شيخ الرئيس . حجته الحق . ريس العقلا . ابوعلي سينا

شرف الملك ابوعلي سينا ( حسين پسر عبدالله حسن پسر علي پسر سينا )

در دنياي امروز كمتر ملتي است كه به مفاخر گذشته خود توجه نكند زيرا يكي از علايم حيات و زنده بودن ملت ها ملتفت بودن و توجه داشتن به مفاخر گذشته فلسفي. علمي.فرهنگي .ادبي .سياسي.اجتماعي و ملي انهاست كه اين گذشتگان با وجود گذشت روزگار و سير زمان و وقوع حوادث نا گوار با هزاران خون دل براي اينده گان خود به ميراث گذ اشته اند كه بايد انرا گرامي و عزيز داشت و انرا بارور ساخت.

شيخ الرئيس نواسه علي سينا، ‌معروف به ابن سينا . به قولي در ماه صفر سال 370 هجري قمري(مطا بق 980 ميلادي ) از پدر بلخي ايي بنام عبدالله ( از سبب وزير ماليه بودن در زمان سلطنت نوح بن منصور به بخارا مركز ماورالنهر و خراسان انزمان انتقال نموده بود) و مادر بخارايي بنام ستاره در قريه خورميثن(قريه اي ميان بلخ و بخارا)طفلي چشم به جهان گشود .كه نامش را حسين گذاشتند .

 شركت در جلسات بحث از دوران كودكي ، به واسطه پدر كه از پيروان آنها بود . بوعلي را خيلي زود با مباحث و دانش هاي مختلف زمان خود آشنا ساخت . استعداد وي در فراگيري علوم ، پدر را بر آن داشت تا به توصيه استاد وي ابو عبدالله ابراهيم بن حسين ناتلي ، ‌ابن سينا را به جز تعليم و دانش اندوزي به كار ديگري مشغول نكند . و چنين شد كه وي به دليل حافظه قوي و نبوغ خود در ابتداي جواني در علوم مختلف زمان خود از جمله طب مهارت يافت .

تا آنجا كه پادشاه بخارا ، نوح بن منصور ( 366 تا 387 هجري قمري ) به علت بيماري خود ، وي را به نزد خود خواست تا او را تداوي نمايد ابو علي ابن سينا بعد از تداوي از نوح تقاضا كرد تا به كتابخانه عظيم دربار ساماني دست يابد و از ان استفاده نمايد اين تقاضا مورد قبول نوح قرار گرفت . به اين ترتيب وي توانست با استفاده از اين كتابخانه در علوم مختلف از جمله حكمت ،‌ منطق و‌ رياضيات تسلط يابد ( خاندان سامانيان از مردم بلخ بودند و دين زردشتي داشتند سامان خدا از روشناسان و حاكم بلخ بود والي عربي خراسان در نصف قرن هشتم ميلادي با سامان دوست شد و سامان دين اسلام اختيار كرد از جمله نواسه هايش اسمعيل پسر احمد در سالي 892 ميلادي بعد از مرگ برادر ش نصر و گرفتن سمرقند سلسله سامانيان را بنيان گذاشت .

وي با وجود پرداختن به كار سياست در دربار منصور ، پادشاه ساماني و دستيابي مقام وزارت ابوطاهر شمس الدوله ديلمي و نيز درگير شدن با مشكلات ناشي از كشمكش امرا كه سفرهاي متعدد و حبس چند ماهه وي توسط تاج الملك ، حاكم همدان ، را به دنبال داشت . بيش از صدها جلد كتاب و تعداد بسياري رساله نگاشته كه هر يك با توجه به زمان و احوال او به رشته تحرير در آمده است . وقتي در دربار امير بود و آسايش كافي داشت و دسترسي اش به كتب ميسر بود ،‌ به نوشتن كتاب قانون در طب و كتاب الشفا يا دائره المعارف بزرگ فلسفي خود مشغول مي شد كه اوج كمال تفكر قرون وسطي است كه بدان دست يافت و در تاريخ تفكر انساني از تحقيقات معتبر جهان بشمار ميرود .

اما در هنگام سفر فقط يادداشت ها و رساله هاي كوچك مي نوشت از ميان تاليفات ابن سينا ،‌ شفا در فلسفه و قانون در طب شهرتي جهاني يافته است . كتاب شفا در هجده جلد در بخش هاي علوم و فلسفه ، يعني منطق ، رياضي ، طبيعيات و الاهيات نوشته شده است . منطق شفا امروز نيز همچنان به عنوان يكي از معتبرترين كتب منطق مطرح است و طبيعيات و الاهيات آن هنوز مورد توجه علاقمندان است . كتاب قانون در طب در هفت جلد نيز كه تا قرن ها از مهمترين كتب طبي به شمار مي رفت . شامل مطالبي درباره قوانين كلي طب ، دواهاي تركيبي و غير تركيبي و امراض مختلف مي باشد . اين كتاب در قرن دوازدهم ميلادي همراه با آغاز نهضت ترجمه به زبانهاي لاتين و تا امروز به زبان هاي انگليسي ، فرانسوي و آلماني و ايراني نيز ترجمه شده است و به عنوان متن درسي طبي در پوهنتون هاي اروپايي تا سال 1650 ميلادي به عوض آثارجالينوس و موندينو در دانشگاه هايLavain و Monpellier تدريس ميشد.

ابن سينا در زمينه هاي مختلف علمي نيز اقداماتي ارزنده به عمل آورده است . او اقليدس را ترجمه كرد . رصدهاي نجومي را به عمل درآورد و در زمينه حركت ، نيرو ، فضاي بي هوا ( خلا ) ، نور ، حرارت تحقيقات ابتكاري داشت . رساله وي درباره معادن و مواد معدني تا قرن سيزدهم در اروپا مهمترين مرجع علم زمين شناسي بود . درباره اين رساله فيگينه در كتاب دانشمندان قرون وسطي چنين آورده است : ابن سينا رساله اي دارد كه اسم لاتين آن چنين است : De Conglutineation Lagibum . در اين رساله فصلي است به نام اصل كوه ها كه بسيار جالب توجه است . در آنجا ابن سينا مي گويد : ممكن است كوه ها به دو علت به وجود آمده باشند . يكي برآمدن قشر زمين . چنان كه در زمين لرزه هاي سخت واقع مي شود و ديگر جريان آب كه براي يافتن مجرا ، سبب حفر دره ها و در عين حال سبب برجستگي زمين مي شود . زيرا بعضي از زمين ها نرم هستند و بعضي سخت . آب و باد قسمتي را مي برند و قسمتي را باقي مي گذارند . اين است علت برخي از برجستگي هاي زمين .

ابن سينا خرد مبتني بر منطق داشت و به تقدم عالم معتقد بود و مي گفت ( وجود خداوند بر جهان تقدم ذاتي دارد نه زماني) او به موجوديت جن و زنده شدن بعد از مرگ معتقد نبود .....سينا ميگفت افعال و حوادث مستقيما از خدا بوجود نمي ايد بلكه در نتيجه عمل غايي داخلي تكامل ميابد . سينا كوشش زياد كرد تا نظريات فلسفي خود را با عقايد عامه مسلمانان توافق دهد سينا همه قضايا را تنها به روش عقلي و كاملا مستقل از قران مورد بحث قرار ميداد از اين سبب بود كه تا قرن ها از طرف خلافت ها و هيت هاي حاكم ارتجاعي او را مظهر كفر و الحاد ميدانستند و سوزاندن كتابهايش از سياستهاي متداول طي چند قرن در كشور هاي اسلامي منطقه بود زمانيكه او را كافر و ملحد گفتن او گفت .

 ((كفري چو مني گزاف و اسان نبود              محكم تر از ايمان من ايمان نبود                                            در دهر چو من يكي و ان هم كافر                 پس در همه دهر يك مسلمان نبود))                                     و به واسطه عقل منطقي و نظام يافته خود حتي در طب نيز تلاش داشت تداوي را تا سرحد امكان تابع قواعد رياضي سازد . تسلط بر فلسفه را كمال براي يك دانشمند مي دانست . وي براي آگاهي از انديشه هاي ارسطو و درك دقيق آن ،‌ آن گونه كه خود در شرح احوالش نوشته است ، 40 بار كتاب علم الهي و يا مابعدالطبيعه(متا فيزيك ) ارسطو را خواند و به حكم تصادف با استفاده از كتاب كه ابونصر فارابي كه درباره اغراض ما بعد الطبيعه نوشته بود ، به معاني آن راه يافت . ابن سينا در دوران عمر خود از لحاظ عقايد فلسفي دو دوره مهم را طي كرد . اول دوره اي كه مصروف مطالعه اي فلسفه .عقايد و علوم مشاهي (ارسطو يي )بود و دوم دوره اي كه از آن عقايد عدول كرد و به قول خودش طرفدار حكمت مشرقين و پيرو فلسفه اشراق شد با مرگ سينا تقريبا دوران فلسفه در مشرق به سر رسيد روجر بيكن اورا بزرگترين استاد فلسفه بعد از ارسطو لقب داده اند (فلسفه ابن سينا فلسفه مشاهي و متاثر از فلسفه نوع افلا طوني و دين اسلام است وي كوشيده است كه فلسفه را با دين اسلام توفيق دهد معذالك جمع او را كافر و ملحد خوانده اند اگر چه او و ابن رشد هر دو از پيروان ارسطو بودند اما شيخ الرئيس كمتر از ابن رشد تابع اصيل يونان بودند .


اما سينا قبل از ابن رشد بين فلسفه و احكام شريعت شكافي به وجود اورد و اولين كسي است كه در اسلام كتب جامع و منظم در فلسفه نوشته است و كتاب الشفا او در حكم دايره المعارف فلسفي است تاريخ اجتماعي ايران ج هشتم ) .وي به پشتوانه تلاش يك صد ساله اي كه پيش از او از سوي كساني همچون رازي و فارابي براي شكل گيري فلسفه صورت گرفته بود ، موفق شد نظام فلسفي منسجمي را ارائه دهد . با توجه به اين كه پيش از او مقدمات اين كار فراهم شده بود ، كار و وظيفه ابن سينا اين بود كه مشكلات و پيچيدگي ها را كشف و حل كند و آنها را به نحوي مظبوط و موجز شرح نمايد . فروع جزئي را به تصول شامل ارتباط دهد و اطراف آن را به هم بياورد .

او با ارائه نظر خود در مورد نحوه ارتباط و نسبت بين مفاهيم كلي مثل انسان ،‌ فضيلت و جزئيات حقيقي به يكي از پرسشهاي علماي قرون وسطي كه مدت هاي طولاني ذهن آنها را به خود مشغول كرده بود پاسخ داد . تاثير آراي فلسفي ابن سينا ، ‌همچون آموزه هاي طبي او ، ‌بر علاوه قلمرو اسلامي ، ‌در اروپا نيز امري قطعي است . آلبرتوس ماگنوس ،‌ دانشمند آلماني فرقه دومينيكي (1200 تا 1280 ميلادي ) ‌نخستين كسي بود كه در غرب تفسير و شرح جامعي بر فلسفه ارسطو نوشت . به همين دليل اغلب او را پايه گذار اصلي ارسطوگرايي مسيحي مي دانند . وي كه جهان مسيحيت را با سنت ارسطويي الفت داد ،‌ در شناخت آثار ارسطو سخت به ابن سينا متكي و معتقد بود. همچنين فلسفه ما بعد الطبيعه ابن سينا ، ‌خلاصه مطالبي است كه متفكران لاتيني دو قرن بعد از او بدان رسيدند در قرن پنجم هجري به وسيله پيشوايان مذهب و پيروان خانقاه مبارزه گسترده و شديد عليه علم و حكمت و مخصوصا فلسفه اغاز شد و در مدارس و مكاتب اهل علم تدريس هر گونه علم .فلسفه و حكمت را حذف كردند و جاي انرا به تفسير قران.احاديث. و اصول فقه واگذار كردند . علما مورد تكفير اربابان مذهب قرار گرفت از جمله كسانيكه كه با تمام قوا بر ضد فلسفه و علم طغيان كرد حجته اسلام غزالي(450 الي 505هجري) بود كه عمري فلسفه را اموخت و به علت ياس و حيرت و واهمه عجيبي كه به او دست داد از مدرسه به خانقاه رفت و دامن عرفان را محكم گرفت و از جمله دشمنان سر سخت فلسفه .علم و حكمت گرديد.

غزالي در تهافت الفلا سفه (فارابي) و سينا را رد ميكند و ميگويد(علي التحقيق انها را ظلماتي فوق ظلمات فرا گرفته است) در المنقذ من الضلال متذكر شده است كه اين دو فيلسوف در بيست مورد در موضوع الهيات اشتباه كرده اند .در سه مورد مستوجب تكفير و در هفده مورد مستوجب تبعيد اند) و سه مورد كه انها را از اسلام جدا ميسازد و مورد تكفير قرار ميگيرند مينويسد: (1- معتقد بودن انها بر اينكه خداوند حاكم بر كليات است نه جزييات .       2- اعتقاد شان به تقدم عالم.       3- اينكه اجساد حشر ندارد ثواب و گناه مربوط روح است نه جسم .)

تعرض به سينا بدينجا پايان نمپذيرد بعضي از دانشمندان كوته استين در قرون بعدي نيز به او تاخته اند از جمله عثمان بن عبدالرحمن موسوم به ابن صلاح (643) سينا را مرتد و بي دين شمرده و او را از جمله علماي خارج مذهب دانسته و خواندن كتاب هاي سينا را براي مسلمانان جايز نمي شمارد و گناه كبيره ميداند و سينا را شيطاني از شياطين لقب داده است) غافل از اينكه او خودش شيطان بزرگ بود . هر قدر از قرن وسطي دور تر ميشويم و هر قدر رايره نفوذ دين بيشتر ميشود اين اعتراظات بيشتر و شديد تر ميشود علت هم معلوم است زيرا منطق و نحوه استنتاج سينا با مبادي ظاهر بينان دين كه پايه اش بر تعصب نهاده شده سازگار نيست مخصوصا كه با هجوم تركان عثماني دين را با خرافات . اساطير و فانتزي ها اميخته ساختند و توده هاي كشور هاي اسلامي را در جهل و خرافه نگهداشتن تا هيت هايي حاكم بتواند براحتي حاكميت نمايند و تنها دشمني كه در مقابل هر گونه جهل و خرافه ايستادگي ميكند علم و معرفت است بنابر اين مخالفت ها متدينين ظاهر نما با اشاعه فلسفه و حكمت امري طبعيي بشمار ميرود.

ابوعلي سينا در سال 428 هجري قمري ، زماني كه تنها 58 سال داشت ،‌ در حالي رخت از جهان بربست كه با اداي دين خود به دانش بشري ، نامي به صلابت تمدن خراساني از خود به جاي گذاشت اما دريغ و درد كه امروز اين صلابت تمدن خراساني دارد كه اهسته اهسته به باد فراموشي سپرده شود

 ابن سينا و جانشيني زعيم فقيه

در ديدگاه حکيم ابن سينا شريعت و عدالت مميز اجتماع مدني از اجتماع طبيعي است و تحقق مدنيت به تحقق سنت و عدل است كه توسط سنت گذار و دادگستر صورت مي گيرد. در نظر او سنت گذار همان است كه اجتماع بشري را از اجتماع طبيعي به سوي اجتماع مدني انتقال مي دهد و آن را كامل مي كند.
بنابراين نظريه مدينه عادله و اجتماع مدني با نبي شارع آغاز مي شود و مرتبط با بحث اساسي نبوت است. سياست از نظر ابن سينا جز از مجراي قانونگذاري براي تاسيس مدينه فاضله (عادله) امكان پذير نيست و بارزترين و عالي ترين نمونه اين قوانين، قانون شريعت و واضع آن پيامبر است. به همين دليل ابن سينا بحث سياسي خود را به دو بخش سياست به معناي دقيق كلمه يعني رياست سياسي و اداره امور مدينه و نبوت يعني بحث در تشريع تقسيم مي كند. هدف شريعت اين است كه يك نظم سياسي مبتني بر عدالت را برقرار ساخته و انسانها را قادر سازد كه در دنيا و آخرت به سعادت برسند.» سعادتي كه شيخ الرئيس نيز همانند فارابي حكيم آن را جز در اجتماع قابل حصول نمي داند چرا كه آدمي مدني الطبع است و بايد سعادت خويش را با نيل به كمال در مدينه و اجتماع حاصل كند و البته نبايد از ياد برد كه «سعادت عالي سعادت نفوس است پس از مرگ نفوس بدين درجه از سعادت مي رسند كه كمال براي ايشان ملكه شده باشد و كمال ملكه نفوسي مي گردد كه به مرحله عرفان رسيده و بر حسب تعبير فارابي اهل مدينه فاضله شده باشند  .  نفوس جاهله هم به اندكي از اين سعادت عالي نايل مي آيند، در صورتي كه مقيد به لذات حسي نباشند زيرا در عالم آخرت نفوس در همان درجهاي خواهند بود كه بدان تعلق دارند.
چون نفس در لذات جسماني غوطه ور شد و به خير مطلق نرسيد خواه عالم باشد و خواه جاهل در عالم آخرت به شقاوت ابدي خواهد افتاد. سعادت و شقاوت در عالم آخرت به مقياس معرفت خواهد بود. در اينجا ابن سينا با استاد خود فارابي به مخالفت برخاسته است زيرا فارابي مي گفت نفوس جاهلان فاسد بعد از موت معدوم مي شوند. در هر صورت ابن سينا براي پيامبر دو جنبه مهم نظري و عملي در نظر گرفته و لحاظ مي كند و لذا به اين ترتيب پيغمبر از حكما و اولياء تمايز پيدا مي كند از آن جهت كه اولا دريافت معرفت وي از عقل الهي كامل و تمام است. در حكما و اوليا اين دريافت جزئي است و ثانيا اينكه پيغمبر قانون و شريعت را با خود مي آورد و زندگي مردمان و اجتماعات را اداره مي كند در صورتي كه حكما و اولياء در صدد يافتن معرفت و كمال باطني هستند و وظيفه آوردن شريعت ندارند. به همين جهت حكما و اولياء در عين آنكه  خود از اكثريت مردمان كه داراي موهبت پيغمبري نيستند برتر و ارزنده ترند در تحت فرمان پيغمبران قرار مي گيرند.» به اين ترتيب مشاهده مي كنيم كه در فلسفه ابن سينا حكمت نظري مستقل از ديانت است ولي حكمت عملي فرع بر ديانت مي باشد و در چنين شرايطي اگر قرار باشد كه سياست فرع بر شريعت باشد و حدود حكمت عملي نيز در شريعت معين گشته باشد، آن گاه علم فقه عهده دار اين امور خواهد بود و نيازي به حكمت جهت ورود استقلالي به اين حوزه ها نخواهد بود و همچنان كه از بخشهاي پاياني الهيات شفا و كتاب نجات بر مي آيد، بوعلي سينا در حيطه سياست حرفي وراي سخن فقها ندارد گويي كه شريعت تكليف گزاره هاي سياسي را كاملا معين ساخته است و تنها بايد مقتضيات زمان و مكان را در نظر گرفت و از صدور احكام جزئي به مثابه ثوابت در شرايط متغير پرهيز نمود و اين راز عدم عنايت ابن سينا به حكمت عملي مي تواند باشد و البته تناقضي در اين ميان باقي مي ماند و آن اين است كه چرا ابن سينا به عنوان مبدع و مبتكر حكمت و اقسام آن، خود تقسيم بندي اش را رعايت نكرده و بحث فشرده اي از اخلاق و سياست را در انتهاي مابعدالطبيعه و اقسام حكمت نظري آورده است چون اگر سياست، حكمت عملي است جايش نبايد در بخش الهيات شفا باشد و اگر جايش آنجاست پس تقسيم بندي حكمت به نظري و عملي چه مي شود؟ مگر اينكه دقت كنيم در سياست مدن، شريعت اصل است و سياست به عنوان فرع بر آن فقط بايد تبيين كلامي شود و سياست مدن تبديل به علم كلام شود و اگر اعرف بودن به شريعت و افقه بودن صفات عمده و لازم حاكم بوده باشد پس به احتمال زياد در منظر ابن سينا زعيم فقيه شايسته ترين جانشين معصوم خواهد بود.

 نگاهي به زندگي و آثار ابوعلي سينا             طبيب حاذق و حکيم جامع

ابن سينا يكي از بزرگترين دانشمندان طول تاريخ اسلام و ايران در عرصه‌هاي مختلفي چون حكمت و طب است و بررسي انديشه‌هاي وي نيز مي‌تواند كاري و اقدامي مهم در شناخت پشتوانه‌هاي انديشه اسلامي و ايراني باشد. درباره زندگي و اوضاع و احوال زمانه ابوعلي سينا نسبت به بسياري از انديشمندان و متفكران ايراني و اسلامي اطلاعات خوبي در دسترس همگان وجود دارد كه بخش عمده‌اي از اين امر به بركت زندگي خود نوشت او كه توسط شاگرش جوزجاني تكميل گرديده است.
پدر ابن سينا يعني عبدالله سينا در ازدواج اولش با زني به نام ستاره از اهالي روستاي افشنه در حوالي بخارا صاحب اولين فرزند پسرش شد كه او را حسين نام نهادند كه تولد وي در سنه 370 ق. 980 م اتفاق افتاد. پدر حسين در اصل از اهالي بلخ بود كه در دوره فرمانروايي  نوح بن منصور ساماني (366-387 ق /977-997 م) به بخارا رفته و در قريه خرميثن به امور اداري مي‌پرداخت و ضمن اينكه مباشرت املاك امير بخارا را عهده‌دار بود ولي عموم مردم به دليل اسماعيلي بودن وي چندان دل خوشي از او نداشتند. از حدود 5 سالگي ابن سينا وي به همراه خانواده به بخارا آمدند، شهري كه امروزه در ازبكستان واقع است و آن زمان در اوج دوران فرهنگي ‌اش به سر مي‌برد و ابن سينا نيز از همان كودكي از چنين محيطي توشه‌ها برگرفت و بويژه كه انواع جلسات بحث علمي و ادبي در خانه پدرش با حضور اصحاب دانش و فرهنگ برگزار مي‌شد و از جمله  در يكي از همان جلسات بود كه ابن سينا با اطلاعات شگفت ‌آورش در باب تاريخ صدر اسلام و بويژه حادثه جنگ احد همگان را به تحسين خويش وا داشت. كم كم ابن سينا به آ‌موختن قرآن و ادبيات مشغول شد و تا حدود 10 سالگي بسياري از مطالب آنها را فرا گرفته بود و بعد نزد فردي سبز‌ي ‌‌فروش به نام محمد مساح به آموختن حساب، هندسه،‌ اعداد و جبر و مقابله پرداخت و سپس وقتي كسي به نام ابوعبدالله ناتلي (حسين ابراهيم الطبري) به بخارا آمد و در خانه پدر ابن سينا ماوي گزيد ابن سينا نيز نزد وي به آموختن منطق و فلسفه و نظرات افلاطونيان و مجسطي يعني مباحث بطلميوس در باب نجوم مشغول شد از جمله اين اعتقاد بطلميوس كه زمين ثابت است و خورشيد مي‌گردد. گفته مي‌شود
 ابن سينا با مباحث نجوم وي نيز برخوردي نقادانه داشت و لذا ضمن اينكه بحث ‌هاي نجوم در خصوص حركت ستارگان و پيش‌بيني كسوف و خسوف را مي‌پسنديد (آسترونوس) ولي با مباحثي چون پيشگويي‌هاي آينده طبق سعد و نحس بودن ستارگان (آسترولوژي) چنان ميانه‌اي نداشت.‏
‏ به تدريج با نمايان‌تر شدن استعداد شگرف بوعلي سينا در اين مباحث ناتلي به جِدّ از پدر حسين درخواست كرد كه او را جز به علم و دانش به چيزي نگمارد كه چنين هم شد و بوعلي سينا كه نزد اسماعيل زاهد فقه نيز آموخته بود توسط خود او به طب نيز علاقه‌مند شد و از جمله از طبيب مشهور ابومنصور حسن بن نوح القمري كه كتاب علت العلل وي در حكم كتاب مرجع بود بهره‌ها گرفت و موفق به كسب حق الروايه از او شد تا اينكه در همان عنفوان جواني بيماري ‌هاي معمولي را خودش مداوا كند و اينها زمينه ‌ساز مطالعات و تحقيقات تجربي فراواني براي بوعلي سينا شد و مهارت‌ها و نوآوري‌هاي او در اين عرصه كه بالاخره در اثر ارزشمند وي با عنوان "القانون في الطيب" گردآوري شد باعث گرديده كه يكي از وجوه بسيار عمده و شايد هم عمده‌ترين وجهه شخصيت بوعلي سينا جنبه طبابت و پزشكي او بوده باشد كه حتي گاهي اين جنبه از شخصيت وي بعد فلسفي‌اش را
تحت ‌الشعاع قرار داده است. تلاش شبانه ‌روزي در عرصه دانش‌ها بويژه پزشكي بدان جا رسيد كه او سال‌هاي سال پس از آن معتقد بود هر آنچه مي‌داند را تا سن 18 سالگي فرا گرفته و پس از آن چيزي بر آن نيفزوده است و البته يقينا وي بر غنا و عمق مطالبش بسيار افزوده بوده است و ضمن چيرگي در منطق، طبيعيات و رياضيات متوجه الهيات نيز شده بود و بويژه فهم مطالب كتاب متافيزيك يا مابعدالطبيعه ارسطو فكر و ذهنش را مشغول داشته بود كه آن هم با رويت اتفاقي كتاب "اغراض مابعد الطبيعه ارسطو" كه حكيم بزرگوار فارابي به رشته‌ تدوين درآورده بود حل شد.
نقطه عطف ديگر در زندگي بوعلي سينا اين بود كه فرمانرواي وقت بخارا يعني نوح بن منصور ساماني مرضي گرفت كه اطباء در مداوايش عاجز ماندند تا اينكه به دليل آ‌وازه و شهرت بوعلي سينا وي را به حضورش فراخواندند كه وي موفق به معالجه او شده و در زمره نزديكان او درآمد و اجازه يافت كه از كتابخانه عظيم و مشهور وي نيز استفاده كند. پدر بوعلي وقتي او به سن 22 سالگي رسيده بود درگذشت و اين زماني بود كه ابن سينا برخي امور دولتي عبدالملك دوم امير ساماني را هم عهده‌دار شده بود و بالاخره با سقوط سامانيان در بخارا ابن سينا بار سفر بسته و اقدام به ترك بخارا نمود و در حدود 392 ق به گرگانج در شمال غربي خوارزم رفته و به حضور علي بن مامون بن محمد خوارزمشاه از فرمانروايان آل مامون رسيد و بويژه با مساعدت وزير دانش دوست او يعني ابوالحسين سهيلي حقوق ماهيانه‌اي دريافت مي‌كرد تا به امورش بپردازد. ولي پس از چندي به ناچار آنجا را هم ترك كرد چرا كه گفته مي‌شود سلطان محمود غزنوي از امير گرگانج درخواست نموده بود تني چند از دانشمندان در بارش را نزد او بفرستد كه برخي مثل ابوريحان بيروني بدان رضايت دادند ولي ابن سينا راضي نشد بويژه كه سلطان محمود سني مذهب متعصبي بود و با فلاسفه هم چندان ميانه خوشي نداشت. وي قصد گرگان و دربار شمس المعالي قابوس بن وشمگير را داشت كه به دليل شورش عليه وي موفق نشد و در آنجا با ابوعبيد جوزجاني شاگرد وفادارش آشنا شد كه همراهيشان تا پايان عمر دوام داشت. در حدود سال 404 ق بوعلي سينا به ري رسيد و نزد
آل بويه ساكن شد و مجدالدوله را كه دچار بيماري سوداء يا ماليخوليا شده بود درمان كرد و در اين درمان همانند ديگر مداوايانش از انواع تجربيات خويش بهره‌ها برد چرا كه مي‌توان در كنار طبابت استفاده وي از روانكاوي و روانپزشكي را هم مشاهده نمود. باز پس از چندي با تهديداتي كه از سوي محمود غزنوي احساس مي‌شد
ابن سينا عزم قزوين و بالاخره همدان كرد و شمس الدوله ديلمي را كه دچار بيماري قولنج شده بود درمان كرد؛ مرضي كه در زمان‌هاي قديم به انواع مرض‌هاي شكم و معده اطلاق مي‌شد و خود بوعلي سينا هم بر اثر ابتلا به آن درگذشت. در اينجا هم بوعلي سينا در شمار نزديكان امير در آمد و در 406 ق ابن سينا به وزارت شمس الدوله رسيد ولي از طرف سپاهيان و افراد شمس‌الدوله عليه او شورش‌ كردند و حتي خواستار قتل بوعلي سينا شدند ولي امير ديلمي سرباز زد و پس از مدتي فراري بودن ابن سينا وي باز هم شمس‌الدوله را از بيماري مهلكش رهانيد و دوباره وزير گشت و از جمله‌ كارها پس از آن نگارش كتاب شفا در باب دانش‌هاي فلسفي بود كه به گفته خودش نمي‌خواست در آنها به مخالفت و مناظره با مكاتب و افراد مختلف بپردازد و اين همه در شرايطي بود كه بوعلي روزها به امور وزارت مي‌پرداخت و شب‌ها مجلس بحث و علم راه‌ مي‌انداخت و پس از چندين سفر و لشكر كشي بالاخره شمس الدوله نيز در 412 ق وفات يافت و ابن سينا ديگر وزارت پسر وي يعني سماءالدوله ابوالحسن را نپذيرفت و مدت ها به نگارش شفا ادامه داد و بعد قصد اصفهان كرد كه به نظر مي‌رسيد از قبل هم با حاكم آنجا يعني علاءالدوله معروف به ابن كاكويه مكاتباتي داشته است كه در آنجا از وي استقبال شد و از حدود 414 ق زندگي پانزده ساله آرام و خلاق ابن سينا شروع شد و وي در زمره نزديكان علاءالدوله كه خود نيز مردي دانش دوست بود و در آمد و كارهاي علمي متعددش مثل نگارش بخش‌ هاي باقيمانده شفا، نگارش النجاه، الانصاف و ... را هم ادامه مي‌داد تا اينكه حمله سلطان مسعود غزنوي در سال 421 ق به اصفهان باعث غارت برخي آثارش از جمله كتاب الانصاف شد و البته پس از اين جمله هم علاءالدوله حاكم اصفهان بود. در حدود سال 427 ق ابن سينا مبتلا به قولنج شد و بارها به درمان خويش پرداخت ولي خيلي افاقه نكرد تا اينكه علاءالدوله عزم همدان كرد در راه سفر بيماري بوعلي سينا هم عود كرد و پس از رسيدن به همدان وي در اولين جمعه ماه رمضان سال 428 ق مصادف با ژوئن 1037 م در سن 58 سالگي درگذشت و در همان شهر به خاك سپرده شد.
به هر حال ابن سينا در عمر پربارش آثار و نوشته‌هاي متعددي بر جاي نهاد كه بويژه در دو بخش فلسفه و طبابت از ارزش و وزن بيشتري برخوردار است: علاوه بر شفا كه مهمترين اثر فلسفي اوست وي النجاه را تاليف نمود كه بيان مختصر و گزيده‌اي از مباحث شفا را در بر مي‌گيرد و نيز كتاب الاشارات و التنبيهات كه ظاهرا آخرين نوشته اوست. همچنين رسايلي چون منطق المشرقين، عيون الحمه، الانصاف، المبداء و المعاد و ... هم در زمره آثار او هستند به اضافه كتاب مهم قانون در پزشكي كه تا مدت‌ها و قرون متمادي از كتب مرجع تدريس طب بوده است.
با وجود حجم قابل توجه آثار باقيمانده از وي به احتمال زياد پاره‌اي از آثار او نيز از بين رفته‌اند مثل كتاب الانصاف كه در حمله سلطان مسعود غزنوي از بين رفت به اضافه اينكه آثاري چون منطق المشرقين به نظر مي‌رسد در حكم مقدمه‌اي براي بيان پاره‌اي مسائل مبسوط‌تر و عميق‌تر فلسفي بودند كه مجال براي پرداختن و تدوين آنها فراهم نگشت.
‏منابع:
ابراهيمي ديناني، غلامحسين(1379). ماجراي فكر فلسفي در جهان اسلام. ج2. تهران، طرح نو، چاپ دوم.
حلبي، علي اصغر. (1373). تاريخ فلسفه در ايران و جهان اسلامي. بيجا. انتشارات اساطير.
شريف، ميرمحمد (1362). تاريخ فلسفه در اسلام، ج1، تهران، مركز نشر دانشگاهي. ‏
كربن، هانري (1373) تاريخ فلسفه اسلامي ترجمه سيد جواد طباطبايي. تهران، انتشارات كوير.
كوچ، جورج بي (1381). ابن سينا، نابغه‎‌‎اي از شرق، ترجمه و اقتباس ذبيح‎‌‎الله منصوري، تهران، نشر زرين، چاپ چهارم. ‏
خسروپناه، عبدالحسين. حكيم جامع نگر: شرح زندگي و افكار ابن سينا. روزنامه همشهري، سه‎‌‎شنبه 29 آبان 1383. سال 12، شماره 355.
موريس، جيمز رابليو. فيلسوف پيامبر در فلسفه سياسي ابن سينا. ترجمه مهرداد وحدتي دانشمند . علوم سياسي، شماره پياپي 6، تير 1378، ص 135- 95.