سایت جدید تاریخی فرهنگی قرآنی 2

m5736z

blog.ir.

سوره معارج [70].

اين سوره در مكه  نازل شده و داراى 44 آيه است .

بخش اول از عذاب سريع كسى سخن مى گويد كه بعضى از گفته هاى پيامبر(ص ) را انكار كرد, و گفت : اگر اين سخن حق است عذابى بر من نازل شود و نازل شد (آيه 1 تا 3). در بـخـش دوم بـسـيارى از خصوصيات قيامت و مقدمات آن و حالات كفار درآن روز آمده است (آيات 4 تا 18). بخش سوم اين سوره بيانگر قسمتهائى از صفات انسانهاى نيك و بد است كه او را بهشتى يا دوزخى مى كند (آيات 19 تا 34). بـخـش چهارم شامل انذارهائى است نسبت به مشركان و منكران , و بار ديگر به مساله رستاخيز بر مى گردد و سوره را پايان مى دهد.

(آيـه )ـ شـان نـزول : هـنگامى كه رسول خدا(ص) على (ع) را در روز غديرخم به خلافت منصوب فرمود و درباره او گفت : من كنت مولا ه فعلى مولاه هركس من مولى و ولى او هستم على مولى و ولى اوست . چـيـزى نـگـذشـت كـه اين مساله در بلاد و شهرها منتشر شد  نعمان بن حارث فهرى  خدمت پـيـامبر(ص ) آمد و عرض كرد: تو به ما دستور دادى شهادت به يگانگى خدا و اين كه تو فرستاده او هستى دهيم ما هم شهادت داديم , سپس دستور به جهاد و حج و روزه و نماز و زكات دادى ما همه ايـنـهـا را نـيـز پـذيرفتيم , اما با اينها راضى نشدى تا اين كه اين جوان على (ع) را به جانشينى خود مـنـصـوب كردى , و گفتى : من كنت مولا ه فعلى مولا ه   آيا اين سخنى است از ناحيه خودت يا از سوى خدا؟!. پيامبر(ص ) فرمود:  قسم به خدائى كه معبودى جز او نيست اين از ناحيه خداست  .  نـعمان  روى برگرداند در حالى كه مى گفت :  خداوندا! اگر اين سخن حق است و از ناحيه تو, سنگى از آسمان بر ما بباران  !. ايـنـجا بود كه سنگى از آسمان بر سرش فرود آمد و او را كشت , همين جا اين آيه و دو آيه بعد نازل گشت .
عذاب فورى :.  آيه )ـ تقاضا كننده اى تقاضاى عذابى كرد كه واقع شد  سال ســائل بعذاب واقع 
 آيه )ـ سپس مى افزايد: اين عذاب مخصوص كافران است و هيچ كس نمى تواند آن را دفع كند   للكــافرين ليس له دافع  .
 آيه )ـ و در اين آيه به كسى كه اين عذاب از ناحيه اوست اشاره كرده ,مى گويد: از سوى خداوند ذى المعارج  خداوندى كه فرشتگانش بر آسمانها صعود و عروج مى كنند من اللّه ذى المعــارج  از آنجا كه خداوند مقامات مختلفى براى فرشتگان قرار داده كه با سلسله مراتب به سوى قرب خدا پيش مى روند, خداوند به ذى المعارج توصيف شده است . آرى ! ايـن فـرشـتـگانند كه ماموريت عذاب كافران و مجرمان دارند, و همانها بودند كه بر ابراهيم خليل (ع ) نازل شدند, و به او خبر دادند كه ما مامور نابودى قوم لوط هستيم .
روزى به اندازه پنجاه هزار سال !.

بـعـد از ذكـر داسـتـان عذاب دنيوى كسى كه تقاضاى عذاب الهى كرده بود وارد بحثهاى معاد و عذابهاى اخروى مجرمان در آن روز مى شود, نخست مى فرمايد: فرشتگان و روح [ فرشته مقرب خـداونـد] به سوى او عروج مى كنند در آن روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است تعرج الملا ئكة و الروح اليه فى يوم كـان مقداره خمسين الف سنة  . مسلما منظور از  عروج فرشتگان  عروج جسمانى نيست , بلكه عروج روحانى است يعنى , آنها به مـقـام قـرب خـدا مـى شتابند, و در آن روز كه روز قيامت است آماده گرفتن فرمان , و اجراى آن مى باشند. منظور از  روح  در اينجا همان  روح الامين  بزرگ فرشتگان است كه درسوره  قدر  نيز به او اشاره شده است . و اما تعبير به  پنجاه هزار سال  از اين نظر است كه آن روز بر حسب سالهاى دنيا تا اين حد ادامه پـيـدا مـى كـنـد, و بـا آنـچه در آيه 5 سوره سجده آمده است كه مقدار آن را يك هزار سال تعيين مى نمايد منافاتى ندارد, زيرا همان گونه كه در روايات وارد شده است در قيامت پنجاه موقف است , و هر موقف به اندازه يك هزارسال طول مى كشد.
(آيـه )ـ در اين آيه پيغمبراكرم (ص ) را مخاطب ساخته , مى فرمايد:  پس صبر جميل پيشه كن  و در برابر استهزا و تكذيب و آزار آنها شكيبا باش  فاصبرصبرا جميلا  .  صـبـر جـمـيل  به معنى شكيبائى زيبا و قابل توجه است , و آن صبر و استقامتى است كه تداوم داشـتـه باشد, ياس و نوميدى به آن راه نيابد, و توام بابيتابى و جزع و شكوه و آه و ناله نگردد, و در غير اين صورت جميل نيست .
 آيه )ـ زيرا آنها آن روز را دور مى بينند  انهم يرونه بعيدا .
 آيه )ـ  و ما آن را نزديك مى بينيم  ونريه قريبا . آنـهـا اصـلا بـاور نمى كنند چنان روزى در كار باشد كه حساب همه خلايق را برسند و كوچكترين گفتار و كردار آنها محاسبه شود, آن هم در روزى كه پنجاه هزارسال به طول مى انجامد, ولى آنها در حقيقت خدا را نشناخته اند و در قدرت او شك و ترديد دارند.
 آيـه )ـ در ايـنجا بحثهاى گذشته درباره قيامت با شرح و توضيح بيشترى ادامه يافته , مى فرمايد:  همان روز كه آسمان همچون فلز گداخته مى شود يوم تكون السمـا كالمهل  .
(آيه )ـ  و كوهها مانند پشم رنگين متلاشى خواهد بود و تكون الجبـال كالعهن  آرى ! در آن روز آسـمـانـها از هم متلاشى و ذوب مى شود, و كوهها درهم كوبيده و خرد و سپس با تـنـدبـادى در فـضا پراكنده مى گردد, همچون پشمى كه تند باد آن را با خود ببرد و چون كوهها رنـگـهاى مختلفى دارند تشبيه به پشمهاى رنگين شده اند, و بعد از اين ويرانى , جهانى نوين ايجاد مى گردد, و انسانها حيات نوين خود را از سر مى گيرند.
(آيـه )ـ هـنـگـامـى كه رستاخيز در آن جهان نو برپا مى شود آن چنان وضع حساب و رسيدگى به اعـمـال وحـشـتناك است كه همه در فكر خويشند,احدى به ديگرى نمى پردازد و هيچ دوست صميمى سراغ دوستش را نمى گيرد  ولا يسئل حميم حميما .
(آيـه )ـ نـه ايـن كـه دوسـتـان صميمى خود را در آنجا نشناسند, بلكه مخصوصا آنها را نشانشان مى دهند  ولى هركس گرفتار كار خويشتن است يبصرونهم  . مساله اين است كه هول و وحشت بيش از آن است كه بتواند به ديگرى بينديشد. و در ادامـه هـمين سخن و ترسيم آن صحنه وحشتناك مى افزايد: وضع چنان است كه گنهكار دوست مى دارد فرزندان خود را در برابر عذاب آن روز فدا كند  يود المجرم لو يفتدى من عذاب يومئذ ببنيه.
 آيه )ـ نه تنها فرزندانش بلكه دوست دارد همسر و برادرش را بدهد و صـاحبته و اخيه  .
 آيه )ـ و قبيله اش را كه هميشه از او حمايت مى كرد  و فصيلته التى تؤويه  .
 آيه )ـ بلكه همه مردم روى زمين را تا مايه نجاتش شوند  و من فى الا رض جميعا ثم ينجيه  .
آرى ! به قدرى عذاب خدا در آن روز هولناك است كه انسان مى خواهد عزيزترين عزيزان را ـكه در چهار گروه در اينجا خلاصه شده اند و حتى همه مردم روى زمين راـ براى نجات خود فدا كند.
 آيه )ـ ولى در جواب همه اين تمناها و آرزوها مى فرمايد: هرگز چنين نيست  كه با اينها بتوان نجات يافت (كلا). آرى  شـعـلـه هـاى سوزان آتش است  انهـا لظى  پيوسته زبانه مى كشد, و هرچيز را در كنار و مسير خود مى يابد مى سوزاند.
(آيه )ـ دست و پا و پوست سر را مى كند و با خود مى برد! نزاعة للشوى
(آيـه )ـ سپس به كسانى اشاره مى كند كه طعمه چنان آتشى هستند,و كسانى را كه بـه فـرمـان خـدا پـشـت كردند  و از اطاعت او روى گردان شدند  صدا مى زند و به سوى خود مى خواند  تدعوا من ادبر و تولى  .
(آيه )ـ و آنها كه اموال را جمع و ذخيره كردند و در راه خدا انفاق نكردند  و جمع فاوعى  به اين ترتيب اين آتش سوزان با زبان حال و جاذبه مخصوصى كه نسبت به مجرمان دارد, يا با زبان قال كه خداوند به او داده , پيوسته آنها را صدا مى زند وبه سوى خود فرا مى خواند.
(آيـه )ـ بـعـد از ذكـر گـوشـه اى از عذابهاى قيامت به ذكر اوصاف افرادبى ايمان و در مقابل آنها مؤمنان راستين مى پردازد تا معلوم شود چرا گروهى اهل عذابند و گروهى اهل نجات . نخست مى فرمايد: انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است  ان الا نسـان خلق هلوعا .
(آيه )ـ هنگامى كه بدى به او رسد بيتابى مى كند اذا مسه الشرجزوعا .
(آيـه )ـ و هـنـگامى كه خوبى به او رسد مانع ديگران مى شود و بخل مى ورزد  و اذا مسه الخير منوعا
(آيه )ـ سپس به ذكر اوصاف انسانهاى شايسته به صورت يك استثناضمن بيان نه صفت از اوصاف برجسته پرداخته , مى گويد: مگر نمازگزاران   الا المصلين
(آيه )ـ آنها كه نمازها را پيوسته به جا مى آورند  الذين هم على صلا تهم دائمون  اين نخستين ويژگى آنهاست كه ارتباط مستمر با درگاه پروردگار متعال دارند,و اين ارتباط از طريق نماز تامين مى گردد, نمازى كه انسان را از فحشا و منكر بازمى دارد, نمازى كه روح و جان انـسـان را پـرورش مـى دهد, و او را همواره به ياد خدامى دارد و اين توجه مستمر مانع از غفلت و غرور, و فرورفتن در درياى شهوات , واسارت در چنگال شيطان و هواى نفس مى شود. بـديهى است منظور از مداومت بر نماز اين نيست كه هميشه در حال نمازباشند, بلكه منظور اين است در اوقات معين نماز را انجام مى دهند.
(آيـه )ـ بـه هـر حـال بعد از ذكر نماز كه بهترين اعمال , و بهترين حالات مؤمنان است , به دومين ويـژگى آنها پرداخته , مى افزايد: و آنها كه در اموالشان حق معلومى است  و الذين فى اموالهم حق معلوم
(آيه )ـ براى تقاضاكننده و محروم  للسائل و المحروم  و به اين ترتيب هم ارتباطشان را با خالق حفظ مى كنند, و هم پيوندشان را با خلق خدا. مـراد از حـق معلوم چيزى غير از زكات است كه انسان بر خود لازم مى شمرد كه به نيازمندان دهد. سائل  كسى است كه حاجت خود را مى گويد و تقاضا مى كند, و  محروم  كسى است كه شرم و حيا مانع تقاضاى اوست .
(آيـه )ـ آيه به سومين ويژگى آنها اشاره كرده , و آنها كه به روز جزا ايمان دارند و الذين يصدقون بيوم الدين
(آيه )ـ و در ويژگى و آنها كه از عذاب پروردگارشان بيمناكند و الذين هم من عذاب ربهم مشفقون
(آيه )ـ چرا كه هيچ كس از عذاب پروردگارش در امان نيست   ان عذاب ربهم غير مامون  .
بخش ديگرى از ويژگيهاى بهشتيان

(آيه )ـ.در آيات گذشته چهار وصف از اوصاف ويژه مؤمنان راستين و آنها كه در قيامت اهل بهشتند ذكر شد, و در اينجا به پنج وصف ديگر اشاره مى كند كه مجموعا نه وصف مى شود. در نخستين توصيف مى فرمايد: و آنها كه دامان خويش را  از بى عفتى  حفظ مى كنند  و الذين هم لفروجهم حـافظون  .
(آيـه )ـ جز با همسران و كنيزانشان (كه در حكم همسرند آميزش ندارند)چرا كه بهره گيرى از اينها مورد سرزنش نخواهند بود الا على ازواجهم او مـاملكت ايمـانهم فانهم غير ملومين بـدون شـك غـريزه جنسى از غرائز سركش انسان , و سرچشمه بسيارى ازگناهان است تا آنجا كه بعضى معتقدند در تمام پرونده هاى مهم جنائى اثرى از اين غريزه ديده مى شود, لذا كنترل و حفظ حدود آن از نشانه هاى مهم تقواست و به همين دليل بعد از ذكر نماز و كمك به نيازمندان و ايمان به روز قيامت و ترس ازعذاب الهى كنترل اين غريزه ذكر شده است .
(آيـه )ـ در ايـن آيـه براى تاكيد بيشتر روى همين موضوع مى افزايد: و هركس جز اينها را طلب كند, متجاوز است!  فمن ابتغى ورا ذلك فاولئك هم العـادون  . و بـه ايـن ترتيب اسلام طرح اجتماعى مى ريزد كه هم به غرائز فطرى در آن پاسخ داده مى شود, و هم آلوده فحشا و فساد جنسى و مفاسد ناشى از آن نيست .
(آيه )ـ سپس به دومين و سومين اوصاف آنها اشاره كرده , و آنها كه امانتها و عهد خود را رعايت مى كنند  و الذين هم لا مـانـاتهم و عهدهم راعون   امـانـت  مـعنى وسيعى دارد كه نه تنها امانتهاى مادى مردم را از هر نوع در بر مى گيرد, بلكه امانتهاى الهى و پيامبران و پيشوايان معصوم همه را شامل مى شود. هـريك از نعمتهاى الهى امانتى از امانات او هستند, پستهاى اجتماعى و مخصوصا مقام حكومت از مهمترين امانات است . و از همه مهمتر دين و آئين خدا و كتاب او قرآن , امانت بزرگ او است , كه بايد در حفظش كوشيد.  (عهد)  نيز مفهوم وسيعى دارد كه هم عهدهاى مردمى را شامل مى شود و هم عهدها و پيمانهاى الهى را.
(آيـه )ـ و در چـهـارمين وصف اضافه مى كند: و كسانى كه به اداى شهادتشان قيام مى نمايند  و الذين هم بشهـاداتهم قـائمون زيـرا اقـامـه شـهـادت عادلانه و ترك كتمان آن , يكى از مهمترين پايه هاى اقامه عدالت در جامعه بشرى است .
(آيه )ـ در آخرين وصف كه در واقع نهمين توصيف از اين مجموعه است بار ديگر به مساله نماز باز مـى گـردد, هـمـان گـونه كه آغاز آن نيز از نماز بود, مى فرمايد: و كسانى كه بر نماز مواظبت دارنـد  و الـذيـن هـم عـلـى صـلاتهم يحـافظون   نمازى كه مهمترين وسيله تهذيب نفوس و پاكسازى جامعه است .
الـبـتـه در نخستين وصف اشاره به (تداوم ) نماز بود, اما در اينجا سخن از حفظ آداب و شرائط و اركان و خصوصيات آن است آدابى كه هم ظاهر نماز را از آنچه مايه فساد است حفظ مى كند, و هم روح نماز را كه حضور قلب است تقويت مى نمايد,و هم موانع اخلاقى را كه سد راه قبول آن است از بين مى برد, بنابراين هرگز تكرار محسوب نمى شود.
(آيه )ـ در پايان اين سخن مسير نهائى صاحبان اين اوصاف را بيان مى كند, همان گونه كه در آيات گذشته مسير نهائى مجرمان را شرح داد, در اينجا در يك جمله كوتاه و پرمعنى مى فرمايد: آنها در باغهاى بهشتى (پذيرايى و) گرامى داشته مى شوند  اولئك فى جنات مكرمون چـرا گـرامـى نـباشند؟ در حالىكه ميهمانهاى خدا هستند, و خداوند قادر و رحمان تمام وسائل پذيرائى را براى آنها فراهم ساخته است . به كدام رو سفيدى طمع بهشت دارى !.در آيـات گـذشـته بحثهائى پيرامون نشانه هاى مؤمنان و كفار و سرنوشت هر يك از اين دو گروه آمـده اسـت , در ايـنجا بار ديگر به شرحى پيرامون وضع كفار و استهزاى آنها نسبت به مقدسات باز مى گردد. بـعضى گفته اند اين آيات در مورد گروههائى از مشركان نازل شده كه وقتى پيامبر(ص )در مكه آيات معاد را براى مسلمانان مى خواند, آنها از هرگوشه و كنار مى آمدند و مى گفتند: اگر معادى در كـار بـاشد وضع ما از اين افرادى كه به تو ايمان آورده اند در آن عالم بهتر است , همان گونه كه در اين دنيا وضع ما از آنها بهتر مى باشد!. قـرآن در پـاسـخ آنـها چنين مى گويد: اين كافران را چه مى شود كه با سرعت نزدتو مى آيند فمـال الذين كفروا قبلك مهطعين  .
(آيه )ـ از راست و چپ گروه گروه و آرزوى بهشت دارند  عن اليمين و عن الشمـال عزين  .
(آيـه )ـ آيـا هر يك از آنها (با اين اعمال زشتش ) طمع دارد كه او را دربهشت پرنعمت الهى وارد كنند؟  ايطمع كل امرئ منهم ان يدخل جنة نعيم با كدام ايمان و با كدام عمل چنين شايستگى براى خود قائلند؟!.
(آيـه )ـ در ايـنجا قرآن مجيد به پاسخ آنها پرداخته , مى گويد: هرگز چنين نيست (كه آنها وارد بـاغـهاى پرنعمت بهشت شوند) ما آنها را از آنچه خودشان مى دانند آفريده ايم  كلا انا خلقنـاهم مما يعلمون. در حـقيقت خداوند مى خواهد با اين جمله غرور آنها را درهم بشكند, زيرا مى گويد: خودتان بهتر مى دانيد كه ما شما را از نطفه اى بى ارزش , از آبى گنديده آفريده ايم !. و دوم اين كه   پاسخى به استهزا كنندگان معاد مى گويد كه اگر شما در امر معاد شك داريد برويد و حـال نـطفه را بررسى كنيد, و ببينيد چگونه از يك قطره آب بى ارزش موجودى بديع مى سازيم كه در تطورات جنينى هر روز خلقت و آفرينش تازه اى به خود مى گيرد. آيا خالق انسان از نطفه قادر نيست كه بعد از خاك شدن لباس حيات در تن انسان بپوشاند.
 آيـه )ـ سـپـس بـراى تاكيد  : سوگند به پروردگارمشرقها و مغربها كه ما قادريم  فلا اقسم برب المشـارق و المغـارب انا لقـادرون
 آيـه )ـ كـه جـاى آنـان را به كسانى بدهيم كه از آنها بهترند و ما هرگز مغلوب نخواهيم شد  على ان نبدل خيرا منهم و مـا نحن بمسبوقين اين جمله ممكن است اشاره به آن باشد كه ما نه تنها قادريم كه آنها را بعد از خاك شدن به زندگى و حيات نوين بازگردانيم , بلكه مى توانيم آنها را به موجوداتى كاملتر و بهتر تبديل كنيم . و يـا اشـاره بـه اين باشد كه براى ما هيچ مانعى ندارد شما را به كيفر اعمالتان نابود كنيم و افرادى شايسته و آگاه و مؤمن جانشين شما سازيم و چيزى مانع ما ازاين كار نخواهد بود.
 آيـه )ـ در ايـن آيـه بـه عـنوان انذار و تهديد كافران سرسخت و استهزاكننده و لجوج , مى فرمايد: آنان را به حال خود واگذار, تا در باطل خود فروروند, و بازى كنند, تا زمانى كه روز موعود خود را ملاقات كنند  فذرهم يخوضوا و يلعبوا حتى يلا قوا يومهم الذى يوعدون بـيـش از ايـن اسـتدلال و موعظه لازم نيست , آنها نه اهل منطقند و نه آمادگى براى بيدار شدن دارند, بگذار در اباطيل و اراجيف خود غوطه ور باشند, تا روز موعود آنها, روز رستاخيز, فرا رسد, و همه چيز را با چشم خود ببينند!.
(آيـه )ـ سـپس به معرفى آن روز موعود پرداخته , و نشانه هائى از اين روز وحشتناك و هول انگيز را بـيـان كـرده همان روز كه از قبرها بسرعت خارج شوند گوئى به سوى بتها مى دوند!يوم يخرجون من الا جداث سراعا كانهم الى نصب يوفضون اين تعبير سخريه اى است نسبت به عقائد پوچى كه در عالم دنيا داشتند.
 آيه )ـ سپس به نشانه هاى ديگرى پرداخته , در حالى كه چشمهايشان از شرم و وحشت به زير افتاده و خاضعانه نگاه مى كنند خـاشعة ابصـارهم و پرده اى از ذلت و خوارى آنها را پوشانده است  ترهقهم ذلة و مى فرمايد: اين همان روزى است كه به آنها وعده داده مى شد ذلك اليوم الذى كـانوا يوعدون آرى ! ايـن همان روز موعود است كه آن را به باد مسخره مى گرفتند, و گاه مى گفتند: به فرض كه چنين روزى در كار باشد وضع ما در آن روز از مؤمنان هم بهتراست .

مصلّین چه کسانی‌اند؟

 

نمازگزار کسی است که حق دیگران در مال او محفوظ باشد وَ الَّذِینَ فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ * لسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ چه آن کسی که توان سۆال‌کردن دارد [و] چه آن مستمندِ محرومِ آبرومندی که اهل سۆال نیست. مصلّین نه یعنی کسی که گاهی نماز می‌خواند [و] گاهی نماز نمی‌خواند، [بلکه] الَّذِینَ هُمْ عَلَی صَلاَتِهِمْ دَائِمُونَ معلوم می‌شود این صفت مشبهه است؛ نه اسم فاعل، مصلّی یعنی نمازگزار؛ نه نمازگزارنده؛ مثل «صادق» که صفت مشبهه است؛ یعنی راستگو؛ نه راستگوینده. آنکه به معنای راستگوینده است اسم فاعل است و زوال‌پذیر؛ آنکه صفت مشبهه است معنای ثابتی را تفهیم می‌کند. راستگو صفت مشبهه است؛ غیر از راستگوینده است. مصلّی این معنای صفت ثابت را تفهیم می‌کند؛ نه اسم فاعلی را. ؛ معلوم می‌شود نمازگزار اهل زکات هم است؛ چه زکات واجب؛ چه زکات مستحب [و] چه زکات مستحبّی که در مواقع ضرورت می‌شود زکات واجب.

نمازگزار کسی است که در مال او حقّ دیگران محفوظ است؛ این ‌چنین نیست که وَ إِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً ؛ اگر مالی به او رسید منع کند و نگذارد به دیگران برسد. پس نمازگزار کسی است که حق دیگران در مال او محفوظ باشد
اعطای اهم خیرات به انبیا در نماز
شما مهم‌ترین خیری که در قرآن به انبیا و اولیا رسیده است می‌بینید که در حالت نماز رسیده است؛ [مثلاً] در جریان زکریّا(علیه السلام) وقتی خدای سبحان یحیی(ع) را به او بشارت می‌دهد، در حالت نماز فرشتگان بر او نازل می‌شوند، می‌گویند: «بشارت باد که یحیایی به تو داده‌ایم.» اقامه صلات و ایتای زکات به هم آمیخته است؛ آن‌چنان که اگر در حال نماز، زکاتی داده شود باعث نزول چنین آیه‌ای خواهد بود. آن حالت خلوصی که در حالت صلات است در حالت غیر صلات نیست در سوره «آل عمران» آیه 39 این است: (فَنَادَتْهُ الْمَلاَئِکَةُ وَهُوَ قَائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمَحْرَابِ أَنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیَی)؛ در این حال فرشتگان بر او نازل شدند و به او بشارت دادند.
اگر در روایات ما آمده است که المصلّی یناجی ربّه؛ نمازگزار با خدا مناجات می‌کند، نشانه‌هایش در کتاب الهی هست؛ در حال مناجات که نزدیک‌ترین حالی است که بنده با مولا دارد در آن حال فرشته نازل شده است و بشارت میلاد یحیی(ع) را به زکریّا(ع) داده است.
نزول آیه ولایت درباره امیرالمۆمنین(ع) در حالت نماز
بهترین مقام که مقام ولایت است به عنوان إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَ یُۆْتُونَ الزَّکَاةَ وَ هُمْ رَاکِعُونَ درباره حضرت امیر آمده است، در حال صلات بود که اگر آن زکات را داد، به برکت خضوع، مناجات و حالات صلاتی به این مقام عظیم رسیده است. شاید این زکات و این دادن انگشتر در غیر نماز این نقش را نمی‌داشت، از اینکه در حال صلات این انگشتر را اعطا کرده است به این درجه والا رسیده است. اقامه صلات و ایتای زکات به هم آمیخته است؛ آن‌چنان که اگر در حال نماز، زکاتی داده شود باعث نزول چنین آیه‌ای خواهد بود. آن حالت خلوصی که در حالت صلات است در حالت غیر صلات نیست.

 سوره قيامت [75].

اين سوره در مكه نازل شده و داراى 40 آيه است

محتواى سوره :. هـمـان گـونه كه از نام سوره پيداست مباحث آن بر محور مسائل مربوط به معاد و روز قيامت دور مـى زند, جز چند آيه كه درباره  قرآن مجيد  و مكذبين به آن سخن مى گويد, و اما بحثهائى كه در مورد قيامت در اين سوره آمده روى هم رفته در چهارمحور است .
1ـ مـسـائل مربوط به اشراط الساعة و حوادث عجيب و بسيار هول انگيزى كه در پايان اين جهان و آغاز قيامت روى مى دهد.
2ـ مسائل مربوط به وضع حال نيكوكاران و بدكاران در آن روز.
3ـ مسائل مربوط به لحظات پراضطراب مرگ و انتقال از اين جهان به جهان ديگر.
4ـ بحثهاى مربوط به هدف آفرينش انسان و رابطه آن با مساله معاد.

 به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
(آيه )ـ. سوگند به روز قيامت و وجدان ملامتگر؟. ايـن سـوره بـا دو سوگند پر معنى آغاز شده : سوگند به روز قيامت  لا اقسم بيوم القيمة  .
(آيـه )ـ  و سـوگـنـد به  نفس لوامه و  وجدان بيدار و ملامتگر ولا اقسم بالنفس اللوامة كه رستاخيز حق است و همه شما در قيامت برانگيخته مى شويد و به سزاى اعمالتان مى رسيد!. در مـورد رابـطـه ايـن دو سـوگـنـد با هم بايد بگوييم : حقيقت اين است كه يكى ازدلائل وجود  مـعـاد وجـود  مـحكمه وجدان در درون جان انسان است كه به هنگام انجام كار نيك روح آدمـى را مـملو از شادى و نشاط مى كند, و از اين طريق به او پاداش مى دهد, و به هنگام انجام كار زشت يا ارتكاب جنايت روح او را سخت در فشار قرار داده و مجازات و شكنجه مى كند, به حدى كه گاه براى نجات از عذاب وجدان اقدام به خودكشى مى كند. وقـتـى  عـالـم صـغـير  يعنى وجود انسان در دل خود محكمه و دادگاه كوچكى دارد, چگونه  عالم كبير  با آن عظمتش محكمه عدل عظيمى نخواهد داشت ؟. و از اينجاست كه ما از وجود وجدان اخلاقى پى به وجود رستاخيز و قيامت مى بريم و نيز از همين جا رابطه جالب اين دو سوگند روشن مى شود, و سوگند دوم دليلى است بر سوگند اول .
(آيـه )ـ سـپس در اين آيه به عنوان يك استفهام انكارى مى افزايد:  آيا انسان مى پندارد كه هرگز استخوانهاى او را جمع نخواهيم كرد ؟  ايحسب الانسـان الن نجمع عظـامه
(آيـه )ـ  آرى  قـادريم كه حتى خطوط سر  انگشتان او را موزون و مرتب كنيم  بلى قـادرين على ان نسوى بنـانهاين تعبير مى تواند اشاره لطيفى به خطوط سر انگشت انسانها باشد كه مى گويند كمتر انسانى در روى زمين پيدا مى شود كه خطوط سر انگشت او با ديگرى يكسان باشد.
(آيـه )ـ  آيـه بـه يكى از علل حقيقى انكار معاد اشاره كرده : انسان شك در معاد نـدارد  بـلكه او مى خواهد  آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه قيامت در تمام عمر گناه كند !  بل يريد الا نسـان ليفجر امـامه
او مى خواهد از طريق انكار معاد, كسب آزادى براى هرگونه هوسرانى و ظلم و بيدادگرى و گناه بـنمايد, هم وجدان خود را از اين طريق اشباع كاذب كند, و هم در برابر خلق خدا مسؤوليتى براى خود قائل نباشد.
(آيه )ـ و لذا به دنبال آن مى افزايد:  مى پرسد قيامت كى خواهد بود ؟! يسئل ايان يوم القيمة آرى ! او بـراى گريز از مسؤوليتها استفهام انكارى درباره وقت قيامت مى كند,تا راه را براى فجور خود بگشايد.

 محكمه وجدان  يا قيامت صغرى !.از قرآن مجيد به خوبى استفاده مى شود كه روح و نفس انسانى داراى سه مرحله است :
1ـ  نـفـس امـاره   يـعـنـى روح سركش كه پيوسته انسان را به زشتيها و بديها دعوت مى كند, و شهوات و فجور را در برابر او زينت مى بخشد.
2ـ  نفس لوامه   روحى است بيدار و نسبتا آگاه , هرچند هنوز دربرابر گناه مصونيت نيافته گاه لغزش پيدا مى كند و در دامان گناه مى افتد اما كمى بعد بيدار مى شود و توبه مى كند و به مسير سعادت باز مى گردد. ايـن هـمـان چـيـزى است كه از آن به عنوان  وجدان اخلاقى   ياد مى كنند, در بعضى از انسانها بـسـيار قوى و نيرومند است و در بعضى بسيار ضعيف و ناتوان ولى به هر حال در هر انسانى وجود دارد.
3ـ  نفس مطمئنه   يعنى روح تكامل يافته اى كه به مرحله اطمينان رسيده ,نفس سركش را رام كـرده , و بـه مـقـام تـقـواى كـامـل و احساس مسؤوليت رسيده كه ديگر به آسانى لغزش براى او امكان پذير نيست . بـه هر حال اين  نفس لوامه  رستاخيز كوچكى است در درون جان هر انسان كه بعد از انجام يك كار نيك يا بد, بلافاصله محكمه آن در درون جان تشكيل مى گردد و به حساب و كتاب او مى رسد. اين دادگاه عجيب درونى شباهت عجيبى به دادگاه رستاخيز دارد:.
1ـ قاضى و شاهد و مجرى حكم در حقيقت در اينجا يكى است همانطور كه در قيامت چنين است :  خـداونـدا! تـو از اسـرار پـنـهـان و آشكار آگاهى و تو در ميان بندگانت قضاوت خواهى كرد  (زمر/46).
2ـ اين دادگاه وجدان توصيه و رشوه و پارتى و پرونده سازى رايج بشرى را نمى پذيرد, همانطور كه دربـاره دادگـاه قـيامت نيز مى خوانيم :  از آن روز بترسيد كه هيچ كس به جاى ديگرى مجازات نمى شود, و نه شفاعتى پذيرفته مى گردد, و نه فديه و رشوه اى , و نه يارى مى شوند  (بقره /48).
3ـ مـحكمه وجدان مهمترين و قطورترين پرونده ها را در كوتاهترين مدت رسيدگى كرده , حكم نـهـائى را صـادر مـى كـنـد, همانطور كه درباره دادگاه رستاخيز نيزمى خوانيم :  خداوند حكم مى كند و حكم او رد و نقض نمى شود و حساب او سريع است  (رعد/41).
4ـ مجازات و كيفرش برخلاف مجازاتهاى دادگاههاى رسمى اين جهان ,نخستين جرقه هايش در اعـمـاق دل و جـان افـروخـتـه مـى شود, و از آنجا به بيرون سرايت مى كند, نخست روح انسان را مـى آزارد, سـپس آثارش در جسم , و چهره آشكار مى شود, همانطور كه درباره دادگاه قيامت نيز مى خوانيم :  آتش بر افروخته الهى كه از قلبها زبانه مى كشد ! (همزه /6 و 7).
5ـ ايـن دادگـاه وجدان چندان نياز به ناظر و شهود ندارد بلكه معلومات و آگاهيهاى خود انسان مـتـهم را به عنوان شهود به نفع يا بر ضد او مى پذيرد, همانطوركه در دادگاه رستاخيز نيز ذرات وجـود انسان حتى دست و پا و پوست تن او گواهان بر اعمال او هستند چنانكه مى فرمايد:  چون به كنار آتش دوزخ برسند گوش و چشم و پوست تن آنها برضد آنها گواهى مى دهد  (فصلت /20) . ايـن شـباهت عجيب در ميان اين دو دادگاه نشانه ديگرى بر فطرى و بودن مساله معاد است , زيرا چـگونه مى توان باور كرد در وجود يك انسان چنان حساب و كتاب و دادگاه مرموز و اسرارآميزى وجـود داشـته باشد, اما در درون اين عالم بزرگ مطلقا حساب و كتاب و دادگاه و محكمه اى وجود نداشته باشد, اين باوركردنى نيست .
(آيه )ـ در آيه قبل سخن به سؤالى كه منكران رستاخيز درباره قيامت داشتند منتهى شد. در اين آيه , نخست به حوادث قبل از رستاخيز يعنى   تحول عظيمى كه در دنيا پيدا مى شود و نظام آن مـتـلاشـى مـى گـردد اشـاره كرده :  در آن هنگام كه چشمها از شدت وحشت به گردش درآيد فاذا برق البصر.
(آيه )ـ  و ماه بى نور گردد و خسف القمر.
(آيه )ـ  و خورشيد و ماه يكجا جمع شوند وجمع الشمس والقمر.در مورد جمع ماه و خورشيد اين احتمال وجود دارد كه ماه تدريجا تحت تاثير جاذبه خورشيد به آن نزديك و سرانجام به سوى آن جذب و جمع مى شود, و هر دو بى فروغ مى گردند. در آيه 1 سوره تكوير مى فرمايد:  اذ الشمس كورت   هنگامى كه خورشيد تاريك گردد و مى دانيم نـور مـاه از خـورشيد است , هنگامى كه خورشيد تاريك شود ماه نيز تاريك مى گردد در نتيجه كره زمين در ظلمت و تاريكى وحشتناكى فرو مى رود.
(آيه )ـ به اين ترتيب با يك انقلاب و تحول عظيم , جهان پايان مى يابد سپس با تحول عظيم ديگرى (بـا نـفـخـه صـور دوم كـه نـفـخـه حيات است ) رستاخيز انسانها آغاز مى گردد  آن روز انسان مى گويد: راه فرار كجاست  يقول الانسـان يومئذ اين المفر.آرى ! انـسـانهاى كافر و گنهكار كه روز قيامت را تكذيب مى كردند آن روز از شدت خجالت و شرم پناهگاهى مى جويند, و از سنگينى بار گناه و ترس از عذاب راه فرار مى طلبند.
(آيـه )ـ ولـى بـه زودى بـه آنها گفته شود:  هرگز چنين نيست , راه فرار و پناهگاهى وجود ندارد كلا لا وزر
(آيه )ـ  آن روز قرارگاه نهائى تنها به سوى پروردگار تو است  الى ربك يومئذ المستقر.
(آيـه )ـ در آن روز انسان را از تمام كارهائى كه از پيش يا پس فرستاده آگاه مى كنند ينبؤا الانسـان يؤمئذ بمـا قدم واخر.مـنظور از اين دو تعبير اعمالى است كه در حيات خود از پيش فرستاده , يا آثارى كه بعد از مرگ از او بـاقـيمانده , اعم از سنت نيك و بد كه درميان مردم گذاشته و به آن عمل مى كنند و حسنات و سـيـئاتـش به او مى رسد, و يا كتاب و نوشته ها, و بناهاى خير و شر, و فرزندان صالح و ناصالح , كه آثارش به او مى رسد.
در حـديـثـى از امـام بـاقـر(ع ) در تـفسير اين آيه :  در آن روز به انسان خبر مـى دهـنـد آنـچه از خير و شر را مقدم داشته , و آنچه مؤخر نموده است , از سنتهائى كه از خود به يـادگـار گـذارده , تا كسانى كه بعد از او مى آيند به آن عمل كنند,اگر سنت بدى بوده به اندازه گناه عمل كنندگان بر او خواهد بود, بى آنكه چيزى ازگناه آنان بكاهد, و اگر سنت خيرى بوده همانند پاداشهاى آنها براى او خواهد بود بى آنكه چيزى از اجر آنها كاسته شود .
(آيه )ـ در اين آيه مى افزايد: گرچه خداوند و فرشتگان او, انسان را از تمام اعمالش آگاه مى كنند, ولى نيازى به اين اعلام نيست ,  بلكه انسان خودش از وضع خود آگاه است  بل الا نسـان على نفسه بصيرة  و خود و اعضايش در آن روز بزرگ شاهد و گواه او هستند.
(آيه )ـ  هرچند  در ظاهر  براى خود عذرهائى بتراشد ولو القى معـاذيره  . ايـن آيات در حقيقت همان چيزى را مى گويد كه در آيات ديگر قرآن درباره گواهى اعضاى انسان بـر اعـمـال او آمـده است , مانند آيه 20 سوره فصلت كه مى گويد: گوشها و چشمها و پوستهاى تنشان به آنچه انجام مى دادند گواهى مى دهند . بـنابراين , در آن دادگاه بزرگ قيامت بهترين گواه بر اعمال انسان , خود اوست ,چرا كه او از همه بهتر از وضع خويشتن آگاه است اين آيات عالم دنيا را نيز شامل مى شود, در اينجا نيز مردم از حال خود آگاهند, هرچند گروهى با دروغ و پشت هم اندازى و ظاهرسازى و رياكارى چهره واقعى خويش را مكتوم مى دارند.
جمع و حفظ قرآن برعهده ماست !.

ايـن آيـه و سـه آيـه بـعد از آن به منزله جمله معترضه اى است كه گاه گوينده در لابلاى سخن خويش مى آورد. خـداوند موقتا رشته سخن درباره قيامت و احوال مؤمنان و كافران را رها كرده ,و تذكر فشرده اى به پـيـامـبـرش دربـاره قرآن مى دهد, مى فرمايد:  زبانت را به خاطر عجله براى خواندن آن [ قرآن ] حركت مده  لا تحرك به لسـانك لتعجل به در تـفـسير اين آيه , تفسير معروفى است كه از ابن عباس در كتب حديث و تفسير نقل شده است , و آن ايـن كه پيامبر(ص ) به خاطر عشق و علاقه شديدى كه به دريافت و حفظ قرآن داشت , هنگامى كه پيك وحى , آيات را بر او مى خواند, همراه او زبان خود را حركت مى داد و عجله مى كرد, خداوند او را نهى فرمود كه اين كار را مكن , خود ما آن را براى تو جمع مى كنيم .
(آيـه )ـ سـپس مى افزايد:  چرا كه جمع كردن و خواندن آن بر عهده ماست  ! و اين كار به وسيله پيك وحى انجام مى شود  ان علينـا جمعه وقرآنه  .
(آيه )ـ  هرگاه آن را خوانديم , از خواندن آن پيروى كن  فاذا قرانـاه فاتبع قرآنه  .
(آيه )ـ  سپس بيان (و توضيح ) آن (نيز) برعهده ماست  ثم ان علينـابيـانه  . بنابراين هم جمع قرآن , و هم تلاوت آن بر تو, و هم تبيين و تفصيل معانى آن هر سه برعهده ماست , به هيچ وجه نگران مباش , آن كس كه اين وحى را نازل كرده ,در تمام مراحل حافظ آن است . ايـن آيـات در ضمن بيانگر اصالت قرآن , و حفظ آن از هرگونه تحريف و دگرگونى است , چرا كه خداوند وعده جمع و تلاوت و تبيين آن را داده است .
(آيـه )ـ در اينجا بار ديگر به ادامه بحثهاى مربوط به معاد باز مى گردد, و ويژگيهاى ديگرى را از قيامت , و همچنين علل انكار معاد را بيان مى كند.  چنين نيست كه شما مى پنداريد  و دلايل معاد را كافى نمى دانيد بلكه شما اين دنياى زودگذر را دوست داريد  و هوسرانى بى قيد و شرط را  كلا بل تحبون العـاجلة  .
(آيه )ـ  و (به همين دليل) آخرت را رها مى كنيد وتذرون الا خرة  . دلـيـل اصـلـى انكار معاد شك در قدرت خداوند و جمع آورى  عظام رميم   و خاكهاى پراكنده نيست , بلكه علاقه شديد شما به دنيا, و شهوات و هوسهاى سركش سبب مى شود كه هرگونه مانع و رادعـى را از سـر راه خـود بـرداريـد, و از آنـجـاكـه پـذيـرش مـعـاد و امر و نهى الهى , موانع و محدوديتهاى فراوانى بر سر اين راه ايجاد مى كند, لذا به انكار اصل مطلب برمى خيزيد, و آخرت را بكلى رها مى سازيد. دو آيه فوق در حقيقت تاكيدى است بر آنچه در آيات قبل گذشت كه مى فرمود: بل يريد الانسـان ليفجر امـامه ت يسئل ايان يوم القيمة .

چهره هاى خندان و چهره هاى عبوس در صحنه قيامت !.

سپس به بيان حال مؤمنان نيكوكار, و كافران بدكار, در آن روز پرداخته , چنين مى گويد:  در آن روز صورتهائى شاداب و مسرور است  وجوه يومئذ نـاضرة ايـن از نـظـر پـاداشـهـاى مـادى , و امـا در مورد پاداشهاى روحانى آنها مى فرمايد:  و به پروردگارش مى نگرد !  الى ربهـا نـاظرة نگاهى با چشم دل و از طريق شهود باطن , نگاهى كه آنها را مجذوب آن ذات بى مثال , و آن كمال و جمال مطلق مى كند. پـيـغمبر اكرم (ص ) فرمود:  هنگامى كه اهل بهشت وارد بهشت مى شوند خداوند مى فرمايد: چيز ديگرى مى خواهيد بر شما بيفزايم ؟. آنـهـا مـى گـويند:  پروردگارا! همه چيز به ما داده اى   آيا روى ما را سفيدنكردى ؟ آيا ما را وارد بهشت ننمودى ؟ و رهائى از آتش نبخشيدى ؟. در اين هنگام حجابها كنار مى رود  و خداوند را با چشم دل مشاهده مى كنند  و در آن حال چيزى محبوبتر نزد آنان از نگاه به پروردگارشان نيست  .
و در نـقطه مقابل اين گروه مؤمنان  صورتهايى , عبوس و درهم كشيده است  ووجوه يومئذ بـاسرة  آنـها وقتى كه نشانه هاى عذاب را مى نگرند, و نامه هاى اعمال خويش را خالى از حسنات و مملو از سيئات , مشاهده مى كنند, سخت پريشان و محزون و اندوهگين مى شوند, و چهره درهم مى كشند.
(آيـه )ـ  زيـرا مـى دانـد عـذابـى در پيش دارد كه پشت را درهم مى شكند تظن ان يفعل بهـا فـاقرة ايـن تـعـبـيـر كنايه از انواع مجازاتهاى سنگينى است كه در دوزخ در انتظار اين گروه است , اين گـروه انـتـظـار عـذابـهـاى كـمـرشكن را مى كشند در حالى كه گروه سابق در انتظار رحمت پـروردگـار, و آمـاده لـقاى محبوبند اينها بدترين عذاب را دارند, و آنها برترين نعمت جسمانى و موهبت و لذت روحانى را.
(آيـه )ـ در ادامـه بـحثهاى مربوط به جهان ديگر و سرنوشت مؤمنان وكافران ,در اينجا سخن از لحظه دردناك مرگ است كه دريچه اى است به سوى جهان ديگر.  چـنـيـن نـيـست كه انسان مى پندارد, او ايمان نمى آورد  تا موقعى كه جان به گلوگاهش برسد كلا اذا بلغت التراقى آن روز اسـت كـه چـشـم بـرزخى او باز مى شود, حجابها كنار مى رود, نشانه هاى عذاب و كيفر را مى بيند, و به اعمال خود واقف مى شود, و در آن لحظه ايمان مى آورد, ولى ايمانى كه هرگز مفيد به حال او نخواهد بود.
(آيـه )ـ در ايـن هنگام اطرافيان او سراسيمه و دستپاچه به دنبال راه نجاتى مى گردند  و گفته مى شود: آيا كسى هست كه  اين بيمار را از مرگ  نجات دهد ؟ وقيل من راق اين سخن را از روى عجز و ياس و بيچارگى مى گويند, در حالى كه مى دانند كار از كار گذشته است , و از دست طبيب نيز كارى ساخته نيست .
(آيه )ـ در اين آيه به ياس كامل  محتضر  اشاره كرده , مى گويد: در اين حال او از زندگى بطور مطلق مايوس شده  و به جدائى از دنيا يقين پيدا كند وظن انه الفراق  .
(آيه )ـ  و ساق پاها  از سختى جان دادن   به هم بپيچد والتفت الساق بالساق  . اين به هم پيچيدگى , يا به خاطر شدت ناراحتى جان دادن است , يا در نتيجه از كار افتادن دست و پا و برچيده شدن روح , از آنها.

لحظه دردناك مرگ !. از قرآن به خوبى استفاده مى شود لحظه مرگ , لحظه سخت و دردناكى است ولى از روايات اسلامى اسـتفاده مى شود كه اين لحظه بر مؤمنان راستين آسان مى گذرد, در حالى كه براى افراد بى ايمان سخت دردناك است . از جـمـله در حديثى از امام صادق (ع) مى خوانيم كه فرمود:  مرگ نسبت به مؤمن همچون عطر بسيار خوشبوئى است كه آن را مى بويد و حالتى شبيه خواب به او دست مى دهد, و درد و رنج بكلى از او قطع مى شود! و نسبت به كافر مانند گزيدن افعى ها و عقرب ها و يا شديدتر از آن است  !.
(آيـه )ـ در ايـن آيـه , مـى فـرمـايد:  مسير  همه خلايق  در آن روز به سوى  دادگاه  پروردگار توست  الىربك يومئذ المسـاقآرى ! هـمـه بـه سـوى او بـاز مى گردند و در دادگاه عدل او حاضر مى شوند و تمام خطوط به او منتهى خواهد گشت . ايـن آيـه هـم تـاكيدى بر مساله معاد و رستاخيز عمومى بندگان است , و هم مى تواند اشاره اى به جـهت گيرى حركت تكاملى خلايق به سوى ذات پاك او كه ذاتى است بى نهايت از هر جهت , بوده باشد.
(آيـه )ـ در ادامه بحثهاى مربوط به  مرگ  و نخستين گام در سفر آخرت كه در آيات گذشته آمده , در اينجا از خالى بودن دست كافران از توشه اين مسافرت سخن مى گويد,  در آن روز گفته مى شود:  او هرگز ايمان نياورد و نماز نخواند فلا صدق ولا صلى  .
(آيه )ـ  بلكه تكذيب كرد و روى گردان شد ولكن كذب وتولى  .
(آيـه )ـ    سپس به سوى خانواده خود بازگشت , درحالى كه متكبرانه قدم برمى داشت  ثم ذهب الى اهله يتمطى او به گمان اين كه با بى اعتنائى و تكذيب پيامبر(ص) و آيات الهى , پيروزى مهمى به دست آورده , از باده غرور سرمست بود, و به سراغ خانواده خود مى آمد تا طبق معمول مسائل افتخار آميز را كه در خارج خانه رخ داده براى آنها بازگو كند,حتى راه رفتن و حركت اعضاى پيكرش همگى بيانگر اين كبر و غرور بود.
(آيه )ـ سپس اين گونه افراد بى ايمان را مخاطب ساخته , و به عنوان تهديدمى گويد: با اين اعمال  عذاب الهى براى تو شايسته تر است , شايسته تر !  اولى لك فاولى  .
(آيه )ـ  سپس عذاب الهى براى تو شايسته تر است , شايسته تر ! (ثم اولى لك فاولى  . در روايات آمده است كه رسول خدا(ص) دست ابوجهل را گرفت  و طبق بعضى ازروايات گريبان او را گرفت   و فرمود:  اولى لك فاولى ثم اولى لك فاولى ابـوجهل گفت :  مرا به چه تهديد مى كنى , نه تو مى توانى و نه پروردگارت مى تواند به من زيانى برساند, من قدرتمندترين افراد اين سرزمين هستيم  !. اينجا بود كه همين جمله ها بر پيامبر(ص) به صورت آيات قرآنى نازل شد.

خدائى كه انسان را از نطفه بى ارزشى آفريد!.

در ايـنـجا به دو استدلال جالب درباره معاد مى پردازد كه يكى از طريق بيان هدف آفرينش و حكمت خداوند است , و ديگرى از طريق بيان قدرت او به استناد تحول و تكامل نطفه انسان در مراحل مختلف عالم جنين .
در مـرحـلـه اول مـى فـرمايد: آيا انسان گمان مى كند كه بى هدف رها مى شود؟! ايحسب الا نسـان ان يترك سدى منظور از انسان  در اين آيه همان انسانى است كه منكر معاد و رستاخيزمى باشد, آيه مى گويد: او چـگونه باور مى كند خداوند اين جهان پنهاور را, با اين عظمت , و اين همه شگفتيها, براى انسان بـيـافريند, ولى در آفرينش انسان هدفى نباشد؟ چگونه مى توان باور كرد, كه هر عضوى از اعضاى انسان براى هدف خاصى آفريده شده باشد ولى براى مجموع وجود او هيچ هدفى در كار نباشد.
(آيـه )ـ سـپـس بـه بيان دليل دوم پرداخته , مى افزايد:  آيا او نطفه اى از منى كه در رحم ريخته مى شود نبود !  الم يك نطفة من مني يمنى
(آيه )ـ  سپس  اين مرحله را پشت سر گذارد  و به صورت خون بسته در آمد, و خداوند او را آفريد و موزون ساخت    ثم كـان علقة فخلق فسوى
(آيـه )ـ بـاز در ايـن مـرحله متوقف نماند  و از او دو زوج مرد و زن آفريد فجعل منه الزوجين الذكر والانثى
(آيـه )ـ آيـا كسى كه نطفه كوچك و بى ارزش را در ظلمتكده رحم مادر, هر روز آفرينش جديدى مـى بـخـشـد, و لـبـاس تازه اى از حيات زندگى در تن او مى كند, و چهره نوينى به او مى دهد, تا سـرانـجـام انـسان مذكر يا مؤنث كاملى مى شود و از مادر متولد مى گردد  آيا چنين كسى قادر نيست كه مردگان را زنده كند ؟!  اليس ذلك بقـادر على ان يحيى الموتى  . ايـن بـيـان در حقيقت در مقابل منكرانى است كه در مساله معاد جسمانى غالبا دم از محال بودن مى زدند, و امكان بازگشت به زندگى را بعد از مردن و خاك شدن نفى مى كردند.