سیزدهم رجب ده سال قبل از بعثت داخل کعبه متولد و در سن ده سالگی از طرف ابوطالب به جهت تنگدست بودن به محمد(ص) و خدیجه(س) سپرده میشود. روزی متوجه نماز و عبادت آن دو شده و کنجکاو میشود و سوال مینماید پیامبر توضیح میدهند و علی فرصت میخواهد تا با ابوطالب مشورت نماید و بعد از چند روزبه این نتیجه میرسد که خداوند برای آفرینش من با ابوطالب مشورت نکرد و اولین مردی بود که اسلام آورد .آنقدر با پیامبر نزدیک بود که حدیث منزلت نازل شد:انت منی بمنزله هارون من موسی علی (ع)در شب هجرت در بستر محمد(ص) میخوابد وجان اورا نجات میدهد، در جنگ بدر نزدیک به سی تن از مشرکان را به هلاکت میرساند، در احد همه گریخته اند در کنار مولایش میماند، یک ضربه شمشیر وی در خندق که برعمروبن عبدود میزند از طرف پیامبر برتر از عبادت انس و جن دانسته است و بالاخره او در تمام جنگها پرچمدارسپاه اسلام است.

سال دهم هجری مراسم حجه الوداع و نزول آیات اولیه سوره عنکبوت..احسب الناس .. به حال خود رها نمی شوند و مورد امتحان قرار میگیرند تا راستی ودروغ معلوم گردد.هنگام باز گشت از مکه در منطقه جحفه کنار برکه خم نزول آیه 67مائده ..بلغ ما انزل الیک.. .. اگر چنین نکنی رسالت تو ای پیامبر نا تمام می ماند سپس نزول آیه 3 مائده ..الیوم اکملت لکم دینکم..و خواندن حدیث ثقلین و خطبه و سفارش در پی سفارش ..من کنت مولاه فهذا علی مولاه ..اللهم وال من والاه وانصرمن نصره واخذل من خذله، عمر و ابوبکر اولین نفرات با گفتن بخ بخ لک یا علی بیعت میکنند ( سپردن بار سنگین ولایت به کسانی که تا قبل از ظهور اسلام در نهایت بت پرستی و توحش روزگار سپری می کردند خلاف عقل و منطق بود و چون کار پیامبر بر اساس حق بود انتخاب علی دقیقا به فرمان خداوند بوده ) پیامبر در بستربیماری است ، شیطنت واذیت رومی ها و تعیین اسامه فرمانده سپاه و دستور به یاران بخصوص عمر و ابوبکر و.. همراهی بااسامه. تعلل این دو نفر و عدم شرکت در جنگ شاید اتفاقی رخ دهد و ما نباشیم ،اسامه لشگر را مدتی خارج شهر متوقف می سازد ولی خبری از این دو نیست. بیماری شدت یافته و نگران از کار شکنی ها و توطئه ها ، دستور میدهد قلم بیاورید تا بنویسم تا گمراه نشوید عمر مانع شده و پیامبر را به خاطر تب شدید متهم به هذیان گوئی میکند(وماینطق عن الهوی. ان هو الا وحی یوحی) سوره نجم)

عایشه پدر خود ابوبکر را به مسجد میفرستد تا نماز جماعت به جای پیامبر بخواند محمد (ص)آگاه شده و خود را به سختی به نماز می رساند و بعد از نماز سفارشات زیادی از جمله پیروی از علی به امت می کند. پیامبررحلت میکنند علی به تنهائی سر گرم غسل و کفن و دفن میشود. عمر به دنبال ابوبکربیرون از شهر در محله سقیفه با سران انصار و مهاجرین و بدون حضور یک نفر از بنی هاشم، جلسه تشکیل داده،بیعت با علی را زیر پا گذاشته ،علی را جوان و قاتل در جنگهای بدر و... در نتیجه ابوبکر انتخاب میشود. عمر شعار اتحاد و عدم تفرقه میدهد و از علی میخواهد که بیعت کند تا گروه همراه او هم بیعت نمایند تا متحد شویم، عمر سن علی را و علی جوانی اسامه را عنوان میکند.نقل حدیث ممنوع و ابوهریره به دستور عمر و ابوبکر حدیث جعل میکند تا فضیلت علی را نسبت به خلیفه کم رنگ سازد .شبها علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام ،منزل خانه بزرگان قریش و مهاجرین و انصار و.. می روند تا حقایق و سخنان و توصیه های محمد را یا آور شوند و امت را آگاهی بخشند،فقط 44 نفر می پذیرند و قرار می گذارند با سرهای تراشیده فردای آن روز به کمک علی جهت گرفتن حق قیام نمایند ولی غیر از چند نفر (سلمان . ابوذر .عمار، مقداد و زبیر) کسی حاضر نمیشود و علی (ص)تنها می ماند.یاران و پیروان راستین محمد(ص) در فشار قرار میگیرند و آزار و اذیتهای ابتدای ظهور اسلام به طریقی حاکم میشود و تبعید و محاصره و...آغاز میشود . وقتی ابوبکر به خلافت رسید ابوسفیان خطاب به امام علی که قیام کن و من خانه ات را پر ازیار و لشگر میکنم . علی(ع) نمی پذیرد چرا که او یک سیاستمدار دینی است و برای رسیدن به هدف متوسل به هر کاری نمی شود. طرف مقابلش سیاستمداران بی قید و بی دین هستند (دین به سیاست خط میدهد نه سیاست به دین )

علی (ع)خانه نشین میشود و به وظیفه دوم خود یعنی جمع بندی و مرتب کردن قرآن می پردازد و در خانه را می بندد و فقط برای اقامه نماز از منزل خارج میشود . از طرفی عمر به خوبی می دانست که اگر علی بیعت نکند خلافت ابوبکر سست و بی بنیان می شود به همین علت با تعدادی در منزلش حاضر شده و بیعت می طلبد با مخالفت حضرت زهراء(س) روبرو شده و دستور به آوردن هیزم میکند که همراهان عمر و امت رسول اعتراض کرده و عمر منصرف می شود . در مدت سه روز علی قرآن راتنظیم و جمع آوری میکند . ابوبکر کسی دیگر را برای بیعت می فرستد. علی از فرصتی استفاده کرده و در مسجد به سخنرانی می پردازد اول همهمه نامردها سپس سکوتی در مسجد حاکم شده و ادامه میدهد از ذات احدیت خدا آغاز می کند که مردم را تحت تاثیر و مبهوت میسازد و عمر و ابوبکر ساکت و متحیر نظاره گر هستند سپس خطاب به مردم که فریبتان دادند و با نیرنگ کاران محشور خواهید شد و این عمل شما بار گرانی را برای آینده باقی خواهد گذاشت و .. مردم تائید می کنند ولی به علت ترس و فشاری که به آنها وارد شده، سکوت میکنند ودوباره علی(ع) تنها می ماند.

عمر دست بردار نیست و دائما ابوبکررا در فشار گذاشته و سرزنش می کند گاهی هم از دست ابوبکر عصبی شده و او را بی عرضه خطاب میکند . علی هم با همان حالت مردم را سرزنش میکند و میگوید اگر چهل نفر با من بودند این وضعیت را پایان میدادم.آیا بارها شنیده اید که پیامبر مرا برادر و جانشین خود خوانده و غدیر را یادآور شدند، ابوبکر گفت من ازپیامبر شنیدم که فرمود ما اهل بیت برگزیدگان خدا هستیم و خدا به جای این دنیا آخرت را اختیار کرده و از این رو نبوت وخلافت در خاندان من یکجا فراهم نمی گردد.، کسی غیر از عمر ، تائید نمیکند . 12 نفرپشیمان میخواهند دست به شمشیر ببرند که علی (ع) مانع شده ، ناچار کنار منبر نشسته و ابوبکر را سوال پیچ میکنند و ابوبکر کم می آورد و تسلیم میشود و عمر فریاد میکشد کاش غلامت سالم را خلیفه میکردیم و با مهارتی جمع را متفرق کرده وبه گونه ای کودتایی با رعب و وحشت راه می اندازد. علی به یاد سخن و سفارش پیامبر می افتد که می فرمود با تو بی وفائی میکنند و حق را نادیده میگیرند و تو اگر کسی دست یاری نداد دست به شمشیر مبر ، جان خودرا حفظ و صبر کن و به جمع کردن قرآن و مسائل امتم بپرداز. علی(ع). پس از رحلت پیامبربه خاطرنوپائی اسلام و تفرقه بین مسلمانان سکوت پیشه میکند و جائی میگوید نگریستم نه مرا یاری است نه مدافعی جز کسانم . علی روابطش با ابوبکر بسیار سرد و با عمر عمدتا کمکهای قضائی و عثمان هم که تحمل اظهار نظرهای امام را نداشت. و مخالفت زیاد با حکومت آن سه با آن شرائط ،بسیار سنگین تمام میشد . زندگی امام همراه سکوت سبب شد که فقط نسل قدیم او را بشناسند بدین جهت بیشتر اوقات به معرفی خود میپرداخت و تلاشهایش در زمان پیامبر را یاد آور میشد. اگر غیر از این بود مدت طولانی زنده نمیماند و کشته میشد.دوران3 ساله ابوبکر دائم المعذور و10 ساله عمر،در سال 23 به پایان میرسد. عمر بدست ابولولو ( فیروز) خنجر میخورد و زخمی میشود و کشته میشود . در شورای فرمایشی پیر مرد نالایق از خاندان بنی امیه عثمان به خلافت میرسد ، سیاست پارتی بازی خوشگذرانی حیف و میل بیت المال قوانین خلاف اسلام واتنخاب افرادی مانند ولید به عنوان حاکم کوفه. امام چندین بار عثمان را نصیحت میکند. مردم از اوضاع و عملکرد عثمان عصبانی و چند گروه از اطراف آمده، روزها عثمان را در منزلش به محاصره درآورده ، عثمان 3 روز فرصت میخواهد، طلحه و زبیر ،هم در این توطئه دستی دارند امام حسن برای این محاصره پا در میانی میکند ولی فقط در حد غذا رساندن چند نوبت موفق میشود، و بالاخره عثمان را به قتل میرسانند.امام حسن(ع) با سخن شیوا دروغی را که قتل عثمان را به پدر نسبت می داد آشکار ساخت . زمانی که مردم به علی مراجعه واز او میخواهند خلافت را بپذیرد اول مخالفت کرده و موقعیکه میبیند در تصمیم خود آنقدر عجله دارند که مردم زیر دست و پا،لگد شدند، برای اجرای عدالت و گرفتن حقوق پایمال شده میپذیرند و اصرار دارند که در مسجد بیعت کنند،امام بعد از قبول خلافت میفرمایند بیت المال به تاراج رفته را اگر با آن ازدواج کرده یا کنیزی خریده باشید باز میگردانم . مخالفان عثمان یعنی عمرو عاص و عایشه و طلحه و زبیر ،از عدالت علی(ع) ناراحتند زیرا سهم همه را بالسویه از بیت المال میپردازد و بین آزاد و بنده و اسیر... ، فرقی قائل نیست، ان اکرمکم عند ا.. اتقیکم یکی از مشکلات امام بدعتهائی بود که در زمان خلفا حتی در مسائل شرعی مثل نماز وضو و ... معمول گردیده بود بعد از 25 سال وقتی نماز علی را میدیدند به یاد نماز پیامبر می افتادند(ابوموسی اشعری) دیگر مشکل امام اشرافی گری و ثروت اندوزی و خوشگذرانی ها بود که بخصوص در دوران عثمان بیشتر معمول شده بود یعنی به دوره جاهلیت برگشته بودند.ظهور معاویه به عنوان شخصی مزور و منحرف در عرصه سیاست خود بزرگترین مشکل و فتنه در جامعه بود (خطبه همام) علی عهده دار وضعیتی میشود که بایستی به پالایش قانونهای خلاف اسلام واصلاح عادات بد به اسم سنت رسول ا.. و خلع حاکمین بیست سال فساد کار آنها بوده بپردازد . نماز تراویح یک بدعت خلیفه غاصب است و زمان پیامبر نبوده و امام علی با شمشیر و تازیانه مردم را منع به انجام آن میکرد و مردم واعمراه سر میدادند

اولین فتنه : (جنگ جمل) (ناکثین، پیمان شکنان) به هنگام بیعت ، امام به طلحه و زبیر که امتیاز بیشتری ( سهم ،حکومت کوفه و بصره) میخواهند میفرمایند:می ترسم که بیعت خود بشکنی و بی وفائی نمائید. در شهر بصره ، تحریک معاویه آغاز میشود عایشه سوار بر شتر کینه هائی را که از فاطمه و علی در جنگها به دل دارد شعله ور شده به بهانه انتقام خون عثمان ( خونخواهی کسی را میخواهید که خود کشته اید، اگر من فرمان میدادم قاتل بودم و اگر به شما کمک میکردم از یاوران شما بودم) و اینکه خلیفه را شورا تعیین نماید دست به کار میشود علی (ع)هم از مدینه به طرف بصره حرکت و حسن (ع)و عمار را به رساندن نامه به مردم کوفه جهت یاری رساندن مامور میسازد . امام حسن در کوفه به سخنرانی و حقایق را برای مردم آشکار ساخته و ابوموسی اشعری را که خود امام علی به عنوان حاکم کوفه انتخاب کرده سر پیچی میکند و مالک اشتر او را بر کنار و با تعدادی به کمک امام میشتابد . چندین بار به یاران امام شبیخون وارد میشود سرانجام جنگ جمل علی رغم میل امام آغاز شده و عایشه سوار بر شتر مردم را علیه علی تحریک و شعار لعنت بر قاتلین عثمان سر میدهد و از نزدیکی خود با پیامبر میگوید و.. ، امام به این نتیجه میرسدتا زمانی که شتر زنده است این فتنه خاموش شدنی نیست محمد حنفیه را مامور به کشتن شتر ولی موفق نمیشود . امام حسن ماموریت می یابد و کار راتمام میکند طلحه به دست خودی یعنی مروان به قتل رسیده و زبیر به هنگام فرار از جنگ کشته میشود و امام کشنده را ، سرزنش مینماید جنگ دو روز ادامه مییابد و به نفع سپاه اسلام خاتمه می یابد. امام و یاران به کوفه میروند و مدینه را ترک میکنند و امام حسن را به سخنرانی برای مردم و آگاه کردن کوفیان از ماجرای جمل مامور میشود. بعدها عایشه از کار خود پشیمان و هرگاه ( و قرن فی بیوتکن) را میخواند شدیدا گریه میکرد

توطئه ای دیگر : (جنگ صفین ) (قاسطین ، ستمگران) در این زمان بجز شامات دیگر بلاد با علی بیعت و امام حاکمینی تعیین کرده و معاویه، منصوب عمر، در جواب نامه امام مبنی بر رعایت احکام اسلام و عدم ستم بر مردم و دوری از نیرنگ تقاضا میکند که امام با او کاری نداشته باشد و حکومت شام و مصر تا زمان زنده ماندن از آن او باشد که امام مخالفت کرده و به او به عنوان نماینده از طرف حکومت اسلام نمی دهد معاویه در شام پیراهنی را خون آلود کرده و منبر مسجد را با آن آذین میکند و تعداد کثیری را سفارش میکند که عزاداری و گریه کنند و مردم را برای انتقام تحریک میکند و با 120 هزار نفر به طرف منطقه ای به نام صفین در شرق دمشق بالای رود فرات حرکت میکنند امام هم با 80 هزار نفر در منطقه صفین مستقر شده و سفارشات لازم را بر عدم شروع جنگ میدهد نماینده معاویه امام حسن را تشویق به جدائی از پدر و جایزه و.. حکومت کوفه پیشنهاد میدهد ،نماینده معاویه ناامید و به صورتی که امام حسن پیش بینی کرده بود کشته میشود معاویه آب را بر سپاهیان اسلام میبندد و گوشه و کنار درگیری هائی هم بوجود می آید ، حضرت عباس و یاران در زمانی با یورش به سپاه دشمن به آب دست می یابند . جنگ حدود 120 روز به طول میکشد عمار با رشادت همیشگی و اویس قرنی عارف نامی به شهادت میرسند همگی خسته از طولانی شدن جنگ امام قرآن برای معاویه میفرستد و تقاضا میکند تا به حکم قرآن او را وادارسازد که فرستاده را به قتل میرساند ، امام پیشنهاد جنگ تن به تن با معاویه را میدهد و معاویه قبول نمیکند.امام حمله به طرف عمروعاص میبرد و تا نزدیک است که او را از بین ببرد عورت خود را آشکار میسازد و امام روی بر میگرداند و آن طرف میدان مالک اشتر چند قدمی معاویه است و چیزی به پایان فتنه نمانده که به پیشنهاد عمروعاص قرآن ها را بر سر نیزه میکنند و یاران علی را فریب داده و تفرقه بین سپاه اسلام میافتد اشعث و خالد ،امام را تهدید به باز گرداندن مالک از ادامه جنگ میکنند هر چه امام توضیح میدهد نیرنگ است و قرآن بهانه است گوش نمی دهند و مجبور به پذیرش حکمیت از طرف سپاه دشمن میشود امام ابن عباس و بار دیگر مالک را به عنوان حکم انتخاب کرده ولی یاران مخالفت و نمیپذیرند و ابوموسی اشعری را به امام تحمیل میکنند از آن طرف هم عمروعاص حکم میشود مذاکره دو حکم هم به مدت 75 روز به درازا میکشد و ابوموسی فریب میخورد و امام را خلع از حکومت و عمروعاص بر خلاف قرار معاویه را به عنوان حاکم معرفی مینماید و جنگ ظاهرا به نفع دشمن پایان میپذیرد ،حکم برای ترجیح کتاب خدا بود ولی بر خواهش دل انتخاب گردید و لقب معاویه از والی به امیرالمومنین تغییر یافت . هنگامی که اشعث اقرار نامه حکمیت را میخواند تعدادی خشک مقدسی که ابو موسی را به حکمیت پذیرفته بودند به مخالفت پرداخته و....

خوارج ( مارقین، از دین خارج) و شعار لا حکم الا للله میدهند و با حکمیت مخالفت میکنند و زمانی که امام به کوفه وارد میشوند نزد امام میروند و اعتراض میکنند و میگویند چرا رجال در حکم دین داخل شده و شما حکمیت را پذیرفته اید و چرا غنائم جنگ جمل را تقسیم نکردید و فریاد لا حکم الا الله امام میفرمایند : کلمه حق یراد بهاالباطل اولا با حکمیت و با انتخاب ابوموسی هم مخالف بودم و قرار بود بین ما کتاب خدا هر چه حکم کند پذیرفته شود نه حکم رجال . خوارج امام را رها و به مدائن و محله نهروان مستقر شدند . امام آنها را دعوت به همراهی خود برای رفتن به شام برای اعتراض به معاویه که حکم بر خلاف کتاب خدا عمل نمودند و خوارج در جواب نوشتند امامت شما را قبول نداریم . با هر کس روبرو میشدند نظرش را راجع به حکمیت میپرسیدند و اگر خلاف میلشان بود همراه با خانواده آنها را به قتل میرساندند و به این کار هر روز ادامه میدادند امام تصمیم به مقابله با آنان را میگیرند و جنگ نهروان را آغاز می کنند که امام با شجاعتی خاص شدیدا آنها را به هلاکت میرساند و تعدادی هم که فرار کرده اند دستگیر و به خانواده اش تحویل میدادند امام بعد از نهروان بارها کوفیان را برای مبارزه با فریبکاری ها و شبیخونهائی که معاویه میزد و شیعیان را به شهادت میرساند ، دعوت ،ولی خستگی را بهانه میکردند و یاری نمی دادند سه نفر از خوارج پیمان میبندند که همزمان علی(ع) و معاویه و عمرو عاص را به قتل برسانند.معاویه زخمی میشود. عمروعاص در مسجد حاضر نبوده و ابن ملجم در منزل اشعث با دختری به نام قطام که پدر و برادرش در جنگ نهروان کشته شده اند آشنا و در تصمیم خود برای رسیدن به این دختر برکشتن علی (ع)جدی میشود و امام را در محراب به هنگام نماز صبح به شهادت میرساند(40 هجری) . فزت و رب الکعبه

وصيتنامه حضرت علي (عليهالسلام) بسم الله الرحمن الرحيم
اين آن چيزى است كه على پسر ابوطالب وصيت مى‎كند: به وحدانيت و يگانگى خدا گواهى مى‎دهد و اقرار مى‎كند كه محمد بنده و پيغمبر اوست، خدا او را فرستاده تا دين خود را بر ديگر اديان پيروز گرداند. همانا نماز، عبادت، حيات و زندگانى من از آن خداست. شريكى براى او نيست، من به اين امر شده‎ام و از تسليم شدگان اويم . فرزندم حسن! تو و همه فرزندان و اهل بيتم و هر كس را كه اين نوشته من به او رسد را به امور ذيل توصيه و سفارش مى‎كنم :
1- تقواي الهى را هرگز از ياد نبريد، كوشش كنيد تا دم مرگ بر دين خدا باقى بمانيد.
2- همه با هم به ريسمان خدا چنگ بزنيد، و بر مبناى ايمان و خداشناسى متفق و متحد باشيد و از تفرقه بپرهيزيد، پيغمبر فرمود: اصلاح ميان مردم از نماز و روزه دائم افضل است و چيزى كه دين را محو مى‎كند، فساد و اختلاف است .
3- ارحام و خويشاوندان را از ياد نبريد، صله رحم كنيد كه صله رحم حساب انسان را نزد خدا آسان مى‎كند.
4 -خدا را! خدا را! درباره يتيمان، مبادا گرسنه و بى سرپرست بمانند.
5- خدا را! خدا را! درباره همسايگان، پيغمبر آن قدر سفارش همسايگان را فرمود كه ما گمان كرديم مى‎خواهند آنها را در ارث شريك كند.
6- خدا را! خدا را! درباره قرآن؛ مبادا ديگران در عمل كردن، بر شما پيشى گيرند.
7- خدا را! خدا را! درباره نماز؛ نماز پايه دين شماست .
8- خدا را! خدا را! درباره كعبه، خانه خدا، مبادا حج تعطيل شود كه اگر حج متروك بماند، مهلت داده نخواهد شد و ديگران شما را طعمه خود خواهند كرد.
9- خدا را! خدا را! درباره جهاد در راه خدا، از مال و جان خود در اين راه مضايقه نكنيد.
10- خدا را! خدا را! درباره زكات؛ زكات آتش خشم الهى را خاموش مى‎كند.
11- خدا را! خدا را! درباره ذريه پيغمبرتان، مبادا مورد ستم قرار گيرند.
12- خدا را! خدا را! درباره صحابه و ياران پيغمبر، رسول خدا (ص) درباره آنها سفارش كرده است .
13- خدا را! خدا را! درباره فقرا و تهيدستان، آنها را در زندگى شريك خود سازيد.
14- خدا را! خدا را! درباه بردگان، كه آخرين سفارش پيغمبر درباره اينها بود.
15- در انجام كارى كه رضاى خدا در آن است بكوشيد و به سخن مردم (در صورتي كه مخالف آن هستند) ترتيب اثر ندهيد.
16- با مردم به خوشى و نيكى رفتار كنيد چنانكه قرآن دستور داده است .
17- امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد؛ نتيجه ترك آن اين است كه بدان و ناپاكان بر شما مسلط خواهند شد و به شما ستم خواهند كرد، آنگاه هر چه نيكان شما دعا كنند، دعاى آنها برآورده نخواهد شد.
18- بر شما باد كه بر روابط دوستانه ما بين خويش بيفزاييد، به يكديگر نيكى كنيد، از كناره‎گيرى و قطع ارتباط و تفرقه و تشتت بپرهيزيد.
19- كارهاى خير را به مدد يكديگر و به اتفاق هم انجام دهيد، از همكارى در مورد گناهان و چيزهايى كه موجب كدورت و دشمنى مى‎شود، بپرهيزيد. در انجام كارى كه رضاى خدا در آن است بكوشيد و به سخن مردم (در صورتي كه مخالف آن هستند) ترتيب اثر ندهيد. 20- از خدا بترسيد كه جزا و كيفر خدا شديد است .
خداوند همه شما را در كنف حمايت خود محفوظ بدارد و به امت پيغمبر توفيق دهد كه احترام شما (اهل بيت) و احترام پيغمبر خود را پاس بدارند. همه شما را به خدا مى‎سپارم . سلام و دورد حق بر همه شما ...
از علامه اميني پرسيدم: آخرين ذكرى كه على(ع) بر زبان مبارك جارى فرمود چه بود؟ مى‎فرمايد: بعضى مى‎گويند پس از وصيتى كه ذكر آن رفت امام علي(ع) لحظه‎اى بيهوش شد و چون به هوش آمد ديگر سخنى جز لا اله الا الله از حضرت شنيده نشد تا جان به جان آفرين تسليم فرمود. چنانكه بعضى ديگر گفته‎اند آخرين فرمايش ايشان اين آيه شريفه بود: و من يعمل مثقال ذره خيراً يره و من يعمل مثقال ذره شرا يره. البته گروهى ديگر ذكر كرده‎اند كه حضرت ابتدا به فرشتگان خدا سلام داد سپس اين آيات را زمزمه فرمود كه المثل هذا لليعمل العاملون، يعنى براى چنين لحظاتى بايد عمل كرده و بكوشند و ان الله مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون يعنى خدا با مردمى است كه عمر خود را به تقوا و پرهيزكارى گذراندند و مردمى كه همواره كار نيك مى‎كنند. آنگاه در واپسين دم حيات فرمود: اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريک له و اشهد ان محمد عبده و رسوله

نقش على عليه السلام در هجرت وقيت بنفسى خير من وطى‏ء الحصى و من طاف بالبيت العتيق و بالحجر رسول اله الخلق اذ مكروا به فنجاه ذو الطول الكريم من المكر (على ع) يكى از عللى كه زمينه را براى هجرت پيغمبر بمدينه آماده كرده بود انتشار اسلام در آن شهر بود ، سران قريش در خفا جمع شده و تشكيل كمسيونى دادند و پس از شور و بحث زياد نتيجه شورا و تصميم انجمن بدين ترتيب اعلام شد كه از هر قبيله يك نفر قهرمان شمشير زن انتخاب شود و اين عده بالاتفاق شبانه بخانه پيغمبر ص حمله نموده و او را در بسترش با شمشيرهاى عريان بقتل رسانند و چون بنى‏هاشم به تنهائى قدرت مقابله با تمام قبايل عرب را نخواهند داشت در نتيجه خون پيغمبر ص لوث شده و بهدر خواهد رفت. اين نقشه شيطانى يك تصميم قطعى و خلل ناپذيرى بود كه در پنهانى براى از بين بردن پيغمبر ص طرح و اتخاذ گرديد ولى خداوند متعال همان خدائى كه در غار حرا پرتوى از جمال خود را بوجود محمد ص انداخته و او را در نور حيرت و عظمت مستغرق كرده بود باز دل روشن و حقيقت جوى پيغمبر را از اين تصميم قريش آگاه گردانيد و اجازه داد كه شبانه ازمكه بسوى مدينه هجرت نمايد. (1) پيغمبر ص على را ميشناخت و بميزان ايمان و اخلاص او آگاه بود رو بسوى وى آورد و فرمود يا على دستور الهى بر اينست كه مكه را ترك گويم و بسوى مدينه هجرت كنم،اما اين هجرت يك مسافرت عادى و معمولى نيست و بايستى محرمانه و سرى باشد تا كفار قريش از آن آگاه نباشند زيرا تصميم گرفته‏اند امشب مرا در بسترم بخون آغشته نمايند و براى اغفال آنها لازم است خانه و رختخواب من خالى نباشد تا آنها مرا تعقيب نكنند،فرمان الهى است كه در بستر من بخوابى تا من به پنهانى مهاجرت كنم.

هنوز سخن پيغمبر ص تمام نشده بود كه على ع با جان و دل دعوت او را اجابت كرد و گفت: اطاعت ميكنم يا رسول الله و در اجراى اين امر بسيار خرسند و سپاسگزارم. پيغمبر فرمود يا على كار بسيار خطرناكى بعهده تو گذاشته شده است زيرا رجال قريش شبانه خانه من ريخته و رختخواب مرا زير شمشير هاى برهنه خواهند گرفت در حاليكه تو ميخواهى در آن بستر بخوابى! پيغمبر ص هر چه اعلام خطر نموده و اهميت اين امر خطر را در نظر على ع مجسم ميساخت خرسندى او بيشتر ميگشت تا بالاخره گفت يا رسول الله مگر غير از مرگ و كشته شدن چيز ديگرى هم هست؟چه‏سعادتى بالاتر از اين كه من بدستور الهى جان خود را در راه اشاعه دين تو فداى تو كرده باشم؟ على ع هم كه جوان 23 ساله‏اى بود جامه مخصوص پيغمبر را كه در موقع خواب به تن ميكرد پوشيد و در فراش آن حضرت دراز كشيده و منتظر وقوع حادثه پر خطرى گرديد. در سپيده دم كه سكوت و خاموشى بر شهر مكه حكمفرما بود خواستند تصميم شوم خود را بمرحله اجراء در آورند،بمحض ورود بداخل خانه،على ع سر از بالين خود برداشت و بانگ زد كيستيد و چه ميخواهيد؟چون رجال قريش على ع را ديدند از حيرت و وحشت سر تا پا خشك شدند و بالاخره سكوت را شكستند و گفتند محمد كجا است؟ يكى از مهاجمان گفت پشت و پناه محمد همين على است و خوبست على را بجاى او در خونش غوطه‏ور سازيم! على ع فرمود افسوس كه پيغمبر ص بمن اجازه حمله نداده و الا براى اين گستاخى شما كه پا بحريم خانه آنجناب گذاشته‏ايد شما را از دم شمشير مي گذرانيدم و بالاخره آنها را پراكنده ساخت و فرمود دور شويد كه شماها قومى گمراهيد و از سعادت و رستگارى بى نصيب خواهيد ماند.بپاداش اين فداكارى و جانفشانى آيه شريفه زير بر رسول اكرم ص نازل و بدينوسيله على ع مورد تقدير خداوند تعالى قرار گرفت:و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله. (5)(و از مردم كسى است كه در پى خشنودى خدا جان خود را ميفروشد) و بنا بنقل مفسرين و مورخين عامه و خاصه چنين كسى فقط على ع بود. (6) فداكاريهاى على ع در موضوع هجرت منحصر بخوابيدن او در بستر پيغمبر نبود بلكه در غياب آنحضرت حل و فصل امور مسلمانان مكه و همچنين تأديه اماناتى كه مردم به پيغمبر ص سپرده بودند بدست على ع انجام گرديد. چند روز پس از ورود پيغمبر ص بمدينه (آن حضرت در قبا توقف فرمود كه پس از رسيدن على ع با هم وارد مدينه شوند) على ع نيز مادر خود و دختر پيغمبر و دو زن ديگر و ضعفاى مسلمين را برداشته و راه مدينه را در پيش گرفت و پس از ورود بمدينه رسول اكرم ص على ع را كه در اثر راه پيمائى پايش مجروح شده بود در آغوش كشيده و از شوق ديدارش گريست. در مدينه نيز على ع همواره ملازم پيغمبر اكرم ص ‏بود و در سال يكم هجرى كه ميان صحابه و مهاجرين و انصار پيمان اخوت بسته شد آنحضرت على را نيز برادر خود خواند. (7)

همسری فاطمه : در سال دوم هجرى نيز يگانه دختر خود فاطمه عليها السلام را بوى تزويج كرد و فرمود:يا على ان الله تبارك و تعالى امرنى ان ازوجك فاطمة و انى قد زوجتكها على اربعمائة مثقال فضة،فقال على قد رضيتها يا رسول الله و رضيت بذلك عن الله العظيم و رسوله الكريم ثم ان عليا خر ساجدا لله شكرا. (8)يا على خداوند تبارك و تعالى بمن دستور داده است كه فاطمه را بتو تزويج كنم و من او را بر چهار صد مثقال نقره بتو تزويج كردم،على عرض كرد پسنديدم او را اى رسول خدا و بدان سبب از (لطف) خداوند عظيم و رسول گراميش خرسند شدم سپس على براى سپاسگزارى (از اين موهبت) بدرگاه خدا بسجده افتاد.و در همين سال فرمان قتال با مشركين از جانب خدا صادر شد و پيغمبر ص مشغول جنگ با دشمنان و مخالفين خود گرديد كه عامل پيروزى در آنها وجود على ع بود و از اين پس فصل تازه‏اى در تاريخ زندگانى آنحضرت گشوده ميشود . پى‏نوشتها:(1) آيه 30 سوره انفال اشاره باين مطلب است:و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك.. (5) سوره بقره آيه .207 (6) شواهد التنزيل جلد 1 ص 96ـارشاد مفيد جلد 1 باب 2 فصل 9ـكفاية الطالب ص 239ـتفسير قمى ص 61 و كتب ديگر. (7) فصول المهمه ص 22 (8) ينابيع المودة ص .176

خدمات نظامى على عليه السلام

ألا انما الاسلام لو لا حسامه‏ كعفطة عنز او قلامة حافر (ابن ابى الحديد) چون در طول چهارده سال دعوت پيغمبر ص مواعظ و نصايح آنحضرت كه متكى بمنطق و استدلال بود در هدايت قبايل گمراه و بت پرست عرب مؤثر واقع نشد لذا فرمان جهاد بصورت آياتى چند نازل گرديد و از سال دوم هجرت تا مدت 9 سال كه پيغمبر اكرم در قيد حيات بود در حدود هشتاد جنگ و قتال با كفار و مشركين و يهوديهاى عربستان نموده است كه در بعضى از آنها خود آن حضرت شخصا حضور داشته و آنها را غزوات گويند. فداكارى و از خود گذشتگى على ع در اين جنگها بر احدى پوشيده نماند و در اثر ابراز رشادت و شجاعت بى نظيرش او را ضيغم الغزوات و قتال العرب ميناميدند و جز جنگ تبوك كه بدستور پيغمبر در مدينه مانده بود در تمام جنگها شركت كرده و پرچم فتح و پيروزى هميشه در دست او بوده است. از غزوات مشهور و مهمى كه پيغمبر اكرم ص با مشركين و دشمنان اسلام نموده و على ع نيز ابطال و قهرمانان عرب را در آن جنگها طعمه شمشير خود ساخته است ميتوان غزوه بدر واحد و غزوه بنى نضير و غزوه احزاب و غزوه خيبر و فتح مكه و جنگ حنين و طائف را نام برد

غزوه بدر: اگر چه پيش از غزوه بدر جنگهاى كوچكى (سريه) ميان مسلمانان و مخالفين در گرفته بود ولى غزوه بدر اولين جنگى بود كه مسلمان در آن جنگ آزمايش شدند و ترس مشركين آنها را فرا گرفته بود و براى مقابله با آنان اكراه داشتند چنانكه خداوند در قرآن كريم فرمايد: كما اخرجك ربك من بيتك بالحق و ان فريقا من المؤمنين لكارهون (1) (همچنانكه پروردگارت ترا از خانه‏ات بحق براى جنگ با مشركين بيرون آورد و گروهى از مؤمنين از مقابله با كفار اكراه داشتند) زيرا تعداد مشركين در حدود هزار نفر بوده و با ساز و برگ كامل و اسبان يدكى براى از بين بردن مسلمين بفرماندهى ابوسفيان حركت كرده بودند در صورتيكه عده مسلمانان 313 نفر بوده و اكثر آنها هم فاقد ساز و برگ بودند و بيش از هفتاد شتر و چند رأس اسب همراه نداشتند بالاخره در روز 17 ماه مبارك رمضان سال دوم هجرى اين دو گروه در محلى ميان مكه و مدينه به نام بدر (نام چاهى است) در برابر هم قرار گرفتند و خداوند مؤمنين را بوسيله فرشتگان يارى نمود چنانكه فرمايد:و لقد نصركم الله ببدر و انتم اذلة (2) خداوند شما را در بدر نصرت نمود در حاليكه زبون و ناتوان بوديد) ابتدا سه تن از مشركين (عتبه و شيبه و وليد بن عتبه) بميدان آمده و مبارز خواستند پيغمبر اكرم على ع را بمبارزه آنها فرستاد و عموى خود حمزه و عبيدة بن حارث بن عبد المطلب را نيز دستور داد كه بهمراه على ع با آنها بجنگند على ع بمحض برخورد با وليد كه مبارز او بود وى را بقتل رسانيد و سپس براى كشتن مبارزان همراهانش بسوى آنها شتافت چون آن سه تن كشته شدند ترس‏و دهشتى از مسلمانان در دل مشركين قرار گرفت،آنگاه مبارزان ديگرى بميدان آمدند كه اكثرشان بشمشير على ع زندگى را بدرود گفتند و رشادتهاى آنحضرت جنگ بدر را به پيروزى مسلمانان خاتمه داد بطوريكه متجاوز از هفتاد تن از مشركين قريش مقتول و هفتاد تن نيز اسير گرديدند كه عباس بن عبد المطلب و عقيل بن ابيطالب هم جزو اسراء بودند و با دادن فديه آزاد شده و اسلام اختيار كردند و بنا به نقل مورخين بيش از نيم كشته شدگان مشركين بشمشير على بوده (3) و بقيه هم بوسيله ساير مسلمين و فرشتگان نصرت بقتل رسيده و از جمله كشته شدگان سرشناس قريش بدست آنحضرت عاص بن سعيد و حنظلة بن ابيسفيان (برادر معاوية) و عمير بن عثمان (عموى طلحه) بودند. (4) بالاخره جنگ بنفع مسلمين و شكست مشركين خاتمه يافت و مسلمين فاتحانه بمدينه مراجعت كردند و نام نامى على بعنوان شجاع بى نظيرى در ميان عرب بلند آوازه گشت و كسى را جرأت و ياراى آن نبود كه مقابله با او را حتى در انديشه و ذهن خود مجسم سازد.

غزوه احد: شكست قريش در غزوه بدر كه موجب آبرو ريزى و از دست رفتن عده‏اى از رجال آنها شده بود زمينه را براى جنگ ديگرى آماده ميكرد . پيغمبر ص نيز لباس جنگ پوشيد و با عده‏اى در حدود هفتصد نفر آماده مقابله با دشمن گرديد و على ع را هم بسمت پرچمدارى تعيين فرمود همچنانكه در كليه جنگها پرچمدارى بعهده او بود چون پيغمبر اكرم ص به احد رسيد براى اينكه از حمله ناگهانى و پشت سرى دشمن غافل نباشد بارى جنگ شروع شد و بيشتر مبارزان قريش بدست على ع كشته شدند و پرچمدار ابي سفيان بنام طلحة بن ابى طلحة مرد نيرومندى بود و او را كبش الكتيبة (قوچ لشگريان) ميگفتند بمبارزه على ع آمد و آن حضرت چنان ضربتى بر كله او زد كه چشمانش از حدقه بيرون افتاد و نعره زد و بهلاكت رسيد سپس برادر طلحه پرچم را بدست گرفت و او نيز كشته شد و حمزه نيز با كمال رشادت مبارزان قريش را طعمه شمشير خود ميساخت و در اثر كشته شدن جنگجويان قريش شكست فاحشى در لشگريان دشمن نمودار شد و مسلمين با اينكه ‏تعدادشان خيلى كمتر از آنها بودند بر آنها مسلط گشته و نسيم فتح و پيروزى بر پرچم اسلام وزيدن گرفت،مشركين در حال فرار بودند و گروهى از مسلمين به تعاقب دشمن شتافته عده‏اى نيز مشغول جمع آورى اموال آنها گرديدند. در اينموقع كسانى كه بر دهانه دره گماشته شده بودند بى انضباطى كرده و بر خلاف دستور پيغمبر ص از فرمان عبد الله سرپيچى نمودند و بگمان اينكه فتح مسلمين كاملا حتمى بوده و ماندن آنان در محل مزبور لزومى ندارد پست نگهبانى خود را ترك كرده و بيش از چند نفر از آنها در محل خود باقى نماندند. پيغمبر اكرم ص از ناحيه پيشانى صدمه ديد و دندان مباركش شكست و بغير از على عليه السلام و دو نفر ديگر كسى مراقب آنحضرت نبود. على ع با حملات حيدرانه خود گروه مشركين را از هر طرف كه به پيغمبر حمله ميآوردند پراكنده ميساخت و خود را پروانه وار بدور شمع وجود آنجناب بگردش در ميآورد. فداكارى على ع در جنگ احد صفحه درخشانى در تاريخ زندگانى او گشود كه سطور طلائى آن با نداى جبرئيل كه ميگفت.لا سيف الا ذوالفقار و لا فتى الا على مزين گرديد . (6) پيغمبر ص بيهوش بزمين افتاده است بالاى سرش ايستادم چشمان مباركش را باز كرد و بسوى من نگريست و فرمود:اى على مردم چه كردند؟ عرض كردم يا رسول الله آنها كافر شدند و بدشمن پشت كرده و ترا وا گذاشتند پيغمبر نگاه كرد و ديد جمعى از لشگريان دشمن بسوى او مى‏آيند بمن فرمود يا على اينها را از من دور گردان من بدانها حمله كرده از چپ و راست شمشير زدم تا آنها فرار كرده و تار و مار شدند .پيغمبر فرمود يا على آيا مدح خود را در آسمان نميشنوى كه فرشته‏اى بنام رضوان ندا ميكند :لا سيف الا ذوالفقار و لا فتى الا على؟ من اشگ شادى ريختم و خداوند سبحان را بر اين نعمت سپاسگزارى كردم. (7) استقامت و پايدارى على ع و چند نفر ديگر كه ثابت قدم مانده بودند موجب شد كه مشركين از مدينه چشم پوشيده و راه مكه را در پيش گرفتند.على ع با اينكه خود بشدت مجروح بود پيغمبر اكرم ص را از نظر دور نداشت و براى شستن دست و روى آنحضرت با سپر خود آبى تهيه كرد و چون رسول خدا دست و روى خود را شست فرمود غضب خدا بر آن قومى كه رخسار پيغمبر خود را خونين كردند. (8) غوغاى جنگ فرو نشست و از گروه مسلمين هفتاد نفر مقتول و بقيه نيز فرار كرده بودند و تنها قهرمان نامى اين جنگ كه افتخار فتوت را در سايه اين فداكارى بى نظير بدست آورده بود على ع بود كه چندين زخم مرد افكن به بدن‏مباركش اصابت كرده بود كه هر يك از آنها به تنهاى قادر بود يك مبارز نامى را از پا در آورد كثرت زخمها و جاى شمشيرها در بدن آنحضرت همه را به تعجب و حيرت انداخته بود كه يك جوان 26 ساله با تن آغشته بخون چگونه هنوز زنده مانده است ولى آنها نميدانستند كه يك روح بزرگ و قوى و يك ايمان خالص و محض در آن پيكر زخمدار وجود داشت كه آنهمه سختى‏ها و ناملايمات را با كمال رضايت و خرسندى تحمل مينمود. نبى اكرم بمدينه مراجعت فرمود و حضرت زهرا عليها السلام با ظرف آبى كه براى شستن صورت پدرش در دست داشت آنحضرت را استقبال كرد على ع نيز در حاليكه دستش تا بازو خون آلود بوده رسيد و ذوالفقار را بفاطمه داد و فرمود خذى هذا السيف فقد صدقنى اليومـاين شمشير را بگير كه امروز (ايمان و شجاعت) مرا تصديق نمود سپس فرمود: خذيه يا فاطمة فقد ادى بعلك ما عليه و قد قتل الله بسيفه صناديد قريش. اى فاطمه بگير شمشير را كه شوهرت امروز دين خود را اداء نمود و خداوند بوسيله شمشير او بزرگان قريش را نابود ساخت. (9)

غزوه بنى نضير: پس از پايان غزوه احد بعضى از ساكنين محلى مدينه مانند طوايف يهود بنى نضير و بنى قريظه از اين پيشامد خوشحال شده و بعضى از قبايل هم كه پيمان دوستى و يا پيمان عدم تعرض با پيغمبر اكرم ص بسته بودند نقض عهد نمودند. فرمانده اين ستون اعزامى على ع بود كه با رشادت و شجاعت ويژه خود آنها را مجبور به تسليم نمود و پيمان بستند كه پيغمبر ص از خون آنان در گذرد و آنها نيز از حومه مدينه خارج شده و بشام روند. (11) رسول خدا ص اين شرط را پذيرفته و دستور داد كه هر سه نفر يك شتر ببرند و اموال خود را نيز بر آن شتر بار نهند،پس از خروج بنى نضير از مدينه اموال و اراضى زراعى آنها نصيب مسلمين گرديد.اين واقعه كه پس از غزوه احد روى داد براى تحكيم موقعيت مسلمين بسيار مناسيب بوده و پيغمبر ص با كمال قدرت و مهارت و تدبير توانست در مدت كمى نفوذ از دست رفته را جبران نمايد و بر وسعت قلمرو و اقتدار خود افزوده و دشمنان دين را منكوب سازد. پى‏نوشتها: (1) سوره مباركه انفال آيه 5 (2) سوره آل عمران آيه .123 (3) شيخ مفيد در كتاب ارشاد اسامى 36 نفر را كه بدست على عليه السلام كشته شده‏اند ثبت نموده است. (4) ارشاد مفيد باب 2 فصل 18ـكشف الغمه ص 53ـاعلام الورى و كتب ديگر. 6) سيرة ابن هشام جلد 2 ص 100ـتاريخ طبرى. (7) ارشاد مفيد جلد 1 باب دوم فصل 22 حديث 6ـاعلام الورى. (8) تاريخ يعقوبى. (9) كشف الغمه ص 56ـارشاد مفيد جلد 1 باب 2 فصل 22ـاعلام الورى. 11) تاريخ طبرى.

غزوه أحزاب يا خندق: كليه قبايل بت پرست مكه بهمدستى طوايف يهود در سال پنجم هجرى بسيج عمومى كرده و با تعداد ده هزار نفر بفرماندهى ابوسفيان و دستيارى گروهى از يهود براى ريشه كن ساختن نونهال اسلام متوجه مدينه شدند. چون اين خبر به پيغمبر ص رسيد مسلمين را جمع كرد و براى دفاع در مقابل اين عده مهاجم به بحث و شور پرداخت،سلمان فارسى پيشنهاد نمود كه اطراف مدينه را خندق بكنند چند روز اين دو سپاه در طرفين خندق روبروى هم بودند و گاهى بهم سنگ و تير ميانداختند بالاخره عمرو بن عبدود با چند نفر ديگر اسب جهانيده و از تنگترين جاى خندق خود را بطرف ديگر آن رسانيدند. عمرو بمحض ورود مبارز خواست،وقتى صداى خشن و رعب انگيز عمرو در فضاى اردوگاه مسلمين طنين انداز شد نبض‏ها از حركت ايستاد و رنگ از چهره همه پريدن گرفت!چرا؟ براى اينكه عمرو را همه ميشناختند،او فارس يليل و از شجاعان نامى عرب بود و در تمام عربستان نظير و مانندى نداشت،او قهرمان كهنسال و ورزيده و جنگديده بود و به تنهائى با هزار نفر مقابل شمرده ميشد!بالاخره پيغمبر اكرم ص سكوت را شكست و فرمود كيست كه شر اين بت پرست را از سر ملت اسلام بر دارد؟نفس‏ها در سينه حبس بود و از كسى صدائى بر نيامد على ع بپا خواست و عرض كرد من يا رسول الله پيغمبر فرمود تامل كن شايد داوطلب ديگرى هم پيدا شود ولى هيچكس حريف اين قهرمان عرب نبود نبى اكرم سؤال خود را تكرار فرمود باز على ع پاسخگوى اين دعوت گرديد پيغمبر فرمود يا على اين عمرو بن عبدود است عرض كرد من هم على بن ابيطالبم،رسول خدا عمامه بر سر على و شمشير بر كمر او بست و فرمود برو كه خدا نگهدارت باشد سپس سر بلند نمود و با حالت رقت بار گفت خدايا پسر عم مرا در ميدان كار زار تنها مگذار.
عمرو رجز ميخواند و مسلمين را بمبارزه ميطلبيد: در اين هنگام على ع چون شير خشمگينى كه براى صيد خود از كمين جستن كند بسرعت آهنگ عمرو كرد .عمرو كه خود را از شجعان نامى و مبرز عرب ميدانست با ديده حقارت به على ع نگريست و گفت آيا جز تو كسى داوطلب بهشت نبود؟من با پدرت ابوطالب آشنا و دوست بودم نميخواهم ترا در پنجه خود چون مرغ بال و پر شكسته‏اى در حال نزع بينم مگر نميدانى كه من عمرو بن عبدود فارس يليل و قهرمان نيرومند عرب هستم؟ على ع فرمود من ترا ابتداء بتوحيد و اسلام دعوت ميكنم و اگر هم نپذيرى از همين راه كه آمده‏اى برگرد و از جنگ با پيغمبر در گذر.
پيغمبر اكرم ص فرمود:برز الايمان كله الى الشرك كله. (تمامى ايمان با تمامى كفر بمبارزه برخاسته است.) حقيقت امر نيز همين بود على ع ايمان محض و بلكه كل ايمان بود و اگر در آنروز على نبود نامى از اسلام و احدى از مسلمانان نمى‏ماند،عمرو نيز نماينده شرك و كفر بود و چشم و چراغ قريش بشمار ميرفت. بالاخره آندو مبارز چنان بهم در افتادند كه گرد و غبارى در اطراف آنها بلند شد و نيروهاى متخاصمين نتوانستند آنها را بخوبى مشاهده كنند در اين گير و دار دو ضربت رد و بدل شد عمرو شمشيرى بر على زد كه سپر آنحضرت را دو نيمه كرد و بسر مباركش هم آسيب رسانيد ولى آنحضرت با چابكى و نيرومندى خود چنان ضربتى به عمرو فرود آورد كه او را بخاك هلاكت افكند و خود بانگ تكبير بر آورد،از صداى تكبير على ع همه را معلوم شد كه عمرو بقتل رسيده و با كشته شدن او شكست قريش هم حتمى خواهد بود.ضربة على يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين. پس از غزوه خندق پيغمبر ص تنبيه و گوشمالى طايفه بنى قريظه را كه نقض عهد كرده و با مشركين همكارى نموده بودند لازم دانست زيرا طايفه مزبور در ظاهر پيمان عدم تعرض با مسلمين بسته بودند ولى نقض عهد كرده با قريش همدست شده بودند رسول خدا ص على ع را با عده‏اى بجنگ آنها فرستاد.پس از 25 روز محاصره و زد و خورد مردان آنها مقتول و زنانشان اسير و اموالشان بدست مسلمين افتاد بدين ترتيب طايفه بنى قريظه هم بدست على عليه السلام از بين رفت و مسلمين از شر يهود اطراف مدينه آسوده شدند.
غزوه خيبر: در 120 كيلومترى شمال مدينه دهستانى يهود نشين بود كه ساكنين آن در چند قلعه محكم زندگى ميكردند . در سال هفتم هجرى بدستور نبى اكرم ص مسلمين بطرف خيبر حركت كردند و پس از دو يا سه روز راهپيمائى بحوالى خيبر رسيده و در كنار قلاع مزبور اردو زدند و با اين ترتيب با دشمن تماس حاصل نمودند.بامدادان كه اهالى قلاع خيبر از خواب برخاستند مسلمين را در نزديكى خيبر مشاهده كردند.
ساكنين خيبر بمحض مشاهده لشگر اسلام داخل قلاع شده و درب آنها را محكم بستند،رسول خدا ص نيز با عده خود مدت 25 روز پشت قلعه‏ها بمحاصره يهود پرداخت در يكى از روزها پرچم را بدست ابوبكر و روز ديگر بدست عمر داد و آنها را براى گشودن قلعه‏هاى خيبر مأمور گردانيد ولى آنها نه تنها كارى از پيش نبردند بلكه از ديدن جنگجويان يهود مخصوصا مرحب خيبرى بيمناك شده و فرار كردند. (7)
ابن ابى الحديد در مورد فرار شيخين ميگويد: و ان انس لا انس اللذين تقدما و فرهما و الفرقد علما حوب (8) يعنى هر چه را فراموش كنم گريختن آندو نفر را با اينكه ميدانستند فرار كردن از جنگ گناه است فراموش نميكنم. فردا پرچم را بمردى خواهم داد كه خدا و پيغمبرش او را دوست دارند و او نيز خدا و پيغمبر خدا را دوست دارد او كسى است كه هميشه حمله كننده است و هرگز فرار نكند از جبهه جنگ بر نگردد تا خداوند بدست او (قلعه‏هاى خيبر را) بگشايد.از اين فرمايش پيغمبر همه را تعجب و حيرت فرا گرفت،اين چه كسى است‏كه فردا پيروز خواهد شد؟ على ع فورا بلند شد و خدمت آنحضرت شتافت،نبى اكرم از او احوالپرسى نمود،عرض كرد سرم درد ميكند و چشم درد دارم كه درست نمى‏بينم،پيغمبر او را در آغوش كشيد و آب دهان مباركش بر چشمان وى ماليد كه فورا دردهاى او برطرف شد و تا آخر عمر دچار سر درد و چشم درد نگرديد. (10)
بارى پس از آنكه چشم على عليه السلام بهبودى يافت رسول خدا ص فرمود :يا على فرماندهان ما كارى از پيش نبرده‏اند و هنوز قلعه‏هاى خيبر گشوده نشده است و اين امر خطير جز بدست تواناى تو انجام نخواهد گرفت. على ع امتثال امر نمود و گفت تا چه اندازه با آنها بجنگم؟ على ع چون شيرى بلند طبع كه بطرف شكار خود با بى اعتنائى ميرود پيش رفت تا پشت ديوار قلعه خيبر رسيد پرچم را بر زمين كوبيد و عده خود را براى تسخير حصار آماده نمود،در اينموقع جمعى از جنگجويان دلير خيبر بيرون ريختند و جنگ بشدت در گرفت،على ع با چند حمله حيدرانه آنها را در هم آويخت بطوريكه يهود فرار كرده و داخل قلعه شدند على ع نيز بدنبال آنها خواست وارد قلعه شود رئيس قلعه كه از شجاعان مشهور و بنام حارث بود خواست از ورود على ع بقلعه ممانعت كند ولى بضرب شمشير آنحضرت جهان را بدرود گفت،در اين وقت نامى‏ترين و شجاعترين جنگجويان قلعه كه بمرحب خيبرى معروف و برادر حارث بود بخونخواهى برادرش بيرون‏شتافت. مرحب پهلوان عجيبى بود زيرا دو زره پوشيده و دو شمشير بر كمر آويخته بود و علاوه بر چند عمامه كه بر سر خود بسته بود كلاه فولادى بر سر گذاشته و سنگى را هم كه بسنگ آسياب شبيه بود بر ميله كلاه خود گذاشته بود كه از اصابت شمشير بفرق وى جلوگيرى كند. بين او و على ع دو ضربت رد و بدل شد و دست نيرومند قهرمان اسلام چنان شمشيرى بر فرق مرحب فرود آورد كه با وجود داشتن سپر جمجمه‏اش را با كلاه فولادى و سنگ آسيا و ساير تشريفات شكافت و در نتيجه سپر دو نيم گرديده و كلاه فولادى و سنگ بشكست و عمامه دريده شد و ذوالفقار على كله‏اش را تا فكين بشكافت، مرحب نقش بر زمين شد و بخاك و خون غلطيد و صداى تكبير از مسلمين بلند شد و يهود بكلى شكست خورده و غمگين شدند. پس از كشته شدن مرحب شجاع ديگرى از قلعه بيرون تاخت و اين شخص ياسر برادر سوم دو مقتول سابق بود،او نيز در شجاعت دست كمى از برادران خود نداشت بيدرنگ بر على تاخت ولى در اثر يك ضربت آنحضرت بخاك افتاده و كشته شد يهود در قلعه را بستند و خود بدرون قلعه پناه بردند .
على ع با نيروى خارق العاده خود در قلعه را از جاى خود كند و چند متر پرتابش كرد و بدين ترتيب قلعه‏هاى ناعم و قموص كه محكمترين قلعه‏هاى خيبر بود بدست تواناى على عليه السلام فتح گرديد.
مجاهدات على ع در جنگ خيبر و فتح قلاع و كشتن شجاعان نامى يهود و مخصوصا كندن در قلعه و گرفتن آن با دست از كارهاى خارق العاده آنجناب محسوب ميشود كه نظير آنها از احدى ديده نشده است . چون جنگ خيبر پايان يافت و پيغمبر ص بدر خواست يهود با آنها مصالحه نمود فدك نيز تسليم گرديد و يهوديان ساكن آن نصف دارائى خود را به پيغمبر فرستادند بنابر اين چون فدك در موقع صلح برضايت ساكنين آن به پيغمبر ص واگذار شده بخود آنحضرت تعلق داشت ولى اراضى خيبر مربوط بعموم مسلمين بود. هنگام بازگشت از خيبر به بعضى از قبايل يهود كه ياغى شده بودند گوشمالى داده شد و آنها نيز مطيع گرديدند و بدين ترتيب مسلمين از ضديت يهود آسوده شده و شهر مدينه در امن و آسايش قرار گرفت. پى‏نوشتها: (1) ارشاد مفيد جلد 1 باب 2 فصل .25 (2) از بس به شما ندا دادم و مبارز طلبيدم گلويم گرفت و قهرمانانه ايستادم در جائيكه مردم شجاع آنجا ميترسند.و اينچنين من هميشه بسوى بلاها و فتنه‏ها با سرعت ميروم زيرا شجاعت وجود در جوان از بهترين غريزه‏ها است. (3) اى عمرو زياد در كار جنگ عجله مكن زيرا آمد بسوى تو جوابگوى آواز تو كه براى مبارزه با تو عاجز نيست بلكه داراى حسن نيت و بصيرت در راه حق است و صدق و راستى نجات دهنده هر رستگار است،من اميدوارم كه زنان نوحه سرا را بر جنازه تو بنشانم از ضربت شكافنده‏اى كه ياد آن بعد از معركه‏ها باقى بماند. (4) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديدـبحار الانوار جلد 39 ص 2ـكشف الغمه ص .56 (5) تاريخ يعقوبى. (6) سيره حلبى. (7) ارشاد مفيد جلد 1 باب دوم فصل 16ـتاريخ طبرى و كتب ديگر. (8) القصائد السبع العلويات قصيده اولى در فتح خيبر. (9) ارشاد مفيدـفصول المهمه ابن صباغ ص 21ـذخائر العقبى ص 72ـكفاية الطالب ص 98 ينابيع المودة ص 48ـاسد الغابة جلد 4 ص .28 (10) ذخائر العقبى ص 73 و كتب ديگرـشايد براى بعضى‏ها قبول اين امر مشكل باشد ولى بايد دانست كه صرف نظر از انجام معجزه امروزه ثابت شده است كه با استفاده از نيروهاى نهفته در روح آدمى اغلب بيماريها را بدون دواء معالجه ميكنند در اينصورت براى اعمال نفوذ روحى پيغمبر از همه كس سزاوارتر است. (1) ارشاد مفيد جلد 1 باب دوم فصل .31 (12) القصائد السبع العلويات قصيده ششم.

فتح مكه
لقد صدق الله رسوله الرؤيا بالحق لتدخلن المسجد الحرام ان شاء الله امنين. (1) هدف اصلى پيغمبر صلى الله عليه و آله اين بود كه فتح مكه باحترام خانه خدا كه در آن شهر واقع است بدون جنگ و خونريزى انجام شود بدينجهت ابتداء انديشه خود را در مورد حركت بسوى مكه و زمان آن را از مسلمين پنهان مى‏داشت كه مبادا اين موضوع باطلاع قريش برسد و تنها كسى را كه امين و راز دار خوددانسته و با او مشورت ميكرد على ع بود ولى پس از مدتى چند نفر از اصحاب را نيز از اين مطلب آگاه گردانيد.يكى از مهاجرين بنام حاطب كه در مكه اقوامى داشته و از مقصود پيغمبر با خبر شده بود نامه‏اى نوشته و آنرا بوسيله زنى بمكه فرستاد و قريش را از تصميم پيغمبر آگاه نمود. خداوند تعالى رسول اكرم ص را از ماجرا آگاه ساخت و آنحضرت على ع را با زبير براى استرداد نامه بسوى آن زن فرستاد و آنها در راه باو رسيده و نامه را باز گرفتند. (2) رسول خدا ص پرچم را كه ابتداء در دست سعد بن عباده بود (از اين نظر كه او ممكن است با اهالى مكه با خشونت و جدال رفتار كند) بدست على ع داد و با سپاه مسلمين در حاليكه جاه و جلال آنها چشم هر بيننده را خيره و مبهوت ميكرد وارد مكه شد و در مقابل درب كعبه ايستاد و گفت: لا اله الا الله وحده وحده صدق وعده و نصر عبده... آنگاه فرمود:اذهبوا فانتم الطلقاءـ برويد كه همه آزاديد (4) اين عفو عمومى در روحيه اهالى مكه تأثير نيكو بخشيد و همه بى اختيار محبت آنحضرت را در دل خود جاى دادند. آنگاه پيغمبر ص دستور داد تمام بت‏ها را شكستند و على ع را همراه خود بداخل كعبه برد و هر چه بت و آثار بت پرستى بود از ميان‏برده و آنها را در هم شكسته و بيرون ريختند. از جمله صفات عاليه على ع بت شكنى اوست كه بهيچوجه حاضر نبود مظاهر شرك و كفر را در بين مردم مشاهده كند و چون بعضى از بتهاى بزرگ مانند هبل بر فراز كعبه نصب شده بود على ع بدستور پيغمبر اكرم پاى بر دوش آن بزرگوار نهاده و آنها را سرنگون ساخت و ساحت مقدس كعبه را از لوث بت پرستى پاك گردانيد. غزوه حنين و طائف: پيغمبر اكرم ص بعموى خود عباس بن عبد المطلب كه صداى رسا و بلندى داشت فرمود مهاجر و انصار را باجتماع دعوت كن و از تفرقه و پراكندگى سپاهيان جلوگيرى نما،عباس با صداى بلند آنها را بآرامش و اجتماع دعوت نمود و اضافه كرد كه پيغمبر سلامت ميباشد لذا فراريان كم كم جمع شده و چون‏هوا نيز روشن شده بود حمله سختى بر دشمن وارد آوردند،على ع مالك بن عوف رئيس قبيله هوازن و همچنين ابو جرول را كه پرچمدار آن طايفه بود بضرب شمشير از پا در آورد و با كشته شدن رئيس و پرچمدار قبيله صفوف دشمن از هم پاشيده و فرار كردند مسلمين آنها را تعقيب كرده گروهى را كشته و گروهى را هم اسير نمودند. (7) پس از خاتمه جنگ حنين مسلمين متوجه طائف شدند زيرا قبيله ثقيف در طائف ساكن بود و ابوسفيان بن حارث كه از جانب رسول اكرم ص بطائف اعزام شده بود شكست خورده و مراجعت نموده بود لذا خود آنحضرت با سپاهى بطائف رفته و آنجا را محاصره نمود و اين محاصره متجاوز از بيست روز بطول انجاميد. پيغمبر ص على ع را با گروهى براى شكستن بت‏هاى اطراف طائف اعزام نمود و آنحضرت در اين مأموريت شهاب نامى را كه از شجاعان قبيله خثعم بوده و در سر راه مانع حركت او شده بود با شمشير دو نيم كرده و به پيشروى خود ادامه داد تا تمام بت‏ها را در هم شكست،همچنين قهرمان آنطايفه را كه نافع بن غيلان نام داشته و براى مبارزه با مسلمين بهمراهى عده ديگر بيرون آمده بود طعمه شمشير ساخته و مشركين را تار و مار نمود، گروهى از ترس شمشير اسلام آورده و گروهى هم متوارى شدند على ع با پرچم فيروزى بخدمت پيغمبر برگشت و جنگ دو قبيله هوازن و ثقيف نيز خاتمه يافت. جنگ طائف آخرين جنگ داخلى اسلام با اعراب محسوب ميشود زيرا پس از اين جنگ در داخل عربستان كسى را قدرت طغيان و ياغيگرى در برابر پيغمبر اكرم ص نبوده و تمام شبه جزيره عربستان در قلمرو نفوذ و اقتدار آنحضرت در آمده بود لذا براى بسط و اشاعه دين الهى لازم بود كه كشورهاى خارجى را بدين اسلام دعوت نمايند، مقدمات اين تصميم جريان غزوه تبوك است

امير مؤمنان (ع) در قرآن از منظر اهل سنت در حديثي از رسول خدا (ص) نقل شده است که به امير مؤمنان (ع) فرمود: «تو از من و من از تو هستم» (صحيح، بخاري، ج 3، ص 268). اين حديث به روشني مشخص مي کند که چه ميزان امير مؤمنان (ع) به پيامبر اکرم (ص) نزديک بوده است که رسول خدا (ص) چنين فرمايشي در مورد وي داشته است. همچنين عقد اخوتي که ميان پيامبر (ص) و امير مؤمنان (ع) بسته شد نيز به روشني نشان دهنده قرابت ويژه وي به پيامبر (ص) است. عبدالفتاح عبدالمقصود، نويسنده اهل تسنن مصري در مورد اين جريان نوشته است: در همان آغاز کار که محمد (ص) نقشه کشور کوچک خود را طرح کرد و در ميان مهاجر و انصار به وسيله پيمان برادري، ايجاد ارتباط کرد، تنها علي را به برادري خود برگزيد نه ديگران را... در حقيقت اين برادرخواندگي، توجه بزرگوارانه و لطف برازنده اي از جانب پيامبر (ص) بود که در جان ها اثر مي گذاشت و برگزيدگي و قرب علي را با زبان رسا بر دل ها الهام مي کرد (امام علي بن ابي طالب، عبدالفتاح عبدالمقصود، ج 1، ص 112).

اميرالمؤمنين (ع) مقرب‌ترين شخص نزد رسول خدا (ص) بوده است و هم او يکي از افراد اهل بيت پيامبر (ص) است که لزوم مودتش به عنوان اجر رسالت پيامبر (ص) اعلام شده است. اهل بيت خاصه رسول خدا (ص) کساني جز اميرالمؤمنين و صديقه کبري و حسنين عليهم السلام نبوده اند و ايشان مصداق آيات تطهير و مباهله و مودت مي باشند. در اينجا مسئله‌اي که مطرح مي شود مقارن بودن اهل بيت (ع) با قرآن کريم است. چنانچه در حديث شريف ثقلين آمده است که رسول خدا (ص) فرمود: ‏من در ميان شما دو امانت گرانبها باقي مي گذارم؛ اولين آن کتاب خداست که در آن هدايت و نور است. پس کتاب خدا را بگيريد و به آن تمسک بجوييد. دومين آن اهل بيتم هستند (صحيح، مسلم، ص 1008).‏ در روايت ديگر آمده است که رسول خدا (ص) فرمود: من در ميان شما چيزي را باقي مي گذارم که اگر به آن تمسک جوييد، هرگز بعد از من گمراه نمي شويد. يکي از آن دو از ديگري بزرگ تر است و آن کتاب خداست که ريسماني کشيده شده از آسمان به زمين است و ديگري عترت و اهل بيتم هستند. اين دو هرگز از هم جدا نمي گردند تا اينکه بر سر حوض (کوثر) بر من وارد مي شوند، پس بنگريد که بعد از من چگونه با اين دو عمل مي کنيد. (سنن، ترمذي، ص 1438). بنا بر اين حديث شريف، اهل بيت (ع) و قرآن هرگز از هم جدا شدني نيستند و اين امر به اين معني است که بايد علم به کلام خدا را در جزء جدا ناشدني آن يعني اهل بيت (ع) جستجو کرد و کسي بعد از رسول خدا (ص) داناتر به قرآن کريم از اهل بيت وي نيستند و از اينجا اعلم بودن مطلق اهل بيت و اميرالمؤمنين عليهم‌السلام بر ديگران مشخص مي شود و اين موضوع به وضوح در روايات فراواني از اهل سنت ديده مي شود .‏

عبدالفتاح عبدالمقصود، نويسنده مصري در مورد علم اميرالمؤمنين (ع) به قرآن نوشته است: از کتاب خدا همچون راويان و حافظان استفاده نکرد، بلکه آن را از روي تفکر و ژرف نگري جزء وجود خود ساخت و فرا گرفت. مي کوشيد تا آنچه که در وراي ظاهر بيان آيات بود، برايش روشن گردد. آيات را با نظاير آنها مقايسه مي کرد تا کامل ترين حکم را از آنها استخراج کند. در اين کار به چنان نهايتي رسيد که در نزد اهل زمان خود صاحب آخرين نظر در تفسير و دارنده حکم قاطع در فقه و شريعت گرديد و پس از او نظريات و بررسي هايش اصول ثابتي براي علوم اسلامي در همه نسل ها گرديد (امام علي بن ابي طالب، عبدالفتاح عبدالمقصود، ج 2، ص 372).‏ پس، از نقل اين روايات و نظرات روشن مي شود که مطابق احاديث اهل سنت، اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب (ع) در بين صحابه داراي اعلميت مطلق نسبت به کتاب خدا مي باشد، به همين دليل عده اي از بزرگان صحابه، پس از رحلت رسول خدا (ص) شاگردي مکتب اميرالمؤمنين (ع) را در پيش گرفتند و از گوهر هاي ناب کلام نوراني وي بهره جستند.

حجة الوداع نص بر امامت آن حضرت

يناديهم يوم الغدير نبيهم‏ بخم و اسمع بالنبى مناديا فقال له قم يا على و اننى‏ رضيتك من بعدى اماما و هاديا (حسان بن ثابت) در سال دهم هجرى پيغمبر اكرم ص از مدينه حركت و بمنظور اداى مناسك حج عازم مكه گرديد،نبى اكرم ص پس از انجام مراسم حج و مراجعت از مكه بسوى مدينه روز هجدهم ذيحجه در سرزمينى بنام غدير خم توقف فرمودند زيرا امر مهمى از جانب خداوند بحضرتش وحى شده بود كه بايستى بعموم مردم آنرا ابلاغ نمايد و آن ولايت و خلافت على عليه السلام بود كه بنا بمفاد و مضمون آيه شريفه زير رسول خدا مأمور تبليغ آن بود: يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس. (1) اى پيغمبر آنچه را كه از جانب پروردگارت بتو نازل شده (بمردم) برسان و اگر (اين كار را) نكنى رسالت او را نرسانيده‏اى و (بيم مدار كه) خداوند ترا از (شر) مردم نگهميدارد . پيغمبر اكرم ص دستور داد همه حجاج در آنجا اجتماع نمايند و منتظر شدند تا عقب ماندگان برسند و جلو رفتگان نيز باز گردند.

مگر چه خبر است؟ هر كسى از ديگرى مى‏پرسيد چه شده است كه رسول خدا ص ما را در اين گرماى طاقت فرسا و در وسط بيابان بى آب و علف نگهداشته و امر به تجمع فرموده است؟زمين بقدرى گرم و سوزان بود كه بعضى‏ها پاى خود را بدامن پيچيده و در سايه شترها نشسته بودند .بالاخره انتظار بپايان رسيد و پس از اجتماع حجاج رسول اكرم ص دستور داد از جهاز شتران منبرى ترتيب دادند و خود بالاى آن رفت كه در محل مرتفعى بايستد تا همه او را ببينند و صدايش را بشنوند و على ع را نيز طرف راست خود نگهداشت و پس از ايراد خطبه و توصيه درباره قرآن و عترت خود فرمود: ألست اولى بالمؤمنين من انفسهم؟قالوا بلى،قال: من كنت مولاه فهذا على مولاه،اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله. (2) آيا من بمؤمنين از خودشان اولى بتصرف نيستم؟ (اشاره بآيه شريفه النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم) عرض كردند بلى،فرمود من مولاى هر كه هستم اين على هم مولاى اوست،خدايا دوست او را دوست بدار و دشمنش را دشمن بدار هر كه او را نصرت كند كمكش كن و هر كه او را وا گذارد خوار و زبونش بدار. و پس از آن دستور فرمود كه مسلمين دسته بدسته خدمت آنحضرت كه داخل خيمه‏اى در برابر خيمه پيغمبرص نشسته بود رسيده و مقام ولايت و جانشينى رسول خدا را باو تبريك گويند و بعنوان امارت بر او سلا م كنند و اول كسى كه خدمت على ع رسيد و باو تبريك گفت عمر بن خطاب بود كه عرض كرد:بخ بخ لك يا على اصبحت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة. به به اى على امروز ديگر تو امير و فرمانرواى من و فرمانرواى هر مرد مؤمن و زن مؤمنه‏اى شدى. (3) و بدين ترتيب پيغمبر اكرم ص على ع را بجانشينى خود منصوب نموده و دستور داد كه اين مطلب را حاضرين بغائبين برسانند. روز غدير خم مسلمين را پيغمبرشان صدا زد و با چه صداى رسائى ندا فرمود (كه همگى شنيدند) و فرمود فرمانروا و صاحب اختيار شما كيست؟همگى بدون اظهار اختلاف عرض كردند كه: خداى تو مولا و فرمانرواى ماست و تو صاحب اختيار مائى و امروز از ما هرگز مخالفت و نافرمانى براى خودت نمى‏يابى.پس به على فرمود يا على برخيزكه من ترا براى امامت و هدايت (مردم) بعد از خودم برگزيدم. (آنگاه بمسلمين) فرمود هر كس را كه من باو مولا (اولى بتصرف) هستم اين على صاحب اختيار اوست پس شما براى او ياران و دوستان راستين بوده باشيد. و آنجا دعا كرد كه خدايا دوستان او را دوست بدار و با كسى كه با على دشمنى كند دشمن باش.

علاوه بر كتب شيعه در اغلب كتب معتبر و مشهور تسنن نيز نوشته شده است كه پس از ابلاغ فرمان الهى و دعاى پيغمبر ص كه عرض كرد. اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله خداوند اين آيه را نازل فرمود:اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا. (9) يعنى امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما اتمام نمودم و پسنديدم كه دين شما اسلام باشد.و مسلم است كه موجب اكمال دين و اتمام نعمت ولايت و امامت على ع است چنانكه پيغمبر فرمود: اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون. يعنى كفار و مشركين كه هميشه در انتظار از بين رفتن دين شما بودند امروز نا اميد شدند پس،از آنها نترسيد و از من بترسيد زيرا آنان چنين مى‏پنداشتند كه چون پيغمبر اولاد ذكور ندارد كه بجايش نشيند لذا پس از رحلت او دينش نيز از ميان خواهد رفت و كسى كه بتواند پس از او اين دين را رهبرى كند وجود نخواهد داشت ولى در آنروز كه على ع بفرمان خداى تعالى از جانب رسول خدا بجانشينى وى منصوب گرديد اين خيال و پندار مشركين باطل و تباه گرديد و دانستند كه اين دين دائمى و هميشگى است و اين آيه و دنباله آن كه مربوط با كمال دين و اتمام نعمت است از اينجا نتيجه ميگيريم كه مقصود از مولى در كلام پيغمبر ص ولايت و جانشينى على‏ع بود نه بمعنى محب و ناصر.11) و اين خود نص صريح در اثبات امامت على و قبول طاعت او ميباشد. پى‏نوشتها:(1) سوره مائده آيه .67 (2) بحار الانوار جلد 37 ص 123 نقل از معانى الاخبارـمناقب ابن مغازلى ص 24ـشواهد التنزيل جلد 1 ص 190ـفصول المهمه ص 27 و ساير كتب فريقين. (3) ارشاد مفيد جلد 1 باب دوم فصل 50ـالغدير جلد 1 ص 4 و 156ـمناقب ابن مغازلى ص 19 و كتب ديگر. (4) روضة الواعظين جلد 1 ص 103ـاحتجاج طبرسى جلد 1 ص 161ـارشاد مفيد و كتب ديگر. (5) فصول المهمه ابن صباغ ص 25ـشواهد التنزيل جلد 1 ص 190ـمناقب ابن مغازلى ص 16ـ27ـشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد 1 ص 362ـذخائر العقبى ص 67ـينابيع المودة ص 37ـتفسير كبير فخر رازى و تفاسير و كتب ديگر. (6) فصول المهمه ص .28 (7) وجوه قرآن ص .278 (8) بحار الانوار جلد 37 ص 119 نقل از تفسير قمى ص 277ـارشاد مفيد و كتب ديگر. (9) شواهد التنزيل جلد 1 ص 193ـمناقب ابن مغازلى شافعىـالغدير جلد (10) بحار الانوار جلد 37 ص 156ـشواهد التنزيل جلد 1 ص .157 (11) براى توضيح بيشتر بجلد 5 تفسير الميزان مراجعه شود. (12) تذكره ابن جوزى چاپ قديم باب دوم .

بیماری پیامبر : آن حضرت بيمار شد و ابتداء در منزل ام السلمه و بعد هم در منزل عايشه بسترى گرديد و مسلمين بعيادت او ميرفتند و رسول اكرم ص نيز آنها را نصيحت ميفرمود و مخصوصا درباره عترت و خاندان خويش بآنان توصيه مينمود. در يكى از روزها كه با حال بيمارى براى اداى نماز بمسجد رفته بود چشمش به ابوبكر و عمر افتاد و از آنها توضيح خواست كه چرا با اسامه نرفتيد؟ ابوبكر گفت‏من در لشگر اسامه بودم برگشتم كه از حال شما باخبر شوم!عمر نيز گفت من براى اين نرفتم كه دوست نداشتم حال شما را از سوارانى كه از مدينه بيرون ميآيند بپرسم خواستم خود از نزديك نگران حال شما باشم !پيغمبر ص فرمود به لشگر اسامه بپيونديد و فرمايش خود را سه مرتبه تكرار كرد (ولى آنها نرفتند) (1) . بيمارى حضرت روز بروز سخت‏تر ميشد و مسلمين نيز از وضع حال او نگران بودند روزى كه جمعى از صحابه در خدمتش بودند فرمود دوات و كاغذى براى من بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه پس از من هرگز گمراه نشويد عمر گفت اين مرد هذيان ميگويد و بحال خود نيست كتاب خدا براى ما كافى است!! آنگاه هياهوى حضار بلند شد و پيغمبر اكرم ص فرمود برخيزيد و از پيش من بيرون رويد و سزاوار نيست كه در حضور من جدال كنيد (2) . مسلما عمر ميدانست كه آنحضرت در تأييد جريان غدير خم مجددا در مورد خلافت على ع ميخواهد مطلبى بنويسد بدينجهت از آوردن دوات و كاغذ ممانعت نمود زيرا در حديثى كه از ابن عباس نقل شده خود باين امر اعتراف نموده و ميگويد من فهميدم كه پيغمبر ميخواهد خلافت على را تسجيل كند اما براى رعايت مصلحت بهم زدم (3) . در آنحال بايد از عمر مى‏پرسيدند كه اولا چگونه به پيغمبر نسبت هذيان ميدهى در صورتيكه آنحضرت با عصمت الهى مصون بوده و هر چه گويد من جانب الله است چنانكه خداوند در قرآن كريم فرمايد:و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى ثانيا تو از كجا مصلحت مردم را بهتر از پيغمبر دانستى كه مانع آوردن كاغذ و دوات شدى؟ و از همين سخن عمر ميتوان نتيجه گرفت كه او معرفت صحيح و درستى بمقام قدس و معنوى پيغمبر نداشته و با دستور وى مخالفت ميورزيده است . همين قسم است قرآن كريم كه هر كس نتواند بفكر خود از آن بهره بردارى كند ناچار بايد رجوع نمايد بآن كسانيكه عالم بعلم قرآن‏اند،چنانكه خداى تعالى در قرآن (سوره بقره آيه 83) ميفرمايد: ولو ردوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم.و كتاب حقيقى سينه اهل علم است چنانكه خداوند در آيه 48 سوره عنكبوت فرمايد:بل هو آيات بينات فى صدور الذين اوتوا العلم بهمين جهت حضرت على كرم الله وجهه فرمود:انا كتاب الله الناطق و هذا هو الصامت يعنى من كتاب ناطق خدا هستم و اين قرآن كتاب صامت است (4) بارى مرض پيغمبر ص شدت يافت و در اواخر ماه صفر سال 11 هجرى و بقولى در 12 ربيع‏الاول همان سال پس از يك عمر مجاهدت در سن 63 سالگى بدار بقاء ارتحال فرمود،على ع بهمراهى عباس و تنى چند از بنى‏هاشم جسد آنحضرت را غسل داده و پس از تكفين در همان محلى كه رحلت فرموده بود مدفون ساختند. پى‏نوشتها: (1) ارشاد مفيد جلد 1 باب دوم فصل 52ـاعلام الورى. (2) البداية و النهاية جلد 5 ص 227ـتاريخ طبرى جلد 2 ص 436ـشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد 1 ص .133 (3) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد 1 ص .134 (4) نقل از كتاب شبهاى پيشاور ص .

اميرمؤمنان علي عليه السلام و علم به قرآن: رسول گرامي اسلام (ص) به عنوان مفسر و مبين کلام الهي، عالم ترين شخص به قرآن کريم بوده است. چنانکه در آيه 44 سوره مبارکه نحل آمده است: ‏«و انزلنا اليک الذکر لتبين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفکرون»؛ (ما اين قرآن‏ را بر تو نازل کرديم، تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آنها روشن سازى و شايد انديشه کنند.) بنا بر اين آيه شريفه يکي از ماموريت هاي پيامبر اسلام (ص) تبيين و روشن کردن آياتي بود که بر وي نازل مي گشت. رسول خدا (ص) تبيين کلام خدا را در قالب گفتار هاي نوراني خود به اصحابش مي آموخت و هر کدام از اصحاب به قدر فهم و کمال خود از سخنان گهربار وي خوشه چيني مي کردند، اما يک نفر در ميان اصحاب پيامبر (ص) وجود داشت که علم به کتاب خدا را بسان رسول خدا (ص) از وي آموخته بود و او کسي نبود جز نفس پيامبر (ص)، اميرالمؤمنين علي بن ابي‌طالب ع. رسول خدا (ص) توجه زيادي به اميرالمؤمنين (ع) داشت و همواره او را از چشمه دانش خويش سيراب مي کرد به طوري که در حديثي از اميرالمؤمنين (ع) نقل شده است که فرمود:‏ هنگامي که از رسول خدا (ص) سئوال مي کردم، جوابم را مي‌داد و هنگامي که سکوت مي‏ کردم، رسول خدا‌(ص) خود به سخن گفتن آغاز مي کرد و به من آموخت (مستدرک علي الصحيحين، حاکم نيشابوري، ج 3، ص 135 - سنن، ترمذي، ص 1419). با استناد به اين حديث مشخص مي شود که اميرالمؤمنين‌(ع) همواره در محضر پيامبر (ص) تعليم مي ديده و از گوهرهاي ناب علم نبوي بهره مي جسته و به همين دليل است که مي تواند ادعا کند؛ «سلوني قبل ان تفقدوني» و سپس با سرفرازي از پس اين ادعا بر آيد. از ابوالطفيل عامر بن واثله صحابي پيامبر (ص) نقل است که گفت: ‏شنيدم علي فرمود: قبل از اينکه مرا از دست بدهيد و در بين خود نيابيد هر سئوالي که داريد از من بپرسيد و هرگز از کسي بعد از من، مثل من نخواهيد پرسيد. در آن هنگام ابن الکوا بلند شد و پرسيد: آيه «الذين بدلوا نعمة الله کفرا و احلو قومهم دار البوار»؛ آيا نديدى کسانى را که نعمت خدا را به کفران تبديل کردند و قوم خود را به سراى نيستى و نابودى کشاندند؟! (ابراهيم - 28) در باره چه کساني است؟ علي فرمود: منافقين قريش. سپس او دوباره سئوال کرد: چه کساني هستند کساني که «ضل سعيهم في الحياة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا»؛ آنها که تلاش هايشان در زندگى دنيا گم و نابود شده با اين حال، مى‏ پندارند کار نيک انجام مى‏دهند! (کهف - 104) علي فرمود: خوارج از جمله اينان هستند (مستدرک علي الصحيحين، حاکم نيشابوري، ج 2، ص 383). ‏در روايتي ديگر آمده است که اميرالمؤمنين (ع) بر روي منبر فرمود: تا فرصت داريد (و من در ميان شما هستم) از من بپرسيد و هرگز بعد از من، از کسي مثل من (که عالم به علوم است) نخواهيد پرسيد. پس ابن الکوا بلند شد و گفت: يا اميرالمؤمنين منظور از «الذاريات ذروا» چيست؟ فرمود: بادها. ابن الکوا پرسيد: منظور از «الحاملات وقرا» چيست؟ فرمود: ابرها. ابن الکوا گفت: منظور از «الجاريات يسرا» چيست؟ فرمود: کشتي ها. باز ابن الکوا پرسيد: منظور از «المقسمات امرا» (ذاريات - 1 تا 4) چيست؟ اميرالمؤمنين فرمود: ملائکه. سپس ابن الکوا پرسيد: چه کساني «الذين بدلوا نعمت الله کفرا و احلوا قومهم دار البوار جهنم» (ابراهيم - 28 تا 29) هستند؟ اميرالمؤمنين علي فرمود: آنها منافقين قريش هستند (مستدرک علي الصحيحين، حاکم نيشابوري، ج 2، ص 506).اعلم بودن اميرالمؤمنين (ع) مطلبي است که صحابه رسول خدا (ص) هم به روشني مي دانستند و به آن اعتراف داشتند.چنان که در روايتي آمده است که سعد بن ابي وقاص به مردي در بازار برخورد کرد که آشکارا به شماتت اميرالمؤمنين (ص) پرداخته بود. سعد از ميان جمعيت خود را به او رساند و در مقابل وي ايستاد و گفت: ‏بر چه چيزي علي بن ابي طالب را شماتت مي کني؟ آيا او اولين مسلمان نيست؟ آيا او اولين کسي نبود که با رسول خدا‌(ص) نماز خواند؟ آيا او زاهد ترين مردم نيست؟ آيا او داناترين مردم نيست؟ (مستدرک علي الصحيحين، حاکم نيشابوري، ج 3، ص 571) تو از ميان ما محافظت رسول خدا(ص) را عهده دار بودي و عهد و پيمان او با توست و چه کسي نسبت به تو سزاوارتر است، به راستي چه کسي؟ آيا تو برادر پيامبر در وقتي که عقد اخوت مي بست و وصي او نبودي و داناترين مردم به کتاب و سنت نيستي؟ (تاريخ، يعقوبي، ج 2، ص 87). از ابوذر نيز نقل شده که گفته : محمد، وارث علم آدم و وارث چيزهايي است که پيامبران به سبب آنها (بر ديگران) فضيلت داده شده اند و علي بن ابي طالب، وصي محمد و وارث علم اوست (تاريخ، يعقوبي، ج 2، ص 119). ‏

پس از نقل اين روايات و گفتارها، حکمت و دليل گفتار نوراني رسول خدا (ص) روشن مي شود که فرمود: ‏علي با قرآن و قرآن با علي است و اين دو از هم جدا نمي شوند تا هر دو با هم بر من نزد حوض کوثر وارد شوند (مستدرک علي الصحيحين، حاکم نيشابوري، ج 3، ص 134). همچنين روشن مي شود که وجود مبارک اميرالمؤمنين (ع) است که مي تواند بر تاويل قرآن بجنگد زيرا هم اوست که همانند رسول خدا (ص)، علم به ظاهر و باطن قرآن دارد. چنان که رسول خدا (ص) خطاب به اصحابش فرمود: ‏از ميان شما کسي است که بر تاويل قرآن مي جنگد، همان گونه که من بر تنزيل قرآن جنگيدم. پس افرادي که در آنجا بودند، جهت کسب اين شرافت بر يکديگر پيشي گرفتند و پرسيدند آيا من آن کس هستم؟ رسول خدا (ص) فرمود: خير، بلکه او وصله زننده کفش است (اميرالمؤمنين (ع) در آن هنگام مشغول وصله و پينه زدن به کفش بود). پس اصحاب نزد علي آمدند تا او را به اين فضيلت بشارت دهند، اما علي حتي سرش را هم به نشانه خوشحالي بلند نکرد، گويا که قبلاً آن را خود از رسول خدا‌(ص) شنيده بود (مستدرک علي الصحيحين، حاکم نيشابوري، ج 3، ص 132).‏ عبدالفتاح عبدالمقصود، نويسنده مصري در مورد علم اميرالمؤمنين (ع) به قرآن نوشته است: از کتاب خدا همچون راويان و حافظان استفاده نکرد، بلکه آن را از روي تفکر و ژرف نگري جزء وجود خود ساخت و فرا گرفت. مي‌کوشيد تا آنچه که در وراي ظاهر بيان آيات بود، برايش روشن گردد. آيات را با نظاير آنها مقايسه مي کرد تا کامل‌ترين حکم را از آنها استخراج کند. در اين کار به چنان نهايتي رسيد که در نزد اهل زمان خود صاحب آخرين نظر در تفسير و دارنده حکم قاطع در فقه و شريعت گرديد و پس از او نظريات و برسي‌هايش اصول ثابتي براي علوم اسلامي در همه نسل ها گرديد (امام علي بن ابي طالب، عبدالفتاح عبدالمقصود، ج 2، ص 372).

ولایت و خلافت امام علی(ع) در قرآن

بشر برای پیمودن راه سعادت و گام نهادن در طریق عبودیت و پیشرفت معنوی و رسیدن به کمالات انسانی که مهم ترین هدف خلقت جنیان و انسان ها از نگاه قرآن است.(1) همیشه محتاج راهنمایان و پیشوایانی بوده اند تا آنان را در راه دستیابی به این هدف والای الهی یاری رسانند و آن چه موجب رشد و ترقی معنوی و رسیدن به این هدف است را به او تعلیم دهند و او را از آن چه سبب انحراف و گمراهی و سقوط می گردد بازدارند و در نهایت تشخیص راه حق از باطل و هدایت از ضلالت را به وی بشناسانند. بر این اساس خداوند متعال از باب رحمت گسترده خویش بر بندگان و لطف بی کرانش بر آنان، از آغاز خلقت بشر، پیامبران و راهنمایانی همراه با تعالیم و دستورات حیاتبخش را به سوی بندگان فرو فرستاد تا آنان با ارشاد بشر و ابلاغ این تعالیم و معارف الهی، انسان ها را به سوی حق و راه هدایت رهنمون سازند و از انحراف و سقوط آنان در دام شیاطین جن و انس جلوگیری کنند.

لکن از آن جا که مدت حیات هر یک از این پیامبران الهی کوتاه و عصر رسالت و تبلیغ آنان محدود است خداوند متعال پس از سپری شدن عصر رسالت هر یک از انبیاء، جانشینانی را برای آنان برگزید تا رسالت و راه آنان را ادامه دهند و از دین و عقاید مؤمنان پاسداری نمایند. روی این جهت، مشاهده می کنیم که پس از وفات هر یک از انبیاء الهی جانشینان و حجت الهی دیگری رهبری و هدایت مؤمنان را به دست گرفته اند و به ارشاد و رهبری پیروان آن پیامبر الهی و دیگر بندگان خدا همت گماشته اند. پس از وفات پیامبر خاتم(ص) نیز بشر از این لطف و رحمت الهی محروم نگردید و خداوند متعال برای پیامبر خاتم(ص) جانشین یا جانشینانی را برگزید تا این حجت های الهی و جانشینان آن حضرت رسالت پیامبر اسلام را ادامه دهند و از دین و عقاید مؤمنان حفاظت نمایند. ولکن برای این که مسلمانان و پیروان پیامبر خاتم با جانشینان آن حضرت آشنا گردند و خود را پس از وفات پیامبر اکرم ملزم به تبعیت و اطاعت از آنان بدانند خداوند متعال از همان آغاز بعثت پیامبر(ص) با نزول آیات متعدد و در مراحل و مواقع مختلف ویژگی های برجسته این حجت های الهی و جانشینان پیامبر را برای مسلمانان تبیین نمود و آنان را به عنوان ولی و سرپرست مسلمانان و کسانی که امت اسلامی می بایست از آنان پیروی نمایند معرفی کرد. افزون بر این به پیامبرش نیز فرمان داد تا با ابلاغ و تبیین این آیات برای مسلمانان، شخصیت و جایگاه جانشینان خود را برای آنان بازگو نمایند تا بر همگان روشن گردد که پس از وفات آن حضرت مسلمانان باید آنان را به عنوان رهبر و راهنمای خود در امور دین و دنیا برگزینند و دین و عقاید خود را از آنان دریافت کنند که ما در ذیل به بخشی از عمده ترین آیاتی که در قرآن کریم در مورد ولایت و جانشینی امیرالمؤمنین علی(ع) نازل شده و نیز روایاتی که در تفسیر و تبیین این آیات از رسول خدا صادر گردیده است اشاره می نمائیم تا پیروان و رهروان راه ولایت و دیگر مسلمانان با حقیقت راه و مسیری که پیامبر اکرم پس از خود برای مسلمانان ترسیم نموده آشنا گردند.

1ـ آیه انذار: در سال سوم بعثت آیه انذار عشیره نازل گردید و به پیامبر فرمان داد که خویشاوندان خود را دعوت به اسلام نماید. «وَ أَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الاْءَقْرَبِینَ؛(2) "ای پیامبر خویشاوندان نزدیکت را انذار کن» در پی این فرمان الهی مبنی بر انذار و دعوت خویشاوندان به اسلام، پیامبر اکرم مجلسی تشکیل داد و حدود چهل نفر از بستگان نزدیک خود را به خانه ابوطالب دعوت نمود که از جمله آنان حمزه و ابولهب بودند، پس از صرف غذا و هنگامی که پیامبر قصد اعلام این مأموریت را داشت ابولهب با سخنان خود زمینه ابلاغ این پیام را از میان برد لذا پیامبر روز بعد غذایی تهیه کرد و آنان را دوباره به خانه ابوطالب دعوت نمود و پس از صرف غذا فرمود: ای فرزندان عبدالمطلب، به خدا سوگند هیچ جوانی را در عرب نمی شناسم که برای قومش چیزی بهتر از آن چه من آورده ام آورده باشد، من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده ام و خداوند به من دستور داده که شما را به آئین اسلام دعوت نمایم سپس فرمود: «ایکم یؤازرنی لیکون اخی و وارثی و وزیری و وصیّی و خلیفتی فیکم؟؛ کدام یک از شما مرا یاری می دهید تا پس از من برادر و وارث و وزیر و وصیّ و جانشین من در میان شما باشد.»(3) جمعیت همگی از پاسخ دادن امتناع کردند جز علی(ع) که با وجود کمی سن از جا بپاخواست و عرض کرد: ای پیامبر من در این راه یار و یاور خواهم بود. پیامبر اکرم پس از تکرار این سخن و پاسخ نشنیدن از سوی دیگران دست به شانه علی(ع) نهاده و فرمود: «هذا أخی و وارثی و وزیری و وصیّی و خلیفتی فیکم بعدی فاسمعوا له و اطیعوه؛(4) این [علی] برادر من و وارث و وزیر و وصی و جانشین من در میان شما پس از من خواهد بود به امر او گوش فرا دهید و از او فرمان برید.» و بدین ترتیب پیامبر اکرم(ص) در همان آغاز بعثت خویش علاوه بر دعوت دیگران به اسلام، علی(ع) را به عنوان وزیر و وصی و جانشین خود به مسلمانان معرفی کرد و همگان را به اطاعت و پیروی آن حضرت فراخواند. این حدیث را علاوه بر مفسران و محدثان شیعه، بسیاری از مورخان، مفسران و محدثان اهل سنت از جمله طبری، ابن اثیر، ابن ابی حاتم، ابن مردویه، ابی نعیم، بیهقی، ثعلبی و ابن ابی الحدید در کتب تاریخ، تفسیر و حدیث خود نقل کرده اند.(5)

2ـ آیه مودت: قرآن کریم در23 شوری خطاب به پیامبر می گوید: «قُل لاَّآ أَسْـءَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی وَ مَن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ؛ بگو من هیچ پاداشی از شما نمی خواهم جز دوست داشتن نزدیکانم و هر کس عمل نیکی انجام دهد به نیکی اش می افزاییم چرا که خداوند آمرزنده و شکرگزار است». در شأن نزول آیه فوق روایت شده است: هنگامی که پیامبر اسلام وارد مدینه شد و پایه های اسلام مستحکم گردید انصار نزد پیامبر آمدند و به آن حضرت عرض کردند: اگر مشکلات مالی برای شما پیدا شد ما حاضر هستیم تمام اموالمان را بدون هیچ شرطی در اختیار شما قرار دهیم که در این هنگام آیه فوق نازل شد و مسلمانان را به دوست داشتن خویشاوندان پیامبر به جای مزد آن حضرت فرمان داد. در این که مراد از خویشاوندان پیامبر چه کسانی هستند اقوال مختلفی نقل گردیده است لکن نظریه ای که از همه معتبرتر بوده و مفسران شیعه و بسیاری از مفسران اهل سنت آنرا نقل کرده اند این است که مقصود از خویشاوندان پیامبر در آیه مذکور علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) هستند، زمخشری و قرطبی از مفسران اهل سنت در ذیل آیه چنین آورده اند: هنگامی که آیه «قُل لاَّآ أَسْـءَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی» نازل شد اصحاب پیامبر خطاب به آن حضرت عرض کردند: ای رسول خدا! خویشاوندان تو که محبت نمودن به آنان بر ما واجب است چه کسانی هستند؟ پیامبر در پاسخ فرمود: علی و فاطمه و دو فرزند آنان. و این سخن را سه مرتبه تکرار کرد.(6)

3- آيه مباهله: خداوند متعال مي فرمايد: «افمن حاجک فيه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله علي الکاذبين - پس هرکس با تو (در باره عيسي) در مقام محاجه برآيد، پس از آنکه به وحي خدا بر احوال او آگاه شدي، بگو که بياييد ما و شما با فرزندان و زنان خود با هم به مباهله برخيزيم تا دروغگو و کافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازيم.» مفسران اجماع دارند که مراد از (انفسنا) در اين آيه حضرت علي (عليه السلام) است.

4ـ آیه ولایت: قرآن در آیه 55 مائده خطاب به مسلمانان می گوید: «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ ءَامَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَوةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَوةَ وَهُمْ راکِعُونَ؛ سرپرست و ولیّ شما تنها خداست و پیامبر او و آنان که ایمان آورده اند و در حال رکوع انفاق می نمایند». شیعه و اهل سنت در شأن نزول این آیه از ابوذر غفاری روایت کرده اند که وی می گوید: روزی با رسول خدا در مسجد نماز می خواندم، سائلی وارد شد و از مردم تقاضای کمک کرد ولی کسی پاسخ او را نداد در پی این امر سائل دست خود را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا شاهد باش که من در مسجد رسول تو تقاضای کمک کردم ولی کسی جواب مرا نداد که در همین هنگام علی(ع) که در حال رکوع نماز بود با انگشت دست راست خود به سائل اشاره کرد. سائل نزدیک آمد و انگشتر را از دست آن حضرت بیرون آورد. پیامبر اکرم(ص) که در مسجد حضور داشت پس از نماز سر را به سوی آسمان بلند کرد و فرمود: خداوندا، برادرم موسی از تو تقاضا کرد که سینه او را وسیع گردانی و کارها را بر او آسان نمایی و برادرش هارون را وزیر و یاورش قرار دهی. خداوندا، من محمد برگزیده و پیامبر توام، سینه ام را گشاد نما و کارها را بر من آسان ساز و از خاندانم علی را وزیر من گردان تا به وسیله او پشتم قوی و محکم گردد. هنوز دعای پیامبر به پایان نرسیده بود که جبرئیل نازل شد و آیه فوق را نازل نمود.(17) این آیه با کلمه «انّما» که در لغت عرب به انحصار دلالت دارد آغاز گردیده است و معنای آیه این است که ولیّ و سرپرست شما تنها خداوند و رسول او و کسی است که در حال رکوع در راه خدا انفاق می نماید و طبق روایتی که ذکر گردیده است این شخص تنها علی ابن ابی طالب است بر این اساس مطالبی که برخی از مفسران اهل سنت بیان کرده اند و «ولی» در آیه فوق را به معنای دوست و یاور دانسته اند صحیح نیست زیرا ولایت به معنای دوستی و یاری کردن تنها اختصاص به کسانی که در حال رکوع انفاق می کنند ندارد بلکه یک حکم عمومی است و تمام مسلمانان را در بر می گیرد و همه موظف هستند با یکدیگر دوست بوده و همدیگر را یاری نمایند بلکه از این که قرآن این ولایت را منحصر به خدا و رسول انفاق کننده در حال رکوع نموده بدست می آید که این ولایت به معنای سرپرستی و صاحب اختیار و متصرف در امور بودن است و این که این ولایت در ردیف ولایت خداوند و پیامبر او قرار گرفته است و هر سه با یک جمله بیان گردیده خود مؤید دیگری است برای اثبات این معنی.

5ـ آیات تبلیغ و اکمال دین: پیامبر اسلام در سال آخر عمر مبارک خود به همراه مردم مدینه و دیگر سرزمین های اسلامی که جمعیت آنان بالغ بر صد هزار نفر می گردید عازم حجة الوداع شدند پس از انجام مراسم حج و در بازگشت، هنگامی که به منطقه ای بنام «غدیر خم» رسیدند فرشته وحی بر آن حضرت نازل گردید و به پیامبر فرمان داد که آنچه قبلاً بر او نازل شده است را به مردم ابلاغ نماید.(18) «یَـآأَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ؛(19) ای رسول، آن چه از طرف پروردگارت بر تو نازل گردیده را به مردم ابلاغ نما و اگر این کار را نکردی رسالتت را انجام نداده ای.» ولی پیامبر از ابلاغ صریح این امر نگران بود و خوف آن را داشت که مردم نپذیرند و در برابر او به مخالفت برخیزند زیرا از یک طرف علی(ع) پسر عمو و داماد آن حضرت است و می ترسد مردم تهمت خویشاوند بودن علی را به پیامبر بزنند و بگویند پس از خود، پسر عمو و دامادش را بر ما مسلط ساخت و از طرف دیگر علی(ع) در جنگ های متعدد اجداد و بستگان کافر بسیاری از این مسلمانان را به قتل رسانده و آنان از او کینه شدیدی به دل دارند و از سویی دیگر افراد منافق فراوانی که در میان مسلمانان وجود داشتند مانع بسیار بزرگی برای خلافت و و لایت علی(ع) به شمار می رفت، چنانچه در روایتی که از پیامبر اکرم(ص) نقل گردیده به این موضوع اشاره شده است.(20) لکن خداوند در ادامه این آیه به پیامبرش اطمینان می دهد که از هیچ چیز و هیچ کس خوفی نداشته باشد زیرا خداوند او را از شر مردم نگه می دارد. «وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَـفِرِینَ؛ خداوند تو را از خطرات مردم نگه می دارد و خداوند جمعیت کافران را هدایت نمی کند.» در پی نزول این آیه پیامبر دستور توقف مسلمانان را صادر کرد و به آنان فرمان داد که صبر نمایند تا آنان که عقب هستند به جمعیت ملحق شوند و آنان که پیشاپیش قافله در حرکت بودند بازگردند پس از اجتماع مسلمانان نماز ظهر را به جماعت پیامبر اقامه کردند سپس آن حضرت فرمان داد تا از جهاز شتران منبری را برای آن حضرت تهیه نمایند سپس بر بالای منبر قرار گرفته و پس از حمد و سپاس الهی فرمود: من به همین زودی دعوت خدا را اجابت کرده و از میان شما می روم، من مسئول هستم و شما هم مسئول هستید، شما در مورد من چگونه شهادت می دهید مردم با صدای بلند گفتند: ما گواهی می دهیم که تو وظیفه رسالت را ابلاغ کردی و شرط خیرخواهی را انجام دادی و آخرین تلاش خود را در راه هدایت ما انجام دادی، خداوند تو را جزای خیر دهد. سپس فرمود: آیا شما گواهی به یگانگی خدا و رسالت من و حقانیت روز رستاخیز می دهید؟ همگان گفتند آری، گواهی می دهیم، سپس فرمود: خدایا گواه باش. پس از بیان این سخنان و گرفتن اعتراف مبنی بر توحید ، نبوت ، معاد و صدق گفتار و کردارش در این مورد، دست علی را گرفت و بلند کرد و فرمود: ای مردم! چه کسی از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است، همه گفتند: خدا و پیامبر او داناتر هستند پیامبر فرمود: خداوند ولی و رهبر من است و من مولی و رهبر مؤمنان هستم و نسبت به آنان از خودشان سزاوارترم. سپس فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه؛(21) هر کس من مولاه و رهبر او هستم این علی نیز مولی و رهبر اوست.» و این سخن را سه بار تکرار کرد و بدنبال آن سر را به سوی آسمان برداشت و فرمود: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه و انصر من نصره و اخذل من خذله و أدر الحق معه حیث دار؛(22) خداوندا دوست بدار کسی که او را دوست بدارد و دشمن بدار کسی که او را دشمن بدارد و محبوب بدار کسی که او را محبوب بدارد و مبغوض بشمار کسی که او را مبغوض شمارد و یاری نما کسی که او را یاری نماید خوارگردان کسی که او را خوار گرداند و حق را به همراه او بدار به هر سویی که او رود.» پس از پایان سخنان پیامبر و ابلاغ این پیام الهی آیه اکمال دین نازل شد و خطاب به همه مسلمانان گفت: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الاْءِسْلَـمَ دِینًا؛(23) امروز آئین شما را کامل و نعمت را به شما تمام کردم و اسلام را به عنوان آئین شما پذیرفتم.» در روایات نقل گردیده است که پس از نزول این آیه پیامبر خود در خیمه ای نشستند و علی(ع) در خیمه ای دیگر و به مسلمانان فرمان دادند که این حادثه را به آن حضرت و علی(ع) تبریک بگویند و از جمله افرادی که به حضور پیامبر(ص) و علی (ع) رسیدند خلیفه دوم بود که با جملات ذیل به آن حضرت تبریک گفت: «بخٍ بخٍ یابن ابی طالب، اصبحت و امسیت مولای و مولا کلّ مؤمن و مؤمنة؛(24) مبارک باد بر تو ای فرزند ابوطالب که مولای من و تمام مردان و زنان با ایمان شدی.» و بدین ترتیب بود که پیامبر اکرم(ص) به فرمان الهی ولایت و خلافت علی(ع) را به صراحت به مسلمانان اعلام کرد و مسلمانان را به پیروی از علی(ع) پس از خود توصیه نمود ولکن با تأسف فراوان عالمان و اهل سنت این آیه و روایات نقل شده در این مورد را همانند دلایل دیگری که در این مورد وجود دارد توجیه و تأویل نمودند و بدین وسیله حقیقت امر را به بسیاری از مسلمانان پوشیده داشتند و آنان را از این نعمت عظیم ولایت که موجب سعادت انسان در دنیا و آخرت می گردد محروم ساختند . 1. «مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاْءِنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ»(ذاریات/ 56) 2. شعراء/ 214. 3. تفسیر تبیان، ج 8، ص 67 ؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 63. 4. مجمع البیان، المیزان، درالمنثور، ذیل آیه 214 شعراء. 5. الغدیر، ج 2، ص 278 ؛ المراجعات، ص 130 به بعد. 6. تفاسیر الکشاف و الجامع لاحکام القرآن، ذیل آیه 23 شوری. 7. آل عمران/ 31. 8. سبأ/ 47. 9. مجمع البیان، ذیل آیه 61 آل عمران. 10. فضائل الخمسه فمن الصحاح السته، ج 1، ص 29. 11. تفسیر الکشاف، ذیل آیه 61 آل عمران. 12. تاریخ طبری، ج 2، ص 45؛ البدایة و النهایة، ج 2، ص 406. 13. کافی، ج 7، ص 424 ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص 18 و ج 12، ص 179. 14. السنن الکبری، ج 7، ص 443؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 12، ص 179 و 204. 15. المجموع، ج 16، ص 327 ؛ کنزالعمال، ج 16، ص 538. 16. المیزان، ج 3، ص 230 ؛ مستدرک سفینة البحار، ج 10، ص 118. 17. الغدیر، ج 2، ص 52 تا 54. 18. مجمع البیان، ذیل آیه 67 مائده؛ شواهد التنزیل، ج 1، ص 250. 19. مائده/ 67. 20. الاحتجاج، ج 1، ص 73؛ بحارالانوار، ج 37، ص 206 21. مسند احمد، ج 1، ص 84 و 118 ؛ کافی، ج 1، ص 294 و 295. 22. دعائم الاسلام، ج 1، ص 16؛ مسند احمد، ج 1، ص 119. 23. مائده/ 3. 24. بحارالانوار، ج 37،ص 108 و 143 ؛ البدایة و النهایة، ج 7، ص 386.

‏آيه «هذان خصمان اختصموا في ربهم» (حج - 19): ‏اين آيه درباره دو گروه از مبارزين جنگ بدر نازل شده است. در يک جبهه اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب (ع) و سيد الشهدا حمزة بن عبدالمطلب و عبيدة بن الحارث و در جبهه مشرکين شيبه و عتبه دو پسر ربيعه و وليد بن عتبه در مقابل هم به رزم پرداختند. از اميرالمومنين علي (ع) نقل شده است که فرمود: ‏اين آيه در باره ما نازل شده است (صحيح، بخاري، ج 4، ص 410). ‏بخاري از قيس بن سعد از اميرالمؤمنين (ع) نقل کرده است که فرمود: من اولين کسي هستم که در روز قيامت براي دادخواهي در پيشگاه خداي رحمان زانو مي زنم. و قيس بن عباد (راوي حديث از اميرالمؤمنين ع) گفت: در مورد ايشان است که آيه «هذان خصمان اختصموا في ربهم» (حج - 19) نازل شده است؛ آن دو گروه کساني هستند که در روز بدر پيکار کردند. حمزه و علي و عبيده يا عبيدة بن حارث از مسلمانان با شيبة بن ربيعه و عتبة بن ربيعه و وليد بن عتبه از مشرکان (پيکار کردند) (صحيح، بخاري، ج 4، ص 410).‏ در حديثي ديگر از ابوذر نقل شده است که سوگند مي خورد اين آيه در باره هم اينان نازل شده است (صحيح، بخاري، ج 4، ص 411 - صحيح، مسلم، ص 1235).‏

ابلاغ سوره برائت: ‏اين ماجرا يکي از فضايلي است که در شأن اميرالمؤمنين (ع) نقل شده است. مشروح اين جريان در احاديث اين گونه آمده است که از ابن عباس نقل شده: رسول خدا (ص) به ابوبکر مأموريت داد تا پيام وي را در مراسم حج ابلاغ کند. سپس در حالي که ابوبکر در راه بود، علي را در پي او فرستاد. ابوبکر وقتي صداي ناقه پيامبر (ص) را شنيد، به خيال اينکه رسول خدا (ص) آمده است به سمت وي رفت اما علي را ديد که بر ناقه رسول خدا (ص) سوار است و نامه رسول خدا (ص) را به ابوبکر نشان داد که از طرف پيامبر (ص) مامور ابلاغ پيام برائت شده بود. پس در ايام تشريق، علي ندا داد که: همانا خدا و رسولش از مشرکين بيزارند، پس مشرکين چهار ماه فرصت دارند و بعد از آن هيچ مشرکي حق اقامت در مکه را ندارد و از اين پس کسي نبايد عريان به طواف بپردازد و کسي جز مؤمن داخل بهشت نمي شود. علي اين کلمات را ابلاغ مي کرد، پس هنگامي که صدايش گرفت ابوهريره برخاست و پيام را ابلاغ کرد (مستدرک علي الصحيحين، حاکم نيشابوري، ج 3، ص 53). ‏بعد از اينکه از رسول خدا (ص) علت فرستادن اميرالمؤمنين (ع) در پي ابوبکر و علت اينکه اميرالمؤمنين (ع) بايد سوره برائت را ابلاغ کند، پرسيدند، در جواب فرمود: ‏جبرئيل به من گفت که اين پيام نبايد جز توسط مردي که او از من و من از اويم برده مي شد (مستدرک علي الصحيحين، حاکم نيشابوري، ج 3، ص 143). ‏از حبشي بن جناده، صحابي پيامبر (ص) نقل شده است که پيامبر فرمود: علي از من و من از علي هستم و از جانب من، جز خودم يا علي کسي آن را (پيام برائت) ابلاغ نمي کند (سنن، ترمذي، ص 1418). ‏ماجراي ابلاغ سوره برائت توسط اميرالمؤمنين علي (ع) توسط بخاري (صحيح، بخاري، ج 1، ص 194) نيز نقل شده است. عبدالفتاح عبدالمقصود در مورد اهميت جريان ابلاغ پيام برائت نوشته است: رسول خدا در ميان آن همه سران و بزرگان مسلمان، پسرعموي خود را برگزيد و بر ديگران از مهاجر و انصار مقدم داشت. هر کس صاحب رأي و نظر باشد، خوب تشخيص مي دهد که اين ماموريت تنها انجام يک وظيفه ديني نبود و بيشتر جنبه سياسي داشت. پيامبر، زاده ابي طالب را براي اقدام به چيزي انتخاب کرد که در پايه گرفتن و تکوين دولت نوين اسلامي بس عميق و پر مايه و مؤثر بود (عبدالفتاح عبدالمقصود، ج 1، ص 249). ‏

‏آيه نجوا (مجادله - 12 تا 13): ‏ از عبدالرحمن بن ابي ليلي نقل شده است که اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب (ع) فرمود: ‏در کتاب خدا آيه اي است که احدي جز من به آن عمل نکرده است و بعد از من هم احدي به آن عمل نخواهد کرد و آن آيه، آيه نجواست که ابتدا بر رسول خدا (ص) نازل شد که: «يا ايها الذين آمنوا اذا ناجيتم الرسول فقدموا بين يدي نجواکم صدقه» (مجادله - 12): اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! هنگامى که مى‏ خواهيد با رسول خدا نجوا کنيد (و سخنان درگوشى بگوييد)، قبل از آن صدقه‏اى (در راه خدا) بدهيد. در آن زمان نزد من يک دينار بود که آن را به ده درهم تقسيم کردم و هر زمان که با رسول خدا (ص) نجوا مي کردم يک درهم از آن را صدقه مي دادم. سپس اين آيه نسخ شد. پس احدي غير از من به آن عمل نکرد و آيه: «أ اشفقتم ان تقدموا بين يدي نجواکم صدقات» (مجادله - 13): آيا ترسيديد فقير شويد که از دادن صدقات قبل از نجوا خوددارى کرديد، نازل شد (مستدرک علي الصحيحين، حاکم نيشابوري، ج 2، ص 524).‏ در پايان، تبرکاً به خطبه اي که امام حسن مجتبي (ع) بعد از شهادت اميرالمؤمنين (ع) ايراد فرمود، اشاره مي شود؛ يعقوبي نوشته است وقتي اميرالمؤمنين (ع) از دنيا رفت، امام حسن (ع) خطبه اي خواند، پس ابتدا حمد و ثناي خدا را به جا آورد و سپس بر پيامبر (ص) درود فرستاد و سپس فرمود: آگاه باشيد! در اين شب مردي از دنيا رفت که پيشينيان مانند او را درک نکرده اند و آيندگان مانند او را نخواهند ديد؛ او کسي بود که مي جنگيد در حالي که جبرئيل در سمت راستش و ميکائيل در جانب چپش بود؛ قسم به خدا وي در شبي از دنيا رفت که موسي بن عمران در آن شب وفات يافت و در همين شب بود که عيسي بن مريم بالا رفت و قرآن در اين شب نازل گرديد. آگاه باشيد! وي از خود چيزي در دنيا باقي نگذاشت مگر هفتصد درهم که از جيره بيت المال او اضافه آمده بود و آن را جمع کرده بود تا خادمي براي خانواده خود خريداري کند (تاريخ، يعقوبي، ج 2، 148). ‏