امام هادی علیه السلام. نو آوری ها و سازمان وکالت. تثبیت ولایت فقیه
سایت جدید تاریخی فرهنگی قرآنی 2
m5736z
blog.ir.
سال 212 در مدینه از مادری بنام سمانه که بیشتر اوقات روزه دار بود متولد شدند، دومین امام خردسال بعد از پدر بود به هنگام شهادت پدر 7 سال داشت. ناگاه از بغداد خبر شهادت پدر به او از مدینه الهام شده و گریه بسیاری در غمش میکند. مادرش، بانوي با فضيلت و تقوا و دانشمندي بود در نهايت فداكاري و دلسوزي يكي از بانوان صالح و درستكار و شايسته روزگار خود محسوب مي گشت، خود امام(ع) در باره او چنين مي فرمايد: مادرم عارف و آشنا با مقام امامت و ولايت بود. او با عنايت و لطف پروردگار، اهل رحمت و بهشت است. از نظر رتبه و مقام كمتر از مادر انبياء و مردان شايسته الهي نبود ... معروف به سيده و صاحب كنيه «ام الفضل مقربيه» از شاهزادگان رومي بود كه به اسارت لشكر مسلمانان درآمده بود و به عنوان «ام ولد» آزاد گرديد و افتخار همسري امام را پيدا نمود. او يكي از آشنايان حقيقي با مقام ولايت كبري و از مدافعين سرسخت زعامت و خلافت الهي بود.
هنگامي كه مأمون خليفه عباسي در يك مكر شيطاني، قدرت نرم و نفوذ اهل بيت عصمت و طهارت(ع) را در عصر امام رضا(ع) ارزيابي كرد، در انديشه آن بر آمد تا پس از شهادت آن حضرت(ع) زمينه بازداشت خانگي ديگر رهبران اهل بيت(ع)را فراهم آورد. از اين رو از عصر امام جواد(ع) سخت گيري ها چنان افزايش مي يابد كه ديگر امامان از جمله امام هادي(ع) و امام عسكري(ع) در پادگان نظامي بازداشت خانگي مي شوند و هر گونه تماس با ايشان از سوي مردم ممنوع مي گردد. پس از شهادت امام جواد(ع) در سن 25 سالگي توسط زهركين خلفاي بني عباس، امام هادي(ع) همانند پدر بزرگوارش كه در هفت سالگي به امامت رسيده بود، او نيز در خردسالي و هشت سالگي به امامت مي رسد و در سن سي و سه سالگي به شهادت مي رسد.
كمبود اطلاعات، آيا مجوز نقص در امامت است ؟
برخي معتقدند كه اماماني چون امام هادي(ع) چگونه مي توانند امام باشند، در حالي كه اطلاعات ما از زندگي آنان بسيار محدود و در حدود هيچ است. هر چند كه اين پرسش پاسخ هاي متعددي دارد، ولي با نگاهي به همين آموزه هاي قرآني مي توان به سادگي دريافت كه كمبود اطلاعات، نفي كننده مقام امامان(ع) نيست؛ زيرا از بسياري از پيامبران(ع) در قرآن، گزارشي نشده و خداوند به صراحت مي فرمايد: و پيامبراني را فرستاديم كه در حقيقت ماجراي آنان را قبلا بر تو حكايت نموديم و پيامبراني را نيز برانگيخته ايم كه سرگذشت ايشان را بر تو بازگو نكرده ايم (نساء 164) بنابراين، عدم گزارش قرآن از اين دسته از پيامبران(ع) و فقدان اطلاعات از آنان، نفي كننده پيامبري آنان نيست، از اين رو فرمان داده شده تا به همه ايمان داشته باشيم و اين وجوب ايمان به همه پيامبران چه شناخته شده و چه ناشناخته بخشي از ايمان كامل است و انكار هر يك به معناي انكار همگي است (بقره 136 و 285)
خداوند در قرآن تنها بخش كوچكي از سنت و سيره پيامبران(ع) را بيان كرده و گاه درباره يك پيامبر تنها يك جمله نقل ميكند. نقل همين يك جمله به معناي لزوم متابعت از آن است. بنابراين، نمي توان به صرف كمبود اطلاعات مدعي شد كه آنان پيامبر نيستند و لازم نيست از آنان در همين يك جمله تبعيت و پيروي كرد. درباره امامان(ع)نيز اينگونه است، بر ماست كه به همان اندازه كه از آنان در سنت و سيره آمده، از ايشان تبعيت و پيروي كنيم. بنابراين، مي توان گفت كه كمبود اطلاعات نه تنها موجب سقوط آنان از مقام امامت نمي شود، بلكه لازم است تا در همان اندازه اي كه از آنان اطلاعات داريم به درستي پيروي كنيم تا درمسير متاله وخدايي شدن گام برداريم؛ چرا كه يك كلمه يا يك سنت و سيره آنان، خود مي تواند يك كليد اساسي بسياري از مشكلات و بيان راهكارها باشد؛ چرا كه زندگي ايشان همانند سخنان آنان، جوامع الكلم است.خداوند حجت را بر مردم تمام كرده و به حكم زشتي مواخذه بدون بيان، هر اندازه كه لازم براي بشر است، بيان شده و چيزي فروگذار نشده.
امام هادي(ع) درمقام امامت
امام هادي(ع) درخردسالي امامت امت را برعهده گرفت. آن حضرت(ع) لازم بود تا به عنوان قطب عالم امكان همانند حضرت عيسي بن مريم(ع) در خردسالي به دفاع از اسلام ناب محمدي در برابر اسلام عباسي و اموي برخيزد. اين در حالي است كه دشمنان از قدرت نرم امامان(ع) و اهل بيت عصمت و طهارت(ع) آگاه شده و ميزان آن را دريافته و ارزيابي كرده بودند. آگاهي دشمن از مقدار نفوذ و قدرت نرم ايشان موجب شد تا تنگناها افزايش يابد.حضرت امام هادي(ع) پس از پدربزرگوارش در سن 8 سالگي به مقام امامت رسيد و دوران امامتش 33 سال بود. در اين مدت حضرت براي نشر احكام اسلام و آموزش و پرورش و شناساندن مكتب و مذهب جعفري و تربيت شاگردان و اصحاب گرانقدر، گامهاي بلند برداشت.آن حضرت نه تنها تعليم و تعلم و نگاهباني فرهنگ اسلامي را در مدينه عهده دار بود، و لحظه اي از آگاه سازي مردم و آشنا كردن آنها به حقايق مذهبي از پا نمي نشست، بلكه در امر به معروف و نهي از منكر و مبارزه پنهان و آشكار با خليفه ستمگر وقت-يعني متوكل عباسي- دمي آسايش نداشت. به همين جهت بود كه عبدالله بن عمر والي مدينه بنا بر دشمني ديرينه و بدخواهي دروني، به متوكل، نامه اي خصومت آميز نوشت و به آن امام بزرگوار تهمتها زد و نسبتهاي ناروا داد و آن حضرت را مركز فتنه انگيزي و حتي ستمكاري وانمود كرد و در حقيقت آنچه در شأن خودش و خليفه زمانش بود به آن امام معصوم(ع) منسوب نمود و اين همه به جهت آن بود كه جاذبه امامت و ولايت و علم و فضيلتش مردم را از اطراف جهان اسلام به مدينه مي كشانيد و اين كوته نظران دون همت كه طالب رياست ظاهري و حكومت مادي دنياي فريبنده بودند، نمي توانستند فروغ معنويت امام را ببينند.
در اين دوره، به سبب معروفيت و جهاني شدن مقام اهل بيت(ع) در همه كشورهاي اسلامي به سبب دوره كوتاه ولايتعهدي امام رضا(ع) دشمن در تنگنا بود و به سادگي نمي توانست كاري از پيش برد. شهرت علي بن موسي الرضا(ع) كه به نامش سكه ضرب شده بود، موجب شد تا چشم ها به سوي خانه اهل بيت(ع) متوجه شود و كوچك ترين حركات آنان از سوي دوست و دشمن زير ذره بين باشد. محبت اهل بيت(ع) در دل ها شكوفاتر مي شد و دشمنان، كينه بيشتري از آنان در دل مي گرفتند. مورخان و محدثان نوشته اند، امام جماعت درباري حرمين يعني مكه و مدينه به متوكل عباسي نوشت: اگر تو را به مكه و مدينه حاجتي است، امام هادي را از اين ديار بيرون بر كه بيشتر اين ناحيه را مطيع و منقاد خود گردانيده. اين عبارت كوتاه، خود عمق نفوذ و قدرت نرم اهل بيت(ع) را به خوبي نشان مي دهد. دشمن در چنان مردابي افتاده بود كه هرچه بيشتر دست و پا مي زد، بيشتر فرو مي رفت. فشار بيشتر به معناي نفوذ بيش تر و گردآمدن همه مخالفاني بود كه از ظلم وستم عباسي به ستوه آمده بودند؛ همچنان كه رها كردن امامان، به معناي از دست دادن قدرت و نفوذ و حكومت سلطنت خلافتي بود.
تلاشهای سیاسی امام علی النقی(ع) امام هادی(ع) با بکارگیری یک سلسله برنامههای ارشادی، فرهنگی و تربیتی، مبارزه ی غیرمستقیمی را با حاکمیت آغاز کرد و بیآن که حساسیت دستگاه را متوجه خود سازد، به انجام فعالیتهایی بر ضد آنها پرداخت. امام با شش تن از خلفای عباسی، معاصر بود که به ترتیب عبارت بودند از: معتصم (برادر مأمون)، واثق (پسر معتصم)، متوکل (برادر معتصم)، منتصر (پسر متوکل)، مستعین (پسر عموی منتصر) و معتز (پسر متوکل). معتصم در سال 218 ه.ق با مرگ مأمون به خلافت رسید و تا سال 227 ه.ق حکم رانی کرد. «محمد بن عبدالملک» تا پایان عمر وزیر او بود1 پس از درگذشت او، فرزندش، الواثق بالله به خلافت دست یافت. او نیز در دوران خلافت خود به سان پدرش به ترکها اقتدار فراوان بخشید.2 او در سنگ دلی و بیرحمی، رویه ی مأمون و پدرش را پیش گرفته و جان افراد بسیاری را در مسئله ی «حدوث» یا «قِدم قرآن» گرفت. بسیاری را شکنجه کرد یا به زندان افکند و سرانجام در سال 232 ه.ق در گذشت3 و «المتوکل علی الله» به قدرت میرسد.4
متوکل بسیار تندخو و بیرحم بود و همگان را با تندی از خود میراند، او در دوران خلافت خود جنایتهای بسیاری انجام داد. این دوران، سختترین روزگار برای شیعیان و علویان در دوره ی عباسی، بلکه در سراسر تاریخ تشیع به شمار میرود. او کینه ی وصفناپذیری از خاندان پیامبر(ص) در دل داشت و این کینه سبب فشار و ستم به شیعیان آنان نیز شد، به گونهای که همگی با به قدرت رسیدن او آواره و بیخانمان شدند. در دوران او، امام هادی(ع) به سامرا تبعید شد. متوکل وقتی میبیند کربلا تبدیل به پایگاه و تجمع شیعیان و باعث تقویت شیعیان است، دستور به تخریب آن و اطراف آن را شخم و آبیاری و تبدیل به مزرعه مینماید ولی مزار امام را آب نمیگیرد (مشهد حائری). متوكل هفده بار قبر آن حضرت را خراب كرد و زائران را تهديدها نمود، و دو پاسگاه مراقبت در اطراف قبر همراه نگهبانان یهودی قرار داد . ولي با همه اين جنايات نتوانست مردم را از زيارت سرور شهيدان بازدارد ؛ زائران انواع صدمات و شكنجه ها حتي قطع دست خويش را تحمل مي كردند.متوکل وزیری داشت که تنوری از میخ و آهن ساخته و شیعیان را با آن شکنجه میکرد، روزی متوکل به او مشکوک که دزدی کرده، اموالش را مصادره و او را در تنور خودش به هلاکت میرساند. زندگی ننگین او در سال 247 ه.ق پایان یافت و فرزندش، منتصر به قدرت رسید. او برخلاف نیاکان خود به کارهای شایسته رغبت نشان میداد و ستم روا نمیداشت و به علویان احسان میکرد. او برادران خود، معتز و مؤید را که در زمان خلافت پدرش، ولایتعهدی پذیرفته بودند، خلع کرد.
او در نخستین اقدام حکومتی خود، «صالح بن علی» را که از ستمگران و کینهتوزان به آل علی(ع) بود، از حکم رانی مدینه برکنار کرد و «علی بن الحسین» که فردی خوشرفتار با شیعیان بود، به جای او گمارد. وی فدک را به فرزندان امام حسن(ع) و امام حسین(ع) باز گردانید و آنچه را از ایشان به دست حاکمیت ضبط شده بود، به آنان برگرداند. همچنین اموالی را برای بخشیدن به علویان در مدینه فرستاد و زیارت مرقد مطهر ابا عبدالله الحسین(ع) را که در زمان متوکل ممنوع بود، آزاد کرد. البته دوران حکومت او به درازا نیانجامید و او را پس از شش ماه خلافت، مسموم کردند و به قتل رساندند.6 پس از او، المستعین احمد بن محمد بن معتصم، روی کار آمد که سخت شهوتپرست و اسرافکار بود و شیوه ی سختگیریهای خلفای پیشین را از سر گرفت و فساد و عیاشی فراگیر شد.7 در دوران مستعین، با توجه به مشکلات داخلی دولت عباسی هر کسی در اندیشه ی تحکیم قدرت خود بود ولی دوران حکومت او نیز چندان به درازا نکشید و در سال 252 ه.ق به دستور معتز در سامرا به قتل رسید.8 معتز، خون خوار دیگری از این طایفه بود که دست خود را به خون امام علی النقی(ع) آغشت و وی را به شهادت رساند.
اوضاع سیاسی عصر امام(ع)
دوران امام هادی(ع)، فاصله ی انتقال میان دو عصر متفاوت از دوران حکومت عباسیان به حساب میآید. در این دوران، پدیدههای بسیاری به چشم میخورد که پیشتر در زمامداری عباسیان دیده نشده بود. هیمنه و شکوهی که دستگاه حکومتی، در دورههای پیش و خلفای پیشین داشت، از دست رفت و قدرت به گویی سرگردان در دست این و آن بدل شده بود. مدیریت ضعیف خلفای این دوره سبب شده بود تا برخی از استانداران که از نژادهای غیرعرب بودند، به گونه ی مستقل حکم برانند. این تفاوت در دوران معتصم با نفوذ عناصر ترکان ترکستانی در دستگاه حاکمیت بیشتر شد. فرمانروایی مناطق گستردهای به «اشناس» و «ایتاخ» تُرک وانهاده شد. این ترکان بسیار جنگ طلب و خون ریز بودند که برای دستیابی به قدرت، از هیچ تلاشی فروگذار نمیکردند. پایتخت عباسیان در این دوره از بغداد به سامرا و به مقری برای نژادپرستی بدل گشت. شاید علّت این که خلفای این دوران به عناصر عرب تکیه نکردند، سلب اعتماد از حمایت آنان و نیز ناآرامیهایی بود که در دوران خلفای پیشین به بار آورده بودند و شاید علاقه ی خویشاوندی ای که بین معتصم و فامیل مادری او بود، وی را به این تصمیم وا داشت. از این گذشته، ترکها از توان نظامی بالایی برخوردار بودند و ویژگیهای جسمانی و رفتاری که در جنگها از آنان دیده میشد، این موضوع را تقویت میکرد.
شورشهای مختلفی بر ضدّ ترکان در گرفت که از آن قبیل میتوان به توطئه ی عباس بن مأمون و عجیف بن عنبه اشاره کرد. اگرچه قیام آنها به شدت سرکوب و تمامی اموالشان ضبط و نامشان نیز از دیوان عطایا حذف شد ولی موج نارضایتی در اعراب و شاهزادگان عرب باقی ماند و در درازمدت خسارتهای جبران ناپذیری را برای عباسیان بر جای گذشت و رفته رفته سبب تضعیف شدید آنان گردید؛ چه بسا تشکیل حکومتهای مستقل در گوشه و کنار، از همین موضوع ریشه میگرفت. این سیاست، مشکلات دیگری را نیز همراه داشت و آن، خطر اقتدار بیش از حد ترکان و خلق و خوی بدوی آنان در رسیدن به قدرت بود. که عباسیان را تضعیف میکرد. برخی از آنان با به دست آوردن اقتدار بیش از حد در دولت، کم کم به فکر جدایی طلبی و استقلال میافتادند. آنان با سوء استفاده از قدرت و نفوذ خود در دربار، بر ضد خلفا دست به شورش گستردهای زدند و فرماندهان و فرمانروایان سرزمینهای دیگر را هم به شورش واداشتند که شورش «افشین ترک»، از فرمان دهان بلندپایه ی عباسیان، از این دست است.9
پیدایش و گسترش نهضت علویان
در نگاهی کلان، اعتقاد شیعه مبنی بر حقانیت خلافت خاندان پیامبر، عامل احیای حرکت انقلابی علویان و شیعیان بر ضد حاکمیت را تشکیل داد و در درجه ی دوم، این حرکتها، بازتابی روشن از سیاستها و برنامههای سرکوب گرانه ی عباسیان بود. روحیه ی تسلیم ناپذیری علویان در برابر ستم از یک سو و فشار بیش از حد عباسیان بر شیعیان و نسلکشی آنها از سوی دیگر، چهرههای برجسته و ممتاز علوی را بر آن داشت تا برای احقاق حق امامان خود و پایان دادن بر اعمال ننگین دستگاه، دست به قیام بزنند. سردمداران این قیامها، خود از فرزندان ائمه ی اطهار(ع) و نوادگان آنان بودند که به انگیزه ی براندازی نظام ستم پیشه ی عباسی با شعار الرّضا من آل محمّد(ص) با شخصیت برگزیدهای از خاندان پیامبر(ص)، قیام خود را آغاز کردند. علّت انتخاب این شعار، ابتدا زیر سؤال بردن مشروعیت خلافت عباسیان و غاصبانه بودن حکومت آنها و در گام دوم، حفظ جان امامشان که در آن زمان تحت مراقبت نظامی قرار داشت، بود زیرا اگر آنها نام شخص خاصی را بر نهضت خود میگذاشتند، که بیشک، آن شخص امام هادی(ع) بود دستگاه به آسانی با از بین بردن آن فرد، قیام را سرکوب میکرد. مهمترین این قیامها عبارت بودند از: 1. قیام محمد بن قاسم10 2. قیام یحیی بن عمرو11 3. قیام حسن بن زید12 4. قیام حسین بن محمد13 5. قیام اسماعیل بن یوسف14
مبارزات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی امام هادی(ع)
امام هادی(ع) با به کارگیری یک سلسله برنامههای ارشادی، فرهنگی و تربیتی، مبارزه ی غیرمستقیمی را با حاکمیت آغاز کرد و بیآن که حساسیت دستگاه را متوجه خود سازد، به انجام فعالیتهایی بر ضد آنها پرداخت. در مواقع لزوم نیز تا جایی که حیات شیعه را به مخاطره نمیانداخت، دامنه ی آنرا گستردهتر میساخت و با این فعالیتها، بیاساس بودن این تصور را که امام به دلیل مراقبت دشمن، در مسایل سیاسی مداخله نمیکند و هیچگونه مبارزه ی سیاسی ندارد، آشکار کرد. گفتنی است امام در شرایط حاکم، به بهترین شیوههای مبارزاتی دست میزد که در بسیاری موارد، دشمن را مرعوب خود میساخت و او را غافلگیر میکرد. مبارزه، تنها به برخورد مسلحانه و رویارویی نظامی گفته نمیشود، بلکه در پیش گرفتن شیوهای است که بیشترین ضربه را به دشمن بزند و کمترین خسارت را بر جای گذارد. اکنون به برخی از مهمترین آنها اشاره میشود:
1. زیر سؤال بردن مشروعیت دستگاه
امام با استفاده از فرصتهای مناسب، با نامشروع معرفی کردن عباسیان، مسلمانان را از هرگونه همکاری با آنان مگر در موارد ضرورت بر حذر میداشت و با این کار، چهره ی این جرثومههای فساد را برای مردم بیشتر آشکار میکرد. محمد علی بن عیسی که از کارکنان دولت عباسی است، در نامهای به امام هادی(ع) نظر ایشان را درباره ی کار کردن برای بنی عباس و پول گرفتن از آنان در مقابل کار جویا میشود. امام مینویسد: آن مقدار از همکاری که به جبر و زور صورت گرفته، اشکال ندارد و خداوند عذرپذیر است، ولی به جز آن، ناروا و ناپسند است. ناگزیر، اندکش بهتر از افزونش است. او دوباره برای روشنتر شدن مطلب به امام مینویسد که انگیزه او از همکاری با آنان فقط یافتن راهی برای ضربه زدن به آنها و تشفی خاطر است. امام پاسخ میدهد: در چنین صورتی، همکاری با آنها نه تنها حرام نیست، بلکه پاداش و ثواب نیز دارد 15 در این روایت، امام آشکارا، روش مبارزه را برای این فرد تبیین کرده، بخوبی برای او و دیگر شیعیان روشن میسازد که دستگاه حاکم از کوچکترین مشروعیتی برخوردار نیست و میتوان از بودجه ی خودش برای ضربه زدن و مبارزه با آن بهره برد.
2. مبارزه با فقیهان درباری
یکی از ابزار مردمفریبی خلفای عباسی، بهرهگیری آنان از فقیهان درباری برای جلب اعتماد مردم و ترسیم چهرهای آیینورز و اسلامگرا از خود بود. امام نیز به وسیله ی رویارویی با آنان، به نوعی دیگر مشروعیت دستگاه را زیر سؤال میبرد و رسوا میکرد. دانش گیتیفروز امام به اندازهای بود که کورسوی این دانشمندان مزدور را به خاموشی میگرایاند و حتی تحسین آنان و خلفا را بر میانگیخت و آنان را وادار به تسلیم میکرد. نمونههای بسیاری از این گونه موارد در تاریخ یافت میشود. روزی فردی مسیحی را که با زنی مسلمان زنا کرده بود، نزد متوکل آوردند. متوکل خواست حد شرعی را بر او جاری سازد که در همین لحظه، مرد مسیحی اسلام آورد. حکم را به قاضی القضات «یحیی بن اکثم» ارجاع دادند. او گفت: مسلمان شدن او کفر و عملش را از میان برده و نباید بر او حد جاری شود. قضیه مورد اختلاف قرار گرفت. و برخی از فقیهان گفتند: باید سه مرتبه حد بر او جاری شود. برخی دیگر نیز به گونهای دیگر فتوا صادر کردند. پراکندگی نظرها، متوکل را بر آن داشت تا مسئله را با امام هادی(ع) در میان بگذارد. امام در پاسخ فرمود: او باید آنقدر شلاق زده شود تا بمیرد. این فتوای امام با انتقاد و مخالفت شدید فقهای دربار به ویژه یحیی بن اکثم روبهرو شد و اذعان داشتند که این فتوا هیچ گونه پشتوانهای در آیات و روایات ندارد. آنها، از متوکل خواستند در نامهای، مدرک و مستندات فتوای ایشان را بخواهد. متوکل موضوع را به امام نوشت و امام در پاسخ، پس از نام خدا این آیه را نگاشت: هنگامی که قهر و قدرت ما را دیدند، گفتند: به خدای یگانه ایمان آوردیم و به بتها و عناصری که آنها را شریک خدا قرار داده بودیم، کافر شدیم ولی ایمانشان هنگام دیدن قدرت ما سودی نخواهد بخشید. این سنت و حکم الهی است که در میان بندگان وی جاری است و پیروان باطل در چنین شرایطی زیانکار شدند 16 امام با این آیه به آنان فهماند که اسلام آوردن آن مسیحی حد را ساقط نمیکند. متوکل پاسخ امام را پذیرفت و دستور داد حکم همان گونه که امام فرموده بود، اجرا شود.17
3. نفوذ عاطفی بر برخی درباریان
درباریان، فرماندهان و سرداران نظامی دستگاه عباسی، بسان اربابانشان پای بند و دل بسته به حکومت و سلطه بر مردم بودند و نسبت به امامان و شیعیانشان، کینه ی خاصی در دل داشتند. دلیل انتخاب این گونه افراد و سپردن پستهای کلیدی به آنان نیز جهت دادن به کینهتوزی آنها در سرکوب شیعیان بود. بر این اساس، امامان، خود و شیعیان شان را از آنان دور نگه میداشتند ولی در برخی موارد که زمینه را فراهم مییافتند، با آنان تماس حاصل کرده، آنها را به مسیر حق رهنمون میشدند یا دستکم از وجود آنان برای کاهش فشار بر شیعیان و رفع مشکلات شان بهره میگرفتند. از جمله ی آنان، بُغای بزرگ را میتوان نام برد. او در میان دیگر فرماندهان و سرداران، پای بند به دین بود و نسبت به علویان از خود مهربانی و خوشرفتاری نشان میداد. روزی معتصم به او دستور داده بود که یکی از علویان را به قفس درندگان بیاندازد. هنگامی که بغا میخواست چنین کند، نجوای نیایش او را میشنود و دلش به رحم آمده، وی را رها میکند و از او قول میگیرد که تا وقتی معتصم زنده است، او را نبینند. پس از این جریان، بغا خواب رسول گرامی اسلام(ص) و امیرمؤمنان علی(ع) را میبیند و از دعای خیر آن دو بزرگوار بهرهمند میشود.18
در سال235 هجری که امام در مدینه به سر میبرد، این شهر مورد تاخت و تاز شورشیان بنی سلیم قرار میگیرد و واثق، بغا را برای سرکوبی شورشیان با لشگری مجهز گسیل میدارد. بغا با آنان وارد جنگ شده، آنان را شکست میدهد. هنگامی که وارد مدینه میشود، امام هادی(ع) به یاران خود میفرماید: بیایید با هم به بیرون مدینه برویم تا ببینیم که این سردار ترک، چگونه لشکر خود را برای سرکوبی شورشیان آماده و مجهز کرده. سپس به بیرون شهر می روند و لشکر او را در حال عبور تماشا میکنند. وقتی امام، بغا را دید، با او به زبان ترکی سخن گفت. بغا سریع از مرکب خود پیاده شد و پای مرکب امام را بوسید. ابوهاشم جعفری که راوی این جریان است، میگوید: من بغا را سوگند دادم که بگوید امام به او چه گفته است. بغا نخست پرسید: آیا این فرد پیغمبر است؟ گفتم: نه. گفت: او مرا به اسمی خواند که در کودکی و در سرزمین خودم، مرا بدان نام میخواندند و تاکنون هیچکس از آن آگاهی نداشته است؟!19 امام با این رفتار، اسباب نفوذ عاطفی در یکی از فرماندهان بزرگ دستگاه را فراهم آورد و او را چنان مجذوب و شیفته ی خود ساخت که وی پای مرکب ایشان را بوسه زد. سپس او را برای سرکوبی غارت گرانی که با چپاول اموال عمومی و کشتار مردم مدینه، آنانرا آزرده بودند، تشویق و ترغیب کرد. گذشته از آن، امام فردی مورد اطمینان از دولت مردان حاکمیت را یافته بود و میتوانست از نفوذ او در دستگاه به سود شیعیان ستم دیده در برابر ستم ورزی حکمرانان بهرهگیری کند.
در این راستا، رفتار مهربانانه ی امام با «یحیی بن هرثمه»، فرمانده ی اعزامی متوکل برای تبعید امام به سامرا و تغییر رویه ی او و شیفتگیاش نسبت به امام نیز اهمیت فراوان دارد. امام در سال 243 ه.ق از مدینه به سامرا تبعید شد.20 در بین راه کرامتهایی از امام و حوادثی رخ داد که سبب علاقهمندی و تغییر رویه ی یحیی بن هرثمه شد. او در ابتدای سفر بسیار با امام بدرفتاری میکند اما عاقبت تسلیم میشود. خود او میگوید: در بین راه دچار تشنگی شدیدی شدیم به گونهای که در معرض هلاکت قرار گرفتیم. پس از مدتی به دشت سرسبزی رسیدیم که درختها و نهرهای بسیاری در آن بود. بدون آنکه کسی را در اطراف ببینیم، خود و مرکبهایمان را سیراب و تا عصر استراحت کردیم. بعد هر قدر میتوانستیم، آب برداشتیم و به راه افتادیم. پس از اینکه مقداری از آن جا دور شدیم، متوجه شدیم که یکی از همراهان، کوزه ی نقرهای خود را جا گذاشته است. فوری بازگشتیم ولی وقتی به آنجا رسیدیم، چیزی جز بیابان خشک و بیآب و علف ندیدیم. کوزه را یافته، به سوی کاروان برگشتیم ولی با کسی هم از آن چه دیده بودیم، چیزی نگفتیم. هنگامی که خدمت امام رسیدیم، بیآن که چیزی بگوید، با تبسمی فقط از کوزه پرسید و من گفتم که آنرا یافتهام21
رفتار مهربانانه ی امام، حتی سبب علاقه مندی یکی از فرماندهان بزرگ متوکل به امام گردید. وقتی امام به بغداد رسید و با استقبال گرم مردم بغداد روبهرو شد، او همچنان تحت تأثیر ابراز احساسات و عواطف مردم بغداد نسبت به امام قرار گرفته بود؛ چراکه این شهر سالیان سال پایتخت حکومت عباسیان بود و مردم آنجا بطور طبیعی باید به دلیل رفتار خلفا، بیشتر از دیگر شهرها نسبت به خاندان پیامبر کینه به دل داشته باشند. یحیی در بیان آنچه دیده بود، میگوید: پس از ورود به بغداد، نخست با اسحاق بن ابراهیم، امیر بغداد، روبهرو شدم. وی به من گفت: ای یحیی، این مرد فرزند پیامبر است. اگر متوکل را بر کشتن او تشویق کنی، بدان که دشمن تو رسول خدا(ص) خواهد بود. من در پاسخ او گفتم: بخدا سوگند، تا به حال جز نیکی و خوبی از او ندیدهام که بخواهم دست به چنین کاری بزنم 22
4. تقویت پایگاههای مردمی
امام با مشاهده ی اوضاع وخیم حاکم، برای جلوگیری از انهدام پایگاههای مقاومتی مردم و ناامیدی از گشایش در کار خود، با دل داری دادن و پشتیبانی از مردم و آگاهی یافتن لحظه به لحظه از شرایط معشیتی آنان، حیات جامعه ی اسلامی را تداوم میبخشید تا هنگام رویارویی با مشکلات و ستم گریها، آنان امیدواری خود را از دست ندهند. همچنین امام با بهرهگیری از آگاهی و دانش امامت خویش، شیعیان را با آگاه کردن از آینده، به برچیده شدن بساط ستم امیدوار میکرد. مردی از اهالی مداین که گویا از ستم متوکل به تنگ آمده بود، از امام درباره ی مدت حکومت متوکل پرسید. امام در پاسخ، این آیات را نوشت: «هفت سال پی درپی زراعت میکنید و آن چه درو کردید را - جز اندکی که می خورید- در خوشههای خود بگذارید. پس از آن، هفت سال سخت خواهد آمد که آن چه را شما برای آنان ذخیره کردهاید، خواهید خورد جز اندکی که (برای بذر) نگه میدارید. سپس سالی فرا میرسد که باران فراوان نصیب مردم میشود و در آن سال، مردم عصاره (میوهها و دانههای روغنی) میگیرند23 سرانجام همانگونه که امام هادی(ع) پیشبینی کرده بود، متوکل در نخستین روزهای پانزدهمین سال حکومتش به قتل رسید.24
پینوشتها: 1. مروج الذهب و معادن الجوهر، ج2، ص459 2. تاریخ الیعقوبی، ج2، ص510 3. همان، ص511 4. مروج الذهب، ج2، ص495 5. تاریخ الیعقوبی، ج2، ص513 6. تتمه المنتهی فی وقایع ایام خلفاء، ج2، ص352 7. همان، ص353 8. مروج الذهب، ج2، ص568 9. همان، 500؛ مروج الذهب، ج2، ص475 10. مقاتل الطالبیین، صص424-430 12. الکامل فی التاریخ، ج7، ص407 13. تاریخ الطبری، ج9، ص328 14. همان، ص346 15. وسائل الشیعه، العاملی، ج12، ص137 16. غافر، 84 و85 17. وسائل الشیعه، ج18، ص408 18. مروج الذهب، ج2، صص564 و 565 19. الکامل فی التاریخ، ج7، ص12 20. الارشاد، مفید ج2، ص438 21. اثبات الوصیه، ص197 22. تذکره الخواص، ص360؛ مروج الذهب، ج2، ص573 23. یوسف: 47، 48و 49 24. بحار الانوار، ج50، ص186
خلفا با ساختن قصر و کاخ های گوناگون و تجملات، مشغول بودند، و این فرصت خوبی برای فعالیتهای امام بود . عبد الله بن محمد امام جماعت و سرپرست امور نظامي مدينه، یکی از پليدترين، تنگ نظرترين افراد بشمار مي رفت، از موقعيت ممتاز امام و علاقه مردم به ايشان تنگدل بود و تحمل مشاهده فضائل امام را نداشت، لذا نيرنگی انديشيد و نامه اي به متوكل نوشت كه در آن نامه بر چند موضوع تاكيد كرد : الف: گرد آمدن توده مردم در اطراف امام و همبستگي با ايشان براي حكومت خطري جدي است. ب- اموال و هداياي سنگين از نقاط مختلف جهان اسلام به امام ميرسد و ميتواند زمينه مناسبي جهت خريد سلاح و قيام عليه حكومت بني عباس بشمار رود. ج- بعيد نيست كه امام دست به شورش بنيان كن براي واژگون ساختن حكومت بزند. امام(ع) هر چند در مدينه و دور از پايتخت است ولي اوضاع و جريانات سياسي حكومت را كاملا تحت نظر داشته و از آخرين تحولات افراد را مطلع میکرده. متوکل، در صدد بر آمد قبل از آنكه قدرت و توان امام افزايش يابد و او نتواند شورش را كنترل كند، ايشان را دستگير و تبعيد و تحت نظر بیشتر قرار دهد. رفتار متوكل با امام و نحوه برخورد او با آن حضرت در نامه و نيز انتخاب يكي از فرماندهان نظامي همراه سيصد سرباز براي انتقال امام به سامراء شد و وحشت و اضطراب اهل مدينه که مبادا متوكل قصد سوئي به پناهگاه و پيشواي شان داشته باشد .
متوکل، دو ترفند را برای امام در برنامه دارد چندین بار برای تفتیش منزل امام برای کشف سلاح و یاران مخفی شده، حمله میبرد و دیگری زندانی در منزل، جهت کنترل رفت و آمد، امام مدت بیست سال در منزلش تبعید است. آل ابي طالب اجبارا در سامرا گرد آمدند و تا حدودي آزاد بودند و به فعاليتها انسجام بيشتري بخشيدند. امام بر اساس خط مبارزاتي نفوذكه از زمان امام كاظم(ع) آغاز شد و توسط امام هشتم و امام نهم، تداوم يافته بود در يك اقدام چند منظوره، فراخوان خليفه را براي حضور در پادگان نظامي پذيرفته و در آنجا سكني گزيد امام اهداف چندي را تعقيب مي نمود :
1- حضور و نفوذ در پادگان دشمن و استحاله و جذب نيروهاي مخالف 2- سرگرم سازي و غافلگيري دشمن و مصونيت بخشي فعالان و فعاليتهاي سياسي.
متوكل از حضور امام هادى ع در مدینه بیمناك بود و احتمال آنكه حضرت در آنجا دست به فعالیتهاى سیاسى بزند؛ آرامش خاطر او را بر هم زده بود. او هم چنان در اندیشه بود كه چگونه این مشكل را از پیش پاى خود بر دارد، تا آنكه نقشه شیطانى تبعید امام از مدینه به سامرّا را در سر پرورانید. در این هنگام نامه عبدالله بن محمد كه عهده دار اقامه نماز و اداره جنگ در مدینه بود، هر گونه تردیدى را از صفحه دل متوكل زدود. عبدالله در نامه خود چنین آورده بود: اگر نیازى به مكه و مدینه داری، على بن محمد الهادى را از آن دیار دور گردان؛ چرا كه او مردم را به پذیرش امامت خود فرامى خواند و گروه زیادى به پیروى از او تن داده اند.(15) امام در نامه اى به متوكل به تكذیب این گزارش پرداخت (16) و متوكل در پاسخ، بر كنار شدن عبدالله بن محمد را به اطلاع او رساند و عزیمت حضرت به سوى سامرّا را خواستار شد. در اینجا به بخشى از آن نامه اشاره مى شود: «بسم الله الرحمن الرحیم، اما بعد فان امیرالمؤمنین عارف بقدرك، راع لقرابتك، موجب لحقّك... و قد رأى [امیرالمؤمنین] صرف عبدالله بن محمد عماكان یتولاّه من الحرب و الصلاة بمدینة الرسول(ص)..(17) در این نامه چند نكته شگفت انگیز است كه به تحلیل آن می پردازیم:
1. متوكل كه در خود انبارى از باروت كینه و دشمنى آن حضرت را نهان داشت، در نگارش نامه از واژگان ادبى و اخلاقى بهره جسته و بدینسان خود را از شیفتگان آن حضرت قلمداد نموده؛ تا راه هر گونه شك را بر مردم ببندد.
2. هشت بار واژه امیرالمؤمنین را در مورد خود تكرار مى كند تا همچنان موضوع حاكمیت و رهبرى خویش را در خاطر مردم و به ویژه امام زنده نگه دارد.
3. وى گرچه امام را در چگونگى انجام سفر آزاد گذاشت؛ اما گماردن یحیى بن هرثمه و پاره اى از نظامیان همراه او به خدمت گزارى و همراهى حضرت، خود نوعى مراقبت و پیش گیرى از حركتهاى احتمالى مخالفان به حساب مى آید.(18) امام بدون هیچ گونه میل باطنی، بلكه با كراهت و اجبار، تن به این سفر مى دهند. حضرت خود از این كراهت چنین پرده برمى دارد: یا ابا موسى اخرجتُ الی سرّمن رأى كرهاً (19)اگر حضرت عزم بر این سفر نمى نمود، گفتار عبدالله بن محمد و دیگر سخن چینان، بیشتر به كرسى مى نشست و متوكل را در موضع خصمانه خود در برابر امام مصمّم تر مى ساخت.
به سوى سامرّا : شیخ مفید(ره) این جریان را چنین گزارش مى كند: پس از آنكه نامه متوكل به دست حضرت رسید، حضرت آماده سفر شد. یحیى بن هرثمه در این سفر حضرت را همراهى می كرد. امام حسن عسكرى ع و دیگر اعضاى خانواده امام ع نیز همراه حضرت بودند. در طول این سفر، كراماتى از حضرت نمایان گشت. حضرت در بغداد مورد استقبال گرم مردم قرار گرفت پس از ورود حضرت به سامرّا، متوكل دستور داد حضرت را در كاروان سراى صعالیك (بىنوایان) اسكان دهند. صالح بن سعید راز این كار را كاهش قدر و منزلت امام معرفى مىكند(20) در مجموع، این سفر آثار و پیامدهاى مثبتى به دنبال داشته كه پاره اى از آنها را مرور مى كنیم:
1. رفتار اخلاقى و كراماتى كه از امام آشكار شد، یحیی بن هرثمه را كه در آغاز سفر روشى سخت در پیش گرفته بود، شیفته و ارادتمند امام ع ساخت.
2. بدون شك یكى از مأموریتهاى مهم یحیى بن هرثمه گزارش دقیق چگونگى برخورد امام ع با نامه متوكل و مأموران او بود؛ بنابراین حضرت طورى رفتار خود را تنظیم كرد كه او وادار شد در گزارشش امام را ستایش كند.
3. یحیی، گرچه علاقه و ارادت مردم مدینه را نسبت به حضرت مشاهده كرده بود؛ اما شاید برداشت او این بود كه این ابراز علاقه و محبت به مدینه محدود مى گردد و از مرز آن سامان عبور نخواهد كرد؛ اما استقبال گرم مردم بغداد؛ دومین پایتخت حكومت عباسیان، وى را به جایگاه بلند آن حضرت در سایر مناطق اسلامى آشنا ساخت.(21)
در سامرّا : متوكل با این هدف كه فعالیتهاى امام را از نزدیك كنترل و از هر گونه اقدام انقلابى جلوگیرى به عمل آورد، حضرت را به سامرّا تبعید نمود؛ اما وى هرگز بدان بسنده نكرده، پیوسته اندیشه ضربه زدن به شخصیت امام ع را در ذهن خود مى پروراند. البته این سیاست در برابر امام ع یك سیاست شكست خورده بود و سرانجام متوكل را از دست یافتن به هدف شوم خود ناكام گذاشت.(22) از طرفی مهمترين دليل اين احضار، جلوگيري از ولادت امام دوازدهم(عج) بود چون آن ها بر اساس روايات وارده از پيامبر اسلام(ص) و ائمه اطهار(ع) مي دانستند که موعودي متولد خواهد شد، به همين دليل به خيال خود مي خواستند مانع از تحقق اين ولادت شوند. از قول امام حسن عسکري(ع) مي فرمايند به دو دليل بني عباس و بني اميه با ما به مخالفت برخاسته اند يکي به دليل آن که مي دانستند ما بر حقيم اما حقمان غصب شده . ثانيا آنها کمر به قتل فرزندان رسول ا...(ص) و از بين بردن ما بسته اند تا از تولد قائم(عج)جلوگيري کنند. سخت گيري بر ائمه اطهار(ع) به منظور جلوگيري از تولد امام دوازدهم(عج)، از عصر امام جواد(ع) آغاز شد، به همين دليل آن حضرت در سن پايين (۲۵ سالگي) به شهادت رسيدند. در دوران امام هادي و امام حسن عسکري ع اين سخت گيري ها به اوج رسيد و دستگاه خلافت اين دو امام را در حصر و زير نظر قرار داد تا مبادا فرزندي متولد شود که همان امام موعود باشد.
موضعگیری هاى متوكل
به متوكل گفته شد كه امام هادى ع در منزل خود سلاح، نامه و دیگر چیزهایى كه از سوى پیروانش به او داده مى شود، نگهدارى مى كند. متوكل به تنى چند از تركان مأموریت داد تا در هجومى غافل گیرانه به خانه حضرت یورش برند. آنان نیز با یورش به خانه حضرت، مشاهده كردند كه حضرت در اتاقى كه جز ریگ فرشى نداشت، نشسته و پیراهنی مویین در بر دارد و با توجه و حضور قلب به تلاوت آیات قرآن مشغول است. در همان حال حضرت را دستگیر و به دربار متوكل بردند. او كه جامى از شراب در دست داشت، با ورود امام ع ادای احترام كرد و امام را به نوشیدن آن فرا خواند. حضرت در واكنش به فراخوانى او، فرمود: گوشت و خون من هرگز به شراب آلوده نشده، مرا از این كار معاف بدار. متوكل این عذر را پذیرفت اما او دگر بار حضرت را به خواندن اشعارى چند فرا خواند. حضرت فرمود: من كمتر شعر مى خوانم. اما وى همچنان برخواسته خود پاى می فشرد تا آنكه امام به خواندن این اشعار پرداخت: آنان بر بلنداى حكومت آرمیده اند در حالىكه مردان قوى از آنان نگهبانى مى كنند؛ اما زندگى بر این بلندیها، آنان را بى نیاز نمى سازد. پس از آنكه شكوه و عزت داشتند، از دژهایشان فرو كشیده شدند و در حفره هایى (گورها) قرار گرفتند كه بد جایى است. آنگاه كه مدفون مىشوند، منادی فریاد مىزند: كجاست تختها، تاجها و لباسهاى گران قیمت؟ كجاست آن صورتهایى كه در ناز و نعمت بوده و در پس پرده ها پوشیده بودند؟ به جاى آنان قبرشان پاسخ مىدهد: این صورتها در اینجا هستند و كرمها بر این صورتها با یك دیگر به جنگ برخاسته اند(25)
حاضران در مجلس نسبت به حضرت بیمناك شدند؛ چراكه گمان مى كردند متوكل تصمیم ناگوارى در مورد حضرت خواهد گرفت؛ اما ناگاه گریه متوكل را به تماشا نشستند و آنان نیز همراه او گریستند و متوكل فرمان برچیدن بساط شراب را صادر كرد(26) متوكل امام هادى ع را به زندان افكنده بود. حضرت در زندان فرمود: من نزد خداوند از شتر حضرت صالح گرامى ترم. و این آیه را تلاوت نمود: تمتعوا فى داركم ثلاثة ایام ذلك وعد غیر مكذوب(27)؛ تا سه روز در خانه هاى خود بهره مند باشید، این وعده اى است كه دروغ در آن راه ندارد. متوكّل یك روز پس از آن، با پوزش خواستن از حضرت، دستور آزادى او را از زندان صادر كرد. سه روز بیشتر از جریان زندانى ساختن امام نگذشته بود كه ناگاه سه تن از تركان بر متوكل یورش بردند و پرونده سیاه عمر او را براى همیشه بستند. پس از وى فرزندش منتصر به جانشینى او برگزیده شد.
پی نوشتها: 15. بحارالانوار، ج 50، ص 209. 16.ارشاد، ص 333. 17. همان. 18. رفیعی، علی، دهمین خورشید امامت، ص 67، 19. بحارالانوار، ج 50، ص 129. 20. ارشاد، ص 334. 21. دهمین خورشید امامت، ص 67. 22. اعلام الوری، ص 348. 23. فرقان/ 27. 24. بحارالانوار، ج50، ص 214. 25. جعفریان، رسول، حیات فكرى و سیاسى امامان شیعه، ج 2، ص 149. 26.مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج 2، ص 374، طبع مصر، ترجمه، ج 2، ص 502. 27.هود/ 65. 28.
شخصي به نام عبدالرحمن ساکن اصفهان و پيرو مذهب تشيع بود (با توجه به اينکه در آن زمان، شيعه در اصفهان کم بود) از عبدالرحمن پرسيدند چرا تو امامت امام هادي ع را پذيرفتي نه غير او را؟ در پاسخ گفت: من فقير بودم ولي در جرأت و سخن گفتن قوي بودم، در سالي همراه جمعي از اصفهاني ها به عنوان اينکه به ما ظلم مي شود براي شکايت به شهر سامراء نزد متوکل (دهمين خليفه عباسي)رفتيم، کنار در قلعه متوکل منتظر اجازه ورود بوديم، ناگهان شنيدم که متوکل دستور احضار امام هادي ع را داده تا او را به قتل برساند. من به بعضي از حاضران گفتم:اين کيست که فرمان به احضار او و سپس اعدامش داده شده؟ در جواب گفتند: اين کسي است که رافضي ها(شيعه ها) او را امام خود ميدانند. من تصميم گرفتم در آنجا بمانم تا ببينم کار به کجا مي کشد. بعد از ساعتي ديدم امام سوار بر اسب آمدند، مردم تا او را ديدند در طرف راست و چپ اسب او به راه افتادند، همين که چشمم به امام خورد محبتش در دلم جاي گرفت، دعا کردم که خداوند وجود نازنين امام هادي را از شر متوکل حفظ کند. همچنان ناراحت و نگران بودم و دعا مي کردم که امام در ميان جمعيت به من رسيد و فرمود: خداوند دعايت را مستجاب مي کند و مال و فرزند و عمرت نيز زياد خواهد شد. من از اينکه امام اين چنين از نهان خبر داد متحير شدم به طوريکه رنگم تغيير کرد.حاضران گفتند چه شده؟ چرا چنين حيرت زده اي؟ گفتم: خير است ولي اصل ماجرا را به کسي نگفتم. بعداً که به اصفهان برگشتم کم کم بر مال و فرزندم افزوده شد و غني شدم، و اکنون بيش از هفتاد سال دارم. اين بود علت تشيع من که اين گونه به حقيقت رسيدم.
ترکها دستور به معتمد میدهند تا امام را مسموم و به شهادت برساند و نماینده خود را برای تشییع جنازه امام بفرستد تا همرا ه امام حسن عسکری نماز خوانده و در مراسم حضور داشته باشد بدینوسیله امام را در منزل خود در سامرا مسموم و به خاک سپردند. امام با تحمل همه رنجها و محدوديتها هرگز به كمترين تفاهمي با ستمگران تن نداد و بني عباس پيوسته از اين مساله رنج مي بردند، و سر انجام به تنها راه چاره رسيدند، و آن خاموش كردن نور خدا و قتل آن بزرگوار بود .
زدودن شبهه از توحيد و عقايد مردم :در دوره امام هادي(ع) شبهات مهم فكري و كلامي در جامعه اسلامي رواج داشت و عقايد مردم را تهديد مي كرد. مثل شبهه تشبيه و تجسيم درباره خداوند، كه عده اي به اين عقيده گرايش داشتند. امام با موضع برهاني، اين نظريه را مردود شمرد و فرمود، پيروان اهل بيت درباره خداوند به جسميت قائل نيستند چون لازمه تشبيه، خداوند به اشياء ديگر، تصور جسميت است، و چيزي كه جسم است خود معلول است، شأن خداوند بري از اين تمثيل هاست . روزی جاسوسان خبر می رسانند که امام در تفسیر دو آیه 27و28 فرقان آنجا که دارد کاش فلان شخص را دوست خود بر نمی گزیدم آن را در مورد ابوبکر و عمر تفسیر مینماید از متوکل میخواهند که مجلسی از شیعه و سنی تشکیل دهد تا از اختلاف و در گیری که پیش می آید بهانه ای برای دستگیری شیعیان و خود امام را داشته باشند، مجلس تشکیل میشود و امام تفسیر را آغاز میکنند از امام سوال میکنند؟ این دو مرد کیستند امام میفرمایند: خداوند نام آنها را با کنایه ذکر کرده و چیزی را که خداوند بر آنها منت نهاده و آشکار نکرده آیا دوست دارید ما که بنده او هستیم آشکار کنیم؟ و همه مردم میگویند: نه، توطئه خنثی و امام با سر افرازی مجلس را ترک میکنند .
یحیی بن اکثم13 سوال را تنظیم کرده و توسط برادر امام موسی مبرقع خدمت امام میفرستد تا پاسخ دهد، امام همگی را پاسخ و در مقدمه جواب اینطور مینویسد : بسم ا.. خدا هدایتت کند خواستی مرا بیازمائی تا شاید ضعفی بیابی و عیبجوئی کنی خدا به علت سوء نیتت مکافات دهد حجت بر تو تمام است. یکی از کارهای امام، مبارزه با گروهک هائی که عباسیان با شیطنت در مقابل تشیع ابداء میکردند ،بود مانند: صوفیه ،طرفداران جبر، فرقه های زمان اجدادش، مشاجره و مباحثه بی فایده بین معتزله در مورد (قرآن حادث یا مخلوق) و اشاعره (قرآن قدیم است مخلوق نیست) که خونها در این اختلاف ها ریخته شد و شیعه معتقد است که قرآن کلام خداوند و بس . امپراتور روم نامه به خلیفه نوشته و اعلام میکند اسیران ایرانی و مسلمان را حاضر است معامله کند و او میپذیرد و از اسیران در مورد مخلوق بودن قرآن سوال میکند و هر که موافق است پول و لباس به او میدهند از این رو مردم با گروه معتزله تنفر پیدا کردند.
فعالیت ها : حضرت امام علي النقي (ع) در تيره ترين دوران اختلافات خلفاي عباسي همانند پدر بزرگوارش به توسعه و گسترش آيين اسلام پرداخت و اصالت تعاليم اسلامي را از گزند حوادث و آفات محفوظ داشت. او از همان دوران نوجواني، از آن هنگامي كه در مكتب پدر بزرگوارش درس علم و معرفت مي آموخت به راهنمايي و ارشاد مردم مي پرداخت و در مكتب عالي دانش و فضيلت خود، گروه هايي از علاقه مندان و ارادت ورزان خاندان نبوت را مي پروراند. او در عصر خود در دانش و فضيلت و شرف انساني و مجاهدت هاي اسلامي نظير و همتا نداشت و علاقه مندان همچون پروانه گرد شمع وجودش مي گشتند و از خرمن علم و دانش و فضيلت او بهره ها مي بردند. او كه همانند جد بزرگوارش ماموريت دفاع از اسلام و احياي حقوق مسلمانان را از جانب پروردگار عالم به عهده داشت همان كنيه جدش را براي خويشتن انتخاب كرد و به ابوالحسن موسوم گرديد. لقب ابن الرضا درخشان ترين عنوان و شهرت او و ديگر پيشوايان معصوم بعدي بود كه آن روزها همچون ستاره درخشان در ميان ده ها القاب ديگر بر تارك وي مي درخشيد. از ديگر القاب آن حضرت مي توان هادي، ناصح، عالم، فقيه، امين، عسكري، دليل، فاتح، نقي و مرتضي را نام برد چنانچه امروز بيشتر دوستداران و شيعيان، او را با لقب مشهور هادي مي شناسند. آن حضرت تحت تربيت هاي الهي و معنوي پدر، هفت سال و اندي زندگي كرد و بعد از وفات پدر، درخشان ترين و شامخ ترين چهره اسلام بود كه مشكلات فقهي و علمي جهان اسلام را با دانش و بينش خود حل و فصل مي نمود.
امام حسن عسكري(ع) نقل مي نمايند كه؛ روزي به پدرشان امام هادي(ع) خبر رسيد مردي از فقهاي شيعه با يكي از ناصبيان (دشمنان اهل بيت) سخن گفته و با برهان خود، او را شكست داده تا به آنجا كه رسوايي اش را آشكار ساخته. آن مرد فقيه به خدمت امام هادي(ع) آمد، در حالي كه در بالاي مجلس تكيه گاهي بزرگ نهاده بودند و آن حضرت خارج از آن تكيه گاه، بر زمين نشسته بود و گروهي از علويان و بني هاشم نيز در خدمتش بودند. امام دهم، آن فقيه را پيوسته بالا و بالاتر آورد تا او را بر آن تكيه گاه نشانيد و رو به او نمود. اين كار حضرت، براي عده اي گران تمام شد. علويان سرزنش را به وقتي ديگر موكول كردند، اما شيخ و بزرگ هاشميان گفت: اي پسر رسول خدا! آيا اين گونه فردي عادي را بر سادات بني هاشم، اعم از فرزندان ابو طالب و فرزندان عباس ترجيح مي دهي؟ امام فرمود: شما را بر حذر مي دارم از كساني باشيد كه خداي تعالي در خصوص آنان فرمود؛ آيا نديدي كساني را كه بهرهاي از كتاب به آنان داده شد، به سوي كتاب خدا فراخوانده مي شوند تا ميان شان داوري كند، پس گروهي از ايشان در حاليكه (از قبول حق) روي گردانند، پشت مي كنند. (بنابر اين) آيا راضي هستيد كه كتاب خدا داور باشد؟
هاشميان گفتند: آري. امام(ع) فرمود: آيا خداوند نمي فرمايد: اي كساني كه ايمان آوردهايد، چون به شما گفته شود در مجالس جاي باز كنيد، پس جاي باز كنيد تا خدا براي شما گشايش حاصل كند... تا آنجا كه گويد؛ و كساني را كه علم به آنان داده شده، درجات عظيمي مي بخشد، پس همانند آنكه براي مومن به مقامي راضي نمي شود؛ مگر آنكه از مقام غير مومن بالاتر باشد، براي مومن عالم (نيز) راضي نمي شود جز آنكه نسبت به مومن غير عالم بالاتر باشد. به من بگوييد، آيا خدا اين گونه فرمود (كه)؛ خدا آنهايي را كه ايمان آورده و كساني را كه دانش يافته اند به درجاتي برمي افرازد، و آيا خداوند عز و جل نگفته است؛ آيا كساني كه ميدانند با كساني كه نميدانند يكسانند؟ پس چگونه براي من ناپسند مي شماريد كه اين شخص را از آن جهت كه خداوند او را بزرگ داشته، بزرگ دارم؟! شكستي كه اين شخص با برهان هاي الهي كه خدا به او آموخته، به فلان ناصبي داد، بي گمان از هر شرافت نسبي برتر و والاتر است. آري، مقام و جايگاه مدافعان حريم ولايت در نزد خداوند و به واسطه آن در نزد اهل بيت(ع) اينگونه است. پس خوشا آناني كه راهيان اين مسيرند. برگرفته از كتاب احتجاج، تاليف مرحوم طبرسي
فعاليت هاي فرهنگي و ديني حضرت امام هادي(ع امام(ع) در يک پادگان نظامي تحت نظر قرار داشتند و اوضاع فرهنگي و ديني و سياسي جامعه هم ملتهب و آشفته بود؛ اما در چنين شرايط پيچيده و ناآرامي امام دهم(ع) در سه جبهه وارد ميدان شدند. از سويي ايشان به نوعي يک دانشگاه راه اندازي کردند و با پايه گذاري يک مکتب نوشتاري به صورت غيرمستقيم با شيعيان از طريق توقيعات و نامه ها ارتباط برقرار کردند. بسياري از احاديثي که از حضرت امام هادي(ع) به ما رسيده، نوشتاري است. ايشان مطالب مورد نظرشان را به شيوه مکتوب به ديگران منتقل مي کردند.اين مطالب به طور عمده به بزرگان شيعه که از اصحاب و ياران امام(ع) بودند و برخي از آن ها هم شاگردان يا اصحاب ائمه قبلي(ع) بودند و در نقاط مختلف جهان اسلام حضور داشتند، نوشته مي شد.
کادرسازي و تربيت شاگردان امام (ع)ازطريق پرورش و تربيت شاگردان اقدام به کادرسازي کردند. حضرت عبدالعظيم حسني(ع) .فضل بن شاذان ، از ياران و شاگردان برجسته امام دهم(ع) است. او داراي چنان جايگاه برجسته اي است که امام حسن عسکري(ع) مي فرمايند: من بر مردم خراسان غبطه مي خورم که فضل بن شاذان را در ميان خود دارند. جالب است که هر يک از اين شاگردان برجسته در نقاط مختلف حضور دارند. حضرت عبدالعظيم حسني در ري است، فضل بن شاذان در خراسان، حسين بن سعيد اهوازي در اهواز است و ... علاوه بر اين، شاگردان و ياران برجسته حضرت امام هادي(ع) در دل حکومت هم افرادي را داشتند که در دربار نفوذ مي کردند. ابن سکيت آن عالم بزرگ نحوي از جمله اين افراد است. او از شاگردان امام(ع)است اما در دربار حکومت نفوذ کرد و در جلسات مناظره امام هادي(ع) در دربار حضور داشت.
امام هادي(ع) مناظره را به تريبوني براي بيان اهداف خود تبديل کردند امام هادي(ع) از فرصت مناظره به مثابه يک رسانه و تريبون براي تحقق اهدافشان به نحو احسن بهره بردند، اگرچه دربار عباسي مي خواست به خيال خام خود با برگزاري مناظره، جايگاه امام(ع) را خدشه دار کند، اما امام(ع) اين تهديد دشمن را به فرصت تبديل کردند.
يحيي بن اکثم و پشيماني از مناظره با امام هادي(ع) يحيي بن اکثم از علماي مشهور آن دوران بود که قبلا با امام جواد(ع) مناظره هايي داشت و در عصر حضرت امام هادي(ع) با ايشان به مناظره پرداخت. او انواع مسائل قرآني، کلامي، فقهي، تاريخي، علمي و ... را از امام(ع) پرسيد اما در نهايت مغلوب شد. اکثم مثل خبرنگاران خبره و مسلط امروزي که با چهره هاي سرشناس دنيا مصاحبه مي کنند و به اصطلاح مسير گفت وگو را تعيين مي کنند، خواست با امام هادي(ع) مواجه شود؛ اما امام(ع) چنان او را مغلوب کردند که ابن شهرآشوب در المناقب مي گويد که او اظهار پشيماني کرد که با امام دهم(ع) مناظره کرده و در نامه اي به متوکل نوشت که منبعد از اين دوست ندارم با اين مرد (امام هادي (ع) رو به رو شوم چون هر سوالي که از او کردم، با پاسخ هايي که مي دهد در اصل موقعيت خود را تثبيت مي کند و افکار خود را بيشتر مطرح مي کند و ظهور علم وي موجب تقويت شيعيان مي شود
امام هادى (ع)، مشعلدار هدایت
در نگرش شیعی، «پیشوایان معصوم» پیش تازان راه سعادت و مشعل داران هدایت الهى هستند. با این رویكرد، تلاش در راه شناخت آن رهبران امرى است بایسته. در اهمیت این موضوع همین بس كه در گفتار پیشوایان، شناخت خداوند در گرو شناخت امام معرفى شده . امامت امام هادى ع هم چون امامت دیگر امامان معصوم ع علاوه بر كرامات و پیشگویى معصومان پیشین، با معرفى روشن و صریح امام جوادع به اثبات مى رسد. اسماعیل بن مهران مى گوید: هنگامی كه امام جوادع براى بار دوم عزم خود را براى سفر به عراق جزم نمود، به محضرش شرفیاب شدم و از نگرانى درونى خود پرده برداشتم و نظر آن حضرت را در مورد امام و حجّت پس از خود، خواستار گشتم. حضرت در پاسخ چنین فرمود: «الامر من بعدى الى ابنى علی علیه السلام؛ رهبرى شیعه پس از من به دست فرزندم «علی» خواهد بود.
شیخ مفید(ره) در گزارش خود این چنین آورده است: امام پس از امام جوادع فرزندش على بن محمدع است؛ چه اینكه تمام ویژگیهاى امام در او جمع و از جهت فضیلت به نقطه اوج كمال رسیده است.... روایات در این زمینه بسیار فراوان است. اما از آنجا كه شیعیان نسبت به امامت و رهبرى آن امام همام اتفاق نظر داشته و شخص دیگرى در آن زمان چنین ادعایى را مطرح نساخته بود، ارائه همه آن روایات چندان ضرورى نمى نماید. حسن بن موسى نوبختى مى گوید: اصحاب و هواداران نهمین امام ع امامت فرزندش على بن محمدع را پذیرا شدند؛ تنها گروه اندكى به امامت موسى بن محمد (موسی مبرقع)گرویدند كه آنان نیز پس از گذشت زمانى كوتاه، از این ایده روى گردان و به امامت امام هادى ع رهنمون شدند. حضرت در مدينه بود که به امر خدا و توسط معرفي امامان گذشته به امامت رسيد و به نشر تعاليم ديني مي پرداخت. نقش خاتم آن حضرت الله ربّي و هو عصمتي من خلقه بود. انگشتر ديگري داشت که در آن نقش بود؛ حفظ العهود من اخلاق المعبود.
امام هادي(ع) و موضوع مهدويت حضرت امام هادي(ع) در دوران امامتشان با مسئله مهم مهدويت روبه رو بودند و نسبت به آن دغدغه هاي جدي داشتند، اين مسئله دو سويه بود؛ يعني از يک سو خلافت عباسي مي خواست مانع از طرح و تبيين اين موضوع شود و به همين دليل گاهي افرادي به دروغ ادعاي مهدويت مي کردند؛ از سوي ديگر حضرت امام هادي(ع) هم با اين که تحت نظر بودند و به عبارتي در عسکرگاه زندگي مي کردند، اما مقيد بودند که موضوع مهدويت را براي مسلمانان به ويژه شيعيان تبيين کنند.
سازمان وكالت، نوآوري فرهنگي جهت پايداري تشيع
امام منطقه وسيعي از قلمرو تحت نفوذ اسلام حد فاصل ايران تا مصر و عراق تا يمن را به چند ايالت بزرگ تقسيم نموده و هر ايالتي را نيز به حوزه هاي كوچكتر و براي هر ايالتي يك وكيل و نماينده از سوي خود كه در حكم رئيس تشكيلات خود گردان، منصوب نمود و بدين ترتيب به نوعي از سازماندهي غير رسمي امّت، قيام و اقدام نمود. سازمان وكالت و نيابت از طرف امام معصوم(ع) در دوره هاي پيشين وجود داشت. اما در این دوره سازمان وسيع علمي و فكري و سياسي بعنوان نهادي رسمي و نوين از نمود خاص و برجستگي ويژه برخوردار شد و در حقيقت نهاد وكالت ابتكار و نوآوري امام در شرايط بحراني خاص بود جهت ارتباط شيعه با امامت و استمرار پيوستگي خط امامت با مردم. امام به شيوه پدر بزرگوارش كه اين نظام را بنيان نهاد از شاگردان و پيروان خالص خود براي انجام فرايض و رساندن پيام و شكل دهي جنبشها استفاده مي نمودند. امور وكالت در دو قست علمي و مالي بود افراد به دستور امام حقوق مالي خود را به وكلا پرداخت ميکردند. ارسال پرسشها و گرفتن پاسخ هم به عهده وكلا بود(بغداد، كوفه، قم، نيشابور، يمن و مصر) حوزه علمیه ای که اجدادش بنا نموده بود ادامه و به تربیت شاگردان می پرداختند (به کمک عبدالعظیم حسنی و ابن سکیت اهوازی از بزرگان علم لغت ادب، شعر و منطق، که متوکل زبانش را بیرون کشید)،
نوآوري هاي امام هادي(ع) در مديريت تحولات فكري و فرهنگي در حفظ و صيانت از مكتب توحيد و ميراث گرانقدر نبوي و مبارزه با بدعت ها و افكار و عقايد انحرافي : اگر دوره هاي امامت را به چهار دوره تقسيم كنيم، دوره امام هادي(ع) به خاطر ويژگي هاي خاص سياسي و علمي و فرهنگي دوره اي ديگر است كه در آن علاوه بر تدبير براي آينده شيعه از لحاظ سياسي و عقيدتي، تحكيم پايه هاي فرهنگي و انتقال كامل دست آوردهاي تمام دوران امامت انجام گرفته و مرحله نويني براي شيعه آغاز گرديده كه در نوع خود نقطه عطف بسيار مهمي است. هر يك از ائمه- عليهم السلام- در دوره خود براساس تدابير مقتضي و مناسب با حوادث و تحولات اجتماعي و سياسي و فكري، جهت هدايت شيعيان و حفظ خط اصلي اسلام ناب، اقدامات بسيار سنجيده اي را انجام داده اند. به نحوي كه با وجود حاكم بودن شرايط سخت و اختناق سياسي، تشيع به عنوان خطي روشن كه متمايز با اكثريت حاكم بود، موجوديت خود را حفظ كرد.
دوره امام هادي(ع) دوره اي است كه بنيان برخي از انديشه هاي ناب تشيع شكل گرفته و بنيان مرجعيت و زعامت شيعه در اين دوره گذاشته شده بود. قرن سوم در جهان اسلام قرن نويني از نظر علمي و فكري بود كه حركت جامعه به سوي رشد علمي و فرهنگي با رويش انديشه هاي جديد كلامي و ورود شبهات مختلف عقلي و فلسفي- كه متأثر از نهضت ترجمه بود مرحله اي متمايزتر از گذشته را در پيش روي قرار داده بود. مكاتب و فرقه هاي مختلف علمي با اختلافات و تنازع، درحال توليد علم براساس انديشه هاي خود بودند. و نابساماني فكري تمام جهان اسلام را به خاطر شيوع شبهات گرفته بود. اما مكتب اهل بيت با برتري محسوس، در محاصره دستگاه سياسي از پايه هاي محكم و استوار و منطقي به بركت وجود ائمه- ع- برخوردار بود و هرگاه شبهه اي متوجه كليت و محتواي اسلام مي شد تنها پاسخ قانع كننده از سوي رهبران مكتب اهل بيت صادر مي شد. و اين واكنش اساسي از سوي ائمه منجر به سامان دهي سازمان يافته مباني فكري اسلام مي شد. امام هادي(ع) در اين دوره خطير و از لحاظ علمي كه براي آينده جهان اسلام اهميت خاص داشت، امامت داشت و بايستي به گونه اي بنيان هاي علمي مكتب اهل بيت را تأسيس و سازماندهي مي كرد كه تا قرن هاي آتي اين بنيانگذاري، نيازهاي فكري و سياسي را پاسخ بدهد. امام آينده اي بسيار دور را مدنظر داشت و از نظر فكري و سياسي جهت صيانت و استمرار امامت مدبرانه، برنامه ريزي كرد و شالوده هاي مهم را مشخص نمود .
سازمان وكالت و نيابت از طرف امام معصوم(ع) در دوره هاي پيشين وجود داشت. اما در دوره امام هادي(ع) اين سازمان وسيع علمي و فكري و سياسي بعنوان نهادي رسمي و نوين از نمود خاص و برجستگي ويژه برخوردار شد و آثار مهمي را كه در سايه اين نهاد رسمي در راستاي حفظ اساس اسلام درپي داشت، اين نهاد را بعنوان نهادي راه بردي و الگوساز براي آينده شيعه نمايان كرد. در حقيقت نهاد وكالت ابتكار و نوآوري امام در شرايط بحراني خاص بود جهت ارتباط شيعه با امامت و استمرار پيوستگي خط امامت با مردم. اگر بحرانهاي بعدي تاريخ اسلام پس از امام هادي را درنظر بگيريم، مديريت امام در اين برهه براي رها شدن از بحرانهاي سخت بعدي كارآمدي فراوان و مؤثر داشت، چون وضع سياسي به نحوي پيش رفت كه در عصر امام عسگري(ع) شيعه بيش از پيش در فشار و اختناق قرار گرفت و تنها چاره شيعه جهت اطلاع از وظايف و وضع امام عسگري اين راه برد مهم بود. امام عسگري (ع) كاملاً در محاصره نظامي قرار داشت و گاهي براي پيام رساندن از شيوه هاي خاص استفاده مي كرد و پيام به وكلا مي فرستاد و وكلا به همديگر تا بدين طريق شيعه از مسائل و وظايف خود در قبال انحرافات آگاه مي شد.
الف) كاركرد سازمان وكالت در انسجام و سامان دهي علمي و اجتماعي، امنيتي:
1) ايجاد بستري جهت پيوند مستمر بين امام و پيروان در اقصي نقاط جهان اسلام كه مي توانست پيام امام را مثل ابزار ارتباطي امروزين سريعاً و به طور سيستماتيك از يك كانال موثق و معتبر به شيعيان برساند. بدون اين كه از لحاظ امنيتي براي پيروان اهل بيت(ع) مشكل ساز باشد و ازنظر جغرافيايي، مكان آنها را براي ديگران معلوم سازد.
2) اين شبكه مهم مي توانست ازنظر علمي و فقهي، نيازهاي مردم را از منبع اصلي در دسترس قرار دهد كه رفع شبهات عقيدتي و فكري از نتايج بديهي و اوليه آن بود.
3) شبكه گسترده وكالت تنها سازمان اقتصادي نبود، بلكه سازمان بزرگ علمي نيز محسوب مي شد كه الگويي براي تشكيل حوزه هاي علمي امروز بود. منشأ علمي سازمان، امام معصوم(ع) بود و نيازها را رفع مي نمود. استمرار اين شبكه تبديل به مراكز علمي و حديثي بزرگ مثل مكتب قم و... شد. وصول مسائل فقهي و كلامي از كانال مورد اطمينان براي پيروان به منزله يك چتر حمايتي بزرگ مصون بخش بود كه تهاجمات فرهنگي را نيز بدون واكنش آشكار فيزيكي، پاسخ داده و دفع مي نمود. شبكه وكالت در حقيقت به منزله يك دانشگاه بزرگ زنجيره اي بود كه پيروان اهلبيت -ع- را ازنظر فكري و نيازهاي علمي روزمره با مركز به صورت نامحسوس و سريع مرتبط مي نمود. برخي گمان كرده اند كه سازمان وكالت تنها فعاليت هاي مالي داشت، درحالي كه تدبيري بود كاملاً اساسي و بنياني براي سامان سازي علمي و فرهنگي جهت حفظ اسلام ناب.
ب) كاركرد سازمان وكالت در سامان دهي و صيانت عقايد مذهبي.
1- زدودن شبهه از توحيد و عقايد مردم.
در دوره امام هادي(ع) شبهات مهم فكري و كلامي در جامعه اسلامي رواج داشت و عقايد مردم را تهديد مي كرد. مثل شبهه تشبيه و تجسيم درباره خداوند، كه عده اي به اين عقيده گرايش داشتند. امام با موضع برهاني، اين نظريه را مردود شمرد و فرمود، پيروان اهلبيت درباره خداوند به جسميت قائل نيستند چون لازمه تشبيه، خداوند به اشياء ديگر، تصور جسميت است، و چيزي كه جسم است خود معلول است، شأن خداوند بري از اين تمثيل هاست، چون جسم داشتن، محدود شدن به مكان و زمان و عوارض ديگري نظير پيري، فرسودگي و... را درپي دارد. درحاليكه ذات خداوند پاك از اين اوصاف است . (توحيد صدوق/97) اين عقيده همان عقيده است كه سبب پيدايش تثليث در مسيحيت شده و آنها براي خداوند شريكي قائل شده اند. امام با برخورد صريح با شيوع اين افكار در بين مردم و پيروان اهلبيت(ع) پيشگيري نمود. اين شبهات و نظاير آنها اساس توحيد را كه اولين و مهمترين دستاورد پيامبران الهي است مورد مخاطره قرار مي داد كه وجود امام هادي(ع) در اين برهه از زمان اين وظيفه را عهده دار است تا از توحيد پاسداري و براي اين منظور برنامه هاي اساسي پي ريزي و از طريق سازمان وكالت اين مسائل را به نقاط مختلف جهان اسلام ابلاغ نمايد.
2- زدودن شبهه از امامت:
امامت مهمترين پايگاه حفظ اصول و ارزش هاي ديني است كه در دوره هاي مختلف، مدعيان دروغين شبهات فراواني در آن ايجاد كرده و هر فرقه اي با پيروي از افكار منحرف افراد، مدعي امامت آنها شده اند. از علل تعدد فرقه هاي انحرافي در بين امت اسلام، ناشناخته ماندن جايگاه امامت در اسلام است. امام هادي(ع) در اين راستا اقدام بسيار اساسي براي تبيين جايگاه امامت انجام دادند. بارزترين و بهترين سند شناسايي امامت از ميراث امام هادي به نام زيارت جامعه كبيره است كه معتبرترين منبع امام شناسي است، امام با شيوه خاصي آن را تبيين نموده و در ضمن آن غلو را در حق ائمه ع مردود شمرده . امام در مقدمه زيارت، ذكر صد مرتبه تكبير را كه دليل وحدانيت خداوند و توحيد است لازم مي شمارد، پس از آن جايگاه واقعي اهلبيت را براي باطل كردن مدعيان امامت با زبان دعا و زيارت روشن مي كند (مفاتيح الجنان)* یکی از ماندگار ترین آثار امام هادی(ع) زیارت جامعه کبیره است، چرا با وجود زیارات معتبر دیگر، به این زیارت تاکید شده است؟ زیارت جامعه متقن ترین متن شناخت امامت راستین است و صحت صدور و ارزش سندی آن است . اهمیت این زیارت را هنگامی می توان دریافت که بدانیم در آن زمان عده ای از «غلات» معصومان را تا حد خدایی بالا برده، گروهی را تحت پرچم ضلالت خویش گرد آورده بودند. امام(ع) با سخنان خود مرز افراط و تفریط را مشخص کرد و دوستداران واقعی خویش را از انحراف و تمایل به سوی افکار و آرای باطل دور داشت. در این زیارت اوج معنوی و جامعیت ائمه (ع) در ابعاد مختلف، با بلاغت اعجاب انگیز که هر سخن شناس و آشنای با ادبیات عرب آن را در می یابد، مشاهده می شود. این امر خود می تواند بیانگر صدور این جملات از سوی امام معصوم(ع) باشد.
معرفي اهل بيت(ع) به عنوان معدن و سرچشمه علم در اين دعا و مضامين ديگر، رد ضمني عقايد فرقه هاي مختلف است كه معتقد به امامت حاكمان اموي و عباسي و ديگران بودند و حديث نبوي من لم يعرف امام زمانه مات ميته جاهليه را به سلاطين تأويل مي كردند و آنها را امام مفترض الطاعه مي شمردند. اين ميراث گران سنگ امامت(جامعه كبيره) بهترين شيوه، جهت سامان دهي فكري جامعه اسلامي در آن مقطع و در حال حاضر است كه سبب ثبات فكري و عدم انحراف پيروان راستين اهلبيت (ع)از گرد شمع روشن امامت شده كه با مراجعه به متن و شروح نوشته شده بر آن، مي تواند جايگاه امامت و خليفه الهي را در زمين روشن كند. اين فرهنگ سازي از طرف امام دو جنبه اثباتي و سلبي دارد: جنبه اثباتي، دفاع از منزلت اجتماعي و هدايتي ائمه و برقراري حلقه اتصال امت با امام و برتري اهلبيت(ع) از جهات عديده اي است كه هرگز قابل مقايسه با ديگران نيستند و... و جنبه سلبي، نيز انديشه غلات را درباره امامت منتفي و مردود مي شمارد و شهادت بر وحدانيت خداوند و نفي شرك از ذات او را در آغاز و در ضمن زيارت، در پاسخ غاليان به مردم القاء مي كند. آن حضرت در اين زيارت، عصمت امامت را جهت ابطال عقايد معتقدين به امامت حاكمان اموي و عباسي و ديگران مطرح مي فرمايد ..و اذهب عنكم الرجس....
3. دفاع از قرآن ميراث نبوت:
همان طور كه توحيد، اين مهمترين دستاورد پيامبران و پيامبر خاتم(ص)، با افكار انحرافي مورد هجوم و تحريف قرار گرفت، قرآن كريم نيز با عناوين مختلف و افكار التقاطي مورد هجوم واقع شد. در برخي از دوره ها تحت عنوان حادث و قديم بودن كتاب خدا و در دوره اي شبهه تحريف قرآن در زبان ها افتاد و عده اي درصدد القاء شبهات مختلف نسبت به اعتبار قرآن برآمدند. چنانكه اين گونه شبهات از طرف سلفي ها در عصر ما به شيعه نسبت داده مي شود، در گذشته نيز به شيعه و فرقه هاي ديگر نسبت داده مي شد (تحف العقول/ص730) در عصر امام هادي(ع) اين شبهه رواج يافت. آن حضرت به شدت از حريم قرآن كه بزرگترين ميراث نبوت است و تنها امامت مي تواند به بهترين وجه از آن دفاع نمايد، به دفاع از قرآن و جايگاه آن پرداخت و شبهات مطرح را پاسخ فرمود و در اين راستا چنان كه ائمه پيش از او در استدلال هاي خود در مقابل معتزله و اهل جبر و تفويض ابتدا به قرآن استناد مي كردند و در شبهات مختلف فكري از آن بهره مي جستند، امام هادي (ع) نيز شبهه تحريف قرآن را با استناد به آيات مختلف در مسائل كلامي پاسخ ميداد. نتيجه اي كه از سيره اين امام بزرگوار ميتوان گرفت اين كه در سامان دهي تحولات فكري مهمترين مولفه و كاركرد، پاسخ دادن به شبهات و سؤالات در جامعه اسلامي است كه با استناد به قرآن و سيره نبوي و اهل بيت (ع) مي توان به آن جامه عمل پوشيد.
4- جبرزدايي از مكتب اهل بيت (ع)
از مباحث فكري و عقلي مهم دوره امام هادي (ع) رشد گرايش به جبر در ميان فرقه هاي مختلف بود. كه اساس اين انديشه در قرن اول پايه گذاري شد و در جهان اسلام توسط امويان ترويج گرديد. اهل بيت پيامبر (ص) براي زدودن چهره واقعي دين اسلام از اين غبار كه توسط طرفداران انديشه جبر، به قرآن كريم نسبت داده مي شد، در مقابل اين انديشه موضع گيري نمودند، چنانكه در زمان امير مؤمنان (ع) نيز اين انديشه وجود داشت و پس از آن تا عصر امام صادق (ع)ادامه يافت و اوج رواج اين بحث در عصر امام رضا (ع) بود كه با موضع گيري هاي عالمانه آن حضرت، مكتب اهل بيت از اين گرايشات فكري پالايش شد.
5. بسترسازي ولايت و مرجعيت جهت آمادگي شيعه براي درك دوره غيبت كبري
از جمله اقدامات مهمي كه از دوره امام هادي(ع) و اقدامات آن حضرت در تأسيس شبكه وكالت مي توان استنباط كرد، پراكنده نمودن و انتخاب و گسيل نمايندگان به مراكز مختلف با عنوان وكيل است، وكالت سازمان يافته به صورت اساسي در اين دوره از برجستگي ويژه برخوردار است كه در عصر امام عسگري(ع) نيز همين رويه استمرار دارد، در حاليكه در دوره هاي پيشين مثل دوره امام رضا و امام جواد(ع) محدوديت و اختناق ايجاد شده در عصر امام هادي(ع) وجود نداشت و دسترسي به امام معصوم نسبت به اين دو بزرگوار آسان تر صورت مي گيرد، به تدريج كه به عصر امامت امام زمان- عج- نزديك مي شويم اختناق شدت مي يابد و امامت در حصر و محاصره قرار مي گيرد و از انظار عمومي و دسترس مردم دور مي شود و لذا شبكه وكالت مهم مي شود.
در دوره امام عسگري(ع) اين نياز بيش از دوره امام هادي(ع) احساس مي شود و در دوره غيبت صغري خيلي مهم مي شود و تعداد نواب خاص به چهار نفر منحصر مي شود. در آغاز دوره غيبت كبري با اشاره امام به نايب آخر، كه مي فرمايد مردم در حوادث و رويدادها به راويان احاديث ما مراجعه كنند. مرجعيت شيعه با اين عنايت و ابتكار امام معصوم به تدريج بوجود آمد و رفته رفته تمام خلأهاي فكري و علمي موجود در ميان شيعه با اين راهبرد جبران شد و انديشه پوياي اجتهاد و فقاهت جهت حفظ مكتب اهل بيت(ع) بر اساس اين نوآوري مستقر گرديد، و بدين وسيله ميتوان از آينده نگري امام هادي(ع) جهت مديريت در بحرانهاي فكري الگو گرفت، اساس ولايت فقها برگرفته و بر مبناي اين انديشه سبز شكل گرفته كه امروز در سايه اين انديشه ناب، اسلام اصيل در حال درخشش خورشيدوار است. اين جايگاه عظيم كه هدايت كننده افكار پيروان اهلبيت و انسجام بخش و تضمين كننده بقاي دين است، يكي از مهمترين دستاوردهاي خلاقيت و نوآوريهاي امام هادي(ع) در مديريت تحولات فكري مي باشد كه آينده مكتب اهل بيت را در مقابل حوادث و رويدادها بيمه كرده و از انفعال و انكسار نجات مي بخشد (ارشاد مفيد/260)
پي نوشت ها 1- شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص .298 2- خلافت (سلطنت) عباسي از آغاز تا پايان آل بويه. 3- تاريخ شيعه و فرقه هاي اسلام ص 146 –
«ولايت فقيه» در زمان امام هادي(ع) تثبيت شد
امام هادي(ع) با همه محدوديتهايي که داشتند بيش از امامان گذشته موفق شدند «شبکه وکالت» را در ميان جوامع مؤمنين گسترش دهند و مسئله «وکالت رسميِ امام» که بار حقوقي و اجتماعي داشت در زمان ايشان بيش از پيش تثبيت شد و در اوج رسميت قرار گرفت. مثلاً مسئله جمعآوري خمس و پرداختهايي که ميتواند به رهبري جامعه کمک کند و براي امام، قدرت اقتصادي ايجاد کند، و يا رجوع دادن شيعيان در شهرهاي مختلف به افرادي که از سوي ايشان منصوب شده بودند، به جامعه شيعي اقتدار خاصي بخشيده بود.ميتوان گفت بحث مرجعيت تقليد و بحث نيابت از امام زمان(ع) به صورت نايب عام، که تبلور نهايي و تکامل يافتهاش مسئله ولايت فقيه است، بصورت جدّي در زمان امام هادي(ع) پايهگذاري شد و پايههاي ولايت فقيه در زمان ايشان تثبيت گرديد. درست است که امام صادق(ع) شاگردان بسياري داشتند و موج اقبال به امام صادق(ع) فراوان بوده اما نهادينه شدنِ جريان وکالت و نيابت، در زمان امام صادق(ع) نبوده، بلکه اين جريان در زمان امام هادي(ع) به اوج خود رسيد و تثبيت شد. با توجه به اينکه در زمان امام هادي(ع) بحث وکالتِ رسمي و نيابتِ عام، تثبيت شده و ايشان شرايط را براي قدرت يافتن شيعه ايجاد کردند، شايد بتوان گفت اين جسارتي که به امام هادي(ع) کردند ناشي از کينهاي باشد که به همين خاطر در دل دشمنان ايجاد شده . اگر در پشت قضيه توهين به امام هادي(ع) يک اتاق فکري وجود داشته باشد، ميتوان گفت که آن اتاق فکر به موضوع نقش امام هادي(ع) در قدرت بخشيدنِ به جامعه شيعي واقف بوده و ميدانسته که بايد از ميان ائمه هدي(ع) امام هادي(ع) را هدف بگيرد.البته شايد به طور قطع نتوان گفت که اهانت به امام هادي(ع) به اين خاطر است و بعيد است دستگاه استکبار اينقدر عقلش برسد، اما بايد بدانيم که دشمنان ما خيلي دقيقتر و بيشتر از ما در مورد دين و جامعه ما مطالعه ميکنند.
دشمنان ما و بهطور مشخص يهوديهاي صهيونيست بسيار دقيق اسلامشناسي ميکنند و اوضاع ما را خيلي دقيق مورد بررسي قرار ميدهند و به طرز نامحسوسي در ميان ما نفوذ ميکنند. به گونهاي که بسياري از مؤمنين که ممکن است اهل فضل نيز بوده و در بالاترين مدارج علمي باشند گاهي متوجه نباشند که دارند در زمين دشمن بازي ميکنند و دشمن دارد با چند واسطه آنها را مديريت ميکند. به همين دليل اهانت به امام هادي(ع) ميتواند يک اهانت استراتژيک محسوب شود، چون ايشان معارف شيعي را تبديل به قدرت اجتماعي کرد.يکي از حرفهاي دشمنان اين بود که «اکثر عقايد شيعه مربوط به زمان امامان نبوده بلکه اينها را در دوران صفويه درست کردهاند!» وقتي عقايد خاص شيعي را که در زمان امام هادي(ع) تثبيت شده است (مانند تثبيت پايههاي ولايت فقيه و نيابت عام) به دوران صفويه نسبت ميدهند، معلوم ميشود اينها از اين نقطه ضربه خوردهاند. آنها عليالقاعده بايد خيلي از امام هادي(ع) عصباني باشند. همان ابليسي که «فتنه شيعه هفت امامي» را رقم زد، طراحي چنين نقشههاي شومي را نيز ميتواند صورت دهد. ممکن است بنيالعباس عقلشان نرسيده باشد به اينکه فتنه هفت امامي را ايجاد کنند، ولي ابليس در رأس همه آنها حتماً فهميده بود که دقيقاً دارد چکار ميکند.يکي از سختترين امتحانهاي شيعه، ماجراي مذهب «واقفيه» است که اين امتحان موجب شد عدهاي از شيعيان «هفت امامي» شوند. شيعهاي که فقط تا امام هفتم را قبول داشته باشد، شيعهاي است که براي ابليس بيضرر است. اينکه شيعه، از امام هفتم به بعد را قبول نداشته باشد، براي ابليس خيلي مهم بود. چرا؟ چون تلاش ابليس در اين راستا بود که فرهنگ شيعي که در زمان امام صادق(ع) نشر پيدا کرده بود تبديل به قدرت براي شيعه نشود.
پايههاي قدرت اجتماعي شيعه
برخي از فرهنگها و تفکرات اين قابليت را ندارند که به قدرت اجتماعي و اقتدار سياسي منجر شوند. مثلاً وقتي در فرهنگ مسيحي گفته ميشود اگر کسي به تو سيلي زد، به او اجازه بده يک سيلي ديگر نيز به آن طرف صورت تو بزند اين طرز تفکر و فرهنگ برآمده از آن، هيچگاه تبديل به قدرت اجتماعي و سياسي نخواهد شد. اگر هم زماني کليسا قدرت داشت ناشي از تزوير بود نه حقيقت چنين تفکري. فکر و فرهنگ شيعي، قابليت بسيار فراواني دارد که تبديل به قدرت اجتماعي شود. نمونه ساده اين مطلب، بحث خمس است که به امام معصوم و نايب او، نوعي قدرت اجتماعي ميدهد. ما در جريان انقلاب ديديم که حضرت امام(ره) چگونه از اين قدرت استفاده کردند. وقتي امام حکم دادند که کارکنان شرکت نفت، در سر کار خود حاضر نشوند، طبيعتاً اين کارکنان ديگر حقوقي دريافت نميکردند و لذا امام دستور دادند از محل خمس، به آنها حقوق داده شود. امام هادي(ع) معارف شيعي را تبديل به قدرت اجتماعي کرد. فکر و فرهنگ شيعه قابليت زيادي براي تبديل شدن به قدرت اجتماعي و سياسي دارد . راز اسلام سياسي امام(ره) اين بود که فکر و فرهنگ شيعي، قدرت سياسي به همراه ميآورد
احکام خمس و زکات، حج و جهاد، امامت جماعت، نماز جمعه، مرجعيت و تمام اخلاقيات و عرفان شيعي همه نشان ميدهد که فکر و فرهنگ شيعي اين قابليت را دارد که توليد قدرت کرده و تبديل به اقتدار اجتماعي شود. راز اسلام سياسي حضرت امام(ره) همين بود. به همين خاطر بود که حضرت امام ميفرمود: «و اللَّه اسلام تمامش سياست است. اسلام را بد معرّفى كردهاند (صحيفه امام/ج1/ص270) اسلام دين سياست است قبل از اينكه دين معنويات باشد (صحيفه امام/ج6/ص 467) جنس مقدسات شيعي، نتيجهاش قدرت و سياست است. سياست يعني مديريت اين قدرت تا به دست نااهلان نيفتد و به دست اهلش سپرده شود. جنس روضه اباالفضل العباس، و عشق به او، عشق به «قدرت اسلام» است.وقتي در زيارت عاشورا ميگوييم: اني سلم لمن سالمکم يا وقتي ميگوييم «وليّ لمن والاکم»يعني ما در کنار امام حسين(ع)، با محبين امام حسين(ع) نيز رابطه داريم و اين خودش يک شبکه اجتماعي مستحکم را پايه گذاري ميکند. چرا دشمنان داخلی و خارجی بر اين موضوع تأکيد ميکردند که «ما بايد از سياست، قداستزدايي کنيم!» چون ميخواستند حمايت فرهنگ شيعي را از محور نظام يعني «ولايت» بگيرند. وقتي قداست ولي امر شکسته شد، ديگر هر کاري که مستکبران بخواهند انجام خواهد گرفت. به همين دليل بود که جريانهاي غربگرا اينقدر سعي ميکردند از سياست، قداست زدايي کنند.
منحرفان از خط امامت
در دوران امام هادي (ع) بعضي از افراد و گروههاي فرصتطلب با ادعاهاي دروغين و نشر مطالب بي اساس سعي در ايجاد اختلاف ميان مسلمانان و گمراه كردن آنان داشتند، اين گروهها به چند دسته تقسيم ميشدند:
1- غُلات سران اين فرقه عبارت بودند از: "علي بن حسكه قمي، محمد بن نصير نميري، حسن بن محمد معروف به ابن بابا قمي، فارس بن حاتم قزويني و قاسم بن يقطين قمي." "علي بن حسكه"؛ معتقد به الوهيت و ربوبيت حضرت هادي (ع) و رسالت و نبوت خود و سقوط همه واجبات و فرايض ديني بود. "محمد بن نصير نميري" نيز با "ابن حسكه" در مسائل فوق هم عقيده بود علاوه بر آن كه قايل به تناسخ بود و ازدواج با محارم و همچنين لواط را روا ميشمرد.پيشواي دهم در برابر افراد ياد شده و عقايد كفرآميز آنان موضع گرفت و ضمن اظهار بيزاري از آنان، چهره پليد ايشان را براي همگان آشكار كرد و يكي از آنان را كه وجودش براي جامعه اسلامي خطرناك بود "مهدورالدم" دانست و فرمان قتلش را صادر كرد . امام در پاسخ بعضي شيعيان كه در باره "ابن حسكه"و عقايد باطل او پرسيده بودند نوشت: در باره اين حكم ذكر مطالبي لازم است:
1- افرادي كه در دين غُلو ميكنند و در موارد اعتقادي انحراف ايجاد ميكنند خطر بسيار زيادي براي دين و مسلمانان دارند.
2- امام معصوم(ع) چون خيلي خوب حساسيت اين خطر را درك ميكند، خيلي جدي مقابل غلو كنندگان موضعگيري كرده و حكم قتل صادر مينمايد. چرا كه اين اين افراد مردم زيادي را دچار فساد اعتقادي ميكنند.
امام هادي(ع) گاهي بدون آن كه از سوي اصحاب سوالي مطرح شود نظر خود را نسبت به افراد اعلام ميكرد، "محمد بن عيسي" ميگويد: امام هادي (ع) بدون آن كه پرسشي از او شود براي من نوشت: خداوند، "قاسم بن يقطين" و "علي بن حسكه" را لعنت كند. شيطاني در برابر آنها ظاهر ميشود و حرفهاي بي اساس و دروغ را بر آنها القاء ميكند. "نصر بن صباغ" ميگويد: "حسن بن محمد" معروف به (ابن بابا) و "محمد بن نصير نميري" و "فارس بن حاتم قزويني" مورد لعن امام هادي (ع) قرار گرفتند . "فارس بن حاتم" پيشواي غُلات در مرحلهاي از انحرافات و گمراهي قرار داشت امام هادي دستور قتل او را صادر نمود و براي قاتلش بهشت را تضمين كرد و فرمود: فارس به اسم من دست به كارهايي ميزند و مردم را فريب ميدهد و آنان را به بدعت در دين فرا ميخواند. خون او براي هر كس كه او را بكشد هدر است.كيست با كشتن او مرا راحت كند؟ و من در مقابل، بهشت را براي او تضمين ميكنم . يكي از ياران امام هادي(ع) فرمان آن حضرت را اجرا نمود و با به هلاكت رساندن"فارس"، جامعه اسلامي را از شرّ او راحت كرد. در باره اين حكم ذكر مطالبي لازم است: افرادي كه در دين غُلو ميكنند و در موارد اعتقادي انحراف ايجاد ميكنند خطر بسيار زيادي براي دين و مسلمانان دارند. بنابراين؛ امام هادي به عنوان يگانه پاسدار حريم اعتقادات ديني مردم، حكم قتل را صادر فرمودند.
2- واقفيه
"واقفيه"، كساني بودند كه بعد از شهادت موسي بن جعفر (ع)به خاطر انگيزههاي نفساني و دنيوي منكر شهادت آن حضرت شدند و در نتيجه، تن به امامت پيشواي هشتم امام رضا(ع) ندادند. ايشان در پليدي و خباثت و انحراف از خط امامت كمتر از "غلات" نبودند. از اين رو امام هادي در برابر آنان نيز موضع گرفت و آنان مورد لعن حضرت قرار گرفتند. "ابراهيم بن عقبه" ميگويد: به امام هادي (ع) نوشتم: فدايت شوم! من از بغض و كينه ممطوره (واقفيه) نسبت به حق آگاهي دارم، آيا مجاز هستم در قنوت نماز بر آنان لعن كنم؟ فرمود: آري.
3- صوفيه
صوفيان، گروه منحرف ديگري در درون جامعه اسلامي بودند كه تحت پوشش زهد و كنارهگيري از دنيا به گمراه كردن تودههاي مردم و منحرف كردن آنان از خط امامت مشغول بودند .پيشواي دهم (ع) همچون نياكان بزرگوار خود خطر اين گروه انحرافي را به مسلمانان گوشزد كرده آنان را از ارتباط و همنشيني با صوفيان برحذر ميداشت. حسين بن ابي الخطاب، ميگويد: با امام هادي (ع) در مسجدالنبي بودم، گروهي از ياران آن حضرت هادي ع از جمله ابوهاشم جعفري، نيز به ما پيوستند، در اين هنگام جمعي از صوفيه وارد مسجد شده در گوشهاي دايرهوار نشستند و مشغول ذكر "لا اله الا الله" شدند، امام (ع) رو به صحابه كرد و فرمود: به اين نيرنگبازان توجه نكنيد زيرا آنان همنشينان شياطين و ويرانكنندگان پايههاي دين هستند براي تنپروري زهدنمايي ميكنند و براي شكار كردن مردم سادهلوح، شب زندهداري مينمايند .روزگاري را به گرسنگي سپري ميكنند تا براي پالان كردن، الاغهايي را رام كنند. "لا اله الا الله" نميگويند، مگر براي فريب مردم. كم نميخورند مگر براي پر كردن كاسههاي بزرگ و جذب دل ابلهان به سوي خود . با گفتار خود، براي مردم، از دوستي خدا سخن ميگويند و آنان را آرام آرام و پنهان در چاه گمراهي ميافكنند. وردهايشان رقص و كف زدن، و ذكرهايشان ترنم و آوازخواني است. جز سفيهان كسي از آنان پيروي نميكند و جز بيخردان و احمقان كسي به آنان ملحق نميشود.
لزوم الگوبرداري از سنت و سيره امامان(ع)
براساس آموزه هاي قرآني، بر همگان است كه از پيامبران(ع) به عنوان الگوها و اسوه هاي عيني در فكر و عمل بهره برداري كنند. اصولا گزارش هاي قرآني، بر اين محور قرار گرفته كه مردم با استفاده از اين اطلاعات و گزارش هايي كه ارايه داده شده، در مسير خدايي و متاله شدن گام بردارند. قرآن از زندگي پيامبران(ع) تنها به گوشه هايي اشاره مي كند كه فرا تاريخ است و مي تواند در سرنوشت جمعي بشر مؤثر باشد.بنابراين، هر بخش انتخابي قرآن و گزارش آن در تاييد و يا رد فكر و عمل به معناي آن است كه اين سنت ها و سيره ها در زندگي همگان به اشكالي ديگر رخ مي نمايد و ديگران لازم است در شرايط مشابه، اين گونه عمل كنند.
حتي گزارش هاي قرآني از مخالفان و كافران نيز بر همين مبناست؛ زيرا به حكم هماننديتشابهت قلوبهم (بقره 118) در وضعيت و موقعيت مشابه، همين افكار و انديشه ها و رفتارها تكرار مي شود. از اين رو گفته اند تاريخ تكرار مي شود و سنت الهي در جامعه و تاريخ به معناي قانوني است كه در موارد مشابه تكرار مي شود. بنابراين، در موقعيت هاي مشابه مؤمنان بايد همان رفتاري را در برابر كافران در پيش گيرند كه پيامبران(ع) در پيش گرفتند.
خداوند مواردي را كه نمي توان به آن استناد كرد و براساس آن عمل نمود، به صراحت اعلام مي كند و در موارد سكوت در برابر عملي، در حقيقت امضا و تاييد آن فهميده مي شود. حضرت ابراهيم(ع) به عنوان نخستين و مهمترين پيشگامان در عرصه جهاني سازي توحيد، همه زندگي آن حضرت(ع) به عنوان الگو و سرمشق نيكو معرفي شده و تنها موردي از آن استثنا شده؛ زيرا آن حضرت(ع) به سرپرست خويش يعني آزر قول مي دهد كه براي او استغفار كند. از آن جايي كه والدين حضرت ابراهيم(ع) از مومنان بودند، آن حضرت براي ايشان با عنوان اغفر لوالدي طلب غفران و آمرزش مي كند و خداوند آن را مورد تاييد قرار ميدهد. آن حضرت(ع) در حق والدين خويش مي فرمايد ربنا اغفرلي و لوالدي و للمومنين يوم يقوم الحساب پروردگارا، مرا و پدر و مادر مرا و همچنين مومنين را در روز حساب بيامرز (ابراهيم 41)
اما خداوند طلب غفران و آمرزش و استغفار ايشان نسبت به آزر را كه نقش سرپرست و اب(ناپدري) او را ايفا مي كرد، به سبب بت پرستي و مرگ در همان حالت، نمي پسندد و به نقد و انتقاد آن مي پردازد و آن حضرت(ع) را تنها در همين يك مورد سرمشق مومنان قرار نمي دهد و مي فرمايد: قطعا براي شما در پيروي از ابراهيم و كساني كه با اويند سرمشقي نيكوست: آن گاه كه به قوم خود گفتند: «ما از شما و از آنچه به جاي خدا مي پرستيد بيزاريم. به شما كفر مي ورزيم و ميان ما و شما دشمني و كينه هميشگي پديدار شده تا وقتي كه فقط به خدا ايمان آوريد.» جز در سخن ابراهيم كه به ناپدري خود گفت:حتما براي تو آمرزش خواهم خواست (ممتحنه 4)
اما در ميان پيامبران(ع)، تنها پيامبر گرامي(ص) است كه به عنوان اسوه و سرمشق كامل معرفي شده است و خداوند به صراحت مي فرمايد: قطعا براي شما در اقتدا به رسول خدا سرمشقي نيكوست، براي آن كس كه به خدا و روز بازپسين اميد دارد و خدا را فراوان ياد مي كند (احزاب21) اهل بيت(ع) به عنوان نفس و جان پيامبر(ص) كه در 61 آل عمران مطرح شده و نيز آيات بسيار ديگر چون سوره انسان و آيه 33 سوره احزاب و آيه ولايت و مانند آن، همين امتياز اسوه كامل بودن را دارا مي باشند، زيرا طهارت از هرگونه پليدي و ولايت ايشان به حكم آيات و رواياتي چون روايت غدير، دلالت بر آن دارد كه آنان در قول و فعل و تقرير حجت بر بندگان هستند.
حتي كساني كه آنان را در اين مقام نمي شناسند بايد به اين نكته توجه كنند كه اولياي الهي و صالحان امت ها چون لقمان(ع) كه خداوند در آياتي از قول و عمل و سنت و سيره ايشان نقل كرده، اسوه و سرمشق كساني هستند كه متاله و خدايي شدن را هدف زندگي خويش قرار داده اند. بنابراين، بندگان صالح خداوند، به عنوان اسوه هاي زندگي شناخته و معرفي شده اند و مي بايست از آنان درس زندگي و سبك زندگي گرفت.
**************در نبرد بين امام هادى ع و خلفايى كه در زمان ايشان بودند، آنكس كه ظاهراً و باطناً پيروز شد، حضرت هادى بود. در زمان امامت آن بزرگوار، شش خليفه، يكى پس از ديگرى، آمدند و به درَك واصل شدند. آخرين نفرِ آنها مُعتزّ بود كه حضرت را شهيد كرد و خودش هم به فاصلة كوتاهى مُرد. اين خلفا غالباً با ذلت مُردند؛ يكى بهدست پسرش كشته شد، ديگرى بهدست برادرزادهاش و به همين ترتيب بنىعباس تارومار شدند، بعكسِ شيعه. شيعه در دوران حضرت هادى و حضرت عسکرى و در آن شدتِ عمل، روزبهروز وسعت پيدا كرد، قوىتر شد.
حضرت هادى ع چهلودو سال عمر كردند كه بیست سالش را در سامرا بودند؛ آنجا مزرعه داشتند و در آن شهر كار و زندگى مىكردند. سامرا در واقع مثل يك پادگان بود و آن را معتصم ساخت تا غلامان تُركِ نزديك به خود را كه از تركستان و سمرقند و از همين منطقة مغولستان و آسياى شرقى آورده بود، در سامرا نگه دارد. اين عده چون تازه اسلام آورده بودند، ائمه و مؤمنان را نمىشناختند و از اسلام سر در نمىآوردند. به همين دليل، مزاحم مردم مىشدند و با عربها ـ مردم بغداد ـ اختلاف پيدا كردند. در همين شهرِ سامرا عدة قابل توجهى از بزرگانِ شيعه در زمان امام هادى جمع شدند و حضرت توانست آنها را اداره كند و بوسيلة آنها پيام امامت را به سرتاسر دنياى اسلام ـ با نامهنگارى و... ـ برساند. اين شبكههاى شيعه در قم، خراسان، رى، مدينه، يمن و در مناطق دوردست و در همة اقطار دنيا، همين عده توانستند رواج بدهند و روزبهروز تعداد افرادى را كه مؤمن به اين مكتب هستند، زيادتر كنند. امام هادى همة اين كارها را در زير برقِ شمشيرِ تيز و خونريز همان شش خليفه و علىرغم آنها انجام داده است.
حوزة نفوذ ائمه و وسعت دايرة شيعه در زمان اين سه امام، نسبت به زمان امام صادق و امام باقر شايد ده برابر است؛ و اين چيز عجيبى است. شايد علت اينكه اينها را اينطور در فشار و ضيق قرار دادند، اصلاً همين موضوع بود. بعد از حركت حضرت رضا بهطرف ايران و آمدن به خراسان، يكى از اتفاقاتى كه افتاد، همين بود. شايد اصلاً در محاسبات امام هشتم اين موضوع وجود داشته. قبل از آن، شيعيان در همهجا تك و توك بودند؛ اما بىارتباط به هم، نااميد، بدون هيچ چشماندازى، بدون هيچ اميدى.
در هيچ زمانى ارتباط شيعه و گسترش تشكيلاتىِ شيعه در سرتاسر دنياى اسلام، مثل زمان حضرت جواد و حضرت هادى و حضرت عسكرى نبوده است. وجود وكلا و نُوّاب و همين داستانهايى كه از حضرت هادى و حضرت عسكرى نقل مىكنند ـ كه مثلاً كسى پول آورد و امام معين كردند چه كارى صورت بگيرد ـ نشاندهندة اين معناست. يعنى علىرغم محكوم بودن اين دو امام بزرگوار در سامرا، و قبل از آنها هم حضرت جواد بهنحوى، و حضرت رضا بهنحوى، ارتباطات با مردم همينطور گسترش پيدا كرد. اين ارتباطات، قبل از زمان حضرت رضا هم بوده. منتها آمدن حضرت به خراسان، تأثير خيلى زيادى در اين امر داشته است.