در سال عام الفیل در مکه دیده به جهان گشود ، محمد(ص) با 48 واسطه به حضرت آدم میرسد پدر و اجداد پیامبر(ص) عبارتند از عبدالله، عبدالمطلب، هاشم، عبد مناف، قصی، کلاب، مره، کعب، لوی، غالب، فهر، مالک، نضر، کنانه، خزیمه ، مدرکه، الی اس، مضر، نزار، معد، عدنان که به اسمعیل فرزند ابراهیم میرسد. به هنگام تولد، پدرش عبدالله فوت و مادرش آمنه، نوید فرزندی را از صلب پیامبران، از جدش عبدالمطلب شنیده بود و مدت هفت روز محمد را شیر داد و به رسم آن زمان حلیمه دایه او انتخاب و به وی سپرده شد و باعث کثرت شیر و برکت و روزی در منزل حلیمه گردید . صدای قدم مبارک مولودی می‌آید که بهانه خلقت است؛ هم او که جهانی را دگرگون می‌کند؛ کسی که اهل آسمان او را به احمد و زمینیان به محمد می‌شناسند؛ الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ولادت با سعادت حضرت خاتم‌الانبیا، رسول معظّم اسلام(ص) است و شب بسیار مبارکی است. و هم‌چنین روایت شده که یکسال قبل از هجرت رسول خدا(ص)، در چنین شبی معراج آن حضرت صورت گرفت. روایت شده است که رسول خدا حضرت محمّد بن عبداللّه(ص) در مکّه معظّمه هنگام طلوع فجر، روز جمعه، متولد شدند. عام‌الفیل سالی است که ابرهه با لشکرش که بر فیل سوار بودند به قصد تخریب کعبه آمد، ولی همگی نابود شدند.

حضرت محمد(ص) نام دیگرش احمد است

نام دیگرش احمد است که حضرت عیسی) ع (فرمود : به قومش وعده آمدنش را بعد از خود داده و باز یاد آر هنگامیکه عیسی بن مریم به بنی اسرائیل گفت : که من همانا رسو ل خدا به سوی شما هستم و به حقانیت کتاب تورات که مقابل من است تصدیق می کنم و شما را مژده می دهم که بعد از من رسول بزرگواری که (نامش احمدکه آن را تحریف کرده اند و اکنون در کتاب انجیل بعنوان فارقلیط = بشاردت دهنده موجود است) (و قرآنش عالمی را به نور علم و حکمت روشن سازد چون آن رسول با آیات و معجزات بسوی خلق آمد گفتند: این معجزات و قرآن وی سحری آشکار است(6 صف)

حکایت شیرین تولد پیامبر اعظم (ص)

سال تولد پیامبر عظیم الشأن اسلام (ص) در عام الفیل بوده که برابر با سال 570 میلادی است و همه محدثان و مورخان اتفاق نظر دارند که ماه تولد پیامبر گرامی در ماه ربیع الاول بوده، هر چند در روز آن اختلاف نظر دارند. گروهی آن را 17 ربیع و گروهی دیگر 12 آن ماه می دانند.

صفحات تاریخ گواهی می دهند که میلاد پیامبران با حوادث و رویدادهای خارق العاده ای همراه بوده است. مثلا میلاد حضرت موسی(ع) در زمانی رخ داد که حکومت وقت گروهی را مامور کرده بود تا تمام نوزادان ذکور بنی اسرائیل را ذبح کنند، دوران بارداری حضرت مریم(ع) و تولد حضرت مسیح (ع) با یک رشته حوادث عظیم و چشمگیر که مخالف قوانین عادی است همراه بوده است. مادر وی بدون آنکه با مردی ازدواج کند آبستن گردید، وضع به گونه ای بود که احدی از بنی اسرائیل از حمل او آگاه نبود، و او در نقطه ای خلوت وضع حمل کرد، خدا به او دستور داد که درخت خرمای خشکیده را تکان دهد تا رطب خرمای تازه از آن فرو ریزد، آنگاه فرزند خویش را به سوی قوم خود آورد، سیل اعتراض ها آغاز گردید،او برای دریافت پاسخ به نوزاد خود مسیح اشاره کرد که سئوال های خود را از او بپرسید. ناگهان نوزاد لب به سخن گشود و گفت: من بنده خدا هستم کتاب (انجیل) به من داده شده و از پیامبران می باشم، خدایم مرا به نماز و زکات امر فرموده است.
بنابراین نباید تعجب کنیم که تاریخ می گوید ولادت پیامبر گرامی اسلام (ص) با یک رشته حوادث فوق العاده همراه بود. مثلا هنگام ولادت او آتشکده فارس خاموش شد، امام صادق(ع) فرمود: در این روز ابلیس از ورود به آسمان‌ های هفتگانه محروم شد، شیاطین دور شدند، تمامی بت‌ها در بتکده به صورت بر زمین افتادند، ایوان کسری شکست و 14 کنگره‌ آن سقوط کرد، آب دریاچه ساوه خشک شد، سرزمین خشک سماوه، آب پیدا کرد، نوری از وجود آن حضرت به سوی آسمان بلند شد و شعاع وسیعی را روشن ساخت و انوشیروان و موبدان خواب وحشتناکی دیدند و آن حضرت هنگام تولد جمله های الله اکبر، الحمد لله کثیرا و سبحان الله بکره و اصیلا را به زبان جاری کرد. (تاریخ یعقوبی، جلد 2 صفحه 5)

اگر در علت این حوادث بیندیشیم می فهمیم که این رویدادها از سپری گشتن دوران بت پرستی بشارت میدهد، و این که به همین زودی مظاهر قدرت های اهریمنی به نابودی کشیده خواهد شد، زیرا هدف از آن ایجاد تکان و توجه در قلوب مردمی بود که در بت پرستی و ظلم و بیدادگری غرق شده بودند.
در شب میلاد، حوادثی رخ داده است که با دعوت او کاملا هماهنگ است، طبعا تقارن این دو نوع حادثه را نشانه راستگویی او می گیرند و به تصدیق او بر می خیزند. پس از تولد آن حضرت، عبدالمطلب او را به درون کعبه برد و برای این نعمت بزرگ خدا را سپاس گفت. روز هفتم در مراسم نامگذاری، عبدالمطلب گروهی را دعوت کرد و در جشن باشکوهی نام ایشان را "محمد" نهاد، آنگاه که از او پرسیدند چرا نام او را "محمد" نهادی؟ او در پاسخ گفت می خواهم او در آسمان و زمین فرد ستوده باشد و این نام کمتر در عرب رایج بوده است. البته رسول گرامی (ص) بسان دیگر پیامبران نام های متعدد دارد و از نام های آن حضرت است: احمد، طه، یس.

حضرت محمد (ص) مدت کمی از شیر مادر و چندی از شیر زنی به نام "ثویبه" نوشید. آن گاه مصلحت دیده شد که برای پرورش در هوای صحرا و رشد و نمو در محیط آزاد و دور از بیماری که گاهی شهر مکه را تهدید می کرد به دایه ای سپرده شود که او را در بیرون از مکه پرورش دهد. افتخار این کار نصیب زنی به نام "حلیمه" شد که از قبیله بنی سعد بود. این زن 5 سال تمام پیامبر را در میان قبیله خود پرورش داد. او گاهگاهی پیامبر را به مکه می آورد و چند روزی نزد عبدالمطلب و مادر گرامیش آمنه می گذاشت آنگاه دو مرتبه او را با خود به صحرا می برد. وی از دوران پرستاری خود حوادث عجیب و شیرینی را نقل می کند :

روزی کودک عبدالمطلب از من درخواست کرد که همراه فرزندان من به صحرا برود و شب هنگام به محل باز گردد من از ترس این که مبادا به کودک عبدالمطلب آسیبی برسد، یک مهره "یمنی" که مایه حفاظت کودکان در قبیله ما شناخته شده بود به گردن او انداختم، در این هنگام کودک از من پرسید این سنگ سبز چیست؟ گفتم این حافظ و نگهبان توست، در این هنگام کودک خشمگین و طوفانی شد و با دست خود آن مهره را از گردن باز کرد و به دور افکند و با صدای رسا و بلند گفت: مادر جان آرام، آرام، من نگهبان و حافظ دیگری دارم با من کسی هست که پیوسته مرا حفظ می کند. (بحار، جلد 15 صف 349) .

محمد 4 ساله به آغوش مادر باز میگردد ولی در سن 6 سالگی مادر را از دست میدهد در سن 8 سالگی جدش وفات نموده و ابوطالب عهده دار او میگردد . روزی همراه ابوطالب در سفر تجارتی به شام راهب مسیحی بحیراء، بر خلاف معمول از کاروان دعوت به عمل آورده و در چهره محمد نوجوان ،نشانه پیامبری که در تورات و انجیل اشاره شده بود به ابوطالب ابلاغ و او را منصرف از ادامه سفر میکند.

در سوره ضحی یتیمی ایشان را یادآور می شود مگر تو رایتیم نیافت و پناه نداد؟... درجوانی به سبب خصلت خوب امانتداری امین نام گرفت و خدیجه که بانوی تاجر و ثروتمند بود ایشان را با کاروان تجارتی خود برای فروش مال التجاره به شام و ... فرستاد و به سبب صداقت و امانتداری محمد(ص) درحالی که بیست و پنج سال از عمر ایشان می گذشت پیشنهاد ازدواج با محمد را داد معروف است که خدیجه در زمان ازدواج چهل ساله بود وقبلا نیز دو شوهر کرده بود که هردو مرده بودند او شش فرزند آورد دو پسر قاسم (طاهر) و عبدالله (طیب) که در صغار سن مردند و چهار دختر به نام های رقیه زینب ام کلثوم و فاطمه (س).

      محمد (ص) در مکه به امانت داری و راستگوئی، زبان زد عام و خاص میشود و از آنجا که دوست داشت در دامان طبیعت به تفکر بپردازد و از آلودگی مکه از خرافات دور باشد شغل چوپانی را انتخاب میکند . در سن 25 سالگی به علت امین و صادق بودن مورد توجه خدیجه(س) بانوی پاکدامن ، از ثروتمندان مکه و دختر دانشمند و کشیش مسیحی قرار میگیرد و با اینکه از وی بزرگتر است پیشنهاد همکاری در تجارت و سپس ازدواج میدهد و داری پسران و دخترانی از جمله فاطمه زهراء میشوند . محمد(ص) 35 ساله بود، جهت نصب حجر الاسود بین قریش اختلاف شدیدی افتاد ریش سفیدی پیشنهاد میدهد هر کس از درب باب السلام وارد شد به حکم او عمل نمائیم ، محمد(ص) وارد میشود و همه به راستگوئی و درستکاری او شهادت میدهند و میفرمایند پارچه ای را آورده و از هر قبیله ای با گرفتن گوشه ای از پارچه در این امر مهم شرکت داشته باشند . محمد(ص) قبل از بعثت دارای شریعت خاصی بود که از طریق الهام به دست می آورد و معمولا در قار حرا ء به تفکر و عبادت خالق می پرداخت .

عصر جاهلیت با جنگ و نا امنی میان قبائل، امتیازات طبقاتی و قبیله ای، بی عفتی و انحراف، انسان کشی ،ذلیل بودن زنان، بت پرستی،خرافه گرائی و لجاجت و یکدندگی همراه بود که اتفاق عظیم و بعثت آغاز میگردد .

محمد 40 ساله در 27 رجب در قار حراء جبرئیل نازل و با خواندن آیاتی از سوره فلق رسالت او را ابلاغ مینماید و محمد به منزل آمده و به خدیجه میفرمایند زملونی و دثرونی (مرا بپوشان تا استراحتی کنم) سرا پا لرزان و هیجان خاصی برایش عارض شده میفرماید: یا محمد انت رسول الله و انا جبرئیل.

روزی که در غار حرا بر پیامبر (ص) ندا آمد؛ بخوان

پیام آور عدالت و کرامت انسانی. آن روز که در غار حرا ندا بر پیامبر (ص) آمد که بخوان؛ رسالت نبوی با پیام خروج انسان از ظلمات و حرکت به سوی نور اغاز شد. بعثت پیامبر اکرم (ص) سرآغاز راهی شد تا انسان از شرک؛ بی عدالتی؛ تبعیض؛ جهل و فساد بیرون آمده و به سوی توحید؛ معنویت؛ عدالت و کرامت حرکت کند. مبعث نبوی با نهضت معنوی شروع شد و انقلابی در عالم بشری ایجاد کرد که هنوز دامنه آن ادامه دارد. این تحول روحی؛ مردم مادی بت پرست رابه مبدا آفرینش راهنمایی کرد و از کردار زشت برحذر ساخت و به نیکویی دعوت نمود. پیامبر (ص) پیروان خود را به این منقبت ستود که شما بهترین امت من هستید و می توانید دنیای بشریت را با اجرای قانون متین قرآن به سعادت مطلوب برسانید.
رسول خدا (ص) در روز ۲۷رجب در مکه مکرمه دعوت به خدا را آغاز کرد و سالها بعد در مدینه حکومت اسلامی را تشکیل داد. حضرت محمد(ص) دین مبین اسلام را به مردمی عرضه کرد که جملگی در آتش جهل می سوختند و دعوت او چنان دلنشین بود که به سرعت دیوارهای جهل و خرافات را فرو ریخت و مردم موج موج به اسلام گرویدند. حضرت محمد (ص) سالها به صورت پنهانی مردم مکه را به سوی خدا دعوت کرد و آن زمان ندا آمد که دعوت آشکار کن ؛

از بین مردان علی و از میان زنان خدیجه اولین مسلمان هستند و تا 3 سال دعوت مخفیانه آیه نازل شد که نزدیکانت را انذار کن و ایشان چهل و پنج نفر از سران بنی هاشم را دعوت کرد در منزل ارقم انجام میشود و آنان را به اسلام فراخواند که ابولهب عموی ایشان از همان موقع دشمنی خود را نشان داد و در همان مجلس بود که سه بار اعلام فرمودند که چه کسی وصی و جانشین خواهد بود هر سه بار علی)ع( را نشان داد و ..... یوم الدار و تعداد 40 نفر مسلمان شده اند که آخرین نفر عمر بن خطاب میباشد. آنچه را مامور هستی آشکار کن و به مشرکان اعتنا نکن که ما ترا از گزند مسخره کنندگان حفظ خواهیم کرد . شعار قولوا لا اله الا الله تفلحوا اساس کار او شده و نزدیکان و مردم را از خرافه پرستی و بت پرستی و زنده به گور کردن دختران، تعصبات نژادی نهی و به برابری و درستی و صلح و دوستی و... دعوت و به یکتا پرستی تشویق مینماید.

تعدادی از یاران محمد همراه جعفر به حبشه هجرت و پناه میبرند و تلاش فرستادگان مشرک (عمرو عاص و...) هم به جائی نمیرسد و نجاشی به آنان پناه میدهد جاذبه محمد و سخنانش که از وحی است مردم ستمدیده را ترغیب نموده و اربابان نگران میشوند و بر اثر سختگیری ها و آزار و اذیت مسلمانان به دره شعب ابوطالب پناه میبرند و شدیدا به محاصره درآمده و دسترسی به غذا و آذوقه سخت میشود و پیمانی صادر میشود

با آغاز ماموریت بزرگ و سترگ پیامبر اسلام و دعوت همگانی به «اسلام»، صدای زراندوزان و زورگویان و تزویرپیشگان بلند می شود. جای تعجب نیست، اسلام را بر نمی تابند چون با منافع نامشروع، زیاده خواهی ها و افزون طلبی های آنها مغایرت دارد. اینجاست که در دارالندوه - اتاق فکر کفر- نقشه ها تدارک دیدند، طراحی ها کردند، توطئه ها و سناریوها چیدند، تحریم ها پیش کشیدند و تهدیدها و ترورها را در دستور کار قرار دادند تا «همه گزینه ها روی میز باشد»! و با اهرم مذاکره و تطمیع از یک سو و حربه تحریم و تهدید از سوی دیگر؛ رسول خدا(ص) را منصرف نمایند و محاسبات او را تغییر بدهند اما این کلام استوار رسول خدا نشان می دهد توطئه ها نگرفته و کارشکنی ها کارگر نیفتاده و نقشه آنها نقش بر آب شده است؛ به خدا سوگند اگر خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپ من بگذارید که از دعوت خویش دست بردارم از پای نخواهم نشست تا خدا دین اسلام را رواج دهد یا جان بر سر آن گذارم.
از همین روی؛ پیامبر و مسلمانان را در شعب ابی طالب محاصره و تحریم اقتصادی می کنند به گونه ای که در بند نخست آن قطعنامه تحریمی قید می نمایند؛ همه گونه خرید و فروش با طرفداران و هواداران محمد ممنوع و تحریم است، اتهامات متعدد و واهی به پیامبر اسلام می زنند و کشتن او را نتیجه می گیرند ولی اشتباه محاسباتی آنها اینجاست که نمی توانند تحلیل کنند پس چطور محمد (ص) ماند و حتی به معراج و سدره المنتهی رفت و تمدن اسلامی را پایه گذاشت؟

پیمان حلف الفضول سران قریش وقتی نفوذ دین محمد را دیدند پیمان بستند که ایشان را با اهل بیت و یارانش مورد ایذاء و فشار قرار دهند و مدت سه سال در شعب ابیطالب در محاصره بودند روزی هشام بن عمر پیش زهیر بن امیه نوه دختری عبدالمطلب رفت و گفت : آیا سزاوارست تو غذا بخوری و بهترین لباسها را بپوشی اما خویشاوندانت برهنه و گرسنه باشند سپس به سراغ مطعم بن عدی وابی بختری و زمعه رفتند و خواستند پیمان را رها کنند که ابوجهل مخالفت کرد و گفت : پیمان قریش محترم است به سوی پیمان نامه رفتند دیدند موریانه همه را به جز کلمه بسمک اللهم را خورده است این بود که گروه پناهندگان به منازل خود برگشتند .

بزرگان مکه و قریش که از بت ها سود میبردند و موقعیت خود را در خطر میبینند به مخالفت پرداخته و با دادن وعده ثروت و مقام و مال او را از رسالت نهی میکنند، موفق نشده نزد ابوطالب میروند باز هم به مقصود خود نمیرسند و شکنجه و آزار مسلمانان را پیش میگیرند بلال شکنجه میشود عمار و سمیه اولین شهدای اسلام بعد از تحمل شکنجه های وحشتناک هستند. سوره تبت در مورد ابولهب در پی آزار و اذیت او و همسرش بر پیامبر نازل میگردد . ابوطالب و خدیجه(س) به فاصله کوتاهی از هم وفات میکنند و پیامبر پشتوانه بزرگ خود را از دست میدهد.

اقدامات مذبوحانه برای ترور پیامبر اسلام

پس از شروع دعوت علنی پیامبر (ص) و گرویدن عده زیادی از اقشار محروم و طبقه پایین مکه به دین اسلام، آزار و اذیت پیروان دین جدید از سوی غیر مسلمانان آغاز شد. هدف از این اقدامات، این بود که از طریق آزار و شکنجه‌، سرکوب و کارهای خشونت آمیز و قتل باعث ترس و وحشت نو مسلمانان و بقیه مردم شده باعث تغییر عقیده نو مسلمانان و مانع از روی آوردن دیگران به این دین شده و سلطه خود را بر مردم ادامه دهند. ‏
بارزترین و مستمرترین اقدامات تروریستی در این دوره، تلاشهای متعدد برای ترور پیامبر اسلام (ص بود در این دوره تلاشهای زیادی از سوی مشرکان قریش برای هتک حرکت و وارد کردن لطمه به حیثیت، شهرت، اعتبار و آبروی پیامبر (ص) صورت گرفت. دشمنان پیامبر (ص) و از جمله چند تن از بزرگان قریش، در پی این بودند که پیامبر را به عنوان دیوانه‌، ساحر، جادوگر، شاعر، کاهن، و ... معرفی ‌کنند. این اقدامات مصداق بارز ترور شخصیت محسوب می‌شوند. موج بعدی ترورگری علیه پیامبر(ص) تلاش برای به قتل رساندن پیامبر (ص بود.
از اولین اقدامات برای ترور پیامبر (ص) می‌توان به اقدام ابوجهل برای قتل ایشان اشاره کرد. ماجرا از این قرار بود که روزی حضرت رسول(ص) نزدیک خانه کعبه مشغول به نماز خواندن شدند. ابوجهل قبلاً سوگند خورده بود که هر گاه آن حضرت را در حال نماز ببینند، وی را به قتل خواهد رساند. هنگامی که وی آن حضرت را در حال نماز دید، سنگ بزرگی برداشت و به سوی پیامبر روانه شد و سنگ را بلند کرد تا بدین وسیله پیامبر (ص) را به قتل برساند. گفته می‌شود که دست وی در گردنش قفل شد و سنگ بر دستش چسبید و چون به عقب برگشت و از پیامبر (ص) دور شد، سنگ از دستش افتاد. این واقعه را جزء معجزات پیامبر (ص) نیز ذکر کرده‌اند. اقدامات دیگری برای ترور پیامبر اسلام در جریان 3 سال حضور وی و یارانش در شعب ابی طالب، رخ داد. قریش پیامبر (ص) و یاران ایشان را مورد تحریم از جنبه‌های مختلف قرار دادند.

و در طول این مدت و 3 سال اقامت در شعب، مشرکان بارها قصد داشتند تا با شبیخون زدن به پیامبر (ص)، وی را به طور ناگهانی ترور کنند. ابوطالب، شبها رسول خدا (ص) را در بستر خود می‌خواباند و افرادی از بنی هاشم را در بستر رسول خدا(ص) می‌خواباند و آن حضرت را به بستر آنان می‌فرستاد. این اقدامات تائید می‌کند که قریش مصمم به ترور پیامبر (ص) در شعب ابی طالب بوده‌اند. اقدام تروریستی دیگر علیه پیامبر، در مدینه رخ داد. پس از جنگ احد، عمروبن امیر ضمری، از یاران پیامبر، هنگام بازگشت از بئرمعونه، دو نفر از قبیله بنی عامر را به قتل رساند. رئیس این قبیله، خونبهای آن دو نفر را از پیامبر (ص) مطالبه کرد. از آنجا که میان بین عامر و یهودیان بنی نضیر، عهد و پیمان وجود داشت، پیامبر (ص درصدد برآمد تا در پرداخت خونبهای آن دو نفر از قبیله بنی نضیر کمک بگیرد. چرا که بنی نضیر هم به پیامبر (ص) و هم با بنی عامر پیمان داشتند. زمانی که پیامبر(ص) به دژ یهودیان بنی‌نضیر رسید آنان با آغوش باز استقبال کردند و قول دادند که در پرداخت دیه کمک کنند و از پیامبر (ص)، خواستند که وارد دژ آنان شود.
پیامبر (ص) تقاضای آنها را نپذیرفت و در سایه دیوار دژ با سران بنی نضیر مشغول گفتگو شد. ولی سران بنی نضیر تصمیم گرفته بودند که پیامبر (ص) را غافلگیر کنند و یکی از آنان به نام عمروبن حجش، آماده شده بود که بالای بام برود و با افکندن سنگی بزرگ بر سر پیامبر (ص) به زندگانی ایشان خاتمه بخشد ولی پیامبر (ص) از رفت و آمد زیاد و حرکات مرموز و مشکوک آنان به توطئه شان پی برد و از آنجا دور شد و این تلاش نیز برای ترور پیامبر ص ناکام شد.

واقعه مهم و تاریخی لیلة المبیت
در سال سیزدهم بعثت سران قریش در یک شورای عمومی تصمیم گرفتند که ندای توحید را با زندانی کردن پیامبر یا کشتن و یا تبعید او خاموش سازند، ابوجهل جلسه ای را در دار الندوه تشکیل داده و قرار بر کشتن پیامبر توسط نماینده ای از هر قبیله را میگیرند چنان که قرآن کریم می فرماید: وَ إذ یَمکُرُ بِکَ الَّذیِنَ کَفَرُوا لِیُثبِتوکَ اَوْ یَقتُلوکَ أَو یُخْرِجُوکَ وَ یَمکُروُنَ وَ یَمکُرُ اللهَ وَ اللهُ خَیرُ المَاکِرینَ [1] به خاطر بیاور هنگامی را که کافران نقشه می کشیدند که تو را به زندان بیفکنند یا به قتل برسانند و یا از مکه خارج سازند. آنها چاره می اندیشیدند و نقشه می کشیدند، و خداوند هم تدبیر می کرد; و خدا بهترین چاره جویان و تدبیرکنندگان است. سرانجام سران قریش تصمیم گرفتند که از هر قبیله، فردی انتخاب شود تا افراد منتخب در نیمه شب یک باره بر خانه حضرت هجوم برده، او را قطعه قطعه کنند.
بدین طریق هم از تبلیغات او آسوده شوند و هم خون او در میان قبایل عرب پخش شود تا خاندان هاشم نتوانند با آنها به مبارزه برخیزند. فرشته وحی، پیامبر را از نقشه شوم مشرکان آگاه ساخت و به آن حضرت دستور داد تا از مکه به عزم مدینه خارج شود. پیامبر اکرم(ص) حضرت علی(ع) را از این نقشه آگاه کرد و به او فرمود: «امشب در خوابگاه من بخواب و رواندازِ سبزِ مرا به خود بپیچ تا آنان تصور کنند که من هنوز در خانه و در بستر آرمیده ام و مرا تعقیب نکند». آن گاه پیامبر مخفیانه به سمت غار ثور حرکت کرد و از خداوند درخواست نمود تا دشمن را از دست یابی به او گمراه کند و آنان نتوانند او را پیدا کنند ... . [2]
در روایات شیعه و اهل سنت آمده است که علی(ع) این کار را انجام داد و خداوند به خاطر این کار به فرشتگان مباهات نمود و موقعی که پیامبر به سوی مدینه در حرکت بود، این آیه را در شأن حضرت علی (ع) نازل فرمود: (وَ مِنَ النّاسِ مَن یشری نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضاتِ الله و اللهُ رَئوفٌ بالعباد); [3] بعضی از مردم ـ با ایمان همچون علی(ع) به هنگام خفتن در جایگاه پیامبر ـ جان خود را به خاطر خشنودی خدا می فروشند، و خداوند نسبت به بندگان مهربان است. از این رخداد بی نظیر می توان به نتایج ذیل پی برد: درجه ایثار فوق العاده امام علی(ع); تبعیت محض ایشان نسبت به فرمان الهی و نبوی (ص); عشق و علاقه غیر قابل توصیف آن بزرگوار نسبت به رهبر و مقتدای خود; و این نکته که در مواقعی که اصل و اساس اسلام در خطر قرار می گیرد می باید بهترین شخصیت ها، حتی وجود مقدس علی بن ابی طالب(ع) فدا گردد. نظیر آن را در ماجرای شهادت امام حسین (ع) برای حفظ اسلام می توان دید.
منابع: 1] سوره انفال، آیه 30، ر.ک: تفسیر قرطبی، ج 7، ص 397، [2] فروغ ولایت، استاد جعفر سبحانی، ص 45-57، [3] احیاءالعلوم، الغزالی، ج 3، ص 378، تذکرة الخواص، ابن الجوزی، ص 35، شواهد التنزیل، الحاکم الحسکانی، ج 1، ص 123، ش 4، الغدیر، علامه امینی، ج 2، ص 49 ـ 47،

دشمنان چنان عرصه را بر او تنگ کردند که به دستور خدا هجرت آغاز کرد. پیامبر گرامی اسلام پس از ۱۳سال توقف در مکه در اثر فشار و اذیت و آزار قریش از طرف خداوند مامور شد به مدینه هجرت کند؛ هجرت پیامبر و مسلمانان به مدینه؛ فصل تازه ای در زندگی پیغمبر اکرم (ص) و اسلام گشود؛ همچون کسی که از محیط آلوده و خفقان آور به هوای آزاد و سالم پناه برد. هجرت پیامبر (ص) و مسلمانان از مکه به مدینه برای پی ریزی زندگی اجتماعی اسلام ؛ نخستین گام بلند در پیروزی و گسترش اسلام و جهانی شدن آن بود. رسول خدا در مدینه منشور حکومتی اسلام را پایه ریزی و همه مردم را در اداره حکومت شریک کرد.

قبل از هجرت نمایندگانی را می فرستد تا تبلیغ کنند و زمینه را برای هجرت فراهم نمایند، سراسر مدینه آماده پذیرائی از مهاجرین میشود و علی(ع) با خوابیدن در بستر پیامبر نقشه آنان را خنثی میسازد و پیامبر شبانه و پنهانی به غار ثور رفته و به سوی مدینه هجرت مینماید و علی (ع) هم بعد 3 شب طبق سفارش پیامبر و سپردن امانت های مردم در قبا، به یاران ملحق میشود یکى از عللى که زمینه را براى هجرت پیغمبر به مدینه آماده کرده بود انتشار اسلام در آن شهر بود ، در مواقعى که قبایل عرب براى تجارت و غیره از مدینه به مکه می آمدند پیغمبر با آنها ملاقات کرده و آنها را بدین اسلام دعوت می نمود و اتفاقا از این اقدام خود نتیجه مطلوبى نیز بدست می آورد چنانکه پس از فوت ابوطالب عده‏اى از قبیله اوس که از مدینه به مکه آمده بودند پیغمبر ص را ملاقات کرده و شش نفر از آنها هم بدین اسلام گرویدند و پس از مراجعت به مدینه مردم آن شهر را بدین جدید دعوت نمودند.

پس از مدتى گروهى متجاوز از هفتاد نفر زن و مرد از مدینه به مکه آمده و بدین اسلام مشرف شدند بنابر این دین اسلام در مدینه با سرعت پیشرفت و چون محیط مدینه از اغراض سوء قریش و از ایذاء و اذیت آنها مصون بود لذا براى انتشار اسلام مناسب‏تر از مکه به نظر می رسید . از طرف اهالى آن شهر با کمال دلگرمى از مهاجرین مکه پذیرائى بعمل آمد. خود پیغمبر نیز قلبا براى عزیمت به مدینه تمایل داشت ولى چون مأمور و سفیر الهى بود این عمل را بدون اجازه و اراده خدا نمی توانست انجام داده و محل مأموریت خود را تغییر دهد .

                                             انسان سازی پیامبراکرم (ص) مقام معظم رهبری

پیامبراکرم(ص) وارد مدینه شد تا این نظام را سرپا و کامل کند و آن را برای ابد در تاریخ، به عنوان نمونه نگهدارد؛ تا هر کسی در هر جای تاریخ- از بعد از زمان خودش تا قیامت - توانست، مثل آن را به وجود آورد و در دلها شوق ایجاد کند تا انسانها به سوی چنان جامعه یی بروند. البته ایجاد چنین نظامی، به پایه های اعتقادی و انسانی احتیاج دارد. اول باید عقاید و اندیشه های صحیحی وجود داشته باشد تا این نظام برپایه ی آن افکار بنا بشود؛ پیغمبر این اندیشه ها و افکار را در قالب کلمه ی توحید و عزت انسان و بقیه ی معارف اسلامی در دوران سیزده ساله مکه تبیین کرده بود؛ بعد هم در مدینه و در تمام آنات و لحظات تا دم مرگ، دایماً این افکار و این معارف بلند را - که پایه های این نظامند- به این وآن تفهیم کرد و تعلیم داد.

دوم، پایه ها و ستونهای انسانی لازم است تا این بنا بر دوش آنها قرار گیرد- چون نظام اسلامی قائم به فرد نیست- پیغمبر بسیاری از این ستونها را هم در مکه به وجود آورده و آماده کرده بود. یک عده، صحابه ی بزرگوار پیغمبر بودند- با اختلاف مرتبه یی که داشتند- اینها معلول و محصول تلاش و مجاهدت دوران سخت سیزده ساله ی مکه بودند؛ یک عده هم کسانی بودند که قبل از آن که پیغمبر بیاید؛ در یثرب با پیام پیغمبر به وجود آمده بودند؛ از قبیل سعد بن معاذها و ابی ایوب ها و دیگران. بعد هم که پیغمبر آمدند، از لحظه ی ورود، انسان سازی را شروع کردند و روز به روز به مدیران لایق، انسانها بزرگ، شجاع، با گذشت، با ایمان، قوی و با معرفت به عنوان ستونهای مستحکم این بنای شامخ و رفیع وارد مدینه شدند.

هجرت پیغمبر به مدینه - که قبل از ورود پیامبر به این شهر، یثرب نامیده می شود و بعد از آمدن آن حضرت، مدینه النبی نام گرفت- مثل نسیم خوش بهاری بود که در فضای این شهر پیچیده و همه احساس کردند کانه گشایشی به وجود آمده است؛ لذا دلها متوجه و بیدار شد. وقتی که مردم شنیدند پیغمبر وارد قُبا شده و آن حضرت پانزده روز در آن جا ماندند - شوق دیدنایشان روزبه روز در دل مردم مدینه بیشتر می شد . بعضی از مردم به قُبا می رفتند و پیغمبر را زیارت می کردند و برمی گشتند ؛ عده یی هم در مدینه منتظر بودند تا ایشان بیایند. بعد که پیغمبر وارد مدینه شدند، این شوق و این نسیم لطیف و ملایم، به طوفانی در دلهای مردم تبدیل شد و دلها را عوض کرد؛ ناگهان احساس کردند که عقاید و عواطف و وابستگیهای قبایلی و تعصبات آنها، در چهره و رفتار و سخن این مرد محو شده است و با دروازه ی جدیدی به سوی حقایق عالم آفرینش و معارف اخلاقی آشنا شده اند.

همین طوفان بود که اول در دلها انقلاب ایجاد کرد؛ بعد به اطراف مدینه گسترش پیدا کرد؛ سپس دژ طبیعی مکه را تسخیر کرد؛ و سرانجام به راههای دور قدم گذاشت و تا اعماق دو امپراتوری و کشور بزرگ آن روز پیش رفت؛ و هر جا رفت، دلها را تکان داد و در درون انسانها انقلاب به وجود آورد. مسلمانان در صدر اسلام، ایران و روم را با نیروی ایمان فتح کردند. ملتهای مورد هجوم هم به مجردی که اینها را می دیدند، در دل آنها نیز این ایمان به وجود می آمد. شمشیر برای این بود که مانعها و سرکرده های زر و زور مدار را از سر راه بردارد؛ والاّ توده ی مردم، همه جا همان طوفان را دریافت کرده بودند؛ و دو امپراتوری عظیم در آن روزگار- یعنی روم و ایران- تا اعماق خودشان جزو نظام و کشور اسلامی شده بودند. همه ی اینها چهل سال طول کشید؛ ده سالش در زمان پیغمبر بود؛ سی سال هم بعد از پیغمبر.
پیامبر اکرم(ص) از اول ورود به مدینه، موضعگیری خود را مشخص کرد
پیغمبر به مجرد این که وارد مدینه شد، کار را شروع کرد. از جمله ی شگفتیهای زندگی آن حضرت این است که در طول این ده سال، یک لحظه را هدر نداد؛ دیده نشد که پیغمبر از فشاندن نور معنویت و هدایت و تعلیم و تربیت لحظه یی باز بماند. بیداری او، خواب او، مسجد او، خانه ی او، میدان جنگ او، در کوچه و بازار رفتن او، معاشرت خانوادگی او، وجود او- هر جا که بود- درس بود. عجب برکتی در چنین عمری وجود دارد! کسی که همه ی تاریخ را مسخر فکر خود کرد و روی آن اثر گذاشت- بسیاری از مفاهیمی که قرنهای بعد برای بشریت تقدس پیدا کرد؛ مثل مفهموم مساوات، برادری، عدالت و مردم سالاری، همه تحت تاثیر تعلیم او بود؛ در تعالیم سایر ادیان چنین چیزهایی وجود نداشت و یا حداقل به منصه ی ظهور نرسیده بود.- فقط ده سال کار حکومتی و سیاسی و جمعی کرده بود. چه عمر با برکتی! از اول ورود، موضعگیری خود را مشخص کرد.
ناقه یی که پیغمبر سوار آن بود، وارد شهر یثرب شد و مردم دور آن را گرفتند. قبایل وابسته ی به اوس و قبایل وابسته ی به خزرج. وقتی شتر پیغمبر وارد شهر یثرب شد، جلوی هر کدام از قلعه هایی قبایل رسید، بزرگان بیرون آمدند و جلوی شتر را گرفتند: یا رسول الله! بیا این جا، خانه، زندگی، ثروت و راحتی ما در اختیار تو. پیغمبر فرمود: انها ماموره؛ کنار بروید؛ بگذارید شتر به راهش ادامه دهد؛ همین طور محله به محله شتر راه می رفت تا به محله ی بنی النجار- که مادر پیغمبر جزو این خانواده است- رسید. در منزل ما فرود بیا. فرمود: نه، «انها ماموره» شتر به فقیر نشین ترین محلات مدینه آمد و در جایی نشست . همه نگاه کردند. ببینند خانه ی کیست؛ دیدند خانه ی ابی ایوب انصاری است؛ فقیرترین یا یکی از فقیرترین آدمهای مدینه.

خودش و خانواده ی مستمند و فقیرش آمدند و اثاث پیغمبر را برداشتند و داخل خانه بردند؛ پیغمبر هم به عنوان میهمان، وارد خانه ی آنها شد و به اعیان و اشراف و متنفذان و صاحبان قبیله و امثال اینها دست رد زد؛ یعنی موضع اجتماعی خودش را مشخص کرد؛ معلوم شد که این شخص، وابسته ی به پول و حیثیت قبیله یی و شرف ریاست فلان قبیله و وابسته ی به قوم و خویش و فامیل و آدمهای پررو و پشت هم انداز و امثال اینها نیست و نخواهد شد. از همان ساعت و لحظه ی اول مشخص کردکه در برخورد و تعامل اجتماعی ، طرف کدام گروه و طرفدار کدام جمعیت است و وجود او برای چه کسانی بیشتر نافع خواهد بود. همه از پیغمبر و تعالیم او نفع می برند؛ اما آن کس که محرومتر است، قهراً حق بیشتری می برد و باید جبران محرومیتش بشود . جلوی خانه ی ابی ایوب انصاری زمین افتاده یی بود؛ فرمود این زمین مال کیست؟ گفتند متعلق به دوبچه ی یتیم است. پول از کیسه ی خود داد و آن زمین را خرید. بعد فرمود در این زمین مسجد می سازیم؛ یعنی یک مرکز سیاسی، عبادی، اجتماعی و حکومتی؛ یعنی مرکز تجمع مردم. جایی به عنوان مرکزیت لازم بود؛ لذا شروع به ساختن مسجد کردند.

وقتی بنا شد مسجد بسازند، خود پیغمبر جزو اولین کسان یا اولین کسی بود که آمد بیل را به دست گرفت و شروع به کندن پی مسجد کرد؛ نه به عنوان یک کار تشریفاتی، بلکه واقعاً شروع به کار کرد و عرق ریخت. طوری کار کرد که بعضی از کسانی که کناری نشسته بودند؛ گفتند ما بنشینیم و پیغمبر این طور کارکند؛ پس ما هم می رویم کار می کنیم؛ لذا آمدند و مسجد را در مدت کوتاهی ساختند. پیغمبر- این رهبر والا و مقتدر- نشان داد که هیچ حق اختصاصی برای خودش قائل نیست؛ اگر بناست کاری انجام بگیرد، او هم باید در آن سهمی داشته باشد.
تدبیر هوشیارانه و عزم قاطع و محاسبه قوی
بعد، تدبیر و سیاست اراده ی آن نظام را طراحی کرد. وقتی انسان نگاه می کند و می بیند قدم به قدم، مدبرانه و هوشیارانه پیش رفته است، می فهمد که پشت سر آن عزم و تصمیم قوی و قاطع، چه اندیشه و فکر و محاسبه ی دقیقی قرار گرفته است؛ که علی الظاهر جز با وحی الهی ممکن نیست. امروز هم کسانی که بخواهند اوضاع آن ده سال را قدم به قدم دنبال کنند، چیزی نمی فهمند. اگر انسان هر واقعه یی را جداگانه حساب کند، چیزی ملتفت نمی شود؛ باید نگاه کند و ببیند ترتیب کار چگونه است؛ چه طور همه ی این کارها مدبرانه، هوشیارانه وبا محاسبه ی صحیح انجام گرفته است.
اول، ایجاد وحدت است. همه ی مردم مدینه که مسلمان نشدند؛ اکثراً مسلمان شدند؛ تعداد خیلی کمی هم نامسلمان ماندند. علاوه بر اینها، سه قبیله ی مهم یهودی در مدینه ساکن بودند؛ یعنی در قلعه های اختصاصی خودشان که تقریباً به مدینه چسبیده بود: قبیله ی بنی قینقاع، قبیله ی بنی النضیر و قبیله ی بنی قریظه. آمدن اینها به مدینه از صد سال، دویست سال قبل از آن، و این که چرا آمدند، خودش داستان طولانی و مفصلی است. در زمانی که پیغمبر اکرم وارد مدینه شدند، خصوصیت این یهودیها در دو، سه چیز بود: یکی این بود که ثروت اصلی مدینه، بهترین مزارع کشاورزی، بهترین تجارتهای سوده ده و سود بخش ترین صنایع- که ساخت طلا آلات و امثال این چیزها بود- در اختیار اینها بود. بیشتر مردم مدینه در موارد نیاز به اینها مراجعه می کردند و از اینها پول قرض می کردند و به اینها ربا می پرداختند؛ یعنی از لحاظ مالی، ریش همه در دست اینها بود . دوم این که بر مردم مدینه برتری فرهنگی داشتند. آنها اهل کتاب بودند و با معارف گوناگون، معارف دینی و مسائلی که از ذهن نیمه وحشیهای مدینه خیلی دور بود، آشنا بودند؛ لذا تسلط فکری داشتند. در واقع اگر بخواهیم به زبان امروز صحبت کنیم، اینها در مدینه یک طبقه ی روشنفکر محسوب می شدند؛ لذا مردم آن جا را تحمیق و تحقیر و مسخره می کردند. البته آن جایی هم که خطری متوجه می شد و لازم بود، کوچکی هم می کردند؛ لیکن به طور طبیعی اینها برتر بودند.

خصوصیت سوم این بود که با جاهای دور دست هم ارتباط داشتند؛ یعنی محدود به فضای مدینه نبودند. اینها واقعیتی در مدینه بودند؛ بنابراین پیغمبر باید حساب اینها را بکند. پیغمبر اکرم یک میثاق دسته جمعی عمومی ایجاد کرد. وقتی پیغمبر وارد مدینه شدند، بدون این که هیچ قراردادی باشد، بدون این که پیغمبر چیزی از مردم بخواهد، بدون این که مردم در این باره مذاکره یی کرده باشند، روشن شد که رهبری این جامعه متعلق به این مرد است؛ یعنی شخصیت و عظمت او به طور طبیعی همه را در مقابل او خاضع کرد؛ معلوم شد که او رهبر است و آنچه که می گوید، باید همه بر محور او حرکت و اقدام کنند. پیغمبر میثاقی نوشت که مورد قبول همه قرار گرفت. این میثاق درباره ی تعامل اجتماعی، معاملات، منازعات، دیه، روابط پیغمبر با مخالفان، با یهودیها و با غیر مسلمانها بود؛ همه ی اینها نوشته و ثبت شده؛ مفصل هم هست؛.
اقدام بعدی بسیار مهم، ایجاد اخوت بود. اشرافیگری و تعصبهای خرافی و غرور قبیله یی و جدایی قشرهای گوناگون مردم از یکدیگر، مهمترین بلای جوامع متعصب و جاهلی آن روز عرب بود. پیغمبر با ایجاد اخوت، اینها را زیر پای خودش له کرد. بین فلان رئیس قبیله با فلان آدم بسیار پایین و متوسط، اخوت ایجاد کرد؛ گفت شما دو نفر با هم برادرید؛ آنها هم با کمال میل این برادری را قبول کردند. اشراف و بزرگان را در کنار بردگان مسلمان شده و آزادی یافته قرار داد. با این کار، همه ی موانع وحدت اجتماعی را از بین برد. وقتی می خواستند برای مسجد مؤذن انتخاب کنند، خودش صداها و خوش قیافه ها زیاد بودند، معاریف و شخصیتهای برجسته متعدد بودند، اما از میان همه ی اینها بلال حبشی را انتخاب کرد. نه زیبایی، نه صوت، نه شرف خانوادگی و پدر مادری مطرح بود؛ فقط اسلام و ایمان، مجاهدت در راه خدا و نشان دادن فداکاری در این راه ملاک بود ببینید چه طور ارزشها را در عمل مشخص کرد. بیش از آنچه که حرف او بخواهد در دلها اثر بگذارد، عمل و سیره و ممشای او در دلها اثر گذاشت.

سال اول هجرت : تعدادی از علمای یهودی بعد از مناظره مسلمان میشوند ، مسجد النبی پایگاه توحید و مرکز حکومت اسلامی بنا میگردد،بین مهاجرین و انصار پیوند برادری بسته میشود و علی(ع) برادر پیامبر انتخاب میشود، سلمان فارسی اسلام می آورد، عایشه دختر ابوبکر همسر پیامبر میشود، سه طایفه بزرگ یهود پیمان می بندند که دشمنان اسلام را حمایت نکنند،تشکیل سپاه اسلام با کمک حمزه و علی(ع) و چند مانور جنگی با جاسوسان قریش که نزدیک مدینه آمده بودند

دوم هجری : استقلال در قبله مسلمین در مسجد ذو قبلتین و دوری از کنایه های دشمنان،ازدواج علی(ع) با فاطمه(س)،جهاد اکبر و مبارزه با نفس و آیات روزه نازل میشود، تا قبل از دفاع و جهاد، آیات به یاران دیکته میشود کشته ها را مثله نکنید ،آب آشامیدنی آلوده نشود، درختان و محصولات و زراعت آسیب نبیند،اسراء امان خواستند امان دهید،کودکان و زنان حمایت شوند و گرفتن جزیه و مالیات از غیر مسلمانان

جنگ بدر : ابو جهل محرک اصلی جنگ همراه شاعران و زنان و شراب، نزدیک محله بدر که چاه های آب بود، آمده ، قبل از آن هم چند بار شبیخون زده بودند و چهارپایان و اثاثیه مسلمین را به غارت برده بودند پیامبر هم مامورانی را جهت مراقبت و بستن راه تجارت قریش را داده بود ، طولی نکشید 313 نفر از مسلمانان به سوی بدر حرکت کردند ابوسفیان و مشرکین هم چند بار شیطنت و سپس فرار می کردند ابوجهل خیلی اصرار در جنگ داشت. با حمله یکی از مشرکین ،حمزه کار او را تمام میسازد و جنگ به صورت تن به تن حدود70 نفر کشته ،از جمله ابوجهل توسط برده خود و پسر ابوسفیان توسط علی(ع) قهرمانانه او را به هلاکت میرساند سپاه اسلام هم 35 شهید تقدیم میکند و اسلام پیروز میشود

سوم هجری : امام حسن متولد میشوند،جلب توجه چند قبیله به اسلام بعداز ازدواج پیامبر با دختر عمر، جنگ احد :کفار نیروی مجهزی را برای انتقام جنگ بدر آماده کرده و در کنار کوه احد تجمع میکنند پیامبر و یاران در حال برگزاری نماز جمعه هستند و خود را آماده نبرد کرده و به سمت احد حرکت میکنند یکی از منافقان باتوطئه 300 نفررا به مدینه باز می گرداند ، پیامبر بین شکاف کوه تعدادی را مامور ساخته و سفارش میکنند تحت هیچ شرائطی آنجا را ترک نکنند جنگ ابتدا تن به تن سپس به طور جمعی آغاز و می ر فت که به نفع سپاه اسلام پایان یابد با شایعه شهادت پیامبر و ترک افراد میان شکاف کوه به طمع غنائم و کم شدن یک سوم از سپاه اسلام قبل از آغاز جنگ ،و با کشته شدن حمزه وعمل سخیف هند جگر خوار، و زخمی شدن پیامبر ،جنگ به نفع سپاه دشمن ظاهرا پایان می پذیرد.

چهارم هجری : تولد امام حسین(ع)،حرام دانستن شراب، سر کوب دشمنان داخلی و یهود، فاجعه قتل 46 نفر از مبلغان و عارفان که به عنوان نمایندگان پیامبر مامور به تبلیغ در اطراف و اکناف بودند ، محاصره سپاه اسلا م و تسلیم شدن قلعه یهودیان . پس از پایان غزوه احد طوایف یهود بنى نضیر و بنى قریظه از این پیشامد خوشحال شده و بعضى از قبایل هم که پیمان دوستى و یا پیمان عدم تعرض با پیغمبر اکرم بسته بودند نقض عهد نمودند. مسلمین آماده قتال با بنى نضیر شده و براى محاصره آنها در ربیع الاول از مدینه بیرون شدند. فرمانده این ستون اعزامى على ع بود که با رشادت و شجاعت ویژه خود آنها را مجبور به تسلیم نمود و پیمان بستند که پیغمبر ص از خون آنان در گذرد و آنها نیز از حومه مدینه خارج شده و به شام روند. رسول خدا این شرط را پذیرفته و دستور داد که هر سه نفر یک شتر ببرند و اموال خود را نیز بر آن شتر بار نهند،پس از خروج بنى نضیر از مدینه اموال و اراضى زراعى آنها نصیب مسلمین گردید

پنجم هجری : دستور حجاب، اعدام یهودیان بنی قریظه (ستون پنجم دشمن) و پی آمد آن ، جنگ خندق:بالغ بر ده هزار نفر از گروه های مختلف دشمن بسیج شده و مدینه را به محاصره در می آورند و با خندق و گودالی که به پیشنهاد سلمان کنده شده بود مواجه و غافلگیر شدند و حدود یک ماه در آنجا به سر بردند تا اینکه چند نفر از خندق گذشته و توسط علی به هلاکت میرسند از جمله قهرمان سپاه دشمن عمروبن عبدود در ضمن در این جنگ طوفان شدیدی که باعث ترس و وحشت دشمن و به هم ریختن خیمه و چادر های آنان شد(امدادغیبی).

ششم هجری : واجب شدن حج، غزوات و سریه های پراکنده صلح حدیبیه :پیامبردر پی خواب دیدن از مکه وحج، با مشورت یاران تصمیم به مراسم حج میگیرند و به طرف مکه حرکت میکنند در مسجد شجره محرم میشوند و لبیک گویان به طرف مکه رهسپار میشوند مشرکان مکه با خبر شده و مانع حرکت آنان شده و پیامبر تاکید برای مراسم حج را دارند و چون ماه حرام است تصمیم جنگ را ندارند در پی مذاکرات زیاد قرار شد منصرف شده و سال بعد به شرط نداشتن سلاح جنگی و به مدت 3 روز به زیارت کعبه بیایند .

هفتم هجری : اعلام جهانی بودن اسلام و نامه های پیامبر به شهر ها و پادشاهان حبشه ،ایران(خسرو پرویز) امپراطور روم و.. فتح خیبر:یهودیان فرصت طلب سرزمین خیبر را پایگاه مبارزه با اسلام کرده بودند و مشرکان را علیه اسلام می شورانیدند پیامبر با 1600 نفر سواره نظام با روش غافلگیرانه خاصی این قلعه را به محاصره در می آورند جنگجویان یهود که حدود 2000 نفر بودند به قلعه ها پناه برده و یکی بعد از دیگری فتح میشوند و درب قلعه خیبررا علی به تنهائی کنده و سپر قرار میدهد و مسلمانان این کانون فتنه را به تصرف خود درآورده و طبق قانون جزیه با آنان رفتار می نماید ،جعفر بن ابوطالب مطلع شده و بعداز 15 سال که به حبشه رفته بودند به خیبر آمده و دیدار میکنند .در این جنگ پیامبر بلال را به هنگام اسارت زنان و گذراندن آنها از کنار جنازه های یهودیان که صورت خود را خراشیده بودند سرزنش کرده و و همه را به رعایت انسانیت و رعایت محبت و رافت اسلامی نصیحت کردند.

هشتم هجری : غزوات و جنگ موته با روم و فتح مکه: سپاه اسلام پس از جنگهاى متعدد کوچک و بزرگ ورزیده و از نظر تعداد نیز زیاد شده بود پیغمبر اکرم ص لازم دانست که بسوى مکه رفته و شهر و مولد خود را که در اثر توطئه قریش شبانه از آنجا هجرت کرده بود تصرف کند. بعضى از مسلمین در اندیشه فرو رفته واز کار خود بیمناک بودند ولى رسول خدا ص آنها را بفتح و پیروزى بشارت مى‏داد زیرا وعده فتحى را که خداوند به او فرموده بود قریش برخلاف پیمان و صلح حدیبیه به قبیله خزاعه حمله کرد و پیامبر همراه ده هزار نفر سپاه و تجهیزات به طرف مکه حرکت میکنند و مشرکان متوجه نمیشوند و ابوسفیان بدون مقاومت به خانه پناه برده ابوسفیان که مدت 21 سال کفار قریش را علیه آ ن حضرت تحریک و تجهیز می کرد اکنون در برابر آن قدرت و عظمت سر تسلیم فرود آورده و با دیده اعجاب و شگفتى به آن سپاه منظم و منضبط می نگرد و انتظار عفو و بخشش از گذشته را دارد.وبه ظاهر ایمان می آورد. سپاه اسلام با تقسیم گروه گروه از دروازه ها وارد مکه میشوند فقط از طرف گروهی که خالد بن ولید فرمانده آن بود درگیری پیش آمد و تعداد 28 مشرک کشته میشوند پیامبر بعد از طواف و سخنرانی برای مردم و سپاه، کعبه را همراه علی از بت ها پاک میسازد و بر خلاف انتظار قریش ،بعد از آزارها و غارت ها،عفو عمومی اعلام میکند و مردم آن شهر دسته دسته بدین اسلام گرویده و با پیغمبر ص بیعت نمودند تعدادی هم ایمان می آورند. لا اله الا الله وحده وحده صدق وعده و نصرعبده.....
غزوه حنین و طائف: بعد از فتح مکه و پس از برقرارى امنیت و با سپاه فاتح خود تصمیم گرفت که به مدینه مراجعت نماید و در این مراجعت دو هزار نفر از اهالى تازه مسلمان مکه را هم به سپاه خود ملحق نمود بطوریکه کثرت سپاهیان اسلام، مسلمین را به اعجاب و شگفتى واداشت و ابوبکر گفت ما با این کثرت سپاهیان هرگز مغلوب نخواهیم شد ولى آنها ندانستند که کثرت سپاهیان چندان مهم نیست آنچه مورد توجه است توکل بر خدا و یارى خواستن از اوست چنانکه موقع برخورد با دشمن مانند غزوه احد چیزى نگذشت که همه مسلمین از جمله ابوبکر فرار کردند و فقط 9 نفر از بنى هاشم و یکى هم ایمن بن ام ایمن در اطراف پیغمبر ص باقى ماند تا اینکه خداوند آنها را نصرت فرمود و گریختگان بازگشتند و مجددا بدشمن حمله برده و پیروز گردیدند

نهم هجری : اسلام آوردن عدی بن حاتم طائی همراه قبیله اش طی بعد از مواجه شدن با علی و همراهانش، واقعه تبوک که مقدمه جنگ با رومیان بود که 32 قبیله اسلام می آورند، جنگ طائف آخرین جنگ داخلى اسلام با اعراب محسوب میشود زیرا پس از این جنگ در داخل عربستان کسى را قدرت طغیان و یاغی گرى نبوده و تمام شبه جزیره عربستان در قلمرو نفوذ و اقتدار آن حضرت در آمده بود لذا براى بسط و اشاعه دین الهى لازم بود که کشورهاى خارجى را بدین اسلام دعوت نمایند،مقدمات این تصمیم جریان غزوه تبوک است که آخرین سفر جنگى پیغمبر بود ،تعیین عاملین زکوه به عنوان پشتوانه اقتصاد ی حکومت اسلامی،نزول آیات سوره توبه و برائت از مشرکین و ریشه کنی بت پرستی در جزیره العرب،گروهی همراه ابوبکر و عمر اعزام میشوند تا آیات نازل شده را بخوانند و بازگردانده شده و ماموریت به علی داده میشود .

دهم هجری : کشته شدن کسانی که قصد کشتن پیامبر را دشتند بر اثر صاعقه،آخرین حج به عنوان حجه الوداع و تعیین علی به جانشینی خود در برکه غدیر خم واتمام و اکمال دین و ابلاغ رسالت خود و بیعت یاران به نوبت ، اولین نفرات ابوبکر و عمر میباشند و ضمن تبریک و گفتن بخ بخ پیمان بستند

یازدهم هجری : تجهیز سپاه اسامه جوان برای جلوگیری و جنگ با رومیان و امتناع ابوبکر و عمر از همراهی با اسامه جوان ، تاکید پیامبر بر رفتن آن دو، شایدتوطئه انحراف در دین خنثی شود .رحلت پیامبردر سن 63 سالگی و پایان سخختیها و رنج ها و بنیاد اختلاف بر سر خلافت ،علی رغم تمام سفارشات وتاکید های پیامبر در محله سقیفیه که محل رفع اختلاف بود ، در نتیجه انتخاب ابوبکر پیر به عنوان خلیفه اول . اعضای حزب نفاق در آن هیاهوی غدیر در منزل عمر پیمان بستند و عهد نامه را کنار کعبه به عنوان سند زیر خاک پنهان و مسیر خلافت را منحرف کردند ، در مقابل بستر پیامبر کارشکنی و عمرمیگوید من فهمیدم که پیغمبر میخواهد خلافت على را مکتوب کند اما براى رعایت مصلحت به هم زدم. به عمر میگویند، چگونه به پیغمبر نسبت هذیان میدهى در صورتیکه آن حضرت با عصمت الهى مصون بوده. غاصبین خلافت بارها از ظهور اسلام و به هنگام علنی شدن بعثت پیامبر جانشینی علی و امامان را در حوادث و مراتب مختلف شنیده بودند و این انحراف جریانی از پیش تعیین شده بود ، زمانی هم که از زبان راهبین مسیحی میشنوند که دین محمد جهانی و عالمگیر خواهد شد پشت نقاب نفاق ، تصمیم داشتند که پیامبر را از بین ببرند و زودتر به این آرزو برسند.مناصب پیامبر: نبوت، گرفتن وحی. رسالت ، ابلاغ. امامت ، اجرا . ولایت ،سرپرستی .

آخرین جمله پیامبر آخرین

اضطراب و دلهره سراسر «مدینه» را فراگرفته بود . یاران پیامبر با دیدگانی اشکبار ، و دلهائی آکنده از اندوه دور خانه پیامبر گرد آمده بودند ، تا از سرانجام بیماری پیامبر آگاه شوند . گزارشهائی که از داخل خانه به بیرون می‌رسید ، از وخامت وضع مزاجی آن حضرت حکایت می‌کرد ؛ و هر نوع امید به بهبودی را از بین می‌برد و مطمئن می‌ساخت که جز ساعاتی چند ، از آخرین شعله‌های نشاط زندگی پیامبر باقی نمانده است . گروهی از یاران آن حضرت علاقمند بودند که از نزدیک رهبر عالیقدر خود را زیارت کنند ، ولی وخامت وضع پیامبر اجازه نمی‌داد در اطاقی که وی در آن بستری گردیده بود ؛ جز اهل بیت وی ، کسی رفت و آمد کند .

پیامبر با دختر خود سخن می‌گوید:
دختر گرامی و یگانه یادگار پیامبر، فاطمه (س)، در کنار بستر پدر نشسته بود، و بر چهره نورانی او نظاره می‌کرد. او مشاهده می‌نمود که عرق مرگ، بسان دانه‌های مروارید، از پیشانی و صورت پدرش سرازیر می‌گردد. زهرا(س)، با قلبی فشرده و دیدگانی پر از اشک و گلوی گرفته، شعر زیر را که از سروده‌های ابوطالب درباره پیامبر عالیقدر بود، زمزمه می‌کرد و می‌گفت: وابیض یستسقی الغمام به وجهه ثمال ایتامی عصمة للارامل: چهره روشنی که به احترام آن ، باران از ابر درخواست می‌شود، خصیتی که پناهگاه یتیمان و نگهبان بیوه زنان است. در این هنگام، پیامبر دیدگان خود را گشود، و با صدای آهسته به دختر خود فرمود: این شعری است که ابوطالب درباره من سروده است؛ ولی شایسته است بجای آن، آیه زیر را تلاوت نمایید وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِی اللهُ الشّاکِرِینَ(1) محمد پیامبر خدا است و پیش از او پیامبرانی آمده‌اند و رفته‌اند. آیا هرگاه او فوت کند و یا کشته شود، به آئین گذشتگان خود باز می‌گردید؟ هرکس به آئین گذشتگان خود بازگردد خدا را ضرر نمی‌رساند و خداوند سپاسگزاران را پاداش می‌دهد (2)
تجربه نشان می‌دهد که عواطف در شخصیت‌های بزرگ، بر اثر تراکم افکار و فعالیت‌های زیاد، نسبت به فرزندان خود کم فروغ می‌گردد. زیرا اهداف بزرگ و افکار جهانی آنچنان آنان را به خود مشغول می‌سازد که دیگر عاطفه و علاقه به فرزندان، مجالی برای بروز و ظهور نمی‌یابد؛ ولی شخصیت‌های بزرگ معنوی و روحانی از این قاعده مستثنی هستند. آنان با داشتن بزرگ‌ترین اهداف و ایده‌های جهانی و مشاغل روزافزون، روح وسیع و روان بزرگی دارند، که گرایش به یک قسمت، آن‌ها را از قسمت دیگر باز نمی‌دارد .
علاقه پیامبر به یگانه فرزند خود، از عالی‌ترین تجلی عواطف انسانی بود تا آنجا که پیامبر هیچگاه بدون وداع با دختر خود، مسافرت نمی‌کرد و هنگام مراجعت از سفر قبل از همه به دیدن او می‌ شتافت. در برابر همسران خود، از وی احترام شایسته‌ای به عمل می‌آورد، و به یاران خود می‌فرمود: فاطمه پاره تن من است. خشنودی وی خشنودی من، و خشم او خشم من است (3

دیدارِ زهرا، او را به یاد پاک‌ترین و عطوفترین زنان جهان خدیجه می‌انداخت که در راه هدف مقدس شوهر، به سختی‌های عجیبی تن داد و ثروت و مکنت خود را در آن راه بذل نمود . در تمام روزهائی که پیامبر بستری بود فاطمه (س) در کنار بستر نشسته و لحظه‌ای از او دور نمی‌شد . ناگاه پیامبر به دختر خود اشاره نمود که با او سخن بگوید . دختر پیامبر قدری خم شد و سر را نزدیک پیامبر آورد . آنگاه پیامبر با او به طور آهسته سخن گفت. کسانیکه در کنار بستر پیامبر بودند، از حقیقت گفتگوی آن‌ها آگاه نشدند . وقتی سخن پیامبر به پایان رسید، زهرا سخت گریست و سیلاب اشک از دیدگان او جاری گردید . ولی مقارن همین وضع، پیامبر بار دیگر به او اشاره نمود و آهسته با او سخن گفت . این بار زهرا با چهره‌ای باز و قیافه‌ای خندان و لبان پرتبسم سر برداشت . وجود این دو حالت متضاد در وقت مقارن، حضار را به تعجب واداشت. آنان از دختر پیامبر خواستند که از حقیقت گفتار پیامبر آگاهشان سازد، و علت بروز این دو حالت مختلف را، برای آنان روشن سازد. زهرا فرمود : من راز رسول خدا را فاش نمی‌کنم . در آخرین لحظه‌های زندگی ، چشمان خود را باز کرد و گفت : برادرم را صدا بزنید تا بیاید در کنار بستر من بنشیند . همه فهمیدند که مقصودش علی است . علی در کنار بستر وی نشست ، ولی احساس کرد که پیامبر می‌خواهد از بستر برخیزد . علی پیامبر را از بستر بلند نمود و به سینه خود تکیه داد(5) چیزی نگذشت که علائم احتضار ، در وجود شریف او پدید آمد . شخصی از ابن عباس پرسید ، پیامبر در آغوش چه کسی جان سپرد .

پس از درگذشت پیامبر؛ زهرا (س) روی اصرار عائشه، آنان را از حقیقت ماجرا آگاه ساخت و فرمود : پدرم در نخستین بار مرا از مرگ خود مطلع نمود و اظهار کرد که من از این بیماری بهبودی نمی‌یابم . برای همین جهت به من، گریه و ناله دست داد ، ولی بار دیگر به من گفت که تو نخستین کسی هستی که از اهل بیت من، به من ملحق می‌شوی . این خبر به من نشاط و سرور بخشید ، فهمیدم که پس از اندکی به پدر ملحق می‌گردم ( 4 ) 
امیر مؤمنان ، در یکی از خطبه‌های خود به این مطلب تصریح کرده می‌فرماید : وَ لَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَی صَدْرِی . . . وَ لَقَدْ وُلِّیتُ غُسْلَهُ وَالْمَلاَئِکَةُ أَعْوَانِی . . . (7) پیامبر در حالیکه سر او بر سینه من بود، قبض روح شد. من او را در حالی که فرشت‌گان مرا یاری و کمک می‌کردند، غسل دادم .
گروهی از محدثان نقل می‌کنند که آخرین جمله‌ای که پیامبر در آخرین لحظات زندگی خود فرمود ، جمله لا، مع الرفیق الاعلی بوده است. گویا فرشته وحی او را در موقع قبض روح، مخیّر ساخته است که بهبودی یابد و بار دیگر به این جهان بازگردد ؛ و یا پیک الهی ، روح او را قبض کند و به سرای دیگر بشتابد . وی با گفتن جمله مزبور ، به پیک الهی رسانیده است که می‌خواهد به سرای دیگر بشتابد و با کسانی که در آیه زیر به آن‌ها اشاره شده ، به سر ببرد . { . . . فَأُوْلَئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَیْهِمْ مِنْ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُوْلَئِکَ رَفِیقاً } ؛ ( 8 ) آنان با کسانی هستند که خداوند بر آن‌ها نعمت بخشیده؛ از پیامبران و صدیقان و شهیدان و صالحان، و این‌ها چه نیکو دوستان و رفیقانی هستند . پیامبر این جمله را فرمود و دیدگان و لب‌های وی روی هم افتاد . ( 9 )
نخستین کسی که بر پیامبر نماز گزارد ، امیرمؤمنان بود . سپس یاران پیامبر ، دسته دسته بر جسد او نماز گزاردند و این مراسم تا ظهر روز سه شنبه ادامه داشت. و سپس تصمیم بر این شد که جسد مطهر پیامبر را در همان حجره‌ای که درگذشته بود، به خاک بسپارند. قبرِ آنحضرت، به وسیله ابوعبیده جراح و زید بن سهل آماده گردید و مراسم دفن به وسیله امیرمؤمنان به کمک فضل و عباس انجام گرفت .
روز رحلت: روح مقدس و بزرگ آن سفیر الهی، نیمروزِ دوشنبه در 28 ماه صفر( 10 ) به آشیان خلد پرواز نمود . آنگاه پارچه‌ای یمنی بر روی جسد مطهر آن حضرت افکندند و برای مدت کوتاهی در گوشه اتاق گذاردند. شیون زنان و گریه نزدیکان پیامبر، مردم بیرون را مطمئن ساخت، که پیامبر گرامی درگذشته است . چیزی نگذشت که خبر رحلت وی در سرتاسر شهر انتشار یافت . خلیفه دوم، روی عللی، در بیرون خانه فریاد زد که پیامبر فوت نکرده و بسان موسی پیش خدای خود رفته است؛ و بیش از حد در این موضوع پافشاری می‌نمود و نزدیک بود که گروهی را با خود همرأی سازد . در این میان، یک نفر از یاران(11) رسول خدا این آیه را بر او خواند: { . . . وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِیْن مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ . . . }( 12 )
امیرمؤمنان جسد مطهّر پیامبر را غسل داد و کفن کرد، زیرا پیامبر فرموده بود که نزدیک‌ترین فرد مرا غسل خواهد داد(13) و این شخص جز علی، کسی نبود . سپس چهره او را باز کرد، و در حالیکه سیلاب اشک از دیدگان او جاری بود؛ این جمله‌ها را گفت: پدر و مادرم فدای تو گردد، با فوت تو ریشه نبوت و وحی الهی و اخبار آسمان‌ها ـ که هرگز با مرگ کسی بریده نمی‌شود ـ قطع گردید .
اگر نبود که ما را به شکیبائی در برابر ناگواری‌ها دعوت فرموده‌اید، آنچنان در فراق تو اشک می‌ریختم که سرچشمه اشک را می خشکانیدم ، ولی حزن و اندوه ما در این راه پیوسته است و این اندازه در راه تو بسیار کم است ، و جز این چاره نیست . پدر و مادرم فدای تو باد ما را در سرای دیگر به یاد آر و در خاطر خود نگاهدار(14) سرانجام، آفتاب زندگی شخصیتی که با فداکاری‌های خستگی ناپذیر خود، سرنوشت بشریت را دگرگون ساخت و صفحات نوین و درخشانی از تمدن به روی انسان‌ها گشود، غروب نمود .
پی نوشت ها : 1 . سوره آل عمران/144 . 2 . « ارشاد » /98 . 3 . « صحیح بخاری » ، ج 5/21 . 4 . « طبقات ابن سعد » ، ج 2/247 ؛ « کامل » ، ج 2/219 . 5 . همان مدرک/263 . 7 . نهج البلاغه . 8 . سوره نساء/69 . 9 . « اعلام الوری » /83 . 10 . اتفاق محدثان و سیره نویسان شیعه ، بر این است و در سیره ابن هشام ج 2/658 ، به صورت قولی نقل شده است . 11 . بنا به نقل بخاری ، ابوبکر بوده است . 12 . « سیره ابن هشام » ، ج 2/656 . 13 . « طبقات کبری » ، ج 2/57 . 14 . نهج البلاغه ، خطبه 23 .

مرگ پیامبر اکرم؛ رحلت یا شهادت؟!

قال الصادق ع : و ما من نبی و لا وصی و الّا شهید. (1) هیچ پیامبر و وصی پیامبری نیست الّا اینکه به شهادت می رسد. یعنی در راه خدا کشته خواهد شد. در اوایل بعثت مشرکان قصد حذف کردن فیزیکی ایشان را داشتند و در ادامه و مخصوصا بعد از هجرت به مدینه و استقرار حکومت اسلامی منافقین که طمع ریاست داشتند چندین بار سوء قصد به حضرت رسول کردند که ناکام ماند / عیون: ابا صلت هروى از حضرت رضا ع نقل کرد که فرمود هیچ یک از ما نیست مگر اینکه کشته مى‏شود.

اعتقادات صدوق: مینویسد اعتقاد ما اینست که پیامبر اکرم(ص) در جنگ خیبر مسموم‏ شد. پیوسته این ناراحتى در آن جناب بازگشت می کرد تا بالاخره رگ گردنش بر اثر سمّ قطع شد. و از آن ناراحتى فوت شد.(2)
جبرئیل ابتدای سوره‏ى عنکبوت را بر حضرت رسول فرود آورد بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الم أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ ... أَنْ یَسْبِقُونا ساءَ ما یَحْکُمُونَ‏.(4) این چه آزمایشى است جبرئیل عرض کرد اى محمّد همانا خداى تعالى تو را سلام می رساند و می فرماید: که من پیامبرى پیش از تو نفرستادم مگر اینکه در پایان زندگیش جانشینى که بجایش بنشیند برگزید و روش و احکامش را زنده کرد پس راستگویان آنانند که فرمان رسول خدا را اجرا می کنند و آنان که نافرمانى او را می کنند دروغگویانند. همانا اى محمّد نزدیک شده رفتن تو بسوى پروردگارت خدا فرمان می دهد به تو که پس از خود على بن ابى طالب را براى امتت انتخاب کنى او جانشین تو است که قیام به ارشاد و هدایت امت و رعیتت می کند. اگر امت پیروى او را کردند سالم خواهند ماند … حذیفه گفت رسول خدا، على ع را خواست و با او خلوت کرد همان روز و شب را علم و حکمتى که خدا با وى سپرده بود او هم به على(ع) سپرد و او را آگاه کرد آنچه را که جبرئیل گفته بود.
این داستان روزى بود که پیامبر در خانه عایشه دختر ابو بکر بود، ... عایشه عرض کرد هم اکنون مرا آگاه فرما. در انجام وظیفه، من بر دیگران مقدم باشم و آنچه را که صلاح من است بگیرم پیامبر فرمود به تو خبر می دهم اما به کسى نگوئى مگر آنگاه که من فرمان خدا را در میان مردم اجرا کنم زیرا که اگر تو این راز را نگه دارى، خداوند ترا در دنیا و آخرت نگاه می دارد و براى تو برترى هست در پیشى گرفتن و شتاب کردن بسوى ایمان بخدا و رسولش. و اگر ضایع و تباه کنى و مراعات نکنى آنچه را که به تو گفته شد به پروردگارت کافر شده‏اى و پاداش تو ضایع مى‏شود و ذمه‏ى خدا و رسولش دورى و نیز تو از زیانکاران باشى و این کار زیان به خدا و رسولش وارد نمی کند پس خوب است تو پیمان ببندى که سرّ این دستور را نگه دارى و ...
سپس پیامبر به همسرش عایشه فرمود: خداى تعالى به من خبر داده که عمرم به پایان رسیده و فرمان داده که على را بجاى خود نصب کنم، و او را پیشواى مردم قرار دهم... عایشه تعهد سپرد که راز را افشا نکند خداوند پیامبرش را بر آنچه در نهاد عایشه بود از آن راز که با حفصه دختر عمر و اولی و دومی در میان گذاشت آگاه کرد. طولى نکشید که حفصه را خبر داد هر یک از این دو خانم پدران خود را آگاه کردند آن دو گرد هم آمدند بسوى گروهى از منافقان و آزادشدگان دست رسول خدا فرستادند همه را از این راز آگاه کردند گروهى به گروه دیگرى روبرو شدند و گفتند همانا محمّد خیال دارد خلافت را در میان خاندان خود قرار دهد مانند روش پادشاهى کسرى قیصر تا پایان روزگار. نه به خدا در این زندگى دگر براى شما بهره‏اى نیست اگر این کار به مرحله‏ى اجرا برسد و خلافت به على بن ابى طالب واگذار شود همانا محمّد به ظاهر شما با شما معامله کرد. ولى على با شما آن طور که خودش بخواهد با شما معامله می کند! خوب فکر کنید در این داستان راى خویش را در این باره پیش نظر آورید.
سخن در میانشان رد و بدل شد بسوى دومی رفتند افکار خویش را به گردش آوردند همه با یکدیگر متفق شدند، و سخن بدین جا رسید که در گردنه‏ى هرشى شتر پیامبر را رم بدهند تا از شتر بیفتد و جان بسپارد. همین کار را در جنگ تبوک انجام دادند ولى خداوند شرّ آنان را از پیامبرش برگرداند. ایشان در کار رسول خدا اجتماع کردند از کشتن و مسموم‏ نمودن، و فریب دادن.(5) این چند نمونه گویای قصد شوم منافقین در به شهادت رساندن پیامبر اسلام است تا خود بر مسلمانان حکمرانی کنند؛ و کردند آنچه می خواستند. و شد آنچه نباید می شد. وَ سَیَعْلَمُ‏ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون‏: و آنها که ستم کردند به زودى مى‏دانند که بازگشتشان به کجاست! (6)
پی نوشت ها: 1. بصائر الدرجات،ص 503، قمری . 2. ترجمه جلد هفتم بحارالانوار، ج‏5، ص 176 . 4. عنکبوت، 1 – 3 . 5. ارشاد القلوب، ترجمه رضایى، ج‏2، ص 235- 238 . 6. شعراء، 227،

                                                 تبعات رحلت پیامبر(ص)

گزارش های روایی و تاریخی بیانگر این معناست که پس از رحلت پیامبر(ص)، بر خلاف فرمان الهی (مائده 3 نساء95 مائده 76) و نص پیامبر(ص) در غدیر خم و موارد دیگر، در اثر اقدام گروهی از منافقان قدیم و جدید و صحابه، در سقیفه بنی ساعده، انحراف بزرگی در امت اسلام پیش آمد و فساد و تباهی آن دامن گیر بشریت شد به گونه ای که هنوز هم آثار و تبعات آن، مسلمانان را به رنج و بدبختی انداخته است؛ زیرا کاری که در سقیفه با غصب خلافت الهی امیرمؤمنان علی(ع) انجام گرفت، موجبات غضب الهی را فراهم آورد و امت اسلام رنگ عدالت و صلاح و خوشبختی را به روی خود ندید. انحرافی که در سقیفه با تغییر نظام سیاسی اسلام از حکومت ولایی به حکومت خلافت انتخابی از سوی برخی از رهبران جامعه رخ داد، موجب شد تا اکثریت مردم به تبعیت از رهبران قبیله ای مهاجر و انصار یعنی قبایل اوس و خزرج و قریش، به حکم ایشان در انتخاب ابوبکر گردن نهند و جامعه را از امامت و ولایت امیرمؤمنان علی(ع) محروم سازند. پس از آنکه این انحراف به جای حساسی رسید و عدالت اسلامی با نشخوار عشیره بنی امیه از بیت المال، قربانی و ذبح شد، مردم خسته از ذلت و ظلم و بی عدالتی، خواهان بازگشت به کرامت و عزت و عدالت اسلامی شدند و اولین شعله های قیام پس از سال ها مبارزه ابوذرها در مصر به بار نشست و لشکر عدالت خواهان به سمت مدینه گسیل شد و در آشوبی خونین، عثمان به قتل رسید. انقلابیون برای اینکه حکومت اسلامی را دوباره همانند عصر نبوی تجربه کنند، به خانه امیر مؤمنان علی(ع) هجوم آوردند تا با ایشان به عنوان خلیفه چهارم بیعت کنند.
از گزارش های تاریخی و روایی به دست می آید که این بیعت از سوی بیشتر مردم و انقلابیون با عنوان امامت و وصایت انجام نگرفت؛ زیرا هنوز افکار انحرافی در میان مردم حاکم بود و گفتمان انقلابیون نیز گفتمان حاکم بر جامعه اسلامی بود که از زمان ابوبکر و در سقیفه بنی ساعده شکل گرفته بود. پس از آنکه حضرت امیرمؤمنان(ع) حکومت را در دست گرفت و مرکز خلافت خود را به کوفه منتقل کرد، گروه های انقلابی در چندین آزمون و فتنه بزرگ دچار ریزش شدند. در هر جنگی گروه های ناخالص از دور امیرمؤمنان علی(ع) جدا شده و به صف دشمنان و مخالفان حکومت او پیوستند.

در جنگ نخست، گروهی بزرگ از جمله طلحه و زبیر به همراه عایشه به مخالفت پرداختند و جنگ جمل را راه انداختند که از آنان به ناکثین و پیمان شکنان یاد می شود چنان که پیامبر(ص) از پیش ایشان را معرفی و نامگذاری کرده بود. در فتنه دیگر، قاسطین و عدالت خوران به جنگ امیرمؤمنان علی(ع) آمدند. سردمدار این گروه معاویه پسر ابوسفیان است که رهبر کافران و مشرکان در عصر پیامبر(ص) بود و اکنون ثروت و قدرت اسلامی را چون گوی چوگان کودکان به بازی گرفته بودند. اینان جنگ های چند ساله صفین را راه اندازی می کنند که موجب تضعیف اسلام و دولت اسلامی می شود. فتنه سوم مهم ترین ریزش ها را داشت. در این فتنه بود که مارقین از امام خویش پیش می افتند و علیه حکومت علوی قیام می کنند و جنگ نهروان را راه می اندازند.در همه این فتنه ها و آزمون ها، ریزش ها و رویش هایی وجود داشت، زیرا افراد خالصی پدید می آیند که تفکر علوی را به عنوان تفکر خالص اسلامی می شناسند و بدان از جان و دل اعتقاد دارند. آنان کسانی هستند که به عنوان شیعه علی(ع) از میان فتنه ها و آزمون ها بیرون می آیند و قایل به اصل امامت می شوند که پیامبر(ص) بدان وصایت کرده بود.

شهادت سروران بهشت و بازگشت جاهلی
پیامبر(ص) بزرگ ترین انسانی است که هستی به خود دیده است. امت اسلامی که او ایجاد کرده نیز به عنوان برترین امت از سوی خداوند معرفی شده است؛ اما با همه اینها، این امت برخلاف همه تلاش های شبانه روزی و جانکاه، نتوانست مسیری را که پیامبر(ص) ترسیم کرده بود ادامه دهد و به همان سرعتی که در مقام برترین ها و اوج ها قرار گرفت، به همان سرعت به دست گروهی دچار سقوط شد. این در حالی است که خداوند و پیامبر(ص) بارها و بارها به امت هشدار داده است که مواظب امتحان و آزمون های سخت الهی باشند که اقوام پیشین را دچار غضب الهی کرده است؛ با این همه کسانیکه رهبری امت را غاصبانه در اختیار گرفتند، امت را به فساد و تباهی شگفتی سوق دادند که همه اهل بیت عصمت و طهارت و پنج تن آل عبا را که خداوند و پیامبر(ص) بارها بر مقام و منزلت ایشان تاکید داشته به شهادت رسانیدند و حتی از ترس جنایت بر اجساد ایشان، مقابرشان مدت ها مخفی ماند.

چرایی شهادت سروران بهشت
یکی از پرسش های اساسی درباره تاریخ اسلام و امت اسلامی، شهادت همه کسانی است که از سوی خداوند به عنوان اهل بیت پیامبر(ص) معرفی شده اند. همه این افراد به دست امت اسلامی به شهادت رسیدند و برخلاف احکام صریح قرآن که قتل بی گناهان حرام است، کسانی به دست امت اسلامی به قتل می رسند که از نظر قرآن به عنوان الگوهای انسانیت معرفی شده اند و مقامات آنان بارها به اشکال گوناگون تبیین شده. با نگاهی به آموزه ها و آیات قرآنی به روشنی می توان دریافت که اهل بیت پیامبر(ص) دارای مقامات بزرگی در نزد خداوند هستند و خداوند ایشان را به عنوان اسوه های نیک و برتر به همگان معرفی کرده. در آیاتی از جمله 33 احزاب به عنوان دارندگان عصمت و طهارت که از هرگونه رجس و پلیدی درامان هستند، معرفی می شوند و از امت اسلام خواسته شده تا بر ایشان درود و سلام و صلوات بفرستند. از نظر قرآن، اهل بیت پیامبر(ص) از چنان جایگاهی برخوردارند که هیچ انسان دیگری در آن مقام نیست.

بر امت اسلامی است که مودت و محبت ایشان را به عنوان یک حکم الهی و اجر رسالت داشته باشند (شوری 23) هرچند که باز همین امت اسلام هستند که از این اجر و مزد رسالت بهره مند می شوند، (سباء 47) زیرا محبت و مودت ایشان موجب جلب خشنودی و رضایت و محبت الهی می شود؛ چرا که محبت و مودت به اهل بیت(ع) موجب خشنودی پیامبر(ص) و در نتیجه خشنودی خداوند نیز می شود. (آل عمران 31) این محبت و مودت می بایست در شکل اطاعت متجلی شود؛ زیرا محبت همراه با مخالفت هرگز معنا و مفهومی نخواهد داشت، حال چه رسد که با نام مودت و محبت به دشمنی نیز اقدام شود. خداوند راه رسیدن به محبت خود را اطاعت از پیامبر(ص) می شمارد و محبت و اطاعت اهل بیت(ع) را به عنوان ولایت در آیاتی از جمله 59 نساء و 3 مائده واجب دانسته . خداوند جایگاهی بس رفیع و بلند برای اهل بیت(ع) در نظر گرفته . براساس آیاتی از جمله آیه 16 آل عمران، امیرمومنان علی(ع) نفس و جان پیامبر(ص) است و هرگونه مقامی که برای پیامبر(ص) ثابت شده جز پیامبری، برای امیرمومنان علی(ع) نیز ثابت است.

از این رو در حدیث منزلت و احادیث دیگر جز همین عنوان پیامبری همه عناوین برای آن حضرت(ع) ثابت دانسته شده . براساس روایت حسین منی و انا من حسین (بحارالانوار، ج43، ص261، فضائل الخمسه من الصحاح السته ج3، ص262؛ کشف الغمه، ج2، ص6؛ کامل الزیارات، ص25) آیه16 آل عمران درباره یگانگی پیامبر(ص) و علی(ع) درباره دیگر امامان معصوم(ع) نیز تعمیم می یابد. لذا آن حضرت(ع) همه انوار اهل بیت و امامان معصوم(ع) را از یک نور واحد خود می داند. خداوند همچنین در سوره انسان به تفصیل از مقامات اهل بیت(ع) سخن به میان می آورد و به صراحت و به نص قرآنی اعلام می کند که ایشان از کسانی هستند که مورد رضایت خداوند بوده و در بهشت رضوان الهی از پاداش های بسیار و بی مانند آن بهره می برند. پیامبر(ص) نیز بارها و بارها در اشکال مختلف که در منابع روایی فریقین آمده، از مقامات آنان سخن به میان آورده است و حسنین را سرور جوانان بهشت معرفی می کند و می فرماید: الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنه . (بحارالانوار، ج24، ص36) و نیز ج94، ص391)

پیامبر(ص) درباره فاطمه(س) نیز چنان سخن می گوید که هرگونه تعرض به ایشان در حکم تعرض به پیامبر(ص) دانسته می شود. او به عنوان جگر گوشه پیامبر(ص) (بحارالانوار، ج32، ص432) معرفی شده به گونه ای که هر کس او را به خشم آورد پیامبر(ص) را به خشم آورده و هر که پیامبر(ص) را به خشم آورد، خداوند را به خشم آورده است. (همان و نیز مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص233 بحارالانوار، ج34، ص08، صحیح مسلم، ج61، ص2، مستدرک حاکم، ج3، ص371، حلیه الاولیاء، ج2، ص04) آن حضرت (س) نور چشم پیامبر(ص) و میوه دل اوست: و هی نور عینی و ثمره فوادی، او نور چشم و میوه دل من است.» (بحارالانوار، ج43، ص42).

از نظر پیامبر(ص) که همان نظر و حکم خداوند است، هرگونه رضایت خداوندی منوط به رضایت پیامبر(ص) است. پس اگر پیامبر(ص) بر کسی محبت کند او محبوب خدا و بر هر کسی که خشم گیرد او مغضوب خداوند خواهد بود. با نگاهی به آیاتی از قرآن از جمله 71 انفال و حتی آیه55 زخرف می توان دریافت که عظمت پیامبر(ص) در پیشگاه خداوند تا چه اندازه است؛ زیرا خداوند تأسف حضرت موسی(ع) را به خود نسبت می دهد در حالی که مقام پیامبر(ص) بسیار بالاتر و برتر از حضرت موسی(ع) است. اما این پرسش اکنون دوباره مطرح می شود که چرا کسانی که در نظر خداوند و پیامبر(ص) چنین جایگاهی داشته اند، از سوی امت اسلامی به قتل می رسند و دختر پیامبر(ص) در همان فردای رحلت پیامبر(ص) میان در و دیوار قرار می گیرد و در خانه اش به آتش کشیده شده و فرزندش محسن سقط می شود و یا امیرمؤمنان علی(ع) با ریسمان به بند کشیده شده و با شمشیر بران به سوی مسجد برای بیعت برده می شود و سالیانی مطرود دولتمردان و دربار خلافت می شود و در نهایت در مسجد خدا به نام خدا فرق سرش شکافته و به شهادت می رسد و امام حسن(ع) فرزند پیامبر(ص) به زهر، مسموم و آن گاه جسدش از سوی امت اسلام تیرباران می شود و امام حسین(ع) پس از کشته شدن بیش از 18 تن از بستگانش در کربلا، آن چنان به دست امت اسلام از قفا سر از تن وی جدا می شود و اهل بیت عصمت و طهارت(ع) به عنوان خارجیان علیه دین به اسارت برده می شوند؟ چرا همه کسانی که خداوند در قرآن به صراحت ایشان را به عنوان اهل عصمت و طهارت و اهل بهشت معرفی می کند، به نیت تقرب به خدا و ورود به بهشت، به شهادت می رسند و امت اسلام، تقرب خود به خدا را در کشتن اولیای الهی و انسان های متاله و ربانی جست وجو می کند؟!

داستان افک، تخریب سلوک اخلاقی پیامبر(ص) و بستگانش

خداوند در آیاتی از قرآن گزارشی از سلوک غیر اخلاقی رقیبان و دشمنان پیامبر(ص) در داستان معروف افک ارایه می دهد تا جامعه ایمانی تحلیل درست و واکنش های مناسبی نسبت به روش های تخریبی دشمنان داشته باشد.
اِفک به هر چیزی گویند که از حالت اصلی و طبیعی که شایسته آن است، دگرگون شده باشد. در کاربرد های عربی به هرگونه تمایل و انحراف از حق به سوی باطل و به دروغ و تهمت، افک اطلاق می شود (مفردات ص79) برخی از مفسران از جمله شیخ طبرسی گفته اند که افک همان دروغ و تهمت بزرگی است که مساله را از واقعیت اصلی خود واژگون می سازد (مجمع البیان، ج7 و 8، ص206) مقصود از داستان افک، افترایی است که گروهی از دشمنان پیامبر(ص) از جمله عبدالله بن ابی، حسان بن ثابت، مسطح و حمنه بنت جحش از منافقان به عایشه همسر پیامبر(ص) وارد کرده بودند (همان و نیز جامعه البیان، ج10، جزء 18، ص114) البته در تفسیر نورالثقلین، روایتی وارد شده که این تهمت را به ماریه قبطیه دیگر همسر پیامبر(ص) و مادر ابراهیم بن محمد(ص) نسبت می دهد (تفسیر نورالثقلین، ج3، ص518، حدیث60) در این ماجرا گروهی، افترا و دروغی بزرگ را به یکی از همسران پیامبر(ص) نسبت دادند تا این گونه وجاهت حضرت محمد(ص) و بستگانش را تخریب کرده و زمینه شکاف میان امت و پیامبر(ص) را فراهم آورند و در حقیقت دین و آیین و سبک زندگی آن حضرت(ص) را نادرست جلوه دهند.

خداوند در آیات 11 تا 16 سوره نور بیان می کند که برخی از دشمنان و منافقان، یکی از همسران پیامبر(ص) را قذف کرده و بهتانی آشکار به او می زنند تا موجبات هتک حرمت حریم نبوی(ص) را فراهم آورند. عبدالله بن ابی سرکرده منافقان مدینه هنگام بازگشت پیامبر(ص) و یارانش از جنگ و غزوه بنی المصطلق با کمک همدستانش ماجرای افک را طراحی می کند تا منزلت اجتماعی پیامبر(ص) را مخدوش ساخته و جامعه ایمانی را دچار شک و تردید نسبت به سبک زندگی پیامبر (ص) و بستگان نزدیکش کنند (مجمع البیان، همان و نیز روح المعانی، ج10، جزء18، ص171)
مشکل جامعه ایمانی در عصر پیامبر(ص) این بود که نسبت به شایعه های دشمن حساسیت به خرج نمی دادند و شایعه های ناروا را نه تنها می پذیرفتند بلکه خود به آن دامن می زدند و آن را بدون هیچ تحقیقی دهان به دهان رواج می دادند و توجهی به پیامدهای نادرست شایعه پراکنی نداشتند. (نور11تا 15) مسلمانان با افتادن در دام دشمنان اسلام و پیامبر(ص) در یک جنگ روانی و نرم فرهنگی در کنار دشمنان قرار گرفتند و آب به آسیاب دشمن می ریختند بی آن که متوجه باشند که این اقدام آنان موجب هتک حرمت حریم نبوی(ص) و زمینه ساز بداخلاقی ها و گسترش ناهنجاری ها می شود و محبوبیت پیامبر(ص) و خاندانش را با خطر جدی در جامعه مواجه می سازد، به گونه ای که تقلید از سبک زندگی و سیره و سنت ایشان را مورد تردید جدی قرار می دهد

این گونه است که خداوند به صراحت در آیات 11 تا 16 هود، به سرزنش مسلمانان می پردازد و موضع گیری تردیدآمیز آنان را نسبت به شایعه افک و رد نکردن صریح آن را گناهی بزرگ بر میشمارد و به ایشان هشدار میدهد. در حقیقت بی مبالاتی مسلمانان نسبت به شایعه سازان و حتی همراهی در شایعه پراکنی جرمی است که خداوند آن را زشت و گناه می شمارد و مومنان و مسلمانان را مورد توبیخ قرار می دهد؛ زیرا عدم واکنش جدی مسلمانان بلکه حتی همراهی فعالانه در گسترش و پخش شایعات ناروا می تواند تاثیرات رهبری در جامعه را کاهش دهد و نقش او را با تردید جدی مواجه سازد و محبوبیت مردمی را به شدت کاهش دهد. از این رو در همین آیات، مسلمانان صدر اسلام را به سبب بی مبالاتی و خوش باوری در توطئه افک در معرض گرفتار شدن به عذابی سخت از سوی خداوند بیان می کند تا مسلمانان نسبت به این توطئه ها و واکنش های مناسب و فعال هوشیار شوند و دیگر در این گونه مسائل کوتاهی نورزند. تهدید به عذاب های دنیوی و اخروی نسبت به مجرمان و دشمنان و شایعه سازان از دیگر شیوه های مبارزه قرآن با این پدیده مخرب است که در این آیات بیان شده است. به هر حال، از آموزه های قرآنی این معنا به دست می دهد که مبارزه با اشکال مختلف جنگ روانی و نرم که از سوی دشمنان طراحی می شود نیازمند هوشیاری مسلمانان و دقت و واکنش مناسب و درست و بهنگام است تا این روش های مخرب نتواند جایگاه رهبری را تضعیف و سبک زندگی و ارتباط جامعه با آن شیوه زندگی را مخدوش سازد.

                                    پنج دشمن اصلی و برنامه پیامبراکرم(ص) در مقابله با آنان

موجود زنده ی رو به رشد و نموی که همه ی صاحبان قدرت اگر او را بشناسند، از او احساس خطر می کنند، قهراً دشمن دارد. اگر پیغمبر نتواند در مقابل دشمن، هوشیارانه از این مولود طبیعی مبارک حراست کند، این نظام از بین خواهد رفت و همه ی زحماتش بی حاصل خواهد بود؛ لذا باید حراست کند. برای آن که این کار به سامان برسد، سه مرحله وجود داشت: مرحله ی اول، شالوده ریزی نظام بود که با این کارها انجام گرفت. مرحله ی دوم، حراست از این نظام بود. مرحله ی سوم، عبارت از تکمیل و سازندگی بناست. پیغمبر نگاه می کند و می بیند پنج دشمن اصلی، این جامعه ی تازه متولد شده را تهدید می کنند:

دشمن اول، قبایل نیمه وحشی مدینه
یک دشمن، کوچک و کم اهمیت است؛ اما در عین حال نباید از او غافل ماند؛ قبایل نیمه وحشی اطراف مدینه. قبایل نیمه وحشی یی وجود دارد که تمام زندگی آنها عبارت از جنگ و خونریزی و غارت و به جان هم افتادن و از همدیگر قاپیدن است. پیغمبر اگر بخواهد در مدینه نظام اجتماعی سالم و مطمئن و آرامی به وجود آورد، باید حساب اینها را بکند. پیغمبر فکر اینها را کرد. در هر کدام از آنها اگر نشانه ی، صلاح و هدایت بود، با آنها پیمان بست؛ اول هم نگفت که حتماً بیایید مسلمان شوید؛ نه، کافر و مشرک هم بودند؛ اما با اینها پیمان بست تا تعرض نکنند. پیغمبر برعهد و پیمان خودش خیلی پافشاری می کرد و پایدار بود؛ آنهایی که شریر بودند و قابل اعتماد نبودند، پیغمبر آنها را علاج کرد و خودش سراغ آنها رفت. این سریه هایی که شنیده اید پیغمبر پنجاه نفر را سراغ فلان قبیله فرستاد، بیست نفر را سراغ فلان قبیله، مربوط به اینهاست؛ آن کسانی که خوی و طبیعت آنها آرام پذیر و هدایت پذیر و صلاح پذیر نیست و جز با خونریزی و استفاده ی از قدرت نمی توانند زندگی کنند. لذا پیغمبر سراغ آنها رفت و آنها را منکوب کرد و سر جای خودشان نشاند.
دشمن دوم، اشراف مکه
یک گروه اشراف متکبر قدرتمند متنفذ با هم برمکه حکومت می کردند؛ اینها با هم اختلاف داشتند، اما در مقابل این مولود جدید، با یکدیگر همدست بودند. پیغمبر می دانست خطر عمده از ناحیه ی آنهاست؛ همین طور هم در عمل اتفاق افتاد. پیغمبر احساس کرد اگر بنشیند تا آنها سراغش بیایند، یقیناً آنها فرصت خواهند یافت؛ لذا پیغمبر سراغ آنها رفت؛ منتها به طرف مکه حرکت نکرد. راه کاروانی آنها از نزدیکی مدینه عبود می کرد؛ پیغمبر تعرض خودش را به آنها شروع کرد؛ که جنگ بدر، مهمترین این تعرضها در اول کار بود .پیغمبر تعرض را شروع کرد؛ آنها هم با تعصب و پیگیری و لجاجت به جنگ آن حضرت آمدند. تقریباً چهار، پنج سال وضع این طوری بود؛ یعنی پیغمبر آنها را به حال خودشان رها نمی کرد؛ آنها هم امیدوار بودند که بتوانند این مولود جدید- یعنی نظام اسلامی- را که از آن احساس خطر می کردند، ریشه کن کنند. جنگ احد و جنگهای متعدد دیگری که اتفاق افتاد، در همین زمینه بود.
آخرین جنگی که آنها سراغ پیغمبر آمدند، جنگ خندق- یکی از آن جنگهای بسیار مهم - بود. همه ی نیرویشان را جمع کردند و از دیگران هم کمک گرفتند و گفتند می رویم پیغمبر و دویست نفر،سیصد نفر، پانصد نفر از یاران نزدیک او را قتل عام می کنیم؛ مدینه را هم غارت می کنیم و آسوده برمی گردیم؛ دیگر هیچ اثری از اینها نخواهد ماند. قبل از آن که اینها به مدینه برسند، پیغمبر اکرم از قضایا مطلع شد و آن خندق معروف را کند. یک طرف مدینه قابل نفوذ بود؛ لذا در آن جا خندقی تقریباً به عرض چهل متر کندند. ماه رمضان بود. طبق بعضی از روایات، هوا خیلی سرد بود؛ آن سال بارندگی هم نشده بود و مردم درآمدی نداشتند؛ لذا مشکلات فراوانی وجود داشت. سخت تر از همه، پیغمبر کار کرد. در کندن خندق، هرجا دید کسی خسته شده و گیر کرده و نمی تواند پیش برود، پیغمبر می رفت کلنگ را از او می گرفت و بنا می کرد به کار کردن؛ یعنی فقط با دستو حضور نداشت؛ با تن خود در وسط جمعیت حضور داشت. کنار مقابل خندق آمدند، اما دیدند نمی توانند؛ لذا شکسته و مفتضح و مأیوس و ناکام مجبور شدند برگردند.

پیغمبر فرمود تمام شد؛ این آخرین حمله ی قریش مکه به ماست؛ از حالا دیگر نوبت ماست؛ ما به طرف مکه و به سراغ آنها می رویم. سال بعد پیغمبر گفت ما می خواهیم به زیارت عمره بیاییم. ماجرای حدیبیه - که یکی از ماجراهای بسیار پرمغز و پر معناست- در این زمان اتفاق افتاد. پیغمبر به قصد عمره به طرف مکه حرکت کرد، آنها دیدند در ماه حرام- که ماه جنگ نیست و آنها هم به ماه حرام احترام می گذاشتند- پیغمبر دارد به طرف مکه می آید. چه کار کنند؟ راه را باز بگذارند بیاید؟ با این موفقیت، چه کار خواهند کرد و چه طور می توانند در مقابل او بایستند؟ آیا در ماه حرام بروند با او جنگ کنند؟ چگونه جنگ کنند؟ بالاخره تصمیم گرفتند و گفتند می رویم و نمی گذاریم او به مکه بیاید؛ و اگر بهانه یی پیدا کردیم، قتل عامشان می کنیم. پیغمبر با عالی ترین تدبیر، کاری کرد که آنها نشستند و با پغمبر قرار داد امضاء کردند تا پیغمبر برگردد؛ اما سال بعد بیاید و عمره بجا آورد؛ و در سرتاسر منطقه، برای تبلیغات پیغمبر فضا باز باشد. اسمش صلح است؛ اما خدای متعال در قرآن می فرماید: انا فتحنا لک فتحا مبینا ؛ ما برای تو فتح مبینی ایجاد کردیم. اگر کسانی به مراجع صحیح و محکم تاریخ، مراجعه بکنند، خواهند دید که ماجرای حدیبیه، چقدر عجیب است. سال بعد پیغمبر به عمره رفتند و علی رغم آنها، شوکت آن بزرگوار روز به روز زیاد شد. سال بعدش- یعنی سال هشتم- که کفار نقض عهد کرده بودند، پیغمبر رفتند و مکه را فتح کردند، که فتحی عظیم و حاکی از تسلط و اقتدار پیغمبر بود. بنابراین پیغمبر با این دشمن هم مدبرانه، قدرتمندانه، با صبر و حوصله، بدون دستپاچگی و بدون حتی یک قدم عقب نشینی برخورد کرد و روز به روز و لحظه به لحظه به طرف جلو پیش رفت.
دشمن سوم، یهودیان
دشمن سوم، یهودیها بودند، یعنی بیگانگان نامطمئنی که علی العجاله حاضر شدند با پیغمبر در مدینه زندگی کنند؛ اما دست از موذیگری و اخلالگری و تخریب برنمی داشتند. بخش مهمی از سوره ی بقره و بعضی از سوره های دیگر قرآن مربوط به برخورد و مبارزه ی فرهنگی پیغمبر با یهود است؛ چون گفتیم اینها فرهنگی بودند؛ آگاهیهایی داشتند؛ روی ذهنهای مردم ضعیف الایمان اثر زیاد می گذاشتند؛ توطئه می کردند؛ مردم را ناامید می کردند و به جان هم می انداختند؛ اینها دشمن سازمان یافته یی بودند. پیغمبر تا آن جایی که می توانست، با اینها مدارا کرد؛ اما بعد که دید اینها مدارا بردار نیستند، اینها را مجازات کرد. پیغمبر، بیخود و بدون مقدمه هم سراغ اینها نرفت؛ هر کدام از این سه قبیله عملی انجام دادند و پیغمبر بر طبق آن عمل، آنها را مجازات کرد. اول، بنی قینقاع بودند که به پیغمبر خیانت کردند؛ پیغمبر سراغ آنها رفت و فرمود باید از آن جا بروید؛ اینها را کوچ داد و از آن منطقه بیرون کرد و تمام امکاناتشان برای مسلمانها ماند. دسته ی دوم، بنی نضیر بودند؛ آنها هم خیانت کردند- که داستان خیانتهای اینها مهم است- لذا پیامبراکرم(ص) فرمود: مقداری از وسایلتان را بردارید و بروید؛ آنها هم مجبور شدند و رفتند.

دسته ی سوم بنی قریظه بودند که پیغبمر به آنها امان و اجازه داد تا بمانند؛ آنها را بیرون نکرد؛ با آنها پیمان بست تا در جنگ خندق نگذارند دشمن از طرف محلات آنها وارد مدینه شود؛ اما اینها ناجوانمردی کردند و با دشمن پیمان بستند تا در کنار آنها به پیغمبر حمله کنند! یعنی نه فقط به پیمانشان با پیغمبر پایدار نماندند، بلکه در آن حالی که پیغمبر یک قسمت مدینه را- که قابل نفوذ بود- خندق حفر کرده بود و محلات اینها در طرف دیگری بود که باید آنها مانع از این می شدند که دشمن از آن جا بیاید، اینها رفتند و با دشمن مذاکره و گفتگو کردند تا دشمن و آنها مشترکاً - از آن جا وارد مدینه شوند از پشت به پیغمبر خنجر بزنند. پیغمبر در اثنای توطئه ی اینها ، ماجرا را فهمید.

محاصره ی مدینه، قریب یک ماه طول کشیده بود؛ در اواسط این یک ماه بود که اینها این خیانت را کردند. پیغمبر مطلع شد که اینها چنین تصمیمی گرفته اند. با یک تدبیر بسیار هوشیارانه، کاری کرد که بین اینها و قریش به هم خورد- کاری کرد که اطمینان اینها و قریش از همدیگر سلب شد. یکی از آن حیله های جنگی سیاسی بسیار زیبای پیغمبر همین جا بود؛ یعنی اینها را علی العجاله متوقفشان کرد تا نتوانند لطمه بزنند. بعد که قریش و همپیمانانشان شکست خوردند و از خندق جدا شدند و به طرف مکه رفتند، پیغمبر به مدینه برگشت؛ همان روزی که برگشت، نماز ظهر را خواند و فرمود نماز عصر را جلوی قلعه های بنی قریظه می خوانیم؛ راه بیفتیم به آن جا برویم؛ یعنی حتی یک شب هم معطل نکرد؛ رفت و آنها را محاصره کرد؛ بیست و پنج روز بین اینها محاصره و درگیری بود؛ بعد پیغمبر همه ی مردان جنگی اینها را به قتل رساند؛ چون خیانت اینها بزرگتر بود و قابل اصلاح نبودند، پیغمبر با اینها این گونه برخورد کرد یعنی دشمنی یهود را- عمدتاً در قضیه ی بنی قریظه، قبلش در قضیه ی بنی نضیر، بعدش در قضیه ی یهودیان خیبر- این گونه با تدبیر و قدرت و پیگیری و همراه با اخلاق والای انسانی از سر مسلمانها رفع کرد. در هیچکدام از این قضایا، پیغمبر نقض عهدی نکرد؛ حتی دشمنان اسلام هم این را قبول دارند.
دشمن چهارم، منافقین
منافقین در داخل مردم بودند؛ کسانی که به زبان ایمان آورده بودند، اما در باطن ایمان نداشتند؛ مردمان پست، معاند، تنگ نظر و آماده ی همکاری با دشمن، منتها سازمان نیافته؛ فرق اینها با یهود این بود. پیغمبر با دشمن سازمان یافته یی که آماده و منتظر حمله است تا ضربه بزند، مثل برخورد با یهود رفتار می کند و به آنها امان نمی دهد؛ اما دشمنی را که سازمان یافته نیست و لجاجتها و دشمنیها و خباثتهای فردی دارند و بی ایمانند، تحمل می کند. عبدالله بن ابیّ، یکی از دشمن ترین دشمنان پیغمبر بود؛ تقریباً تا سال آخر زندگی پیغمبر این دشمن زنده بود؛ پیغمبر با او رفتار بدی نکرد؛ درعین حال که همه می دانستند او منافق است؛ ولی با او مماشات کرد؛ مثل بقیه ی مسلمانها با او رفتار کرد؛ سهمش را از بیت المال داد، امنیتش را حفظ کرد، حرمتش را رعایت کرد؛ با این که آنها این همه بدجنسی و خباثت می کردند؛ که باز در سوره ی بقره، فصلی مربوط به همین منافقین است. آن وقتی که جمعی از این منافقین کارهای سازمان یافته کردند، پیغمبر به سراغ آنها رفت.

در قضیه ی مسجد ضرار، اینها رفتند مرکزی درست کردند؛ با خارج از نظام اسلامی- یعنی با کسی که در منطقه ی روم بود؛ مثل ابوعامر راهب- ارتباط برقرار کردند و مقدمه سازی کردند تا از روم علیه پیغمبر لشکر بکشند؛ در این جا پیغمبر به سراغ آنها رفت و مسجدی را که ساخته بودند، ویران کرد و سوزاند؛ فرمود این مسجد، مسجد نیست؛ این جا محل توطئه علیه مسجد و علیه نام خدا و علیه مردم است. یا آن جایی که یک دسته از همین منافقین، کفر خودشان را ظاهر کردند و از مدینه رفتند و در جایی لشکری درست کردند؛ پیغمبر با اینها مبارزه کرد و فرمود اگر نزدیک بیایند، به سراغشان می رویم و با آنها می جنگیم؛ با این که منافقین در داخل مدینه بودند و پیغمبر با آنها کاری نداشت. بنابراین با دسته ی سوم، برخورد سازمان یافته ی قاطع؛ اما با دسته ی چهارم، برخورد همراه با ملایمت داشت؛ چون اینها سازمان یافته نبودند و خطرشان، خطر فردی بود. پیغمبر با رفتار خود، غالباً هم اینها را شرمنده می کرد.
دشمن پنجم، نفسانیات و خودخواهیها
دشمنی که در درون هر یک از افراد مسلمان و مؤمن وجود داشت؛ خطرناکتر از همه ی دشمنها هم همین است ؛ این دشمن در درون ما هم وجود دارد تمایلات نفسانی، خودخواهیها، میل به انحراف، میل به گمراهی و لغزشهایی که زمینه ی آن را خود انسان فراهم می کند. پیغمبر با این دشمن هم سخت مبارزه کرد. منتها مبارزه ی با این دشمن، به وسیله ی شمشیر نیست؛ به وسیله ی تربیت و تزکیه و تعلیم و هشدار دادن است. لذا وقتی که مردم با آن همه زحمت از جنگ برگشتند، پیغمبر فرمود شما از جهاد کوچکتر برگشتید، حال مشغول جهاد بزرگتر بشوید. عجب یا رسول الله! جهاد بزرگتر چیست؟ ما این جهاد با این عظمت و با این زحمت را انجام دادیم؛ مگر بزرگتر از این هم جهادی وجود دارد؟ فرمود بله، جهاد با نفس خودتان. اگر قرآن می فرماید: «الذین فی قلوبهم مرض»، یعنی در دل، بیماری دارد- جزو منافقین نیست؛ گاهی مؤمن است، اما در دلش مرض هست. این مرض یعنی چه؟ یعنی ضعفهای اخلاقی، شخصیتی، هوسرانی و میل به خود خواهیهای گوناگون؛ که اگر جلویش را نگیری و خودت با آنها مبارزه نکنی، ایمان را از تو خواهد گرفت و تو را از درون پوک خواهد کرد. وقتی ایمان را از تو گرفت، دل تو بی ایمان و ظاهر تو با ایمان است؛ آن وقت اسم چنین کسی منافق است. اگر خدای نکرده دل من و شما از ایمان تهی شد، در حالی که ظاهرمان ، ظاهر ایمانی است؛ پابندیها و دلبستگیهای اعتقادی و ایمانی را از دست دادیم، اما زبان ما همچنان همان حرفهای ایمانی را می زند که قبلاً می زد؛ این می شود نفاق؛ این هم خطرناک است.

قرآن می فرماید: «ثم کان عاقبه الذین اسائوا السوای ان کذبوا بایات الله»؛ آن کسانی که کار بد کردند، بدترین نصیبشان خواهد شد. آن بدترین چیست؟ تکذیب آیات الهی. در جای دیگر می فرماید: آن کسانی که به این وظیفه بزرگ - انفاق در راه خدا- عمل نکردند، «فاعقبهم نفاقا فی قلوبهم الی یوم یلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه» ؛ چون با خدا خلف وعده کردند، در دلشان نفاق به وجود آمد. خطر بزرگ برای جامعه ی اسلامی این است؛ هر جا هم که شما در تاریخ می بینید جامعه ی اسلامی منحرف شده، از این جا منحرف شده است. ممکن است دشمن خارجی بیاید، سرکوب کند، شکست بدهد و تار و مار کند؛ اما نمی تواند نابود بکند؛ بالاخره ایمان می ماند و در جایی سربلند می کند و سبز می شود.

اما آن جایی که این لشکر دشمن درونی به انسان حمله کرد و درون انسان را تهی و خالی کرد، راه منحرف خواهد شد. هر جا انحراف وجود دارد، منشأش این است. پیغمبر با این دشمن هم مبارزه کرد. تضرع و ارتباط پیامبر با خدا، روز به روز محکمتر شد. پیغمبر در رفتار خود مدبرانه عمل کرد و سرعت عمل داشت؛ نگذاشت در هیچ قضیه یی وقت بگذرد. قناعت و طهارت شخصی داشت و هیچ نقطه ی ضعفی در وجود مبارکش نبود. او معصوم و پاکیزه بود؛ این خودش مهمترین عامل در اثر گذاری است. ما باید یاد بگیریم؛ اثر گذاری با عمل، به مراتب فراگیرتر و عمیق تر است از اثرگذاری با زبان. او قاطعیت و صراحت داشت. پیغمبر هیچ وقت دو پهلو حرف نزد. البته وقتی با دشمن مواجه می شد، کار سیاسی دقیق می کرد و دشمن را به اشتباه می انداخت و در موارد فراوانی، پیغمبر دشمن را غافلگیر کرده است؛ چه از لحاظ نظامی، چه از لحاظ سیاسی؛ اما با مؤمنین و مردم خود، همیشه صریح، شفاف و روشن حرف می زد و سیاسی کاری نمی کرد و در موارد لازم نرمش نشان می داد؛ مثل قضیه ی عبدالله بن ابی که ماجراهای مفصلی دارد.

او هرگز عهد و پیمان خودش را با مردم و با گروههایی که با آنها عهد و پیمان بسته بود- حتی با دشمنانش، حتی با کفار مکه- نشکست. لذا همه می دانستند که وقتی با این شخص قرار داد بستند، به قرار داد او می شود اعتماد کرد. از سوی دیگر، پیغمبر تضرع خودش را از دست نداد و ارتباط خود را با خدا روز به روز محکمتر کرد. در وسط میدان جنگ، همان وقتی که نیروهای خودش را مرتب می کرد، تشویق و تحریص می کرد، خودش دست به سلاح می برد و فرماندهی قاطع می کرد، یا آنها را تعلیم می داد که چه کار کنند، روی زانو می افتاد و دستش را پیش خدای متعال بلند می کرد و جلوی مردم بنا می کرد به اشک ریختن و با خداحرف زدن: پروردگارا! تو به ما کمک کن؛ پروردگارا! تو از ما پشتیبانی کن؛ پروردگارا! تو خودت دشمنانت را دفع کن.

نه دعای او موجب می شد که نیرویش را به کار نگیرد؛ نه به کار گرفتن نیرو، موجب می شد که از توسل و تضرع و ارتباط با خدا غافل بماند؛ به هر دو توجه داشت. او هرگز درمقابل دشمن عنود دچار تردید و ترس نشد. امیرالمؤمنین- که مظهر شجاعت است- می گوید هر وقت در جنگها شرایط سخت می شد و- به تعبیر امروز ما - کم می آوردیم ، به پیغمبر پناه می بریم؛ هر وقت کسی در جاهای سخت، احساس ضعف می کرد، به پیغمبر پناه می برد. او ده سال حکومت کرد؛ اما اگر بخواهیم عملی را که در این ده سال انجام گرفته، به یک مجموعه ی پُرکار بدهیم تا آن را انجام دهند، در طی صد سال هم نمی توانند آن همه کار و تلاش و خدمت را انجام دهند. اگر ما کارهای امروزمان را با آنچه که پیغمبر انجام داد، مقایسه کنیم، آنگاه می فهمیم که پیغمبر چه کرده است.

خود اداره ی آن حکومت و ایجاد آن جامعه و ایجاد آن الگو، یکی از معجزات پیامبر است. مردم ده سال با او شب و روز زندگی کردند؛ به خانه اش رفتند و او به خانه شان آمد؛ در مسجد با هم بودند؛ در راه با هم رفتند؛ با هم مسافرت کردند؛ با هم خوابیدند؛ با هم گرسنگی کشیدند؛ با هم شادی کردند؛ - محیط زندگی پیغمبر، محیط شادی هم بود؛ با افراد شوخی می کرد- مسابقه می گذاشت و خودش هم در آن شرکت می کرد. آن مردمی که ده سال به او زندگی کردند، روز به روز محبت پیغمبر و اعتقاد به او در دلهای آنها عمیق تر شد . وقتی در فتح مکه، ابوسفیان مخفیانه و با حمایت عباس- عموی پیغمبر- به اردوگاه آن حضرت آمد تا امان بگیرد، صبح دید که پیغمبر دارد وضو می گیرد و مردم اطراف آن حضرت جمع شده اند تا قطرات آبی را که از صورت و دست ایشان می چکد، از یکدیگر بربایند! گفت من کسری و قیصر- این پاشاهان بزرگ و مقتدر دنیا - را دیده ام؛ اما چنین عزتی را در آنها ندیده ام. بله، عزت معنوی، عزت واقعی است؛ والله العزه و لرسوله و للمؤمنین؛ مؤمنین هم اگر آن راه را بروند، عزت دارند.