شان نزول ۱ بقره تا نساء
سایت جدید تاریخی فرهنگی قرآنی 2
m5736z
blog.ir.
شان نزول و آیا ت قرآن
يهوديان لجوج بقره 89 وَلَمَّا جَاءهُمْ كِتَابٌ مِّنْ عِندِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ وَكَانُواْ مِن قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَمَّا جَاءهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّه عَلَى الْكَافِرِينَ * از امام صادق عليه السلام درباره آيه مورد بحث نقل شده كه : يهود در كتابهاى خويش ديده بودند كه محل هجرت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بين كوه عير و كوه احد خواهد بود. يهود از سرزمين خويش بيرون آمدند و به جستجوى سرزمين مهاجرت رسول اكرم ص پرداختند. در اين ميان كوهى به نام حداد كه همان احد است ، رسيدند و در همان جا پراكنده شده ، هر يك در جايى مسكن گزيدند؛ بعضى در سرزمين تيما برخى در فدك و عده اى ديگر در خيبر. (پس از مدتى ) آنان كه كه در تيما بودند، ميل ديدار برادران خويش نمودند، در اين اثنا عربى عبور مى كرد، مركبى از او كرايه كردند. او گفت : من شما را از بين كوه عير و احد خواهم برد. به او گفتند: هنگامى كه بين اين دو كوه رسيديم ما را آگاه نما. همين كه آنان به سرزمين مدينه رسيدند، مرد عرب اعلام كرد كه اين جا همان سرزمين است . يهود از مركب پياده شدند و گفتند ما به مقصود رسيديم ، ديگر احتياجى به مركب تو نيست .
به هر كجا مى خواهى برو! نامه اى به برادران خويش نوشتند كه ما (بين دو كوه عير و احد) محل هجرت پيامبر را يافتيم شما هم به سوى ما كوچ كنيد! آنان در پاسخ نوشتند كه ما اين جا مسكن گزيده و خانه و اموالى تهيه كرده ايم و از آن سرزمين فاصله اى نداريم هنگامى كه پيامبر موعود مهاجرت نمود به سرعت به سوى شما خواهيم آمد يهود در سرزمين مدينه مانده اموال فراوانى كسب كردند اين خبر به سلطانى به نام تبع رسيد. او با آنان جنگيد. يهود در قلعه هاى خويش متحصن شدند. وى هم آنها را محاصره كرد سپس به آنان امان داد. آنها به نزد سلطان آمدند. تبع گفت من اين سرزمين را پسنديده ام و در اين جا خواهم ماند.آنان در پاسخ گفتند:اين چنين نخواهد شد؛ زيرا اين سرزمين محل هجرت پيامبرى است كه جز او كسى نمى تواند - به عنوان رياست - در اين سرزمين بماند. تبع گفت : بنابراين ، من از خاندان خويش كسانى را در اين جا قرار خواهم داد. تا هنگامى كه آن پيامبر آمد، وى را يارى نمايند؛ لذا دو قبيله معروف اوس و خزرج را در آن مكان قرار داد، به اموال يهود تجاوز نمودند. يهوديان به آنها گفتند هنگامى كه محمد ص مبعوث گردد، شما را از سرزمين ما بيرون خواهد كرد و دست شما را از اموال ما قطع خواهند نمود. هنگامى كه محمد ص مبعوث شد. اوس و خزرج كه به نام انصار معروف شده بودند به او ايمان آوردند و يهود وى را انكار نمودند.
بقره آیه 97 قُلْ مَن كَانَ عَدُوًّا لِّجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللّهِ مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَهُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ مى گويند روزى ابن صوريا (يكى از بزرگان يهود) و عده اى از يهود فدك نزد پيامبر اسلام ص آمدند و از وى سوالاتى كردند و نشانه هايى پرسيدند كه گواه نبوت و رسالت او بود، و پس از پاسخ هر يك ، صحت جواب را تصديق كردند. آخرين سوالشان اين بود كه ؛ فرشته اى كه وحى براى تو مى آورد، چه نام دارد؟ ابن صوريا اضافه كرد؛ اگر اين را هم درست پاسخ دهى ايمان مى آورم ! رسول اكرم ص در پاسخ فرمود؛ نام او جبرييل است !ابن صوريا با اين جواب را صحيح يافت ، گفت ؛ جبرييل دشمن ما است ،او هميشه دستور جهاد و سختى و مشكلات مى آورد، ولى ميكاييل هميشه دستور آسان مى آورد.اگر فرشته وحى ميكاييل بود، ما به تو ايمان مى آورديم .
سوء استفاده از كلمات ، بقره 104 يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَقُولُواْ رَاعِنَا وَقُولُواْ انظُرْنَا وَاسْمَعُوا ْوَلِلكَافِرِينَ عَذَابٌ أَلِيمٌ * ابن عباس نقل مى كند؛ هنگامى كه پيامبر ص مشغول سخن گفتن و بيان آيات و احكام الهى بود، مسلمانان صدر اسلام از او مى خواستند كمى با حوصله سخن بگويد و به آنان مهلت دهد تا بتوانند مطالب حضرت را خوب درك كنند و همچنين خواسته هاى خود را به وى برسانند. براى اين درخواست از كلمه راعنا كه از ماده الرعى گرفته شده و به معنى مهلت دادن مى باشد، استفاده يم كردند، ولى يهود همين كلمه راعنا را از ماده ديگر؛ يعنى الرعونه به كار مى بردند كه به معنى كودنى و احمقى بود، به كار مى بردند. در اين جا براى يهود رستاخيزى بود تا از اين كلمه كه مسلمانان به معنى صحيحى بكار مى بردند، هنگام سخن گفتن با پيامبر اسلام ص استفاده كنند و معنى دومش را قصد نمايند. آيه براى از سوء استفاده نازل شد و به مؤ منان دستور دادن كلمه انظرنا -كه همان مهلت را معنى مى بخشد و مترادف كلمه راعنا است -بكار بردند.
تقاضاهاى نابجا ، بقره آیه 108 أَمْ تُرِيدُونَ أَن تَسْأَلُواْ رَسُولَكُمْ كَمَا سُئِلَ مُوسَى مِن قَبْلُ وَمَن يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالإِيمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاء السَّبِيلِ * ابن عباس مى گويد: رافع بن حرمله و وهب بن زيد، نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند و گفتند: از طرف خداوند نامه اى به عنوان ما بياور تا آن را قرائت نماييم و يا براى ما نهرهايى جارى فرما تا ترا پيروى و تصديق كنیم ، پروردگار بزرگ اين آيه را نازل فرمود و به سؤ الات بى اساس آنها پاسخ گفت .
مشاجره پيش پيامبر ، بقره آیه 113 وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَىَ شَيْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَيْءٍ وَهُمْ يَتْلُونَ الْكِتَابَ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُواْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ *ابن عباس مى گويد: هنگامى كه گروهى از مسيحيان در نجران خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيدند، عده اى از علماى يهود نيز در آنجا حضور يافتند، بين اينان و نصارى در محضر پيامبر نزاع و مشاجره در گرفت ، رافع بن حرمله (يكى از يهوديان ) رو به مسيحيان كرد و گفت : دين شما اساسى ندارد و نبوت عيسى و كتاب او، انجيل را انكار كرد. يكى از مسيحيان نجران نيز عين آن جمله را در پاسخ آن يهود گفت و نبوت موسى و كتاب او، تورات را انكار كرد. در اين هنگام آيه نازل شد و هر دو دسته را بر گفتار نادرستشان ملامت نمود.
ايراد تازه مسلمانان ،بقره آیه 120 وَلَن تَرْضَى عَنكَ الْيَهُودُ وَلاَ النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءهُم بَعْدَ الَّذِي جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ *ابن عباس مى گويد: يهود و نصاراى نجران انتظار داشتند كه رسول خدا ص در قبله با آنان موافقت كند، چون خداوند قبله مسلمانان را از بيت المقدس به سوى كعبه گردانيد، آنان ديگر از پيغمبر مايوس شدند. (شايد بعضى از تازه مسلمانان ايراد مى كردند كه نبايد كارى كرد كه باعث رنجش يهود و نصارى گردد، در اين مورد آيه شريفه نازل شد و مسلمانان اعلام كرد كه يهود و نصارى نه با هماهنگى در قبله و نه با چيز ديگر از شما خشنود نخواهد شد، مگر اين كه به طور درست آيين آنها را بپذيريد.
تفاخر اقليت ها ، بقره 135 وَقَالُواْ كُونُواْ هُودًا أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُواْ قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ * ابن عباس مى گويد: ابن صوريا، كعب بن اشرف ، مالك بن الصيف و جماعتى ديگر از يهود و نصاراى نجران با مسلمانان بحث و گفتگو مى كردند . هر يك از دو گروه خود را از ديگرى به دين خدا سزاوارتر مى دانستند. يهود مى گفت : موسى ، پيغمبر ما از همه پيامبران برتر و كتاب ما تورات بهترين كتاب ها است . عين همين ادعا را مسيحيان كه مسيح ، برترين راهنمايان و انجيل بهترين كتاب آسمانى است و هريك از پيروان اين دو مذهب ، مسلمانان را به مذهب خويش دعوت مى كردند. در اين موقع اين آيه نازل شد.
بتان صفا و مروه ،بقره آیه 158إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِن شَعَآئِرِ اللّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَا وَمَن تَطَوَّعَ خَيْرًا فَإِنَّ اللّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ * قبل از اسلام و همچنين مقارن ظهور اسلام آن ، مشركان و بت پرستان براى انجام مناسك حج به مكه مى آمدند و مراسم حج كه اصل آن را از ابراهيم ص گرفته و با قسمت زيادى از خرافات و شرك آميخته بودند، انجام مى دادند؛ كه از جمله وقوف به عرفات ، قربانى ، طواف ، لبيك گفتن ، سعى بين صفا و مروه بود، البته اين عمل با وضع خاصى صورت مى گرفت . اسلام با اصلاح و تصفيه اى كه در رفتار آنها كرد،اصل حج و اعمال نيكو و خالص از شرك آن را امضاء فرمود و بر روى خرافات آن خط بطلان كشيد. از جمله اعمال و مناسكى كه مشركان انجام مى دادند، سعى و حركت بين دو كوه معروف صفا و مروه بود. در بسيارى از رواياتى كه از طروق شيعه و اهل تسنن نقل شده چنين مى خوانيم كه در عصر جاهليت ، مشركان در بالاى كوه صفا بتى نصب كرده بودند به نام اساف و بر كوه مروه بت ديگرى بود به نام نائله و به هنگام سعى ، از اين دو كوه بالا مى رفتند و عنوان تبرك با خود آنها را مسح مى كردند . مسلمانان به خاطر اين موضوع از سعى ميان صفا و كراهت داشتند و تصور مى كردند اين يك عمل جاهلى است .
آيه شريفه نازل شد و به آنها تفهيم كرد كه صفا و مروه از شعائر خداوند است و به صرف بدعت و آميختن اين اعمال به شرك و خرافه از سوى مردم جاهل و نادان ، مسلمانان نمى توانند از سعى ميان اين دو خوددارى كنند.اما كه شان نزول آيه مورد نظر چيست ؛ طبق تصريح پاره اى روايات ، نزول اين آيه به هنگام عمرة القضاء بوده است و يكى از شرايط پيامبر با مشركان در سفر، اين بود كه آن دو بت را از صفا و مروه بردارند. آنها هم نخست به اين شرط عمل كردند ولى بعدا آنها را به جاى خود بازگرداندند و همين باعث شد كه بعضى از مسلمانان از سعى بين صفا و مروه خوددارى كنند. آيه شريفه نازل شد و به آنها اعلام كرد كه عمل مشركان نمى تواند مانع از اين برنامه دينى گردد ، بپذيريم كه آيه در حجة الوادع نازل شده است ، به طور قطع در آن هنگام نه تنها در صفا و مروه بتى وجود نداشت بلكه در محيط مكه هم اثرى از بت نبود. بنابراين ، ناراحتى مسلمانان از سعى بين صفا و مروه به خاطر همان سابقه تاريخى و وضع خاص پيشين آنها بوده كه بت اساف و نائله بر آنها قرار داشت .
حفر خندق ، بقره آیه 187 أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَآئِكُمْ هُنَّ لِبَاسٌ لَّكُمْ وَأَنتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنَّ عَلِمَ اللّهُ أَنَّكُمْ كُنتُمْ تَخْتانُونَ أَنفُسَكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ وَعَفَا عَنكُمْ فَالآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَابْتَغُواْ مَا كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَكُلُواْ وَاشْرَبُواْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّواْ الصِّيَامَ إِلَى الَّليْلِ وَلاَ تُبَاشِرُوهُنَّ وَأَنتُمْ عَاكِفُونَ فِي الْمَسَاجِدِ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ فَلاَ تَقْرَبُوهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ از روايات اسلامى بر مى آيد كه در آغاز نزول حكم روزه ، چنانچه شب ماه رمضان مسلمانى را خواب مى ربود، خوردن و آشاميدن بر او حرام مى شد و در آن زمان نيز آميزش با همسران در روز و شب تحريم شده بود. يكى از ياران پيامبر ص به نام مطعم بن جبير كه پيرمرد ناتوانى بود، روزه مى داشت . هنگام افطار وارد منزل گرديد، همين كه همسرش رفت بر افطار وى طعام حاضر نمايد، خواب او را ربود.وقتى بيدار شد گفت ديگر من حق افطار ندارم . با همان حال شب را خوابيد و صبح در حالى كه روزه بود براى حفر خندق حاضر گرديد. در اثناء كار بر اثر ضعف و گرسنگى بيهوش افتاد.پيامبر بالاى سرش آمد. اين منظره رسول خدا ص را متاءثر كرد. در اين مورد آيه نازل گرديد.
جنگ مقابله به مثل ،بقره آیه 190 وَقَاتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبِّ الْمُعْتَدِينَ از ابن عباس نقل شده كه اين آيه در مورد صلح حديبيه نازل شد و جريان چنين است كه رسول اكرم ص با 1400 نفر از ياران خود آماده عمره شدند؛ چون به سرزمين حديبيه - محلى است در نزديكى مكه - رسيدند، مشركان از ورود آنها به مكه و انجام مناسك عمره مانع شدند و پس از گفتگوى زياد با پيامبر ص مصالحه كردند كه سال بعد براى انجام عمره به مكه بيايند و آنان مكه را سه روز براى او و يارانش خالى خواهند كرد تا طواف خانه خدا كنند. سال بعد هنگامى كه آماده رفتن به مكه ، از اين ترس داشتند كه مشركان به وعده خود وفا نكنند و مانع ورود آنان گردند پيامبر ص از بروز جنگ و مقاتله در ماه حرام نگران بود كه آيه در اين مورد نازل شد و دستور داد كه دشمنى نبرد را شروع كند شما هم در برابر او به مبارزه بر خيزيد.
خوش چهره منافق ، بقره آیه 204-206 وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ * وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ * اين آيات درباره اخنس بن شريق نازل شده است . وى مردى زيبا و خوش بيان بود. تظاهر به دوستى پيامبر ص مى كرد و با خود را مسلمان جلوه مى داد هر وقت نزد پيامبر ص مى آمد و با او مى نشست اظهار ايمان ميكرد و با اين كه مرد منافقى بود سوگند مى خورد كه او را و به خدا ايمان آورده است . پيامبر ص هم با او گرم مى گرفت و وى را مورد لطف و محبت خويش قرار مى داد. هنگامى كه بين او و طايفه ثقيب دشمنى در گرفت ، بر آنها شبيخون زد و چهارپايان آنها را كشت و زراعتشان را به آتش كشيد و به اين صورت نفاق درونى خود را آشكار ساخت . آيه نازل شد كه بعضى از مردم كسانى هستند كه گفتار آنها در زندگى دنيا مايه اعجاب تو مى شود، خداوند برم آن چه در دل پنهان مى دارند گواه است ، آنان سرسخت ترين دشمنانند.
پاسداران امير المومنين عليه السلام ، بقره 207 وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ * مفسر معروف اهل تسنن ثعلبى مى گويد هنگامى كه پيغمبر اسلام تصميم گفت مهاجرت ، براى اداى دين هاى خود و تحويل دادن امانت هاى كه بزد او بود، على ع را به جاى خويش قرار داد و شب هنگام كه مى خواست به سوى فار ثور برود و مشركان اطراف خانه او را براى حمله به محاصره كرده بودند، دستور داد على عليه السلام در بستر او بخوابيد و پارچه سبزرنگى (برد حضرمى ) كه مخصوص خود پيامبر بود روى خويش بكشد. در اين هنگام خداوند به جبرئيل و ميكائيل وحى فرستاده كه من بين ششما برادرى ايجاد كردم و عمر يكى از شما را طولانى قرار دادم ، كدام يك از شما حاضر است ايثار به نفس كند و زندگى ديگرى را بر خود مقدم دارد؟ هيچ كدام حاضر نشدند.به آنها وحى شد اكنون على ع در بستر پيغمبر ص خوابيده و آماده است جان را فداى او سازد. به زمين برويد و حافظ و نگهبان او باشيد! هنگامى كه جبرئيل بالاى سر على ع و ميكائيل پايين پاى حضرت نشسته بود، جبرئيل مى گفت : به به ! آفرين به تو اى على عليه السلام ، خداوند به واسطه تو بر فرشتگان مباهات مى كند. در اين هنگام آيه نازل گرديد و همين دليل آن شب تاريخى ليلة المبيت ناميده شد.
حكم فرماندهى ، بقره 217 يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَصَدٌّ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَكُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِندَ اللّهِ وَالْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَلاَ يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّىَ يَرُدُّوكُمْ عَن دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُواْ وَمَن يَرْتَدِدْ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُوْلَئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَأُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ * پيش از جنگ بدر پيامبر اسلام عليه السلام عبدالله حجش را طلبيد و نامه اى به او داد و هشت نفر از مهاجران را با وى همراه ساخت . به او فرمان داد پس آن كه دو روزه راه پيمود الهى نامه را بگشايد و طبق آن عمل كند. او پس از دو روز طى طريق نامه را گشود و چنين يافت : پس از آن كه نامه را باز كردى تا نخله -زمينى كه بين مكه و طايف است - پيش برو و آنجا وضع قريش را زير نظر بگير و جريان را به ما گزارش بده . عبدالله جريان را براى همراهانش نقل كرده و گفت : پيامبر مرا از مجبور ساختن ما در اين راه منع كرده است ، بنابراين هر كسى آماده شهادت است با من بيايد، و ديگران باز گردند. همه با او حركت كردند، هنگامى كه به نخله رسيدند به قافله اى از قريش بر خورد كردند كه عمرو بن حضرمى در آن بود. چون روز آخر رجب -يكى از ماه هاى حرام -بود در مورد حمله به آنها به مشورت پرداختند. بعضى گفتند اگر امروز هم از آنها دست برداريم وارد محيط حرم خواهند شد و ديگر نمى توان متعرض آنها شد. سر انجام شجاعانه به آنها حمله كردند و عمرو بن حضرمى را كشتند و قافله را با دو نفر اسير نزد پيامبر ص آوردند. من به شما دستور نداده بودم كه در ماههاى حرام نبرد كنيد و لذا دخالتى در غنايم و اسيران نكرد. مجاهدان ناراحت شدند و مسلمانان به سرزنش آنها پرداختند. مشركان نيز زبان گشودند كه محمد ص جنگ و خونريزى و اسارت را در ماههاى حرام ، حلال شمرده است .در اين هنگام ، آيه نازل شد كه كسانى كه ايمان آورده اند و كسانى كه مهاجرت نموده و در راه خدا جهاد كرده اند، اميد رحمت پروردگار دارند و خداوند و آمرزنده و مهربان است .
ازدواج با زنان مشرك ، بقره 221 وَلاَ تَنكِحُواْ الْمُشْرِكَاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ وَلأَمَةٌ مُّؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِّن مُّشْرِكَةٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَلاَ تُنكِحُواْ الْمُشِرِكِينَ حَتَّى يُؤْمِنُواْ وَلَعَبْدٌ مُّؤْمِنٌ خَيْرٌ مِّن مُّشْرِكٍ وَلَوْ أَعْجَبَكُمْ أُوْلَئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَاللّهُ يَدْعُوَ إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَيُبَيِّنُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ * شخصى به نام مرشد كه مرد شجاعى بود از طرف پيامبر اكرم ص ماءمور كه از مدينه به مكه برود و جمعى از مسلمانان را كه آنجا بودند با خود بياورد. وى قصد انجام فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد مكه شد. در آنجا با زن زيبايى به نام عناق كه در زمان جاهليت او را مى شناخت برخورد نمود. آن زن او را مانند گذشته به گناه دعوت كرد، اما مرشد كه ديگر مسلمان شده بود تسليم خواسته او نشد. آن زن تقاضاى ازدواج نمود، مرشد گفت اين امر موكول به اجازه پيامبر ص است . او پس از انجام ماءموريت خود به مدينه بازگشت و جريان را به اطلاع پيغمبر صلى الله عليه و آله رساند، اين آيه نازل شد و بيان داشت كه زنان مشرك و بت پرست شايسته ازدواج و همسرى با مردان مسلمان نيستند.
اهميت نماز ظهر ، بقره 238 حَافِظُواْ عَلَى الصَّلَوَاتِ والصَّلاَةِ الْوُسْطَى وَقُومُواْ لِلّهِ قَانِتِينَ جمعى از منافقان گرمى هوا را بهانه براى ايجاد تفرقه در صفوف مسلمانان قرار داده بودند و در نماز جماعت شركت نمى كردند. به دنبال آنها، بعضى ديگر نيز از شركت در جماعت خوددارى كردند و در نتيجه جماعت مسلمانان تقليل يافت . پيامبر اكرم ص از اين امر بسيار ناراحت شد و آنها را تهديد به مجازات شديد كرد. زيد بن ثابت نقل مى كند كه پيامبر ص در گرماى فوق العاده نيمروز نماز ظهر را با جماعت ميگذارد و اين كار براى ياران او بسيار سنگين بود، آيه نازل شد و اهميت نماز را به طور كلى و نماز ظهر را بخصوص كرد.
بيمارى طاعون در شام ، بقره 243 أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُواْ مِن دِيَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُواْ ثُمَّ أَحْيَاهُمْ إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ * در يكى از شهرهاى شام بيمارى طاعون راه يافت و با سرعت عجيبى پيش رفت . مردم يكى پس از ديگرى از دنيا مى رفتند. در اين هنگام عده بسيارى به اين اميد كه شايد از چنگال مرگ رهايى يابند آن محيط و ديار را ترك گفتند. از آنجا كه آنها پس از فرار از ديار خود و رهايى از مرگ ، در خود احساس قدرت و استقلال نموده و با ناديده گرفتن اراده الهى و چشم دوختن به عوامل طبيعى دچار غرور شدند، پروردگار نيز آنها را در آن بيابان به همان بيمارى نابود ساخت . از بعضى روايات استفاده مى شود كه اصل پيدايش بيمارى مزبور در اين سرزمين به عنوان مجازات بود؛ زيرا پيشوا و رهبر آنان از ايشان خواست كه خود را براى مبارزه آماده كنند و از شهر خارج گردند. آنها به بهانه اين كه در محيط جنگ ، مرض طاعون هست از رفتن به ميدان جنگ خوددارى كردند. پروردگار آنها را به همان چيزى كه از آن هراس داشتند و بهانه قرار مى دادند، مبتلا ساخت و بيمارى طاعون در آنها شايع شد. آنان خانه هاى خود را خالى و براى نجات از طاغوت فرار كردند و همگى در بيابان از بين رفتند. مدت ها از اين جريان گذشت ، جزقيل كه يكى از پيامبران بنى اسرائيل بود از آنجا عبور مى كرد، از خدا خواست كه آنها زنده شوند. خداى تعالى دعاى او را اجابت كرد و آنها به زندگى بازگشتند.
مذهب اجبارى ، بقره 256 لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ * مفسر معروف ، طبرسى در مجمع البيان نقل مى كند كه مردى از اهل مدينه به نام حصين دو پسر داشت . برخى از بازرگانى كه به مدينه كالا وارد مى كردند، هنگام برخورد با اين دو پسر آنان را به عقيده و آيين مسيحيت دعوت كردند. آنان هم سخت تحت تاءثير قرار گرفته و به اين كيش وارد شدند و هنگام مراجعت نيز به اتفاق بازرگانان به شام رهسپار گرديدند.حصين از اين جريان سخت ناراحت شد و جريان را به پيامبر ص اطلاع داد و از حضرت خواست كه آنان را به مذهب خود برگرداند و سؤ ال كرد آيا مى توانم آنان را به اجبار به مذهب خويش باز گردانيم ؟ آيه نازل شد كه در گرايش به مذهب ، اجبار و اكراهى نيست .
انفاق براى خدا ، بقره 272 لَّيْسَ عَلَيْكَ هُدَاهُمْ وَلَكِنَّ اللّهَ يَهْدِي مَن يَشَاء وَمَا تُنفِقُواْ مِنْ خَيْرٍ فَلأنفُسِكُمْ وَمَا تُنفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغَاء وَجْهِ اللّهِ وَمَا تُنفِقُواْ مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنتُمْ لاَ تُظْلَمُونَ * مسلمانان حاضر نبودند به غير مسلمانان انفاق كنند. زن مسلمانى به نام اسماء در سفر عمرة القضاء در خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بود. مادر و جده آن زن سراغ او آمدند و از او كمك خواستند. از آنجا كه آن دو نفر مشرك و بت پرست بودند، اسماء از كمك به آنها امتناع ورزيد. گفت بايد از پيامبر ص اجازه بگيرم زيرا شما پيرو آيين من نيستيد. پس نزد پيامبر آمد و اجازه خواست . آيه نازل شد
اصحاب صفه ، بقره آیه 272 لَّيْسَ عَلَيْكَ هُدَاهُمْ وَلَكِنَّ اللّهَ يَهْدِي مَن يَشَاء وَمَا تُنفِقُواْ مِنْ خَيْرٍ فَلأنفُسِكُمْ وَمَا تُنفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغَاء وَجْهِ اللّهِ وَمَا تُنفِقُواْ مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنتُمْ لاَ تُظْلَمُونَ ﴿272﴾ از امام باقر عليه السلام نقل است كه آيه درباره اصحاب صفه نازل شده است (اصحاب صفه ، حدود چهار صد نفر از مسلمانان مكه و اطراف مدينه بودند كه نه خانه خويشاوندانى كه به منزل آنها بروند؛ از اين جهت در مسجد پيامبر مسكن گزيده بودند و آمادگى كامل خود را براى شركت در ميدان هاى جهاد اعلام كرده بودند، ولى چون اقامت آنها در مسجد با شوون مسجد سازگارى نداشت ، دستور داده شد به صفه سكوى بزرگ و وسيع كه در بيرون مسجد قرار داشت منتقل شوند. آيه نازل شد و به مردم دستور داد كه نسبت به اين دسته از برادران خود، از كمك هاى ممكن مضايقه نكنند. آنها هم چنين كردند.
خصوصيات عيسى عليه السلام ، آل عمران 1-3 ُالله لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ * نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَأَنزَلَ التَّوْرَاةَ وَالإِنجِيلَ * شصت نفر به نمايندگى از سوى مسيحيان نجران ، براى تحقيق درباره اسلام به مدينه آمدند. چهارده نفر از آنان ، در شمار اشراف و بر جستگان نجران بودند كه شه تنشان بر ديگران رياست داشتند و مسيحيان آن سامان در كارها و مشكلات خود به آن سه نفر مراجعه مى كردند. يكى از آنان عاقب بود به كه او را عبدالمسيح مى گفتند. وى امير و رييس قوم خود محسوب مى شد و قوم او هيچ گاه با راى و نظر او مخالفت نمى كردند. ديگرى سيد نام داشت كه او را ايهم نيز مى گفتند. وى سرپرست تشريفات و تنظيم برنامه سفر، و مورد اعتماد مسيحيان بود. نفر سوم ابو حارثه نام داشت كه مردى دانشمند و صاحب نفوذ بود و كليساهاى متعددى به نام او ساخته بودند. او تمام كتب دينى مسيحيان را از حفظ داشت . اين گروه شصت نفره در لباس مردان قبيله ابن كعب به مدينه آمدند و وارد مسجد پيامبر ص شدند. پيامبر ص نماز عصر را با مسلمانان خوانده بود. هنگامى كه اين شصت نفر با لباس هاى زيبا و پر زرق و برق وارد مسجد شدند، زمان نمازشان بود، طبق مراسم خود ناقوسى نواختند و به طرف مشرق ايستاده مشغول نماز شدند، گروهى از اصحاب پيامبر ص خواستند مانع شوند، پيامبر ص فرمود؛ با آنها كارى نداشته باشيد! پس از نماز عاقب و سيد خدمت پيامبر رسيدند و با او سخن آغاز كردند. پيامبر به آنها پيشنهاد كرد به آيين اسلام در آييد و در پيشگاه خداوند تسليم گرديد. عاقب و سيد گفتند: ما پيش از تو اسلام آورده و تسليم خداوند شده ايم . پيامبر ص فرمود: شما چگونه بر آيين حق هستيد، در حالى كه اعمالتان گواهى مى دهد كه تسليم خداوند؛ چه اين كه براى خداوند نيستند؛ چه اين كه براى خداوند فرزند قايليد و عيسى را پسر خدا مى دانيد و صليب را مى پرستيد و گوشت خوك مى خوريد، با اين كه تمام اين امور مخالف آيين حق است ! عاقبت و سيد گفتند: اگر عيسى پسر خدا نيست ، پس پدرش كه بوده است ؟
پيامبر ص فرمود: آيا شما قبول داريد كه هر پسرى شباهتى به پدر خود دارد؟ گفتند آرى ، فرمود آيا اين طور نيست كه خداى ما به هر چيزى احاطه دارد و قيوم است و روزى موجودات با او است ؟ گفتند، آرى همين طور است ، فرمود: آيا عيسى اين اوصاف را داشت ؟ گفتند: نه ، فرمود: آيا مى دانيد هيچ چيزى در آسمان و زمين بر خدا مخفى نيست و خداوند به همه آنها دانا است ؟ گفتند: آرى مى دانيم . عيسى غير از آن چه خدا به او ياد داده ، پيش خود چيزى مى دانست ؟ گفتند: نه ، فرمود: آيا مى دانيد كه خداى ما همان است كه مسيح را در رحم مادرش مانند ساير كودكان در رحم حمل كرد؟ و بعد همچون مادرهاى ديگر او را به دنيا آورد، چنين بود. فرمود: پس از ولادت چون اطفال ديگر غذا مى خورد. گفتند: چنين بود. فرمود: پس چگونه عيسى پسر خداست با اين كه هيچ گونه شباهتى با پدرش ندارد؟! سخن كه به اين جا رسيد، همگى خاموش شدند. در اين هنگام هشتاد و چند آيه از اوايل سوره آل عمران براى توضيح معارف و بر نامه هاى اسلام نازل گرديد.
محاسبات حروف مقطعه ، آل عمران 7 هُوَ الَّذِيَ أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الألْبَابِ * در تفسير نور الثقلين از امام باقر عليه السلام حديثى است كه چند نفر از يهود به اتفاق حيى بن احطب و برادرش خدمت پيامبر آمدند و حروف مقطعه الم را دست آويز خود قرار داده ، گفتند: طبق حساب ابجد، الف مساوى يك و لام مساوى 30 و ميم مساوى 40 مى باشد، و به اين ترتيب خبر دادند كه دوران بقاى امت تو بيش از هفتاد و يك نيست . پيامبر ص براى جلوگيرى از سوءاستفاده آنها فرمود: شما چرا الم را محاسبه كرده ايد؟ مگر در قرآن المص ، الر و ساير حروف مقطعه نيست ؟ اگر اين حروف اشاره به مدت بقاء امت من باشد ، چرا همه را محاسبه نمى كنيد؟ (در حالى كه اين حروف به حقايق ديگرى -بنابر احتمالات مفسران -اشاره دارد.
عبدالله بن سلام به تورات ، آل عمران 25 - 23 أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوْتُواْ نَصِيبًا مِّنَ الْكِتَابِ يُدْعَوْنَ إِلَى كِتَابِ اللّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِّنْهُمْ وَهُم مُّعْرِضُونَ * ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُواْ لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّامًا مَّعْدُودَاتٍ وَغَرَّهُمْ فِي دِينِهِم مَّا كَانُواْ يَفْتَرُونَ * فَكَيْفَ إِذَا جَمَعْنَاهُمْ لِيَوْمٍ لاَّ رَيْبَ فِيهِ وَوُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَّا كَسَبَتْ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ * در تفسير مجمع البيان از ابن عباس نقل شد كه در عصر پيامبر ص زن و مردى از يهود خيبر، مرتكب زناى محصنه شدند و با اين كه در تورات دستور مجازات سنگ باران درباره اين چنين اشخاصى وارد شده بود چون آنها از طبقه اشراف بودند، از اجراى اين دستور در مورد آنها سر باز زدند و پيشنهاد شد كه به پيامبر اسلام ص مراجعه كرده ، داورى طلبند به اميد اين كه مجازات خفيف ترى از اطراف او درباره آنها تعيين شود. پيغمبر ص نيز همان مجازات را براى آنها تعيين كرد. بعضى از بزرگان يهود به داورى پيامبر ص اعتراض كردند و منكر چنين مجازاتى در آيين يهود شدند. پيامبر فرمود: همين تورات فعلى ميان من و شما داورى مى كند آنها پذيرفتند و ابن صوريا را كه از دانشمندان آنان بود، از فدك به مدينه دعوت كردند.پيامبر ص او را شناخت .فرمود: تو ابن صوريا هستى ؟ عرض كرد: بلى ، فرمود تو اعلم علماى يهود مى باشى مى گفت : اين چنين فكر مى كنند! پيغمبر صدستور داد قسمتى از تورات را كه آيه رجم (سنگباران )در آن بود پيش روى او بگذارند. او كه از جريان قبلا آگاه شده بود هنگامى كه به آيه رسيد، دست روى آن گذاشت و جمله هاى بعد را خواند، عبدالله بن سلام كه نخست از دانشمندان يهود بود و سپس اسلام اختيار كرده بود حضور داشت ؛ فورا متوجه پرده پوشى ابن صوريا شد و برخاست دست او را از اين جمله برداشت و آن را از متن تورات قرائت كرد و گفت : تورات مى گويد: بر يهود لازم است به اين كه زن و مردى را مرتكب زناى محصنه شده اند و هنگامى كه مدرك كافى بر ارتكاب جرم آنها وجود دارد، سنگباران كنند. در مورد اين دو مجرم اجرا شود. جمعى از يهود خشمناك شدند و اين آيه درباره وضع آنها نازل گرديد.
عزت و ذلت از آن خداست ، آل عمران 26-27 قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاء وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاء وَتُعِزُّ مَن تَشَاء وَتُذِلُّ مَن تَشَاء بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ * تُولِجُ اللَّيْلَ فِي الْنَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَتُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَتُخْرِجُ الَمَيَّتَ مِنَ الْحَيِّ وَتَرْزُقُ مَن تَشَاء بِغَيْرِ حِسَابٍ * هنگامى كه پيامبر گرامى اسلام ص به اتفاق مسسلمانان با سرعت و جديت مشغول حفر خندق بودند، ناگهان در ميان خندق ، سنگ سفيد بزرگ و سختى پيدا شد كه مسلمانان از شكستن و حركت دادن آن عاجز ماندند؛ لذا به حضور پيامبر ص رسيده و جريان را عرض كردند.پيامبر وارد خندق شد و كلنگ را از سلمان گرفت و محكم بر روى سنگ فرود آورد. از برخورد كلنگ با سنگ جرقه اى جست .پيامبر ص تكبير فتح و پيروزى گفت ، مسلمانان نيز با او هم صدا شده و آهنگ تكبير در همه جا پيچيد. بار ديگر پيامبر ص كلنگ را بر سنگ فرود آورده مجددا جرقه اى زد و قسمتى از سنگ شكست و صداى تكبير پيروزى پيامبر و مسلمانان فضاى اطراف را پر كرد. براى سومين بار كلنگ را بلند كرد و بر بقيه سنگ محكم كوبيد، مجددا از برخورد كلنگ با سنگ جرقه اى ايجاد شد و اطراف خود را روشن ساخت و بقيه سنگ در هم شكسته شد و براى سومين بار صداى تكبير در خندق پيچيد. سلمان عرض كرد: امروز وضع عجيبى از شما مشاهده كردم ، پيامبر فرمود: در ميان جرقه اى كه بار اول جست ، كاخ هاى حيره و مداين را ديدم و برادرم ، جبراييل به من بشارت داد كه آنها زير پرچم اسلام قرار خواهند گرفت ! در درون جرقه دوم كاخ هاى روم را ديدم و هم او به من خبر داد كه در اختيار پيروانم قرار خواهند گرفت . در سومين جرقه ، كاخ هاى صنعاء و سرزمين يمن را ديدم و او به من بشارت داد كه مسلمانان بر آن پيروز مى شوند و من در آن حال ، تكبير پيروزى گفتم ، اى مسلمانان بر شما مژده باد . مسلمانان راستين از خوشحالى در پوستين نمى گنجيدند و خدا را شكر ميكردند، اما منافقان چهره در هم كشيده و با ناراحتى و به صورت اعتراض گفتند: چه آرزوى باطل و چه وعده محالى ! در حالى كه اين ها از ترس جان خود حالت دفاعى به خويش گرفتهاند و مشغول حفر خندق هستند و با آن دشمن محدود، ياراى جنگ ندارند، خيال فتح كشورهاى بزرگ جهان را در سر مى پرورانند. در اين موقع آيات مورد بحث نازل شد و به آنها پاسخ داد كه خداوند مالك همه چيز است ، به هر كس بخواهد مى بخشند، و از هر كس بخواهد مى گيرد، و هر كس را بخواهد عزت مى دهد و هر كس را بخواهد ذلت مى دهد.
نقشه براى سست كردن مومنان ،آل عمران 72-73 وَقَالَت طَّآئِفَةٌ مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ آمِنُواْ بِالَّذِيَ أُنزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُواْ وَجْهَ النَّهَارِ وَاكْفُرُواْ آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ * وَلاَ تُؤْمِنُواْ إِلاَّ لِمَن تَبِعَ دِينَكُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدَى هُدَى اللّهِ أَن يُؤْتَى أَحَدٌ مِّثْلَ مَا أُوتِيتُمْ أَوْ يُحَآجُّوكُمْ عِندَ رَبِّكُمْ قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ * بعضى از مفسران نقل كرده اند كه 12 نفر از دانشمندان يهود خيبر و نقاط ديگر، نقشه اى ماهرانه براى متزلزل ساختن بعضى از مؤ منان طرح نمودند و با يكديگر تبانى كردند كه صبحگاهان خدمت پيامبر ص برسند و ظاهرا ايمان بياورند و مسلمان شوند، ولى در آخر روز از آيين حضرت برگردند و هنگامى كه از آنها سؤ ال شود، چرا چنين كرده اند؟ بگويند: ما صفات محمد را از نزديك مشاهده كرديم و هنگامى كه به كتب دينى خود مراجعه نموده و يا با دانشمندان دينى مشورت كرديم ، در يافتيم صفات او با آن چه در كتاب ها و گفتار دانشمندان در مورد پيامبر آمده ، منطبق نيست و اين موضوع سبب مى شود كه عده اى بگويند اين ها به كتب آسمانى از ما آگاه ترند، لابد آن چه را مى گويند راست گفته اند و به اين وسيله متزلزل مى گردند
مدح خائن و امين ، آل عمران 75 وَمِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مَنْ إِن تَأْمَنْهُ بِقِنطَارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَمِنْهُم مَّنْ إِن تَأْمَنْهُ بِدِينَارٍ لاَّ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلاَّ مَا دُمْتَ عَلَيْهِ قَآئِمًا ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُواْ لَيْسَ عَلَيْنَا فِي الأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ وَيَقُولُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَهُمْ يَعْلَمُونَ * آيه درباره دو نفر از يهود نازل گرديد كه يكى امين و درستكار و ديگرى خائن و پست بود. نفر اول عبدالله بن سلام ثروتمندى ، اقيه يعنى يك دوازدهم رطل ، معادل هفت مثقال طلا، نزد او به امانت گذارد. عبدالله همه آن را به موقع به صاحبش رد كرد و به واسطه اين امانت دارى ، خداوند او را ستود. نفر دوم فخاص بن عاز بود كه مردى از قريش يك دينار به او امانت سپرد، فخاص در آن خيانت كرد. خداوند او را به واسطه خيانت در امانت نكوهش مى كند و درباره هر دو مى فرمايد: در ميان اهل كتاب كسانى هستند كه اگر ثروت زيادى به رسم امانت به آنها داده شود باز مى گردانند و كسانى هم هستند كه اگر يك دينار به آنها بسپارى به تو بر نمى گردانند.
احترام پيامبر ص ، آل عمران 79 مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُواْ عِبَادًا لِّي مِن دُونِ اللّهِ وَلَكِن كُونُواْ رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنتُمْ تَدْرُسُونَ * شخصى نزد پيامبر آمد و اظهار داشت ما به تو همانند ديگران سلام مى كنيم در حالى كه به نظر ما چنين احترامى كافى نيست. تقاضا داريم به ما اجازه دهى برايت احترام بيشترى قائل شويم و تو را سجده كنيم ! پيامبر فرمود: سجده براى غير خدا جايز نيست . پيامبر خود را تنها به عنوان يك بشر احترام كنيد، ولى حق او را بشناسيد و از او پيروى نماييد!
احترام پيامبر ص ، آل عمران آیه 79 مَا كَانَ لِبَشَرٍ * يكى از يهوديان به نام ابورافع به اتفاق سرپرست هيات اعزامى نجران ، در مدينه خدمت پيامبر صآمد و اظهار داشت كه آيا مايل هستى تو را پرستش كنيم و مقام اولوهيت براى تو قايل شويم ؟ (شايد آنها مى پنداشتند كه مخالفت پيغمبر ص با اولوهيت مسيح عليه السلام بخاطر اين است كه خود او سهمى از اين موضوع ندارد. بنابراين ، اگر براى همچون مسيح ، قايل به اولوهيت شوند، از مخالفت خود دست بر مى دارد و شايد اين پيشنهاد توطئه اى براى بدنام كردن پيامبر ص و منحرف ساختن افكار عمومى از او بود پيغمبر ص فرمود: معاذالله ، (پناه بر خدا) مه من اجازه دهم كسى جز پروردگار يگانه مورد پرستش قرار گيرد، خداوند هرگز مرا براى چنين امرى مبعوث نكرده است !
توبه بعد از اشتباه ،آل عمران آیه 86 كَيْفَ يَهْدِي اللّهُ قَوْمًا كَفَرُواْ بَعْدَ إِيمَانِهِمْ وَشَهِدُواْ أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَجَاءهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ * يكى از انصار (مسلمانان مدينه )به نام حارث بن سويد دستش به خون بى گناهى (محذر بن زياد) آلوده گشت و از ترس مجازات از اسلام برگشت و به مكه فرار كرد. پس از ورود به مكه ، از كار خود سخت پشيمان گشت و در انديشه فرو رفت كه در برابر اين جريان چه كند. بالاخره فكرش به اين جا رسيد كه يك نفر را سوى خويشان خود به مدينه بفرستند تا از پيغمبر سؤ ال كند آيا براى او راه بازگشتى وجود دارد يا نه ؟ اين آيه نازل شد و قبولى توبه او را با شرايط خاصى اعلام داشت . حارث بن سويد خدمت پيامبر رسيد و مجددا اسلام آورد و تا آخرين نفس به اسلام وفادار ماند. ولى يازده نفر از پيروان او كه از اسلام برگشته بودند به حال خود باقى ماندند.
انفاقات با داوم ، عمران آیه 92 لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَيْءٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِيمٌ * يكى از ياران پيامبر به نام ابوطلحه انصارى در مدينه نخلستان و باغى داشت بسيار با صفا و زيبا كه در مدينه از آن سخن مى گفتند. در آن باغ چشمه آب صافى بود كه هر گاه پيامبر ص به آن جا مى رفت از آن آب ميل مى كرد و وضو مى ساخت . علاوه بر همه اين ها، آن باغ خوبى براى ابوطلحه داشت . پس از نزول آيه ، ابوطلحه به خدمت پيامبر ص آمد و عرض كرد: مى دانى كه محبوب ترين اموال من همين باغ است و من مى خواهم آن را در راه خدا انفاق كنم تا ذخيره اى براى رستاخيز من باشد. پيامبر ص فرمود: بخ بخ ذلك مال رابح لك ؛ آفرين بر تو! اين ثروتى است كه براى تو سودمند خواهد بود. سپس فرمود: من صلاح مى دانم كه آن را به خويشاوندان نيازمند خود بدهى ، ابوطلحه به دستور پيامبر ص عمل كرد و آن را در ميان بستگان خود تقسيم كرد.
نقشه يهودى ، آل عمران 98 قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللّهِ وَاللّهُ شَهِيدٌ عَلَى مَا تَعْمَلُونَ * يكى از يهوديان به نام شاس بن قيس كه پيرمردى تاريك دل و در كفر و عناد كم نظير بود، روزى از كنار جمع مسلمانان مى گذشت ، ديد جمعى از طايفه اوس و خزرج كه سال ها با هم جنگ هاى خونين داشتند در نهايت صفا و صميميت گرد هم نشسته ، مجلس انسى بوجود آورده اند و آتش اختلافات كه در جاهليت در ميان آنها شعله ور بود به كلى خاموش شده است . از ديدن اين صحنه بسيار ناراحت شد و با خود گفت اگر اين ها تحت رهبرى محمد ص از همين راه پيش روند، جمعيت يهود به كلى در خطر است . در اين حال ، نقشه اى به نظر او رسيد و به يكى از جوانان يهودى دستور داد كه به جمع آنها بپيوندد و حوادث خونين بغاث را (محلى كه جنگ شديد اوس و خزرج در آن نقطه واقع شد) را به ياد آنها بياورد و آن حوادث را پيش چشم آنان مجسم سازد. اتفاقا اين نقشه با مهارت خاصى به وسيله آن جوان يهودى پياده شد و حتى بعضى از افراد طايفه اوس و خزرج يكديگر را به تجديد آن صحنه ها تهديد كردند. چيزى نمانده كه آتش خاموش شده ديرين بار ديگر شعله ور گردد. خبر به پيامبر ص رسيد. فورا با جمعى از مهاجران به سراغ آنها آمد و با اندرزهاى مؤ ثر و سخنان تكان دهنده خود آنها را بيدار ساخت . جمعيت چون سخنان آرام بخش پيامبر را شنيدند، از تصميم خود برگشتند و سلاح ها را بر زمين گذاشته ، دست در گردن هم افكندند و به شدت گريستند و دانستند اين از نقشه هاى دشمنان اسلام بوده است و صلح و صفا و آشتى ، بار ديگر كينه هايى را كه مى خواستند زنده شود، شستشو داد
نتيجه اختلاف ، آل عمران 103 وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ وَاذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاء فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنتُمْ عَلَىَ شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنْهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ * مى دانيم كه در دوران جاهليت ، دو قبيله بزرگ اوس و خزرج در مدينه وجود داشتند كهبيش از يكصد سال جنگ و خونريزى و اختلافات در ميان آنان جريان داشت و هر چندوقت ، ناگهان به جان يكديگر وارد افتاده ، خساراتى جانى و مالى فراوانى بهيكديگر وارد مى كردند. يكى از موفقيت هاى بزرگ پيغمبر صلى الله عليه و آله پس از هجرت به مدينه ، اين بود كه به وسيله اسلام صلح و صفا در ميان آن دو ايجاد كرده و با اعتماد آنها جبهه نيرومندى در مدينه بوجود آمد. اما از آنجا كه ريشه هاى اختلافات آنان ، فوق العاده زياد و نيرومند و اتحادشان تازه و نو نهال بود، گاه و بى گاه بر اثر عواملى چند، اختلافات فراموش شده ، شعله ور مى گشت كه البته پس از مدتى در پرتو تعليمات اسلام و تدبير پيامبر ص خاموش گشت .
در آيات پيش ، نمونه اى از بروز اختلافات را بر اثر تحريكات دشمنان دانا مشاهده كرديم ، ولى اين آيات اشاره به نوع ديگرى از اين اختلافات است كه بر اثر تعصب هاى جاهلانه دوستان نادان بوجود مى آمد. گويند روزى دو نفر از قبيله اوس و خزرج به نام ثعلبه بن غنم و اسعد بن زراره در برابر يكديگر قرار گرفتند و هر كدام افتخاراتى را كه بعد از اسلام نصيب قبيله او شده بود بر مى شمرد، ثعلبه گفت : خزيمه بن ثابت (ذوالشهادتين ) و حنظله (غسيل الملائكه ) كه هر دو از افتخارات مسلمانانند از ما هستيد؛ همچنين عاصم بن ثابت و سعد بن معاذ از ما مى باشد. در برابر او اسعد بن زراره كه از طايفه خزرج بود، گفت : چهار نفر از قبيله (ابى بن كعب ، معاذ بن جبل ، زيد بن ثابت و ابوزيد) در راه مشر و تعليم قران خدمت بزرگى انجام دادند. به علاوه ، سعد بن عباده ، رييس و خطيب مردم مدينه از ما هست . كم كم به جايى باريك كشيد و قبيله هاى اين دو از جريان آگاه شدند و دست به اسلحه كرده ، در برابر يكديگر قرار گرفتند. بيم آن مى رفت بار ديگر آتش جنگ بين آنها شعله ور گردد و زمين از خون آنها رنگين شود. خبر به پيامبر رسيد، حضرت فورا به محل حادثه آمد و با بيان و تدبير خاص خود به آن وضع خطرناك پايان داد و صلح را بر قرار نمود. آيه در اين جا نازل گرديد و به صورت يك حكم عموى همه مسلمانان را با بيان مؤ ثر و موكدى دعوت به اتحاد كرد. زيبنده همسر هارون زبيده همسر هارون الرشيد قران بسيار گران قيمتى داشت كه آن را با زر و زيور و جواهرات تزيين كرده بود و علاقه فراوانى به آن داشت . يك روز هنگامى كه از همان قران تلاوت مى كرد به آيه لن تنال البر تنفقوا مما تحبون رسيد. با خواندن آيه در فكر فرو رفت و با خود گفت : هيچ چيز مثل اين قران نزد من محبوب نيست و بايد آن را در راه خدا انفاق كنم ، كسى را به دنبال جواهر فروش فرستاد و تزيينات و جواهرات آن را فروخت و بهاى آن را در بيابان هاى حجاز برى تهيه آب مورد نياز باديه نشينان مصرف كرد كه مى گويند امروز هم بقاياى آن چاه ها وجود دارد و به نام او خوانده مى شود.
شايعه بى ثمر ، آل عمران 113 لَيْسُواْ سَوَاء مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَآئِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللّهِ آنَاء اللَّيْلِ وَهُمْ يَسْجُدُونَ گويند هنگامى كه عبدالله بن سلام يكى از دانشمندان يهود با جمع كثيرى اسلام اختيار كردند، يهوديان و خصوصا بزرگان آنها از اين حادثه بسيار نا راحت شده و در صدد بر آمدند كه آنها را متهم به شرارت سازند تا در انتظار يهوديان پست جلوه كنند و عمل آنان سر مشقى براى ديگران نشود؛ لذا علماى يهود اين شعار را در ميان آنها پخش كردند كه تنها جمعى از اشرار به اسلام گرويده اند! اگر آنها افراد درستى بودند، آيين نياكان خود را ترك نمى گفتند و به ملت يهود خيانت نمى كردند. آياتى در اين مورد نازل شد و از اين دسته دفاع كرد.
اثر يك خبر دروغ ، آل عمران آیه 144 وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَىَ عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللّهُ الشَّاكِرِينَ * اين آيه ناظر به يكى از حوادث جنگ احد است و آن اين كه در همان حال كه آتش جنگ -به شدت -ميان مسلمانان و بت پرستان شعله ور بود، ناگهان صدايى بلند شد و كسى گفت : محمد را كشتم ، محمد را كشتم ، اين فرياد درست همان لحظه بود كه مردى به نام عمروبن تميئه حارثى سنگ به سوى پيامبر پرتاب كرد و پيشانى و دندان حضرت شكست و لب پايين وى را پوشاند. در اين موقع ، دشمن مى خواست پيامبر را به قتل برساند كه مصعب ابن عمير، يكى از پرچمداران ارتش اسلام جلوى حملات آنها را گرفت ، ولى خودش در اين ميان كشته شد و چون شباهت زيادى به پيامبر داشت ، دشمن چنين پنداشت كه پيغمبر در خاك و خون غلطيده است و لذا اين خبر را با صداى بلند به همه لشگرگاه رسانيد . انتشار اين خبر به همان اندازه كه در روحيه بت پرستان اثر مثبت داشت ، در ميان مسلمانان تزلزل عجيبى ايجاد كرد. جمعى كه اكثريت را تشكيل مى دادند به دست و پا افتاده و از ميدان جنگ به سرعت خارج مى شدند، حتى بعضى در اين فكر بودند كه با كشته شدن پيامبر از آيين اسلام برگردند و از سران بت پرستان امان بخواهند، اما در مقابل آنها اقليتى فداكار و پايدار؛ همچون على ع، ابودجاجه ، طلحه و بعضى ديگر بودند كه بقيه را به استقامت دعوت مى كردند. از جمله انس بن نضر ميان آنها آمد و گفت : اى مردم ! اگر محمد ص كشته شده ، خداى محمد كشته نشده ، برويد و پيكار كنيد و در راه همان هدفى كه پيامبر كشته شد شربت شهادت بنوشيد! پس از ايراد اين سخنان ، به دشمنان حمله نمود تا كشته شد. ولى بزودى روشن گرديد كه پيامبر زنده است و اين خبر اشتباه بوده است . آيه در اين مورد نازل شد و دسته اول را سخت نكوهش كرد.
قرض خداوند ، آل عمران 181 لَّقَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاء سَنَكْتُبُ مَا قَالُواْ وَقَتْلَهُمُ الأَنبِيَاء بِغَيْرِ حَقٍّ وَنَقُولُ ذُوقُواْ عَذَابَ الْحَرِيقِ ﴿181﴾ آيه درباره توبيخ و سرزنش يهود نازل شده است . ابن عباس مى گويد: پيامبر نامه اى به يهود بنى قينقاع نوشت و در طى آن ، آنها را به انجام و پرداخت زكات و دادن قرض به خداوند (منظور از قرض به خداوند، انفاق در راه خداست كه براى تحريك عواطف مردم ، از آن جنين تعبير شده است )دعوت نمود. فرستاده پيامبر ص به خانه اى كه مركز تدريس مذهبى يهوديان بود و بيت المدارس نام داشت وارد شد و نامه را به دست فنحاص دانشمند بزرگ يهود داد. او پس از مطالعه نامه ، با لحن تمسخرآميزى گفت : اگر سخنان شما راست باشد بايد گفت ؛ خدا فقير است و ما غنى و بى نياز؛ زيرا اگر او فقير نبود، از ما قرض منى خواست ! (اشاره به آيه من يقرض الله قرضا حسنا) به علاوه ، محمد ص معتقد است خدا شما را از ربا خوارى نهى كرد، در حالى كه خود در برابر انفاق ، به شما وعده ربا و فزونى مى دهد! (اشاره به آيه يربوالصدقات ) سپس فنحاص اشاره كرد كه چنين سخنانى را گفته است در اين موقع آيه ناز لب شد.
شاعر بد زبان ، آل عمران 186 لَتُبْلَوُنَّ فِي أَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ أَذًى كَثِيرًا وَإِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الأُمُورِ ﴿186﴾ هنگامى كه مسلمانان ، از مكه به مدينه مهاجرت نمودند و از خانه و زندگى خود دور شدند، مشركان دست تجاوز به اموال آنها دراز كرده ، به تصرف خود در آوردند و به هر كس دست مى يافتند از آزار زبانى و بدنى فرو گذار نمى كردند. به هنگامى كه به مدينه آمدند، در آنجا گرفتار بدگويى و آزار يهوديان مدينه شدند، مخصوصا يكى از آنان به نام كعب بن اشراف شاعرى بد زبان و كينه توز بود كه پيوسته پيامبر و مسلمانان را به وسيله اشعار خود، هجو مى كرد و مشركان را بر ضد آنها تشويق مى نمود حتى زنان و دختران مسلمان را موضع غزل سرايى و عشق بازى خود قرار مى داد. خلاصه وقاحت را به جايى رسانيد كه پيامبر ص ناچار دستور قتل او را صادر كرد و به دست مسلمانان كشته شد.
نجاشى مسلمان از دنيا رفت ، آل عمران 199 وَإِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَمَن يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَمَا أُنزِلَ إِلَيْكُمْ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيْهِمْ خَاشِعِينَ لِلّهِ لاَ يَشْتَرُونَ بِآيَاتِ اللّهِ ثَمَنًا قَلِيلاً أُوْلَئِكَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ ﴿199﴾ اين آيه ، به گفته بيشتر مفسران درباره مؤ منان اهل كتاب -كه تعداد قابل ملاحظه اى از مسيحيان و يهود را تشكيل مى دادند - است . آنهايى كه دست از ناروا برداشتند و به صفوف مسلمانان پيوستند. ولى به عقيده جمعى از مفسران ، آيه در مورد نجاشى ، زمامدار رعيت پرور حبشه نازل گرديد، اگر چه مفهوم آن يك مفهوم وسيعى است . در سال نهم هجرى در ماه رجب نجاشى وفات يافت . خبر در گذشت او با يك الهام الهى در همان روز به پيامبر رسيد. پيامبر به مسلمانان فرمود: يكى از برادران شما در خارج از سرزمين حجاز از دنيا رفته است ، حاضر شويد تا به پاس خدماتى كه در حق مسلمانان كرده است بر او نماز گذاريم . بعضى سؤ ال كردند او كيست ؟ فرمود نجاشى ، آنگاه به اتفاق مسلمانان به قبرستان بقيع آمد و از دور بر او نماز گذاشت و براى او طلب آمرزش كرد و به ياران خود دستور داد كه آنها نيز چنين كنند. بعضى از منافقان گفتند: محمد ص بر مرد كافرى كه هرگز او را نديده است نماز مى گذارد و حال آن كه آيين او را نپذيرفته است . آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت از اين روايت استفاده مى شود كه نجاشى اسلام را به طور كامل پذيرفته بود، اگر چه به آن تظاهر نمى كرد.
مال يتيم ، نساء 2 وَآتُواْ الْيَتَامَى أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَتَبَدَّلُواْ الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ وَلاَ تَأْكُلُواْ أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِكُمْ إِنَّهُ كَانَ حُوبًا كَبِيرًا ﴿2﴾ شخصى از قبيله غطفان برادر ثروتمندى داشت كه از دنيا رفت و او به عنوان سرپرستى از يتيمان برادر، اموال او را به تصرف در آورد و هنگامى كه برادرزاده به حد رشد رسيد، از دادن حق او امتناع ورزيد. موضوع را به خدمت پيامبر عرض كردند. آيه نازل شد و مرد غاصب بر اثر شنيدن آن توبه كرد و اموال را به صاحبش بازگرداند و گفت : اعوذبالله من الحوب الكبير؛ به خدا پناه مى برم از اين كه آلوده به گناهى بزرگى شوم .
حسان بن ثابت ، نساء، 11-12 يُوصِيكُمُ اللّهُ فِي أَوْلاَدِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنثَيَيْنِ فَإِن كُنَّ نِسَاء فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَكَ وَإِن كَانَتْ وَاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَلأَبَوَيْهِ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِن كَانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِن لَّمْ يَكُن لَّهُ وَلَدٌ وَوَرِثَهُ أَبَوَاهُ فَلأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِن كَانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلأُمِّهِ السُّدُسُ مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِهَا أَوْ دَيْنٍ آبَآؤُكُمْ وَأَبناؤُكُمْ لاَ تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً فَرِيضَةً مِّنَ اللّهِ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيما حَكِيمًا ﴿11﴾ وَلَكُمْ نِصْفُ مَا تَرَكَ أَزْوَاجُكُمْ إِن لَّمْ يَكُن لَّهُنَّ وَلَدٌ فَإِن كَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِهَا أَوْ دَيْنٍ وَلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِن لَّمْ يَكُن لَّكُمْ وَلَدٌ فَإِن كَانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُم مِّن بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِهَا أَوْ دَيْنٍ وَإِن كَانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلاَلَةً أَو امْرَأَةٌ وَلَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا السُّدُسُ فَإِن كَانُوَاْ أَكْثَرَ مِن ذَلِكَ فَهُمْ شُرَكَاء فِي الثُّلُثِ مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصَى بِهَآ أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَآرٍّ وَصِيَّةً مِّنَ اللّهِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ ﴿12﴾ عبدالرحمن بن ثابت انصارى برادر حسان بن ثابت ، شاعر معروف صدر اسلام از دنيا رفت در حالى كه يك همسر و پنج برادر از او به يادگار مانده بود، برادران ميراث عبدالرحمن را در ميان خود قسمت كردند و همسر او چيزى ندادند. او جريان را به خدمت پيامبر ص عرض كرد و از آنها شكايت نمود.در اين هنگام ، آيات فوق نازل شد و در آن ، ميراث همسران دقيقا تعيين گرديد.
ازدواج با نامادرى ، نساء 32 وَلاَ تَتَمَنَّوْاْ مَا فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ لِّلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِّمَّا اكْتَسَبُواْ وَلِلنِّسَاء نَصِيبٌ مِّمَّا اكْتَسَبْنَ وَاسْأَلُواْ اللّهَ مِن فَضْلِهِ إِنَّ اللّهَ كَانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا ﴿32﴾ در زمان جاهليت معمول بود كه هر گاه كسى از دنيا مى رفت و همسر و فرزندانى از خود به يادگار مى گذاشت ، در صورتى كه آن همسر نامادرى فرزندان او بود؛ به مانند آنان از اموال آن شخص ارث مى برد، به اين ترتيب كه آنها حق داشتند با نامادرى ازدواج كنند و يا او را به ازدواج شخص ديگرى در آوردند. پس از اسلام ، حادثه اى براى يكى از مسلمانان پيش آمد و آن اين كه : يكى از انصار به نام ابوقيس از دنيا رفت . فرزندش به نامادرى خود پيشنهاد ازدواج نمود، آن زن گفت : من تو را فرزند خود مى دانم و چنين كارى را شايسته نمى بينم ، ولى با اين حال از پيغمبر ص كسب تكليف مى كنم . سپس موضوع را خدمت پيامبر ص عرض كرد و كسب تكليف نمود. آيه نازل شد و اين كار به شدت نهى كرد.
سر نوشت وحشى ، نساء 48 إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَن يَشَاء وَمَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْمًا عَظِيمًا ﴿48﴾ آيه در شان مشركان ، از جمله وحشى غلام ابوسفيان نازل گرديد و چنين قرار گذاشته بودند كه در قبال كشتن حمزه او را آزاد كنند. او حمزه عموى پيامبر ص را كشت و كسى آزادش نكرد. وقتى كه مكه آمد بعد از مدتى پشيمان شد. خودش و خانواده اش نامه اى به پيامبر ص نوشتند و تقاضاى اسلام كردند و گفتند: با اين مى دانيم شما فرموديد براى خدا شريكى قايل نشويد و نفس محترمه اى را به قتل نرسانيد و عمل منافى عفت نكنيد، ما چنين كارهايى كرده ايم ولى الان پشيمانيم . پيامبر آيه اى را نازل شده بود، برايشان تلاوت كرد. گفتند مى ترسيم كه عمل صالحى انجام ندهيم و از اهل اين آيه نباشيم . آيه ديگرى نازل شد كه : يا عبادالذين على اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ؛ اى بندگانى كه زياده روى كرده و به خود ظلم كرده ايد، از رحمت خدا ماءيوس نشويد، خداوند آمرزنده مهربان است . وقتى وحشى و اصحابش آيه را خواندند، به اسلام گرويدند و رسول خدا ص آنها را پذيرفت ؛ سپس از كيفيت قتل عمويش از او پرسيد. وقتى ماجراى قتل را بيان كرد، پيامبر فرمود: واى بر تو، از نظر من پنهان شو! بعد از آن وحشى به شام رفت تا مرد.
عهد شكنى ، نساء 51 أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبًا مِّنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ هَؤُلاء أَهْدَى مِنَ الَّذِينَ آمَنُواْ سَبِيلاً ﴿51﴾ بيشتر مفسران مى گويند كعب بن اشراف بعد از جريان جنگ احد، با 70 سوار از يهوديان به سوى مكه حركت كردند و قسم خوردند بر شكستن عهدى كه با پيامبر ص بسته بودند. كعب كه از بزرگان يهود بود، پيش ابوسفيان رفت و ابوسفيان به كعب گفت : شما اهل كتابيد و محمد نيز، صاحب كتاب . ما از شما در امان نيستيم ، اگر مى خواهيد در مقابله با پيامبر شما باشيم ، شما بايد اين دو بت معروف را بپرستيد و به آنها ايمان بياوريد. بت را پرستيدند و ايمان آوردند. سپس يهوديان به كعب گفتند: سى نفر از يهود از كفار قريش ، دل هايشان را به كعبه به چسباند و عهد كنند بر كشتن پيامبر. همه اين تعهد را كردند، وقتى قرار داد به پايان رسيد. ابوسفيان به كعب گفت : تو كتاب مى خوانى و ما بى سواديم . كدام از ما به حق و هدايت نزديكيم ؟ ما يا محمد؟ كعب گفت ؛ شما بر حقيد، به خدا قسم شما از محمد ص نزديك تر به هدايت هستيد، تا اين كه اين آيه نازل شد.
امانت دارى ، نساء 51 َلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبًا مِّنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ هَؤُلاء أَهْدَى مِنَ الَّذِينَ آمَنُواْ سَبِيلاً ﴿51﴾ اين آيه زمانى نازل گرديد كه پيامبر ص با پيروزى كامل وارد شهر مكه گرديد، عثمان بن جلد را كه كليددار خانه كعبه را از وجود بت ها پاك سازد. عباس عموى پيامبر ص پس از انجام اين مقصود، تقاضا كرد كه پيامبر ص با تحويل كليد خانه خدا به او، مقام كليددارى بيت الله - كه در ميان عرب يك مقام بر جسته و شامخ بود - به او سپرده شود گويا عباس ميل داشت از نفوذ اجتماعى و سياسى برادر زاده خود به نفع شخص ديگرى استفاده كند)، ولى پيامبر ص بر خلاف اين تقاضا از تطهير خانه كعبه از لوث بت ها در خانه را بست و كليد را به عثمان بن طلحه تحويل داد در حالى كه آيه مورد بحث را تلاوت مى نمود: ان الله يامركم ان تودو الامانات الى اهلها...
داورى پيامبر ، نساء آیه 60 أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُواْ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُواْ إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُواْ أَن يَكْفُرُواْ بِهِ وَيُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِيدًا ﴿60﴾ يكى از يهوديان مدينه با يكى از مسلمانان منافق اختلافات داشت . بنا گذاشتند يك نفر را به عنوان داور در ميان خود انتخاب كنند. مرد يهودى چون به عدالت و بى نظرى پيامبر صلى الله عليه و آله اطمينان داشت گفت : من به داورى پيامبر شما راضى ام ، ولى منافق يكى از بزرگان يهود به نام كعب بن اشرف را انتخاب كرد؛ زيرا مى دانست كه مى تواند با هديه نظر او را به سوى خود جلب كند و به اين ترتيب با داورى پيامبر اسلام ص مخالفت كرد. آيه شريفه نازل شد و چنين افرادى را شديدا سرزنش كرد.
انتقام بى مورد ، نساء 63 أُولَئِكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللّهُ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَعِظْهُمْ وَقُل لَّهُمْ فِي أَنفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغًا يكى از مسلمانان به نام مقيس بن صبانه كنانى قاتل برادر خود، خشام را در محله بنى النجار پيدا كرد. جريان را به عرض پيامبر ص رسانيد. پيامبر او را به اتفاق قيس بن هلال مهرى نزد بزرگان بنى النجار فرستاد و دستور داد كه اگر قاتل هشام را مى شناسند او را تسليم برادرش مقيس نمايند و اگر نمى شناسند خون بها و ديه او را بپردازند. آنان هم چون قاتل را نمى شناختند، ديه را به صاحب خون پرداختند و او هم تحويل گرفت و اتفاق قيس بن هلال به طرف مدينه حركت كردند. در بين راه بقاياى افكار جاهليت مقيس را تحريك نمود و با خود گفت : قبول ديه موجب سرشكستگى و ذلت است ، لذا هم سفر خود را كه از قبيله بنى النجار بود به انتقام خون برادر خود كشت و به طرف مكه فرار نمود و اسلام نيز كناره گيرى كرد. پيامبر نيز در مقابل اين خيانت ، خون او را مباح نمود.
اختلاف بر سر آبيارى ، نساء 64 وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا ﴿64﴾ زبير عوام كه از مهاجران بود با يكى از انصار (مسلمانان مدينه بر سر آب يارى نخلستان هاى خود كه مجاور هم قرار داشتند، اختلاف پيدا كردند و براى حل اختلاف خدمت پيامبر ص رسيدند. از آنجا كه باغستان زبير در قسمت بالاى نهر و باغستان انصارى در قسمت پايين نهر قرار داشت . پيامبر ص به زبير دستور داد كه اول او باغ هايش را آب يارى كند و بعد مسلمان انصارى (و اين مطابق همان سنتى بود كه در باغ هاى مجاور هم جريان داشت )، اما اين مرد انصارى به ظاهر مسلمان از داورى عادلانه پيامبر ص ناراحت شد و گفت : آيا اين قضاوت به خاطر آن بود كه زبير عمه زاده تو است ؟! پيامبر از اين سخن ناراحت شد به حدى كه رنگ رخسار او دگرگون گرديد، در اين موقع آيه نازل شد و به مسلمانان هشدار داد.
دوستى پيامبر ، نساء 69 وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاء وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا ﴿69﴾ يكى از صحابه پيامبر ص به نام ثوبان كه نسبت به حضرت محبت و علاقه شديدى داشت ، روزى با حال پريشان خدمتش رسيد. پيامبر ص از نسبت ناراحتى او سؤ ال نمود. در جواب عرض كرد؛ زمانى كه از شما دور مى شوم و شما را نمى بينم ناراحت مى شوم . امروز در اين فكر فرو رفته بودم كه فرداى قيامت اگر من اهل بهشت باشم ، مسلما در مقام و جايگاه شما خواهم بود و بنابراين شما را هرگز نخواهم ديد، و اگر اهل بهشت نباشم تكليفم روشن است و در هر حال ، از درك حضور شما محروم خواهم شد، با اين حال چرا افسرده نباشم ؟! آيه نازل شد و به اين گونه اشخاص بشارت داد كه افراد مطيع پروردگار در بهشت همنشين پيامبران و برگزيدگان خدا خواهند بود، سپس پيامبر ص فرمود: به خدا سوگند، ايمان مسلمانى كامل نمى شود، مگر اين كه مرا كه از هود و پدر و مادر و همه بستگانش بيشتر دوست داشته باشد و در برابر گفتار من تسليم باشد.
تابع وظيفه ، نساء 77 أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّواْ أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ وَآتُواْ الزَّكَاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً وَقَالُواْ رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ قُلْ مَتَاعُ الدَّنْيَا قَلِيلٌ وَالآخِرَةُ خَيْرٌ لِّمَنِ اتَّقَى وَلاَ تُظْلَمُونَ فَتِيلاً ﴿77﴾ جمعى از مفسران ، از جمله بزرگ ، شيخ طوسى نويسنده تبيان و صاحبان تفسير قرطبى و المنار از ابن عباس چنين نقل كرده اند كه جمعى از مسلمانان هنگامى كه در مكه بودند و تحت فشار و آزار شديد مشركان قرار داشتند، خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدند و گفتند: ما قبل از اسلام ، عزيز و محترم بوديم اما پس از آن اسلام وضع ما دگرگون شد، آن عزت و احترام را از دست داديم و همواره مورد آزار مشركان قرار داريم . اگر اجازه دهيد با دشمن مى جنگيم تا عزت خود را باز يابيم . آن روز پيامبر ص فرمود: من فعلا ماءمور به مبارزه نيستم ، ولى هنگامى كه مسلمانان به مدينه آمدند و زمينه آماده براى مبارزه مسلحانه شد و دستور جهاد نازل گرديد، بعضى از آن افراد پرشور و حرارت از شركت در ميدان جهاد مسلحانه مى گرديد و از آن جوش و حرارت خبرى نبود، آيه نازل شد و به عنوان تشجيع مسلمانان و ملامت افراد مسامحه كار حقايقى را بيان نمود.
ياد آورى شكست ، نساء 84 فَقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ لاَ تُكَلَّفُ إِلاَّ نَفْسَكَ وَحَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَسَى اللّهُ أَن يَكُفَّ بَأْسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَاللّهُ أَشَدُّ بَأْسًا وَأَشَدُّ تَنكِيلاً ﴿84﴾ در چند تفسير آمده است : هنگامى كه ابوسفيان و لشكر قريش پيروزمندانه از ميدان احد باز گشتند، ابوسفيان با پيامبر ص قرار گذاشت كه در موسم بدر صغرى (بازارى كه در ماه ذى القعده در سرزمين بدر تشكيل مى شد بار ديگر روبرو شوند؛ هنگامى كه موعد مقرر فرار رسيد، پيامبر ص مسلمانان را دعوت به محل مزبور كرد ولى جمعى از مسلمانان كه خاطره تلخ شكست احد را فراموش نكرده بودند، شديدا از حركت خوددارى مى نمودند. آيه نازل شد و پيامبر ص مسلمانان را مجددا دعوت به حركت كرد. در اين موقع تنها هفتاد نفر در ركاب پيغمبر ص در محل مزبور حاضر شدند ولى ابوسفيان بر اثر وحشتى كه از روبرو شدن با سپاه اسلام داشت ، از حضور در آنجا خوددارى كرد و پيامبر ص با همراهان سالم به مدينه بازگشتند.
مردمان بى هجرت ، نساء 88 فَمَا لَكُمْ فِي الْمُنَافِقِينَ فِئَتَيْنِ وَاللّهُ أَرْكَسَهُم بِمَا كَسَبُواْ أَتُرِيدُونَ أَن تَهْدُواْ مَنْ أَضَلَّ اللّهُ وَمَن يُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً ﴿88﴾ مطابق نقل جمعى از مفسران از ابن عباس ، عده اى از مردم مكه ظاهرا مسلمان شده بودند ولى در واقع در صف منافقان قرار داشتند؛ به همين دليل ، حاضر به مهاجرت به مدينه نشدند و عملا هوادار و پشتيبان بت پرستان بودند، اما سرانجام مجبور شدند از مكه خارج شوند (و تا نزديكى مدينه بيايند و شايد هم به خاطر موقعيت ويژه اى كه داشتند براى هدف جاسوسى اين عمل را انجام دادند) و خوشحال پروردگار بودند كه مسلمانان آنها را از خود مى دانند و ورود به مدينه براى آنها طبعا مشكلى ايجاد نخواهد كرد. مسلمانان از جريان آگاه شدند ولى به زودى درباره چگونگى برخورد با اين جمع در ميان آنان اختلاف افتاد. برخى معتقد بودند كه اين عده را طرد كرد؛ زيرا در واقع پشتيبان دشمنان اسلامند، ولى بعضى از افراد ظاهربين و ساده دل با اين طرح مخالفت كردند و گفتند: عجبا! ما چگونه با كسانى كه گواهى به توحيد و نبوت پيامبر ص داده اند بجنگيم ؟ و تنها به جرم اين كه هجرت ننموده اند خون آنها را حلال بشماريم ؟ آيه نازل شد و دسته دوم را در برابر اين اشتباه ملامت و سپس راهنمايى كرد.
هديه به هم پيمانان ، نساء 90 إِلاَّ الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلَىَ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُم مِّيثَاقٌ أَوْ جَآؤُوكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَن يُقَاتِلُونَكُمْ أَوْ يُقَاتِلُواْ قَوْمَهُمْ وَلَوْ شَاء اللّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ فَلَقَاتَلُوكُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقَاتِلُوكُمْ وَأَلْقَوْاْ إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلاً ﴿90﴾ از روايات مختلفى كه در شان نزول آيه وارد شده و مفسران در تفاسير خود متذكر آنها شده اند! چنين استفاده مى شود كه دو قبيله در ميان عرب به نام بنى ضمره و اشجع وجود داشتند كه قبيله اول با مسلمانان پيمان ترك تعرض بسته بودند و طايفه اشجع با بنى ضمره نيز هم پيمان بودند. بعضى از مسلمانان از قدرت طايفه بنى ضمره و پيمان شكنى آنها بيمناك بودند، لذا به پيغمبر اكرم ص پيشنهاد كردند كه پيش از آن كه آنان حمله را آغاز كنند، مسلمانان به آنها حمله ور شوند. پيغمبر ص فرمود: نه ، هرگز چنين كارى نكنيد؛ زيرا آنها در ميان تمام طوايف عرب نسبت به پدر و مادر خود نيكوكارترند، و از همه نسبت به اقوام و بستگان مهربان تر و به عهد و پيمان خود از همه پاى بندترند. پس از مدتى مسلمانان با خبر شدند كه طايفه اشجع به سر كردگى مسعود بن رجيله كه هفتصد نفر بودند به نزديكى مدينه آمدند. پيامبر ص نمايندگانى نزد آنها فرستاد تا از هدف مسافرتشان مطلع گردد. آنها اظهار داشتند آمده ايم قرارداد ترك مخاصمه با محمد ص ببنديم . هنگامى كه پيامبر ص چنين ديد، دستور داد مقدار زيادى خرما به عنوان هديه براى آنها بردند و سپس با تماس گرفت و آنها اظهار داشتند ما توانايى مبارزه با دشمنان شما را نيز نداريم ؛ زيرا محل ما به شما نزديك است ، لذا آمده ايم كه با شما پيمان ترك تعرض ببنديم . در اين هنگام آنه نازل شد و دستورهاى لازم را در اين زمينه به مسلمانان داد.
ايمان دروغين ، نساء آیه 91 سَتَجِدُونَ آخَرِينَ يُرِيدُونَ أَن يَأْمَنُوكُمْ وَيَأْمَنُواْ قَوْمَهُمْ كُلَّ مَا رُدُّوَاْ إِلَى الْفِتْنِةِ أُرْكِسُواْ فِيِهَا فَإِن لَّمْ يَعْتَزِلُوكُمْ وَيُلْقُواْ إِلَيْكُمُ السَّلَمَ وَيَكُفُّوَاْ أَيْدِيَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثِقِفْتُمُوهُمْ وَأُوْلَئِكُمْ جَعَلْنَا لَكُمْ عَلَيْهِمْ سُلْطَانًا مُّبِينًا ﴿91﴾ جمعى از مردم مكه به خدمت پيامبر ص مى آمدند و از روى خدعه و نيرنگ اظهار اسلام مى كردند، اما همين كه در برابر قريش و بت هاى آنها قرار مى گرفتند، به نيايش و عبادت بت ها مى پرداختند. و به اين ترتيب مى خواستند از ناحيه اسلام و قريش آسوده خاطر باشند، از هر دو طرف سود ببرند و از هيچ يك زيان نبينند و به اصطلاح در ميان اين دو دسته دو دوزه بازى كنند.آيه نازل شد و دستور داد كه مسلمانان در برابر اين دسته شدت عمل به خرج دهند.
غلام ابوجهل ، نساء 92 وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ أَن يَقْتُلَ مُؤْمِنًا إِلاَّ خَطَئًا وَمَن قَتَلَ مُؤْمِنًا خَطَئًا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَدِيَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ إِلاَّ أَن يَصَّدَّقُواْ فَإِن كَانَ مِن قَوْمٍ عَدُوٍّ لَّكُمْ وَهُوَ مْؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَإِن كَانَ مِن قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ مِّيثَاقٌ فَدِيَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ وَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةً فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ تَوْبَةً مِّنَ اللّهِ وَكَانَ اللّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا ﴿92﴾ يكى از بت پرستان مكه به نام حارث بن يزيد با دستيارى ابوجهل مسلمانى به نام عياش بن ابى ربيعه به جرم گرايش به اسلام مدت ها شكنجه مى داد. پس از هجرت مسلمانان به مدينه ، عياش نيز به مدينه هجرت كرد و در شمار مسلمانان قرار گرفت . اتفاقا روزى در يكى از محله هاى اطراف مدينه با شكنجه دهنده خود حارث بن يزيد روبرو شد و از فرصت استفاده كرده و او را به قتل رسانيد؛ به گمان اين كه دشمنى را از پاى در آورده است . به سوى پيامبر ص رفت و جريان را به پيامبر ص عرض كرد. آيه نازل شد و حكم قتلى را كه از روى اشتباه و خطا واقع شده بيان كرد.
كشتن بى اجازه ، نساء 94 يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَتَبَيَّنُواْ وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَى إِلَيْكُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِنًا تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فَعِندَ اللّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٌ كَذَلِكَ كُنتُم مِّن قَبْلُ فَمَنَّ اللّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُواْ إِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا ﴿94﴾ در روايات و تفاسير اسلامى آمده است كه پيامبر ص بعد از بازگشت از جنگ خيبر، اسامة بن زيد را با جمعى از مسلمانان به سوى يهوديان كه در يكى از روستاهاى فدك زندگى مى كردند، فرستاد تا آنها را به سوى اسلام و يا قبول شرايط ذمه دعوت كنند. يكى از يهوديان به نام مرداس كه از آمدن سپاه اسلام با خبر شده بود اموال و فرزندان هود را در پناهى قرار داد و در حالى كه به يگانگى خدا و نبوت پيامبر ص گواهى مى داد، به استقبال آنان شتافت . اسامة بن يزيد به گمان اين كه مرد يهودى از ترس جان و براى حفظ مال ، اظهار اسلام مى كند و در باطن مسلمان نيست به او حمله كرد و او را كشت و گوسفندان او را غنيمت گرفت . هنگامى كه خبر به پيامبر ص سخت از جريان ناراحت شد و فرمود: تو مسلمانى را كشتى . اسامة ناراحت شد و عرض كرد: اين مرد از ترس جان و براى حفظ مالش اظهار اسلام كرد. پيامبر ص فرمود: تو كه از درون او آگاه نبودى ، چه ميدانى ؟ شايد به راستى مسلمان شده بود. در اين موقع آيه نازل شد و به مسلمانان هشدار داد كه به خاطر غنايم جنگى و مانند آن هيچ گاه انكار سخن كسانى را كه اظهار اسلام مى كنند، ننمايند بلكه هر كس اظهار اسلام كرد، بايد سخن او پذيرفت .
مهاجران ، نساء 100 وَمَن يُهَاجِرْ فِي سَبِيلِ اللّهِ يَجِدْ فِي الأَرْضِ مُرَاغَمًا كَثِيرًا وَسَعَةً وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلى اللّهِ وَكَانَ اللّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا ﴿100﴾ مردى از مسلمانان مكه به نام جندب ضمره در حالى كه مريض بود و در بستر آرميده بود و ناراحتى زياد بر اثر بر او مستولى شده بود، وقتى آيات هجرت را شنيد، گفت : مى خواهيم من از مهاجران باشم و قسم خورد كه در خانه نمی مانم تا آن كه خارج شوم ، چون مى ترسم بميريم و از مهاجران نباشم .
نماز خوف ، نساء آیه 102 وَإِذَا كُنتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاَةَ فَلْتَقُمْ طَآئِفَةٌ مِّنْهُم مَّعَكَ وَلْيَأْخُذُواْ أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذَا سَجَدُواْ فَلْيَكُونُواْ مِن وَرَآئِكُمْ وَلْتَأْتِ طَآئِفَةٌ أُخْرَى لَمْ يُصَلُّواْ فَلْيُصَلُّواْ مَعَكَ وَلْيَأْخُذُواْ حِذْرَهُمْ وَأَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَأَمْتِعَتِكُمْ فَيَمِيلُونَ عَلَيْكُم مَّيْلَةً وَاحِدَةً وَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِن كَانَ بِكُمْ أَذًى مِّن مَّطَرٍ أَوْ كُنتُم مَّرْضَى أَن تَضَعُواْ أَسْلِحَتَكُمْ وَخُذُواْ حِذْرَكُمْ إِنَّ اللّهَ أَعَدَّ لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُّهِينًا ﴿102﴾ هنگامى كه پيامبر ص با عده اى از مسلمانان به عزم مكه وارد سرزمين حديبيه شدند و جريان به گويش قريش رسيد، خالد بن وليد به سرپرستى يك گروه دويست نفرى براى جلوگيرى از پيشروى مسلمانان به سوى مكه در كوه هاى نزديك مكه مستقر شد. هنگام ظهر بلال اذان گفت و پيامبر ص با مسلمانان نماز را به جماعت ادا كردند. خالد از مشاهده اين صحنه در فكر فرو رفت و به نفرات خود گفت : در موقع نماز عصر -كه در نظر آنها بسيار پرارزش است و حتى از نور آن را گرامى تر مى دارند -بايد از فرصت استفاده كرد و با يك حمله برق آسا و غافل گيرانه ، كار مسلمانان را يكسره ساخت . در اين هنگام آيه نازل شد و دستور نماز خوف را كه از هر حمله غافل گيرانه جلوگيرى مى كند، به مسلمانان داد. اين خود، يكى از نكات اعجاز قران است كه قبل از اقدام دشمن ، نقشه هاى آنها را نقش بر آب كرد. خالدبن وليد با مشاهده اين صحنه ايمان آورد و مسلمان شد.
مقابله به مثل ، نساء 104 وَلاَ تَهِنُواْ فِي ابْتِغَاء الْقَوْمِ إِن تَكُونُواْ تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَمَا تَأْلَمونَ وَتَرْجُونَ مِنَ اللّهِ مَا لاَ يَرْجُونَ وَكَانَ اللّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا ﴿104﴾ از ابن عباس و مفسران نقل شده كه پس از حوادث دردناك جنگ احد، پيامبر ص بر فراز كوه احد رفت و ابوسفيان نيز بر كوه احد قرار گرفت و با لحنى فاتحانه فرياد زد: اى محمد! يك روز ما پيروز شديم و روز ديگر شما؛ يعنى اين پيروزى ما در برابر شكستى است كه در بدر داشتيم . پيامبر ص به مسلمانان فرمود: فورا به او پاسخ گوييد (گويا مى خواهد به ابوسفيان اثبات كند كه پرورش يافتگان مكتب من همه آگاهى دارند) مسلمانان گفتند: هرگز وضع ما با شما يكسان نيست . شهيدان ما در بهشتند و كشتگان شما در دوزخ ابوسفيان فرياد زد و اين جمله را به صورت يك شعار افتخارآميز گفت : لنا العزى و لاغرى بكم ؛ بت بزرگ ، عزى از آن ماست و نه شما. پيامبر ص فرمود شما هم در برابر شعار آنها بگوييد: الله مولينا و لامولى لكم ؛ سرپرست و تكيه گاه ما خداست و شما سرپرست و تكيه گاهى نداريد. ابوسفيان كه خود را در مقابل اين اشعار زنده اسلامى زنده ناتوان مى ديد از بت عزى دست برداشت و به دامن بت هبل در آويخت و فرياد زد: اعلى هبل ! سر بلند باد هبل پيامبر ص دستور داد كه اين شعار جاهلى را نيز با شعارى نيرومند و محكم تر بكوبند و بگويند: الله اعلى و اجل ؛ خداوند برتر و بالاتر است . ابوسفيان كه از شعارهاى گوناگون خود بهره اى نگرفت ، فرياد زد: ميعادگاه ما سرزمين بدر صغرى است . مسلمانان از ميدان جنگ با زخم ها و جراحات فراوان بازگشتند در حالى كه از حوادث دردناك احد سخت ناراحت بودند، در اين هنگام آيه بالا نازل شد و به آنها هشدار داد كه در تعقيب مشركان كوتاهى نكنند و اين حوادث دردناك ناراحت نشويد. مسلمانان با همان حال به تعقيب دشمن برخاستند و هنگامى كه خبر به مشركان رسيد با سرعت از مدينه دور شدند و به مكه بازگشتند.
گزارش قتاده ، نساء 105 إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللّهُ وَلاَ تَكُن لِّلْخَآئِنِينَ خَصِيمًا در شان نزول اين آيه جريان مفصلى نقل شده كه خلاصه اش اين است :طايفه بنى ابرق طايفه نسبتا معروفى بودند، سه برادر از اين طايفه بشر و بشير و مبشر نام داشتند. بشير به خانه مسلمانى به نام رفاعه دستبرد زد و شمشير و زره و مقدارى از مواد غذايى را به سرقت برد و فرزند برادر او به نام قتاده كه مجاهدان بود، جريان را به اطلاع پيامبر ص رساند، ولى آن سه برادر يكى از مسلمانان با ايمان به نام لبيد را كه در آن خانه با آنها زندگى مى كرد، در اين جريان متهم ساختند. لبيد از اين تهمت ناروا سخت بر آشفت ، شمشير كشيد و به سوى آنها آمد و فرياد زد كه مرا متهم به سرقت مى كنيد؟ در حالى كه شما به اين كار سزاوارتريد. شما همان منافقانى هستيد كه پيامبر ص خدا را هجو كرديد خود را به قريش نسبت مى داديد. يا بايد اين تهمت را كه به من زده ايد ثابت كنيد يا شمشير خود را بر شما فرود مى آورم . برادران سارق كه چنين ديدند با او مدارا كردند، اما چون با خبر شدند كه به وسيله قتاده به گوش پيامبر ص رسيده است ، يكى از سخنوران قبيله خود را فرستادند كه با جمعى به خدمت پيامبر ص برود و با قيافه حق به جانب سارقان را تبرئه كند و قتاده را به تهمت ناروا زدن متهم سازد. پيامبر ص طبق وظيفه عمل به ظاهر شهادت اين جمعيت را پذيرفت و قتاده را مورد سرزنش قرار داد. قتاده كه بى گناه بود از جريان بسيار ناراحت شد و به سوى عموى خود بازگشت و جريان را با اظهار تاسف فراوان بيان كرد. عمويش او را دلدارى داد و گفت : نگران مباش ، خداوند پشتيبان ما است . آيات نازل شد و اين مرد بى گناه را تبرئه كرد و خائنان واقعى را سرزنش قرار داد.
دو همسرى ، نساء 128 وَإِنِ امْرَأَةٌ خَافَتْ مِن بَعْلِهَا نُشُوزًا أَوْ إِعْرَاضًا فَلاَ جُنَاْحَ عَلَيْهِمَا أَن يُصْلِحَا بَيْنَهُمَا صُلْحًا وَالصُّلْحُ خَيْرٌ وَأُحْضِرَتِ الأَنفُسُ الشُّحَّ وَإِن تُحْسِنُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا ﴿128﴾ در بسيارى از كتب و تفاسير اسلامى آمده است كه رافع بن خديج دو همسر مسن خود را طلاق داد و هنوز مدت عده تمام نشده بود كه به او گفت : اگر مايل باشى با تو آشتى مى كنم ، ولى اگر همسر ديگرم را بر تو مقدم داشتم ، بايد صبر كنى و اگر مايل باشى صبر مى كنم كه مدت عده تمام شود و از هم جدا شويم . زن پيشنهاد او را قبول كرد و با هم آشتى كردند. آيه نازل شد و حكم اين كار را بيان داشت .
رسالت انبياء يكسان است ، نساء 136 يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ آمِنُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلَى رَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِيَ أَنزَلَ مِن قَبْلُ وَمَن يَكْفُرْ بِاللّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً بَعِيدًا ﴿136﴾ از ابن عباس نقل شده كه اين آيه درباره جمعى از بزرگان اهل كتاب ؛ مانند عبدالله بن سلام و اسد بن كعب و برادرش اسيد بن كعب و جمعى ديگر نازل گرديد؛ زيرا آنها در آغاز خدمت پيامبر ص رسيدند و گفتند: ما به تو و كتاب آسمانى تو و موسى و تورات ايمان مى آوريم ولى به ساير كتاب هاى آسمانى و همچنين ساير انبياء ايمان نداريم . آيه نازل شد و به آنها تعليم داد كه بايد به همه ايمان داشته باشند.
عيسى پسر خدا نيست ، نساء 172-173 لَّن يَسْتَنكِفَ الْمَسِيحُ أَن يَكُونَ عَبْداً لِّلّهِ وَلاَ الْمَلآئِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَمَن يَسْتَنكِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَيَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيهِ جَمِيعًا ﴿172﴾ فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَيَزيدُهُم مِّن فَضْلِهِ وَأَمَّا الَّذِينَ اسْتَنكَفُواْ وَاسْتَكْبَرُواْ فَيُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا أَلُيمًا وَلاَ يَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ اللّهِ وَلِيًّا وَلاَ نَصِيرًا ﴿173﴾ جمعى از مفسران در شان نزول اين آيات چنين روايت كرده اند كه طايفه اى از مسيحيان نجران خدمت پيامبر ص اسلام رسيدند و عرض كردند: چرا نسبت به پيشواى ما خورده مى گيرى ؟ پيامبر ص فرمود: من چه عيبى بر او گذاشتم ؟ گفتند: تو مى گويى او بنده خدا و پيامبر ص او بوده است . آيات نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
ملاقات مريض ، نساء 176 يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلاَلَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَكَ وَهُوَ يَرِثُهَآ إِن لَّمْ يَكُن لَّهَا وَلَدٌ فَإِن كَانَتَا اثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَكَ وَإِن كَانُواْ إِخْوَةً رِّجَالاً وَنِسَاء فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنثَيَيْنِ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ أَن تَضِلُّواْ وَاللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ﴿176﴾ بسيارى از مفسران از قول جابربن عبدالله انصارى چنين نقل كرده اند كه مى گفت : من شديدا بيمار بودم ، پيامبر ص به عيادت من آمد و در آنجا وضو گرفت و از آب وضوى خود بر من پاشيد. من كه در انديشه مرگ بودم به پيامبر ص عرض كردم : وارث من فقط خواهران منند، ميراث آنها چگونه است ؟ اين آيه كه فرائض نام دارد، نازل شد و ميراث آنها را روشن ساخت .