قصه هاي قرآن. قصه هاي حقيقي و باطل. درک زنده از قرآن(آفرینش عجیب)
سایت جدید تاریخی فرهنگی قرآنی 2
m5736z
blog.ir.
فلسفه و اهداف خداوند در بيان قصه ها
قصه و قصه گويي، واژه اي آشنا براي همه ماست؛ زيرا بخشي از كلام هاي روزانه مادر بيان مطالب و مقاصد از طريق قصه و داستان انجام مي شود؛ قصه ها و داستان هاي كوتاه و شيريني كه در قالب ها و سبك هاي گوناگون حتي جوك و لطيفه گفته مي شود. اصولا سخن گفتن و تبيين مقاصد و مطالب از راه داستان، يكي از هنرهاي سخنوري و سخنداني است. انساني كه بتواند در قالب داستاني، مقاصد خود را به شنونده منتقل كند، انساني شيرين سخني است كه شيوايي سخنش، گيرايي و جاذبه پديد مي آورد و حتي زهر تلخ را درسخن شيرين به خورد مخاطب مي دهد. اين هنري است كه هركسي مي كوشد تا آن را به طريق آموزش اكتساب كند، هرچند كه به نظر امري ذوقي و توانايي خدادادي مي آيد، با اين همه تلاش و كوشش شخص مي تواند وي را درفضاي برتر و بلند از مردمان عادي قرار دهد و سخنش را از گيرايي بهتر و بيشتر بهره مند سازد. خداوند درقرآن، از قصه و داستان بسيار بهره گرفته است؛ زيرا بخش عمده آموزه هاي گوناگون قرآن در اين قالب ارايه شده است، .
قصه هاي حقيقي و باطل
قصه، واژه اي عربي است كه در فارسي از آن به داستان تعبير مي شود. داستاني كه پياپي و به دنبال هم از كسي و يا چيزي نقل وبيان مي شود. قصه ناميده مي شود كه جمع آن قصص است.
داستان حضرت يوسف پيامبر (ص) كه درسوره يوسف آمده، يكي از معروف ترين و آشناترين قصه هاي قرآني است كه از اين ويژگي برخوردار مي باشد، هرچند كه اين قصه به دلايل ديگر، ازسوي خداوند به عنوان احسن القصص و بهترين و نيكوترين داستان مورد توجه و تاكيد قرار گرفته است. (يوسف، آيات 3 و 4) در سوره قصص نيز داستان حضرت موسي (ع) پيگيري شده و مجموعه قصه هاي كوتاه از زندگي آن حضرت (ع) با برشي از بخش هاي حساس و اساسي زندگي وي دراين سوره آمده است. البته در برخي ازفرهنگ ها براي قصه معاني ديگر از جمله، سخن، خبر، شان، حال افزون بر داستان، گفته شده است كه مي توان ويژگي همه آنها را در سخن و خبر و شان و حالي دانست كه پياپي باشد و آثار و دنباله هاي آن مد نظر باشد.
قصه ها به دو دسته قصه هاي حقيقي و باطل تقسيم مي شود. قصه هاي قرآني از جمله قصه هاي حقيقي و مبتني بر واقعيت هاي تاريخي است. خداوند در آياتي از جمله 246 تا 252 سوره بقره و 62 سوره آل عمران و 27سوره مائده و 120 سوره هود و 111 سوره يوسف و 99 سوره طه به حقانيت و حقيقت داشتن قصه ها و داستان هاي قرآني اشاره مي كند و به صراحت مي فرمايد:ان هذا لهو القصص الحق. درآيه 62 سوره آل عمران،حقيقي بودن قصه هاي قرآن را جلوه اي از عزت و حكمت خداوندي مي داند، تا اين گونه نشان دهد كه بيان اين قصه ها، داراي فلسفه و هدف خاص است؛ زيرا حكيم بودن خداوند و بيان مطلب براساس اين صفت، به معناي هدفمندي در هر امري است. بنابراين قصه هاي قرآني نمي تواند غير حقيقي باشد؛ زيرا با حكمت الهي و نيز عزت خداوندي در تضاد خواهد بود. درحالي كه قصه هاي باطل، قصه هايي است كه به دور از حكمت و فلسفه اي معقول و مقبول باشد. از اين رو خداوند در همين آيه قصه هايي را كه منافي با توحيد است، قصه هاي باطل معرفي مي كند؛ زيرا قصه منافي با توحيد، به معناي قصه هاي دروغ و به دور از حكمت و فلسفه اي عقلاني و عقلايي است.
خداوند در آيه فوق با نقل قصه حضرت عيسي(ع) در صدد رد عقيده تثليث نصارا برآمده است: (تفسير شبر، ص 108) بنابراين با اشاره به حق بودن داستان حضرت عيسي(ع) مي كوشد تا اين معنا را منتقل كند كه قصه هاي منافي با اصل توحيد و اصول عقلاني، قصه هاي باطلي هستند. البته قصه هاي باطل اين گونه نيست كه بي هيچ قصد و غرضي بيان شود، زيرا برخي از قصه هاي باطل به هدف تخريب مباني عقلاني و عقلايي گفته مي شود. خداوند در آيه 6 سوره لقمان تبيين مي كند كه چگونه كافران صدراسلام براي مقابله با قرآن و قصه هاي حقيقي آن، به ساخت و ترويج داستان هاي خرافي و باطل اقدام مي كردند تا فضا را بر قرآن تنگ نمايند و مردم را به امور مشابه سرگرم كنند. بي گمان بسياري از داستان هاي بافته شده از سوي نويسندگان از مصاديق لهوالحديث است كه براي مقابله با ديدگاه هاي درست و حقيقتي ساخته و پرداخته مي شود و با سرگرم كردن مردم به امري باطل، آنان را از شناخت و پيروي حق باز مي دارند.
لهوالحديث، افسانه ها، خرافات و گفتارها و سخنان بيهوده و بي فايده اي است كه براي مقابله با حقايق از جمله حقايق قرآن گفته مي شود. (الكشاف، ز مخشري، ج 3، ص 490 و نيز مجمع البيان، طبرسي، ج 8، ص 491)
به هرحال قصه هاي توخالي و تنها سرگرم كننده نيز از مصاديق لهو مي باشد. (لقمان، آيه 6) كه خداوند اين دسته از آدميان را در آخرت زيانكاراني مي داند كه از سرمايه خويش زيان كرده اند: و خسر هنالك المبطلون (غافر، آيه 78) بسياري از قصه پردازان باطل، براي تغيير مسير حق و حقيقت و با تمسخر گرفتن راه حق و راه عقلا به ساخت و ترويج قصه هاي باطل و خرافي اقدام مي كنند. (لقمان، آيه 6) و جهل و ناداني مردم نيز سبب گرايش ايشان به سوي اين قصه ها و قبول داستان هاي بي اساس و خرافي مي شود. (همان) در جهان امروز بسياري از مردم با فيلم نامه هايي كه داراي قصه هاي باطل و خرافي است سرگرم مي شوند و جهل ايشان موجب مي شود تا حتي برخي ها آن قصه ها باور كرده و به عنوان حقايق بپذيرند و براساس آن كنش و واكنش نشان دهند.
اين درحالي است كه قصه هاي حقيقي از جمله قصه هاي قرآني، داراي ريشه هاي تاريخي و به هدف آموزش و پندآموزي و مانند آن بيان مي شود و زمينه براي تفكر و تعقل و راه شناسي ديگران را فراهم مي آورد. قصه هاي قرآني چون تنها به منبع وحي الهي مرتبط است، (بقره، آيات 246 و 252 و آل عمران، آيه 44 و ده ها آيه ديگر) از ويژگي هاي بسياري برخوردار است كه در بخش فلسفه قصه هاي قرآني به آن پرداخته مي شود. خداوند در آياتي از جمله 3 و 4 و 111 سوره يوسف، بهترين قصه را قصه هايي مي داند كه از زندگي واقعي افراد به هدف عبرت آموزي گفته مي شود و اهداف عقلاني و از بيان آن قصه ها مدنظر است. بنابراين تفاوت قصه هاي حقيقي و باطل را مي بايست در اين ويژگي ها جست وجو كرد.
فلسفه و اهداف قصه هاي قرآني
قصه هاي قرآني چون بر منبع وحي متكي است. از ويژگي هاي بسيار انحصاري نيز برخوردار مي باشد؛ زيرا اين قصه ها را كسي بيان مي كند كه بر همه جزئيات ظاهري و باطني و آشكار و نهان، آگاه و خبير است و مي تواند تحليل كامل و دقيقي از وضعيت ارائه دهد. قصه هاي قرآني، قصه هايي است كه فرصت تفكر و تدبر را فراهم مي آورد و راه را از چاه نشان مي دهد. براي درك و فهم قصه هاي قرآني نگاهي به فلسفه و اهدافي كه قرآن براي آن بيان كرده مي تواند راهگشاي خوبي باشد. از اين رو، دراين بخش به فلسفه و اهداف قصه هاي قرآني از زبان قرآن و خداوند اشاره مي شود.
1. آرامش: خداوند در آياتي از جمله آيه 34 سوره انعام و 101 سوره اعراف و 49 و 120 سوره هود و 102 و 103 سوره يوسف، ذكر قصه هاي حقيقي از پيامبران درقرآن براي حضرت پيامبر(ص) و مخاطبان قرآن را عاملي مهم در ايجاد آرامش و تقويت آن برمي شمارد و مي فرمايد كه اين قصه هاي حقيقي، موجبات قوت قلب آن حضرت(ص) را فراهم مي آورد. بنابراين خوانندگان مؤمن قرآن نيز از اين قصه ها به آرامش خاطري خاص مي رساند كه شباهت خاصي با آرامش حاصل در پيامبر(ص) خواهد داشت؛ زيرا آگاهي از تاريخ گذشتگان به طور واقعي و مشكلات و موفقيت هاي آنان، روحيه آدمي را به گونه اي بازسازي مي كند كه ديگر خوف و حزني برايش باقي نمي ماند.
2. دلداري: تسلي بخشيدن خداوند به پيامبر(ص) به علت مخالفت مردم با وي با بيان مكرهاي برادران يوسف (ع) كه در آيات 102 و 103 سوره يوسف آمده و نيز از طريق بيان قصه هاي نوح (هود آيات 48 و 49) و قصه اصحاب كهف (كهف، آيات 6و9) يكي از اهداف قصه هاي قرآني و بيان فلسفه آن است.
3. اتمام حجت: از ديگر اهداف بيان قصه هاي قرآني، از جمله قصه هاي اصحاب رس و نحوه نابودي شان به سبب مخالفت با آموزه هاي وحياني پيامبران، اتمام حجت به مخاطبان مخالف مي باشد. خداوند در آياتي از جمله 37 و 38 سوره فرقان و 12 و 14 سوره ق به اين هدف و فلسفه اشاره مي كند.
4. استقامت: بي گمان توجه به داستان پيامبران و سرنوشت اقوام مؤمن و كافر ايشان، زمينه را براي تغيير روحيه و ايجاد روحيه استقامت و پايداري در مسير توحيد هموار مي سازد. از اين رو خداوند، قصه هاي قرآني را داراي اين ويژگي برمي شمارد و هدف از بيان آنها را دستيابي به اين هدف در مؤمنان برمي شمارد. (هود، آيات 49، 100 و 112)
5. تذكر: نقل سرگذشت پيشينيان، سبب يادآوري و بيدارباش مخاطبان است. برهمين اساس خداوند، قصه ها و سرگذشت راستين پيامبران و مردماني را مطرح مي كند كه در گذشته زندگي كرده اند. از آنجايي كه تاريخ به گونه اي تكرار مي شود و رفتارهاي هرشخص و يا امتي، در شرايط هر چند متفاوتي، همان تأثيرات پيشين را به جا مي گذارد، خداوند قصه هاي واقعي پيشينيان را مطرح مي كند تا هشداري براي مخاطبان باشد و مسير حق را شناخته و در آن گام بردارند و حركت در مسير باطل كه سرنوشت نكبت و ذلت را به همراه دارد خودداري ورزند. (هود، آيه 120 و نيز طه، آيه 99)
6. تفكر: پيامبران از جمله پيامبر(ص) موظف به تبيين قصه هاي افرادي از جمله بلعم باعورا است تا مخاطبان را به تفكر وادارد؛ زيرا وي از عالمان يهودي بود كه با دستيابي به مقدماتي از بصيرت و قرب، به سوءاستفاده از علم و دانش خويش پرداخت و آن را عليه حضرت موسي(ع) و راه حق به كار گرفت و خداوند وي را مجازات سختي نمود. (اعراف، آيات 175 و 176) از آنجايي كه داستان بني اسراييل با امت اسلام مشابهت هاي بسياري داشته و يا خواهد داشت و به فرمايش پيامبر(ص) طابق النعل بالنعل، هرآنچه برايشان رفته بر سر امت محمد(ص) خواهد رفت، خداوند قصه آنان را در بخش عمده اي از قرآن نقل مي كند تا زمينه تفكر درباره ايشان براي امت محمدي(ص) فراهم آيد. (بقره، آيه73) در همين زمينه داستان حضرت ايوب(ع) زمينه تعقل و انديشه امت است (ص، آيات 41 و 43) چنان كه داستان بقره و كشته شدن و احياي وي به ماليدن بخشي از بدن گاو ذبح شده، نيز از عوامل تفكري بشر است كه در آيات 67 و 73 بيان شده است. به هرحال، هدف از قصه هاي قرآن برانگيختن تفكر وانديشه مخاطبان است كه در اين آيات و آياتي ديگر بيان شده است.
7. حكمت: بيان داستان موسي(ع) و خانواده اش در كوه طور براساس هدف و مصلحتي حكيمانه و سازنده است كه در آيات 6 و 7 سوره نمل بدان توجه داده شده است بنابراين مي توان گفت كه تبيين حكمت از اهداف و فلسفه هاي قصه هاي قرآني است.
8- حقانيت پيامبر(ص): بيان داستان طالوت و هلاكت جالوت از طرف خداوند، براي پيامبر(ص) نشانه اي از حقانيت رسالت آن حضرت(ص) است كه در آيات 249 و 251 و 252 سوره بقره به آن اشاره شده است.
9- حقانيت معاد: بيان قصه ها و سرگذشت هاي اصحاب كهف به هدف تبيين حقانيت معاد و از ميان بردن ترديدها و زمينه هاي ايجادي آن، از جمله فلسفه هاي قصه هاي قرآني است كه در آيه 21 سوره كهف به آن توجه داده شده است.
10- خداشناسي: در قصه هاي قرآني، امور بسياري از جمله خداشناسي مورد توجه است. به اين معنا كه در قصه هاي يوسف(ع) و برادرانش، مي توان نشانه هاي روشني براي خداشناسي يافت (يوسف، آيه 7) چنان كه در قصه سرگذشت ابراهيم(ع) و لوط(ع) و اقوام ايشان، اين نشانه ها را مي توان يافت. (حجر، آيات 51 و 75 و 77) همچنين مي توان نشانه هاي روشني از خداشناسي را در داستان مردم سبا و علل فروپاشي و انهدام آن دولت و تمدن يافت كه خداوند به صراحت اين مطلب را در آياتي از جمله 15 تا 19 سوره سبا بيان كرده است.
11- فهم: از جمله فلسفه قصه هاي قرآني مي توان به نقش داستان و تمثيل هاي واقعي و حقيقي در تفهيم حقايق اشاره كرد. از اين رو بسياري از مردم براي تفهيم حقايق و مطالب علمي از داستان و تمثيل بهره مي گيرند. (ذاريات، آيات 23 و 24)
12- عبرت گيري و پندآموزي: شايد هنگامي كه از فلسفه قصه سخن به ميان مي آيد نخستين چيزي كه به اذهان آدمي تبادر مي كند، تاثير قصه در حوزه عبرت و پندآموزي است. خداوند نيز در آياتي از جمله 51 و 57 و 77 سوره حجر و 15 تا 17 سوره سبا و 37 تا 40 سوره ذاريات به اين كاركرد قصه توجه داشته و براساس آن، قصه هاي قرآني را بيان مي كند. بر اين اساس در آيات 110 و 111 سوره يوسف، بيان داستان پيامبران و امت هاي ايشان را مايه عبرت خردمندان برمي شمارد و در آيات 176 تا 190 سوره شعراء بيان سرگذشت شعيب و مردم «ايكه» را در بردارنده درسي بزرگ و عبرت آموز براي ديگران مي داند. در آيات بسيار ديگري از جمله 10 و 11 سوره شعرا، 15 تا 36 سوره نازعات، 13 و 20 سوره يس، اين فلسفه را مورد توجه قرار داده و بر عبرت آموزي ديگران از اين قصه هاي قرآني تاكيدمي كند.
13- موعظه و پند: نقل سرگذشت پيامبران گذشته به هدف موعظه براي مومنان و مخاطبان باورمند، از ديگر فلسفه هايي كه خداوند براي قصه هاي قرآني بيان مي كند. (هود، آيه 120)
14- عبوديت: بي گمان بيان قصه هايي خاص از جمله قصه حضرت عيسي(ع) موجب مي شود تا عبوديت و بندگي خداوند در آدمي تقويت شود. از اين رو فلسفه برخي از قصه هاي قرآني را ايجاد عبوديت و بندگي خدا در مخاطبان خود معرفي مي كند. (زخرف، آيات 57 و 59، 63 و 64)
15- علم: پيدايش آگاهي و زدودن هرگونه ابهام از مقاطع پنهان تاريخ از ديگر فلسفه هايي است كه خداوند در آياتي از جمله 44 سوره آل عمران، 94 سوره توبه، 49 سوره هود و 12 و 102 سوره يوسف و نيز 2 و 3 سوره قصص، براي قصه هاي قرآني برمي شمارد. علم و آگاهي پيامبر(ص) نيز از جمله فلسفه هاي بيان قصه هاي قرآني است كه در آيات 25 و 49 سوره هود و نيز 3 و 4 سوره يوسف به آن اشاره شده است. آنچه بيان شد، ديدگاه قرآن از علت و فلسفه بيان قصه هاي قرآني است. با نگاهي به اين مجموعه مي توان دريافت كه قصه هاي خوب، قصه هايي هستند كه اين گونه اهداف را مدنظر قرار داده و تعقيب مي كنند و هر قصه ديگري كه بيرون از دايره فلسفه هاي بيان شده باشد، قصه هاي باطلي است كه موجب تباهي خلق و خالق قصه خواهد شد. بنابراين كساني كه داستان ها و رمان هايي را مطالعه مي كنند كه بيرون از اين چارچوب نگاشته شده، مي بايد خود را به عنوان مبطل قلمداد كرده و از عمل خويش توبه كرده و به سوي قصه ها و رمان هايي در چارچوب يادشده گرايش يابند.
اصول تربيتي در داستانهاي قرآن
قرآن كريم چشمه فياضي است كه در طي قرون متمادي همواره تشنگان هدايت را از زلال خود سيراب نموده و رهپويان طريق هدايت، دل و جان خويش را در اين چشمهسار زلال شستشو دادهاند و خود را به عطر آن معطر ساختهاند. قرآن هدفي جز تربيت و هدايت انسانها و رهنمون ساختن كاروان بشري به سر منزل سعادت دنبال نميكند. از اين رو همه شريانها و رگها و مويرگهاي قرآن به «قلب هدايت» منتهي ميشود و هيچ خبر، حادثه، مثال و موردي نيست كه در قرآن بينتيجه و بيهدف طرح شده باشد.
يكي از روشها و شيوههاي جاذب و موثري كه قرآن كريم براي القاي پيام و رشد و تربيت پيروان خود از آن فراوان بهره جسته است، روش نقل داستان و بيان سرگذشت انبياء و اشخاص و امتهاي پيشين است. داستانهاي قرآن بهترين و جاذبترين روش در تربيت و هدايت انسانها به شمار ميروند و در پرتو درسهاي تربيتي و عبرتهاي اخلاقي كه در لابه لاي داستانهاي زيباي قرآن جلوهگر شده، هر كس به بهترين وجه، طريق هدايت را باز مييابد. تجربه تربيتي نشانگر آن است كه مواعظ ديني و پندهاي اخلاقي در قالب داستان و حكايت بيشترين تاثير و نفوذ را بر روح و روان مخاطبين به جاي ميگذارد و از همين روست كه قرآن و ساير كتب آسماني از اين ابزار مكرر استفاده نموده، از آن در جهت رشد اخلاقي و تربيتي مردم سود جسته است. قرآن كريم در قالب داستانهاي خود تابلوهاي باشكوه و نفيسي از ايمان، ايثار، شجاعت، تواضع، جوانمردي و بالاخره تمامي فضايل و مكارم اخلاقي را در بديعترين و زيباترين تصاوير ترسيم نموده كه مناظر دلنواز آن چشم دل هر بينندهاي را بياختيار به خود متوجه ميسازد و پنجه در اعماق عواطف انسان ميافكند و مايه عبرت و بيداري وي ميشود.
از سوي ديگر قرآن براي برحذر داشتن انسانها از زشتيها و پلشتيها تصاويري زنده و روشن از برخي انسانها و امتهاي پيشين كه در چنگال هوي و هوسها و آلودگيهاي اخلاقي گرفتار بودهاند، به نمايش ميگذارد تا ديگران آن را نصب العين خويش قرار دهند و از فرو غلتيدن به همان گردابي كه گذشتگان بدان گرفتار آمدند، مصون بمانند. قرآن حوادث و جريانات و حكايتهاي خود را همچون آينهاي پيش روي انسان ميگذارد تا وي چهره زندگي خود و آينده خويش را در آن ببيند و با آن طرحي نو براي بهتر زيستن خويش دراندازد.
دقت و تامل در داستانهاي قرآن، گوياي اين حقيقت است كه خداوند متعال در قالب اين حكايتها از هيچ نكتهاي براي تربيت و پرورش و پالايش روحي و معنوي انسان فروگذار نكرده است و در اصل، داستانهاي قرآن را بايد يك مجموعه كامل تربيتي دانست كه اگر جز اين داستانها چيز ديگري در قرآن يافت نميشد، همان براي رشد و هدايت آدمي كافي بود. آري، به جرأت بايد گفت روح قرآن و اهداف و اصول و اسلوب تربيتي آن در داستانهاي زيبا و شيواي قرآني تجلي نموده و شناخت دقيق و عميق اين داستانها و پي بردن به ظرايف و لطايف تربيتي نهفته در بطون اين داستانها ما را به روح حاكم بر قرآن واقف ميسازد.
گرچه موضوع داستانهاي قرآني از ديرباز مورد توجه دانشمندان و انديشمندان قرآني بوده و دقت و تامل در لطايف و ظرايف نهفته در هر يك از داستانها مبداء خلق آثار گرانسنگي در عالم اسلام بوده است؛ اما نگاه به داستانهاي قرآن از زاويه تربيتي و توجه به پيامها و جلوهها و اصول و روشهاي تربيتي آن بحثي تازه و نوظهور است كه به تازگي مورد توجه محققان و قرآن پژوهان معاصر قرار گرفته است و ميرود تا پردههايي از اين رخساره زيباي قرآني نيز كنار زده شود و جلوههايي ديگر از حسن اين عروس دلربا بر همگان آشكار گردد.
ايمان و اطاعت، تنها عامل پيروزي بر دشمن
يكي از شاهكارهاي بزرگ انقلاب اسلامي عينيت بخشي به افسانه ها در زندگي مردم است. بسياري از افسانه ها را مردم ايران به واقعيت تبديل كردند و نشان دادند كه آنها نه تنها افسانه نبوده بلكه حقايق قابل دسترسي است كه مي توان آن را به واقعيت تبديل كرد.
عينيت افسانه ها در عصر حاضر
در آيات قرآني و نيز سيره اسلامي اين معنا بارها تكرار شده است كه يك بيست در برابر دويست مي ايستد و پيروز مي شود. خداوند مي فرمايد: اي پيغمبر! تحريض كن مؤمنين را بر كارزار، اگر از شما بيست نفر صبور يافت شوند بر دويست نفر غلبه مي يابند و اگر از شما صد نفر باشند بر هزار نفر از كساني كه كافر شدند غالب مي شوند، به خاطر اينكه آنان مردمي هستند كه نمي فهمند؛ اكنون خداوند سبك كرد از شما و دانست كه در شما ضعفي است، حال اگر از شما صد نفر شكيبا و مقاوم يافت شوند بر دويست نفر غلبه پيدا مي كنند و اگر از شما هزار نفر يافت شوند بر دو هزار نفر غالب مي آيند به اذن خدا و خدا با صابران است (انفال، آيات 55 و 56).
همچنين فرشتگان براي امداد و ياري مؤمنان در جنگ حاضر مي شوند و امدادهاي غيبي الهي با حضور فرشتگان موجب مي شود تا مؤمنان در جنگ پيروز شوند. (انفال، آيات 9 و 10 و آيات ديگر)
بسياري از اين گفته ها همانند اساطيرالاولين و افسانه ها بود و كسي نمي توانست اينها را به سادگي باور كند تا اينكه انقلاب اسلامي، مؤمناني را به نمايش گذاشت كه جهانيان را مبهوت خود ساختند. در بسيج رزمندگان اسلام نوجوانان كم سن و سالي يافت شدند كه با كوله پشتي پر از سنگ به جنگ عراقي مي رود و او را مي كشد و اسلحه اش را به غنيمت مي گيرد و نزد فرمانده مي آيد و مي گويد كه اكنون طبق فرمايش شما من خودم را به سلاح مجهز كرده و براي جنگ نهايي و حضور در خط مقدم آماده ام.
داستان هاي بزرگي در دوران دفاع مقدس از افسانه بودن به واقعيت تبديل شد و بر مردم معلوم شد كه آنچه خداوند بيان كرده يا در داستان هاي عصر پيامبر(ص) نقل شده، افسانه نبوده است بلكه حقايقي بود كه مي توان در هر عصري آن را به واقعيت تبديل كرد به شرط آن كه ايمان واقعي تحقق يافته باشد و اسالم از لقلقه زباني و حتي ايمان از قلب به تمام وجود و جوارح جريان يابد.
يكي از مشكلاتي كه در مقاطعي از دوران دفاع مقدس پيش آمد، غروري بود كه پس از پيروزي هاي پياپي لشكر اسلام پديد آمده بود. اين پيروزي ها و افزايش امكانات و منابع مادي و مالي موجب شد تا لشكر اسلام در عمليات بيت المقدس و آزادسازي خرمشهر مدتي كوتاه زمينگير شود؛ چرا كه گمان بر آن رفت كه عامل پيروزي، عده و عده (نفرات و تجهيزات) است. در اين زمان بود كه فرماندهان نزد امام خميني(ره) مقتداي خويش رفتند و از انفاس قدسي آن حضرت بهره بردند
مشكل شما غرور نفرات و تجهيزات است. شما با نام خدا و با ايمان بسيجي برويد تا فتح و نصرت نصيب شما شود. آنگاه فرماندهان دريافتند كه مي بايست توكل و توسل را مبناي رفتار خويش قرار دهند و گرفتار غرور نفرات و تجهيزات نباشند. بدين ترتيب آنان مي روند و خرمشهر را با وجود چند لشكر مجهز عراقي، آزاد و ده ها هزار نفر را اسير مي كنند. آنگاه امام خميني اين حقيقت را گوشزد مي كند كه: «خدا خرمشهر را آزاد كرده است» چون كه: «ما النصر الا من عندالله ان الله عزيز حكيم (انفال، آيه 10) و يا ايهاالذين امنوا ان تنصرالله ينصركم و يثبت اقدامكم (محمد، آيه7) پس هنگامي كه خدا را ياري كنيد نصرت و پيروزي فرا رسد.
تجهيزات و نفرات، عامل بازدارندگي دشمن
جالب اين است كه براساس آموزه هاي وحياني قرآن، تجهيزات و امكانات و نفرات هر چند كه مهم و ارزشي باشد هرگز عامل و علت پيروزي و نصرت نيست. از اين رو در آيه 60 سوره انفال مي فرمايد: واعدو لهم مااستطعتم من قوه و من رباط الخليل ترهبون به عدوالله و عدوكم و آخرين من دونهم لاتعلمونهم الله يعلمهم و ماتنفقوا من شيء في سبيل الله يوف اليكم و انتم لاتظلمون؛ و آماده كنيد براي (كارزار با) ايشان هرچه را مي توانيد از نيرو و از اسبان بسته شده كه بترسانيد با آن دشمن خدا و دشمن خود را و ديگران را از غير ايشان كه شما آنان را نمي شناسيد و خدا مي شناسد و آنچه كه در راه خدا خرج كنيد به شما پرداخت مي شود و به شما ظلم نخواهد شد.
اين بدان معناست كه تجهيزات و امكانات نظامي و نفرات كارآزموده جنگي تنها عامل ارعاب و ترس دشمنان و عامل بازدارندگي دشمن و مانع از حملات آنان است، ولي هرگز در اين آيه سخني از نصرت و پيروزي نيست؛ يعني با تجهيزات و شمار رزمندگان، شما به پيروزي نمي رسيد بلكه تنها عامل پيروزي بر دشمن همان ايمان به خدا و اطاعت از اوست كه همان روحيه بسيجيان امام خميني بوده است
پس اگر خواهان پيروزي و نصرت بر دشمن هستيم مي بايست خود را به عواملي از اين دست يعني اطاعت از خدا و ولايت و ايمان به خدا و نصرت او با انجام اطاعت از خدا و ولي او مجهز كنيم تا پيروز شويم. بنابراين، هر چند كه آموزش نيروي انساني كارآزموده و رزم آور و تجهيزات پيشرفته نظامي خوب است ولي بايد دانست كه تنها نقش بازدارندگي و ترس و ارهاب را خواهد داشت و تنها عامل پيروزي، همان ايماني است كه در شكل اطاعت از خدا و رسول و ولي او تجسم مي يابد.
آیا داستان حضرت یوسف علیه السلام واقعیت دارد؟
با بعثت رسول گرامی اسلام ـ ص ـ و نزول قرآن، خدای متعال یكبار دیگر این داستان بزرگ اخلاقی را به وسیله پیك وحی به پیامبر خویش برای ارشاد مردم ابلاغ فرمود، و نام زیبای «احسن القصص» را بر آن نهاد. این تعبیر نشان از واقعی بودن قصه است. قرآن مجموعه وحی خداست كه به زبان پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله ـ جاری گشته و در آن بیان هر چیزی كه در هدایت انسانها لازم است وجود دارد.[1] قرآن كریم از معجزات جاوید پیامبر ـ صـ است و از نظر فصاحت و بلاغت و حقایق و معارف عالی معجزه بوده و انسانها از آوردن مثل آن عاجز هستند.[2] شواهد عقلی و نقلی نشان میدهد كه دست تغییر و تحریف به این كتاب آسمانی نرسیده[3] قرآنی كه در دست ما است عین همان قرآنی است كه بر پیامبر اكرم (ص) نازل شده است.[4]
برای اثبات این مطلب به دو آیه زیر استناد میكنیم: قرآن كریم قاطعانه میفرماید: «لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه»؛ از پیش و پس، باطل به قرآن راه نمییابد.[5] و در مورد پیامبر ـ ص ـ كه گیرنده آیات قرآن و ابلاغ كنندة آن است، میفرماید: و ما ینطق عن الهوی إن هو الا وحی یوحی؛ «او (پیامبر) از روی هوی و هوس سخن نمیگوید. آن نیست مگر به او وحی میشود.[6] پس ایمان به قرآن كه كلام خداوند و كتاب آسمانی شریعت ماست، واجب است و انكار حتی سورهای یا آیهای از آن موجب خارج شدن از دین است.
با این حال كسانی بودند كه از بدو به وجود آمدن دین مقدس اسلام و نزول وحی و قرآن، لحظهای از كینه توزی و عناد دست برنداشته، و به اشكال مختلف در صدد خاموش كردن نور مبین اسلام بودهاند و با شبهه پراكنی و اشكال تراشی، كلام خداوند را زیر سوال می بردند، هم اكنون نیز افرادی هستند كه شبهات زیادی به قرآن وارد میكنند و متأسفانه در بین مسلمانان و در داخل كشورهای اسلامی، قلم و زبان و امكانات عدّهای به ظاهر مسلمان، دستگاه تبلیغاتی دشمنان اسلام و قرآن گردیده است كه در واقع تخریب چهرة منوّر اسلام به دست این عدّه بیشتر صورت میگیرد!
داستان یوسف نشان میدهد چگونه انسان میتواند عفّت و تقوا و فضایل اخلاقی را بر شهوات و هوی و هوس های خود برتری دهد و به ما میآموزد كه چگونه باید در برابر اغوای گمشدگان در وادی شهوت نهراسیم و از راه حق منحرف نشویم درست است كه سوره یوسف، داستان زندگی یكی از پیامبران الهی است، اما یكی از زیباترین داستان های قرآن به شمار میرود كه خداوند متعال در همین سوره میفرماید: «نحن نقص علیك أحسن القصص بما اوحینا إلیك هذا القران»[7] ما از طریق وحی این قرآن به تو، بهترین سرگذشتها را برای تو بازگو كردیم.
این قصه به عنوان یك رویداد مهم تاریخی كه جذابیّت خاص و جنبههای اخلاقی ارزشمندی دارد، از زمانِ رخداد آن، بر سر زبان ها بوده است. قدیمیترین متن مذهبی كه این داستان را باز گفته، تورات است[8] و پس از آن نیز توسط گویندگان و نویسندگان به گونههای مختلف نقل گردیده است؛ متأسفانه قصه یوسف به مرور زمان به دست صنفی از ناقِلان، جلوههای واقعی خود را از دست داد و به داستان عاشقانه و شهوت انگیز مبدّل گشت تا این كه با بعثت رسول گرامی اسلام ـ صـ و نزول قرآن، خدای متعال یكبار دیگر این داستان بزرگ اخلاقی را به وسیله پیك وحی به پیامبر خویش برای ارشاد مردم ابلاغ فرمود، و نام زیبای «احسن القصص» را بر آن نهاد. این تعبیر نشان از واقعی بودن قصه است.
قصه یوسف بعد از اسلام نیز از پیرایههای جماعتی از نویسندگان و شاعران در امان نماند. به حدّی كه در ردیف داستان های عشقی «لیلی و مجنون» قرار گرفت.[9] ولی با توجه به حقانیت قرآن و روایات معتبر اهلبیت ـ علیهم السلام ـ كه در شرح و تفسیر این قصه در دست است، میتوان به دور از پیرایههای دیگران، قصه یوسف را بازگفت. سورة یوسف، داستان زندگی یكی از پیامبران الهی است، اما یكی از زیباترین داستان های قرآن به شمار میرود كه خداوند متعال در همین سوره میفرماید: «نحن نقص علیك أحسن القصص بما اوحینا إلیك هذا القران»ما از طریق وحی این قرآن به تو، بهترین سرگذشتها را برای تو بازگو كردیم
داستان یوسف آن گونه كه بعضی پنداشتهاند، یك داستان عشقی نیست. این داستان به شكلی كه در قرآن آمده سراسر پند است، و در لابلای این داستان عالیترین مضامین اخلاقی و تربیتی نهفته است.
داستان یوسف ما را با شخصیت دو گروه از انسان ها آشنا میكند ؛گروهی كه پرچم ایمان، تقوا و توكّل به خدا را به دست گرفته و خود را به دست توانای حق سپردهاند و در همه حال از او طلب فیض دارند و گروهی دیگر كه دیو نفس بر روحشان زنجیر زده و به خود وابسته كرده است، هر چه هوای نفس میگوید، مطیع هستند و چشم بسته در وادی برهوت شهوت و غفلت میتازند، سرنوشت گروه اوّل عزّت، بزرگی و وصال است و سرنوشت گروه دوّم سرافكندگی، خجلت و پشیمانی است.
داستان یوسف نشان میدهد چگونه انسان میتواند عفّت و تقوا و فضایل اخلاقی را بر شهوات و هوی و هوس های خود برتری دهد و به ما میآموزد كه چگونه باید در برابر اغوای گمشدگان در وادی شهوت نهراسیم و از راه حق منحرف نشویم. زندان و تاریكی و تنهایی را به جان بخریم و قدمی بر خلاف اخلاق برنداریم. این داستان شعله امید را در دل ها زنده میدارد و فاصله میان قعر چاه و سریر عزّت را كوتاه میسازد. فرجام نیك پرهیزكاران را آشكار میكند و رسوایی و ناكامی خطاكاران را برملا میگرداند و لذت عفو و اغماض و خویشتنداری را به نوع بشر میشناساند.
ای خوشا چشمی كه عبرت بین بُوَد عبرت از نیك و بدش آئین بُوَد[10]
پی نوشت ها : [1] . نحل/89. [2] . بقره/23. [3] . حجر/9. [4] . معرفت، محمد هادی، صیانة القرآن عن التحریف، ج اوّل، ص 59 ـ 35. [5]. فصلّت/42. [6] . نجم/4 - 3 . [7] . یوسف/3. [8] . تفسیر نمونه، ج 9، ص 294، به نقل از كتاب مقدس تورات، سفر تكوین، فصل 37. [9] . رادمنش، عزت الله، تاریخ در قرآن، ص 99. [10] . مستقیمی، مهدی، قصة حضرت یوسف ـ علیه السّلام ـ به روایت منابع اسلامی.
قرآن دربارهی آغاز آفرینش چه میگوید:
ثُمَّ اِسْتَویٰ إِلَی اَلسَّمٰاءِ وَ هِیَ دُخٰان :آن گاه آهنگ آسمان کرد و آن دودی بود. (فصّلت11)یعنی مبدأ خورشید و سیارات همه چیزی دود آسا بوده است.
شب را بر روز فرو میپیچد و روز را بر شب فرو میپیچد. (زمر5)این آیه را وقتی میتوانیم درست توجیه و تفسیر کنیم که قایل به کرویت زمین باشیم و گردش آن را-در حالی که نیمی از آن تاریکی و نیمی همواره روشن است-بپذیریم.
و منزلهایی برای ماه معین کردهایم تا آنکه چون شاخک خشکیده خرما باز گردد. (یاسین”39)تشبیه هلال به شاخهی خشکیدهی خرما بسیار پر معناست زیرا در کرهی ماه نیز نهسبزهیی است، نه آبی و نه آثار زندگانی... نه خورشید را سزد که با ماه درگیر شود؛ و نه شب بر روز پیشی جوید و هر کدام در مداری[جداگانه] شناورند. (یاسین4) قرآن فضا را چون فراخنایی که از آن راههای گوناگون میگذرد ترسیم میکند: وَ اَلسَّمٰاءِ ذٰاتِ اَلْحُبُک :و پس از آن زمین را در حال غلتانیدن گسترد. (ذاریات”7)و نیز در آیهی پر مغز دیگری-که بر خلاف پندار مفسّران قدیمی ارتباطی به روز رستاخیز ندارد-زمین را در حال حرکت رقم میزند: و کوهها را ساکن میپنداری و حال آنکه آنها ابر آسا در حرکتند! (نمل”88)این امر صرفاً بیان یک حقیقت علمی است که هم اکنون نیز صادق است وگرنه اگر خدا میخواست وضع کوهها را در روز قیامت ترسیم کند به گونهیی دیگر توضیح میداد چنان که در سورهی، طه”1 ظ 5فرمود:
و دربارهی کوهها از تو میپرسند بگو:پروردگارم آنها را یک سر ریز ریز خواهد کرد! (طه”1 5)پس آن آیه ابداً ارتباطی به آیهی فوقالذکر ندارد. همچنان که در مورد آبهای زیر زمینی فرماید: مگر ندیدهای که خدا از آسمان بارشی فرو آورد پس آن را در چشمههایی که در [طبقات زیرین] زمین است رشته رشته روان کرد؟ (زمر”21)آن گاه یادی از مبدأ زندگی میکند: «وَ جَعَلْنٰا مِنَ اَلْمٰاءِ کُلَّ شَیْءٍ حَی» و هر چیز زندهیی را از مبدأ آب پدید آوردیم. (انبیاء”3 ظ )و خدا هر جنبدهیی را از آب آفرید. (نور45)
آیا به آن کس که تو را از خاک نرم خلق کرد کافر شدی!؟ (کهف”37)و چون پروردگارت فرشتگان را گفت من در کار خلقت بشری هستم از گل رستی از [مبدأ] لایی بویناک. 1”(حجر 28)قرآن گاه آغاز آفرینش را از آب و زمانی از «تراب» (خاک زراعتی) و هنگامی از «طین» یا از «لای بدبو» میداند که با اکتشافات علمی سازگار است.
و در سورهی اعراف میخوانیم: و در حقیقت ما شما را خلق کردیم، آنگاه به شما صورت[مناسب] دادیم پس فرشتگان را گفتیم به آدم سجده کنید:جز ابلیس که از شمار سجده کنندگان نبود [همه]سجده کردند(اعراف19)از این آیه میتوان خلقت مرحله بندی شدهی نوع انسان را استنباط کرد و مراد از روزیا «یوم» چنان که از برخی آیات قرآن مستفاد میشود گاه هزار سال و زمانی پنجاه هزار سال است. ”2”
«وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْوٰاراً» :خدا شما را در طی اطوار مختلف آفرید. (نوح”14) «هَلْ أَتیٰ عَلَی اَلْإِنْسٰانِ حِینٌ مِنَ اَلدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً» آیا انسان را آن دم از روزگار یاد آید که چیزی در خور یاد کرد نبود؟ (انسان”1) «وَ مٰا مِنْ دَابَّةٍ فِی اَلْأَرْضِ وَ لاٰ طٰائِرٍ یَطِیرُ بِجَنٰاحَیْهِ إِلاّٰ أُمَمٌ أَمْثٰالُکُم» و هیچ جنبندهیی در زمین و هیچ پرندهیی که با دو بال خود میپرد نیست؛ مگر آنکه آنها نیز مانند شما جماعتهایی میباشند! (انعام”38)
مراد از «حماء مسنون»، گل بدبوی تخمیر یافته است. رک حج”47 و معارج”4.
بدین ترتیب خدا تمام اصناف جانوران را با انسان پیوند میدهد.
«یَخْلُقُکُمْ فِی بُطُونِ أُمَّهٰاتِکُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِی ظُلُمٰاتٍ ثَلاٰث» شما را در شکمهای مادرانتان میآفریند، آفرینشی از پس آفرینش دیگر، درتاریکیهای سهگانه. (زمر”6)مراد از تاریکیهای سهگانه، تاریکی داخل مشیمه و رحم و شکم است. چگونه پیامبر اسلام در چهارده قرن پیش-که هنوز دانش زمان نیز اقتضا نمیکرده-از این امر آگاه شده است؟ آیا بر حسب تصادف یا القاء ناخودآگاه بوده؟ ولی اطلاعاتی که قرآن به ما میدهد یکی دو تا نیست که بر تصادف حمل کنیم.
اینک باید توجه کنیم که همین انسان که از «رحم زمین» بیرون میآید-و طبعامعروض هزار و یک بلا و دستخوش پیری و بیماری است-پس از اینکه از «شیطان» فریب میخورد رستگاری خود را در اطاعت از نوامیس الاهی مییابد و رو به مبدأ عالم میکند و میکوشد تا، به پیروی از پیامبران، به «انسان آرمانی» نزدیک شود، و چون «آدمزمینی» در «اسفلالسافلین» مادهی تاریک سقوط نکند.
«یٰا أَیُّهَا اَلْإِنْسٰانُ إِنَّکَ کٰادِحٌ إِلیٰ رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاٰقِیه» راستی را که ای انسان تو به سوی پروردگارت تلاش کنندهیی، با تلاشی هر چه تمامتر، و سرانجام او را ملاقات خواهی کرد. (انشقاق”6)و از آنجا که مثال اعلی به خدا تعلق دارد، آدمی باید همواره کوشا باشد که از «عالم ملک» به سوی «عالم ملکوت» خیر بردارد تا سرانجام کمال خود را احراز کند. چرا که عهد الست بر این رفته.
و چون پروردگارت از اعقاب و زاد و رود فرزندان آدم[پیمان فطری] گرفت و خود آنها را بر خودشان به گواهی واداشت که «آیا من پروردگار شما نیستم!؟»پاسخ دادند: «چرا گواهی دادیم»، تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این[امر] غافل بودیم یا مبادا بگویید:جز این نبوده که پدران ما از دیر باز شرک ورزیده بودند و ما هم زاد ورود [آنها] از پی ایشان بودیم! آیا ما را به[کیفر] آنچه هرزه کاران انجام دادهاند هلاک میکنی؟ و این گونه آیات خود را به تفضیل باز مینماییم و امید که آنها [به سوی حق] باز گردند. (اعراف”172-”174)
به دنبال این آیه و مۆید همین معنا، میفرماید: و چون خداوند از پیامآوران پیمان گرفت که هرگاه به شما کتاب و حکمتی دادم سپس شما را فرستادهیی آمد که آنچه را پیش شماست تصدیق کرد، البته به اوایمان بیاورید و حتماً یاریش کنید! فرمود: «آیا اقرار کردید و در این باره پیمانم را پذیرفتید؟»پاسخ دادند: «اقرار کردیم!» فرمود: پس گواه باشید و من با شما از گواهانم. (انعام”162-”163)بدین ترتیب آدمی با رنج و تلاش برای عروج به جهان برین و رهیدن از آلودگیهای زمین در برابر پروردگار جهان، اسلام یا تسلیم را بر میگزیند زیرا که رستگاری همه در این تمکین است: «قُلْ إِنَّ صَلاٰتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیٰایَ وَ مَمٰاتِی لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ `لاٰ شَرِیکَ لَهُ وَ بِذٰلِکَأُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ اَلْمُسْلِمِین» بگو در حقیقت نماز من و آداب[دینی] من و زندگی من و مرگ من[همه] برای خدا، پروردگار جهانهاست، و من بر این[کار] دستور یافتهام و من نخستین مسلمانانم. (انعام”162)
قصه و کارکرد هاي آن براي کودکان
کودکان شيفته قصه و قصه گويي هستند. قصه تأثيري ژرف در روان، زبان و شخصيت کودک برجا ميگذارد. برخي از تأثيرات قصه در کودکان عبارتند از:
انتقال مفاهيم: قصه به دليل کشش، زيبايي و بر انگيختن کنجکاوي ميتواند بسياري از مفاهيم را به دنياي کودک انتقال بدهد. روش غير مستقيم انتقال مفاهيم نه تنها باعث جذب بهتر و سريعتر مفاهيم به ذهن و زبان کودک ميشود که فهم آنها را عينيتر و سادهتر ميسازد. به همين دليل ميتوان داستان را از جديترين و بنياديترين روشهاي انتقال مفاهيم به دنياي مخاطب بويژه کودکان دانست. به عنوان مثال داستانهاي علمي در همين جهت ساخته و پرداخته ميشوند.
انتقال ارزشها: قصهها در طرح فضيلتها و بايستهاي رفتاري يا تخطئه و نفي ضدّ ارزشها و رفتارهاي زشت و ناروا تأثيري ژرف دارند. از دير باز تاکنون، و در همه ملتها و اقوام اين ويژگي از شاخصترين خصوصيات داستانها و داستانگويان بوده است. دعوت به راستگويي، شجاعت، انسان دوستي، بخشندگي، کمککردن حتي به حيوانات، پرهيز از دروغ، خيانت، دورويي، ترس، خساست، ناپاکي، ظلم و ديگر رذيلتهاي اخلاقي، محور و موضوع بيشتر داستانها در ملل گوناگون است.
اصلاح رفتارها: قصهها با بياني غيرمستقيم کودک را به اصلاح رفتار دعوت ميکنند. قصه به کودکان و بزرگسالان ميآموزد که بايد چگونه باشند. چون در قصهها همسان سازي و انطباق با قهرمان يا قهرمانان قصه فراهم ميشود. بنابراين اصلاح رفتار طبيعيتر، سريعتر و بهتر اتفاق ميافتد. بسياري اوقات ديده شده است که کودک بلافاصله نقش قهرمان داستان را بازي ميکند. اين ويژگي در قصههاي تلويزيوني محسوستر است.
تقويت خلّاقيت: کودکان پس از شنيدن داستان، گاه خود به داستانگويي ميپردازند يا با اسباب بازيهاي خود داستان را نمايش ميدهند يا به تغيير بخشيهايي از داستان ميپردازند و بنا به علاقه و دنياي خاص خود نامها يا صفحهها و حوداث داستان را تغيير ميدهند. گاه نيز رفتارهاي بديع و مبتکرانه در کودک ديده ميشود که محصول قصههاي شنيده يا خوانده و يا ديده شده است.
تقويت حس کنجکاوي: قصهها به دليل زنجيره حوادث، کودکان را وادار ميکنند که به تعقيب حوادث بپردازند و يا آنچه را که در قصه شنيده اند، در دنياي بيرون جستجو کنند. در يک قصه علمي به خوبي ميتوان زمينه کنجکاوي در بيرون را فراهم کرد. مثلاً اگر قهرمان يک قصه، کودکي است که در جنگل گم شده و از ستارهها يا نشانههاي طبيعت، جهت را پيدا ميکند. ميتوان از کودک نيز خواست تا به همين شيوه جهتيابي کند. کودک پس از شنيدن داستان انگيزهي بيشتر وکنجکاوي افزونتري براي انجام چنين کاري خواهد داشت. اين نکته گفتني است که ما از نيرو و انگيزهاي که داستان در کودکان ايجاد ميکند معمولاً بهرهگيري و استفاده نميکنيم.
اصلاح رفتار: قصهها ميتوانند به اصلاح بهبود و تغيير رفتار کمک کنند. در نظام سنتي قصهگويي، نتيجهگيريهاي پس از قصه عمدتاً به همين معنا و قصد بوده است. به عبارت ديگر مقصد قصه، عبرت آموزي بوده است و ترديدي نيست که اگر در پايان قصه، باب موعظه و نصيحت باز نشود و قصه خود آموزنده و عبرت آموز باشد، چنين تأثيري را به صورت پيدا و پنهان در رفتار کودک خواهد داشت.
زبان آموزي: قصهها، کودک را با واژهها، اصطلاحات، ضرب المثل ها و... آشنا ميسازند به همين دليل قصهها نقش مهم و جدي در زبان آموزي ايفا ميکنند. در کنار قصهگويي ميتوان از کودک خواست تا کلمه يا کلماتي را تکرار کند يا مثلاً بگويد که قهرمان از کجا حرکت کرده نامش چه بوده، چه چيزي ديده، چه گفته و...، با اين تکرارها که البته نبايد حرکت و سرعت قصهگويي را کند و يا تحت تأثير قرار دهد، ميتوان به کودک کمک کرد تا کلمات را بيان کرده، به خاطر سپرده و اگر احياناً اشتباه ياد گرفته باشد تصحيح کند. قصه ميتواند فرصت خوبي براي اصلاح لغزشها و اشکالات زباني باشد.
تعامل اجتماعي: اگر کودکان در جريان قصه فعال باشند و حتي بعد از گفتن قصه از آنها درخواست شود که قصه را تعريف کنند، زمينهاي فراهم خواهد شد که با برقراري ارتباط بين سخن گفتن و بيان احساسات، شيوههاي ارتباط با ديگران را تمرين کنند. اين شيوه بويژه براي کودکان خجالتي و انزوا طلب بسيار موثر است.
پيوند فرهنگي: قصه ها عامل انتقال ميراث فرهنگي و پيوند ميان امروز و گذشته ميباشند. کودکان با شنيدن قصهها به آرمانها، آرزوها، رنجها و شاديها، باورها و نوع زندگي گذشتگان پي خواهند برد. گويي، قصهها پلي هستند که کودکان امروزي را به ژرفاي گذشته برده و نوعي آموزش تاريخي نيز مجسوب ميشوند زيرا از لابهلاي قصهها، تصويري از گذشته فرا روي خواننده يا شنونده قرار ميگيرد.
پرورش قدرت تخيل: در قصهها عنصر تخيل بسيار قوي و مؤثر است بسياري از قصهها داراي عناصر تخيلي هستند. تخيل کودک با شنيدن و خواندن داستان پرورش مييابد.گاه ديده شده است که کودک در بيان داستاني که شنيده است به دخل و تصرف ميپردازد يا داستاني بر همان مبنا ميسازد اگر اين تخيل جهت داده شود، کشف استعداد کودکان در زمينههاي ادبي و هنري هموار ميشود. قصه گويي يکي از بهترين راههاي کشف توان و استعداد کودکان است.
فراموشي سنت قصه گويي
قصه گويي قديمي ترين شکل ادبيات است. در روزگاران کهن، تاريخ، سنت ها، مذهب، آداب، قهرماني ها و در واقع غرور قومي به وسيله قصهگوها از نسلي به نسل ديگر منتقل ميشد. قصه گو از گذشته، ماجراهاي قهرمانان و از پستيهاي دشمن قصه ها داشت. از خدايان و اهريمنان، از نيروهاي ماوراي طبيعت و جادويي سخن ميگفت. قصه گو، در بافت اين گونه جامعههاي ابتدايي، همواره شخصي مرکز توجه بوده است.قصه گويي از روي ميل و علاقه، تصويرهاي ذهني و تجسم فکري را جهت مي دهد و به تخيل قصه گو و شنونده دامن مي زند.قصه گويي کمک مي کند کودکان سنت ادبيات شفاهي را درک کنند و گذشته را بفهمند.قصه گويي به بزرگسالان فرصت مي دهد پاي کودکان را به ميدان تجربه هاي ادبي بکشانند بي آنکه پايبند به کتاب باشند
قصه گو ها با استفاده از کنش ها و حرکت اندام ها، کودکان را در داستان درگير مي کنند. هنگامي که بزرگسالان قصه مي گويند کودکان قصه را کار با ارزشي به شمار مي آورند و برانگيخته مي شوند که خود نيز قصه بگويند.قصه و قصهگو آشناي همه ِانسانها در همه روزگاران و جوامع است.قصه تنها، فاتح دنياي کودکان نيست بلکه بزرگسالان نيز هنگام شنيدن يا خواندن قصه، درست مثل کودکان، با قصه همدل و همراه ميشوند و صميميت و صفاي کودکانه مييابند.قصه پاسخي است به کنجکاوي انسان وکنجکاوي يکي از ابعاد فطرت انسان است.قصه، آيينهاي است که شنونده يا خواننده خود را در آن مييابد. انطباق، الگو برداري، همسان سازي وگاه بازگو کردن در تنهايي و يا نمايش قصه توسط کودکان، نشان دهنده همين ويژگي است. علاوه بر اين قصهها پاسخي به نياز انسان به آرامش نيز هستند و اينکه قصه از
دير باز تاکنون با لحظههاي خواب پيوند داشته است به همين دليل است. همچنين آرزوها و آرمانها نيز عمدتاً در داستانها تحقق يافتهاند.فهم بخشي از رمز و رازهاي زندگي، القاي مفاهيم تربيتي، اخلاقي و آموزشي، دليل ديگري است که قصه گويي و قصه پردازي را سبب مي شود.
والدين ايراني قصهگويي براي کودکان را فراموش کردهاند و همين امر باعث بروز ناآرامي روحي کودکان شده است.قصه مهمترين ابزار براي اتصال و آشنايي کودکان با رسوم جامعه و نهي غيرمستقيم رفتارهاي ناسازگار آنان است. افلاطون معتقد بود مهمترين وظيفه مادر قصهگويي براي کودک است زيرا در قصه ميتوان مسائل آموزشي فراواني را بهصورت غيرمستقيم و با زباني جذاب براي کودکان بيان کرد و اين آموزشها در حافظه بلند مدت آنان جاي ميگيرد.
روانشناسان معتقدند قصه، حتي توانايي رفع مشکلات رواني نهفته بزرگسالان را دارد. در کشور سوئد مرکزي وجود دارد که در آن براي افراد بزرگسال داراي مشکلات رواني قصه ميگويند و با بررسي تاثيرات قصه بر گردش خون و ضربان قلب آنان به ريشه عقدههاي فروخفته آنان پي ميبرند. سپس با تکرار قصههايي در مورد اين مشکلات، نقطههاي تاريک روان افراد را درمان ميکنند.
بازيهاي رايانهاي امروز فاقد تحرک و تفکر هستند و نميتوانند به رشد فکري کودکان کمکي کنند. در حاليکه انسان از راه شنيدن ميتواند تا 100 درصد اطلاعات را در حافظه خود ثبت کند. بههمين دليل نقش قصه نبايد در آموزش کودکان فراموش شود".قصهگويي از يكسو داراي پيوندي تنگاتنگ با روح بشر است و ميتواند به بهترين شكل پاسخگوي نياز فطري وي به بهرهگيري از لذايذ معنوي باشد. اين امر در مورد كودكان كه به فطرت نزديكترند بيشتر صدق ميكند. از سوي ديگر، قصهگويي عاملي مؤثر در كشف معناي جهان و تعيين هويت خويش در سنين كودكي است. اين تأثير با نظر داشتن به آموزش غيرمستقيمي كه در بطن هر قصهگويي نهفته است افزايش مييابد.هنر باستاني
قصه گويي شفاهي اين ارزش را دارد که براي يادگيري آن تلاش شود. زيرا هم براي گوينده و هم شنونده لذت آفرين است.اين اصل هم در مورد
قصه گوي بزرگسال صادق است هم کودک. برانگيختن کودکان به قصه گويي آن ها را به خواندن قصه هاي بيشتر وامي دارد. به گفته جک مگوري " گستره قصه گويي به اندازه اي است که نمي توان آن را دست کم گرفت. بخش گفتن قصه روي مهم ترين جنبه آن انگشت مي گذارد اما در عين حال، شامل گوش کردن، تصور کردن، اهميت قائل شدن، قضاوت کردن، خواندن، مناسب سازي، خلق کردن و مشاهده کردن و به خاطر سپردن و برنامه ريزي است