لقمان و حجرات ( تفسیر نمونه )
سایت جدید تاریخی فرهنگی قرآنی 2
m5736z
blog.ir.
سوره لقمان [31]
اين سوره در ((مكه )) نازل شده است و داراى 34 آيه است .
بطوركلى محتواى اين سوره در پنج بخش خلاصه مى شود:
بـخـش اول بـعـد از ذكـر حـروف مقطعه اشاره به عظمت قرآن و هدايت ورحمت بودن آن براى مؤمنانى كه واجد صفات ويژه هستند مى كند.بخش دوم از نشانه هاى خدا در آفرينش آسمان و برپاداشتن آن بدون هيچ گونه ستون , و آفرينش كوهها در زمين , و جنبندگان مختلف , و نزول باران وپرورش گياهان سخن مى گويد.بـخـش سـوم قـسـمتى از سخنان حكمت آميز لقمان آن مرد الهى را به هنگام اندرز فرزندش نقل مى كند.در بـخـش چـهـارم بـار ديـگـر به دلائل توحيد باز مى گردد, و سخن از تسخيرآسمان و زمين و نـعـمتهاى وافر پروردگار و نكوهش از منطق بت پرستانى كه تنهابراساس تقليد از نياكان در اين وادى گمراهى افتادند, سخن مى گويد.و نيز از علم گسترده و بى پايان خدا با ذكر مثال روشنى پرده برمى دارد.بـخـش پـنـجم اشاره كوتاه و تكان دهنده اى به مساله معاد و زندگى پس از مرگ دارد, به انسان هشدار مى دهد كه مغرور به زندگى اين دنيا نشود.ايـن مـطلب را با ذكر گوشه اى از علم غيب پروردگار كه از همه چيز در ارتباط باانسان از جمله لـحـظـه مـرگ او و حـتـى جنينى كه در شكم مادر است آگاه است تكميل كرده و سوره را پايان مى دهد.
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
(آيـه 1)ـالمايـن سوره , با ذكر عظمت و اهميت قرآن آغاز مى شود, و بيان حروف مقطعه در ابتداى آن نـيز اشاره لطيفى به همين حقيقت است , كه اين آيات كه از حروف ساده الفبا تركيب يافته , چنان مـحـتوائى بزرگ و عالى دارد كه سرنوشت انسانها را بكلى دگرگون مى سازد
(آيه )ـتلك آيات الكتاب الحكيم ((اين آيات كتاب حكيم است )) كتابى پرمحتوا و استوار
توصيف ((كتاب )) به ((حكيم )) يا بخاطر استحكام محتواى آن است , چرا كه هرگز باطل به آن راه نمى يابد, و هرگونه خرافه را از خود دور مى سازد.و يا به معنى آن است كه اين قرآن همچون دانشمند حكيمى است كه در عين خاموشى با هزار زبان سـخـن مـى گـويـد, تـعليم مى دهد, اندرز مى گويد, تشويق مى كند, انذار مى نمايد, داستانهاى عـبـرت انـگـيـز بـيـان مى كند, و خلاصه به تمام معنى داراى حكمت است , و اين سرآغاز, تناسب مستقيمى دارد با سخنان ((لقمان حكيم )) كه در اين سوره از آن بحث به ميان آمده .
(آيـه )ـهدى ورحمة للمحسنين ايـن آيـه هـدف نـهائى نزول قرآن را با اين عبارت بازگو مى كند: اين كتاب حكيم ((مايه هدايت و رحمت براى نيكوكاران است ((هـدايت )) در حقيقت مقدمه اى است براى ((رحمت پروردگار)), چرا كه انسان نخست در پرتو نـور قرآن حقيقت را پيدا مى كند و به آن معتقد مى شود, و در عمل خود آن را به كار مى بندد, و به دنبال آن مشمول رحمت واسعه و نعمتهاى بى پايان پروردگار مى گردد.
(آيه )ـالذين يقيمون الصلوة ويؤتون الزكوة وهم بالا خرة هم يوقنوناين آيه محسنين را با سه وصف , توصيف كرده , مى گويد: همانان كه نماز را برپا مى دارند, و زكـات را مـى پـردازند و آنها به آخرت يقين دارندپـيوند آنها با خالق از طريق نماز, و با خلق خدا از طريق زكات , قطعى است ويقين آنها به دادگاه قيامت انگيزه نيرومندى است براى پرهيز از گناه و براى انجام وظايف .
(آيه )ـاولئك على هدى من ربهم واولئك هم المفلحون و اين آيه عاقبت و سرانجام كار ((محسنين )) را چنين بيان مى كند:((آنها بر طريق هدايت از پروردگارشانند, و آنانند رستگاران
آيه ـ ومن الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل اللّه بغير علمويـتخذها هزوااولئك لهم عذاب مهين در اينجا سخن از گروهى است كه درست در مقابل گروه ((محسنين )) و ((مؤمنين )) قرار دارند كه در آيات گذشته مطرح بودند.سـخـن از جـمـعـيتى است كه سرمايه هاى خود را براى بيهودگى و گمراه ساختن مردم به كار مى گيرد, و بدبختى دنيا و آخرت را براى خود مى خرد!.نخست مى فرمايد: ((و بعضى از مردم , سخنان باطل و بيهوده را خريدارى مى كنند تا (خلق خدا را) از روى جـهل و نادانى , از راه خدا گمراه سازند((و آيات خدا را به استهزا و سخريه گيرند((عذاب خواركننده از آن اين گروه است
((لهو الحديث )) مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه هرگونه سخنان يا آهنگهاى سرگرم كننده و غـفـلت زا كه انسان را به بيهودگى يا گمراهى مى كشاند در بر مى گيرد,خواه از قبيل ((غنا)) و الـحـان و آهـنـگهاى شهوت انگيز و هوس آلود باشد, و خواه سخنانى كه نه از طريق آهنگ , بلكه از طريق محتوا انسان را به بيهودگى و فساد,سوق مى دهد.
(آيـه )ـواذا تتلى عليه آياتنا ولى مستكبرا كان لم يسمعها كان فى اذنيه وقرافبشره بعذاب اليم ايـن آيـه بـه عـكـس الـعـمـل اين گروه در برابر آيات الهى اشاره كرده , ودر واقع آن را با عـكـس الـعـمـلشان در برابر لهوالحديث مقايسه مى كند و مى گويد: ((وهنگامى كه آيات ما بر او خـوانـده مـى شـود مستكبرانه روى برمى گرداند, گويى آن رانشنيده , گويى اصلا گوشهايش سنگين است )) و هيچ سخنى را نمى شنود و در پايان , كيفر دردناك چنين كسى را اين گونه بازگو مى كند: ((او را به عذابى دردناك بشارت ده
(آيـه )ـان الذين آمنوا وعملوا الصالحات لهم جنات النعيم در ايـن آيه به شرح حال مؤمنان راستين باز مى گردد كه در آغاز اين مقايسه از آنان شروع شد, در پايان نيز به آنان ختم مى گردد, مى فرمايد: كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده انـد, بـاغـهـاى پرنعمت بهشت از آن آنهااست
(آيـه )ـخالدين فيهاوعداللّه حقاوهو العزيز الحكيم).مـهمتر اينكه اين باغهاى پرنعمت بهشتى , براى آنها جاودانه است ((هميشه در آن خواهند ماند((اين وعده حتمى الهى است )) و عده اى تخلف ناپذير و خـداونـد نـه وعده دروغين مى دهد, و نه از وفاى به وعده هاى خود عاجزاست , چرا كه ((اوست عزيز و حكيم )) شكست ناپذير و دانا ().
(آيه )ـ خلق السموات بغير عمد ترونها اين آيه از دلائل توحيد كه يكى ديگر از اساسى ترين اصول اعتقادى است سخن مى گويد .نـخـست به پنج قسمت از آفرينش پروردگار كه پيوند ناگسستنى با هم دارنداشاره مى كند, اين موارد عبارتند از: آفرينش آسمان , و معلق بودن كرات در فضا ونيز آفرينش كوهها براى حفظ ثبات زمين , و سپس آفرينش جنبندگان , و بعد از آن آب و گياهان كه وسيله تغذيه آنهاست .مى فرمايد: خداوند آسمانها را بدون ستونى كه قابل رؤيت باشد آفريدايـن تعبير اشاره لطيفى است به قانون جاذبه و دافعه كه همچون ستونى بسيار نيرومند اما نامرئى كـرات آسـمـانى را در جاى خود نگه داشته ; بنابراين , جمله فوق يكى از معجزات علمى قرآن مجيد است . پرده از روى يك حقيقت علمى برداشته كه در زمان نزول آيات , بركسى آشكار نبود, چرا كـه در آن زمـان ((هـيئت بطلميوس)) بر محافل علمى جهان و برافكار مردم حكومت مى كرد, و طبق آن آسمانها به صورت كراتى تودرتو همانندطبقات پياز روى هم قرار داشتند ولى حدود هزار سـال بـعـد از نزول اين آيات , علم و دانش بشر به اينجا رسيد كه افلاك پوست پيازى , بكلى موهوم است و آنچه واقعيت دارد, اين است كه كرات آسمانى هركدام در مدار و جايگاه خود, معلق و ثابتند, بـى آنـكـه تكيه گاهى داشته باشند, و تنها چيزى كه آنها را در جاى خود ثابت مى دارد, تعادل قوه جاذبه و دافعه است . ايـن تـعـادل جـاذبه و دافعه به صورت يك ستون نامرئى , كرات آسمان را درجاى خود نگه داشته است .
سـپـس دربـاره فـلـسـفـه آفرينش كوهها مى گويد: خداوند در زمين كوههايى افكند تا شما را مضطرب و متزلزل نكند والقى فى الا رض رواسى ان تميدبكم حال كه نعمت آرامش آسمان به وسيله ستون نامرئيش , و آرامش زمين به وسيله كوهها تامين شد نـوبـت بـه آفرينش انواع موجودات زنده و آرامش آنها مى رسدكه در محيطى آرام بتوانند قدم به عـرصـه حيات بگذارند, مى گويد: و در روى زمين از هر جنبنده اى منتشر ساخت و بث فيها من كل دابة امـا پـيـداسـت كه اين جنبندگان نياز به آب و غذا دارند, لذا در جمله هاى بعدبه اين دو موضوع اشـاره كـرده , مـى گـويـد: ((و از آسـمـان آبـى فـرسـتاديم و به وسيله آن (در روى زمين ) انواع گـوناگونى از جفتهاى گياهان پرارزش رويانديم و انزلنا من السما ما فانبتنا فيها من كل زوج كريم ).سـفره اى است گسترده با غذاهاى متنوع در سرتاسر روى زمين كه هر يك از آنها از نظر آفرينش , دليلى است بر عظمت و قدرت پروردگار.
ايـن آيه بار ديگر به ((زوجيت در جهان گياهان )) اشاره مى كند كه آن نيز ازمعجزات علمى قرآن است , چرا كه در آن زمان , زوجيت (وجود جنس نر و ماده ) درجهان گياهان بطور گسترده ثابت نشده بود, و قرآن از آن پرده برداشت .
(آيـه )ـهذا خلق اللّه فارونى ماذا خلق الذين من دونه بل الظالمون فى ضلا ل مبين بعد از ذكر عظمت خداوند در جهان آفرينش , و چهره هاى مختلفى از خلقت روى سخن را بـه مشركان كرده و آنها را مورد بازخواست قرار مى دهد, مى گويد: اين آفرينش خداست , اما به من نشان دهيد معبودان غير او چه چيز را آفريده اند ؟! مـسـلـما آنها نمى توانستند ادعا كنند هيچ يك از مخلوقات اين جهان مخلوق بتها هستند, بنابراين آنـهـا بـه تـوحـيد خالقيت معترف بودند, با اين حال چگونه مى توانستند شرك در عبادت را توجيه كـنند, چرا كه توحيد خالقيت دليل بر توحيد ربوبيت و يگانگى مدبر عالم , و آن هم دليل بر توحيد عبوديت است .لـذا در پـايـان آيـه , عـمـل آنـهـا را منطبق بر ظلم و ضلال شمرده , مى گويد: ولى ظالمان در گمراهى آشكارند
(آيـه )ـولقد آتينا لقمان الحكمة ان اشكرللّه ومن يشكر فانما يشكر لنفسه ومن كفر فان اللّه غنى حميدمـا بـه لقمان حكمت داديم و به او گفتيم شكر خدا را بجاى آور, هركس شـكرگزارى كند, تنها به سود خويش شكر كرده , و هركس كفران كند(زيانى به خدا نمى رساند) چرا كه خداوند, بى نياز و ستوده است حـكـمـتـى كـه قـرآن از آن سخن مى گويد و خداوند به لقمان عطا فرموده بود((مجموعه اى از معرفت و علم , و اخلاق پاك و تقوا و نور هدايت )) بوده است .
(آيه )ـواذ قال لقمان لا بنه وهو يعظه يا بنى لا تشرك باللّه ان الشرك لظلم عظيم بعد از معرفى لقمان و مقام علم و حكمت او به نخستين اندرز وى كه در عين حال مهمترين تـوصـيـه بـه فـرزنـدش مى باشد اشاره كرده , مى فرمايد:به خاطر بياور ((هنگامى را كه لقمان به فرزندش ـدر حالى كه او را موعظه مى كردـگفت : پسرم ! چيزى را همتاى خدا قرار مده كه شرك ظلم بزرگى است چـه ظـلـمى از اين بالاتر كه هم در مورد خدا انجام گرفته كه موجود بى ارزشى را همتاى او قرار دهـنـد, و هـم درباره خويشتن كه از اوج عزت عبوديت پروردگار به قعر دره ذلت پرستش غير او سقوط كنند!.
(آيه )ـ ووصينا الا نسان بوالديه حملته امه وهنا على وهن و ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش كرديم آنگاه به زحمات فوق العاده مادر اشاره كرده , مى گويد: ((مادرش او را باناتوانى روى ناتوانى حمل كـرد)) و بـه هنگام باردارى هر روز رنج و ناراحتى تازه اى رامتحمل مى شدمادران در دوران باردارى گرفتار وهن و سستى مى شوند, چرا كه شيره جان ومغز استخوانشان را بـه پـرورش جنين خود اختصاص مى دهند, و از تمام مواد حياتى وجود خود بهترينش را تقديم او مى دارند. حـتـى ايـن مـطـلب در دوران رضاع و شيردادن نيز ادامه مى يابد, چرا كه شير,شيره جان مادر است لـذا بـه دنـبـال آن مـى افزايد: ((و دوران شيرخوارگى او در دو سال پايان مى يابد))(وفصاله فى عامين ). سـپـس مـى گويد: توصيه كردم كه : ((براى من و براى پدر و مادرت شكر به جاآور)) (ان اشكرلى ولوالديكالى المصيرشـكـر مرا به جا آور كه خالق و منعم اصلى توام و چنين پدر و مادر مهربانى به تو داده ام و هم شكر پدر و مادرت را كه واسطه اين فيض و عهده دار انتقال نعمتهاى من به تو مى باشند.و در پايان آيه با لحنى كه خالى از تهديد و عتاب نيست مى فرمايد: ((بازگشت (همه شما) به سوى من است ))
(آيـه )ـوان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهماو از آنجا كه توصيه به نيكى در مورد پدر و مادر, ممكن است اين توهم را براى بعضى ايجاد كـنـد كـه حـتى در مساله عقائد و كفر و ايمان , بايد با آنهامماشات كرد, در اين آيه مى افزايد: ((و هـرگاه آن دو, تلاش كنند كه تو چيزى راهمتاى من قرار دهى كه از آن (حداقل ) آگاهى ندارى (بلكه مى دانى باطل است ) ازايشان اطاعت مكن هـرگـز نـبايد رابطه انسان با پدر و مادرش , مقدم بر رابطه او با خدا باشد, وهرگز نبايد عواطف خويشاوندى حاكم بر اعتقاد مكتبى او گردد. باز از آنجا كه ممكن است , اين فرمان , اين توهم را به وجود آورد كه در برابرپدر و مادر مشرك , بايد شـدت عمل و بى حرمتى به خرج داد, بلافاصله اضافه مى كند كه عدم اطاعت آنها در مساله كفر و شـرك , دلـيـل بـر قـطـع رابطه مطلق با آنهانيست بلكه در عين حال ((با آن دو, در دنيا به طرز شايسته اى رفتار كن )) (وصاحبهمافى الدنيا معروفا).
از نـظـر دنـيـا و زنـدگى مادى با آنها مهر و محبت و ملاطفت كن , و از نظر اعتقادو برنامه هاى مذهبى , تسليم افكار و پيشنهادهاى آنها مباش , اين درست نقطه اصلى اعتدال است كه حقوق خدا و پدر و مادر, در آن جمع است .
لـذا بـعـدا مى افزايد: ((و از راه كسانى پيروى كن كه توبه كنان به سوى من آمده اند)) راه پيامبر و مؤمنان راستين (واتبع سبيل من اناب الىثم الى مرجعكم فانبئكم بما كنتم تعملونسـپس بازگشت همه شما به سوى من است و من شما را از آنچه (در دنيا)عمل مى كرديد آگاه مى كنم و بر طبق آن پاداش و كيفر مى دهم
(آيـه )ـيابنى انها ان تك مثقال حبة من خردل فتكن فى صخرة او فى السموات اوفى الا رض يات بها اللّه ان اللّه لطيف خبيردومـيـن انـدرز لـقمان درباره حساب اعمال و معاد است كه حلقه ((مبدا)) و ((معاد)) را تكميل مى كند.مـى گويد: ((پسرم ! اگر به اندازه سنگينى دانه خردلى (كار نيك يابد) باشد, و دردل سنگى يا در (گـوشه اى از) آسمانها و زمين قرار گيرد, خداوند آن را (در دادگاه قيامت ) مى آورد (و حساب آن را مى رسد چرا كه ) خداوند دقيق و آگاه است . توجه به اين آگاهى پروردگار از اعمال انسان , خمير مايه همه اصلاحات فردى و اجتماعى است و نيروى محرك قوى به سوى خيرات و بازدارنده مؤثر ازشرور و بديهاست .
(آيه )ـيا بنى اقم الصلوةوامر بالمعروف وانه عن المنكرواصبر على مااصابك ان ذلك من عزم الا موربعد از تحكيم پايه هاى مبدا و معاد كه اساس همه اعتقادات مكتبى است به مهمترين اعمال يعنى مساله نماز پرداخته , مى گويد: ((پسرم ! نماز رابرپادارچرا كه نماز مهمترين پيوند تو با خالق است , نماز قلب تو را بيدار و روح تو رامصفا, و زندگى تو را روشن مى سازد. آثـار گـنـاه را از جـانت مى شويد, نور ايمان را در سراى قلبت پرتوافكن مى دارد,و تو را از فحشا و منكرات باز مى دارد.بـعـد از بـرنـامـه نـمـاز به مهمترين دستوراجتماعى يعنى امر به معروف و نهى ازمنكر پرداخته , مـى گـويـد: و (مـردم را) بـه نيكيها و معروف دعوت كن و از منكرات وزشتيها باز دارو بـعد از اين سه دستور مهم عملى به مساله صبر و استقامت كه در برابر ايمان همچون سر نسبت بـه تـن اسـت , پـرداخـتـه , مـى گويد: و در برابر مصائبى كه به تومى رسد شكيبا باش كه اين از كارهاى مهم (هر انسانى ) است
(آيـه )ـولا تصعر خدك للناس ولا تمش فى الا رض مرحاان اللّه لا يحب كل مختال فخورسـپـس لـقـمان به مسائل اخلاقى در ارتباط با مردم و خويشتن پرداخته , نخست تواضع و فـروتنى و خوشروئى را توصيه كرده , مى گويد: بابى اعتنائى از مردم روى مگردان . و مغرورانه بر زمين راه مروچرا كه خداوند هيچ متكبر مغرورى را دوست ندارد . و به اين ترتيب لقمان حكيم در اينجا از دو صفت بسيار زشت و ناپسند كه مايه از هم پاشيدن روابط صـمـيمانه اجتماعى است اشاره مى كند: يكى تكبر وبى اعتنائى , و ديگر غرور و خودپسندى كه هر دو در ايـن جـهـت مشتركند كه انسان رادر عالمى از توهم و پندار و خود برتربينى فرو مى برند, و رابطه او را از ديگران قطع مى كنند.
(آيـه )ـواقصد فى مشيك واغضض من صوتك ان انكر الا صوات لصوت الحميردر ايـن آيـه دو برنامه ديگر اخلاقى را كه جنبه اثباتى دارد ـدر برابردو برنامه گذشته كه جنبه نفى داشت ـ بيان كرده , مى گويد: پسرم ! در راه رفتن اعتدال را رعايت كند((از صداى خود بكاه )) و هرگز فرياد مزن ((چرا كه زشت ترين صداها صداى خران است
در واقـع در ايـن دو آيه از دو صفت , نهى و به دو صفت , امر شده : ((نهى )) از((خودبرتربينى )), و ((خـودپـسـندى )), كه يكى سبب مى شود انسان نسبت به بندگان خدا تكبر كند, و ديگرى سبب مـى شـود كـه انـسان خود را در حد كمال پندارد, و درنتيجه درهاى تكامل را به روى خود ببندد هرچند خود را با ديگرى مقايسه نكند. و ((امـر)) به رعايت اعتدال در ((عمل )) و ((سخن )), زيرا تكيه روى اعتدال در راه رفتن يا آهنگ صدا در حقيقت به عنوان مثال است .
(آيه )ـالم تروا ان اللّه سخر لكم ما فى السموات وما فى الا رض تكيه گاه مطمئن !.بعد از پايان اندرزهاى دهگانه لقمان در زمينه مبدا و معاد و رسم زندگى ,قرآن براى تكميل آن به سـراغ بـيـان نـعـمتهاى الهى مى رود تا حس شكرگزارى مردم رابرانگيزد, شكرى كه سرچشمه ((معرفة اللّه )) و انگيزه اطاعت فرمان او مى شود.
آيا نديديد خداوند آنچه را درآسمانها و زمين است مـسخر فرمان شما كرد كه در مسير منافع و سود شما حركت كند؟ خداوند نعمتهاى خود را ـاعم از نعمتهاى ظاهر و باطن ـبر شما گسترده و افزون ساخت (و اسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة و در پـايـان آيه از كسانى سخن مى گويد كه نعمتهاى بزرگ الهى را كه از درون و برون , انسان را احـاطه كرده , كفران مى كنند, و به جدال و ستيز در برابر حق برمى خيزند, مى فرمايد: بعضى از مـردم هـسـتـند كه درباره خداوند بدون هيچ دانش و هدايت و كتاب روشنى , مجادله مى كنند و من الناس من يجادل فى اللّه بغير علم ولا هدى ولا كتاب منير و بـه جاى اين كه بخشنده آن همه نعمتهاى آشكار و نهان را بشناسند, رو به سوى شرك و انكار, از سر جهل و لجاجت مى آورند.در حـقـيقت اين گروه لجوج نه خود دانشى دارند, و نه به دنبال راهنما و رهبرى هستند, و نه از وحـى الـهـى اسـتمداد مى جويند, و چون راه هدايت در اين سه امر منحصر است لذا با ترك آن به وادى گمراهى و وادى شياطين كشيده شده اند.
(آيه )ـ و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل اللّه قالوا بل نتبع ما وجدنا عليه آبانا اين آيه به منطق ضعيف و سست اين گروه گمراه اشاره كرده : هنگامى كه به آنـهـا گـفـتـه شـود, از آنـچه خداوند نازل كرده پيروى كنيد,مى گويند: نه , ما از چيزى پيروى مـى كنيم كه پدران خود را بر آن يافته ايم ! و از آنـجـا كـه پـيروى از نياكان جاهل و منحرف , جز هيچ يك از طرق سه گانه هدايت آفرين فوق نيست , قرآن از آن به عنوان راه شيطانى ياد كرده , مى فرمايد: ((آيا اگر حتى شيطان آنها را دعوت بـه عـذاب آتـش فـروزان كـند باز هم تبعيت مى كنند؟! او لو كان الشيطان يدعوهم الى عذاب السعير
(آيه )ـ و من يسلم وجهه الى اللّه و هو محسن فقد استمسك بالعروة الوثقى سپس به بيان حال دو گروه مؤمن خالص و كفار آلوده پرداخته , آنها را در مقايسه با يكديگر و مـقـايـسه با آنچه در مورد پيروان شيطان و مقلدان كور و كر نياكان بيان كرده , مورد توجه قرار داده , مـى گـويد: كسى كه روى خود را تسليم خداكند در حالى كه نيكوكار باشد, به دستگيره مـحـكـمـى چـنـگ زده و به تكيه گاه مطمئنى تكيه كرده است
چنگ زدن به دستگيره محكم , تشبيه لطيفى از اين حقيقت است كه انسان براى نجات از قعر دره مـاديـگـرى و ارتـقـا به بلندترين قله هاى معرفت و معنويت و روحانيت نياز به يك وسيله محكم و مطمئن دارد اين وسيله چيزى جز ايمان و عمل صالح نيست , غير آن , همه پوسيده و پاره شدنى و مـايـه سـقـوط و مـرگ اسـت ,علاوه بر اين آنچه باقى مى ماند اين وسيله است , و بقيه همه فانى و نابودشدنى !.
لذا در پايان آيه مى فرمايد: ((و عاقبت همه كارها به سوى خداست )) (و الى اللّه عاقبة الا مور).
در حديثى از امام على بن موسى الرضا(ع ) از پيامبر گرامى اسلام چنين آمده :((بعد از من فتنه اى تاريك و ظلمانى خواهد بود تنها كسانى از آن رهايى مى يابند كه به عروة الوثقى چنگ زنند, عرض كردند: اى رسول خدا! عروة الوثقى چيست ؟. منظور از ((عروة الوثقى )) دوستى اهل بيت : يا دوستى آل محمد(ص ) يا امامان از فرزندان حسين (ع ) است نقل شده
(آيـه )ـ و من كفر فلا يحزنك كفره الينا مرجعهم فننبئهم بما عملوا ان اللّه عليم بذات الصدور سـپـس به بيان حال گروه دوم پرداخته , مى گويد: و كسى كه كافر شود (و اين حقايق روشن را انكار كند) كفر او تو را غمگين نسازد چرا كه تو وظيفه ات را به خوبى انجام داده اى , اوست كه بر خويشتن ظلم و ستم مى كند. و نيز نگران مباش كه گروهى در دنيا با اين كه كفر مى ورزند و ظلم و ستم مى كنند, از نعمتهاى الـهـى مـتـنـعمند, و گرفتار مجازات نيستند, زيرا دير نشده است بازگشت همه آنها به سوى مـاسـت و مـا آنـهـا را از اعمالشان (و نتايج شوم آن آگاه مى سازيم. نه تنها از اعمالشان آگاهيم كه از نيات و اسرار درون دلهايشان نيز با خبريم زيرا خداوند به آنچه درون سينه هاست آگاه است
(آيـه )ـ نمتعهم قليلا ثم نضطرهم الى عذاب غليظ بهره آنها از زندگى دنيا تو را شگفت زده نكند, ما اندكى از متاع دنيا در اخـتـيـار آنـان مـى گـذاريم و متاع هرچه باشد, كم و ناچيز است سپس آنها را به تحمل عذاب شديدى وادار مى سازيم عذابى مستمر و دردناك . ايـن تعبير ممكن است اشاره به آن باشد كه آنها تصور نكنند, در اين جهان از قبضه قدرت خداوند خارجند, خود او مى خواهد آنها را براى آزمايش و اتمام حجت و مقاصدى ديگر آزاد بگذارد. ده وصف از اوصاف پروردگار:.در اين آيه و پنج آيه بعد از آن مجموعه اى از صفات خداوند بيان شده است كه در حقيقت ده صفت عمده يا ده اسم از اسماالحسنى را بيان مى كند:. غنى , حميد, عزيز, حكيم , سميع , بصير, خبير, حق , على و كبير.
آیه - ولئن سالتهم من خلق السموات والا رض ليقولن اللّه ). اين تعبير از يك سو دليل بر اين است كه مشركان هرگز منكر توحيد خالق نبودند, و از سوى ديگر دليل بر فطرى بودن توحيد و تجلى اين نورالهى در سرشت همه انسانهاست . حال كه آنها به توحيد خالق معترفند; بگو: الحمدللّه (كه خود شما معترفيد) ولى بـيـشـتر آنان نمى دانند كه عبادت بايد منحصر به خالق جهان باشد (قل الحمد للّه بل اكثرهم لا يعلمون ). ايـن از يـك نظر, و از سوى ديگر در اين آيه از (خالقيت ) خداوند سخن مى گويد و در آيه دوم از (مـالـكـيـت مطلقه ) در آيه سوم از (علم بى انتهايش ) بحث مى كند و در آيه چهارم و پنجم از (قدرت نامتناهيش ) و در آخـريـن آيـه نـتيجه مى گيرد كسى كه داراى اين صفات است (حق ) است و غير از او همه باطل و هيچ و پوچند. نـخـست مى فرمايد: (و هرگاه از آنان سؤال كنى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است مسلما مى گويند: اللّه
(آيه )ـ للّه ما فى السموات والا رض ان اللّه هو الغنى الحميد سپس به مساله (مالكيت ) حق مى پردازد چرا كه بعد از ثبوت خالقيت نياز به دليل ديگرى بـر مـالـكـيـت او نـيـسـت , مـى فـرمـايد: آنچه در آسمانها و زمين است از آن خداست بديهى است آن كس كه (خالق ) و (مالك ) است مدبر امور جهان نيز مى باشد. و كسى كه چنين است از همه چيز بى نياز و شايسته هرگونه ستايش است به همين دليل در پايان آيه مى افزايد: خداوند غنى و حميد است
(آيـه )ـ ولـو انما فى الا رض من شجرة اقلا م والبحر يمده من بعده سبعة ابحر ما نفدت كلمات اللّه ان اللّه عزيزحكيم ايـن آيـه ترسيمى از علم بى پايان خداست , كه با ذكر مثالى بسيار گويا و رسا مجسم شده است , مى گويد: و اگر همه درختان روى زمين قلم شود, و دريا براى آن مركب گردد, و هفت درياچه به آن افزوده شود اينها همه تمام مى شود ولى كلمات خدا پايان نمى گيرد, خداوند عزيز و حـكـيـم اسـت از آنجا كه مخلوقات گوناگون اين جهان هركدام بيانگر ذات پاك خدا و علم وقدرت اويند, به هر موجودى كلمة اللّه اطلاق شده , و به همين مناسبت كلمات اللّه به معنى علم و دانش پروردگاربه كار رفته است .
(آيـه )ـ ما خلقكم ولا بعثكم الا كنفس واحدة ان اللّه سميع بصير بعد از ذكر علم بى پايان پروردگار, سخن از قدرت بى انتهاى او به ميان آورده , مى فرمايد: آفـريـنـش و برانگيختن (و زندگى دوباره ) همه شما (درقيامت ) همانند يك فرد بيش نيست , خداوند شنوا و بيناست
(آيـه )ـ الم تر ان اللّه يولج الليل فى النهار ويولج النهارفى الليل و سخر الشمس والقمر اين آيه تاكيد و بيان ديگرى است براى قدرت واسعه خداوند, روى سخن را به پيامبر كرده , مـى گويد: آيا نديدى كه خداوند شب را در روز, و روز را در شب داخل مى كند و نيز آيا نديدى كه خداوند خورشيد و ماه را (در مسير منافع انسانها)مسخر ساخته و هركدام تا سرآمد معينى به حركت خود ادامه مى دهند (كل يجرى الى اجل مسمى ).
و اين كه خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است (و ان اللّه بما تعملون خبير).
(آيـه )ـ و ذلك بان اللّه هو الحق وان مـايدعون من دونه الباطل وان اللّه هو العلى الكبير در ايـن آيـه به صورت يك نتيجه گيرى جامع و كلى مى فرمايد: اينها همه دليل بر آن است كه خداوند حق است , و آنچه غير از او مى خوانند باطل است , و خداوند بلند مقام و بزرگ مرتبه است مـجموع بحثهايى كه در آيات قبل پيرامون خالقيت و مالكيت و علم و قدرت بى انتهاى پروردگار آمـده بـود, ايـن امور را اثبات كرد كه (حق ) تنها اوست و غير او زائل و باطل و محدود و نيازمند است , و على و كبير كه از هر چيز برتر و از توصيف بالاتر است ذات پاك او مى باشد.
(آيـه )ـ الم تر ان الفلك تجرى فى البحر بنعمت اللّه ليريكم من آياته ان فى ذلك لا يات لكل صبار شكور در ايـن آيـه سخن از دليل نظم به ميان مى آيد, و در آيه بعد سخن از توحيد فطرى است و مجموعا بحثهايى را كه در آيات قبل آمد تكميل مى كند. مـى گـويـد: آيـا نديدى كشتيها بر (صفحه ) درياها به فرمان خدا, و به (بركت )نعمت او حركت مى كنند ؟! هدف اين است : تا بخشى از آياتش را به شما نشان دهد . آرى در ايـنها نشانه هايى است براى كسانى كه بسيار شكيبا و شكرگزارند بدون شك حركت كشتيها بر صفحه اقيانوسها نتيجه مجموعه اى از قوانين آفرينش است .
(آيه )ـ و اذا غشيهم موج كالظلل دعوا اللّه مخلصين له الدين در گرداب بلا!. بعد از بيان نعمت حركت كشتيها در درياها كه هم در گذشته و هم امروز, بزرگترين و مفيدترين وسـيله حمل و نقل انسانها و كالاها بوده است , اشاره به يكى ازچهره هاى ديگر همين مساله كرده , مـى گـويد و هنگامى كه (در سفر دريا) موجى همچون ابرها آنان را بپوشاند و بالا رود و بالاى سرشان قرار گيرد خدا را بااخلاص مى خوانند يـعنى امواج عظيم دريا آن چنان بر مى خيزد, و اطراف آنها را احاطه مى كندكه گويى ابرى بر سر آنان سايه افكنده است , سايه اى وحشتناك و هول انگيز.
ايـنجاست كه انسان با تمام قدرتهاى ظاهرى كه براى خويش جلب و جذب كرده , خود را ضعيف و ناچيز و ناتوان مى بيند. و اينجاست كه توحيد خالص همه قلب او را احاطه مى كند, و دين و آئين وپرستش را مخصوص او مى داند. سـپـس اضـافه مى كند: اما وقتى آنها را به خشكى رساند و نجات داد, بعضى راه اعتدال را پيش مـى گـيرند و به ايمان خود وفادار مى مانند, در حالى كه بعضى ديگر فراموش كرده راه كفر را پيش مى گيرند (فلما نجيهم الى البر فمنهم مقتصد و ما يجحد باياتنا الا كل ختار كفور). و در پـايـان آيـه به گروه دوم اشاره كرده , مى فرمايد: ولى آيات ما را هيچ كس جز پيمان شكنان ناسپاس انكار نمى كنند
(آيـه )ـ يا ايها الناس اتقوا ربكم واخشوا يوما لا يجزى والد عن ولده ولا مولود هو جاز عن والده شيئا در اين آيه به صورت يك جمع بندى از مواعظ و اندرزهاى گذشته , و دلائل توحيد و معاد, هـمـه انـسـانها را به خدا و روز قيامت توجه مى دهد,سپس از غرور ناشى از دنيا و شيطان برحذر مى دارد, بعد به وسعت دامنه علم خداوند و شمول آن نسبت به همه چيز مى پردازد. مى فرمايد: اى مردم ! تقواى الهى پيشه كنيد و بترسيد از روزى كه نه پدر كيفر(اعمال) فرزندش را تحمل مى كند و نه فرزند چيزى از كيفر (اعمال ) پدرش را در حقيقت دستور اول , توجه به مبدا است , و دستور دوم توجه به معاد. دسـتـور اول , نـيروى مراقبت را در انسان زنده مى كند, و دستور دوم احساس پاداش و كيفر را, و بدون شك كسى كه اين دو دستور را به كار بندد كمتر آلوده گناه وفساد مى شود.
به هر حال در آن روز هركس چنان به خود مشغول است و در پيچ و خم اعمال خويش گرفتار كه بـه ديـگـرى نمى پردازد, حتى پدر و فرزند كه نزديكترين رابطه ها را با هم دارند هيچ كدام به فكر ديگرى نيستند.
در پـايـان آيـه انسانها را از دو چيز برحذر مى دارد, مى فرمايد: به يقين وعده الهى حق است پس مبادا زندگى دنيا شما را بفريبد, و مبادا (شيطان) فريبكار شما رابه (كرم) خدا مغرور سازد ! (ان وعداللّه حق فلا تغرنكم الحيوة الدنيا ولا يغرنكم باللّه الغرور). وسعت علم خداوند!.در آخـرين آيه اين سوره به تناسب بحثى كه پيرامون روز رستاخيز در آيه قبل به ميان آمده , سخن از عـلومى به ميان مى آورد كه مخصوص پروردگار است مى گويد: آگاهى از زمان قيام قيامت مخصوص خداست (ان اللّه عنده علم الساعة ).
و اوست كه باران را نازل مى كند و از تمام جزئيات نزول آن آگاه است (و ينزل الغيث ).
و نيز آنچه را كه در رحمها (ى مادران) است مى داند (و يعلم مافى الا رحام ).
و هيچ كس نمى داند فردا چه به دست مى آورد (و ما تدرى نفس ماذا تكسب غدا).
و هيچ كس نمى داند در چه سرزمينى مى ميرد ؟ (و ما تدرى نفس باى ارض تموت ).
خداوند عالم و آگاه است (ان اللّه عليم خبير).
گـويـى مـجموع اين آيه پاسخ به سؤالى است كه در زمينه قيامت مطرح مى شود همان سؤالى كه بـارهـا مـشـركـان قـريش از پيامبر(ص) كردند و گفتند: ((متى هو روز قيامت كى خواهد بود)) (اسرا/51).
5 علم مخصوص به خدا
سوال : در آيه 34 سوره لقمان خداوند علومي را مختص به خود مي داند که احدي به جز او از آن اگاهي ندارد، مثل زمان نزول باران، يا تشخيص جنسي جنين و ... در صورتي که ما شاهديم علم بشر پيشرفت کرده و انسان هم علم به اين ها را يافته پاسخ چيست؟
آيه شريفه 34 سوره لقمان، علم و آگاهى در مورد پنج چيز را مختص خدا مى داند. به اين آيه شريفه توجّه کنيد: «(إِنَّ اللهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ و َيَعْلَمُ مَا فِى الاَْرْحَامِ وَ مَا تَدْرِى نَفْسٌ مَّاذَا تَکْسِبُ غَداً وَمَا تَدْرِى نَفْسٌ بِأَىِّ أَرْض تَمُوتُ إِنَّ اللهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ)؛ آگاهى از (زمان قيام) قيامت مخصوص خداست، و او باران را نازل مى کند، (و از نزول دقيق آن آگاه است) و آنچه را که در رحمها(ى مادران) است مى داند، و هيچ کس نمى داند فردا چه به دست مى آورد، و هيچ کس نمى داند در چه سرزمينى مى ميرد؟ خداوند (نسبت به همه اين امور) دانا و آگاه است». همان گونه که در آيه فوق آمده، علم به پنج چيز انحصاراً در اختيار خداست
1ـ اطّلاع از زمان آغاز قيامت
2ـ علم به نزول باران
3ـ آگاهى از جنين درون شکم مادران
4ـ علم به آن چه انسان در آينده انجام مى دهد
5ـ دانش زمان مرگ.
سوال: چطور آگاهى از اين امور منحصراً در اختيار خداست در حالى که سازمان هواشناسى از زمان نزول باران در مناطق مختلف خبر مى دهد، و متخصّصان سونوگرافى با استفاده از دستگاه هاى مدرن، پسر يا دختر بودن جنين را تشخيص مى دهند، و حتّى بعضى از اولياى خدا از زمان مرگشان مطّلع هستند، مثل اين که امام حسين(عليه السلام) مطابق رواياتى که از حضرت رسول(ص) به وى رسيده بود، مى دانست که در سرزمين کربلا به شهادت خواهد رسيد. اين مطلب با آيه فوق چگونه جمع مى شود؟
پس خداى سبحان از آنچه در رحمهاست پسر يا دختر، زشت يا زيبا، سخاوتمند يا بخيل، سعادتمند يا شقى، و آن کسى که هيزم آتش است، و يا در بهشت همسايه و دوست پيامبران است، از همه اينها آگاه است. اين است آن علم غيبى که غير از خدا کسى نمى داند
در پاسخ اين سوال مى گوييم: علم و آگاهى بر دو قسم است: 1ـ علم اجمالى 2ـ علم تفصيلى. ممکن است انسانها نسبت به برخى از امور پنجگانه اجمالاً اطّلاعاتى داشته باشند، ولى دانش تفصيلى آن فقط در اختيار خداوند است. انسانها پيش بينى مى کنند که در فلان نقطه باران مى بارد، و در فلان مکان باران نمى بارد، ولى آيا از مقدار بارش باران، تعداد قطرات باران در مناطق مختلف، و ديگر جزئيّات مربوط به آن هم مطّلعند؟ علاوه بر اين که در بسيارى از موارد پيش بينى هاى سازمان هواشناسى درست از کار در نمى آيد. انسانها ممکن است پيش بينى کنند که فلان جنين پسر است يا دختر، ولى آيا مى توانند تشخيص دهند که زشت است يا زيبا؟ حسود است يا نه؟ ورزشکار خواهد شد يا نه؟ هوش و ذکاوت بالايى دارد يا نه؟ در زندگى خود موفّق خواهد بود يا نه؟ بى شک اين جزئيّات که آن را علم تفصيلى مى ناميم در اختيار خداست.
ممکن است انسانى بگويد فردا طبق معمول جهت کاسبى به مغازه خواهم رفت. ولى آيا مى داند چند نفر به مغازه اش خواهند آمد؟ چند نفر آنها خريد مى کنند؟ چه تعداد راضى باز مى گردند؟ چقدر درآمد خواهد داشت و چه حوادث ديگرى رخ خواهد داد؟ بى شک فقط خداوند از اين جزئيّات آگاه است. در مورد زمان مرگ هم همين طور است، اگر افراد کمى از زمان مرگشان مطّلع شوند، نسبت به جزئيّات آن بى اطّلاع خواهند بود. امام حسين(عليه السلام) مى دانست که در سرزمين کربلا شهيد خواهد شد. امّا آيا دقيقاً مى دانست محلّ شهادتش کدام نقطه است؟ دقيقاً در چه زمانى به شهادت مى رسد؟
شاهد بر آنچه گفته شد حديثى از امير مومنان على(عليه السلام) است که پس از ذکر آيه آخر سوره لقمان فرمودند: «فَيَعْلَمُ اللّهُ سُبْحَانَهُ مَا فِي الاَْرْحَامِ مِنْ ذَکَر أَوْ أُنْثَى ، وَ قَبِيح أَوْ جَمِيل، وَ سَخِيٍّ أَوْ بَخِيل، وَ شَقِيٍّ أَوْ سَعِيد، وَ مَنْ يَکُونُ فِي النَّارِ حَطَباً، أَوْ فِي الْجِنَانِ لِلنَّبِيِّينَ مُرَافِقاً. فَهَذَا عِلْمُ الْغَيْبِ الَّذِي لاَ يَعْلَمُهُ أَحَدٌ إِلاَّ اللّهُ؛ پس خداى سبحان از آنچه در رحمهاست پسر يا دختر، زشت يا زيبا، سخاوتمند يا بخيل، سعادتمند يا شقى، و آن کسى که هيزم آتش است، و يا در بهشت همسايه و دوست پيامبران است، از همه اينها آگاه است. اين است آن علم غيبى که غير از خدا کسى نمى داند».(. نهج البلاغه، خطبه 128) نتيجه اين که علم خداوند به امور پنج گانه اى که در آيه 34 سوره لقمان آمده، علم تفصيلى است، و علم ديگران، علم اجمالى است، بنابراين غير از خداوند هيچ کس نسبت به آن پنج چيز علم تفصيلى ندارد.
سوره حجرات [49]
اين سوره در ((مدينه )) نازل شده و 18 آيه دارد.
در ايـن سـوره مـسـائل بسيار مهمى در ارتباط با شخص پيامبر و جامعه اسلامى نسبت به يكديگر مطرح شده است . بخشهاى مختلف اين سوره را اين گونه مى توان خلاصه كرد:.
بـخـش اول : آيـات آغـاز سـوره است كه آداب برخورد با پيشواى بزرگ اسلام پيغمبراكرم (ص ), و اصولى را كه مسلمانان در محضر او بايد به كار بندند, بيان مى كند. بخش دوم : مشتمل بر يك سلسله اصول مهم ((اخلاق اجتماعى )) است . بـخـش سـوم : دسـتوراتى است كه مربوط به چگونگى مبارزه با اختلافات ودرگيريهايى است كه احيانا در ميان مسلمانان روى مى دهد. بخش چهارم : از معيار ارزش انسان در پيشگاه خدا و اهميت مساله تقواسخن مى گويد. بـخـش پنجم : روى اين مساله تاكيد دارد كه ايمان تنها به گفتار نيست بلكه بايدعلاوه بر اعتقاد قلبى , آثار آن در اعمال انسانى و در جهاد با اموال و نفوس آشكارگردد.
و بـالاخـره آخـريـن قسمت اين سوره از علم خداوند و آگاهى او از همه اسرارنهان عالم هستى و اعـمال انسانها سخن مى گويد كه در حقيقت به منزله ضامن اجراست براى تمام بخشهائى كه در اين سوره آمده است .
نـامگذارى اين سوره به سوره ((حجرات )) به تناسب آيه چهارم اين سوره است كه اين كلمه در آن به كار رفته و تفسير آن را به زودى خواهيم دانست .
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
آيه ـ يا ايها الذين آمنوا لا تقدموا بين يدى اللّه ورسوله واتقوا اللّه ان اللّه سميع عليم شان نزول : در مورد نزول نخستين آيه اين سوره نقل شده كه :پيامبر(ص ) به هنگام حركت به سـوى ((خـيبر)) مى خواست كسى را به جاى خود در مدينه نصب كند, عمر شخص ديگرى را پيشنهاد كرد آيه نازل شد و دستور داد برخدا و پيامبر پيشى مگيريد. نـخـست تقدم نيافتن بر خدا و پيامبر(ص ), و ديگرى در محضر پيامبر(ص )سر و صدا و قال و غوغا راه نينداختن . اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چيزى را بر خدا ورسولش مقدم نشمريد (و پـيـشـى مـگـيريد) و تقواى الهى پيشه كنيد, كه خداوند شنواو داناست منظور از مقدم نداشتن چيزى در برابر خدا و پيامبر پيشى نگرفتن بر آنها دركارها, و ترك عجله و شتاب در مقابل دستور خدا و پيامبر(ص ) است .
آيـه ـ يا ايها الذين آمنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى ولا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض ان تحبط اعمالكم وانتم لا تشعرون شان نزول : گروهى از طايفه بنى تميم و اشراف آنها وارد مدينه شدند هنگامى كه داخل مسجد پيامبر(ص ) گشتند صدا را بلند كرده , از پشت حجره هائى كه منزلگاه پيامبر(ص ) بود فرياد زدند: ((يا محمد اخرج الينا اى محمد! بيرون بيا اين سر و صداها و تعبيرات نامؤدبانه , پيامبر(ص ) را ناراحت ساخت هنگامى كه بيرون آمد گفتند: آمده ايم تا با تو مفاخره كنيم ! اجازه ده تا شاعر و خطيب ما افتخارات قبيله بنى تميم را بازگو كند, پيامبر اجازه داد. نخست خطيب آنها برخاست و از فضائل خيالى طائفه مطالب بسيارى گفت . پـيـامبر به ثابت بن قيس فرمود: پاسخ آنها را بده , او برخاست خطبه بليغى در جواب آنها ايراد كرد.
سـپـس شـاعـر آنها برخاست و اشعارى در مدح اين قبيله گفت كه حسان بن ثابت شاعر معروف مسلمان پاسخ كافى به او داد. در ايـن موقع پيامبر(ص) براى جلب قلب آنها دستور داد هداياى خوبى به آنها دادند آنها تحت تاثير مجموع اين مسائل واقع شدند و به نبوت پيامبر(ص )اعتراف كردند.
تـفسير: اى كسانى كه ايمان آورده ايد!صداى خود را فـراتـر از صـداى پيامبر نكنيد و در برابر او بلند سخن نگوئيد (و داد و فرياد نزنيد) آن گونه كه بـعـضـى از شـمـا در بـرابـر بـعضى بلند صدا مى كنند مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى كه نـمـى دانـيـد). پيامبر(ص ) كه جاى خود دارد اين كار در برابر پدر و مادر و استاد و معلم نيزمخالف احترام و ادب است .
(آيـه )ـ ان الذين يغضون اصواتهم عند رسول اللّه اولئك الذين امتحن اللّه قلوبهم للتقوى لهم مغفرة واجر عظيم ايـن آيـه بـراى تاكيد بيشتر روى اين موضوع پاداش كسانى را كه به اين دستور الهى عمل مـى كـنند, و انضباط و ادب را در برابر پيامبر(ص ) رعايت مى نمايند چنين بيان مى كند: آنها كه صداى خود را نزد رسول خدا كوتاه مى كنند همان كسانى هستند كه خداوند دلهايشان را براى تقوا خالص نموده براى آنان آمرزش و پاداش عظيمى است
(آيه )ـ ان الذين ينادونك من ورا الحجرات اكثرهم لا يعقلون اين آيه براى تاكيد بيشتر, اشاره به نادانى و بى خردى كسانى مى كند كه اين دستور الهى را پـشـت سـر مـى افـكـنـند, و چنين مى فرمايد: ولى كسانى كه تو را از پشت حجره ها بلند صدا مى زنند بيشترشان نمى فهمند اصـولا هـرقـدر سطح عقل و خرد انسان بالاتر مى رود بر ادب او افزوده مى شود, زيرا ارزشها و ضد ارزشها را بهتر درك مى كند.
(آيـه )ـ ولو انهم صبروا حتى تخرج اليهم لكان خيرا لهم واللّه غفور رحيم در اين آيه براى تكميل ( اگر آنها صبرمى كردند تا خود به سراغشان آيى , براى آنها بهتر بود) درسـت اسـت كـه عـجـله و شتاب گاه سبب مى شود كه انسان زودتر به مقصود خود برسد, ولى شكيبائى و صبر در چنين مقامى مايه رحمت و آمرزش و اجرعظيم است , و مسلما اين بر آن برترى دارد. و از آنجا كه افرادى ناآگاهانه قبلا مرتكب چنين كارى شده بودند, و با نزول اين دستور الهى طبعا بـه وحـشـت مـى افتادند, قرآن به آنها نيز نويد مى دهد كه اگر توبه كنند مشمول رحمت خداوند مى شوند, لذا در پايان آيه مى فرمايد: و خداوند آمرزنده و رحيم است
1ـ ادب برترين سرمايه است :. در اسـلام اهـمـيت زيادى به مساله رعايت آداب , و برخورد توام با احترام و ادب با همه كس , و هر گروه , وارد شده است . اصـولا ديـن مـجـمـوعه اى است از آداب : ادب در برابر خدا, ادب در مقابل پيامبر(ص ) و پيشوايان معصوم (ع ), ادب در مقابل استاد و معلم , و پدر و مادر, وعالم و دانشمند.
2ـ انضباط اسلامى در همه چيز و همه جا:. مساله مديريت و فرماندهى بدون رعايت انضباط هرگز به سامان نمى رسد و اگر كسانى كه تحت پـوشـش مـديـريـت و رهبرى قرار دارند بخواهند بطور خود سرانه عمل كنند شيرازه كارها به هم مى ريزد, هرقدر هم رهبر و فرمانده لايق و شايسته باشند. بسيارى از شكستها و ناكاميها كه دامنگير جمعيتها و گروهها و لشكرها شده از همين رهگذر بوده اسـت , و مـسـلـمـان نـيـز طـعم تلخ تخلف از اين دستور را بارها در زمان پيامبر(ص ) يا بعد از او چشيده اند كه روشنترين آنها داستان شكست احد به خاطربى انضباطى گروه اندكى از جنگجويان بود.
آيـه ـ يا ايها الذين آمنوا ان جاكم فاسق بنبافتبينوا شـان نـزول : نقل شده كه درباره وليد بن عقبه نازل شده پيامبر(ص ) او را براى جمع آورى زكات از قبيله بنى المصطلق اعزام داشت . هـنـگـامى كه اهل قبيله با خبر شدند كه نماينده رسول اللّه (ص ) مى آيد باخوشحالى به استقبال او شـتـافتند, ولى از آنجا كه ميان آنها و وليد در جاهليت خصومت شديدى بود تصور كرد آنها به قصد كشتنش آمده اند. خـدمت پيامبر(ص ) بازگشت (بى آنكه تحقيقى در مورد اين گمان كرده باشد) و عرض كرد: آنها از پـرداخـت زكـات خـوددارى كـردنـد! و مى دانيم امتناع از پرداخت زكات يك نوع قيام بر ضد حكومت اسلامى تلقى مى شد, بنابراين مدعى بود آنها مرتد شده اند! پـيامبر(ص ) سخت خشمگين شد, و تصميم گرفت با آنها پيكار كند, آيه نازل شد (و به مسلمانان دستور داد كه هرگاه فاسقى خبرى آورد درباره آن تحقيق كنيد).
تفسير:. به اخبار فاسقان اعتنا نكنيد!. در آيـات گـذشته سخن از وظائف مسلمانان در برابر رهبر و پيشوايشان پيامبر(ص ) بود, در اينجا ادامـه وظـائف امـت در بـرابـر ايـن رهبر بزرگ است و مى گويد هنگامى كه اخبارى را خدمت او مى آورند بايد از روى تحقيق باشد. اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد درباره آن تحقيق كنيد سپس به علت آن اشاره كرده , مى افزايد مبادا (در صورت عمل كردن بدون تحقيق ) به گروهى از روى نـادانـى آسـيب برسانيد, و از كرده خود پشيمان شويد !(ان تصيبوا قوما بجهالة فتصبحوا على ما فعلتم نادمين ).
(آيه )ـ واعلموا ان فيكم رسول اللّه لو يطيعكم فى كثير من الا مر لعنتم ولكن اللّه حبب اليكم الا يمان وزينه فى قلوبكم در اين آيه براى تاكيد مطلب مهمى كه در آيه گذشته آمد,مى افزايد: ((و بدانيد رسول خدا در ميان شماست , هرگاه در بسيارى از امور از شمااطاعت كند به مشقت خواهيد افتاد او رهبر است و نسبت به شما از هركس مهربانتر, براى تحميل افكار خود به او فشار نياوريد كه اين به زيان شماست . در دنـباله آيه به يكى ديگر از مواهب بزرگ الهى به مؤمنان اشاره كرده ,مى فرمايد: ولى خداوند ايـمـان را مـحـبوب شما قرار داده , و آن را در دلهايتان زينت بخشيده و (بـه عـكـس) كـفـر و فـسق و گناه را منفورتان قرار داده است (وكره اليكم الكفر والفسوق والعصيان ). در پـايان آيه به صورت يك قاعده كلى و عمومى مى فرمايد: كسانى كه داراى اين صفاتند (ايمان در نـظـرشان محبوب و مزين , و كفر و فسق و عصيان در نظرشان منفور است هدايت يافتگانند (اولئك هم الراشدون ). يـعـنـى اگر اين موهبت الهى (عشق به ايمان و نفرت از كفر و گناه ) را حفظ كنيد, و اين پاكى و صفاى فطرت را آلوده نسازيد, رشد و هدايت , بى شك در انتظارشماست .
(آيـه )ـ فضلا من اللّه ونعمة واللّه عليم حكيم در ايـن آيـه ايـن حـقـيقت را روشن مى سازد كه اين محبوبيت ايمان و منفور بودن كفر و عصيان از مواهب بزرگ الهى بر بشر است . و اين براى شما به عنوان فضل و نعمتى از سوى خداست و خداونددانا و حكيم است آگـاهـى و حكمت او ايجاب مى كند كه عوامل رشد و سعادت را در شما بيافريند, و آن را با دعوت انبيا هماهنگ و تكميل سازد, و سرانجام شما را به سرمنزل مقصود برساند.
بـدون شـك علم خداوند به نياز بندگان , و حكمت او در زمينه تكامل و پرورش مخلوقات , ايجاب مى كند كه اين نعمتهاى بزرگ معنوى , يعنى محبوبيت ايمان و منفور بودن كفر و عصيان را به آنها مرحمت كند. بـنـابراين عشق به ايمان , و تنفر از كفر, در دل همه انسانها بدون استثنا وجود دارد, و اگر كسانى ايـن زمينه ها را ندارند از ناحيه تربيتهاى غلط و اعمال خودشان است , خدا در دل هيچ كس حب عصيان و بغض ايمان را نيافريده است .
آيه ـ وان طائفتان من المؤمنين اقتتلوافاصلحوا بينهما فان بغت احديهما على الا خرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفئ الى امراللّهشان نزول : در شان نزول اين آيه و آيه بعد آمده است كه ميان دو قبيله ((اوس )) و ((خزرج )) اختلافى افتاد, و همان سبب شد كه گروهى از آن دو به جان هم بيفتند و با چوب و كفش يكديگر را بزنند؟. آيه نازل شد و راه برخورد با چنين حوادثى را به مسلمانان آموخت .
تفسير:. مؤمنان برادر يكديگرندـ. قـرآن در اينجا به عنوان يك قانون كلى و عمومى براى هميشه و همه جامى گويد: و هرگاه دو گـروه از مـؤمـنان با هم به نزاع و جنگ پردازند آنها را آشتى دهيد اين يك وظيفه حتمى براى همه مسلمانان است كه از نزاع و درگيرى و خونريزى ميان مسلمين جـلـوگـيرى كنند, و براى خود در اين زمينه مسؤوليت قائل باشند, نه به صورت تماشاچى مانند بعضى بى خبران بى تفاوت از كنار اين صحنه ها بگذرند.
اين نخستين وظيفه مؤمنان در برخورد با اين صحنه هاست . سـپـس وظـيـفه دوم را چنين بيان مى كند: و اگر يكى از آن دو بر ديگرى تجاوزكند با گروه متجاوز پيكار كنيد, تا به فرمان خدا باز گردد بـديهى است كه اگر خون طائفه باغى و ظالم در اين ميان ريخته شود بر گردن خود اوست , و به اصطلاح خونشان هدر است , هرچند مسلمانند.
بـه ايـن تـرتيب , اسلام جلوگيرى از ظلم و ستم را هر چند به قيمت جنگ با ظالم تمام شود لازم شمرده و بهاى اجراى عدالت را از خون مسلمانان نيز بالاتر دانسته است , و اين در صورتى است كه مساله از طرق مسالمت آميز حل نشود.
فان فات فاصلحوا بينهما بالعدل واقسطوا ان اللّه يحب المقسطين سـپـس به بيان سومين دستور پرداخته و هرگاه (طايفه ظالم)بازگشت و زمينه صـلـح فـراهـم شـد در ميان آن دو طبق عدالت صلح برقرار سازيد يـعنى تنها به درهم شكستن قدرت طايفه ظالم قناعت نكنيد, بلكه اين پيكار بايد زمينه ساز صلح بـاشـد, و مقدمه اى براى ريشه كن كردن عوامل نزاع و درگيرى وگرنه با گذشتن زمان كوتاه يا طولانى بار ديگر كه ظالم در خود احساس توانائى كند بر مى خيزد و نزاع را از سر مى گيرد. و از آنـجـا كـه تـمـايلات گروهى , گاهى افراد را به هنگام قضاوت و داورى به سوى يكى از دو طايفه متخاصم متمايل مى سازد, و بى طرفى داوران را نقض مى كند قرآن در چهارمين و آخرين دسـتـور بـه مسلمانان هشدار داده , مى فرمايد: و عدالت پيشه كنيد خداوند عدالت پيشه گان را دوست مى دارد
(آيـه )ـ انما المؤمنون اخوة فاصلحوا بين اخويكم واتقوا اللّه لعلكم ترحمون در ايـن آيه براى تاكيد اين امر و بيان علت آن مى افزايد: مؤمنان برادر يكديگرند, پس دو برادر خود را صلح و آشتى دهيد و از آنـجا كه در بسيارى از اوقات روابط در اين گونه مسائل جانشين ضوابط مى شود, بار ديـگـر هشدار داده و در پايان آيه مى افزايد: و تقواى الهى پيشه كنيد باشد كه مشمول رحمت او شويد و بـه ايـن تـرتـيب يكى از مهمترين مسؤوليتهاى اجتماعى مسلمانان در برابر يكديگر و در اجراى عدالت اجتماعى با تمام ابعادش روشن مى شود.
اهميت اخوت اسلامى :. جـمـله انما المؤمنون اخوة كه در آيات فوق آمده , يكى از شعارهاى اساسى و ريشه دار اسلامى است . روى ايـن اصـل مـهم اسلامى مسلمانان از هر نژاد و هر قبيله , و داراى هر زبان و هر سن و سال , با يـكـديـگر احساس عميق برادرى مى كنند, هرچند يكى در شرق جهان زندگى كند, و ديگرى در غرب . در مراسم حج كه مسلمين از همه نقاط جهان در آن كانون توحيد جمع مى شوند اين علاقه و پـيـونـد و همبستگى نزديك كاملا محسوس است و صحنه اى است از تحقق عينى اين قانون مهم اسلامى . بـه تعبير ديگر اسلام تمام مسلمانها را به حكم يك خانواده مى داند, و همه را خواهر و برادر يكديگر خطاب كرده , نه تنها در لفظ و در شعار كه در عمل و تعهدهاى متقابل نيز همه خواهر و برادرند.
در روايـات اسـلامـى نـيـز روى اين مساله تاكيد فراوان شده , به عنوان نمونه از پيغمبر اكرم (ص ) درباره حقوق سى گانه مؤمن بر برادر مؤمنش نقل شده كه فرمود:. مـسـلـمـان بر برادر مسلمانش سى حق دارد كه برائت ذمه از آن حاصل نمى كند مگر به اداى اين حقوق يا عفو كردن برادر مسلمان او:. لغزشهاى او را ببخشد, در ناراحتيها نسبت به او مهربان باشد, اسرار او راپنهان دارد, اشتباهات او را جـبران كند, عذر او را بپذيرد, در برابر بدگويان از او دفاع كند, همواره خيرخواه او باشد, دوستى او را پاسدارى كند, پيمان او را رعايت كند, در حال مرض از او عبادت كند, در حال مرگ به تشييع او حاضر شود. دعوت او را اجابت كند, هديه او را بپذيرد, عطاى او را جزا دهد, نعمت او را شكر گويد, در يارى او بـكوشد, ناموس او را حفظ كند, حاجت او را برآورد, براى خواسته اش شفاعت كند, و عطسه اش را تحيت گويد. گـمشده اش را راهنمائى كند, سلامش را جواب دهد, گفته او را نيكو شمردانعام او را خوب قرار دهد, سوگندهايش را تصديق كند, دوستش را دوست دارد و با او دشمنى نكند, در يارى او بكوشد خـواه ظـالـم باشد يا مظلوم : اما يارى او درحالى كه ظالم باشد به اين است كه او را از ظلمش باز دارد, و در حالى كه مظلوم است به اين است كه او را در گرفتن حقش كمك كند. او را در بـرابر حوادث تنها نگذارد, آنچه را از نيكيها براى خود دوست داردبراى او دوست بدارد, و آنچه از بديها براى خود نمى خواهد براى او نخواهد)).
آيـه ـ شـان نزول : مفسران نقل كرده اند: جمله لا يسخر قوم من قوم درباره ثابت بن قيس خطيب پيامبر(ص ) نازل شده است كه گوشهايش سنگين بود, و هنگامى كه وارد مسجد مى شد كنار دست پيامبر(ص ) براى او جائى باز مى كردند,تا سخن حضرت را بشنود روزى وارد مسجد شد در حـالى كه مردم از نماز فراغت پيدا كرده , و جاى خود نشسته بودند, او جمعيت را مى شكافت و مـى گـفـت : جـا بـدهـيد! جا بدهيد! تا به يكى از مسلمانان رسيد, و او گفت همين جا بنشين ! او پـشـت سرش نشست , اما خشمگين شد, هنگامى كه هوا روشن گشت ثابت به آن مرد گفت : كيستى ؟ او نام خود را برد و گفت فلانكس هستم . ثابت گفت : فرزند فلان زن ؟! و در اينجا نام مادرش را با لقب زشتى كه درجاهليت مى بردند ياد كرد. آن مرد شرمگين شد و سر خود را به زير انداخت .
آيه نازل شد و مسلمانان را از اين گونه كارهاى زشت نهى كرد. و گفته اند: ولا نسا من نسا درباره ام سلمه نازل گرديد كه بعضى از همسران پيامبر(ص ) او را بـه خـاطر لباس مخصوصى كه پوشيده بود, يا به خاطركوتاهى قدش مسخره كردند, آيه نازل شد و آنها را از اين عمل بازداشت .
تفسير:. استهزا, عيبجوئى و القاب زشت ممنوع !.
يا ايها الذين آمنوا لا يسخر قوم من قوم عسى ان يكونوا خيرا منهم از آنـجا كه قرآن مجيد در اين سوره به ساختن جامعه اسلامى براساس معيارهاى اخلاقى پرداخته , پـس از بـحـث دربـاره وظائف مسلمانان در مورد نزاع و مخاصمه گروههاى مختلف اسلامى در اينجا به شرح قسمتى از ريشه هاى اين اختلافات پرداخته تا با قطع آنها اختلافات نيز برچيده شود, و درگيرى و نزاع پايان گيرد. در ايـن آيـه در زمـيـنـه مـسائل اخلاق اجتماعى به سه حكم اسلامى به ترتيب عدم سخريه , ترك عيبجوئى و تنابز به القاب اشاره كرده , مى فرمايد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد! نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگر را مسخره كند . چه اين كه شايد آنها (كه مورد سخريه قرار گرفته اند) از اينها بهتر باشند
ولا نسا من نسا عسى ان يكن خيرا منهن هـمـچنين و نه زنانى زنان ديگر را (نبايد مسخره كنند) شايد آنان بهتر از اينان باشند در اينجا مخاطب مؤمنانند, اعم از مردان و زنان , قرآن به همه هشدار مى دهد كه از اين عمل زشت بپرهيزند, چرا كه سرچشمه استهزا و سخريه همان حس خود برتر بينى و كبر و غرور است كه عامل بسيارى از جنگهاى خونين در طول تاريخ بوده . سپس در دومين مرحله مى فرمايد: و يكديگر را مورد طعن و عيبجوئى قرارندهيد ولا تلمزوا انفسكم و بـالاخـره در مرحله سوم مى افزايد: و با القاب زشت و ناپسند يكديگر را يادنكنيد ولا تنابزوا بالا لقاب بـسـيـارى از افـراد بى بند و بار در گذشته و حال اصرار داشته و دارند كه برديگران القاب زشتى بگذارند و از اين طريق آنها را تحقير كنند, شخصيتشان را بكوبند, و يا احيانا از آنان انتقام گيرند, و يـا اگـر كـسـى در سـابـق كـار بـدى داشـته سپس توبه كرده و كاملا پاك شده باز هم لقبى كه بازگو كننده وضع سابق باشد بر او بگذارند. اسـلام صـريحا از اين عمل زشت نهى مى كند, و هر اسم و لقبى را كه كوچكترين مفهوم نامطلوبى دارد و مايه تحقير مسلمانى است ممنوع شمرده .
در حـديـثى آمده است كه روزى صفيه دختر حى بن اخطب همان زن يهودى كه بعد از مـاجراى فتح خيبر مسلمان شد و به همسرى پيغمبراسلام (ص )درآمد روزى خدمت پيامبر(ص ) آمـد در حالى كه اشك مى ريخت , پيامبر(ص ) ازماجرا پرسيد, گفت : عايشه مرا سرزنش مى كند و مى گويد: اى يهودى زاده !. پيامبر(ص ) فرمود: چرا نگفتى پدرم هارون است , و عمويم موسى ,و همسرم محمد! . و در اينجا بود كه اين آيه نازل شد. بـه هـمـيـن جـهـت در پـايان آيه مى افزايد: بسيار بد است كه بر كسى پس ازايمان نام كفرآميز بگذاريد بئس الا سم الفسوق بعد الا يمان و در پايان آيه براى تاكيد بيشتر مى فرمايد: و آنها كه توبه نكنند و از اين اعمال دست بر ندارند ظالم و ستمگرند ومن لم يتب فاولئك هم الظالمون چـه ظلمى از اين بدتر كه انسان با سخنان نيش دار, و تحقير و عيبجوئى , قلب مردم با ايمان را كه مركز عشق خداست بيازارد.
آيـه ـ شان نزول : جمله ولا يغتب بعضكم بعضا درباره دو نفر از اصحاب رسـول اللّه (ص ) اسـت كـه رفـيقشان سلمان را غيبت كردند, زيرا او را خدمت پيامبر فرستاده بـودند تا غذائى براى آنها بياورد, پيامبر سلمان را سراغ اسامة بن زيد كه مسؤول بيت المال بود فرستاد. اسامه گفت : الان چيزى ندارم , آن دو نفر از اسامه غيبت كردند و گفتند: او بخل ورزيده و دربـاره سـلمان گفتند: اگر او را به سراغ چاه سميحه (كه چاه پرآبى بود) بفرستيم آب آن فـروكـش خـواهد كرد! سپس خودشان به راه افتادند تا نزد اسامه بيايند, و درباره موضوع كار خود تجسس كنند. پيامبر(ص ) فرمود: من آثار خوردن گوشت در دهان شما مى بينم . عرض كردند: اى رسول خدا ما امروز مطلقا گوشت نخورده ايم !. فرمود: آرى گوشت سلمان و اسامه را مى خورديد. آيه نازل شد و مسلمانان را از غيبت نهى كرد.
تـفـسـيـر: يا ايها الذين آمنوا اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم در اين آيه نيز در زمينه مسائل اخلاقى اجتماعى سه حكم اسلامى به ترتيب : اجتناب از گمان بد, تجسس و غيبت , بيان شده است . نـخست مى فرمايد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمانها بپرهيزيد, چرا كه بعضى از گمانها گناه است !
مـنـظور از اين نهى , نهى از ترتيب آثار است يعنى هرگاه گمان بدى نسبت به مسلمانى در ذهن شـمـا پـيـدا شد, در عمل كوچكترين اعتنايى به آن نكنيد, طرز رفتار خود را دگرگون نسازيد و مناسبات خود را با طرف تغيير ندهيد.
لذا در روايات دستور داده شده كه اعمال برادرت را بر نيكوترين وجه ممكن حمل كن , تا دليلى بر خـلاف آن قـائم شـود, و هـرگز نسبت به سخنى كه از برادر مسلمانت صادر شده گمان بد مبر , مادام كه مى توانى محمل نيكى براى آن بيابى !. سـپـس در دسـتـور بعد مساله نهى از تجسس را مطرح كرده , مى فرمايد: و هرگز در كار ديگران تجسس نكنيد ولا تجسسوا . (ولا يغتب بعضكم بعضا).و بـالاخـره در سـومـيـن و آخـريـن دسـتـور ـكه در حقيقت معلول و نتيجه دوبرنامه قبل است مى فرمايد: و هيچ يكى از شما ديگرى را غيبت نكند و بـه ايـن تـرتـيب گمان بد سرچشمه تجسس , و تجسس موجب افشاى عيوب و اسرار پنهانى , و آگاهى بر اين امور سبب غيبت مى شود كه اسلام از معلول و علت همگى نهى كرده است .
سـپـس بـراى ايـن كـه قبح و زشتى اين عمل را كاملا مجسم كند آن را در ضمن يك مثال گويا ريخته , مى گويد: آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد ؟! ايحب احدكم ان ياكل لحم اخيه ميتا فكرهتموهبه يقين همه شما از اين امر كراهت داريد آرى آبـروى برادر مسلمان همچون گوشت تن اوست , و ريختن اين آبرو به وسيله غيبت و افشاى اسـرار پـنـهـانـى هـمـچـون خـوردن گوشت تن اوست , و تعبير به ميتا به خاطر آن است كه غيبت در غياب افراد صورت مى گيرد, كه همچون مردگان قادر بر دفاع از خويشتن نيستند.
و اين ناجوانمردانه ترين ستمى است كه ممكن است انسان درباره برادر خود روا دارد.
و از آنجا كه ممكن است افرادى آلوده به بعضى از اين گناهان سه گانه باشند و با شنيدن اين آيات متنبه شوند, و در صدد جبران برآيند در پايان آيه راه را به روى آنها گشوده , مى فرمايد: و تقواى الـهى , پيشه كنيد و از خدا بترسيد كه خداوندبسيار توبه پذير و مهربان است واتقوا اللّه ان اللّه تواب رحيم نـخـست بايد روح تقوا و خداترسى زنده شود, و به دنبال آن توبه از گناه صورت گيرد, تا لطف و رحمت الهى شامل حال انسان شود.
نكته ها:. 1ـ امنيت كامل و همه جانبه اجتماعى :.
دسـتورهاى ششگانه اى كه در دو آيه فوق مطرح شده هرگاه بطور كامل دريك جامعه پياده شود آبرو و حيثيت افراد جامعه را از هر نظر بيمه مى كند. انـسـان چهار سرمايه دارد كه همه آنها بايد در دژهاى اين قانون قرار گيرد ومحفوظ باشد: جان , مال , ناموس و آبرو. تـعـبـيـرات آيـات فوق و روايات اسلامى نشان مى دهد كه آبرو و حيثيت افراد همچون مال و جان آنهاست , بلكه از بعضى جهات مهمتر است !. اسـلام مى خواهد در جامعه اسلامى امنيت كامل حكمفرما باشد نه تنها مردم در عمل و با دست به يـكـديـگر هجوم نكنند, بلكه از نظر زبان مردم , و از آن بالاتر ازنظر انديشه و فكر آنان نيز در امان بـاشـند, و هركس احساس كند كه ديگرى حتى درمنطقه افكار خود تيرهاى تهمت را به سوى او نـشانه گيرى نمى كند, و اين امنيتى است در بالاترين سطح كه جز در يك جامعه مذهبى و مؤمن امكان پذير نيست . پـيـغـمبر گرامى (ص ) در حديثى مى فرمايد: خداوند خون و مال و آبروى مسلمان رابر ديگران حرام كرده , و همچنين گمان بد درباره او بردن
ديديم قرآن با صراحت تمام تجسس را در آيه فوق منع نموده , و از آنجا كه هيچ گونه قيد و شرطى بـراى آن قائل نشده نشان مى دهد كه جستجوگرى در كارديگران و تلاش براى افشاگرى اسرار آنـهـا گـناه است , ولى قرائنى كه در داخل وخارج آيه است نشان مى دهد كه اين حكم مربوط به زنـدگـى شـخـصى و خصوصى افراد است , و در زندگى اجتماعى تا آنجا كه تاثيرى در سرنوشت جامعه نداشته باشد نيز اين حكم صادق است . اما روشن است آنجا كه ارتباطى با سرنوشت ديگران و كيان جامعه پيدامى كند مساله شكل ديگرى بـه خود مى گيرد, لذا شخص پيغمبر(ص ) مامورانى براى جمع آورى اطلاعات قرار داده بود كه از آنها به عنوان (عيون ) تعبير مى شود, تا آنچه را ارتباط با سرنوشت جامعه اسلامى در داخل و خارج داشت براى او گردآورى كنند. و نـيـز بـه هـمـيـن دلـيـل حـكـومت اسلامى مى تواند ماموران اطلاعاتى داشته باشد, يا سازمان گـسـتـرده اى براى گردآورى اطلاعات تاسيس كند, و آنجا كه بيم توطئه بر ضد جامعه , و يا به خـطـر انـداخـتن امنيت و حكومت اسلامى مى رود به تجسس برخيزند, و حتى در داخل زندگى خصوصى افراد جستجوگرى كنند.
ولـى اين امر هرگز نبايد بهانه اى براى شكستن حرمت اين قانون اصيل اسلامى شود, و افرادى به بـهـانه مساله توطئه و اخلال به امنيت به خود اجازه دهند كه به زندگى خصوصى مردم يـورش بـرند, نامه هاى آنها را باز كنند, تلفنها را كنترل نمايند و وقت و بى وقت به خانه آنها هجوم آورند. خلاصه اين كه مرز ميان تجسس و به دست آوردن اطلاعات لازم براى حفظ امنيت جامعه بسيار دقيق و ظريف است , و مسؤولين اداره امور اجتماع بايددقيقا مراقب اين مرز باشند, تا حرمت اسرار انسانها حفظ شود, و هم امنيت جامعه و حكومت اسلامى به خطر نيفتد.
3ـ غيبت از بزرگترين گناهان است :.
گـفتيم سرمايه بزرگ انسان در زندگى حيثيت و آبرو و شخصيت اوست , و هرچيز آن را به خطر بـيندازد مانند آن است كه جان او را به خطر انداخته باشد, بلكه گاه ترور شخصيت از ترور شخص مهمتر محسوب مى شود, و اينجا است كه گاه گناه آن از قتل نفس نيز سنگينتر است . يكى از فلسفه هاى تحريم غيبت اين است كه اين سرمايه بزرگ بر باد نرود, وحرمت اشخاص درهم نشكند. نكته ديگر اين كه غيبت , بدبينى مى آفريند, پيوندهاى اجتماعى را سست مى كند, سرمايه اعتماد را از بين مى برد, و پايه هاى تعاون و همكارى را متزلزل مى سازد. از ايـنـهـا گـذشـتـه غيبت بذر كينه و عداوت را در دلها مى پاشد, و گاه سرچشمه نزاعهاى خونين و قتل و كشتار مى گردد.
در حـديثى آمده است : روزى پيامبر(ص ) با صداى بلند خطبه خواندو فرياد زد: اى گروهى كه به زبان ايمان آورده ايد و نه با قلب ! غيبت مسلمانان نكنيد, و از عيوب پنهانى آنها جستجو ننمائيد, زيـرا كـسـى كـه در امور پنهانى برادردينى خود جستجو كند خداوند اسرار او را فاش مى سازد, و درون خانه اش رسوايش مى كند !.
و در حديث ديگرى آمده است كه خداوند به موسى وحى فرستاد: كسى كه بميرد در حالى كه از غـيـبـت توبه كرده باشد آخرين كسى است كه وارد بهشت مى شود و كسى كه بميرد در حالى كه اصرار بر آن داشته باشد اولين كسى است كه وارد دوزخ مى گردد !. و نـيـز در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (ص ) مى خوانيم : تاثير غيبت در دين مسلمان از خوره در جسم او سريعتر است !. تـمـام اين تاكيدات و عبارات تكان دهنده به خاطر اهميت فوق العاده اى است كه اسلام براى حفظ آبـرو, و حـيثيت اجتماعى مؤمنان قائل است , و نيزبه خاطر تاثير مخربى است كه غيبت در وحدت جامعه , و اعتماد متقابل و پيونددلها دارد.
تقوا بزرگترين ارزش انسانى !.
در آيـات گذشته روى سخن به مؤمنان بود و مسائل متعددى كه يك جامعه مؤمن را با خطر روبرو مى سازد بازگو كرد و از آن نهى فرمود. در حالى كه در آيه مورد بحث مخاطب كل جامعه انسانى است و مهمترين اصلى را كه ضامن نظم و ثـبـات است بيان مى كند, و ميزان واقعى ارزشهاى انسانى رادر برابر ارزشهاى كاذب و دروغين مشخص مى سازد.
مـى فرمايد: اى مردم ! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم , و شما را تيره ها وقبيله ها قرار داديم تا يـكديگر را بشناسيد)) اينها ملاك امتياز نيست يا ايها الناس اناخلقناكم من ذكر وانثى وجعلناكم شعوبا وقبائل لتعارفوا مـنظور از آفرينش مردم از يك مرد و زن همان بازگشت نسب انسانها به آدم و حوا است , بـنـابراين چون همه از ريشه واحدى هستند معنى ندارد كه از نظرنسب و قبيله بر يكديگر افتخار كـنـنـد و اگـر خـداونـد بـراى هر قبيله و طائفه اى ويژگيهايى آفريده براى حفظ نظم زندگى اجتماعى مردم است , چرا كه اين تفاوتهاسبب شناسائى است و بدون شناسايى افراد نظم در جامعه انسانى حكمفرمانمى شود. بـه هـر حـال قرآن مجيد بعد از آن كه بزرگترين مايه مباهات و مفاخره عصرجاهلى يعنى ;Š نسب و قـبـيـلـه را از كـار مى اندازد, به سراغ معيار واقعى ارزشى رفته مى افزايد: ((گرامى ترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست (ان اكرمكم عنداللّه اتقيكم ).
بـه ايـن تـرتيب قلم سرخ بر تمام امتيازات ظاهرى و مادى كشيده , و اصالت وواقعيت را به مساله تقوا و پرهيزكارى و خدا ترسى مى دهد, و مى گويد: براى تقرب به خدا و نزديكى به ساحت مقدس او هيچ امتيازى جز تقوا مؤثر نيست . و از آنـجـا كـه تـقـوا يك صفت روحانى و باطنى است كه قبل از هر چيز بايد درقلب و جان انسان مـسـتـقـر شـود, و مـمـكـن است مدعيان بسيار داشته باشد و متصفان كم , در آخر آيه مى افزايد: خداوند دانا و آگاه است ان اللّه عليم خبيرپـرهـيزكاران را به خوبى مى شناسد, و از درجه تقوا و خلوص نيت و پاكى وصفاى آنها آگاه است , آنـهـا را بـر طـبق علم خود گرامى مى دارد و پاداش مى دهدمدعيان دروغين را نيز مى شناسد و كيفر مى دهد.
نكته ها:. 1ـ ارزشهاى راستين و ارزشهاى كاذب !.
بـدون شـك هـر انسانى فطرتا خواهان اين است كه موجود با ارزش وپرافتخارى باشد, و به همين دليل با تمام وجودش براى كسب ارزشها تلاش مى كند. ولـى شـنـاخـت مـعيار ارزش , با تفاوت فرهنگها كاملا متفاوت است , و گاه ارزشهاى كاذب جاى ارزشهاى راستين را مى گيرد. گروهى ارزش واقعى خويش را در انتساب به قبيله معروف و معتبرى مى دانند. مخصوصا در ميان اقوام جاهلى افتخار به انساب و قبائل , رايجترين افتخارموهوم بود, تا آنجا كه هر قـبـيـلـه اى خود را قبيله برتر و هر نژادى خود را نژاد والاتر مى شمرد, كه متاسفانه هنوز رسوبات و بقاياى آن در اعماق روح بسيارى ازافراد و اقوام وجود دارد.
گـروه ديـگـرى مـساله مال و ثروت و داشتن كاخ و قصر و خدم و حشم و امثال اين امور را نشانه ارزش مى دانند.
و به همين ترتيب هر گروهى در مسيرى گام بر مى دارند و به ارزشى دل مى بندند و آن را معيار مى شمرند.
اما از آنجا كه اين امور همه امورى است متزلزل و برون ذاتى و مادى وزودگذر, يك آئين آسمانى هـمچون اسلام هرگز نمى تواند با آن موافقت كند, لذاخط بطلان روى همه آنها كشيده , و ارزش واقعى انسان را در صفات ذاتى اومخصوصا تقوا و پرهيزكارى و تعهد و پاكى او مى شمرد حتى براى موضوعات مهمى , همچون علم و دانش , اگر در مسير ايمان و تقوا و ارزشهاى اخلاقى , قرارنگيرد اهميت قائل نيست . در كتاب آداب النفوس طبرى آمده كه پيامبر(ص ) در سرزمين منى در حالى كه بر شترى سـوار بود روبه سوى مردم كرد و فرمود: اى مردم بدانيد! خداى شما يكى است و پدرتان يكى , نه عـرب بـر عـجـم بـرترى دارد و نه عجم بر عرب , نه سياهپوست بر گندمگون و نه گندمگون بر سياهپوست , مگر به تقوا;Š آيا من دستورالهى را ابلاغ كردم ؟. همه گفتند: آرى !. فرمود: اين سخن را حاضران به غائبان برسانند !.
2ـ حقيقت تقوا:. از آيـات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه تقوا همان احساس مسؤوليت وتعهدى است كه به دنبال رسوخ ايمان در قلب بر وجود انسان حاكم مى شود و او رااز فجور و گناه باز مى دارد, به نيكى و پاكى و عدالت دعوت مى كند, اعمال آدمى را خالص و فكر و نيت او را از آلودگيها مى شويد .
بعضى از بزرگان براى تقوا سه مرحله قائل شده اند:.
1ـ نگهدارى نفس از عذاب جاويدان از طريق تحصيل اعتقادات صحيح .
2ـ پرهيز از هرگونه گناه اعم از ترك واجب و فعل معصيت .
3ـ خـويـشتندارى در برابر آنچه قلب آدمى را به خود مشغول مى دارد و از حق منصرف مى كند, و اين تقواى خواص بلكه خاص الخاص است .
آيـه ـ شان نزول : بسيارى از مفسران شان نزولى براى اين آيه و آيه بعد ذكركرده اند كه خلاصه اش چنين است : جمعى از طايفه بنى اسد در يكى از سالهاى قحطى و خشكسالى وارد مدينه شدند, و بـه امـيد گرفتن كمكى از پيامبر(ص )شهادتين بر زبان جارى كردند, و به پيامبر(ص ) گفتند: طـوائف عـرب بر مركبها سوارشدند و با تو پيكار كردند, ولى ما با زن و فرزندان نزد تو آمديم , و دست به جنگ نزديم و از اين طريق مى خواستند بر پيامبر(ص ) منت بگذارند. ايـن آيه و آيه بعد نازل شد ـو به آنها خاطرنشان كرد كه اسلام آنها ظاهرى است , و ايمان در اعماق قلبشان نيست .
تفسير:. فرق ((اسلام )) و ((ايمان )):.
در آيـه گذشته , سخن از معيار ارزش انسانها يعنى تقوا درميان بود, واز آنجاكه تقوا ثمره شـجـره ايـمـان اسـت , آن هـم ايـمانى كه در اعماق جان نفوذ كند, دراينجا به بيان حقيقت ((ايـمـان )) پـرداخته , چنين مى گويد: ((عربهاى باديه نشين گفتند:ايمان آورده ايم ! به آنها بگو: شـمـا ايـمان نياورده ايد ولى بگوئيد اسلام آورده ايم , ولى هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است ! قالت الا عراب آمنا قل لم تؤمنوا ولكن قولوا اسلمنا ولما يدخل الا يمان فى قلوبكم
طبق اين آيه تفاوت اسلام و ايمان در اين است كه اسلام شكل ظاهرى قانونى دارد, و هركس شهادتين را بر زبان جارى كند در سلك مسلمانان واردمى شود, و احكام اسلام بر او جارى مى گردد. ولى ايمان يك امر واقعى و باطنى است و جايگاه آن قلب آدمى است , نه زبان و ظاهر او. ايـن هـمـان چيزى است كه در عبارت گويائى در بحث (اسلام و ايمان ) آمده است , فضيل بن يـسار مى گويد: از امام صادق (ع ) شنيدم فرمود: ايمان با اسلام شريك است , اما اسلام با ايمان شـريـك نيست (و به تعبير ديگر هر مؤمنى مسلمان است ولى هر مسلمانى مؤمن نيست ) ايمان آن اسـت كـه در دل ساكن شود, اما اسلام چيزى است كه قوانين نكاح و ارث و حفظ خون بر طبق آن جارى مى شود
سپس در ادامه آيه مى افزايد: و اگر از خدا و رسولش اطاعت كنيد ثواب اعمالتان را بطور كامل مـى دهد و چيزى از پاداش كارهاى شما را فروگذار نمى كند وان تطيعوا اللّه ورسوله لا يلتكم من اعمالكم شيئا ان اللّه غفور رحيمچرا كه خداوند آمرزنده مهربان است جـمـله هاى اخير در حقيقت اشاره به يك اصل مسلم قرآنى است كه شرطقبولى اعمال ايمان اسـت , مـى گويد: اگر شما ايمان قلبى به خدا و پيامبر(ص )داشته باشيد ـكه نشانه آن اطاعت از فـرمـان خدا و رسول اوست ـ اعمال شما ارزش مى يابد, و خداوند حتى كوچكترين حسنات شما را مـى پـذيـرد, و پـاداش مى دهد, وحتى به بركت اين ايمان گناهان شما را مى بخشد كه او غفور و رحيم است .
(آيـه )ـ انما المؤمنون الذين آمنوا باللّه ورسوله ثم لم يرتابواوجاهدوا باموالهم وانفسهم فى سبيل اللّه و از آنـجا كه دست يافتن بر اين امر باطنى يعنى ايمان كار آسانى نيست دراين آيه به ذكر نشانه هاى آن مى پردازد, نشانه هائى كه به خوبى مؤمن را از مسلم , وصادق را از كاذب , و آنها را كه عاشقانه دعوت پيامبر(ص ) را پذيرفته اند, از آنها كه براى حفظ جان و يا رسيدن به مال دنيا اظهار ايمان مى كنند جدا مى سازد.
مى فرمايد: مؤمنان واقعى تنها كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده اند, سپس هرگز شك و ريبى به خود راه نداده , و با اموال و جانهاى خود درراه خدا جهاد كرده اند). آرى ! نـخـستين نشانه ايمان عدم ترديد و دو دلى در مسير اسلام است , نشانه دوم جهاد با اموال , و نشانه سوم كه از همه برتر است جهاد با انفس (جانها) است .
و لـذا در پايان آيه مى افزايد: چنين كسانى راستگويانند و روح ايمان دروجودشان موج مى زند (اولئك هم الصادقون ايـن مـعيار را كه قرآن براى شناخت مؤمنان راستين از دروغگويان متظاهربه اسلام بيان كرده , معيارى است روشن و گويا براى هر عصر و زمان , براى جداسازى مؤمنان واقعى از مدعيان دروغين , و براى نشان دادن ارزش ادعاى كسانى كه همه جا دم از اسلام مى زنند و خود را طلبكار پيامبر(ص ) مى دانند ولى درعمل آنها كمترين نشانه اى از ايمان و اسلام ديده نمى شود.
آيـه ـ شـان نـزول : جـمـعى از مفسران گفته اند كه : بعد از نزول آيات گذشته گروهى از اعراب خـدمـت پيامبر(ص ) آمدند و سوگند ياد كردند كه در ادعاى ايمان صادقند, و ظاهر و باطن آنها يـكى است , آيه نازل شد (و به آنها اخطار كرد كه نيازى به سوگند ندارد خدا درون و برون همه را مى داند).
تفسير:.
منت نگذاريد كه مسلمان شده ايد!. در آيـات گذشته نشانه هاى مؤمنان راستين بيان شده بود و چنانكه در شان نزول ذكر شد جمعى از مـدعيان اصرار داشتند كه حقيقت ايمان در قلب آنها مستقراست , قرآن به آنها و به تمام كسانى كـه هـمـانند آنها هستند اعلام مى كند كه نيازى به اصرار و سوگند نيست , در مساله ايمان و كفر سر و كار شما با خدائى است كه ازهمه چيز باخبر است .مـخـصـوصـا با لحنى عتاب آميز در آيه مورد بحث مى گويد: به آنها بگو: آياخدا را از ايمان خود باخبر مى سازيد؟ در حالى كه خداوند تمام آنچه را در آسمانهاو زمين است مى داند قل اتعلمون اللّه بدينكم واللّه يعلم ما فى السموات ومافى الا رض واللّه بكل شى عليم و براى تاكيد بيشتر مى افزايد: و خداوند از همه چيز آگاه است ذات مـقـدس او عـين علم است , و علمش عين ذات اوست , و به همين دليل علمش ازلى و ابدى است .
(آيـه )ـ يمنون عليك ان اسلموا قل لا تمنوا على اسلا مكم سـپـس بـه گـفـتـگـوى اعـراب باديه نشين باز مى گردد كه اسلام خود رابه رخ پيامبر مـى كـشـيـدند, و مى گفتند: ما با تو از در تسليم آمديم در حالى كه بسيارى از قبائل عرب از در جنگ آمدند. قـرآن در پـاسـخ آنـها مى گويد: آنها بر تو منت مى نهند كه اسلام آورده اند !
به آنها بگو: اسلام خود را بر من منت نگذاريد بـلـكـه خداوند بر شما منت مى نهد كه شما را به سوى ايمان هدايت كرد اگر(در ادعاى ايمان ) راستگو هستيد ! بل اللّه يمن عليكم ان هديكم للا يمان ان كنتم صادقين
مـنت بر دو گونه است : اگر جنبه عملى داشته باشد (به معنى بخشش نعمت گرانقدر) ممدوح است , و منت هاى الهى از اين قبيل است , ولى اگر جنبه لفظى داشته باشد, مانند منت بسيارى از انسانها عملى است زشت و ناپسند. ايـمـان قـبـل از هـر چـيـز درك تـازه اى از عـالم هستى به انسان مى دهد, حجابهاپرده هاى خـودخـواهـى و غـرور را كـنـار مـى زند, افق ديد انسان را مى گشايد, و شكوه وعظمت بى مانند آفرينش را در نظر او مجسم مى كند. اينجاست كه انسان بايد هر صبح و شام شكر نعمت ايمان را به جا آورد و بعد از هرنماز و هر عبادت سر به سجده بگذارد, و خدا را بر اين همه توفيق سپاس گويد.
(آيـه )ـ ان اللّه يعلم غيب السموات والا رض واللّه بصيربما تعملون در ايـن آيـه كه آخرين آيه سوره حجرات است باز هم آنچه را در آيه قبل آمده تاكيد كرده , مـى فـرمايد: ((خداوند غيب آسمانها و زمين را مى داند, و نسبت به آنچه انجام مى دهيد بيناست اصـرار نـداشـتـه باشيد كه حتما مؤمن هستيد, و نيازى به سوگند نيست , او درزواياى قلب شما حـضـور دارد, و از آنـچـه در آن مـى گـذرد كاملا باخبر است او از تمام اسرار اعماق زمين و غيب آسمانها آگاه است , بنابراين چگونه ممكن است از درون دل شما بى خبر باشد؟.