سایت جدید تاریخی فرهنگی قرآنی 2

m5736z

blog.ir.

سوره 114. ناس آيه 1- 6

بسم الله الرحمن الرحیم   قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ   مَلِكِ النَّاسِ    إِلَهِ النَّاسِ   مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ    الَّذِى يُوَسْوِسُ فِى صُدُورِ النَّاسِ    مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ (اى پیامبر!) بگو: پناه مى‏برم به پروردگار آدمیان.  پادشاه آدمیان. معبود آدمیان. از شرّ وسوسه شیطان. آن كه اندیشه بد در دل مردمان افكند. از جنس جنّ باشد یا انسان.

نکته ها

در قرآن، بیش از 300 مرتبه كلمه «قل» آمده كه بسیارى از آنها فرمان خداوند به پیامبر است و در پاسخ مخالفان یا موافقان مى‏باشد. كلمه وسواس هم به معناى موجود وسوسه‏گر مى‏آید و هم به معناى وسوسه و خطورات و افكار ناروا، ولى در اینجا به معناى وسوسه‏گر است. گفتنِ كلمه اعوذ براى نجات از خطرات كافى نیست، بلكه باید در عمل نیز از عوامل خطرساز دورى كرد. وگرنه خانه را در مسیر سیل ساختن و نوشتن «اعوذ باللّه من السّیل» بر سر در خانه به منزله مسخره است. كسى كه مى‏گوید: اعوذ باللّه، باید در عمل نیز از سرچشمه‏هاى فساد دورى كند. اول چیزى كه محسوس انسان است، رشد و تكامل و تربیت اوست، ربّ النّاس بعد سیاست و تدبیر و حكومت. ملك النّاس و همین كه رشد او بالا رفت عبادت و پرستش است. اله النّاس به كسى باید پناه برد كه اسرار و وسوسه‏هاى درونى را مى‏شناسد. یعلم خائنة الاعین و ما تخفى الصدور(غافر، 19) او از خیانت چشم‏ها و آنچه سینه‏ها پنهان مى‏كند آگاه است. پیامبرص فرمود: شیطان بر دل انسان آرمیده است، هرگاه یاد خدا كند پنهان مى‏شود و هرگاه غافل شود او را وسوسه مى‏كند. فاذا ذكر العبد اللّه خنّس... و اذا غفل وسوس (بحارالانوارج‏67، ص‏49)  كسانى كه دیگران را به تردید و وسوسه مى‏اندازند، كار شیطانى مى‏كنند. مخالفان حضرت صالح به مردم مى‏گفتند: آیا شما علم دارید كه صالح پیامبر است؟ و با این كلام در مردم تردید به وجود مى‏آوردند. «أتعلمون انّ صالحاً مرسل(اعراف، 75)  در اول قرآن با بسم اللّه از خدا استمداد كردیم و در آخر قرآن نیز به خدا پناه مى‏بریم.
  خنّاس از خنوس به معناى پنهان شدن و عقب نشینى است. شیطان هم خودش مخفى است و هم كارش، اگر وسوسه او علنى باشد بر مردم مسلط نمى‏شود، ولى با تظاهر و توجیه در لباس زیبا جلوه مى‏كند و موفق مى‏شود. حضرت على علیه السلام مى‏فرماید: شیطان با ظاهرنمایى حق و باطل را بهم در مى‏آمیزد و بدین شكل بر طرفداران خود غالب مى‏شود. فهنا لك یستولى الشیطان على اولیائه(نهج البلاغه، خ 50)  حالا كه شیطان، خنّاس است، آنقدر مى‏رود و مى‏آید تا موفق شود، ما هم باید یاد خدا را زیاد كنیم.  در قرآن بارها از انسان انتقاد شده است كه هرگاه گرفتار مى‏شود دعا مى‏كند و پناهندگى مى‏خواهد و همین كه خطر رفع شد، گویا ما را نمى‏شناسد.( یونس، 11)
 در این سوره چون وسوسه درون روح و قلب انسان جاى مى‏گیرد و با ایمان و عقل و فكر ما بازى مى‏كند، سه بار نام خداوند یاد شده است: «ربّ النّاس، ملك النّاس، اله النّاس» اما در سوره فلق كه شرور خارج از سینه‏هاست، یكبار نام خداوند مطرح است. «ربّ الفلق» آرى خطر انحراف فكرى و تأثیر آن در روح به مراتب بیشتر از خطرات خارجى است و دشمنان فرهنگى و فكرى، از دشمنان نظامى و اقتصادى مرموزتر و خطرناكترند.  در روایات آمده است كه شیطان از قبول توبه انسان از سوى خداوند ناراحت شد. یاران خود را جمع و از آنان استمداد كرد. هر كدام مطلبى گفتند، ولى یكى از آنها گفت: من انسان را وسوسه مى‏كنم و توبه را از یادش مى‏برم. ابلیس این طرح فراموشى توبه را پسندید.( نورالثقلین)
 حالا كه او «ربّ النّاس» است، پس شیوه‏هاى تربیتى دیگران را نپذیریم. حالا كه او «ملك النّاس» است، پس خود را برده دیگران قرار ندهیم و حالا كه او «اله النّاس» است، پس به غیر او دل نبندیم و این تفكر و اعتقاد بهترین وسیله پناهندگى از وسوسه‏هاست.  آنكه در سینه و قلب و روح مردم وسوسه مى‏كند، ممكن است از نژاد جن و شیطان باشد یا از نژاد انسان. آرى تطمیع‏ها و وعده‏ها، امروز و فردا كردن‏ها از جمله راههاى وسوسه است.
 وسوسه شیطان نسبت به حضرت آدم و سایر اولیاى خدا در حدّ القا و پرتاب وسوسه است: «فوسوس الیه الشیطان (طه، 120)، «القى الشیطان فى امنیّته»( حج، 52) اما نسبت به عموم مردم، ورود و نفوذ وسوسه در دل و جان آنهاست. «یوسوس فى صدور النّاس» البته نه به شكل سلطه بر دل انسان به گونه‏اى كه راه گریزى از آن نباشد. زیرا قرآن در آیه‏اى دیگر مى‏فرماید: «ان الّذین اتقوا اذا مسهّم طائف من الشیطان تذكّروا فاذا هم مبصرون»( اعراف، 201.) هنگامى كه شیطان‏ها به سراغ افراد باتقوا مى‏روند تا از طریق تماس، آنان را وسوسه كنند، آنان متوجه شده و اجازه نفوذ نمى‏دهند.  تكرار كلمه «ناس» در «ربّ النّاس - ملك النّاس - اله النّاس» اشاره به آن است كه ربوبیّت، حاكمیّت و الوهیّت خداوند عام است و اختصاص به فرد یا گروه یا نژاد خاصى از بشر ندارد.  اول «ربّ النّاس» آمد، بعد «ملك النّاس» و سپس «اله النّاس»، شاید به خاطر آن كه آنچه به فطرت نزدیكتر و ملموس‏تر است، پناهندگى به مربى است: «ربّ النّاس»  چنانكه كودكان به هنگام خطر اول صداى مادر مى‏زنند، سپس كسى كه قدرت دارد، «ملك النّاس» و در مرحله بعد سرچشمه رحمت و حیات. «اله النّاس»
 خداوند به نیازهاى انسان و خطراتى كه او را تهدید مى‏كند آگاه است، ولى شیوه تربیت الهى آن است كه انسان نیاز و استمداد و پناهندگى خود را به زبان آورد و فقر و احتیاج را به خود تلقین كند تا روحیه تواضع و تعبّد و تسلیم در او شكوفا شود. «قل اعوذ...»  به گفته پیامبر اكرم‏ص خاطرات و وسوسه‏هایى كه بى‏اختیار بر انسان عارض مى‏شود، مادامى كه از طرف انسان عملى صورت نگیرد، چیزى بر او نیست. «وضع عن امّتى ما حدّثت به نفسها ما لم یعمل به او یتكلّم»( بحارالانوار، ج 89، ص 209).

پيام ها

 1- پیامبر، امین وحى است و چیزى از خود نمى‏گوید. «قل»
 2- خطرات به قدرى شدید است كه خدا به پیامبرش دستور پناه بردن مى‏دهد. «قل اعوذ»
 3- بدون استمداد از خدا، امكان مبارزه با شرور نیست. «اعوذ بربّ النّاس»
 4- گناهكاران نباید مأیوس شوند، زیرا خداوند، پروردگار همه مردم است نه فقط مؤمنان. «ربّ النّاس» 
 5 - وقتى پیامبر، به خدا پناه مى‏برد، وظیفه ما روشن است. «قل اعوذ بربّ النّاس»
 6- انسان باید خود را تحت تربیت خداوند بداند، «ربّ النّاس» سلطنت و حكومت او را بپذیرد، «ملك النّاس» و او را معبود خود قرار دهد. «اله النّاس»
 7- انسان بى‏ایمان، به قدرت و جمعیّت و قومیّت و ثروت خود پناه مى‏برد، ولى مردان خدا به پروردگار و پادشاه و معبود هستى پناهنده مى‏شوند. «ربّ النّاس - ملك النّاس - اله النّاس»
 8 - بالاترین خطرها پنهان‏ترین آن‏هاست كه وسوسه درونى باشد. «من شرّ الوسواس الخنّاس» 

سوره 113. فلق

بسم الله الرحمن الرحیم   قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ   مِن شَرِّ مَا خَلَقَ   وَمِن شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ   وَمِن شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِى الْعُقَدِ    وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ  بگو: پناه مى‏برم به پروردگار سپیده دم.  از شرّ آفریده‏هایش.  و از شرّ تاریكى شب، آنگاه كه همه جا را فراگیرد.  و از شرّ افسون‏گرانى كه در گره‏ها مى‏دمند.  و از شرّ هر حسود آنگاه كه حسد ورزد.

نکته ها

براى حمله كلمه «فلق» مثل «فجر» به معناى شكافتن است، شكافتن سیاهى شب یا سپیده صبح: فالق الاصباح (انعام، 96)؛ شكافتن دانه درون خاك. «فالق الحبّ و النَّوى‏»( انعام، 95)  مراد از «غاسق» آغاز شب است كه تاریكى را به همراه مى‏آورد. چنانكه در آیه‏اى دیگر مى‏فرماید: «اقم الصّلاة لدلوك الشمس الى غسق الّیل»( اسراء، 78)   شاید مراد از «غاسق» هر موجود ظلمت آور باشد كه تاریكى‏هاى معنوى را به همراه خود مى‏آورد و گسترش مى‏دهد.  از آنجا كه افراد شرور، و هجوم و یا توطئه چینى از تاریكى شب استفاده مى‏كنند، لذا به خدا پناه مى‏بریم از شرورى كه در شب واقع مى‏شود.
 «نفّاثات» از «نَفث» به معناى دمیدن و «عُقَد» جمع «عَقْد» به معناى گره است.  در هر چیزى احتمال بروز شرّ وجود دارد، حتى كمالاتى مثل علم و احسان، شجاعت و عبادت نیز آفاتى دارند. آفت علم، غرور؛ آفت احسان، منّت گذاردن؛ آفت عبادت، عُجب و آفت شجاعت، ظلم و تهوّر است.   در آسیب پذیرى سه اصل وجود دارد آمادگى هجوم از سوى دشمن فرصت‏هاى مناسب براى هجوم نظیر تاریكى‏ها وجود حفره‏ها و نقطه ضعف‏ها آرى دشمن به دنبال تاریكى‏ها و حفره‏ها و نقاط ضعف است.   تبلیغات سوء، جوسازى‏ها، سخن چینى‏ها، جاسوسى‏ها و شایعه‏پراكنى‏ها، نمونه هایى از «نفّاثات فى العقد» است، یعنى مى‏دمند تا محكمات را سست كنند. چنانكه كسانى با وسوسه و شك میان همسران فتنه گرى مى‏كنند «ما یفرّقون بین المرء و زوجه»( بقره، 102)  با اینكه هرچه خدا آفریده، خیر است: «الّذى احسن كلّ شى‏ء خلقه (سجده، 7) لیكن هر چیزى اگر در مسیر صحیح خود قرار نگیرد، شرّ مى‏شود. چنانكه آهن خیر است ولى اگر چاقو شد، امكانِ سوء استفاده از آن وجود دارد. «مِن شر ما خلق»
 «شرّ ما خلق» یعنى شرّ از سوى مخلوقات است، نه از سوى خالق و نه ناشى از خلقت.   پناه بردن به خدا از خطرات، تنها با گفتن «اَعوذ» حاصل نمى‏شود، بلكه علاوه بر گفتن، عمل نیز لازم است. چنانكه اهل بیت پیامبرع وقتى مسكین و یتیم و اسیر، اطعام را كردند، گفتند: «انّا نخاف من ربّنا یوماً عبوساً قمطریرا (انسان، 10) ما از روز قیامت مى‏ترسیم كه اطعام كردیم. قرآن مى‏فرماید: «فوقاهم اللّه شرّ ذلك الیوم (انسان، 11) خداوند نیز آنان را از شرّ آن روز نجات داد. پس گفتن «انّا نخاف» به تنهایى كارساز نیست، بلكه باید همراه با عمل باشد.
 زشت صورتى نزد رسول خدا از زشتى چهره خود شكایت كرد كه جبرئیل نازل شد و سلام خداوند را به آن مرد زشت رساند و گفت كه خدا مى‏فرماید: «اما ترضى ان احشرت على جمال جبرییل» آیا دوست دارى كه در قیامت تو به زیبایى جبرئیل باشى؟  مرد شادمان شد و تصمیم گرفت تمام عبادات و مستحبّات را انجام دهد.( بحارالانوار، ج‏22)  شرّ مطلق وجود ندارد و خداوند نیافریده است، بلكه چه بسیار امورى كه از یك زاویه، شرّ دیده مى‏شوند و زاویه‏اى دیگر خیر.  قرآن سفارش مى‏كند كه با همسرانتان خوب رفتار كنید و اگر نسبت به آنان كراهت دارید، چه بسا در كنار آن الطافى نهفته باشد. و عاشروهنّ بالمعروف فان كرهتموهنّ فعسى ان تكرهوا شیئاً و یجعل اللّه فیه خیراً كثیراً (نساء، 19) چنانكه گاهى زن زیبا نیست، ولى مادر فرزندانى بزرگ و برجسته مى‏شود.  بسیار از تلخى‏ها، استعدادهاى ما را شكوفا مى‏كند، حالت صبر و مقاومت را در ما رشد مى‏دهد و دل انسان را خاضع و خاشع مى‏سازد. «لعلّهم یتضرّعون»( اعراف، 94)
 شب براى مردان خدا، زمان بندگى و عبادت است: «یتلون آیات اللّه آناء الّیل () آل عمران، 113) ولى براى نامردمان، زمان توطئه و تهدید و هجوم است. «من شرّ غاسق»  سخن و یا حركتى كه روابط و دوستى‏هاى محكم را متزلزل كند، نفّاثات است و باید از آن به خدا پناه برد.  پناه بردن انسان به خدا، مستلزم پناه دادن خداوند است وگرنه فرمان پناه بردن لغو بود.  در میان تمام شرور نام سه شرّ در این سوره آمده است:
 - شرور پنهان و در تاریكى‏ها. «من شرّ غاسق اذا وقب»
 - شرور زبان‏هاى ناپاك. «من شرّ النفّاثات فى العقد»
 - شرور حسادت‏ها و رقابت‏هاى منفى. «و من شرّ حاسد اذا حسد» 
 برخى زنان به خاطر زیبایى و لطافت در گفتار، مى‏توانند مردان را در تصمیمات خود سست كنند و مصداق نفّاثات باشند.  یكى از مصادیق نفّاثات، سحر و جادو است و لذا آموزش و عمل آن حرام است.  با اینكه «شر ما خلق» شامل تمام شرور مى‏شود، ولى نام سه شرّ را به خاطر اهمیّتى كه دارد، جداگانه آورده است. «غاسق اذا وقب - النفّاثات فى العقد - حاسد اذا حسد»  پناه بردن در هر حال لازم است، خواه آنجا كه خطر باشد: «شرّ ما خلق» خواه دریافت كمال باشد: «فاذا قرأت القرآن فاستعذ باللّه من الشیطان الرجیم (نحل، 98) هرگاه قرآن تلاوت مى‏كنى از شرّ شیطان به خداوند پناه ببر.  در سوره فلق، در برابر سه شرّ بیرونى، به یك صفتِ الهى پناه مى‏بریم. (از شرّ غاسق و نفّاثات و حاسد، به صفتِ «ربّ الفلق» پناه بردیم.) اما در سوره ناس به عكس است. در برابر یك خطر درونى، به سه صفت الهى پناهنده مى‏شویم (از شرّ وسوسه قلب، به صفاتِ «ربّ النّاس»، «ملك النّاس» و «اله النّاس» پناه مى‏بریم.)
   براى درمان حسادت باید اینگونه فكر كرد:
 دنیا، كوتاه و كوچك است و غصه براى آن ارزشى ندارد.  ما نیز نعمت‏هایى داریم كه دیگران ندارند.  نعمت‏ها بر اساس حكمت تقسیم شده ، گرچه ما حكمت آن را ندانیم.  آنكه نعمتش بیشتر است، مسئولیّتش بیشتر است.  بدانیم كه حسادت ما بى‏نتیجه است و خداوند به خاطر اینكه بنده‏ى چشم دیدن نعمتى را ندارد، لطف خود را قطع نمى‏كند و فقط خودمان را رنج مى‏دهیم.

پيام ها

  1- پناه بردن به خدا را باید به زبان جارى كرد. «قل اعوذ»
 2- به خاطر زیادى خطرات و اهمیّت آن انبیا نیز باید به خدا پناه برند. «قل اعوذ»
 3- اصلاح خود و جامعه، بدون استمداد و پناهندگى به خداوند امكان ندارد. «قل اعوذ بربّ الفلق»
 4- چون شرور بر قلب و فكر انسان قفل مى‏زنند، باید به قدرتى پناه برد كه شكافنده و شكننده قفل‏ها و موانع باشد. «بربّ الفلق»
 5 - در دعا با دید وسیع برخورد كنید. «شرّ ما خلق» (همه مخلوقات را در برمى‏گیرد.)
 6- در میان همه شرور، شر حسادت، تفرقه افكنى، عهد شكنى و توطئه‏هاى پنهان اهمیّت بیشترى دارد. «من شرّ غاسق... شرّ النفاثات... شرّ حاسد»
 7- دشمن آنقدر مى‏دمد تا تبلیغاتش مؤثّر واقع شود. («نفّاثات» جمع «نفّاثة»، صیغه مبالغه است.)
 8 - با وسوسه‏ها عقاید سست مى‏شود و حرف اثر مى‏كند. «من شرّ النفاثات فى العقد»
 9- حسادت، دارویى جز پناه بردن به خدا ندارد. «قل اعوذ... اذا حسد»
 10- زمینه‏ها زمانى خطرناك است كه به فعلیّت در آیند. «حاسد اذا حسد»
 11- حسادت، كم و بیش در افراد هست؛ اقدام عملى بر اساس آن گناه است. «اذا حسد

  سوره 112. اخلاص آيه 1

  بسم الله الرحمن الرحیم   قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ   أَللَّهُ الصَّمَدُ    لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ    وَ لَمْ يَكُن لَّهُ كُفُواً أَحَدُ بگو : او خداوند یگانه است. خداوندى كه مقصود همگان است. فرزند نیاورده و فرزند كسى نیست. و هیچ همتایى براى او نباشد.

  كلمه «اللّه» از «وَلِهَ» به معناى تحیّر است، یعنى آفریده‏ها از درك حقیقت او عاجز و در شناخت ذات او واله و متحیّرند. چنان كه امیر مؤمنان على‏علیه السلام مى‏فرماید: معناى اللّه آن است كه او معبودى است كه آفریده‏ها در او حیرانند، زیرا او از درك دیدگان مستور و از دسترس افكار و عقول، محجوب است.( بحارالانوار، ج 3، ص‏222) میان كلمه «واحد» و «اَحد» تفاوت است. «واحد» در جایى به‏كار مى‏رود كه ثانى و ثالث براى آن فرض شود، بر خلاف «احد» كه در مورد یكتا و یگانه استعمال مى‏شود. چنانكه اگر گفتى: یك نفر حریف او نیست، یعنى چند نفر حریف او مى‏شوند، اما اگر گفتى: اَحدى حریف او نیست، یعنى هیچ حریفى ندارد. توحید، مرز میان ایمان و كفر است و ورود به قلعه ایمان بدون اقرار به توحید ممكن نیست. اولین سخن پیامبر كلمه توحید بود: «قولوا لا اله الا اللّه تفلحوا». شعار توحیدى «لا اله الا اللّه» از سه حرف (الف، لام و ها) تركیب شده و ذكرى است كه در گفتنش حتى لب تكان نمى‏خورد ولى عملش تا اطاعت از رهبرى معصوم و جانشینان آنان ادامه دارد؛ زیرا شرط توحید طبق فرمایش امام رضاع ایمان به امام معصوم و اطاعت از اوست.
 در سفرى كه امام رضاع با اجبار مأمون وادار به هجرت از مدینه به مرو شد، در مسیر راه وقتى به نیشابور رسید، مردم دور آن حضرت جمع شدند و از او هدیه و رهنمود خواستند. امام رضاع فرمود: پدرم از پدرش و او از اجدادش و آنان از پیامبر خدا نقل كردند كه خداوند فرموده است: «كلمة لا اله الا اللّه حصنى فمن دخل حصنى أمن من عذابى: توحید، قلعه من است و هر كس داخل این قلعه شود از قهر من در اَمان است.» آنگاه امام رضاع فرمود: البتّه توحید شروطى دارد و من (كه امام حاضر هستم) شرط آن هستم، یعنى توحید بى‏ولایت پذیرفته نیست. در زمان غیبت امام معصوم نیز، بنا بر فرمان خودشان باید به سراغ فقهاى عادلى كه از هوى و هوس دورند، برویم. بنابراین توحید كامل، ایمان به یكتایى خداوند، دور كردن فكر و عمل از هر نوع شرك و پیروى از رهبران معصوم در زمان حضور و فقهاى عادل در زمان غیبت است.  حضرت على ع در نامه‏اى به فرزندش امام حسن‏ع مى‏نویسد: «لَوْ كانَ لِرَبِّكَ شَریكٌ لَأَتَتْكَ رُسُلَه» اگر پروردگارت شریكى داشت، او نیز پیامبرانى مى‏فرستاد تا مردم او را بشناسند و بندگى‏اش كنند.( نهج البلاغه، نامه 31)
 دلیل یكتایى او، هماهنگى میان آفریده‏هاست. چنانكه امام صادق‏علیه السلام «اتّصال التدبیر» را نشانه یكتایى آفریدگار مى‏شمارد.( نورالثقلین ج‏3، ص‏418) هماهنگى میان خورشید و ماه و زمین و آب و باد و خاك و كوه و دشت و دریا با یكدیگر و هماهنگى همه آنها با نیاز انسان، نشانه یكپارچگى تدبیر در نظام هستى است. انسان اكسیژن مى‏گیرد و كربن پس مى‏دهد ولى گیاهان كربن مى‏گیرند و اكسیژن پس مى‏دهند. نیازهاى طفل با محبت والدین و خستگى روز با خواب شب تأمین مى‏شود. چشم كه از پى ساخته شده با آب شور حفظ مى‏شود و دهان كه راه ورودى غذا به معده است، با آب شیرین كه در هضم غذا مؤثر است، مرطوب مى‏شود. در جنگ جمل، یك عرب صحرانشین درباره معناى توحید از حضرت على‏علیه السلام سؤال كرد. دیگر رزمندگان از او ناراحت شدند كه این چه سؤال نابجایى است، امّا آن حضرت فرمود: جنگ ما براى توحید است و آنگاه معناى صحیح توحید را براى او بیان فرمود.( نورالثقلین) خداوند، نه فقط در ذات، بلكه در صفات نیز یكتاست. او مثل ما نیست كه صفاتش از ذاتش جدا باشد. ما علم و قدرت داریم ولى در كودكى نداشتیم و در پیرى نیز از دست مى‏دهیم. خداوند علم و قدرت دارد ولى این صفات براى او پیدا نشده، بلكه همراه ذات او بوده است، چنانكه صفتِ مخلوق بودن، عاجز بودن و فقیر بودن هیچ گاه از ما جدا نبوده و جدا نخواهد شد.

صَمد» به معناى قصد كردن است. خداوند صمد است، یعنى همه موجودات در امورشان او را قصد مى‏كنند و او مقصود همگان است. چنانكه امام جوادع در معناى «صمد» فرمود: «سیّدٌ مصمودٌ الیه: او بزرگى است كه موجودات به او رجوع مى‏كنند و محتاج اویند.» نظیر آیه «انّ الى ربّك المنتهى».( نورالثقلین) امام حسین ع در پاسخ اهل بصره كه از معناى صمد سؤال كرده بودند، فرمود: معناى صَمد همان جملات پس از آن یعنى «لم یلد و لم یولد» است.( نورالثقلین) حضرت على‏ع در تفسیر صَمد فرمود: «هو اللّه الصمد الّذى لا من شى‏ء و لا فى شى‏ء و لا على شى‏ء، مبدع الأشیاء و خالقها و منشئ الأشیاء بقدرته، یتلاشى ما خلق للفناء بمشیّته و یبقى ما خلق للبقاء بعلمه»( نورالثقلین) خداوند صمد است، یعنى از چیزى به وجود نیامده، در چیزى فرو نرفته، و بر چیزى قرار نگرفته است، آفریننده اشیاء و خالق آنها است، همه چیز را به قدرتش پدید آورده، آنچه براى فنا آفریده به اراده‏اش از هم متلاشى مى‏شود و آنچه براى بقاء خلق كرده به علمش باقى مى‏ماند. امام صادق علیه السلام فرمود: اگر اهلش را پیدا مى‏كردم از همین كلمه «صمد» توحید و اسلام و ایمان را استخراج مى‏كردم.( نورالثقلین)

رابطه خداوند با موجودات، رابطه آفرینش است نه زایش. او موجودات را مى‏آفریند، یعنى از نیستى به هستى مى‏آورد، نه آنكه خود بزاید. زیرا نوزاد از جنس والدین و در واقع جزئى از آنهاست، در حالى كه هیچ چیز از جنس خداوند و یا جزئى از او نیست. چون بیشتر مشركان و اهل كتاب براى خداوند فرزند قائل بودند، لذا «لم یلد» كه به معناى نداشتن فرزند است، مقدّم بر «لم یولد» آمده است.( تفسیر نوین) موجودات، نه فقط از او زاده نشوند، بلكه حتى از او خارج نشوند، آن گونه كه میوه از گل، درخت از هسته، آب از ابر و چشمه، آتش از چوب، كلام از دهان، نوشته از قلم، بو از گل، مزه از غذا، فكر از عقل، گرما از آتش، سرما از یخ، خواب و خیال از ذهن، اندوه و شادى و بیم و امید از دل، صادر و خارج مى‏شوند.( نورالثقلین) این آیه، هم عقیده مسیحیّت كه عیسى را فرزند خدا مى‏دانند و هم عقیده یهود كه عُزیر را فرزند خدا مى‏دانستند و هم عقیده مشركان جاهلى كه فرشتگان را دختران خدا مى‏پنداشتند، رد مى‏كند.

كُفْو» به معناى شبیه و نظیر و مانند است.( نهایة ابن اثیر) چنانكه در بحث ازدواج، توصیه شده همسرى انتخاب كنید كه «كفو» شما باشد. یعنى در دین و اخلاق شبیه و مانند شما باشد. خدا صمد است، یعنى او از دیگران بى‏نیاز و همه به او نیازمندند. بنابراین نمى‏تواند همتایى داشته باشد، زیرا همتاى او باید بى‏نیاز از او باشد كه این با صمد بودن خدا سازگار نیست. آیه قبل، فرزند بودن و فرزند داشتن را از خدا نفى كرد، این آیه وجود هرگونه همسر را از او نفى مى‏كند. چنانكه در آیه‏اى دیگر مى‏فرماید: «ما اتّخذ صاحبةً و لا ولداً»( جنّ، 3) او نه همسرى انتخاب كرده و نه فرزندى دارد.

 پيام ها

 1- پیامبران امین وحى‏اند؛ خدا به پیامبر فرمود: «قل...» او نیز مى‏گوید: «قل...»
 2- خداوند، در عین حضور، از دیدگان غایب است و قابل مشاهده نیست. «هو» (اهل توحید عقیده دارند كه «لا تدركه الابصار و هو یدرك الابصار»(254) چشم‏ها او را درك نمى‏كند ولى او چشم‏ها را درمى‏یابد.)
 3- به سؤالات اعتقادى باید پاسخ داد. «قل هو اللّه...»
 4- عقاید حق را باید به دیگران اعلام كرد. «قل هو اللّه...»
 5 - خداوند در همه چیز یكتاست. در ذات و صفات، در علم و قدرت و حیات و حكمت، در آفرینش و هستى بخشى.

 1- توجّه تمام موجودات، خواسته یا ناخواسته به سوى اوست. «اللّه الصمد»
 2- تنها او غنى است و همه به او محتاجند. «اللّه الصمد»
 3- تنها خداوند است كه سزاوار قصد كردن است. «اللّه الصمد» (حرف الف و لام در الصمد براى حصر است.)
 4- موجودات، در همه امورشان محتاج اویند. (كلمه صمد مطلق است و شامل تمام احتیاجات مادى و معنوى مخلوقات مى‏شود.)

 1- صَمَدیّت و بى‏نیازى خداوند از همه چیز، دلیل آن كه او نیاز به فرزند و والدین ندارد. اللّه الصمد. لم یلد و لم یولد»
 2- خداوند علّتى ندارد و از چیزى به وجود نیامده است. «و لم یولد»
 3- مولود، معلول و نمى‏تواند خدا باشد. چگونه مسیحیان عیسى را مولود مریم، ولى باز هم او را خدا مى‏دانند؟

 1- نه در ذات، نه در صفات و نه در افعال، هیچ كس و هیچ چیز شبیه و مانند خداوند نیست. و لم یكن له كفوا احد
 2- خداوند شبیه ندارد تا بتواند شریك او در امور هستى گردد. «و لم یكن له كفوا احد» «والحمد للّه ربّ العالمین»

سیماى سوره توحید
 برخى از اهل كتاب و مشركان، از پیامبر خواستند كه خدایت را براى ما معرفى كن؛ این سوره كه به منزله شناسنامه خداوند است، نازل شد و خداوند را از داشتن پدر و مادر یا فرزند و همسر و یا شبیه و شریك، پاك و منزه دانست. این سوره شامل خالص‏ترین عقاید توحیدى است، از این رو سوره توحید و اخلاص نام گرفته است. در فضیلت این سوره، روایات بسیارى وارد شده است كه به برخى از آنها اشاره مى‏شود:( نور الثقلین، (ج 5، ص 699 - 715)) در هر شبانه روز، لااقل یكبار این سوره را در نمازهاى خود بخوانید و پس از آن بگویید: «كذلك اللّه ربّى: پروردگار من چنین است.» به گفته روایات، این سوره در اهمیّت، به منزله یك سوم قرآن است. یك بار تلاوت آن، برابر تلاوت یك سوم قرآن و دوبار تلاوت آن، معادل دو سوم و سه بار تلاوت آن برابر تلاوت كل قرآن است.  رسول خداص فرمود: سوره توحید مثل على بن ابى‏طالب است كه هر كس او را قلباً دوست دارد یك سوم ایمان را داراست و هر كس با قلب و زبان دوست بدارد دو سوم ایمان را دارد و هر كس با قلب و زبان و اطاعت در عمل، همراه او باشد ایمانش كامل است. تلاوت این سوره به عنوان یكى از تعقیبات نماز به شمار آمده و در روایات مى‏خوانیم: هركس تلاوت آن را بعد از هر نماز ترك نكند، خداوند خیر دنیا و آخرت را به او مى‏دهد و او و والدین و فرزندانش را مى‏آمرزد. امام سجادع فرمود: چون خداوند مى‏دانست كه در دوره آخر الزمان گروهى دقیق و عمیق خواهند آمد، سوره توحید و شش آیه اول سوره حدید را نازل فرمود. تلاوت این سوره به شش سمت، سبب حفظ شدن انسان از خطرات و ایمن شدن از حوادث مى‏گردد.( مصباح كفعمى، ص 246)  

سوره 111. مسد آيه 1-5

بسم الله الرحمن الرحیم    تَبَّتْ يَدَآ أَبِى لَهَبٍ وَتَبَّ      مَآ أَغْنَى‏ عَنْهُ مَالُهُ وَمَا كَسَبَ     سَيَصْلَى‏ نَاراً ذَاتَ لَهَبٍ    وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ    فِى جِيدِهَا حَبْلٌ مِّن مَّسَدٍ           بریده باد دو دست ابولهب و نابود باد.   نه دارائیش و نه آنچه بدست آورد، به حالش سودى نكرد.   به زودى به آتشى شعله‏ور درآید.   (همراه) زنش، آن هیزم‏كش (آتش افروز).   (در حالى كه) در گردنش ریسمانى از لیف خرما است.

نکته ها

این سوره به نامهاى تبّت و مسد معروف است. امام صادق علیه السلام فرمودند: هرگاه این سوره را خواندید بر ابولهب نفرین كنید.( تفسیر كنزالدقائق) هنگامى كه آیه «و انذر عشیرتك الاقربین»( شعراء، 214) نازل شد، پیامبر اكرم صلى الله علیه وآله نزدیكان و خویشاوندان را دعوت كرد و پیام وحى را به آنان رساند. ابولهب كه عموى حضرت بود گفت: «تبّاً لك» هلاكت بر تو باد. این سوره نازل شد و گفتار او را به خودش ردّ كرد. از آنجا كه این نفرین عملى شد و ابولهب و همسرش با كفر از دنیا رفتند، معلوم مى‏شود كه در این سوره نسبت به ابولهب یك پیشگویى نیز شده است.
 «تبّت» از ریشه «تبّ» به معناى خسران و هلاكت است و مراد از «ید» در آیه، دستِ ظاهرى نیست، بلكه كنایه از وسیله قدرت و تلاش انسان است. بنابراین معناى آیه چنین است كه تلاشهاى ابولهب به هدر رفت و او گرفتار زیان و خسارت شد.( المیزان)  در تاریخ آورده‏اند كه رسول خداص مردم را به كلمه «لااله الاّ اللّه» دعوت مى‏كرد و ابولهب از پشت سر او را تكذیب و به سوى او سنگ پرتاب مى‏كرد. گاهى زائران مكه به سراغ ابولهب مى‏آمدند و از او درباره حضرت محمد ص سؤال مى‏كردند. او مى‏گفت: محمد مجنون است و ما مشغول مداواى او هستیم.( تفسیر نمونه)
 ابولهب هیچ گاه از مخالفت با پیامبر و از همكارى با مخالفان او دست نكشید. او و همسرش كلمات ركیك به حضرت مى‏گفتند و شاید به همین خاطر نام این دو در قرآن برده شده است. آهنگ این سوره چنان كوبنده بود كه همه آن را حفظ كردند و ابولهب ضربه سنگینى خورد و خانه‏نشین شد تا آنكه مرد و باقى كفار حساب كار خودشان را كردند كه مبادا سوره‏اى نیز علیه آنان نازل شود.
 علاقه‏ها و روابط خانوادگى نباید خللى در ایمان و مكتب ایجاد كند. «تبّت یدا ابى لهب» با آنكه ابولهب و همسرش مردهاند و استخوانهایشان پوسیده است اما این آیات همچنان باید تلاوت شود تا مایه عبرت دیگران و زیاد شدن قهر و عذاب الهى بر آنان گردد. ابولهب برادران خوبى مثل حضرت حمزه و ابوطالب و پدر خوبى چون عبدالمطلب داشت اما هر كس براى خود حسابى دارد.  در قدیم بته‏هاى هیزم را كه جمع مى‏كردند، آن را با طناب مى‏بستند و آن را به دوش مى‏انداختند. چون همسر ابولهب، هیزم در مسیر راه پیامبر مى‏ریخت تا آن حضرت را آزار دهد، لذا قرآن مى‏فرماید: در قیامت نیز هیزم آتش دوزخ است و آن طناب‏هایى كه براى جمع آورى هیزم استفاده مى‏كرد، به گردنش آویخته است.( المیزان)
 ابولهب فرزندى به نام لهب نداشت ولى شاید به خاطر سرخى صورتش او را ابولهب مى‏گفتند. زن ابولهب، فردى شاعر بود. نامش امّ جهل، خواهر ابوسفیان و عمه معاویه بود. كینه دیرینه با پیامبر داشت و خار بر سر راه پیامبر مى‏ریخت و اشعارى در تحقیر و هجو آن حضرت مى‏سرود. روز قیامت، مال و ثروت به درد انسان نمى‏خورد: «ما أغنى ماله و ماكسب» «ما اغنى عنّى مالیه» مال و ثروتم چاره كارم نكرد. «هلك عنّى سلطانیه»( حاقّه، 29) سلطنت و حكومتم از بین رفت و برایم سودى نداشت. «ما اغنى عنكم جمعكم»( اعراف، 48) جمعیّت و ثروت شما را بى‏نیاز نكرد.  «لن تغنى عنهم اموالهم و لا اولادهم»( آل عمران، 10) نه ثروت و نه فرزند به حال آنان سودى نداشت.
 در قرآن چهار نوع زن و شوهر ذكر شده است: زن و شوهرى كه در كار نیك همفكر و همراهند. (حضرت على و حضرت زهراءعلیهما السلام كه به یتیم و اسیر و مسكین طعام دادند.) «و یطعمون الطعام»( انسان، 8) زن و شوهرى كه در كار بد همراهند. «ابى لهب... و امراته»  زن و شوهرى كه مرد در راه حق و زن در راه باطل است نظیر حضرت نوح و حضرت لوط كه همسرانشان به آنها ایمان نیاوردند و با مخالفان همدست شدند. «كانتا تحت عبدین»( تحریم، 10)
 زن و شوهرى كه زن در راه حق و مرد در راه باطل است. نظیر فرعون و همسرش. «ضرب اللّه مثلاً للذین آمنوا امرأت فرعون»( تحریم، 11) زن ابولهب گردنبندى قیمتى داشت كه سوگند یاد كرد آن را در راه مخالفت پیامبر مصرف كند. «فى جیدها حبل من مسد» حضرت على‏ع در نامه‏اى به معاویه نوشت: «منّا خیر نساء العالمین و منكم حمّالة الحطب»( نهج‏البلاغه، نامه 28) بهترین زنان از ماست و هیزم‏آور آتش از شماست. سلمان فارسى از اهل بیت پیامبر مى‏شود و ابولهب عموى پیامبر، مورد لعن و نفرین خداوند. چون همسر ابولهب در سر راه پیامبر هیزم مى‏ریخت، ممكن است «حمّالة الحطب» اشاره به این باشد كه ورود او به دوزخ در حالى است كه هیزم بدوش دارد. دست و بازو براى تلاش است و تلاش براى رسیدن به هدف مطلوب. هدف ابولهب جلوگیرى از رشد اسلام بود و در این راه تلاش بسیار كرد ولى به هدفش نرسید، پس تلاش بازوى او هدر رفت. «تبّت یدا ابى لهب»

پيام ها

1- اعلام برائت از نااهلان جزء دین است. «تبّت یدا ابى لهب» 
 2- كیفر توهین به مقدسات، لعن و نفرین ابدى است. «تبّت یدا ابى لهب»
 3- باید براى نابودى كامل كفر دعا كنیم. «یدا» (قطع شدن دو دست نشانه بى‏نتیجه ماندن تلاشهاست.)
 4- پاسخ مخالفان را مثل خودشان بدهید. در پاسخ آنان كه به پیامبر گفتند:تبّاً لك   فرمود: «تبّت یدا ابى لهب»
 5 - در نظام مكتبى، ضابطه بر رابطه مقدم است. «تبّت یدا ابى لهب»
 6- مال و ثروت، یكى از ابزارهاى مخالفان انبیاست. «ما اغنى عنه ماله و ما كسب» (ابولهب سرمایه دارى بود كه ثروتش را براى محو اسلام هزینه كرد.)
 7- بدتر از فساد تكرار آن است. «حمّالة»
 8 - در برابر قهر الهى نه ثروت كارائى دارد و نه هر چیز كه در اثر تلاش به دست آید، خواه ثروت باشد یا مقام و عنوان و حكومت و شهرت. «ما اغنى عنه ماله و ما كسب»
 9- قهر الهى نسبت به ستمگران دور نیست. «سیصلى»
 10- اشرافیّت دنیا، همراه با تحقیر آخرت است. «فى جیدها حبل من مسد

 سوره نصر آیه ۱-۳

 بسم الله الرحمن الرحیم   إِذَا جَآءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ      وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِى دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجاً      فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا    هنگامى كه نصرت الهى فرا رسید.  مردم را دیدى كه دسته دسته در دین خدا وارد مى‏شوند.  پس باید سپاسگزارانه پروردگارت را تنزیه كنى و از او آمرزش بخواه كه او توبه‏پذیر است.

نکته ها

عموم مفسرین، این سوره را مربوط به زمان فتح مكه در سال هشتم هجرى مى‏دانند كه گروهى از مردم به خاطر حقانیّت اسلام، ایمان آوردند و بعضى از ترس به اسلام تظاهر كردند، نظیر ابوسفیان كه امام على‏علیه السلام درباره آنان فرمود: «ما اسلموا ولكن استسلموا و اسرّوا الكفر»( بحارالانوار، ج‏32، ص‏325) آنان در ظاهر مسلمان شدند ولى در دل كافر ماندند. در قرآن براى ایمان دو نوع دخول آمده است: یكى دخول مردم در دین كه در این سوره مى‏فرماید: «یدخلون فى دین اللّه» و دیگرى دخول ایمان در دل مردم كه در سوره حجرات مى‏فرماید: «و لمّا یدخل الایمان فى قلوبكم»( حجرات، 14) هنوز دین داخل قلب‏هاى شما نشده است. در حدیث مى‏خوانیم: هنگامى كه حضرت مهدى‏عج ظهور كنند، مردم دنیا فوج فوج به او ایمان مى‏آورند.( نورالثقلین)
 قرآن به تسبیح خداوند، بیش از تكبیر و تحمید سفارش كرده است. واژه تسبیح در قرآن بیش از واژه‏هاى تكبیر و تحمید آمده است. در حدیث مى‏خوانیم: هنگام فتح مكه، پیامبر اكرم‏ص ابتدا وارد مسجد الحرام شد و نماز گزارد.( كنزالدقایق) نصرت خداوند، منوط به یارى مردم از دین اوست. «ان تنصروا اللّه ینصركم»( محمّد، 7) كلمه «توّاب» یازده بار در قرآن آمده است كه نه بار همراه با واژه رحمت «توّاباً رحیماً»، یكبار همراه با حكمت(نساء، 17) و یك بار به طور مطلق در این سوره آمده است. پیامبر اكرم‏ص  بعد از فتح مكه، عفو عمومى اعلام كردند و همه را بخشیدند و مكه بدون خونریزى فتح شد. حتى هنگامى كه حضرت دید سعد بن عبادة شعار انتقام مى‏دهد و مى‏گوید «الیوم یوم الملحمة» یعنى امروز تلافى مى‏كنیم، حضرت پرچم را از او گرفت و به دست حضرت على‏ع داد و فرمود: شعار را عوض كنید و بگویید: «الیوم یوم المرحمة» امروز روز رحمت است نه انتقام.
 فتح و نصرت واقعى از جانب خداست، پس به ابزار و تجهیزات و نیروى انسانى تكیه نكنید كه ممكن است همه امكانات باشد ولى باز هم شكست بخورید. «و ما النّصر الاّ من عند اللّه»( آل عمران،126) در فتح مكه، امید بت‏پرستان به یأس و مركز شرك به پایگاه توحید تبدیل شد. موانعى كه بر سر راه مؤمنان بود، برچیده شد، اسلام تثبیت گشت و براى صدور به كشورهاى دیگر آماده شد. فرمان استغفار یا براى نورانیّت بیشتر قلب است یا براى زدودن غرور پیروزى یا براى گناهان اُمّت و یا به خاطر معرفت بالاى حضرت نسبت به خداوند است. 
 نگاهى گذرا به فتح مكّه‏ بعد از صلح حدیبیه، چون مشركان پیمان‏شكنى كردند، پیامبر نیرویى فراهم و مكه را بدون خونریزى فتح كرد و شرح ماجرا چنین است: مسلمانان در چند كیلومترى مكه اردو زدند و ابوسفیان كه شبانه براى سركشى از مكه خارج شده بود با عباس عموى پیغمبر ملاقاتى داشت. عباس گفت: پیامبر با ده هزار سرباز به سراغ شما آمده است. ابوسفیان ترسید و به عباس پناهنده شد و پیامبر امان دادن عباس را پذیرفت. پیامبر فرمود: هر كس به مسجد الحرام پناه ببرد یا به خانه ابوسفیان برود یا در خانه خود بماند، در امان است.  پیامبر به عباس فرمود: ابوسفیان را در تنگه‏اى كه گذرگاه مكه هست ببر تا لشگریان الهى كه از آنجا مى‏گذرند، او ببیند. ابوسفیان با دیدن این مانور وحشت كرد و به عباس گفت: سلطنت فرزند برادرت بسیار عظیم شده است، عباس گفت: سلطنت نیست بلكه نبوت است. سپس عباس به او گفت: به سراغ مردم مكه برو و آنها را از مقابله با لشگر اسلام بازدار. 
 ابوسفیان وارد مسجدالحرام شد و به مردم گفت: محمّد با جمعیّتى وارد مكه مى‏شود كه توان مقابله با او را ندارید، پس به مسجد الحرام یا خانه من یا خانه خود پناهنده شوید و اسلام بیاورید تا سالم بمانید. به هر حال پیامبر اكرم‏ص وارد مكه شد و به یاد روزى كه از مكه مخفیانه خارج شد و به شكرانه این‏پیروزى سجده كرد. سپس پیامبر با تلاوت سوره فتح وارد مسجد الحرام شد و مسلمانان همراه آن حضرت تكبیر مى‏گفتند. حضرت نزدیك كعبه آمد و بت‏ها را مى‏شكست و مى‏فرمود: «جاء الحق و زهق الباطل انّ الباطل كان زهوقا»( اسراء، 81) از آنجا كه دست حضرت به بت‏هاى بزرگ بالاى كعبه نمى‏رسید، به حضرت على‏ع دستور داد تا پا بر دوش پیامبر نهد و بت‏ها را سرنگون كند. سپس حلقه كعبه را گرفت و از مردم مكه پرسید: شما امروز چه انتظارى از من دارید؟ گفتند: بخشش. اشك در چشم حضرت جمع شد و مردم گریه كردند. حضرت سخن یوسف را كه به برادرانش فرمود: «لاتثریب علیكم الیوم»( یوسف، 92) امروز هیچ سرزنشى بر شما نیست، به زبان آورد و فرمود: همه آزادید. آنگاه جملات «لااله الاّ اللّه وحده وحده انجز وعده نصر عبده...» را خواند و فرمود: هیچ كس از خون‏هاى ریخته شده و اموال غارت شده گذشته سخنى نگوید و تمام پرونده‏هاى گذشته مختومه و همه مشمول عفو عمومى شدید، پس وارد زندگى نوین شوید.

پيام ها

1- پیروزى در سایه نصرت الهى است. «اذا جاء نصر اللّه و الفتح»
 2- نابودى سران كفر و شرك، زمینه براى ورود مردم به توحید و یكتاپرستى است. «اذا جاء نصر اللّه... النّاس یدخلون فى دین اللّه»
 3- مسلمانان وظیفه دارند در حدّ توان و امكان خود تلاش كنند تا زمینه ورود دیگران به اسلام فراهم شود. «اذا جاء نصر اللّه... النّاس یدخلون فى دین اللّه»
 4- اگر موانع برطرف شود، مردم گروه گروه ایمان مى‏آورند. «یدخلون فى دین اللّه افواجا»
 5 - تا قبل از فتح مكه مردم یكى یكى مسلمان مى‏شدند، ولى بعد از فتح مكه، گروه گروه. «یدخلون فى دین اللّه افواجاً»
 6- فتح و پیروزى شما را مغرور نسازد كه هرچه هست از خداست. «اذا جاء نصر اللّه... فسبّح بحمد ربّك»
 7- تنزیه خداوند از عیب و نقص و ظلم، باید همراه با سپاس از نعمت‏ها و ستایش او باشد. «فسبّح بحمد ربّك»
 8 - سپاس و ستایش و تسبیح خداوند، مقدمه استغفار و آمرزش‏طلبى است. «فسبح بحمد واستغفره»
 9- صالحان كه به قدرت مى‏رسند به جاى غرور و غفلت، جان و روح خود را با یاد خدا معطر مى‏كنند. «اذا جاء نصر اللّه... فسبّح بحمد ربّك»
 10- خداوند منزّه است از اینكه یاران دینش را تنها بگذارد. «اذا جاء نصر اللّه... فسبّح»
 11- هر كس، حتى پیامبر، هر قدر هم تسبیح و تحمید كند، در پایان آن استغفار كند. «واستغفره»

 12- توبه پذیرى سنت خداوند است. «انّه كان توّاباً»

سوره کافرون

  بسم الله الرحمن الرحیم    قُلْ يَآ أَيُّهَا الْكَافِرُونَ    لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ      وَلَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَآ أَعْبُدُ     وَلَا أَنَاْ عَابِدٌ مَّا عَبَدتُّمْ     وَلَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَآ أَعْبُدُ      لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِىَ دِينِ‏    بگو: اى كافران!  من نمى‏پرستم آنچه شما مى‏پرستید.  و نه شما مى‏پرستید آنچه من مى‏پرستم.  و نه من مى‏پرستم آنچه را شما پرستش كرده‏اید.  و نه شما مى‏پرستید آنچه را من مى‏پرستم.  (حال كه چنین است) آیین شما براى خودتان و آیین من براى خودم.

نکته ها

در شأن نزول این سوره آمده است كه بعضى از سران قریش به پیامبر گفتند: اى محمّد تو یك سال از آیین ما پیروى كن، ما سال بعد از تو پیروى مى‏كنیم. آنگاه هر كدام بهتر بود آن را ادامه مى‏دهیم، اما پیامبر نپذیرفت. گفتند: لااقل خدایان ما را مسّ كن و تبرّك بجوى تا ما نیز خداى ترا بپرستیم، در این هنگام این سوره نازل شد. كلمه «قل» اندكى از كینه كفار نسبت به پیامبر مى‏كاهد، زیرا مى‏فهمند كه سركارشان با خداست و پیامبر تنها مأمور است. گاهى باید مخالفان را به حال خود رها كرد و گفت: «لكم دینكم» چنانكه در سوره قصص آیه 55 مى‏خوانیم: «لنا اعمالنا و لكم اعمالكم» و این نوعى تحقیر و تهدید است نه اجازه براى هر نوع عمل و عقیده. در مواردى از قرآن تكرار براى تأكید است، نظیر: «كلاّ سوف تعلمون ثمّ كلاّ سوف تعلمون»( تكاثر، 3 و 4) و «فقتل كیف قدّر ثم قتل كیف قدّر»( مدّثر، 19 و 20) در این سوره نیز تكرار مى‏تواند براى تأكید باشد تا مشركان از تسلیم شدن مسلمانان قطع امید كنند و مى‏تواند براى تلقین استقامت به مؤمنان باشد تا در مواضع خود پایدار بمانند. خبر از ایمان نیاوردن گروهى از كفار، بارها در قرآن مطرح شده است، از جمله آنها آیه ششم سوره بقره و آیه هفتم سوره یس است كه با صراحت مى‏فرماید: «فهم لا یؤمنون»

پيام ها

 1- پیامبر اكرم امین وحى است و هر چه به او نازل شود بازگو مى‏كند. «قل»
 2- مسلمانان باید در برابر پیشنهادات غیر منطقى، صریح و قاطع پاسخ بگویند و دشمنان را از خود مأیوس نمایند. 
 3- به نام وحدت، نباید از اصول و ارزشها سرپیچى كرد. «لا اعبد ما تعبدون»
 4- دنیاى كفر باید از تسلیم شدن مسلمانان مأیوس باشد. «لا اعبد... و لا انا عابد»
 5 - اعلام برائت از كفار باید مكرّر و مؤكّد و علنى باشد. «قل یا ایّها الكافرون لا اعبد ما تعبدون»
 6- در دین معامله نكنید، با دشمن سازش و مداهنه نكنید و در برابر تكرار پیشنهادهاى نابجا، شما نیز موضع خود را قاطعانه تكرار كنید. «لا اعبد... لا انتم عابدون... و لا انا عابد...»
 7- به خاطر جذب دیگران، دست به هر كارى نزنید. «لا اعبد... و لا انتم عابدون»
 8 - قرآن از غیب خبر مى‏دهد. حتى یك نفر از پیشنهاد دهندگان، حاضر به اسلام آوردن نشد. ولا انتم عابدون مااعبد
 9- پایدارى و قاطعیّت، شرط رهبرى است. «و لا انا عابد...»
 10- عبادت و بندگى خدا، ملاك تمایز مؤمن از كافر است. «یا ایّها الكافرون... لا انتم عابدون ما اعبد»
 11- انسان در انتخاب دین آزاد است نه مجبور. «لكم دینكم و لى دین»
 12- باید صف‏ها از هم جدا شود، حق از باطل و كفر از ایمان متمایز شود. «لكم دینكم ولى دین»
 13- معبود هر كس، بیانگر دین و آیین اوست. «لا انا عابد... لا انتم عابدون... لكم دینكم ولى دین»

سوره 108. كوثر آيه 1-3

بسم الله الرحمن الرحیم     إِنَّآ أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ     فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ     إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ    همانا ما به تو خیر كثیر عطا كردیم.  پس براى پروردگارت نماز بگزار و (شتر) قربانى كن.  همانا دشمن تو بى‏نسل و دم بریده است.

 نکته ها آنجا كه خداوند در مقام دعوت به توحید است، ضمیر مفرد به كار مى‏برد، همانند «أنا ربّكم فاعبدون»( انبیاء، 92) پروردگار شما من هستم، پس مرا عبادت كنید. «أنَا ربّكم فاتَّقون»( مؤمنون، 52) من پروردگار شما هستم، از من پروا كنید. «انّنى أنَا اللّه»( طه، 14) همانا من خداوند یكتا هستم. همچنین درمواردى كه خداوند كارى را بدون واسطه انجام مى‏دهد یا در مقام بیان ارتباط تنگاتنگ خالق با مخلوق است، ضمیر مفرد به كار مى‏رود، همانند: «و أنَا الغفور الرحیم»( حجر، 49) تنها من بخشنده مهربانم. «فانّى قریب»( بقره، 186) من به بندگانم نزدیكم. اما گاهى آیه در مقام بیان عظمت خداوند و شرافت نعمت است كه در این موارد ضمیر جمع همچون «اِنّا» به كار مى‏رود، چنانكه در این آیه مى‏فرماید: «اِنّا اعطیناك الكوثر» زیرا عطاى الهى به بهترین خلق خدا، آن هم عطاى كوثر، به گونه‏اى است كه باید با عظمت از آن یاد شود. همچنین در مواردى كه خداوند كارى را با واسطه انجام مى‏دهد، نظیر باران كه با واسطه تابش خورشید و پیدایش بخار و ابر مى‏بارد، از ضمیر جمع استفاده مى‏شود، چنانكه مى‏فرماید: «وانزلنا من السماء ماءً»( مؤمنون، 18) ما از آسمان آبى فرو فرستادیم. از میان یكصد و چهارده سوره قرآن، چهار سوره با كلمه «اِنّا» آغاز شده است: سوره‏هاى فتح، نوح، قدر و كوثر. 
 «اِنّا فَتَحنا لك فتحاً مبیناً» ما براى تو پیروزى آشكار قرار دادیم. 
 «اِنّا ارسلنا نوحاً» ما نوح را به سوى مردم فرستادیم. 
 «اِنّا انزلناه فى لیلة القدر» ما قرآن را در شب قدر نازل كردیم. 
 «اِنّا اعطیناك الكوثر» ما به تو كوثر عطا كردیم. 
 در آغاز یكى از این چهار سوره، از حضرت نوح كه اولین پیامبر اولوا العزم است و بعد از حضرت آدم، پدر دوم انسان محسوب مى‏شود، سخن به میان آمده است. در آغاز سه سوره دیگر، به نعمت‏هاى ویژه‏اى همچون نزول قرآن، پیروزى آشكار و عطاى كوثر، اشاره شده است. شاید میان این چهار موضوع ارتباطى باشد كه یكى رسالت اولین پیامبر اولوا العزم، دیگرى نزول آخرین كتاب آسمانى، سوّمى پیروزى مكتب اسلام و چهارمى تداوم خط رسالت و ابتر نماندن آن را بیان مى‏كند. كلمه «كوثر» از «كثرت» گرفته شده و به معناى خیر كثیر و فراوان است. و روشن است كه این معنا مى‏تواند مصادیق متعدّدى همچون وحى، نبوّت، قرآن، مقام شفاعت، علم كثیر و اخلاق نیكو داشته باشد، ولى آیه آخر سوره، مى‏تواند شاهدى بر این باشد كه مراد از كوثر، نسل مبارك پیامبر اكرم است. زیرا دشمنِ كینه‏توز با جسارت به پیامبر، او را ابتر مى‏نامید و خداوند در دفاع از پیامبرش فرمود: «انّ شانئك هو الابتر» دشمن تو، خود ابتر است. بنابراین اگر مراد از كوثر، نسل نباشد، براى ارتباط آیه اول و سوم سوره، توجیه و معنایى دل‏پسند نخواهیم داشت.
 كلمه «ابتر» در اصل به حیوان دم‏بریده و در اصطلاح به كسى گفته مى‏شود كه نسلى از او به یادگار باقى نمانده باشد. از آنجا كه فرزندان پسر پیامبر در كودكى از دنیا رفتند، دشمنان مى‏گفتند: او دیگر عقبه و نسلى ندارد و ابتر است. زیرا در فرهنگ جاهلیّت دختر لایق آن نبود كه نام پدر را زنده نگاه دارد. بنابراین جمله «انّ شانئك هو الابتر» دلیل آن است كه مراد از كوثر، نسل كثیر پیامبر است كه بدون شك از طریق حضرت زهراعلیها السلام مى‏باشد. این نسل پر بركت از طریق حضرت خدیجه نصیب پیامبر اكرم‏ص شد. آرى خدیجه مال كثیر داد و كوثر گرفت. ما نیز تا از كثیر نگذریم به كوثر نمى‏رسیم. فخررازى در تفسیر كبیر مى‏گوید: چه نسلى با بركت‏تر از نسل فاطمه كه مثل باقر و صادق و رضا از آن برخاسته است و با آنكه تعداد بسیارى از آنان را در طول تاریخ، به خصوص در زمان حكومت بنى‏امیّه و بنى‏عبّاس شهید كردند، امّا باز هم امروز فرزندان او در اكثر كشورهاى اسلامى گسترده‏اند. 
 در زمانى كه خبر تولّد دختر سبب اندوه پدر مى‏شد، به گونه اى كه صورتش از غصه سیاه گشته و به فكر فرو مى‏رفت كه از میان مردم فرار كند یا دخترش را زنده به گور كند: «یتوارى من القوم ام یدُسّه فى التّراب»( نحل، 59) در این زمان قرآن به دختر لقب كوثر مى‏دهد تا فرهنگ جاهلى را به فرهنگ الهى و انسانى تبدیل كند. بر اساس روایات، نام یكى از نهرها و حوض‏هاى بهشتى، كوثر است و مؤمنان از آن سیراب مى‏شوند. چنانكه در روایت متواتر ثقلین نیز پیامبر فرمود: «انّهما لن یفترقا حتّى یردا علىّ الحوض» كتاب و عترت از یكدیگر جدا نمى‏شوند تا آنكه در قیامت، در كنار حوض به من ملحق شوند. كوثر الهى، به جنسیّت بستگى ندارد؛ فاطمه، دختر بود امّا كوثر شد. به تعداد كثیر بستگى ندارد؛ فاطمه، یك نفر بود امّا كوثر شد. آرى خداوند مى‏تواند كم را كوثر و زیاد را محو كند.
 خداوند از اولیاى خود دفاع مى‏كند. به كسى كه پیامبر را بى‏عَقَبه مى‏شمرد، پاسخ قولى و عملى مى‏دهد. وجود فاطمه پاسخ عملى و جمله «هو الابتر» پاسخ قولى است. خداوند نه تنها از اولیاى خود، بلكه از همه مؤمنان دفاع مى‏كند: «انّ اللّه یدافع عن الّذین آمنوا»( حج، 38)  هدیه كننده خداوند، هدیه گیرنده پیامبر و هدیه شده فاطمه است. لذا عبارت «اِنّا اعطیناك الكوثر» به كار رفته كه بیانگر عظمت خداوند و بزرگى هدیه اوست. هر چه ضربه به دین و مقدّسات دینى شدیدتر باشد، دفاع هم باید قوى‏تر باشد. به پیامبر اسلام جسارت‏هاى زیادى كردند و او را ساحر، كاهن، شاعر و مجنون خواندند كه همه آنها به نحوى در قرآن جبران شده است.  به پیامبر گفتند: «انّك لمجنون»( حجر، 6) تو جنّ زده‏اى، ولى خداوند فرمود: «ما انتَ بنعمة ربّك بمجنون»( قلم، 2) به لطف الهى تو مجنون نیستى.  به آن حضرت گفتند: «لَستَ مُرسلاً»( رعد، 43) تو فرستاده خدا نیستى، خداوند فرمود: «انّك لمن المرسلین»( یس، 3) قطعاً تو از پیامبرانى. 
 به حضرت نسبت شاعرى و خیالبافى دادند: «لشاعر مجنون»( صافّات، 36) خداوند فرمود: «و ما علّمناه الشعر و ما ینبغى له»( یس، 69) ما به او شعر نیاموختیم و براى او سزاوار نیست.  گفتند: این چه پیامبرى است كه غذا مى‏خورد و در بازار راه مى‏رود: «و قالوا ما لهذا الرسول یاكل الطعام و یمشى فى الاسواق»( فرقان، 7) خداوند فرمود: پیامبران پیش از تو نیز غذا مى‏خوردند و در بازارها راه مى‏رفتند: «و ما ارسلنا قبلك من المرسلین الاّ انّهم لیاكلون الطعام و یمشون فى الاسواق»( فرقان، 20)  به آن حضرت ابتر گفتند، خداوند فرمود: «انّ شانئك هو الابتر». 
 آرى، پاسخ كسى كه به اشرف مخلوقات ابتر بگوید، آن است كه خداوند به او كوثرى عطا كند كه چشم همه خیره و عقل همه مبهوت شود. خداوند مصداقى براى كوثر در آیه نیاورد تا همچنان مبهم بماند تا شاید اشاره به این باشد كه عمق بركت كوثر عطا شده حتّى براى خود پیامبر اكرم در هاله‏اى از ابهام است. در این سوره دو خبر غیبى نهفته است: یكى عطا شدن كوثر به پیامبر، آن هم در مكّه‏اى كه حضرت دست خالى بود و فرزند پسر نداشت، دیگر ابتر ماندن دشمن كه داراى فرزندان و ثروت‏هاى بسیار بود. تاریخ و آمار بهترین شاهد بر كوثر بودن این عطیّه الهى است. هیچ نسلى از هیچ قومى در جهان، به اندازه نسل حضرت فاطمه‏علیها السلام رشد و شكوفایى نداشته است. خصوصاً اگر كسانى را كه مادرشان سیّد است، از سادات به حساب آوریم، آمار سادات در جهان نشانه معجزه این خبر غیبى است.

 عطا كردن كوثر به شخصى مثل پیامبر، زمانى معنا دارد كه عطا كننده سرچشمه علم و حكمت و قدرت و رحمت باشد. بنابراین عطاى كوثر نشانه صفات وكمالات الهى است. در این سوره كه سه جمله بیشتر ندارد، پنج بار شخص پیامبر مورد خطاب قرار گرفته است. زیرا علاوه بر ضمیر كاف «ك» «اعطیناك»، در خطاب «صلّ» و «لربك» دو بار و در عبارت «انحر» و «شانئك» نیز دو بار، پیامبر مخاطب است. «اعطیناك، فصلّ، لربّك، انحر، شانئك»
 در سراسر قرآن نیز، بیش از دویست بار خداوند به پیامبرش مى‏فرماید: «ربّك»  با آن كه او پروردگار تمام هستى: «ربّ كلّ شى‏ء»( انعام، 164) و پروردگار همه‏ى مردم است: «ربّ النّاس»، ولى از میان واژه‏هاى «ربّ» كلمه «ربّك» بیش از همه به كار رفته و این نشانه آن است كه خداوند بر پیامبرش عنایت خاصّى دارد. چنانكه نمونه این عنایت ویژه را در آیات دیگر نیز مشاهده مى‏كنیم، مثلاً خداوند نام اعضا و جوارح پیامبر را در قرآن مطرح كرده است: چهره‏ات: «وجهك»( بقره، 144)، زبانت: «لسانك»( قیامت، 16) چشمانت: «عینیك»( حجر، 88) گردنت: «عنقك»( اسراء، 29) دستانت: «یدك»( اسراء، 29) سینه‏ات: «صدرك»( اعراف، 2) كمرت: «ظهرك»( ضحى، 3) الطاف خداوند به پیامبر اسلام‏ص ، گاهى با درخواست آن حضرت صورت گرفته است، نظیر «قل ربّ زدنى علماً»( طه، 114) پروردگارا! مرا از نظر علمى توسعه بده. امّا كوثر هدیه‏اى الهى بود كه بدون درخواست، به پیامبر عزیز داده شد.
 كوثر چیست؟
 از آیه آخر سوره، یعنى «انّ شانئك هو الابتر» استفاده مى‏شود كه مراد از كوثر چیزى ضد ابتر است و از آنجا كه عرب به افراد بى‏عقبه و بى‏نسل كه فرزند پسر ندارند و با مردن، آثارشان محو مى‏شود، ابتر مى‏گوید، بهترین مصداق براى كوثر، ذریّه پیامبر است كه امامان معصوم از نسل فاطمه مى‏باشند. البتّه كوثر، معنایى عام دارد و شامل هر خیر كثیر مى‏شود. اگر مراد از كوثر، علم باشد، همان چیزى است كه پیامبر مأمور به خواستنش بود. «قل ربّ زدنى علماً» اگر مراد از كوثر اخلاق نیك باشد، پیامبر داراى خلق عظیم بود. «انّك لعلى خلق عظیم»( قلم، 4)
 اگر مراد از كوثر عبادت باشد، حضرتش به قدرى عبادت مى‏كرد كه آیه نازل شد: ما قرآن را نفرستادیم تا این گونه خود را به مشقّت اندازى. «ما انزلنا علیك القرآن لتشقى»( طه، 2)  اگر مراد از كوثر نسل كثیر باشد كه امروزه بیشترین نسل از اوست.
 اگر مراد از كوثر امّت كثیر باشد، طبق وعده الهى اسلام بر تمام جهان غالب خواهد شد. «لیظهره على الدین كلّه»( توبه، 33)  اگر مراد از كوثر شفاعت باشد، خداوند تا جایى كه پیامبر راضى شود از امّت او مى‏بخشد. «و لسوف یعطیك ربّك فترضى»( ضحى، 5)  هر كثیرى كوثر نیست. قرآن مى‏فرماید: اموال و اولاد مخالفان، شما را به تعجب واندارد، زیرا كه خداوند اراده كرده آنان را در دنیا از طریق همان اموال و اولاد عذاب كند. «فلا تعجبك اموالهم و لا اولادهم انما یرید اللّه لیعذّبهم بها فى الحیاة الدنیا»( توبه، 55) در قرآن سوره‏اى به نام كوثر داریم و سوره‏اى به نام تكاثر. امّا كوثر ارزش است و تكاثر ضدّ ارزش، زیرا اولى عطیّه الهى است كه دنباله‏اش ذكر خداست: «اعطیناك الكوثر فصلّ» و دومى یك رقابت منفى كه دنباله‏اش غفلت از خداست. «الهاكم التكاثر»  كوثر ما را به مسجد مى‏برد براى نماز: «فصلّ لربّك» و تكاثر ما را به گورستان مى‏برد براى سرشمارى مردگان. «حتى زُرتم المقابر»  در عطاى كوثر بشارت است: «انّا اعطیناك الكوثر» و در تكاثر تهدیدهاى پى در پى. «كلاّ سوف تعلمون ثمّ كلاّ سوف تعلمون»  كوثر، عامل رابطه با خالق است: «اعطیناك الكوثر فصل» و تكاثر، وسیله‏اى براى سرگرمى با مخلوق. «الهاكم التّكاثر»
 كوثر كه بزرگ‏ترین هدیه الهى است در كوچك ترین سوره قرآن مطرح شده است.
 هدیه اشرف معبود به اشرف مخلوق چیزى جز كوثر نمى‏تواند باشد. «انّا اعطیناك الكوثر»
 در ماجراى فتح مكّه كه مشركان دسته دسته و فوج فوج به اسلام وارد مى‏شدند، خداوند تنها دستور تسبیح مى‏دهد: «رَأیتَ النَّاس یَدخلون فى دینِ اللَّه أفواجا فَسَبّح» ولى براى عطا كردن كوثر مى‏فرماید: «فصلِ‏ّ لربّك» نماز بگزار. گویا اهمیّت كوثر از اسلام آوردن مشركان بیش‏تر است.
 عطاى استثنایى در سوره استثنایى با الفاظ استثنایى: عطا بى‏نظیر است، چون كوثر است؛ سوره بى‏نظیر است، چون كوچك‏ترین سوره قرآن است و الفاظ بى‏نظیرند، چون كلمات «اعطینا»، «الكوثر»، «صلِ‏ّ»، «انحر»، «شانئك» و «ابتر» تنها در این سوره به كار رفته و در هیچ كجاى قرآن شبیه ندارد. هر زخم زبان و كلامى وزنى دارد. به شخص پیامبر اكرم توهین‏ها شد، كلماتى از قبیل مجنون، شاعر، كاهن و ساحر به او گفتند و به یاران او نیز توهین‏ها شد تا آنجا كه گفتند: این بیچارگان را از خود دور كن تا ما دور تو جمع شویم. براى هیچ كدام سوره اى مستقل نازل نشد، امّا در نسبت ابتر دادن یك سوره نازل شد كه خیر كثیر به تو عطا كردیم و دشمن تو ابتر است و این به خاطر آن است كه جسارت به شخص و یاران قابل تحمّل است، امّا جسارت به راه و مكتب كه او ابتر و راه او گذرا و بى‏آینده است، قابل تحمّل نیست.
 گاهى جسارت برخاسته از لغوگویى است كه باید با كرامت از كنارش گذشت. «اذا مرّوا باللغو مرّوا كراما»
 گاهى جسارت به خاطر جوّ فاسد و دوستان ناباب است، كه باید از آنان اعراض كرد. «اذا رأیت الّذین یخوضون فى آیاتنا فاعرض عنهم»( انعام، 68) امّا گاهى جسارت به مكتب و رهبر است، آن هم از سوى افراد سرشناس و سیاسى كه باید جواب سخت به آن داده شود. «انّ شانئك هو الابتر» همان گونه كه منافقان از روى غرور مى‏گفتند: آیا ما مثل افراد بى خرد به پیامبر ایمان بیاوریم. «أنُومن كما آمن السفهاء» قرآن، جسارت اینگونه افراد را چنین پاسخ مى‏دهد: «الا انّهم هم السّفهاء و لكن لا یعلمون»( بقره، 13) آنان خود بى‏خردند ولى نمى‏دانند!
 شتر در قرآن، هم در بحث توحید مطرح شده است: «أفلا ینظرون الى الابل كیف خلقت»( غاشیه، 17) هم در مورد مقدّمات قیامت نام آن آمده است، «و اذا العشار عطّلت»( تكویر، 4) هم در احكام و شعائر حج مطرح شده است، «و البُدن جعلناها»( حج، 36) و هم مورد قربانى و كمك‏رسانى به جامعه قرار گرفته است. «وانحر» بر اساس روایات، مراد از «وانحر» آن است كه به هنگام گفتن تكبیرها در نماز، دستان تا مقابل گودى زیر گلو كه محلّ نحر است، بالا آورده شود كه این زینت نماز است.( مجمع‏البیان) بر اساس روایات، آن دشمن كینه‏توزى كه به پیامبر اكرم جسارت كرد و او را ابتر خواند، پدر عمرو عاص بود. خداوند هم سبب ساز است هم سبب سوز. او مى‏تواند از یك فاطمه كوثر بیافریند و مى‏تواند افرادى را كه پسران رشید دارند به فراموشى بسپارد. او مى‏تواند دریا را با زدن عصاى موسى خشك، «اِضرب بعصاك البحر فانفلق»( شعراء، 63) و با زدن همان عصا به سنگ، دوازده چشمه جارى سازد. «و اضرب بعصاك الحجر فانفجرت»( بقره، 60)

پيام ها

1- خداوند به وعده‏هاى خود عمل مى‏كند. در سوره ضحى، خداوند وعده‏ى عطا به پیامبر داده بود: «و لسوف یعطیك ربّك فترضى»(224) پروردگارت در آینده عطائى خواهد كرد كه تو راضى شوى. در این سوره مى‏فرماید: ما به آن وعده عمل كردیم. «انّا اعطیناك الكوثر»
 2- فرزند و نسل عطیّه الهى است. «انّا اعطیناك الكوثر»
 3- نعمت‏ها حتّى براى پیامبر اسلام مسئولیّت‏آور است. «اعطیناك... فَصلِّ»
 4- در قرآن به نماز یا سجده شكر سفارش شده است. «فَصلِّ»
 5 - تشكّر باید فورى باشد. «فَصلِّ» (حرف فاء براى تسریع است)
 6- نوع تشكّر را باید از خدا بیاموزیم. «فَصلِّ»
 7- در نعمت‏ها و شادى‏ها خداوند را فراموش نكنیم. «اعطیناك الكوثر فصلّ»
 8 - آنچه مى‏تواند به عنوان تشكّر از كوثر قرار گیرد، نماز است. «فَصلِّ»
 (نماز جامع‏ترین و كامل‏ترین نوع عبادت است كه در آن هم قلب باید حضور داشته باشد با قصد قربت و هم زبان با تلاوت حمد و سوره و هم بدن با ركوع و سجود. مسح سر و پا نیز شاید اشاره به آن باشد كه انسان از سر تا پا بنده اوست. در نماز بلندترین نقطه بدن كه پیشانى است، روزى سى و چهار بار بر زمین ساییده مى‏شود تا در انسان تكبّرى باقى نماند. حضرت زهراعلیها السلام در خطبه معروف خود فرمود: فلسفه و دلیل نماز پاك شدن روح از تكبر است. «تنزیهاً لكم من الكبر»)
 9- دستورات دینى، مطابق عقل و فطرت است. عقل تشكّر از نعمت را لازم مى‏داند، دین هم به همان فرمان مى‏دهد. «فصلّ لربّك»
 10- چون عطا از اوست: «انّا اعطینا» تشكّر هم باید براى او باشد. «فصلّ لربّك»
 11- قربانى كردن، یكى از راههاى تشكّر از نعمت‏هاى الهى است. (زیرا محرومان به نوایى مى‏رسند.) «و انحر»
 12- هر كه بامش بیش برفش بیشتر. كسى كه كوثر دارد، ذبح گوسفند كافى نیست باید شتر نحر كند و بزرگ‏ترین حیوان اهلى را فدا كند. «و انحر»
 13- رابطه با خداوند بر رابطه با خلق مقدّم است. «فصلّ... و انحر»
 14- انفاقى ارزش دارد كه در كنار ایمان و عبادت باشد. «فصلّ لربّك وانحر»
 15- شكرِ عطا گرفتن از خدا، عطا كردن به مردم است. «اعطیناك الكوثر... وانحر»
 16- نمازى ارزش دارد كه خالصانه باشد، «لربّك» و انفاقى ارزش دارد كه سخاوت‏مندانه باشد. «وانحر»
 17- دشمنان پیامبر و مكتب او ناكام هستند. (كلمه شانِئ اسم فاعل است و شامل هر دشمنى در گذشته و حال و آینده مى‏شود. اگر مى‏گفت: «من شانك هو الابتر» تنها كسانى را كه در گذشته دشمنى كرده‏اند شامل مى‏شد و اگر مى‏گفت: «من یشونك هو الابتر» تنها دشمنان آینده را در برمى‏گرفت. «انّ شانئك هو الابتر».)
 18- توهین به مقدّسات، توبیخ و تهدید سخت دارد. «انّ شانئك هو الابتر»
 19- از متلك‏ها و توهین‏ها نهراسیم كه خداوند طرفداران خود را حفظ مى‏كند. «انّ شانئك هو الابتر»
 20- زود قضاوت نكنیم و تنها به آمار و محاسبات تكیه نكنیم كه همه چیز به اراده خداوند است. (مخالفان، با مرگ پسر پیامبر و داشتن پسران متعدّد براى خود، قضاوت كردند كه پیامبر ابتر است، ولى همه چیز برعكس شد.) «انّا اعطیناك الكوثر... انّ شانئك هو الابتر»

  سیماى سوره كوثر
 این سوره سه آیه دارد و در مكّه نازل شده و كوچك‏ترین سوره قرآن كریم است. نام سوره برگرفته از آیه اول است و به معناى خیر كثیر و فراوان مى‏باشد. بر اساس روایات متعدّد از شیعه و سنّى، عاص بن وائل، پدر عمرو عاص كه از بزرگان مشركان مكّه بود، پس از آنكه پسران پیامبر از دنیا رفتند و آن حضرت دیگر پسرى نداشت، از روى طعنه و زخم زبان، پیامبر را ابتر و بدون دنباله خواند. خداوند براى تسلّى خاطر پیامبر و پاسخ به این سخن نابجا، سوره كوثر را نازل فرمود و ناكام بودن دشمنان و دوام و بقاى نسل و فكر پیامبر را خبر داد. در روایات، براى كسى كه این سوره را در نمازهاى واجب و مستحب بخواند، سیراب شدن از حوض كوثر در قیامت، وعده داده شده است.( نورالثقلین)

سوره ماعون

بسم الله الرحمن الرحیم     أَرَأَيْتَ الَّذِى يُكَذِّبُ بالدِّينِ    فَذَ لِكَ الَّذِى يَدُعُّ الْيَتِيمَ    وَ لَا يَحُضُّ عَلَى‏ طَعَامِ الْمِسْكِينِ    فَوَيْلٌ لِّلْمُصَلِّينَ     الَّذِينَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ    الَّذِين هُمْ يُرَآءُونَ    وَيَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ‏          آیا كسى كه قیامت را انكار مى‏كند دیده‏اى؟  او همان كسى است كه یتیم را با خشونت مى‏راند.  و دیگران را بر اطعام مسكین تشویق نمى‏كند.  پس واى به حال نمازگزاران.  آنان كه از نمازشان غافلند.  آنان كه پیوسته ریا مى‏كنند.  و از دادن زكات (و وسایل ضرورى زندگى) باز مى‏دارند.

نکته ها   این سوره سیماى افراد منفى را معرفى مى‏كند:
 كسانى كه نسبت به دین، دیدگاه منفى دارند. «یكذّب بالدّین»
 نسبت به یتیم و مسكین منفى هستند و آنان را طرد مى‏كنند. «یدعّ الیتیم و لا یحضّ»
 در عبادت و نماز منفى هستند و اخلاص ندارند. «ساهون - یراءون»
 در خدمت به مردم منفى هستند. «یمنعون الماعون»
 مراد از «دین» در اینجا روز قیامت است، مانند «مالك یوم الدین»
 «دَعّ» راندن همراه با خشونت و «حَضّ» تشویق و ترغیب دیگران است.  مراد از تكذیب دین و معاد در این سوره، تكذیب قلبى است، نه قولى؛ زیرا مخاطب سوره، كسانى هستند كه نماز مى‏خوانند ولى نمازشان همراه با ریا و خودنمایى و سهو و غفلت است. «ماعون» از «مَعن» به معناى ابزار و وسایلى است كه معمولاً همسایگان به یكدیگر عاریه مى‏دهند تا آنكه نیازشان برطرف شود. مثل ظروف غذاخورى در مهمانى‏ها. دین یك مجموعه به هم پیوسته است. نمازش از اطعام مسكین و رسیدگى به محرومین جدا نیست. در روایات، «ساهون» به معناى سستى، ترك و ضایع كردن نماز آمده است.( نورالثقلین)
 حساب حضور در نماز جماعت، به خاطر حفظ شعائر الهى، از حساب ریا و خودنمائى به خاطر اهداف نفسانى جداست.  در حدیث مى‏خوانیم: كسى كه از دادن لوازم منزل خود به همسایگان دریغ ورزد، خدا روز قیامت لطف خود را نسبت به او دریغ خواهد كرد.( كنزالدقائق) البته در حدیث دیگرى مى‏خوانیم كه پرسیدند: ما همسایگانى داریم كه هرگاه وسائلى به آنان عاریه مى‏دهیم، مى‏شكنند یا خراب مى‏كنند، آیا گناه است كه به آنان ندهیم؟ حضرت فرمود: در این صورت مانعى ندارد.( نورالثقلین) در حدیث مى‏خوانیم: هر كس به اوقات نماز بى‏اعتنائى كند و نماز را در اول وقت نخواند، ویل دارد.( نورالثقلین) امام صادق ع فرمودند: ماعون، شامل قرض الحسنه و هر كار نیك درباره دیگران و در اختیار قراردادن وسائل خانه و از جمله زكات است.( كافى، ج‏3، ص‏499) سنگدلى انسان به جائى مى‏رسد كه: 
 نسبت به سخت‏ترین نوع فقر كه مسكین است. نسبت به ضرورى‏ترین نیاز كه خوراك است. آن هم به مقدار مصرف نه ذخیره. نه خود اقدامى مى‏كند و نه دیگران را تشویق مى‏كند.
 نگاهى به مسئله ریا 
 ریا و سُمعه دو خطر و آفت بزرگ هستند كه افراد مؤمن را تهدید مى‏كند. ریا آن است كه انسان كارى را براى دیدن مردم انجام دهد و سُمعه آن است كه كارى را بجا آورد و هدفش آن باشد كه كارش به گوش مردم برسد. این دو كار از نشانه‏هاى نفاق است. چنانكه قرآن درباره منافقان مى‏فرماید: «اذا قاموا الى الصّلاة قاموا كسالى یراءون النّاس»( نساء، 143) چون به نماز مى‏ایستند، نمازشان با كسالت و ریاكارى است، همان گونه كه به دیگران كمك نمى‏كنند مگر در حال كراهت و نارضایتى. «و لا ینفقون الا و هم كارهون»( توبه، 54) بر اساس روایات، ریاكار ظاهرى زیبا و باطنى مریض دارد؛ در ظاهر اهل خشوع و تواضع است، ولى در باطن دست از گناه بر نمى‏دارد. او در ظاهر گوسفند و در باطن گرگ است. به جاى آنكه از دنیا آخرت را بدست آورد، از آخرت به سراغ دنیا مى‏رود و از پرده‏پوشى خداوند سوء استفاده كرده و گناه مى‏كند. پیامبر اكرم‏ص فرمود: سخت‏ترین عذاب‏ها براى كسى است كه مردم در او خیر ببینند در حالى كه در او خیرى نیست. فرشتگان اعمال برخى انسان‏ها را بالا مى‏برند، ولى خطاب مى‏رسد: هدفش خدا نبوده است، آن را برگردانید.
 در فرهنگ اسلامى، ریا، نوعى شرك است و امام صادق‏علیه السلام درباره كسى كه عمل نیكى انجام دهد، اما نه براى خدا، بلكه براى اینكه مردم بشنوند و او را ستایش كنند، فرمود: او مشرك است، سپس آیه «لا یشرك بعبادة ربه احدًا»( كهف، 110) را تلاوت فرمود.( میزان الحكمة) علامت ریاكار آن است كه اگر ستایش شود كار نیكش را توسعه مى‏دهد و اگر ستایش نشود از كار خود مى‏كاهد. ناگفته نماند كه این همه توبیخ و انتقاد براى كسانى است كه از ابتدا، كار را براى غیر خداوند انجام مى‏دهند، ولى اگر انسان از آغاز هدفى جز خداوند نداشت، و مردم از كار او آگاه شدند، مانعى ندارد. امام باقرعلیه السلام فرمود: هیچ كس نیست مگر آنكه دوست دارد خوبى‏هایش در مردم ظاهر شود، به شرط آنكه از ابتدا نیّت او مردم نباشد. «اذا لم یكن صنع ذلك لذلك»( كافى، ج‏2، ص‏297)
 اخلاص‏
 در برابر ریا و سمعه، اخلاص است كه در حدیث مى‏خوانیم: خداوند جز خالصان را نمى‏پذیرد «الا للّه الدّین الخالص»( زمر، 3) و هر كس چهل روز خود را خالص كند، چشمه‏هاى حكمت از قلب او به زبانش جارى مى‏شود. «من اخلص للّه اربعین صباحاً ظهرت ینابیع الحكمة من قلبه الى لسانه»( جامع الاخبار، ص 94) و نشانه ایمان كامل آن است كه حُب و بغض و بخشیدن و نبخشیدن براى خدا باشد و افضل عبادت اخلاص است و از فاطمه زهراعلیها السلام نقل شده كه فرمود: « من اَصعد الى اللّه خالص عبادته اهبط اللّه عزّ و جلّ افضل مصلحته»( بحار، ج‏67، ص‏249) هر كس عبادت خالص به درگاه خداوند فرستاد، خداوند بهترین مصلحت او را برایش نازل مى‏كند.

پيام ها

 1- تكذیب عملى قیامت از سوى اهل ایمان، امرى شگفت‏آور و جاى سؤال است. «اَرایت الّذى»
 2- طرد یتیم انسان را از خدا دور مى‏كند. «یكذّب بالدّین... یدعّ الیتیم»
 3- نشانه ایمان، یتیم نوازى و توجه به گرسنگان و محرومان است و هركس بى‏توجه باشد بى‏دین است. «یكذّب بالدّین... یدعّ الیتیم» 
 4- میان عقیده و عمل رابطه تنگاتنگ است. (مسائل جزئى مثل طرد یتیم را جزئى نگیرید كه گاهى از مسائل مهمى مثل تكذیب دین خبر مى‏دهد). «یكذّب بالدّین... یدعّ الیتیم» 
 5 - نیازهاى عاطفى، مقدم بر نیازهاى جسمى است. (اول محبت به یتیم، سپس سیر كردن مسكین) «یدعّ الیتیم... طعام المسكین» 
 6- هر نمازى ارزش ندارد و هر نمازگزارى بهشتى نیست. «فویل للمصلّین»
 7- سهو اگر برخاسته از تقصیر و بى‏اعتنائى باشد، سرزنش دارد. «عن صلاتهم ساهون»
 8 - سهو در نماز قابل جبران و بخشش است ولى سهو از نماز، به معناى رها كردن آن، قابل بخشش نیست. «عن صلاتهم» (نه «فى صلاتهم»)
 9- خطر آنجاست كه كار زشت سیره دائمى انسان شود. «یكذّب... یدعّ... لا یحضّ» (قالب فعل مضارع بیانگر استمرار كار است)
 10- اخلاص، شرط قبولى نماز و عبادت است. «فویل للمصلّین الّذین... یراءون»
 11- اطعام فقرا مخصوص توانگران نیست، همه وظیفه دارند، گرچه از طریق تحریك و تشویق دیگران باشد. «لا یحضّ على طعام المسكین»
 12- كسى كه گاهى از نماز غافل مى‏شود، مشمول ویل است، پس وضع تاركان دائم نماز چیست! «فویل للمصلّین... عن صلاتهم ساهون»
 13- بى‏تفاوتى نسبت به نیازهاى ضرورى مردم كیفر دارد. «فویل للمصلین... یمنعون الماعون»
 14- خدمت به مردم در كنار نماز است. «فویل للمصلین... یمنعون الماعون»
 15- غفلت از نماز، بستر غفلت از مردم است. «عن صلوتهم ساهون... یمنعون الماعون»
 16- بى اعتنائى به گرسنگان، نشانه بى‏اعتقادى به قیامت است. «یكذّب بالدّین... و لا یحض على طعام المسكین»( حاقّه، ۳۴)
 17- سهو از اصل و حقیقت نماز مهم است، نه از تعداد ركعات كه گاهى عارض مى‏شود و قابل جبران است. «عن صلاتهم ساهون»
 18- افرادى كه از خدا جدا شوند، به دنبال كسب جایگاهى در نزد دیگران با ریا كارى هستند. «یكذّب... یراءون»
 19- بخل، ویژگى منكران معاد است، كه حتى از عاریه دادن چیزهاى كوچك و ناچیز بخل مى‏ورزند. یكذّب... یمنعون الماعون»

سوره 106. قریش آيه 1-4

  بسم الله الرحمن الرحیم   لِإِيلاَفِ قُرَيْشٍ    إيلاَفِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتَآءِ وَ الصَّيْفِ   فَلْيَعْبُدُواْ رَبَّ هَذَا الْبَيْتِ    الَّذِى أَطْعَمَهُم مِّن جُوعٍ وَ آمَنَهُم مِّنْ خَوْفٍ‏   براى الفت دادن قریش (به این سرزمین، سپاه فیل را نابود كردیم تا مقدمه‏اى براى ظهور اسلام باشد).  الفت آنان در سفرهاى زمستانى و تابستانى.  پس (به شكرانه این نعمت) باید پرورگار این خانه را پرستش كنند.  همان كه آنان را از گرسنگى (و قحطى نجات داد و) سیرشان كرد و از ترس (دشمن) امانشان داد.

نکته ها    برخى مفسران، این سوره را ادامه سوره قبل دانسته و به روایاتى استناد مى‏كنند كه جدا كردن آن دو را در نماز جایز نمى‏داند. نظیر دو سوره ضحى و انشراح. اگر ابرهه پیروز مى‏شد معاش قریش از هم مى‏پاشید و به خاطر حفظ معاش قریش، خداوند اصحاب فیل را نابود كرد.  «رِحلة» پیمودن راه بر روى راحلة و مركب است. قریش سالى دو بار سفر تجارى داشتند، یكى در زمستان به منطقه یمن و یكى در تابستان به منطقه شام. در برابر رسم جاهلیّت كه خونریزى و جنگ را ارزش مى‏دانست، تكرار كلمه ایلاف و الفت، بیانگر لطف و رحمت الهى به قریش است. سفرهاى تجارى موجب رونق صادرات و واردات مى‏شود و بهبود زندگى و تبادل فرهنگ را به دنبال دارد.

پيام ها

 1- شكست دشمنان عامل همبستگى شماست. «فجعلهم كعصف مأكول»
 2- وحدت و الفت میان اقشار جامعه، از نعمتهاى الهى است. «لایلاف قریش»
 3- تا مسائل اقتصادى و امنیّتى جامعه حل نشود، نمى‏توان آنان را به عبادت دعوت كرد فلیعبدوا... الّذى اطعمهم... و آمنهم»
 4- یكى از فلسفه‏هاى عبادت، شكر مُنعم است. «فلیعبدوا ربّ هذا البیت»
 5 - خداوند امور مكّه و كعبه را تدبیر مى‏كند. «ربّ هذا البیت»
 6- تأمین معیشت و امنیّت جامعه، باید در مسیر بندگى و عبادت خدا باشد. «فلیعبدوا... الّذى اطعمهم... و آمنهم»
 7- گرسنگى و نیاز به غذا، ویژگى بشر است و تأمین این نیاز، نشانه لطف و رحمت خداوند است. اطعمهم من جوع
 8 - برقرارى امنیّت و برطرف كردن عوامل ترس، كار خدایى است. «آمنهم من خوف»
 9- سفر براى كسب درآمد، مورد پذیرش اسلام است. «رحلة الشتاء و الصیف»
 پس از انهدام اصحاب فیل، مردم براى اهل حرم، حریم خاص قائل بودند.

سوره 105. فیل آيه 1-5

بسم الله الرحمن الرحیم     أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ    أَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِى تَضْلِيلٍ   وَأَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبَابِيلَ   تَرْمِيهِم بِحِجَارَةٍ مِّن سِجِّيلٍ   فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَّأْكُول       آیا ندیدى كه پرودگارت با یاران فیل (كسانى كه سوار فیل شده و براى انهدام مكه آمده بودند) چه كرد؟  آیا نیرنگشان را بى‏اثر نساخت؟  خداوند بر سر آنان پرندگانى را فوج فوج فرستاد.  كه بر آنان سنگریزه‏هایى از گل سفت پرتاب كردند.  پس آنان را مثل كاه خورد شده قرار داد.

نکته ها   بر خلاف آنچه در میان مردم مشهور شده است، «ابابیل» نام پرنده‏اى خاص نیست، بلكه به معناى دسته دسته و گروه گروه است. «طیراً ابابیل» یعنى پرندگانى فوج فوج در دسته‏هاى پراكنده بر سر آنها فرود آمدند. كلمه «طیراً» به معناى جنس پرندگان است، نه به معناى مفرد پرنده. در شأن نزول این آیه مى‏خوانیم: پادشاهى به نام ابرهه در یمن معبدى از سنگ مرمر ساخت و دستور داد مردم آن را زیارت و طواف كنند. مرد عربى به این معبد جسارت كرد. او لشكرى فیل سوار را تا نزدیك مكه آورد تا به انتقام آن جسارت، كعبه را خراب كند.  خداوند نیز پرندگانى را كه در منقارشان سنگریزه‏اى داشتند به سوى آنان فرستاد. با بارش سنگریزه‏ها، لشكر ابرهه مانند كاه خورد شده به زمین ریختند و نابود شدند. آن سال را عام الفیل نامیدند و پیامبر اسلام نیز در همان سال به دنیا آمد.  اصحاب فیل هم خورد شدند، هم تحقیر. «عصف مأكول» تشبیه به كاهى كه خوراك حیوان شده یعنى سرگین، بدترین تحقیر است.

در سال 1358 شمسى، به دنبال پیروزى انقلاب اسلامى در ایران و اشغال سفارت آمریكا توسط دانشجویان مسلمان، آمریكا براى آزادى گروگان‏هاى خود و ساقط كردن رژیم اسلامى، تعدادى هواپیما و هلى‏كوپتر را به سوى ایران فرستاد امّا به اراده خداوند شنهاى كویر طبس چنان طوفانى ایجاد كردند كه بخشى از هواپیماها زمین‏گیر شدند و خلبانان آنها سوختند و بخشى هم پا به فرار گذارده و منطقه را ترك كردندآنها را نابود كرد.

پيام ها

 1- براى هشدار به مجرمان، از نمونه‏هاى پیش رو و نزدیك استفاده كنید. (شهرت اصحاب فیل به قدرى بوده كه گویا جلو چشم است و نیازى به دلیل ندارد.) «اَلَم تَر»
 2- تاریخ را فراموش نكنید. «الم تر»
 3- كعبه قبل از اسلام نیز مقدس بوده و شكستن حرمت مقدسات كیفر دارد. «كیف فعل ربّك باصحاب الفیل»
 4- قهر الهى نسبت به مجرمان، جلوه‏اى از ربوبیّت الهى است. «فعل ربّك»
 5 - پرندگان مأموران خداوند هستند و شعور دارند. «ارسل علیهم طیراً ابابیل»
 6- اطلاع از طرح و نقشه دشمن و نقش بر آب كردن آن، مهم است. «یجعل كیدهم فى تضلیل»
 7- دشمن از بزرگ‏ترین تجهیزات جنگى (همچون فیل) براى هجوم استفاده مى‏كند، امّا خداوند با استفاده از كوچك‏ترین حیوانات یعنى پرندگان آسمان، آنها را نابود مى‏كند. «اصحاب الفیل... طیراً ابابیل»
 8 - دشمنان خدا هر چند مجهز باشند ناتوانند. «اصحاب الفیل... كعصف مأكول»
 9- سخت‏ترین كیفر براى اهانت به مقدسات است. (اقوام دیگر كه هلاك شدند هیچ كدام مثل كاه جویده نشدند، بلكه یا روى خاك افتادند یا در آب غرق شدند.) «فجعلهم كعصف مأكول 

سوره 104. همزة آيه 1-9

بسم الله الرحمن الرحیم   وَيْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ   الَّذِى جَمَعَ مَالًا وَ عدَّدَهُ   يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ    كَلَّا لَيُنبَذَنَّ فِى الْحُطَمَةِ    وَمَآ أَدْرَاكَ مَا الْحُطَمَةُ  نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ   الَّتِى تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ  إِنَّهَا عَلَيْهِم مُّؤْصَدَةٌ  فِى عَمَدٍ مُّمَدَّدَةٍ    واى بر هر عیب جوى طعنه زن.  آنكه مالى جمع كرد و شماره‏اش كرد.  او خیال مى‏كند كه اموالش او را جاودان ساخته است.  چنین نیست (كه مى‏پندارد) قطعاً او در (آتش) شكننده‏اى افكنده شود.  و تو چه دانى كه (آتش) خورد كننده چیست؟  آتش افروخته الهى،  كه بر دلها راه یابد.  آن آتش بر آنان فرو بسته شده (و راه گریزى از آن نیست.) در ستونهایى بلند و كشیده.

نکته ها    همزة» از «هَمز» به معناى عیب جویى از طریق چشم و ابرو و اشاره است. «لَمز» به معناى عیب جویى با زبان است. حرف (ة) در پایان این دو كلمه براى مبالغه است، نظیر «ضحكة» به معناى كسى كه زیاد مى‏خندد. «حطمة» به معناى خورد كردن و شكستن كامل است. «موصدة» به حفره‏اى گفته مى‏شود كه در كوه ایجاد كنند و درب آن را محكم ببندند. منظور از «عمد ممدّدة» (ستون‏هاى بلند و كشیده)، یا میخ‏هاى بلندى است كه اهل عذاب را با آن میخكوب و زندانى مى‏كنند و یا شعله‏هاى عظیم آتش كه همچون ستون‏هاى بلند، كشیده است.  در لسان قرآن اگر بعد از توجه به خدا به سراغ مال رفتید ارزش است، «قضیت الصّلاة فانتشروا فى الارض وابتغوا...»( جمعه، 10) ولى اگر به جاى یاد خدا به سراغ مال رفتید مورد انتقاد است. «و اذا رأوا تجارة او لهوًا انفضوا...»( جمعه، 11) عیب جویى و طعنه به هر نحو و شكل ممنوع و حرام است. غیابى یا حضورى، با زبان یا اشاره، شوخى یا جدى، كوچك یا بزرگ مربوط به كار و صنعت یا آفرینش طبیعت.  برخى افراد از شمارش اموال خود، به رخ كشیدن آن و سرگرم شدن به آن لذت مى‏بردند و گمان مى‏كنند این ثروت همیشگى است و آنها را براى همیشه در دنیا نگه مى‏دارد و دیگر بیمارى و مرگ به سراغ آنها نمى‏آید. قرآن این دیدگاه را مذمّت كرده و مى‏فرماید: این نگاه به دنیا، انسان را دوزخى مى‏كند. وگرنه داشتن مال دنیا و بهره بردن از آن مذمّتى ندارد.
 چون آخر این سوره كیفر اهل‏نیش و زخم‏زبان را دوزخ سرپوشیده و در بسته دانسته و این نوع عذاب براى كافران است، پس به نظر مى‏رسد كه سوره مربوط به كسانى است كه پیامبران الهى را مسخره مى‏كنند.

پيام ها

 1- یكى از آفات و خطرات ثروت اندوزى، تحقیر دیگران است. «همزة لمزة... جمع مالاً و عدّده»
 2- مسائل اخلاقى جزء دین است و انسان مؤمن، باید زبان و نگاه خود را كنترل كند. «ویل لكلّ همزة لمزة»
 3- مراقب باشیم فریب دنیا را نخوریم و به مال دنیا مغرور نشویم. «یحسب انّ ماله اخلده»
 4- آنان كه به جاى انفاق مال، در فكر جمع و احتكار اموال هستند، منتظر عذاب خورد كننده قیامت باشند. «جمع مالاً و عدّده... لینبذنّ فى الحطمة»
 5 - نیش‏زبان و طعنه زدن، از گناهان كبیره است، زیرا درباره آن وعده عذاب آمده است. «ویل لكلّ همزة لمزة... لینبذنّ فى الحطمة»
 6- آتشى كه خدا بیفروزد، نه فقط بر جسم، بلكه بر جان و دل مجرمان نفوذ مى‏كند. «نار اللّه الموقدة الّتى تطلع على الافئدة»
 7- فكر بشر از درك حقایق دوزخ و بهشت عاجز است. «و ما ادراك ما الحطمة»
 8 - ستون‏هاى بلند آتش، راه فرار را بر دوزخیان مى‏بندد. «مؤصدة فى عمد ممددة»

سوره 103. عصر آيه 1-3

بسم الله الرحمن الرحیم    وَالْعَصْرِ   إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِى خُسْرٍ   إِلَّا الَّذِينَ آمَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْاْ بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْاْ بِالصَّبْرِ        به روزگار سوگند.  همانا انسان در خسارت است.  مگر آنان كه ایمان آورده و كارهاى نیك انجام داده و یكدیگر را به حق و استقامت سفارش مى‏كنند.

نکته ها

در صدر اسلام، مسلمانان هنگام خدا حافظى و جدا شدن از یكدیگر این سوره را تلاوت مى‏كردند.( نمونه و درّ المنثور)  خداوند در قرآن، به همه مقاطع زمانى سوگند یاد كرده است. فجر: «والفجر»، صبح: «و الصبح»( تكویر، 18)، روز: «و النّهار»( لیل، 2)، شب: «و الّیل»، چاشت: «و الضُحى‏»، سحر: «والّیل اذ ادبر»( مدّثر، 33) عصر: «و العصر» گر چه به سحر چند بار سوگند یاد كرده است.  در حدیثى از امام صادق‏ع نقل شده است كه منظور، عصر خروج حضرت مهدى‏ع است.( نور الثقلین)  بعضى مراد از عصر را عصر ظهور اسلام گرفته‏اند. بعضى عصر را به معناى لغوى آن یعنى فشار گرفته‏اند، زیرا كه فشارها سبب غفلت زدائى و تلاش و ابتكار انسان‏هاست. بعضى مراد از عصر را عصاره هستى یعنى انسان كامل گرفته‏اند و بعضى آن را هنگام نماز عصر دانسته‏اند.( تفسیر نمونه)  خسارت در مال قابل جبران است، امّا خسارت در انسانیّت، بالاترین خسارتهاست. «ان الخاسرین الّذین خسروا انفسهم»( زمر، 15)  سفارش دیگران به حق، ممكن است عوارض تلخى داشته باشد كه باید با صبر و استقامت به استقبال آن رفت. «تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصبر»
 فخر رازى مى‏گوید: انسان در دنیا مانند یخ فروشى است كه هر لحظه سرمایه‏اش آب مى‏شود و باید هرچه زودتر آن را بفروشد و گرنه خسارت كرده است.( تفسیر كبیر)  با اینكه سفارش به حق و صبر جزء اعمال صالح است ولى به خاطر اهمیّت جداگانه بیان شده‏اند. همانگونه كه صبر و استقامت نیز حق است و «تواصوا بالحقّ» شامل آن مى‏شود ولى به خاطر اهمیّت صبر جداگانه آمده است. «تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر»  قرآن در آیه‏اى دیگر فضل و رحمت الهى را عامل دورى از خسارت شمرده و مى‏فرماید: «فلو لا فضل اللّه علیكم و رحمته لكنتم من الخاسرین»( بقره، 64) بنابراین ایمان و عمل صالح و تواصى به حق، در سایه فضل و رحمت الهى حاصل مى‏شود و انسان بدون لطف خداوند، نه هدایت مى‏شود كه به ایمان برسد و نه اهل عمل صالح مى‏گردد.

 بازار دنیا
 نگاه اجمالى به آیات قرآن ما را به این نكته اساسى مى‏رساند كه دنیا بازار است و تمام مردم عمر و توان و استعداد خودشان را در آن عرضه مى‏كنند و فروش جنس در این بازار اجبارى است. حضرت على‏علیه السلام مى‏فرماید: «نفس المرء خطاه الى اجله»( نهج البلاغه، حكمت 74) یعنى نفس كشیدن انسان گامى به سوى مرگ است. پس انسان الزاماً سرمایه عمر را هر لحظه از دست مى‏دهد و ما نمى‏توانیم از رفتن عمر و توان خود جلوگیرى كنیم. بخواهیم یا نخواهیم توان و زمان ما از دست ما مى‏رود. لذا در این بازار آنچه مهم است انتخاب مشترى است. افرادى با خدا معامله مى‏كنند و هر چه دارند در طبق اخلاص گذاشته و در راه او و براى رضاى او گام بر مى‏دارند این افراد، عمر فانى را باقى كرده و دنیا را با بهشت و رضوان الهى معامله مى‏كنند. این دسته برندگان واقعى هستند، زیرا اولاً خریدار آنها خداوندى است كه تمام هستى از اوست.
 ثانیاً اجناس ناچیز را هم مى‏خرد. «فمن یعمل مثقال ذرّة خیراً یره»( زلزال، 7)
 ثالثاً گران مى‏خرد و بهاى او بهشت ابدى است. «خالدین فیها»( آل عمران، 15)
 رابعاً اگر به دنبال انجام كار خوب وبدیم امّا موفق به عمل نشدیم باز هم پاداش مى‏دهد. «لیس للانسان الا ما سعى»( نجم، 39) یعنى اگر كسى سعى كرد گرچه عملى صورت نگرفت كامیاب مى‏شود.  خامساً پاداش را چند برابر مى‏دهد. «اضعافاً مضاعفة»( آل عمران، 130) به قول قرآن تا هفتصد برابر پاداش مى‏دهد و پاداش انفاق‏هاى نیك مثل دانه‏اى است كه هفت خوشه از آن بروید و در هر خوشه صد دانه باشد.  امّا كسانى كه در این بازار، عمر خود را به هوسهاى خود یا دیگران بفروشند و به فكر رضاى خداوند نباشند، خسارتى سنگین كرده‏اند كه قرآن چنین تعبیراتى در مورد آنها دارد:
 تجارت بد انجام داده‏اند. «بئسما اشتروا به انفسهم»( بقره، 90)
 تجارتشان سود ندارد. «فما ربحت تجارتهم»( بقره، 16)
 زیان كردند. «خسروا انفسهم»( اعراف، 53)
 زیان آشكار كردند. «خسراناً مبیناً»( نساء، 119)
 در زیان غرق شدند. «لفى خسر»( عصر، 2)
 در دید این گروه، زرنگ و زیرك كسى است كه بتواند با هر كار و كلام و شیوه‏اى، خواه حق و خواه باطل، زندگى مرفهى براى خود درست كند و در جامعه شهرت و محبوبیّتى یا مقام و مدالى كسب كند و در غیر این صورت به او لقب باخته، عقب افتاده و بدبخت مى‏دهند.   امّا در فرهنگ اسلامى، زیرك كسى است كه از نفس خود حساب بكشد و آن را رها نكند، براى زندگى ابدى كار كند و هر روزش بهتر از دیروزش باشد. از مرگ غافل نباشد و به جاى هرزگى و حرص و ستم به سراغ تقوا و قناعت و عدالت برود.  امام هادى‏علیه السلام فرمودند: «الدّنیا سوق ربح قوم و خسر آخرون» دنیا بازارى است كه گروهى سود بردند و گروهى زیانكار شدند. (تحف العقول، كلمات امام هادى)

پيام ها 1- دوران تاریخ بشر، ارزش دارد و خداوند به آن سوگند یاد كرده . پس از عبرت‏هاى آن پند بگیریم. «والعصر»
 2- انسان از هر سو در خسارت است. «لفى خسر»
 3- انسانِ مطلق كه در مدار تربیت انبیا نباشد، در حال خسارت است. «انّ الانسان لفى خسر»
 4- تنها راه جلوگیرى از خسارت، ایمان و عمل است. «آمنوا و عملوا الصالحات»
 5 - به فكر خود بودن كافى نیست. مؤمن در فكر رشد و تعالى دیگران است. «تواصوا بالحقّ»
 6- سفارش به صبر به همان اندازه لازم است كه سفارش به حق. «بالحقّ - بالصبر»
 7- ایمان بر عمل مقدم است، چنانكه خودسازى بر جامعه سازى مقدم است. «آمنوا و عملوا... و تواصوا»
 8 - بدون ایمان و عمل و صالح و سفارش دیگران به حق و صبر، خسارت انسان بسیار بزرگ است. «لفى خسر» (نكره بودن «خُسر» و تنوین آن نشانه عظمت خسارت است.)
 9- اقامه‏ى حق به استقامت نیاز دارد. «تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر»
 10- جامعه زمانى اصلاح مى‏شود كه همه مردم در امر به معروف و نهى از منكر مشاركت داشته باشند. هم پند دهند و هم پند بپذیرند. «تواصوا بالحقّ» (كلمه «تواصوا» براى كار طرفینى است)
 11- نجات از خسارت زمانى است كه انسان در صدد انجام تمام كارهاى نیك باشد گرچه موفق به انجام آنها نشود. «عملوا الصالحات» (كلمه «الصالحات» به صورت جمع محلّى به الف و لام آمده است)
 12- ایمان باید جامع باشد نه جزئى. ایمان به همه اجزا دین، نه فقط برخى از آن. «الاّ الّذین آمنوا» (ایمان، مطلق آمده است تا شامل تمام مقدسات شود.)‏

سوره 102. تكاثر آيه 1-8

بسم الله الرحمن الرحیم   أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ   حَتَّى‏ زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ   كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ   ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ  كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ  لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ  ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ  ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ  فزون طلبى (و تفاخر) شما را سرگرم كرد.  تا آنجا كه به زیارت مقبره‏ها رفتید.  چنین نیست (كه مى‏پندارید) به زودى خواهید فهمید.  باز چنین نیست (كه مى‏پندارید)، در آینده خواهید دانست.  چنین نیست (كه مى‏پندارید)، اگر شما (به آخرت) علم یقینى داشتید.  قطعاً دوزخ را مى‏دیدید.  سپس آن را با عین الیقین مى‏دیدید.  سپس در آن روز از نعمت‏ها سؤال خواهید شد.

نکته ها   تكاثر» از «كثرت» به معناى فزون‏طلبى و فخرفروشى به دیگران به واسطه كثرت اموال و اولاد است.
 جلوه‏هاى تكاثر
 تكاثر در شرك و چند خدایى. «ءَاَرباب متفرّقون خیرٌ ام اللّه الواحد القهّار»( یوسف، 29) (حضرت یوسف به هم زندانى‏هاى خود كه مشرك بودند، گفت: آیا ارباب متفرق بهتر است یا خداوند یكتاى قهار؟)  تكاثر در غذا. بنى اسرائیل مى‏گفتند: ما بر یك نوع غذا صبر نداریم «لن نصبر على طعام واحد» ما خوردنى‏هاى دیگر همچون پیاز و سیر و عدس و خیار مى‏خواهیم. «قثائها و فومها و عدسها و بصلها»( بقره، 61)  تكاثر در عمر. چنان كه بعضى دوست دارند هزار سال عمر كنند. «یَوَدّ احدهم لو یعمّر الف سنة»( بقره، 96)  تكاثر در مال. قرآن مى‏فرماید: برخى افراد به دنبال جمع مال و شمارش آن هستند. «الّذى جمع مالاً و عدّده»( همزه، 2)  تكاثر در مسكن. قرآن در مقام سرزنش بعضى مى‏فرماید: در دامنه هر كوهى ساختمان‏هاى بلند بنا مى‏كنید. «أتبنون بكلّ ریع آیة تعبثون»( شعراء، 128)
 تكاثر در شهوت. اسلام براى مسئله جنسى، راه ازدواج را تجویز كرده و بهره‏گیرى از همسر را بدون ملامت شمرده: «الا على ازواجهم او ما ملكت ایمانهم فانهم غیر ملومین»( مؤمنون، 6) و ارضاى شهوت از غیر راه ازدواج را تجاوز دانسته است. «فمن ابتغى وراء ذلك فاولئك هم العادون»( مؤمنون، 7)  «الهاكم» از «لهو» به معناى سرگرم شدن به امور جزئى و ناچیز است كه انسان را از اهداف بلند باز دارد.   «زُرتم» از زیارت و «مقابر» جمع مقبره است.   میان دو قبیله بر سر تعداد نفرات گفتگو شد، تصمیم گرفتند سرشمارى كنند بعد از زنده‏ها به قبرستان رفتند تا آمار مردگان را نیز به حساب آورند. 
 حضرت على ع در خطبه 221 نهج البلاغه، بعد از تلاوت این سوره مطالبى دارند كه ابن ابى الحدید در شرح آن مى‏گوید: در طول پنجاه سال، بیش از هزار بار این خطبه را خوانده‏ام و عظمت این خطبه به قدرى است كه سزاوار است بهترین گویندگان عرب جمع شوند و این خطبه برایشان تلاوت شود و همه به سجده افتند، همانگونه كه هنگام تلاوت بعضى از آیات قرآن، همه به سجده مى‏افتند.( شرح ابن ابى الحدید، ج‏11، ص‏153) ما دو جمله از آن خطبه را در اینجا بازگو مى‏كنیم:  «ابائهم یفخرون» آیا به مقبره پدرانشان افتخار مى‏كنند؟  «ام بعدید الهلكى یتكاثرون» یا به تعداد معدومین فزون‏طلبى مى‏كنند؟  «اجساد خرّت و حركات سكنت» آنان جسدهایى بودند كه متلاشى شدند و متحرك‏هایى بودند كه ساكن شدند.   «و لئن یكونوا عبراً احقّ من ان یكونا مفتخرا» آن جسدها سزاوارترند كه سبب عبرت شوند تا مایه افتخار.   از حضرت على علیه السلام حدیثى نقل شده كه فرمودند: اولین «سوف تعلمون» مربوط به عذاب قبر است و دومى مربوط به عذاب آخرت.( تفسیر كبیر فخررازى)
 یقین، باور قلبى است كه عمیق‏تر از دانستن است. مثلا همه مردم مى‏دانند كه مرده كارى به كسى ندارد ولى حاضر نیستند در كنار مرده بخوابند، ولى مرده‏شور در كنار مرده به راحتى مى‏خوابد، زیرا مردم فقط مى‏دانند ولى مرده‏شور باور كرده و به یقین رسیده است. راه بدست آوردن یقین عمل به دستورات الهى است، همانگونه كه مرده‏شور در اثر تكرار عمل به این باور رسیده است. بر اساس روایات، نشانه یقین، توكل بر خداوند و تسلیم او شدن و راضى بودن به مقدرات او و واگذارى امور به اوست.( بحارالانوار، ج‏70، ص‏138)  یقین درجاتى دارد كه دو مرحله‏اش در این سوره آمده و مرحله دیگرش در آیه 95 سوره واقعه آمده است. مراحل یقین عبارتند از: علم الیقین، حق الیقین و عین الیقین. انسان، گاهى از دیدن دود پى به آتش مى‏برد كه این علم الیقین است، گاهى خودِ آتش را مى‏بیند كه عین الیقین است و گاهى دستى بر آتش مى‏نهد و سوزندگى آن را احساس مى‏كند كه حق الیقین است.  مراد از دیدن آتش در «لَترونّ الجحیم»، یا دیدن آن در قیامت است و یا دیدن آن با چشم برزخى و مكاشفه در همین دنیا كه این معنا با یقین سازگارتر است. 
 بر اساس احادیث، مراد از نعمتى كه در قیامت مورد سوال قرار مى‏گیرد، آب و نان نیست، كه بر خداوند قبیح است از این امور سؤال كند. بلكه مراد نعمت ولایت و رهبرى معصوم است(نور الثقلین) امام رضا ع فرمود: سؤال از آب و نان و... از مردم قبیح است تا چه رسد به خداوند، بنابراین مراد از سؤال از نعمت، همان نعمت رهبرى معصوم است.( عیون الاخبار، ج‏2، ص‏129)  تكاثر تنها در آمار و نفرات جمعیّت نیست، بلكه گاهى در ثروت و فرزند است. «و تكاثر فى الاموال و الاولاد»( حدید، 20) و لذا در قرآن سفارش شده كه مال و فرزند شما را سرگرم نكند. «لاتلهكم اموالكم و لا اولادكم»( منافقون، 9) پیامبر اكرم ص به دنبال تلاوت این سوره فرمودند: «تكاثر الاموال جمعها من غیر حقها و منعها من حقها و سدّها فى الاوعیة»( نور الثقلین) گردآورى اموال از راه نامشروع و نپرداختن حقوق واجب آنها و نگهدارى آنها در صندوق‏ها تكاثر است. در شعرى منسوب به حضرت على‏ع آمده است:
 یا من بدنیاه اشتغل‏    قد غرّه طول الامل‏     الموت یأتى بغتة    والقبر صندوق العمل‏

پيام ها

1- فزون طلبى و فخرفروشى انسان را به كارهاى بیهوده و عبث مى‏كشاند. «الهاكم التكاثر»
 2- فزون‏طلبى، عامل غفلت از حساب قیامت است. «الهاكم التكاثر - لتسئلنّ یومئذ عن النعیم»
 3- دامنه فزون‏طلبى تا شمارش مردگان پیش مى‏رود. «حتى زرتم المقابر»
 4- بى‏خبرى از احوال قیامت، انسان را به انحراف مى‏كشاند. «الهاكم التكاثر... كلاّ لو تعلمون»
 5 - در برابر افكار و رفتار انحرافى باید هشدار را تكرار كرد. «كلاّ - ثمّ كلاّ - كلاّ»
 6- از طریق ایمان و یقین انسان مى‏تواند آینده را ببیند. «لو تعلمون علم الیقین لترونّ الجحیم»
 7- در فرهنگ جاهلى، كمیّت و جمعیّت، تا آنجا ارزش دارد كه حتى مردگان را در شمارش به حساب مى‏آورند. «حتى زرتم المقابر»
 8 - تكاثر و تفاخر، كیفر سختى دارد. «الهاكم التكاثر... لترونّ الجحیم»
 9- عاقبت اندیشى مانع فخر فروشى است. «كلاّ سوف تعلمون...»
 10- باید براى رسیدن به یقین و شناخت حقایق تلاش كرد تا از خطرات قیامت درامان بود. لو تعلمون ...لترونّ الجحیم
 11- كسانى‏كه به دنیا سرگرم هستند، هرگز به درجه یقین نمى‏رسند. «لو تعلمون علم الیقین» (كلمه لو در موارد نشدنى بكار مى‏رود.)
 12- ایمان و یقین، درجاتى دارد. «علم الیقین... عین الیقین»
 13- حساب قیامت بر اساس امكاناتى است كه خداوند به هركس داده است و لذا هر كس متفاوت از دیگرى است. «لتسئلنّ یومئذ عن النعیم»