رهبري سالكان (سلوك عارفانه)

(بدان اي عزيز سالك!) دودسته به دو جهت و به دو منظور تحت رهبري دو فرد هميشه در سيرند، يك دسته در طريق حق به منظور وصول به حق تحت رهبري حق (خداي متعال) در سيرند و يك دسته در طريق باطل به منظور وصول به مشتهيات نفس تحت رهبري طاغوت (نفس-هوي-شيطان) سير دسته اول از ظلمت به نور است و سير دسته دوم از نور به ظلمت «الله ولي الذين امنوا يخرجهم من الظلمات الي النور (دسته اول) «والذين كفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الي الظلمات (دسته دوم) آن دسته اي كه ايمان آورده از رسول خدا تبعيت نموده رو به حق هستند آنها را حق متعال از ظلمت خارج به نور داخل مي كند يعني از عالم كثرت به وحدت يا از مقام تفرقه به مقام جمع سوق مي دهد. مقام جمع مقام نوراست. «الله نورالسموات والارض» آن دسته اي كه ايمان نياورده به حق رو نكرده، از رسول خدا تبعيت ننموده اند آنها را طاغوت رهبري مي كند، از نور آنها را خارج، به طرف ظلمت مي كشاند، از حق منصرف به خلق متوجه مي سازد. در هواهاي نفساني سير مي دهد. «ولاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين» همگي را گمراه خواهم ساخت مگر بندگان مخلصت را.(حجر-40) 1-مقامات معنوي، محسن بينا، ج1، ص 104

منشأ خوف سالك (سلوك عارفانه)

(بدان اي عزيز سالك!) اصل و ريشه خوف، ايمان به خدا و روز قيامت و ثواب و عقاب و بهشت و دوزخ است، خواه اين ايمان از روي تقليد و به مجرد شنيدن براي انسان پيدا شده باشد، يا از روي تحقيق و برهان و يا كشف و مشاهده. اما خوف و ترسي كه برخاسته از ايمان تقليدي است، شبيه ترس كودك از مار است، زيرا او چون از مادرش شنيده كه مار، انسان را مي گزد و مي كشد و پدر و مادرش را ديده كه از مار مي گريزند و از ديدنش وحشت مي كنند. اين ترس براي او حاصل شده و تقويت مي شود،(اما) خوفي كه برخاسته از ايمان تحقيقي باشد، شبيه خوف عقلا از آنچه كه عقل حكم به ضرر و موجب هلاكت بودن آن مي كند مي باشد و هر چه مبادي و اصول اين ترس، به حس نزديك تر باشد و انسان بيشتر به ياد او و به فكرش باشد، اين خوف بيشتر مي شود و خوفي كه ناشي از كشف و شهود باشد، آن خوفي است كه جميع فضايل خوف را دربردارد و هر شهوت و غضبي را كه در دل او باشد مي سوزاند و همه چيز را از ياد مي برد و براي مومن هم و غمي جز آنچه كه از آن مي ترسد و نجات و خلاصي از آن (را به دنبال دارد) باقي نمي ماند. و براي اين مرتبه از خوف هم باز مراتبي است و آن كس كه مثلا آتش جهنم را شهود نموده خوفش به اندازه كسي كه عذاب بعد و حجاب از لقاي پروردگار را شهود نموده نخواهد بود - اسرار الصلوه ، ميرزا جواد ملكي تبريزي، ص224

معرفت سلوك
يكي از گام‌هاي عمده و اساسي در طي منازل معرفت و مراتب جهاد نفس و سلوک طريق بندگي و عبوديت که خود داراي مراتب و درجاتي است، تقوا و خويشتنداري مي‌باشد و از همين روي است که اين گام، خود از مدارج کمال و مقامات سلوک نيست، ولي چنان که حضرت امام تأکيد ورزيده‌اند، بدون آن نيز حصول هيچ مقامي امکان ندارد. حراست از خويشتن خويش و نگهباني از فرو افتادن در محرمات و اهتمام به انجام تکاليف، مرحله اي از اين مهم است که آدمي را آماده‌ مراتب ديگر مي‌کند. روح آدمي نيز چون جان او گاه به سلامت است و گاه دچار بيماري مي‌شود. سلامتي و بيماري روحي نيز معلول عواملي است که سالک، سخت بايد مراقبت کند. محرمات، جان آدمي را بيمار مي‌کند و امتثال واجبات موجب سلامت و صلاح نفس است. حضرت امام (ره) مي‌فرمايند: «بدان اي عزيز که چنانچه از براي اين بدن، صحت و مرضي است و علاج و معالجي، براي نفس انسان و روح آدميزاده نيز صحت و مرض و سقم و سلامتي و علاج و معالجي است.

صحت و سلامت آن عبارت است از اعتدال در طريق انسانيت و مرض و سقم آن، اعوجاج از طريق و انحراف از جاده‌ انسانيت است و اهميت امراض نفسانيه، هزاران درجه بيشتر از امراض جسمانيه است. زيرا که غايت اين امراض، منتهي مي‌نمايد انسان را به حلول موت و همين که مرگ آمد و توجه نفس از بدن سلب شد، تمام امراض جسمانيه و خلل هاي ماديه از او مرتفع شود و هيچ يک از آلام و اسقام بدنيه، براي او باقي نماند. و ليکن اگر خداي نخواسته داراي امراض روحيه و اسقام نفسيه باشد، اول سلب توجه نفس از بدن و خصوص توجه به ملکوت خويش، اول پيدايش امراض و اسقام آن است».‏ بيماري‌هاي روحي همان گونه که حضرت امام يادآور شده‌اند، به آتش زير خاکستر مي‌ماند که با جدا شدن روح از بدن، همه آشکار مي‌شود و از باطن ذات او به ظاهر مي‌آيد. از اين رو: «انسان مايل به صحت نفس و شفيق به حال خود و علاقه‌مند به صحت، پس از تنبه به اينکه راه چاره از خلاصي از عذاب اليم منحصر است به دو چيز: يکي اتيان [انجام] به مصلحات و مستصحات [ موجبات سلامتي] نفسانيه و ديگر پرهيز از مضرات و مولمات [موجبات درد و بيماري] آن.

و معلوم است که ضرر محرمات در مفسدات نفسانيه، از همه چيز بيشتر است و از اين سبب محرم شده‌اند و واجبات در مصلحات، از هر چيز مهم‌تر است و از اين جهت واجب شده‌اند و افضل از هر چيز و مقدم بر هر مقصد مقدمه‌ پيشرفت و راه منحصر مقامات و مدارج انسانيه، اين دو مرحله است که اگر کسي مواظبت به آنها کند، از اهل سعادت و نجات است. و از مراجعه‌ به اخبار و آثار و خطب نهج‌البلاغه واضح شود که حضرات معصومين نيز به اين مرحله بيشتر اهميت داده‌اند. پس از عزيز اين مرحله‌ اول را خيلي مهم شمار و مواظبت و مراقبت در امر آن نما که اگر قدم اول را درست برداشتي و اين پايه را محکم کردي، اميد وصول به مقامات ديگر است، و الا رسيدن به مقامات، ممتنع و نجات بس مشکل و صعب مي‌شود».‏ به هر روي آنچه شرط کمال سالک و وصول به مدارج ترقي روحاني و ارتقاي معنوي است و بي آن، اساسا سالک را نرسد که خود را در سلوک طريق حق پندارد، تقوا و خويشتنداري است و اين مهم را چنان که اشارت رفت مراتب و مدارجي است و در هر مرتبه، سالک را تقواي خاصي شرط راه است، چه اينکه امام (ره) مي‌فرمايند: «بايد دانست که تقوي، گرچه از مدارج کمال و مقامات نيست، ولي بي آن نيز حصول مقامي امکان ندارد، زيرا که مادامي که نفس ملوث به لوث محرمات است، داخل در باب انسانيت و سالک طريق آن نيست و مادامي که تابع مشتبهات و لذايذ نفسانيه است و حلاوت لذايد در کام او است، اول مقام کمالات انسانيه براي او رخ ندهد و تا حب و علاقه به دنيا در قلب او باقي است، به مقام متوسطين و زاهدين نرسد و تا حب نفس در کامن [ درون ناپيدا] ذات او است به مقام مخلصين و محبين نايل نگردد و تا کثرات ملک و ملکوت در قلب او ظاهر است، به مقام مجذوبين نرسد و تا کثرات اسماء در باطن ذات او متجلي است، به فناي کلي نايل نگردد و تا قلب التفات به مقامات دارد، به مقام کمال فنا نرسد و تا تلوين در کار است، به مقام تمکين نرسد و ذات به مقام اسم ذاتي در سر او تجلي ازلي و ابدي نکند.

پس تقواي عامه از محرمات است و خاصه از مشتهيات و زاهدان از علاقه‌ به دنيا و مخلصان از حب نفس و مجذوبان از ظهور کثرات افعالي و فانيان از کثرات اسمائي و واصلان از توجه به فنا و متمکنان از تلوينات. «فاستقم کما امرت».‏ حضرت امام، مي‌فرمودند که مواظبت به آيات شريفه‌ آخر سوره حشر، از آيه شريفه «يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد» تا آخر سوره‌ مبارکه با تدبر در معني آنها در تعقيب نمازها و خصوصا در اواخر شب که قلب فارغ البال است، خيلي مؤثر در اصلاح نفس است و نيز براي جلوگيري از شر نفس و شيطان، دوام بر وضو را سفارش مي‌فرمودند و مي‌گفتند: وضو به منزله‌ لباس جندي [ سرباز] است و در هر حال از قادر ذوالجلال و خداوند متعال جل جلاله با تضرع و زارع و التماس بخواه که تو را توفيق دهد در اين مرحله و تو را ياري فرمايد در حصول ملکه‌ تقوا».‏ البته همان گونه که امام يادآور شده اند: «اوايل امر، قدري مطلب، سخت و مشکل مي‌نمايد، ولي پس از چندي مواظبت، زحمت به راحت مبدل مي‌شود و مشقت به استراحت. بلکه به يک لذت روحاني خالصي بدل مي‌شود که اهلش آن لذت را با جميع لذات، مقابل نکنند».‏ منبع: چهل حديث امام خميني (ره)، حديث دوازدهم

دستور العمل عرفاني، اخلاقي آيت الله بهجت كليد سعادت دنيا و آخرت
جماعتي از مؤمنين و مؤمنات، طالب نصيحت هستند؛ بر اين مطالبه، اشكالاتي وارد است، از آن جمله:
1. نصيحت در جزئيات است و موعظه، اعمّ است از كليات و جزئيات؛ ناشناسها همديگر را نصيحت نمي كنند.
2. «من عمل بما علم ورثه الله علم ما لم يعلم »؛ « [ من عمل بما علم] كفي ما لم يعلم » ؛ ( والذين جاهدوا فينا، لنهدينهم سبلنا ). آنچه مي دانيد، عمل كنيد؛ و در آنچه نمي دانيد؛ احتياط كنيد تا روشن شود؛ و اگر روشن نشد، بدانيد كه بعض معلومات را زير پا گذاشته ايد؛ طلب موعظه از غير عامل، محل اعتراض است؛ و قطعاً مواعظي را شنيده ايد و مي دانيد، عمل نكرديد، و گرنه روشن بوديد.
3. همه مي دانند كه« رساله عمليه» را بايد بگيرند و بخوانند و بفهمند، و تطبيق عمل بر آن نمايند، و حلال و حرام را با آن تشخيص بدهند؛ و همچنين مدارك شرعيه [را] اگر اهل استنباط باشند؛ پس نمي توانند بگويند:
« ما نمي دانيم چه بكنيم و چه نكنيم. »
4. كساني كه به آنها عقيده داريد، نظر به اعمال آنها نماييد، آنچه مي كنند از روي اختيار، بكنيد، و آنچه نمي كنند از روي اختيار نكنيد اين از بهترين راه هاي وصول به مقاصد عاليه است؛كونوا دعاه لي الله بغير ألسنتكم مواعظ عمليه، بالاتر و مؤثرتر از مواعظ قوليه است.
5. از واضحات است كه خواندن قرآن در هر روز، و ادعيه مناسبه اوقات و امكنه، در تعقيبات وغيرآنها؛ و كثرت تردد در مساجد و مشاهد مشرفه؛ و زيارت علما و صلحاء و همنشيني با آنها، از مرضيات خدا و رسول(ص) است و بايد روز به روز، مراقب زيادتي بصيرت و انس به عبادت و تلاوت و زيارت باشد.
و بر عكس، كثرت مجالست با اهل غفلت، مزيد قساوت و تاريكي قلب و استيحاش(دوري) از عبادت و زيارات است؛ از اين جهت است كه احوال حسنه حاصله از عبادات و زيارات و تلاوتها، به سبب مجالست با ضعفاي در ايمان، به سوء حال و نقصان، مبدل مي شوند؛ پس، مجالست با ضعيف الايمان- در غير اضطرار و براي غير هدايت آنها- سبب مي شود كه ملكات حسنه خود را از دست بدهد، بلكه اخلاق فاسده آنها را ياد بگيرد:
« جالسوا من يذكركم الله رؤيته، و يزيد في علمكم منطقه، و يرغبكم في الاخره عمله. »(با كساني نشست وبرخاست كنيد كه ديدن آنها شما رابه ياد خدا بيندازد وسخن گفتنشان بر علمتان بيفزايد وعمل آنها شما را به آخرت ترغيب كند).
6. از واضحات است كه ترك معصيت در اعتقاد و عمل، بي نياز مي كند از غير آن؛ يعني غير، محتاج است به آن، و او محتاج غير نيست، بلكه مولد حسنات و دافع سيئات است: ( و ما خلقت الجن و الانس لا ليعبدون. )
عبوديت، ترك معصيت در عقيده و عمل
بعضي گمان مي كنند كه ما از ترك معصيت عبور كرده ايم!! غافلند از اينكه معصيت، اختصاص به كبائر معروفه ندارد، بلكه اصرار بر صغائر هم، كبيره است؛ مثلاً نگاه تند به مطيع، براي تخويف، يذاء محرم است؛ [و] تبسم به عاصي، براي تشويق، اعانت بر معصيت است. محاسن اخلاق شرعيه و مفاسد اخلاق شرعيه، در كتب و رسائل عمليه، متبين شده اند. دوري از علما و صلحا، سبب مي شود كه سارقين دين، فرصت را غنيمت بشمارند و ايمان و اهلش را بخرند به ثمنهاي بخس و غير مبارك، همه اينها مجرب و ديده شده است.
از خدا مي خواهيم كه عيدي ما را در اعياد شريفه اسلام و ايمان، موفقيت به « عزم راسخ ثابت دائم بر ترك معصيت » قرار بدهد كه مفتاح سعادت دنيويه و اخرويه است، تا اينكه ملكه بشود ترك معصيت؛ و معصيت براي صاحب ملكه، به منزله زهر خوردن براي تشنه است، يا ميته خوردن براي گرسنه است.
البته اگر اين راه تا آخر، مشكل بود و به سهولت و رغبت، منتهي نمي شد، مورد تكليف و ترغيب و تشويق از خالق قادر مهربان نمي شد. 17 ربيع المولود 1419

سیر و سلوك ولايي

از منظر آموزه هاي وحياني، سيروسلوك الي الله براساس چه شرايط و ساز و كاري بايد انجام گيرد؟ از منظر آموزه هاي وحياني به ويژه طريقت ائمه معصومين (ع) سلوك الي الله به پنج شرط اساسي بستگي نام دارد كه همه اين شرايط دركنار هم موجبات سيرو سلوك الي الله را فراهم مي آورد. طهارت ظاهر و باطن شرط اول در سلوك الي الله، طهارت ظاهر و باطن است. طهارت ظاهر از نجاسات مي باشد و طهارت باطن از اخلاق رذيله است.
كسب روزي حلال
شرط دوم در سلوك الي الله، كسب روزي حلال است. پيامبر اعظم (ص) در اين رابطه مي فرمايد: ايمان در آخر زمان ده جزء است، 9 جزء آن طلب روزي حلال است و يك جزء آن عبادات جسمي و روحي مي باشد.
انجام نمازهاي پنج گانه
شرط سوم در سلوك الي الله انجام نمازهاي پنج گانه با شرايط صحت و تقرب و صواب است كه خداوند فرمود:«ان الصلوه كانت علي المومنين كتاباً موقوتاً»يعني به درستي كه نماز بر مومنين امري واجب و لازم است. دروقتي كه معين شده. همچنين در سوره المدثر آيه 24 خداوند مي فرمايد: چه چيز سبب ورود شما به جهنم شد گفتند كه نبوديم ما از نمازگزاران و نبوديم ما از اطعام كنندگان به مساكين و ما با اهل باطل به باطل پرداختيم، و ديگر اينكه نماز را با حضور قلب و طمأنينه انجام دهد و بفهمد كه با خداوند چه مي گويد: «لاتقربوا الصلوه و انتم سكاري حتي تعلموا ماتقولون» يعني نزديك نشويد به نماز درحالي كه آمادگي نداريد به سبب خستگي يا خواب آلودگي يا پرخوري و مستي تا اينكه بفهميد چه مي گوييد.
انجام نماز شب
شرط چهارم در سلوك الي الله انجام نماز شب با همه اوصاف و شرايط آن مي باشد كه پيغمبر خدا (ص) به حضرت علي (ع) فرمودند: يا علي عليك بصلوه الليل، عليك بصلوه الليل، عليك بصلوه الليل، فمن استخف بصلوه الليل فهوليس مني. يعني با سه بار تاكيد بر تو باد نماز شب، پس هركس نماز شب را سبك شمارد از من نيست. همچنين در علل الشرايع از حضرت صادق (ع) روايت شده كه فرمود: بر شما باد به نماز شب به درستي كه نماز شب سنت پيغمبر شماست و منش صلحاي گذشته است و دور كننده دردها از اجساد شما است. اين درحالي است كه مقام محمود به بركت نماز شب براي انسان حاصل مي شود. خداوند متعال در سوره الامرا آيه 97:مي فرمايد:« ومن الليل فتهجد به نافله لك عسي آن يبعثك ربك مقاماً محموداً» يعني بعضي از شب را بيدار باش و به جا آور نماز شب را تا خدايت به مقام محمود مبعوث گرداند.
كثرت ياد خدا
شرط پنجم در سلوك الي الله،هميشه به ياد خداوند بودن است.خداوند در سوره احزاب 14 مي فرمايد:«يا ايها الذين امنوا اذكر و الله ذكراً كثيراً» اي كساني كه ايمان آورد ه ايد خداوند را بسيار ياد كنيد. بنابر اين غافل بودن از خدا رأس همه گناهان مي باشد. همان گونه كه پيامبر اسلام(ص) فرمود: «الغفله رأس كل خطيئه» پس بايد هميشه به ياد خداوند بود مخصوصاً در وقت طلوع و غروب آفتاب.

طريق كشف قبولي نماز سالك
(اي طالب عروج روحاني!) روايت شده كه يكي از انصاري كه با رسول خدا(ص) نماز مي خواند، مرتكب اعمال زشت هم مي شد، اين را براي پيامبر(ص) بيان نمودند، حضرت فرمود: همين نماز، روزي او را از اين كار باز خواهد داشت، طولي نكشيد كه آن مرد توبه نمود. (بحارالانوار، ج 79، ص 198) همچنين از امام صادق(ع) روايت شده كه آن حضرت فرمود: «هر كس دوست دارد بداند كه نمازش قبول شده است يا نه، پس ببيند كه آيا آن نماز، او را از فحشاء و منكرات بازداشته است يا نه؟ به همان اندازه اي كه آن نماز او را از ارتكاب كارهاي زشت مانع شده است، به همان اندازه هم نمازش قبول شده است.» (همان)... زيرا قرآن به صراحت اين خاصيت را براي نماز اثبات مي كند. پس نمازي كه اين خاصيت در او نباشد و تنها صورت نماز در آن يافت شود لامحاله آن نماز عملي برخاسته از «نفاق خالص» خواهد بود، زيرا اگر ذره اي از روح نماز با خود مي داشت، به همان اندازه انسان را از فحشاء و منكرات باز مي داشت... نمازي كه از حقيقت نماز، ذره اي در آن نباشد، آن نماز از نفاق خالص نشأت گرفته و نفاق هم كه بدون شك سبب دوري انسان از خدا مي شود اسرار الصلوه ، ص 177

ضرورت حاكميت عقل بر شئون سالك
(اي سالك راه آخرت!) انسان اگر عقل را از فرماندهي و حاكميت بيندازد، ديگر براي هيچ چيزي حكمي و ترجيحي و تكليفي نخواهد بود، و امر چنين كسي مانند بهائم و ساير جانوران خواهد بود كه تا زمان مرگ مي خورد و لذت مي برد و مواد زايد بدن را دفع مي كند، تا اين كه مرگش فرابرسد. و اما اگر عقل را در حركات و سكنات خود حاكم و فرمانده قرار دهد، او را بالنسبه به هرچه در عالم وجود است، بدون حيف و ميل، حكمي قطعي يا تقديري و فرضي مي باشد و در حكم او به مقدار ذره اي تعطيلي نمي باشد. آنچه در دسترس فهم اوست، در موردش حكمي دارد و هرچه را كه فهمش به آن احاطه ندارد، از اين جهت كه نمي فهمد، در مورد آن نيز حكمي دارد. -المراقبات، ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي، ج 1، ص 185

صفات ايماني سالك
(اي سالك راه خدا) خداي تبارك و تعالي، براي مؤمنين در قرآن شريف خود، خواصي ذكر فرموده است و همچنين در احاديث شريفه از اهل بيت عصمت و طهارت براي مؤمن اوصافي ذكر شده است كه هيچ يك از آنها در ما نيست، با اين كه ما خود مي دانيم كه همه به علم برهاني يا امثال آن، اعتقاد به خداي تبارك و تعالي و توحيد ذات مقدس و ساير اركان ايمان داريم. اين نيست مگر براي آن كه مذكور داشتيم كه ايمان غير از ادراك عقلي است. خداي تعالي در آيه دوم سوره انفال مي فرمايد: «مؤمنان فقط كساني هستند كه چون نام خدا برده شود، خوفي بر دلهاي ايشان چيره گردد، و چون آيات خدا، بر آنان خوانده شود، ايمان ايشان افزون گردد، و بر پروردگارشان توكل مي كنند» تا آن كه مي فرمايد: «اولئك هم المؤمنون حقا» و ايشان به درستي همان ايمان آورندگان هستند. به طور حصر مي فرمايد: مؤمنان آنانند كه اين چند صفت را دارند و غير از اينها مؤمن نيستند، و در آخر نيز فرمايد: «اينها فقط مؤمن درست راست مي باشند...»
اكنون شما كه مدعي ايمان هستيد، و همه اركان ايمان را عقلا يافتيد و براي هريك برهاني داريد يا بافتيد، مراجعه به حال خود كنيد، ببينيد كدام يك از اين خواص در قلبتان موجود است؟اين همه ذكر خدا مي كنيد و مي شنويد، آيا كو آن ترسي كه علامت مؤمن است؟ البته قلبي كه وجدان عظمت و جلال حق نكرده، و كبريا و علو شأن حق در آن واردنشده، از ذكر حق ترسان نشود. مؤمن آن كسي است كه قلبش حضور حق و احاطه قيومي آن ذات مقدس را دريافته باشد و عظمت و جلال او را وجدان كرده باشد... همه ممكنات از قيام به حق معرفت و عبادت آن ذات مقدس قاصرند. چطور چنين نباشد! با آن كه اشرف ممكنات و اعرف خلق الله و اقرب الي الله، رسول ختمي مرتبت(ص) اعلان «ما عبدناك حق عبادتك، و ما عرفناك حق معرفتك» تو را آن گونه كه بايد عبادت نكرديم. و آن گونه كه شايد نشناختيم. (بحارالانوار، ج68، ص23) پس اين خاصيتي كه از علائم مؤمن است در ما يافت نشد. - شرح حديث جنود عقل و جهل، امام خميني(ره)، ص92

نقصان حقيقت توكل در سلوك عارفان
(بدان اي سالك عزيز) توكل به خداي تعالي، يكي ازفروع توحيد و ايمان است. ما غالباً يا به برهان يا به امور شبيه به برهان اركان توكلمان تمام است، ولي حقيقت توكل در ما حاصل نيست. ما همه مي دانيم كه درمملكت حق تعالي كسي تصرفي، بي اجازه قيومي و اشاره اشرافي آن ذات مقدس نكند، اراده كسي بر اراده قويمه ذات مقدس، قاهر نشود، مع ذلك، ما از اهل دنيا و ارباب ثروت و مكنت، طلب حاجات كنيم و از حق تعالي غفلت نماييم. توكل ما بر اوضاع طبيعت و امور طبيعيه صدها مقابل بالاتر است از توكل به حق.اين نيست مگر آن كه حقيقت توحيد افعال در قلب ما حاصل نشده و حكيم فلسفي «لاموثر في الوجود الاالله» گويد، و خود از غير خدا حاجت طلبد، و متعبد متنسك «لاحول و لاقوه الابالله» و «لااله الاالله» ورد خود كند و چشمش به دست ديگران است. اين نيست جز آن كه آن، برهانش از حد عقل و ادراك عقلي خارج نشده و به قلب نرسيده، واين، ذكرش از لقلقه لساني تجاوز ننموده و ذائقه قلب از آن نچشيده.
ما همه داد از توحيد مي زنيم و حق تعالي را «مقلب القلوب و الابصار» مي خوانيم؛ و «الخير كله بيده» و «الشرليس اليه» مي سرائيم ولي باز درصدد و جلب قلوب بندگان خدا هستيم،و دائما خيرات را از دست ديگران تمنا داريم. اينها نيست جز اين كه اينها، يا حقايق عقليه اي است كه قلب از آن بي خبر است و يا لقلقه هاي لساني است كه به مرتبه ذكر حقيقي نرسيده. ما همه قرآن شريف را مي دانيم (كه) از معدن وحي الهي براي تكميل بشر و تخليص انسان از محبس ظلماني طبيعت و دنيا، نازل شده است، و وعد (و) و عيد آن، همه حق صراح وحقيقت ثابته است، و درتمام مندرجات آن شائبه خلاف واقع نيست، با اين وصف، اين كتاب بزرگ الهي دردل سخت ما به اندازه يك كتاب قصه تاثير ندارد، نه دلبستگي به وعده هاي آن داريم تا دل را از اين دنياي دني و نشئه فانيه برگيريم و به آن نشئه باقيه بنديم، و نه خوفي از وعيد آن در قلب ما حاصل آيد تا از معاصي الهيه و مخالفت با ولي نعمت احتراز كنيم. اين نيست جز آن كه حقيقت و حقيقت قرآن به قلب ما نرسيده و دل ما به آن نگرويده و ادراك عقلي، بسيار كم اثر است. و با اين قياس كليه نقصانهايي كه در ما است و جميع سركشيها و مخالفتهاي ما و محروم ماندن از همه معارف و سرائر براي همين نكته است. 1-شرح حديث جنود عقل و جهل، امام خميني (ره)، ص 90

توبه رباني سالك
سالك در مدت سلوك حالات مختلف دارد. گذشته او با حال و آينده تفاوت كلي دارد. روزي در يك حال، روز ديگر در حال ديگر است. هر روز كه بر او مي گذرد اگر در طريق حق باشد بر كمالات او افزوده مي شود... ديروز از امري توبه مي كرد امروز مي بيند بايد از توبه ديروز توبه كند. تشخيص ديروز او آن بود و تشخيص امروز او اين است. فردا مسلماً تشخيص ديگري خواهد داشت. لازمه كمال همين است.تا مادامي كه نفس به سلم نرسيده يعني سالك به مقام فنا نائل نشده توبه اي كه مي كند، نفس در امر توبه دخالت دارد. امري كه نفس در آن دخالت كند بي شبهه در آن امر نقص هست. توبه نفساني سالك وقتي خوب ظاهر مي شود كه توبه رباني پيش آيد، يعني خداي متعال سالك را توبه دهد. «ثم تاب عليهم ليتوبوا ان الله هوالتواب الرحيم» پس ايشان را خداي متعال توبه داد تا اينكه بدو رجوع كنند در حقيقت توبه دهنده و توبه پذيرنده خداي متعال است. اوست كه به بندگانش نظر رحمت دارد. (توبه- 118)...
تا مادامي كه نفس حكومت دارد هر عملي كه شخص انجام مي دهد آن عمل را نفس به حساب خود مي گذارد. توبه حسنه است، گناه سيئه. گناه از آن نفس است. توبه از آن حق. «ما اصابك من حسنه فمن الله و ما اصابك من سيئه فمن نفسك» عمل نيك تو هر چه هست از خداست و عمل بدت از خود. (نساء-79) توبه حسنه يعني توبه حق وقتي پيش آيد دست و پاي نفس با آن توبه بسته مي شود. راه جرم و جنايت بر او سد مي گردد. اين توبه عيب توبه هاي قبلي را آشكار نموده نشان مي دهد كه چگونه نفس در توبه هاي قبلي دخالت داشته است بالاخره اثر گناهان را اين توبه از قلب محو و قلب را براي ظهور تجليات، پاك و مطهر مي سازد. - مقامات معنوي، محسن بينا، ج 1، ص 40

شرايط توبه سالك

(اي عزيز سالك) براي توبه سه شرط هست: 1-ندامت 2-اعتذار 3-اقلاعندامت براي قلب؛ اعتذار براي لسان؛ اقلاع براي ساير اعضا و جوارح است.بايد قلب نادم، زبان مستغفر، دست و پا و سر و چشم مجتنب باشند.شخصي در حضور علي(ع) استغفار كرد، استغفارش به زبان بود، حضرت فرمود: آيا مي داني معني استغفار چيست؟ استغفار درجه عليين است، از آن مردماني است كه فوق همه جاي دارند. اسمي است كه در آن شش معني درج است: اول ندامت بر گذشته. دوم عزم بر ترك معصيت براي هميشه. سوم پرداخت حقوق تا خداي را به پاكي ملاقات كني در حالي كه بر تو گناهي نباشد. چهارم انجام هر فريضه كه برعهده داشته اي و آن را ضايع كرده حقش را ادا نكرده اي. پنجم همت گماردن به آب كردن گوشتي كه از حرام در بدن روييده باشد. آن را با حزن و اندوه آب كني تا اينكه پوست بر استخوان تو بچسبد و روييده شود بين آن دو گوشت تازه. ششم بچشاني الم اطاعت را همان طوري كه چشانده اي حلاوت معصيت را در اين موقع مي تواني بگويي: استغفرالله.(بخشي از خطبه 489) (آري) حقايق توبه سه چيز است: 1-تعظيم جنايت 2-اتهام توبه 3-عذرخواهي از خلق.تعظيم جنايت اين است كه خلاف و نافرماني حق به نظر بزرگ آيد. اتهام توبه اين است. به هر وجه توبه بعمل مي آيد، توبه را سالك توبه ناقص پندارد و آن را غيرمقبول بداند. عذرخواهي از خلق با رفع ظلم، پرداخت حقوق و جبران است نسبت به جفايي كه كرده است . - مقامات معنوي، محسن بينا، ج1، ص 38

اسرار توبه سالك
(اي سالك راه حق) سرائر حقايق توبه نيز سه چيز است: 1-امتياز تقوي از عزت به نفس 2-نسيان جنايت يا فراموشي گناه 3-توبه از توبه براي هميشه.
1-امتياز تقوي از عزت به نفس آن است كه توبه ريايي نباشد. توبه براي كسب مقام و عزت نفس نباشد. تائب توبه نكند براي اينكه در نظر خلق معزز، مكرم و محترم جلوه كند. توبه سالك بايد براي حفظ نفس باشد نه حظ نفس توبه. اگر به منظور حظ نفس به عمل آيد، نفس با آن تقويت مي شود، در صورتي كه توبه براي تخفيف و تضعيف نفس است از جهت اطاعت و انقياد نسبت به اوامر الهي.
2-نسيان جنايت يا فراموشي گناه- سالك وقتي توبه كرد و توبه او هم حقيقتي بود، يعني خداي متعال او را توبه داد. او با آن توبه از گناهان پاك مي گردد- علامت پاكي، شرح صدر و رفع كدورت از قلب است. با رفع كدورت از قلب بين عبد و معبود صفايي حاصل مي گردد، عبد در حال صفا نسبت به حق انس حاصل كرده علاقه مند است، هميشه بياد حق باشد، اين بهترين نشانه اي است كه عبد آمرزيده شده و مورد عنايت خاص حق «عزاسمه» قرار گرفته است. اگر در خود حال طلب، سوز و عشقي هم ديد، بايد بداند ابواب رحمت و سعادت به روي او باز شده است.
3-توبه از توبه براي هميشه. سالك در مدت سلوك حالات مختلف دارد. گذشته او با حال و آينده تفاوت كلي دارد. روزي در يك حال، روز ديگر در حال ديگر است. هر روز كه بر او مي گذرد، اگر در طريق حق باشد بر كمالات او افزوده مي شود. امري كه ديروز مورد تصديق او بود ممكن است فردا مورد انكار او قرار گيرد. ديروز كاري را نيكو مي شمرد، امروز آن را قبيح مي شمارد. ديروز از امري توبه مي كرد امروز مي بيند بايد از توبه ديروز توبه كند، تشخيص ديروز او آن بود، تشخيص امروز او اين است، فردا مسلما تشخيص ديگري خواهد داشت. لازمه كمال همين است تا مادامي كه نفس به سلم نرسيده يعني سالك به مقام فنا نائل نشده توبه اي كه مي كند نفس در امر تو به دخالت دارد. امري كه نفس در آن دخالت كند بي شبهه در آن امر نقص هست، توبه نفساني سالك وقتي خوب ظاهر مي شود كه توبه رباني پيش آيد يعني خداي متعال سالك را توبه دهد. «ثم تاب عليهم ليتربوا، ان الله هوالتواب الرحيم. سپس ايشان را خداي متعال توبه داد تا اينكه به او رجوع كنند. در حقيقت توبه دهنده و توبه پذيرنده خداي متعال است. اوست كه به بندگانش نظر رحمت دارد، (توبه-118). تا مادامي كه نفس حكومت دارد، هر عملي كه شخص انجام مي دهد، آن عمل را نفس به حساب خود مي گذارد. توبه حسنه است، گناه سيئه، گناه از آن نفس است توبه از آن حق... توبه حسنه يعني توبه حق، وقتي پيش آيد دست و پاي نفس با آن توبه بسته مي شود. راه جرم و جنايت بر او سد مي گردد. اين توبه عيب توبه هاي قبلي را آشكار نموده، نشان مي دهد كه چگونه نفس در توبه هاي قبلي دخالت داشته است. بالاخره اثر گناهان را اين توبه از قلب محو و قلب را براي ظهور تجليات پاك و مطهر مي سازد.

راهكارهاي تضعيف شهوت سالك
(اي سالك مجاهد) تضعيف شهوت به انجام سه امر است: اول: قطع اسباب خارجي آن، كه عبارت از خوردن غذاهاي رنگارنگ و مقوي، هم از حيث نوع و هم از حيث مقدار مي باشد، پس مي بايست كه مريد، از خوردن غذاهاي مقوي بپرهيزد و از پرخوري برحذر باشد، و لذا شرع براي شكستن شهوت، دستور به گرفتن روزه داده است. دوم: قطع اسبابي كه باعث تهييج شهوت مي شود، مثل نگاه كردن به مناظر شهوت انگيز، چون نگاه باعث هيجان قلب مي شود و قلب قوه شهويه را به حركت درمي آورد، و اين امر با كناره گيري و احتراز از اماكني كه گمان رؤيت مناظر شهوت انگيز و صورت هاي زيبا در آن مي رود، ميسر مي شود و به همين خاطر است كه شرع از نگاه به زن ها و پسران زيباروي منع نموده است و تير نگاه، از كمان صورت هاي زيبا و از راه ديده بر دل مي نشيند. (امام صادق(ع) فرمود: نگاه تيري از تيرهاي زهرآلود ابليس است. الكافي، ج5، ص 559) و سپري جز ديده بر هم نهادن و گريختن و فرار كردن از اماكني كه احتمال ديدن مناظر شهوت انگيز در آن است، براي آن نيست. سوم: نفس را از راه مباح كه نكاح مي باشد، به خواسته اش رسانيدن - اسرارالصلوه ، ميرزا جواد ملكي تبريزي، ص227

ضرورت بهره برداري سالك از نور قرآن و عترت(بدان اي سالك راه حق) براي قرآن حقيقتي است و حقيقت آن به گونه اي است كه اين علوم (ظاهري) به كنه معرفت آن نمي رسد، و چنان است كه خداي عز وجل فرمود: «لايمسه الا المطهرون» (واقعه- 79) يعني آن را مس نمي كند و به كنه آن دست نمي يابد، مگر آن كساني كه از رجس معاصي (و تعلق دل به غير معبود) پاك و طاهر باشند...
بيان هر چيزي در قرآن است و «علم ماكان و مايكون» دانش آنچه بوده و خواهد بود. در آن است و قرآن نوري است كه هر كس به دنبال رضوان و خشنودي الهي برود، خداوند او را به راههاي سلام و سلامت، هدايت فرمايد، و آنها را به امر خدا از تاريكي ها بيرون آورد و به راه راست راهنمايي نمايد. بلكه حقيقت قرآن در بعضي عوالم با حقيقت رسول خدا (ص) و خلفاي طاهرين او(ع) اتحاد دارد، چنان كه (اين حقيقت) از گفتار اميرالمؤمنين(ع) مكشوف مي گردد، كه فرمود: «انا القران الناطق» من قرآن ناطق هستم. (احقاق الحق، ج 27، ص 595) اهل بيت (ع) قيم قرآنند و از قرآن جدايي ندارند. (پس مبادا تصور كني كه قرآن به تنهايي برايت كافي است و تو را به معارف بلند فطري و حقايق عظيم توحيدي و سعادت ابدي مي رساند.) المراقبات، ميرزا جواد آقاملكي تبريزي، ج 1، ص .305

شرايط دعا كردن سالك
(بدان اي عزيز سالك!) مهم ترين چيز در دعا كامل نمودن شرايط آن است و كمال شرايط آن به اين است كه خداي را به معرفت اجمالي و به گونه اي كه در خور شأن دعاكننده است بشناسد، و هنگام دعا او را حاضر در پيش خود بداند، بلكه دعاي خود را كه بر زبانش جاري شده است، از ناحيه خدا ببيند (اي خدا! دعا از تو، اجابت هم ز تو) و به عنايت خداوند حسن ظن داشته باشد و گمان نيك ببرد و به اجابت او در صورتي كه (مضمون) دعا به صلاحش باشد اميدوار باشد و در اول دعاي خود، اسماي جماليه خدا يا آنچه مناسب دعايش مي باشد، را ذكر كند و خداي تعالي را تمجيد كرده و ثنا گويد و در دنبال آن، هفت مرتبه «يا ارحم الراحمين» بگويد و به گناهان و عيوب خود و استحقاق نداشتن خويش براي اذن در دعا و اجابت آن، اعتراف نمايد. سپس بر پيغمبر(ص) و ال او(ع) صلوات بفرستد و به آنها توسل بجويد و خداي را به حق آنها براي اجابت دعا، قسم بدهد و بهتر آن است كه مطلوب و خواهش خود را مستقلاً ياد نكند، بلكه آن را شرط و قيد و صفتي براي صلوات بر آنهاقرار دهد مثلاً بگويد:(اللهم) صل عليهم صلوه تغفر بها ذنوبي»خدايا! بر آنها درود و صلواتي فرست كه به واسطه آن، گناهان مرا ببخشي. سپس دعاي خود را نيز به صلوات بر آنها و به گفتن «ماشاءالله لا قوه الا بالله» ختم كند و در موقع دعا بگريد، هرچند به اندازه بال مگس باشد و اين مطلب را حتماً چهار بار تكرار كند، زيرا خداوند، گدا و سائل لجوج را دوست مي دارد.( المراقبات، ميرزا جواد آقاملكي تبريزي، ج 1، ص 197 ) و بايد مراقب باشد كه عملش با صلوات در تضاد نباشد، زيرا معناي صلوات مخالف با اذيت و آزار است.
پس (اي عزيز سالك!) هرگاه كه بر پيامبر و ال او (صلوات الله عليهم) درود فرستادي مواظب باش كه با عملت (آنان) را آزار ندهي كه در اين صورت قولت با عملت مخالف خواهد بود. ( اسرار الصلوه ، همان، ص 534 )

حسن ظن به خدا در سلوك عارفان
روي عن الصادق عليه السلام قال:حسن الظن بالله ان لاترجو الا الله و لاتخاف الاذنبك (كافي، ج2، ص 72)«حسن ظن به خدا» اين است كه جز به خدا اميد نداشته باشي و جز از گناه خويش نهراسي.
اين روايت از امام صادق صلوات الله عليه نقل شده است كه حسن ظن و خوش گماني به خداوند مركب از دو چيز است. ما اين مطلب را در معارفمان داريم كه هر انساني كه به خداوند ايمان دارد، بايد به خدا، حسن ظن هم داشته باشد. يعني نمي شود انسان به خدا، كه مستجمع جميع صفات كماليه است، ايمان داشته باشد ولي حسن ظن به او نداشته باشد. گاهي درباب حسن ظن به خدا اشتباه مي شود و اين روايت مي خواهد آن اشتباه را برطرف كند. انسان بايد به خداوند حسن ظن داشته باشد؛ اما درحسن ظن اين طور نيست كه فقط جنبه اميد مطرح باشد، بلكه حسن ظن مركب از دو چيز است:هم اميد درآن است و هم بيم. انسان ها غالباً اشتباه مي كنند و خيال مي كنند كه فقط اميد است.
«حسن الظن بالله ان لاترجو الا الله» بخش اول اين است كه به هيچ موجودي اميد نداشته باشي مگر به خداوند. «ان لا ترجو الا الله» به قول ما انحصار است. درتمام امور، فقط اميدت خدا باشد. حسن ظن به خدا فقط اين است؟ خير!«ولاتخاف الاذنبك». كنارش يك بيم هم هست.
خوف و بيم نيز از هيچ چيزي نداشته باش مگر گناه خودت. اين طور نيست كه اميد به خدا، براي گناه كردن ميدان باز كند. خوب دقت كنيد كه حضرت چه طور جلويش را گرفته است. بايد بگويي: ما تنها اميدمان درامور مادي و معنوي به خدا است. هم امور مادي و هم معنوي . درهر دوتايش تنها اميدمان بايد خدا باشد. گره گشاي ما او است؛ چه در دنيا از نظر مسائل مادي و چه از نظر معنوي و اخروي. تنها اميد ما خدا است. شبهه اي هم درآن نيست. اما اين را هم بدان، او گره گشا است اما توجه به اين داشته باش كه خودت مي تواني به كارت گره بياندازي . مطلب بعدي اين است كه از گناه خودت بترس.«ولا تخاف الاذنبك» بيم نداشته باش مگر از گناه خودت! يعني بفهم كه خودت دركارهاي مادي و معنوي ات گره مي اندازي. حسن ظن به خدا مركب از دو چيز است:اميد و بيم. هر دو مورد مطرح است. حواست را جمع كن. كه گناه نكني. بله! اگر غفلتا گناهي صادر شود گره گشا كيست؟ خدا است. اما تعمد به گناه نعوذ بالله...1- پايگاه اطلاع رساني آيت الله حاج آقا مجتبي تهراني

هجرت صغري و كبري در سلوك عارفان

(بدان اي غريز سالك) اگر دلبستگي به خدا آمد، هجرت را هم به همراه دارد... ما دو هجرت داريم، يكي هجرت بيروني است كه به آن «هجرت صغري» گفته مي شود و ديگري هجرت دروني است كه از آن تعبير به «هجرت كبري» مي كنند. همچنان كه دو مجاهده و جهاد في سبيل الله داريم؛ يكي جهاد اصغر است و ديگري جهاد اكبر... بنابراين حقيقت ايمان، دلبستگي به خدا است. هجرت و مجاهدت هم از لوازم وجودي آن است و از حقيقت ايمان جدا نشدني است. هر كدام از هجرت و مجاهدت، هم جنبه بيروني دارند و هم جنبه دروني. البته چون ايمان داراي مراتب است و شدت و ضعف دارد، قهراً آثار وجودي آن هم به همان تناسب شدت و ضعف دارد، ولي نمي شود كسي بگويد «من مومنم» و به طور كلي هجرت نداشته باشد. نمي شود كسي بگويد «من مومنم» و به طور كلي مجاهدت نداشته باشد. اين غيرممكن است... تمام انبياي الهي، به خصوص آنها كه مرسل بودند، همگي اين دو ويژگي را داشتند. تمام انبياء هم هجرت داشتند و هم مجاهدت... البته اين را هم بدانيد كه پاي اين هجرت ها و مجاهدت ها بايد ايستاد. چون از نظر ظاهر، ممكن است دشواري هاي زيادي درپي داشته باشد... هجرت، در اصل به معناي كوچ كردن است؛ يك حالت گريز و انتقال و سفر است. هجرت صغري همين كوچ كردن ظاهري از منطقه اي به منطقه ديگر است... هجرت صغري، هجرت ظاهري و كوچ كردن ظاهري براي حفظ آن دلبستگي و ايمان است... حقيقت هجرت خيلي وسيع است... اما هجرت كبري، هجرت دروني است. آن هم كوچ و گريز است، ولي گريزي دروني براي حفظ آن تعلق قلبي انسان به خداست. اين هجرت در ارتباط با جميع ابعاد دروني انسان مطرح است1.
1- سلوك عاشورايي، منزل سوم، آيه الله حاج آقا مجتبي تهراني، ص03

هجرت كبري هدف سالك الي الله
(بدان اي عزيز سالك) هجرت كه كوچ كرده و نوعي حركت است اگر دروني باشد «هجرت كبري» است و اگر بيروني باشد «هجرت صغري» است... هدف از هجرت صغري، پايداري و حفظ آن هجرت كبري است... حركت بيروني موضوعيت و مطلوبيت ندارد و آنچه مطلوب است، انجام و حفظ آن حركت دروني است. يعني تو كه از باطل به حق پيوستي و ايمان آوردي و دين پيدا كردي، براي اينكه دينت را حفظ كني، بايد هجرت بيروني را انجام دهي. روايت از پيامبر اكرم(ص) است كه فرمود: «اقم لصلوه وادّالزكوه و اهجر السوء» نماز را به پا دار و زكات را بده و معصيت را ترك كن... بعد مي فرمايد: «واسكن من ارض قومك حيث شئت تكن مهاجراً» حالا كه هجرت دروني كردي برو در همان جايي كه خويشاوندانت هستند سكونت كن! با اين حال تو مهاجري! (كنزالعمال، ج 61، ص595) پس معلوم مي شود اين حركت بيروني، ارزش ذاتي ندارد. آنچه ارزشمند است، همان هجرت دروني و همان سفري است كه انسان از باطل به سوي حق مي كند، و از ضلالت به سوي هدايت مي رود و به حق مي پيوندد. آنچه مهم است ايمان و دلبستگي به خدا است. اين حركت بيروني (هجرت صغري) هم براي حفظ آن هجرت دروني (كبري) است...
روايت ديگر از پيامبر اكرم(ص) است. حضرت فرمود: اگر كسي براي حفظ دينش، يعني براي حفظ آن حركت دروني و هجرت كبرايي كه انجام داده، هجرت صغري كند و از محلي به محل ديگر منتقل شود هر چند اين نقل مكان به اندازه يك وجب از زمين باشد، بهشت براي او واجب مي شود. (بحارالانوار، ج 91، ص13). - سلوك عاشورايي، آيه الله شيخ مجتبي تهران- منزل سوم، ص 55

شاخص هجرت كبري در سلوك عارفان
(اي سالك راه حق) هجرت كبري از اينجا شروع مي شود كه مواظب باشي قلبت به غير خدا وابستگي پيدا نكند. اين مراقبت از دل، خودش يكي از مراتب هجرت كبري است. يعني دلت را كوچ بده و نگذار به سمت غير خدا برود. اگر ديدي دلت به سمت غير خدا مي رود روي گردانش كن و آن را به سوي خدا برگردان. خود اينكه انسان مقيد شود كه از رذايل اخلاقي گريز داشته باشد. اين هم هجرت است. همه اين ها، هجرت دروني است؛ تا برسد به اعضا و جوارح بيروني كه اگر انسان از گناه گريز داشته باشد، اين هم خودش هجرت است. تمام اين ها هجرت في سبيل الله است، بنابراين هجرت صغري مربوط به جسم انسان است و هجرت كبري مربوط به روح و درون انسان است. اين هجرت بيروني است و آن، دروني است. هر دو هم بر يك محور هستند و آن «حفظ دلبستگي به خدا» است... تا آنجا كه مي تواني از نظر دروني خودت را درست كني، تكليفت همان هجرت دروني است؛ اما اگر ديدي محيط بيروني اجازه خودسازي نمي دهد، آنجا ديگر بايد هجرت بيروني كني - سلوك عاشورايي، منزل سوم، آيه الله شيخ مجتبي تهراني، ص63

مصاديق هجرت در سلوك عارفان (سلوك عارفانه)

(بدان اي سالك طريق حق!) اگر در جايي عده اي دارند شرب خمر مي كنند، آنجا نشستن حرام است.
... همين كه ديگري دارد در آنجا معصيت مي كند، تو نبايد آنجا بنشيني. همين برخاستن از مجلس معصيت، هجرت است. در فقه مصاديق زيادي داريم. مثلا «خلوت با اجنبيه» و مصاديق ديگري از اين قبيل كه همه اينها هجرت است... يك وقت خيال نكنيد كه هجرت يعني فرار را بر قرار ترجيح دادن! نخير، هجرت در آن مرحله اي است كه نتواني محيط را عوض كني، آنجا كه نتوانستي محيط آلوده را پاك كني بايد هجرت كني. گاهي اوقات هم بعضي افراد سكوت مي كنند. يعني عملا با سكوت خود، پاي منكر را امضا مي كنند. آنها هم در جهنم هستند. سكوت در مقابل گردن كشي و عصيان و منكري كه مي توان جلوي آن را گرفت، جايز نيست. روايتي از پيغمبر اكرم(ص) است. حضرت فرمود: اگر كسي براي حفظ دينش يعني براي حفظ آن حركت دروني و هجرت كبرايي كه انجام داده، هجرت صغري كند و از محلي به محلي ديگر منتقل شود، هرچند اين نقل مكان به اندازه يك وجب از زمين باشد، بهشت براي او واجب مي شود. (بحار الانوار، ج 19، ص 31)
سلوك عاشورايي، آيه ا... شيخ مجتبي تهراني منزل سوم، ص 06

نشانه هاي هجرت حقيقي سالك

(بدان اي سالك الي الله!) همه كساني كه مدعي دين داري هستند، خودشان را «مهاجر الي الله» (سالك الي الله) مي دانند و مي گويند ما متدين هستيم. اما دين داري آثاري دارد. هجرت داراي نشانه و آثاري است كه انسان مي تواند با اين آثار خودش را شناسايي كند كه آيا واقعاً متدين و مهاجر و مسافر الي الله هست يا خير. با اين نشانه ها مي تواند خودش را بشناسد كه آيا جزء «و من يخرج من بيته مهاجراً الي الله» هست يا خير. اولين و ساده ترين نشانه هجرت و دين داري حقيقي اين است كه انسان ببيند آيا مي تواند براي خدا از امور مادي دنيوي صرف نظر كند يا نه. اين آسان ترين نشانه است!
دومين نشانه هجرت و دين داري حقيقي، از خود گذشتن است. پس اول مال، دوم جان! در آيه شريفه72 سوره انفال: «ان الذين امنوا و هاجروا و جاهدوا باموالهم و انفسهم في سبيل الله» اول «اموال» را مطرح مي كند كه چشم پوشي از آن آسان تر است و بعد «انفس» را مطرح مي كند. چنان چه بخواهيم ببينيم كه آيا دين داريم يا نداريم اول بايد از مالمان در راه خدا بگذريم، اگر ديديم كه مي توانيم از مال بگذريم و اموال را فداي دين كنيم، حالا مي رويم سراغ جانمان. اينجا بايد ببينيم آيا مي توانيم از جانمان بگذريم يا خير؟! ... هر كس كه ادعاي دين داري مي كند، مي تواند خودش را اين گونه محك بزند و مورد آزماش قرار - سلوك عاشورايي، آيه الله شيخ مجتبي تهراني، منزل سوم، ص129

بازيچه نگرفتن دين حق در سيره سالكان الي الله

دين مجموعه اي از اصول و فروع و همان بيان صادره از مقام ربوبي است كه براي هدايت عباد به وسيله رسل ابلاغ مي شود. اين دين چيزي نيست كه انسان آن را سرسري بگيرد... دين حق يكي است. خداوند در سوره انعام آيه 70 مي فرمايد: (اي پيامبر!) كساني كه دين خود را به بازيچه و سرگرمي گرفته و زندگي دنيا فريبشان داده است را رها كن. دين حق كه با فطرت و سازمان وجودي انسان هم سو و هماهنگ است، يك امر ثابت است و بازيچه و شوخي بردار نيست. بايد دين حق را جدي گرفت... نمي تواني دين حق را تحريف كني و صورت آن را هرطور كه بخواهي تغيير دهي. منشأ و علت اين تغيير را هم درآيه اين طور ذكر مي كند... «و غرتهم الحياه الدنيا» چون زندگي دنيا فريبشان داده است. يعني به خاطر هواي نفساني خودشان، با دين مردم بازي مي كنند....چه بسا رويش اديان باطل و تكثر در اديان هم به سبب شوخي گرفتن دين حق است.. دين حق يكي است و تكثر در دين حق راه ندارد و آنچه تكثر دارد دين باطل است... پس اگر با پيروي از هواهاي نفساني، دين حق را جدي نگرفتيد و شوخي گرفتيد، آنجا است كه اديان باطل در جامعه رويش پيدا مي كند. - آيت الله شيخ مجتبي تهراني، سلوك عاشورايي، منزل چهارم، دين و دين داري، ص09

سالك دينش را با دنيا حفظ مي كند نه دنيايش را با دين
(بدان اي عزيز سالك) هر كس نسبت به خودش وظيفه دارد كه دينش را حفظ كند. روايتي از علي(ع) است كه فرمود: «مال را فداي جان و جان را فداي دين كن» يك روايت هم از پيامبراكرم(ص) است كه فرمود: «مال و جانت را فداي دينت كن»... يك روايت ديگر از اميرالمومنين(ع) است كه ايشان فرمودند: «صن دينك بدنياك تربحهما ولاتصن دنياك بدينك فتخسرهما» يعني دينت را به وسيله دنيايت حفظ كن تا در هر دوي آنها سود كني، اما دنيايت را با دينت حفظ نكن كه در هر دوي آنها زيان خواهي ديد. (غررالحكم و دررالكلم، ص130) حضرت در اينجا بحث مجموعه دنيا را مطرح كرده و مي فرمايد دينت را به سبب دنيا حفظ كن، تا سود دنيا و آخرت را ببري، ولي دنبال اين نرو كه دينت را به دنيايت بفروشي. كساني كه دينشان را به دنيايشان فروختند، كساني بودند كه از دين استفاده ابزاري كردند و زيرپوشش دين، براي رسيدن به دنيا تلاش كردند... علي(ع) در روايت ديگري فرمود: «صن الدين بالدنيا ينجيك ولاتصن الدنيا بالدين فترديك» دين را به سبب دنيا حفظ كن تا تو را نجات دهد، اما دنيا را به سبب دين حفظ نكن كه تو را به هلاكت مي كشاند. (همان) در اين روايت لفظ «الدين» آمده و دين را كلي مطرح كرده و نفرموده «دينك» - سلوك عاشورايي، آيه ا... شيخ مجتبي تهراني، منزل چهارم، ص 102

سلوك عارفانه راهكار نجات سالك از شبهات و فتنه هاي زمان
(اي سالك راه حق) در رواياتمان اين طور داريم كه وقتي دلتان تعلق كوچكي به دين الهي پيدا كرد، از خداوند بخواهيد كه اين دلبستگي عمق پيدا كند و يك سنخ مسائل دنيوي سبب نشود كه اين رابطه دروني با خدا قطع شود. از جمله اين روايت از امام صادق (ع) است كه مي فرمايند:«ستصيبكم شبهه فتبقون بلاعلم يري و لاامام هدي»، به زودي شبهاتي به شما مي رسد كه مي خواهد شما را منحرف و گمراه كند، و شما مي مانيد بدون نشانه اي كه راه حق را به شما نشان دهد، يا امامي كه شما را هدايت كند... چون ما دو نوع هدايت داريم، يكي «ارائه طريق» است كه راه را به تو نشان مي دهد، ديگري «ايصال به مطلوب» است كه دستت را مي گيرد و به مقصد مي رساند. مراد از «علم يري» اشاره به ارائه طريق است و منظور از «امام هدي» اشاره به ايصال به مطلوب است، يعني پيشوايي كه به دنبال او حركتي كني. بعد حضرت مي فرمايد:«لاينجو منها الامن دعا بدعاء الغريق» يعني هيچ كس دراين شرايط نجات پيدا نمي كند مگر آن كسي كه با دعاي غريق از خدا درخواست هدايت كند. يعني اين شبهه ها انسان را مانند همان كسي كه درگرداب افتاده و دارد غرق مي شود، سرگردان و مستغرق مي كند. راوي مي گويد:«قلت و كيف دعاء الغريق» يعني عرض كردم دعاي غريق چگونه است؟ حضرت فرمود: اين طور بگو:«يا الله يا رحمان يا رحيم يا مقلب القلوب ثبت قلبي علي دينك» (بحارالانوار، ج 52، ص 148) -سلوك عاشورايي، آيت الله شيخ مجتبي تهراني، منزل چهارم، ص 83

شرط لازم براي تحصيل مقام قرب سالك

اي نفس! بدان كه تو در ظرف يك روز و يك شب، بلكه در يك ساعت و آني، مي تواني كه قرب و خشنودي خداي خود را به دست آوري، به شرط آن كه صدق نيت و خلوص باطن تو را بداند كه غير او را واگذاشته اي و قدم براي ديدار او برداشته اي، همانا او حاضر است و غايب نيست، بيرون است و در پرده و حجاب نيست، پذيرنده است و راننده نيست، رحمت كننده است و زحمت دهنده نيست. آيا نشنيده اي كه خداوند به حضرت عيسي بن مريم(ع) فرمود: اي عيسي! چقدر ديده به راه بدوزم و حسن طلب نشان دهم و با بهترين شكل بندگانم را بخوانم و باز اين مردم برگشت نكنند و به طرف من نيايند؟!... (الكافي، ج 8، ص134) آيا اين حديث قدسي را به ياد نداري كه فرمود: «اگر كساني كه به من پشت كرده اند، بدانند كه چگونه انتظار آنان را دارم و به بازگشت آنها مشتاقم، هر آينه از شوق آمدن به سوي من مي مردند و بند از بندشان جدا مي شد؟! (كشف الاسرار، ج 3، ص 357) و باز در خبر آمده است كه خداي تعالي مي فرمايد: بنده من به حقي كه بر من داري من تو را دوست دارم، تو هم به حقي كه من بر تو دارم، مرا دوست بدار. (ارشادالقلوب ج1، ص 171)... آه، آه از حسرت من! از خسران و زيان من! از افسوس من! واي بر من، پس واي بر من! از آنچه نسبت به ساحت خدا كسر گذاشته ام، و امر خدا را اطاعت ننموده ام، خويش را مسخره ساخته ام و به مسخره كنندگان پيوسته ام. (زمر-56) - المراقبات، آيت الله ميرزا جواد ملكي تبريزي، ج1، ص 16

قرب خدا، همّ و غم سالك (سلوك عارفانه)

(اي عزيز سالك!) اين زندگي دنيايي به منزله سرمايه اي است كه خداوند به او عنايت نموده كه با آن به تجارت بپردازد و اگر مي بيند كه با اين سرمايه، نفيس ترين متاع ها را مي تواند تهيه كند، در اين زمينه سهل انگاري ننموده و بداند كه در عالم وجود حتي در وهم، موجودي سودمندتر و نفيس تر و كامل تر و زيباتر و شريف تر و بخشنده تر از ذات ذوالجلال نيست، بلكه هيچ نفع و نفاست و جمال و بهاء و شرف وجود و بلكه وجودي جز به او و در او و از او نيست، لذا عاقل، هيچ مطلوبي جز حضرت حق، براي خود اختيار نكند و هر چه غير اوست، اگر هم از جهتي مطلوب آدمي باشد، باز مطلوبيتش از ناحيه اوست. وجود عاقل اين معنا را دانست و در طلب و جست و چون او برآمد، غير او را ترك خواهد گفت و هم و همتش را هيچگاه در پي چيزي غير از او صرف نخواهد كرد و در پي كسب رضاي او بر خواهد آمد كه «قل الله ثم ذرهم» بگو خدا، سپس هر چه غير از اوست واگذار. (انعام- 91) و ديگر عمر را در طلب چيزي غير از او به هدر نخواهد داد و در پي مشتهيات نفساني و امور معاش نخواهد بود... چنانكه نسبت به بعضي از حالات حضرت اميرالمؤمنين(ع) روايت شده است، و در حديث معراج بدان اشاره شده كه خداوند مي فرمايد: «ولاستغرقن عقله بمعرفتي ولا قومن له مقام عقله» و عقل او را غرق در معرفت خود گردانم و خود به جاي عقلش مي نشينم. (الوافي، ج 26، ص 148)(1) 1- اسرارالصلوه ، ميرزا جواد ملكي تبريزي، ص 470

راهكارهاي عبادي قرب الهي در سلوك عارفان

مرحوم آيت الله ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي(ره) چند دستورالعمل عبادي را براي رسيدن به قرب الهي و نيز نجات از دسيسه هاي شيطاني توصيه كرده اند. اين عارف پارسا به قرائت ذكر يونسيه، سوره قدر و اهتمام به بهره مندي از روز جمعه را در رسيدن به قرب الهي مؤثر دانسته اند.
¤ فضيلت ساعت آخر روز جمعه
روز جمعه گر چه تمام ساعت و لحظه هاي آن شريف و گرانبها و نوراني است، ولي در اين روز ساعتي هست كه از همه ساعات اين روز افضل و برتر است و دعا در آن ساعت مورد قبول واقع مي شود و بنابر آنچه از اخبار به دست مي آيد و از بعضي از بزرگاني كه در اين گونه موارد مورد وثوق اينجانب بوده اند به من رسيده، آخرين ساعات روز جمع كه وقت خواندن دعاي سمات است مي باشد.
¤ ذكر يونسيه
از يكي مشايخ بزرگوار خود كه حكيم عارف و معلم خير و طبيب كاملي بسان او نديده ام، سؤال كردم كدامين عمل از اعمال جوارح را شما در تأثر قلب كارسازتر يافته ايد، فرمود: سجده طولاني در شب كه يك ساعت و يا لااقل سه ربع ساعت به درازا كشد و در آن گفته شود: «لااله الا انت سبحانك اني كنت من الظالمين» در تلاوت اين آيه، انسان به بودن خود در زندان طبيعت و گرفتار بودنش در دام اخلاق زشت و منزه بودن حضرت ذوالجلال از هر ظلم و ستمي نسبت به بندگان گواهي مي دهد و ظلم و ستم خود را بر خود و افكندن خويشتن را در اين مهلكه عظيم در نظر مي آورد.
¤ صد مرتبه سوره قدر
صد مرتبه قرائت سوره قدر در شب و عصر جمعه، هيچ عملي از اعمال مستحبه را نديدم كه به اندازه اين سه تأثير داشته باشد- خبرگزاري حوزه

طريقه راهيابي سالك به مراتب بالاي قرب الهي
(اي طالب مقام قرب) قاري قرآن نبايد هيچ حول و قوه اي براي خود ببيند و از نگاه به خويشتن به ديده رضا و خوش بيني بر حذر باشد و هرگز اعمال و كردارش، موجب اعجاب و خودپسندي او نگردد و آنگاه كه ذكري از صالحان و مقربان مي شود، مبادا خود را در زمره آنها بداند، بلكه آرزو كند كه خداوند به فضل و عنايت خويش، او را در زمره آنها درآورد و مشتاق لقاي آنها باشد و هرگاه آيه اي تلاوت كند كه در مذمت و تهديد معصيت كاران است، خويشتن را مخاطب آن آيه به حساب آورده و منتظر وقوع آن عذاب، بر خويشتن باشد. اين همان مطلبي است كه حضرت اميرالمومنين(ع) در وصف متقين و پرهيزكاران بيان مي دارد و مي فرمايد: هرگاه به آيه اي مي رسند كه ترس از خدا در آن باشد، گوش دل به آن مي سپارند و گويا صداي برهم خوردن شعله هاي آتش در گوششان طنين افكن است.(نهج البلاغه، خطبه 193) پس آن كسي كه در حال قرب و نزديكي، خود را دور ببيند، ذات اقدس حق بر او لطف نموده و او را خائف و بيمناك سازد و بدين وسيله به درجه بالاتري از قرب و نزديكي دست مي يابد و آن كس كه در بعد و دوري از خداوند، خود را نزديك به او تصور نمايد، همين امنيت خاطر، سبب فريب او گشته و او را دورتر مي سازد. - اسرارالصلوه ، آيت الله ميرزا جواد ملكي تبريزي، ص 336

حصن توحيد و ولايت سالك
(اي پناه آورنده به حضرت دوست) حصن و قلعه و دژ الهي، كلمه طيبه «لااله الا الله» و ولايت اولياء اوست، چنان كه در اخبار آمده است كه «لااله الا الله حصني» (بحارالانوار، ج 3، ص 7) و «ولايه علي بن ابي طالب حصني» (عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 136) و كسي واقعا متحصن به «لااله الا الله» شده است كه معبودي به غير از ذات اقدس حق، براي او نباشد و متحصن به ولايت اميرالمؤمنين(ع) كسي است كه قدم، جاي قدم آن مولي بگذارد، و در تمام حركات و سكنات خود، به آن بزرگوار اقتدا كند. اما كسي كه هواي نفسش را به خدايي گرفته و مشايع و پيرو دشمنان خدا و اميرالمؤمنين(ع) گرديده و از سنت آنها پيروي مي كند، چنين كسي را اگر متحصن به حصن شيطان و در آمده در قلعه و دژ ابليس بدانيم، سزاوارتر است از اين كه او را در زمره متحصنين به «حصن الله» به حساب آوريم - اسرار الصلوه ، آيت الله ميرزا جواد ملكي تبريزي، ص 325

لزوم تصحيح دين سالك و پايداري برآن
حضرت عبدالعظيم حسني(ع) مي فرمايد: بر امام علي النقي(ع) وارد شدم، وقتي نگاه حضرت به من افتاد فرمود: خوش آمدي! تو حقيقتاً از دوستان ما و پيوسته به ما هستي. من به حضرت گفتم يابن رسول الله! مي خواهم دين خود را به شما عرضه كنم؛ اگر دينم مورد پسند شما بود، پاي آن مي ايستم تا جايي كه خدا را ملاقات كنم... حضرت هادي(ع) به حضرت عبدالعظيم حسني مي فرمايند مطلبت را بگو و دينت را عرضه كن! حضرت عبدالعظيم اول راجع به خداوند و بحث وحدانيت و خصوصيات آن، دوم، شهادت به رسالت پيامبر اكرم(ص) و خاتميت آن حضرت، سوم هم درخصوص امامت ائمه اطهار(ره) گواهي مي دهد و نام امامان را مي آورد تا اينكه به نام مبارك امام هادي(ع) مي رسد... امام هادي(ع) به من فرمودند كه بعد از من پسرم امام حسن عسكري(ع) و بعد از ايشان پسرش امام زمان(عج) هستند كه از نظرها غايبند، و جايز نيست ايشان را با نام اصلي شان ياد كنيد، تا اينكه از پرده غيبت خارج شوند و زمين را سرشار از قسط و عدل نمايند، همان گونه كه مملو از ظلم و جور شده باشد. بعد حضرت عبدالعظيم مي فرمايد من به امامت امام عسكري(ع) و امام زمان(عج) هم اقرار كردم. چهارمين چيزي كه حضرت عبدالعظيم گواهي مي دهد اين است كه دوستان ائمه اطهار(ع) دوستان خدا و سرپيچي از فرمانشان، سرپيچي از فرمان خداست. اين همان مسئله تولي و تبري است. پنجم هم به حقانيت مسئله معراج ونشئه برزخ و حقانيت نشئه آخرت و معاد گواهي مي دهد. حضرت عبدالعظيم در اين مرحله بعد از ذكر اصول و مباني دين به ذكر فروع دين پرداخته و بعد از ولايت، نماز و زكات و روزه و حج و جهاد و امر معروف و نهي از منكر را ذكر مي فرمايد. امام هادي(ع) به حضرت عبدالعظيم مي فرمايد: به خدا قسم اين همان ديني است كه خدا براي بندگانش انتخاب كرده است. بعد هم فرمودند پاي اين ديني كه انتخاب كرده اي بايست، و بعد هم دعا كردند و از خدا خواستند كه حضرت عبدالعظيم را در ديني كه انتخاب كرده ثابت قدم و پايدار بدارد - سلوك عاشورايي، آيت الله شيخ مجتبي تهراني، منزل چهارم، ص79

ضرورت پرهيز سالك از اتلاف وقت
(اي سالك عزيز!) بر عاقل آنگاه كه دريافت، مدت عمرش به منزله سرمايه اي بس گرانبهاست به گونه اي كه با هر نفس آن مي تواند منافع عظيم و ممالك فراوان، بلكه سلطنتي الهي براي خود فراهم كند، واجب است كه از اتلاف وقت، بدون كسب فايده اي به شدت بخل ورزد و از اينكه به جاي اين همه سود، عمر خود را وسيله اي براي كسب شقاوت دائمي و خلود در عذاب الهي گرداند، به شدت برحذر باشد. و سزاوار است كه بر آن چه از عمرش گذشته بينديشد و ببيند آن مقدار از عمر را كه از كف داده، با همه لذات و خوشي ها و درد و رنج هايش، سپري شده و نه از آن لذت ها بالفعل خبري هست و نه از آن درد و رنج ها اثري، بلكه آن چه باقي مانده، تبعات اعمال ناپسند و اجر و پاداش كارهاي نيك اوست. از اين گذشته آن چه از عمر باقي مانده، نمي توان بدان اعتماد نمود، چه بسا صبحي كه آدمي آن را به شب نرساند و چه بسا شبي كه عمر آدمي به آخر مي رسد با اين كه هنوز شب به آخر نرسيده، پس كجا انسان عاقل با تكيه بر چنين امر مبهم و ناپيدايي كه نه وجودش حتمي است و در صورت وجود، زوالش زودرس، از يك امر قطعي كه مرگ باشد و يك امر دائمي كه حيات اخروي اوست، درمي گذرد؟! - اسرار الصلوه ، آيت الله ميرزا جواد ملكي تبريزي، ص 131

مراتب انابه در سلوك عارفان
(بدان اي سالك طريق حق) انابه رجوع به حق و توبه بازگشت از مخالفت به موافقت است. مرتبه انابه بالاتر از مرتبه توبه است. سالك در توبه رواز معصيت برمي گرداند، در انابه رو به حق دارد. جمله «واسلمواله» مكمل معني انابه است (در آيه شريفه: وانيبوا الي ربكم واسلمواله- زمر، 53) انابه كامل وقتي است كه دل تسليم امر حق گردد. منيب به چند نظر به حق رو مي كند، يكي جهت اصلاح حال است. يكي از نظر وفاي به عهد است. يكي هم حال او را به طرف حق مي كشاند. آنجا كه حال زمينه انابه را فراهم مي كند، دل در مقام تسليم امر حق است. به همين جهت «اسلموا» بعد از «انيبوا» قرار گرفته است.
1- آنجا كه منيب رجوعش به حق براي اصلاح حال است، وقتي انابه تحقق يافت منيب از خرابكاري ها، و لغزش ها، و معاصي دست برمي دارد، از حال بد قبلي متأثر و پيوسته درصدد جبران اعمال خلاف قبل مي باشد.
2- آنجا كه منيب رجوعش به حق از نظر وفاي به عهد است، برمي آيد با ترك معاصي و تزكيه قبلي صفايي در او ايجاد شده چه تا دل پاك نگردد و آلودگي ها برطرف نشود، منيب در مقام وفاي به عهد نيست، علامت حصول و وجود صفا كه منيب را به مقام وفاء مي كشانيده يكي اين است كه منيب استهانت اهل غفلت را ترك كرده است. ديگر اينكه عللي كه موجب خرابكاري و فساد اعمال او بوده، همه بر او مكشوف شده و ديگر در ارتكاب معاصي براي او لذتي نيست.
3- آنجا كه منيب را حال به طرف حق مي كشاند حالش چنان است كه از عمل خود به كلي مأيوس است. اضطراب و اضطراري در وجود اوست. آرام و قرار ندارد، بي اختيار دل او متوجه حق است. در اين حال بايد بداند كه از لطف خاص حق عزاسمه برخوردار است.
اين سه مرحله اي كه براي انابه عنوان گرديد مرحله اول آن... همان توبه است. آنچه شرط قبولي توبه بود عينا همان شرط قبولي و صحت انابه قرار مي گيرد. مرحله دوم از توبه بالاتر است چه تائب به وفاي به عهد نظر نداشت... مرحله سوم كه عالي ترين مراحل انابه است افق ديد منيب در اين مرحله بيشتر شده او مي بيند عمل هر چه باشد كاري از پيش نمي برد عنايت حق سبب اصلاح حال مي شود. كار منحصرا به دست حق متعال است اراده او شرط انجام هر امري است تا او اراده نفرمايد كاري صورت نمي گيرد - مقامات معنوي، محسن بينا، ج 1، ص 54

اصلاح دل مهم ترين كار سالك الي الله
اي نفس! به «علم اليقين» بدان كه تا باطن خود را اصلاح نكرده اي، قادر به اصلاح ظاهر خود نتواني شد، زيرا جريان اعمال از چشمه دل است و از دل جز كردار صالح برون نيايد و از دل تباه و فاسد جز كار تباه و عمل فاسد ناشي نشود، پس عمده كار و مهمترين كردار، اصلاح دل است و دل از خاطره ها و ملكات پيشين اثر مي گيرد و خواطر از ملكات و مزاج و از آنچه به حواس محسوس مي شود، ناشي مي گردد و اگر كسي قادر به اين كار نشود، او را چاره و درماني نيست، جز آنكه به درگاه لطف و كرم خداوندگار لطيف و كريم و پروردگار عطوف و رحيم، پناه برد و از او توفيق بخواهد و تاييد بطلبد - المراقبات، آيه ا... ميرزا جواد ملكي تبريزي، ج 1، ص 18

مفهوم توفيق و خذلان در سلوك عارفان
(سالك) بايد توجه داشته باشد كه هر حركتي كه از روي اختيار از او سر بزند، در روح و حقيقت و قلبش اثري به جاي خواهد گذاشت، حال يا آن اثر سبب تقرب او به خدا و روحانيات مي شود و يا اين كه باعث بعد و دوري او از جوار حق تعالي مي گردد. اين امر حتي در مباحات هم هست و هر اثري كه در روح و قلب آدمي پديد مي آيد به منزله قدمي است كه انسان در حركت به سوي بهشت يا دوزخ برمي دارد و از حكمت الهي است كه براي هر عملي كه از انسان سر مي زند و در قرب به خدا و بعد از او، در دل اثري مي گذارد، تاثيري در «توفيق» و «خذلان» قرار داده شده است. عمل خير، قلب را آماده و مستعد براي انجام اعمال خير ديگر مي كند و اين حالت را «توفيق» مي گويند و عمل شر، قلب را مستعد و آماده براي انجام كارهاي شر ديگر مي سازد و زمينه انجام گناه ديگري را فراهم مي نمايد و اين حالت را «خذلان» ناميده اند. هرگاه كه توفيق رفيق انسان شد ملائكه اي كه بر انسان گمارده شده اند كه نيكي ها را به او الهام كنند، بر شياطيني كه در صدد وسوسه و از راه به در كردن او هستند غلبه مي كنند و اگر بر اثر كارهاي ناپسند، انسان دچار «خذلان» شد، آن شياطين بر ملائكه غالب مي آيند.( اسرارالصلوه ، آيه ا... ميرزاجواد ملكي تبريزي، ص 993) پس زنهار، زنهار از اينكه در تمام حالات خود، گرفتار غفلت باشي، چه در چنين حال از حيوانات و چهارپايان و از پست ترين مردم، پست تر و گمراه تر خواهي بود.( المراقبات، آيه ا... ميرزاجواد ملكي تبريزي، ج 1، ص 81)

مرحله انتقام الهي از سالك
بدان اي عزيز سالك!) آنچه از رفتار ذات اقدس حق با بندگانش درجميع ازمنه و احوال دانسته مي شود، اين است كه سنت و رويه او با بندگانش بدين گونه است، كه ابتدا با بردباري و كرم و احسان و انعام و فضل و بخشش با آنها روبه رو مي شود. قبل از آفرينش و پس از خلقت، نعمت هاي بي شماري بر آنها ارزاني مي دارد و گناهانشان را ناديده مي انگارد و از خطاها درمي گذرد و به خاطر معصيت و نافرماني آنها، نعمت هايش را از آنها دريغ نمي دارد و با آنها به رفق و مدارا و مهرباني و بزرگواري معامله مي كند. هر چه آنها از او كناره بگيرند او آنها را به خود مي خواند و هر چه آنها پشت به او نمايند او رو به سوي آنها مي كند، تا آنجا كه ديگر عناد و انكارشان از حد بگذرد، به گونه اي كه حكمت الهي تنبيه و آنها را اقتضا كند، دراين هنگام است كه سلطان جلال و قهر حضرت حق ظاهر مي شود، قهري كه هيچ چيز را ياراي مقاومت در مقابل آن نيست. لطف حق با تو مداراها كند چون كه از حد بگذرد رسوا كند و با عدل خود، آنها را بازخواست نمايد و به خاطر كارهاي زشت و گناهانشان، آنها را رسوا سازد و به شديدترين وجه از آنها انتقام گيرد. - اسرار الصلوه ، آيه ا... ميرزا جواد ملكي تبريزي، ص 165

عوامل بي تفاوتي سالك نسبت به تحصيل سعادت اخروي
(اي طالب سعادت ابدي!) چگونه مي شود كه آدمي در كسب خيرات زودگذر و سعادات دنيوي تا حدي كه در توان دارد، كوشش مي كند و هرچه بيشتر بدان دست مي يابد، شوق و حرصش در تحصيل آنها بيشتر مي شود و «هل من مزيد»(ق-30) مي گويد؟ ولي نسبت به خيرات و سعادات اخروي بي تفاوت بوده و با اين كه با كار اندك مي تواند به بسياري از آنها دست يابد، از تحصيل آنها سر باز مي زند؟! به عقيده من اين مسئله، ثمره اجتماع چند امر است: يكي ضعف ايمان به آخرت، و ديگري عدم اطمينان بنده به قبولي اعمال و سالم ماندن آنها از آفات، تا هنگامي كه روز مزد و پاداش فرا رسد؛ و سوم الفت قلب و نفس آدمي به اين دنيا و لذات آن و عشق به شهوات و زينت هاي آن و همين عشق و دلبستگي است كه عاقل را از تعقل در عواقب امور باز مي دارد. - اسرارالصلوه ، آيت الله ميرزاجواد ملكي تبريزي، ص 157

گندم از گندم برويد، جو ز جو (اي سالك الي الله!) كاش مي دانستم چه باعث شده كه ما در حماقت كسي كه جو كاشته و اميد برداشت گندم را دارد، شك نمي كنيم. ولي خود انتظار داريم كه از بذر نفاق، محصول ايمان و اخلاص بگيريم و حال آن كه خداي متعال مي فرمايد: «ليس للانسان الا ما سعي، و ان سعيه سوف يري» براي انسان، بهره اي جز سعي و كوشش او نيست، و حاصل تلاش او به زودي ديده مي شود. (نجم-39) - اسرارالصلوه ، ميرزا جواد ملكي تبريزي، ص 247

مراتب سلوك عارفان
(بدان اي سالك راه خدا!) فرموده اند: «حسنات الابرار سيئات المقربين» عباداتي كه ابرار انجام مي دهند، آن عبادات از نظر مقربين سيئه و گناه است. چطور مي شود حسنه صورت سيئه به خود مي گيرد، با اينكه حسنه عمل خوب و سيئه عمل بد است؟ اين موضوع روي حالات و درجات سالكين فرق مي كند. در يك جا سالك مقام بار را دارد در يك جا مقام مقرب. مقام مقرب عالي تر از مقام بار است. بار در فكر، نظر، خلوص، صفا و ايثار ترقي مي كند، به مقام مقرب مي رسد. مقرب افق ديدش وسيع و نظرش دقيق تر است. مقرب مي بيند آنچه را كه بار نمي تواند ببيند. او ادراك مي كند مطالبي را كه بار از ادراك آن عاجز است. تحمل منويات مقرب براي بار مشكل و عمليات او از نظر بار غيرصحيح است. بار مقرب را مطرود و مقرب در اعمال بار را متهم مي سازد. اتهام مقرب براي از پيش برداشتن موانع راه است و براي بيدار كردن و توجه دادن اوست به حقايقي عالي تر ولي با رجون نيت و غرض مقرب را درك نمي كند و بر طرز فكر او آشنا نيست، گفته هاي او را حمل بر غرض مي نمايد و او را نسبت به خود دشمن مي پندارد. بار هميشه نسبت به مقرب معترض ولي مقرب اعتراضي نسبت به بار ندارد و او را از روي نظر خيرخواهي در اعمال و احوال متهم مي كند- مقامات معنوي، محسن بينا، ج1، ص65

ضوابط تفكر به سلوك عارفان

(بدان اي سالك طريق حق!) در معاوني اعمال و احوال، مجال فكر زياد و ميدان تاخت و تاز آن بي نهايت وسيع است. عاملي كه به عملي مي پردازد و صاحب حال كه واجد حالي مي شود دو محرك و مسبب دارند، منظور و مقصود دارند، در عمل و حالشان اثر و نتيجه هست. عمل و حال آنها ممكن است مقبول و ممكن است غير مقبول باشد. بجا يا بي جا باشد. در اول يا وسط، يا آخر سلوك باشد. همه اينها موضوعاتي هستند كه فكر در آنها راه دارد، مي تواند در آنها سير كند، نظر بدهد و نظر بگيرد، خطا و صواب حال و عمل را تشخيص دهد و روي محرك، مقصود و منظور و اعمال و احوال نظر كند. در چه وقت فكر مي تواند در تمام اين مراحل سير كند و نظر صحيح بدهد، آن وقت كه آزاد باشد و متفكر از قيد اسارت نفس رسته باشد. شخصي كه گرفتار نفس باشد فكر او هم به هواي نفس گرفتار است. نفساني فكرش نفساني و روحاني فكرش روحاني است. فكر پست و مقيد و مشوب به هوا هيچ گاه نمي تواند به مراحل عاليه از كمال صعود كند، از آنجا خبر بگيرد و خبر بدهد و نسبت به مراتب اعمال و احوال افراد اظهارنظر كند. آنجا كه تجليات پرده از روي احوال و اعمال نفس برمي دارد سالك به نور تجلي روشن مي شود، مي فهمد سير در راه حق به چه كيفيت است و چگونه حق متعال بندگان خود را تربيت مي كند. اينجا سالك به سبب همان نور به نفس خود محيط و به ساير نفوس نيز احاطه پيدا مي كند. بالنتيجه به مراتب اعمال و احوال آنها آشنا مي گردد. در حقيقت در اين مرتبه فكر سالك نيست كه اين مراحل را زير نظر مي گيرد، نور بصيرت حق است كه براي سالك وضع حال و عمل افراد و اشخاص را روشن مي سازد. - مقامات معنوي، محسن بينا، ج 1، ص 60

رياضت نفس در سلوك عارفان
(بدان اي عزيز سالك!) رياضت منع كردن نفس حيواني است از پيروي شهوت و غضب و آنچه متعلق به اين دو قوه است، و منع كردن نفس ناطقه است از متابعت قواي حيوانيه يعني رذائل اخلاقي، و اعمال حيواني، تعريف جامع آن تبديل كردن حال مذموم است به حال محمود. تقويت جسم چون تبديل حال مذموم است به حال محمود. از اين جهت به آن اعمال و افعالي هم كه موجب تقويت جسم است رياضت گفته مي شود. تعريفي كه خواجه (عبدالله انصاري) براي رياضت نموده غير از معاني فوق است. او مي گويد: «تمرين دادن نفس براي قبولي صدق رياضت است.» تعريفي كه خواجه براي رياضت دارد، تعريفي است كه با حال عشاق تطبيق مي كند چه فقط اين عده هستند كه براي قبولي صدق به رياضت و مجاهده برمي خيزند. در مراحل سلوك رياضت و جهاد با نفس براي رسيدن به صدق است، تا صدق نفس را برساند به جايي كه تسليم خواست حق شود... تا سالك رياضت و مجاهده نداشته باشد به كمال نمي رسد. رياضت در تمام مراحل و موارد براي سالك لازم است. خداوند متعال اراده فرموده است كه نفوس به كمال برسند، اما اين كمال بدون رياضت فراهم نمي شود. آيه شريفه 69 سوره عنكبوت «والذين جاهدوافينالنهدينهم سبلنا» كساني كه در راه ما كوشش و مجاهده مي كنند، ما راه را به آنها نشان مي دهيم، مؤيد اين نظر است. رياضت و مجاهدات در مراحل سلوك برحسب درجات افراد مختلف است. رياضاتي كه در بدايات هست غير رياضاتي است كه در نهايات هست. عامه، خاصه و خاصه الخاصه هر يك رياضاتي مخصوص به خود دارند - مقامات معنوي، محسن بينا، ج1، ص85

فرار سالك به سوي خدا

(بدان اي عزيز سالك!) فرار مقابل قرار است. فرار حركت و قرار سكون است. سالك تا مادامي كه به مطلوب و مقصود خويش نرسيده در سير و حركت است. اگر در اين سير به جايي ساكن يا به مقامي متمايل گردد، به همان مقام و به همان جا ساكن شده است. سير سالك سير الي الله و مقصد او مقام شامخ توحيد است و اگر او در اين راه سريعا قدم بردارد، سريعا رو به خدا رفته است، و اگر متوقف گردد در مقابل دشمن (نفس) قرار را بر فرار ترجيح داده است. در عوالم نفس خطرها بسيار و لغزش ها بي شمار و راهزنان در هر مقام در كمين هستند. بايد متوجه بود از آنها گريخت و رو به حق فرار كرد...
ما در هر كجا با خطر روبرو شويم از آن مي گريزيم. احساس خطر ما را به گريز وامي دارد. فرار به سوي خدا هم براي سالك در وقتي است كه او احساس خطر كند، دشمن باطني خويش را بشناسد. راهزنان ظاهر را در هر لباس و در هر مقامي هستند بداند كيانند. تا براي او اين معرفت حاصل نگردد، فرار به معني واقعي صورت نمي پذيرد. اگر سالك از منازل مخوف بين راه آگاهي حاصل كرد، موانع را تشخيص داد، دشمن ظاهر و باطن خويش را شناخت سير او سهل مي شود و به آساني راه را طي مي كند. «ففروا الي الله اني لكم منه نذير مبين» به حق رو آوريد و به سوي او فرار كنيد من براي شما از طرف او رسولي هستم كه شما را نسبت به وضعي كه داريد آگاه مي كنم و از آن مي ترسانم. (الذاريات- 50) ¤ مقامات معنوي، محسن بنيا، ج 1، ص 82

ضرورت اصلاح زبان سالك
(عزيز سالك بايد) در همه خيرات جدي (و كوشش) داشته باشد و مخصوصا اهتمامي در تاديب زبان مباركش نمايد كه هيچ يك از اعضا به درجه آن «لازم الرعايه و صعب التاديب و العلاج» (مراقبتش لازم و تاديب و درمانش مشكل) نيست. خلاصه امر آن به درجه اي مشكل است و رعايت آن خطير (و بزرگ) و آفات آن خطرناك است كه با اينكه قطعا شرافت حقيقت كلام بر «صمت» و «سكوت» مسلم است، اطباي روحاني يعني انبياء و اوليا و حكما مطلق سكوت را ترجيح داده اند و فرموده اند: «ان كان كلامك من فضه فسكوتك من ذهب» اگر سخنت ارزش نقره را داشته باشد. سكوتت ارزش طلا را دارد. (ديوان امام علي(ع)، ص 69)، بالجمله (سالك) بايد اين را بداند كه تاثير و مدخليت زبان اختصاص به بعضي از موجودات ندارد، بلكه از واجب تعالي - جل جلاله - گرفته تا آخر درجه ممكنات، به تصديق و تكذيب و بدگويي و ثنا، راه دارد و خلاصه به دو كلمه، گوينده را از «اعلي درجه عليين» به «اسفل الدركات» و از «اسفل الدركات» به «اعلي عليين» مي برد. به يك كلمه ناسزا كه مي گويد، خود را كافر و نجس و به عذاب خالد (و دائم) مبتلا مي كند و در درجات فسق به يك كلمه، چند گناه كبيره از قبيل افترا و غيبت و شماتت مومن و قتل هزاران نفوس از اوليا، و ريا و كبر و تزكيه نفس و غير اين ها ممكن است مرتكب شود و عمل زبان ابدا مومنه و زحمتي ندارد و مخصوصا آفاتش خيلي باريك و دقيق و تشخيص آنها براي بزرگان، محل اعتنا و تامل است. اين است كه روايت شده است كه «حضرت سيد انبياء (محمد(ص)) با انبياي ثلاثه اجتماع كرده و هر يك چيزي فرمودند به اين عنوان كه «هركس فلان عمل را بكند به كتاب من عمل نموده است» آن حضرت فرمودند: «هركس زبانش را اصلاح نمايد، به تمام قرآن عمل كرده است!» اين فقره در پيش علماي اخلاق از كلمات معجز نشان حضرت محسوب مي شود - رساله لقاءا...، ميرزا جواد ملكي تبريزي، ص 116

شاخص هاي تذكر سالك الي الله

سه چيز اساس و پايه تذكر است و از آن سه ، سالك به تذكر مي رسد:
1-اتعاظ از مواعظ 2-مستبصر شدن از عبر 3-بهره مند شدن از ثمرات فكر سالك پندي مي شنود متعظ مي شود. اتفاقي مي افتد عبرت مي گيرد. فكر مي كند از فكر بهره مي گيرد. اين هر سه موجب مي شوند كه او به ياد حق افتد و به حق برسد.
سالك وقتي از وعظ واعظ متعظ مي گردد كه بداند واعظ اهل عمل است. اگر سالك به عيوب واعظ واقف باشد پند و اندرز واعظ در او اثري نخواهد كرد. علاوه بر اينكه واعظ بايد اهل عمل باشد متعظ هم بايد قابل باشد... شنونده اگر به وعد و وعيد حق عزّاسمه معتقد نباشد پند و اندرز در او اثري نخواهد كرد. او بايد معتقد باشد خود را محتاج به وعظ بداند و قابل آن باشد تا متعظ شود.
عبر جمع عبرت است استبصار از عبر بصيرت يافتن به سبب عبرت است. سالك مراقب به حال ديگران نظرافكنده از گرفتاري ها، ناكامي ها، انحراف ها، سختي ها، غفلت ها، پيش آمدها، پند گرفته، به حق رو مي كند، متوجه حال خود مي شود. اين توجه از بصيرتي است كه از عبرت براي او حاصل شده است، بديهي است حصول بصيرت هم منوط به وجود عقل و نور حكمت است آنكه از عقل و حكمت بهره مند است متعظ شده و پند مي پذيرد. فكر يا فكرت به كلمه طيبه و يا به شجره طيبه تشبيه شود.(ابراهيم-24) فكر چون شجره طيبه اصلش در ضمير ثابت، شاخه و فرعش تا به مقام اعلي و ملكوت اشيا كشيده شده حدود سيرش وسيع و محل دوران آن نامحدود است... بهره مند شدن از ثمرات فكر در وقتي است كه خواب و خور كم، علقه و علاقه منقطع، امل و آرزو تمام، دل به عزلت متمايل باشد و با قطع علائق زمينه استضائه از آيات شريفه قرآن براي سالك فراهم باشد - مقامات معنوي، محسن بينا، ج1، ص 76

انسان دل‌شكسته ميزبان الهي است‏

دو راه براي ارتباط با خدا هست؛ يك راه براي مقربان است كه در اثر طي طريق و سير و سلوك بالا مي‌روند و به مقام قرب الهي مي‌رسند كه اين راه انبياء و اولياء است، يكي هم راه دل شكسته است. تفاوت اين دو راه هم اين است كه يا انسان ميهمان خدا مي‌شود، يا ميزبان خدا. آنها كه حج انجام مي‌دهند، يا روزي مي‌گيرند، اعم از حج واجب و مستحب؛ اينها جزء ضيوف‌الرحمان‌اند، ميهمانان الهي‌اند يا نمازي مي‌خوانند براساس «الصلاه معراج المومن». اينها جزء ميهمانان الهي‌اند. حالا گاهي به صورت حج و عمره در حرمين شريفين است، گاهي به صورت انجام وظايف ماه مبارك رمضان است كه مي‌گويند: شهرالله، ماه ضيافه الله است و مانند آن؛ گاهي هم از راه ديگر. ولي يك وقت انسان توفيق آن كارها را ندارد، اما يك قلب شكسته‌اي دارد؛ يعني نياز دارد به وسيله‌اي كه نياز او را برطرف بكند. ولي «كالجبل الراسخ» است كه «لاتحركه العواصف». اصلاً به غير خدا اعتمادي ندارد. همه اينها را وسايل مي‌داند. گاهي وسيله كارآمد هست، گاهي وسيله كارآمد نيست. اين راه دوم براساس «انا عند المنكسره قلوبهم»، انسان دل شكسته ميهماندار خداست و ميزبان الهي است. انسان مي‌تواند به فيض خدا، وجه خدا، لطف خدا، رحمت واسعه خدا و ثواب خدا، عنايت خدا- اينها اوصاف فعليه خداي سبحان است- برسد، ميهمان اينها بشود يا ميزبان اينها بشود. مطلب بعد آن است كه گاهي گفته مي‌شود سير و سلوك، رفتن به طرف خدا و... اين تعبيرات فراوان هست. درست هم هست؛ هم در قرآن و هم در روايات هست، اما وقتي بازنگري كنيد، بررسي كنيد و به آيات ديگر مراجعه مي‌كنيد، مي‌بينيد معناي رفتن به طرف خدا، سير و سلوك، طريق الي الله، صراط مستقيم، سبيل الله، اينها يك معناي خاص خودش را دارد. اگر فرمود: «اينما تولوا فثم وجه الله»، هر جا و هر سمت رو كنيد، آن خداست پس به درون تان هم رو كنيد، آن خداست. در آنجا خدا را مي بينيد. يك راه اقليمي و فيزيكي و آسماني و زميني نيست كه انسان اين راه را طي كند كه به اين طرف برود.
حزن دائمي سالك
(سالكان كوي حضرت دوست) حزن دائم از اين جهت در دلشان جاي گير شود كه مبادا از رسيدن به مقامات عاليه محروم بمانند، زيرا مادامي كه در دنيا هستند، راه ترقي براي آنان باز است و از مقامات معرفت و قرب، به هر درجه از حال كه براي ايشان دست دهد، باز فوق آن متصور است. بلي از مختصات حضرت ولايت پناه (علي«ع») است كه فرمودند: «لوكشف الغطاء ما ازددت يقينا» اگر همه حجاب هاي ملك و ملكوت و ظلماني و نوراني برداشته شود، بر يقين من چيزي زياده نخواهد شد.(1) و اين حزن سالك بايد دائمي باشد، حزن در دل، و بشر (خوش رويي) در روي، حزن در باطن و بشر در ظاهر بايد داشته باشد.(2) 1- المحجه البيضاء، ج 4، ص 203 2- رساله لقاءالله، ميرزا جواد ملكي تبريزي، ص 115

حزن عارضي در سلوك عارفان

(بدان اي سالك طريق حق!) موحدين، اولياي خدا، عرفاي كامل چون از شر نفس رسته به حق رسيده اند، از طرف خود آسوده اند. حزن، تشويش، طلب، حالت انتظار ندارند، چيزي كه موجب حزن باشد در وجود آنها نيست اما چون با خلق در تماس هستند ممكن است اعمال و گفتار ديگران آنها را محزون و متحزن سازد. مشي غلط، عمل خلاف، غصب حق، حكم باطل، حرف بيجا، گفتار ناصواب، تصور واهي، شخص را در هر مقامي كه باشد اگر قادر بر دفع آن نباشد محزون و متأثر خواهد كرد. علي(ع) در خطبه 208 نهج البلاغه مي فرمايد: «چشم خاشاك رفته ام را بر هم نهادم، و با استخوان در گلو آب دهان فرو بردم و براي فرو نشاندن خشم صبر كردم و به چيزي كه از حنظل تلخ تر و براي دل از كاردهاي بزرگ دردناك تر بود» اين بيان به جهت غضب حق ايراد شده حزن اميرالمؤمنين به سبب سوءرفتار خلق است. اين عارضه از ناحيه خلق است كه موجب تحزن شده است. رسول خدا از اعمال كفار و سوءرفتار آنها با مومنين محزون و متاثر گرديد وحي رسيد «برايشان محزون مباش از مكر آنها غم و اندوه بر خود راه مده» (نحل-127)
عارف كامل و سالك موحد در جريان كاري كه قصد انجام آن را دارد به معارض برخورد مي كند معارض به حال عارف واقف نيست و به سوءرفتار خود توجهي ندارد نمي داند اعمالش، گفتارش، دور از صواب است، با عمل عارف به معارضه برمي خيزد، اگر شخص عارف از عدم موفقيت خود نگراني ندارد در ظاهر نسبت به حال معارض كه عملش دور از صواب است قطعا محزون و متأسف است. بي اعتنايي شاگرد نسبت به دستور معلم، سر باز زدن از انجام تكاليف، عدم امتثال امر استاد نمونه هايي از معارضات قصود است... حزن رسول اكرم(ص) نسبت به عمل كفار از همين قبيل است. ازمسارعت آنها در كفر و عدم امتثال امر حق محزون مي گردد، خطاب مي رسد: «اي محمد آنهايي كه تمرد امر تو نموده به سرعت رو به كفرمي روند عمل آنها تو را محزون نسازد.»(آل عمران-176)
(سالك) موحد حكم حق را از باطل تميز مي دهد، خطا و صواب را تشخيص مي دهد، اگر او بين عده اي نادان گرفتار گردد، حكمي در آنجا عنوان گردد او نظر بدهد قطعا با نظر او مخالفت مي شود، اين مخالفت شخص موحد (سالك) را ناراحت مي كند، اين ناراحتي قهري است پيش مي آيد ولو اينكه شخصي موحد سكوت اختيار كند... اولياي خدا در تمام مدت عمر با اين نوع اعتراضات روبه رو بوده اند. آن حزني كه براي اولياي خدا از اين نوع اعتراضات حاصل است تحزن براي اعتراضات بر احكام (الهي) است.( - مقامات معنوي، محسن بينا، ج1، ص 99

كمال الانقطاع غايت سلوك عارفان
اي عزيز (سالك)! بدان كه خواهش و تمناي نفس منتهي نشود به جايي و به آخر نرسد اشتهاي آن...
تا در بند خويشتن خويش و هواهاي نفساني خود باشيد، نمي توانيد «جهاد في سبيل الله» و دفاع از «حريم الله» نماييد... آن كه كمر انسان را مي شكند اين است كه حب انسان به خودش «وحب انسان به ايمانش، وحب انسان به همه چيزهايي كه موجب حب است، انسان را برساند به آن جايي كه اگر نبي اكرم هم از او بگيرد، دشمن او مي شود، و آن وقت هم كه مي فهمد خدا دارد مي گيرد دشمن او مي شود...
نمي شود كه انسان هم خودپرست باشد و هم خداپرست. نمي شود كه انسان هم منافع خودش را ملاحظه كند و همه منافع اسلام را. بايد يكي از اين دو تا باشد1.
دل به ديگر موجودات بستن هر موجودي باشد، از خدا غافل شدن است...
دلبستگي به مخلوق و غفلت از حق- جل جلاله- از حجب غليظه اي است كه نور معرفت را خاموش و قلب را مكدر و ظلماني كند، و اين از بزرگ ترين دامهاي ابليسي شقي و مكايد بزرگ نفس است كه انسان را از ساحت مقدس حق دور و از معارف حقه مهجور مي كند2. 1-پندها و حكمت ها، امام خميني(ره)، ص 75 تا 80 2-شرح حديث جنود عقل و جهل، امام خميني(ره)،صص 124-198

لزوم پرهيز سالك از غرور هان اي عزيز (سالك)! از خواب گران برخيز! و از اين غرور شيطاني بپرهيز كه اين غرور انسان را به هلاكت ابدي رساند، و از قافله سالكان بازدارد، و از كسب معارف الهيه، كه قره العين اهل الله است، محروم كند.بدان كه با غرور، مواعظ الهيه و دعوت هاي انبياء و موعظتهاي اولياء اثر نكند؛ زيرا كه غرور ريشه همه را بنيان كن كند، و اين از دامهاي بزرگ و نقشه هاي دقيق ابليس و نفس است كه انسان را از فكر خود و فكر مرضهاي خود ببرد، و موجب نسيان و غفلت شود، و اطباي نفوس از علاج او عاجز شوند، و يك وقت به خود آيد كه كار از اصلاح گذشته و راه چاره بكلي مسدود شده...هيچ گاه به كمالات خود مغرور مشو، كه غرور از شيطان است. هميشه به خود بدبين باش، و از سوء عاقبت در ترس و هراس باش- شرح حديث جنود عقل و جهل، امام خميني(ره)، صص 342-137

ذكر به دوام در سلوك عارفان اي عزيز (سالك)! در راه ذكر و ياد محبوب تحمل مشاق هر چه بكني كم كردي، دل را عادت بده به ياد محبوب، بلكه به خواست خدا صورت قلب، صورت ذكر حق شود... آري، با ذكر حقيقي، حجابهاي بين عبد و حق خرق شود، و موانع حضور مرتفع گردد، و قسوت و غفلت قلب برداشته شود، و درهاي ملكوت اعلي به روي سالك باز شود و ابواب لطف و رحمت حق به روي او گشوده گردد، ولي عمده آن است كه قلب، در آن ذكر، زنده باشد و مرده نباشد، و با مردگان انس نگيرد. و آنچه غيرحق و وجه مقدس اوست از مردگان است، و دل با انس با آن به مردگي و مردارخواري نزديك شود. «كل شيء هالك الا وجهه» يعني: هر چيزي نابود شدني است، مگر وجه خداوند... پس اگر طالب كمالات صوريه و معنويه هستي و سالك طريق آخرت و مسافر و مهاجر سير الي الله هستي قلب را عادت بده به تذكر محبوب و دل را عجين كن با ياد حق تبارك و تعالي...يك لحظه از خدا غافل نباشيد. غفلت از مبدا قدرت، انسان را به هلاكت مي رساند.(1)از بعضي اهل ذكر و معرفت منقول است كه در هر شب و روزي، يك مرتبه در سجده رفتن و بسيار گفتن: «لا اله الا انت سبحانك اني كنت من الظالمين»(انبياء-87) براي ترقيات روحي خوب است.(2)1- شرح حديث جنود عقل و جهل، صص 124، 279، 106 2- المراقبات، ميرزا جواد ملكي، ص 123

راهكار تحقق طمأنينه سالك

(بدان اي عزيز سالك) علاج قطعي اكثر مفاسد به علاج حب دنيا و حب نفس است؛ زيرا كه با علاج آن، نفس داراي سكونت و طمأنينه شود، و قلب آرامش پيدا كند، و داراي قوه و ملكه اطمينان شود، و به امور دنيا سهل انگاري كند، و به هيچ ماكل و مشرب اهميت ندهد، و اگر كسي با او در امري از امور دنيا مزاحمت كند، او با خونسردي تلقي كند و به سهل انگاري برگزار نمايد، و چون محبوب او طعمه اهل دنيا نيست، دنبال آن به جوش و خروش برنخيزد. و قطع ريشه محبت دنيا گرچه امر مشكلي است، خصوصاً در اول امر و ابتداي سلوك، ولي هر امر مشكلي با اقدام و تصميم عزم آسان شود. قوه اراده و عزم به هر امر صعب و مشكلي حكومت دارد، و هر راه طولاني سنگلاخي را نزديك و سهل كند. - شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 254 پس اينقدر براي اين چند روزه دنيا و شهوات محدوده موقته از خلق بي همه چيز تملق مگو، و از خداي خود غافل مشو و حريت و آزادي خود را حفظ كن و قيد عبوديت و اسارت را از گردن خود بردار و در جميع احوال آزاد شو چنانچه در حديث شريف مي فرمايد: «ان الحر حر علي جميع احواله»- اربعين حديث، ج1، ص248

تفسير عاقبت به خير نشدن سالك (سلوك عارفانه)

(اي سالك لقاءالله!) معناي سوء خاتمه كار انسان اين مي شود كه انسان در مدت عمر آثار ظلماني و سمي و آتشيني براي روحش كسب كند و چون نزديك مرگ شود و انسان در حال احتضار باشد، همان خوي و خصلتي كه در تمام عمر بر او غلبه داشته، در نظرش مجسم مي شود و او بدان ميل مي نمايد و روحش در همان حال، قبض مي شود و چون روح به عالم ديگر منتقل شد، آن عمل هم به آن صورت ديگرش كه صورت برزخي آن مي باشد، بر او عرضه مي شود و او بدان عمل معذب مي گردد تا اين كه آن حال منقضي شود و آن اثر رو به تمامي نهد، آن زمان است كه با انقضاي ظلمت و تاريكي اعمال زشتي كه در قلب او رسوخ نموده بود، نور ايمان ظاهر مي شود و رحمت و عفو الهي او را فرا مي گيرد، اين در صورتي است كه آثار اعمال زشت، ضعيف باشد ولي گاه مي شود كه اين آثار قوي است و در برزخ پايان نمي پذيرد و براي روز قيامت باقي مي ماند و اگر چنين بود، باز در قيامت، آن عمل زشت به صورتي كه مناسب با عالم قيامت است در مي آيد و باز يا در خلال مدت قيامت و در بعضي از مواقف آن، آثار آن عمل پايان مي پذيرد و يا اين كه باز هم باقي مي ماند و او را داخل جهنم مي كند، و در آنجاست كه بقيه آثار آن، به عرضه ظهور و بروز مي رسد تا پايان يابد اسرار الصلوه ، آيه الله ميرزا جواد ملكي تبريزي، ص 332

لزوم تزكيه نفس سالك (اي سالك الي الله) دستت از اين عالم- كه مزرعه آخرت است- اگر كوتاه شد، ديگر كار گذشته است و اصلاح مفاسد نفس را نتواني كرد...گاهي علم توحيد انسان را به جهنم مي فرستد، گاهي علم عرفان انسان را به جهنم مي رساند، گاهي علم فقه انسان را به جهنم مي فرستد، گاهي علم اخلاق انسان را به جهنم مي فرستد، با علم درست نمي شود، تزكيه مي خواهد... خدا نكند انسان پيش از آنكه خود را بسازد جامعه به او روي آورد و در ميان مردم نفوذ شخصيتي پيدا كند كه خود را مي بازد و خود را گم مي كند...(1)اي انسان دل سخت! تفكر كن، ببين مرض قلبي تو چيست كه دل تو را از سنگ خارا سخت تر كرده و قرآن خدا را، كه براي نجات تو از عذاب ها و ظلمت ها آمده، نمي پذيرد؟(2)1- پندها و حكمتها، امام خميني(ره)، ص 672- شرح حديث جنود عقل و جهل، امام خميني(ره)،ص 108