امتياز تنباکو و سند گوياي رهبري روحانيت.مقدمه مشروطيت .عبرت ها
تحليل تاريخي قيام تحريم تنباكو
انديشه
تحريم نشان از خبري مهم در عصري است كه معلوم نيست چرا به «عصر بي خبري» معروف شده
است. اين خبر هرچه بوده؛ مطلب مهمي است كه با هويت و عزت و شخصيت ما ايرانيان
مرتبط شده و شاخص و معيار مهمي براي خدمت و خيانت در تاريخ ايران محسوب مي گردد. از حكم تاريخي ميرزاي بزرگ شيرازي
مشهور به حكم تحريم تنباكو تا دهه هاي بعدي نهضت بيداري اسلامي، ايرانيان به فرهنگ
و سياستي مجهز گرديد كه مي توانست با ظرفيت هاي وجودي اش به زخم هاي سطحي و عميق
استعمار بر پيكر ايران التيام بخشيده و زنده بودن و زنده ماندن ملتي را نشان دهد
كه عده اي مي خواستند وانمود نمايند، در بي خبري عصر بي خبري به خواب گران فرو
رفته است.
غليان ملت و بي غليان شدن قليانها
بي شك از قوي ترين حركت هاي اصيل، مردمي و اسلامي كه از لحاظ عملكرد و سير
مبارزاتي و تأثير بر ملت و تنفيذ حكم رهبري مرجعيت شيعه، بي شباهت به حركت پانزدهم
خرداد در انقلاب اسلامي نيست، واقعه قيام تحريم دخانيات از سوي ميرزاي شيرازي است.
اين حركت كه از بطن جامعه روحانيت شيعه شروع شده و دامنه اش به تمامي بلاد ايران
رسيده است، از چنان عمق و گستردگي برخوردار بوده است كه قول اكثر مورخان، نخستين
جنبش مردم ايران در تحولات تاريخ معاصر به شمار مي رود. ارزش اين تحول تا بدان حد
انكارناپذير بوده كه غيرمعترف ترين افراد را نيز وادار به اعتراف كرده است؛ چنانكه
احمد كسروي در تاريخ مشروطيت خود مي نويسد: «اين را مي توان نخستين تكان در توده
ايران شمرد و اين اگرچه با دست علما بود و... خود پيشآ مد ارجداري به شمار است و
بايد در تاريخ ياد آن بماند.1» ادوارد براون نيز در كتاب انقلاب ايران خود مي
نويسد: «واقعه انحصار تنباكو را بايد مبدأ تاريخ بيداري و آغاز دوره و مرحله نو
ايران در حوادث اجتماعي دانست.2»
ناظم الاسلام در كتاب خود با عنوان تاريخ بيداري ايرانيان مي نويسد: «ملت ايران به
خود آمده و اندكي رو به بيداري كرد؛ چه، از ارتفاع امتياز رژي، ملت ايران دانست كه
مي شود در مقابل سلطنت ايستاد و حقوق خود را مطالبه كرد.»3
مهدي ملك زاده در تاريخ مشروطيت مي نويسد: «اين نهضت عمومي كه صرفاً جنبه مذهبي
داشت، در تحولاتي كه سپس در ايران روي داد و به انقلاب مشروطيت منتهي شد، تأثير
بسزايي داشت.»4 با نگاهي عميق تر به موضوع، مي
توان پي برد كه اصولاً لبه تيز حملات حركت تنباكو متوجه «نفوذ اقتصادي بيگانه» و
در جهت قطع دست خارجي و ريشه كن ساختن استعمار از بلاد مسلمين بوده و در اين راستا
با «ظلم داخلي» درگير شده است؛ و اگر بتوان موضوع را در اين حد ژرف و عميق دانست،
بي شك نقش ميرزا حسن شيرازي مجدد قرن، مرجع و مسئول امور ديني شيعه در آن زمان
بسيار بالاتر از اين بود كه به تحريم تنباكو خلاصه شود.
پيرمردي
نحيف با انديشه هاي ژرف
ميرزا حسن مجتهد شيرازي الاصل و سامرائي المسكن و نجفي المدفن را بايد در چهره
بنيانگذار حركت اصيل و انقلابي در طول يك قرن اخير شناخت. آن انديشه ژرف توانست در
آن برهه زماني خاص، با بسيج ملت و با امكانات اندك و وسايل ارتباطي ضعيف، چنان
ضربه اي بر پيكر استعمار وارد آورد كه صداي آن همراه با ناله شكست دشمن، تا قرنها
در ميان ملل شرق طنين اندازد و سند افتخاري در تاريخ مبارزات اسلامي ايران و
ايراني باشد.
چنانچه اين حادثه را با «اين ديد نو» بررسي كنيم، بايد ريشه تحول را در خانه كوچك
و محقر اين ابر مرد آگاه در جوار مرقد «عسكرين» معصوم كه آن روز مركز فقاهت شيعه
بوده است، بجوييم. سپس نقش شاگردان بزرگ آن مرحوم، به ويژه دو شيخ بزرگوار، آيت
الله نوري ــ شهيد پايدار تا پاي دار مشروعيت مشروطه ــ و آيت الله حاج شيخ محمدتقي
نجفي ــ رونق بخش تواناي حوزه كهنسال اصفهان (كه آن روز بزرگ ترين حوزه ديني و
روحاني ايران محسوب مي شد) ــ را در اين حادثه بررسي كنيم؛ چرا كه به نظر ما، بدنه
سراسري «دين باوران ديندار» از طريق اين دو حلقه اتصال، پيوند خود را با «آيت الله
مجدد» تأمين مي كرده است. آنگاه به نقش ايالت مداراني چون مرحوم سيد علي اكبر
مجتهد فال اسيري (در فارس) و مرحوم حاج ميرزا جواد آقا مجتهد تبريزي ــ پير روشن
ضمير آذري زبان ــ در حركت ضد استعماري آن روز خواهيم رسيد؛ و اگر تأثير اين نقش
آفرينان تاريخ ساز را به درستي بشناسيم، درمي يابيم كه ميرزاي شيرازي، خود به خوبي
از درد غربت اسلام و جامعه اسلامي آگاه بوده است و مي دانست كه جهل و بي خبري رايج
در زمان و سوء استفاده ستم پيشگان و همراهي و هم پيماني فرصت طلبان و دين بازان با
كافران و انگلوساكسن ها، بر روي هم، ملت را چنان ناآگاه و بي خبر نگهداشته است كه
كم كم امتيازات و قراردادهاي ايران شكن بر اين كشور تحميل مي شود و در نهايت كشور
را در اختيار دشمن قرار مي دهد.
ميرزاي مجدد در پي فرصتي بود تا با بهره جويي از يك فرصت تاريخي، به شكلي منسجم و
عميق و ريشه اي پا به ميدان«قيام و اقدام» نهد و حوزه هاي ديني و فقهاي اسلام و
مردم را در راه اين حركت مقدس بسيج كند.
اين ديد درست و دقيق از تاريخ است. اما اگر حادثه را از قبل و بعد آن جدا كنيم و
بدون تحليل «علت اصلي» به «معلول» بپردازيم و در پايان با كمال خرسندي از اين
تحقيق «سست و بي پايه»، ادعا كنيم حادثه تحريم تنباكو، «واقعه زودگذري» بود كه در
تاريخ فقه و فقاهت و به زباني عميق تر «احكام الهي» اسلام ريشه نداشته است و فقط
عصيان و شورشي گذرا بر انحصار فروش تنباكو بود، آن هم به تحريك و زمينه ساز
امپراطور اسلاوها، به وقايع و اسناد تاريخي پشت و به حق و حقيقت ستم كرده ايم. دو سال قبل از اعلان تحريم تنباكو،
وزيرمختار انگليس ــ سردرمندولف ــ در نامه اي كه براي امين السلطان مي فرستد و او
نيز متن نامه را عيناً براي ناصرالدين شاه ارسال مي دارد، چنين مي نويسد: محترماً خاطر منير ملوكانه را از وجوب
سد راه صدمه و اذيت مجدد به اصفهان به واسطه فساد و فتنه انگيزي اين شخص(؟) مستحضر
مي دارد. چون تجارت خارجه رو به ازدياد است و چندين تجارتخانه درآن محل احداث شده
است، خيلي محل افسوس خواهد بود كه حادثه اي كه اسباب واهمه سكنه اروپايي آنجا
باشد، حادث شود.5
12 ذيقعده 1397، برابر با 12 ژولاي 1810
اين شخص كيست؟ اين شخص، بازوي تواناي ميرزاي شيرازي در حوزه علميه اصفهان، همان
آيت الله شيخ محمدتقي نجفي اصفهاني است كه اين گونه دل بيگانه را به درد آورده
است. اما نكته قابل توجهي كه محور تحليل ماست، قضيه «رو به ازدياد بودن تجارت خارجه»
است؛ و هراس و احساس مخاطره سفير كبير دولت امپراطوري بي غروب غرب، از آن است كه
نكند «حادثه اي كه اسباب واهمه سكنه اروپايي باشد، حادث شود.» تاريخ اين حادثه، دو
سال قبل از تحريم تنباكو است.
حتي با تأملي كوتاه مي توان پي برد كه ميرزاي مجدد و شاگردان و هواداران او از
مدتها قبل مبارزه با اجناس خارجي، تجارت خارجي و در نهايت سلطه اقتصادي اجنبي را
شروع كرده و به دنبال فرصتي مناسب بودند تا آن را «همگاني و عام البلوا» سازند.
1. احمد كسروي. تاريخ مشروطه ايران. ج 1.
2. ادوارد براون. انقلاب ايران. 3.
ناظم الاسلام كرماني. تاريخ بيداري ايرانيان. ج 1.
4. مهدي ملك زاده. تاريخ مشروطيت
ايران. ج 1. 5. ابراهيم صفايي. اسناد سياسي دوره
قاجاريه.
از نهضت تنباکو تا انقلاب اسلامي
نهضت تنباکو در تاريخ کشور ما يک نقطه روشن و سرآغاز تحولات مبارکي است که در نهايت به پيروزي انقلاب اسلامي و جاري شدن شريعت اسلامي در احکام حکومتي و حاکميت سياسي اسلام شد.اين نهضت نماد اقتدار مرجعيت معظم شيعي است که زمينه را براي حضور روحانيت شيعه به شکلي عملي در عرصه سياست فراهم کرد.لذا مي توان ادعا کرد که جنبش تحريم توتون و تنباکو و فتواي تاريخي آيت الله ميرزاي شيرازي از مهمترين رويدادهاي تاريخ معاصر است. نهضت تنباکو، بحق يک قيام سياسي تمام عيار بود که به واسطه درايت، هوشياري و نفوذ اجتماعي آن فقيه عالي مقام، به يکي از شيرينترين پيروزيهاي مسلمانان بر استعمار آن روز مبدل شد.نگاهي گذرا به زندگاني مرحوم ميرزاي شيرازي، به خوبي بيانگر اين حقيقت است که ميرزا نه تنها يک مرجع ديني، بلکه يک رهبر و هدايتگر تمام عيار براي جامعه بود که با بصيرت تمام، انحرافات و مشکلات پيشِ روي جامعه اسلامي را ميديد، از آنها پيشگيري ميکرد و در حل و فصل آنها ميکوشيد.اما مرحوم ميرزاي شيرازي که بود و از چه ويژگي هايي برخوردار بود که توانست به نماد حضور روحانيت شيعي در عرصه سياسي به شکلي نظري و عملي تبديل شود و جرقه پيوند دين و سياست را در جامعه ايران بزند و نور اميد براي تشکيل حکومت اسلامي با مديريت فقها در دل ها زنده کند.پس از رحلت شيخ مرتضي انصاري در سال 1281 قمري، رهبري جهان تشيع به ميرزاي بزرگ شيرازي محول شد که حدود سي سال اين زعامت نيز ادامه داشت. ميرزاي شيرازي از مسائل سياسي، اجتماعي و مباحث گوناگوني که در جامعه ميگذشت آگاهي داشت،که مهمترين و مشهورترين موضوع در اين ارتباط جنبش تنباکو بود.شاگردان و آيات بسياري در مکتب درس ميرزاي شيرازي تربيت شدند که از آن جمله ميتوان به آيات عظام سيدمحمدکاظم يزدي، آخوند ملامحمدکاظم خراساني، ميرزا محمدتقي شيرازي و شيخ فضل الله نوري اشاره کرد.ايشان از جايگاه رفيع علمي برخوردار بودند که اين سطح علمي ايشان را در تراز مرجعيت تاريخي شيعه قرار داد. در واقع سطح علمي يک انديشمند فرزانه به مثابه يک انسان مؤثر در عالم علم و معرفت به تنهايي نميتواند در تدبير اجتماعي سياسي جامعه مؤثر افتد.
بايد فرد عالم از جايگاه رفيع ديني برخوردار باشد تا بتواند به سطح مرجعيت برسد و در تراز مرجعيت دست به تکاپوي علمي، سياسي و تدبير جامعه زند. براي رسيدن بزرگمردي مثل مرحوم ميرزاي شيرازي به اين سطح، رسيدن به قلههاي متعددي از علم، تقوا، اخلاق، تدبير و هوش اجتماعي سياسي لازم بوده است.ميرزاي شيرازي به عنوان يک مرجع شيعي نشان داد که روحانيت هرگز نبايد نسبت به مسائل کشور بي تفاوت باشد بلکه شناخت دقيق از تحولات جامعه و تشخيص صحيح و دقيق مسائل و در نهايت صدور نسخه شفا بخش براي حل معضلات جامعه در ابعاد گوناگون از ويژگي هاي يک مرجع شيعي است که عنوان نواب عامه امام زمان(عج) را در عصر غيبت کبري با خود حمل مي کند.بر اساس همين شناخت بود که در نهايت آن فتواي تاريخي از سوي مرحوم ميرزاي شيرازي صادر شد.حکم تحريم تنباکو يک نمونه برجسته و بسيار مؤثر از تدبير سياسي ديني اين مرجع بزرگ بود؛ مرجعيت شيعي از جايگاه صرفاً علمي برخوردار نيست، ميتوان مرجعيت را گونهاي تاريخي از ولايت فقيه دانست که پيش از تشکيل حکومت اسلامي توانسته به تدبير ديني سياسي جامعه شيعي بپردازد. در واقع اين مقوله ميتواند در چارچوب کلانتري که از آن به عنوان الگوي تاريخي دولت در دولت ياد ميکنيم مورد تحليل قرار گيرد يعني از زمان اهل بيت(ع) اين الگو براي حفظ و صيانت و وحدت داخلي شيعيان و حفظ آنان و جلوگيري از گرفتار شدن در دام تصديها و مديريتهاي نامشروع در جامعه طراحي شده است.
فتواي ميرزاي شيرازي حکم شرعي براي مردم بود و نقطه عطف تاريخي در تحولات رهبري سياسي روحانيت شيعي و تحول در فقه سياسي است. ميرزاي شيرازي براي نخستينبار نشان داد که ظرفيتهاي بسياري در روحانيت و رهبري روحانيت وجود دارد.همين فتواي تاريخي بود که زمينه ساز حضور بيش از پيش علما در عرصه سياست شد و بعد از آن رد پاي علما را در وقايع مهم تاريخي ايران به وضوح مي توان مشاهده کرد.رهبري سياسي فقها در دوران پس از غيبت امام عصر(عج) نزديک به شش قرن يعني از آغاز قرن چهارم تا آغاز قرن دهم به سبب شرايط پيچيده آن دوران بيشتر جنبه کلاسيک و نظري داشت و فقها در حوزه عمل کمتر وارد ميشدند.پس از قرن دهم و با روي کار آمدن صفويان تا اواسط حکومت قاجاريه، دوران جديدي آغاز شد که براساس آن فقها و مراجع تقليد براي نخستين بار وارد حوزه سياست شدند؛ اگرچه در حاشيه قدرت و سلاطين قرار داشتند، اما اين رويکرد نويي براي فقه و فقهاي شيعه بود.قوت علما در حوزه فتوا، آنان را کم و بيش به قدرت نزديک کرد.حتي سنتيترين فقها مانند شيخ انصاري که بزرگترين مرجع در تاريخ قرن دوازده و سيزده بود به صورت مستقيم يا غير مستقيم با قدرت تعامل داشتند و اين نخستينبار بود که مرجعيت اقتدار پيدا کرد و متمرکز شد.و در نهايت فتواي معروف ميرزاي شيرازي که به شکل گيري نظريه ولايت فقيه منجر شده بود در عمل بروز پيدا کرد.
حاکميت ولايت فقيه و تشکيل حکومت اسلامي که ثمره انقلاب اسلامي مردم ايران در سال 57 بود را مي توان به نهضت تنباکو متصل دانست. واقعه نهضت تنباکو بهترين دليل عقلي يا سيرهاي بحث ولايت فقيه از نگاه علما و انديشمندان شيعي به شمار ميرود. انديشه سياسي مرحوم آيتالله شيرازي يک انديشه کاملاً ولايت فقيهي است.نگاه مرحوم ميرزاي بزرگ به رهبري جامعه، وجود رهبري داراي شرايط و با کمالات بود که در فقه شيعه آمده است، به همين دليل توانست در ماجراي لغو قرارداد تنباکو آنگونه برخورد کند.نهضت و قيام تنباکو نشان داد که همه فقهاي بنام و مهم ما بحث ولايت فقيه را علماً و عملاً پذيرفتهاند و پيوسته مترصد فرصتي هستند تا آن را پياده کنند.نگاه علما درباره کيفيت پياده کردن بحث ولايت فقيه بستگي به شرايط زماني و مکاني دارد.چنانچه فقيهي توانست و بسط يد پيدا کرد، مسلماً به تشکيل حکومت اسلامي نيز خواهد پرداخت، اما اگر نتوانست و حکومت به دست حاکمان جور بود، به اندازهاي که بتواند به ولايت خود عمل ميکند.قضيه تنباکو نشان داد که علماي بنام و فقهاي عظام يک نوع حکومت ديگري را نيز دارا هستند و آن حکومت بر دلهاي مردم است؛ بنابراين در هر حد و اندازهاي که توانستهاند اين دو نوع حکومت را ارائه و اشاعه دادهاند.
علما اگر ميتوانستند نظير امام خميني(ره) حکومت اسلامي برپا کنند، اين کار را ميکردند اما نظير مرحوم ميرزاي بزرگ که اين امکان را نداشتند، آنجايي که اصل عزت شيعي و کيان اسلامي در خطر بود، ظهور و بروز کردند.لذا قضيه تنباکو بهترين دليل عقلي يا سيرهاي بحث ولايت فقيه از نگاه علما و انديشمندان شيعي به شمار ميرود.شيعه در طول تاريخ در مسير تکامل و بلوغ خود با افق حکومت اسلامي حرکت کرده است و جريان فتواي ميرزاي شيرازي نشان دهنده اوج گرفتن اين تحولات است.شيعه توانست در عصر غيبت کبري با محوريت نواب عامه و با اشاره يک مرجع تقليد، حرکتي عظيم در صحنه سياسي و اجتماعي کشور ايجاد کند.گفتمان شيعه در سير تحولي خود، تاکنون تجربه هاي گوناگوني را پشت سر گذارده است.تشکيل دولت شيعي در عصر صفويه و حکومت ديني با پيروزي انقلاب اسلامي ايران از دستاورهاي نظام معرفتي شيعه است.
تاثير فقه بر بازار مسلمين
در تاريخ 12 شعبان 1306 هجري مطابق با 1889 ميلادي ناصرالدين شاه چهارمين پادشاه سلسله قاجاريه در پي سفر سوم خود به انگلستان به علت کسري بودجه سفر (به خاطر ولخرجيهاي فراوان) تصميم مي گيرد امتيازي در زمينه کشت، توزيع و فروش توتون و تنباکو را به يک نفر انگليسي به نام «ماژور تالبوت» واگذار نمايد. شخص امتياز گيرنده از مشاوران و نزديکان نخست وزير انگلستان بود. او با دادن رشوه هايي به درباريان از جمله امين سلطان نظر موافق شاه را به دادن انحصار دخانيات، در مقابل 25 هزار ليره جلب مي کند. طبق قرارداد ياد شده، شرکت طرف قرارداد (کمپاني رژي) بايد سالانه 15 هزار ليره به صندوق دولت ايران واريز مي کرد و در عوض کشت و فروش توتون و تنباکو را در انحصار خود مي گرفت. بعد از انعقاد قرارداد، کارکنان شرکت انگليسي وارد ايران شدند و در شهرها پراکنده گرديدند که با مخالفت شديد مردم شهرهاي شيراز، تبريز، اصفهان و تهران مواجه شدند.
در آن زمان که قرارداد ننگين رژي بسته شد به دليل ناديده انگاشته شدن اصول حاكم بر بازار اسلامي از قبيل نفي سلطه خارجي اين فتوا صادر شد. در اين مورد بيگانگان به طور كامل كنترل انحصاري بازار دخانيات ايران را در اختيار گرفته بودند و اين امر موجب توسعه نفوذ آنان بر ايران مي شد. هجوم فرنگي ها به ايران با آماري بيش از 200 هزار نفر حتي شكل ظاهري شهر و بازار مسلمين را تغيير داد، و موجب فساد اخلاقي و اجتماعي در جامعه و نيز سلطه كارگزاران استعمار شد. شرايط اقتصادي آن روز و رابطه آن با ساير قواعد و اصول حاكم بر احكام اسلامي ايجاب مي كرد روحانيون به رهبري فقيه بزرگ عصر خود ميرزا محمد حسن شيرازي به گونه اي ديگر با موضوع برخورد كنند كه در نهايت ميرزاي شيرازي به تحريم دخانيات حكم داد.آنها براي جلوگيري از انجام اين معاهده به سران حكومت و نيز به خود ناصرالدين شاه نامه هايي نوشتند و مردم در شهرهاي مختلف قيام كردند، اما حكومت در مقابل آنها به دستگيري مردم و علما و به طور كلي به خشونت متوسل شد. در نهايت ميرزاي شيرازي فتواي معروف خود را صادر كرد.به دنبال صدور اين فتوا، داد و ستد و استعمال توتون تنباكو در ايران به گونه اي برچيده شد مردم قليان ها را شكستند و حتي در دربار زنان قليان ها را كنار گذاشتند.
پس از دو هفته از صدور اين حكم، ناصرالدين شاه مجبور به الغاي يكجانبه انحصار توتون و تنباكو مي شود. اين واقعه تاريخي ضمن اينكه نشان دهنده تاثير بازار و شرايط و روابط آن بر احكام فقهي است، نمونه اي عيني براي تاثير عميق و وسيع فقه و احكام آن بر بازار مسلمانان و بر روابط و تعامل حاكم بر آن است. فتواي فوق اصلي است كه اصول حاكم بر احكام مربوط به اقتصاد جامعه اسلامي را تشكيل مي دهند و احكام فقهي و حقوقي آن با توجه به اين اصول و قواعد صادر شده اند. همگاني بودن نهضت و اتحاد گروهها و اصناف مختلف، از بازرگانان و متجددان و علما و ديگران، در اجراي حكم تحريم و تبعيت از ميرزاي شيرازي كه در مقامات دولتي و دربار نيز تأثير گذاشت؛ امتناع سربازان از تيراندازي به سوي معترضان، وجود انگيزه قوي مذهبي در مقابله با استيلاي بيگانه و به تباهي كشيده شدن دين مردم، پيوند و همدلي علما در مواجهه با تهديدها و ترفندهاي دولتيان و تأكيد آنان بر ضرورت التزام به احكام دين و رعايت حكم مرجع تقليد از جنبههاي ويژه اين نهضت است . از همه مهمتر آنكه، نهضت تنباكو در تاريخ معاصر ايران نخستين حركت گسترده موفقيتآميز در برابر قدرت مطلق حكومت بود و پانزده سال بعد، نهضت مشروطيت از آن نشأت گرفت.
لغو امتياز تنباکو به فتواي آيت الله ميرزاي شيرازي
جنبش تحريم توتون و تنباکو و فتواي تاريخي ميرزاي شيرازي از مهمترين رويدادهاي تاريخ معاصر مي باشد. جريان از اين قرار بود که ناصرالدين شاه در سفر سوم خود به اروپا در اثر ولخرجي هاي زياد و عياشي ها، پول هايش تمام شد و چون ديگر پولي در بساط نداشت امتيازي را در زمينه کشت، توزيع و فروش توتون و تنباکو به يکي از مشاوران و نزديکان نخست وزير انگليس به نام "ماژور تالبوت " واگذار کرد و در مقابل 25هزار ليره دريافت کرد. مطابق اين قرارداد کمپاني "رژي" بايد سالانه 15 هزار ليره به صندوق دولت ايران واريز مي کرد و در مقابل کشت و فروش توتون و تنباکو را در انحصار خود مي گرفت يعني از زارعان ارزان مي خريد و گران مي فروخت. در جريان امضاي اين قرارداد عده اي از درباريان خصوصا امين السلطان، صدر اعظم، با دريافت رشوه هايي، نقش ايفا مي کردند. در مقابل اين قرارداد، مردم شهرهاي مختلف به رهبري روحانيت به مخالفت و مقابله پرداختند و جنبش هايي در شيراز، به رهبري "سيد علي اکبر فال اسيري" ، در تبريز به رهبري"حاج ميرزا جواد آقامجتهد" در اصفهان، به رهبري " حاج شيخ محمدتقي آقانجفي" (که اولين بار حکم تحريم تنباکو را صادر کرد) و در تهران به رهبري ميرزاي آشتياني برپا شد که با سرکوب دولت مواجه شد و عده اي از علما تبعيد شدند. در اين موقع سيد جمال الدين اسدآبادي به پيشنهاد سيدعلي اکبر فال اسيري که در تبعيد بود، نامه اي در اين رابطه به ميرزاي شيرازي نوشت.
بعد از ارسال نامه ياد شده ميرزاي شيرازي تلگرافي به نزد شاه فرستاده و مي گويد کساني را که تبعيد کرده به کشور بازگرداند و در مورد قرارداد، مخالفت خود را ابراز مي کند. اما ناصرالدين شاه به اين تلگراف اعتنايي نکرد به همين خاطر ميرزاي شيرازي فتواي تاريخي خود را به اين شرح صادر کرد: "اليوم استعمال توتون و تنباکو باي نحو کان در حکم محاربه با امام زمان (عج) است." با صدور اين فتوا جنبش عظيمي به راه افتاد تا آنجا که حتي در حرمسراي ناصرالدين شاه قليان ها را شکستند. اين جريان ادامه يافت. در تاريخ 23 جمادي الاولي 1309 اعلاني در کوچه و بازار زده مي شود که: " بر حسب حکم جناب ميرزاي شيرازي، اگر تا 48 ساعت ديگر امتياز دخانيات لغو نشود يوم آتيه جهاد است، مردم مهيا شويد". ناصرالدين شاه ابتدا قصد مقاومت داشت اما در مقابل جنبش مردمي عظيمي که به راه افتاده بود مجبور شد ابتدا امتياز داخله و سپس کل امتياز را لغو کند.
نهضت تحريم تنباکو ،زمينه ارتقاي ولايت مرجعيت
مطالعه تاريخ ايران الزامات خاص خود را دارد. پرداختن به تاريخ اين کشور نيازمند اشراف وتسلط برخصايص و ويژگىهاى اين کشور است. فرهنگ ايرانى پيوستگى و آميزش خاصى با فرهنگ اسلامى دارد که اين عامل باعث شده براى هرگونه مطالعه تاريخ ايران آگاهى و شناخت مناسبى از فرهنگ اسلامى الزامى باشد . طى يکصد سال اخير حوادث بسيارى در کشور ما رخ داده که هر يک پيوندى با مقوله دين داشتهاند و لذا نمىتوان بدون درنظر گرفتن نقش دين و عالمان دين در اين رخدادها به مطالعه دقيق تاريخ ايران پرداخت . متاسفانه برخى از مورخين وپژوهشگران تاريخ معاصر ايران اين امر مهم را مدنظر قرار ندادند و با چارچوبهاى فکرى خاص خود به مطالعه تاريخ ايران پرداختند و در نهايت هم تحليلهاى نادرستى ارائه دادند که بعدها در برخى موارد به اشتباهات و تناقضهاى کارى خود پى بردند . آيا در عصري که جنبش ضد رژي رخ داد مردم ولايت سياسي علما را مي پذيرفتند؟ آيا چنين پذيرشي در جامعه رايج بود يا اينکه پذيرش حکم ميرزا يک استثنا بود؟ اگر فقها در سطح شهرها به فعاليت سياسي ميپرداختند برآمده از ولايتي بود که براي خود قائل بودند و مردم نيز اين ولايت را ميپذيرفتند. اما آنان تنها از فتواي علما تقليد نميکردند بلکه تدبير امور ديني سياسي خود را نيز برعهده آنان ميديدند و آنان را صاحب چنين ولايتي ميدانستند؛ وقتي به مقوله مرجعيت در عتبات به عنوان مرکز تشيع در دوران قاجار نگاه ميکنيم شاهد اين خواهيم بود که مردم در ارتکاز عمومي خود شأني ولايي براي مرجعيت شيعي قائلند و آنان را تنها صاحب مرجعيت در فتوا نميدانستند بلکه آنان را در سطح مرجعيت ولايي که رهبري ديني سياسي آنان به شمار ميرفت ميدانستند.
زمينه تاريخي پذيرش حکم ميرزا در جامعه : زمينه تاريخي براي نفوذ و تصرف مرحوم شيرازي وجود دارد اما به اين صورت که او صاحب حکم است و ميتواند غير از فتوا به صدور حکم و امر و نهي بپردازد؛ وقتيكه ارتکاز شيعي مورد توجه مرکزيت ولايت قرار ميگيرد و اين را در برخي از مسائل خام که مردم به صورت جدي با آن درگير هستند و راحتتر از ساير امور ميتوانند وارد آن مقولهها شوند، مرجعيت نيز اين مسئله را به خدمت ميگيرد و در واقع آن زمينه اجتماعي سياسي که متکي بر آموزه ديني است به کار گرفته ميشود.
زمينه پذيرش ولايت سياسي علما از سوي مردم و عدم اقدام تشکيل حکومت : همهجا مرجعيت ولايي اين توان را ندارد که قدرت خود را به نمايش گذارد و هنوز مردم اين اميد را پيدا نکردهاند که بتوانند اين شأن ولايي مراجع را براي آنان به صورت عملي قائل شوند و نه آنکه اين حق را براي آنان قائل نباشند، آنان اين حق را براي مراجع قائل هستند اما اين توان را در خود نميبينند که ولايت آنان را به صورت جامع عينيت بخشند و تنها در بخشي از شرايط ممکن است اين زمينه ايجاد شود که به هم نوايي جدي با مرجعيت بپردازند. تحريم تنباکو و موفقيت آن بزرگمردان و در رأس آنان مرجعيت مرحوم ميرزاي شيرازي اين توان را ايجاد و حلقه جديدي را به تاريخ ميافزايد که مردم خودآگاهي نويني پيدا ميکنند.
جنبش تنباکو و تاثير در عزم مردم و علما در مبارزه با استبداد و استکبار : وقتي مردم در ماجراي تحريم تنباکو نفوذ مرجعيت تقليد را ميبينند به اين سطح از خودآگاهي ميرسند که آنان بودند كه توانستند به کمک مرجعيت بيايند و آنان هستند که ميتوانند کارهاي بزرگتري را انجام دهند. با اين اقدام موفق اميد در مردم رشد مييابد و خودآگاهي آنان نسبت به توانمنديهاي خود بيشتر ميشود و اگر تا به حال به حضور جدي و مؤثر مردم اطمينان نداشتهاند الان اطمينان پيدا ميکنند؛ نهضت تحريم تنباکو موفقيتي است که هم علما را به توانمنديهاي خود واقف کرد و هم اين اطمينان براي مردم حاصل شد.
نهضت و تاثير در شکل گيري نهضت مشروطه : تحريم تنباکو حلقه نويني در تاريخ سياسي اجتماعي ايران است؛ از جهت تاريخي زمينه ارتقاي ولايت مرجعيت ايجاد ميشود و اين زمينه تقويت ميشود که مرجعيت سطح نفوذ و تأثير ولايي خود را ارتقا بخشد؛ بيجهت نيست که پس از چند سال شاهد شکلگيري نهضت عدالتخانه و پس از آن نهضت مشروطه ميشويم. نهضت عدالتخانه با همياري مردم و با مداخله ولايي مرجعيت و مجتهدان در مناطق مختلف رقم ميخورد و پيروزي مشروطه بويژه مشروطه اول با مداخله ولايي مرجعيت است؛ يعني از دوران تحريم تنباکو تا دوران مشروطه شاهد عينيت بيشتر اين مداخله ولايي از جانب مرجعيت هستيم. چراکه خودآگاهي نسبت به اين مقوله بيشتر شده و آن ذهنيت ارتکازي به عينيت درآمده است و بخشي از آن توانسته خود را در جامعه معرفي کند و زمينه تحولات کاملتري را شاهد هستيم.
خود آگاهي بر اثر نهضت تنباکو نسبت به قدرت مردم و علما بهوجود آمدوتاثير در انقلاب اسلامي
اين خودآگاهي در انقلاب اسلامي خود را بيشتر نمايان کرد؛ چراکه در ذهنيت مردم جايگاه رفيع مرجعيت شيعي و ولايت عيني آن متبلور و در عمق جان مردم بازشناخته شد و در واقع مرحوم ميرزاي شيرازي پيشتاز تحقق عيني آرمانهايي است که در انقلاب اسلامي خود را متجلي کرد و پيشتاز شکلگيري نهضت امام خميني(ره) اما سالها پيش از او است؛ چراکه او توانست شأن ولايي مرجعيت را به عينيت اجتماعي برساند و در واقع زمينهساز تاريخي شکلگيري انقلاب اسلامي شود. در اين زمينه بحثهاي مختلفي را ميتوان پيگيري کرد؛ بحث ولايت فقيه و نسبت آن با مرجعيت در اين چارچوب، اشکال مختلفي پيدا کرده و مرجعيت در طول تاريخ تشيع تبلور ناقصي از ولايت مطلقه فقيه بوده است؛ از لحاظ نظري ولايت زمينه تاريخي داشته اما به طور تدريجي مردم با اعمال اين ولايت انس بيشتري گرفتهاند و انتظار بيشتري نيز پيدا کردند.عموم مردم به تحقق عيني آموزههاي ديني بويژه بحث ولايت تمايل پيدا کردند و وقتي پيروزي خود را در برابر استبداد و استعمار ديدند نه تنها اميد آنان بشه تحقق عيني اين ولايت و توسعه عيني آن افزايش پيدا کرد، بلکه انتظار آنان نيز افزايش يافت و سطح مطالبات آنان از مرجعيت بيشتر شد. مردم از مراجع انتظار دخالت بيشتر در امور عامه، اجتماعي و سياسي داشتند به گونهاي که تنها اين نبود که سالهاي بعد بزرگاني مانند آيتالله شيرازي به مردم امر و نهي کنند که به صحنه بيايند؛ بلکه زيبايي آن بود که مردم بودند که خواستار دخالت جدي مرجعيت و ارتقاي سطح اعمال ولايت و خواستار تحقق سطح ايدهآل ولايت فقيه در جامعه شدند که به شکلگيري جمهوري اسلامي انجاميد.
رويکرد مبارزاتى علما در تاريخ معاصر ايران
شيعه از زمان تولد خود تا به امروز سراسر در مبارزه و جهاد به سر برده و لحظهاى آرام نگرفته است به همين دليل نام شيعه با شهادت، جهاد و قيام آميخته شده و پرچمدار مبارزه با ظلم و خودکامگى نام گرفته است. علماى شيعه در طول حيات با برکت خود هرگز حاکمان غاصب را تاييد نکردند چرا که شيعه معتقد است هر حکومتى که در راس آن امام معصوم(ع) و يا نايب بر حقش نباشد غاصب بوده و فاقد مشروعيت مىباشد. به همين دليل شيعيان همواره زندگى پرفراز ونشيب خود را در مبارزه و قيام عليه حاکمان ظالم و غاصب سپرى کردهاند.مطالعه تاريخ يکصد سال اخير کشور نشان از رخداد چندين نهضت و جنبش ملى عليه استبداد واستعمار دارد که در راس همه اين نهضتها روحانيت شيعه قرار داشته است.اصولا در جامعه مسلمان ايرانى شکلگيرى يک نهضت فراگير و مردمى بدون حضور و فراخوان علما و روحانيون امکانپذير نيست. علماى بزرگ شيعه بهعنوان نايبان امام عصر(عج) همواره مورد وثوق ملت بوده و لذا از قدرت ويژه و منحصر به فردى در بسيج تودهاى ملت برخوردارند.
نهضت تنباکو نمونه روشن و دليل قاطعى برتاييد اين ادعا است. نهضتى که با يک خط فتواى مرجعيت شيعه استعمار در کشور به زانو درآمد و عموم ملت عليه امتياز ننگين رژى بسيج شده و قيام کردند.شيعه به پيروى از سيره سياسى ائمه معصومين(ع) در طول تاريخ خونبار خود تنها به موضع گيرى سياسى در برابر خلفا و زمامداران جبار زمان اکتفا نکرد و با وجود اينکه از هر فرصتى براى ابراز نفى مشروعيت اين حکومتها و اظهار تنفر نسبت به طاغوتهاى زمان بهرهبردارى مىکرد، ولى اين نفرت را در عمل نيز آشکار ساخت و با قيامهاى خونين، سلسله به هم پيوسته تاريخى مبارزه حق با باطل را تداوم بخشيد و پرچم قيام عليه حکومتهاى استبدادى و ستم پيشه را به دوش کشيد و در اين قيامهاى شکوهمند از حمايت مردمى تودهها و شخصيتهاى نامآور اسلامى برخوردار شد. علما در مسير مبارزه خود علاوه بر آنکه استبداد داخلى را هدف قرار داده بودند هرگز از دشمن اصلى يعنى استعمار غافل نشدند . علما از پشتوانه ملى بسيار قوىاي برخوردار بودند و هر آنچه را که بر زبان جارى مىکردند براى ملت قابل درک و فهم بود و لذا قدرت بسيج تودهها عليه استبداد و استعمار در دست علما قرار داشت و ديديم که در قضيه تنباکو فتواى تاريخى ميرزاى شيرازى به کمک روشنگرىهاى جامعه روحانيت در سراسر ايران کمر استعمار و استبداد را شکست.
جنبش تنباکو نشان داد که علما تا چه اندازه در ميان مردم تأثيرگذار هستند و مردم هم به خوبي از فرامين رهبرانشان اطاعت و از مقام منيع مرجعيت حمايت ميکنند.مجتهدان در تقابل با استبداد و استعمار،از قدرت اجتهاد و اقتدار برخوردارند که جنبش تنباکو مظهر اقتدار مرجعيت شيعي است.تحريم تنباکو نماد همبستگي مردم با مرجعيت بود که اين همراهي در طول قيامها و جنبشهاي بعدي عالم تشيع هم ادامه پيدا کرد. جنبش تنباکو نشان دهنده نفوذ عالمان شيعي در ميان توده مردم بود. قدرت و اقتدار مرجعيت نه در راستاي منافع شخصي بلکه براي حفظ مصالح امت اسلامي و ملت ايران بود و به تعبير حضرت امام خميني(ره) «همان نصف سطر ميرزاي شيرازي مملکت ما را از حلقوم خارجيها بيرون کشيد».اقتدار عالمان شيعي و مراجع تشيع همواره سدي در مقابل استبداد داخلي و استعمار خارجي بوده است و کساني که بخواهند اين اقتدار را ناديده بگيرند، در هر جايگاه و مقامي ناکام خواهند بود.
سند گوياي رهبري روحانيت در مبارزات
نهضت تنباکو يکي از بزرگترين حرکت هاي رهايي بخش شيعي به رهبري روحانيت به شمار مي رود به گونه اي که همواره آثار ارزشمند آن در طول سالهاي طولاني بقا و تداوم داشته است و از حافظه تاريخ محو نگرديده است و تلاش هاي مرموز مورخان وابسته به بيگانه نتوانسته است القائات و تحريفات مسموم را بر حقايق اين حرکت الهي غالب نمايد.ناصرالدين شاه در سفر سوم خود به اروپا در اثر ولخرجي هاي زياد و عياشي ها، پول هايش تمام شد و چون ديگر پولي در بساط نداشت امتيازي را در زمينه کشت، توزيع و فروش توتون و تنباکو به يکي از مشاوران و نزديکان نخست وزير انگليس به نام «ماژور تالبوت » واگذار کرد و در مقابل 25 هزار ليره دريافت کرد. مطابق اين قرارداد کمپاني «رژي» بايد سالانه 15 هزار ليره به صندوق دولت ايران واريز مي کرد و در مقابل کشت و فروش توتون و تنباکو را در انحصار خود مي گرفت يعني از زارعان ارزان مي خريد و گران مي فروخت. در جريان امضاي اين قرارداد عده اي از درباريان خصوصا امين السلطان، صدر اعظم، با دريافت رشوه هايي، نقش ايفا مي کردند.واگذاري امتياز تنباکو بهانهاي شد براي ورود انگليسيها به ايران. مأموران بسياري از انگلستان حتي مسيونرها، مبلغان و مبشران مسيحي تحت پوشش تجارت وارد ايران شدند، بسياري از هنجارهاي ديني را هم رعايت نکردند و خود مقدمهاي شد براي گسترش سلطه استعماري انگليس بر ايران و کشورهاي اسلامي و زمينه براي کسب ثروت و امتيازهاي ديگري هم شد. در فضايي كه حكام ايران براي تهيه مبالغ هنگفت خوشگذرانيها و سفرهاي اروپايي خود، امتيازات بيشماري به بيگانگان ميدادند و كشور را دچار ناامني اقتصادي ميكردند، روحانيون بزرگي نظير ميرزاي شيرازي با اين شيوه زمامداري به مقابله پرداخته و با برخورداري از حمايت عمومي، از اعطاي امتيازهاي گوناگون ممانعت به عمل آوردند.در مقابل اين قرارداد، مردم شهرهاي مختلف به رهبري روحانيت به مخالفت و مقابله پرداختند و جنبش هايي در شيراز به رهبري «سيد علي اکبر فال اسيري» ، در تبريز به رهبري«حاج ميرزا جواد آقامجتهد» در اصفهان، به رهبري « حاج شيخ محمدتقي آقانجفي» و در تهران به رهبري ميرازي آشتياني برپا شد که با سرکوب دولت مواجه شد و عده اي از علما تبعيد شدند.در نهايت با صدور فتواي آيت الله ميرزاي شيرازي جنبش عظيمي به راه افتاد تا آنجا که حتي در حرمسراي ناصرالدين شاه قليان ها را شکستند.
جنبش تنباكو كه نمونهاي موفقيت آميز از يك حركت عمومي در تاريخ معاصر ايران است، پيروزي خود را مرهون پيوند ويژه رهبران مذهبي و مردم بود. در واقع جنبش تنباكو كه در نهايت به انقلاب مشروطه و امضاي فرمان مشروطيت توسط مظفرالدين شاه قاجار در سال 1285 هجري شمسي انجاميد، يك بار ديگر پيوند ديرپاي روحانيت اصيل و مردم را نشان داد. اين پيوند كه از يك سو پايههاي مشروعيت سلطنت را متزلزل ساخته بود، از سوي ديگر اقتدار سياسي روحانيت را نيز افزايش داد و روحانيت را به عنصر اصلي هدايت كننده مقاومتهاي مردمي عليه استعمار و استبداد مبدل كرد . به طوري كه پس از فتواي آيتاللهميرزاي شيرازي مبني بر تحريم تنباكو، روحانيت در تمام امور اجتماعي و سياسي ايران نقش داشته است كه از آن جمله ميتوان به حضور روحانيت در نهضت مشروطه، ملي شدن صنعت نفت، مخالفت با لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي، مخالفت با لايحه كاپيتولاسيون، مخالفت با انقلاب سفيد شاه و مردم، واقعه 15 خرداد 42، رهبري انقلاب اسلامي، حوادث پس از انقلاب و... اشاره نمود.بر اين اساس نهضت تنباكو از يك سو سند گويايي بر رهبري روحانيت مبارز و مقاومت و همبستگي مردم متعهد اين سرزمين در پاسداري از ارزشهاي اسلامي و دفاع از استقلال و آزادگي است و از سوي ديگر با ماهيتي ضد استعماري و همراه با انگيزههاي اسلامي، نقش مهمي در تاريخ معاصر ايران و بيداري مردم اين سرزمين ايفا نموده است.
نگاهي به شرايط اقتصادي ايران در عصر جنبش تنباکو
حکومت قاجار در عصر ناصري در شرايطي که کشورهاي عمده مغرب زمين در عرصه اقتصادي سياست صدور سرمايه به کشورهاي توسعه نيافته را گسترش مي دادند، گرفتار بحرانهاي جدي اقتصادي گرديد و در قلمرو اقتصاد زراعي و تجاري و صنعتي از توسعه بازماند. در باب اين واقعيت و تبيين ريشه هاي آن از ديرباز، نظريه هاي متعددي عرضه شده است. ماهيت کارشکن دولت قاجار و ناتواني دستگاه حکومتي از معرفت به واقعيات اقتصادي و زمينه هاي توسعه کشور، نبودن بستر فرهنگي مناسب (فرهنگ کارشکن) و دنياگريزي اجتماعي و سرانجام تسليم پذيري حکومت تا حدي در مقابل سياستهاي استعماري روسيه و انگلستان از جمله عوامل اصلي بازماندن اقتصاد کشور از روند توسعه طبيعي بوده است. سير تحولات اقتصادي و مطالعه دستگاههاي ايران در عصر قاجار خصوصا عصر ناصري نشان مي دهد که در طول اين دوران، همواره تاليف و ترکيب و امتزاج عناصر و عوامل مذکور باعث مي شدند تا اقدامات محدود دولتي در زمينه توسعه اقتصادي عقيم بماند و برخي از اقشار اجتماعي کشور، نظير بازرگانان نيز که انگيزه هاي قابل توجهي براي تحرک بخشيدن به اوضاع اقتصادي داشتند نه تنها از حمايت حکومت برخوردار نشوند، بلکه افزون بر مواجهه با کارشکني هاي دولت، در مقابل سياستهاي استعماري کشورهاي روسيه و انگلستان نيز ناتوان از مقاومت بمانند. گسترش آمار ورشکستگي ها، انحطاط صنايع سنتي داخلي، تبديل اقتصاد محدود تجاري به اقتصاد زراعي از جمله نمادها و علائم آشکار بن بست اقتصادي کشور و گسترش موانع توسعه نيافتگي است.
در واقع بي عدالتيهاي اقتصادي، فاصله طبقاتي، كاهش دستمزد كارگران و تنزل ارزش پول كه در نارضايتي اقتصادي مردم مؤثر بودند، به همراه زوال اكثر صنايع دستي، تبديل بافندگان فرش به كارگراني كه براي دستمزد ناچيزي كار ميكردند، تنزل بهاي صادرات ايران در مقابل بهاي واردات از اروپا و افت وحشتناك قيمت نقره كه پول رايج ايران بود، نارضايتي عمومي را در ميان مردم افزايش داده بود. بنابراين از يك سو جابهجاييهاي اقتصادي و سياسي كه در اثر تماس با غرب در ايران به وجود آمده بود، به نارضايتي روز افزون اقتصادي مردم دامن ميزد و از سوي ديگر ضعف و ناتواني دولت باعث حضور و نفوذ گسترده ممالك قدرتمند اروپايي در ايران شده بود. به طوري كه نفوذ انگلستان و روسيه در ايران به انحاي مختلف به چپاول اموال و داراييهاي ملي ايرانيان انجاميده بود.امتياز بانك شاهنشاهي، بانك استقراضي، تلگراف هند و اروپا، كشتيراني در كارون، تأسيس قزاقخانه، شيلات خزر، انحصار دخانيات و ... كه عمدتاً به روس و انگليس اعطا شده بود، كشور را تا مرز مستعمره شدن پيش بردند. در اين بين انگلستان كه در دهه 1850 به عنوان بزرگترين طرف تجاري ايران، بيش از 50 درصد صادرات و واردات ايران را در دست داشت، در دوره پنجاه ساله مابين 1863 تا 1914 رشته امتيازهايي نيز در مورد بهرهبرداري يا انحصار مواد خام و توسعه زيربنايي از دولت ايران دريافت نمود.اين كشور در پايان سفر اول ناصرالدينشاه به فرنگ در سال 1872، از طريق يكي از اتباع خود به نام بارون جوليوس رويتر، امتياز احداث راهآهن، خطوط تلگراف، كشتيراني در رودخانهها، بهرهبرداري از معادن و جنگلهاي دولتي و كارهاي زهكشي و آبياري (احداث قنوات) ايران را به مدت هفتاد سال دريافت نمود. همچنين بريتانيا موفق شد كه رويتر را در آينده براي گرفتن امتياز بانك، احداث جادهها، خيابانها و ايجاد كارخانهها بر سايرين مقدم سازد. اين امتياز كه پس از پرداخت رشوههاي كلان به شاه و صدراعظم وي (مشيرالدوله سپهسالار) واگذار شده بود و تقريباً تمام منابع مهم ايران را به رويتر واگذار ميكرد، از سوي لرد كرزون به «اعطاي سند مالكيت ايران و تسليم كامل همه منابع يك دولت به خارجيها» تعبير شد كه مانند آن را كسي هرگز نديده است.به هر روي امتياز رويتر كه ادامه روند اعطاي امتيازات به بيگانگان در دوره قاجار بود، در نهايت با امتياز انحصار تجارت توتون و تنباكو ادامه پيدا كرد. با اين تفاوت كه در جريان اعطاي امتياز انحصار توتون و تنباكو، مردم ايران به رهبري علما و روحانيون به پا خاستند و از حقوق حقه خود دفاع كردند.
عبرت هاي عجيب تاريخ مشروطه
در بيست سال آخر زندگي ناصرالدين شاه، انحصارات خارجي، پدر اين مملكت را درآورد.
انگليسي ها مي آمدند انحصاري مي گرفتند -انحصار گمركات، انحصار دخانيات، انحصار
راه آهن و...- باز روس ها از آن طرف مي آمدند و مي گفتند شما به رقيب ما امتياز
اين معامله انحصاري و اين به اصطلاح تجارت را داديد، بايد به ما هم بدهيد؛ به آنها
هم چيزي مي دادند! بعد ها اسم اين را «موازنه مثبت» گذاشتند؛ موازنه بين روس و
انگليس در سياست خارجي و ارتباطات اقتصادي؛ منتها بر مبناي مسابقه! يك چيزي به اين
قدرت بدهند، ديگري فردا بگويد چرا به من نداديد؛ اينها هم بگويند بگير اين هم مال
تو. باز او بگويد مال من كم شد، بگويند اين هم مال تو. ايران را به نفع خاندان سلطنت
يعني همان ناصرالدين شاه و درباري ها و هركسي كه بتواند از اين سفره يغما لقمه اي
ببرد؛ غارت مي كردند. اين آقاي روشنفكري كه به عنوان معروف ترين پيام آور روشنفكري
و روشن گري در ايران مطرح بود -يعني همين ميرزا ملكم خان- خودش دلال قضيه رويتر
بود.
در همين انحصار معروف تنباكو -كه ميرزاي شيرازي، مرجع تقليد وقت، آن را تحريم كرد
و جلوي اين معامله زيان بار را گرفت- ميرزا ملكم خان خودش دلال آن بود. يكي از
دلالي هاي عمده ميرزا ملكم ارمني، همين قضيه «ر ژي» بود كه دربار هم آن را قبول
كرد. اين آدم مي خواهد در ايران پيام آور روشنفكري باشد؛ يعني مردم را به آينده،
به تجدّد و نوگرايي دعوت كند؛ ببينيد مردم چه از آب درمي آيند! من نمي دانم شما
چقدر از تاريخ معاصر اطلاع داريد و چقدر آن را خوانده ايد. از يك بعد ديگر، ميرزا فتحعلي آخوندزاده
شبيه ميرزا ملكم خان است. اين آخوندزاده، از خامنه است. من از خامنه اي هاي قديمي
و بعضي از خويشاوندان خودمان چيزهاي زيادي نسبت به او شنيده ام و مي دانم. ايشان
قبل از انقلاب اكتبر به قفقاز رفت و در روسيه سر سفره تزارها نشست و با كمك تزارها
و زير سايه آنها، به خيال خودش بنا كرد عليه دستگاه استبداد ايران مبارزه كردن!
اين مبارزه، مبارزه نامطمئني بود؛ اين قابل قبول نبود. اولين چيزي را هم كه اينها
هدف قرار مي دادند، به جاي اينكه بيشتر به استبداد و جهات سياسي بپردازند، به دين
و اعتقادات مردم و سنت هاي اصيل بومي مي پرداختند.
حاج سياح هم نمونه سوم است. او شرح حال و زندگي خودش را در سفر اروپايي نوشته است.
كسي كه اين كتاب را بخواند، شك نمي كند كه در اين كتاب، به صورت سفارش شده اي سعي
شده، با هرجايي كه پاي يك روحاني آزاده بزرگ در ميان است، برخورد شود؛ عملاً نام او
كتمان شود و ماجراي او مطرح نگردد. روشنفكري در ايران، اين گونه متولد شد. طبقات بعدي روشنفكري هم در ايران، طبقات
مطمئني نبودند؛ بيشتر، شاه زاده ها و اشراف و اعيان زاده ها بودند. شما شرح حال سه
جلدي عبدالله مستوفي1 را نگاه كنيد كه خودش آن را نوشته است. خود او هم از همان روشنفكران است؛ ضمناً
از اعيان زاده ها و خان زاده هاي دستگاه قاجار است. البته او شخصيت متعادلي است؛
شخصيت منفي به نظر نمي رسد. اگر
شما به آن كتاب نگاه كنيد، خواهيد ديد كه آن افرادي كه اولين پرچم ها و پيام هاي
روشنفكري، با آنها ديده و شنيده و شناخته مي شد، چه كساني بودند.22/2/77
من بارها به دوستان گفته ام كه تاريخ مشروطه را مقداري مطالعه كنيد، عبرت هاي خيلي
عجيبي در تاريخ مشروطيت هست. اصلاً علت اصلي اينكه در آنجا اين جريان عدالت خواهي
اسلامي به جريان مشروطه انگليسي و غربي و مجلس شوراي اسلامي به مجلس شوراي ملي
تبديل شد، حضور يك عده روشنفكران وابسته به غرب بود. البته همه آنها خائن نبودند
-من اين را به روشني مي توانم ادعا كنم كه همه خائن نبودند- اما خيلي از آنها غافل
بودند، خيلي از آنها فريب خورده و خيلي ها اسير هوي و هوس بودند. شما در بين رجال
سياسي آن روز ببينيد؛ اول كسي كه كلمه مشروطه را به كار برده -غير از آن انجمن ها
و مجامع پايين و پنهان- و از رجال سياسي اي بود كه نفوذ داشت و توانست كاري بكند،
«ميرزا نصرالله نائيني»2 بود؛ يعني مشيرالدوله بعدي كه اول مشروطه وزير خارجه بود
و بعد نخست وزير شد.
ميرزا نصرالله نائيني پدر دو نفر روشنفكر است؛ «حسن مشيرالدوله»3 -پيرنياي بعدي- و
«حسين مؤتم ن الملك» كه رئيس مجلس بود. البته اين دو نفر، آدم هاي خائني نبودند؛
نه حسن مشيرالدوله خائن بود، نه حسين مؤتمن الملك. حسين مؤتمن الملك همان كسي است
كه در زمان نمايندگي «مدرّس»4، رئيس مجلس بود و رئيس مقتدري بود؛ حتي با رضاخان هم
برخورد مختصري در برهه اي از زمان داشت. اما اين دو نفر، روشنفكرهاي غرب زده، يعني
اسير تفكرات غربي بودند. البته پدرشان ميرزا نصرالله -كه مرد- تحت تأثير فرزندانش
بود. اسم مشروطه را در دهان او انداختند، او آمد و در نامه اي كه متحصنين در سفارت
خانه تهيه كردند، نوشت: »شما مشروطه مي خواهيد.» مشروطه را بردند و دنبال اين
مشروطه، حركت كردند. در بين علما هم اول كسي كه اسم مشروطه را آورد، مرحوم «سيد
محمد طباطبايي» بود. پسرش محمد صادق روشنفكر غرب زده بود -البته من سلامت او را
خيلي نمي توانم تضمين كنم- آقازاده مرحوم سيد محمد، روشنفكر بود! آن مقداري كه من
مي توانم بگويم، اين دو وزيرزاده، آدم هاي سالمي بودند -چون بعداً امتحاناتشان را
دادند- اين آقا را نمي توانم بگويم سالم بود. او روي پدرش اثر گذاشت و اسم مشروطه
را آوردند.
1/ شرح حال سه جلدي عبدالله مستوفي
عبدالله مستوفي نويسنده كتاب «شرح زندگاني من» در سال 1255 ش درتهران متولد شد
و در خانواده اي متدين و برجسته تربيت يافت. او جزو نخستين فارغ التحصيلان مدرسه
سياسي بود كه به ابتكار ميرزا حسن خان مشيرالدوله (بعدها پيرنيا) تأسيس شده بود
مستوفي در آنجا زبان فرانسه را فراگرفت و با علي اكبر دهخدا آشنا شد. اين ارتباط
به رغم پنج سال و نيم دوري از ايران (به سبب كار در سفارت ايران در سن پترزبورگ
روسيه)همچنان برقرار ماند. اگرچه عمده سالهاي زندگي مستوفي با رجال دولتي و در فراز
و نشيب امور مملكت و تجربه كارهاي مختلف سپري شد، اما او از روزگار جواني به
نويسندگي رغبت تمام داشت. برخي آثار علمي وي عبارتند از: ترجمه انقلاب كبير
فرانسه، ابطال الباطل، محاكمه انسان و حيوان، چهل ساعت محاكمه. اما مهم ترين اثر
وي در سه جلد است كه در طول پنج سال نگاشته شده است و يكي از زيباترين و
ماندگارترين نمونه هاي حسب حال نويسي در ادب فارسي به شمار مي آيد. اين كتاب تصوير
زندگي روزانه مردم درصد سال پيش است كه به زبان ساده و روان نگاشته شده است. وسعت
دامنه اطلاعات و نكته يابي نويسنده نيز دقت او در مشاهده بر ارزش كارش افزوده است.
عبدالله مستوفي در سال 1329 ش درگذشت.
2/ ميرزا نصرالله نائيني
ميرزا نصرالله نائيني درسال 1261 ق در نائين متولدشد. با القاب مصباح الملك در
1299 ق، مشيرالملك در 1308ق و مشيرالدوله در 7113ق. از اواخر دوران ناصري تا اوايل
سلطنت محمدعلي شاه در پست هاي مختلف مملكتي بوده است. فرمان مشروطيت در دوران
صدراعظمي او به امضاي مظفرالدين شاه رسيد (14مرداد 1285) و تاج پادشاهي را پس از
فوت مظفرالدين او بر سر محمدعلي گذارد. مشيرالدوله از 2113 ق وزير لشكر شد و در
1317 ق با فوت وزير خارجه، محسن خان مشيرالدوله، وزارت خارجه و لقب مشيرالدوله را
به او سپردند. او در زمان انقلاب مشروطه نقش ميانجي را برعهده گرفته بود و براي
اولين بار كلمه مشروطه را او بر زبان مشروطه خواهان انداخت. تا قبل از تحصن مشروطه
خواهان در باغ سفارت انگلستان در قلهك، حرفي از مشروطه مطرح نبود؛ و براي مثال در
تحصن حرم حضرت عبدالعظيم صحبت از عدالت خانه بوده است كه آن نيز به واسطه سفير
عثماني به درخواست جزيي مردم اضافه شده است. درتحصن باغ قلهك، زماني كه علماي
مشروطه در قم به سر مي بردند، مردم در متن درخواست خود حرف از عدالتخانه اي كه با
«شرع احمدي» و «سنت محمدي» اداره شود به ميان آورده بودند. اما مشيرالدوله به
بهانه اين كه متن درخواست شما جنبه قانوني ندارد، مشروطه را به درخواست مردم اضافه
مي كند. كاردار سفارت انگليس نيز در ترغيب مردم به اين كلمه نقش اساسي داشته است.
مشيرالدوله در تهيه مقدمات مشروطيت و تأسيس مجلس نقش مهمي ايفا كرد. مرگ
مشيرالدوله درسال 5213ق. دو هفته پس از ترور علي اصغرخان اتابك (امين السلطان،
نخست وزير محمدعلي شاه) به طور مشكوكي روي داد و جسد او نيز در امامزاده صالح
تجريش به خاك سپرده شد.
3/حسن مشيرالدوله
ميرزا حسن مشيرالدوله (1314-1251ش) پسر اول ميرزا نصرالله خان مشيرالدوله
نائيني، از رجال دوره اخير قاجاريه و اوايل پهلوي است. وي تحصيلات نظامي و حقوقي
خود را در مسكو به پايان رسانيد و مؤلف كتاب «ايران باستاني» و تاريخ «ايران
باستان» و «داستانهاي قديم ايران» است. او مكرر سمت سفارت وزارت و نخست وزيري
داشت. درسال 1341 ش درگذشت و در امامزاده صالح تجريش، به خاك سپرده شد.
4/ آيت الله مدرس
آيت الله سيدحسن مدرس درسال 1287 ق در يكي از روستاهاي اردستان در يك خانواده
روحاني به دنيا آمد. پدرش سيداسماعيل از سادات طباطبايي بود. درشش سالگي به همراه
پدر به قمشه رفت و نزد پدربزرگش ميرعبدالباقي درس خواند. در شانزده سالگي پس از
درگذشت ميرعبدالباقي براي ادامه تحصيل راهي اصفهان شد. سپس در سال 1311 براي تكميل
تحصيلات خود عازم نجف اشرف گرديد و به مدت هفت سال از محضر آخوند خراساني و
سيدمحمدكاظم طباطبايي يزدي كسب فيض نمود و به درجه اجتهاد نائل شد. وي در سال
1324ق به اصفهان بازگشت و به تدريس فقه و اصول پرداخت. درسال 1328 ق به هنگام
افتتاح مجلس دوم علماي نجف ايشان را به عنوان يكي از پنج مجتهد طراز اول جهت نظارت
بر تصويب قوانين مجلس شوراي ملي به لحاظ مطابقت آنها با فقه شيعه و موازين اسلام
انتخاب نمودند. از اين روي مدرس از اصفهان به سوي تهران روانه گشت و درمجلس شوراي
ملي حضور يافت. قابل ذكر است درسال 1329 ق به
دليل حضور شوستر آمريكايي در ايران، روسيه به ايران اولتيماتوم داد. مدرس از جمله
مخالفين اولتيماتوم بود.نمايندگي او در مجلس سوم همزمان با جنگ جهاني اول و اشغال
ايران توسط متفقين بود. در محرم 1334 ق مدرس به اتفاق عده اي از نمايندگان مجلس و
رجال سياسي به منظور مقابله با تجاوزات روس و انگليس به ايران، به قم مهاجرت نموده
و در آن شهر كميته دفاع ملي را تشكيل دادند.قواي روس مهاجران را تعقيب نمودند و
آنان ناگزير عازم غرب كشور شدند و از راه كرمانشاه، كرند و قصرشيرين خود را به
استانبول رساندند. مهاجران در تبعيد، دولتي به رياست نظام السلطنه ماني تشكيل
دادند و مدرس در دولت مذكور وزير عدليه اوقاف بود.
در شعبان 1336ق با پايان يافتن جنگ جهاني اول مدرس به تهران بازگشت و در مدرسه
سپهسالار به تدريس پرداخت.در ذيقعده 1337ق وثوق الدوله قرارداد 1919 را با
انگلستان منعقد ساخت. اما بر اثر مخالفت هاي مدرس، مجلس قرارداد فوق را لغو نمود.
پس از كودتاي 3 اسفند 1299بسياري از آزادي خواهان دستگير شدند و از جمله آنان مدرس
بود كه به قزوين تبعيد و در آنجا زنداني و پس از عزل سيد ضياءالدين از زندان آزاد
شد. در انتخابات دوره چهارم مجلس شوراي ملي به نمايندگي مردم تهران انتخاب شد و
نايب رئيس مجلس گرديد. وي در آغاز اين دوره با تصويب اعتبارنامه نمايندگان موافق
قرارداد 1919 و همكاران وثوق الدوله مخالفت نمود و مانع تصويب اعتبارنامه آنان شد.
طرح تغيير رژيم كه از سوي رضاخان و طرفدارانش از دوره چهارم مجلس مطرح شده بود
مورد مخالفت صريح مدرس بود. اما نمايندگان هوادار رضاخان كماكان بر اجراي طرح
اصرار مي ورزيدند تا آنجا كه جانبداري خويش را با نواختن سيلي به صورت مدرس به
اثبات رسانيدند. سرانجام در سال 1303 ش مدرس به همراه شش نفر ديگر از نمايندگان
مخالف، رضاخان رئيس الوزرا را به دليل سوءسياست داخلي و خارجي، قيام و اقدام بر
ضدقانون اساسي و حكومت مشروطه، در دوره پنجم مجلس، استيضاح نمودند. طرح خلع دودمان
قاجار و واگذاري قدرت به رضاخان در سال 1304 ش به تصويب مجلس رسيد كه نتيجه آن
پادشاهي رضاخان بود. در دوره ششم مجلس مدرس بار ديگر به مجلس راه يافت و در سال
1305 ش به اشاره رضاخان مورد سوءقصد قرارگرفت و مجروح شد. در انتخابات دوره هفتم
كه تحت نظارت شديد مأموران نظامي برگزار گرديد اعلام شد كه مدرس حتي يك رأي نيز
نياورده و امكان حضور در مجلس را ندارد. به دستور رضاخان در سال 1307 ش آيت الله
مدرس دستگير و به خواف تبعيد گرديد و به مدت نه سال در آن شهر تحت نظر مأمورين
امنيتي قرار داشت و در 1316 ش به كاشمر انتقال يافت و در همان سال توسط مأموران
حكومتي در حالي كه روزه دار بود به شهادت رسيد.
مدرس عمري را با استبداد و استعمار مبارزه كرد و در بيان حقايق از هيچ كس پروايي
نداشت. امام خميني(ره) در بيانات خود ايشان را به دليل ويژگي هاي مذكور مي ستودند.
علل انحراف مشروطه
مرحوم «شيخ فضل الله نوري»1 در آن تحصن اول - ظاهراً تحصن قم بود- پرسيد اين
مشروطه كه شما مي گوييد، چيست؟ مرحوم سيد محمد طباطبايي نتوانست توضيح بدهد. گفت،
مگر شما نمي خواهيد كه مملكت قانون پيدا كند؟! مملكت بي قانون است، استبداد است؛
قوانين اسلام بيايد و مملكت را قانون دار كند. مگر شما نمي خواهيد اين را بگوييد؟
علما همين را مي خواستند، مردم هم اين را مي خواستند؛ منتها شيخ فضل الله مي گفت
كه همين را بگوييد، چرا كلمه مشروطه را مي گوييد؟! التفات مي كنيد؟ يعني اين نفوذ
روشنفكري در آن مراكز بود. بعد هم به مجرد اينكه اسم مجلس شوراي اسلامي و اسم
قوانين ديني آمد، در همان روزنامه هاي آن روز، شروع به هوچي بازي كردند كه اينها
چيست؛ اينها ارتجاع است، اينها عقب ماندگي است. دستگاه هاي خارجي هم به آنها كمك
مي كردند؛ دستگاه هاي خارجي، آن وقت اسم گذاري هم كردند، گفتند محافظه كاران،
ميانه روها و اصلاح طلب ها. سه نام در كنار هم رديف كردند. در مكاتبات و مراسلات
سفارت انگليس و روس و اينها، اين عناوين هست كه عده اي محافظه كارند و در رأسشان
شيخ فضل الله نوري است؛ عده اي هم ميانه رو هستند، يعني آن مشروطه خواه هاي معتدل؛
يك عده هم اصلاح طلبند، فرض كنيد مثل «تقي زاده». آنهايي كه آن زمان بودند، كمك و
حمايت كردند و روزنامه نوشتند.
خب، آن وقت نتيجه چه شد؟ البته آنها غلبه پيدا كردند. در دستگاه طرفدار اسلام و
حق، دو عيب اساسي بود؛ يكي اينكه طرح مشخصي نداشتند. عدالت مي خواستند، اما آن
وقتي كه بنا بود طرحي برود و تثبيت و امضا شود، چيز مدوّن آماده اي نداشتند؛
برخلاف مشروطه كه يك چيز آماده تجربه شده اي بود كه وسط گذاشتند. دوم اينكه سر
چيزهاي كم اهميت، با هم اختلاف مي كردند. اين به نظر من نكته خيلي مهمي است. سر
مسائل غيراصولي با هم اختلاف مي كردند.
يقيناً سيد عبدالله بهبهاني و سيد محمد طباطبايي، غير از اسلام چيز ديگري نمي
خواستند؛ البته شيخ فضل الله صريح و روشن و قاطع مي گفت: «قوانين اسلامي و لاغير».
آن دو نفر هم حتماً همين را مي خواستند؛ منتها آنها پيش خودشان فكر مي كردند كه
حالا ممكن است از طريق همين مشروطه هم اين معنا تأمين شود. با هم اختلاف كردند؛
نكردند بيايند بنشينند و خط مشخصي را انتخاب كنند. روشنفكرانشان هم همين طور
بودند. عده اي از آن عناصر، متدين بودند؛ در نوشته هايشان هم پيداست كه بعضي از
روشنفكران، گرايش ديني و اسلامي دارند، اما آنها هم به زبان همان وابستگان حرف
زدند. اين نبودن طرح و نبودن اتفاق كلمه و دنبال نكردن جدّي مقصود و از آن طرف
آشنا بودن آنها با روش هاي تبليغاتي -به خاطر ارتباطشان با دستگاه هاي خارجي- موجب
شد فضا آن قدر سنگين شود كه ديگر كسي جرأت نكند اسم دين و دين داري را بياورد!
نتيجه اين شد، مردمي كه براي دين حركت كرده بودند و حاضر بودند براي دين جان
بدهند، احساس كردند كه فايده ندارد؛ يعني كاري كه در بالا انجام مي گيرد و تحقق
پيدا مي كند، خواسته آنها نيست و به تدريج سرد شدند. لذا شما در قضاياي بعد ملاحظه
كنيد -در تبريز و بعضي شهرهاي ديگر مثل رشت، مشهد و جاهاي ديگر- مشروطه خواهان،
فعالان مهمي -به خصوص در بعضي از شهرستان ها- داشتند؛ ولي عامّه مردم در غالب
موارد با آنها همراهي نكردند؛ به خاطر اينكه مردم آن اعتقاد و اعتمادي را كه آنها
دنبال مسائل ديني هستند، از دست دادند. يك چنين خطري آنها را تهديد نمود و اين
تحقق پيدا كرد.
از آن طرف، دنبال طرح اسلامي نرفتند؛ يعني واقعاً خودشان را از يك حكومت اسلامي
حقيقي و يك مقررات صحيح اسلامي و قاعده متيني كه عدالت را بي گذشت در جامعه اجرا
كند، محروم كردند. چون حكومت اسلامي حقيقي، همان چيزي است كه مردم آن را مي
خواهند؛ ولو ندانند كه اسم اين، اسلام است. مردم مي خواهند تبعيض نباشد، سوء
استفاده نشود و آدم هاي ناباب و فاسد و داراي هواي نفس، زمام امور را در دست
نگيرند. مردم اين چيزها را مي خواهند؛ ولو ندانند اسم اين اسلام است و اسلام اين
است و آن چيزي كه مي تواند اين را تأمين كند، اسلام است. مردم وقتي ديدند اين طور
است، گفتند ولش كن -سرد شدند- يعني يا گفتند اسلام قابل تحقق نيست، يا گفتند پس
اسلام هم چيزي به ما نداد! ببينيد يعني لشكر اصلي حركت مشروطه، از دست صاحبان اصلي
اش كه رهبران ديني بودند، به خاطر اين تظاهرات ضد اسلامي خارج شد. بعد هم آن كساني
كه پايبندي به اسلام داشتند -در درجات مختلف عزم و تصميم- يكي يكي حذف شدند و اول،
شيخ فضل الله كه خطرناك تر از همه بود!
يكي از سفراي انگليس در يكي از مراسلات با دولت خودش مي گويد؛ اين مرد بسيار
خطرناكي است؛ بايد از دولت بخواهيم كه او را از تهران خارج كنند، وجودش در تهران،
مضرّ است! يكي ديگر مي گويد او نفوذ بسيار زهرآگيني در بين مردم و در بين علما
دارد؛ علما هم با بودن او جرأت نمي كنند كار كنند! يعني آنها هم اين نزاع هاي علما
و بعضي از رودربايستي هاي علمايي را فهميده بودند؛ گفته بودند تا او هست، افراد
ديگر هم جرأت نمي كنند.
خب، يكي مثل او در درجه اول بود؛ يعني دو سال بعد از مشروطيت، در سال 1327ق، شيخ
فضل الله كشته شد. بعد سيد عبدالله بهبهاني كه آن طور نبود؛ با روشنفكران همراه
بود، در مجلس و در بيرون به آنها كمك كرد؛ چقدر ديگر زنده ماند؟ آن هم يك سال ديگر
زنده ماند؛ سال 1328ق هم او را كشتند. در حالي كه در اول كار مي گفتند؛ آقا! شيخ
فضل الله را ول كنيد و سراغ آقاي طباطبايي و آقاي بهبهاني برويد؛ اين آقايان هم از
علما هستند. به مردم اين گونه گفته مي شد، اما بعد از گذشت يك سال، سيد عبدالله
بهبهاني هم ترور شد، مرحوم طباطبايي را هم تبعيد كردند. او به مشهد رفت و بعد به
نحو مرموزي مرد. بعضي مي گويند او را هم مسموم كردند. يعني حتي عناصري هم كه از
نظر آن تحليل گر خارجي، ميانه رو بودند و به قول او جزو محافظه كاران نبودند، به
خاطر كوتاهي هايي كه شده بود، ديگر مجال تنفس و حضور پيدا نكردند. آنها هم حذف
شدند و از بين رفتند!23/12/78دوره قاجار به اين ترتيب گذشت؛ يعني يك روشنفكر وطني
ميهني بي غرض دل سوز علاقه مند، در بين مجموعه روشنفكران ايران كمتر ديده شد.22/2/77
خب، نتيجه اين بحث چه مي شود؟ چهارده سال بعد از آغاز مشروطيت با آن همه هياهو و
سر و صدا، رضاخان سر كار مي آيد و در اين مقطع، همين روشنفكران را هم يكي، يكي حذف
مي كند؛ يعني همين حسن مشيرالدوله و ميرزا حسين مؤتمن الملك و بعضي ديگر مثل
«ميرزا حسن مستوفي» كه او هم در يك حدي نسبتاً روشنفكر و جزو رجال پاكدامن بود؛
حتي اينها را هم تحمل نكردند و از بين بردند. وابستگي مطلق! اين يك مقطع است.
ببينيد من اينجا احساس مي كنم آن چيزي كه بيش از همه در انحراف مشروطيت اثر گذاشت،
حضور يك قشر روشنفكر وابسته به انگليس بود؛ يعني انگليسي مذاق و انگليسي مزاج كه
به شدت فريفته و دلباخته غرب بودند. «محمدعلي فروغي» در يكي از درس هاي تاريخش به
شاگردانش مي گويد؛ شما هيچ وقت «سرداري» به خياط داده ايد كه برايتان بدوزد؟ مي
گويند؛ بله، داده ايم. مي گويد؛ وقتي سرداري را از خياط مي گيريد و به خانه مي
آييد، آيا آستين سرداري حركت مي كند و بالا و پايين مي رود؟ مي گويند؛ نه. مي
گويد؛ تا ك ي؟ تا وقتي كه شما دستتان را در داخل آستين بكنيد. وقتي شما دستتان را
در آستين كرديد، آن وقت اين آستين، بالا مي رود و پايين مي آيد؛ انگليس هم همين
طور است! شما ايراني ها - نمي گويد ما ايراني ها!- بدون انگليس، هيچ چيز نيستيد.
انگليس، مثل دستي در داخل اين آستين خالي است؛ شما چه هستيد. تقي زاده در همان وقت
در مقاله اي -ظاهراً در مجله كاوه- مي گويد؛ از جمله بزرگ ترين اشتباهات، يكي اين
است كه ايراني به فكر اختراع بيفتد! اختراع نكنيد، اختراع غلط است. همان كاري كه
فرنگي ها كردند، جزئي و كلي! بعد از مقداري مي گويد؛ خلاصه نظر من -همان جمله
معروف- اين است كه: «ايراني بايد ظاهراً، باطناً، جسماً و روحاً فرنگي مآب شود!»
ديد روشنفكر آن زمان، اين است. اين منطق اوست و اين احساس و ايمان اوست. اتفاقاً
به نظر بنده، تقي زاده از آن آدم هاي خيلي ناباب نيست؛ بالاخره يك چيزكي در او
بوده است. آنهايي كه بعدها آمدند، آن نسل هاي بعدي، به مراتب بدتر از او بودند.
فروغي هم همين طور بود. در يك دوره، اينها بزرگ ترين جرم ها را مرتكب شدند؛ يعني انگليسي
ها رضاخان را فقط به خاطر اينكه قلدر بود، يعني كسي بود كه در آن اوضاع ايران مي
توانست همه سرجنبان هايي را كه ممكن بود عليه سياست انگليس حضوري داشته باشند،
سركوب كند؛ زير نظر گرفتند. او را آوردند و حكومت را به او دادند. بعد اين آقايان،
ايدئولوگ ها و تئوريسين هاي سياسي و فرهنگي آن حكومت شدند و كمال خدمت را كردند!
همين تقي زاده، همين محمد علي فروغي و ديگران و ديگران.23/12/78
1- شيخ فضل الله نوري
حضرت امام خميني(ره) فرمودند: «ببينيد چه جمعيت هايي هستند كه روحانيون را مي
خواهند كنار بگذارند... كشتند مرحوم نوري را و مسير ملت را از آن راهي كه بود
برگرداندند به يك مسير ديگر و همان نقشه الان هست.» در يكي از روستاهاي كجور
مازندران درسال 9125ق ملاعباس صاحب فرزندي شد. او كه تولد فرزند را «فضلي الهي» مي
دانست، وي را «فضل الله» نام نهاد. فضل الله تحصيلات خويش را در بلده مركز منطقه
نور شروع كرد. وي با استعداد سرشار و هوش كم نظير خويش و با تلاش پي گير، درس هاي
دوره سطح را به خوبي فراگرفت و يك كتاب فقهي را به نظم درآورد. اشتياق روزافزون او
به كسب معارف و استفاده از علم و دانش علماي نجف او را مهياي هجرتي كرد. شيخ فضل الله
در مدت كوتاهي از شاگردان برجسته و طلاب فاضل حوزه علميه نجف گرديد و به تدريس
پرداخت. دوازده سال حضور مستمر در درس ميرزاي بزرگ و هشت سال حضور در درس شيخ راضي
ميرزا حبيب الله رشتي به همراه پشتكار و مداومت در تحصيل از شيخ فضل الله مجتهدي
برجسته و فقيهي نامدار ساخت.
علاقه فراوان ميرزاي شيرازي به شيخ فضل الله و ارتباط صميمي آنان نيز حكايت از اين
داشت كه اين فقيه سياست مدار، ثمره تلاش هاي علمي و تربيتي خويش را در وجود شيخ
فضل الله يافته است او را براي هدايت و پيشوايي جامعه اسلامي ايران كه در موقعيت
سياسي و اجتماعي حساسي قرار داشت روانه تهران كرد. آيت الله طباطبايي و آيت الله
بهبهاني كه به نفوذ و محبوبيت شيخ فضل الله درجامعه آگاهي داشتند و دانستند كه با
وجود اختلاف بين علما و نيز بدون همراهي شيخ فضل الله پيشرفتي درامر مبارزه حاصل
نمي شود، هر دو به خانه شيخ رفتند و با او گفت وگو كردند و از ايشان خواستند تا با
نهضت عدالت طلبي و آزادي خواهي همكاري و همگامي نمايد. شيخ فضل الله در پاسخ به
درخواست آنها گفت: «من راضي به بي احترامي به روحانيت و توهين به شريعت نيستم و
شما را تنها نمي گذارم هر زماني كه اقدامي انجام داديد من هم با شما حاضرم، ولي
بايد مقصود اسلام و شرع باشد و طوري رفتار نشود كه اسباب توهين به شرع و علما
فراهم شود.» شيخ فضل الله كه تا اين هنگام به دليل شك و ترديد در اصالت نهضت و
اسلامي بودن قيام از همراهي خودداري كرده بود، همراه نهضت شد.
روز 32 جمادي الاول 4132 كاروان مهاجران درحالي كه پيشاپيش آنها آيت الله بهبهاني
و آيت الله طباطبايي قرار داشتند تهران را به سوي قم ترك كردند. شيخ فضل الله نوري
نيز با جمعي از اطرافيان خويش پس از آنها حركت كرد. با انتشار خبر قيام علماي
تهران برضد دولت و مهاجرت آنان به قم، عالمان و روحانيان ساير شهرستان ها نيز به
مخالفت با دولت برخاستند و با فرستادن تلگرام و اعزام نماينده به قم و كسب تكليف
از رهبران مهاجرين، در عمل پشتيباني خويش را از آنها نشان دادند.
انگلستان به وسيله فراماسونرها و روشنفكران وابسته به خويش در ميان مبارزان و برخي
رهبران نهضت نفوذ كرده، به پخش شايعات و احتمال حمله دولت به مردم پرداختند و با
اين كار، زمينه را براي پناه بردن به سفارت انگليس آماده كردند. اين كوشش ها موجب
شد تا فكر تحصن در سفارت دربين مردم رواج يابد. سرانجام عده اي از بازاريان از
سفارت تقاضاي پناهندگي كردند. سفارت نيز به مردم اطمينان داد كه تا پيروزي عدالت
خواهان از آنها حمايت خواهد كرد. نهضت عدالت خانه از اين مرحله تحت نفوذ و درخط
استعمار انگليس قرار گرفت و روشنفكران غرب زده و فراماسون هاي وابسته، در شمار
رهبران اصلي آن درآمدند و همچنان كه ماهيت نهضت عوض شد، نام آن نيز تغيير يافت و
نهضت مشروطيت ناميده شد.
شيخ فضل الله كه با بينش عميق سياسي خويش حوادث و رويدادهاي نهضت را تجزيه و تحليل
مي كرد، با شنيدن خبر تحصن در سفارت انگليس و بر سر زبان آمدن نام مشروطه، به
توطئه هاي روشنفكران وابسته و فراماسون ها پي برد و دريافت كه خطر عظيمي نهضت را
تهديد مي كند. شيخ فضل الله نوري به علما گفت: «تا حالا كارها خوب پيش رفته، اما
از اين به بعد چه خواهيد كرد؟ هدف شما چيست؟» سيدمحمد طباطبايي در پاسخ گفت: «مراد
ما مشروطه است و مجلس شوراي ملي، مشروطه چيزي است كه براي پادشاه و وزيران حد و
حدودي تعيين مي كند كه نتوانند هر طور خواستند با ملت رفتار كنند. مشروطه آزادي
كامل براي ملت مي آورد و براي همه كارهاي دولتي و ملتي و شرعي، قانون و حدودي معين
خواهد كرد.»
شيخ در جواب گفت: «اما فوائدي كه براي مشروطه برشمرديد و آن اين كه براي پادشاه و
وزيران حدودي معين مي شود، بسيار نيكو است، ولي اين كه فرموديد آزادي كامل براي
ملت خواهد بود، اين سخن از نظر اسلامي باطل و كفر است و آزادي كامل كه هر فرد براي
هر كاري آزاد باشد، چنين آزادي در اسلام نيست و اين كه فرموديد قانوني وضع خواهد
شد، اول اين كه قانون ما مسلمين در هزار و سيصد و اندي سال قبل وضع شده است و اگر
هم براي تنظيم و اصلاح روابط اجتماعي و اداري قانوني نوشته شود، بايد مطابق با
شريعت اسلامي باشد و اما اين سخن كه فرموديد براي شرع حدي معين خواهد شد، بدانيد
كه براي شرع و دين حدي نيست».
پس از افتتاح مجلس شوراي ملي، شيخ فضل الله حضور چشمگيري در آن داشت. او از قبل به
توطئه هاي فراماسون ها و روشنفكران وابسته به بيگانه پي برده بود و به آيت الله
طباطبايي و آيت الله بهبهاني تذكر داده بود، ولي با اين حال به همراه دو سيد مذكور
در جلسات مجلس شركت كرد تا شايد از راه نصيحت و هدايت بتواند از تصويب قوانين
غيراسلامي جلوگيري كند. اما نمايندگان وابسته به فراماسون ها در راه ديگري بودند.
آنها قوانين كشورهاي اروپايي را با اندك تصرفاتي به عنوان قانون اساسي مطرح كردند
و عنوان رژيم را مشروطه قرار دادند. در زمان بررسي پيش نويس متمم قانون اساسي، كه
مشخص كننده حقوق و وظايف مجلس بود و تا حد زيادي براساس قانون اساسي بلژيك تنظيم
شده بود، شيخ فضل الله اصلاحيه اي براين پيش نويس نوشت كه مطابق آن مي بايست
شورايي از علما بر تمام قوانين نظارت كنند. اصلاحيه سرانجام با عنوان ماده دوم در
قانون اساسي گنجانده شد، اما با صورت اوليه اي كه شيخ فضل الله پيشنهاد كرده بود،
تفاوت هايي درخور ملاحظه داشت. در همين زمان شيخ فضل الله با پيش نويس اصلي قانون
اساسي، كه برخلاف احكام اسلام، مسلمانان را با غيرمسلمان در برابر قانون مساوي مي
دانست، مخالفت نمود كه اين امر، عكس العمل تند گروه هاي سكولار و تندرو، نظير تقي
زاده را برضد وي برانگيخت.
پس از مدتي با نفوذ بابي ها، بهايي ها و مادي مسلك ها در مجلس شوراي ملي و همچنين
فضاي بي بندوبار مطبوعات در توهين به مقدسات و زيرسؤال بردن عقايد شيعي، زنگ خطر
براي شيخ به صدا درآمد. شيخ به همراه پيروانش در اعتراض به حضور طبيعي و بابي مسلك
ها در مجلس و فضاي ضداسلامي مطبوعات در حرم عبدالعظيم بست نشست و از آن جا به
انتشار نشريه و نامه هايي براي ترويج نظرات خود و تحليل اوضاع كشور پرداخت.
روزنامه هاي متعدد آن دوران كه به دست اشراف منورالفكر اداره مي شدند (حبل المتين،
صوراسرافيل، روح القدس و...) پيكان حملاتشان را به سمت شيخ نشانه رفتند و به او
تهمت هايي مثل طرفداري از استبداد، آخوند درباري، رشو ه گرفتن از دربار، رياست
طلبي، عامل روس ها و.. زدند.
هدف اصلي شيخ فضل الله، حمايت از شريعت بود. او احساس كرده بود كه مشروطيت به شكل
و مفهومي كه تقي زاده ها در پي آنند، براي اسلام و ايران خطرساز است و حتي بيشتر
از استبداد قاجار، شريعت را تهديد مي كند. ايشان بارها خود بر منبر تحصن حرم حضرت
عبدالعظيم فرمودند: «اي مردم من منكر مجلس شوراي ملي نيستم، بلكه خود در تأسيس آن
بيش از ديگران كوشيدم، علماي نجف در ابتدا همراه نهضت نبودند و من با دليل و برهان
آنها را به همراهي نهضت فراخواندم. پس من و عموم مسلمانان هم عقيده و هم رأي
هستيم، اختلاف بين من و مخالفان دين است.»
مشكل اصلي اين جا بود كه مشروطه واژه اي مبهم بود و معنايي مشخص از آن برنمي آمد.
مشروطه خواهان تبريز غالباً روحيه اي افراطي، ضدروحانيت، خنثي و اهل ترور و منبعث
از سوسيال دموكراسي وارداتي داشتند. در مقابل، مشروطه خواهان اصفهان بيشتر پيرو
همان مشروعه بودند. در ميان متفكران مشروطه هم از جريانهايي مثل تقي زاده بودند كه
مي گفتند: «ايران بايد ظاهراً و باطناً، جسماً و روحاً فرنگي ماب شود و بس.»
تلاش بهبهاني براي بازگرداندن شيخ و همراهانش بي اثر ماند و او ناگزير از مخالفت
آشكار با شيخ و ارسال نامه هايي در اين خصوص براي مراجع بزرگ آن روزگار شد. اما در
پي قتل اتابك اعظم (امين السلطان، نخست وزير محمدعلي شاه) در سال 5132ق، هنگام
خروج از مجلس در معيت بهبهاني و در هم شكستن تحصن شيخ فضل الله، بار ديگر بهبهاني
و طباطبايي به ياري شيخ شتافتند و او و همراهانش را با احترام به تهران
بازگرداندند. غالب علماي بزرگوار، با ذات و
مباني انسان گرايانه و مادي گرايانه نظرات منورالفكران آشنا نبودند و مشروطه
ادعايي آنها را مفاهيمي اسلامي چون آزادي از بندگي ديگران، محدود كردن قدرت
مستبدانه حاكم، نهي از منكر و اصل شوري مي دانستند. همچنين با ماهيت عمل گرايانه
غربگرا و فراماسوني منورالفكران هم بيگانه بودند، البته عملكرد بعدي منورالفكران
به همه نشان داد كه دين برايشان لعابي بوده است تا حمايت علما را جلب كنند و آن
گاه كه با خواستشان تعارض پيدا كرد شيخ را به دار سپردند و سيدعبدالله را به
گلوله. همچنين نشان دادند چندان به فكر مردم نيستند و در راه دين زدايي و
سكولاريسم، حتي با رضاشاه مستبد هم، هم پياله شدند. منورالفكران (برخلاف علما)
ضداستعمار نيز نبودند، حمايت هاي بعدي امثال ميرزاملكم خان و ميرزا حسين خان
سپهسالار از امتيازدادن به دول استعماري و هم ركاب رضاشاه انگليسي شدن باقي
منورالفكران، شاهدي بر اين مدعاست.
پس از فتح تهران توسط قواي بختياري و مجاهدين گيلاني، مشروطه خواهان از هر سو به
تهران هجوم آوردند و حكومت استبدادي محمدعلي شاه را سرنگون كردند. به واسطه
انحرافات بسياري كه در ميان ايشان وجود داشت و دست هاي خارجي كه آنها را هدايت مي
كرد، منزل شيخ را محاصره كردند. يك نفر از سفارت روس، وارد خانه شد و از ايشان
خواست كه به سفارت روسيه پناهنده شود. اما شيخ به شدت مخالفت كرد. پس از آن همه
اطرافيان را مرخص كرد تا به ايشان آسيبي نرسد. سرانجام جمعي از معاندان به منزل
شيخ رفته او را دستگير نمودند و به شهرباني در ميدان توپخانه بردند و در آنجا
زنداني كردند. در اين مدت عده اي از مشروطه خواهان با انجام تظاهراتي در ميدان
توپخانه خواهان مجازات مخالفان مشروطه شدند. روز سيزدهم ماه رجب 7132ق يعني روز
تولد حضرت علي(ع) دادگاهي فرمايشي تشكيل دادند كه همه كاره اين دادگاه «يپرم»
ارمني بود. در جلسه دادگاه شيخ فضل الله را به اعدام با چوبه دار محكوم كردند.
حدود يك ساعت و نيم به غروب مانده بود. هنگامي كه مي خواستند او را براي اعدام
ببرند، اجازه خواندن نماز عصر را به وي ندادند و ايشان را به سوي جايگاه اعدام
راهنمايي كردند. شيخ رو به آسمان كرد و گفت: «افوض امري الي الله ان الله بصير
بالعباد». روي چهارپايه رفت و قريب ده دقيقه براي مردم صحبت كرد و فرمود: «خدايا،
تو خودت شاهد باش كه من آنچه را كه بايد بگويم به اين مردم گفتم... در اين دم آخر
باز هم به اين مردم مي گويم كه مؤسس اين اساس، لامذهبيني هستند كه مردم را فريب
داده اند، اين اساس مخالف اسلام است. محاكمه من و شما مردم بماند پيش پيغمبر(ص)».
سپس عمامه را از سرش برداشتند و فرمود: «از سر من اين عمامه را برداشتند، از سر
همه برخواهند داشت.» در آستانه اعدام يكي از رجال وقت با عجله براي او پيغام آورد
كه شما اين مشروطه را امضا كنيد و خود را از كشتن برهانيد و او در جواب فرمود:
«ديشب رسول خدا را در خواب ديدم، فرمودند: فردا شب مهمان مني. من چنين امضايي
نخواهم كرد.» جمعيتي كه زماني برايش سلام و صلوات مي فرستادند و برايش فداكاري مي
كردند، منتظر اعدامش بودند. آنگاه با انگشت سبابه به طرف قبله اشاره كرد و شهادتين
را گفت. سپس فرمود: «هذه كوفه صغيره»، اين تشبيه مردم تهران به مردم عهدشكن كوفه
قابل تعمق ترين كلامي بود كه از دهان آن مجتهد بزرگ و عالي قدر كه به تصديق دوست و
دشمن نظيري براي او در آن عصر يافت نمي شد، بيرون آمد.
يوسف خان ارمني، طناب دار را به گردن او انداخت. طناب را بالا كشيدند و لحظاتي بعد
پيكر بي جان وي برفراز دار باقي مانده بود. دسته موزيك شروع به نواختن كرد و مردم
از جمله پسر شيخ كف مي زدند و شادي مي كردند. هوا طوفاني بود و پس از چندي طناب
پاره شد و جسد شيخ به زمين افتاد. مشروطه خواهان با هر چه در دست داشتند به جسد
شيخ اهانت كردند و چه بي احترامي هايي كه به جنازه شيخ نكردند. با شهادت شيخ فضل
الله مراجع نجف به اين قطعيت رسيدند كه مشروطه از مسير خود منحرف شده است و از آن
تبري جستند. تا آن جا كه بزرگ ترين مرجع تقليد عصر، آيت الله آخوند خراساني، تصميم
گرفت شخصاً به تهران بيايد و از نزديك مشروطه خواهان را ببيند تا در صورت علم به
اين كه بيگانه پرست ها نهضت مشروطه را قبضه كرده اند، طي فتوايي آن را به كلي
تحريم كند. اما قبل از حركت، شانزده ماه پس از دار زدن شيخ فضل الله، شبانه او را
در همان نجف اشرف يه طرز مرموزي مسموم كردند. قريب يك سال بعد از شهادت شيخ، يكي
ديگر از سران روحاني مشروطه يعني سيدعبدالله بهبهاني را به جرم مخالفت با قوانين
ضداسلامي كه در مجلس به تصويب مي رسيد و جلوگيري از رشد فرهنگ غرب، در منزلش به
شهادت رساندند و سيدمحمد طباطبايي را نيز تهديد به مرگ كرده و از گردونه خارج
ساختند. شيخ فضل الله در نهضت تنباكو نيز شركت فعالي داشت و علاوه بر اين كه به
عنوان رابط و واسطه بين تهران و سامرا، مركز تشيع در آن دوره، عمل مي كرد و ميرزاي
شيرازي را در جريان اخبار و اوضاع ايران قرارداد، به آگاه كردن جامعه و حمايت از
ميرزاي آشتياني پرداخت.
نهضت تنباکو نخستين حرکت در برابر استعمار و استبداد
نهضت تنباكو يكي از بزرگترين حركت هاي رهايي بخش شيعي به رهبري روحانيت به شمار مي رود به گونه اي كه همواره آثار ارزشمند آن در طول سالهاي طولاني بقا و تداوم داشته است و از حافظه تاريخ محو نگرديده است و تلاش هاي مرموز مورخان وابسته به بيگانه نتوانسته است القائات و تحريفات مسموم را بر حقايق اين حركت الهي غالب نمايد. نهضت تحريم تنباکو عليه قراردادي بود که يک شرکت انگليسي با ايران بست؛ علاوه بر کشور انگليس و مسئولان سفارت اين كشور در ايران كه بهشدت حامي اين قرارداد بودند، شخص ناصرالدين شاه به عنوان پادشاه ايران نيز شديداً از اين قرارداد حمايت ميکرد و بر اجرا و ابقاي آن اصرار داشت.نهضت تنباکو نخستين حرکت در برابر استعمار و استبداد است.جنگهاي ايران و روس که علما در آن مداخله ميکردند و با فتواي علما شکل ميگرفت در مقابل استعمار بود، اما نهضت تنباکو در برابر استعمار خارجي و استبداد داخلي و حرکتي است که به پيروزي و نتيجه رسيد.نهضت تنباکو نمايش قدرت سياسي اجتماعي دين مبتني بر رابطه امت با امام و مردم با مرجع تقليد بر مبناي بحث ولايت و نيابت فقيه از امام زمان(عج) است.ظهور پتانسيل اجتماعي دين خصوصاً مکتب شيعه با محوريت مرجعيت و ولايت فقيه است؛ بنابراين نهضت تنباکو نقطه شروعي است براي حرکتهاي سياسي اجتماعي، آن هم در مقابل استبداد داخلي براي تحقق احکام اسلامي و اجراي شريعت.نهضت تنباکو در برابر قدرت بزرگي چون انگليس و پادشاه با عظمتي مانند ناصرالدينشاه شکل گرفت و در اين جريان، مردم ايران عملاً خلاف نظر شاه و حکومت عمل کردند از اين رو ميتوان گفت نهضت تنباکو نقطهاي براي تضعيف و شکستن ابهت سلطنت در ايران است.ابهت استعمار خارجي در قالب قدرت بزرگي مانند انگليس که شايد در آن مقطع، بزرگترين قدرت استعماري دنيا هم بوده نقطه شروعي براي شکسته شدن ابهت قدرتهاي بزرگ خارجي است؛ اين دو نقطه زمينهساز حرکتهاي بعدي است که مردم بدانند ميتوان در برابر استعمار خارجي و استبداد داخلي ايستاد.پيش از نهضت تنباکو نيز حرکتهايي از سوي ميرزاي شيرازي در بحثهايي مانند تحريم اقتصادي کالاهاي غربي شکل گرفت.حتي افرادي مانند حاج آقا روح الله اصفهاني و نجفي اصفهاني در اصفهان پيگير اين مسئله بودند و بر تحريم کالاهاي خارجي مبتني بر مباني فقهي استدلال ميکردند. عامل پيروزي نهضت تنباکو، ولايتپذيري و تبعيت مردم از مرجعيت است و اين فراگير بودن تبعيت سبب شکست ناصرالدينشاه و انگليسيها در اين قرارداد شد؛ اما بحث تبعيت مردم از ميرزا به دليل نيابت او از امام زمان(عج) است و همانا اين جايگاه اجتماعي سبب تبعيت مردم از مراجع شد.مرحوم ميرزاي شيرازي، مرجعي بزرگ و داراي مرجعيتي عامه و در جريان واقعه تنباکو مورد ارجاع مجتهدان بزرگ ايران و نجف بود.
حضرت آيتالله ميرزاي شيرازي جايگاه خاصي نسبت به ساير مجتهدان و مراجع داشت و به تعبير سيدجمال الدين اسد آبادي «بزرگ مجتهدان» محسوب ميشده است.تلگرافها و نامههايي که از ميرزاي شيرازي برجاي مانده و يا استفتاهايي که بويژه در بحث تنباکو از ايشان شده، نشان ميدهد که وي بر نقش دين و فقيهان در سياست و نقش ولايت در سياست تأکيد دارد.ميرزاي شيرازي افزون بر اينکه بر فضاهاي ضد استعماري دين اسلام تأکيد ميکنند، بر اصل استقلال و حفظ جامعه اسلامي نيز تأکيد دارند. پس از حکم ميرزاي شيرازي، انگليسيها فهميدند مرجعيت شيعه مهمترين مانع بر سر راه آنان در استعمار و سلطه بر کشورهاي اسلامي است. براي همين از آن زمان تضعيف و تخريب روحانيت را در دستور کار خود قرار دادند.
رد پاي نهضت تنباکو در مشروطه و انقلاب اسلامي
واقعه تنباکو در به وجود آمدن نهضت مشروطه که پانزده سال پس از اين واقعه اتفاق افتاد و همچنين در مسئله انقلاب شکوهمند اسلامي که تقريباً هفتاد سال پس از نهضت مشروطه به ثمر نشست، بسيار قابل توجه است؛ به دليل آنکه يک جايي که علما و انديشمندان اسلامي چالش با غرب را به طور جدي تجربه کردند و موفقيت کامل هم نصيبشان شد واقعه نهضت تنباکو، تقريباً در حدود يکصد و بيست سال پيش بود.در واقعه نهضت تنباکو، علما و در رأس آنان ميرزاي بزرگ مرحوم آيتالله العظمي ميرزا حسن شيرازي اين مسئله را که علماً ميدانست، عملاً نيز تجربه کرد که اگر به مصاف با استعمار و غرب برخيزد، مردم نيز پشت سر او خواهند بود. اين تجربه براي او و بعديها بسيار کارآمد بود. در آن واقعه يعني در نهضت تنباکو، همچون انقلاب شکوهمند اسلامي نشان داده شد که اگر علما وحدت داشته و يد واحده باشند، مردم، اصناف، بازاريان و حتي تجار پشت سر آنان خواهند بود و آنان را کمک خواهند کرد؛ حتي در اين واقعه ديده ميشود که يکي از تاجران همه اموال خود را که کوهي از تنباکو شده بود، روبهروي انگليسيها به آتش کشيده و کل دارايي خود را از بين برد تا به بيگانه نشان دهد که خودي است و پشت سر علما محکم ايستاده است.اما در نهضت مشروطه متأسفانه اين حالت وحدت و يگانگي مخدوش شد و در نتيجه ارکان انقلاب دچار مشکل گرديد، به همين دليل هم ايدئولوژي، هم رهبري و هم مردم دوگانه شدند و پيروزي از آن دشمن گرديد؛ شهيد مدرس(ره) پس از واقعه تنباکو در سامرا، خدمت ميرزاي بزرگ رسيد و داستان پيروزي اين واقعه را به دليل نفوذ کلام ايشان در ميان مردم دانست و براي ايشان تشريح کرد. شهيد مدرس ميگويد «اما او با کمال تعجب برافروخته و ناراحت شد؛ وقتي علت را از ايشان پرسيدند ايشان فرمود «حالا قدرتهاي بزرگ فهميدند که قدرت اصلي يک ملت و نقطه متحرک شيعيان کجاست؛ پس حالا تصميم ميگيرند روحانيت و اين نقطه و مرکز را نابود کنند، نگراني من از آينده جامعه اسلامي است». اين مسئله در حالات شيخ فضلالله نوري که در واقعه تنباکو حضور داشت نيز نقل شده است؛ اينها همه درس است براي ما که اگر نقاط ضعف خود را برطرف و نقاط قوت را تقويت کنيم، دشمن همواره شکست را ميپذيرد، همچنانکه در نهضت تنباکو و انقلاب شکوهمند اسلامي ايران اتفاق افتاد. اما چنانچه خداي ناخواسته دشمن بتواند از نقاط ضعف ما بهره برد، نظير آنچه در مشروطه اتفاق افتاد، اين ما هستيم که شکست را خواهيم چشيد.
انقلاب اسلامي بهترين نمونه مبارزه فقه شيعي با استعمار و استکبار است؛ پس از انقلاب شکوهمند اسلامي هر روزي که بر ما و ملت ميگذرد يک ميدان زورآزمايي انديشههاي اسلامي و غرب است نظير آنچه در نهضت تنباکو واقع شد. اوج اين مسئله را ميتوان در جنگ 33 روزه لبنان با رژيم اشغالگر قدس ملاحظه کرد که خود غربيها از آن به جنگ ايران و آمريکا ياد کردند.همچنين ايستادگي غزه در مصاف استعمار و استکبار جهاني و پس از آن خيزشهاي فعلي جهان از مصر گرفته تا تونس، بحرين، يمن و اخيراً مراکش، همه اينها را ميتوان به گونهاي همان زورآزمايي انديشه اسلامي يا انديشههاي شيعي با غرب به شمار آورد؛ ظاهراً هم گري سيک از انديشمندان آمريکايي به آنان هشدار داده که اگر با ايران به طور فيزيکي وارد جنگ شوند، بلافاصله جبههاي در مقابل غرب ايجاد خواهد شد که بيش از نصف دنيا در اين جبهه قرار خواهند گرفت.
ابعاد نا گفته فرهنگي - اجتماعي نهضت تنباكو دوران سلطنت پنجاه ساله ناصرالدين شاه قاجار را دوران اوج استبداد حکومت قاجاري ميدانند که زمينهساز بيداري وشکل گيري جنبشها ونهضتهاي آزاديخواهانه ملت ايران شد وعلما وآزاديخواهان را در موضوع مبارزه سياسي با حکومت استبدادي ناصرالدين شاه که زمينه را براي نفوذ هر چه بيشتر غرب و استعمار فراهم کرده بود قرار داد .در اين گفتگو به بررسي جنبش تنباکو و اثرات آن در تحولات بعدي تاريخ ايران مي پردازيم.
قبل از بسته شدن قرارداد معروف رژي وضعيت انگليسي ها در داخل ايران به چه صورت بود؟ طبق نقلهاي تاريخي، از زمان قبل از انعقاد قرارداد رژي، فعاليت فرهنگي انگليسيان در ايران شروع شده و در زمان انعقاد قرارداد و بعد از آن، فعاليتهاي مذکور شدت پيدا کرده بود که اگر جريان به همان شکل ادامه مييافت، زندگي بخش زيادي از مردم به دست کفار افتاده، مردم مجبور به معاشرت با آنها ميشدند و اين امر سبب از بين رفتن يا کاهش معاشرت با کفار ميشد؛ تغييرات هنجاري انجام شده، به مرور به صورت يک امر طبيعي و حتي نيکو در ميآمد.پيش از قرارداد رژي و در جريان اجراي آن، تعداد زيادي از اتباع کشور انگليس به ايران آمده، در مناطق مختلف کشور پخش شده بودند؛ خصوصاً زنها و دختران انگليسي که با بيپروايي به معاشرت با جوانان ايراني که تا آن روز جز زنان پوشيده نميديدند، ميپرداختند و اين خطر بزرگي براي ارزشهاي فرهنگ ايراني ـ اسلامي محسوب ميشد.
رفتار اقتصادي آنان در قبال خريد توتون و تنباکو چگونه بود؟ انگليسيها براي آنکه کارشان رونق بگيرد، به چند برابر قيمت کارگر اجير ميکردند و از طرفي توتون داخل را بسيار کمتر از قيمت واقعي آن ميخريدند، بهطوري که برخي از بازرگانان حاضر شدند که تمامي انبارهاي تنباکوي خود را آتش بزنند، اما به شرکت رژي نفروشند.اين مسئله سبب ايجاد فاصله طبقاتي و نابرابري اجتماعي به نفع طبقه نوظهور طرفدار غرب بود؛ يعني با اعطاي چند برابر دستمزد و همچنين پاداشهاي متفرقه، طبقه متوسط طرفدار فرهنگ غرب ايجاد ميشد و از طرفي با ارزان خريدن محصول از تجار و کشاورزان سبب ورشکستگي تجار و فقيرتر شدن کشاورزان طرفدار فرهنگي خودي ميشد.
چه اقداماتي از سوي انگليسي ها رخ داده بود که علما به تاثيرات مخرب فرهنگي اين موضوع هشدار داده بودند؟ ايجاد و ساخت ساختمانهاي مخصوص، رواج لباسهاي فرنگي، تظاهر به بيديني در ميان کارکنان ايران ميشد. وقتي فرهنگ غرب به مثابه فرهنگ مسلط و فرهنگ اصلي همه مردم ايران خودنمايي ميکرد؛ نه ايراني کمپاني، رواج سليقههاي رفتاري و شيوههاي خاص برخورد در معاشرت عمومي، سبب رشد نمادهاي فرهنگ غربي در جامعه ميشد و با ديدن توسعه و رفاه مادي عمال کمپاني و دولت انگليس، به مرور فرهنگ انگليسي بين مردم اهميت مييافت و از طرف ديگر با تحقير ايراني و فرهنگ ايراني ـ اسلامي، گروههاي مرجع به سمت گروههاي مرجع متمايل به غرب تغيير مييافت؛ و اين امر به نوبه خود سبب تغييرات اساسي در فرهنگ جامعه فتواي ميرزاي شيرازي و نه تلاش علما کارساز نبود و رشته کار از دست همه ميرفت؛ بنابراين، اقدام علما و در رأس آنها ميرزاي شيرازي در اين شرايط حساس، جلوي يک فاجعه اجتماعي را گرفت.قيام عمومي در حفظ فرهنگ اسلامي ايراني از طرف همه مردم ايران و اعلام نارضايتي عمومي، استفاده از همه ظرفيتها براي مبارزه مانند استفاده از منبر به عنوان يک رسانه عمومي و فراگير، قيام علماي بلاد به صورت گسترده که طي آن شيخ فضل الله نوري و ميرزاي آشتياني در تهران، آيتالله فال اسيري در شيراز، آيتالله آقا جواد تبريزي در تبريز و آيتالله آقا نجفي تبريزي در اصفهان قيام کردند، از جمله عواملي بود که براي مقابله با رشد بيرويه فرهنگ غرب در جامعه صورت گرفت.
چه شد که از آيت الله ميرزاي شيرازي کمک گرفته شد؟ استمداد از مرجع عالي و عامه شيعه به عنوان نايب امام زمان(عج) از ديگر عوامل مقابله با رشد فرهنگ غرب در جامعه است.هرچند علماي بلاد به پا خاستند، اما احساس کردند قيامهاي پراکنده تأثير چنداني در ثمربخشي ندارد بلکه بيشتر هدر دادن نيرو بوده، مستمسکي به حکومت براي سرکوبي مردم و علما ميدهد؛ از اينرو از فقيه شيعيان جهان يعني آيتالله ميرزاي شيرازي استمداد جستند.
از نظر شما مهمترين پيامد فرهنگي نهضت تنباکو چه بود؟ مهمترين پيامد فرهنگي نهضت تنباکو، بالندگي بيش از پيش فرهنگ تشيع و جبران نسبي آسيبهاي وارد شده بر فرهنگ تشيع و زنده شدن مجدد فرهنگ خودي و بازگشت گروههاي مرجع به جاي اصلي خود بود. اين نهضت سبب شد که ايران و ايراني در نظر مردم ايران اهميت يابد و کمبيني و تحقير فرهنگ ايراني، جاي خود را به تعظيم ديانت و فرهنگ ملي ـ اسلامي بدهد. پيامد اين مسئله، تقويت انسجام اجتماعي اصيل و نشان دادن هويت کاذب غربمآبان و روشنفکران بود؛ امري که در نهضت مشروطه مبهم باقي ماند.
چرا در اين نهضت روشنفکران هم پاي علما و مردم وارد صحنه نشدند؟
علت عدم ورود عناصر روشنفکر در نهضت تنباکو و شرکت آنها در نهضت مشروطه را بايد در دو ويژگي خاص فرهنگي نهضت تنباکو جستجو کرد. نهضت تنباکو يک تقابل تمام عيار فرهنگ ملي ـ اسلامي با فرهنگ غربي است؛ در حالي که نهضت مشروطه تا حدّي رواج فرهنگ غربي و بازخواني مدرن فرهنگ خودي است؛ به عبارت ديگر، در مشروطه ما تعامل فرهنگي داريم، اما در نهضت تنباکو، جنگ دو فرهنگ معارض را شاهديم و طبيعي است که در اين فرهنگ، طرفداران فرهنگ غرب در جبهه دشمناند و اساساً نميتوانند وارد جبهه خودي شوند.نهضت تنباکو توانست به همه اهداف خود دست يابد، بدون آنکه هيچ نيازي به عنصر روشنفکر داشته باشد. حتي افرادي چون ناظمالاسلام کرماني که بعدها در جبهه روشنفکران قرار گرفتند، شرکت آنها در نهضت تنباکو کاملاً جنبه سنتي و ضد غرب داشت و از طرفي در نهضت تنباکو، فرهنگ تشيع، در نتيجه پيروزي بر فرهنگ غرب، توان تعامل فرهنگي با فرهنگ غرب را در مشروطه پيدا کرد؛ به عبارت ديگر اگر در جريان قرارداد رژي شکست ميخورد، در ذيل فرهنگ غرب قرار گرفته و توان تعامل با آن در نهضت مشروطه را پيدا نميکرد.انقلاب مشروطه و همچنين انقلاب اسلامي ايران، نتيجه موفقيت جنبش تنباکو بود. فرهنگ خودي با نشان دادن قدرت ويژه خود به مردم ايران، در آنان نوعي خودباوري و ايمان به فرهنگ ايراني ـ اسلامي ايجاد کرد که توانست گروه مرجع مثبت را در تندبادهاي مشروطه دوم و حوادث پس از کودتاي رضاخاني و همچنين هجمههاي فرهنگي دوره محمدرضا، در ميان گروه خودي نگهدارد؛ به طوري که شاهد رويآوري عظيم مردم ايران به ديانت، بعد از نابودي رضاخان و همچنين شرکت ميليوني مردم در انقلاب 1357 بوديم.
واكنش دربار به تحريم تنباكو
پيداست
كه مسئله مورد نظر در اين فتواي تاريخي، «قند» نيست، بلكه «قند مجلوب از آن حدود»
(جلب شده از ممالك استعماري) است. خود ايشان نيز با به كار بردن لفظ «قند و غيره»
روشن ساخته اند كه «قند» مصداق است. جالب تر اينكه در موضوع «قند»، خود فتوادار،
«مهيا كردن مايحتاج خلق» را وظيفه صاحبان شوكت (اعم از دولت و مردم) مي داند و هر
كس كه توانايي لازم را داشته باشد «كه با عزم محكم مبرم در صدد رفع احتياج خلق
باشد»؛ و روشن مي سازد كه منظورش، استفاده نكردن از قند نيست، چرا كه رجاء «ترك
اموري كه در ازمنه متطاوله عادت شده، از اهل اين زمان نيست». پس آن اخباري كه
ميرزا شنيده، چيست و چرا اعلام مي كند«اينجانب محض استماع... از خوردن آن مجانبت
مي كنم»؟ و درست در همين جا از هر صاحب شوكتي مي خواهد كه ضمن فراهم كردن اين
«متاع» مورد نياز و عادت مردم، «منع فرمايد نفس خود را!»؛ آنگاه قدمي فراتر مي نهد
و مي افزايد: «و رعيت خود را». پس از آن، شكل كاملاً «سياسي» به اين حركت مي بخشد
و اعلام مي كند: «بلكه منع از ادخال در مملكت خود نمايد». مطلب، بالاتر از اينها
است؛ قند در اينجا يك نمونه و شايد يك «بهانه» است. موضوع، «ترتب مفاسد بر حمل
اجناس از بلاد كفر» است و در واقع، آن مرجع روشن بين و آگاه چنين آينده نگري مي
كنند كه در آن شرايط خاص، ادامه و استمرار اين نفوذ شوم اقتصادي، تسلط اجنبي را در
پي دارد. اين شرايط خاص چيست؟ شاه مستبد و عياش و گاه متظاهر به مذهب همان است كه
در خاطرات روزانه اعتماد السلطنه، در خصوص گفت وگو و طرز برخورد او در درون حرمسرا
راجع به حكم تحريم تنباكوي ميرزاي شيرازي، چنين نوشته شده است: طوري مسئله تنباكو مهم است كه حتي
اندرون شاه به هيچ وجه نمي كشند! شنيدم شاه فرموده بود به زنهاي خودش كه كي قليان
را حرام كرده؟ بكشيد اين چه حرفي است!. يكي از خانمهاي آبرومند عرض كرده بود: همان
كسي كه ماها را به شما حلال كرده... شاه فرموده بود: من مي كشم؛ شما هم بكشيد. يكي
از زنها گفته بود: شما دو خواهر را هم با هم گرفتيد! تكليف مردم اين نيست كه تقليد
شما را بكنند.7
روشن است كه چنين «نفس پليدي» حاضر است در صورت اقتضاي منافع و در برابر لذات و
شهوات، ملت و مملكت را به راحتي بفروشد. رجال درباري او هم علاوه بر اينكه در
فسادي كه همه بدنه حكومت را فرا گرفته بود، غوطه مي خوردند، مدتي بود كه به بيماري
ديگري هم مبتلا شده بودند: فرنگ رفتن و فرنگ ديدن(!)، غرب زدگي و احساس حقارت در
برابر «مغرب زمين» و ايلچي اجنبي شدن(!)، مثل يك بيماري مسري، در آنها سرايت كرده
بود؛ و چه فرصتي طلايي تر از اين براي اجنبي كه ايران اسلامي شيعي را براي هميشه
از حركت و مقاومت بيندازد و تا ابد زير يوغ اسارت كشد.
چنانكه در آغاز هم ذكر شد، در آن روز، جهل عمومي از يك سو و فساد حاكم از سوي
ديگر، زمينه طمع ورزي و دست اندازي دشمن را بر تمامي شئون اقتصادي و حيات ملي ما
فراهم مي ساخت و انگلستان دقيقاً منتظر يك لحظه غفلت تاريخي ما بود؛ به گفته كلام
الله: «و الذين كفروا لو تغفلون عن اسلحتكم و امتعتكم فيميلون عليكم ميلهً واحده¤»
(كفار آرزومندند يك لحظه از اسلحه و امتعه خود غفلت كنيد تا با يك هجوم ناگهاني،
شما را نابود كنند). ولي ميرزاي شيرازي اين غفلت تاريخي را به تحولي تاريخ ساز
مبدل ساخت. در همين جا تذكر اين
نكته لازم است كه صرف رابطه داشتن و حتي داد و ستد و برقراري جريان صادرات و
واردات در هر شرايطي از نظر ميرزاي مجدد و فقه زنده اسلام مذموم و ممنوع نبود؛
بلكه هدف از رابطه اقتصادي آن روز، فراهم ساختن طريق نفوذ و در نهايت پذيرش
استيلاي اجنبي بود و همه دلايل و شواهد و قرائن و اخبار و اطلاعات، بر آغاز شدن
جرياني كه نهايت آن وابستگي و اسارت است، دلالت داشت. تا اينجا بود كه ميرزاي مجدد
،خود را در برابر اين آيه بزرگ الهي كه مستند حكم است، مي ديد: «و لن يجعل الله
للكافرين علي المؤمنين سبيلا8». بي
شك انتشار فتواي ميرزاي شيرازي و فعاليت و تلاشي كه شاگرد كم نظير او، شيخ شهيد
براي نفوذ كلمه آيت الله مجدد داشت، زمينه را براي استمرار هيجاني عميق و فراگير
كه خيلي زود به مبارزه اي انقلابي و بروز لحظاتي حساس و بحراني منتهي مي شد،