياد مي رود. انسان مرعوب، اين طور است. «جبن»، هم عقل را از كار مي اندازد، هم عزم را. انسان مرعوب و جبان، نه درست مي تواند فكر كند، نه درست مي تواند عزم و اراده خودش را به كار بيندازد؛ دائم يك قدم به جلو برمي دارد و يك قدم به عقب. اين است كه پيغمبر اكرم به اميرالمؤمنين در آن وصيت معروف خود فرمود: «ولا تشاورن جبانا. لانه يضيق عليك المخرج»؛ با آدم جبان و ترسو در هيچ كاري مشورت نكن، زيرا كه گريزگاه و دريچه فرج را بر رويت مي بندد. انسان وقتي كه مرعوب نيست، مي تواند درست فكر كند، درست تصميم بگيرد و از اين مانع عبور كند؛ اما وقتي مرعوب شد: «يضيق عليك المخرج»؛ به بكنم، نكنم دچار مي شود و خود را دست بسته تسليم مي كند.
... اگر قرار است قدرتي اين امكان توان را پيدا كند كه اخمهايش را در هم بكشد و بگويد من قوي هستم و مي زنم و مي برم و مي بندم؛ حواستان جمع باشد، انسان جا بخورد، اين جا خوردن، حد يقف ندارد؛ شما اين سنگر را عقب مي نشينيد، فرض كنيد فلان الحاقيه را قبول مي كنيد، بعد يك مطالبه ديگري را مطرح مي كنند: فلان دولت غيرقانوني را به رسميت بشناسيد!
بازهمان فشارها و همان تهديدها. به مجردي كه فلان دولت غيرقانوني را به رسميت شناختيد، باز يك درخواست ديگر مطرح مي شود؛ اسم اسلام را از قانون اساسيتان برداريد! شما بايد ذره ذره عقب بنشينيد؛ اين حد يقفي ندارد. من اين موضوع را بارها به بعضي از مسئولاني كه دچار وسوسه و واهمه هايي بودند، گفته ام كه حد يقف فشار آمريكا كجاست؛ آن را مشخص كنيد، كه اگر به آن جا رسيديم، ديگر بعد از آن هيچ فشاري عليه ما نخواهد بود. من عرض كنم حد يقف كجاست؟ آن جايي است كه شما - كه چنين حقي را نه شما داريد، نه من- از طرف ملت ايران اعلام كنيد كه ما اسلام، جمهوري اسلامي و حكومت مردمي را نمي خواهيم؛ هر كسي كه شما مصلحت مي دانيد، بيايد در اين مملكت حكومت كند! اين حد يقف است؛ اول اسارت مملكت. مگر مي توانيم؟ من و شما مگر مي توانيم مملكت را به دست دشمن بدهيم؟ مگر ما چنين حقي داريم؟ اين ملت ما را براي اين سر كار نياورد.
به نظر من در امكانات و اقتدار دشمن مبالغه مي شود. نه اين كه بنده خبر ندارم؛ نه، من از اغلب شما از امكاناتي كه دارند و وسايلي كه مي سازند، بيشتر اطلاع دارم، چون اينجا مركز سيل اطلاعات گوناگون از جاهاي ديگر است و ما مي دانيم در دنيا چه خبر است. سلاح و تجهيزات و ابزارهاي جاسوسي و ابزارهاي اطلاعاتي و... براي ايجاد سيطره يك قدرت بر ملتي كه بخواهد بايستد، كافي نيست.
لذا مي بينيد كه امروز در حرفهايشان مي گويند كه بايستي از درون با ايران برخورد كرد؛ بايد اراده ها، اراده اي بر ايستادگي را سست كرد. اگر اراده يك ملت- كه در اراده مسئولينش تجسم و تجسد پيدا مي كند- سست نشود؛ هيچ كاري نمي توانند بكنند. (7/3/1382) با پايان دوره مجلس ششم، موج تبليغاتي و سياسي براي ارتباط با آمريكا تا حد زيادي فروكش كرد. البته اين روند نه بخاطر اصلاح موضع اين جريان بلكه به دليل دورشدن آنان از مصادر قدرت بود.
سابقه هشت سال اصلاحات سندی است که مانند لکه ننگی بر دامن تاریخ این مرزو بوم نقش بسته است. اهم مؤلفههای نظام مطلوب اصلاحات که چندان هم پنهان نبوده و حداقل در 8 سال دوره اصلاحات شمهای از آن را به نمایش گذاشته از این قرار است :
نظامی خسته و پشیمان از گذشته انقلابی خود. نظامی تسلیم و فرمانبردار در مقابل زورگویان عالم. نظامی که خمینی در آن به موزه سپرده شده است. نظامی که در آن گریزی از سکولاریسم نیست. نظامی که مطرودین امام در آن نه تنها دارای ارج و قرب که از مردم و امام طلبکارند. نظامی که تئوریسینهای آن سروش و شبستری و بشیریهها هستند. همانهایی که تفسیر خود از دین را برابر با تفسیر پیامبر و ائمهعلیهمالسلام میدانند. نظامی که فرهنگ عاشورا در آن فرهنگ خشونت است. نظامی که حتی امام زمان (عج) را هم میتوان در آن استیضاح نمود. نظامی که در مدل توسعه آن یک عده ناگزیر در زیر چرخهای توسعه باید له شوند و آن عده هفت دهک پایین جامعه است همانهایی که جرمشان «نه» به شما بوده است.
نظامی که حزبالله را دشمن و اشغالگران صهیونیست قدس را دوست میشمارد. نظامی که در تبعیت از غرب، گوی سبقت را از رژیم پهلوی ربوده است. نظامی که برای راه اندازی تنها 20 سانتریفیوژ باید با دستمال یزدی به ملاقات جک استراو برود. نظامی که در مسابقه آلترناتیوسازی آمریکاییها به جای جمهوری اسلامی با خوش رقصیهایش گوی سبقت را از رضا پهلوی ربوده است.
نظامی که در آن گریه برای مصائب فرزندان زهرا خسته کننده و افسردگی زاست. نظامی که چادر زنان در آن نشانه عقب ماندگی است. نظامی که بیحیایی و عریانی در آن عین تمدن است. نظامی که قرآن را متعلق به زندگی قبیلهای دوران جاهلیت میشمارد. نظامی که برای هولوکاست ساخته صهیونیستها اشک ماتم میریزد. نظامی که واژه مقدس شهید را به نام آبراهام لینکلن آلوده میسازد و بلکه آن را به تمسخر میگیرد. نظامی که همه مکاتب الحادی شرق و غرب را به استناد تفکر پلورالیسم دینی حق میداند. نظامی که با وامهای میلیاردی غیر قابل برگشت، دل آقازادههایش را به دست میآورد.
نظامی که شهرام جزایریها در آن صاحب کارت 500 هستند. نظامی که حمایت آمریکا و اسراییل و انگلیس را برای خود ظرفیت میشمارد. نظامی که زن را مانند غربیها کالا میشمارد. نظامی که هویتی از خود ندارد و منتظر تزریق هویت از سوی غرب است. نظامی که باعث ننگ است. نظامی که نبودش به بودنش شرف دارد.
و اما مولفههای نظام مورد نظر ما:
نظامی است که پوزه آمریکا و اسراییل را به خاک مالیده و تا شکست کامل آنها از پای نخواهد نشست. نظامی است که خمینی(ره) در آن نمیمیرد. نظامی است که پهلوانان در آن نمیمیرند. نظامی که الگوی زن در آن حضرت زهرا(س) است. نظامی که بدون اشک برای حسین(ع)، مرده است. نظامی که خاک گذرگاه امام زمان(عج) را سرمه چشم خویش میسازد نه اینکه استیضاحش کند. نظامی که در مدل توسعه آن هیچ کس نباید له شود. نظامی که شهرام جزایریها را به بند میکشد. نظامی که برای مکاتب الحادی پشیزی ارزش قائل نیست. نظامی که هولوکاست را افسانه میشمارد.
نظامی که حزبالله را دوست و صهیونیستها را دشمن میشمارد. نظامی که سه هزار سانتریفیوژ راه اندازی میکند و جک استراوها هم هیچ غلطی نمیتوانند بکنند. نظامی که سکولاریسم در آن واژهای نجس تلقی میشود. نظامی که سروشها و گنجیها را مرتد میداند. نظامی که هر فتنهای را که آمریکا و اسراییل و انگلیس برای سرنگونی آن طراحی میکند در نطفه خفه میکند.
نظامی که فرهنگ عاشورا را فرهنگ انسان سازی میشمارد، نه خشونت. نظامی که غرب را به زانو در آورده است. نظامی که مطرودین امام را غیرخودی میداند. نظامی که طبق فرمایش امامش روحیه سرمایه داری را با روحیه مبارزه در تضاد میداند. نظامی که ولایت فقیه را طبق فرموده امامش همان ولایت انبیا میداند. نظامی که تا پای جان پای ولایت فقیه ایستاده است. نظامی که شکست و عقب نشینی را از قاموس خود حذف کرده است. نظامی که میخواهد روی پای خود بایستد و میتواند. نظامی که افتخار آفرین است. نظامی که آمده است تا دنیا را متحول سازد و خواهد نمود. انشاءالله
عقايد خود را پشت نقاب نگه ميدارند
بعد از رحلت امام نيز چه بسا افرادي بودند كه با ولايت نايب ايشان مشكل داشتند اما بنابر منفعت شخصي اين عقيده را كمتر بروز ميدادند. در حادثه كوي دانشگاه و همچنين در جريان انتخابات مجلس هفتم و ردصلاحيت برخي از اصلاحطلبان خيلي از افرادي كه تا آن روز شعار ولايتمداري ميدادند، اين رويدادها را فرصت مناسبي يافتند تا عقيدهاي را كه سالها در دل داشتند و تا آن روز كمتر بر زبان آورده بودند، هويدا كنند
عدهاي از آنان نظام را به استعفاي دستهجمعي و خروج از حاكميت تهديد كردند و فكر ميكردند با اين تهديدات نظام كوتاه آمده و تسليم خواسته غيرقانوني آنان خواهد شد اما با اقتدار ولي فقيه زمان نه تنها هيچ موفقيتي كسب نكردند بلكه اندك محبوبيت خود را نيز از دست داده و توسط مردم و نظام طرد شدند. در جريان فتنه 88 نيز عده ديگري از اين افراد كه ولايت را ابزاري براي رسيدن به اهداف خود معنا ميكردند به محض اينكه ديدند اين خواسته عملي نشد شعار ولايتمداري خود را كنار گذاشته و به مقابله با اين اصل پرداختند.
التزام عملي با ولايت شعاري متفاوت است
طي چند سال اخير نيز جرياني انحرافي كه زاويه آن با اصول نظام و ولايت فقيه محرز است با خزيدن در سايه محبوبيت گفتمان خدمت دولتهاي نهم و دهم، رأي مردم متدين به گفتمان انقلاب، خدمت و ارزشها را رأي به خود تفسير ميكند و هر روز كه ميگذرد زاويه خود را با اين گفتمان بيشتر ميكند
يك روز از پايان دوران اسلامگرايي سخن ميگويد و روز ديگر با اين ادعا كه كسب فيض از انسان كامل نيازمند واسطه نيست گفتمان ولايت را در مقابل ولايت فقيه زنده ميكند تا با اين ترتيب بتواند عدهاي را بفريبد اما در قضاياي چند روز اخير كه تا حدودي افكار انحرافي آنان براي مردم رو شده با يك تغيير استراتژيك در اهداف، عقب نشيني و «ولايت شعاري» را تاكتيك خود در اين برهه قرار دادهاند تا بتوانند اين برهه را پشت سر بگذارند اما هم مردم و هم تمامي نخبگان ميدانند كه ولايت شعاري و دم از ولايت زدن تفاوت بسياري با ولايتمداري و التزام عملي به ولايت فقيه دارد و چنانچه اين فرقه انحرافي از سرنوشت گذشتگان عبرت نگيرد و بر رفتار خود اصرار داشته باشد سرنوشتي بهتر از اسلاف خود نخواهد داشت.
جنگ احزاب در عصر نوين
جنگ احزاب، چنانكه از نامش پيداست، نبردي بود كه در آن تمام قبائل و گروه هاي مختلف دشمنان اسلام براي كوبيدن «اسلام جوان» متحد شده بودند. هنگامي كه سپاه كفر كه تعدادشان از 10 هزار نفر تجاوز مي كرد به اطراف مدينه رسيدند و شهر را محاصره كردند، شرايط سختي بر مسلمانان حاكم بود بويژه آنكه خبر پيمان شكني قبيله يهودي «بني قريظه» نيز فاش شد و معلوم گرديد كه اين قبيله به بت پرستان قول داده اند كه به محض عبور آنان از خندق، اينان نيز از اين سوي خندق از پشت جبهه به مسلمانان حمله كنند. قرآن مجيد وضع دشوار و بحراني مسلمانان را در جريان اين محاصره در سوره احزاب بخوبي ترسيم كرده است:
«اي كساني كه ايمان آورده ايد نعمت خدا را بر خويش يادآور شويد، در آن هنگام كه لشگرهاي (عظيمي) به سراغ شما آمدند، ولي ما باد و توفان سخت و لشگرياني كه آنان را نمي ديديد بر آنها فرستاديم (و به اين وسيله آنها را در هم شكستيم) و خداوند به آنچه انجام مي دهيد، بيناست.
به خاطر بياوريد زماني را كه آنها از طرف بالا و پايين شهر شما وارد شدند (و مدينه را محاصره كردند) و زماني را به يادآوريد كه چشم ها از شدت وحشت خيره شده بود و جان ها به لب رسيده بود و گمان هاي گوناگون ]بدي[ به خدا مي برديد! در آن هنگام مؤمنان آزمايش شدند و تكان سختي خوردند
به خاطر بياوريد زماني را كه منافقان و كساني كه در دل هايشان بيماري بود، مي گفتند خدا و پيامبرش جز وعده هاي دروغين به ما نداده اند، نيز به خاطر بياوريد زماني را كه گروهي از آنها گفتند: اي اهل يثرب! (مردم مدينه) اينجا جاي توقف شما نيست، به خانه هاي خود بازگرديد و گروهي از آنان از پيامبر اجازه بازگشت مي خواستند و مي گفتند خانه هاي ما بدون حفاظ است، درحالي كه بدون حفاظ نبود، آنها فقط مي خواستند (از جنگ) فرار كنند!
آنها چنان ترسيده بودند كه اگر دشمنان از اطراف و جوانب مدينه بر آنان وارد مي شدند و پيشنهاد بازگشت به سوي شرك به آنها مي كردند، مي پذيرفتند و جز مدت كمي براي انتخاب اين راه درنگ نمي كردند.
2سال پيش هنگامي كه رهبر انقلاب در جمع رئيس جمهور و اعضاي هيئت دولت فرمودند هم اكنون شما اگر رسانه هاي دنيا و حرف هاي محافل خبري دنيا و محافل سياسي دنيا را نگاه كنيد، مي بينيد همه شان- واقعاً مانند جنگ احزاب- دست به دست هم داده اند و دارند فشار مي آورند كه اين دولت را بكوبند كمتر كسي گمان مي كرد اين جنگ احزاب بعد از دو سال پيكان حملات خود را از دولت به اصل نظام برگرداند.
... هر چند رهبر انقلاب در ادامه سخنان خود به تبيين اهداف دشمنان پرداخته و فرمودند: «هدف واقعي شان هم اين دولت نيست؛ البته آماج اين دعواها شمائيد؛ اما هدف واقعي، انقلاب است؛ هدف واقعي، نظام است. شماها هم چون حرف نظام را مي زنيد، طبعا آماج اين تهاجم ها قرار مي گيريد.» با نگاه به انتخابات رياست جمهوري و بعد از آن مي توان به وضوح 2 جريان را مشاهده كرد. اين 2 جريان در طول مدت دولت نهم تمام مواضع انقلابي و تصميمات بنيادين دولت را مورد هجوم قرار داده و در آستانه انتخابات حتي در راديو و تلويزيون به بهانه نقد عملكرد دولت مستقيما گفتمان هاي انقلاب را زير سؤال بردند و تقريبا خط قرمزي نبود كه به آن خدشه وارد نسازند
اين 2 جريان كه يكي خط تخريب خارجي و ديگري خط تخريب داخلي بود از زمان روي كار آمدن دولت نهم دست به كار شده تا حدي كه رهبر انقلاب در تبيين اين 2 جريان فرمودند: 2 جريان هم اكنون عليه اين دولت وجود دارد: يك جريان، جريان داخلي است؛ يك جريان هم جريان خارجي است كه او مهمتر است... اين خطي است كه هم اكنون در بيرون وجود دارد
همه جورش را هم ما مي بينيم. حالا بعضي از انواع اين تهاجمات را عامه مردم مي بينند، برخي ها را خيلي از خواص هم نمي بينند؛ اما ما مي بينيم. ما از خبرهايي كه به ما مي رسد و از نوع تحرك و تعاملي كه وجود دارد و از حرف هايي كه زده مي شود، مي فهميم كه چطور مجموعه دولت آماج حملات است. علتش هم همين است كه گفتمان اين دولت، گفتمان انقلاب است و براي انقلاب حركت مي كند. اين خط خارجي است.
جريان خارجي پس از انتخابات بيش از پيش نقش خود را آشكار ساخت و معدود افرادي كه وجود اين جريان را توهم مي پنداشتند نيز به وضوح مديريت دشمنان خارجي را در حوادث و آشوب ها مشاهده كردند. اما خطي كه بيش از گذشته نفاق خود را آشكار نشان داد خط تخريب داخلي بود. جرياني كه رهبر انقلاب در جمع اعضاي هيئت دولت درباره آن فرمودند: انگيزه هاي خط تخريب داخلي هم يك طيف وسيعي است... برخي ها غرض هاشان غرض هاي عمقي است؛ يعني با نظام مسئله دارند، كينه امام در دلشان است و حرف هاي امام را يا از اول قبول نداشتند يا حالا قبول ندارند- آنهايي كه از آن حرف ها رو برگرداندند و پشيمان شده ها و برگشته ها- اينها يك طيف وسيعي از انگيزه هاست، ليكن بالاخره محصول و جمع بندي اش همين تهاجم ها و پنجه زدن ها و لجن پراكني هاست كه وجود دارد
و اين گونه شد كه احزاب اصلاح طلب داخلي مانند سازمان مجاهدين انقلاب، حزب مشاركت، مجمع روحانيون مبارز و... كه طيف وسيعي از احزاب سياسي ايران را تشكيل مي دهند در آستانه انتخابات و پس از آن جرياني را از داخل رهبري كردند كه در اين مورد حتي از جريان خارجي نيز فراتر رفته و با همكاري سرويس هاي خبري بيگانه آشوبي را به وجود آوردند تا انقلاب را تا حد ممكن منحرف سازند. منافقاني كه اكنون با تجمع دشمنان در پشت مرزهاي ايران و اسلام به جنب وجوش افتاده و از داخل جنگ احزابي را قوي تر از دوستان خارجي خود آغاز كردند. اما در كنار اين جريان پررنگ نفاق و جريان بيگانگان، جرياني نيز قبل از انتخابات در داخل بر عليه دولت انقلابي به وجود آمده بود كه ماهيت آن جزو دسته اول و دسته دوم قرار نمي گرفت. جرياني باريك كه خود را اصولگرا مي داند ولي عملا اصولگرايي را با اصلاح طلبي اشتباه گرفته است. البته اين خط پس از انتخابات راه خود را از بيگانگان جدا كرده و آبروي انقلاب را به پاي اختلافات سطحي خود فدا نكرد.
از آشوب كور ۱۸ تير تا كودتاى مخملى ۳۰ خرداد،
جريان دوم خرداد گويا سخت به يك سنت علاقهمند است؛ تجربه ناپذيري از گذشته
روايت اين سنت به تجربهاي 10 ساله باز ميگردد. 18 تير 78 آغاز اين تجربه بود. درست زماني كه آنان با دراختيارداشتن پايگاه مردمي، موضوع حاکمیت دوگانه را مطرح و از نهادهاي انتصابي و انتخابي سخن به ميان ميآوردند. هنگامه تير 78، افراط پيشگان دوم خرداد سرمست از پيروزي 76 قدرت دردست و هوس اصلاح در سر، بنا برنوشتن پايان روند انقلابي را داشتند كه در مناسبتهاي مختلف، انديشه هاي معمار آن را بهزعم خود به موزهها فرستاده بودند. آنان از فشاراز پایين و چانه زني از بالا ميگفتند و تلاش آخر براي فروپاشيدن يك نظم.
18 تير78 گرچه يك اتفاق بود اما تلاشها براي هدايت آن جريان از چشمان تيز بين مغفول نماند. آنان گرچه كف خيابانها را به هيجانات كاذب و هياهوي اغتشاشگران سپردند اما درمحاسبه و برآورد منطقي قدرت نظام سخت درماندند
23 تير ماه پاسخي بود به محاسبات اشتباه آنان از قدرت نظام، از وفاداري ملت و ازرفتارعقلايي مردم.
18 تيركه تمام شد دوم خرداديها بارها از عدم ساماندهي نيروها و شبكه سازي سخن گفتند. از احتياج به دو ميليون جمعيتي كه فضا را ميتوانستند برايشان فراهم سازند. سالها گرچه به سوداي اين آرزو سپري شد اما انتخابات 22 خرداد 88 صحنه ديگري از عزم جريان دوم خرداد براي يك تجربه ديگر شد. اين جريان در حالي پا به عرصه انتخابات گذاشت كه گفتمان غالب جامعه در اختيار آنان نبود. مشروعيت و مقبوليت دو عنصر قوام دهنده گفتمان، به آنان تعلقي نداشت. لذا همانند سازي و برون كشيدن خاطرههاي گذشته در دستور كارشان قرارگرفت. اما به موازات اين تحركات نمادسازي، شكلدهي قطببندي شديد اجتماعي، بروزدادن گرايشهاي ليبرالي و نئوليبرالي، سازماندهي تشكيلاتي، دموكراسيخواهي و حقوق شهروندي و... نيز در دستور كارآنان قرارگرفت. آنها سعي كردند با تشكيل يك هسته اغتشاشگر و پيوند دادن بدنه رأي دهنده به آن، كف خيابانها را به بهانه تبليغات، جولانگاه اردوكشيهاي خياباني كنند و درست در همين جا تجربه گذشته مجال امتحان یافت؛ مجالي براي تصحيح و ادامه انحراف. هواداران به خيابانها آمدند و به تبع يك حق قانوني فعاليت كردند اما زماني كه اعتراضات به عرصه ديگري تغيير مسير داد، «آگاهي» عنصري كه درغالب تحليلهاي جريان دوم خرداد غایب بود، مردم را به ترديد واداشت و زمانه اینگونه رقم زد كه طي روزهاي آينده اين كانديداي اصلاحطلبان و هسته اغتشاشگر بود كه باهم ماندند و آرام آرام به محفلهاي خود بازگشتند. چرا؟خواهيم گفت؟
جبهه دوم خرداد فكر ميكرد كه با سيال كردن هسته اغتشاشگر خود ميتواند رعب تبليغاتي ايجاد كرده و فضاي وانمودهاي را به اذهان القا كند
اينان براين باور بودند كه مردمي كه با آنها به خيابانها آمدهاند براي زاويه گرفتن با نظام آماده شدهاند اما دريغ ازدرك اين نكته كه مردم به واسطه همان خاطره ارزشي ميرحسين به خيابانها آمدهاند نه عنصرناشناختهاي كه در برابر حوادث زمانه فتنه قدرت را بر ارزشها و هنجارهاي نظام ترجيح دهد.
قدرت ومديريت نظام در برابر حوادث را ناديده گرفتند. اينان نه اشراف اطلاعاتي نظام را باور داشتند و نه مديريت آن را كه تحت هيچ شرايطي اسير موج سازيهاي آنان نشد. نظام، نه اسير بازي فرسايشي شد و نه تاب وصبر را از كف داد تا فاجعهاي همچون چين بيافريند كه در يك اغتشاش قريب 140 نفر را به كام مرگ بفرستد. دوم خرداد در تجربه 10 ساله خود بارديگر شكست ديگري را تجربه كرد. فقدان تجربه پذيري آنها از گذشته بيترديد دو سويه دارد؛ سويه اول تحليل غلط از توان و اقتدار نظام است و سويه دوم برداشت غلط از رفتار مردم. درهمين زمينه بايد گفت فقدان اين تجربه پذيري دوم خرداد را به حق مستحق مردودي از اعتماد مردمي ساخته است. بهراستي جرياني كه از تحليل رفتار مردم خود عاجز است آيا استحقاق پيوستن به تاريخ و پايان عمر سياسي را ندارد؟
امام خمینی پيش بيني آينده انقلاب و گذار از فتنه ها ا
حضرت امام با پيش بيني آينده انقلاب و تاكيد و اصرار بر تجربه آموزي و آبديده شدن از عبرت ها و گذار از فتنه ها در مقابله با فتنه هاي آينده از جمله تبليغاتي كه پس از شكست فتنه اخير در سال 88 در حال انجام است و هر روز به گونه اي تحت عنوان رافت اسلامي و چشم پوشي از گذشته و ادعاي ضرورت وحدت با كساني كه به دنبال تفرقه و چندپارچگي امت ما به نفع شيطان بزرگ بودند مي فرمايند: «روحانيون و مردم عزيز حزب الله و خانواده محترم شهدا حواسشان را جمع كنند كه با اين تحليل ها و افكار نادرست خون عزيزانشان پايمال نشود. ترس من اين است كه تحليلگران امروز، ده سال ديگر بر كرسي قضاوت بنشينند و بگويند بايد ديد فتواي اسلامي و حكم اعدام سلمان رشدي مطابق اصول و قوانين ديپلماسي بوده است يا خير؟ و نتيجه گيري كنند كه چون بيان حكم خدا آثار و تبعاتي داشته است و بازار مشترك و كشورهاي غربي عليه ما موضع گرفته اند، پس بايد خامي نكنيم و از كنار اهانت كنندگان به مقام مقدس پيامبر و مكتب بگذريم...»(*)
حضرت امام با ريشه يابي دقيق، تمامي تحليل ها و تبليغات از اين دست براي ايجاد فتنه را ناشي از ترس از استكبار جهاني و وابستگي به شيطان بزرگ دانسته و صريحا نيات واقعي آنان را اينگونه ترسيم مي كنند: «كسي تصور نكند كه ما راه سازش با جهانخواران را نمي دانيم ولي هيهات كه خادمان اسلام به ملت خود خيانت كنند...»(*)
و علي رغم ميل ساده لوحان فريب خورده كه سازش با فتنه گران را دليل بر رأفت اسلامي و خدمت به انقلاب مي دانند و از فتنه هاي گذشته آنان هيچ عبرتي نگرفته اند مي فرمايند: «امروز هيچ تاسفي نمي خوريم كه آنان در كنار ما نيستند چرا كه از اول هم نبوده اند. انقلاب به هيچ گروهي بدهكاري ندارد و ما هنوز هم چوب اعتمادهاي فراوان خود به گروه ها و ليبرال ها را مي خوريم. آغوش كشور و انقلاب هميشه براي پذيرفتن همه كساني كه قصد خدمت و آهنگ مراجعت داشته و دارند گشوده است ولي نه به قيمت طلبكاري آنان از همه اصول، كه چرا مرگ بر آمريكا گفتيد! چرا جنگ كرديد! چرا نسبت به منافقين و ضدانقلابيون حكم خدا را جاري مي كنيم؟ چرا شعار نه شرقي و نه غربي داده ايد؟ چرا لانه جاسوسي را اشغال كرده ايد و صدها چراي ديگر و نكته مهم در اين رابطه اين كه نبايد تحت تاثيرترحم هاي بيجا و بي مورد نسبت به دشمنان خدا و مخالفين و متخلفين نظام به گونه اي تبليغ كنيم كه احكام خدا و حدود الهي زير سؤال برود. من بعضي از اين موارد را نه تنها به سود كشور نمي دانم كه معتقدم دشمنان از آن بهره مي گيرند...»(*) صحيفه امام ج 21 ص 98 صحيفه امام ج 21 ص 285
آزمایشها و فتنه های انقلاب
به طور معمول انقلاب ها با عمق و گستردگي كه دارند، با تهديدها و فتنه هايي نيز رو به رو هستند و هنر انقلابي اين است كه فتنه ها را بشناسند و راه هاي برون رفت از فتنه ها را پيدا كنند. امروز فرصت خوبي است كه برخي از پرونده ها گشوده شود تا مشخص شود چه عناصر و نيروهايي سبب شدند جنگ به آنجا برسد و امامي كه مي فرمود جنگ جنگ تا رفع فتنه، جام زهر را بنوشد البته همين ها مدتي بعد مي خواستند جام زهر را به رهبر انقلاب نيز بنوشانند. انقلاب اسلامي از آغازين روز فعاليتش با فتنه هايي همراه بود كه نخستين فتنه را در فتنه نهضت آزادي و جبهه ملي ديديم، اين عده در برابر رهبري ايستادند و شعارهاي جمهوري دموكراتيك سر دادند و اين در حالي است كه امام مي فرمود جمهوري اسلامي نه يك كلمه كمتر و نه يك كلمه بيشتر، البته در ادامه آنها مغلوب عظمت انقلاب و رهبري داهيانه امام شدند و اين فتنه نيز از سر راه برداشته شد.
فتنه هاي مختلفي در طول عمر انقلاب شاهد هستيم كه همه اين فتنه ها با عامل رهبري و مردم خنثي شد در واقع در نظام اسلامي ارتباط عميق و نزديك رهبري و مردم يك امتياز و برجستگي مهم است، چرا كه رهبري ديني و هوشياري و ايمان مردم جزو اركان نظام هستند.
ابوموسي اشعري حلال و حرام را رعايت مي كرد ولي فهم درستي از دين نداشت، عمرو عاص فهم سياسي داشت ولي دين نداشت اگر سواد، ايمان و بصيرت داشته باشند نتيجه آن ولايتمداري مي شود در واقع اگر خروجي بصيرت و ايمان ولايتمداري باشد آنگاه مي توانيم بگوييم كه به نتيجه رسيده ايم و الا دچار خسارت شده ايم.
شخصي گرايي، سطحي نگري، فاميل گرايي، حزب گرايي، غرور و موج سواري ، مهم ترين عوامل سقوط خواص است . يكي از مشكلات افراد باسابقه شخصي گرايي و مطلق گرايي است يعني اينكه مسائل مختلف را به جاي اينكه از دين و احكام ديني بگيريم، از افراد بگيريم اگر چنين كاري كنيم همسر پيامبر راهش براي ما حقيقت مي شود ولي چنين حركتي در روايات مختلف نهي شده است، چرا كه با سقوط نهضت آزادي، بني صدر و برخي ديگر بسياري سقوط كردند، بنابراين بايد پرچم خود را با پرچم حجت الله تنظيم كنيم و بدانيم كه حق تنها يك جاست و ما بايد بر آن اساس حركت كنيم. سطحي نگري، حسن ظن فوق العاده و خوش بيني يكي ديگر از آسيب هاي خواص است، متأسفانه برخي از افراد به سوابق برخي ديگر خوشبين هستند و برخلاف آنكه امام مي گويد ملاك حال افراد است به گذشته افراد نگاه مي كند در واقع عده اي از بزرگان ما گرفتار حسن ظن و خوش بيني بيش از اندازه شده است البته در زمينه اين افراد نيز ما حق نداريم توهين كنيم ولي آنها الگوي ما نيستند، چرا كه چنين راهي را ابوموسي اشعري و خوارج رفته اند.
واكاوي مواجهه با فتنه گران ديروز و امروز از نگاه امام و رهبري
تدبير ولي فقيه زمان و شعله هاي سركش فتنه « شما ديديد كه آقاي بني صدر حسابش را جدا نكرده، خدا مي داند كه من مكرر به اين گفتم كه آقا، اينها تو را تباه مي كنند. اين گرگهايي كه دور تو جمع شده اند و به هيچ چيز عقيده ندارند، تو را از بين مي برند، گوش نكرد، هي قسم خورد كه اينها فداكار هستند... واللّه قسم، من از ابتدا با انتخاب شما مخالف بودم، ولي در آن وقت شما را ساده لوح مي دانستم كه مدير و مدبر نبوديد... واللّه قسم، من رأي به رياست جمهوري بني صدر ندادم و در تمام موارد نظر دوستان را پذيرفتم. »
عبارات ارزشمند فوق ايرادات تاريخي و البته به روزي است كه پيرفرزانه انقلاب سال ها پيش در مواجهه با فتنه گران داخلي بر زبان راند و امروز با گذشت چندين سال هنوز در برخورد با فتنه جويان قابل استناد است.
شخصيت والاي عبادي و سياسي امام راحل در حل و رفع تمامي مشكلاتي كه گريبانگير جامعه اسلامي ايران بود زبانزد بسياري از متفكران داخلي و خارجي است.
تاريخ اشخاص كاريزمايي بسياري را مي شناسد كه رهبري انقلابها و كودتاهاي بزرگ را به عهده گرفته بودند. ليكن آنها به كرات به خاطر نبود برنامه صريح اقدامات ، نبود توان روحاني يا ناكامل بودن شخصيت دروني خويش آرزوهاي ملت خود را فريب دادند و اين امر منجر به خدشه دار شدن ايده هاي اوليه و برقراري رژيم هاي استبدادي مي شد. اما امام خميني با اعتبار عظيم، ذخاير علمي مقتدر و تجربه كار سازماني به سوي انقلاب آمد. امام خميني(ره) رهبري ديني بود و زندگي پرهيز كارانه او همراه با رياضت هم مرز بود.
پيروي ازقرآن و مكتب بزرگ امامان شيعه باعث شد حس ششم سياسي، نافذ بودن و دور انديشي بنيانگذاركبير انقلاب اسلامي ايران تقويت شود و توانايي اتخاذ تصميمات موزون و مطابق با هدف، تاثير گذاري اخلاقي بر ملت ايران و ايجاد جو معنوي مساعد در كشور را بدست آورد.
چنانكه در باب حق طلبي و حق خواهي ايشان در نزاع با منافقين و افشاي ماهيت آنها متذكر شد «من با خداي خود عهد كردم كه از بدي افرادي كه مكلف به اغماض آن نيستم هرگز چشم پوشي نكنم. من با خداي خود پيمان بسته ام كه رضاي او را بر رضاي مردم و دوستان مقدم دارم؛ اگر تمام جهان عليه من قيام كنند دست از حق و حقيقت برنمي دارم. (صحيفه نور، ج 21، ص: 332)
هرچند همه تلاش امام راحل در زمان حياتشان اين بود تا جايي كه امكان دارد آتش فتنه روشن نشود اما در مواردي از قبيل تحركات منافقان، ليبرال ها، جبهه ملي، ملي گرا، جبهه خلق مسلمان و ديگر مسايل مشابه مواضعي برگرفته از موازين اسلام و منبعث از قرآن كريم و سنت الهي اتخاذ مي كردند كه در برخي شرايط مدارا و بعضي مواقع هم برخوردهاي تندي در نظر مي گرفتند.
مالك در عصر خميني (ره) از كنار خيمه معاويه باز نمي گردد و علي تنها نمي ماند
ديگر آن دوران سپري شده است كه خواص آلوده با تحريك افراد كم اطلاع، گروه خوارج را پديد آورند و با محاصره اميرمومنان، مالك را از كنار خيمه معاويه بازگردانند. عصرخميني(ره) عصر بصيرت مردمي است كه هرگز علي را تنها نمي گذارند. چند ساعت پس از آن كه خبر رحلت حضرت امام(ره) اعلام شد، گوينده راديو بي بي سي با ذوق زدگي گفت « ديشب مردي چشم از جهان فرو بست كه طي 10 سال گذشته خواب از چشم مقامات غربي و عربي ربوده بود» اما، اين ذوق زدگي دوام چنداني نداشت و هنگامي كه توده هاي چند ده ميليوني مردم در سراسر كشور با چشم هاي اشكبار به خيابان ها ريختند و در سوگ مراد خويش از عمق جان گريستند،
اسلام ناب محمدي(ص) ظلم ستيز است و اسلامي كه پرخوري و انباشت ثروت عده اي از مرفهان بي درد را در كنار فقر و تهي دستي اقشار مستضعف تحمل كند، اسلام نيست. اين اسلام، همان اسلام آمريكايي است كه امام راحل(ره) مخصوصاً در سال هاي پاياني حيات طيبه خويش بارها خطر آن را گوشزد مي فرمودند و مدعيان اصلاحات و سران فتنه با جديت در پي آن بودند. اگر اسلام ناب محمدي(ص) در اوراق كتاب ها باقي مي ماند و يا از صفحه اذهان بيرون نمي آمد، هيچ اتفاقي نمي افتاد اما وقتي اين نسخه بر كرسي حاكميت مي نشيند بديهي است كه نظام سلطه بين الملل در مقابل آن به تخاصم برمي خيزد و به موازات اين تخاصم، ملت هاي محروم نيز به آن دل بسته و از آن الگو مي گيرند.
در فتنه 88 سران فتنه كه ابتدا در پوشش خط امام(ره) به ميدان آمدند و سپس در برخورد با صلابت و هوشمندي رهبر معظم انقلاب و بصيرت مردم چهره واقعي آنها برملا شد و اكنون به مهره هاي سوخته تبديل شده اند.
ابتدا بايد باور داشت كه انقلاب اسلامي موجوديت نظام سلطه و عقبه هاي آن را با خطر جدي روبرو كرده است. لازمه اين باور هوشياري در مقابل تحركات دشمن است و ماجرا از همين نقطه آغاز مي شود. براي كشف توطئه دشمن، بايد به يك رصد دائمي و دوجانبه دست زد ؛ رصد اهداف دشمن از يكسو و رصد عرصه داخلي از سوي ديگر چنانچه با تداوم و دقت همراه باشد، به كشف نقاطي مي انجامد كه در آن نقطه ها اهداف دشمنان بيروني با مواضع برخي از افراد و جريانات داخلي همسويي پيدا مي كند. اين نقاط سرنخ اوليه براي شناسايي ستون پنجم است.
سران فتنه دقيقا از فرمول مشترك جرج سوروس، جين شارپ و ريچارد رورتي درطراحي كودتاي مخملي ديكته شده پيروي مي كنند بنابراين وقتي خاتمي اعلام نامزدي كرد شخصيت ايشان را با نامزد مورد اشاره در فرمول ياد شده در انطباق نديديم و دیدیم كه وي نامزد اصلي نيست. از سوي ديگر هويت موسوي را منطبق با آن فرمول مي ديديم. فتنه گران قصد دارند ادعاي تقلب در انتخابات را مطرح كنند و اين هنگامي بود كه هنوز كميته موسوم به « صيانت از آراء» تشكيل نشده بود. مطابق فرمول جرج سوروس، فتنه گران بايستي براي خود يك نماد رنگي انتخاب مي كردند. و يا بعد از شكست در انتخابات كه آن را قطعي مي دانستند، ماموريت داشتند كه با ادعاي تقلب هواداران را به خيابان ها كشيده و دست به آشوب بزنند .
امروزه مردم با بصيرت ايران اسلامي افراد را با حق مي سنجند و نه حق را با افراد، بنابراين ديگر خواص آلوده نمي توانند با تحريك افراد كم اطلاع گروه خوارج را پديد آورند و با محاصره امير مومنان(ع) مالك را از كنار خيمه معاويه بازگردانند، عصر خميني(ره) عصر بصيرت مردمي است كه هرگز علي را تنها نمي گذارند.
رد پاي يزيد از آن عاشورا تا اين عاشورا
1- عاشورا در كنار تمامي ويژگي هاي منحصر به فرد خود، «رسواكننده» نيز هست و همواره ميدان آزموني براي جدا كردن «سره» از «نا سره» بوده است. رضاخان در آغاز حاكميت تحميلي خويش، نه فقط روزهاي عاشورا در دستجات سينه زني و عزاداري شركت مي كرد، بلكه براي فريب بيشتر، پيشاني و شانه هاي خود را گل اندود نيز مي كرد. اما، عاشورا «رسواكننده» است و از جمله آن كه پرده نفاق از چهره منافقين كنار مي زند و اجازه نمي دهد «كفر» خود را در پوشش ايمان به بازار آورند
رضاخان كه ماموريت مقابله با اسلام را داشت و تنها با همين شرط از سوي ضياءالدين طباطبايي -عامل مشترك انگليس و صهيونيست ها- براي پادشاهي به ژنرال آيرون سايد معرفي شده بود، نمي توانست اقدامات ضداسلامي خود را براي هميشه پنهان نگاه دارد و از اين روي خيلي زودتر از آنچه انتظار مي رفت شناخته شد و شمشير از رو بست و در اقدامي احمقانه عزاداري براي امام حسين(ع) را ممنوع كرد! همان رضاخاني كه با ماليدن گل بر پيشاني و شانه ها در مجالس عزاداري و سينه زني شركت مي كرد
شايد تعجب كنيد كه رضاخان هم شعار «اصلاحات» مي داد. انگار صهيونيست ها فقط همين يك پوشش را براي منافقان تحت پوشش خود در چنته دارند! عجيب آن كه خداوند سبحان نيز در وصف منافقان مي فرمايد « هنگامي كه به آنها گفته مي شود در زمين فساد نكنيد، پاسخ مي دهند كه ما در پي اصلاح-بخوانيد اصلاح طلب!- هستيم».
اين نكته نيز گفتني و عبرت انگيز است كه سيدضياءالدين طباطبايي- چه نامي و چه سيدي؟!- از سال 1327 هجري قمري، يعني چند سال قبل از آن كه رضاخان را به عنوان فرد مناسب پادشاهي به ژنرال آيرون سايد انگليسي معرفي كند، روزنامه شرق را در تهران منتشر مي كرد. اين روزنامه بعد از مدتي به جرم تخلف از قوانين جاري و اهانت به اسلام توقيف شد و سيدضياء بلافاصله روزنامه «برق» را منتشر كرد كه انتشار اين روزنامه نيز به همان جرم ممنوع گرديد. و او در فاصله چند روز بعد از توقيف روزنامه دوم، روزنامه «رعد» را منتشر كرد.
«دانستن حق مردم است»! اين شعار را كه به خاطر داريد؟ شعار روزنامه هاي زنجيره اي وابسته به مدعيان اصلاحات بود. و بالاخره گفتني است كه سيدضياءالدين طباطبايي بعد از معرفي رضاخان به ژنرال آيرون سايد، بلافاصله به فلسطين رفت و در خريد زمين از فلسطيني ها براي صهيونيست هاي مهاجر به كار گرفته شد! عبرت انگيز نيست؟ البته كه هست و با مسير حركت سران فتنه چه شباهت عجيبي دارد! چرا؟! چون هر دو از يك آبشخور، آب مي خورند ! با اين تفاوت كه اگر هويت سيدضياءالدين طباطبايي بعد از پايان مأموريت او برملا شد، هويت منافقان جديد در ضمن مأموريت افشا شده است.
2- عاشورا، روزي است به درازاي همه روزها و كربلا، سرزميني است به پهناي همه سرزمين ها، كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا....
الف: راستي! هزار و سيصد و چند ده سال قبل، يعني در عاشوراي سال 61 هجري، بهانه امويان براي مقابله با مولاي شهيد مان، حضرت اباعبدالله الحسين(ع) چه بود؟ همه مي دانند و مي دانيم و در تاريخ نيز به روشني ثبت و ضبط است. جان مايه ادعاي امويان اين بود كه خلافت مسلمين و حاكميت بر دولت اسلامي «حق يزيد بن معاويه» است! و فرزندان رسول خدا(ص) به ناحق خود را شايسته اين جايگاه و برگزيده خدا و پيامبر خدا(ص) مي دانند! و... عاشورا شكل گرفت.
چند ماه بعد از واقعه عاشورا و شهادت مظلومانه حسين بن علي و يارانش- سلام الله عليهم- و در آن شب كه سر مبارك امام مظلوم و شهيدمان را به قصر يزيد بردند، يزيد بن معاويه در حالي كه كار را تمام شده مي ديد و با چوب خيزران بر لب هاي مطهر و مبارك امام شهيد مي كوبيد، به صراحت از مقصود خود خبر داد و آشكارا اعلام كرد كه وحي و اسلام و پيامبري در كار نبوده است، اينها همه افسانه است! ما فرزندان ابوسفيان براي بازگرداندن حاكميت به خاندان خود در بدر و احد و حنين با محمد(ص) جنگيديم، اسلام را به مصلحت پذيرفتيم و اكنون كاش پدرانم كه در صدر اسلام كشته شدند، زنده بودند و مي ديدند كه حاكميت از دست رفته آنان بار ديگر به خاندانشان بازگشته است!...
يادتان هست كه با صراحت نوشتند كه حسين بن علي در كربلا قرباني خشونت جدش- يعني رسول خدا(ص)- در جنگ هاي بدر و احد و حنين شده بود! و نوشتند، خشونت يزيد در عاشوراي 61 نتيجه طبيعي!! خشونت جد حسين(ع) در جنگ هاي صدر اسلام بود؟! يادتان كه نرفته، روزنامه «صبح امروز» موجود است به آن مراجعه كنيد. راستي ميان ديدگاه آن روز- با ديدگاه يزيد بن معاويه چه تفاوتي هست؟! يزيد، يزيد است و چه فرقي مي كند كه لقب او، اموي باشد يا ...؟!
ب: اما روز عاشورا، روز رسواكننده منافقان، در پيش بود و سران فتنه در اين روز به صراحت اعتراف كردند كه با اساس نظام اسلامي، انقلاب و امام سر جنگ دارند و دولت و انتخابات فقط يك بهانه بوده است. سران فتنه در عاشوراي 1388 كينه عميقي را كه از اباعبدالله الحسين(ع) در سينه داشتند بيرون ريختند، دقيقاً و بي كم و كاست مانند پدر عقيدتي و سياسي خود يعني يزيد بن معاويه. سران فتنه در روز عاشورا همه پرده ها را كنار زدند و آشكارا به ساحت مقدس امام حسين عليه السلام تاختند و باز هم بي كم و كاست مانند سپاهيان يزيد كه در عاشوراي 61 هجري قمري بر پيكر مطهر و غرقه به خون حسين بن علي(ع) اسب تاخته بودند! يزيد، يزيد است و چه فرقي مي كند كه لقب او «اموي» باشد يا نام ديگري مشابه آن؟!
3- عصر عاشورا، هنگامي كه مولاي مظلوم ما حضرت اباعبدالله(ع) همه ياران خود را از دست داده- بخوانيد به دست آورده- بود و تنها مانده و با تني خونين و چاك چاك در ميان انبوه حراميان بر زمين افتاده بود فرياد هلهله و سوت و كف سپاهيان ابن سعد را شنيد كه با تيغ هاي آخته و مشعل هاي افروخته به سوي خيمه ها مي تازند. حراميان مادام كه حسين و يارانش برپا ايستاده بودند، جرأت نزديك شدن به خيمه ها را نداشتند. حسين(ع) فرياد برآورد «اگر دين نداريد، لااقل آزاده باشيد و به زنان و كودكان يورش نبريد». اما، حراميان اگر دين داشتند با فرزند پيامبر خويش به مقاتله برنمي خاستند و اگر از آزادگي و جوانمردي كمترين نشانه اي در قاموسشان بود، به زنان و كودكان بي پناه حمله نمي كردند و حريم آل الله را به آتش نمي كشيدند.... ولي بندگان زرخريد يزيد را به دين و آزادگي چه كار؟!
4- سايت وزارت خارجه اسرائيل كه دو روز قبل از روز قدس شعار «نه غزه، نه لبنان، جانم فداي ايران» را به آشوبگران ديكته كرده بود، طي دو هفته تاكيد مي ورزيد، آشوبگران بايد از فرصت نيمروز عاشورا كه مردم به طور سنتي در هيئت ها و دسته هاي سينه زني به عزاداري مشغولند براي حضور در خيابان استفاده كنند! و روز عاشوراي 88 يزيديان- يا به قول شهيد مطهري، اسرائيليان- همان كردند كه سايت وزارت خارجه رژيم صهيونيستي از قبل بر آن تاكيد ورزيده بود. جماعتي از اراذل و اوباش اجاره اي با بهره گيري از حضور مردم در مراسم عزاداري حسيني(ع) در چند نقطه تهران دست به آشوب زدند، شيشه منازل و مغازه ها را شكستند، موتورهاي پارك شده عزاداران حسيني(ع) را به آتش كشيدند، شعارهايي عليه اسلام، امام حسين(ع)، حضرت امام(ره) سردادند، تعدادي از مردم را با قمه و چماق مجروح كردند- كه چند نفر از آنها در حالت كما و بيهوشي در بيمارستان ها بستري هستند- سينه يكي از موتورسواران را كه به آنها اعتراض كرده بود، دريدند، با كف و سوت به طور مختلط رقصيدند و....
در عاشوراي ، يزيديان دست به همان جنايتي زدند كه اسلاف عقيدتي آنها در عاشوراي هزار و سيصد و چند ده سال پيش مرتكب شده بودند، با اين تفاوت كه در عاشورا، حسين زمان تنها نبود و هنگامي كه خبر حمله دزدانه بزدلان يزيدي به انبوه عزاداران حسيني(ع) رسيد و با فرياد يا حسين به پياده نظام اسرائيل يورش بردند، مراسم جشن و پايكوبي آنان به فرار خفت بار تبديل شد و....
بعد از شكست اسرائيل از حزب الله در جنگ 33 روزه لبنان، ژنرال «زئيف شف» استراتژيست معروف رژيم صهيونيستي در مصاحبه با هاآرتص گفته بود، سربازان ما فقط براي حمله به زنان و كودكان در خيابان ها آموزش ديده اند و در مقابل صلابت حزب الله تنها راه پيش روي را فرار از ميدان مي دانند. و پياده نظام هاي اسرائيل چه شباهت عجيبي با يكديگر دارند!
از عاشوراي سال 61 تا...
چه وقايعي اتفاق افتاد و چه بر سر جامعه اسلامي آمد كه پس از نيم قرن شخصي لايعقل و مفسدي چون يزيد بن معاويه بر جايگاه پيامبر(ص) تكيه زد و بر قتل حسين(ع) نوه همان پيامبر فرمان راند؟ پاسخ اين پرسش در گرو پي گيري حوادث تلخ و ناگواري است كه پس از رحلت رسول خدا(ص) اتفاق افتاد و نبايد اتفاق مي افتاد. طرح ريزي و تدارك فتنه هاي خرد و كلان از جانب مدعياني كه بعضاً سابقه مبارزه و جهاد داشتند و نام و نشاني براي خود دست و پا كرده بودند تا بدانجا ادامه يافت كه با انباشت اين فتنه ها تميز حق و باطل- كه مرزها را درهم نورديده بودند و آنچنان به هم نزديك شده بودند كه باطل، نماي حق و حقيقت به خود گرفته بود- براي عوام و عموم مردم سخت مي نمود.
جريان فتنه با اهرم دروغ و فريب، نه جنگ «اسلام» و «كفر» بلكه جنگ «اسلام» با «اسلام» را به راه انداختند؛ اسلام ناب نبوي و اسلام ناپاك اموي. فتنه گران آشكارا به سوي ساختمان اسلام ناب، سنگ پرتاب نكردند و به تخريب اين ساختمان روي نياوردند بلكه ساختماني را بنا كردند و با دروغ و تطميع و تبليغات فراوان آن را ساختمان و نماي اسلام ناب! معرفي كردند... البته خشت ها و آجرها و مصالح اين ساختمان را از سال ها قبل تهيه و تدارك ديده بودند.
معمار اين ساختمان هم كسي نبود جز معاويه بن ابي سفيان. فريبكاري معاويه به حدي بود كه در نامه هايش به حضرت امير عليه السلام مي نوشت: اين نامه اي است از معاويه پسر ابوسفيان، جانشين پيامبرخدا به علي ابن ابيطالب. اي علي بدان كه خدا و قيامت و سوال قبر و بهشت و دوزخ حقيقت دارد؛ از آتش دوزخ بترس و دست از ستمكاري بردار و پارسايي پيشه كن!
جالب اينجاست كه آنگاه اين نامه ها در شام منتشر مي شد و با تبليغاتي هدف دار و مسموم افكارعمومي و حقيقت را نشانه مي رفتند. با ضعف قدرت تحليل عوام كه بيشتر تمام توجه و نگاهشان به خواص بود و خواصي كه اغلب علي رغم برخورداري از قوه فهم و تحليل از اوضاع و شرايط هر كدام به بهانه اي به سوي حق و حقيقت ميل نكردند؛ شرايطي رقم خورد كه جريان فتنه گام به گام جلو آمد و آتش اين فتنه آنچنان شعله كشيد كه «شريح قاضي» در ازاي دريافت دينار كشتن حسين بن علي را مباح دانست و چنين فتوا داد: «الا ان حسين بن علي بن ابيطالب قد خرج علي اميرالمومنين فدمه هدر» و در نهايت فرزند يكي از خواص چون «عمربن سعد» كه در كربلا نمازهاي پنج نوبت را با جماعت برپا مي كرد و چهره اي به اصطلاح متين و مذهبي كسب كرده بود در روز عاشورا فرماندهي سپاه «ابن زياد» را برعهده گرفت و خطاب به ياران و سربازان خود چنين فرمان داد: «اي لشكر خدا بر اسب هايتان سوار بشويد، حسين و يارانش را بكشيد و به بهشت برويد»!!
به تعبير حضرت امام خميني(ره) كه در احياي خط سرخ عاشورا همچون او هيچ كس چنين توفيقي را نيافته است: «خطري كه معاويه و يزيد براي اسلام داشتند اين نبود كه غصب خلافت كردند... اين ها خطري كه داشتند اين بود كه اسلام را به صورت سلطنت مي خواستند در بياورند... اينها اصل اسلام را وارونه مي خواستند بكنند... اين خطر را سيدالشهداء(ع) دفع كرد.» (صحيفه امام-جلد8 -ص9).
امروز بازشناختن علي(ع) از معاويه و حسين(ع) از يزيد دشوار نيست چرا كه همه ماجرا آشكار شده است. آنچه امروز اهميت دارد شناخت خط حق از خط باطل در زمانه خود و در بزنگاه هاي حساس و سرنوشت ساز است. از همين روي اتفاقي كه منجر به حادثه بزرگ عاشورا شد اين بود كه عوام در آن زمانه گرفتار بي بصيرتي شدند و نتوانستند خود را از گرداب شبهات و جهالت ها برهانند. خواص هم هر يك به دليلي -بخوانيد بهانه اي- چون حب نفس، دنيا طلبي و راحت طلبي و ترس از اينكه منافع شان را از دست بدهند به مسئوليت تاريخي خود «نه» گفتند. عده اي از آنها هم كه اوضاع را به خوبي تشخيص مي دادند- برخلاف عوام كه قدرت تحليل شرايط را نداشتند- تعلل ورزيدند و در جاي خود و بهنگام اقدامي ننموده اند، موضعي نگرفتند و زماني هم كه در مقام جبران برآمدند و قيامي را بر عليه دستگاه اموي سر و سامان دادند كار از كار گذشته بود و هيچ گاه آن اثري را كه بايد مي گذاشتند، نگذاشتند... بنابراين حسين(ع) به قربانگاه كربلا رفت تا خط اسلام ناب محمدي(ص) ذبح نگردد و از اصول و آرمان هاي جدش كه مورد خدشه قرار گرفته بود پاسداري نمايد تا مبادا نام ها و نشان ها معيار تشخيص حقيقت قرار بگيرد.
جريان فتنه در فضاي غبارآلود تشخيص با لطايف الحيل، اسلام دست ساز و ساختگي اموي را در برابر اسلام اصيل برپا كرده بودند و در اين ميان اشخاصي را هم كه سابقه مبارزه و مسئوليت هاي بزرگ در جامعه اسلامي داشتند همراه كردند تا فكر و انديشه توده مردم را بربايند چرا كه مردم مي ديدند فلان گروه و جرياني كه آهنگ رويارويي با حسين (ع) سر داده است آدم هاي اين جريان داراي فلان سابقه جهاد و مبارزه در ركاب پيغمبر(ص) هستند؛ نماز مي خوانند، حج مي روند، به شعائر اسلامي اصرار دارند و...
نتيجه آن شد كه خيلي ها نتوانستند از ترديدها و دودلي هايي كه گرفتارش شده بودند عبور نمايند؛ گويي بذر اسلام وارونه در دل خيلي ها ثمر داده بود. كار سترگ سيدالشهدا(ع) اينجا بود كه با عاشورا چشم اين فتنه بزرگ را كور كرد.
عاشورا خط بطلاني بود بر فتنه جماعتي كه براي رسيدن به قدرت با دروغ هاي فراوان بر دامنه ترديدهاي اذهان عمومي افزوده بودند و «معيارها» را تغيير داده بودند و در اين مسير از ضعف قدرت تحليل عوام و آفت هاي شخصيتي خواص كه غالباً به چرب و شيرين دنيا آلوده شده بودند بهره بردند. اما در دوران معاصر اين انقلاب اسلامي بود كه با بهره گيري عملي و عيني از درس ها و عبرت هاي عاشورا كار را بر دشمنان اسلام سخت كرده و از انباشت فتنه ها جلوگيري كرده است. در شرايطي كه دشمنان اين مرز و بوم طي سه دهه اخير تمام گزينه ها را آزموده و تمام توان و ظرفيت خود را به ميدان آورده اند كه به براندازي نظام جمهوري اسلامي نايل شوند اما بي آنكه بتوانند پيشروي كنند در همان ابتداي راه متوقف شدند.
آیا میتوان گفت که جمهوری اسلامی ایران مورد تأیید خدا و قرآن است؟ با استناد به آیات قرآن کریم.
: ابتدا باید دانست که خداوند متعال بندگانش را به چه امر نموده و از آنها چه میخواهد؟ سپس باید توجه داشت که مورد سؤال «جمهوری اسلامی ایران و یا ...»، تا چه میزان در راستای اوامر الهی است، بدیهی است که این میزان هر چه بیشتر و سنگینتر باشد، مشمولیت رضایت الهی و انطباق با قرآن کریم در آن بیشتر است.
الف – مهمترین امر خداوند متعال و اولین گام برای کسی خدا را هدف قرارداده است، اعتقاد و عمل به لا إله إلاّ الله میباشد. باید همهی بتها، طاغوتها و إلههای کاذب درونی و برونی نفیشوند، تا پرستش خالصانهی الله جل جلاله محقق گردد. هُوَ الْحَيُّ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ (غافر، 65): او زنده (و زندگی بخش) است جز او معبودى (خدایی) نيست. پس تنها همو را بخوانيد و دين را خالص براى او سازيد، سپاس خداى راست كه پروردگار جهانيان است. وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفاءَ وَ يُقيمُوا الصَّلاةَ وَ يُؤْتُوا الزَّكاةَ وَ ذلِكَ دينُ الْقَيِّمَةِ (البینة، 5): و آنها (همهی انبیا و رسولان) نفرمودند مگر اينكه خدا را خالصانه پرستش كنند، در حالى كه مسلمان باشند [و ميل به باطل نكنند]، و نماز را بر پا دارند، و زكاة را بدهند، اينست دين درست [و استوار]. پس دعوت به توحید است، یعنی هدف فقط اوست و این مهم محقق نمیگردد، مگر این که کفر و شرک از میان برخیزد. چه در درون و چه برون. و مابقی امور از وحی، نبوت، رسالت، کتاب، تبیین جهان، وضع بایدها و نبایدها (حلال و حرام)، احکام عبادی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، قضایی و ...، همه جهت مساعد نمودن زمینه و شرایط فرد و جامعه برای تحقق همین معناست.
ب – بدیهی است که «عبادت» یا بندگی خدا، منحصر در نماز، روزه یا سایر عبادات فردی نیست و احکام الهی نیز محدود به احکام طهارت، وضو، غسل و ...، نمیباشد، بلکه همهی شئون زندگی فردی و اجتماعی بشر را در بر میگیرد. و نباید مصداق «یؤمنون ببعض و یکفرون ببعض»، بعضی از آیات و احکام را ایمان آورد و پذیرفت و برخی دیگر را نپذیرفت. در زندگی اجتماعی، در هر برههای از زمان، همیشه فراعنهای هستند که به خاطر برخورداری از زر و زور به شکل سنتّی یا مدرن فریاد «الوهیت و ربوبیت» بر میآورند. مانند فرعون و داعیه «يا أَيُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري - این بزرگان قوم، من برای شما معبودی جز خودم نمیدانم» و «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى – منم پروردگار برتر شما». و یا مانند امروز که امریکا (تابلوی انگلیس) ادعای ابرقدرتی یا مالکیت و مدیریت جهان را دارد.
در چنین شرایطی مردمان به دو دسته تقسیم میگردند، برخی «ولایت الهی» را میپذیرند [که واحد است] و برخی دیگر ولایت دیگران را پذیرفته و به امر طاغوتهای متفاوت درونی و بیرونی [که کثیر هستند] گردن مینهند. «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ» (البقره، 257): خدا سرپرست و كارساز كسانى است كه ايمان آورده باشند، ايشان را از ظلمتها به سوى نور هدايت مىكند و كسانى كه (به خدا) كافر شدهاند، سرپرستشان طاغوت است كه از نور به سوى ظلمت سوقشان مىدهد، آنان دوزخيانند و خود در آن بطور ابد خواهند بود. غیات نهایی، اهداف و منافع این دو گروه نه تنها با یک دیگر متفاوت است، بلکه متضاد و متناقض نیست هست. مشرکین و طاغوتیان میخواهند مردمان را به بندگی خود بکشند و موحدین میخواهند خود و دیگران را از یوغ این بندگی نجات داده و به سوی خدا دعوت کنند. لذا مقابله و مخاصمه این دو نیز اجتنابناپذیر میگردد: «الَّذينَ آمَنُوا يُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللَّهِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا يُقاتِلُونَ في سَبيلِ الطَّاغُوتِ فَقاتِلُوا أَوْلِياءَ الشَّيْطانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعيفاً» (النساء، 76): كسانى كه ايمان آوردهاند، در راه خدا پيكار مىكنند، و آنها كه كفر را پيشه خود كردهاند در راه طاغوت مىجنگند، پس شما اى مؤمنان با ياران شيطان پيكار كنيد، كه كيد شيطان هميشه ضعيف بوده است.
ج – بندگی خدا مستلزم اطاعت از او در تمامی زمینهها و شئون مختلف زندگی فردی و اجتماعی است و این اطاعت در زندگی اجتماعی (و حتی تا حدود بسیاری در زندگی فردی) میسر نمیگردد، مگر با استقرار حکومت اسلامی. که تلاش کند اوامر او در مقولات متفاوت را [به جای اوامر فراعنه و طاغوتهای زمان] به اجر درآورد. مردم ما بر علیه سلطهی طاغوت (امریکا، انگلیس و صهیونیسم بینالملل) قیام کردند و با ساقط کردن نوکر او (شاه و نظام شاهنشاهی) از حکومت بر کشور و ملت، دست او را کوتاه و این بت بزرگ را شکستند. تا اینجا همان نفی إلههای کاذب [لا إله] است. اما مهم این است که جنبهی اثبات پس از نفی چیست و کدام است؟ آیا به جای حکومت پادشاهی وابسته، نظامهای دیگر سلطهی کفر، شرک و ظلم، از قبیل سوسیالیستی، کمونیستی، امپریالیستی، کاپتیالیستی، لیبرالیستی و ... را پذیرفتند؟ یعنی از فرعونی به سوی فرعونی دیگر و از بتی به سوی بتی دیگر گرویدند؟! یا با فریاد «اللهاکبر» - «لا إله الا الله» و پیروی از «ولایت فقه» نظام اسلامی را برگزیدند؟! این هم جنبهی اثباتی «الا الله» بود. یعنی پاسخ مثبت مستقیم به دعوت خداوند متعال که توسط انبیا و رسول و وحی (قرآن کریم) ابلاغ گردیده است.
د – حال مردم باید در حفظ و اعتلای این نظام و رشد اسلامی بکوشند و جهاد و صبر (استقامت) داشته باشند: «لكِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ أُولئِكَ لَهُمُ الْخَيْراتُ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (88) » (التوبة، 74): ولى پيغمبر و كسانى كه با او ايمان آوردند با مالها و جانهاى خود جهاد كردند، و خيرات (نیکیها) همه خاص ايشان است، و ايشان، آرى، هم ايشانند رستگاران. «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» (آل عمران، 200): اى اهل ايمان در كار دين صبور باشيد و يكديگر را به صبر و مقاومت سفارش كنيد و مهيا و مراقب كار دشمن بوده و خدا ترس باشيد، باشد كه پيروز و رستگار گرديد. مردم در این ایمان، تلاش، جهاد، صبر، استقامت، مقاومت، گرایش به حق تعالی و دین مبین اسلام، تلاش برای اجرای احکام در شئون زندگی فردی و اجتماعی، کفر به طاغوت، تقویت روحیهی «اشداء علیالکفار و رحماء بینهم» و ... کم نگذاشتهاند و هر چه امکان و وسعشان بود را به میدان آورده و میآورند تا گام به گام جلو رفته و ترقی نمایند. و خداوند متعال نیز بیش از وسع و امکان تکلیفی نکرده است و وعدهی نصرت داده است. و البته نه در هر برهه، بلکه در هر لحظه شاهد عنایات، الطاف و نصرت الهی نیز بودیم که خود تجلی این تأیید و رضایت است. پس هیچ جای شک و تردیدی از مورد رضایت خدا و منطق با قرآن بودن نداریم، اگر چه هیچ کس مدعی نیست که حکومت و جامعه کاملاً توحیدی و اسلامی شده است و عدل الهی سراسر کشور و زندگی فردی و اجتماعی را فرا گرفته است، شدت ایمان و بصیرت و تلاش در مردم و مسئولین به حدی است که تمامی ظلم ریشهکن شده است و...، بلکه هنوز خیلی عقب هستیم و باید بر تلاش خود بیافزاییم. مهم این است که حرکت با آن هدف و غایت و در آن راستا باشد که هست. الحمدلله رب العالمین.
ملاحظه: با توجه به ضیق امکان، فقط به چند آیه استناد شد، وگرنه به دهها آیه در زمینههای متفاوت و مصادیق آنها در جمهوری اسلامی ایران میتوان استناد نمود.