آیات برگزیده.لانه عنكبوت .نماز بازدارنده .تجارت بى نظير.نماز شب
سایت جدید تاریخی فرهنگی قرآنی 2
m5736z
blog.ir.
نيازمندي قرآن به تفسير
خداوند متعال در قرآن كريم از اين كتاب آسماني با اوصاف مختلفي ياد كرده است، از جمله اين اوصاف، وصف " مبين" است: "الر تلك آيات الكتاب و قرآن مبين"(حجر:1)، قرآن به رغم مبين بودن، مبيِّن نيز لازم دارد و خداي سبحان رسول گرامي خود را به عنوان مبيّن و مفسّر قرآن معرفي كرده است: "و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفكرون"(همان:44). البته بين تبيين حدود و قيود و مانند آن و تفسير يعني شرح الفاظ و مفاهيم و كلمات فرق وافر است و قرآن كريم به دليل نور مبين بودن، ابهام و تاريكي ندارد و نيازمند غير خود نيست تا روشن گردد، بلكه خود روشن است و آيات پرفروغتر قرآن، آيات ديگر آن را روشنتر ميسازد. تبيين آن حضرت براي آن نيست كه در قرآن نقاط مبهم و تاريك معماگونه وجود داشته باشد و حضرت مامور باشند مشكلات و موانع را رفع كنند تا ظاهر آن معلوم گردد، بلكه قرآن نور محض و بيّن بالذات است و نه تنها خود واضح و روشن است، بلكه مبيّن و تبيان همه چيز است. وظيفه رسول اكرم (ص آن است كه چشم مردم را بينا كند تا نور آشكار قرآن را ببينند. قرآن كريم به گونهاي است كه هر كس به فراخور استعداد و تلاش خود ميتواند از خرمن آن خوشهاي برگيرد. امام علي (ع) در سخناني صراحتاً قرآن را نيازمند تفسير دانسته است. حضرت در بيانات مختلف، قرآن كريم را كتابي "صامت" معرفي كرده است كه ديگران مقاصد آن را بازگو ميكنند: "قرآن در ميان دو جلد پوشيده است به زباني (رايج) سخن نميگويد و ناگزير به ترجمان نياز دارد و مردان آن را به سخن ميآورند"(نهجالبلاغه، خطبه 125). در بيان ديگري حضرت، نطق را از قرآن نفي كرده و از مردم خواسته است تا او را به سخن آورند: "ذلك القرآن فاستنطقوه و لن ينطق و لكن اخبركم عنه؛ قرآن را به سخن درآوريد او هرگز با شما سخن نميگويد. من شما را از آن خبر ميدهم"(همان: خطبه 158). اين در حالي است كه امير بيان علي (ع) در عبارت ديگري، قرآن را "سخنگوي خستگيناپذير" دانسته است:(همان:خطبه 133). يعني حضرت در بياني، قرآن را "صامت" و در بيان ديگر آن را "ناطق" معرفي كرده است. جالب اينكه ايشان در كلام ديگري بين اين دو تعبير جمع كرده و آن را "گوياي خاموش" توصيف نمودهاند(همان: خطبه 183). صامت بودن قرآن به اين معناست كه مقاصد خود را بيپرده بيان نميكند، تعبيرات آن چند پهلو است و فهم و تحصيل مفاد آن تابع شرايطي است. سخندانان بايد قرآن را به نطق آورند: "فاستنطقوه". در اين صورت قرآن هم صامت است و هم ناطق و در ابلاغ رسالت خود دلالتي تام دارد و قصوري در آن نيست. بنابراين صامت بودن قرآن مفيد اين معناست كه فهم معاني و معارف بلند آن نيازمند تفسير و مفسر است.
تفسير قرآن به معناي روشني بخشياست
قرآن معجزه جاودانگي پيامبر، کتابي که سراسر نور و روشنايي است و نورانيتش در تمام اعصار تلألؤ مي کند، امروزه ديدگاه هاي مختلفي درباره فهم قرآن مطرح است. همه مي دانيم که قرآن نور است و خاصيت نور اين است که نور روشن بوده و روشني بخش نورهاي ديگر است، اما همين نور قول ثقيل نيز هست. قول ثقيل به تفسير احتياج دارد. چشم تيز بين مي خواهد تا فهم صائبي از قرآن پيدا کند. براي نمونه خورشيد روشن است؛ اما کسي که بيناييش کم است، آن چنان که بايد نمي تواند از آن استفاده کند. زماني که خالق انسان با انسان سخن ميگويد، انسان ها بر اساس ظرفيت وجوديشان مي توانند فهم هايي از قرآن داشته باشند، اما در نهايت اين فهم ها متفاوت از هم نيستند. يکي از منابع تفسير قرآن خود قرآن است و اميرالمؤمنين (ع) در اين باره مي فرمايند: برخي از آيات با برخي ديگر به سخن در مي آيند و معناي خود را مي فهمانند. قرآن عهده دار تبيين تمامي مباني دين است، اما توضيح اين مباني به دست پيامبر(ص) سپرده شده است «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْکَ الذِّکْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِم» (نحل، 44) در قرآن خوانده مي شود: و اقيموا الصلاة...،يعني نماز را به پا داريد؛ اما احکام جزئي اين صلاة را معصومين(ع) بيان کردند. منظور از عقل، عقل برهاني است که با آن خدا را ثابت مي کنيم و از نظر دين اين عقل حجيت دارد. مراتب طولي و عرضي قرآن يکي از اين مباني بوده و ما در اين زمينه روايات بسياري داريم که قرآن داراي بطون است و در برخي روايات تا 70 بطن را برشمردند. در قرآن الفاظي به کاربرده شده که داراي مراتب مختلفي هستند. براي نمونه در قرآن واژه نهي از پرستش بتان را مي خوانيد. نهي خداوند مي تواند مراتب مختلفي داشته باشد. يک مرتبه آن اين است که بت هاي ظاهري را نپرستيد. مرتبه بعدي اين است که انسان نبايد تسليم خواسته هاي نفساني خود شود و در مرتبه بالاتر اين است که انسان به غير از خدا نبايد التفات داشته باشد. نهي از بت ها حتي به معناي غفلت از خدا هم به کار رفته است. عبادت بطن هاي مختلفي دارد. يک باطن آن اين است که انسان در دل و جانش در برابر خدا کرنش کند و از آن بالاتر اين است که انسان خود را در برابر خداوند هيچ بشمرد.
قرآن فهم هاي مختلفي دارد که همه در طول هم است و همه آنها از ظاهر قرآن مي گذرد و ظاهر مجرايي براي باطن قرآن است و اين همان مبنايي است که قرآن و نيز عقل از آن دفاع مي کنند. آيه «لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ (واقعه، 79) قرآن داراي مراتبي است و «مطهرون» در اين آيه اشاره به ائمه معصومين(ع) دارد. مفاهيمي که خودشان درجه پذير است، داراي بطن اند. مانند نور که يک مرتبه از نور، خورشيد است و مرتبه ديگر از نور، نور شمع است. درجه پذيري مفاهيم به حکم عقل است. نمي توان فهم امير مؤمنان (ع) را با فهم عرب بياباني يکي دانست. ايمان از ديگر مفاهيم درجه پذير است. ايمان همه افراد يکسان نيست. تفسير به معناي کشف مراد الهي است و اين براي مخاطبان قرآن مکشوف بوده است و لذا آنان نياز به تفسير نداشتند؛ اما بر اثر گذشت زمان و فقد قراين نياز به تفسير پديد آمد؛ بنابراين نياز به تفسير امري عارضي است؛ نه اين ذات آيات قرآن مبهم و نيازمند تفسير باشد. ادله اي که براي نيازمندي قرآن به تفسير ائمه(ع) ياد شده است، مخدوش است. استناد به آيه «إِنَّا سَنُلْقي عَلَيْکَ قَوْلاً ثَقيلا» (مزمل، 5) مبني بر اينکه قرآن فهم قرآن ثقيل است، صحيح نيست. در سياق اين آيه هيچ قرينه اي که اين معنا را تأييد کند، به چشم نمي خورد. ثقيل بودن در اين آيه به قرينه سياق که در آن پيامبر اسلام(ص) به صبر و شکيبايي در مقابل مشرکان مکه مي شود، به معناي مسئوليت سنگيني است که بر عهده پيامبر گذاشته شده بود، مبني بر اينکه قومش را انذار کند.
«ِ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْکَ الذِّکْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِم» هرگز اين آيه دلالت ندارد، بر اينکه مراد آيات قرآن مبهم است و پيامبر(ع) وظيفه دارد، آن را بيان کند. تبيين در اين آيه بر خلاف معناي امروزياش که به معناي تفسير است، به ابلاغ است، نه تفسير؛ چنان در موارد ديگر قرآن به همين معنا به کار رفته است؛ نظير: يَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فيهِما إِثْمٌ کَبيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما وَ يَسْئَلُونَکَ ما ذا يُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ کَذلِکَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآياتِ(بقره، 219). در اين آيه چنين نيست که ابتدا يک عبارت مشکلي آمده و بعد توضيحش ذکر شده باشد. عبارت « کَذلِکَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآياتِ » به اين معناست که اينگونه خداوند آياتش را ابلاغ مي کند. بنابراين بايد چنان که علامه طباطبايي اظهار داشته، بگوييم: قرآن در دلالتش بر مقاصد مستقل از بيان و توضيح پيامبر(ص) و ائمه(ع) است. البته ترديدي نيست که عترت و سنت عدل قرآن به شمار مي روند و حجيت دارند و بايد آنچه را که در قرآن نيامده است، از پيامبر(ص) و ائمه(ع) گرفت. به تعبير علامه طباطبايي جزئيات و تفاصيل احکام که در قرآن نيامده، بايد از معصومين(ع) فرا گرفته شود. خداوند به زبان بشر سخن گفته است و لذا بايد براي کشف معناي الفاظ قرآن به معناي متعارف ميان اهل زبان مراجعه کرد. به علاوه در زبان طبيعي واژگان به تنهايي به کار نرفته اند؛ بلکه در جمله و خطاب به افرادي به کار رفته است؛ لذا بايد براي فهم مراد کلام به سياق جمله و فهم مخاطبان توجه کرد.
موانع فهم قرآن
شكي نيست كه قرآن كتاب راهنماي عمل و نقشه راه سعادت انسان در دنيا و آخرت است و كسي كه آموزه هاي آن را الگو و راهنماي عمل خود قرار نمي دهد. به طور طبيعي نمي تواند در مسير تكامل و سيرالي الله و قرب الهي گام بردارد. در اين راستا شناخت موانع فهم قرآن و ضرورت مقابله با آنها از اهميت بالايي برخودار است. بدين لحاظ با عنايت به جايگاه والاي اين موضوع از لسان يكي از سالكين الي الله مرحوم ميرزا جوادملكي در كتاب المراقبات، ج1، صفحه312، اين موانع را بيان مي كنيم. « (اي سالك طريق معرفت) كسي كه مي خواهد قرآن را بفهمد، واجب است كه خود را از موانع فهم خالي سازد والا حق انتفاع را از قرآن نمي برد. (و آن گونه كه بايد از قرآن استفاده نخواهدكرد)، بلكه اگر از موانع فهم خالي و عاري نگردد، زيان هم خواهدبرد، و براي موانع فهم وجوهي شمرده اند كه عبارت است از:
اول: مقيدشدن در اداكردن دقيق حروف از مخارج آن و حفظ حدود محاسن تجويد و اين مطلب مانع از تدبر در معاني آيه مي شود و طلب فهم براي او ممكن نخواهدشد. من مي گويم كه اين حق است، الا آنكه از موانع استفهام نيست، بلكه از موانع تدبري است كه آن تدبر، از اسباب استفهام و طلب فهم است.
دوم: اينكه صنعت و خلقي از اخلاق رذيله و صفات خبيثه در قاري باشد كه موجب طبع قلب (و زنگار دل) از فهم معاني قرآن شود، چنانكه بعضي از آيات قرآن دلالتي بر آن دارد، مانند: «كذلك يطبع الله علي كل قلب متكبر جبار» اين گونه خدا بر دل هر متكبر و زورگويي مهر مي نهد.(غافر-35) و در جاي ديگر مي فرمايد: «و ما يتذكر الا من ينيب» و جز كساني كه به خدا رجوع پي درپي دارند كسي متذكر نمي شود. (غافر-13) پس اين صفات، درقلب توليد كدورت و تيرگي مي نمايد كه مانع از فهم حقايق اشياء مي شود، نظير زنگاري كه بر روي آينه مانع از ديدن صورتها در آن مي گردد و شكلها را به خوبي منعكس نمي كند.
سوم: اينكه معتقد به امر باطلي باشد و آن را براي خويشتن، مذهب اتخاذ نموده و ماوراي اعتقاد خود را كفر يا ضلال بپندارد. اين امر نيز از موانع فهم است، زيرا قبل از آنكه قلب به سبب قرآن روشن و نوراني شود تا بتواند حق را ببيند، آن را كفر پنداشته و به رد و تأويل و توجيه آن مي پردازد و مادامي كه چنين تعصب باطلي در او موجود باشد، هرگز به حق هدايت نمي شود.
چهارم: آنكه در تفسير آيه، تفسير ظاهري را بيابد و معتقد شود كه مراد خدا، منحصر به آن است و برداشتي غير از اين معنا، تفسير به رأي و حرام مي باشد.
امام سجاد (ع) و روشهاي تفسير قرآن
¤ امام سجاد (ع) چگونگي نقش قصاص در زندگي را چنين بيان مي كند: اين بدان جهت است كه هر كس قصد كشتن فردي را نمايد ولي بداند كه مورد قصاص واقع مي شود از اين جنايت صرف نظر مي كند و همين مساله، موجب بقاي زندگي فردي مي گردد كه قصد كشتنش را داشت و نيز موجب زنده ماندن خود فردي مي شود كه قصد كشتن ديگري را داشت و همچنين سبب حيات جمعي مردم خواهد شد كه به اين حكم آشنا شده و از آن آگاه گرديده اند . رابطه اهل بيت پيامبر (ص) با قرآن مجيد، رابطه اي عميق و همه جانبه است . ارتباط ميان آن دو به حدي قوي است كه تفكيك آن دو، به منزله تباه ساختن آنان است . نه قرآن بدون اهل بيت، هدايت بخش است و نه وجود اهل بيت بدون قرآن امكان پذير است . رابطه قرآن و اهل بيت عليهم السلام از جهات مختلف شايان بررسي است و با رويكردهاي متعدد قابل پيگيري خواهد بود . شايد مهم ترين رويكرد تفسير قرآن، تفسير از منظر اهل بيت (ع) باشد كه خود داراي مباحثي خاص است . يكي از آن مباحث، درك روش تفسيري امامان است كه مي تواند در راستاي تفسير قرآن و كشف ابزار آن مفيد افتد .
1 . روش تفسيري قرآن به قرآن
اين روش تفسيري بسيار متقن و قابل اعتماد و بيان براي همگان است كه در بسياري از آيات كاربرد دارد . زيرا بسياري از عبارات و مفاهيم قرآني در خود قرآن به علل خاص تكرار شده است . در اينجا به يك نمونه از اين روش اشاره مي شود: از امام سجاد (ع) سؤال شد كه مفهوم معصوم كدام است؟ امام در پاسخ فرمود: او شخصي است كه به واسطه ريسمان خداوند محفوظ است و ريسمان خدا همان قرآن است، ميان امام و قرآن تا روز قيامت جدايي حاصل نمي شود . امام، مردم را به قرآن دعوت مي كند و قرآن انسانها را به سوي امام راهنمايي مي نمايد و اين مساله، برگرفته شده از قول خداوند است كه مي فرمايد: «ان هذا القرآن يهدي للتي هي اقوم » «همانا اين قرآن به راهي كه استوارتر است، هدايت مي كند». امام سجاد (ع) در اين بيان، آيه 103 سوره آل عمران را به آيه 9 سوره اسراء تفسير كرده اند . (1)
2 . تفسير بطني
طبق روايات منقول از شيعه و سني، آيات قرآني علاوه بر معاني ظاهري، داراي معاني باطني است ولي فقط كساني مي توانند به آن معاني راه گشايند كه از علوم الهي مخصوص، بهره مند شوند . و ائمه معصوم كه با اسرار آيات الهي مانوسند، چنين توانايي را دارند . لذا مشاهده مي كنيم كه آنان بدون آنكه از كسي نقل كنند، تفاسيري از آيات ارائه مي دهند كه از توان تمامي عاقلان زمين و مفسران عالم خارج است و جز از راه عصمت و الهام و پيوند با عوالم ديگر، امكان پذير نيست . در اينجا به يك نمونه از اين تفسير اشاره مي شود: خداوند در سوره مباركه هود مي فرمايد: «و لايزالون مختلفين الا من رحم ربك و لذلك خلقهم » (2) «مردم پيوسته در اختلافند مگر كساني كه پروردگار تو به آنان رحم كرده و براي همين، آنان را آفريده .» امام سجاد (ع) مي فرمايد: كساني كه خداوند مورد رحمت خود قرار داده است همان دوستان مؤمن ما هستند كه خداوند از گلي پاكيزه آنان را آفريده است . (3)
3 . جري و انطباق
بسياري از آيات قرآني داراي اسباب نزول مي باشند اما نبايد آيات قرآني منحصر به همان موارد نزول شوند و مفاهيم قرآن را نبايد در تنگناي حوادث صدر اسلام، محصور كنيم . بلكه چنان كه امام باقر (ع) مي فرمايد: «آيات قرآن همانند خورشيد و ماه دائما در حال جريان و تابش جديدند .» (4) به همين علت امام سجاد (ع) در موارد بسياري، براي آيات قرآن مواردي جديد را ذكر كرده اند و آيه را بر آن موارد منطبق و جاري نموده اند كه از اين روش به «روش جري و انطباق » تعبير مي شود . براي نمونه، يك مورد را ذكر مي كنيم: خداوند متعال در سوره بقره مي فرمايد: «و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا بلدا امنا و ارزق اهله من الثمرات من آمن منهم بالله واليوم الاخر، قال و من كفر فامتعه قليلا ثم اضطره الي عذاب النار و بئس المصير» (5) «و چون ابراهيم گفت: پروردگارا، اين [سرزمين] را شهري امن گردان و مردمش را - هر كس از آنان كه به خدا و روز بازپسين ايمان بياورد - از فرآورده ها روزي بخش . [خداوند] فرمود: ولي هر كس كفر بورزد، اندكي برخوردارش مي كنم سپس او را با خواري به سوي عذاب آتش مي كشانم و چه بد سرانجامي است .» گفته فوق مربوط به زمان حضرت ابراهيم (ع) است ولي امام سجاد (ع) مي فرمايد: مقصود از اهل مكه، ما و اولياي پيامبر و شيعيان وصي اوست و منظور از كافران، منكران وصي پيامبر (ص) است و نيز كساني كه در ميان امت او، او را پيروي نمي كنند . (6)
4 . تفسير به ظاهر آيه
يكي از روشهاي شايع و روشمند، بهره گيري از قواعد عرفي در تفسير آيات قرآن است همان قواعدي كه براي فهم عبارات هر قومي مي تواند مورد استفاده قرار گيرد . امام سجاد (ع) در اين روش به مثابه امامي كه در صدد گفت و گو و ارائه برهان براي ديگران است ظاهر مي شود و به همين جهت از قواعدي استفاده مي كند كه براي ديگران حجت و دليل، محسوب مي گردد و بايد همه به آن قواعد گردن نهند و چنين تفسيري را برگزينند كه در ذيل به يك نمونه آن اشاره مي شود: امام صادق (ع) از امام باقر (ع) نقل مي كند كه امام سجاد (ع) فرمود: تو نمي تواني با هر كس كه مي خواهي، مجالست نمايي، زيرا خداوند از آن نهي كرده و فرموده است: «و اذا رايت الذين يخوضون في آياتنا فاعرض عنهم حتي يخوضوا في حديث غيره » (7) «و چون بيني كساني كه [به قصد توطئه] در آيات ما فرو مي روند، از ايشان روي برتاب تا در سخني غير آن در آيند .»
طبق عرف محاوره كه هر امري دلالت بر لزوم و وجوب مي كند، امام سجاد (ع) از كلمه فاعرض «اعراض كن » كه فعل امر است، وجوب اجتناب را بيان كرده است . (8)
5 . تفسير عقلي
عقل انساني حجت باطن خداوند در همه زمينه هاست و امكان تخطئه آن، امري محال است زيرا تخطئه آن نيز خود نيازمند برهاني عقلي است . يكي از مواردي كه بايد بسيار از عقل سود برد، فهم كتاب و سنت است . خود قرآن كريم در آياتي بسيار مي فرمايد: عاقلان و اهل تدبير و تفكر مي توانند به ژرفاي علوم قرآني راه جويند . لذا تفسير آيات قرآني با تكيه بر عقل و قواعد عقلي، مورد اهتمام امامان معصوم عليهم السلام بوده كه در ذيل به يك نمونه از آنها اشاره مي شود: امام سجاد (ع) در پاسخ يكي از ياران خود كه سؤال كرده بود: آيا خداوند داراي مكان است؟ فرمود: خداوند از نياز به مكان منزه است . وي (ثابت بن دينار) سؤال مي كند: پس چگونه است كه خداوند درباره معراج پيامبر (ص) مي فرمايد: «ثم دني فتدلي فكان قاب قوسين او ادني » (9) «سپس نزديك آمد و نزديك تر شد تا فاصله اش به قدر دو طرف كمان يا نزديك تر شد .» ؟ امام سجاد (ع) مي فرمايد: منظور آن است كه پيامبر به حجابهاي نوراني نزديك شد و ملكوت آسمانها را نگريست سپس نزديك تر شد و از ناحيه زير به ملكوت زمين نگاه كرد تا جايي كه خيال كرد آن قدر نزديك شده است كه به اندازه دو طرف كمان يا نزديك تر گرديده است . (10) عقل هر انساني مي فهمد كه خداوند مكان ندارد زيرا كه نيازمند نيست . پس مراد از نزديك شدن به خدا، يعني قرب معنوي و سير در ملكوت است و جز اين تفسير، تفسير ديگري كه به عقل نزديك تر باشد، يافت نمي شود .
6 . تفسير به بيان مصداق روشن تر
خداوند در برخي آيات قرآن، علتي را براي حكمي بيان مي كند و آن را بر مصداقي استوار مي سازد، مانند آيه ذيل كه مي فرمايد: «و لقد علمتم الذين اعتدوا منكم في السبت فقلنا لهم كونوا قرده خاسئين » (11) «و كساني از شما [بني اسرائيل] را كه در روز شنبه از فرمان الهي سر باز زديد، نيك شناختيد . پس ايشان را گفتيم: بوزينگان طرد شده باشيد .» امام سجاد (ع) فرمود: خداوند اين قوم را مسخ كرد به خاطر آنكه به منع صيد ماهي توجه نكردند و در روزي كه از اين كار نهي شده بودند، به آن مشغول گرديدند . پس چگونه مي بيني حال كساني را كه فرزندان پيامبر را كشتند و حرمتش را شكستند! خداوند گر چه آنها را در دنيا مسخ نكرد اما عذابي در آخرت براي آنها مهيا نموده كه چندين برابر عذاب مسخ در دنيا است . (12)
7 . تفسير به بيان فلسفه حكم
طبق نظريه صحيح و مشهور، هر حكمي در اسلام، داراي فلسفه اي است و هر امر يا نهيي در وراي خود، حكايت از مصلحت يا مفسده اي دارد كه موجب «تكليف» مي شود . آيات قرآن نيز از اين قاعده مستثنا نيستند و يكي از روشهاي بيان آيات قرآني و توضيح و تفسير آنها، بيان فلسفه و علت حكم است كه در اينجا به يك نمونه اشاره مي شود: قرآن كريم مي فرمايد: «ياايها الذين امنوا لا تقتلوا الصيد و انتم حرم . و من قتله منكم متعمدا فجزاء مثل ما قتل من النعم يحكم به ذوا عدل منكم هديا بالغ الكعبه او كفاره طعام مساكين او عدل ذلك صياما ليذوق وبال امره ...» (13) «اي كساني كه ايمان آورده ايد در حالي كه در احرام هستيد، شكار را مكشيد و هر كس از شما عمدا آن را بكشد بايد مانند آنچه را كه كشته، از چهار پايان كفاره دهد كه [شباهت آن را] دو عادل از ميان شما تصديق نمايند و به صورت قرباني به كعبه برسد، يا به كفاره [آن] مستمندان را خوراك بدهد، يا معادلش روزه بگيرد تا سزاي زشت كاري خود را بچشد .» امام سجاد (ع) به زهري مي فرمايد: آيا مي داني كه معادل روزه اي كه براي كفاره طعام به فقرا است، چگونه است؟ زهري پاسخ مي دهد: نمي دانم . حضرت مي فرمايد: حيوان شكار شده را قيمت گذاري مي كنند و قيمتش را با گندم محاسبه مي كنند و در برابر هر يك كيلو و نيم گندم، بايد يك روز روزه بگيرد . (14) در گفتار فوق، امام سجاد (ع) ضمن تعيين مقدار روزه، فلسفه آن را نيز بيان مي كند و از اين طريق، حكم الهي را بسيار دلنشين مي سازد .
آري، در دستگاه خدايي هيچ چيز بدون «علت » امكان تحقق ندارد . هر مساله اي، رمز و راز و سببي دارد . لذا نمي توان حكمي از احكام قرآن را پيدا كرد مگر آنكه بنا به علتي ضرورت پيدا كرده است . يكي از احكام قرآني، مساله قصاص است كه خداوند به شكل بديع و زيبايي مي فرمايد: «ولكم في القصاص حياه يا اولوا الالباب » (15) »و اي صاحبان انديشه! براي شما در مساله قصاص، زندگي است .» امام سجاد (ع) چگونگي نقش قصاص در زندگي را چنين بيان مي كند: اين بدان جهت است كه هر كس قصد كشتن فردي را نمايد ولي بداند كه مورد قصاص واقع مي شود از اين جنايت صرف نظر مي كند و همين مساله، موجب بقاي زندگي فردي مي گردد كه قصد كشتنش را داشت . و نيز موجب زنده ماندن خود فردي مي گردد كه قصد كشتن ديگري را داشت . و همچنين سبب حيات جمعي مردم خواهد شد كه به اين حكم آشنا شده و از آن آگاه گرديده اند . (16)
8 . تفسير قرآن به تاريخ
بسياري از آيات قرآن دربردارنده حوادث تاريخ و بيانگر قصص انبيا و صالحان است . براي تفسير اين دسته از آيات، راهي مناسبتر از آشنايي به تاريخ آنان نيست . لذا ائمه اطهار در تفسير اين گونه آيات، همانند كساني كه در جريان تاريخي همان زمانها قرار گرفته اند و به شكل عميق با علل آن حوادث آشنا بوده اند، به تفسير پرداخته و زواياي حيات گذشتگان و تحولات تاريخي را براي نسلهاي بعدي شكافته اند و اين تفسير آنگاه ضرورتش احساس مي شود كه سؤالهاي عمده اي پيرامون تحولات تاريخي وجود داشته كه در قرآن به آن پرداخته نشده و بيان آنها به پيامبر و اهل بيت عصمت عليهم السلام سپرده شده است . امام سجاد (ع) در حديثي طولاني و در گفت و گويي بسيار شيرين و شنيدني، زواياي قصه يعقوب و يوسف را بيان داشته و به بسياري از سؤالها و شبهات پاسخ داده است . در كتاب علل الشرايع آمده است كه ابوحمزه ثمالي مي گويد: با امام سجاد (ع) نماز صبح را در روز جمعه و در مدينه خواندم . آنگاه كه امام از نماز و تسبيح خود فارغ شد، به سوي منزلش حركت كرد و من هم با او حركت كردم . كنيزي داشت به نام سكينه، به او فرمود: هر فقيري كه از درب منزل گذشت به او طعام دهيد زيرا كه امروز، روز جمعه است . من گفتم: هر كس كه سائل باشد، معلوم نيست مستحق هم باشد! امام سجاد فرمود: من مي ترسم از اينكه برخي از افرادي كه اظهار حاجت مي كنند، مستحق باشند و ما چيزي به او نداده باشيم و بدون جهت او را رد كرده باشيم و به همين سبب بر سر ما همان آيد كه بر سر يعقوب (ع) و خاندانش نازل شد . پس سائلان را طعام دهيد، طعام دهيد . يعقوب (ع) در هر روز گوسفندي را ذبح مي كرد و از آن صدقه مي داد و بعد خود و عيال خويش از آن مي خوردند .
روزي سائلي كه مؤمن و بسيار روزه گير و مستحق بود و در نزد خدا داراي منزلتي بود، به صورت رهگذري غريب، عصر جمعه اي نزديك افطار جلوي درب خانه يعقوب (ع) ايستاد و گفت: از زيادي خوراك خود، سائلي رهگذر و غريب و گرسنه را طعامي دهيد . چند بار اين سخنان را تكرار كرد در حالي كه اهل خانه صدايش را مي شنيدند ولي او را تصديق نمي كردند . پس آنگاه كه مايوس از گرفتن طعام شد و شب هم فرا رسيده بود، رجوع كرد و به گريه افتاد . و از گرسنگي اش به خدا شكايت نمود . و آن شب را تا صبح روزه دار و گرسنه صبح كرد در حالي كه صبر پيشه نمود و دائما خداي را ستايش مي كرد . و اين در حالي بود كه يعقوب (ع) و خاندانش به صورت سير و شكم پر، شب را گذراندند و نزد آنها مقداري از غذا نيز باقي مانده بود . خداوند به يعقوب (ع) در صبح آن روز وحي كرد كه: «تو بنده مرا ذليل كردي و به اين سبب غضب مرا برانگيختي، و تو مستحق تاديب و نزول عقوبت من شدي و بلاي من دامنگير تو و فرزندت خواهد شد .» (17) در بياني كه گذشت، جريان حضرت يعقوب و علت فقدان حضرت يوسف كه در واقع فهم آن، علت اصلي بيان اين داستان در قرآن است، با شيوه اي بسيار شيرين و مؤثر و اخلاقي بيان گرديد و نگاه خواننده را به آيات اين داستان، عميق و عبرت آموز مي كند .
9 . تفسير تاريخ به قرآن
روش تفسير تاريخ به قرآن، شايد در نگاه ابتدائي گفته شود ربطي به تفسير قرآن ندارد، اما چون با عمقي بيشتر به قضيه نگاه شود معلوم مي شود كه توضيح حوادث تاريخي به واسطه قرآن، خود نوعي برداشت از قرآن و در حقيقت، نوعي تفسير آيات مورد استناد، محاسبه مي شود كه در اينجا به يك نمونه اشاره خواهيم كرد: زيد فرزند امام سجاد (ع) در ضمن روايتي مي گويد: از پدرم سؤال كردم كه چرا بعد از آنكه نمازهاي يوميه تا پنج نماز تخفيف داده شد، ديگر پيامبر (ص) تقاضاي تخفيف بيشتري نكرد!؟ امام سجاد پاسخ داد: پيامبر مي خواست تخفيف نمازهاي يوميه را تا جايي برساند كه اجر همان پنجاه نمازي كه در ابتدا، خداوند براي امتش تشريع كرده بود، باقي بماند و علت اين امر آن است كه خداوند در قرآن مجيد مي فرمايد: «من جاء بالحسنه فله عشر امثالها (18) «هر كس كه كار نيكي انجام دهد، براي او ثوابي ده برابر آن كار، منظور خواهد شد .» (19)
10 . تفسير به روايت
يكي از مسائلي كه مورد اتفاق همه فرق اسلامي است، اولويت «تفسير روايي » بر انواع ديگر تفسير است و مي توان گفت رتبه اي بعد از «تفسير قرآن به قرآن » دارد . تفسير روايي تنها منحصر به غير معصومين نيست بلكه در موارد بسياري خود امامان معصوم، قرآن كريم را به واسطه روايات امامان قبلي خود يا روايات پيامبر (ص) تفسير كرده اند كه در اينجا يك نمونه از آن را ذكر مي كنيم: امام سجاد (ع) از امام حسين (ع) نقل مي كند كه يكي از يهوديان و مبلغان شام، به امام علي (ع) عرض كرد: اين يحيي بن زكريا است كه گفته مي شود در حال كودكي، به او حكم و حلم و فهم داده شده و او كسي بود كه گريه مي كرد بدون هيچ گناهي و پيوسته در روزه بود! امام علي فرمود: بله او چنين بود اما پيامبر اسلام از او برتر بود زيرا يحيي بن زكريا در عصري زندگي مي كرد كه خبري از بتها و جاهليت نبود و حضرت محمد (ص) در ميان بت پرستان و حزب شيطان به او حكم و فهم در حال كودكي، عطا شد و او ابدا رغبتي به بتي پيدا نكرد و به خاطر اعياد آنها خوشحال نشد و ابدا از او دروغي ديده نشد و او به فردي امين و راستگو و بردبار معروف بود و گاهي يك هفته يا بيشتر يا كمتر روزه دار بود و آنگاه كه از علت اين كارش سؤال مي شد در جواب مي فرمود: «من مانند شما نيستم، من در نزد پروردگار خود به سر مي برم و اوست كه مرا نان و آب مي دهد .» و او از خشيت خداوند بقدري گريه مي كرد كه محل نمازش مرطوب مي شد در حالي كه هيچ جرمي نداشت . (20)
يادآوري
الف: برخي از مواردي كه براي شيوه هاي تفسيري ذكر شد، چنين نيست كه فقط مصداق همان شيوه باشد زيرا گاهي در موردي، به طور همزمان از چند شيوه استفاده شده است .
ب: اين بحث چنان كه اشاره شد، ناتمام است و بررسي كامل در موضوع «روشهاي تفسيري امام سجاد (ع) » و استقراي همه موارد تفسيري آن حضرت، نيازمند نوشته اي مفصل و محتاج دقتهاي فراواني است كه اميد است اين اثر، مقدمه آن هدف قرار گيرد.
پي نوشت ها: 1 . ر . ك: تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 377، ح 306، چاپ اسماعيليان، قم . 2 . هود/118 و 119 . 3 . تفسير عياشي، ج 2، ص 164، ح 82 . 4 . همان، ج 1، ص 10 . 5 . بقره/126 . 6 . ر . ك: تفسير عياشي، ج 1، ص 59، ح 96 . 7 . انعام/68 . 8 . ر . ك: علل الشرايع، ج 2، باب 385، ح 80 . 9 . نجم/8 و 9 . 10 . علل الشرايع، ج 1، باب 112، ح 1 11 . بقره/65 . 12 . احتجاج، طبرسي، ص 312 . 13 . مائده/95 . 14 . من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 77، ح 1784 . 15 . بقره/179 . 16 . احتجاج، ص 319 . 17 . علل الشرايع، ج 1، ص 45، باب 41، ح 1 . 18 . انعام/160 19 . كتاب التوحيد، ص 176، باب 28، ح 8 . 20 . احتجاج، ج 1، ص 528، محاجه 128 .
تفسير قرآن بدون اهل بيت، ممنوع
امام صادق(ع) تلاش كرد تا در اين دوره چنان نمودار شود كه هيچ كس در مرجعيت علمي اهل بيت(ع) شك و ترديد روا ندارد و به اين نكته يقين كند كه كتاب الله، بي اهل بيت(ع) و راسخون در علم قابل فهم كامل نيست و همگان نيازمند آن هستند كه به اهل بيت(ع) به عنوان مرجع تفسير و فهم قرآن مراجعه نمايند. از اين رو ضمن استنباط اصول فقه اسلامي از كتاب و قرآن، نشان مي دهند كه در اين امر ديگران تا چه اندازه عقب افتاده هستند. (محمد صدوق، من لايحضره الفقيه، ط. الثانيه قم، موسسه النشر الاسلامي، 4041، ج1، ص301/ محمدباقر مجلسي، پيشين، ج08، ص892 با اندكي تفاوت.)
توبيخ هاي آن حضرت(ع) نسبت به كساني كه به قرآن مراجعه و استنباط فقهي و اعتقادي مي كنند، خود گواه اين معناست كه آن حضرت(ع) تلاش دارد اهل بيت(ع) را چنان كه حديث الثقلين معرفي كرده است، به مردم بشناساند و امت دريابد كه حتي از فهم و درك آيات بينات قرآن بدون اهل بيت(ع) عاجز و ناتوان است؛ چرا كه حقيقت قرآن را مطهرون درمي يابند (واقعه، آيات 77 تا 97) كه براساس آيه 33 سوره احزاب اهل بيت پيامبر(ص) هستند كه ايشان صادقان مي باشند (توبه، آيه 911) و از عصمت برخوردار بوده و مرجع ميان مردم براي شناخت محكمات از مشتابهات مي باشند. (آل عمران، آيه7)
آنان به امت مي فهمانند كه كلام خداوند دست كم سه دسته است كه امت تنها بخشي را بي اهل بيت(ع) و صادقان مي فهمند. اميرالمؤمنين(ع) مي فرمايند: خداوند سخنش را سه بخش كرده است: بخشي از آن به گونه اي است كه عامل و جاهل آن را مي شناسد و مي فهمد، و بخشي از آن را جز كسي كه ذهنش باصفا، حسش لطيف و تشخيصش صحيح است- از كساني كه خدا سينه شان را براي اسلام گشوده است- نمي فهمد، و بخشي ديگر به گونه اي است كه جز خدا و امانتداران او و راسخان در علم آن را نمي دانند. (احمد طبرسي، الاحتجاج، دارالنعمان، ج1، ص673)
امام صادق(ع) دراين باره مي فرمايد:كتاب الله علي اربعه اشياء علي العباره و الاشاره و اللطائف و الحقايق فالعباره للعوام و الاشاره للخواص و اللطائف للاولياء و الحقايق للانبياء؛ كتاب خداي عزوجل بر چهار چيز مشتمل است: برعبارت و اشارت و لطايف و حقايق. عبارت براي عموم (مردم) و اشارت براي خاصان و لطايف براي اوليا و حقايق براي پيامبران. (بحارالانوار، دارالكتب الاسلاميه ج 87، ص 772).
درپاره اي از روايات امام باقر(ع) و امام صادق(ع) به انتقاد از فقها و مفسران اهل سنت پرداخته و آنان را فاقد هرگونه درك صحيح نسبت به قرآن اعلام نموده اند. امام باقر(ع) خطاب به قتاده- مفسر معروف اهل سنت در عراق- گفت: اي قتاده به يقين قرآن را تنها كسي مي شناسد كه مخاطب آن باشد. سپس فرمود: به من رسيده است كه تو به تفسير قرآن مشغول شده اي. قتاده گفت: آري. امام فرمود: واي بر تو اي قتاده! اگر قرآن را از پيش خود تفسير مي كني به يقين هلاك خواهي شد و ديگران را هم به هلاكت خواهي كشاند و اگر قرآن را به نقل از ديگران تفسير كني باز هم هلاك خواهي شد و ديگران را به هلاكت خواهي كشاند.»
در قسمتي از روايت مفصلي كه شيخ صدوق در علل الشرايع آورده است، امام صادق(ع) در انتقاد از ابوحنيفه- كه در عراق به كار فتوا مشغول بود- مي فرمايد: اي ابوحنيفه، آيا تو قرآن را آنچنان كه سزاوار شناختن آن است مي شناسي؟ آيا در قرآن ناسخ را از منسوخ باز مي شناسي؟
ابوحنيفه در پاسخ گفت: آري.
امام فرمود: «اي ابوحنيفه، حقا كه ادعاي دانش مي كني، اما بدان كه چنين دانشي را خداوند جز در نزد اهل قرآن كه كتاب خدا بر ايشان نازل شده، قرار نداده است. آري؛ چنين دانشي جز در نزد ذريه ويژه رسول خدا(ص) نيست و قطعا خداوند دانش حرفي از كتاب خود را در اختيار تو قرار نداده است». و در دنباله روايت آمده است كه امام سؤالاتي از قرآن به ميان آورد كه ابوحنيفه از پاسخ آنها درماند.
امام صادق(ع) همچنين در انتقاد از هرگونه تفسير به راي فرمود: «آنكس كه قرآن را با رأي خود تفسير كند، به فرض كه درست و مطابق با واقع تفسير كند، اجر و پاداشي نخواهد برد.
اما اگر به خطا تفسير كند، او از مرز حق و حقيقت بيش از فاصله زمين و آسمان دور شده است».
هدف از نقد علمي مخالفان اين بود كه آنان دريابند كه هركس كتاب خدا را بي عترت بخواهد، به گمراهي مي رود و هرچند كه كتاب خداوند بين و روشن است، ولي حقايق آن مي بايست از سوي اهل بيت(ع) بيان شود كه همان راسخون در علم مي باشند.
بازگرداندن مرجعيت، تنها به مرجعيت علمي ختم نمي شود. دراين دوره با هجوم نخبگان به سوي اهل بيت(ع) آنان حقايق ديگري را آشكار مي كنند كه يك سده از مردم نهان بوده است. اين گونه است كه مسئله امامت و ولايت اهل بيت(ع) و مرجعيت سياسي، قضايي و ولايي و حكومتي آنان در كنار مرجعيت ديني مطرح مي شود و عباسيان را نسبت به عملكرد امام صادق(ع) برمي انگيزاند.
لذا تلاش براي حذف فيزيكي اهل بيت(ع) دوباره آغاز مي شود؛ ولي زمانه بسيار دگرگون شده است و اهل بيت(ع) در بخشي از جامعه كه به عنوان علويون و شيعيان و حتي رافضي شناخته مي شوند، چنان جايگاهي مي يابند كه ديگر نمي توان به سادگي آنان را حذف و از قدرت آنان درعرصه سياسي و اجتماعي و نظامي و فرهنگي و قضايي و علمي چشم پوشيد.
حركت امام باقر(ع) و در ادامه امام صادق(ع) موجب مي شود تا مرجعيت اهل بيت(ع) درگفتمان رقيب گفتمان سقيفه بني ساعده شكل عيني و ملموس گيرد و جامعه اسلامي به دو گروه اساسي تبديل شود و تلاش براي بازگرداندن حاكميت مطلق به اهل بيت(ع) از سوي شيعيان در دوره هاي بعد آغاز شود.
هدف امام صادق(ع) درخصوص مرجعيت مطلق اهل بيت(ع) به اين معنا نيست كه كتاب خداوند از مرجعيت برخوردار نمي باشد؛ زيرا از نظر آن حضرت(ع) همه روايات بايد براساس آيات قرآن مورد نقد و سنجش و ارزيابي قرار گيرد. (بحارالانوار، ج 2، ص 242) بلكه مراد آن است كه قرآن صامت (متن قرآن) با قرآن ناطق (اهل بيت) است كه مي تواند مردمان را هدايت كند و متاله و رباني سازد و جامعه را به عدالت برساند چنان كه آيات قرآني از جمله آيه 52 سوره حديد بر نقش مهم رهبري در قيام توده ها تاكيد دارد و خداوند در آياتي، اهل بيت(ع) را مرجعيت هر امري مي داند كه با مراجعه به ايشان درگيري ها به پايان مي رسد. (نساء، آيه 96). به هرحال، تلاش هاي امام صادق(ع) موجب شد تا مرجعيت مطلق به اهل بيت(ع) بازگردانده شود و گروهي از مردم با حقيقت مقامات و مناصب اهل بيت(ع) آشنا شده و پيرو آنان گردند.
تفسير به رأي و عواقب آن
احاديث فراواني در زمينه تفسير قرآن و شرح نكات آن از پيامبراكرم(ص) و ائمه اهل بيت(ع) به ما رسيده است، كه به ما امكان مي دهد از قرآن بيشتر بفهميم و از اين اقيانوس بي كرانه بهره بيشتري برداريم. ولي هيچ كس از مسلمانان دراين موضوع ترديد ندارد، كه هر حديثي برخلاف آيات قرآن برسد، مجعول است، و بايد آن را كنار گذاشت. روايات زيادي در اين زمينه واردشده كه به ما هشدار مي دهد بعضي از بدانديشان و مخالفان نهضت اسلام چون نمي توانستند در آيات قرآن دست ببرند، و به زودي رسوا مي شدند، با جعل پاره اي از احاديث و مطالبي بر ضد قرآن مي خواستند افكار مسلمانان را منحرف سازند. ولي پيشوايان اسلام به موقع مسلمانان را آگاه ساختند، تا تحت تاثير اين گونه احاديث مجعول قرار نگيرند، بلكه در اسناد حديث به دقت بينديشند و احاديث معتبر را كه هميشه در مسير اهداف قرآن پياده مي شود از احاديث ساختگي جداسازند.
نكوهش تفسير به رأي
اول:صدوق در كتاب امالي و عيون اخبارالرضا از اميرمؤمنان علي(عليه السلام) نقل مي كند: «قال رسول الله (صلي الله عليه و آله) قال الله جل جلاله ما آمن بي من فسر برأيه كلامي و ما عرفني من شبهني بخلقي؛ پيامبر فرمود: خداوند جل جلاله چنين مي فرمايد: آن كس كه سخن مرا به رأي خود تفسير كند، به من ايمان نياورده و كسي كه مرا به مخلوقاتم تشبيه كند، مرا نشناخته است». دوم: صدوق در كتاب توحيد از اميرمؤمنان (عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: «اياك ان تفسر القرآن برأيك: پرهيز از اين كه كلام خدا را با رأي خود تفسير كني». در روايات اهل تسنن نيز در زمينه ممنوع بودن تفسيربه رأي روايات ازجمله اين كه « ترمذي» محدث معروف اهل سنت از «ابن عباس» چنين نقل مي كند كه پيغمبر (ص) فرمود:«من قال في القرآن برأيه فليتبوأ مقعده من النار» آن كس كه در قرآن با رأي خود سخن گويد جايگاه خود را در آتش دوزخ انتخاب كند.»
معني تفسير به رأي
«تفسير» در اصل لغت چنانكه دركتاب «قاموس» آمده است به معناي «آشكار كردن و پرده برداشتن» است،
الف) هرگاه انسان عقيده اي براي خود اتخاذ كرده است و كوشش مي كند شواهدي از قرآن و احاديث پيامبر اهل بيت (ع) براي آن بتراشد و هرگاه درميان آنها چيزي كه صريحاً يا ظاهراً موافق عقيده او باشد نيابد ناچار براي رسيدن به مقصد خود آيات و رواياتي را انتخاب كرده و بدون هيچ گونه قرينه اي برخلاف مفهوم ظاهر آن تفسير مي كند، چنين كاري را «تفسير» به رأي گويند.
ب) يكي ديگر از معاني تفسير به رأي اين است كه مفهوم جمله اي را آنچنان كه قواعد ادبي و لغت اقتضا مي كند، بپذيريم ولي در تطبيق آن بر مصاديق، مرتكب تحريف شويم، و چيزي را كه مصداق آن نيست، بر طبق سليقه شخصي خود، مصداق آن قرار دهيم. مثلا در تواريخ و كتب حديث مي خوانيم هنگامي كه عمار ياسر در روز جنگ صفين به دست لشكريان معاويه شربت شهادت نوشيد، به او گفتند از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است كه به عمار فرمود: «يا عمار تقتلك الفئه الباغيه ؛ يعني تو را يك جمعيت ستمگر خواهند كشت» و اين دليل بر اين است كه تو و لشكرت بر مسير باطل قرار داريد. معاويه كه نمي توانست اصل وجود حديث مزبور و مفهوم آن را انكار كند، براي تبرئه خويشتن به سراغ تفسير به رأي رفت و گفت اين سخن حق است كه عمار را جمعيت ستمگر خواهند كشت، ولي آيا قاتل عمار ماييم؟ يا علي كه او را به ميدان نبرد دعوت كرده است؟ در حقيقت او سبب شده كه عمار به دست ما كشته شود! و با اين منطق واهي و مضحك مي خواست خود را در برابر چنين دليل كوبنده و دندان شكني تبرئه كند. خلاصه اين كه تفسير به رأي در نوع اول با دگرگون ساختن مفاهيم كلمات و جمله ها انجام مي شود و اما در اين قسم با دگرگون ساختن موارد و مصاديق كلمات و جمله ها حاصل مي گردد.
نتايج شوم تفسير به رأي
1-ايجاد هرج و مرج در فهم آيات و احاديث. 2-تبديل برنامه هاي سعادت عمومي به برنامه هاي سودجويي. 3-تبديل وسيله اصلاح اشتباهات فكري مردم به عاملي براي تشديد اشتباهات. 4-فراهم نمودن دستاويزي براي افراد گمراه و گمراه كننده. 5- توليد نفاق، اختلاف، و دامن زدن به سليقه هاي شخصي و فكرهاي انفرادي. 6- فرود آمدن كتاب و سنت از مقام رهبري و قرار گرفتن در مقابل يك پيرو. 7-از ميان رفتن ارزش هاي اصيل كتاب و سنت و از بين رفتن محتواي واقعي آنها. 8- تطبيق قوانين آسماني برخواسته هاي انحرافي محيط هاي آلوده و تغيير و تبديل مفاهيم آنها 9- از ارزش افتادن احاديث صحيح و جان گرفتن احاديث مجعول 10- سقوط مفاهيم نامحدود ابدي و جاوداني و تبديل شدن آنها به مفاهيم مبتذل و قرار گرفتن آنها در قالب هاي محدود و نارساي افكار انسان هاي كوتاه فكر.
اين جاست كه بار ديگر به ياد گفتار اميرمؤمنان علي(ع) در نهج البلاغه مي افتيم كه از وراي اعصار و قرن فرياد مي زند كه: «گروهي از گمراهان نام عالم برخود گذاشته اند در حالي كه چنين نيستند، ناداني هايي را از افراد نادان گرفته و گمراهي هايي را از گمراهان، و بر سر راه مردم دام هايي از مكر و فريب و گفتار باطل نهاده، قرآن را بر آراي خود تطبيق دهند و حق را مطابق ميل خود تفسير مي كنند»....«افراد با ايمان آنها هستند كه در دوران هاي تاريك، اميال خود را عطف بر هدايت مي كنند (و تحت الشعاع آن قرار مي گيرند) هنگامي كه (گمراهان) هدايت را به ميل خود تفسير مي كنند، و رأي خود را بر قرآن عطف مي كنند به هنگامي كه (منحرفان) قرآن را بر رأي خود تطبيق نمايند».
تفاوت تفسير به رأي و تفسير به عقل
گاهي بعضي از كوته بينان چنين مي پندارند، كه تفسير به رأي همان تفسير به عقل است در حالي كه از آنچه قبلا گفتيم به خوبي آشكار شد كه منظور از تفسير به رأي اين نيست كه انسان از قرائن عقلي در فهم آيات و روايات استمداد جويد، بلكه منظور آن است كه سليقه هاي شخصي و پندارها و اوهام خود را بر آيات و روايات تحميل كند، و الفاظ و جمله هايي كه از نظر قواعد ادبي و مفهوم لغوي اصلا تاب معنايي را ندارد، بر آن معنا حمل كند، و قرآن و سنت را تابع فكر خود سازد، نه فكر خود را تابع قرآن و سنت. اما منظور از تفسير به عقل آن است كه ما از قرائن روشن عقلي كه مورد قبول همه خردمندان براي فهم معاني الفاظ و جمله ها از جمله قرآن و حديث است استمداد جوييم، مثلا هنگامي كه گفته مي شود (يدالله فوق ايديهم) دست خدا بالاي دستهاي آنهاست عقل در اين جا مي گويد مسلما منظور از دست خدا عضو نيست. زيرا خداوند اصولا جسم نيست، هر جسمي محدود است و فناپذير، خداوند نامحدود است و فناناپذير و ازلي و ابدي بلكه منظور از آن قدرت خداست كه مافوق همه قدرت هاست، و اطلاق دست بر قدرت، جنبه كنايه دارد،
الف) تفسير به رأي در ميان صوفيه
كساني كه با كتب صوفيه آشنا هستند، به خوبي مي دانند، كه مسأله تفسير به رأي درميان آنها يكي از شايع ترين كارهاست. در تفسير آيات مربوط به ابراهيم (ع) و مشاهده نمونه اي از معاد مي نويسد:« خداوند خليلش ابراهيم را دستور داد كه طاوس بخل، و كلاغ حرص، و كركس غضب، و خروس شهوت را سر ببرد، هنگامي كه او با كارد صدق اين پرندگان را سر بريد و آثار آنها از وجود او بريده شد، وسيله اي براي گناه و دري بسوي آتش در وجود او باقي نماند، و لذا آتش به او سرد و سالم شد... و منظور ازجبال و كوه هايي كه ابراهيم اجزاي آن طيور را بر آن قرارداد، كوه هاي چهارگانه اي است كه: «جبل الانسان عليها؛ يعني انسان بر آن سرشته شده است» نخست روح نباتي و سپس روح حيواني و طبيعي و انساني است.»
مطالعه اين تفسير (بخش تأويلاتش) انسان را در عالمي از رؤيا و پندار و خيالات بي قيد و شرط فرو مي برد، وگاهي بي اختيار انسان مي خندد، وگاهي از اين گونه تفسير به رأي هاي بي پـايه متأسف مي شود!
ب) تفسير به رأي در ميان كمونيسم زده ها
اخيراً جمعي از كم مايه ها كه باغ سبز بهشت خيالي كمونيسم جلب توجه آنها را كرده و بر اثر عدم اطلاع كافي از مباني اسلامي از يكسو، و از مباني كمونيسم از سوي ديگر، چنان تحت تأثير عقايد چپي قرارگرفته اند كه مي خواهند آن را بر مفاهيم اسلامي نيز تحميل كنند، هرچند ناسازگار و بي تناسب باشد.
يكي از كمونيسم زده هاي بي پايه در ترجمه سوره «الناس» چنين مي نويسد:«بگو پناه مي برم به سررشته دار مردمان» «زمامدار مردمان» «ايده آل مردمان» «ازشر افسون نظام افسونگر خود ناپيدا» «كه همي درسينه مردمان مي دمد» همان طور كه ملاحظه مي كنيد «اله» را كه طبق همه كتب تفسير و لغت به معناي «معبود» آمده به معناي ايده آل گرفته است. و وسوسه گر را منحصر در نظامات (سرمايه داري) افسونگر و جن را به معناي ناپيدا بودن فعاليت هاي نظام سرمايه داري شمرده است، يعني درست تصميم خود را درباره دفاع ازكمونيسم قبلا گرفته و آياتي كه هيچ تناسب با آن ندارد بر آن تطبيق كرده است.
ج) تفسير به راي در ميان فرق ضاله
1- در كتاب «ايقان» در تفسير آيه شريفه (فلا اقسم برب المشارق و المغارب) بعداز آن كه حمله به علماي تفسير مي كند كه چرا آن را به مشرق ها و مغرب هاي كره زمين تطبيق كرده اند و پس از آن كه «سماء» را به معناي آسمان ديانت تفسير مي كند و «شمس» و «قمر» را به معناي علوم و احكام و معارف الهي و طلوع آنها را به معناي ظهور اديان و غروب آنها را به معناي ضلالت علما و نسخ شدن احكام شريعت سابق مي گيرد مي گويد: اين است معني آيه مباركه (فلا اقسم برب المشارق و المغارب). «زيرا كه از براي هر شمسي از اين شموس مذكوره (علوم و معارف هر مذهب) محل اشراق و غروب است، و چون علماي تفسير بر حقيقت اين شمس هاي مذكوره اطلاع نيافتند، لهذا در تفسير اين آيه معطل شدند».
همان طور كه ملاحظه مي كنيد چون هدف اصلي آنها اين بوده راه را براي ادعاي نبوت مدعيان دروغين هموار كنند، و اين موضوع با خاتميت رسول اكرم(ص) سازگار نبوده، ناچار دست به دامن تأويل فوق زده اند، تا بگويند اسلام هم طلوع و غروبي دارد، و غروب آن فرارسيده و نوبت طلوع ديگر است.
ولي اين دروغ پردازان لااقل توجه به اين نكرده اند كه قرآن به مشرق ها و مغرب ها، به عنوان يكي از نشانه هاي عظمت آفريدگار سوگند ياد كرده اگر منظور از «غروب» «ضلالت دانشمندان» هر مذهب بوده باشد، اين موضوع نقطه درخشاني نيست كه خداوند به آن قسم ياد كند. ولي درهر حال مي دانيم كه شمس و قمر و مغرب و مشرق در تمام كتب لغت و استعمالات روزمره ادباي عرب يك معناي حقيقي دارد كه همان دو كوكب درخشنده آسماني مي باشند، و ما نمي توانيم بدون دليل و قرينه آيه اي را كه سخن از آنها مي گويد بر معناي ديگري حمل كنيم. به خصوص اين كه آيه مزبور و امثال آن، معناي روشني دارد، و آن اين كه گردش كره زمين به دور آفتاب با توجه به انحناي بيست وسه درجه اي محور زمين سبب مي شود كه خورشيد هر روز از سال، از نقطه اي طلوع و در نقطه ديگري غروب نمايد، بطوري كه طلوع و غروب هر روز با روز قبل متفاوت است. (اين از نظر زمان) از سوي ديگر چون زمين كروي است و درعين حال به دور خود مي چرخد هر نقطه اي از كره زمين براي خود مشرق و مغربي دارد (اينهم از نظر مكان). و چون اين نظام خاص و وجود مشرق ها و مغرب ها در زندگي انسان فوق العاده مؤثر است، و سرچشمه پيدايش فصول و نتايج و بركات آنها مي گردد، خداوند در قرآن مجيد به عنوان نشانه هايي از عظمت و قدرتش به اينها سوگند ياد كرده است.
آداب باطني تلاوت قرآن
قرآن به عنوان آخرين وحي الهي كه بر افضل انبياء الهي نازل شده، نور هدايت ابدي براي بشريت و تجلي خداوند در كلامش بود. قرآن شاهد زنده بر نبوت رسول اكرم(ص) و گرامي ترين برهان بر حقانيت اوست، زيرا دليلي دائمي و حجتي همگاني به شمار مي آيد كه تمامي ابعاد و جوانب آن نشان از دانش نامتناهي رباني دارد و هيچ كس را ياراي آن نبوده و نخواهد بود كه مانند اين كتاب را از پيش خود بياورد. از جمله عواملي كه قرآن را در دلها و مصاحف حفظ مي كند، تلاوت و مداومت در مطالعه آن است. تلاوت قرآن نيز مانند هر عمل مستحب ديگر داراي آدابي است كه خود بر دو نوع است: ظاهري و باطني. از اين دو قسم، آداب باطني تلاوت قرآن از اهميت بيشتري برخوردار است كه در هنگام تلاوت قرآن بايستي مدنظر قرار گيرد. براي تلاوت قرآن ده ادب باطني است كه به ترتيب در پي مي آيد:
فهميدن اصل كلام تلاوت كننده، بايد بداند كه با چه سخن بزرگي مواجه است، سخني كه نشانه لطف و رحمت و عنايت آفريدگار هستي به آدمي است. سخني كه حقايق بسيار بلندي را تا مرز فهم و درك انسانها تنزل داده است. فهم عظمت كلام، درك فضل و لطف خداوند درباره بندگان است كه اين كلام را از عرش جلال خود تا سطح فهم مردم نازل فرموده است و بايد انديشيد كه چگونه خداوند در رسانيدن معاني كلام خود- كه صفتي قائم به ذات اوست- به مرتبه فهم مردم، به بندگان لطف و كرم فرموده چگونه آن صفت در قالب حروف و اصوات كه از صفات بشري است بر آنان تجلي كرده است. قاري قرآن بايستي كلام الهي را درس بگيرد و بياموزد و به قرائت آن اكتفا نكند، چنانكه در سوره اعراف آيه 169 آمده است: «و درسوا مافيه» يعني كلام الهي را فرا گرفتند. همچنين قاري قرآن بايستي آيات الهي را با گوش جان بشنود و آن را به خاطر بسپارد، چنانكه در سوره حاقه آيه 12 آمده است: «وتعيها اذن واعيه؛ قرآن را گوش هاي حافظ به ياد مي سپارند». درك عظمت كلام الهي، جز با انديشه در محتواي آن ميسر نيست.
آگاهي به عظمت متكلم شايسته است كه قاري قرآن، در آغاز تلاوت، به عظمت گوينده قرآن توجه كند و بداند كه قرآن سخن بشر نيست، در هنگام تلاوت بايد به خود گوشزد كرد كه گوينده اين سخنان، آفريدگار همه چيز و روزي دهنده همه جنبندگان است و همه، تحت سيطره او قرار دارندو در فضل و رحمت او غوطه ورند. اگر نعمت دهد از فضل اوست و اگر مجازات كند از عدلش، و در نهايت هم اوست كه مي گويد: اينان اهل بهشت و اينان اهل دوزخند. انديشيدن به حقايقي از اين قبيل، عظمت و تعالي گوينده قرآن را در دل مي نشاند و كلام او را مؤثر مي سازد. چرا كه براي آدميان، گذشته از اصل كلام، گوينده آن نيز اهميت داشته و اعتبار كلام تا حد زيادي به اعتبار و شأن متكلم بستگي د ارد.
تدبر كسي كه قرآن مي خواند و كسي كه به آن گوش مي دهد، لازم است كه در آيات كتاب الهي به تدبر و تفكر بپردازند و با انديشيدن در مضامين آيات، خود را در معرض تابش نور الهي قرار دهندو در يك فضاي معنوي تنفس كنند. تدبر در آيات قرآني انسان را در دنيايي از معارف والا و مفاهيم بلند قرار مي دهد كه هيچ چيز با آن برابري ندارد و آيات قرآني به عنوان كليدهاي سعادت انساني در اختيار او قرار مي گيرند.
قرآن كريم، مردم بخصوص صاحبان انديشه را به تدبر در آيات خود فراخوانده است: «كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته و ليتذكر اولوا الالباب؛ قرآن كتابي است مبارك كه آن را نازل كرديم تا مردم در آيات آن تدبر كنند و صاحبان انديشه متذكر باشند.» (1) و نيز درجاي ديگر از كساني كه در آيات قرآن تدبر نمي كنند گله مي كند و دلهاي آنها را مهر شده مي نامد كه سخن حق در آنها نفوذ ندارد: «افلا يتدبرون القرآن ام علي قلوب اقفالها؛ چرا در قرآن تدبر نمي كنند يا بر دلهايشان قفلها زده شده است؟ (2) و نيز درجاي ديگر اهل معنا را به توجه و تذكر در آيات قرآني كه به آساني در اختيار آنهاست و هيچ گونه پيچيدگي ندارد فرا مي خواند: «و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر: همانا قرآن را براي توجه به آن آسان قرار داديم آيا توجه كننده اي هست؟ (3)
تدبر، پس از حضور قلب و توجه قرار دارد. زيرا چه بسا انسان هنگام تلاوت قرآن به چيز ديگري نينديشد ولي از سوي ديگر به شنيدن آيات، بسنده كند و در آن تدبر نكند اما چنان كه مي دانيم غرض از تلاوت قرآن، تدبر در آن است نه چيز ديگر.
حضور قلب و ترك حديث نفس حضور قلب از توجه بيشتر سرچشمه مي گيرد. زيرا تعظيم كلامي كه قرائت مي شود، ريشه در توجه انسان به آن كلام دارد و انديشه خود را در چيز ديگري مصروف نمي دارد و اين تمركز انديشه و همت، سبب شادي و انبساط خاطر مي شود. مي گويند در معنا و تفسير آيه «يا يحيي خذالكتاب بقوه : با جديت و كوشش كتاب را بگير» (4) يعني اينكه در هنگام تلاوت قرآن وجود خود را از تمامي افكار خالي كن و همت را به آن مصروف بدار. مهار ذهن و خودداري از انحراف ذهن از يك مسئله به مسائل ديگر امري بس دشوار و نيازمند تمرين است يعني آنچه كه عموم مردم، «حواس پرتي» مي دانند به راحتي قابل پيشگيري نيست و حضور قلب نيز چيزي جز «حواس جمعي» نيست. كسي كه قرآن مي خواند، بايد به آنچه مي خواند عنايت و توجه داشته باشد و كلمات را برحسب عادت و چرخش زبان نگويد زيرا قاري قرآن، تنها به مقداري كه با توجه خوانده است، بهره مي برد و آنچه بي توجه خوانده شود مانند آبي است كه هدر مي رود و مزرعه را سيراب نمي كند، منظور آن است كه هنگام تلاوت تمام حواس قاري به آيات الهي باشد و هيچ هم و غم ديگري را به دل راه ندهد.
تفهم منظور از تفهم آن است كه از هر آيه اي آنچه سزاوار آن است برداشت و استنباط كند (يعني مراد از تفهم آن است كه براي هر آيه اي، توضيح و شرحي مناسب با موضوع آن بدست آورد) تفهم در ادامه تدبر است. چه بسا كسي تدبر كند اما حصول نتيجه اي نباشد، يعني بايد آن قدر تدبر كرد تا مفهوم آيه را دريافت. براين اساس آيات قرآن مشتمل بر مطالب گوناگوني است (از صفات آفريدگار گرفته تا صفات آدميان و...) كه دانستن هريك چراغي است فرا راه تكامل انسان.
ترك موانع فهم بعضي از مردم به خاطر اينكه شيطان پرده اي بر فهم آنان افكنده، از فهم معاني قرآن محروم و از درك اسرار و شگفتي هاي آن بي بهره اند، قاري قرآن بايستي در رفع موانع و حجب شيطاني بكوشد. مهم ترين حجابهاي فهم چهار مورد است:
حجاب اول: برخي از افراد (قاريان)، تمام تلاش و توجه خويش را صرف تلفظ صحيح كلمات قرآن مي كنند تا مبادا حرفي را از مخرج نادرست، ادا كنند، در چنين وضعيتي ديگر براي توجه به معاني، مجالي باقي نمي ماند كه اين كار به عهده شيطان است كه موكل بر قرآن شده تا با وسوسه، مردم را از درك معاني كلام الهي بازداشته و مردم را وا دارد كه در ادا به حروف ترديد نمايند.
حجاب دوم: اينكه تلاوت كننده در مسايل، متقلد نظريه اي باشد كه به تقليد آن را ياد گرفته و نسبت به آن جمود و تعصب داشته باشد. اين چنين اعتقاد و تعصبي مانع از ارتقاء است و به او اجازه نمي دهد كه غيراز مورد اعتقادش به مطلب ديگري بينديشد.
حجاب سوم: اين است كه قاري و تلاوت كننده قرآن بر گناهي اصرار ورزد و يا متكبر و يا مبتلا به هواي نفس باشد. اين گناهان سبب تاريكي دل مي گردد و مانند غبار بر آينه قلب نشسته، از تجلي حق جلوگيري مي كند و اين بزرگ ترين حجاب دل است و بيشتر مردم به اين حجاب گرفتارند.
حجاب چهارم: اين است كه تفسير ظاهري آيه را بخواند و بپذيرد كه كلمات قرآن در معاني خود منحصر به آن است كه از ابن عباس و مجاهد و امثال آنها نقل شده است. و بقيه، تفسير به رأي است و اين خود از حجاب هاي بزرگ فهم قرآن است.
تخصيص تخصيص يعني اينكه تلاوت كننده درنظر بگيرد كه مقصود از هر خطاب قرآن، خود اوست پس اگر نهي از امري را در قرآن مي خواند يا وعده و وعيدي را مي شنود خود را مخاطب بداند و اگر داستان هاي انبياء و اقوام گذشته را قرائت مي كند آنها را به منزله افسانه تلقي نكند، بلكه بداند كه مقصود از آنها عبرت است و قاري بايستي از لابلاي آنها آنچه را مورد نياز است برگيرد. در قرآن كريم مي خوانيم: «و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر؛ يعني ما قرآن را براي پند گرفتن آسان ساختيم. پس آيا پند گيرنده اي هست؟(5)
تأثير تأثير آن است كه قرائت كننده قرآن، از آيات گوناگون كلام الهي متأثر شود و به حسب مضمون هر آيه حالت حزن و اندوه يا نشاط و شادي برايش حاصل شود، چنانكه پيامبر اكرم(ص) خود از آيات الهي متأثر بود. در اين صورت قلب، آماده تأثيرپذيري مي شود. قاري بايد به تناسب معناي آيه حالتي مناسب در دل احساس كند، اگر به آيه عذاب مي رسد احساس وحشت نمايد و اگر به آيه مغفرت مي رسد، شاداب باشد. از اين رو گفته اند بنده اي كه با ايمان، قرآن را بخواند، اندوهش افزون و شادي اش اندك، گريه اش فراوان و خنده اش كم، دل مشغولي اش بسيار و راحتي اش قليل است.
ترقي ترقي يعني اينكه تلاوت كننده قرآن به مرحله اي ارتقاء يابد كه گويا كلام را از خداوند مي شنود. قرائت سه درجه دارد: پايين ترين آن اين است كه قاري آن را بر خدا مي خواند و خود را در برابر او مي بيند، در اين مرحله حال او، حالت درخواست و تضرع و گريه و زاري خواهد بود. درجه فراتر اينكه تلاوت كننده با قلب خود شهادت دهد كه پروردگار با الطافش او را مخاطب ساخته و مشمول نعمات خود قرار داده است، در اين مرحله مقام قاري، مقام حيا و تعظيم و گوش دادن و فهم است. درجه سوم اينكه در كلام، متكلم و در كلمات، صفات او را ببيند و لذا به خود و قرائت خود ننگرد و همت و كوشش او تنها گوينده اين كلمات باشد و انديشه اش را متوجه او كند گويا مستغرق در ديدار گوينده است نه به قرائت و حتي نه به نعمت و شكر منعم. امام صادق(ع) مي فرمايد «والله لقد تجلي الله لحلقه في كلامه و لكن لا يبصرون» به خدا قسم، خداوند در كلام خود تجلي كرد ولي آنان نمي بينند.
تبري تبري آن است كه تلاوت كننده قرآن، در هنگام تلاوت از نيرو و توان و توجه خود دوري كند و با چشم خشنودي و تزكيه به خود ننگرد، هنگامي كه آيات بهشت و مدح صالحان را مي خواند به خود تطبيق ندهد، بلكه براي اهل يقين و صديقين گواهي دهد و ابراز اشتياق نمايد كه به آنان بپيوندد و زماني كه آيه غضب و مذمت گناهكاران و مقصران را مي خواند به خود تطبيق دهد و در خشيت و خوف، خود را مخاطب سازد. اميرالمؤمنان علي(ع) به همين نكته اشاره دارد در آنجا كه مي فرمايد؛ «اذا مروا بآيه تخويف اصغوا اليها مسامع قلوبهم وظنوا ان زفير جهنم وشهيقها في اصول آذانهم؛ هنگامي كه به آيه اي برمي خورند كه در آن ذكر تهديدي است، با گوش قلب آن را مي شنوند و چنين مي انديشند كه صداي آتش جهنم در گوش هايشان است.(6) در پايان از خداوند منان خواهانيم كه ما را از فوايد معنوي آداب باطني قرآن برخوردار بگرداند. پي نوشت ها : 1- ص، 92 2- محمد، 42 3- قمر، 71. 4- مريم، 21. 5- قمر، 42. 6- نهج البلاغه، خ 191.
تكيه گاههاى سست همچون لانه عنكبوت !.
در آيـات گـذشـتـه سـرنـوشـت دردناك و غم انگيز مشركان مفسد و مستكبران لجوج و ظالمان بيدادگر و خودخواه بيان شد, به همين تناسب در اينجا مثال جالب و گويايى براى كسانى كه غير خـدا را مـعـبـود و ولـى خود قرار مى دهند بيان كرده ,مى فرمايد: ((مثل كسانى كه غير از خدا را اولـيـاى خـود بـرگـزيـدند, مثل عنكبوت است كه خانه اى براى خود انتخاب كرده , در حالى كه سـست ترين خانه ها, خانه عنكبوت است , اگر مى دانستند))! (مثل الذين اتخذوا من دون اللّه اوليا كمثل العنكبوت اتخذت بيتا وان اوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون ).
ولى آنها كه بر ايمان و توكل بر خدا تكيه مى كنند تكيه بر سد پولادين دارند.
ذكر اين نكته نيز در اينجا ضرورى است : خانه عنكبوت و تارهاى او با اين كه ضرب المثل در سستى مى باشد خود از عجايب آفرينش است كه دقت در آن انسان را به عظمت آفريدگار آشناتر مى كند.
اگـر بـه خانه هاى سالم عنكبوت دقت كنيم منظره جالبى همچون يك خورشيد با شعاعهايش بر روى پـايـه هـاى خـصـوصى از تارها مشاهده مى كنيم البته اين خانه براى عنكبوت خانه مناسب و ايده آلى است ولى در مجموع سست تر از آن تصور نمى شود, و اين چنين است معبودهايى كه غير از خدا مى پرستند.
(آيه )ـدر اين آيه هشدار تهديدآميزى به اين مشركان غافل و بى خبرمى دهد, مى گويد: ((خداوند آنچه را آنها غير از او مى خوانند مى داند)) (ان اللّه يعلم ما يدعون من دونه من شى ).
شرك آشكار آنها, و شرك مخفى و پنهانشان , هيچ يك بر خدا پوشيده نيست .
((و اوست قادر شكست ناپذير و حكيم على الاطلاق )) (وهو العزيز الحكيم ).
اگـر مهلت به آنها مى دهد, نه به خاطر آن است كه نمى داند يا قدرتش محدوداست , بلكه حكمت او ايـجـاب مـى كـنـد كه فرصت كافى دهد تا بر همه اتمام حجت شود, و آنها كه شايسته هدايتند, هدايت گردند.
(آيه )ـاين آيه گويا اشاره به ايرادى است كه دشمنان پيامبر(ص ) در برابراين مثالها به او مى كردند و مـى گـفتند: چگونه ممكن است خدايى كه آفريننده زمين وآسمان است به عنكبوت و مگس و حشرات و مانند اينها مثال بزند.
قـرآن در پاسخ آنها مى گويد: ((و اينها مثالهايى است كه ما براى مردم مى زنيم وجز عالمان آن را درك نمى كنند)) (وتلك الا مثال نضربها للناس وما يعقلها الا العالمون ).
(آيه )ـدر اين آيه اضافه مى كند: ((خداوند آسمانها و زمين را به حق آفريده و در اين نشانه عظيمى است براى افراد با ايمان )) (خلق اللّه السموات والا رض بالحق ان فى ذلك لا ية للمؤمنين ).
باطل و بيهوده در كار او راه ندارد, اگر مثال به عنكبوت و خانه سست وبى بنيادش مى زند, روى حـسـاب اسـت , و اگـر مـوجـود كوچكى را براى تمثيل برگزيده براى بيان حق است , وگرنه او آفريننده بزرگترين كهكشانها و منظومه هاى آسمانى است .
نماز بازدارنده از زشتيها و بديها:.
بعد از پايان بخشهاى مختلفى از سرگذشت اقوام پيشين و پيامبران بزرگ و برخورد نامطلوب آنها بـا ايـن رهـبـران الـهى , و پايان غم انگيز زندگى آنها, روى سخن را ـبراى دلدارى وتسلى خاطر و تقويت روحيه و ارائه خطمشى كلى و جامع ـ به پيامبر كرده دو دستوربه او مى دهد.
نـخـسـت مى گويد: ((آنچه را از كتاب آسمانى (قرآن ) به تو وحى شده تلاوت كن )) (اتل ما اوحى اليك من الكتاب ) بخوان و در زندگيت به كار بند.
بعد از بيان اين دستور كه در حقيقت جنبه آموزش دارد, به دستور دوم مى پردازد كه شاخه اصلى پرورش است , مى گويد: ((و نماز را برپا دار)) (واقم الصلوة ).
سـپـس بـه فـلسفه بزرگ نماز پرداخته , مى گويد: ((زيرا نماز (انسان را) از زشتيهاو منكرات باز مى دارد)) (ان الصلوة تنهى عن الفحشا والمنكر).
طـبـيـعت نماز از آنجا كه انسان را به ياد نيرومندترين عامل بازدارنده يعنى اعتقاد به مبدا و معاد مى اندازد داراى اثر بازدارندگى از فحشا و منكر است .
البته نهى از فحشا و منكر سلسله مراتب و درجات زيادى دارد و هر نمازى به نسبت رعايت شرايط داراى بعضى از اين درجات است .
امام صادق (ع ) مى فرمايد: ((كسى كه دوست دارد ببيند آيا نمازش مقبول درگاه الهى شده يا نه ؟ بايد ببيند آيا اين نماز, او را از زشتيها و منكرات بازداشته يانه ؟ به همان مقدار كه بازداشته نمازش قبول است ))!.
در دنباله آيه اضافه مى فرمايد: ((ذكر خدا از آن هم برتر و بالاتر است ))(ولذكراللّه اكبر).
ظـاهـر جـمله فوق اين است كه بيان فلسفه مهمترى براى نماز مى باشد, يعنى يكى ديگر از آثار و بـركـات مهم نماز كه حتى از نهى از فحشا و منكر نيز مهمتر است آن است كه انسان را به ياد خدا مى اندازد كه ريشه و مايه اصلى هر خير و سعادت است , و حتى عامل اصلى نهى از فحشا و منكر نيز همين ((ذكراللّه )) مى باشد, در واقع برترى آن به خاطر آن است كه علت و ريشه محسوب مى شود.
و از آنـجـا كـه نيات انسانها و ميزان حضور قلب آنها در نماز و ساير عبادات بسيار متفاوت است در پايان آيه مى فرمايد: ((و خدا مى داند چه كارهايى را انجام مى دهيد)) (واللّه يعلم ما تصنعون ).چه اعمالى را كه در پنهان انجام مى دهيد يا آشكار, چه نياتى را كه در دل داريد, و چه سخنانى كه بر زبان جارى مى كنيد
(آيه )ـبعد از ذكر حروف مقطعه مى فرمايد: ((روميان مغلوب شدند))(غلبت الروم).
(آيه )ـ((و اين شكست در سرزمين نزديكى واقع شد)) (فى ادنى الا رض ).
منظور از ((ادنى الا رض )) (سرزمين نزديك ) سرزمين ايرانيان بوده است يعنى ;Š در محلى واقع شد كه نزديكترين نقطه ميان ايران و روم بود.
سپس اضافه مى كند: و آنها (روميان) بعد از مغلوبيت به زودى غلبه خواهندكرد و هم من بعد غلبهم سيغلبون ).
(آيه )ـسپس حدود سالهاى آن را با اين عبارت بيان مى كند: ((در چندسال ))! (فى بضع سنين).
و اگـر مى بينيد خداوند از آينده خبر مى دهد, به خاطر آن است كه ((همه كارها از آن خداست چه قبل و چه بعد)) از اين شكست و پيروزى (للّه الا مر من قبل ومن بعد).
عـبـارت فـوق مـى خـواهـد اين نكته را روشن سازد كه قادر بالذات و مالك على الاطلاق اوست و هركس هر چيزى دارد از او دارد.
سـپـس مـى افـزايد: اگر امروز كه روميان شكست خوردند مشركان خوشحال شدند ((در آن روز مؤمنان (به خاطر پيروزى ديگرى ) خوشحال خواهند شد))!(ويومئذ يفرح المؤمنون ).
(آيه )ـرى ! خوشحال مى شوند ((به سبب يارى خداوند)) (بنصراللّه ).
خـداونـد ((هـركه را بخواهد يارى مى كند, و او صاحب قدرت و رحيم است ))!(ينصر من يشا وهو العزيز الرحيم ).
مسلمانان در آن روز از جهات مختلفى خوشحال شدند:.
از پيروزى اهل كتاب بر مجوسيان كه صحنه اى از غلبه خداپرستى بر شرك بود.
از پيروزى معنوى به خاطر ظهور اعجاز قرآن و از پيروزى مقارن آن كه احتمالا ((صلح حديبيه )) يا يكى ديگر از فتوحات مسلمين بود.
(آيه )ـباز هم براى تاكيد بيشتر مى فرمايد: ((اين وعده اى است كه خداداده است )) (وعداللّه ).
((و خـداوند هرگز از وعده اش تخلف نخواهد كرد, هر چند بيشتر مردم نمى دانند)) (لا يخلف اللّه وعده ولكن اكثرالناس لا يعلمون ).
و علت عدم آگاهى مردم عدم معرفتشان نسبت به خدا و علم و قدرت اوست آنها خدا را به درستى نـشناختند, و لذا از اين حقيقت كه او محال است ازوعده اش تخلف كند درست آگاه نيستند, چرا كـه تـخـلـف از وعده يا به خاطر جهل است و يا به خاطر ضعف و ناتوانى است و هيچ يك در خدا راه ندارد.
(آيه )ـسپس مى افزايد: اين مردم كوتاه بين ((تنها ظاهرى از زندگى دنيا رامى بينند و از آخرت و پايان كارها بى خبرند))! (يعلمون ظاهرا من الحيوة الدنيا وهم عن الا خرة هم غافلون ).
انـسـان ((ظـاهربين )) انفاق را سبب خسران و زيان مى شمرد, در حالى كه اين ((موحد)) تجارتى پرسود مى داند.
آن يكى رباخوارى را مايه افزايش درآمد, و اين يكى مايه وبال و بدبختى وزيان .
آن يكى جهاد را مايه افزايش درآمد, و اين يكى مايه وبال و بدبختى و زيان .
آن يـكـى جـهـاد را مـايـه دردسر و شهادت را به معنى نابودى و اين يكى جهاد رارمز سربلندى و شهادت را حيات جاويدان مى شمرد.
اگـر آنها باطن و درون اين زندگى دنيا را نيز مى دانستند براى شناخت آخرت كافى بود, چرا كه دقـت كـافـى در ايـن زندگى زودگذر نشان مى دهد كه حلقه اى است از يك سلسله طولانى , و مـرحله اى است از يك مسير بزرگ , همان گونه كه دقت درزندگى دوران جنينى نشان مى دهد كـه هدف نهايى خود اين زندگى نيست , بلكه اين يك مرحله مقدماتى براى زندگى گسترده اى است .
اعجاز قرآن از دريچه علم غيب !. يـكـى از طرق اثبات اعجاز قرآن خبرهاى غيبى قرآن است كه يك نمونه روشن آن در همين آيات مـورد بـحث آمده , در طى چند آيه با انواع تاكيدات ازپيروزى بزرگ يك ارتش شكست خورده در چند سال بعد خبر مى دهد, و آن را به عنوان يك وعده تخلف ناپذير الهى معرفى مى كند.
تـاريـخ بـه ما مى گويد كه هنوز نه سال نگذشته بود كه : روميان در نبرد جديدى بر ايرانيان پيروز شـدنـد, و مـقـارن هـمان زمان مسلمانان با صلح حديبيه (و طبق روايتى در جنگ بدر) پيروزى چشمگيرى بر دشمنان پيدا كردند.
(آيه ).از آنـجا كه در آيات گذشته در باره متخلفان و جهاد سخن به ميان آمد, در اين آيه و آيه بعد مقام والاى مجاهدان با ايمان , با ذكر مثال جالبى , بيان شده است .
در ايـن مـثال خداوند خود را خريدار و مؤمنان را فروشنده معرفى كرده , ومى گويد: ((خداوند از مـؤمنان جانها و اموالشان را خريدارى مى كند, و در برابر اين متاع , بهشت را به آنان مى دهد)) (ان اللّه اشترى من المؤمنين انفسهم واموالهم بان لهم الجنة ).
از آنجا كه در هر معامله در حقيقت ((پنج ركن اساسى )) وجود دارد, در اين آيه به تمام اين اركان اشاره كرده است .
خـودش را ((خـريـدار)) و مؤمنان را ((فروشنده )) و جانها و اموال را((متاع )) وبهشت را ((ثمن )) (بها) براى اين معامله قرار داده است .
مـنـتـهـا طـرز پـرداخـت اين متاع را با تعبير لطيفى چنين بيان مى كند: ((آنها در راه خدا پيكار مى كنند, و دشمنان حق را مى كشند و يا در اين راه كشته مى شوند)) وشربت شهادت را مى نوشند (يقاتلون فى سبيل اللّه فيقتلون ويقتلون
وبه دنبال آن به ((اسناد)) معتبر و محكم اين معامله كه پنجمين ركن است اشاره كرده , مى فرمايد: ((اين وعده حقى است بر عهده خداوند كه در سه كتاب آسمانى تورات , انجيل و قرآن آمده است )) (وعدا عليه حقا فى التورية والا نجيل والقرآن ).
سـپـس بـراى تـاكـيـد روى ايـن مـعامله بزرگ اضافه مى كند: ((چه كسى وفادارتر به عهدش از خداست )) ؟ (ومن اوفى بعهده من اللّه ).
يـعـنـى ; گرچه بهاى اين معامله فورا پرداخت نمى شود, اما خطرات نسيه را در برندارند ! چرا كه خداوند به حكم قدرت و توانايى و بى نيازى , از هر كس نسبت به عهد و پيمانش وفادارتر است .
و از هـمه جالبتر اين كه پس از انجام مراسم اين معامله , همان گونه كه در ميان تجارت كنندگان مـعـمـول اسـت , بـه طـرف مـقابل تبريك گفته و معامله را معامله پرسودى براى او مى خواهد و مى گويد: ((بشارت باد بر شما به اين معامله اى كه انجام داديد)) (فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به ).
((و اين پيروزى و رستگارى بزرگى براى همه شماست )) (وذلك هو الفوزالعظيم ).
(آيه ) همان گونه كه روش قرآن مجيد است كه در آيه اى سخنى را به اجمال برگزار مى كند و در آيـه بـعد به شرح و توضيح آن مى پردازد, در اين آيه مؤمنان را كه فروشندگان جان و مال به خدا هستند با نه صفت بارز معرفى مى كند.
1ـ ((آنها توبه كارانند)) (التائبون ) و دل و جان خود را به وسيله آب توبه ازآلودگى گناه شستشو مى دهند.
2ـ ((آنـهـا عبادت كارانند)) (العابدون ) و در پرتو راز و نياز با خدا و پرستش ذات پاك او خودسازى مى كنند)).
3ـ ((آنها (در برابر نعمتهاى مادى و معنوى پروردگار) سپاس مى گويند))(الحامدون ).
4ـ ((آنها از يك كانون عبادت و پرستش به كانون ديگرى رفت و آمد دارند))(السائحون ).
و به اين ترتيب برنامه هاى خودسازى آنان در پرتو عبادت , در محيطمحدودى خلاصه نمى شود, و بـه افـق خـاصـى تـعلق ندارد, بلكه همه جا كانون عبوديت پروردگار و خودسازى و تربيت براى آنهاست .
5ـ ((آنها كه در برابر عظمت خدا ركوع مى كنند)) (الراكعون ).
6ـ ((آنها كه سر بر آستانش مى سايند و سجده مى آورند)) (الساجدون ).
7ـ ((آنها كه مردم را به نيكيها دعوت مى كنند)) (الا مرون بالمعروف ).
8ـ ((آنـهـا كـه (تـنها به وظيفه دعوت به نيكى قناعت نمى كنند بلكه ) با هرگونه فساد و منكرى مى جنگند)) (والناهون عن المنكر).
9ـ ((و آنـهـا كـه (پـس از اداى رسالت امر به معروف و نهى از منكر, به آخرين ومهمترين وظيفه اجـتـماعى خود يعنى ) حفظ حدود الهى , و اجراى قوانين او, و اقامه حق و عدالت قيام مى كنند)) (والحافظون لحدوداللّه ).
پـس از ذكـر ايـن صـفات نه گانه , خداوند بار ديگر چنين مؤمنان راستين وتربيت يافتگان مكتب ايـمـان و عـمـل را تـشويق مى كند, و به پيامبرش مى گويد: ((اين مؤمنان را بشارت ده )) (وبشر المؤمنين ).
نماز شب بر پیامبر(صلی الله علیه وآله) واجب بود؟
یکی از عباداتی که بطور ویژه در اسلام تاکید شده نماز خواندن و قرآن خواندن شبانه و عبادت در شب است که برای مسلمانان امر مستحبی است، اما برای پیامبر(صلی الله علیه و آله) واجب بوده است.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ. قُمِ اللَّیْلَ إِلاَّ قَلِیلاً. نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِیلاً. أَوْ زِدْ عَلَیْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلاً"( اى جامه به خود پیچیده. شب را، جز كمى، به پا خیز. نیمى از شب را، یا كمى از آن كم كن. یا بر نصف آن بیفزا، و قرآن را با دقت و تامل بخوان)(1الی4 مزمل)
با توجه به سیاق آیات گویا پیامبر(ص) در مقابل دعوتش مورد استهزا و اذیت قرار گرفته، و براى خاطر خدا اندوهناك شده، و براى رفع غم و اندوه خود جامهاى به خود پیچیده تا لحظهاى استراحت كند، در این هنگام خطاب شده كه اى "جامه به خود پیچیده".در روایت آمده كه رسول خدا (ص) داخل خانه خدیجه شد، در حالى كه از شدت كوفتگى و فزع و ترس نمىتوانست روى پاى خود بایستد، و فرمود: مرا بپیچید، چیزى نگذشت كه جبرئیل ندایش در داد كه: "یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ".
منظور از " قیام در لیل" بلند شدن در شب براى نماز است. این آیات رسول خدا(ص) را امر مىكند به اینكه نماز شب بخواند، تا به این وسیله آماده و مستعد گرفتن مسئولیتى گردد كه به زودى به او محول مىشود، و آن قرآنى است كه به وى وحى خواهد شد، همچنین به تلاوت قرآن توصیه می شود. در آغاز دعوت پیامبر(ص) بت پرستی و خرافه و دشمنان متعصب و لجوج در مکه وجود داشتند که ایشان و یاران اندكش با استمداد از تربیت قرآن مجید، و استعانت به نماز شب و استفاده از تقرب به ذات پاك پروردگار، توانستند بر تمام این مشكلات فایق آیند.
محمد بن مسلم از امام باقر (ع) روایت كرده كه گفت: من از آن جناب از این كلام خدا پرسیدم كه مىفرماید: " قُمِ اللَّیْلَ إِلَّا قَلِیلًا". فرمود: "خداى تعالى به آن جناب دستور داد كه در هر شب نماز شب بخواند، مگر آنكه استثنائا شبى نتواند."
این آیات پیامبر(ص) را مخیر مىكند كه نیمى از شب، یا كمتر از آن، و یا بیشتر از آن را بیدار بماند، و تلاوت قرآن كند.
با توجه به آیه پایانی این سوره علاوه بر پیامبر(ص) عده ای از مومنان و اصحاب ایشان نیز از ایشان متابعت نموده و در شب به عبادت می پرداختند. در آیه آخر این سوره خداوند تخفیفی در این زمینه می دهد "إِنَّ رَبَّكَ یَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنى مِنْ ثُلُثَیِ اللَّیْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذِینَ مَعَكَ وَ اللَّهُ یُقَدِّرُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَیْكُمْ فَاقْرَۆُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ ..."(پروردگارت مىداند كه تو و گروهى از كسانى كه با تو هستند نزدیك دو سوم از شب یا نصف یا ثلث آن را بپا مىخیزید، و خداوند شب و روز را اندازهگیرى مىكند، او مىداند كه شما نمىتوانید مقدار آن را اندازهگیرى كنید، لذا شما را بخشید اكنون آن مقدار از قرآن كه براى شما میسر است تلاوت كنید...)(20 مزمل)
خطاب در این آیه به رسول خدا (ص) است، و تعبیر به " ربك" اشاره است به اینكه رحمت و عنایت الهى شامل آن جناب است، و همچنین تعبیر به " یَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ ..."، بویى از شكر مىدهد، و از لحنش پیداست كه مىخواهد از آن جناب تشكر كند.
باید توجه نمود که این آیه ، آیات ابتدای سوره را نسخ نمی کند بلکه تخفیفی بر آن است. هر چند از همان ابتدا هم قیام و عبادت در شب، مستحبّ و سنت مۆكد بوده، و جز در مورد شخص پیغمبر اكرم(ص) هرگز جنبه وجوب نداشته است (آیات دیگری نیز مبنی بر وجوب نماز شب بر ایشان وجود دارد) و در این آیه پایانی این حکم تخفیف داده شده است. در روایات آمده وقتى آیه" یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ قُمِ اللَّیْلَ إِلَّا قَلِیلًا" نازل شد، رسول خدا(ص) مدت ده سال شبها را به قیام و عبادت گذرانید، طایفهاى از اصحابش نیز او را متابعت مىكردند، خداى تعالى بعد از ده سال آیه" إِنَّ رَبَّكَ یَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ ... وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ" را نازل كرد، و بعد از ده سال تخفیفى به كار آنان داد.
البته در برخی روایات دیگر این مدت یک سال و یا هشت ماه آمده است.
در فضیلت نماز شب روایات زیادی نقل شده است. در حدیثى از امام صادق (ع) آمده است: "ان من روح اللَّه تعالى ثلاثة: التهجد باللیل و افطار الصائم، و لقاء الاخوان"(سه چیز از عنایات مخصوص الهى است: عبادت شبانه (نماز شب) و افطار دادن به روزهداران، و ملاقات برادران مسلمان)
در حدیث دیگرى از همان امام آمده كه در تفسیر آیه" إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ "(كارهاى نیك اثر كارهاى بد را از بین مىبرد) فرمودند:"صلاة اللیل تذهب بذنوب النهار"( نماز شب گناهان روز را از بین مىبرد.)
شبهه قرآنی- آیا صحت دارد که در قرآن کریم آمده است: خداوند عدهای را به شکل بوزینه و خوک درآورد؟ مگر میشود انسان را به جرم شرک یا گناه به شکل حیوانات درآورد؟ دربارهی بخش اول سؤال «صحت آیه؟»، بله صحت دارد و متن آیه چنین است: «قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازيرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبيلِ» (المائده -60) ترجمه: [يا محمّد (ص)] به ايشان بگو: آيا شما را از كسانى كه از لحاظ پاداش نزد خدا بدتر از اين هستند آگاه كنم؟ (آنان) آن افرادى ميباشند كه خدا لعنتشان كرد و مورد خشمشان قرار داد، و گروهى از آنان را به شكل بوزينه و خوكها در آورد، و طاغوت را پرستش نمودند آنانند كه داراى جايگاه بدى ميباشند و از راه راست (از ديگران) گمراهترند.
اما دربارهی بخش دوم «مگر میشود به خاطر شرک یا کفر انسان را به شکل بوزینه یا خوک درآورد» لازم است به نکات ذیل دقت شود: الف – خداوند متعال فعال ما یشاء است، یعنی هر چه بخواهد انجام میدهد و البته هر چه انجام دهد از روی علم و حکم است. چنان چه در قرآن کریم میفرماید: «... كَذلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ» (آل عمران - 40) ترجمه: آری، این چنین است الله. هر چه بخواهد انجام میدهد.
پس، نمیشود برای خداوند به اصطلاح خودمان «شاخ و شانه» کشید که مگر میشود تو چنین یا چنان بکنی - این با حقوق بشر انطباق ندارد – پس دمکراسی چه میشود و ...؟! او خالق، مالک و رب همهی مخلوقات و قادر مطلق است و برای اراده و فعل خود از کسی اجازه نمیگیرد و با کسی نیز مشورت نمیکند و به رأی اکثریت هم کاری ندارد. (چرا که همهی اینها از صفات و ملزومات مخلوق نیازمند و محدود است). لذا همگان در مقابل هر چه میکنند به او پاسخگو هستند و او در مقابل هیچ کس پاسخگو نمیباشد.
«...لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ» (الأنبیاء - 23) ترجمه: خدا از آن چه مىكند بازخواست نمىشود، ولى آنان بازخواست خواهند شد. و البته باید توجه داشت که «شرک و کفر» معصیت کوچکی نیست که بگوییم: «مگر میشود خدا به خاطر شرک یا کفر چنین و چنان کند» و چنان چه از مضمون آیهی مسخ به شکل حیوانات بر میآید، عذاب کفار و مشرکین بسیار سختتر از مسخ عدهای به شکل بوزینه و خوک است.
ب – خداوند حکیم، رحمان و رحیم، خیر محض است و از او هیچ بدی صادر نمیگردد. لذا تمامی مخلوقات خود و به ویژه انسان را در زیباترین صورتها آفریده است. «اللَّهُ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ قَراراً وَ السَّماءَ بِناءً وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَتَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمينَ» (غافر - 64) ترجمه: خداى (بىهمتا) آن كسى است كه زمين را قرارگاه شما قرار داد. و آسمانرا همانند سقف آفريد. و شما را صورتبندى نمود، پس صورت شما را به بهترین صورتها آفرید. و رزق و روزى شما را از طيبات قرار داد. اين آن خدایى است كه پروردگار شما ميباشد. پس اين خدا كه پرورش دهنده جهانيان است خير و بركت محض ميباشد.
«خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ إِلَيْهِ الْمَصيرُ» (التغابن -3) ترجمه: آسمانها و زمين را به حق آفريد و شما را صورتگرى كرد و صورتهايتان را زيباترین صورتها و بازگشت به سوى او است. اما، باید توجه داشته باشید که شکل و صورت، فقط این شکل و صورت مادی که پیر و خسته و زشت شده و سپس در خاک به بد شکلترین صورتها مبدل میگردد نیست. چه بسا در دنیا صورتهایی بسیاری در ظاهر زیبا باشند، در حالی که صورت ذاتی صاحب آنها بسیار کریه است و چه بسا صورتهایی بسیار زشت باشند، در حالی که صورتهای باطنی صاحب آنها بسیار نورانی و زیبا باشد. پس آن چه مهم است، صورت اصلی و صورت باطن انسان است.
ج – خداوند صورت باطن همگان را نیک آفریده و سپس به آنها اختیار و اراده داده و به سوی کمال دعوت و هدایت نموده است. از این پس صورتگری هر کس بر عهدهی خودش است. میتواند آن را زیباتر یا زشتتر کند و در قیامت نیز با آن صورتی که برای خود ساخته است محشور میگردد. پس اگر فرمود: در قیامت برخی به شکل سگ، برخی میمون، برخی خوک، برخی مورچه و ... محشور میشوند، این صورت واقعی آنهاست که در دنیا خود را این گونه صورتگری کردند.
د – این صورت ظاهری و مادی فقط یک پردهای است که خداوند حکیم و پوشانندهی بدهیها «ستار العیوب» آن را برای ضرورتهای زندگی مادی بر روی صورت واقعی انسان کشیده است. وگر نه انسان به شکل ایمان و اعمالش میشود و این شکل را خودش برای خودش ترسیم مینماید. لذا برخورداری از شکل ظاهر آدمی، دلیل بر آدم بودن نیست. بلکه آدمی به شکل اهداف، علقهها و عملکردهاست. از این رو شاهدیم که خداوند همهی مخلوقاتی که به شکل آدم هستند را آدم نمیخواند. چرا که او صورت باطنی افراد را میبیند. لذا چه بسا اشخاصی از نظر دیگران بسیار انسان زیبا و حتی فهیمی باشند، اما از نظر خداوند متعال، به خاطر شرک و کفرشان و دنیاگراییشان، حیوانی بیش نیستند. چنان چه میفرماید: «أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلاً» (الفرقان - 44) ترجمه: آيا مىپندارى بيشترشان مىشنوند يا مىفهمند؟ [چنین نیست] بلكه آنها جز به مانند حيوانات نيستند بلكه روش آنان گمراهانهتر است.
بدیهی است که انسان مسخره کننده به شکل میمون و بوزینه است. انسانی که شهوات را هدف خود قرارداده است، به شکل خوک است. انسانی که تکبر میورزد، خوار و کوچک و مانند مورچه است، انسانی که نمیفهمد چه باری را بر دوش خود حمل میکند، مانند الاغ است و ... . چنان چه دربارهی یهودیانی که کتاب خدا را حمل میکنند، ولی هیچ از آن نمیفهمند و ایمان نمیآورند و فقط به دنبال آمال و اهداف خودشان هستند، میفرماید: «مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ» (الجمعه - 5) ترجمه: وصف حال آنان كه تحمل (علم) تورات كرده و خلاف آن عمل نمودند در مثل به حمارى (الاغی) ماند كه بار كتابها بر پشت كشد (و از آن هيچ نفهمد و بهره نبرد) آرى قومى كه مثل حالشان اين است كه آيات خدا را تكذيب كردند بسيار مردم بدى هستند و خدا هرگز (به راه سعادت) ستمكاران را رهبرى نخواهد كرد.
پس شکل انسان بودن، به دارایی صورت، چشم، گوش و قلب ظاهری نیست. چرا که حیوان هم این ابزار را دارد. بلکه باطن و روح او باید بینا، شنوا و فهم کننده باشد. وگرنه حیوانی است که صورت ظاهری او به انسان شبیه است: «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ» (الأعراف - 179) ترجمه: بسيارى از جن و انس را براى جهنم آفريدهايم، دلها دارند كه با آن فهم نمىكنند، چشمها دارند كه با آن نمىبينند، گوشها دارند كه با آن نمىشنوند، ايشان چون چارپايانند بلكه آنان گمراهترند ايشان همان غفلتزدگانند.
پس، این انسان است که صورت زیبای خداداد خود را به شکل بوزینه و الاغ و خوک در میآورد و در آخرت که روز «تبلی السرائر – بیرون ریختن سر ها و آشکار شدن پنهانیها است» به شکلی که خود ترسیم کرده محشور میگردد. حال اگر ارادهی خداوند متعال بر این تعلق بگیرد که صورت و شخصیت واقعی کسی را در همین دنیا نیز آشکار سازد، این کار را میکند و برای انجامش نیز به کسی پاسخگو نبوده و مؤاخذه نمیشود. البته عذاب مسخ و سایر عذابها بر بشر، پس از رسالت حضرت محمد (ص) که «رحمة للعالمین» است برداشته شده است و دیگر کسی در دینا به شکل بوزینه و خوک و ... مسخ نخواهد شد.
« رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمو د: مردم! در ميان شما دو چيز مى گذارم. مادامى كه به آن دو چنگ بزنيد گمراه نمى شويد. يكى از ديگرى بزرگ تر است. اين دو عبارتند از كتاب خدا ـ ريسمانى كه از آسمان به زمين كشيده شده ـ و خاندان و اهل بيت من . و اين دو از هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند. بنگريد چگونه پس از من با آن دو رفتار مى كنيد». --سن ترمذی--
با توجه به اینکه اغلب درک آیات در قرآن مشکل هست ، آیا قرآن برای همه مفید هست ؟
در پاسخ به این سوال می توان گفت که آیات قران کریم دو دسته اند یک دسته که همه ی مردم به راحتی و یا با کمی تدبر در آیات متوجه معنا ومقصود آن می شوند . چرا که خداوند اغلب آیات را با مثال و یا داستان بیان کرده که اینطور بیان کردن برای همه قابل فهم است .
دسته دیگر از آیات ، آیاتی هستند که همه ی افراد متوجه نمی شوند و نیاز به این دارد که متخصص قرآن معانی آن را بشکافد . که البته این امر ، امری معقول هست چرا که شما هر جای دنیا را که فرض کنید به عنوان مثال یک قانون اجتماعی ویا اساسی دارد . خب این قانون که برای افراد آن اجتماع وضع شده مسلما در آن سعی شده که جامع حالت های مختلف باشد ولی برای افراد ساده آن اجتماع ، تمامی آن قوانین روشن نیست و نیاز به یک قانون شناس هست که بتواند در صورت نیاز قوانین را برای مردم شرح دهد .
حال قرآن کریم ، که کتاب هدایت و رهبری بشریت بوده و برای تمامی افراد تا پایان عالم وضع شده ، نیز همینگونه است و دارای یکسری قوانین خاص می باشد که برای فهم دقیق آن نیاز به یکسری افراد متخصص در آن دارد .
چند نکته در این زمینه عرض می شود:
1. توصیه به قرآن خواندن، به این معنا نیست که همه چیز آن را می فهمیم. مخاطب اصلی و کامل قرآن پیامبر و اهلبیت هستند و ایشان وظیفه دارند آن را تفسیر و تبیین نمایند. همه چیز در قرآن هست و هیچ ابهامی ندارد ولی این همه چیز را انسان کامل می فهمد، و به همین خاطر است که در حدیث ثقلین و ... تاکید و سفارش به مراجعه به اهلبیت(ع) شده است.
2. مبین و قابل فهم بودن قرآن، برای همگان است، ولی مبین بودن به نحو تمام و کمال، مربوط به انسان کامل است، البته دیگران به نسبت به ظرفیت وجودی خود، از آن بهره می برند.
3. اکنون دسترسی مستقیم به معصوم، وجود ندارد ولی روایات تفسیری بسیاری از ایشان موجود است که در فهم مراد الهی، در دسترس هستند و ضرورتها را کفایت می کنند. در بین کتب تفسیری، کتب متعددی داریم که با گرایش و رویکرد روایی و حدیثی تدوین شده اند که ناظر به روایات تفسیری وارد شده از معصومین بوده و شیعه و سنی آنها را نقل کرده اند.
بنا بر این: این گونه نیست که ما با مراجعه به قرآن، چیزی نفهمیم. هر کس با مراجعه به قرآن، متناسب با فهم خود، فایده و راهنمایی می برد ولی این معنایش این هم نیست که همه با مراجعه به قرآن، همه مراد آن را می فهمند. لذا این گونه نیست که بگوییم بدون اهلبیت هیچ فهمی از قرآن نداریم، و این گونه هم نیست که بگوییم همه مراد قرآن را خودمان می فهمیم. اینکه وظیفه تفسیر و تبیین قرآن خاندان عصمت و طهارت هستند حرف صحیحی است اما قرآن مخاطب اصلی و فرعی ندارد.
به برخی خطابات قرآن توجه فرمایید
خطاب به همه مردم
يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون
خطاب به مومنین
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرين
خطاب به کفار
يا أَيُّهَا الَّذينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُون
خطاب به پیامبر
يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ
خطاب به همه پیامبران
يا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّي بِما تَعْمَلُونَ عَليمٌ
خطاب به نوع بشر
يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَريمِ
پس نمیشود گفت تمام قرآن خطاب به اهل بیت عصمت و طهارت هست چون تصدیق میفرمایید که مورد سوم و ششم به هیچ وجه نمیتواند خطاب به ایشان باشد. مخاطب اصلی قرآن بودن یعنی در تفسیر و فهم قرآن نیازمند معصومین هستیم و بدون آنها نمی توان به فهم کامل از قرآن رسید. لذا همه مخاطب قرآنند، ولی همانها که کلام الهی را کامل می فهمند، مخاطب اصلی هستند و وظیفه دارند مراد الهی را برای سایر مخاطبین، تفسیر و تبیین کنند. بیان دیگر، بین مخاطب عام و مخاطب خاص فرق است لذا همه مخاطب قرآنند ولی در فهم قرآن، تفاوت دارند. انسان کامل(معصومین) قرآن و کلام الهی را در حد تام و کامل می فهمد، ولی سایرین این گونه نیستند. در این که فهم کامل قرآن اختصاص به معصومین علیهم السلام دارد، بین عالمان و مفسران شیعی اتفاق نظر است.
روایت:
امام باقر علیه السلام فرمودند: "إِنَّمَا يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِه"؛ تنها كسى همه معانى و ابعاد قرآن را مى داند كه مخاطب اصلى است.( الكافي، ج 8، ص 312؛ وسائل الشیعه، ج 27، ص 185) پيامبر اكرم(ص) مخاطب اصلى اند که داراى علم کامل به همه ابعاد قرآن می باشند. هم چنین اوصياى ایشان كه وارثان علم و حكمت نبوی(ص) هستند نيز داراى این علمند. برگرفته از سایت ذی طوی