سایت جدید تاریخی فرهنگی قرآنی 2

m5736z

blog.ir.

ارائه الگوی حکومت اسلامی

چرا حضرت علی علیه السلام پس از دست یابی به خلافت تغییر روش داد و با مخالفان خود (اصحاب جمل، صفین و نهروان) مماشات نکرد و تقریباً تمام دوران حکومتش را به جنگ گذراند؟ اگر حضرت با آنها مماشات می کرد و کمی حوصله به خرج می داد، نه تنها این همه خون و خون ریزی نمی شد، بلکه چه بسا خودش هم به شهادت نمی رسید. زمینه ترور و شهادت آن حضرت را خوارج فراهم کردند؛ اگر با خوارج نمی جنگید، شاید کسانی هم در صدد کشتن آن حضرت علیه السلام برنمی آمدند.

پاسخ این است که: حضرت علی علیه السلام می دانست که پس از رسول الله(صلی الله علیه و آله) تنها نمونه حکومت معصوم و حکومت اسلامی تا ظهور حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف حکومت آن حضرت است. بنابراین آن حضرت باید در دوران حکومت خود الگویی کامل از حکومت اسلامی به دنیا ارائه می کرد؛ چرا که در دوران سه خلیفه قبلی چنین الگوی کاملی نشان داده نشده بود. به خصوص در زمان خلیفه سوم، حکومت اسلامی با حکومت های سلطنتی و امپراتوری چندان تفاوتی نداشت؛ زیرا متصدیان حکومت اموال بیت المال را تصرف می کردند و رشوه خواری، باند بازی و خویش و قوم گرایی و برخی فسادهای دیگر رواج پیدا کرده بود. همین امور نیز باعث شد که مردم شورش کرده و خلیفه سوم را به قتل رساندند.

حکومت دیگر صدر اسلام نیز حکومت معاویه است که آن نیز از همان ابتدا با حکومت سلاطین و امپراتوری تفاوتی نداشت. در حکومت او مشروب خواری، رامشگری و موسیقی به صورت کاملا علنی وجود داشت. البته شاید آنها هم مثل برخی افراد در زمان ما می گفتند موسیقی اسلامی است! در هر صورت، با توجه به این مسایل، علی(علیه السلام) باید در آن فرصت چند ساله، نمونه ای از حکومت اسلامی ارائه می داد که تا روز قیامت الگو باشد و اگر کسانی بخواهند حکومت حق را تشکیل بدهند، بدانند که باید چگونه رفتار کنند.                                    .
برای نمونه، امام خمینی (رحمه الله) بر اساس همین الگو در ایران تشکیل حکومت داد.      زمانی که حضرت امام(رحمه الله) در پاریس تشریف داشتند در یک مصاحبه سؤال شد:           اگر شما پیروز شوید و شاه برود و در ایران حکومت تشکیل بدهید، حکومت شما چگونه خواهد بود؟ امام فرمود: مثل حکومت حضرت علیعلیه السلام، ما می خواهیم آن گونه باشد، چون الگوی ما است. امام نفرمود، مثل حکومت امام حسنعلیه السلامیا امام حسینعلیه السلامیا سایر ائمهعلیهم السلام؛ چون آنها حکومتی نداشتند. بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله) که عملا امکان تشکیل جامعه بزرگ اسلامی فراهم گردید، تنها یک نمونه کامل حکومت اسلامی داشته ایم و آن هم حکومت حضرت علی(علیه السلام) بوده است. اگر این حکومت هم تحقق پیدا نمی کرد آیا ما می توانستیم ادعا کنیم که «حکومت اسلامی» اصولا قابل اجرا است؟ آیا در آن صورت کسانی مدعی نمی شدند که حکومت اسلامی امری خیال پردازانه است که امکان عمل ندارد و اگر امکان داشت، پس چرا خود ائمهعلیهم السلام هیچ گاه نتوانستند آن را پیاده کنند؟ بر این اساس امیرالمؤمنینعلیه السلام این مصلحت را بر همه مصالح مقدّم داشت.

شناخت حقانیّت خلافت علوی از راه شناخت حکومت های گذشته

آن حضرت در جریان حکومت و حقانیّت خلافت خود از راه جدال استفاده می کند.          می فرماید: مردم! شما زمانی می فهمید من کی هستم، حرفم چیست، رهاوردم چیست که بفهمید قبل از من کی ها بودند، چه ها گفتند، ره توشه آنها چه بود. اگر شما بدانید قبل از من چه کردند، آنگاه می فهمید کار من چقدر نافع است ! اگر ببینید و بدانید که قبل از من چه کج راهه ای که نرفته بودند، آنگاه می فهمید راه من صراط مستقیم است! اگر قبلاً بفهمید دیگران قرآن را پشت سر گذاشتند، می بینید من قرآن را امام و امام خود قرار دادم. فرمود: شما وقتی می فهمید حکومت علوی یعنی چه که بدانید حکومت مروانیان و امویان در دستگاه عثمان چه بود! شما هرگز رشد مرا متوجه نمی شوید، مگر اینکه ضلالت قبلی ها را، رژیم گذشته را کاملاً شناسائی کنید. هرگز تعهد من به میثاق آسمانی را درک نمی کنید، مگر پیمان شکنی امویان و مروانیان را بررسی کرده باشید. هرگز تمسّک من به قرآن مجید را درک نمی کنید، مگر اینکه بدانید امویان و مروانیان در دستگاه رژیم قبل قرآن را پشت سر گذاشتند اگر بخواهید رشد را بشناسید که من رشد آوردم، آن وقت می توانید رژیم گذشته را بشناسید و اگر خواستید بفهمید من به میثاقی که بین بنده و خداست عمل می کنم، به پیمان شکنی رژیم گذشته باید پی برده باشید و اگر خواستید بفهمید من به قرآن کریم متمسّکم،

شناخت حکومت علوی با مراجعه به سنّت اهل بیت(علیهم السلام) بعد فرمود: این راه دارد، راهش هم مراجعه کردن به سنّت و سیرت علمی و عملی خاندان پیغمبر است. و التم سوه من عند اهله ، فانّهم عیش العلم و موت الجهل. خاندان پیغمبر باعث زنده شدن دانش و خرد ورزی اند از یک سو، سبب مرگ جهل و جاهلیّت اند از سوی دیگر

ما با رفتارمان علم را زنده می کنیم، ما با کردارمان جهل را اماته می کنیم، وقتی اینها احکامی دارند، حکمی دارند؛ نشانه عالم بودن اینهاست. وقتی سخن میگویند، نشانه از حکیم بودن اینهاست؛ وقتی ساکتند، نشانه از صواب گوئی اینهاست؛ وقتی سخن می گویند، جز حق و برهان چیزی از سخن آنها استشمام، استنباط، استفاده نخواهد شد.

عدم وجود «تخلّف» و «اختلاف» در دین و رهبران معصوم آنگاه فرمود: لا یخالفون الدّین و لا یختلفون فیه؛ نه با دین مخالفند، نه با دین اختلاف دارند. صراط مستقیم نه تخلّف دارد نه اختلاف. فرق تخلّف و اختلاف این است.. تخلّف معنایش این بود که این کار را ترک کنند بی بدل، اختلاف معنایش این است که گاهی اینچنین رفتار می کنند، گاهی آنچنان رفتار می کنند، نظمی در رفتار و گفتار آنها نیست؛

فرمود: رهبران الهی با دین چون متن دینند، نه مخالف دینند؛ چیزی را دین بگوید، آنها عمل نکنند؛ نه با دین اختلاف دارند که گاهی این سخن را بگویند، گاهی سخن دیگر؛ هر دو را دین بدانند! گاهی اینچنین عمل بکنند، گاهی آنچنان رفتار بکنند؛ هر دو را دین بدانند!

 لا یخالفون الدّین و لا یختلفون به فهو بینهم شاهأ صاد أ و صامأ ناطق دین در دودمان اینها شاهد صدق و حقّ اینهاست و دین در متن زندگی اینها نشانه آن است؛ در عین حال که دین حرف نمی زند، امّا گویاست که اینها محقّند، اینها صادقند (خطبه های نهج البلاغه)

شناخت حکومت علوی، مستلزم آگاهی از حکومت اموی و مروانی وجود مبارک حضرت امیر فرمود:

من 25 سال خانه نشین بودم. تاریخ تاخت و تاز تیول اموی و مروانی را بخوانید؛ این مزارع و مراتع را چگونه بنی امیّه بین قوم و خویش خود تقسیم می کردند؛ فتوحات امپراطوری ایران و روم که باعث سرازیر شدن طلاها به حجاز شد، این طلاها را عمروعاص ها با تبر بین خود تقسیم می کردند، همه این غنائم جنگی را بین خود توزیع کردند، به خیلی از رزمندگان و مجاهدان نستوه چیزی ندادند، به خودی ها رسید.

وقتی من روی کار آمدم، بیت المال در اختیار من شد؛ الآن که می بینید هفته ای یک بار بیت المال را جارو می کنم، بعد از جارو کردن دو رکعت نماز می خواند، به شکرانه اینکه اموال را ضبط نکرد.

اوّلاً؛ عادلانه توزیع کرد    ثانیاً؛ دست و دامنش آلوده نشد   ثالثاً؛ این دو رکعت نماز شکر را در این بیت المال می خواند    رابعاً. فرمود: اگر بدانید عثمانی ها چه کرده بودند، آنگاه می فهمید حکومت من حق است !

پیمان مردم با امیرالمومنین علیه السلام کاش اینطور بودید که می گفتید : (ای پیامبر) سخنان تو را شنیده، پیروی می کنیم و از آن خوشنود و بر آن گردن گذار، و بر آن چه از سوی پروردگارمان در امامت علی و دیگر امامان (از صلب او) به ما ابلاغ کردی، با تو پیمان می بندیم، پیمانی با دل، جان، زبان و با دستانمان، با این پیمان زنده ایم و با آن خواهیم مرد و با این اعتقاد برانگیخته می شویم و هرگز آن را دگرگون نکرده شک و انکار نخواهیم داشت و هرگز از عهد خود برنگشته پیمان نشکنیم.

(ای رسول خدا) ما را به فرمان خدا پند دادی، درباره علی و امامان پس از او، فرزندانت از نسل او، حسن و حسین و پیشوایان بعد از آن دو (علیهم السلام)، که خداوند بر پایشان کرده. اینک برای آنان عهد و پیمان از ما گرفته شد از دل ها، جان ها، زبان ها و درون ها و از دستانمان، هرکس توانست با دست و گرنه با زبان بیعت نمود دیگر پیمان نخواهیم شکست و خداوند دگرگونی از ما نبیند و از این پس فرمان تو را به نزدیک و دور از فرزندان و خویشان خواهیم رساند خداوند را بر آن گواه گرفته او بر گواهی کافی است و تو نیز بر ما گواه باش.

 

بخش 17 :               سیاست و حکومت در نهج البلاغه

منظور حضرت از سیاست چیست؟ آیا حضرت سیاست را دروغگویی، دغلبازی، ریا کاری و مواردی مانند اینها که در ذهن بسیاری از ما همان سیاست است و سیاست جز این نیست می دانند. یا اینکه نگاهی آسمانی و مقدس به این موضوع دارند.
1- حضرت سیاست را غیر از حیله گری و نیرنگ می دانند فلذا در خطبه200 میفرمایند: سوگند به خدا، معاویه از من سیاستمدارتر نیست، اما معاویه حیله گر و جنایتکار است، اگر نیرنگ ناپسند نبود من زیرک ترین افراد بودم. حضرت در خطبه فوق عوام فریبی یا همان سیاست نیرنگ را رد میکنند و این امر را برای رسیدن به هدف ناپسند می دانند

حضرت در جملات بالا خود را یک سیاستمدار میداند که معاویه با انجام دغلبازی نمی تواند بر حضرت در سیاستمداری چیره شود چون حضرت به وضوح سیاست را غیر از این می داند. همچنین حضرت اشاره می کنند که دارای توانایی در استفاده از حیله و نیرنگ هستند نه اینکه فاقد این کارایی می باشند و عدم انجام این کار هم، در واقع به علت ناتوانی ایشان است

بارها موقعیتهایی برای حضرت پیش آمد که ایشان می توانستند با دادن یک دروغ و یا حیله ای کوچک به راحتی خلافت را در دست بگیرند یا به زبان امروزه برای رسیدن به هدف وسیله را توجیه کنند. اما حضرت این کار را نکردند زیرا اگر این کار را انجام می دادند، دیگر علی(علیه السلام) نبودند. و امروزه هم ما نمی توانستیم به چنین رهبری که از حق خود میگذرد تا جامعه از هم فرونپاشد افتخار کنیم. حتی اگر این چشم پوشی از حق مانند استخوان در گلو و خار در خشم او را بیازارد.

2- حضرت در کسب قدرت و چه در حفظ آن نیز هیچ ظلمی را روا نمی دارند و همواره تاکید بر این می کنند که حتی حاضر به گرفتن رزق مورچه ای از دهان او نیستند. این بر خلاف نظریات بسیاری از اندیشمندان سیاسی است که زمامدار را در حفظ قدرتش رجوع به خیانت، ظلم و ستم می دهند.                              .                                                                 حضرت علی(علیه السلام) در جواب اطرافیان خود برای بکار بردن این روشها بر اساس خطبه 126 نهج البلاغه می فرمایند آیا به من امر مى کنید که پیروزى را با ستم بر کسى که زمامدار او شده ام، به دست آورم ؟ این بر خلاف نظر بعضی از اندیشمندان مانند ماکیاولی است که با دیدن چگونگی دعوت به گفتگو و بعد فریب دادن چند فرمانده جنگی توسط یکی از حاکمان زمان خودش به نام بورجا و قتل آنها، این نسخه را به حاکمان برای ماندگاری قدرتشان و از میدان به در کردن رقیبان توصیه میکند. متاسفانه بین مسئولین نظام برای ماندن در قدرت و گرفتن قدرت در شعارها و رقابت با رقبا این روش معمول شده و زمانی که به قدرت می رسند وقتی انتقادی می شنوند از نوع برخورد و تهمت خود به رقیب، می گویند ای بابا اون فضای انتخاباتی بود و ....(رئیس  جمهور، روحانی). این سیاست نیرنگ و فریب معاویه ای است.

3-موضوع بعد در نهج البلاغه اینست که ببینیم هدف و فلسفه سیاست و حکومت در این کتاب چه چیز بیان شده است؟ اندیشمندان زیادی پیرامون این موضوع به بحث پرداخته اند که فلسفه تاسیس حکومت را رسیدن به صلح و آرامش می داند. و یا پیروان نظریه اصالت سودمندی که هدف تاسیس دولت را سودمندی و فایده آن در رساندن افراد به لذت می دانند. اما حضرت هدف از سیاست و حکومت را در نهج البلاغه اجراى عدالت، زعامت، رهبرى و هدایت جامعه و مردم به سوى کمال و نزدیکى به خدا می داند. حضرت در خطبه منبریه 131چنین می فرمایند: (خدایا تو می دانی که جنگ و در گیری ما برای به دست آوردن قدرت و حکومت و دنیا و ثروت نبود، بلکه می خواستیم نشانه های حق و دین تو را به جایگاه خویش بازگردانیم، و در سرزمین های تو اصلاح را ظاهر کنیم، تا بندگان ستمدیده ات در امن و امان زندگی کنند، و قوانین و مقررات فراموش شده تو بار دیگر اجرا گردد) حضرت در این جملات مهمترین اهداف دولت اسلامی را اینچنین بیان می دارند:                                    1- ارائه ارزش های دینی و حفظ و گسترش آن                                     .                                                        2- اصلاح حیات اجتماعی و روابط انسانی                                   .                                                                      3-تامین امنیت اجتماعی. همچنین این اهداف را می توان در نامه هایی که حضرت به والیان خود در شهرها می نویسند یافت.

حضرت علی(علیه السلام) طی توصیه ای که در نامه 46 و خطاب به مالک اشتر است اینچنین می فرمایند (.. پر و بالت را برابر رعیت بگستران، با مردم گشاده روی و فروتن باش، و در نگاه و اشاره چشم، در سلام کردن و اشاره کردن با همگان یکسان باش، تا زورمندان در ستم تو طمع نکنند، و ناتوانان از عدالت تو مایوس نگردند)

حضرت بار دیگر در نامه 53 نهج البلاغه به مالک اشتر می فرماید: (دوست داشتنی ترین چیزها در نزد تو، در حق میانه ترین، و در عدل فراگیر ترین، و در جلب خشنودی مردم گسترده ترین باشد، که همانا خشم عمومی مردم، خشنودی خواص را از بین می برد، اما خشم خواص را خشنودی همگان بی اثر می کند.

این توصیه های حضرت زمانی مطرح شد که به قول ما امروزیها حکومت دموکراتیک و پارلمانی نبود که با این کارها بخواهند رای مردم را بدست آورند بلکه حضرت وظیفه حاکم را در هر حالت و هر شرایطی چیزی جز خدمت به مردم و خشنودی خداوند نمی داند و به فرموده خود حضرت (حاکمان پاسبانان خدایند در زمین او) حاکم اسلامی به عنوان کسیکه در راس قدرت سیاسی می باشد و طبق نظر حضرت نماینده اجرایی او در زمین باید با بندگان او مدارا کند و عدالت را در حق آنان رعایت کند.

4- ایشان در خطبه 131 بعد از ذکر فلسفه حکومت اسلامی به شرایط رهبر اسلامی اشاره می کنند و می فرمایند: خدایا من نخستین کسی هستم که به تو روی آورد، و دعوت تو را شنید و اجابت کرد، در نماز ، کسی از من جز رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پیشی نگرفت، همانا شما دانستید که سزاوار نیست بخیل بر ناموس و جان و غنیمت ها و احکام مسلمین، ولایت و رهبری یابد، و امامت مسلمین را عهده دار شود، تا در اموال آنها حریص گردد، و نادان نیز لیاقت رهبری ندارد تا با نادانی خود مسلمانان را به گمراهی کشاند، و ستمکار نیز نمی تواند رهبر مردم باشد، که با ستم حق مردم را غصب و عطاهای آنان را قطع کند. و نه کسی که در تقسیم بیت المال عدالت ندارد زیرا در اموال و ثروت آنان حیف و میل می کند و گروهی را بر گروهی مقدم می دارد، و رشوه خوار در قضاوت نمی تواند امام باشد زیرا که برای داوری با رشوه گرفتن حقوق مردم را پایمال، و حق را به صاحبان آن نمی رساند، و آن کس که سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله) را ضایع می کند لیاقت رهبری ندارد زیرا که امت اسلامی را به هلاکت می کشاند.                                   .
امام علی (صلی الله علیه و آله) در بیانات بالا به پاره ای از صفات حاکم اسلامی با ذکر اهمیت داشتن هر صفت اشاره می فرمایند که این صفات به این ترتیب هستند:                             الف - بخیل نباشد    ب - نادان نباشد    ج - عادل باشد     د - رشوه خوار نباشد           ه - پایبند به رعایت سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله) باشد.

5- در نهج البلاغه به توصیه هایی نیز بر می خوریم که راهنمای خوبی برای مردم و رهبر حکومت می باشد برای نمونه حضرت در سخنرانی که در صفین فرموده اند و در خطبه 216 نهج البلاغه آمده به حقوق متقابل مردم و رهبر اشاره می کنند و اداء این حقوق متقابل را باعث اصلاح روزگار و برقراری عدالت برای مردم و تداوم حکومت می دانند و ادامه می دهند اگر این حقوق اداء نشود آنگاه است که ظلم ، ستم و نیرنگ در جامعه زیاد شود

حضرت در این مورد چنین می فرمایند (و در میان حقوق الهی بزرگترین حق، حق رهبر بر مردم و حق مردم بر رهبر است،... و آنگاه که مردم حق رهبری را اداء کنند، و زمامدار حق مردم را بپردازد، حق در آن جامعه عزت یابد، و راههای دین پدیدار و نشانه های عدالت برقرار، و سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله) پایدار گردد، پس روزگار اصلاح شود و مردم در تداوم حکومت امیدوار و دشمن در آرزوهایش مایوس می گردد

اما اگر مردم بر حکومت چیره شوند، یا زمامدار بر رعیت ستم کند، وحدت کلمه از بین می رود، نشانه های ستم آشکار و نیرنگ بازی در دین فراوان می گردد، و راه گسترده سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله) متروک، هوا پرستی فراوان، احکام دین تعطیل، و بیماریهای دل فراوان شود) حضرت در ادامه این خطبه به برخی از حقوق حاکم بر مردم مانند

1- عدم ستایش های غلو آمیز حاکمان     2- دوری از رفتار ظاهری با حاکم         3- مشورت دادن به حاکم اشاره می کنند. در خطبه 34 نیز پاره ای دیگر از این روابط مردم بر حاکم آمده است :                                            .                                                                                      1. حاکم باید خیرخواه مردم باشد.   2. تقسیم عادلانه بیت المال و درآمد های عمومی        3. آموزش سواد به مردم برای جلوگیری از رشد بی سوادی                           .                                                 4. وفادار ماندن مردم به بیعت با حاکم    5. اطاعت از حاکم و خودداری از سرپیچی از دستورات حکومتی.

حضرت ادای این حقوق را باعث                                                                       . 1-عزت یافتن حق        2- برقراری عدالت        3- مایوس شدن دشمن میدانند                                                                                             و می فرمایند که اگر این حقوق ادا نشود:                                      .                                                                   1- اتحاد جامعه از بین می رود.  2-ستم و نیرنگ در جامعه جای خود را باز می کند     3- سنت پیامبر به فراموشی سپرده می شود و در نتیجه اجرای احکام دین مسکوت می ماند. مطالب بالا قطره ای از کتاب گرانقدر نهج البلاغه است که فقط به صورت اجمال نگاهی که نظریات سیاسی هم در اندیشه اسلامی وجود دارد که نمونه آن فرمایشات اول امام شیعیان حضرت علی (علیه السلام) است که گوشه ای از آن در نهج البلاغه آمده است.

امام خطاب به معاویه در مورد سیاست  در نهج البلاغه چند بار واژه سیاست آمده که هر چند بار امام على (علیه السلام) در برخورد با معاویه آن را به کار برده. امیرالمؤمنین در پاسخ نامه معاویه که در آن دعاوى نادرست و سخنان بیهوده او را گوشزد نموده و به تعبیر سید رضى یکى از نیکونامه هاست فرمودند: و زعمت ان افضل الناس فى الاسلام ........و السائس و المسوس! و ما للطلقاء و ابناء الطلقاء، .... و تعریف طبقاتهم! هیهات و پنداشتى که برترین انسانها در اسلام فلان کس، و فلان شخص است؟ چیزى را آورده اى که اگر اثبات شود هیچ ارتباطى به تو ندارد و اگر دروغ هم باشد به تو مربوط نمى شود، تو را با انسانهاى برتر و غیر برتر، سیاستمدار و غیر سیاستمدار چه کار است؟ اسیران آزاده و فرزندانشان را چه رسد به امتیازات میان مهاجران نخستین، و ترتیب درجات، و شناسایى منزلت و مقام آنان! هرگز!.یعنى تو، معاویه برو به دنبال خودکامگى و خودمحورى ها و سلطه جویى ها و فرصت طلبى ها و حیله گرى ها و مکایدهاى خود... یعنى اى معاویه! تو را نرسیده که مردم را سیاست و هدایت و رهبرى کنى، این امر به تو نیامده است. تو را با سیاست و هدایت و مدیریت مردم چه کار، تو به دنبال خدعه و نیرنگ و فساد خود باش. و متى کنتم یا معاویه ساسه الرعیه وولاه امر الامه؟ .... مختلف العلانیه و السریره  معاویه! از چه زمانى شما زمامداران امت و فرماندهان ملت بودید؟ نه سابقه درخشانى در دین، و نه شرافت والایى در خانواده دارید، پناه بخدا مى برم از گرفتار شدن به دشمنى هاى ریشه دار، تو را مى ترسانم از اینکه به دنبال آرزوها تلاش کنى، و آشکار و نهانت یکسان نباشد.
در این جا، حضرت على (علیه السلام) سیاست را به معناى حکمرانى و زمامدارى مردم گرفت و فرمود: تو را نرسد که به عنوان حکمران و زمامدار امت اسلام و جامعه اسلامى باشى، چون نه سابقه خوبى دارى و نه لاحقه مثبتى؛ یعنى کسى باید به امر سیاست مردم بپردازد که سابقه خوب و اخلاق درستى داشته باشد.                         .                                                                  همچنین در نهج البلاغه در مورد عدالت : وسئلع:ایهما افضل : العدل ، او الجود؟ فقال: العدل یضع الامور مواضعها، .... فالعدل اشرفهما و افضلهما و درود خدا بر او فرمود: از امام پرسیدند عدل یا بخشش، کدام یک برتر است عدالت هر چیزى را در جاى خود مى نهد، در حالى که بخشش آن را از جاى خود خارج مى سازد، عدالت تدبیر عمومى مردم است، در حالى که بخشش گروه خاصى را شامل است، پس عدالت شریف تر و برتر است. نیز امام فرمود: ملاک السیاسه العدل ، الریاسه کالعدل فى السیاسه . جمال السیاسه العدل فى الامره  حضرت در این عبارات، عدالت و گذاشتن هر چیزى در جامعه در جاى خودش و دادن حق هر کسى به آن را سیاست مى داند و تدبیرى که بر اساس جور و ظلم باشد، را سیاست نمى داند؛ بلکه یک نوع نیرنگ و خدعه مى داند. دیر زمانى است که نیرنگ و فریب چنان با سیاست و حکمرانى به هم آمیخته است که تصور جدایى آن دو، حتى موفقیت سیاست بدون نیرنگ و گناه غیر ممکن به نظر مى رسد

سیاست ماکیاولى دقیقا به همین معناست؛ یعنى پادشاه و سیاست مدار نباید خود را پایبند و ملزم به مسائل اخلاقى بکند، براى او دروغ و وعده دروغ اشکال ندارد. سیاست منهاى اخلاق. معاویه هم دقیقا از این اصل پیروى مى کرد.                               .
معاویه پس از صلح، در سال 40 گفت : من با شما جنگ نکردم که نماز بخوانید، یا روزه بگیرید، یا حج کنید و یا زکات دهید. شما این کارها را مى کنید. من با شما جنگ کردم تا بر شما حکومت کنم و به مقصود خود نیز رسیدم. معاویه با این سخن نشان داد که سیاست را از دیانت جدا خواهد کرد و مقررات دینى ضمانتى نخواهد داشت و همه نیروى خود را در زنده نگه داشتن حکومت خود به کار خواهد بست. اطرافیان و یاران حضرت بارها پیشنهاد کردند براى تحکیم پایه هاى حکومتش در مقابل ظلم و فساد معاویه و اجراى عدالت، اشراف و متنفذین را گرامى بدارد یا به برخى از آن ها مال و ثروتى واگذار کند، ولى امام علیه السلام به هیچ وجه حاضر به پذیرش این گونه راه ها و سیاست ها نبود. فلذا فرمود: اتامرونى ان اطلب النصر با الجور فیمن ولیت علیه؟ آیا به من امر مى کنید که پیروزى را با ستم بر کسى که زمامدار او شده ام، به دست آورم؟ حضرت براى اجراى عدالت و اصلاح جامعه، مرتکب هیچ گونه بى عدالتى و فساد نگردید و فرمود: و الله لا ارى اصلاحکم بافساد نفسى؛ سوگند به خدا! اصلاح شما را با فساد و تباه ساختن خود جایز نمى دانم. سال ها خانه نشین شدن حضرت على (علیه السلام) فقط به خاطر این بود که امام نمى خواست حتى یک دروغ بگوید. اگر امام همانند دیگران در شوراى شش نفره عمر مى گفت به سیره شیخین عمل مى کنم، ولى بعدا عمل نمى کرد، هیچ کس او را بازخواست نمى کرد. آن حضرت در طول حکومت فقط کافى بود چند دروغ بگوید و یا به حیله و فریب متوسل شود، اما این کارها را نکرد، نه این که نمى توانست یا نمى دانست یا شرایط اجازه نمى داد. امام یکى از شش نفره دهاه زیرکان عرب بود و همه از زیرکى و پیش بینى هاى دقیق سیاسى او اطلاع داشتند. شرایط هم کاملا مناسب بود.

گذشته از این که خلفاى قبل او نیز مرتکب چنین عملى شدند و جامعه هم آن را مى پذیرفت و گاهى خود مردم و اطرافیان آن حضرت به وى پیشنهاد کردند که براى موفقیت بیش تر، دست به برخى کارهاى نه چندان غیر اخلاقى بزند، ولى امام امتناع کرد و فرمود: آیا به من دستور مى دهید که با ستم پیروزى را به دست آورم.
امام مى فرماید: بئس السیاسه الجور بدترین نوع سیاست، ظلم و جور است. اگر على علیه السلام این کار را مى کرد، دیگر على (علیه السلام) نبود، دیگر به عنوان اسوه و الگوى عدل، سیاست و حکومت نبود، مى شد مثل سایر حاکمانى که در طول تاریخ آمدند و ظلم و ستم کردند و رفتند. آن چیزى که على ع را از سایر حاکمان متمایز مى کند، همین سیاست و شیوه است.

عده اى در همان زمان گفتند که معاویه زیرک تر و سیاست مدارتر است. شاید الان هم عده اى بگویند که معاویه سیاست مدارتر از على علیه السلام بوده و على براى تحکیم و تثبیت حکومت باید چنین و چنان مى کرد. على (علیه السلام) به این توهم پاسخ مى دهد و مى فرماید: اگر نیرنگ ناپسند نبود من زیرکترین افراد بودم، ولى هر نیرنگى گناه، و هر گناهى نوعى کفر و انکار است، روز رستاخیز در دست هر حیله گرى پرچمى است که با آن شناخته مى شود. بخدا سوگند! من با فریبکارى غافلگیر نمى شوم، و با سخت گیرى ناتوان نخواهم شد.                                    .
على (علیه السلام) تصریح مى کند: آنچه که معاویه دارد، سیاست نیست ، بلکه شیطنت است، سیاست نیست؛ بلکه مکر و خدعه و نیرنگ است. همین اشتباه در طول تاریخ همواره وجود داشت که سیاست را مساوى نیرنگ و دروغ مى دانستند

در حکایتى که از امام خمینی: وقتى که رئیس سازمان امنیت به امام گفت : آقا سیاست عبارت از دروغ گویى است، عبارت از خدعه است، عبارت از فریب است، عبارت از پدرسوختگى است. این را بگذارید براى ما. من به او گفتم : این سیاست مال شماست، البته این سیاست هیچ ربطى به سیاست اسلامى ندارد. این سیاست شیطانى است. هدف از سیاست دینى که در سراسر نهج البلاغه جلوه هاى آن را مى بینیم، اجراى عدالت، زعامت و رهبرى و هدایت جامعه و مردم به سوى کمال و نزدیکى به خداست و همین سیاست دینى را على (علیه السلام) در نامه هایى که به حاکمان و والیان مى نویسد، تعلیم مى دهد و آن ها را به رعایت و اجراى آن توصیه مى کند.

جامع ترین توصیف امام على(علیه السلام) از سیاست دینى را در نامه اى که آن حضرت براى والى مصر، مالک اشتر مى نویسد، که زمامداران و حکمرانان جوامع اسلامى باید آن را مورد توجه قرار بدهند. از آن جایى که موضوع علم سیاست و یا حداقل یکى از مهم ترین موضوع علم سیاست حکومت مى باشد،

مفهوم حکومت در نهج البلاغه و اندیشه و سیره على (علیه السلام) به مفهوم مدیریت، هدایت، محبت، مشارکت و خدمت به مردم است. این مفهوم به زیبایى تمام در سخن و عمل على  (علیه السلام) جلوه یافته است. آن حضرت تلاش کرد تا مفهوم بدى که از حکومت در اذهان باقى مانده بود، را از بین ببرد و مفهوم درست و حقیقى آن را محقق سازد. امام على(علیه السلام) در نامه اى که به اشعث بن قیس، استاندار آذربایجان نوشته است، مفهوم درست و انسانى حکومت را مطرح مى کند. اشعث بن قیس پیش از حکومت امام (علیه السلام)، در دوران خلیفه سوم به استاندارى آذربایجان منصوب شده بود و حکومت را آن گونه مى فهمید که فهم رایج عصر خلیفه سوم بود؛ یعنى تسلط، تجبر، خودمحورى و خودکامگى. امام على (علیه السلام) پس از مدتى کوتاه او را عزل نمود. و ان عملک لیس لک .....و لاتک لک ، والسلام  همانا پست فرماندارى براى تو وسیله آب و نان نخواهد بود، بلکه امانتى است در گردن تو، باید از فرمانده و امامت اطاعت کنى، تو حق ندارى نسبت به رعیت استبداد ورزى، و بدون دستور به کار مهمى اقدام نمایى، در دست تو اموالى از ثروتهاى خداى بزرگ و عزیز است، و تو خزانه دار آنى تا به من بسپارى، امیدوارم براى تو بدترین زمامدار نباشم ، با درود.

حضرت على (علیه السلام) این برداشت که حکومت طعمه اى در اختیار زمامداران است که هرگونه بخواهند مى توانند عمل کنند، را نفى مى کند و نقطه مقابل چنین برداشتى را اثبات مى کند؛ یعنى حکومت مسؤولیت و امانتى است که بر گردن زمامداران است و حکومت باید پاسخگو باشد و براى اقدامات خود حجت روشن داشته باشد.
حاکمان در واقع، خزانه داران و وکیلان مردمند؛ حضرت على (علیه السلام) فرمود: ان السلطان لا مین الله فى الارض و مقیم العدل فى البلاد و العباد و وزعته فى الارض ؛ همانا زمامدار، امین خدا در زمین، برپادارنده عدالت در جامعه و عامل جلوگیرى از فساد و گناه در میان مردم است. اگر کسى چنین تفکرى داشته باشد که حکومت یعنى تسلط، تجبر و استبداد به راى، این امر باعث فساد دل و خرابى دین و دگرگونى حکومت مى شود.
على (علیه السلام) در نهج البلاغه مى فرماید: و لا تقولن انى مومر امر فاطاع فان ذلک ادغال فى القلب و منهکه للدین و تقرب من الغیر... ؛ مبادا بگویى من اکنون بر آنان مسلطم، فرمان دادن از من است و از آنان اطاعت کردن، که عین راه یافتن فساد در دل و خرابى در دین و نزدیک شدن تغییر و تحول (در قدرت ) است. فهم خودکامانه و سلطه گرانه از حکومت، انسان را به تندى، سرکشى، غرور و تکبر مى کشاند. همین که انسان تصور کند که بر دیگران مسلط است و از او فرمان دادن است و از دیگران بى چون و چرا فرمان بردن، از مرتبه انسانى بیرون مى شود و خرد و عقل خود را از دست خواهد داد. على(علیه السلام) در نامه اش به مالک اشتر چنین مى فرماید: و اذا احدث لک ما انت فیه من سلطانک ........و یفى ء الیک بما عزب عنک من عقلک ! و اگر با مقام و قدرتى که دارى، دچار تکبر یا خود بزرگ بینى شدى به بزرگى حکومت پروردگار که برتر از تو است بنگر، که تو را از آن سرکشى نجات مى دهد، و تند روى تو را فرو مى نشاند، و عقل و اندیشه ات را به جایگاه اصلى باز مى گرداند.  ..... و رجلا و فرسانا

تاج تواضع و فروتنى را بر سر نهید و تکبر و خودپسندى را زیر پا بگذارید و حلقه هاى زنجیر خود بزرگ بینى را از گردن باز کنید، و تواضع و فروتنى را سنگر میان خود و شیطان و لشکریانش قرار دهید، زیرا شیطان از هر گروهى لشکریان و یارانى سواره و پیاده دارد. حضرت على (علیه السلام) تفکر سلطه گرانه، درنده خویانه و خودکامگى را نفى مى کند و حاکمان را دعوت به محبت و مهربانى مى کند: و اشعر قلبک الرحمه للرعیه .... و ترضى ان یعطیک الله من عفوه و صفحه . مهربانى با مردم را پوشش دل خویش قرار ده، و با همه دوست و مهربان باش، مبادا هرگز، چونان حیوان شکارى باشى که خوردن آنان را غنیمت دانى، زیرا مردم دو دسته اند، دسته اى برادر دینى تو، و دسته دیگر همانند تو در آفرینش مى باشند، اگر گناهى از آنان سر مى زند، یا علتهایى بر آنان عارض مى شود، یا خواسته و ناخواسته، اشتباهى مرتکب مى گردند، آنان را ببخشاى و بر آنان آسان گیر، آن گونه که دوست دارى خدا تو را ببخشاید و بر تو آسان گیرد. یعنى فهم سلطه گرانه و خودکامانه از حکومت انسان را تا جانورى درنده خوى تنزل مى دهد و باعث مى شود که کرامت و عزت انسان ها و حریم آن ها شکسته شود.                             .
در نهج البلاغه، در منطق این کتاب شریف، امام و حکمران، امین و پاسبان حقوق مردم و مسؤول در برابر آن ها است. از این دو حکمران و مردم اگر بناست یکى براى دیگرى باشد، این حکمران است که براى توده مردم است نه توده مردم براى حکمران. امیرالمؤمنین در بیان دیگرى، مفهوم حقیقى حکومت را پاسدارى از حرمت، حقوق و آزادى هاى مردم مى داند. السلطان وزعه الله فى ارضه ؛ حاکمان پاسبانان خدایند در زمین او.

 بنابراین، در اندیشه سیاسى امام على (علیه السلام) در مفهوم حکومت هیچ نشانه اى از تسلط، تجبر و خودکامگى نیست و اگر زمامداران خود را مسلط بر مردمان ببینند و احساس ‍ کنند که بر هر تصمیمى و بر هر عملى مجازند، بى گمان به خودکامگى و سلطه گرى کشیده مى شوند؛ بلکه مفهوم حکومت مدیریت، امانتدارى، خدمتگزارى و مهرورزى و هدایت مسؤولیت و پاسدارى از حقوق و آزادى هاى مردم مى باشد.

مولای متقیان (علیه السلام) و پذیرش امر حکومت به دلیل احساس وظیفه

حکومت و اداره جامعه سیاسی یکی از ارکان آموزه های اسلامی است و با نگاهی به دوران صدر اسلام به راحتی می توان مشاهده کرد که نبی مکرم اسلام(صلی الله علیه و آله) پس از مهاجرت به شهر یثرب مدینه النبی شروع به تاسیس نظام سیاسی و حتی تدوین نوعی قانون اساسی برای اداره و سر و سامان دادن به وضعیت سیاسی این شهر به عنوان مرکز نظام سیاسی اسلام برآمد. از این رو با توجه به آموزه های قرآنی و سیره عملی پیامبر گرامی آن، شکی در ضرورت نظام سیاسی اسلام بر نمی ماند.

از سوی دیگر پیامبر در مواردی متعدد مولای متقیان حضرت علی (علیه السلام) را به عنوان جانشین خود برای تصدی منصب امامت جامعه اسلامی مشخص نمودند؛ ولی پس از رحلت پیامبرصلی الله علیه و آله جریان اوضاع به گونه ای پیش رفت که مسلمانان از نعمت حکومت این نایب بر حق پیامبر اسلامی برای سال های متمادی محروم ماندند.

پس از حدود 25 سال محرومیت جامعه اسلامی از این لطف الهی و به دنبال حکومت سه خلیفه و سپس کشته شدن خلیفه سوم به دست جمعی از مسلمانان دوباره مسئله خلافت مسلمین مطرح شد؛ و قاطبه مسلمانان آن روز رو به سوی خانه مولای متقیان آوردند تا از ایشان درخواست کنند که این منصب را قبول بفرماید.                        .
از سوی دیگر حضرت علی (علیه السلام) نیز مانند سایر رجال الهی حکومت را به عنوان یک مقام دنیوی بارها تحقیر می کرد و آن را همانند سایر مظاهر مادّی از استخوان خوکی که در دست انسان خوره داری باشد بی ارزش تر می داند و یک کفش کهنه وصله داری در نزد او از حکومت محبوب تر و خوشایندتر است.

 اما همین حکومت و زعامت را در مسیر اصلی و واقعی آن، که وسیله ای برای اجرای عدالت اجتماعی و احقاق حق و خدمت به اجتماع است،امری مقدس می شمارد و حتی از جنگ و نبرد و شمشیر زدن برای حفظ آن در برابر دشمنان با تمام قوا و نیرو دریغ نمی ورزد.

حضرت علی (علیه السلام) که از ابتدا هم علاقه ای به قبول خلافت نداشتند علت قبول این وظیفه را این گونه بیان می کند لو لا حضور الحاضر ..و لسقت اخرها بکاس اولها اگر آن اجتماع عظیم نبود و اگر تمام شدن حجت و بسته شدن راه عذر بر من نبود و اگر پیمان خدا از دانشمندان نبود که در مقابل پرخوری ستمگر و گرسنگی ستمکش ساکت نشینند و دست روی دست نگذارند همانا افسار خلافت را روی شانه اش می انداختم و مانند روز اول کنار می نشستم (خطبه 3). پس با در نظر گرفتن تمامی این رویدادها می توان علت قبول حکومت از سوی حضرت علی (علیه السلام) را حضور مردم، تمام شدن حجت و جلوگیری از تقسیم جامعه به دو گروه پرخور ستمگر و ستمدیده گرسنه قلمداد کرد.

رفتار سیاسی علی (علیه السلام) و رعایت ارزش ها ؟ چرا امیرالمؤمنین(علیه السلام) بعد از رسیدن به خلافت به مبارزه با عده ای از مسلمانان پرداخت و تقریباً تمامی دوران خلافت آن حضرت (علیه السلام) به جنگ با آنها سپری شد. (ابتدا با اصحاب جمل، سپس با اصحاب صفین و سرانجام هم با اصحاب نهروان) همانگونه که خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) نیز بارها در فرمایشات خود تأکید فرموده، در این جنگ ها جز انجام وظیفه و تکلیف واجبی که خدای متعال بر عهده ایشان گذاشته بود، هیچ هدف دیگری در کار نبود. امیرالمؤمنین (علیه السلام) خود در پاسخ این گونه قضاوت ها چنین می فرماید و لقد اصبحنا فی زمان قد اتّخذ اکثر اهله الغدر کیساً ما در زمانی زندگی میکنیم که اکثر مردم نیرنگ و فریب کاری را زرنگی می دانند!

حضرت با اشاره به کارهای معاویه ، مردم فکر می کنند این از زرنگی و درایت معاویه است که برای رسیدن به مقاصد خود مکر و حیله به کار می برد و نسبهم اهل الجهل فیه لی حسن الحیله افرادی که به حقایق امور آگاه نیستند، کارهایی را که سرچشمه اش مکر و فریب است سیاست مداری و حسن تدبیر و چاره اندیشی می دانند.

سیره سیاسی امیر مومنان و ولایت علی (علیه السلام)  حتی اگر ماجرای غدیر و ابلاغ رسالت الهی هم نبود، شخصیت و حیات علی (علیه السلام) جهت ترجیح او برای زعامت و حکومت و معماری سیاست تر از کرامت انسان کفایت می کرد سیاستمداری که قول و عملش یکی بود کدام سیاستمدار را می توان همپای او جست که خطاب به والی خود بنویسد هرگز هوا و هوس بر من چیره نخواهد شد تا به حرص و آز در گزیدن خوراک وادارم سازد در حالی که ممکن است در حجاز یا یمامه، کسی حسرت گرده نانی برد یا سیر نخورد، و یا من سیر بخوابم حال آنکه پیرامون من شکم هایی گرسنه و جگرهایی سوخته باشد؟..                                  .                                                                                          آیا به این بسنده کنم که گویند امیرمومنان است و در ناگواری های روزگار شریک آنان نشوم یا در سختی زندگی الگویی برای آنها نباشم؟ من آفریده نشده ام تا مانند چارپایی بسته که به علف پردازد، مشغول سورچرانی باشم. علی (علیه السلام) این جملات را در حالی می گفت که چندی پیش از آن، جمعیت مشتاق عدالت، به خانه او هجوم آورده بودند. دو پهلوی او در ازدحام جمعیت فشرده شد و نزدیک بود حسنین (علیه السلام) زیر دست و پا بمانند. تشنگان عدالت گفته بودند از این جا نمی رویم جز با بیعت؛ طفره نرو! دستت را پیش آر تا بیعت کنیم. راه عذر بر علی (علیه السلام)  بسته شد. همان جا بود که تسلیم شد اما در همان موضع تسلیم، سیمای سیاست علوی و حد و مرز حکومت خود را ترسیم کرد؛ به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید سوگند! اگر حضور حاضران نبود و یاران به واسطه یاری حجت را بر من تمام نمی کردند و اگر خداوند از دانایان و عالمان پیمان نستانده بود که بر سیری ستمگر و گرسنگی ستمدیده تاب و قرار نداشته باشند، افسار شتر خلافت را پشت کوهانش می افکندم که دنیای شما نزد من از آب بینی بز بی ارزش تر است. هر یک از این جملات طلایی لابد صد تکبیر به نشانه تأیید داشت. برای علی، بار امانت و سنگینی مسئولیت همان است که به عثمان بن حنیف نوشت آیا به این بسنده کنم که گویند امیرمومنان است و در ناگواریهای روزگار شریک آنان نشوم یا در سختی زندگی الگویی برای آنها نباشم. و اگر زشتی غدر و خیانت نبود، من سیاستمدارترین مردم بودم اما هر غدر و نیرنگی، گناه است و هر گناهی، کفر. و برای هر نیرنگ باز خیانتکاری در روز قیامت پرچمی است که با آن شناخته می شود.

این که چرا علی (علیه السلام)  با آن همه فضیلت بلارقیب، دشمن پیدا کرد، پاسخ را باید در همین روح با کرامت و امانتدار او جستجو کرد. امام درباره کسی شنید که می گویند همه از او راضی هستند و شهادت داد که قطعا او به جفا و نه به عدل رفتار کرده وگرنه با عدالت نمی توان همه را راضی کرد. و سیره خویش را همان قرار داد که به حارث همدانی نوشت بپرهیز از هر عملی که صاحب خود را خشنود سازد اما برای عامه مسلمین ناخوش و زشت آید

و بپرهیز از هر عملی که در پنهان انجام گردد و در آشکار، باعث شرمندگی شود. و پرهیز کن از هر عملی که وقتی از آن بپرسند، صاحب عمل انکار کند یا عذر بخواهد... و به صلاح آر هر نعمتی که خداوند به تو ارزانی داشته و آن را تباه مکن. و باید اثر نعمتی که خداوند به تو داده در عمل تو دیده شود. و بدان که برترین مومنان، برترین آنها در تقدیم و بذل جان و مال و خاندان خویش است....

غیر از دنیاطلبان، حتی دوستان به ظاهر مصلحت اندیش امام از او می خواستند فعلا با صاحبان امتیاز و قدرت مدارا کند و عدالت را درباره غارت آنها از بیت المال جاری نسازد تا به پیروزی رسد. پاسخ امام به این دو گروه متفاوت هم یکی بود. آیا مرا فرمان می دهید که پیروزی را در ستم بر کسانی که ولایت مرا پذیرفته اند، طلب کنم؟! به خدا سوگند تا دنیا دنیاست و ستاره ای از پس ستاره ای می آید، هرگز چنین نخواهم کرد. اگر مال از آن من بود، همه را به مساوات تقسیم می کردم چه رسد به این که مال قطعا و منحصرا مال خداست. عدم اعتماد و اطمینان به سیاستمداران و هراس از خیانت آنها، همواره نگرانی بشر در طول تاریخ بوده است. آنچه از علی علیه السلام اسطوره سیاست ساخت، عزت (نفوذ ناپذیری) او بود. روح علی علیه السلام بزرگ بود و روح بزرگ را نمی شد خرید و فروخت و معامله کرد. او چون جان خویش را ارزانی رضایت حق کرده بود، شان نزول این آیه شریفه شد که و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رئوف بالعباد و از مردم کسی است که جان خویش را برای کسب خشنودی پروردگار معامله کرده و خدا نسبت به بندگان مهربان است

امام مرز کشید میان جان های گرامی همطراز رضوان خداوند با فرومایگان مسلمان نما و اهل خدعه، آنجا که فرمود کجایند برگزیدگان و شایستگان و آزادگان و بزرگواران شما؟!... فساد آشکار شد اما کسی که آن را زشت شمارد و بازدارد و تغییر دهد، نیست. آیا این چنین می خواهید مجاور خداوند در عالم قدس شوید و عزیزترین اولیای او باشید؟ هرگز! با خدا و رضوان او خدعه نتوان کرد و به رضایت او جز با طاعتش نمی توان رسید. لعنت خدا بر آنها که امر به معروف می کنند و خود، آنرا فرو می گذارند، و از منکر باز می دارند و خود به آن عمل میکنند. گروه خونی ابوتراب آن افلاکی خاک نشین نمی توانست با جماعت دنیازده، زراندوز، طرفدار تبعیض، ریاست طلب، خائن به امانت، عافیت طلب، منافق، میانه نما، مقدس مآب آلوده و مستعد سواری دادن به جبهه جور و فساد و تبعیض سازگار باشد که او در روز بیعت، با خدا و خلق هر دو عهد بسته بود خیانت در امانت نکند و حق خدا و خلق را ارزانی زیاده خواهان نکند

بنابراین جبهه ای مقابل امام آراسته شد که یک سر آن معاویه و عمروعاص و ولید و مروان و همه امویان ذاتا کافر بودند و سر دیگر آن، یاران بیعت شکنی چون زبیر و طلحه، و میانه این صف، مقدس مآبان دنیازده و اهل حسادتی چون ابوموسی اشعری و سعد ابی وقاص

و سیاهی لشکر آنها جماعت ساده لوح حیرت زده اما مغرور و لجوجی از تیره خوارج. بیگانه و دوست هریک جدا و گاه با هم ساخته! دل مولا را شکستند و جان او را خستند تا یکی از پاک دست ترین و قدرتمندترین سیاستمداران تاریخ، مظلوم ترین آنها شود. علی (علیه السلام)  مغضوب واقع شد و در کانون انواع هجمه ها از جمله ترور شخصیت قرار گرفت، چون نقطه اطمینان صیانت از سلامت سیاست شده بود. بر او خشم گرفتند و آشکار و پنهان، رشته های اقتدار و سیاست ورزی او را گسیختند چون نفوذناپذیر و غیرقابل معامله بود و به تعبیر حضرت زهرا(سلام الله علیها) امامت او می توانست «امان از تفرقه» باشد. از او انتقام کشیدند چون با حق آمیخته و پرچم شاخص عدالت شده بود. او علم جهاد را در برابر همه امتیازطلبی ها و برتری جویی ها برافراشته بود و تا این پرچم برپا بود، به بردگی گرفتن مردم امکان پذیر نبود. همه مسئله این بود که با حضور علی، سیاست گرد مدار حق و عدالت می گشت و این محوریت و حکمیت باید از علی ستانده می شد. چنین بود که حکمیت پیش هر کس جز علی (علیه السلام) بردند، در حالی که فرمان داده شده بودند به طاغوت کافر شوند. ایمان ها را موریانه خورد و پایه های امارت امیرمومنان و امام عدالت شکاف برداشت.

در بحبوحه یکی از ناکامی های صفین بود که امام ابیاتی با این مضمون خواند «اگر اطاعت میکردند آنها را با امنیت و آسایش در جنت الهی پناه می دادم اما چگونه محکم کنم امری را که در آن از من می خواهند اندیشه فرومایگان بی سر و پا را پیروی کنم». و گره در کار امام افتاد وقتی از او نشنیدند و نپذیرفتند که تا پیروزی بیش از یک نفس نمانده، حتی اگر مالک اشتر علی علیه السلام به نزدیکی خیمه معاویه رسیده بود و غمگسارانه فریاد می زد تا پیروزی به اندازه یک کمان باقی نمانده است. بدن های کنار هم با سوداهای پراکنده از یکدیگر، (همان ها که حضرت می فرمود کلامتان صخره سخت را نرم می کند اما عمل شما دشمنان را به طمع می اندازد) امیر عدالت را زمینگیر کردند.                                        .
در کارآمدی و ماندگاری سیره علوی همین بس که 14 قرن بعد، انقلابی بزرگ با الهام از آن رویکرد علوی به پیروزی رسید و زنجیره ای از پیروزی های جهانی مستضعفان را در پی آورد. جهان، در حال انقلابی بزرگ است اما نه به نام معاویه و عمروعاص و اصحاب سقیفه و جمل. پرچمدار اصلی این نهضت(عجل الله تعالی فرجه) انسان کاملی است از نسل علی علیه السلام که امیرمومنان در بشارت آمدن و پیروزی اش فرمود «جهان پس از سرکشی رو به ما اهل بیت خواهد کرد، همچون ماده شتر بد خو که با طفل خود مهربان شود. و نرید ان نمنّ علی الذین استضعفوا فی الارض....
1430 سال پس از ماجرای غدیر، جهان آبستن حوادث و جنبش بزرگی است که کانون آن در پایتخت محبت مولا (ایران) قرار گرفته. اکنون در ایران مردمانی بالیده و برآمده اند که پشت در پشت هم و زیر پرچم ولایت فقیه به مولای متقیان و امیر عدالت اقتدا کرده اند. عزم جزم آنها «علوی» شدن است چندان که بشارتش را رسول خدا ذیل آیه شریفه یا ایهاالذین آمنوا من یرتد منکم عن دینه فسوف یاتی الله بقوم یحبّهم و یحبونه... آیه 45 مائده داده؛ فروتن با مومنان، نفوذناپذیر و سرسخت در برابر کافران، مجاهد در راه خدا و نترس در برابر ملامت سرزنش کنندگان. و این هنوز از نتایج سحر غدیر است، تا صبح دولت حق بدمد، ان شاءالله.