سایت جدید تاریخی فرهنگی قرآنی 2
m5736z
blog.ir.
سوره حشر [59].
اين سوره در ((مدينه )) نازل شده و داراى 24 آيه است .
محتواى سوره :. ايـن سوره كه بيشتر ناظر به داستان مبارزه مسلمانان با جمعى از يهود به نام ((يهود بنى نضير)) است از سوره هاى مهم و بيدارگر وتكان دهنده قرآن مجيد است , و تناسب بسيار نزديكى با آخرين آيات سوره قبل دارد كه وعده پيروزى در آن به ((حزب اللّه )) داده شده است .محتواى اين سوره را مى توان در شش بخش خلاصه كرد:. در بـخـش اول كـه تـنـها يك آيه است سخن از تسبيح و تنزيه عمومى موجودات در برابر خداوند عظيم و حكيم است . در بـخـش دوم كه از آيه 2 تا 10 مى باشد ماجراى درگيرى مسلمانان را با يهودپيمان شكن مدينه بازگو مى كند. در بخش سوم كه از آيه 11 تا 17 را تشكيل مى دهد داستان منافقان مدينه آمده است كه با يهود در اين برنامه همكارى نزديك داشتند. بخش چهارم مشتمل بر يك سلسله اندرزها و نصايح كلى نسبت به عموم مسلمانان است .بخش پنجم كه فقط يك آيه است , توصيف بليغى است از قرآن . وبالاخره در بخش ششم قسمت مهمى ازاوصاف جمال وجلال خدا واسماحسناى او را بر مى شمرد كه به انسان در طريق معرفة اللّه كمك شايان مى كند.ضـمنا نام اين سوره از آيه دوم آن گرفته شده كه سخن از ((حشر)) يعنى اجتماع يهود براى كوچ كردن از مدينه , و يا حشر مسلمين براى بيرون راندن آنها به ميان آمده است . و بـالاخـره اين سوره نيز يكى از سوره هاى ((مسبحات )) است , كه با تسبيح خداوند شروع شده , و اتفاقا پايان آن نيز با تسبيح الهى است . فضيلت تلاوت سوره :. در حديثى از پيغمبر گرامى (ص ) مى خوانيم : ((هركس سوره حشر را بخواندتمام بهشت و دوزخ و عـرش و كـرسى و حجاب و آسمانها و زمينهاى هفتگانه وحشرات و بادها و پرندگان و درختان و جـنـبـنـدگـان و خـورشـيد و ماه و فرشتگان همگى بر او رحمت مى فرستند, و براى او استغفار مى كنند, و اگر در آن روز يا در آن شب بميرد شهيد مرده است )). بـدون شـك ايـنـهـا هـمـه آثار انديشه در محتواى سوره است كه از قرائت آن ناشى مى شود و در زندگى انسان پرتوافكن مى گردد.به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.آيه ـ شان نزول : در مورد نزول پنج آيه اول اين سوره شان نزول مفصلى ذكركرده اند كه فشرده آن چنين است :.در سـرزمـيـن مـديـنـه سـه گـروه از يهود زندگى مى كردند ((بنى نضير)) و((بنى قريظه )) و ((بـنـى قـينقاع )) و گفته مى شود كه آنها اصلا اهل حجاز نبودند ولى چون در كتب مذهبى خود خوانده بودند كه پيامبرى از سرزمين مدينه ظهور مى كند به اين سرزمين كوچ كردند, و در انتظار اين ظهور بزرگ بودند. هـنـگـامـى كه رسول خدا(ص ) به مدينه هجرت فرمود با آنها پيمان عدم تعرض بست , ولى آنها هر زمان فرصتى يافتند از نقض اين پيمان فروگذار نكردند. از جمله اين كه بعد از جنگ ((احد)) ـغزوه احد در سال سوم هجرت واقع شدـ ((كعب بن اشرف )) بـا چـهل مرد سوار از يهود به مكه آمدند و يكسر به سراغ قريش رفتند و با آنها عهد و پيمان بستند كه همگى متحدا بر ضد محمد(ص ) پيكاركنند.اين خبر از طريق وحى به پيامبر(ص ) رسيد.ديـگـر ايـن كـه پـيامبر(ص ) روزى با چند نفر از بزرگان و يارانش به سوى قبيله بنى نضير كه در نزديكى مدينه زندگى مى كردند آمد و مى خواست از آنها كمك يا وامى بگيرد, و شايد پيامبر(ص ) و يـارانـش مـى خـواسـتـند در زيراين پوشش وضع ((بنى نضير)) را از نزديك بررسى كنند, مبادا مسلمانان غافلگيرشوند. پـيـامـبـر(ص ) در بيرون قلعه يهود بود و با ((كعب بن اشرف )) در اين زمينه صحبت كرد, در اين هنگام درميان يهوديان بذر توطئه اى پاشيده شد, و با يكديگر گفتند:يك نفر پشت بام رود و سنگ عـظـيـمـى بر او بيفكند و ما را از دست اين مرد راحت كند! يكى از يهود اعلام آمادگى كرد و به پشت بام رفت . رسول خدا(ص ) از طريق وحى آگاه شد برخاست و به مدينه آمد, و اينجا بودكه پيمان شكنى يهود بر رسول خدا(ص ) مسلم شد, و دستور آماده باش براى جنگ به مسلمانان داد.در بعضى از روايات نيز آمده كه يكى از شعراى بنى نضير به هجو و بدگوئى پيامبر(ص ) پرداخت و اين خود دليل ديگرى بر پيمان شكنى آنها بود. پـيـامـبـر(ص ) بـراى اين كه ضربه كارى قبلا به آنها بزند به ((محمدبن مسلمه )) كه با((كعب بن اشـرف )) بزرگ يهود آشنائى داشت دستور داد او را به هر نحو بتواند به قتل برساند و او با مقدماتى اين كار را كرد. كـشته شدن ((كعب بن اشرف )) تزلزلى در يهود ايجاد كرد به دنبال آن رسول خدا(ص )دستور داد مسلمانان براى جنگ با اين قوم پيمان شكن حركت كنند, هنگامى كه آنهاباخبر شدند, به قلعه هاى مستحكم و دژهاى نيرومند خود پناه بردند, و درها رامحكم بستند, پيامبر(ص ) دستور داد بعضى درختان نخل را كه نزديك قلعه ها بودبكنند يا بسوزانند
اين كار فرياد يهود را بلند كرد گفتند: اى محمد! تو پيوسته از اين گونه كارهانهى مى كردى , پس اين چه برنامه اى است ؟. آيه پنجم اين سوره نازل شد و به آنها پاسخ گفت كه اين يك دستور خاص الهى بود. مـحـاصـره چـنـد روز طـول كشيد و پيامبر(ص ) براى پرهيز از خونريزى به آنهاپيشنهاد كرد كه سـرزمـيـن مدينه را ترك گويند آنها نيز پذيرفتند, مقدارى از اموال خودرا برداشته و بقيه را رها كردند باقيمانده اموال و اراضى و باغات و خانه هاى آنها به دست مسلمانان افتاد.تـفـسـيـر: ايـن سوره با تسبيح و تنزيه خداوند و بيان عزت و حكمت او شروع مى شود, مى فرمايد: ((آنچه در آسمانها و زمين است براى خدا تسبيح مى گويد,و او عزيز و حكيم است )) (سبح للّه مـا فى السموات ومـا فى الا رض وهو العزيزالحكيم ). (1) و ايـن در حـقيقت مقدمه اى است براى بيان سرگذشت يهود ((بنى نضير))همانها كه در شناخت خدا و صفاتش گرفتار انواع انحرافات بودند. تسبيح عمومى موجودات زمين و آسمان اعم از فرشتگان و انسانها وحيوانات و گياهان و جمادات مـمكن است با زبان قال باشد يا با زبان حال , چرا كه نظام شگفت انگيزى كه در آفرينش هر ذره اى به كار رفته با زبان حال بيانگر علم وقدرت و عظمت و حكمت خداست . و از سـوى ديگر به عقيده جمعى از دانشمندان هر موجودى در عالم خودسهمى از عقل و درك و شـعـور دارد هـرچـنـد ما از آن آگاه نيستيم , و به همين دليل بازبان خود تسبيح خدا مى گويد, هرچند گوش ما توانايى شنوائى آن را ندارد.(آيـه2 ) بـعد از بيان اين مقدمه به داستان رانده شدن يهود بنى نضير ازمدينه پرداخته , مى فرمايد: ((او (خـداونـد) كـسـى اسـت كـه كـافـران اهـل كـتاب را درنخستين برخورد (با مسلمانان ) از خانه هايشان بيرون راند))! (هو الذى اخرج الذين كفروا من اهل الكتاب من ديارهم لا ول الحشر).مـنـظـور از ((حـشـر)) در اينجا اجتماع و حركت مسلمانان از مدينه به سوى قلعه هاى يهود, و يا اجـتـماع يهود براى مبارزه با مسلمين است , و از آنجا كه اين نخستين اجتماع در نوع خود بود در قرآن به عنوان ((لا ول الحشر)) ناميده شده , و اين خود اشاره لطيفى است به برخوردهاى آينده با يهود ((بنى نضير)) و يهود ((خيبر)) ومانند آنها.سـپس مى افزايد: ((شما هرگز گمان نمى كرديد كه آنها (از اين ديار) خارج شوند و خودشان نيز گـمـان مـى كـردنـد كـه دژهاى محكمشان آنان را از عذاب الهى مانع مى شود) (مـا ظننتم ان يخرجوا وظنوا انهم مـانعتهم حصونهم من اللّه ). آنها چنان مغرور و از خود راضى بودند كه تكيه گاهشان دژهاى نيرومند وقدرت ظاهريشان بود, ولى از آنجا كه خدا مى خواست بر همه روشن سازد كه چيزى در برابر اراده او قدرت مقاومت ندارد حتى بدون آن كه جنگى رخ دهد آنهارا از آن سرزمين بيرون راند!. لـذا در ادامـه آيـه مـى فـرمـايد: ((اما خداوند از آنجا كه گمان نمى كردند به سراغشان آمد, و در دلهايشان ترس و وحشت افكند, به گونه اى كه خانه هاى خودرا با دست خويش و با دست مؤمنان ويـران مـى كـردنـد)) (فاتيهم اللّه من حيث لم يحتسبوا وقذف فى قلوبهم الرعب يخربون بيوتهم بايديهم وايدى المؤمنين ).آرى ! خدا اين لشكر نامرئى , يعنى ;Š لشكر ترس را كه در بسيارى از جنگها به يارى مؤمنان مى فرستاد بـر قـلـب آنـها چيره كرد, و مجال هرگونه حركت و مقابله را ازآنها سلب نمود, آنها خود را براى مـقـابـلـه بـا لـشكر برون آماده كرده بودند بى خبر از آن كه خداوند لشكرى از درون به سراغشان مى فرستد. و در پايان آيه به عنوان يك نتيجه گيرى كلى مى فرمايد: ((پس عبرت بگيريداى صاحبان چشم ))! (فاعتبروا يا اولى الا بصار).(آيه 3) اين آيه مى افزايد: ((و اگر نه اين بود كه خداوند ترك وطن را بر آنان مقررداشته بود آنها را در همين دنيا مجازات مى كرد)) (ولولا ان كتب اللّه عليهم الجلا لعذبهم فى الدنيا).بدون شك جلاى وطن و رهاكردن قسمت عمده سرمايه هائى كه يك عمرفراهم كرده بودند خود براى آنها عذابى دردناك بود. بـنابراين منظور از جمله فوق اين است كه اگر اين عذاب براى آنها مقدر نشده بود عذاب ديگرى كـه هـمـان قـتـل و اسـارت بـه دست مسلمانان بود بر سر آنها فرودمى آمد, خدا مى خواست آنها درجهان آواره شوند, و اى بسا اين آوارگى براى آنهادردناكتر بود, زيرا هر وقت به ياد آن همه دژها و خـانـه هـاى مـجـلل و مزارع و باغات خود مى افتادند كه در دست ديگران است و خودشان بر اثر پـيمان شكنى و توطئه برضد پيامبرخدا(ص ) در مناطق ديگر محروم و سرگردانند گرفتار آزار و شكنجه هاى روحى فراوانى مى شدند.امـا ايـن تنها عذاب دنياى آنها بود, لذا در پايان اين آيه مى افزايد: ((و براى آنهادر آخرت نيز عذاب آتش است )) (ولهم فى الا خرة عذاب النار). چـنـيـن است دنيا و آخرت كسانى كه پشت پا به حق و عدالت زنند و بر مركب غرور و خودخواهى سوار گردند.(آيـه4 ) و از آنجا كه ذكر اين ماجرا علاوه بر بيان قدرت پروردگار وحقانيت پيغمبراكرم (ص ) بايد هـشـدارى بـراى تمام كسانى باشد كه اعمالى مشابه يهودبنى نضير دارند تا مساله در آنها خلاصه نـشـود در ايـن آيـه مـطـلـب را تعميم داده ,مى افزايد: ((اين مجازات (دنيا و آخرت ) از آن جهت دامنگيرشان شد كه با خدا ورسولش به دشمنى برخاستند)) (ذلك بانهم شاقوا اللّه ورسوله ). ((و هركس به دشمنى با خدا برخيزد (خداوند مجازاتش مى كند زيرا) خدامجازات شديدى دارد)) (ومن يشاق اللّه فان اللّه شديد العقاب ).(آيـه5 ) در اين آيه به پاسخ ايرادى مى پردازد كه يهود بنى نضير ـچنانكه در شان نزول نيز گفتيم ـ بـه پيامبر(ص ) متوجه مى ساختند, در آن موقع كه دستور دادقسمتى از نخلهاى نزديك قلعه هاى مـحـكم يهود را ببرند (تا محل كافى براى نبردباشد, يا براى اين كه يهود ناراحت شوند و از قلعه ها بيرون آيند و درگيرى در خارج قلعه روى دهد).آنها گفتند: اى محمد! مگر تو نبودى كه از اين گونه كارها نهى مى كردى ؟. آيـه نـازل شد و گفت : ((هر درخت با ارزش نخل را قطع يا آن را به حال خودواگذاشتيد همه به فرمان خدا بود))! (مـا قطعتم من لينة او تركتموها قائمة على اصولها فباذن اللّه ). ((و هدف اين بود كه فاسقان را خوار و رسوا كنند)) (وليخزى الفاسقين ).آيـه ـ شـان نـزول : از آنجا كه اين آيه و آيه بعد نيز تكميلى است بر آيات گذشته , شان نزول آن نيز ادامه همان شان نزول است . تـوضـيـح ايـن كـه : بـعد از بيرون رفتن يهود ((بنى نضير)) از مدينه , باغها و زمينهاى كشاورزى و خانه ها و قسمتى از اموال آنها در مدينه باقى ماند, جمعى از سران مسلمين خدمت رسول خدا(ص ) رسـيـدنـد و طـبق آنچه از سنت عصر جاهليت به خاطر داشتند عرض كردند: بر گزيده هاى اين غنيمت , و يك چهارم آن را برگير وبقيه را به ما واگذار, تا در ميان خود تقسيم كنيم !. آيـات مـوردبـحـث نـازل شـد و با صراحت گفت : چون براى اين غنائم , جنگى نشده و مسلمانان زحـمـتى نكشيده اند تمام آن تعلق به رسول اللّه (رئيس حكومت اسلامى ) دارد و او هرگونه صلاح بداند تقسيم مى كند. پيامبر(ص ) اين اموال را در ميان مهاجرين كه دستهاى آنها در سرزمين مدينه از مال دنيا تهى بود و تعداد كمى از انصار كه نياز شديدى داشتندتقسيم كرد. حكم غنائمى كه بدون جنگ به دست مى آيد.
در ايـن آيـه حكم غنائم بنى نضير را بيان مى كند, و در عين حال روشنگريك قانون كلى در زمينه تـمـام غـنائمى است كه بدون دردسر و زحمت و رنج عائدجامعه اسلامى مى شود كه ازآن در فقه اسلامى به عنوان ((فيئ )) ياد شده است . مـى فـرمـايد: ((و آنچه را خدا از آنان [ يهود] به رسولش باز گردانده (و بخشيده ) چيزى است كه شـمـا براى به دست آوردن آن (زحمتى نكشيديد) نه اسبى تاختيد, و نه شترى )) (ومـا افا اللّه على رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل ولا ركاب ). سـپـس مـى افـزايـد: چـنان نيست كه پيروزيها هميشه نتيجه جنگهاى شماباشد, ((ولى خداوند رسـولان خود را بر هركس بخواهد مسلط مى سازد, و خدا برهمه چيز تواناست )) (ولكن اللّه يسلط رسله على من يشا واللّه على كل شى قدير). آرى ! پـيـروزى بر دشمن سرسخت و نيرومندى همچون يهود بنى نضير باامدادهاى غيبى خداوند صورت گرفت , تا بدانيد خداوند بر همه چيز قادر است ,اينجاست كه مسلمانان مى توانند در چنين ميدانهائى هم درس معرفة اللّه بياموزند, وهم نشانه هاى حقانيت پيامبر(ص ) را ببينند, و هم برنامه اخلاص و اتكا به ذات پاك خدا را در تمام مسير راهشان ياد گيرند.(آيـه )ـ اين آيه مصرف ((فيئ )) را كه در آيه قبل آمده است به وضوح بيان مى كند و به صورت يك قـاعـده كـلى مى فرمايد: ((آنچه را خداوند از اهل اين آباديها به رسولش باز گرداند, از آن خدا, و رسـول , و خـويشاوندان او و يتيمان ومستمندان و در راه ماندگان است )) (مـا افا اللّه على رسوله من اهل القرى فلله وللرسول ولذى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل ).يعنى ;Š اين همانند غنائم جنگهاى مسلحانه نيست كه تنها يك پنجم آن دراختيار پيامبر(ص ) و ساير نيازمندان قرار گيرد, و چهار پنجم از آن جنگجويان باشد. و نيز اگر در آيه قبل گفته شد كه تمام آن متعلق به رسول خداست مفهومش اين نيست كه تمام آن را در مـصـارف شخصى صرف مى كند, بلكه چون رئيس حكومت اسلامى , و مخصوصا مدافع و حافظ حقوق نيازمندان است قسمت عمده را در مورد آنها مصرف مى كند. پـس ايـن مصارف ششگانه ذكر اولويتهائى است كه پيامبر(ص ) در مورد اموالى كه در اختيار دارد بايد رعايت كند, و به تعبير ديگر پيغمبراكرم (ص ) اين همه ثروت رابراى شخص خودش نمى خواهد بلكه به عنوان رهبر و رئيس حكومت اسلامى درهر موردى لازم است مصرف مى كند.ايـن نـكـته نيز قابل توجه است كه اين حق بعد از پيامبر(ص ) به امامان معصوم (ع )و بعد از آنها به نـواب آنـهـا يـعـنـى مجتهدان جامع الشرايط مى رسد, چرا كه احكام اسلام تعطيل بردار نيست , و حكومت اسلامى از مهمترين مسائلى است كه مسلمانان با آن سر و كار دارند و قسمتى از پايه هاى ايـن حـكـومـت بـر مـسـائل اقـتـصـادى نـهـاده شـده اسـت و بخشى از مسائل اقتصادى اصيل اسلامى همينهاست . سـپـس بـه فلسفه اين تقسيم حساب شده پرداخته , مى افزايد: اين به خاطر آن است ((تا (اين اموال عـظـيـم ) در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد)) ونيازمندان از آن محروم نشوند! (كيلا يكون دولة بين الا غنيا منكم ).ايـن آيـه يـك اصـل اسـاسى را در اقتصاد اسلامى بازگو مى كند و آن اين كه جهت گيرى اقتصاد اسـلامى چنين است كه در عين احترام به ((مالكيت خصوصى ))برنامه را طورى تنظيم كرده كه امـوال و ثـروتـهـا متمركز در دست گروهى محدود نشودكه پيوسته در ميان آنها دست به دست بگردد. و در پـايـان آيه مى فرمايد: ((آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد (و اجراكنيد) و آنچه نهى كرده خوددارى نمائيد;Š و از (مخالفت ) خدا بپرهيزيد كه خداوندكيفرش شديد است )) (ومـا آتيكم الرسول فخذوه ومـا نهيكم عنه فانتهوا واتقوااللّه ان اللّه شديد العقاب ).اين جمله هرچند در ماجراى غنائم بنى نضير نازل شده , ولى محتواى آن يك حكم عمومى در تمام زمـيـنـه هـا و بـرنـامـه هـاى زنـدگى مسلمانهاست , و سند روشنى است براى حجت بودن سنت پيامبر(ص ) و بر طبق اين اصل همه مسلمانان موظفنداوامر و نواهى پيامبر(ص ) را به گوش جان بشنوند و اطاعت كنند, خواه در زمينه مسائل مربوط به حكومت اسلامى باشد يا غير آن . سه گروه مهاجران و انصار و تابعان و صفات برجسته هركدام !. قـرآن هـمچنان بحث آيات گذشته پيرامون مصارف ششگانه ((فيئ )) ـاموال وغنائمى كه جنگ عائد مسلمين مى شودـ را ادامه مى دهد, كه در حقيقت تفسيرى براى يتيمان و مسكينها و بيش از همه تفسير ((ابن السبيل )) است . مـى فرمايد: اين اموال ((براى فقيران مهاجرانى است كه از خانه و كاشانه واموال خود بيرون رانده شدند)) (للفقرا المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم واموالهم ). ((آنـها فضل خداوند و رضاى او را مى طلبند و خدا و رسولش را يارى مى كنند, آنها راستگويانند)) (يبتغون فضلا من اللّه ورضوانا وينصرون اللّه ورسوله اولئك هم الصادقون ). در اينجا سه وصف مهم براى مهاجران نخستين بيان كرده كه در ((اخلاص )) و((جهاد مستمر)) و ((صدق همه جانبه )) خلاصه مى شود.(آيـه )ـ در اين آيه به يكى ديگر از مصارف اين اموال پرداخته , و در ضمن آن توصيف بسيار جالب و بـلـيـغـى دربـاره طايفه انصار مى كند, و بحثى را كه در آيه قبل درباره مهاجران بود با آن تكميل نموده , مى فرمايد: ((و براى كسانى است كه دراين سرا [ سرزمين مدينه ] و در سراى ايمان پيش از مهاجران مسكن گزيدند))(والذين تبوؤ الدار والا يمان من قبلهم ). تعبير به ((تبوؤ)) نشان مى دهد كه انصار نه تنها خانه هاى ظاهرى را آماده پذيرائى مهاجران كردند كـه خـانه دل و جان و محيط شهر خود را تا آنجا كه مى توانستند آماده ساختند و اينها همه قبل از هجرت مسلمانان مكه بوده است , ومهم همين است . سـپـس بـه سه توصيف ديگر كه بيانگر كل روحيات انصار مى باشد پرداخته ,چنين مى گويد: آنها چـنـان هستند كه : ((هر مسلمانى را به سويشان هجرت كنددوست مى دارند)) (يحبون من هاجر اليهم ).و در ايـن زمينه تفاوتى ميان مسلمانان از نظر آنها نيست , بلكه مهم نزدآنان مساله ايمان و هجرت است , و اين دوست داشتن يك ويژگى مستمر آنهامحسوب مى شود. ديـگـر ايـن كـه : ((و در دل خـود نـيازى به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمى كنند)) (ولا يجدون فى صدورهم حاجة مما اوتوا). نـه چشم داشتى به غنائمى كه به آنها داده شده است دارند, و نه نسبت به آنها حسد مى ورزند و نه حتى در درون دل احساس نياز به آنچه به آنها اعطا شده مى كنند. و در مـرحـلـه سـوم مـى افـزايد: ((و آنها را بر خود مقدم مى دارند هرچند خودشان بسيار نيازمند باشند)) (ويؤثرون على انفسهم ولوكان بهم خصاصة ). و به اين ترتيب ((محبت )) و ((بلندنظرى )) و ((ايثار)) سه ويژگى پرافتخارآنهاست .((ابـن عـباس )) مفسر معروف اسلامى , مى گويد: پيغمبرگرامى اسلام (ص ) روزپيروزى بر يهود بـنى نضير به انصار فرمود: ((اگر مايل هستيد اموال و خانه هايتان را بامهاجران تقسيم كنيد, و در ايـن غنائم با آنها شريك شويد, و اگر مى خواهيد اموال وخانه هايتان از آن شما باشد و از اين غنائم چيزى به شما داده نشود))؟!.انصار گفتند: هم اموال و خانه هايمان را با آنها تقسيم مى كنيم , و هم چشم داشتى به غنائم نداريم , و مهاجران را بر خود مقدم مى شمريم , آيه فوق نازل شد و اين روحيه عالى آنها را ستود. و در پايان آيه براى تاكيد بيشتر روى اين اوصاف كريمه , و بيان نتيجه آن مى افزايد: ((و كسانى كه از بـخـل و حـرص نـفس خويش بازداشته شده اند,رستگارانند)) (ومن يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون ). در حـديثى مى خوانيم كه امام صادق (ع ) فرمود: ((شح از بخل شديدتر است , بخيل كسى است كه در مـورد آنـچـه دارد بـخـل مـى ورزد, ولـى شحيح هم نسبت به آنچه دردست مردم است بخل مى ورزد و هم آنچه خود در اختيار دارد, تا آنجا كه هرچه رادر دست مردم ببيند آرزو مى كند آن را بـه چـنـگ آورد, خواه از طريق حلال باشد ياحرام و هرگز قانع به آنچه خداوند به او روزى داده نيست )).(آيـه )ـ در ايـن آيه سخن از گروه سومى از مسلمين به ميان مى آورد كه باالهام از قرآن مجيد در مـيـان ما به عنوان ((تابعين )) معروف شده اند, و بعد از مهاجران و انصار كه در آيات قبل سخن از آنها به ميان آمد سومين گروه عظيم مسلمين راتشكيل مى دهند. مى فرمايد: (((همچنين ) كسانى كه بعد از آنها [ مهاجران و انصار]آمدند و مى گويند: پروردگارا! ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشى گرفتندبيامرز, و در دلهايمان حسد و كينه اى نسبت به مـؤمـنان قرار مده , پروردگارا! تومهربان و رحيمى )) (والذين جاؤ من بعدهم يقولون ربنا اغفرلنا ولا خوانناالذين سبقونا بالا يمان ولا تجعل فى قلوبنا غلا للذين آمنوا ربنا انك رؤف رحيم ).بـه ايـن تـرتيب ((خودسازى )) و ((احترام به پيشگامان در ايمان )) و ((دورى از كنيه و حسد)) از ويژگيهاى آنهاست تـعـبـير به ((اخوان )) (برادران ) و استمداد از خداوند رؤف و رحيم در پايان آيه همه حاكى از روح مـحـبـت و صـفـا و بـرادرى اسـت كه بر كل جامعه اسلامى بايد حاكم باشد و هركس هر نيكى را مى خواهد تنها براى خود نخواهد. ايـن آيـه تـمـام مـسلمين را تا دامنه قيامت شامل مى شود, و بيانگر اين واقعيت مى باشد كه اموال ((فـيئ )) منحصر به نيازمندان مهاجرين و انصار نيست , بلكه سايرنيازمندان مسلمين را در طول تاريخ شامل مى شود. صحابه در ميزان قرآن و تاريخ . در ايـنـجـا بـعضى از مفسران بدون توجه به اوصافى كه براى هريك از((مهاجران )) و ((انصار)) و ((تـابـعـيـن )) در آيـات فـوق آمده باز اصرار دارند كه همه ((صحابه ))را بدون استثنا پاك و منزه بشمرند, و كارهاى خلافى كه احيانا در زمان خودپيامبر(ص ) يا بعد از او از بعضى از آنان سرزده با ديده اغماض بنگرند, و هركس را درصف مهاجران و انصار و تابعين قرارگرفته چشم بسته محترم و مقدس بدانند.در حـالـى كـه آيات فوق پاسخ دندان شكنى به اين افراد مى دهد, و ضوابط((مهاجران )) راستين و ((انصار)) و ((تابعين )) را دقيقا معين مى كند. در ((مهاجران )) اخلاص , و جهاد, و صدق را مى شمرد. و در ((انصار)) محبت نسبت به مهاجران , و ايثار, و پرهيز از هرگونه بخل وحرص را ذكر مى كند. و در ((تابعين )) خودسازى و احترام به پيشگامان در ايمان , و پرهيز از هرگونه كينه و حسد را بيان مى نمايد. بنابراين ما در عين احترام به پيشگامان در خط ايمان پرونده اعمال آنها را چه در عصر پيامبر(ص ), و چـه در طـوفـانـهاى شديدى كه بعد از او در جامعه اسلامى درگرفت , دقيقا تحت بررسى قرار مى دهيم , و براساس معيارهائى كه در همين آيات از قرآن دريافته ايم , درباره آنها قضاوت و داورى مى كنيم , پيوند خود را با آنها كه برسر عهد و پيمان خود باقى ماندند محكم مى سازيم , و از آنها كه در عـصـر پـيامبر(ص ) يابعد از او رابطه خود را گسستند مى بريم , اين است يك منطق صحيح و هماهنگ باحكم قرآن و عقل .آيـه ـ شـان نـزول : جمعى از منافقان مدينه مانند ((عبداللّه بن ابى ))و يارانش مخفيانه كسى را به سـراغ يهود ((بنى نضير)) فرستادند و گفتند: شما محكم در جاى خود بايستيد, از خانه هاى خود بـيـرون نـرويـد, و دژهاى خود را محكم سازيد, ما دو هزار نفر ياور از قوم خود و ديگران داريم و تا آخـريـن نـفـس بـا شـماهستيم , طايفه بنى قريظه و ساير هم پيمانهاى شما از قبيله غطفان نيز با شماهمراهى مى كنند.همين امر سبب شد كه يهود بنى نضير بر مخالفت پيامبر(ص ) تشويق شوند, امادر اين هنگام يكى از بـزرگـان بـنـى نضير به نام ((سلام )) به ((حى بن اخطب )) كه سرپرست برنامه هاى بنى نضير بود گفت : اعتنائى به حرف ((عبداللّه بن ابى )) نكنيد,او مى خواهد شما را تشويق به جنگ محمد(ص ) كند, و خودش در خانه بنشيند وشما را تسليم حوادث نمايد. حـيـى گفت : ما جز دشمنى محمد(ص ) و پيكار با او چيزى را نمى شناسيم , ((سلام )) درپاسخ او گـفت : به خدا سوگند من مى بينم سرانجام ما را از اين سرزمين بيرون مى كنند, و اموال و شرف ما بر باد مى رود كودكان ما اسير, و جنگجويان ما كشته مى شوند. اين آيه و سه آيه بعد از آن نازل شد كه , سرانجام اين ماجرا را بازگو مى كند.نقش منافقان در فتنه هاى يهودـ.
بـعد از بيان ماجراى طايفه يهود ((بنى نضير)) در آيات گذشته , و شرح حال سه گروه از مؤمنان در اينجا به شرح حال گروه ديگرى يعنى منافقان و نقش آنها در اين ماجرا مى پردازد. نخست روى سخن را به پيامبر(ص ) كرده , مى فرمايد: ((آيا منافقان را نديدى كه پيوسته به برادران كـافـرشـان از اهـل كـتـاب مى گفتند: هرگاه شما را (از وطن ) بيرون كنند ما هم با شما بيرون خـواهـيـم رفت , و هرگز سخن هيچ كس را درباره شما اطاعت نخواهيم كرد, و اگر با شما پيكار شود ياريتان خواهيم نمود)) (الم تر الى الذين نافقوا يقولون لا خوانهم الذين كفروا من اهل الكتاب لئن اخرجتم لنخرجن معكم ولا نطيع فيكم احدا ابدا وان قوتلتم لننصرنكم ). و بـه ايـن تـرتـيب اين گروه از منافقان به طايفه يهود سه مطلب را قول دادند كه در همه دروغ مى گفتند.و به همين دليل قرآن با صراحت مى گويد: ((خداوند شهادت مى دهد كه آنهادروغگويانند)) (واللّه يشهد انهم لكاذبون ). آرى ! هميشه منافقان دروغگو بوده اند, و غالبا دروغگويان منافقند.(آيه )ـ سپس براى توضيح بيشتر درباره دروغگوئى آنها مى افزايد: ((اگرآنها را بيرون كنند با آنان بيرون نمى روند)) (لئن اخرجوا لا يخرجون معهم ). ((و اگر با آنها پيكار شود ياريشان نخواهند كرد)) (ولئن قوتلوا لا ينصرونهم ). ((و اگـر (به گفته خود عمل كنند و) ياريشان كنند پشت به ميدان كرده فرارمى كنند))! (ولئن نصروهم ليولن الا دبار). ((سپس كسى آنان را يارى نمى كند)) (ثم لا ينصرون ).(آيـه )ـ در ايـن آيه به تشريح علت اين شكست پرداخته , مى گويد:((وحشت از شما در دلهاى آنها بـيش از ترس از خداست )) (لا نتم اشد رهبة فى صدورهم من اللّه ) چون از خدا نمى ترسند از همه چيز وحشت دارند, مخصوصا ازدشمنان مؤمن و مقاومى چون شما. ((اين به خاطر آن است كه آنها گروهى نادانند)) ((ذلك بانهم قوم لا يفقهون ).(آيـه )ـ سـپـس بـه بيان نشانه روشنى از اين ترس درونى پرداخته ,مى افزايد: ((آنها هرگز با شما به صورت گروهى نمى جنگند جز در دژهاى محكم يا ازپشت ديوارها)) (لا يقاتلونكم جميعا الا فى قرى محصنة او من ورا جدر). آرى ! آنها چون از دژ ايمان و توكل برخدا بيرون هستند جز در پناه ديوارها وقلعه هاى محكم جرات جنگ و روياروئى با مؤمنان ندارند!. سپس مى افزايد: اما اين نه به خاطر آن است كه آنها افرادى ضعيف و ناتوان وناآگاه به فنون جنگند بـلكه به هنگامى كه درگيرى رخ مى دهد ((پيكارشان درميان خودشان شديد است )) اما در برابر شما ضعيف (باسهم بينهم شديد). و در ادامه همين آيه , به عامل ديگرى براى شكست و ناكامى آنها پرداخته ,مى فرمايد: به ظاهر آنها كه مى نگرى ((آنها را متحد مى پندارى در حالى كه دلهايشان پراكنده است , اين به خاطر آن است كـه آنـهـا قـومـى هستند كه تعقل نمى كنند))(تحسبهم جميعا وقلوبهم شتى ذلك بانهم قوم لا يعقلون ).بـه اين ترتيب انسجام ظاهرى افراد بى ايمان و پيمان و وحدت نظامى واقتصادى آنها هرگز نبايد مـا را فـريـب دهد, چرا كه در پشت اين پيمانها و شعارهاى وحدت , دلهاى پراكنده اى قرار دارد, و دليل آن هم روشن است , زيرا هركدام حافظمنافع مادى خويشند, و مى دانيم منافع مادى هميشه در تضاد است , در حالى كه وحدت و انسجام مؤمنان براساس اصولى است كه تضاد در آن راه ندارد, يعنى اصل ايمان و توحيد و ارزشهاى الهى .(آيـه )ـ قرآن همچنان بحث پيرامون داستان يهود بنى نضير و منافقان را ادامه داده , و با دو تشبيه جـالـب , مـوقـعـيت هركدام از اين دو گروه را مشخص مى سازدنخست مى فرمايد: داستان يهود بنى نضير ((همچون كسانى است كه كمى پيش ازآنان بودند (همانها كه در اين دنيا) طعم تلخ كار خود را چشيدند و براى آنها عذابى دردناك است )) (كمثل الذين من قبلهم قريبا ذاقوا وبال امرهم ولهم عذاب اليم ). اما اين گروه چه كسانى بودند كه سرگذشت عبرت انگيزى قبل از ماجراى بنى نضير داشتند؟. بـسـيـارى از مـفسران آن را اشاره به ماجراى يهود ((بنى قينقاع )) مى دانند كه بعداز ماجراى بدر واقـع شـد, و مـنـجـر بـه بـيـرون رانـدن اين گروه از يهود از مدينه گرديد,آنها نيز مانند يهود ((بـنى نضير)) افرادى ثروتمند و مغرور و در ميان خود جنگجوبودند, و پيامبر(ص ) و مسلمانان را تهديد مى كردند, ولى سرانجام چيزى جز بدبختى و دربه درى در دنيا و عذاب اليم آخرت عائدشان نشد.با طناب پوسيده شيطان به چاه نرويد!.
در اين آيه به تشبيهى درباره منافقان پرداخته , مى گويد: داستان آنها نيز((همچون شيطان است كـه بـه انسان گفت : كافر شو (تا مشكلات تو را حل كنم ) اماهنگامى كه كافر شد;Š گفت : من از تو بـيزارم , من از خداوندى كه پروردگار عالميان است بيم دارم )) (كمثل الشيطان اذ قال للا نسان اكفر فلما كفر قال انى برئ انى اخاف اللّه رب العالمين ). مـنـظـور از ((انـسان )) مطلق انسانهائى است كه تحت تاثير شيطان قرارگرفته ,فريب وعده هاى دروغين او را مى خورند و راه كفر مى پويند, و سرانجام شيطان آنهارا تنها گذاشته و از آنان بيزارى مى جويد!. آرى ! چـنـين است حال منافقان كه دوستان خود را با وعده هاى دروغين ونيرنگ به وسط معركه مى فرستند, سپس آنها را تنها گذارده فرار مى كنند چرا كه درنفاق وفادارى نيست .(آيه )ـ در اين آيه نتيجه كار اين دو گروه : شيطان و اتباعش و منافقان ودوستانشان از اهل كفر را روشن ساخته , مى افزايد: ((سرانجام كارشان اين شد كه هردو در آتش دوزخ خواهند بود, جاودانه در آن مـى مـانند, و اين است كيفرستمكاران ))! (فكان عاقبتهما انهما فى النار خالدين فيها وذلك جزاؤا الظالمين ). ايـن يـك اصـل كلى است كه عاقبت همكارى كفر و نفاق , و شيطان و يارانش ,شكست و ناكامى و عذاب دنيا و آخرت است , در حالى كه همكارى مؤمنان ودوستانشان همكارى مستمر و جاودانى و سرانجامش پيروزى و برخوردارى ازرحمت واسعه الهى در هر دو جهان است .(آيـه )ـ در ايـن آيـه روى سـخن را به مؤمنان كرده , به عنوان يك نتيجه گيرى از ماجراى شوم و دردناك ((بنى نضير)) و منافقان و شيطان , مى فرمايد:. ((اى كـسانى كه ايمان آورده ايد! از (مخالفت ) خدا بپرهيزيد, و هركس بايدبنگرد تا براى فردايش چه چيز از پيش فرستاده ))؟ (يا ايها الذين آمنوا اتقوا اللّه ولتنظر نفس مـا قدمت لغد). در حـقيقت سرمايه اصلى انسان در صحنه قيامت كارهائى است كه از پيش فرستاده , وگرنه غالبا كسى به فكر انسان نيست كه براى او چيزى بعد از مرگ اوبفرستد, و يا اگر بفرستند ارزش زيادى ندارد. سـپـس بـار ديگر براى تاكيد مى افزايد: ((از خدا بپرهيزيد كه خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است )) (واتقوا اللّه ان اللّه خبير بما تعملون ). آرى ! تـقوا و ترس از خداوند سبب مى شود كه انسان براى فرداى قيامت بينديشد, و اعمال خود را پاك و پاكيزه و خالص كند.(آيه )ـ اين آيه به دنبال دستور به تقوا و توجه به معاد, تاكيد بر يادخدا كرده , چنين مى فرمايد: ((و همچون كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند, وخدا نيز آنها را به خود فراموشى گرفتار كرد)) (ولا تكونوا كالذين نسوا اللّه فانسيهم انفسهم ). خمير مايه تقوا دو چيز است : ياد خدا يعنى ;Š توجه به مراقبت دائمى ((اللّه )) و حضوراو در همه جا و هـمه حال , و توجه به دادگاه عدل خداوند و نامه اعمالى كه هيچ كارصغير و كبيرى وجود ندارد مـگـر ايـن كه در آن ثبت مى شود, و به همين دليل توجه به اين دو اصل (مبدا و معاد) در سرلوحه برنامه هاى تربيتى انبيا و اوليا قرارداشته , وتاثير آن در پاكسازى فرد و اجتماع كاملا چشمگير است .اصولا يكى از بزرگترين بدبختيها و مصائب انسان خودفراموشى است , چراكه ارزشها و استعدادها و لياقتهاى ذاتى خود را كه خدا در او نهفته و از بقيه مخلوقات ممتازش ساخته , به دست فراموشى مى سپرد, و اين مساوى با فراموش كردن انسانيت خويش است , و چنين انسانى تا سرحد يك حيوان درنده سقوطمى كند, و همتش چيزى جز خواب و خور و شهوت نخواهد بود!. و ايـنـهـا هـمـه عامل اصلى فسق و فجور بلكه اين خود فراموشى بدترين مصداق فسق و خروج از طاعت خداست . لذا در پايان آيه مى گويد: ((آنها فاسقانند)) (اولئك هم الفاسقون ).(آيـه )ـ در اين آيه به مقايسه اين دو گروه (گروه مؤمنان باتقوا, و متوجه به مبدا و معاد, و گروه فـرامـوشـكـاران خدا كه گرفتار خودفراموشى شده اند) پرداخته ,مى گويد: ((هرگز دوزخيان و بهشتيان يكسان نيستند)) (لايستوى اصحاب النارواصحاب الجنة ). نه در اين دنيا, نه در معارف , نه در نحوه تفكر, نه در طرز زندگى فردى وجمعى و هدف آن , و نه در آخـرت و پـاداشهاى الهى , خط اين دو گروه در همه جا, وهمه چيز, از هم جداست , يكى به ياد خـدا و قـيـامت و احياى ارزشهاى والاى انسانى , و اندوختن ذخائر براى زندگى جاويدان است , و ديگرى غرق شهوات ولذات مادى و گرفتار فراموشى همه چيز و اسير بند هوى و هوس . و بـه ايـن ترتيب انسان بر سر دو راهى قرار دارد يا بايد به گروه اول بپيوندد يابه گروه دوم و راه سومى در پيش نيست . و در پايان آيه به صورت يك حكم قاطع مى فرمايد: ((اصحاب بهشت رستگارو پيروزند)) (اصحاب الجنة هم الفائزون نـه تـنها در قيامت رستگار و پيروزند كه در اين دنيا نيز پيروزى و آرامش ونجات از آن آنهاست , و شكست در هر دو جهان نصيب فراموشكاران است .اگر قرآن بر كوهها نازل مى شد از هم مى شكافتند!.
در تعقيب آيات گذشته كه از طرق مختلف براى نفوذ در قلوب انسانهااستفاده مى كرد, و مسائل سرنوشت ساز انسانها را در زنده ترين صورتش بيان نموددر اين آيه كه به همه آيات قرآن مجيد است پرده از روى اين حقيقت برمى دارد كه نفوذ قرآن بقدرى عميق است كه اگر بر كوهها نازل مى شد آنها را تكان مى داد, اماعجب از اين انسان سنگدل كه گاه مى شنود و تكان نمى خورد!. نـخـسـت مـى فـرمـايـد: ((اگر اين قرآن را بر كوهى نازل مى كرديم مى ديدى در برابرآن خاشع مى شود, و از خوف خدا مى شكافد)) (لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشية اللّه ).((و ايـنـهـا مـثالهائى است كه براى مردم مى زنيم شايد در آن بينديشيد)) (وتلك الا مثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون ).بـعضى اين آيه را بر ظاهرش حمل كرده اند و گفته اند: تمام موجودات اين جهان , از جمله كوهها, بـراى خـود نوعى درك و شعور دارند و اگر اين آيات بر آنها نازل مى شد به راستى از هم متلاشى مى شدند, گواه اين معنى راآيه 74 سوره بقره مى دانند كه در توصيف گروهى از يهود مى گويد: ((سـپـس دلـهـاى شما بعد از اين ماجرا سخت شد, همچون سنگ ! و يا سخت تر! چرا كه پاره اى از سنگها مى شكافد و از آنها نهرها جارى مى شود, و پاره اى از آنهاشكاف برمى دارد و آب از آن تراوش مى كند و پاره اى از خوف خدا به زيرمى افتد))!.(آيـه )ـ در آيـات بـعـد بـه ذكر قسمت مهمى از اوصاف جمال و جلال خداـكه توجه به هريك در تـربيت نفوس و تهذيب قلوب تاثير عميق داردـ مى پردازد, وضمن سه آيه پانزده صفت و به تعبير ديـگـر هـجـده صـفـت از اوصاف عظيم او رابرمى شمرد و هر آيه با بيان توحيد الهى و نام مقدس ((اللّه )) شروع مى شود كه انسان رابه عالم نورانى اسما و صفات حق رهنمون مى گردد.مى فرمايد: ((او خدائى است كه معبودى جز او نيست , داناى آشكار و نهان است واو رحمان و رحيم است )) (هواللّه الذى لا اله الا هو عالم الغيب والشهادة هوالرحمن الرحيم ). در ايـنجا قبل از هر چيز روى مساله توحيد كه خميرمايه همه اوصاف جمال وجلال و ريشه اصلى معرفت الهى است تكيه مى كند, و بعد از آن روى علم و دانش او نسبت به غيب و شهود. سپس روى رحمت عامه او كه همه خلايق را شامل مى شود ((رحمن )) ورحمت خاصه اش كه ويژه مؤمنان است ((رحيم )) تكيه شده , تا به انسان اميد بخشد و او را در راه طولانى تكامل و سير الى اللّه كه در پيش دارديارى دهد.(آيـه )ـ در ايـن آيه علاوه بر تاكيد روى مساله توحيد هشت وصف ديگرذكر كرده , مى فرمايد: ((او خدائى است كه معبودى جز او نيست )) (هواللّه الذى لا اله الا هو). ((حاكم و مالك اصلى اوست )) (الملك ).((از هر عيب منزه است )) (القدوس ). ((به كسى ستم نمى كند)) و همه از ناحيه او در سلامتند (السلا م ).سپس مى افزايد: او براى دوستانش ((امنيت بخش است ))(المؤمن ). او حافظ و نگاهدارنده و ((مراقب (همه چيز) است )) المهيمن ). ((او قدرتمندى شكست ناپذير است )) (العزيز).((كه با اراده نافذ خود هر امرى را اصلاح مى كند)) (الجبار). سپس مى افزايد: ((و شايسته عظمت است )) و چيزى برتر و بالاتر از او نيست (المتكبر). از آنجا كه عظمت و بزرگى تنها شايسته مقام خداست اين واژه به معنى ممدوحش تنها درباره او به كار مى رود و هرگاه در غير مورد او به كار رود به معنى مذموم است . و در پـايـان آيـه , بـار ديـگر روى مساله توحيد كه سخن با آن آغاز شده بود تكيه كرده , مى فرمايد: ((خداوند منزه است از آنچه شريك براى او قرار مى دهند))(سبحان اللّه عما يشركون ).(آيـه )ـ و در آخـريـن آيـه سـوره در تـكـمـيل اين صفات به شش وصف ديگراشاره كرده , چنين مى فرمايد: ((او خداوندى است خالق )) (هو اللّه الخالق ). ((آفريننده اى بى سابقه )) (البارئ ). ((و صورتگرى )) بى نظير (المصور). و سـپـس از آنـجـا كه اوصاف خداوند منحصر به اين اوصاف نيست , بلكه اوصافش همچون ذاتش بى پايان است , مى افزايد: ((براى او نامهاى نيك است )) (له الا سما الحسنى ). و بـه هـمـيـن دلـيل از هرگونه عيب و نقص , منزه و مبراست , ((و آنچه در آسمانهاو زمين است تـسـبـيـح او مى گويند)) و او را از هر عيب و نقصى پاك مى شمرند (يسبح له مـافى السموات والا رض ). و سـرانـجام براى تاكيد بيشتر, روى موضوع نظام آفرينش به دو وصف ديگر ازاوصافش كه يكى از آنها قبلا آمد, اشاره كرده , مى فرمايد: ((و او عزيز و حكيم است ))(وهو العزيز الحكيم ).اولـى نشانه كمال قدرت او بر همه چيز, و غلبه بر هر مانع است , و دومى اشاره به علم و آگاهى از نظام آفرينش و تنظيم برنامه دقيق در امر خلقت و تدبير است . و بـه ايـن ترتيب در مجموع اين آيات سه گانه علاوه بر مساله توحيد ـكه دو بارتكرار شده ـ هفده وصف از اوصاف خدا آمده است بدين ترتيب :. عالم الغيب و الشهاده رحمان رحيم ملك قدوس سلام مؤمن مهيمن عزيزـ جبار متكبر خالق بارئ مصور حكيم داراى اسما الحسنى كسى كه همه موجودات عالم تسبيح او مى گويند.و بـه اين ترتيب , اين آيات دست پويندگان راه معرفت اللّه را گرفته منزل به منزل پيش مى برد, از ذات پـاك او شروع مى كند, و بعد به عالم خلقت مى آورد, و بازدر اين سير الى اللّه از مخلوق نيز به سـوى خـالـق مى برد, قلب را مظهر اسما و صفات الهى و مركز انوار ربانى مى كند و در لابلاى اين معارف و انوار, او را مى سازد وتربيت مى نمايد شكوفه هاى تقوا را برشاخسار وجودش ظاهر ساخته و لايق قرب جوارش مى كند. آيـات آخـر ايـن سـوره آيـاتى است فوق العاده باعظمت و الهام بخش ;Š درحديثى از رسول خدا(ص ) مى خوانيم : ((هركس آخر سوره حشر را بخواند, گناهان گذشته و آينده او بخشوده مى شود))!.سوره صف [61].
اين سوره در ((مدينه )) نازل شده و داراى 14 آيه است .
محتواى سوره :. اين سوره در حقيقت بر دو محور اساسى دور مى زند:يـكـى بـرترى اسلام بر تمام آئينهاى آسمانى , و تضمين بقا و جاودانگى آن از سوى خداوند, و ديگر لزوم جهاد در طريق حفظ و پيشرفت اين آئين . اما در يك نظر مى توان به سه بخش ديگر نيز اشاره كرد.1ـ دعوت به هماهنگى گفتار و كردار و پرهيز از سخنان بى عمل .2ـ يادآورى از پيمان شكنى بنى اسرائيل و بشارت مسيح به ظهور اسلام .3ـ اشاره فشرده اى به زندگى حواريين مسيح و الهام از آنها.انتخاب نام ((صف )) براى سوره به خاطر تعبيرى است كه در آيه چهارم اين سوره آمده , گاهى نيز به عنوان سوره ((عيسى )) و يا سوره ((حواريين )) ناميده شده است .
فضيلت تلاوت سوره :. در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (ص ) مى خوانيم :((هركس سوره عيسى (سوره صف ) را بخواند حضرت مسيح بر او درودمى فرستد و تا در دنيا زنده است براى او استغفار مى كند و در قيامت رفيق او است )).به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.(آيـه )ـ آغاز اين سوره نيز تسبيح خداوند است و به همين جهت آن را جزسوره هاى ((مسبحات )) (سوره هائى كه با تسبيح خدا شروع مى شود) شمرده اند. مـى فـرمايد: ((آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است , همه تسبيح خدامى گويند)) (سبح للّه مـا فى السموات ومـا فى الا رض ). چـرا تـسـبيح او نگويند و از هر عيب و نقصى منزهش نشمرند با اين كه ((اوشكست ناپذير, و حكيم است )) (وهو العزيز الحكيم )1.آيـه ـ شان نزول : جمعى از مؤمنان پيش از آنكه حكم جهاد نازل شودمى گفتند: اى كاش خداوند بـهـتـرين اعمال را به ما نشان مى داد تا عمل كنيم , چيزى نگذشت كه خداوند به آنها خبر داد كه ((افـضل اعمال , ايمان خالص و جهاد است ))اما اين خبر آنها را ناخوشايند آمد و تعلل ورزيدند, آيه نازل شد و آنها را ملامت كرد.تـفـسـيـر: ايـن آيـه بـه عنوان ملامت و سرزنش از كسانى كه به گفته هاى خودعمل نمى كنند, مـى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چرا سخنى مى گوئيد كه عمل نمى كنيد))؟! (يـا ايها الذين آمنوا لم تقولون مـا لا تفعلون )2.(آيـه )ـ سـپـس در ادامـه هـمـين سخن مى افزايد: ((نزد خدا بسيار موجب خشم است كه سخنى بگوئيد كه عمل نمى كنيد)) (كبر مقتا عنداللّه ان تقولوا مـالا تفعلون )3. آيه فوق هرگونه تخلف از عهد و پيمان و وعده , و حتى به گفته بعضى نذر رانيز شامل مى شود. در حـديـثى از امام صادق (ع ) مى خوانيم : ((وعده مؤمن به برادرش نوعى نذراست , هرچند كفاره ندارد, و هركس تخلف وعده كند با خدا مخالفت كرده , وخويش را در معرض خشم او قرارداده , و اين همان است كه قرآن مى گويد: ((يـا ايهاالذين آمنوا لم تقولون مـالا تفعلون ))4.(آيه )ـ در اين آيه مساله اصلى را كه مساله جهاد است پيش كشيده ,مى فرمايد: ((خداوند كسانى را دوسـت مى دارد كه در راه او پيكار مى كنند گوئى بنائى آهنين اند)) (ان اللّه يحب الذين يقـاتلون فى سبيله صفا كانهم بنيـان مرصوص )5. بـنـابـراين نفس پيكار مطرح نيست , آنچه مهم است اين كه پيكار ((فى سبيل اللّه ))باشد و آن هم با اتحاد و انسجام كامل همانند سدى فولادين .از مهمترين عوامل پيروزى در برابر دشمنان انسجام و به هم پيوستگى صفوف در ميدان نبرد است , نـه تـنها در نبردهاى نظامى كه در نبرد سياسى واقتصادى نيز جز از طريق وحدت كارى ساخته نيست .(آيـه 6) در تـعقيب دو دستورى كه در آيات قبل درباره ((هماهنگى گفتار وكردار)) و ((وحدت صـفـوف )) آمـده بود در اين آيه براى تكميل اين معنى به گوشه اى اززندگى دو پيامبر موسى و عـيـسـى (ع ) اشـاره مى كند كه متاسفانه نمونه هاى روشنى از((جدائى گفتار و عمل )) و ((عدم انـسجام صفوف )) در زندگى پيروان آن دو ديده مى شود, با سرنوشت شومى كه به دنبال آن پيدا كردند.نـخـست مى فرمايد: ((به ياد آوريد هنگامى را كه موسى به قومش گفت : اى قوم من ! چرا مرا آزار مى دهيد با اين كه مى دانيد من فرستاده خدا به سوى شماهستم ))؟! (واذ قـال موسى لقومه يـا قوم لم تؤذوننى وقد تعلمون انى رسول اللّه اليكم ). ايـن آزار اشـاره بـه نـسـبـتهاى ناروائى است كه به موسى مى دادند و خداوندموسى را از آن مبرا سـاخت , در آيه 69 سوره احزاب مى خوانيم : ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد همانند كسانى نباشيد كه موسى را آزار دادند و خداوند او را (از آنچه در حق او مى گفتند) مبرا ساخت )).ولـى اين عمل بدون مجازات نماند چنانكه در پايان آيه موردبحث مى خوانيم :((هنگامى كه آنها از حـق مـنحرف شدند خداوند قلوبشان را منحرف ساخت , و خدافاسقان را هدايت نمى كند)) (فلما زاغوا ازاغ اللّه قلوبهم واللّه لا يهدى القوم الفـاسقين ). از ايـن تـعـبـيـر استفاده مى شود كه هدايت و ضلالت , هرچند از ناحيه خداونداست اما زمينه ها و مقدمات و عوامل آن , از ناحيه خود انسان است .من بشارت ظهور ((احمد)) را آورده ام !.
در اين آيه به مساله رسالت حضرت عيسى (ع ) و كارشكنى و تكذيب بنى اسرائيل در مقابل او اشاره كـرده , مـى افـزايـد ((و (بـه يـاد آوريد) هنگامى را كه عيسى بن مريم گفت : اى بنى اسرائيل ! من فرستاده خدا به سوى شما هستم , اين درحالى است كه تصديق كننده كتابى كه قبل از من فرستاده شده [ تورات ] مى باشم )) 7 (واذ قـال عيسى بن مريم يـا بنى اسرائيل انى رسول اللّه اليكم مصدقا لمـا بين يدى من التورية ). ((و بـشـارت دهـنده به رسولى كه بعد از من مى آيد و نام او احمد است ))(ومبشرا برسول ياتى من بعدى اسمه احمد). بـنابراين من حلقه اتصالى هستم كه امت موسى و كتاب او را به امت پيامبرآينده (پيامبر اسلام ) و كتاب او, پيوند مى دهم . گـرچه جمعى از بنى اسرائيل به اين پيامبر موعود ايمان آوردند, اما گروه عظيمى سرسختانه در برابر او ايستادند, و حتى معجزات آشكار او را انكار كردند ولذا در پايان آيه مى افزايد: ((هنگامى كه او [ احـمـد] بـا معجزات و دلائل روشن به سراغ آنان آمد گفتند: اين سحرى است آشكار))! (فلما جـاهم بالبينـات قـالواهذا سحر مبين ).عـجـب اين كه : طايفه يهود, قبل از مشركان عرب , اين پيامبر(ص ) را شناخته بودند, اما با اين همه بسيارى از بت پرستان , ايمان آوردند ولى بسيارى از يهود برلجاج و عناد و انكار باقى ماندند.(آيـه 8) در آيـه قـبـل خـوانـديم كه چگونه گروهى معاند و لجوج على رغم بشارت پيامبر پيشين حضرت مسيح (ع ) درباره ظهور پيامبر اسلام (ص ), و على رغم توام بودن دعوت پيامبر اسلام (ص ) با ((بينات )) و دلائل روشن و معجزات , چگونه به مقابله و انكار برخاستند, در اينجا عاقبت كار اين افراد, و سرنوشت آنها راتشريح مى كند. نخست مى فرمايد: ((چه كسى ظالمتر است از آن كس كه بر خدا دروغ بسته در حالى كه دعوت به اسلام مى شود)) (ومن اظلم ممن افترى على اللّه الكذب وهويدعى الى الا سلا م ).آرى ! چـنـيـن كسى كه دعوت پيامبر الهى را دروغ , معجزه او را سحر و آئين اورا باطل مى شمرد ستمكارترين مردم است , چرا كه راه هدايت و نجات را به روى خود و ساير بندگان خدا مى بندد.در پـايـان آيـه مـى افـزايد: ((و خداوند گروه ستمكاران را هدايت نمى كند)) (واللّه لا يهدى القوم الظالمين ).مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند!.
سـپـس بـراى اين كه نشان دهد دشمنان حق قادر نيستند آئين او را برچينندضمن تشبيه جالبى مى فرمايد: ((آنان مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند, ولى خداوند نور خود را كامل مـى كند هرچند كافران خوش نداشته باشند))!(يريدون ليطفؤا نوراللّه بافواههم واللّه متم نوره ولو كره الكـافرون )9.آرى ! هـمـان گونه كه خداوند اراده كرده بود اين نور الهى روز به روز در گسترش است و دامنه اسـلام هـر زمان نسبت به گذشته وسيعتر مى شود, و آمارها نشان مى دهد كه جمعيت مسلمانان جـهـان عـلـى رغـم تلاشهاى مشترك ((صهيونيستها)),((صليبيها)) و ديگر دشمنان اسلام رو به افزايش است .(آيـه )ـ در ايـن آيـه بـراى تـاكـيد بيشتر با صراحت مى گويد: ((او كسى است كه رسول خود را با هدايت و دين حق فرستاده تا او را بر همه اديان غالب سازد هرچندمشركان كراهت داشته باشند)) (هو الذى ارسل رسوله بالهدى ودين الحق ليظهره على الدين كله ولو كره المشركون )10.و سـرانـجـام اسـلام هـم از نـظـر منطق , و هم از نظر پيشرفت عملى بر مذاهب ديگر غالب شد, و دشـمـنـان را از قسمتهاى وسيعى از جهان عقب زد و جاى آنها راگرفت و هم اكنون نيز در حال پيشروى است .الـبـتـه مرحله نهائى اين پيشروى به عقيده ما با ظهور حضرت مهدى ـعج ـتحقق مى يابد كه اين آيات خود دليلى بر آن ظهور عظيم است .تجارتى پرسود و بى نظير!.
يـكى از اهداف مهم اين سوره , دعوت به ايمان و جهاد است , اين آيه و سه آيه بعد نيز تاكيدى است به اين دو اصل , با مثال لطيفى كه انگيزه حركت الهى را درجان انسان به وجود مى آورد.نخست مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! آيا شما را به تجارتى راهنمائى كنم كه شما را از عـذاب دردناك رهائى مى بخشد))؟ (يـا ايها الذين آمنواهل ادلكم على تجـارة تنجيكم من عذاب اليم )11.(آيـه 12) سپس به شرح آن تجارت پرسود پرداخته , مى افزايد: ((و آن اين كه به خدا و رسولش ايمان بياوريد و با اموال و جانهايتان در راه خدا جهاد كنيد))(تؤمنون باللّه ورسوله وتجـاهدون فى سبيل اللّه باموالكم وانفسكم ). بـدون شـك خـدا نـيازى به اين تجارت پرسود ندارد, بلكه تمام منافع آن دربست به مؤمنان تعلق مـى گيرد, لذا در پايان آيه مى فرمايد: ((اين براى شما (از هرچيز) بهتر است اگر بدانيد)) (ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون ).
ايـمـان بـه پـيـامـبر(ص ) از ايمان به خدا جدا نيست , همان گونه كه جهاد با جان , ازجهاد با مال نمى تواند جدا باشد, و اگر مى بينيم جهاد با مال مقدم داشته شده نه به خاطر آن است كه از جهاد بـا جـان مـهمتر مى باشد, بلكه به خاطر اين است كه مقدمه آن محسوب مى شود چرا كه ابزار جهاد ازطريق كمكهاى مالى فراهم مى گردد.(آيـه13 ) تـا ايـنـجـا سه ركن اساسى از اركان اين تجارت بزرگ مشخص شد((خريدار)) خداست و ((فـروشنده )) انسانهاى با ايمان , ((و متاع )) جانها و اموالشان ,اكنون نوبت به ركن چهارم مى رسد كه بهاى اين معامله عظيم است . مى فرمايد: اگر چنين كنيد ((گناهانتان را مى بخشد و شما را در باغهائى ازبهشت داخل مى كند كـه نـهرها از زير درختانش جارى است و در مسكنهاى پاكيزه دربهشت جاويدان جاى مى دهد, و ايـن پيروزى عظيم است )) (يغفر لكم ذنوبكم ويدخلكم جنات تجرى من تحتها الا نهـار ومسـاكن طيبة فى جنات عدن ذلك الفوز العظيم ). در مـرحـله پاداش اخروى نخست به سراغ آمرزش گناهان مى رود چرا كه بيشترين ناراحتى فكر انـسـان از گـنـاهـان خـويش است , همچنين اين تعبير نشان مى دهد كه نخستين هديه الهى به شهيدان راهش اين است كه تمام گناهانشان رامى بخشد.(آيـه 14) در ايـن آيـه بـه دو شـاخه از مواهب الهى در دنيا نيز اشاره كرده ,مى فرمايد: ((و (نعمت ) ديـگـرى كـه آن را دوسـت داريـد به شما مى بخشد, و آن يارى خداوند, و پيروزى نزديك است )) (واخرى تحبونهـا نصر من اللّه وفتح قريب ). چه تجارت پرسود و پربركتى ؟ كه سراسرش فتح و پيروزى و نعمت ورحمت است .سـپـس بـه هـمـين دليل به مؤمنان در مورد اين تجارت بزرگ تبريك مى گويد ومى افزايد: ((و مؤمنان را بشارت ده )) به اين پيروزى بزرگ (وبشر المؤمنين ).همچون حواريون باشيد!.
در ايـن آيـه كـه آخـرين آيه سوره صف مى باشد باز تكيه و تاكيد روى امر((جهاد)) است كه محور اصـلـى سـوره را تـشـكيل مى دهد, منتهى از طريقى ديگر اين مساله را تعقيب مى كند, و مطلبى مـهمتر از عنوان بهشت و نعمتهاى بهشتى ارائه داده , مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! ياوران خدا باشيد)) 15 (يـا ايها الذين آمنوا كونوا انصـاراللّه خدائى كه تمام قدرتها از او سرچشمه مى گيرد و به او باز مى گردد.سـپـس بـه يك نمونه تاريخى اشاره مى كند تا بدانند اين راه بدون رهرو نبوده ونيست , مى افزايد: ((همان گونه كه عيسى بن مريم به حواريون گفت : چه كسانى در راه خدا ياوران من هستند))؟! (كمـا قـال عيسى ابن مريم للحواريين من انصـارى الى اللّه ). و ((حـواريون (در پاسخ با نهايت افتخار) گفتند: ما ياوران خدائيم )) (قـال الحواريون نحن انصـار اللّه ).و در همين مسير با دشمنان حق به مبارزه برخاستند ((در اين هنگام گروهى ازبنى اسرائيل ايمان آوردنـد (و به حواريون پيوستند) و گروهى كافر شدند)) (فـامنت طائفة من بنى اسرائيل وكفرت طائفة ).ايـنـجـا بود كه نصرت و يارى ما به كمك آنها شتافت ((ما كسانى را كه ايمان آورده بودند در برابر دشمنانشان تاييد كرديم , و سرانجام بر آنان پيروز شدند))(فايدنا الذين آمنوا على عدوهم فاصبحوا ظاهرين ).شـمـا نـيـز حـواريـون مـحـمد(ص ) هستيد, و به اين افتخار مفتخريد كه ياوران اللّه ورسول خدا مى باشيد, و همان گونه كه حواريون بر دشمنان غلبه كردند شما نيز پيروزخواهيد شد.
حواريون كيانند؟. در قـرآن مـجـيـد پنج بار از حواريون مسيح (ع ) ياد شده كه دوبار در همين سوره است , اين تعبير اشاره به دوازده نفر از ياران خاص حضرت مسيح است كه نام آنهادر انجيلهاى كنونى (انجيل متى و لوقا باب 6) ذكر شده است . در حـديـثـى آمـده است كه پيغمبر گرامى اسلام (ص ) هنگامى كه در ((عقبه )) باجمعى از اهل مـديـنـه كـه بـراى بيعت آمده بودند روبه رو شد فرمود: دوازده نفر ازخودتان را انتخاب و به من مـعـرفى كنيد كه اينها نماينده قوم خود باشند, همان گونه كه حواريون نسبت به عيسى بن مريم بوده اند و اين نيز اهميت مقام آن بزرگواران رانشان مى دهد.
سوره جمعه [62].
اين سوره در ((مدينه )) نازل شده و 11 آيه است .
محتواى سوره :. ايـن سوره در حقيقت بر دو محور اساسى دور مى زند: نخست توجه به توحيد و صفات خدا و هدف از بعثت پيامبر اسلام (ص ) و مساله معاد, و ديگرى برنامه سازنده نماز جمعه و بعضى از خصوصيات اين عبادت بزرگ .
فضيلت تلاوت سوره :. در فـضيلت تلاوت اين سوره ـچه مستقلا و يا در ضمن نمازهاى يوميه ـروايات بسيارى وارد شده است . در حديثى از پيغمبر اكرم (ص ) مى خوانيم : ((هركس سوره جمعه را بخواندخداوند به تعداد كسانى كـه در نـمـاز جمعه شركت مى كنند و كسانى كه شركت نمى كنند در تمام بلاد مسلمين به او ده حسنه مى بخشد)). قـابـل ذكر است , با اين كه عدول از سوره توحيد و ((قل يـا ايها الكـافرون )) به سوره هاى ديگر در قرائت نماز جائز نيست اين مساله در خصوص نماز جمعه استثنا و عدول از آنها به سوره ((جمعه )) و ((منافقون )) جايز بلكه مستحب شمرده شده است .به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.(آيـه 1) اين سوره نيز با تسبيح و تقديس پروردگار شروع مى شود, و به قسمتى ازصفات جمال و جلال و اسما حسناى او اشاره مى كند كه در حقيقت مقدمه اى است براى بحثهاى آينده .مى فرمايد: ((آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است همواره تسبيح خدامى گويند)) و با زبان حال و قال او را از تمام نقايص و عيوب پاك مى شمرند (يسبح للّه مـا فى السموات ومـا فى الا رض ). خداوندى كه ((مالك و حاكم است , و از هر عيب و نقصى مبراست )) (الملك القدوس ). خداوندى كه ((عزيز و حكيم است )) (العزيز الحكيم ).و به اين ترتيب نخست بر ((مالكيت و حاكميت )) و سپس ((منزه بودن او ازهرگونه ظلم و ستم و نقص )) تاكيد مى كند, زيرا با توجه به مظالم بى حساب ملوك وشاهان واژه ((ملك )) تداعى معانى نامقدسى مى كند كه با كلمه ((قدوس )) همه شستشو مى شود.(آيـه2 ) بـعـد از ايـن اشـاره كـوتاه و پرمعنى به مساله توحيد و صفات خدا, به مساله بعثت پيامبر اسـلام (ص ) و هدف از اين رسالت بزرگ كه در ارتباط با عزيز وحكيم و قدوس بودن خداوند است پـرداخـتـه , مـى گـويـد: ((او كـسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان بـرانـگـيـخـت كه آياتش را بر آنهامى خواند)) (هو الذى بعث فى الا ميين رسولا منهم يتلوا عليهم آيـاته ). و در پرتو اين تلاوت , ((آنها را تزكيه مى كند, و به آنها كتاب (قرآن ) و حكمت مى آموزد)) (ويزكيهم ويعلمهم الكتـاب والحكمة ). ((هرچند پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند)) (وان كـانوا من قبل لفى ضلا ل مبين ).پـيـامـبـر اسلام از ميان همين گروه درس نخوانده برخاسته تا عظمت رسالت اورا روشن سازد, كـتابى مثل قرآن با اين محتواى عميق و عظيم , محال است زائيده فكر بشر باشد آن هم بشرى كه نه خود درس خوانده , و نه در محيط علم و دانش پرورش يافته است , اين نورى است كه از ظلمت برخاسته , و اين خود معجزه اى است آشكار و سندى است روشن بر حقانيت او. در آيـه فـوق هـدف ايـن بعثت را در سه امر خلاصه كرده كه يكى جنبه مقدماتى دارد و آن تلاوت آيات الهى است , و دو قسمت ديگر يعنى ((تهذيب وتزكيه نفوس )) و ((تعليم كتاب و حكمت )) دو هدف بزرگ نهائى را تشكيل مى دهد.آرى ! پـيـامبر(ص ) آمده است كه انسانها را هم در زمينه علم و دانش , و هم اخلاق و عمل , پرورش دهـد, تا به وسيله اين دو بال بر اوج آسمان سعادت پروازكنند, و مسير الى اللّه را پيش گيرند, و به مقام قرب او نائل شوند.(آيـه3 ) ولى ازآنجاكه پيامبراسلام تنها مبعوث به اين قوم ((امى ))نبود, بلكه دعوتش همه جهانيان را دربـر مـى گرفت در اين آيه , مى افزايد: ((و رسول است برگروه ديگرى (از مؤمنان ) كه هنوز به آنها ملحق نشده اند)) (وآخرين منهم لما يلحقوا بهم ). بـه ايـن تـرتيب آيه فوق تمام اقوامى را كه بعد از صحابه پيامبر(ص ) به وجودآمدند از عرب و عجم شامل مى شود. و از آنـجـا كه همه اين امور از قدرت و حكمت خداوند سرچشمه مى گيرد, درپايان آيه مى افزايد: ((و او عزيز و حكيم است )) (وهو العزيز الحكيم ).(آيـه 4) سپس به اين نعمت بزرگ يعنى , بعثت پيامبر گرامى اسلام (ص ) وبرنامه تعليم و تربيت او اشـاره كـرده , مى افزايد: ((اين فضل خداست كه به هركس بخواهد (و شايسته بداند) مى بخشد, و خداوند صاحب فضل عظيم است )) (ذلك فضل اللّه يوتيه من يشـا واللّه ذوالفضل العظيم ).چارپائى بر او كتابى چند!.
در بـعـضـى از روايات آمده است كه يهود مى گفتند: اگر محمد به رسالت مبعوث شده رسالتش شامل حال ما نيست , لذا به آنها گوشزد مى كند كه اگر كتب آسمانى خود را دقيقا خوانده و عمل مى كرديد اين سخن را نمى گفتيد, چرا كه بشارت ظهور پيامبر اسلام (ص ) در آن آمده است . مى فرمايد: ((كسانى كه مكلف به تورات شدند ولى حق آن را ادا نكردند ماننددرازگوشى هستند كـه كـتابهائى حمل مى كند)) آن را بر دوش مى كشد اما چيزى از آن نمى فهمد (مثل الذين حمل التورية ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل اسفارا).ايـن قوم از خود راضى كه تنها به نام تورات يا تلاوت آن قناعت كردند,بى آنكه انديشه در محتواى آن داشـته باشند و عمل كنند همانند همين حيوانى هستند كه در حماقت و نادانى ضرب المثل و مشهور خاص و عام است . سپس در ادامه اين مثل مى افزايد: ((گروهى كه آيات خدا را انكار كردند مثال بدى دارند)) (بئس مثل القوم الذين كذبوا بـايـات اللّه ). و در پـايـان آيـه در يـك جـمـلـه كـوتـاه و پـرمعنى مى فرمايد: ((و خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى كند))؟ (واللّه لا يهدى القوم الظالمين ).درسـت اسـت كـه هـدايـت كـار خـداسـت , اما زمينه لازم دارد, و زمينه آن كه روح حق طلبى و حق جوئى است بايد از ناحيه خود انسانها فراهم شود, و ستمگران ازاين مرحله دورند.در روايـات اسـلامـى در نـكـوهش عالمان بى عمل تعبيرات تكان دهنده اى آمده است : از جمله , از رسـول خـدا(ص ) نـقل شده كه فرمود: ((هركس علمش افزوده شود ولى بر هدايتش نيفزايد, اين علم , جز دورى از خدا, براى او حاصلى ندارد)). و بـدون شك وجود چنين علما و دانشمندانى , بزرگترين بلا براى يك جامعه محسوب مى شود و سرنوشت مردمى كه عالمشان چنين باشد, سرنوشت خطرناكى است كه به گفته شاعر عرب :.شـبـان , گـوسفندان را از چنگال گرگ نجات مى دهد اما واى به حال گوسفندانى كه شبانشان گرگان باشند.(آيـه )ـ گـفـتـيم يهود خود را امتى برگزيده , و به اصطلاح تافته اى جدابافته مى دانستند, حتى گـاهـى ادعـا مـى كـردنـد كـه پسران خدا هستند! و گاه خود را دوستان خاص خداوند قلمداد مى كردند, چنانكه در آيه 18 سوره مائده آمده است .قرآن در مقابل اين بلندپروازيهاى بى دليل , آن هم از ناحيه گروهى كه حامل كتاب الهى بودند اما عـامـل بـه آن نـبودند, مى گويد: به آنها ((بگو: اى يهوديان ! اگر گمان مى كنيد كه (فقط) شما دوستان خدائيد نه ساير مردم پس آرزوى مرگ كنيد اگرراست مى گوئيد)) تا به لقاى محبوبتان بـرسـيـد (قل يـا ايها الذين هـادوا ان زعمتم انكم اوليـا للّه من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم صـادقين ). چرا كه دوست هميشه مشتاق لقاى دوست است , و مى دانيم كه لقاى معنوى پروردگار در قيامت رخ مى دهد اگر شما راست مى گوئى پس چرا اين قدر به زندگى دنيا چسبيده ايد؟ چرا اين قدر از مرگ وحشت داريد؟.(آيـه )ـ سپس به دليل اصلى وحشت آنها از مرگ اشاره كرده , مى افزايد:((ولى آنان هرگز تمناى مرگ نمى كنند به خاطر اعمالى كه از پيش فرستاده اند))(ولا يتمنونه ابدا بمـا قدمت ايديهم ). ((و خداوند ظالمان را به خوبى مى شناسد)) (واللّه عليم بالظالمين ). در حـقـيـقـت ترس انسان از مرگ به خاطر يكى از دو عامل است : يا به زندگى بعد از مرگ ايمان ندارد, و مرگ را هيولاى فنا و نيستى مى پندارد, و طبيعى است كه انسان از نيستى و عدم بگريزد. و يا اين كه به جهان پس از مرگ معتقد است اما پرونده اعمال خود را چنان تاريك و سياه و خالى از حسنات مى بيند كه از حضور در آن دادگاه بزرگ سخت بيمناك است و از آنجا كه يهود معتقد به معاد و جهان پس از مرگ بودند طبعا علت وحشت آنها از مرگ , عامل دوم بود.(آيه )ـ ولى مسلما اين وحشت و اضطراب مشكلى را حل نمى كند;Šمرگ , شترى است كه بر در خانه هـمه خوابيده است لذا قرآن مى گويد: اى پيامبر! به آنها ((بگو: اين مرگى كه از آن فرار مى كنيد سرانجام با شما ملاقات خواهد كرد)) (قل ان الموت الذى تفرون منه فانه ملا قيكم ).((سـپـس بـه سـوى كسى كه داناى پنهان و آشكار است بازگردانده مى شويد آنگاه شمارا از آنچه انجام مى داديد خبر مى دهد)) (ثم تردون الى عـالم الغيب والشهـادة فينبئكم بمـا كنتم تعملون ).قـانـون مـرگ از عـمومى ترين و گسترده ترين قوانين اين عالم است , انبيا بزرگ الهى و فرشتگان مقرب همه مى ميرند, و جز ذات پاك خداوند در اين جهان باقى نمى ماند, ((كل من عليهـا فـان ت ويبقى وجه ربك ذوالجلا ل والا كرام (الرحمن /26و27). هـم مـرگ از قوانين مسلم اين عالم است , و هم حضور در دادگاه عدل خدا وحسابرسى اعمال و هم خداوند از تمام اعمال بندگان دقيقا آگاه است .بـنـابـرايـن تنها راه براى پايان دادن به اين وحشت , پاكسازى اعمال , وشستشوى دل از آلودگى گناه مى باشد كه هركس حسابش پاك است از محاسبه اش چه باك .آيه ـ شان نزول : در شان نزول اين آيه و سه آيه بعد يا خصوص آخرين آيه اين سوره روايات مختلفى نقل شده همه آنها از اين معنى خبر مى دهد كه در يكى ازسالها كه مردم مدينه گرفتار خشكسالى و گـرسـنگى و افزايش نرخ اجناس شده بودند((دحيه )) با كاروانى از شام فرارسيد و با خود مواد غذائى آورده بود, در حالى كه روزجمعه بود و پيامبر(ص ) مشغول خطبه نماز جمعه بود.طـبـق مـعمول براى اعلام ورود كاروان طبل زدند و حتى بعضى ديگر آلات موسيقى را نواختند, مـردم بـا سرعت خود را به بازار رساندند, در اين هنگام مسلمانانى كه در مسجد براى نماز اجتماع كرده بودند خطبه را رها كرده و براى تامين نيازهاى خود به سوى بازار شتافتند, تنها دوازده مرد و يك زن در مسجد باقى ماندند ـ آيه نازل شد و آنها را سخت مذمت كرد.پيامبر(ص ) فرمود: ((اگر اين گروه اندك هم مى رفتند از آسمان سنگ بر آنهامى باريد)).بزرگترين اجتماع عبادى ـسياسى هفته .
در آيـات گـذشته بحثهاى فشرده اى پيرامون توحيد و نبوت و معاد,و نيز مذمت يهود دنياپرست آمده بود در اينجا به گفتگو پيرامون يكى از مهمترين وظائف اسلامى كه در تقويت پايه هاى ايمان تـاثير فوق العاده دارد, و از يك نظرهدف اصلى سوره را تشكيل مى دهد, يعنى نماز جمعه و بعضى از احكام آن مى پردازد.نـخست همه مسلمانان را مخاطب قرار داده , مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كـه بـراى نـماز روز جمعه اذان گفته مى شود به سوى ذكر خدا(خطبه و نماز) بشتابيد و خريد و فـروش را رهـا كـنـيـد, ايـن براى شما بهتر است اگرمى دانستيد)) (يـا ايها الذين آمنوا اذا نودى للصلوة من يوم الجمعة فاسعوا الى ذكراللّه وذروا البيع ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون ). بـه ايـن تـرتيب هنگامى كه صداى اذان نماز جمعه بلند مى شود مردم موظفندكسب و كار را رها كرده به سوى نماز كه مهمترين ياد خداست بشتابند. البته ترك خريد و فروش مفهوم وسيعى دارد كه هر كار مزاحمى را شامل مى شود.مـنـظـور از ((ذكراللّه )) در درجه اول ((نماز)) است , ولى مى دانيم خطبه هاى نمازجمعه هم كه آميخته با ذكر خداست , در حقيقت بخشى از نماز جمعه است ,بنابراين بايد براى شركت در آن نيز تسريع كرد.(آيه )ـ در اين آيه مى افزايد: ((و هنگامى كه نماز پايان گرفت (شما آزاديد)در زمين پراكنده شويد و از فـضـل خدا بطلبيد و خدا را بسيار ياد كنيد شايد رستگارشويد)) (فاذا قضيت الصلوة فانتشروا فى الا رض وابتغوا من فضل اللّه واذكروااللّه كثيرا لعلكم تفلحون ).(آيـه )ـ در آخـرين آيه سوره كسانى كه پيغمبراكرم (ص ) را به هنگام نمازجمعه رها كردند و براى خريد از قافله تازه وارد به بازار شتافتند شديدا مورد ملامت قرار داده , مى گويد: ((هنگامى كه آنها تـجارت يا سرگرمى و لهوى را ببينند پراكنده مى شوند و به سوى آن مى روند, و تو را ايستاده (در حـالى كه خطبه نماز جمعه مى خوانى ) به حال خود رها مى كنند)) (واذا راوا تجـارة او لهوا انفضوا اليهـاوتركوك قـائما).ولـى بـه آنـهـا ((بـگـو: آنـچـه نـزد خـداسـت بـهـتر از لهو و تجارت بهتر است و خداوندبهترين روزى دهندگان است )) (قل مـا عنداللّه خير من اللهو ومن التجـارة واللّه خيرالرازقين ).ثواب و پاداش الهى و بركاتى كه از حضور در نماز جمعه و شنيدن مواعظ واندرزهاى پيامبر(ص ) و تـربـيـت مـعـنوى و روحانى عائد شما مى شود قابل مقايسه باهيچ چيز ديگر نيست , و اگر از اين مى ترسيد كه روزى شما بريده شود اشتباه مى كنيد, خداوند بهترين روزى دهندگان است .تـعـبـيـر ((لـهو)) اشاره به طبل و ساير آلات لهوى است كه به هنگام ورود قافله تازه اى به مدينه مى زدند كه هم نوعى اخبار و اعلام بود و هم وسيله اى براى سرگرمى و تبليغ كالا.
نكته ها:. 1ـ نخستين نماز جمعه در اسلام :.
در بعضى از روايات اسلامى آمده است كه مسلمانان مدينه , پيش از آن كه پيامبر(ص ) هجرت كند, بـا يـكديگر صحبت كردند و گفتند: يهود در يك روز هفته اجتماع مى كنند (روز شنبه ) و نصارى نيزروزى براى اجتماع دارند (يكشنبه ) خوب است ما هم روزى قرار دهيم و درآن روز جمع شويم و ذكـر خدا گوئيم و شكر او را به جا آوريم , آنها روز قبل ازشنبه را كه در آن زمان ((يوم العروبه )) نـامـيـده مى شد, براى اين هدف برگزيدند, وبه سراغ ((اسعدبن زراره )) (يكى از بزرگان مدينه ) رفـتـنـد, او نماز را به صورت جماعت با آنها به جا آورد و به آنها اندرز داد و آن روز, ((روز جمعه )) ناميده شد, زيرا روزاجتماع مسلمين بود.و اين نخستين جمعه اى بود كه در اسلام تشكيل شد.امـا اولين جمعه اى كه رسول خدا(ص ) با اصحابش تشكيل دادند, هنگامى بودكه به مدينه هجرت كرد, وارد مدينه شد, و آن روز روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول هنگام ظهر بود, حضرت , چهار روز در ((قـبـا)) مـاندند و مسجد قبا را بنيان نهادند,سپس روز جمعه به سوى مدينه حركت كرد و به هـنـگـام نـماز جمعه به محله ((بنى سالم )) رسيد, و مراسم نماز جمعه را در آنجا برپاداشت , و اين اولين جمعه اى بود كه رسول خدا(ص ) در اسلام به جا آورد, خطبه اى هم در اين نماز جمعه خواند كه اولين خطبه حضرت در مدينه بود.
2ـ اهميت نماز جمعه :. بهترين دليل بر اهميت اين فريضه بزرگ اسلامى قبل از هر چيز آيات همين سوره است , كه به همه مسلمانان و اهل ايمان دستور مى دهد به محض شنيدن اذان جمعه به سوى آن بشتابند, و هرگونه كسب و كار و برنامه مزاحم را ترك گويند. در احاديث اسلامى نيز تاكيدهاى فراوانى وارد شده است از جمله : درخطبه اى كه موافق و مخالف آن را از پيامبر گرامى اسلام (ص ) نقل كرده اند آمده :.((خـداونـد نماز جمعه را بر شما واجب كرده هركس آن را در حيات من يا بعداز وفات من از روى اسـتخفاف يا انكار ترك كند خداوند او را پريشان مى كند, و به كار او بركت نمى دهد, بدانيد نماز او قبول نمى شود, بدانيد زكات او قبول نمى شود,بدانيد حج او قبول نمى شود, بدانيد اعمال نيك او قبول نخواهد شد تا از اين كارتوبه كند))!.البته بايد توجه داشت كه مذمتهاى شديدى كه در مورد ترك نماز جمعه آمده در صورتى است كه نماز جمعه واجب عينى باشد.
3ـ فلسفه نماز عبادى ـسياسى جمعه :. نماز جمعه , قبل از هر چيز يك عبادت بزرگ دسته جمعى است , و اثرعمومى عبادات را كه تلطيف روح و جان , و شستن دل از آلودگيهاى گناه و زدودن زنگار معصيت از قلب مى باشد دربردارد.وامـا از نـظـر اجـتـمـاعـى و سياسى , يك كنگره عظيم هفتگى است كه بعد ازكنگره سالانه حج , بـزرگترين كنگره اسلامى مى باشد, و به همين دليل در روايتى ازپيغمبر اكرم (ص ) نقل شده كه : ((جمعه حج كسانى است كه قادر به شركت در مراسم حج نيستند)).در حقيقت اسلام , به سه اجتماع بزرگ اهميت مى دهد:.اجتماعات روزانه كه در نماز جماعت حاصل مى شود.اجتماع هفتگى كه در مراسم نماز جمعه است .و اجتماع حج كه در كنار خانه خدا هر سال يك بار انجام مى گيرد.نقش نمازجمعه در اين ميان بسيار مهم است بخصوص اين كه يكى ازبرنامه هاى خطيب در خطبه نمازجمعه , ذكر مسائل مهم سياسى و اجتماعى واقتصادى است .((پايان سوره جمعه )).
سوره منافقون [63].
اين سوره در ((مدينه )) نازل شده و داراى 11 آيه است .
محتواى سوره :. سـوره مـنـافـقين از سوره هاى پرمحتواست كه محور اصلى بحثهاى آن رامى توان در چهار بخش خلاصه كرد:.1ـ نشانه هاى منافقان كه خود شامل چندين قسمت حساس است .2ـ برحذر داشتن مؤمنان از توطئه هاى منافقان .3ـ هشدار به مؤمنان كه مواهب مادى دنيا آنها را از ذكر خداوند غافل نكند.4ـ توصيه به انفاق در راه خدا, و بهره گيرى از اموال , پيش از آن كه مرگ فرارسد و آتش حسرت به جان انسان بيفتد.
فضيلت تلاوت سوره :. در حـديـثـى از پـيـغـمـبر گرامى اسلام (ص ) آمده است : ((كسى كه سوره منافقون رابخواند از هرگونه نفاق پاك مى شود)).در حـديـثى از امام صادق (ع ) مى خوانيم : ((بر هر مؤمنى از شيعيان ما لازم است كه در شب جمعه سـوره جـمـعه و سبح اسم ربك الاعلى بخواند, و در نمازظهر جمعه سوره جمعه و منافقين را )) سپس افزود: ((هنگامى كه چنين كند گوئى عمل رسول خدا را انجام داده و جزا و پاداشش بر خدا بهشت است )).مـكرر گفته ايم كه اين فضائل و آثار مهم نمى تواند تنها نتيجه تلاوت خالى ازانديشه و عمل باشد, چـرا كـه هـرگز خواندن اين سوره بى آنكه برنامه زندگى بر آن تطبيق شود روح نفاق را از انسان بيرون نمى برد.به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
سرچشمه نفاق و نشانه هاى منافقان !. قـبـل از ورود در تـفـسـير اين سوره ذكر مقدمه اى لازم به نظر مى رسد و آن اين كه مساله نفاق و منافقان در اسلام از زمانى مطرح شد كه پيامبر(ص ) به مدينه هجرت فرمود و پايه هاى اسلام قوى , و پـيـروزى آن آشـكـار شد, وگرنه در مكه تقريبا منافقى وجود نداشت زيرا اظهار مخالفت بطور آشـكـار مشكل , و گاه غيرممكن بود, و لذادشمنان شكست خورده براى ادامه برنامه هاى تخريبى خـود تـغـيـيـر چـهره داده ,ظاهرا به صفوف مسلمانان پيوستند, ولى در خفا به اعمال خود ادامه مى دادند.اصولا طبيعت هر انقلابى چنين است كه بعد از پيروزى چشمگير با صفوف منافقان روبه رو خواهد شد, و دشمنان سرسخت ديروز به صورت عوامل نفوذى امروز در لباس دوستان ظاهرى جلوه گر مـى شـونـد, و از اينجاست كه مى توان فهميدچرا اين همه آيات مربوط به منافقين در مدينه نازل شده نه در مكه .اين نكته نيز قابل توجه است كه مساله نفاق و منافقان مخصوص به عصرپيامبر(ص ) نبود, بلكه هر جامعه اى ـمخصوصا جوامع انقلابى ـ با آن روبرو هستند,به همين دليل بايد تحليهاى قرآن را روى ايـن مساله به عنوان يك مساله مورد نيازفعلى , مورد بررسى دقيق قرار داد, و از آن براى مبارزه با روح نفاق و خطوط منافقين در جوامع اسلامى امروز الهام گرفت .نـكـتـه مـهم ديگر اين كه خطر منافقان براى هر جامعه از خطر هر دشمنى بيشتراست , چرا كه از يـكسو شناخت آنها غالبا آسان نيست , و از سوى ديگر دشمنان داخلى هستند, و گاه چنان در تار و پود جامعه نفوذ مى كنند كه جداساختن آنها كاربسيار مشكلى است و از سوى سوم روابط مختلف آنها با ساير اعضا جامعه كارمبارزه را با آنها دشوار مى سازد. به همين دليل اسلام در طول تاريخ خود بيشترين ضربه را از منافقان خورده ,و نيز به همين دليل قرآن سخت ترين حملات خود را متوجه منافقان ساخته وآن قدر كه آنها را كوبيده هيچ دشمنى را نكوبيده است . باتوجه به اين مقدمه به تفسير آيات باز مى گرديم :.(آيـه )ـ نـخـسـتـين سخنى را كه قرآن در اينجا درباره منافقان مطرح مى كند همان اظهار ايمان دروغـيـن آنـهاست كه پايه اصلى نفاق را تشكيل مى دهد, مى فرمايد:((هنگامى كه منافقان نزد تو آيند مى گويند, ما شهادت مى دهيم كه حتما تو رسول خدائى ))! (اذا جـاك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول اللّه ).سـپـس مـى افـزايـد: ((خداوند مى داند كه تو فرستاده او هستى , ولى خداوندشهادت مى دهد كه مـنـافـقـان دروغـگو هستند)) و به گفته خود ايمان ندارند (واللّه يعلم انك لرسوله واللّه يشهد ان الـمـنــافـقـيـن لـكـاذبـون ) چـرا كـه آنها نمى خواستند, خبر ازرسالت پيامبر(ص ) بدهند, بلكه مى خواستند از اعتقاد خود به نبوت او خبر دهند ومسلما در اين خبر دروغگو بودند.و از اينجا نخستين نشانه نفاق , روشن مى شود و آن دوگانگى ظاهر و باطن است كه با زبان مؤكدا اظـهـار ايـمان مى كنند, ولى در دل آنها مطلقا خبرى از ايمان نيست , اين دروغگوئى محور اصلى نفاق را تشكيل مى دهد.(آيـه )ـ ايـن آيه به دومين نشانه منافقين پرداخته , چنين مى گويد: ((آنهاسوگندهايشان را سپر ساخته اند, تا مردم را از راه خدا باز دارند)) (اتخذوا ايمـانهم جنة فصدوا عن سبيل اللّه ).((آنها كارهاى بسيار بدى انجام مى دهند)) (انهم سـا مـا كـانوا يعملون ).چرا كه در طريق هدايت مردم به آئين حق , ايجاد مانع مى نمايند, و چه عملى از اين بدتر و زشت تر است ؟.تعبير ((جنه )) (سپر) نشان مى دهد كه آنها دائما با مؤمنان در حال جنگ و ستيزند, وهرگز نبايد فريب ظاهرسازى و چرب زبانى آنها را خورد, زيرا انتخاب سپرمخصوص ميدانهاى نبرد است .(آيـه )ـ ايـن آيه به علت اصلى اين گونه اعمال ناروا پرداخته , مى افزايد:((اين به خاطر آن است كه آنـها نخست ايمان آوردند, سپس كافر شدند, و لذا بردلهاى آنها مهر نهاده شده و حقيقت را درك نمى كنند)) (ذلك بانهم آمنوا ثم كفروافطبع على قلوبهم فهم لا يفقهون ).منافقان دو گروهند, گروهى از اول ايمانشان صورى و ظاهرى بوده , و گروه ديگر در آغاز ايمان حـقـيـقى داشته اند سپس راه ارتداد و نفاق را پيش گرفته اند, ظاهرآيه مورد بحث گروه دوم را مى گويد.و اين سومين نشانه از نشانه هاى آنهاست كه از درك حقائق روشن غالبامحرومند.(آيه )ـ اين آيه نشانه هاى بيشترى را از منافقين ارائه داده , مى گويد:((هنگامى كه آنها را مى بينى جسم و قيافه آنان تو را در شگفتى فرو مى برد)) (واذارايتهم تعجبك اجسـامهم ) ظاهرى آراسته و قيافه هائى جالب دارند.علاوه بر اين چنان شيرين و جذاب سخن مى گويند كه ((اگر سخن بگويند به سخنانشان گوش فرا مى دهى ))! (وان يقولوا تسمع لقولهم ).جائى كه پيامبر(ص ) ظاهرا تحت تاثير جذابيت سخنان آنها قرار گيرد تكليف ديگران روشن است .ايـن از نـظـر ظـاهـر و امـا از نـظر باطن , ((گوئى چوبهاى خشكى هستند كه به ديوارتكيه داده شده اند)) (كانهم خشب مسندة ).اجسامى بى روح , و صورتهائى بى معنى و هيكلهائى توخالى دارند, نه ازخود استقلالى , نه در درون نـور و صفائى ;Š و نه اراده و تصميم محكم و ايمانى دارند,درست همچون چوبهائى خشك تكيه زده بر ديوار!.سپس مى افزايد: آنها چنان توخالى و فاقد توكل بر خدا و اعتماد بر نفس هستند كه ((هر فريادى از هر جا بلند شود آن را بر ضد خود مى پندارند)) (يحسبون كل صيحة عليهم ).تـرس و وحـشـتـى عجيب هميشه بر قلب و جان آنها حكم فرماست , و يك حالت سؤظن و بدبينى جانكاه سرتاسر روح آنها را فراگرفته است .و در پايان آيه به پيامبر(ص ) هشدار مى دهد كه ((اينها دشمنان واقعى تو هستندپس از آنها برحذر باش )) (هم العدو فاحذرهم ).سـپـس مـى گـويـد: ((خداوند آنها را بكشد, چگونه از حق منحرف مى شوند))؟!(قـاتلهم اللّه انى يؤفكون ).آيـه ـ شان نزول : براى اين آيه و سه آيه بعد شان نزول مفصلى نقل شده كه خلاصه آن چنين است : بعد از غزوه بنى المصطلق (جنگى كه در سال ششم هجرت در سرزمين ((قديد)) واقع شد) دو نفر از مـسـلمانان , يكى از طايفه انصار و ديگرى ازمهاجران به هنگام گرفتن آب از چاه با هم اختلاف پيدا كردند, ((عبداللّه بن ابى )) كه ازسركرده هاى معروف منافقان بود به يارى مرد انصارى شتافت , و مـشـاجـره لفظى شديدى درميان آن دو در گرفت , عبداللّه بن ابى , سخت , خشمگين شد, و در حالى كه جمعى از قومش نزد او بودند گفت : ((به خدا سوگند اگر به مدينه بازگرديم ,عزيزان , ذلـيـلان را بـيرون خواهند كرد)) و منظورش از عزيزان , خود و اتباعش بود و ازذليلان مهاجران , سـپـس رو بـه اطـرافيانش كرد و گفت : اين نتيجه كارى است كه شمابه سر خودتان آورديد, اين گـروه را در شـهـر خـود جـاى داديـد و اموالتان را با آنهاقسمت كرديد: هرگاه باقيمانده غذاى خودتان را به مثل اين مرد (اشاره به مردمهاجر) نمى داديد بر گردن شما سوار نمى شدند.در اينجا ((زيدبن ارقم )) كه در آن وقت جوانى نوخاسته بود, رو به ((عبداللّه بن ابى )) كرد و گفت بـه خـدا سـوگـنـد ذلـيـل و قـلـيـل تـوئى ! و محمد(ص ) در عزت الهى ومحبت مسلمين است , ((عبداللّه ))صدا زد: خاموش باش تو بايد بازى كنى اى كودك !.زيدبن ارقم خدمت رسول خدا(ص ) آمد و ماجرا را نقل كرد.پيامبر(ص ) كسى را به سراغ ((عبداللّه )) فرستاد فرمود: اين چيست كه براى من نقل كرده اند؟.عـبـداللّه گـفـت : به خدائى كه كتاب آسمانى بر تو نازل كرده من چيزى نگفتم ! و ((زيد))دروغ مى گويد.سـپـس پـيـامـبر(ص ) دستور داد تمام آن روز و تمام شب را لشكريان به راه ادامه دهند, سرانجام پيامبر(ص ) وارد مدينه شد.زيدبن ارقم مى گويد: من از شدت اندوه و شرم در خانه ماندم و بيرون نيامدم در اين هنگام سوره منافقين نازل شد, و زيد را تصديق , و عبداللّه را تكذيب كرد.پيامبر(ص ) گوش زيد را گرفت و فرمود: اى جوان ! خداوند سخن تو را تصديق كرد خداوند آياتى از قرآن را درباره آنچه تو گفته بودى نازل كرد.هنگامى كه اين آيات نازل شد و دروغ عبداللّه ظاهر گشت بعضى به او گفتند:خدمت پيامبر(ص ) برو تا براى تو استغفار كند, عبداللّه سرش را تكان داد و سخنان ناروائى گفت در اينجا آيه واذا قيل لهم تعـالوا نازل گرديد.نشانه هاى ديگرى از منافقان ـ.
ايـن آيـه و آيـات بـعـد از آن هـمچنان ادامه بيان اعمال منافقان و نشانه هاى گوناگون آنهاست , مـى فـرمايد: ((هنگامى كه به آنها گفته شود: بيائيد تا رسول خدابراى شما استغفار كند, سرهاى خود را (از روى استهزا و كبر و غرور) تكان مى دهند و آنها را مى بينى كه از سخنان تو اعراض كرده و تـكبر مى ورزند)) (واذا قيل لهم تعـالوا يستغفر لكم رسول اللّه لووا رؤسهم ورايتهم يصدون وهم مستكبرون ).روشن است كه روح اسلام , تسليم در برابر حق است و كبر و غرور;Š هميشه مانع اين تسليم است , به هـمـين دليل يكى از نشانه هاى منافقان , بلكه يكى ازانگيزه هاى نفاق را همين خودخواهى و خود برتربينى و غرور مى توان شمرد.(آيـه )ـ در اين آيه براى رفع هرگونه ابهام در اين زمينه , مى افزايد: به فرض كه آنها نزد تو بيايند و براى آنها استغفار كنى , زمينه آمرزش در آنها وجود نداردبنابراين ((براى آنها تفاوت نمى كند كه , خـواه اسـتغفار كنى يا نكنى , هرگز خداوند آنان را نمى بخشد))! (سوا عليهم استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم لن يغفر اللّه لهم ).دلـيـل آن هـم ايـن اسـت كـه : ((خـداونـد قوم فاسق را هدايت نمى كند)) (ان اللّه لا يهدى القوم الفـاسقين ) چرا كه در گناه اصرار مى ورزند و در برابر حق مستكبرند.استغفار پيامبر(ص ) تنها در صورتى اثر مى گذارد كه زمينه مساعد و قابليت لازم فراهم شود, اگر بـه راسـتـى آنها توبه كنند و سر تسليم در مقابل حق فرود آورند,استغفار پيامبر(ص ) و شفاعت او مسلما مؤثر است , و در غير اين صورت كمترين اثرى نخواهد داشت .(آيه )ـ سپس به يكى از گفته هاى بسيار زشت آنها كه روشنترين گواه نفاق آنها محسوب مى شود اشـاره كـرده , مى فرمايد: ((آنها كسانى هستند كه مى گويند: به افرادى كه نزد رسول خدا هستند انـفـاق نـكنيد (و از اموال و امكانات خود در اختيارآنها قرار ندهيد) تا پراكنده شوند)) (هم الذين يقولون لا تنفقوا على من عندرسول اللّه حتى ينفضوا).غـافـل از ايـن كـه ((خـزائن آسمانها و زمين از آن خداست ولى منافقان نمى فهمند)) (وللّه خزائن السموات والا رض ولكن المنـافقين لا يفقهون ).اين بينواها نمى دانند كه هركس هرچه دارد از خدا دارد, اگر ((انصار))مى توانند به ((مهاجران )) پـناه دهند و آنها را در اموال خود سهيم كنند اين بزرگترين افتخارى است كه نصيبشان شده , نه تنها نبايد منتى بگذارند, بلكه بايد خدا را بر اين توفيق بزرگ شكر گويند.(آيه )ـ سپس به يكى ديگر از نفرت انگيزترين سخنان آنها اشاره كرده ,مى افزايد: ((آنها مى گويند: اگـر بـه مـدينه بازگرديم , عزيزان ذليلان را بيرون مى كنند))!(يقولون لئن رجعنـا الى المدينة ليخرجن الا عز منها الا ذل ).ايـن همان گفتارى است كه از دهـان آلوده ((عبداللّه بن ابى )) خارج شد, ومنظورش اين بود كه ما ساكنان مدينه , رسول اللّه (ص ) و مؤمنان مهاجر را بيرون مى كنيم .سپس قرآن پاسخ دندان شكنى به آنان داده , مى گويد: ((عزت مخصوص خداو رسول او و مؤمنان است ولى منافقان نمى دانند)) (وللّه العزة ولرسوله وللمؤمنين ولكن المنـافقين لا يعلمون ).تـنـهـا مـنافقان مدينه نبودند كه اين سخن را در برابر مؤمنان مهاجر گفتند بلكه قبل ازآنها نيز سـران قريش در ((مكه )) مى گفتند: اگر اين گروه اندك مسلمان فقير را درمحاصره اقتصادى قرار دهيم , يا از مكه بيرونشان كنيم , مطلب تمام است !.امـروز نيز دولتهاى استعمارى به پندار اين كه خزائن آسمان و زمين را دراختيار دارند مى گويند مـلتهائى را كه در برابر ما تسليم نمى شوند بايد در محاصره اقتصادى قرار داد تا بر سر عقل آيند و تسليم شوند!.ايـن كـوردلان خـبـر ندارند كه با يك اشاره خداوند تمام ثروتها و امكاناتشان برباد مى رود و عزت پوشالى آنها دستخوش فنا مى گردد.(آيه )ـ اموال و فرزندان , شما را از ياد خدا غافل نكنند!.از آنـجـا كـه يكى از عوامل مهم نفاق حب دنيا, و علاقه افراطى به اموال وفرزندان است , در اينجا مـؤمنان را از چنين علاقه افراطى باز مى دارد, مى گويد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اموال و فـرزنـدانتان شما را از ياد خدا غافل نكند))! (يـاايها الذين آمنوا لا تلهكم اموالكم ولا اولا دكم عن ذكراللّه ).((و كسانى كه چنين كنند زيانكارانند)) (ومن يفعل ذلك فاولئك هم الخـاسرون ).درست است كه اموال و اولاد از مواهب الهى هستند, ولى تا آنجا كه از آنهادر راه خدا و براى نيل به سـعـادت كمك گرفته شود, اما اگر علاقه افراطى به آنهاسدى در ميان انسان و خدا ايجاد كند بزرگترين بلا محسوب مى شوند.(آيـه )ـ سـپـس بـه دنـبـال ايـن اخطار شديد به مؤمنان , دستور انفاق در راه خدا را صادر كرده , مـى فـرمـايد:((و از آنچه به شما روزى داده ايم انفاق كنيد پيش ازآنكه مرگ يكى از شما فرارسد و بـگويد: پروردگارا! چرا (مرگ ) مرا مدت كمى به تاخير نينداختى تا (در راه خدا) صدقه دهم و از صـالـحان باشم ))؟! (وانفقوا ممارزقنـاكم من قبل ان ياتى احدكم الموت فيقول رب لولا اخرتنى الى اجل قريب فاصدق واكن من الصالحين ).
معاني مكر در برخي آيات قرآن
يكي از كارهايي كه در بين منافقان، كفار و مشركان و افراد بي تعهد و دور از ارزشهاي انساني رايج است، مكر و حيله و حقه زدن به ديگران است. مكر در زبان فارسي نوعا مترادف حيله، حقه، نقشه هاي شيطاني و- به فارسي امروز مكر» به نقشه هاي شيطاني و زيان بخش گفته مي شود، در حالي كه در لغت عرب هر نوع چاره انديشي را «مكر» مي گويند كه گاهي خوب و گاهي زيان آور است. در قرآن مجيد نيز گاهي «ماكر» با كلمه اصطلاح دوز و كلك- مي باشد . «مكر» در لغت عرب با آنچه در فارسي امروز از آن مي فهميم تفاوت بسيار دارد «سييء» آمده است مانند: ولايحيق المكر السييء الا باهله: «نقشه و انديشه بد جز به صاحبش احاطه نخواهد كرد.» از آنچه گفته شد مي توان فهميد كه كلمه «مكر» به معني «نقشه» و چاره انديشي براي برطرف كردن مشكل يا بازداشتن كسي از كاري و يا رسيدن به مقصد و مقصودي است. اكنون چنانچه اين امر در عرصه كارهاي خير و دفع شر مورد استفاده قرار گيرد مثبت و اگر براي كارهاي باطل، ستم كردن، مبارزه با حق و... مورد سوءاستفاده قرار گيرد منفي و زشت و پليد مي باشد. واژه «مكر» و مشتقات آن بيش از چهل بار در آيات قرآن به كار رفته است.مكر در بعضي از آيات قرآن با اين معاني بكار رفته است: -و (دشمنان عيسي) مكر و تدبير خود را (براي كشتن او) به كار بستند، خداوند نيز تدبير و نقشه خود را (براي حفظ او) به كار برد و خداوند بهترين تدبيركننده است. (آل عمران54)- و البته كساني كه پيش از آنها بودند مكرها كردند ولي (برايشان فايده نداشت زيرا) همه تدبيرها و مكرها براي خداست (رعد42)- همانا كساني كه قبل از آنها بودند (نيز) مكر ورزيدند، پس قهر خداوند به سراغ پايه هاي بناي آنها آمد، آنگاه سقف از بالاي سرشان بر آنها فرو ريخت و از آنجايي كه فكرش را نمي كردند، عذاب الهي آمد (نحل 26)- فرعون به ساحران گفت: اين حيله اي است كه شما درباره اين شهر انديشيده ايد...(اعراف123)-(قوم ثمود) دست به تدبير بزرگي زدند ما نيز به تدبير بزرگي دست زديم، ولي آنها نمي فهميدند... و همگي را هلاك كرديم.(نمل 51-50) و...آثار مكر در آيات قرآنبي اثر كردن مكر كفار (آل عمران 54)، گرفتار شدن مكاران در قهر و عذاب الهي (نحل26) هلاكت مكاران(نمل 51) فرو رفتن مكركنندگان در زمين(نحل 46)، غرق شدن مكاران در آب (غافر45) و (نوح22)، نوشته شدن مكرها توسط فرشتگان و محاصره شدن مكاران در بلاي الهي (يونس 22-21)، بازگشت مكر و حقه به مكاران (انعام123)، خواري و ذلت مكاران (انعام124)، عذاب سخت مكاران(فاطر10)، عذاب ناگهاني مكاران(اعراف99)، عذاب اخروي مكاران(سبا 33)، قلع و قمع شدن مكاران توسط عذاب الهي (فاطر43)، گمراهي مكاران از حق (رعد33)، هلاكت مكاران(نمل51)، و رسوايي مكاران(يوسف31). خداوند متعال در آيات متعدد قرآن تأكيد فرموده است كه مكر و حقه و حيله و تقلب مكاران به ضرر خودشان تمام مي شود و نه فقط آنها به مقاصد دنيوي و مادي خود نمي رسند بلكه برعكس، گرفتار نقشه متين، بزرگ و بدون اشتباه و خطاي الهي شده و دنيا و آخرت خود را هم از كف مي دهند!مثلاً در آيه 10 سوره فاطر مي فرمايد: كساني كه با حقه و حيله نقشه هاي بد مي كشند، عذاب سختي برايشان است و مكر (و تلاش فاسد) آنها نابود مي شود (و به جايي نمي رسد). «كساني كه نقشه سوء مي كشند، عذاب شديدي براي آنهاست» (والذين يمكرون السيئات لهم عذاب شديد). «و تلاش و كوشش آلوده و ناپاك و فاسدشان نابود مي گردد، و به جايي نمي رسد» (ومكر اولئك هو يبور). گرچه اين فاسدان مفسد، چنين مي پندارند كه: با ظلم و ستم و دروغ و تقلب مي توانند عزتي براي خود كسب كنند و مال و ثروت و قدرتي به دست آورند اما در پايان كار، هم عذاب الهي را براي خود فراهم ساخته اند، و هم تلاشهاي آنها بر باد مي رود.كساني بودند كه: به گفته قرآن «خدايان ساختگي را مايه عزت خود مي پنداشتند» (و اتخذوا من دون الله الهه ليكونوا لهم عزا). منافقاتي بودند كه: خود را عزيز، و مؤمنان را ذليل مي پنداشتند و «مي گفتند: اگر به مدينه بازگرديم، عزيزان، ذليلان را بيرون خواهند كرد»! (يقولون لئن رجعنا الي المدينه ليخرجن الاعز منها الاذل). افراد ديگري بودند كه، قرب فراعنه را مايه عزت خويش تصور مي كردند، يا از گناه و ظلم و ستم، آبرو مي طلبيدند، اما همگي سقوط كردند، و تنها ايمان و عمل صالح است كه به سوي خداوند عزيز بالا مي رود! همانطور كه گفته شد اگر چه مكر در لغت به معني «هرگونه چاره انديشي است، اما در مواردي به معني چاره انديشي هاي توأم با فساد به كار مي رود كه آيه مورد بحث، از آنهاست. «سيئات» هم در آيه فوق، همه زشتيها و بديها را اعم از بديهاي عقيدتي يا عملي را شامل مي شود.و اين كه: بعضي آن را به توطئه هاي مشتركان براي كشتن يا تبعيد كردن پيامبراسلام(ص) از «مكه» تفسير كرده اند، در واقع يكي از مصاديق آن را بيان كرده اند، نه تمام مفهوم آن را. مفسر تفسير نور هم ذيل آيه مذكور نوشته است: افرادي كه براي انجام بدهاي نقشه مي كشند، برايشان عذاب سختي است و نيرنگ آنها است كه تباه مي شود. بر اين اساس، از مجموعه آيات قرآن كه در خصوص مكر است استفاده مي شود كه:1- مؤمنان اهل حقه و حيله زدن به ديگران خصوصاً فريب ساير مؤمنان در جامعه اسلامي نمي باشند.2- كفار، مشركان و منافقان اهل حيله و حقه هستند و مؤمنان بايد با هوشياري كامل، فريب ظاهرسازي ها و دغلبازي هاي آنها را نخورند.3- مكر مكاران در نهايت به آنها بازمي گردد و آنها را در دنيا خوار و ذليل و بي آبرو و در آخرت گرفتار عذاب شديد الهي مي نمايد.4- خداوند متعال در كمين مكاران است و چنانچه مومنان تقوا پيشه سازند از مكر آنها در امان مي مانند.5- مكر و حيله، انسان مكار را از راه حق و حقيقت دور مي سازد و در كوره راه هاي گمراهي نابود مي سازد.6- خداوند متعال براي مؤمنان متقي، راههاي ضربه نخوردن از مكر مكاران و مقابله با نقشه هاي گناه آلودشان را آموخته است.
تبوك، جنگ با دولت ها
تحليل قرآن از جنگ تبوك آن است كه برخي از افراد در اين جنگ براي امت شناخته شدند و صفوف مومنان از منافقان جدا شد. پيش از جنگ تبوك تمام جنگ ها از غزوه ها و سريه ها يعني چه آن هايي كه خود پيامبر (ص) درجنگ حضور داشته و فرماندهي را در دست داشتند و چه پيامبر(ص) حضور نداشتند، جنگ داخلي با مشركاني بود كه دولتي نداشتند و به شكل احزاب تجمع يافته و با اسلام و مسلمانان مي جنگيدند. اما جنگ تبوك آغاز جنگ با دولت ها بود. اين بدان معنا بود كه روش ها و اهداف جنگ تغيير راهبردي يافته و سازوكارهاي تازه اي مي طلبيد. تبوك نام جايي ميان وادي القري و شام است كه پيامبر (ص) براي جنگ با روميان تا آن جا پيش رفتند. (لغت نامه، دهخدا) پيامبر درسال نهم هجري كه از جنگ طائف به مدينه بازگشت، بيش تر اقوام حجاز و نجد را پيرو دولت اسلامي مدينه كرده بود. دراين دوره پيامبر (ص) مي كوشد تا دامنه نفوذ اسلام را به خارج سرزمين عربستان بكشاند و زمينه روحي و فكري براي جهاني شدن دين اسلام را در ميان امت ايجاد كند. از اين رو ايشان از مردم خواست تا آماده پيكار با روميان شوند كه حركت هايي ايذايي را در منطقه مرزي انجام مي دادند.
خداوند در آياتي چون 42 و 45 سوره توبه در بيان عوامل تخلف از غزوه تبوك به بي ايماني برخي از متخلفان به خدا و آخرت و سرگرداني و گرفتاري در شك و ترديد گروهي ديگر از اين متخلفان اشاره مي كند و درباره علت تخلف گروهي ديگر، به دورنماي مشقت آميز اين سفر و جنگ توجه مي دهد. در حقيقت عواملي چون بي ايماني، سست ايماني، شك و ترديد درباره آخرت، سختي و مشقت راه از جهت دوري، گرما و مانند آن، از عوامل تخلف از جهاد تبوك است كه در اين آيات بيان شده است. البته برخي از مسلمانان داراي عذرهاي موجهي بودند ولي برخي ديگر عذرتراشاني بودند كه مي خواستند از جنگ و جهاد دور باشند و در حقيقت از فوايد شهروندي استفاده كنند ولي هيچ هزينه اي در برابر اين سود نپردازند. اين ها همان منافقاني بودند كه البته حضورشان در جنگ نيز مورد رضايت خداوندي نبود (توبه، آيه 92) چرا كه با حضور خويش در جبهه براي دشمنان جاسوسي مي كردند و يا به تضعيف روحيه مسلمانان مي پرداختند و در نقش ستون پنجم دشمن در جنگ نرم شركت مي كردند (توبه، آيه 47) بنابراين تخلف آنها موجب شد تا هم جهادگران در امنيت قرار گيرند و هم چهره نفاق ايشان آشكار شود و ميان توده هاي مسلمان رسوا شوند.