سایت تاریخی فرهنگی قرآنی 2

m5736z

blog.ir.

قرآن و تاريخ  

  قرآن كريم به عنوان آخرين کتاب آسماني که از سوي خداوند براي هدايت بشر نازل شده در درون خود به تمامي ابعاد زندگي بشري پرداخته و به پرسش هاي متعدد او پاسخ گفته . قرآن کريم مشحون از سوره ها و آياتي است که مربوط به گذشته مي شود به عبارت بهتر وقايع تاريخ و به طور مشخص تاريخ بشر انعکاسي ويژه در کلام خداوند دارد. مهم ترين و درعين حال آشکارترين رويکرد قرآن مجيد به تاريخ و داستان ها و وقايع تاريخي بر مبناي عبرت آموزه اي واقع شده اين کتاب آسماني بخشي‏‎ ‎از زندگي اقوام و امت ها را به عنوان مايه تنبه براي اقوام ديگر‎ ‎مطرح مي‏كند : تلك امة قد خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم و لا تسئلون عما كانوا‏‎ ‎يعملون يعني آنان امت و جامعه‏اي بودند كه گذشتند و رفتند، آنان‏ راست‎ ‎دستاوردهاي خودشان و شما راست دستاوردهاي خودتان، شما مسئول‏ اعمال آنان نيستيد [تنها مسئول اعمال خود هستيد]‏

قرآن كريم ، نكته‎ ‎فوق‏العاده آموزنده‏اي در مورد سنت هاي تاريخ متذکر مي شود و آن اين است كه مردم‎ مي ‏توانند با استفاده از سنن جاريه الهيه در تاريخ‏ ، سرنوشت خويش را نيك يا بد‎ ‎گردانند، به اينكه خويش و اعمال و رفتار خويش را نيك يا بد گردانند، يعني سنت هاي‎ ‎حاكم بر سرنوشت ها در حقيقت يك سلسله عكس العمل ها و واكنش ها در برابر عمل ها و كنش ها‎ ‎است‎.‎‏ عمل هاي معين اجتماعي عكس‏العمل هاي معين به دنبال خود دارد. از اين رو‎ ‎تاريخ در عين آنكه با يك سلسله نواميس قطعي و لايتخلف اداره مي‏شود، نقش انسان و‎ ‎آزادي و اختيار او به هيچ وجه محو نمي‏گردد‎.‎‏ قرآن کريم آيات فراواني در اين زمينه دارد،‏‎ ‎که به عنوان نمونه مي توان به آيه يازده رعد اشاره کرد: ان الله لا يغير‏‎ ‎ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم خداوند وضع حاكم و مستولي بر قومي را تغيير‎ ‎نمي‏دهد مگر آنكه‏ آنچه در خلق و خوي و رفتار خود دارند تغيير دهند‎ .  قرآن مكرر در تعبيرات خود موضوع حيات و ممات و اجل‎ ‎اقوام و امت هاي مختلف را طرح كرده : و لكل امة اجل فاذا جاء اجلهم لا‏‎ ‎يستاخرون‏ ساعة و لا يستقدمون زندگي هر امتي را پاياني است پس هرگاه‏‎ ‎پايان عمرشان فرا رسد، نه ساعتي ديرتر بپايند و نه ساعتي زودتر فاني‏ گردند‎ قرآن كريم اين گمان را كه اراده‏ و مشيتي بي قاعده و بي‏ حساب‏‎ ‎سرنوشت هاي تاريخي را دگرگون مي‏سازد به شدت نفي مي‏كند و تصريح‏ مي ‏نمايد كه‎ ‎قاعده ‏اي ثابت و تغيير ناپذير بر سرنوشت هاي اقوام حاكم است، فهل‎ ‎ينظرون الاسنة الاولين فلن تجد لسنة الله تبديلا و لن تجد لسنة الله تحويلا آيا اين مردم جز سنت و روشي كه بر اقوام‏ پيشين جاري شده  انتظاري دارند؟‎ ‎هرگز در سنت خدا تبديل يا تغيير [دگرگوني يك سنت]‏‎ ‎نخواهي يافت‎

تاريخ و فلسفه تاريخ از نظر قرآن

هر چند قرآن کتاب مقدس ما مسلمانان يک کتاب تاريخي به شمار نمي رود و هر آنچه در اين کتاب آسماني در خصوص وقايع تاريخي آورده شده شان نزولي خاص خود را دارند و در آنها بيش از همه چيز تاکيد بر عبرت گيري از گذشتگان شده . اما با تامل در همين آيات و سوره هايي که به ذکر احوال پيشينيان پرداخته است مي توان فلسفه تاريخ از ديدگاه قرآن کريم را استنباط کرد. با مداقه در آيات قرآن کريم، اولين نکته اي که بيش از هر چيز نظر پژوهشگر تاريخ را به خود جلب مي نمايد، اين است که بايد به دنبال تاريخ حق و درست رفت و آن را شناخت. يعني اصل اول در کار تاريخ، تصفيه و تزکيه تاريخ است و کشف سره از ناسره، صحيح از سقيم. لذا مورخ فقط ناقل نيت بلکه صراف و نقاد کلام نيز هست و بنابراين تاريخ از نقل روايت به نقد روايت تبديل مي شود و به دنبال آن تفکر و انديشه و خلاقيت به کار مي افتد. ‏

قرآن در فراز هاي مختلفي پس از نقل تاريخ : ان هذا لهو القصص الحق اين است همان خبر هاي درست، نحن نقص عليک نبا هم عليک ما خبر شان را به حق بر تو مي خوانيم ان الحکم الا لله يقص الحق و هو خير الفاصلين حکم از آن خداوند است خبر درست مي دهد و از همه مميزان بهتر است نتلو عليک من نبا موسي و فرعون با لحق مي خوانيم اخبار موسي و فرعون را بر تو اخبار حق را، در همه آيات مورد اشاره به نوعي به پيگيري و کشف تاريخ حق و حقيقت تاکيد شده . هر جا در اين قصص (تاريخ) و نبا (اخبار) آمده در کنارش "حق" نيز آمده و کلمه "فاصلين" نيز که هم صفت و هم رسالت مورخين و پژوهشگران تاريخ را مي رساند که جدا سازنده حقايق تاريخ از اکاذيب است. اين تاکيدات نه فقط يک روش خشک و بي روح و يا تذکر و نصيحت غير علمي و غير عملي، بلکه نگاهي به اهميت تاريخ در ساخت و حرکت و بيداري و جنبش و هدايت هر ملت است و اثبات گر تفاوت تاريخ حق است با تاريخ کذب. توجه و تاکيد بر تاريخ حق که در قرآن به صراحت به آن اشاره شده در کلام معصومين نيز نموده يافته . نگاهي بر بعضي از تعاريف تاريخ از زبان حضرت علي (ع) اهميت شناخت تاريخ حق را آن گونه که قرآن تعيين کرده، نمايان مي سازد. الفکر مرآه حيات و الاعتبار منذر ناصح فکر شما آيينه اي است تابناک و عبرت گرفتن از (تاريخ) بيم دهنده اي است نصيحت گير. دوري از تاريخ حق آنگونه که قرآن کريم بر آن تاکيد کرده باعث گمراهي هاي فراواني شده است.

واقعيت اين است در جوامع اسلامي در مورد تاريخ و تاريخ نگاري آن گونه که بايسته و شايسته بود و آن طور که کتاب آسماني راه را نشان داده بود، عمل نشد که البته در اين ميان استعمار، حداقل در قرون معاصر، نقش تعيين کننده اي داشت. نگاهي به منابع تاريخ و کتب و پژوهش هايي که در زمينه تاريخ ايران انجام شده حاکي از اين حکايت تلخ است که تاريخ را براي ما نوشتند و آن گونه که خواستند براي ما تاريخ نگاشتند، نه آن گونه که بود. ما تاريخ خويش را از زبان بيگانگان شنيديم به جاي آنكه از قرآن، اين کتاب جاوداني الگو برداري کنيم به تکرار همان هايي پرداختيم که مستشرقين براي ما به رشته تحرير در آورده بودند. در اينجاست که اهميت آيات مذکور به عنوان درس مهمي براي نگاه به تاريخ و تاريخ نگاري روشن مي گردد که: شناخت تاريخ حق و نقل آن نه فقط يک کار علمي است، بلکه يک کار علمي ـ اعتقادي است و در خور اجر عظيم.

سنت ها و عوامل تحولات تاريخي

قرآن كتاب هدايت بشريت و راهنماي درست زيستن است. از اين رو، در بردارنده همه چيزهايي است كه بشر براي بهتر زيستن بدان نياز دارد. بخشي از اين آموزه ها ارتباط تنگاتنگي با مسايل تاريخي، تحليل تاريخي و فلسفه تاريخ دارد؛ چرا كه برپايه آموزه هاي قرآني، تاريخ همواره تكرارشدني است؛ هر چند كه اين تكرار با تمام جزئيات اتفاق نمي افتد ولي اصول كلي و قوانين اصلي آن، مقتضي تكراري است كه مسئله همانندي وقايع تاريخي را سبب مي شود. قرآن به تاريخ و رخدادهاي آن تنها به عنوان يك گزارش و قصه افسانه اي نمي نگرد كه ديگر تكرار نمي شود، بلكه به عنوان موضوعي مي نگرد كه بارها و بارها به سبب تحقق عوامل، مقتضيات و شرايط، تكرار مي شود؛ چرا كه سنت ها و قوانين خاصي بر تاريخ حكومت مي كند كه موجب تكرار رخدادهاي تاريخي مي شود.(بقره214، حجر11 13 اسراء 76 و 77) برپايه اين سنت ها و قوانين جاري بر تاريخ است كه قرآن به تاريخ توجه ويژه اي دارد، چرا كه مشابهات و همانندي هاي مردمان در برخي از كليات ثابت انديشه اي و رفتاري تا آن جاست كه نمي توان تكرار را دور از دسترس دانست.

خداوند در آيه 118 بقره از تشابه قلوب و همانندي تفكر و انديشه و در نتيجه عمل اقوام در طول تاريخ سخن مي گويد كه اين همانندي و تشابه موجب مي شود تا قوانين و سنت هاي الهي درباره اقوام تكرار شود. از اين رو بخش عمده اي از آيات قرآني به گزارش هاي تاريخي رخدادها و تحليل علل و عوامل آن اختصاص يافته و در نهايت به عنوان عبرت به مردم توصيه هايي ارائه شده تا از هرگونه تكرار علل و عوامل رخدادهاي تلخ و هولناك و هلاكت بار پرهيز كنند و در انديشه و انجام علل و عواملي باشند كه شكوفايي تمدني و تفكري بشر را در پي داشته و بركات و خيرات و نعمت هاي بسياري را به مردم ارزاني داشته است. از نظر قرآن، تاريخ و تحليل و تبيين رخدادهاي آن، منبعي براي شناخت و نيز عاملي ارزشمند براي تعقل بشر است (بقره، 246 و 258 يوسف، 109) چنانكه تاريخ منبعي براي شناخت روحيات و خصلت هاي مردمان پيشين (آل عمران،183) و منبع آگاهي و شناخت نسبت به علل و عوامل موفقيت ها و شكست ها و ناكامي هاي بشر و اقوام درطول تاريخ مي باشد (انعام33 و34 اعراف101 يوسف3) خداوند در آيات 137 آل عمران و 34 و 131 انعام و آيات ديگر از قرآن، برحاكميت قوانين و سنت هاي ثابت الهي بر جوامع بشري در طول تاريخ تاكيد مي كند و  118 بقره، حاكميت قوانين و سنت هاي ثابت الهي در جوامع را در كنار همانندي انديشه انسان ها و رفتارهاي آنان، از عوامل تكرار تاريخ برمي شمارد.

سنت هاي الهي كه در جامعه و تاريخ در جريان است، قوانيني است كه با اراده انسان هماهنگ مي باشد (انفال53 رعد 11 كهف59 جن16) بنابراين نوع كنش و واكنش انسان در تحولات و تطورات تاريخي نقش اساسي ايفا مي كند و انديشه و رفتار انسان سرنوشت اقوام را در طول تاريخ رقم زده و مي زند. (همان آيات و كهف،59) با توجه به سنت هاي الهي مي توان اين معنا را اثبات كرد كه با شناسايي اين سنت ها و قوانين حاكم بر جامعه و تاريخ مي توان، تحولات اجتماعي و واكنش هاي تاريخي را شناسايي و پيش بيني كرد. (آل عمران137حجر 13 اسراء 17 مؤمنون 43 فاطر43 و 44 غافر،82 و 85) انسان عاقل و زيرك از نظر قرآن، كسي است كه اين سنت ها و قوانين الهي را بشناسد و با بهره گيري از تحليل هاي قرآني، علل و عوامل تحولات تاريخي را به دست آورد و در علومي چون مردم شناسي، جامعه شناسي، روان شناسي اجتماعي و مانند آن، اين عوامل و علل را در تحليل مسائل روزمره مردم جامعه اش به كار گيرد و توصيه هاي مناسبي ارائه دهد تا زمينه هاي پيشرفت و كمال براي جامعه فراهم آيد و از مصيبت هاي تلخ درامان نگه دارد. اين همان چيزي است كه در قرآن از آن به عبرت و درس آموزي خردمندان ازسرگذشت هاي عبرت آموز امت هاي پيشين تعبير شده . قرآن بارها و بارها، از مردم خواسته تا به تحليل قرآن و گزارش هاي تحليلي آن توجه كنند و از آنها به عنوان منابع آموزشي و عبرت و درس آموزي بهره گيرند. البته به سبب آن كه در اين گزارش هاي تاريخي تحليلي، مباحث فلسفي پيچيده اي وجود دارد، اين گزارش هاي تاريخي را منبع شناخت و عبرت آموزي گروهي خاص از بشر صاحب خرد و انديشه يعني اولوالالباب و خردمندان دانسته تا ايشان با عبرت گيري، ديگر مردمان را به سوي رفتار و انديشه درست، هدايت و توصيه كنند. (يوسف، 109 تا111)
آيه 128 طه، فرجام هلاكت بار قدرت هاي حق ستيز در طول تاريخ را مايه تذكر خردمندان معرفي مي كند، چرا كه خردمندان با تفكر دراين گزارش ها و شناسايي علل و عوامل موثر در هلاكت، توصيه هايي را به امت و مردم خود مي دهند تا از تكرار آن علل و عوامل خودداري ورزند؛ زيرا انسان خردمند هرگز نسبت به رفتار جامعه خويش بي تفاوت نيست و مردم نيز همواره گوش به گفته ها و فرمان هاي خردمندان جامعه خويش هستند. از اين رو هلاكت جوامع همواره به سبب كوتاهي هاي خردمندان آن جامعه و يا فقدان آنان در جامعه و يا بي تفاوتي مردم نسبت به خردمندان جوامع بوده كه در روايات به اين نكات توجه داده شده . به هرحال، گزارش هاي تحليلي تاريخي قرآن، يكي از مهم ترين منابع شناختي بشر است تا سنت هاي عوامل تحولات تاريخي را بشناسند. از آيات گوناگون قرآن مي توان دو عامل اصلي در تحولات تاريخي را شناسايي كرد. در آيه 55 نور و 96 اعراف و 98 يونس، ايمان و عمل صالح را زمينه ساز تحولات تاريخي مثبت در همه جوامع بشري معرفي مي كند. به اين معنا كه ايمان و باورهاي توحيدي دركنار كارهاي نيك افراد، مهم ترين واصلي ترين عامل در رشد وكمال يابي جوامع بشريت است.

البته نقش پيامبران (بقره، 213)، تقوا (اعراف، 96) و نيز كتب آسماني و عمل به آن ها از سوي مردم (مائده، 66) را مي بايست به عنوان بخشي از همان دو عامل پيشين دانست. اين كه در آيه 6 انعام و يا 52 و 53 انفال و آيه 11 رعد از نقش و تاثير مثبت و منفي مردم در تحولات تاريخي سخن به ميان آمده است، درحقيقت بيانگر همان دو عامل است؛ چرا كه اگر مردم در مسير ايمان و كار نيك گام بردارند، جامعه تعالي مي يابد و به كمال مي رسد و از هلاكت دور مي ماند و اگر همين مردم، از تعاليم الهي دوري كنند (هود57) و از ايمان دست بردارند و مرتد شوند (مائده54) و درخدمت پادشاهان و مستكبران باشند (نمل34) جز ويراني و تباهي جامعه، بهره اي نخواهند برد.

موانع عبرت آموزي از رخدادها
اگر انسان فطرت سالم و عقل سليم خويش را هم بواسطه مبارزه با خواسته هاي نفساني و وسوسه هاي شيطاني همچنان حفظ كند، مي تواند درمسيركمالي عقل گام بردارد. از اين رو خداوند يكي از شروط اصلي ايمان را داشتن تقواي عقلاني و فطري دانسته . (بقره 2) به اين معنا كه انساني كه داراي تقواي عقلاني و فطري است، مي تواند در مسير تقواي شرعي گام بردارد و از رهنمودهاي شرعي و الهي بهره مندگردد. اما اگر از چنين تقواي ابتدايي و طبيعي برخوردار نباشد، نمي تواند اين گونه واكنش هاي مثبت و سالم و مناسبي از خود نشان دهد. بنابراين مي توان گفت كه يكي از موانع جدي براي عبرت آموزي بشر از رخدادها و آيات الهي، فقدان تقواي طبيعي و فطري است. اين معنا را مي توان از 43 و 48 حاقه و 48 و 49 انبياء به دست آورد؛ زيرا در اين آيات شرط بهره مندي از آيات عبرت آموز الهي را داشتن تقواي فطري و عقلاني دانسته . پس كساني كه از آيات و آموزه هاي و حياني بهره اي نمي گيرند و عبرتي نمي آموزند كساني هستند كه تقواي فطري و عقلاني خود را از دست داده اند.

خداوند در معرفي كساني كه توانايي عبرت پذيري از رخدادهاي جهان را دارند، به حق شنوايان اشاره مي كند؛ زيرا آنان به سبب محافظت از فطرت و عقل سالم خويش، اين امكان را يافته اند كه از حوادث ورخدادها براي دست يابي به مسير كمالي و اصلاح خطاها و اشتباهات بهره گيرند. (ق 36 و 37 و حاقه 4 تا 12) اين درحالي است كه برخي با مخالفت با فطرت سالم و عقل سليم، به هواهاي نفساني و خواسته هاي افراطي و بي پايان آن پاسخ مثبت داده و راه شناخت و منابع شناختي و معرفي خود را بسته اند. بنابر اين نمي توانند از رخدادهاي جهان درس و عبرت بگيرند و با اموري چون زلزله و توفان و مانند آن به عنوان رخدادهاي و پديده هاي جهان مادي برخورد مي كنند و از آن هيچ عبرتي نمي آموزند. خداوند در آيه 128 طه و 31 و 35 عنكبوت و 36 و 37 ق، شرط خردمندي را براي عبرت آموزي مطرح مي كند؛ زيرا كسي كه عقل و خرد داشته باشد ولي از آن براي تحليل رخدادها و انتخاب راه حق از باطل استفاده نكند، نمي تواند انساني متعادل باشد، بنابر اين كساني كه از عقل خويش به درستي استفاده مي كنند، كساني هستند كه در انتخاب راه درست و نيز اصلاح خطا و اشتباه با بهره گيري از رخدادها و حوادث در طول زندگي، گام هاي درستي برمي دارند. در مقابل كساني كه از عقل خويش استفاده نمي كنند، ناتوان از عبرت آموزي از حوادث پياپي هستند كه همواره در زندگي ايشان به عنوان هشدار عمل مي كند.

جهل، مانع اساسي
از ديگر موانع اساسي در عبرت آموزي، مي توان به جهل آدمي اشاره كرد؛ زيرا جهل، آدمي را وادي گمراهي قرار مي دهد و اجازه يادگيري و پندگيري را از وي سلب مي كند. از اين رو خداوند در بيان امت هايي كه از رخدادهاي تاريخي پند مي گيرند و آن را درسي براي تصحيح رفتار و اصلاح كارهاي خويش قرار مي دهند، به عالمان اشاره مي كند، زيرا اين عالمان هستند كه از فرجام امت هاي گذشته و رخدادهايي از اين دست پند و عبرت مي گيرند و به اصلاح كارهاي خويش و جامعه اقدام مي كنند. (نمل 50 تا 52) خداوند نشانه شناسي را از عوامل مهم عبرت آموزي بشر مي شمارد و از كساني كه از چنين توانايي برخوردار نمي باشند، به عنوان افرادي ياد مي كند كه از رخدادهاي تاريخي و غيرتاريخي پند نمي گيرند و آنها را درس زندگي و اصلاح و تصحيح خطاها و اشتباهات خويش قرار نمي دهند. خداوند در آيات 74 و 75 حجر به هوشمنداني اشاره مي كند كه با نشانه شناسي، راه خويش را مي يابند و به درستي از رخدادها براي حركت درست در مسير كمالي شدن سود مي برند. خداوند از اين دسته انسان ها به عنوان متوسمين ياد مي كند كه به معناي كساني است كه در علامت ها و نشانه ها به دقت مي نگرند و هوشمندانه در رخدادهاي پيراموني خويش توجه و دقت مي كنند تا با تحليل درست، تبيين واقع بينانه اي نيز ارايه داده و توصيه هاي حكيمانه براي زندگي خود و ديگران بيان كنند. (مجمع البيان، شيخ طبرسي، ج5 و 6، ص 527)

بنابراين كساني كه از هوشمندي برخوردار نيستند و يا به نشانه هاي گوناگوني كه خداوند در زندگي ايشان نشان مي دهد توجه و دقتي ندارند، كساني هستند كه از رخدادها عبرت نمي آموزند و درس نمي گيرند. درحقيقت كساني كه از فقدان بصيرت رنج مي برند، كساني هستند كه همواره از كنار هشدارهاي الهي بي توجه مي گذرند و از آن ها درس زندگي نمي آموزند. خداوند در آيه 2 سوره حشر به اهل بصيرتي اشاره مي كند كه از تخريب خانه هاي كافران اهل كتاب مدينه، عبرت مي گيرند. (مجمع البيان، ج 9 و 10ص 386) درحقيقت اهل بصيرت با انوار الهي و چشم خدايي از فرجام زندگي ديگران عبرت مي آموزند و مي كوشند تا راه نادرست خويش را اصلاح كرده و در مسير باطل گام برندارند و اشتباهات خويش را جبران كنند. اهل بصيرت از همه رخدادهاي بزرگ و كوچك و حتي مسايل به ظاهر طبيعي مانند گردش شب و روز، به عنوان يك آيه روشن و نشانه اي آشكار بهره مي گيرند و رفتار و كردار خويش را براساس حكمت و هدفمندي آفرينش تنظيم كرده و سامان مي دهند. (نور 44) آنان همان گونه كه به رخدادهاي غيرطبيعي همانند پيروزي اندك سپاهيان بر لشكر بزرگ و تا بن دندان مسلح(آل عمران 13) توجه مي يابند و از آن عبرت مي گيرند، به رخدادهاي طبيعي كوچك و بزرگ چون گردش شب و روز و زلزله و توفان و مانند آن نيز به عنوان آموزه هاي عبرت آموز توجه مي يابند و سعي مي كنند از هر نشانه اي براي اصلاح و تصحيح كارها و رفتار خويش استفاده نمايند.

از نظر قرآن، كساني كه شناخت درستي از حقيقت هستي، خدا و خود يافته اند، انسان هاي داراي خشيت و خوف (ق 45 عبس 4 و 9) مومن (اعراف 2) و عابد (انبيا 83 و 84) و انابه كننده اي (غافر 13) هستند كه از هر چيزي پند مي گيرند و بي توجه و دقت از كنار مسايل كوچك و بزرگ نمي گذرند و مي كوشند تا تحليل معناداري از آن ها و تبيين درستي را ارايه داده و در اصلاح زندگي و راه خويش از آن كمك گيرند؛ زيرا آنان جايگاه خداوند را به درستي مي شناسند و به ربوبيت و پروردگاري خداوند ايمان داشته و به اين باور رسيده اند كه هيچ پر كاهي بي دليل در چاهي حركت نمي كند و برگي بي اذن او بر زمين نمي افتد؛ چنان كه هيچ حركتي در جهان بي هدف و مقصد و مقصود نمي باشد. بنابراين مي دانند كه هر چيزي در جهان معنا و مفهومي دارد كه بايد آن را شناخت و از آن عبرت گرفت. پس در برابر سختي ها صبر پيشه مي كنند و از هر چيزي پندي و درسي مي آموزند. (ابراهيم 5 لقمان 31 سبا 19 شوري 33) در مقابل، هر كسي كه اهل شناخت، خشيت در برابر خداوند نيست، بي توجه از كنار رخدادها مي گذرد و هيچ گونه تأثيري از آن ها نمي پذيرد.

كفر ورزي
از ديگر موانع عبرت آموزي مي توان به كفرورزي بشر اشاره كرد كه در آياتي چون 101 و 102 يونس 33 و 41 حاقه به آن پرداخته شده؛ زيرا كفر به انسان اجازه نمي دهد تا نسبت منطقي ميان حوادث و رخدادها برقرار كند و امور جهان را يا پديده هاي محض طبيعي برمي شمارد و يا آن كه براساس تصادف هيچ گونه ارتباطي علي و معلولي ميان آن ها نمي بيند كه در اين صورت عبرت و پندآموزي را امري لغو مي شمارد. كساني كه نسبت به آفرينش اين گونه ديدگاهي دارند يا آن كه براي جهان هدف و غايتي نمي بينند، نسبت به رخدادها اين گونه واكنش نشان مي دهند. از اين رو خداوند يكي ديگر از موانع عبرت آموزي را عدم باور به آخرت و رستاخيز برمي شمارد، زيرا اميدي به زندگي اخروي ندارند تا نسبت به رخدادهاي آن به عنوان رخدادهاي هدفمند توجه كرده و دقت نمايند و از آن براي زندگي برتر و بهتر سود برند. در اين راستا خداوند در آيه 40 فرقان عدم باور به آخرت و نوميدي از حيات اخروي را مانع جدي در سر راه پندگيري بشر از رخدادها و سرنوشت اقوام پيشيني مي داند كه به غضب و خشم الهي گرفتار آمده اند. (مجمع البيان، ج 7 و 8، ص 267) به هر حال اين امور و امور ديگر، از موانع جدي عبرت آموزي بشر از رخدادها و نشانه هاي الهي است كه در زندگي بشر به وفور يافت مي شود. اگر كسي اين موانع جدي را از سر راه خويش بردارد، به هر چيزي به عنوان نشانه اي براي عبرت مي نگرد و از آن براي تصحيح كار و اصلاح امور خويش سود مي برد. در پايان و براي حسن ختام جا دارد به جمله اي نوراني از امام علي(ع) اشاره كنيم كه درباره فراواني عبرت ها و كمي عبرت گيرندگان فرمود: ما اكثرالعبر و اقل الاعتبار عبرت ها چقدر فراوانند و عبرت گيرندگان چه اندك!» (نهج البلاغه حكمت 297)

راهكار قرآن براي مقابله با شايعات
قرآن به اين نكته توجه مي دهد كه راه مقابله با تواترسازي از طريق شايعه براي پذيرش خبر نادرست و دروغ، آن است كه با هرگونه شايعه سازي به شدت مقابله شود و شايعه پراكنان مجازات شوند و تهديد به مجازات در دنيا و آخرت گردند. در اين ميان بصيرت زايي و بصيرت افزايي در ميان مردم بسيار اهميت دارد. به اين معنا كه با گزارش از واقعيت ها و شفاف سازي، اجازه داده نشود تا دشمن با دراختيار گرفتن نياز خبرجويي فطري بشر، با بيان يك دروغ در ميان چند حقيقت و واقعيت، فكر و احساس مخاطبان را در اختيار گيرد. اهانت از روش هايي است كه دشمنان اسلام همواره از آن به عنوان عامل تأثيرگذار در صحنه اجتماعي بهره برده اند؛ زيرا اهانت موجب مي شود تا شخصيت شكني و يا ترور شخصيت، اعتبار وجايگاه اجتماعي شخص از ميان برود و سخنان او از اعتبار و رفتارش از ارزش فروافتد. در طول تاريخ همواره دشمنان اسلام با استفاده از ابزار اهانت به قصد سبك شمردن و تحقير پيامبران و مؤمنان، كوشيدند تا ارزش و اعتبار شخصيتي آنان را تضعيف كرده و خدشه جدي بر آن وارد سازند. قرآن كريم گزارش مي كند كه منافقان با برخوردهاي توهين آميز خويش نسبت به حضرت پيامبر(ص) تلاش مي كردند تا عزت آن حضرت را درهم شكنند، زيرا عزت آن حضرت همانند كوهي بلند بود كه هيچ چيزي بر آن تسلط نمي يافت. بنابراين با ترور شخصيت كوشيدند تا عزت را از نظر خود به ذلت تبديل كنند و زمينه دور شدن مردم از پيرامون شخصيت شكسته شده آن حضرت را فراهم آورند. (منافقون 8)

در شأن نزول آيه فوق آورده اند كه پيامبر(ص) به همراه گروهي از صحابه از غزوه بني مصطلق به مدينه باز مي گشتند كه عبدالله بن ابي سركرده منافقان مدينه اظهار داشت: هنگامي كه محمد به مدينه برگشت او را از مدينه بيرون خواهيم كرد و وي را خوار و ذليل مي كنيم. (مجمع البيان) از باب تشابه قلوب و همانندي فكر و رفتار دشمنان اسلام، قرآن گزارش مي كند كه يهوديان نيز همين شيوه اهانت را در پيش گرفتند تا با تحقير آن حضرت، شخصيت ايشان را ترور كرده و ارزش و جايگاهش را بكاهند. آنان كوشيدند با به كارگيري الفاظ زشت و توهين آميز، آن حضرت را خرد و خوار كنند. لذا در خصوص واژه «راعنا» كه در زبان عبري توهين آميز ولي در زبان عربي به معناي طلب توجه و مراقبت است، يهوديان با گفتن آن به پيامبر(ص) كاربرد عبري آن را در نظر داشتند تا با آن به پيامبر(ص) توهين روا دارند و تحقير نمايند.(الكشاف، زمخشري، ذيل آيه)
قرآن در تحليل و تبيين روش شناسي رفتار دشمنان اسلام در جنگ نرم، در آيه 46 نساء به رفتار يهوديان در تحريف واقعيت ها و اتهام زني و جابه جائي حق و باطل اشاره مي كند و به مومنان نسبت به اين شيوه هاي دشمنان توجه و هشدار مي دهد. دشمنان منافق در اين راه براي اين كه شخصيت پيامبر را شخصيتي به دور از كمال و تعادل و سلامت جلوه دهند، به زود باوري و خوش باوري پيامبر(ص) با تاكيد بر اصطلاح «اذن» توجه مي دهند. اينان با اين كار مي خواستند تا پيامبر را بيازارند و ضمن اذيت و آزار ايشان، مردم را نسبت به شخصيت استوار و مستحكم آن حضرت بدبين كنند. هدف نهايي تمامي اين اهانت ها همان خدشه وارد كردن بر شخصيت كامل آن حضرت بود. (توبه،61)

در جنگ نرم، يكي از شيوه هايي كه در روش اهانت آميز بسيار به كار مي رود، تحقير امت در انديشه و افكار آنان است. دشمن با تبليغات شديد و ايجاد گفتمان دروغين غالب، مي كوشد تا مومنان را در وضعيتي قرار دهد كه گمان كند انديشه و افكار و رفتارشان، بيرون از دايره عقلانيت است. در همين عصر ما نيز در دوره اي دشمنان چنان بر روي افكار جامعه و رفتارش كار كرد كه نماز خواندن نوعي سفاهت دانسته مي شد. خداوند در آياتي چون 13 بقره گزارش مي كند كه منافقان در صدر اسلام با سفيه خواندن مومنان مي كوشيدند تا آنان را در مسيري قرار دهند كه افكار و رفتارشان از نظر ديگران و خودشان سفيهانه جلوه كند. تاكيدهاي منافقان و تكرار آن از طريق شبكه هاي عنكبوتي و شايعه سازي به گونه اي بود كه برخي از مؤمنان سست ايمان، افكار و رفتارشان را خوار و ذليل مي شمردند.
اين جاست كه قرآن با روش مقابله به مثل به تحقير و اهانت و خوار كردن منافقان و دشمنان از يهود و مشركان مي پردازد و كاري مي كند كه منافقان و مشركان و يهوديان خود را در حالتي مي بينند كه دوست داشتند مومنان را در آن حالت ببينند. (منافقون 8 و آيات ديگر) خداوند با اشاره به عوامل اهانت زا و تحقيركننده واقعي مي كوشد تا مؤمنان را از حقيقت امر آگاه كرده و با ايجاد بصيرت و بصيرت افزايي به ايشان نشان دهد كه برخلاف تصويري كه منافقان و ديگر دشمنان اسلام و مؤمنان ارايه مي دهند، عوامل اهانت زا چيز ديگري چون غفلت انسان از حق (اعراف 179) كفرورزي (بقره 171) گمراهي (مؤمنون 106 و 108) هواپرستي (اعراف 176) دنياطلبي و دلبستگي به ماديات زودگذر آن (همان) ظلم و ستم (نساء 148) اطاعت از شيطان (اعراف 175 و 176) گناه و جرم و جنايت (انعام 123 و 124) و علم بي عمل و بي هدف (جمعه 5) مي باشد و انسان بايستي از اين امور پرهيز كند.

قرآن در ادامه بحث و تحليل از روش شناسي جنگ نرم كه شخصيت رهبر و خواص جامعه مورد هجوم و حمله قرار مي گيرد، به مسئله افترا اشاره مي كند؛ زيرا افترا، ساختن دروغ و نسبت دادن سخن يا فعل ناحق يا صفت نادرست به ديگري است. (لسان العرب، ابن منظور، ذيل كلمه فري) دشمنان اسلام در طول تاريخ بشريت از آن جايي كه تشابه قلوب داشتند، يكسان مي انديشند و يكسان رفتار مي كنند، هرچند كه ابزارهاي ايشان دگرگون و پيشرفته تر شده است. اگر ديروز با شعر و هجو و مانند آن، افترائي را نسبت به شخص رهبر و خواص جامعه نسبت مي دادند تا از اسوه بودن و شخصيت كامل ساقط كنند، امروز با شبكه هاي عنكبوتي و رسانه هاي پيشرفته و با ابزارها و فن آوري هاي جديد اين كار را انجام مي دهند. آياتي كه به مسئله افترا به پيامبران در طول تاريخ از سوي دشمنان اشاره كرده، بسيار است كه مي توان به آيات 51 و 55 انبياء و 52 ذاريات اشاره كرد.
در صدر اسلام، دشمنان به انواع تهمت ها و افتراها تمسك جستند تا شخصيت پيامبر(ص) را ترور كنند. آنان گاه به آن حضرت افترا مي زنند كه در غنايم جنگي خيانت مي كند (آل عمران 161) يا آن كه كارهاي زشت و ناهنجار انجام مي دهد (نساء 78) يا اين كه مجنون و جن زده است (صافات 36) و گرايش به كهانت دارد (طور 29) و به خدا نسبت هاي دروغ مي دهد (سبا 7 و 8) و جادوگر (يونس 2) و شاعر (انبيا 5) و افسون شده (اسراء 47) مي باشد. اين شيوه تخريب شخصيت از طريق تبليغات مسموم عليه پيامبر (انعام 112) بسياري راتحت تأثير قرار مي داد و آنان به اين باور مي رسيدند كه پيامبر(ص) شاسته پيامبري و نبوت و رهبري جامعه نيست. خداوند با تبيين شخصيت پيامبر(ص) و جايگاه واقعي او مي كوشد تا مردم را نسبت به شخصيت پيامبر آگاه سازد و آنان را نسبت به رفتارها و تبليغات دشمنان داراي بصيرت سازد تا به سادگي در دام تبليغات دشمن نيفتند. نمونه اين مقابله و مبارزه را مي توان درباره افك به همسر پيامبر(ص) ديد كه در آيات 11 و 16 نور به آن پرداخته است. به سخن ديگر، واكنش به هنگام و شفاف سازي درست، مي تواند توطئه دشمن را با شكست مواجه سازد. (مجمع البيان، ذيل آيات)

ضرورت افشاگري بموقع
آياتي از قرآن به اين مهم توجه مي دهد كه افشاگري به هنگام و درست مي تواند تبليغات مسموم دشمن را دفع كند و اجازه بهره گيري را به دشمن ندهد. از جمله اين آيات آياتي است كه درباره افترا به حضرت يوسف (ع) پرداخته است. (يوسف 26) افشاي به هنگام طرح ترور پيامبر (ص) كه نقشه منافقان قديم و جديد بود، از سوي خداوند موجب مي شود تا آنان در انجام آن ناكام شوند و نتوانند به مقاصد شوم خود برسند. (توبه 64 و 65 و مجمع البيان) همين افشاگري به هنگام است كه مي تواند بسياري از توطئه هاي دشمنان را خنثي سازد. از جمله مي توان به افشاگري به هنگام خداوند درباره اخنس بن شريق اشاره كرد كه با اظهار دوستي ظاهري نسبت به اسلام و پيامبر (ص)، عداوت دروني داشته و مي كوشيد تا با نهان سازي كينه خود، اهدافش را عملي سازد. (بقره 204 مجمع البيان) در آياتي از جمله 11و 41 و 82 مائده به افشاگري به هنگام طرح هاي ترور و توطئه هاي يهوديان نسبت به پيامبر (ص) مي پردازد و هدف آنان از فرستادن جاسوساني جهت تحريف و تكذيب سخنان پيامبر (ص) را رسوا مي كند. اين روش پيامبر (ص) براي ايجاد بصيرت در مردم و يا بصيرت افزايي نسبت به دشمنان اسلام و پيامبر (ص) بود.

ديدگاه قرآن درباره ستم پذيري و ستم ستيزي
رخداد بزرگ و بي مانند كربلا كه اوج سعادت ها و شقاوت هاست، دربردارنده آموزه هاي بسياري است. آيات روشن آن، همانند آيات قرآني داراي بطون بسيار است. هر مطالعه آن، به انسان درس زندگي مي آموزد و با هر قرائت جديد از اين آيات روشن، انسان گامي بلند در مسير خودسازي برمي دارد. بي گمان مصداق اقرء فارق؛ بخوان و برآي» در اين آيات كربلايي موج مي زند؛ چرا كه رخداد كربلا و واقعه عاشوراء تاويل آيات قرآن صامتي است كه مفسراني راسخي چون اباعبدالله الحسين(ع) و ياران باوفايش با خون الهي خود در بيابان تفتيده طف رقم زدند. يكي از وجوه تأويلي آيات تنزيلي كربلاي خونين، ستم ستيزي آن است. همه آناني كه در كربلا، نقش الهي را بر صفحه كائنات رقم مي زدند، با ستم ستيزي به ميدان آمدند و در اين راه سخنان گفته و كارهاي سترگ كرده اند كه سرمشق همه آزادگان جهان و ستم ستيزان دنياست.

مظلومان ستم ستيز و ستم سوز
بي گمان بسياري از امور جهان داراي دو وجه است. شايد براي همين است كه خداوند، رستگاري را در نفي و اثبات لااله الاالله نهاده است؛ چرا كه بي نفي خدايگان، هرگز نمي توان به خداي يگانه اي رسيد كه هستي را آفريدگاري و پروردگاري مي كند. ازاين رو جهان زماني رنگ و روي عدالت و دادگري را خواهد ديد كه ستمگري رخت بر بندد و دادخواهان به ستم ستيزان روي آورند، چرا كه بي نفي ستم نمي توان اميد به دادخواهي و عدالت گرايي داشت؛ زيرا نفي ستم در هر شكل و اندازه آن، زمينه تحقق و اقامه عدالت مي باشد. خداوند، عدالت را تنها در سايه سار نفي هر گونه ظلم و ستم گري در آدمي مي داند و لذا هر گونه گرايش ولو اندك به ظلم را قبيح مي شمارد و از آن نهي مي كند. اين بدان معناست كه شخص نه تنها خود نبايد اهل ظلم و ستم باشد، بلكه حتي نبايد گرايش به ستمگران و ظالمان داشته باشد. از اين رو مي فرمايد: «و به كساني كه ستم كرده اند متمايل مشويد كه آتش دوزخ به شما مي رسد و در برابر خدا براي شما دوستاني نخواهد بود و سرانجام ياري نخواهيد شد (هود113) بنابراين، اگر گرايش به ظالم هر چند اندك حرام است و خداوند و عده آتش دوزخ را مي دهد، پس هر گونه همكاري با ظالم، وضعيت بدتري دارد و خشم و انتقام الهي را نسبت به چنين همكاري تشديد مي كند.

از آن جايي كه ريشه بسياري از ستمگري ها، خودخواهي است، شخص در پي آن است كه به طريقي خود را حفظ كند. تمايلات خانوادگي نيز در همين قاعده مي گنجد. تمايلات خانوادگي موجب مي شود تا ناخواسته انسان گرايش به ظلم پيدا كند و حقي را تباه سازد. از اين رو خداوند مي فرمايد: دادگري كنيد، هر چند درباره خويشاوند شما باشد. (انعام، 152) اين سخت گيري تا آن جايي است كه مراعات عدالت را حتي نسبت به دشمنان لازم برمي شمارد و مي فرمايد: اي كساني كه ايمان آورده ايد، براي خدا به دادگري برخيزيد و به عدالت شهادت دهيد، و البته نبايد دشمني گروهي شما را بر آن دارد كه عدالت نكنيد. عدالت كنيد كه آن به تقوا نزديكتر است، و از خدا پروا داريد كه خدا به آنچه انجام مي دهيد آگاه است.» (مائده، 8) بنابراين عدالت خواهي مي بايست در رگ و ريشه شخص نفوذ كند تا خواسته و ناخواسته به اجراي آن قيام نمايد. بخشي از عدالت خواهي در نفي ستمگري و گرايش به ستم و ستمگران نهفته است. بنابراين شخص عدالت خواه لازم است عدالت را در نفي ستم نيز بجويد. اين نفي ستم هم در حوزه گفتار و هم در مقام عمل است. به اين معنا كه آن چه از عدالت خواهي و ستم ستيزي در خود به عنوان بينش دارد، در مقام گفتار نيز آورد و در مقام عمل انجام دهد. پس هرگاه ستم و ستمگري راديد، آن را با زبان انكار كند و به مقابله با آن برخيزد و در مقام اجرا و عمل نيز عدالت را انجام دهد.

براساس آموزه هاي الهي، انسان ها همان گونه كه بايد عدالت خواه و ستم ستيز باشند، بايد در شرايطي كه به ايشان ستم روا مي شود دست بر روي دست نگذارند بلكه به مقابله با ستم و ستمگران برخيزند. به اين معنا كه ستم ستيزي به عنوان امري واجب بر شخص ستم شده و افراد جامعه است. هيچ كس نمي تواند به سبب اين كه در معرض ستم است و يا به وي ستم مي شود، نسبت به ستم و ستمگران واكنش نشان ندهد و ستم پذير باشد؛ چرا كه ستم پذيري، خود گناهي نابخشودني است. مظلوم كسي است كه به وي ظلم شده است ولي منظلم كسي است كه ظلم و ستم را پذيرفته و به آن تن داده و نسبت به آن واكنش منفي نشان نمي دهد و به مبارزه با آن نمي پردازد. از نظر اسلام پذيرش ظلم و ستم روا نيست و شخص به سبب همين پذيرش ظلم نشان مي دهد كه گرايش به ظلم و ظالم دارد و مي بايست به سبب همين پذيرش و ركون، مجازات شود. مظلوم بايد در برابر ظلم و ستم بايستد و تن به ظلم و پذيرش آن ندهد. از اين رو براساس آموزه هاي قرآني و اسلامي مظلوم مي بايست انسان ستم ستيز بلكه ستم سوز باشد تا با مبارزه خود ريشه ستم و ستمگري را بسوزاند و از ميان بردارد؛ چنان كه امام حسين(ع) و ياران مظلوم وي در كربلا چنين كردند و عليه ظلم و ستم قيام كرده و ريشه هاي ظلم و ستم اموي را سوزاندند و ستم ستيزي و ستم سوزي را در جامعه اسلامي بلكه جامعه انساني نهادينه كردند، به گونه اي كه رهبران هندوي هند از آن حضرت(ع) براي مبارزات خويش الگو گرفتند و وي را سرمشق مبارزات خود قرار دادند.

نگرش قرآن به مظلومان
خداوند در آياتي از قرآن به مساله مظلومان توجه داده است. در اين آيات مسائل چندي بيان شده كه از جمله آن ها مي توان به لزوم ياري طلبيدن مظلومان هنگام واقع شدن در ظلم اشاره كرد. خداوند در آياتي از جمله 75 نساء و 227 شعراء و نيز 38 و 39 شوري از مظلومان مي خواهد كه هنگام وقوع ظلم، ديگران را به ياري خويش بخوانند. براساس همين آيات بر ديگران است كه در صورت درخواست مظلوم به ياري وي بشتابند، چرا كه كمك خواهي زماني مي تواند به عنوان يك حكم لازم، مطرح شود كه از سوي ديگران پاسخ درخور و مناسبي دريافت شود؛ به اين معنا كه در صورتي دستور ياري خواهي معنا پيدا مي كند كه دستوري نيز به ديگران در ياري رساني به مظلوم داده شود. گاه شده است كه شخص به ياري مظلوم نمي رود در حالي كه نسبت به ظالم نيز گرايشي ندارد، ولي ترس اين كه خود نيز مظلوم واقع شود موجب مي شود تا به دستگيري مظلوم نرود. چنين تفكري در اسلام مردود است و شخص لازم است به نداي كمك و ياري مظلوم پاسخ دهد وگرنه مسلمان نيست.

به سخن ديگر، نام مسلماني بردن به اين است كه نه تنها گرايش به ظلم و ظالم نداشته باشد بلكه به كمك مظلومي بشتابد كه درخواست ياري مي كند. خداوند در آيات 38 و 39 شوري بيان مي كند كه از ويژگي هاي مومنان آن است كه در كنار هم هستند و با عزم ديني و اراده ايماني به همياري يكديگر مي شتابند و استمداد مومنان را پاسخ مي دهند و با مظلوم همراه مي شوند تا عليه ظلم قيام كنند. خداوند در آيه 75 نساء نيز به صراحت حمايت از مظلومان را تكليفي الهي بر عهده مومنان بر مي شمارد و در آياتي از جمله همين آيه و نيز آيات 13 تا 15 ابراهيم و 39 و 60 حج از دفاع و حمايت خود از جبهه مظلومان در برابر متجاوزان و سركشان سخن به ميان مي آورد تا نشان دهد كه ياري مظلومان در حقيقت قرارگرفتن در صف خداجوياني است كه در جبهه مظلوم عليه ظالم مي جنگند.
در برخي از موارد به سبب حساسيت قضيه و موضوع لازم است كه توجه ويژه اي از سوي مومنان صورت گيرد، چنان كه خداوند اين گونه عمل مي كند. از جمله اين موارد مي توان به مظلوماني اشاره كرد كه از سرزمين و خانه و كاشانه خود رانده شده اند (حج، 39 و 40) و يا اين كه بي گناهي به قتل رسيده است (اسراء 33) در چنين مواردي خداوند به حمايت مظلومان مي شتابد و از مومنان مي خواهد تا در اين موارد توجه خاصي به مظلومان شود تا آنان بتوانند به حق خويش برسند و از ظلم و ستم رهايي يابند.
همان طور كه از حقوق قطعي مظلومان مبارزه با ظالمان است، همچنين تكليف مومنان است تا به ياري ايشان بشتابند و از همكاري و همياري در اين زمينه كوتاهي نكنند. (نساء، 75 حج، 39) خداوند در 42 شوري، انتقام گرفتن از ظالمان را حق مشروع و مسلم ستمديدگان بر مي شمارد و يادآور مي شود كه اگر مظلوم از اين حق خويش استفاده كرد و در مقام انتقام گرفتن و مقابله به مثل، حركتي انجام داد نمي بايست سرزنش شود، چرا كه حق مقابله به مثل براي او ثابت است و هيچ كس نمي تواند آن را به عنوان ستم تاسيسي بر شمارد بلكه اين حركت، پاسخي در جواب ستم و ستمگري بوده است. (همان) خداوند در آياتي از جمله 41 نحل، شكست مظلومان را در مبارزه با ظالمان، عين پيروزي بر مي شمارد و براي آنان پاداش مضاعف در آخرت قرار مي دهد، هر چند كه در آياتي از جمله 103 و 129 و 137 اعراف بر پيروزي نهايي مظلومان در نبرد جهاني عليه ظلم و ظالمان تاكيد مي ورزد ولي اگر در همين ميان پيش از دست يابي به پيروزي در اين نبرد نهايي عليه ظالم، مظلوماني كشته شوند در حقيقت پيروز نهايي هستند و پاداش خاصي را نزد خداوند دارند.

كربلاي ستم ستيز و ستم سوز
بي گمان تجلي و تحقق آيات قرآني را مي بايست در صحنه بزرگ عاشورايي ديد كه فجر موفقيت هاي ستم ستيزان مظلوم عليه ستمگران بود؛ چرا كه آنان توانستند نه تنها پيروزي را براي امت اسلام رقم زنند بلكه جلوه هايي از پيروزي در نبرد نهايي عليه ظالمان را به نمايش گذارند و طومار حكومت ستمگران اموي را در هم پيچند. در فرهنگ كربلايي، واژگان روشني از تاويلات قرآن به دست راسخون در علم الهي يافت مي شود كه هم چنان بر عرصه هستي مي درخشد و راهنماي مردمان ستم ستيز ستمديده مي باشد. همه كساني كه در رخداد كربلا در جبهه عدالت عليه ستم مي جنگيدند كساني بودند كه در مسير الهي، همه سختي ها و بلايا و مصيبت ها را به جان خريده بودند. از اين رو اجازه نمي دادند تا دشمن تفسير واژگونه از رخداد كربلا ارائه دهد. در اخبار كربلا آمده است كه يزيد ملعون در هنگامي كه اسيران كربلا و سران شهداء را به دربار آوردند، اين آيه را به عنوان تعريض خواند: ما اصابكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم و يعفو عن كثير. يعني گرفتاري هايي كه به مردم مي رسد به سبب كارهاي خودشان است و اين در حالي است كه خدا از بسياري از خطاها و گناهان مردم گذشت مي كند وگرنه مصيبت هاي آنها بسيار بيش از اين مي بود.
امام سجاد(ع)، پاسدار ارزش هاي قرآني و كربلايي، در رد اين ديدگاه يزيد كه در جهت تغيير مفاهيم و ارزش هاي اسلامي صورت مي گرفت، فرمودند: نه چنين است كه تو گمان كرده اي. اين آيه درباره ما فرود نيامده بلكه آنچه درباره ما نازل شده اين آيه است كه خداوند مي فرمايد: ما اصابكم من مصيبه في الارض و لا في انفسكم الا في كتاب من قبل ان نبراها؛ يعني نرسد مصيبتي به كسي در زمين و نه در جانهاي شما آدميان مگر آنكه در نوشته آسماني است پيش از آنكه خلق كنيم آن را تا افسوس نخوريد بر آنچه از دست شما رفته و شاد نشويد براي آنچه شما را آمده است. پس مائيم آن كساني كه چنين هستند. يعني اين مصيبت كربلايي و مبارزه در برابر ستم و ستمگران به حكم قضاي كلي الهي براي ما و شهيدان كربلايي نوشته شده بود و درحكم قدر الهي نيز اين شهادت و اسارت براي ما بوده است. بنابراين ما به حكم الهي گردن نهاديم و در برابر ظلم و ستم ايستاديم و تن به ظلم و ستم نسپرديم و خوار و ذليل نشديم بلكه با عزت با خداوند پيمان خون بستيم و اين چنين ظالمان را رسوا كرديم.

 ابزار ظلم و ظالمين نشدن

امام علي بن الحسين(ع) در ضمن نامه اي به محمدبن شهاب زهري مي نويسد: آيا چنين نيست كه با فراخواني تو به دربار خود، مي خواهند تو را قطبي كنند تا آسياب مظالمشان را برمحور تو به گردش درآورند و پلي كنند تا از آن به سوي ظلم و ستم بر مردم عبور كنند و نردبان گمراهي خويش سازند و مبلغ روزگار سياه و به راه خود، بكشانندت؟ در دل تو نسبت به علماي حقيقي ترديد افكنده و به وسيله تو دل مردم نادان را به خود جلب كنند. مقرب ترين وزيران و نيرومندترين معاونان و ياران آنان، كمتر از تو مفاسدشان را درنظر مردم توجيه كرده و خاصه و عامه را به دربار آنان مي كشانند. چه مزد ناچيز و اندكي در برابر بهره سرشاري كه از تو مي برند، به تو مي دهند. آبادي مختصري كه در زندگي تو پيش مي آورند، چه ضربه سختي بر بنياد هستي و انسانيت و زندگي جاودان تو مي زنند. تو خود بايد خود را بپايي، ديگري نيست كه تو را بپايد بايد خود را، به عنوان كسي كه به زودي مورد بازخواست الهي قرار خواهد گرفت، حسابرسي و مواخذه كني- بحارالانوار، ج75، ص132

تاريخ ؛ چشم انداز عبرت
در آن زمان كساني با اميرمومنان(ع) سر جنگ داشتند و از افتخاراتي نظير يا صحابي رسول خدا(ص)بودن، عالم يا زاهد بودن و... برخوردار بودند؛ كساني كه به آداب مسلماني متظاهر بودند ولي از پذيرش ولايت مولا سرباز مي زدند، و به هر بهانه اي در تضعيف حكومت علوي مي كوشيدند. اين توجه عمومي باعث شد كه بازخواني تاريخ حكومت مولا رواج يابد. بسياري كوشيدند كه در اين زمنيه به اطلاع رساني تاريخي بپردازند. برخي جنگ هاي تحميلي به حضرت بررسي شد و برخي ياران و دشمنان ايشان نيز مورد مداقه پژوهشگران قرارگرفت . ولي كسي به سراغ جريان شناسي آن دوران نرفت، كه شايد يكي از نيازهاي اساسي ما بود تا ضمن بدست آوردن شناخت كلي از آن دوران، بتوانيم به تحليل سنجيده اي از آرايش موجود در جامعه خود برسيم. هشت جريان اثرگذار حكومت علوي كه عبارت اند از: بي بصيرتها، تحجرگرايان، اشراف، كينه جويان، جريان نفاق كه شامل منافقان خاكستري و منافقان برانداز مي شود و در نهايت جريان اعتزال.

مجموعه اي تحت عنوان « گذار از فتنه» كه برگرفته از محتواي غني ادعيه و فرمايشات ائمه معصومين(ع) مي باشد، در چند محور با عنوان زمينه و زمانه فتنه، شگردهاي فتنه گران و راههاي مقابله با آن،
تاريخ چشم انداز عبرت است. چشم اندازي كه جلوه هاي زندگي بشر را در خود جاي داده است؛ فراز و فرودهاي جوامع بشري را به تصوير مي كشد و در عين حال درس ها و عبرت هايي را عرضه مي دارد كه انسان همواره مي تواند از آنها بهره گيرد. چرا كه با همه گونا گوني حوادثي كه در گستره زمان رخ مي نمايد، هماره يك سري سنت ها بر زندگي انسان و اجتماع انساني حاكم جريان دارد، كه به راحتي مي توانيم مصداق هاي فراواني از آن را در طول تاريخ بيابيم. جريان اين سنت ها علاوه بر زمان، پهنه مكان را نيز در مي نوردد؛ يعني اينگونه نيست كه تنها در زيستگاه تاريخي يك قوم و نژاد خاص جريان يابند. بلكه بشر هرجا بوده، در كنار برخي وجوه تمايز، هميشه از دورن نظاره گر جدال غرايز و فطرت خود بوده و در برون نبرد هدايت گران و ظالمان را در جوامع ديده است.
لزوم توجه درس آموزانه به اين پيشامدها است كه قرآن فرمان « سيروا في الارض » را بارها و بارها صادر مي فرمايد تا بشر با گردش در جهان، فرجام دورغ گويان، مجرمان و مشركان را ببيند؛ قدرت خداوند را در خلق و ايجاد دنيايي ديگر دريابد و با همه وجود، توانايي قادر مطلق را لمس كند ، و در عمل خويش انديشه كند. در كنار اين روشمندي معنادار كه بر سير تاريخ جاري است و براي نسل هاي پي درپي آموزنده است، مي توان به شباهت هاي بيشتري نيز در اين روند دست يافت. از آن جمله اين است كه مردمان يك كشور يا پيروان يك دين در گذر زمان به هويت واحدي مي رسند و از ساير ملت ها و امت ها متمايز مي گردند، كه از اين رهگذر مي توان با يك نظر دقيق، آسيب ها و قوت هاي عمده آنها را دريافت و حتی به احصا نشست. چرا كه اين هويت واحد با ظرفيت هاي معمول خود همواره در معرض چالش هاي زمانه است و ميزان قوت و ضعف خود را بروز مي دهد، و از همين رو به آساني در معرض ارزيابي است.

از روزي كه رسول مكرم اسلام(ص) نداي توحيد سرداد تا زمان حاضر، طي قرن هاي متمادي، اتفاقات بي شماري بر امت اسلام رفته است، اتفاقاتي كه با همه پيچيدگي ها عمدتاً در عبارت ساده و كوتاه، ولي اساسي « نبرد حق و باطل» قابل تفسير است. انگيزه حاضران دوسوي اين جدال نيز در قالب هدايت گري و قدرت خواهي يا نفاق افكني و سعادت خواهي، و تعابيري از اين دست مي گنجد. كه اين خود ادامه يك سير دامنه دار در طول تاريخ است كه از تنش زايي برخي جريان ها در برابر دعوت انبيا و اوصيا(ع) حكايت دارد. جالب اين جاست كه حركت ها و حتی شگردهاي اين جريان تنش زا در طول تاريخ از الگوي يكساني بهره مي گيرد. اگر در دوران سنگ و آهن پيامبران را شاعر و مجنون مي خواندند امروز در عصر فضا و اتم هم همان افتراها را به انبياي الاهي مي بندند، با عباراتي امروزين و البته مدرن. از اين روست كه قرآن كريم مي فرمايد : و همچنين كه تويي ما در مقابل هر پيغمبري دشمناني از شيطان هاي انس و جن برانگيختيم كه آنها برخي با برخي ديگر سخنان آراسته ظاهر فريب مي گويند. 
فرمايشات اميرالمومنين(ع) در تبيين زمانه فتنه را نيز بايد در اين چارچوب ديد، آنگاه كه حضرت راهبرد عبور از دالان فتنه را بودن چون بچه شتري مي داند كه كسي طمع سواري و شير، در او نمي بندد. در همين راستا امام زين العابدين(ع) نيز در صحيفه، ترفندهاي تخريبي و تبليغاتي باطل صفتان را برمي شمرد و راهكارهاي مقابله با آنان را نيز به حق مداران تاريخ مي آموزد تا راه جويان مسير سعادت از گردنه هاي حوادث عبور كنند. شباهت هاي فتنه انگيزان در صدر اسلام با دنباله هاي آنان در ديگر اعصار، از جمله زمان ما چنان زياد است كه فرمايشات و راهكارهاي حضرات معصومين همين امروز هم بهترين خروجي از فتنه گري ها است. البته ما نمي خواهيم مانند برخي مدعيان سطحي نگر، ادعاي تكرار تاريخ را سردهيم. ولي بر اين باوريم كه سنت هاي الاهي در سراسر تاريخ اسباب ابتلاي انسان و به تبع آن جوامع انساني را رقم مي زند، و اين ابتلا هر بار به صورتي رخ مي نمايد. انسان ها نيز در مواجهه با آزمون ها در عبرت گيري و اصرار بر اشتباهات از سوي خداوند صاحب آزادي و اختياراند و اين همان نكته اي است كه انسان را از قالب بي منطق تكرار عبور مي دهد؛ تاريخ به صورت روشمند در بستر سنت هاي الاهي در گذر است و حوادث از علل مشخصي نشأت مي گيرند ولي اراده انسان، تمام كننده است و نه تاريخ كه واقعيت خارجي اش نيز محل ترديد و انكار است.

شيوه هاي مقابله در جنگ نرم
جنگ نرم، روشي است كه در طول تاريخ از سوي اشخاص و جوامع نسبت به ديگري به كار رفته و مي رود. در اين روش، آن چه هدف قرار مي گيرد، اعتقادات، عواطف و احساسات انسان هاست؛ زيرا فروپاشي شخصيت و ترور آنها، باارزش تر از ترور اشخاص و از ميان بردن فيزيكي آنان است؛ زيرا هرگاه شخصيت ها از ميان رفت به عنوان بردگاني بي مزد در خدمت اهداف استثماري دشمنان قرار مي گيرند و آنان مي تواند از خدمات و منابع شخصيت هاي ترور شده بهره گيرند. از آن جايي كه در جنگ نرم همه گروه ها و اقشار يك جامعه به ويژه خواص و رهبران، مخاطب پيام هستند، لازم است تا خواص با ايجاد بستري مناسب، زمينه بصيرت زايي و بصيرت افزايي در توده هاي مردم را فراهم آورند و اجازه ندهند تا دشمنان با هنجارشكني، اهانت و ديگر شيوه ها مردم را به سمت و سوي غفلت كشانند و با اختلاف و تفرقه به اهداف ناپاك دست يابند. خداوند در آياتي چند به مسئله جنگ نرم در ابعاد مختلف آن پرداخته است. يكي از ابعادي كه در قرآن به آن توجه ويژه شده، شيوه هاي مقابله با جنگ نرم است. در اين آيات، افزون بر تحليل و تبيين جنگ نرم و اهداف آن، توصيه هايي براي مقابله با آن بيان شده است. يكي از توصيه هاي قرآن، مقابله به مثل و در مراتبي شديدتر، حذف فيزيكي دشمنان و كشتن آنان است.

روش شناسي رفتارها در آموزه هاي قرآن
يكي از بخش هاي تحليلي قرآن، ارتباط تنگاتنگي با روش شناسي رفتارهاي دشمنان دين و اسلام دارد. در آموزه هاي قرآني كه به دشمن شناسي اختصاص يافته، به روش هاي آنان نيز اشاره مي شود و با بيان اين نكته كليدي و اساسي كه ميان آنان تشابه قلوب وجود دارد، بر تكرار رفتارهاي آنان در طول تاريخ بشريت تأكيد مي شود. از اين رو وقتي سخن از تكرار تاريخ به ميان مي آيد، به يك معنا همان همانندي در فكر و انديشه و عمل است كه در شرايط و مقتضيات متفاوت يكسان عمل مي كند، هر چند كه ابزارهاي آن تغيير مي كند. همه دشمنان پيامبران در طول تاريخ، به سبب مشابهت در انديشه و احساس، كنش و واكنش هاي يكساني داشته اند. گزارش و بازخواني تاريخ از سوي قرآن به اين معناست كه مومنان به بصيرتي دست يابند كه رفتار دشمنان را شناسايي كنند و مقابله با آن را بشناسند و براساس آن رفتار كنند؛ زيرا تكرار پندارها و افكار و اعتقادات پوچ و رفتارهاي ضدهنجاري و ضدعقلاني و ضدعقلايي، واكنش هاي يكساني را اقتضا مي كند كه قرآن براساس تسلط و احاطه كامل بر انسان و فطرت و رفتارهايش ارايه مي دهد.در هر روشي، شيوه هاي گوناگوني از سوي دشمن به كار گرفته مي شود كه بايد با شناخت ظرفيت ها و مقتضيات زماني و مكاني، شيوه هاي مقابله به آن شناخته و به كار گرفته شود.

بصيرت زايي و بصيرت افزايي
قرآن مهم ترين روش دشمن در جنگ نرم را روشي مي داند كه هدف از آن قرار دادن مخاطب پيام ها در غفلت، جهل و تحليل نادرست و نارواست. بخشي از اين هدف به وسيله شبكه هاي عنكبوتي شايعه سازي و شايعه پراكني پيگيري مي شود. ايجاد گروه هاي اخباري يكي از روش هاي آنان است كه يك مطلب دروغ و ناروا را چنان از منابع متعدد و متنوع و گوناگون تكرار مي كنند كه مخاطب آن را ناخودآگاه باور كند. به سخن ديگر تواترسازي خبر يكي از مهم ترين روش هايي است كه دشمن در جنگ نرم از آن به خوبي بهره مي گيرد. در اين روش، دشمن خبري دروغ را مي سازد و از زبان افراد مختلف تكرار مي كند تا براي توده هاي مردم بلكه خواص نيز باورپذير باشد. همين روش را در عصر پيامبر(ص) در جنگ احد با شايعه سازي و شايعه پراكني كشته شدن پيامبر(ص) آزمودند به طوري كه در يك لحظه همه لشكر اسلام از جنگ بازماند و حتي بسياري از خواص به سبب باوركردن آن از صحنه جنگ گريخته و درپي عافيت رفتند.
باورپذيري از طريق تواترسازي خبر دروغين و شايعه، شيوه اي است كه حتي خواص را فريب مي دهد. شبكه هاي عنكبوتي كه هر خبري را از يك ديگر تكرار مي كند، باورپذيري را آسان مي كند. به عنوان نمونه وقتي روزنامه هاي زنجيري و شبكه عنكبوتي رسانه هاي ماهواره اي و اينترنتي يك مطلب را در اشكال مختلف تصويرسازي مي كنند، باورپذيري آن آسان مي شود. در اين روش از غرقه سازي كه در علوم روان شناسي اجتماعي مورد استفاده قرار مي گيرد، به خوبي استفاده مي شود. غرقه سازي مخاطب از طريق همه رسانه هاي شنيداري و ديداري مي تواند مردم را در حالتي از غفلت قرار دهد كه از تفكر درباره ماهيت خبر و صدق و كذب آن بازماند.

هياهوگرايي (كف و سوت) در برابر منطق
هياهوگرايي يكي از روش هايي است كه دشمنان اسلام و قرآن در جنگ رواني براي دست يابي به اهداف خود در پيش مي گيرند. از آن جايي كه دشمنان اسلام داراي منطق عقلاني نيستند به جاي پاسخ گويي به پرسش ها و نيز تبيين مواضع و افكار و انديشه هاي خويش به هجو و توهين يا هياهو و غوغاسالاري رو مي آورند. در قرآن گزارش هاي بسياري را از رفتار دشمنان حق و اسلام آورده است كه در حوزه روش شناسي رفتار دشمنان حق در برابر سخنان حق پيامبران قرار مي گيرد. در اين گزارش ها آمده كه نمرود در برابر استدلال هاي حضرت ابراهيم (ع) و فرعون در برابر منطق قوي و برهاني حضرت موسي (ع) به چرندگويي و هياهوسالاري توسل جستند. هنگامي كه مشركان مكه، نماز پيامبر (ص) و رفتارهاي منطقي و عقلاني و عقلايي وي را در عبادت مي ديدند، به جاي اين كه رفتار عبادي خود را نقد كنند به كف و سوت پناه مي برند تا هم اجازه ندهند كلمات نماز شنيده شود و هم خود را نشان دهند و مردم ساده و ظاهربين را به سوي خود بكشانند. در آیه35 انفال : و ما كان صلاتهم عند البيت الا مكاء و تصديه ؛ نمازشان در كنار خانه خدا، چيزي جز سوت كشيدن و كف زدن نيست. در روز عاشورا نيز دشمنان امام حسين (ع) بارها براي اين كه سخنان حق آن بزرگوار شنيده نشود، به هياهوسالاري رو آوردند و با سوت و كف و كرنا و هلهله اجازه ندادند تا سخنان آن بزرگوار شنيده شود و مردم از آن متاثر شوند و يا راه حق را بيابند.

يكي از روش هاي روياروئي با دشمنان، مقابله به مثل است كه بارها در اين باره گفته و نوشته شده است ولي روش ديگري كه از سوي خداوند در جنگ نرم مورد توجه و تاكيد و از سوي معصومان (ع) و پيامبر (ص) به كار گرفته شده است، تشديد مجازات است. در تاريخ موارد بسياري را مي توان يافت كه از جمله برخورد شديد پيامبر (ص) با عاملان جنگ نرم و دستور قتل آنان است. البته آن چه پيامبر (ص) به آن فرمان مي دهد، فتك و ترور و يا اغتيال نيست؛ زيرا ترور و فتك از نظر اسلام و ايمان حرام است (كتاب الفروع من الكافي، ج 7، ص 375) و هرگونه ترور و اغتيال و فتك، عملي مجرمانه و بيرون از دايره ايمان و اسلام دانسته شده است:» از اين رو آمده است»: الايمان قيد الفتك و المؤمن لايفتك.» اما آن چه كه پيامبر (ص) فرمان مي دهد اعلان رسمي جواز قتل برخي از افرادي است كه در جنگ نرم حضور فعال دارند و با روش هاي گوناگون مي خواهند اسلام و حقايق آن را تخريب كرده و وجوه و شخصيت هاي اسلامي را از اعتبار ساقط نمايند.
روشي كه امام خميني (ره) در برابر سلمان رشدي و مجموعه فعالان در اين تخريب و اهانت ضد اسلامي در پيش گرفت، بيرون از دايره فتك و ترور مي باشد؛ زيرا در اين روش حكم رسمي و علني قتل داده مي شود و شخص از هدف بودن خود آگاه مي باشد، هر چند كه زمان اين قتل و مكانش براي او معلوم نباشد. بنابر اين جواز قتل عاملان و فعالان در جنگ نرم به معناي جواز ترور نيست. از جمله افراد و فعالان در جنگ نرم كه آن زمان به شكل سرود و شعر و ابزارهاي آن انجام مي شد و پيامبر (ص) حكم قتل وي را صادر كرده بود، مي توان به كعب ابن اشرف اشاره كرد كه يكي از سرسخت ترين دشمنان اسلام بود. او در اشعارش پيامبر اسلام را هجو مي كرد و مشركان و عرب را به جنگ با وي تحريك مي كرد. پس از جنگ بدر وي به عنوان فرستاده بزرگ يهود به سوي قريش، به مكه آمد و قريش را براي جنگ با مسلمانان و خونخواهي كشتگان بدر تحريك كرد و چون در اشعارش پيامبر (ص) را هجو مي كرد و به اصحاب وي و مسلمانان ناسزا مي گفت، اهل مكه ترسيدند از اينكه حسان بن ثابت شاعر پيامبر اكرم (ص)، در رد اشعار كعب، متعرض مكيان شود و عليه مردم مكه شعر بسرايد.

لذا از كعب ابن اشرف خواستند از مكه خارج شود. كعب از مكه خارج شد و در ميان اقوام عرب شبه جزيره مي گشت و تخم كينه و دشمني نسبت به پيامبر و اصحابش را در ميان آنان مي پاشيد و چون در يثرب اقامت گزيد، در اشعارش زنان مسلمان را مورد تعرض قرار مي داد وشرف و كرامت ايشان را پايمال مي كرد و به آنها ناسزا مي گفت و در جهت ايجاد شورش در مدينه منوره تلاش مي كرد. پيامبر اعظم اسلام (ص) با يارانش درباره قتل وي مشورت كرد و مسئوليت اين عمل مهم را محمدبن مسلمه، ابونائله سلكان بن سلامه بن وقش، عبادبن بشر بن وقش، حارث بن اوس بن معاد، ابوعبس بن جبر به عهده گرفتند و در ماه ربيع الاول سال سوم هجري قتل شاعر يهود و مشركان در محلي نزديك پناهگاه و قلعه وي به نام شعب العجوز درخارج يثرب صورت گرفت. (طبري، تاريخ طبري، ج 2، ص 35؛ ابن اثير، الكامل في التاريخ، ج 2، ص 143)

هدایت الهی و قرآن

مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي وَ مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ ( اعراف - 178) آن كس را كه خدا هدايت كند هدايت يافته (واقعى) او است و آنها را كه (به خاطر اعمالشان) گمراه سازد زيانكاران (واقعى) آنهايند. نکته در این است که هدايت و گمراهي جنبه اجباري ندارد که خداوند بدون مقدمه کسي را هدايت کند يا کسي را گمراه کند بلکه سرچشمه هدايت و ضلالت را اعمال خود انسان تشکيل مي دهد. اعمال و کردار انسان نتايج و ثمرات و بازتاب خاصي دارد، از جمله اين که اگر عمل نيک باشد، نتيجه آن، روشن بيني و توفيق و هدايت بيشتر به سوي خدا و انجام اعمال بهتر است. و هدايت و ضلالت در قرآن به معني اجبار بر انتخاب راه درست يا غلط نيست بلکه به شهادت آيات متعددي از خود قرآن «هدايت» به معني فراهم آوردن وسائل سعادت و «اضلال» به معني از بين بردن زمينه هاي مساعد است بدون اين که جنبه اجباري به خود بگيرد و اين فراهم ساختن اسباب (که نام آن را توفيق مي گذاريم) يا بر هم زدن اسباب (که نام آن را سلب توفيق مي گذاريم) نتيجه اعمال خود انسان هاست که اين امور را در پي دارد، پس اگر خدا به کساني توفيق هدايت مي دهد و يا از کساني توفيق را سلب مي کند نتيجه مستقيم اعمال خود آنهاست.
اعمال خلاف و انواع گناهان آثار سوئي روي حس تشخيص و درک و ديد انسان مي گذارد و سلامت فکر را تدريجا از او مي گيرد هر قدر در اين راه فراتر رود پرده هاي غفلت و بي خبري بر دل و چشم و گوش او محکم تر مي شود، سرانجام کارش به جائي مي رسد که چشم دارد و گوئي نمي بيند، گوش دارد و گوئي نمي شنود و دريچه روح تمام حقائق بسته مي شود و اين خود فرد بوده که زمينه ضلالت را فراهم کرده است. (تفسير نمونه، ج 1، ص 46 -47 و 151-152 و ج 11، ص 420)
- هدايت و ضلالت بر دو قسم است:
الف) هدايت ابتدايي؛ خداوند همه انسان ها را از طريق عقل و فطرت و پيامبران و اولياء الهي هدايت کرده انا هديناه السبيل اما شاکرا و اما کفورا ما راه را به او نمايانديم، يا سپاسگزار خواهد بود يا ناسپاس (انسان3) ربنا الله الذي اعطي کل شيء خلقه ثم هدي [موسي] گفت: پروردگار ما کسي که هر چيزي را آفرينشي که در خور اوست داده و سپس آن را هدايت فرموده است (طه50). مردم در برابر هدايت عام الهي دو گروه مي شوند فريقا هدي و فريقا حق عليهم الضلاله گروهي را هدايت کرده و گروهي گمراهي بر آنان ثابت شده (اعراف 30).
ب ) آنان که راه هدايت را پذيرفتند و بر آن پابرجا ماندند. اين گروه داراي هدايت پاداشي شدند. يعني خداوند راه هاي هدايت را بيشتر بر آنها باز کرد و در راه مستقيم ثابت قدم گردانيد: قل انني هداني ربي الي صراط مستقيم دينا قيما مله ابراهيم حنيفا و ما کان من المشرکين بگو: آري، پروردگارم مرا به راه راست هدايت کرده است، ديني پايدار؛ آيين ابراهيم حق گرا و او از مشرکان نبود (انعام161). و يزيد الله الذين اهتدوا هدي و کساني که در راه هدايت گام نهادند، خداوند بر هدايتشان مي افزايد (مريم76).
ج ) و گروهي در برابر راه هاي هدايت که در برابرشان باز بود گمراهي در پيش گرفتند. اين گروه با سوء اختيار خود، هدايت را کنار زدند و به جاده ضلالت افتادند که اين ضلالت ابتدايي است. در آيه پيش گفته سوره مبارکه اعراف که فرمود: «بر گروهي گمراهي ثابت شده است» دليل آن را چنين بيان مي فرمايد: «انهم اتخذوا الشياطين اولياء من دون الله و يحسبون انهم مهتدون» «زيرا آنان [گمراهان] شياطين را به جاي خدا دوستان و سرپرستان خود گرفته اند و مي پندارند که راه يافتگانند» .
د ) در اين صورت جاده هدايت بر اينها بسته مي شود و اين ضلالت کيفري الهي است: يضل به کثيرا و يهدي به کثيرا و ما يضل به الا الفاسقين؛ [خداوند] با آن [مثل ها] بسياري را گمراه و بسياري را راهنمايي مي کند و جز نافرمانان و فاسقان را با آن گمراه نمي کند (بقره26). يعني تنها کساني که به سوء اختيار خود راه نافرماني را در پيش بگيرند، دچار ضلالت کيفري مي شوند.
سه - نتيجه اين که هدايت و ضلالت هم منتسب به اراده الهي است و هم منتسب به اختيار انسان. خداوند با رحمت عام خود - همه موجودات را هدايت فرموده راه درست را نيز به همه انسان ها نشان داد و اين هدايت ابتدايي و عام است. در برابر اين هدايت عام، مردم دو گروه مي شوند: گروهي با حسن اختيار خود به اين هدايت عام پاسخ مثبت مي دهند و هدايت ثانوي نصيب آنها مي شود و در هدايت ثابت قدم تر مي شوند «فان آمنوا بمثل ما آمنتم به فقد اهتدوا»{A ؛ «پس اگر آنان به آ نچه شما بدان ايمان آورديد ايمان بياورند، يقينا هدايت شده اند» (بقره 137).
يعني کساني که به هدايت اوليه لبيک بگويند، يقينا هدايت ثانويه نيز نصيب آنها مي شود.
اما در مقابل گروهي در مقابل هدايت، گردن کشي کرده و با سوء اختيار خود، خود را به گمراهي و نافرماني مي اندازند که اين گروه دچار ضلالت کيفري الهي مي شوند؛ يعني هدايت الهي از آنها گرفته مي شود و دچار ضلالت کيفري الهي مي گردند: «و من اظلم ممن ذکر بآيات ربه فاعرض عنها و نسي ما قدمت يداه انا جعلنا علي قلوبهم اکنه ان يفقهوه و في آذانهم و قرا و ان تدعوهم الي الهدي فلن يهتدوا اذا ابدا» «و کيست ستمکارتر از کسي که به آيات پروردگارش پند داده شد [يعني هدايت اوليه براي او آمد] و از آن روي برتافته [گمراهي پيشه کرد] و دستاورد پيشينه خود را فراموش کرده است و ما بر دل هاي آنان [اين افراد که با سوء اختيار خود راه گمراهي را پيشه کردند] پوشش هايي قرار داديم تا آن را در نيابند و در گوشهايشان سنگيني نهاديم [ضلالت کيفري الهي که مبتني بر سوء اختيار آنهاست] و اگر آنها را به سوي هدايت فراخواني، هرگز به راه هدايت نخواهند آمد» (کهف، آيه 57).
بنابراين معناي اينکه خداوند برخي را هدايت مي کند يا برخي را گمراه مي کند، اين نيست که خداوند بدون هيچ مقدمه و قابليتي کسي را گمراه يا هدايت کند، بلکه به اين معناست که: اگر خداوند ديد، انسان هايي به هدايت عقل، فطرت و هدايت انبيا(ع) لبيک گفته و به آن عمل مي کنند، راه هاي هدايت برتر را براي آنها باز مي کند، يعني هدايت هاي بعدي مرهون طي کردن اختياري راه هاي هدايت قبلي است. «والذين اهتدوا زادهم هدي»؛ «کساني که هدايت يافتند و به راه راست حرکت نمودند، خداوند بر هدايت آنها بيافزايد». (محمد، آيه 17 ؛ مريم آيه 76)
و برعکس نيز چنين است: «فلما زاغوا أزاغ الله قلوبهم» (صف، آيه 5). چون منحرف شدند و به نداي عقل و فطرت و انبياء پاسخ مثبت ندادند، خداوند به تدريج به تناسب ميزان تخلف آگاهانه و عامدانه آنان از حقيقت، درهاي هدايت را به روي آنها بست.
خداوند متعال از راه لطف و احسان، راهنماهايي براي بشريت قرار داده اند. انسان هايي که ملاک و مدار حق و راه مستقيم هستند و آنها ما را در لحظه لحظه زندگي به سرمنزل مقصود رهنمون مي شوند و ما نيز مي توانيم با اختيار خود در همه شؤون زندگي شخصي و اجتماعي خود از آنها فرمانبرداري کنيم و با راهنمايي و سرپرستي آنها راه مستقيم را به سلامت - تا انتها - بپيماييم که اگر چنين کنيم يقينا رستگار و سعادتمند مي شويم و به کمال مطلوب خود مي رسيم و اين سر اين مطلب است که ما حداقل روزي 10 بار از خداوند متعال درخواست مي کنيم «اهدنا الصراط المستقيم» زيرا ما در همه لحاظ زندگي خود نيازمنديم که به راه راست رهنمون و هدايت شويم و اين هدايت در همه شؤون اجتماعي و فردي ما جريان دارد و اين مهم تنها در سايه ولايت ائمه (س) امکان پذير است

نظام روزمره ی زندگی مسلمان

اگر مسلمان بخواهد عمر وزندگیش با برکت باشد لازم است برابر با نظام روز مره ی زندگی در اسلام رفتار کند و برابر آن عمل نماید. نظام اسلامی ایجاب می کند که مسلمان بامدادان زود از خواب برخیزد و شامگاهان زود بخوابد .روز انسان مسلمان از پگاه وسپیده دم و حداقل پیش از طلوع خورشید شروع می شود . یکی از بزرگان سلف گفته است: « در شگفتم از کسی که نماز صبح را بعد از طلوع خورشید می خواند که چگونه خداوند به وی روزی می دهد!» مسلمان روز خود را با طاعت خدا آغاز می کند و نماز واجب و سنت خود را به جای می آورد و آنچه برایش مقدور باشد از اذکار مأثوره با موادی که از پیامبر (ص) نقل شده است می خواند و از قسمتی از قرآن را می خواند و به کار حلال روزانه اش می پردازد که باید در تولید وآبادانی زمین و خدمت به مردم سهیم باشد و سر بار جامعه نشود ؛ (سوره هود)و کار خود را به بهترین نحو وجدی انجام می دهد و باید سعی کند با زبان دست نصیحت و همکاری و مساعدت دیگران در روز برای خود صدقه ای بیندوزد.
شایسته است که مومن روزانه اوقاتی را به مطالعه وخواندن اختصاص دهد تا بر دانش خویش بیافزاید .(سوره طه)
مسلمان می تواند مدتی را به بازیها و سر گرمی های مباح بپردازد به شرطی که به سایر حقوق او لطمه نزند.(سوره رحمن) بر مؤمن لازم است که همان طور امیر مومنان حضرت علی علیه السلام فرمودند : (خویشتن را به محاسبه بکشید پیش از آنکه شما را به محاسبه بکشند و خودتان اعمال خود را بسنجید پیش از آنکه شما را بسنجند) این کار را در پایان هر روز ،هر هفته ،هر ماه یا هر سال انجام داده و خود را بازرسی و باز سازی کند
نگاهی درست به زمان داشته باشیم ! نگاه و نگرش درست اسلامی بر زمان ،بینشی است که گذشته ،آینده و زمان حال را در بر می گیرد و به هر یک توجه دارد و هیچکدام را نادیده نمی گیرد.

نگاهی به گذشته و آینده نیز ضروری و لازم است
لازم است که انسان نگرش صحیح و درست و توجه به گذشته را داشته باشد تا از رویدادها و سر نوشت ملت های گذشته و سنت الهی درباره ی آنان پند و عبرت بگیرد چون گذشته ظرف رویدادها و گنجینه عبرت ها و اندرز ها است.(آل عمران/حج ) بر مؤمن لازم است که همان طور امیر مومنان حضرت علی علیه السلام فرمودند: (خویشتن را به محاسبه بکشید پیش از آنکه شما را به محاسبه بکشند و خودتان اعمال خود را بسنجید پیش از آنکه شما را بسنجند) این کار را در پایان هر روز ،هر هفته ،هر ماه یا هر سال انجام داده و خود را بازرسی و باز سازی کند .
ضروری و لازم است که انسان نگاه وتوجهی به آینده داشته باشد زیرا انسان بر حسب فطرت و طبیعتش به آینده بسته شده است و نمی تواند از آن غفلت کند همان طور که خدا به انسان حافظه را داده تا با گذشته رابطه بر قرار کند و او نیز قوه تخیل و مخیله را داده تا آینده را تجسم نماید . اما نکته ی حساس ومهم این است که آدمی باید در حال زندگی کرده و تمام هم و غم خود را برای زمان حال به کار برد و تنها از گذشته عبرت و پند گرفته و در تلاش برای ساختن آینده باشد.

ارزش وقت در قرآن

وقت نفیس ترین و گرانبهاترین چیزی است که انسان دارد زیرا وقت ظرف هر عملی و هر تلاشی و هر چیزی است که انسان به دست می آورد بنابراین ، وقت در واقع چه برای افراد و چه برای جامعه سرمایه ی حقیقی است.
مهم‌ترین چیز در زند‌گی انسان که از ارزش والایی برخوردار است، وقت می‌باشد؛ که در واقع شیرازه حیات ما را تشکیل می‌دهد. ارزش وقت از آن جا دانسته می‌شود که خداوند در قرآن کریم سوره‌یی را به نام العصر «وقت یا زمان» فرو فرستاده و در جاهای دیگری از قرآن، به برهه‌هایی از زمان اشاراتی داشته است و در جای جای قرآن برای بیان اهمیت آن، به آن قسم یاد کرده است. و در احادیث نیز داریم که رسول‌الله(ص) فرمودند: «در روز قیامت از عمر انسان به طور عموم و از جوانی به طور خصوص پرسیده می‌شود که در چه راهی سپری شده است» و فرمودند: «فراغت را قبل از این که مشغول شوی غنیمت بشمار.» اینها همه بیانگر ارزش و اهمیت وقت است که به طور مختصر و فشرده بیان شد؛ پس حال بر ما است تا از وقت خویش به طور درست در قالب یک برنامه‌ریزی دقیق استفاده بهینه نماییم.
خصایص و ویژگی وقت بر ما واجب است که این ویژگی ها را به درستی دریابیم و متوجه آنها باشیم و در پرتو این ویژگی ها با وقت و زمان بر خورد کنیم .
۱- سرعت انقضا و سپری شدن وقت
وقت چون ابر به سرعت می گذرد و چون بادتندی روان است خواه همراه با شادی باشد یا اندوه .(نازعات/ یونس)
۲- وقتی که گذشت بر نمی گردد و عوضی ندارد  حسن بصری چه زیبا گفته: (هیچ روزی نیست که سپیده بدمد و ندائی سر ندهد و انسان را مخاطب خود نسازد که : ای فرزند آدم ، من مخلوق تازه ای هستم و بر عمل تو گواهم پس از من توشه ای بیندوز زیرا چون گذشتم هرگز تا رستاخیز بر نمی گردم.)
۳- به راستی وقت گرانبهاترین چیزی است که انسان دارد.
با توجه به اینکه وقت وزد گذر است و گذشته ی آن هرگز بر نمی گردد و هیچ چیز جای آن را نمی گیرد و عوض ندارد پس وقت نفیس ترین و گرانبهاترین چیزی است که انسان دارد زیرا وقت ظرف هر عملی و هر تلاشی و هر چیزی است که انسان به دست می آورد بنابراین ، وقت در واقع چه برای افراد و چه برای جامعه سرمایه ی حقیقی است .
حسن بصر گفته : «ای فرزند آدم تو جزءمجموعه ای از ایام نیستی پس هر گاه روزی گذشت بعضی و برخی از تو گذشته است»! انسان زمانی قدر وقت را می داند که بدان دسترسی ندارد مانند ساعات و لحظه ای که اجلش فرا می رسد _ یا آن هنگام در آخرت جزای اعمال را می دهند آرزوی یک لحظه عمر می کند برای جبران گذشته ولی هیهات هیهات!(منافقون/ فاطر) کسانی که با مشغول کردن خود به کارهای بیهوده می گویند ما می خواهیم وقت کشی کنیم! و این بیچارگان بینوا نمی دانند که هر کس وقت خود را بکشد به حقیقت خویشتن را کشته و نفس و زندگی خویش را از میان برده است و این خود کشی تدریجی است .

تکلیف مسلمان در قبال وقت

اولین و مهمترین وظیفه ی انسان مسلمان در برابر وقت خویش آن است که آن را حفظ کرده و مراقب و مواظب آن باشد، باید بیشتر از مال از وقت مراقبت کرد: زیرا مال دوباره به دست می آید ولی وقت بازگشت ندارد . باید از آن در مواردی که به سود سعادت خود و رشد و ترقی روحی و مادی آن باشد صرف کند و از آن بهره گیرد.(هر گاه روزی از عمرم بگذرد واز آن هدایتی برای خود کسب نکرده و در آن عملی به دست نیاورده باشم آن روز از عمرمن به شمار نمی رود . کسی که عمر و اوقات زندگی خود را بیهوده تلف کند و به پوچی گذراند ، به تحقیق او حق زمان خویش را به جا نیاورده و به خویشتن ستم وجورکرده است.)

وقت کشان درحقیقت خود را می کشند کسانی که با مشغول کردن خود به کارهای بیهوده می گویند ما می خواهیم وقت کشی کنیم! و این بیچارگان بینوا نمی دانند که هر کس وقت خود را بکشد به حقیقت خویشتن را کشته و نفس و زندگی خویش را از میان برده است و این خود کشی تدریجی است .

اوقات را باید غنیمت شمرد پیامبر اکرم (ص) می فرمایند: (دو نعمت از نعمتهای خدا که بسیاری از مردم در آنها فریب خورده و قدرش را نمی دانند، تندرستی و اوقات فراغت است.) چرا که اوقات همیشه فارغ وخالی باقی نمی مانند پس بایستی آن را با کارهای خیر پرنمود وهرکس نفس ودل خویش را به حق مشغول نکند ،نفس و دلش او را به باطل مشغول می دارد. وقتی جوانی و بیکاری و ثروت هر سه با هم باشند خطرات اوقات فراغت بیشتر است . دلبستگی زن عزیز مصر به یوسف (ع) نتیجه ی اوقاتی بود که نمی دانست آنرا با چه پر سازد!!!

پیشی گرفتن در اعمال خیر و نیکی ها برای مؤمنی که ارزش و اهمیت وقت را می داند شایسته و سزاوار است که وقت خو یش را با کردار های نیکو و افعال خیرپر سازد : (توبه/ نساء/ بقرِة/ مائدة / عمران/ حدید/ مطففین ) سپری کردن وقت در انجام کار های نیک آنچنان مهم و ارزشمند است که خداوند در قرآن به او دستور داده در انجام این امور بر دیگران پیشی و سبقت بگیرید : (انبیاء)
باید از گذشت زمان عبرت و پند بگیریم شایسته است که مومن و مسلمان از مرور گذشت ایام برای نفس خویش عبرت اندوزد و پندگیرد ؛ زیرا روز ها وشب ها هر تازه ای را کهنه وهر دوری را نزدیک می سازد و عمر ها را در می نوردند و کودکان را پیر و پیران را بفنا و نیستی می کشاند.همانا مومن نباید از این شب و روز غافل باشد ، بلکه باید به تفکر پردازد و عبرت گیرد که در آن برای صاحب دلان آیاتی هست.(عمران/نور)

هرعملی وقتی دارد شایسته است که مؤمن و مسلمان بداند که هر زمان وقتی چه چیزی را ایجاب می کند و چه چیزی فراخور آن وقت است از عمل دل یا زبان یا دیگر اندام ها که درست آنرا جستجو کند و در قیام بدان و انجام آن بکوشد تا هر چیز در جای خود واقع شود و با مقصود سازگار گردد و مورد قبول خدای عزو جل قرار گیرد.

پنج ویژگی فلسفه تاریخ شیعی

 تلاش چندانی برای استخراج و استنباط دیدگاه اسلام درباره نقش انسان در تاریخ و آینده جهان مطابق آیات و روایات صورت نگرفته است،  فلسفه تاریخ، علمی نظری است که به تحلیل تاریخ به مثابه کلیتی فراگیر و منسجم و مبتنی بر روابط قاعده‌مند می‌پردازد، به‌گونه‌ای که نتایج آن معطوف به کارکردهای عینی است و در آن سؤالاتی همانند علل پیدایش و تکامل تاریخ و مراحل آن، آغاز تاریخ و فرجام آن، نقش خالقیت و ربوبیت الهی و نیز اراده‌های انسانی در پیدایش و تحولات تاریخی مورد بحث قرار می‌گیرد.
خالقیت خداوند محور تحلیل تاریخ
در بررسی فلسفه تاریخ اسلامی، پنج نکته اساسی را باید مورد توجه قرار داد، اولین نکته اینکه فلسفه تاریخ اسلامی براساس اعتقاد به حاکمیت اراده و مشیت حق بر کل تاریخ بنا شده است، به‌گونه‌ای که تفکر اسلامی و شیعی عالم را بر محور حاکمیت حضرت حق برکل خلقت، تفسیر می‌کنند و همان‌طور که همه عالم را ناشی از اراده، مشیت و اوصاف جمال و جلال الهی می‌داند، معتقد است که آغاز و انجام عالم و تاریخ هم سراسر آیات عظمت الهی و مسیر تحقق اراده الهی است. حرکت تاریخ براساس خالقیت و ربوبیت خدای متعال را از ویژگی‌های بارز نگاه شیعی به تاریخ فلسفی است: خدای متعال خالق کل هستی، از جمله بشریت و جریان تکامل تاریخی اوست و هم براساس ربوبیت خود عهده‌دار سرپرستی و تکامل تاریخ بشری است، چنان که قرآن می‌فرماید: «ربنا الذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی»، بنابراین ربوبیت الهی عهده‌دار تکامل و هدایت انسان به سمت کمال است. تکاملی بودن برآیند همه حرکت‌های تاریخی را دومین نکته تاریخ فلسفی شیعه است: اگر ما پذیرفتیم که حکمت و ربوبیت حضرت حق بر حرکت تاریخ حاکم است باید بپذیریم که حرکت کل تاریخ باید به سوی تکامل باشد، یعنی نمی‌شود که برآیند حرکت کل عالم، حرکت نزولی باشد، بلکه باید حرکت رو به کمال باشد تا با حکمت سازگار باشد. سیر کلی تاریخ رو به کمال است،: نظریه فلسفه تاریخ اسلامی همان‌طور که به خالقیت و ربوبیت حضرت حق متکی است، به نظریه معاد هم متکی است، یعنی حرکت کلی عالم را به سمت قرب به سوی خدای متعال تفسیر می‌کند. از آنجا که کمال، چیزی جز قرب به سوی خداوند متعال و گسترش عبودیت نیست، حرکت کلی عالم در پایان خود، به توسعه پرستش خداوند متعال و کمال عبودیت و بندگی ختم می‌شود.
درگیری تاریخی ایمان و کفر در سایه مشیت الهی را سومین نکته تاریخی است و نکته سومی که در تحلیل فلسفه تاریخ اسلامی باید بر آن تأکید داشت این است که اراده‌های انسان‌ها هم در حرکت تاریخ نقش ایفا می‌کنند، البته نه به این معنا که چیزی به انسان تفویض شده، بلکه به همان معنایی که در مبحث جبر و اختیار در مسلک شیعی متناسب با معارف اهل بیت(ع) تبیین شده است؛ یعنی نه جبر است و نه تفویض، بلکه امری بین این دو است.
وی ادامه داد: خداوند متعال به انسان‌ها اراده داده و به میزانی که مشیت او اجازه دهد و به میزانی که امداد کند، اراده‌های انسانی در تحقق حوادث عالم به ایفای نقش می‌پردازند. از همین جاست که حرکت تاریخ دو سمت پیدا کرده و به دو جبهه تقسیم می‌شود: در یک جبهه اراده‌هایی عمل می‌کنند که برمحور عبودیت خداوند متعال و خضوع و خشوع و تذلل در برابر او قرار دارند؛ یعنی این اراده‌ها در برابر اراده حضرت حق، تسلیم و خاضع و خاشع‌اند؛ یعنی با اینکه حرکت ارادی است، اما هماهنگ با ربوبیت تشریعی خداوند متعال واقع می‌شود.
اصلی‌ترین تعارض تاریخ
چون موجوداتی مثل انسان و جن، دارای اراده و اختیار هستند و در اثر این اراده و اختیار، طغیان هم اتفاق می‌افتد و جبهه دوم که از آن به جبهه سرکشی و استکبار در برابر خداوند متعال تعبیر می‌شود، به وجود می‌آید، هر یک از این دو جبهه در حرکت خود دنبال گسترش خویش هستند و به همین دلیل حق و باطل در تاریخ درگیر می‌شوند، در واقع اصلی‌ترین تعارضی که در تاریخ وجود دارد، تعارض ایمان و کفر، و عبودیت و استکبار است و حرکت کلی عالم هم در پایان به سمت غلبه عبودیت و بندگی پیش می‌رود.
انسان‌ها نمی‌توانند قوانین کلی خلقت را که ظهور مشیت خداوند متعال است تغییر دهند،: این درحالی است که اراده انسان‌ها در چارچوب همین قوانین عمل می‌کند و در دل این قوانین و در تبعیت آنها، سطحی از تأثیر هم برای آن‌ها قرار داده شده است، هم جبهه حق و هم جبهه باطل به میزان مشیت الهی، مأذون هستند و متناسب با آن مشیت، مورد امداد هم قرار می‌گیرند، تفاوت سهم تأثیر اراده‌ها در توسعه حق یا باطل به عنوان چهارمین نکته تاریخ فلسفی، : در جبهه حق و باطل همه اراده‌ها یکسان، یکنواخت و هم‌عرض نیستند، بلکه جریان اراده‌های انسانی در طول تاریخ، دارای یک نظام هستند که باید در تحلیل فلسفه تاریخ اسلامی مورد توجه قرار گیرد، زیرا بعضی از اراده‌ها، اراده‌های محوری در کل تاریخ هستند، یعنی کل حرکت تاریخ تحت تأثیر آن‌ها واقع می‌شود که ما در جبهه حق، انبیاء و اولیای الهی را داریم که محور حق در طول تاریخ‌اند و باقی اراده‌ها به قوت این اراده‌هاست که در مسیر بندگی خدای متعال قرار می‌گیرند.
محوریت انبیاء الهی و ائمه در فلسفه تاریخ
محور انبیاء و اولیای الهی را ذات مقدس و نورانی نبی مکرم اسلام(ص) و اهل بیت(ع) است : آن‌ها براساس معارف شیعی محور کل بندگی و پرستش در کل تاریخ هستند. چنانکه فرموده‌اند: «بنا عبد الله، بنا عرف الله» و «لولانا ما عبد الله» یعنی به شدت بندگی و خضوع آن‌هاست که همه عالم در برابر خداوند متعال سجده می‌کنند و به تبع عبادت آن‌هاست که دیگران در همه سطوح خداوند متعال را بندگی می‌کنند، به‌گونه‌ای که حتی انبیای اولوالعزم هم تحت سرپرستی و ولایت آن‌ها به رشد می‌رسند. در نهایت ظرفیت عبادت نبی‌اکرم(ص) و جبهه ایشان، بر ظرفیت استکبار در جبهه باطل غالب می‌شود، البته روشن است که این لطف و ربوبیت خداوند متعال است که امداد می‌کند و عمل خیر را رشد می‌دهد ولی به هرحال، شدت عبادت نبی‌اکرم(ص) بر شدت استکبار ابلیس در تاریخ غلبه می‌کند، در واقع ظهور این موضوع در عالم دنیا غلبه تمدن الهی بر تمدن مادی است، زیرا جریان تمدن‌ها در طول تاریخ چیزی جز جاری و ساری شدن اراده‌های انسانی در فاعل‌های مادون، از جمله فاعل‌های طبیعی- که خداوند آن‌ها را مسخر اراده‌های انسانی قرار داده است- نیست. اگر خوب نگاه کنیم دو تمدن را در طول تاریخ می‌بینیم، یکی تمدن‌های استکباری و دیگری تمدن‌هایی که بر مبنای ایمان و عبودیت هستند، در پایان آنچه ظهور می‌کند تمدن الهی بر محور عبودیت و ولایت امام‌زمان(عج) است، پس در پایان همین دنیا غلبه با عبودیت است و در کل خلقت هم حرکت عالم بر محور ولایت رسول‌اکرم(ص) و امیرمؤمنان و اهل بیت عصمت و طهارت(ع) شکل می‌گیرد.

درسي از تاريخ

امروز دنياي اسلام برهه اي حساس را سپري مي کند. بيداري اسلامي که به مثابه نسيمي روح بخش بر پيکره سرزمين ها و ممالک مسلمانان وزيدن گرفته است نويد بخش عصري جديد براي مسلمين است. اما شکوفه هايي که اکنون در بهار عربي در بسياري از کشور هاي اسلامي شکفته اند براي گل شدن مراقبتي همه جانبه را محتاجند. اگر مسلمين و بويژه حاکمان ممالک مسلمان بر تاريخ نچندان دور خويش نظري بيفکنند اين نياز را بيش از پيش در خواهند يافت. در اين مقال اشاره اي مختصر به چگونگي تسلط غرب بر کشور هاي اسلامي خواهد شد تا هويدا گردد . درست فرداي روزي که مسلمانان اقتدار سياسي، اجتماعي و اقتصادي خود را به دلايل متعدد وانهادند استعمار گران غربي فوج فوج به سوي آنان سرازير شدند و شد آنچه شد.‏ اقتدار سياسي مسلمانان با قدرت هاي سياسي متمرکز و وسعت قلمرو تحت کنترل هر يک، بخصوص پيشروي و قدرت نمايي عثماني ها در غرب، چهره سياسي ـ نظامي جهان اسلام را در قرن 10 هجري قدرتمند تر از هميشه به منصه ظهور رساند. از اين قرن به عنوان «بزرگ ترين قرن مسلمان ها» بعد از حمله مغول ها ياد مي شود. قدرت نمايي مسلمان ها در اين دوره وحشتي عظيم در دل اروپاي ها انداخته بود. به تعبير يکي از نويسندگان غربي «تخصص آنها در فن جنگ بوده؛ در قدرت و قوت از ساير کشور ها برتري داشتند. سوار و پياده آنها در آن اوقات بهترين سپاه دنيا بود؛ چنان که اروپا بي اندازه از آنها بيمناک و مي ترسيد.»

روابط جهان اسلام با دنياي غرب تا قرن 17م. / 11ه. به دليل اقتدار سياسي ـ نظامي قدرت هاي مسلمان و نيز ضعف سياسي ـ اجتماعي اروپاييان از موضعي مستقل و رقابت آميز صورت مي گرفت و با کينه ها و حسد ها و برد و باخت هاي متقابل همراه بود. مسلمانان با معيار ها و ملاک هاي خود، با حالتي تهاجمي و از موضع قدرت با غرب برخورد مي کردند و در مقابل اروپاييان و دول غربي در موضع ضعف بودند و حالت دفاعي داشتند. اما شگفت آنکه اين قدرت و اقتدار ديري نپاييد و بزودي در صحنه معادلات سياسي و نظامي جهان ورق برگشته رابطه اي معکوس بر نظام بين الملل و به طور مشخص روابط مسلمانان با دنياي غرب مستولي شد. قدرت هاي بزرگ حاکم بر امپراتوري هاي عثماني، ايران و هند از قرن 11 هجري به بعد به تدريج رو به زوال رفتند و کم و بيش با ماهيت ها، ساختارها و سرنوشت مشابهي مضمحل گشتند.

درست زماني که امپراتوري هاي مسلمان در سراشيب زوال افتاده بودند اروپاييان با پشت سر نهادن دوران قرون وسطي از خواب عميق بيدار شده و در ابعاد و زمينه هاي مختلف سياسي، نظامي و اقتصادي گام در مسير رشد و پيشرفت نهادند. در اروپا در اين زمان تحولات ذهني و علمي موجبات تغيير و تحولات فکري و جهان بيني اروپاييان را فراهم آورد. حاصل اين تغييرات ظهور دانشمندان و فلاسفه اي چون کوپرنيک، دکارت، بيکن و ... بود همزمان با اين تحولات طبقه متوسط و بورژوازي در مخالفت با کليسا و فئوداليسم اروپايي شکل گرفت و دور جديدي از تاريخ تمدن اروپا را آغاز نمود. با اين تحولات و بنيان هاي جديد، اروپاييان در ورودشان به جهان اسلام و در برخورد با مسلمين ـ با توجه به کيفيت روابط گذشته طرفين و نقش و جايگاه اسلام ـ طبيعتا خواستار از ميان برداشتن هر گونه مانعي، هر چند عميق و ريشه دار، از سر راه پيشروي و سلطه جهاني خود بودند، از اين رو آنها با وحشيگري به سبک جديد که تداعي کننده جنگ هاي صليبي گذشته بود، بلاد اسلامي را اشغال کردند و در اوج آن در قرن 19م./13 هـ . بار ديگر هجومي ويرانگر و خانمان برانداز و تشديد کننده انحطاط داخلي را از ناحيه غرب متوجه مسلمانان کردند؛ آن هم درست زماني که اقشار و اقطار عالم اسلام آن گونه که بايد، آماده رويارويي و برخورد با چنين هجومي نبودند.

تاريخ و تاثير مورخان بر آن

منابع تاريخي، يکي از ارکان مهم ما براي رجوع به گذشته و عبرت آموزي از آن هستند. ولي سئوال مهم آن است که اين منابع از چه ارزشي برخوردارند؟ بر اساس کدام معيار مي گوييم فلان کتاب تاريخي موثق و ديگري غير قابل اعتماد است؟ اگر فرض کنيم کار مورخ جمع آوري اسناد تاريخي و چينش آنها در کنار هم براي به‌دست آوردن يک داستان خطي و علي از تاريخ است، اين گزينش چگونه رخ مي دهد؟ بسياري از مردم معتقدند تاريخ، به خودي خود، نقشي آزمايشگر و سپس اثباتگر ايفا مي کند. اما امروزه اين تلقي به شدت مورد انتقاد فلاسفه قرار گرفته است. احتمالا در محافل مختلف بسيار شنيده ايم که قانون جاذبه توسط نيوتون و با سقوط يک سيب رخ داده است. اما جالب است اگر بدانيم فيلسوفي به نام دوهم پس از تحقيقات بسيار در کتب تاريخي اي که کمتر به آنها توجه شده است، اثبات مي کند که قانون جاذبه ريشه در دوره يونان باستان دارد و پيشرفت آن به‌صورت متداوم ادامه پيدا کرده است تا در زمان نيوتون به‌صورت مدون در آمده است.‏

نکته مهمي که همگان در مورد تاريخ بدان اذعان دارند عدم دسترسي به حقيقت گذشته به معناي واقعي کلمه است. گذشته با تمام جزئياتش معدوم شده و هيچ گونه دسترسي مستقيمي به آن وجود ندارد. حتي مصاحبه يا صحبت با کساني که در آن حادثه تاريخي موثر بوده اند (تاريخ شفاهي) نيز به معناي دسترسي مستقيم به اين واقعيت نيست. اين حکم به‌خاطر جرح و تعديل و قدرت تخيل بسيار بالاي مغز و فراموش کاري آن در بيان جزئيات است. اما حالا که به تاريخ دسترسي مستقيم نداريم پس چه بايد کرد؟ آيا تاريخ و تاريخ نگاري علمي بي فايده است و بايد آن را کنار گذاشت؟ پاسخ ما و بسياري از فلاسفه به اين سئوال خير است. ‏فلاسفه اي مانند گلداشتاين معتقدند تاريخ نگاري همواره تحت تاثير منويات و شرايط تاريخ نگار و جامعه اش است. شرايط و عوامل روان شناسي و جامعه شناسي در نگارش يک تاريخ تاثير دارند. اين تاثير در گزينش وي در انتخاب حوادث تاريخي و ترتيب آنها رخ مي نمايد. به طور مثال اگر جامعه مورخ به دين يا آيين خاصي گرايش داشته باشد تاثير آن جامعه در تاريخ نگاري او به وضوح مشاهده مي شود.

تصور دانشمند يا مورخي فارغ از تمام القائات جامعه (از جمله خانواده، جامعه شهري، يا حتي اجداد وي و مطالعات پيشين وي و بسياري مسائل ديگر) تقريبا غير ممکن است. اگر نگوييم تمام، بيشتر اجزاي طرز تفکر ما برگرفته از شرايط محيطي و داده هاي ورودي ما است. البته اين ميزان در افراد مختلف تفاوت دارد ولي نمي توان کسي را فارغ از شرايط اجتماعي محيطش در نظر گرفت. ‏علاوه بر تاثير هايي که جامعه در متن تفکر متفکران مي گذارد، پذيرش يا عدم پذيرش آنها (توسط جامعه علمي) نيز از اهميت بالايي برخوردار است. مسلما هر فيلسوف يا مورخي علاقه مند است تا تراوشات ذهني او مورد استقبال و استفاده ديگران قرار گيرد. اگر شخص خاصي در جوامع علمي و عمومي مورد طرد واقع شود احتمال ادامه فعاليتش به کمترين مقدار ممکن مي رسد. همچنين حمايت هايي که جامعه و افراد داراي قدرت و ثروت از تحقيقات تاريخي انجام مي دهند باعث گسترش بخش يا بخش هايي از يک علم خاص مي شود. بارها و در جوامع مختلف ديده ايم که دولت ها به مورخان جهت دهي مي کنند. مسلما دولت کمونيست اجازه چاپ رسمي متوني عليه خود را صادر نخواهد کرد و از متوني که اين فکر حزبي را تقويت کند، حمايت مي کنند.‏  البته در اين مقاله کوتاه نمي توان همه جوانب تاريخ نگاري و عوامل موثر بر آن را بررسي کرد. اما نکته قابل توجه آن است که در هيچ تاريخي نمي توان به‌صورت کامل و بسيط بي طرف بود. «اعتقاد به يک هسته دروني در واقعيات تاريخي که به‌طور عيني و خارج از تاويل و تفسير مورخ وجود دارد، سفسطه مهملي است