الگوی رفتاری علی علیه السلام
اول ـ ساده زیستى امام على (ع)
۱. ابزار و وسائل ساده زندگى
فـرهـنگ ساده زیستى اگر در جوامع بشرى بگونه شایسته اى تحقّق یابد مى توان با بـسیارى از مشکلات اقتصادى مقابله کرد و در روزگاران سخت آینده که انفجار جمعیّت همراه بـا کـمـبـود مـواد غـذائى و محدود بودن امکانات زیستى دامنگیر انسان هاست چاره اى جز رواج فرهنگ ساده زیستى وجود ندارد.
امام على علیه السّلام الگوى کامل فرهنگ ساده زیستى بود.
درکمک به همسر، گندم را با آسیاب سنگى آرد مى کرد و در کار خانه حضور جدّى داشت.
از لباس هاى معمولى که عموم مردم مى پوشیدند استفاده مى کرد،
روزى به بازار رفت و به لباس فروشان ندا داد که چه کسى پیراهن سه درهمى دارد؟
مـردى گـفـت: در مـغـازه مـن مـوجـود اسـت، حـضـرت امـیرالمؤ منین علیه السّلام آن را خرید و پوشید.
خانه اى چون خانه دیگران داشت،
و اسـبـى یـا الاغـى کـه هـمـگـان در اخـتـیـار داشتند بکار مى گرفت و روزى شمشیر خود را فروخت تا مشکل اقتصادى خانواده را حل کند.
هـارون بـن عنتره مى گوید: در شهر خورنق هوا سرد بود، على علیه السّلام را دیدم کـه قـطـیـفـه اى بـرخـود پـیـچـیـده و از سـرمـا رنـج مـى بـرد، گـفـتـم از بـیـت المال سهمى بردار.
امام على علیه السّلام پاسخ داد: چـیـزى از مـال شـمـا برنمى دارم و این قطیفه را که مى بینى برخود پوشانده ام آن را از مدینه همراه آورده ام.
نان خشکیده مى خورد که دخترش امّ کلثوم وقتى نان جوین خشک را بر سفره پدر دید اشکش جارى شد.
در اوائل زندگى ، شب ها با همسرش برروى پوستینى مى خوابید.
۲. ازدواج ساده
الف ـ مراسم ساده
وقتى على علیه السّلام از حضرت زهراء سلام الله علیها خواستگارى کرد، و پیامبر صلى الله علیه و آله موافقت نمود، فرمود: على جان! از درهم و دینار چه دارى؟
پاسخ داد: یک شتر و زره جنگى.
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: حیوان سوارى لازم است، زره را بفروش.
زره را بـه بـازار بـرد و بـه چهل درهـم فـروخـت و هـمـه را تـقـدیـم رسول خدا صلى الله علیه و آله کرد.
خـطـبـه عـقـد در حـضـور جـمـعـى از یـاران پـیـامـبـر خـوانـده شـد، رسـول خـدا مـقـدارى از قیمت زره را به سلمان داد تا لباس و برخى مایحتاج زندگى امام على علیه السّلام را تهیّه کند و مقدارى هم به مقداد داد و فرمود:
آن را بـه خـواهـر عـلى عـلیـه السـّلام امّ هـانـى بـده تـا به عنوان صدقه بر سر عروس بـریزد که با دادن یک غذاى ساده به جمعى از اصحاب، مراسم عروسى پایان گرفت.
ب ـ تدارکات ساده ازدواج
هـمـه قـبـول دارنـد که دختر رسول خدا صلى الله علیه و آله بزرگ زنان بهشتى و دختر بزرگترین پیامبر آسمانى است.
هـمـه قـبول دارند که حضرت امیرالمؤ منین علیه السّلام یکى از بزرگترین شخصیّت هاى جهان اسلام است.
امّا ازدواج ساده آن بزرگواران جاى بسى شگفتى است، که چگونه ساده و دور از تشریفات انجام گرفت.
سـِنِّ حـضـرت زهـراء سـلام الله عـلیـهـا در روزِ ازدواجـش پـانـزده سـال و عـلى عـلیـه السـّلام در آن روز بـیـسـت و یـک سال داشت.
۳. غذاى ساده
داستان احنف بن قیس:
احنف بن قیس وقتى به دربار شام رفت و غذاهاى رنگارنگ معاویه را دید، ایـن طـعـام از روده هـاى مـرغـابى تهیّه شده، آنرا با مغز گوسفند آمیخته و با روغن پسته سرخ کرده و شکر نِیشکر در آن ریخته اند. احنف به گریه افتاد.
معاویه گفت: چرا گریه مى کنى؟
پاسخ داد: یک شب هنگام افطار خدمت على علیه السّلام رفتم به من فرمود: برخیز با حسن و حسین علیهماالسلام همسفره باش، و خود به نماز ایستاد، وقتى نماز امام عـلى عـلیـه السـّلام بـه پـایـان رسـیـد ظـرف در بـسته اى را جلوى امام على علیه السّلام گذاشتند، بگونه اى درپوش غذا بسته بود که دیگرى نتواند آنرا باز کند.
امـام دَرپـوش غـذا را بـرداشـت و آرد جـو را در آورد و تناول کرد.
بـه حـضـرت امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلیـه السـّلام عـرض کـردم: شـمـا اهل سخاوت مى باشید، پس چرا غذاى خود را پنهان مى کنید؟
فرمود: این کار از روى بخل ورزى نیست، مى خواهم فرزندانم از روى دلسوزى چیزى به آن (مانند روغنى یا دوغى) نیافزایند.
عرض کردم: مگر حرام است؟
فرمود: نه؛ اما رهبر امّت اسلامى باید در خوراک و لباس مانند فقیرترین افراد جامعه زندگى کند! تـا الگـوى بـیـنـوایـان بـاشـد، و فـقـرا بـتـوانـنـد مـشـکـلات و تـهـیـدسـتـى خود را تحمّل کنند.
لا وَ لکِن یَجِبُ عَلى اَئِمَّةِ الحَقِّ اَن یُقَدِّرُوا اَنفُسَهُم بِضَعفَةِ النّاسِ لِئَلاّ یَطغِى الفَقیرَ فَقرُهُ
(نه، بلکه بر امامان حق لازم است در طعام مانند مردمان عاجز و ضعیف باشند تا فقر باعث طغیان فقرا نگردد).
هـر وقـت فـقـر بـه آنـها فشار آورد بگویند: بر ما چه باک، سفره امیرالمؤمنین نیز مانند ماست.
مـعـاویـه گـفـت : اى احـنـف مـردى را یـاد کـردى کـه فـضـیـلت او قابل انکار نیست!
امام على علیه السّلام بیشتر از سبزیجات استفاده مى فرمود. و اگر غذاى بهترى مى خواست شیر شتر میل مى کرد گوشت بسیار کم مى خورد و مى فرمود: شکم ها را مدفن حیوانات نکنید. با این همه، از همه قدرتمندتر و قوى تر بود.
پاسخ عاصم بن زیاد
وقـتـى حـضـرت امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلیـه السـّلام بـه عـاصـم بـن زیـاد کـه ترک لذّت هاى حـلال کـرده بـود اعـتـراض کـرد و رهـنـمـود داد کـه نـبـایـد از حلال الهى و از زندگى لازم و مناسب پرهیز داشت،
عاصم بن زیاد به صورت اعتراض گفت: یـا امـیـرالمـؤمـنین! شما هم که از لباس هاى بسیار ساده و غذاهاى ساده استفاده مى کنید و بسیارى از لذّت هاى حلال را ترک کرده اید!!
حضرت امیرالمؤ منین على علیه السّلام در پاسخ او فرمود: قالَ وَیحَکَ لَستُ کَاءنتَ اِنَّ اللّهَ فَرَضَ عَلَى اءئِمَّةِ العَدلِ اَن یُقَدِّرُوا اَن فُسَهُم بِضَعَفَةِ النّاسِ کَیلایَتَبَیَّغَ بِالفَقیرِ فَقرُهُ
واى بر تو، من همانند تو نیستم چون رهبر جامعه اسلامى مى باشم. همانا خداوند بر امامان عـادل واجـب کـرده اسـت کـه چـونـان ضـعـیـف تـرین انسانها زندگى کنند تا تهیدستى بر محرومان و فقرا فشار نیاورد. یعنى سادگى در غذا و پوشاک نسبت به مسئولیّت هاى اجتماعى افراد متفاوت است.
عمر بن عبدالعزیز گفته است:
عـلى بـن ابـیطالب علیه السّلام گذشتگان را بى آبرو و بى موقعیّت کرد و باعث زحمت آیندگان گردید. یـعـنى امام على علیه السّلام چنان در عبودیّت و عدالت و زهد و تقوى بالاتر از همه قرار داشت که خلفاى گذشته را در نزد مردم بى موقعیّت نمود که مردم مى گفتند: عدالت و تقوى یعنى این. و خـلفـاى آیـنـده نیز هرچه خواستند نتوانستند راه او را بروند و به زحمت افتاده و در نزد مردم ارزشى پیدا نکردند.
همراهى و پیروی با رسول خدا صلى الله علیه و آله
امـام عـلى عـلیـه السـّلام در سـاده زیـسـتـى ضـرب المثل بود، از غذاهاى ساده استفاده مى کرد، غذائى مى خورد که عموم مردم مى خوردند. سخت تلاش داشت تا با محرومان و فقراء هم نوا باشد، روزى براى حضرت امیرالمؤ منین على علیه السّلام غذای مخصوصی آوردند،
امام علیه السّلام آن را میل نفرمود و اظهار داشت: (چـون رسـول خـدا صـلى الله علیه و آله نخورد، من هم از او اطاعت مى کنم و نمى خورم.)
این سخن مولاست که فرمود: کـُلُّ شـَیىءٍ لَم یـَأکـُل مـِنـهُ رَسـُولُ اللّه صـلى الله عـلیـه و آله لا اءُحـِبُّ اَن آکـُلَ مِنهُ (هر غذائى که پیامبر صلى الله علیه و آله آن را نخورد، دوست ندارم من از آن استفاده کنم).
ایـن الگـوى رفـتارى درس ساده زیستى به مدیران جامعه مى دهد که تلاش کنند در غذا و لباس و مسکن همانند محرومان جامعه زندگى کنند. آری هـمـواره بـایـد پـیـام الگـوهـا را شـنـاخت و بکار گرفت.
استفاده از غذاى ساده با وجود غذاهاى رنگین:
وَ کانَ امـیرالمؤ منین علیه السّلام اءشبهُ النّاس طُعمةً بِرَسُولِ اللّه صلى الله علیه و آله کانَ یأکُل َالخُبزَ وَ الخِلَّ و الزّیتَ (حـضـرت امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلى عـلیـه السـّلام شـبـیـه تـریـن مـردم در غـذا بـه رسـول خـدا صـلى الله عـلیـه و آله بـود کـه أغـلب، نـان و سـرکـه و روغـن تناول مى فرمود).
امام على علیه السّلام تهیدست نبود، از دسترنج خود تولید فراوانى داشت وقتى فقراء و یـتـیـمـان را دعـوت مـى کرد و بر سر سفره انواع غذاهاى رنگارنگ مى گذاشت، و همگان را دعوت به تناول غذاها مى کرد، امّا خود بر سر همان سفره، نان خشک مى خورد!
پرهیز از برخى غذاها:
روزى بـراى حـضـرت امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلى عـلیـه السـّلام مـعـجـونـى از آب و عسل آوردند، که به صورت شربت مى نوشیدند. امام على علیه السّلام آن را گرفت و فرمود: (پـاک و پـاکـیـزه اسـت و حـرام نـیست، امّا من از آن نمى خورم، و نفس خود را به چیزى که نباید عادت بدهم آشنا نمى سازم.
۴. پرهیز از سکونت در خانه هاى مجلّل
خانه ساده در کوفه
پـس از جـنـگ جـمـل بـا مـشورت هاى فراوان تصویب شد که حضرت امیرالمؤ منین على علیه السّلام در شهر کوفه مستقر شود، بـزرگـان کـوفـه قـصـر سـفـیـدى در نظر گرفتند که امام على علیه السّلام را در آنجا سکونت دهند تا به امور حکومتى بپردازد،
وقتى حضرت امیرالمؤ منین على علیه السّلام متوجّه این حرکت کوفیان شد، فرمود: (مـن حـاضـر نـیـسـتـم تـا دیـوار خـانـه ام از دیـوار مـنـازل بیچارگان بالاتر و خانه ام از خانه مستمندان بهتر باشد)
بـنـابـراین درخانه هاى معمولى کوفه سکونت گزید و به کشور پهناور اسلامى آن روز که امروزه حدود پنجاه کشور اسلامى است فرمانروائى مى کرد.
اعتراض به خانه گران قیمت یک فرماندار:
امـام تا شنید که شریح قاضى (یکى از کارگزاران امام) خانه گران قـیـمـتـى خریده با او برخورد کرد و نامه تندى به او نوشت و او را از زندگى اشرافى پرهیز داد: بـه مـن خبر دادند که خانه اى به هشتاد دینار خریده اى، و سندى براى آن نوشته اى، و گواهانى آن را امضا کرده اند.
شـریـح گـفـت: آرى اى امیرمؤمنان،
امام علیه السّلام نگاه خشم آلودى به او کرد و فرمود: اى شـریـح! بـه زودى کـسـى بـه سـراغت مى آید که به نوشته ات نگاه نمى کند، و از گواهانت نمى پرسد، تا تو را از آن خانه بیرون کرده و تنها به قبر بسپارد.
اى شـریـح ! انـدیـشـه کـن کـه آن خـانـه را بـا مـال دیـگـران یـا بـا پول حرام نخریده باشى، که آنگاه خانه دنیا و آخرت را از دست داده اى!
.... اما اگر هنگام خرید خانه، نزد من آمده بودى، براى تو سندى مى نوشتم که دیگر براى خرید آن به درهمى یا بیشتر، رغبت نمى کردى و آن سند را چنین مى نوشتم: این خانه اى است که بنده اى خوار شده، و مرده اى آماده کوچ کردن، آن را خریده، خانه اى از سـراى غرور، که در محلّه نابود شوندگان، و کوچه هلاک شدگان قرار دارد، این خانه به چهار جهت منتهى مى گردد.
یـک سـوى آن بـه آفـت هـا و بلاها، سوى دوّم آن به مصیبت ها، و سوى سوم به هوا و هوس هـاى سـسـت کـنـنـده، و سوى چهارم آن به شیطان گمراه کننده ختم مى شود، و درِ خانه به روى شیطان گشوده است.
ایـن خـانـه را فـریب خورده آزمند، از کسى که خود به زودى از جهان رخت برمى بندد، به مبلغى که او را از عزّت و قناعت خارج و به خوارى و دنیاپرستى کشانده، خریدارى نموده است.
هـرگـونـه نـقـصى در این معامله باشد، بر عهده پروردگارى است که اجساد پادشاهان را پوسانده، و جان جبّاران را گرفته، و سلطنت فرعون ها چون (کسرى) و (قیصر) و (تُبّع) و (حمیر) را نابود کرده است.
آنـان که مال فراوان گرد آوردند و بر آن افزودند، و آنان که قصرها ساختند و محکم کارى کردند، طلا کارى نمودند و زینت دادند، فراوان اندوختند و نگهدارى کردند، و به گـمـان خـود بـراى فرزندان خود گذاشتند، همگى آنان به پاى حسابرسى الهى، و جـایـگـاه پـاداش و کـیـفر رانده مى شوند، آنگاه که فرمان داورى و قضاوت نهایى صادر شود.
بـه ایـن واقـعیّت ها عقل گواهى مىدهد، هرگاه که از اسارت هواى نفس نجات یافته، و از دنیاپرستى به سلامت بگذرد.
اعتراض به خانه مجلّل یکى از دوستان:
امام على علیه السّلام یکى از یاران خود (علاء بن زیاد) را که خانه مجلّلى در بصره داشت، نصیحت کرد و فرمود: تو در قیامت به چنین خانه اى نیازمندترى.
مَا کُنتَ تَصنَعُ بِسِعَةِ هذِهِ الدَّارِ فِى الدُّنیَا، وَاءَنتَ إِلَیهَا فِى الاّْخِرَةِ کُنْتَ اءَحْوَجَ؟ وَبـَلَى إِن شـِئتَ بـَلَغتَ بِهَا الاّْخِرَةَ: تَقْرِى فِیهَا الضَّیْفَ، وَتَصِلُ فِیهَا الرَّحِمَ، وَتُطلِعُ مِنهَا الحُقُوقَ مَطَالِعَهَا، فَإِذَا اءَنتَ قَد بَلَغتَ بِهَا الاّْخِرَةَ.
با این خانه وسیع در دنیا چه مى کنى؟ در حالى که در آخرت به آن نیازمندترى. آرى اگر بخواهى مى توانى با همین خانه به آخرت برسى! در این خانه وسیع مهمانان را پذیرایى کنى، به خویشاوندان با نیکوکارى بپیوندى، و حقوقى که بر گردن تو اسـت بـه صـاحـبـان حـق بـرسـانـى، پس آنگاه تو با همین خانه وسیع به آخرت نیز مى توانى پرداخت.
امام على علیه السّلام و اجاره نشینى:
امـام عـلى عـلیـه السـّلام وقـتـى کـه مى خواست ازدواج کند، خانه مسکونى نداشت امّا نداشتن خانه مسکونى مانع از تشکیل زندگى نبود.
قـبـل از ازدواج بـا فـاطـمـه زهـرا سـلام الله عـلیـهـا اطـاقـى از مـنـزل حـارثـة بن نعمان اجاره کرد و عروسى حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام در آن صـورت گـرفـت، تـا آنـکـه بـعـدهـا در کـنـار خـانـه رسول خدا صلى الله علیه و آله خانه اى براى خود ساخت.
۵. استفاده از فرش هاى ساده
سوید بن غفله، مى گوید: روزى خـدمـت امـام على علیه السّلام رسیدم، در آن ایّام که همه مردم با حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام بیعت کرده بودند، و امام على علیه السّلام خلیفه مسلمین بود. دیدم بر روى حصیر کوچکى نشسته و چیز دیگرى در آن خانه وجود ندارد.
عرض کردم: یـا امـیـرالمـؤمـنـین علیه السّلام بیت المال مسلمین در اختیار شماست، فرشى براى اطاق ها تهیّه فرمائید، مى بینم که در خانه شما فرشى جز حصیر وجود ندارد.
حضرت فرمود: اى سـویـد بـن غـفـله! کـسـى کـه در راه اسـت، در مـسـافـرخـانـه اى کـه زود از آنـجـا منتقل مى شود، ابزار و وسائل فراوانى براى آنجا تهیّه نمى کند، ما به زودى از این دنیا مـى رویـم و بـه خـانـه آخـرت رهـسپار مى گردیم، چرا فرش هاى قیمتى فراهم کنیم.
۶. فراهم کردن لوازم زندگى:
امـام عـلى عـلیـه السـّلام در سـاده زیـسـتـى یـک الگـوى کامل بود، کار مى کرد و زندگى را با کار روزانه اداره مى فرمود، مشک آب درماندگان راه را بر دوش مى کشید.
درخت مى کاشت، با دلوِ آب، باغ دیگران را آبیارى مى کرد و مُزد مى گرفت. هـیـزم جـمـع مـى کـرد و در بازگشت به منزل پُشته هیزم را بر دوش مى کشید، تا با آن تنور را براى پختن نان آماده کنند.
در کار خانه کمک مى کرد: خانه را جاروب مى زد، هر کس به حضرت نزدیک مى گشت، مـى فـهمید که دور از هرگونه خود بزرگ بینى، چون دیگر اقشار جامعه، بلکه همچون محرومین زندگى مى کنند.
عمر ابن خطاب میگوید :
علی دارای دوازده امتیاز است که یکی از انها در احدی نیست که اگر یکی از انها برای من بود سر مباهات به اسمان میافراشتم
1. در خانه کعبه متولد شد
2. اسم او در آسمان تعیین شد
3. همسرش دختر رسول خدا و بهترین زنان عالم بود
4. پسرانش بهترین خلق خدا بودند
5. عقد او در آسمان بسته شد
6. عاقد او خدا بود
7. در حین تولد به صورت پیغمبر متبسم گشت
8. لقب امیر المومنین را از خدا داشت و مختص او شد
9. احدی بر فصاحت و بلاغت او نبود
10. اشجع الناس بود
11. قضاوتش بی بدیل
12. عبادتش بی مثال بود (ذخایر العقبی فی مناقب ذو القربی ص77)
۷. ساده زیستى در کمال توانائى
اصبغ بن نباته مى گوید: امام على علیه السّلام خطاب به مردم کوفه فرمود: من در شهر شما با مختصر توشه و وسائل زندگى وارد شدم، اگر به هنگام خارج شدن از شهر شما بیش از آنچه که با خود آورده ام ببرم، خیانتکار خواهم بود! در صورتى که قدرت داشت تا انواع امکانات را براى خود فراهم آورد.
۸. زهد و سادگى
سویدبن غفله گفت: در کوفه به حضور على علیه السّلام رسیدم، در حالى که قرص نان جوینى با کاسه اى از شیر جلوى ایشان بود. آن قرص نان خشک را ریز کرد و در شیر ریخت.
به کنیز آن حضرت که نامش فضّه بود گفتم: آیا در حقّ این پیرمرد رحم نمى کنید، چرا سبوس جو را نمى گیرید؟
آن کنیز گفت: حضرت با ما عهد کرده که سبوس غذاى او را هرگز جدا نکنیم.
امام رو به من کرد و فرمود: اى پسر غفله! با او چه مى گوئی؟
مطلب را با آن حضرت در میان گذاشتم و اضافه کردم: یا امیرالمؤمنین، با خودتان مدارا کنید.
حضرت با من چنین فرمود: واى بر تو اى سوید، رسول خدا صلى الله علیه و آله و خاندان او از نان گندم سه روز پـیـاپـى سـیر نشدند تا به لقاءاللّه پیوستند و هرگز خورشت براى آنها فراهم نشد.
ماجراى پیراهن وصله دار:
سفیان ثورى از عمروبن قیس روایت کرده که گفت: جامه وصله دارى در تن على علیه السّلام دیدند و زبان به ملامت گشودند.
آن حضرت فرمود: یـَخـشـَعُ لَهُ القَلبُ، وَ تَذِلُّ بِهِ النَّفسُ، وَ یَقتَدِى بِهِ المُؤمِنُونَ. إِنَّ الدُّنیَا وَ الاّْخِرَةَ عَدُوَّانِ مـُتـَفـَاوِتـَانِ، وَ سـَبِیلاَنِ مُخْتَلِفَانِ؛ فَمَنْ اءَحَبَّ الدُّنیَا وَ تَوَلا هَا اءَبغَضَ الاّْخِرَةَ وَ عَادَاهَا، وَ هُمَا بِمَنْزِلَةِ المَشرِقِ وَ المَغرِبِ، وَ مَاشٍ بَینَهُمَا؛ کُلَّمَا قَرُبَ مِن وَاحِدٍ بَعُدَ مِنَ الاّْخَرِ، وَ هُمَا بَعْدُ ضَرَّتَانِ!
دل بـا آن فـروتـن ، و نـفـس رام مى شود، و مؤمنان از آن سرمشق مى گیرند. دنیاى حرام و آخـرت، دو دشـمـن مـتفاوت، و دو راه جداى از یکدیگرند، پس کسى که دنیا پرست باشد و بـه آن عـشـق ورزد، به آخرت کینه ورزد و با آن دشمنى خواهد کرد، و آن دو همانند شرق و غرب از هم دورند، و رونده به سوى آن دو، هرگاه به یکى نزدیک شود از دیگرى دور مى گردد، و آن دو همواره به یکدیگر زیان رسانند.
غزالى مى گوید:
(عـلى بـن ابـیـطـالب عـلیـه السـّلام از مـصـرف بـیـت المـال خـوددارى مـى فـرمـود تـا بـدانجا که شمشیر خود را مى فروخت و جز یک جامه هنگام شستن در اختیار نداشت.)
(این على است با شدّت زهد و بى رغبتى نسبت به دنیا و جلوه هاى مادّى آن و تأسّى به رسول خدا صلى الله علیه و آله که با خاک نشینان همدم است.
آیـا تـاریـخ، پـیـشـوائى چـون عـلى عـلیـه السـّلام سـراغ دارد کـه امـوال از شـرق و غـرب بـه سـوى او سـرازیـر شـود و پـایـتـخـت او کـوفـه بـهـتـریـن و حـاصـل خـیـزتـریـن و غـنـى تـریـن نـقـطـه زمـیـن بـاشـد، بـا ایـن حال او در ساده ترین سطح زندگى، چون بى بضاعت ترین مردم زیست کند
نان جوین پُر سـبوس بخورد و جامه ساده بر تن کند و بیت المال را برخود حرام داند و بر جامه خویش وصله زند تا بدانجا که از وصله دوز آن خجالت کشد.)
او بدینسان رساترین شعار زاهدان را تبلور مى بخشد که فرمود: فـَوَاللّهِ مـَا کـَنـَزتُ مِن دُنیَاکُم تِبرا، وَلاَ ادَّخَرتُ مِن غَنَائِمِهَا وَفرا، وَلاَ اءَعدَدتُ لِبَالِى ثـَوبـِى طـِمـرا، وَلاَ حـُزتُ مـِن اءَرضـِهـَا شـِبرا، وَلَهِیَ فِی عَینِی اءَوهَى وَاءَهوَنُ مِن عَفصَةٍ مَقِرَةٍ.
(به خدا سوگند از دنیاى شما طلائى نیندوختم و از غنائم آن چیزى ذخیره نکردم و براى کـهـنـه جـامـه خـود جـایـگـزیـنـى تهیّه ندیدم و از زمین آن، یک وجب به تصرّف در نیاوردم و توشه ناچیزى از آن برنگرفتم. همانا دنیا در نظر من از آن گیاه تلخ، پست تر و بى اعتبارتر است.)
۹. پرهیز از زر اندوزى
حـضـرت امـیـرالمـؤمـنـیـن عـلیـه السـّلام در زهـد و پـارسـائى، پـس از رسول خدا صلى الله علیه و آله ضرب المثل بود که عمر بن عبدالعزیز نیز اعتراف کرد و گفت: مـا شـخـصى را در امّت اسلامى بعد از رسول خدا صلى الله علیه و آله نمى شناسیم که از على علیه السّلام پارساتر باشد.
امـام على علیه السّلام در حالى که کار مى کرد، و سرمایه خوبى بدست مى آورد، و زن و بـچـّه خـود را بـخـوبـى تـأمـیـن مـى فـرمـود، امـّا از بـیـت المال مسلمین استفاده نمى کرد، و از اموال عمومى براى خود اندوخته اى نداشت.
حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام روزى بر بالاى منبر خطاب به مردم فرمود: مَن یَشتَرى سَیفى هذا؟ چه کسى این شمشیر مرا مى خَرَد؟ مردم در حالى که دچار شگفتى بودند به امام على علیه السّلام نگاه مى کردند.
حضرت امیرالمؤ منین على علیه السّلام توضیح داد که: وَ لَو اَنَّ لى قُؤ تُ لَیلَةٍ ما بِعتُهُ !! اگر غذاى یک شب را مى داشتم این شمشیر را نمى فروختم.
از این رو صاحبنظران و یاران امام على علیه السّلام نوشتند: وَ عـَلِىُّ عـلیـه السـّلام قـُتـلَ فـى سـَبیلِ اللّهِ وَ ما تَرَکَ اِلاّ سَبعَمِاءَةَ دِرهَمٍ، فَضلاً عَن عَطائِهِ اَعَدَّها لِخادِمِ.
على علیه السّلام در حالى به شهادت رسید که جز هفتصد درهم که آن را براى بخشیدن به یکى از خادمها کنار گذاشته بود، باقى نگذاشت...
دوم ـ ساده پوشى امام(ع)
۱. جایگاه لباس هاى ساده
امـام عـلى عـلیـه السـّلام گرچه در اوائل زندگى دچار مشکلات فراوانى بود، امّا در تداوم زنـدگـى بـا کـار و تـولیـد و حـفـر چـاه و کـشـاورزى و احداث باغات فراوان در منطقه (یَنبُع) سرمایه هاى فراوان در اختیار داشت، امّا دست از ساده پوشى برنمى داشت.
لباس هاى پشمى زِبر و خشن مى پوشید و در لباس، همانند توده هاى کم در آمد بود.
امامان عادل هرقدر در ساده پوشى دقّت کنند ارزشمند است، امّا دیگران آزادند و مى توانند بـراى زن و فـرزنـد خـود لباس هاى قیمتى و نرم بخرند، که دیگر امامان معصوم علیهم السـّلام نـیـز چـون رهـبـرى امـّت را در دسـت نـداشـتند گرچه از انواع لباس ها استفاده مى کردند، امّا در ساده زیستى همواره الگو بودند.
عـلاء بـن زیـاد حـارثـى از یـاران امـام علیه السّلام بود که در جنگ بصره زخمى شد، امام براى عیادت او به خانه اش رفت، و از دیدن وسعت خانه اش در شگفت شد.
فرمود: ایـن خـانـه بـه ایـن وسعت را در دنیا براى چه مى خواهى؟ تو که در آخرت به آن بیشتر نیاز دارى؟! بعد فرمود: آرى، مى توانى این خانه را پُلى قرار بدهى براى رسیدن به آخرت، بدینسان که:
در آن از میهمانان پذیرائى کنى. در آن صله ارحام به جاى آورى. حقوق واجب و مستحب را به وسیله این خانه وسیع به صاحبانشان برسانى. در آن صورت با این خانه به آخرت رسیده اى.
اعتراض به لباس عاصم بن زیاد:
علاء بن زیاد گفت: یا امیرالمؤ منین از برادرم عاصم بن زیاد به شما شکایت مى کنم.
فرمود: چه شکایتى؟ عـرض کـرد: عـبـائى پـوشیده و کار عبادت و رهبانیّت پیشه کرده و دست از کار دنیا کشیده است.
امام على علیه السّلام فرمود: او را پیش من بیاورید.
چون عاصم آمد، حضرت به او فرمود: یَا عُدَیَّ نَفسِهِ! لَقَدِ استَهَامَ بِکَ الخَبِیثُ! اءَمَا رَحِمتَ اءَهلَکَ وَوَلَدَکَ؟! اءَتَرَى اللّهَ اءَحَلَّ لَکَ الطَّیِّبَاتِ، وَهُوَ یَکرَهُ اءَن تَاء خُذَهَا؟! اءَنتَ اءَهوَنُ عَلَى اللّهِ مِن ذلِکَ!
قَالَ: یَا اءَمِیرَ المُؤ مِنِینَ، هذَا اءَنتَ فِى خُشُونَةِ مَلبَسِکَ وَجُشُوبَةِ مَاءکَلِکَ!
قـَالَ: وَیـحـَکَ، إِنِّى لَسـتُ کـَاءَنـتَ، إِنَّ اللّهَ تـَعـَالَى فـَرَضَ عـَلَى اءَئِمَّةِ العـَدلِ اءَن یُقَدِّرُوا اءَنفُسَهُم بِضَعَفَةِ النَّاسِ، کَیلاَ یَتَبَیَّغَ بِالفَقِیرِ فَقرُهُ.
اى دشـمـنـک جان خویش، شیطان سرگردانت کرده، آیا تو به زن و فرزندانت رحم نمى کـنـى؟ تـو مـى پـنـدارى کـه خـداونـد نـعـمـتـهـاى پـاکـیـزه اش را حـلال کـرده امـّا دوسـت ندارد تو از آنها استفاده کنى؟ تو در برابر خدا کوچک تر از آنى که اینگونه با تو رفتار کند.
عاصم گفت، اى امیرمؤمنان، پس چرا تو با این لباس خشن، و آن غذاى ناگوار بسر مى برى؟
حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام فرمود: واى بـر تـو، مـن همانند تو نیستم، خداوند بر پیشوایان حق واجب کرده که خود را با مردم ناتوان همسو کنند، تا فقر و ندارى، تنگدست را به هیجان نیاورد، و به طغیان نکشاند.
۲. آثار ساده پوشى
شـخـصـى در کوفه خدمت امام على علیه السّلام رسید، دید که لباس هاى حضرت امیرالمؤ منین على علیه السّلام کم قیمت و ساده و وصله داراست، با شگفتى به امام على علیه السّلام نگریست و گفت: چرا لباس شما وصله دارد؟
امام على علیه السّلام در جواب فرمود: یَخشَعُ لَهُ القَلب، وَ تَذِلُّ بِهِ النَّفس وَیَقتَدى بِهِ المُؤمِنُونَ
لبـاس وصـله دار دل را خـاشع، و نفس اماره را خوار مى کند، و الگوى مؤمنان مى شود.
۳. اصلاح لباس بادست خویش
لبـاس هائى که امام على علیه السّلام براى خود مى خرید و مى پوشید، اگر آستین یا دامن آن بلند بود، به خیّاطى نمى داد،
۴. پیراهن محدود
ابى اسحاق سبیعى مى گوید: مـن درکـودکى باپدرم به نماز جمعه رفتم، على علیه السّلام را دیدم که خطبه جمعه مى خواند، امّا هر چند گاه پیراهن خود را با دست تکان مى داد،
از پدرم پرسیدم آیا براى گرما چنین مى کند که بخود باد بزند؟
پدرم گفت: نـه بـلکـه یک پیراهن دارد و آن را شسته و چون هنوز خشک نشده است آن را به حرکت در مى آورد که زودتر خشک شود!
۵. اعتراض به ساده پوشى امام على علیه السّلام
زید بن وهب مى گوید: پس از جنگ جمل گروهى از مردم بصره که در میان آنها مردى از سرکردگان خوارج به نام (جعدة بن نعجه) بود خدمت حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام رسیدند.
وقتى لباس ساده امام على علیه السّلام را دیدند، جعده از روى تمسخر گفت: چه چیز باعث شد که از پوشیدن لباس خوب خوددارى مى کنى؟
حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام پاسخ داد: این لباس ساده مرا از غرورزدگى دور مى کند، و ساده پوشى بهترین روش است.
جعده به امام على علیه السّلام گفت: از خدا بترس تو روزى خواهى مُرد.
حضرت امیرالمؤ منین على علیه السّلام فرمود: بـه خـدا سـوگـنـد با ضربتى که برسرم فرود مى آید به شهادت خواهم رسید، و این عـهدى الهى است که واقع خواهد شد، امّا سیاه روى کسى است که به مردم تهمت و افترا مى زند.
۶. استفاده از لباس بافته شده در خانه:
امام على علیه السّلام به کار و تولید و خودکفائى اهمیّت فراوانى مى داد، ونیازهاى خویش را بـادسـت خـود بـرطـرف مـى کـرد. فـرزنـدان و هـمسران خود را نیز به کار و تـولیـد و سـازنـدگـى تـشـویـق مـى فـرمـود بگونه ای کـه لباس هاى مورد احتیاج را با دست خود مى بافتند و نخ آن را از پَشم ریسى فراهم مى کردند.
مردم بصره! چرا بر من ایراد مى گیرید؟
ابو مخنف، (لوط بن یحیى) نقل مى کند که: پـس از جـنـگ جـمـل حضرت على علیه السّلام سخنرانى هائى براى هدایت مردم داشت و در یکى از آنها فرمود: ما تَنقَمُون عَلَىَّ یا اهلَ البَصرَة وَ اللّهِ إِنَّهُما لِمَن غَزلِ اَهلى سـوگـنـد بـه خـدا ایـن دو لبـاس مـرا کـه مـى بـیـنـیـد از بـافـتـه هـاى اهل خانه ام مى باشد.
سپس به کیسه اى که همراه داشت و در آن مختصری نان خشک بود اشاره کرد و فرمود: وَ اللّهِ مَا هِىَ اِلاّ مِن غَلَّتى بِالمَدینَةِ سوگند به خدا این نیست جز همان خوراک مختصرى که از مدینه همراه خود آورده ام.
آنگاه خطاب به مردم فرمود: فَاِن اءَنَا خَرَجتُ مِن عِندِکُم بِاءَکثَرِ مِمّا تَرون، فَاءنَا عِندَ اللّه مِنَ الخائِنِین پـس اگـر مـن از نـزد شـمـا مردم بصره خارج شوم و زیاده از آنچه که دیدید داشته باشم پس در نزد خدا از خیانتکاران مى باشم.
۷. پوشش با حوله اى ساده
هارون بن عنتره مى گوید: در قـصـر خـورنـق، خـدمـت حـضـرت امـیـرالمـؤمـنـیـن عـلى عـلیـه السـّلام رسـیـدم، فـصـل زمـسـتـان بود، دیدم امام على علیه السّلام حوله اى برخود پیچیده و در آن از سرما مى لرزد و در زحمت است.
گفتم: یـا امـیـرالمـؤمنین! از اموال فراوان بیت المال لباسى براى خود تهیّه فرما، چرا با خود اینگونه رفتار مى کنى؟
پاسخ داد: وَ اللّهِ ما اَزرَؤُکُم شَیئاً وَ ما هِىَ اِلاّ قَطیفَتى اَلَّتى اَخرَجتُها مِنَ المَدینَةِ بـه خـدا قـسـم بر شما خشم نگرفته ام و ناراحت نیستم، این حوله همان است که از مدینه همراه خود آورده ام.
سوم ـ خود کفائى
۱. خودکفائى در امور زندگى
بسیارى سعى دارند تابه این و آن امر و نهى کنند؛ فرمان بدهند؛ کـارهـاى خـود را بـه دیـگـران بـسـپـارنـد، دیگران را در استخدام خود درآورند، یا از روى جـهـالت و نـادانى یا بر اساس غرور و خودبزرگ بینى یا از روى خودخواهى با تحقیر دیگران، به امر و نهى این و آن مى پردازند؛ و هـمـواره یـک مـوجـود تـنـبل و مصرف کننده و بى تحرّک باقى بمانند!
امام على علیه السـّلام بـا ایـن روحـیـّه نـادرسـت مقابله مى فرمود و تلاش داشت تا کارهاى خود را شخصا انجام دهد. در کارِ خانه به همسرش کمک مى کرد؛ گندم آرد مى کرد؛ عدس پاک مى کرد؛
نعلین را با دست خود وصله مى زد؛ براى خرید پیراهن، خود به بازار مى رفت؛ براى اداره زندگى کار مى کرد؛
آبیارى نخلستان دیگران را به عهده مى گرفت تا پولى به دست آورد؛ و مشکلات زندگى را با دست خود برطرف مى کرد.
۲. فروش وسائل زندگى
حـضـرت امـیـرالمـؤمنین على علیه السّلام هرگاه احتیاج پیدا مى کرد، بجای استفاده از بیت المـال، با فروش وسائل زندگى، مشکلات اقتصادى خانواده را برطرف مى فرمود.
روزى شمشیر خود را به بازار آورد تا بفروشد و از آن لباس تهیّه کند، و فرمود: چـه کـسـى ایـن شـمشیر را از من مى خرد؟ به خدا سوگند با این شمشیر چقدر غبار اندوه از چهره رسول خدا صلى الله علیه و آله زدودم، و اگر احتیاج به لباس نداشتم آن را نمى فروختم. این در حالى است که جهان اسلام و همه سرمایه هاى کشور اسلامى در اختیار آن حضرت بود.
۳. استفاده از دسترنج خویش:
امام صادق علیه السّلام فرمود: جَدِّ ما امیرالمؤمنین علیه السّلام همیشه با دسترنج خود زندگى مى کرد، در باغات اطراف مـدیـنـه کـار مـى کـرد، وقـتـى گندم یا جو آرد مى شد، آرد آن را اَلَک نکرده در کیسه اى مى گذاشت و آن را چند گِرِه مى زد که چیزى به آن اضافه نکنند و به هنگام غذا تناول مى فرمود.
راسـتـى چـه کـسـى زاهـدتـر و پـارسـاتـر از على علیه السّلام یافت مى شود که انواع سـرمـایـه هـاى بیت المال کشور پهناور اسلامى در اختیار او بود (که اکنون به ۵۰ کشور تبدیل شده است)
با اینکه از باغات خودش انواع خرماها را در اختیار داشت و به مستمندان مى بخشید امّا خود با مقدارى آرد و آب افطار مى کرد.
۴. انجام کارهاى ضرورى:
در کـتـاب ابـانـه عـکـبـرى و فـضـائل احـمـد (از کـتـاب هـاى مـعـروف اهل سنّت) آمده است که: على علیه السّلام مقدارى خرما براى خانواده خود خرید و آن را در دامن خود ریخته مى برد، مـردم بـشـتاب آمدند که آن را از حضرت گرفته و ببرند، حضرت امیرالمؤ منین على علیه السّلام فرمود: رَبُّ العَیالِ اَحَقُّ بِحَملِهِ سرپرست خانواده شایسته تر است که آن را بردوش کشد.
و در روایت دیگرى است که: به دنبال آن این شعر را مى خواند: انـسـان کـامـل از ارزش هـا سـقـوط نـمى کند، اگر براى اداره زندگى خانواده اش کار و تلاش کند.
چهارم ـ عبادت و حالات معنوى امام(ع)
۱. مدهوش شدن در عبادت:
ابودرداء در مسجد مدینه خطاب به مردم گفت: آیا مى دانید پارساترین مردم کیست؟
گفتند: شما بگوئید. پاسخ داد: امیرالمؤمنین على علیه السّلام و آنگاه خاطره اى نقل کرد که:
مـا و تـعـدادى از کارگران با على علیه السّلام در یکى از باغات مدینه کار مى کردیم، بـه هـنـگام عبادت، على علیه السّلام را دیدم که از ما فاصله گرفت و در لابلاى درختان ناپدید شد، با خود گفتم شاید به منزل رفته است،
چـیـزى نـگـذشـت که صداى حزن آور على علیه السّلام را در عبادت شنیدم که با خدا راز و نیاز مى کند. آرام آرام خود را به على علیه السّلام رساندم، دیدم در گوشه اى بى حرکت افتاده است.
بـا خـود گـفـتـم: شـاید از خستگى کار و شب زنده دارى به خواب رفته است، کمى صبر کـردم خـواسـتـم او را بـیـدار کـنـم، هـرچـه تـکـانـش دادم بیدار نشد، خواستم او را بنشانم نتوانستم، با گریه گفتم: اِنّا لِلّه وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعُونَ
فـورا بـه مـنـزل فـاطـمـه سـلام الله عـلیها رفتم و گریان و شتابزده خبر را گفتم که حضرت زهراء سلام الله علیها فرمود: ابـودرداء بـه خـدا عـلى علیه السّلام مانند همیشه در عبادت از خوف خدا مدهوش شده است.
آب بـردم، بـه سـر و صـورت امـام عـلى عـلیه السّلام پاشیدم، به هوش آمد، وقتى مرا گریان دید، فرمود: پس در قیامت که براى حساب فرا مى خوانند مرا چگونه خواهى دید؟
ابودرداء مى گوید: بـه خـدا سـوگـنـد کـه ایـن حـالت را در هـیـچ کـدام از یـاران رسول خدا صلى الله علیه و آله ندیدم.
۲. عبادت در کودکى:
هـمـه مـردم مـى دیـدنـد کـه رسـول خـدا صـلى الله علیه و آله، خدیجه سلام الله علیها و کودکى بنام على علیه السّلام وارد مسجدالحرام مى شوند و نماز مى گزارند.
حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام فرمود: وَ لَقـَد صـَلَّیـتُ مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله علیه و آله قبلَ النّاسِ بِسَبعَ سِنین وَ أنَا أوَّلُ مَن صَلّى مَعَهُ و همانا من با پیامبر خدا صلى الله علیه و آله پیش از همه انسانها نماز خواندم، در حالى که هفت ساله بودم، من اوّل کسى هستم که با پیامبر نمازگزاردم. (الغدیر ج3 ص222)
و رسول گرامى اسلام هم فرمود: یَا عَلى أنتَ اءوَّلُ هذِهِ الاُمَّةِ اِیمانَاً بِاللّهِ و رَسُولِهِ اى عـلى! تـو اوّل فـرد از ایـن امّت اسلامى هستى، که به خدا و پیامبرش ایمان آوردى. (بحارالانوار ج 19 ص 67)
پنجم ـ شجاعت و مردانگى
۱. شجاعت و چالاکى در کودکى:
پیامبر، على علیه السّلام را در کودکى به علت فقر مالى که بر خانواده ابیطالب حاکم شد، به خانه خود برد و در دامن خود بزرگ کرد.
نوشته اند: در کودکى با هر یک از همسالان خود که کشتى مى گرفت آنها را بر زمین مى کوبید، پـیـاده چنان سریع مى دوید که در حال دویدن به اسبان تندرو مى رسید و بر آنها سوار مى شد. (سفینة البحار مادّة قوا)
و خود در نهج البلاغه فرمود: انَا وَضَعتُ فِى الصِّغَرِ بِکَلاکِلِ العَرَبِ وَ کَسَرتُ نَواجِمَ قُرُونِ رَبیعَةٍ وَ مُضَرَ مـن در کودکى، بزرگان و شجاعان عرب را بخاک افکندم و شاخه هاى بلند درخت قبیله ربیعه و مضر را دَر هم شکستم. (نهج البلاغه خطبه 192)
۲. شجاعت بى همانند امام على علیه السّلام:
شجاعت و قدرت بازو و قوام و قدرت روحى امام على علیه السّلام را با هیچ کس و با هیچ قدرتى نمى توان مقایسه کرد.
ـ کسى که در کودکى و نوجوانى سر سرکشان و دلاوران را به خاک مالید.
ـ کـسـى کـه سنگ بزرگى را که همه سپاهیان از کندن آن عاجز بودند، از جاى کَند تا آب روان را همه بنوشند.
ـ کسى که تمام زخم هاى دشمن را از روبرو تحمّل میکرد، و هرگز پُشت به دشمن نمی کرد.
ـ کسى که پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله به او فرمود: اگـر مـردم شـرق و غرب در برابر على علیه السّلام بایستند، بر همه آنها غلبه مى کند (بـحـارالانوار ج 33 ص 233 ـ و ـ صحیح مسلم ج 15 ص 178 ـ و ـ صحیح بخارى ج 5 ص 245 ـ و ـ کنز العمّال ج 13 ص 121 ش 36388)
و خود فرمود: وَ اللّهِ لَو تَظاهَرتِ العَرَب عَلى قِتالى لَمّا وَلَّیتُ عَنها سـوگـنـد بـه خـدا اگر تمام اعراب رو در روى من قرار گیرند، از مقابلشان فرار نمى کنم. (نهج البلاغه نامه 45)
و درب بـزرگ ورودى خـیـبـر کـه ده ها نفر آن را باز و بسته مى کردند با دست یداللّهى خـود از جـاى کـنـد و بـر روى خـنـدقـى قـرار داد کـه سر بازان اسلام از آن عبورکنند و خود فرمود: مـا قـَلَعـتُ بـابَ خـَیـبـَرَ وَ دَکـدَکـتُ حـِصـنَ یـَهـُودٍ بـِقـُوّةٍ جـِسـمـانـِیَّةٍ بَل بِقُوّةٍ اءلهِیَّة من در بزرگ خیبر و حصار یهود را با دست مادّى از جاى نکندم و درهم نکوبیدم، بلکه با قدرت الهى موفّق گردیدم. ( شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج 20 ص 316 و 626)
و باز نسبت به شجاعت و قوّت قلب خود فرمود: اِنّى وَ اللّهِ لَو لَقیتُهُم واحِداً و هم طِلاعُ الاَرضِ کُلِّها مابا لَیتُ وَ لا اِستَوحَشتُ سـوگـنـد بـه خـدا هـمـانـا مـن اگـر دشـمنان را در حالى ملاقات کنم که تمام روى زمین را پُر کرده باشند باکى نداشته، وحشتى نخواهم کرد. (نهج البلاغه نامه 62)
آیا ویژگى هاى یاد شده را در انسان دلاور دیگرى مى توان سراغ گرفت؟
آیـا اگـر هـمـه جـهـان و هـمـه قدرت ها هماهنگ شوند، مى توانند چنان مبارز بى همانندى را پدید آورند؟ در کدام عصر و زمانى، دلاورى یافت مى شود که شکست ناپذیر باشد؟ و در هیچ شرائطى فرار نکند، و هرگز نترسد؟
۳. زخم هاى على علیه السّلام در پیکار:
کسى که خط شکن جبهه ها بود، و خود را در تمام جنگها در قلب سپاه دشمن فرو مى بُرد، و از فـراوانـى دشـمـن بـاکـى نـداشـت، و سـَرِ سرکشان و شجاعان عرب را بر خاک مالید، طبیعى است که باید زخم هاى فراوانى برتن داشته باشد.
دو نکته نسبت به جراحات بدن حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام وجود داشت:
الف ـ همه زخم ها در قسمت جلوى بدن او بود.
ب ـ زخم ها فراوان و عمیق بود.
چـون امـام عـلى عـلیـه السـّلام بـه دشـمن پُشت نمى کرد، و همواره در حالت پیشروى و خط شکنى و دفاع بود.
نوشته اند: زِرِه حـضـرت امـیـرالمـؤمنین على علیه السّلام تنها قسمت جلوى بدن را مى پوشاند، زیرا نیازى نداشت تا پُشت سر را حفظ کند. عـمـیـق بـودن و فـراوانـى زخـمـهـا در طـول 94 جـنگ و یورش و تهاجم بیگانگان در زمان رسـول خـدا صلى الله علیه و آله و سه جنگ مهم در دوران 5 ساله حکومت، حقیقت دیگرى از ایثارگرى هاى امام على علیه السّلام را به اثبات مى رساند.
وقـتـى در روز بـیست و یکم ماه رمضان سال چهلم هجرى بدن حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام را غسل مى دادند و زخمهاى فراوان بدن آنحضرت را می شمردند، دیدند که آثار حدود هـزار زخـم بـر پـیکر آن حضرت باقیمانده است که تنها هشتاد موردش مربوط به جنگ اُحُد بود آن هنگام که همه فرار کرده و تنها امام على علیه السّلام و ابودجّانه باقى مانده و از پیامبر صلى الله علیه و آله دفاع مى کردند. (سفینة البحار ج 1 ص 149)
زخـم هـاى پـیکر حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام پس از جنگ اُحُد چنان عمیق بود که جـرّاحـان و پـرسـتـاران از دوخـتـن زخـم هـا در مـانـده شـدنـد، زخـم اوّل را مـى دوخـتـنـد و بـه هـنـگام دوختن زخم دوّم، زخم دوخته پاره مى شد، که حضرت زهرا علیه السّلام با مشاهده آن فراوان گریست.
۴. شجاعت و خط شکنى:
امام على علیه السّلام پس از اتمام حجّت با شورشیان بصره و بردبارى در آغاز نبرد، وقتى آنها جنگ را آغاز کردند، زره پوشید و پیشاپیش سپاهیان خویش، خود را به قلب لشکر دشمن زد، و حملات شدیدى کرد که دشمن چون روباه از مقابلش مى گریخت.
در حمله اوّل، جناح راست لشگر دشمن را در هم ریخت، و در حمله دوّم جناح چپ لشگر بصره را دچار پراکندگى کرد. چند بار شمشیر حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام خم شد که به خیمه برگشت تا آن را اصلاح کند.
اصحاب و فرزندان و مالک اشتر به امام على علیه السّلام مى گفتند: حملات را به ما واگذار.
ولى حـضـرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام پاسخ نمى داد و دوباره حمله مى کرد، و صف ها را در هم مى شکست.
وقتى اصحاب اصرار کردند که: إِن تُصَب یَذهَبُ الدِّین اگر به شما آسیبى برسد دین در خطر است،
در پاسخ فرمود : وَاللّه ما اُریدُ بِما تَرَونَ اِلاّ وَجهَ اللّهِ وَالدّارَ الاخِرَة به خدا سوگند آنچه مى بینید بخاطر خدا و آخرت است (شرح ابن ابى الحدید ج 1 خطبه 13)
۵. شجاعت و جنگاورى:
راویان حدیث اتّفاق نظر دارند که: على علیه السّلام به سوى هر دو قبله نماز گزارد و مهاجرت نمود و در جنگ بدر و حدیبیّه و دیگر جنگ ها شرکت داشت. او در جـنـگ بـدر و احد و خندق و خیبر از امتحان الهى به خوبى بیرون آمد و با بى نیازى از غیر خدا، در منزلت کریم و والایى قرار گرفت.
پرچم سپاه اسلام در موارد بسیارى همچون روز بدر در دست على علیه السّلام قرار داشت.
و چـون مـصـعـَب بـن عمیر در روز اُحُد که پرچم پیامبر را به دست خویش داشت کشته شد، رسول اللّه صلى الله علیه و آله آن را به دست على علیه السّلام داد.
عـلى عـلیه السّلام شاهد جنگ بدر بود و در آن نقش تعیین کننده داشت، در حالى که بیست و پنج ساله بود. ابـن سـَرّاج در تـاریـخ خـویـش از قـول ابـن عـبـّاس گـفـتـه اسـت: رسول اللّه صلى الله علیه و آله پرچم را در روز (بدر) به دست على علیه السّلام سپرد، در حالى که على علیه السّلام بیست ساله بود. (ارشاد مفید ص 47 ـ و ـ تاریخ ابن سَرّاج)
۶. جلوه هاى شجاعت امام على علیه السّلام
الف ـ پرچمدارى بى همانند:
در تـمـام جـنگ ها پرچم نشانه استقلال و پیشروى و صلابت لشگر بود و اگر سقوط مى کرد نشان شکست و نابودى به حساب مى آمد. از ایـن رو پرچم را همیشه به دست افرادى دلیر و توانا مى سپردند. استقامت و پایدارى پـرچـمـدار و اهـتـزاز پـرچم در رزمگاه، موجب دلگرمى جنگجویان بود، و بر عکس، کشته شدن پرچمدار و سرنگونى پرچم، مایه تزلزل روحى آنان مى گردید
به همین جهت پیش از آغـاز جـنـگ بـه مـنـظـور جـلوگـیـرى از شـکـسـت روحى سربازان، چند نفر از شجاعترین رزمندگان به عنوان پرچمدار تعیین مى گردید.
در جنگ اُحُد نیز قریش به همین ترتیب عمل کردند، و پرچمدارانى از قبیله (بنى عبدالدّار) کـه بـه شـجـاعـت مـعروف بودند، انتخاب کردند، ولى پس از آغاز جنگ پرچمداران آنان یـکى پس از دیگرى به دست تواناى على علیه السّلام کشته شدند و سرنگونى پى در پـى پـرچـم، بـاعـث ضـعف و تزلزل روحى سپاه قریش گردید و افرادشان پا به فرار گذاشتند.
از امام صادق علیه السّلام نقل شده است که فرمود: پـرچـمـداران سـپاه شرک در جنگ اُحُد نُه نفر بودند که همه آنها به دست على علیه السّلام به هلاکت رسیدند. (اختصاص شیخ مفید ص 47)
ابن اثیر نیز مى نویسد: کسى که پرچمداران قریش را شکست داد، على علیه السّلام بود. (ابن اثیر، الکامل فى التّاریخ ج 2 ص 154)
بـه نـقـل مـرحـوم شـیـخ صـدوق، عـلى عـلیـه السـّلام در اسـتـدلال هـاى خـود در شـوراى شـش نـفـره کـه پـس از مـرگ خـلیـفه دوّم، جهت تعیین خلیفه تشکیل گردید، روى این موضوع تکیه نموده و فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم آیا در میان شما کسى جز من هست که نُه نفر از پرچمداران بنى عبدالدّار را (در جنگ احد) کشته باشد؟
پاسخ دادند: نه. سپس حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام فرمود: پس از کشته شدن این نُه نفر بود که غلام آنان بنام صواءب که هیکلى بس درشت داشت، به میدان آمد و در حالى که دهانش کف کرده بود و چشمانش سرخ گشته بود، مى گفت: به انتقام اربابانم جز محمّد را نمى کشم.
شـمـا بـا دیـدن او جـا خـورده، خـود را کـنـار کـشـیـدیـد ولى مـن بـه جنگ او رفتم و ضربت مـتـقـابل بین من و او ردّ و بدل شد و من آنچنان ضربتى به او وارد کردم که از کمر دو نیم شد. اعضاء شوراء همگى سخنان على علیه السّلام را تصدیق کردند. (کتاب خصال شیخ صدوق ص 560)
ب ـ تنها مدافع خستگى ناپذیر
چـون در مـرحـله اوّل نـبـرد «احد»، سـپاه قریش فرار کردند، و افراد تحت فرماندهى عبداللّه بن جـبیر به منظور جمع آورى غنایم، جنگى منطقه استقرار خود را رها کردند، گرچه عبداللّه فـرمـان صـریح پیامبر صلى الله علیه و آله را به یادشان آورد ولى آنان ترتیب اثر نـداده و بـیـش از ۴۰ نـفـرشـان از تـپـّه سـرازیـر شـده بـه دنبال جمع آورى غنایم رفتند.
خـالد بـن ولید با گروهى سواره نظام که در کمین آنان بود، به آنان حمله کرد و پس از کـشـتـن آنان از پشت جبهه به مسلمانان یورش برد و این همزمان شد با بلند شدن پرچم آنـان تـوسـّط یـکـى از زنـان قـریـش بـه نام عمرة بن علقمه، که جهت تشویق سربازان قریش به میدان جنگ آمده بودند. از این لحظه، وضع جنگ به کلّى عوض شد؛ آرایش جنگى مسلمانان به هم خورد؛ صفوف آنان از هم پاشید؛
ارتـبـاط فـرمـانـدهـى با افراد قطع گردید و مسلمانان شکست خوردند و حدود هفتاد نفر از مجاهدین اسلام، از جمله حمزة بن عبدالمطلّب و مصعب بن عمیر، (یکى از پرچمداران ارتش اسلام)، به شهادت رسیدند.
از طـرف دیـگـر، چون شایعه کشته شدن پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله در میدان جنگ تـوسـّط دشـمـن پـخـش گـردیـد، روحـیـه بـسـیـارى از مـسـلمـانـان متزلزل شد و در اثر فشار نظامى جدید سپاه شرک، اکثریّت قریب به اتّفاق مسلمانان عقب نشینى کرده و پراکنده شدند، و در میدان جنگ افرادى انگشت شمار در کنار پیامبر صلى الله علیه و آله ماندند و لحظات بحرانى و سرنوشت ساز در تاریخ اسلام فرا رسید.
ایـنـجـا بـود کـه نـقـش بـزرگ عـلى عـلیـه السّلام به عنوان تنها مدافع خستگى ناپذیر، نـمـایان گردید، زیرا على علیه السّلام با شجاعت و رشادتى بى نظیر در کنار پیامبر شـمـشـیـر مـى زد و از وجود مقدّس پیشواى عظیم الشّاءن اسلام در برابر یورشهاى مکرّر فوج هاى متعدّد مشرکان حراست مى کرد.
ابن اثیر در تاریخ خود مى نویسد: پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله گروهى از مشرکین را مشاهده کرد که آماده حمله بودند، بـه عـلى عـلیـه السّلام دستور داد به آنان حمله کند، على علیه السّلام به فرمان پیامبر به آنان حمله کرد و با کشتن چندین تن موجبات فرار آنان را فراهم ساخت.
پـیـامـبـر صلى الله علیه و آله سپس گروه دیگرى را مشاهده کرد و به على علیه السّلام دستور حمله داد و على علیه السّلام آنان را کشت و متفرّق ساخت.
ج ـ درهم شکننده قهرمان قریش
در جنگ احزاب تمام قبائل و گروه هاى مختلف دشمنان اسلام براى کوبیدن اسلامِ جوان متّحد شده بودند. بعضى از مورّخان نفرات سپاه کفر را در این جنگ بیش از ده هزار نفر نوشته اند، در حالى که تعداد مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمى کرد.
سران قریش که فرماندهى این سپاه را به عهده داشتند، با توجّه به نفرات و تجهیزات جـنـگـى فـراوان خـود، نـقـشـه جـنـگ را چـنـان طـرّاحـى کـرده بـودنـد کـه بـه خـیـال خـود بـا این یورش، مسلمانان را به کلّى نابود سازند و براى همیشه از دست محمّد صلى الله علیه و آله و پیروان او آسوده شوند!
زمـانـى کـه گـزارش تـحرّک قریش به اطّلاع پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله رسید، حضرت، شوراى نظامى تشکیل داد.
جنگ خندق و قهرمانی شگفت انگیز مولا علی علیه السلام:
در ایـن شـورا، سـلمـان فـارسـى پـیـشـنهاد کرد که در قسمت هاى نفوذ پذیر اطراف مدینه خندقى کنده شود که مانع عبور و تهاجم دشمن به شهر گردد. ایـن پـیشنهاد را همه قبول کردند و تصویب شد و ظرف چند روز با همّت و تلاش مسلمانان خندق آماده گردید.
خـنـدقـى کـه پـهـنـاى آن بـه قـدرى بود که سواران دشمن نمى توانستند از آن با پرش بـگـذرنـد و عـمـق آن نیز به اندازه اى بود که اگر کسى وارد آن مى شد به آسانى نمى توانست بیرون بیاید.
سپاه قدرتمند شرک با همکارى یهود از راه رسید.
آنان تصوّر مى کردند که مانند گذشته در بیابان هاى اطراف مدینه با مسلمانان روبرو خـواهـنـد شـد، ولى ایـن بار اثرى از آنان در بیرون شهر ندیده و به پیشروى خود ادامه دادنـد و به دروازه شهر رسیدند و مشاهده خندقى ژرف و عریض در نقاط نفوذ پذیر مدینه، آنان را حیرت زده ساخت، زیـرا اسـتفاده از خندق در جنگ هاى عرب بى سابقه بود، ناگزیر از آن سوى خندق شهر را محاصره کردند.
مـحـاصـره مـدیـنـه مـطـابـق بـعـضـى از روایـات حـدود یـک مـاه بـه طول انجامید. سـربـازان قـریـش هـر وقـت بـه فـکـر عـبـور از خـنـدق مـى افـتـادند، با مقاومت مسلمانان و پاسداران خندق که با فاصله هاى کوتاهى در سنگرهاى دفاعى موضع گرفته بودند، روبـرو مـى شـدند و سپاه اسلام هر نوع اندیشه تجاوز را با تیراندازى و پرتاب سنگ پاسخ مى گفت....
تـیـرانـدازى از هـر دو طـرف روز و شـب ادامه داشت و هیچ یک از طرفین بر دیگرى پیروز نمى شد.
از طـرف دیـگر، محاصره مدینه توسّط چنین لشگرى انبوه، روحیّه بسیارى از مسلمانان را بـه شـدّت تضعیف کرد، بویژه آنکه خبر پیمان شکنى قبیله یهود بنى قریظه نیز فاش شـد و مـعـلوم گـردیـد کـه ایـن قـبـیـله بـه بـت پـرسـتـان قـول داده انـد که به محض عبور آنان از خندق مسلمانان را از این سوى خندق از پشت جبهه، مورد هجوم قرار دهند.
بـا تـوجـّه بـه هـمـه مـشکلات دفاعى، خندق همچنان مانع عبور سپاه احزاب شده و ادامه این وضع براى آنان سخت و گران بود. زیـرا هـوا رو بـه سردى مى رفت و آذوقه و علوفه اى که تدارک دیده بودند تنها براى جنگ کوتاه مدّتى مانند جنگ (بَدر) و (اُحُد) بود.
بـا طـول کـشـیـدن مـحاصره، کمبود علوفه و آذوقه به آنان فشار مى آورد و مى رفت که حـمـاسـه و شـور جـنـگ از سـرشـان بـیـرون رود و سـسـتـى و خـسـتـگـى در روحـیـّه آنـان تزلزل ایجاد کند.
از ایـن جـهـت سـران سـپـاه چـاره اى جز این ندیدند که رزمندگان دلاور و تواناى خود را از خندق عبور دهند و بگونه اى بن بست موجود جنگ را بشکنند.
بـنـابـرایـن، پـنـج نفر از قهرمانان لشگر احزاب، اسب هاى خود را در اطراف خندق به تاخت و تاز در آورده و از نقطه تنگ و باریکى به جانب دیگر خندق پریدند و براى جنگ تن به تن هماورد خواستند.
یکى از این جنگاوران، قهرمان نامدار عرب به نام (عمرو بن عبدَوُدّ) بود که نیرومند ترین و دلاورترین مرد رزمنده عرب به شمار مى رفت. او را با هزار مرد جنگى برابر مى دانستند،
و چون در سرزمینى بنام یَلیَل به تنهائى بر یک گروه دشمن پیروز شده بود، فارس یَلیَل شهرت داشت. عـمـرو در جـنـگ بـدر شـرکـت کـرد و زخـمـى شـد. بـه هـمـیـن دلیـل از شـرکـت در جـنـگ اُحُد باز مانده و اینک در جنگ خندق براى آنکه حضور خود را نشان دهد، خود را نشاندار ساخته بود.
عمرو پس از پرش از خندق، فریاد زد: (هَل مِن مُبارز)
و چون کسى از مسلمانان آماده مقابله با او نشد، جسورتر گشت و عقائد مسلمانان را به باد استهزاء گرفت و گفت: شـمـا کـه مـى گـوئید کشتگان شما در بهشت و مقتولین ما در دوزخ قرار دارند، آیا یکى از شما نیست که من او را به بهشت بفرستم و یا او مرا به دوزخ روانه کند؟!
سپس اشعارى حماسى خواند و ضمن آن گفت: (بـس کـه فـریـاد کـشـیـدم و در مـیـان جـمـعـیّت شما مبارز طلبیدم، صدایم گرفت!، آیا هماوردى نیست تا با من نبرد کند؟)
نـعـره هـاى پـى در پـى عـمـرو، چـنـان رعـب و وحـشـت در دل هـاى مـسـلمـانـان افـکـنـده بـود کـه در جـاى خـود مـیـخـکـوب شـده، قـدرت حـرکـت و عـکس العمل از آنان سلب شده بود.
هـربار که فریاد عمرو براى مبارزه بلند مى شد، فقط على علیه السّلام برمى خاست و از پـیـامـبـر صـلى الله علیه و آله اجازه مى خواست که به میدان برود؛ ولى پیامبر صلى الله علیه و آله موافقت نمى کرد.
این کار سه بار تکرار شد. آخرین بار على علیه السّلام باز اجازه مبارزه خواست، پیامبر به على علیه السّلام فرمود: این عمرو بن عبدَوَدّ است! على علیه السّلام فرمود: من هم على هستم!
عـلى عـلیـه السـّلام کـه بـه مـیـدان جـنـگ رهـسـپـار شـد، در آن حال پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله فرمود: بَرَزَ الاْیمَانَ کُلُّهُ اِلى شِرْکِ کُلِّهِ تمام ایمان در برابر تمام شرک قرار گرفته است.
این بیان به خوبى نشان مى دهد که پیروزى یکى از دو نفر بر دیگرى، پیروزى ایمان بر کفر یا پیروزى کفر بر ایمان بود، و به تعبیر دیگر کارزارى بود سرنوشت ساز که آینده ایمان و شرک را مشخّص مى کرد.
پیامبر شمشیر خود را به على علیه السّلام داد، عمامه مخصوصى بر سر او بست و در حقّ او چنین دعا کرد: خداوندا على را از هر بدى حفظ بنما، پروردگارا در روز بدر، عبیدة بن الحارث و در جنگ احد شیر خدا حمزه از من گرفته شد، پروردگارا على را از گزند دشمن حفظ بنما.
سپس این آیه را خواند: رَبِّ لا تَذَرنى فَردا وَ اءنتَ خَیرُ الوارِثینَ بار الها مرا تنها مگذار و تو بهترین وارثى.
داستان مبارزه مولا علی علیه السلام با عمربن عبدود:
على علیه السّلام براى جبران تأخیر با سرعت هرچه زیادتر به راه افتاد و رجزى بر وزن و قافیه رَجَز حریف سرود و فرمود: للّه للّه لاتَعجَلَنَّ فَقَد أتاکَ غغغ مُجیبٌ صَوتِکَ غَیرُ عاجِزٍللّه للّه للّه ( عجله نکن! پاسخگوى نیرومندى به میدان تو آمد.)
سـراسـر بـدن عـلى علیه السّلام زیر سلاح هاى آهن قرار گرفت و چشمان او از میان کلاه خود مى درخشید. عمرو خواست حریف خود را بشناسد. به على علیه السّلام گفت: تو کیستى؟ على علیه السّلام که به صراحت لهجه معروف بود، فرمود: على فرزند ابوطالب.
عمرو گفت: مـن خـون تـو را نـمـى ریـزم، زیـرا پـدر تو از دوستان دیرینه من بود، من در فکر پسر عـمـوى تـو هستم که تو را به چه اطمینان به میدان من فرستاده است، من مى توانم تو را بـا نـوک نـیزه ام بردارم و میان زمین و آسمان نگاهدارم، در حالى که نه مرده باشى و نه زنده.
ابن ابى الحدید مى گوید: استاد تاریخ من (ابوالخیر) هر موقع این بخش از تاریخ را شرح مى داد، چنین مى گفت: عـمـرو در حقیقت از نبرد با على علیه السّلام مى ترسید، زیرا او در جنگ بَدر و اُحُد حاضر بود و دلاورى هاى على علیه السّلام را دیده بود. از این نظر، مى خواست على علیه السّلام را از نبرد با خود منصرف سازد.
على علیه السّلام فرمود: تـو غـُصـّه مـرگ مـرا مـخور، من در هر دو حالت (کشته شوم و یا بکشم) سعادتمند بوده و جایگاه من بهشت است؛ ولى در همه احوال دوزخ انتظار تو را مى کشد.
عمرو لبخندى زد و گفت: عـلى! ایـن تـقـسـیـم عـادلانـه نـیـسـت، بـهـشـت و دوزخ هـر دو مال تو باشد.
در ایـن هـنـگـام على علیه السّلام او را به یاد پیمانى انداخت که روزى دست در پرده کعبه کرده و با خدا پیمان بسته بود که: هر قهرمانى در میدان نبرد سه پیشنهاد کند، یکى از آنها را بپذیرد...
حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام به عمرو پیشنهاد کرد که اسلام را بپذیرد.
عمرو گفت: على! از این بگذر که ممکن نیست.
امام على علیه السّلام فرمود: دست از نبرد بردار و محمّد را به حال خود واگذار، و از معرکه جنگ بیرون رو.
عمرو گفت: پـذیرفتن این مطلب براى من وسیله سرافکندگى است، فردا شعراى عرب، زبان به هجو و بدگوئى من مى گشایند، و تصوّر مى کنند که من از ترس به چنین کارى دست زدم.
امام على علیه السّلام فرمود: اکنون حریف تو پیاده است، تو نیز از اسب پیاده شو تا با هم نبرد کنیم.
وِى گفت: عـلى! ایـن یـک پـیـشـنـهـاد نـاچـیـزى اسـت کـه هـرگـز تـصوّر نمى کردم عربى از من چنین درخواستى بنماید.
سپس نبرد میان دو قهرمان به شدّت آغاز گردید و گَرد و غُبار اطراف دو قهرمان را فرا گرفت و تماشا گران از وضع آنان بى خبر بودند. تـنـها صداى ضربات شمشیر بود که با برخورد آلات دفاعى از سپر و زِرِه به گوش مى رسید. پس از زد و خوردهائى عمرو شمشیر خود را متوجّه سَرِ على علیه السّلام کرد،
حـضـرت امـیرالمؤ منین على علیه السّلام ضربت او را با سپر مخصوص دفع کرد، با این حال شکافى در سَرِ وِى پدید آورد؛ امـّا امـام عـلى عـلیـه السـّلام از فرصت استفاده کرد و ضربتى بُرّنده بر پاى حریف وارد سـاخـت کـه هـر دو یـا یـک پـاى او را قطع کرد و عمرو قهرمان بزرگ قریش نقش بر زمین گشت.
صداى تکبیر از میان گرد و غبار که نشانه پیروزى على علیه السّلام بود بلند شد. مـنـظـره بـه خـاک غـلطـیـدن عـمـرو آن چـنـان تـرس و رعـبـى در دل قـهـرمـانـانى که در پشت سر عمرو ایستاده بودند افکند، که بى اختیار عنان اسب ها را متوجّه خندق کرده و همگى به لشگرگاه خود بازگشتند، جز نوفل که اسب وى در وسط خندق سقوط کرد و سخت به زمین خورد....
در جریان پیکار علی(ع) با عمروبن عبدود گفته شد که آن قهرمان بزرگ عرب با ضربه علی(ع) به خاک و خون غلتید....
وقـتـى عـلى عـلیـه السـّلام خـدمـت پـیـامـبـر صـلى الله عـلیـه و آله رسـیـد، رسول خدا صلى الله علیه و آله ارزش ضربت على علیه السّلام را چنین برآورد کرد: ضَربَةُ عَلِی یَومَ الخَندَقِ اَفضَلُ مِن عِبادَةِ الثّقلین ارزش این فداکارى بالاتر از عبادت تمام جنّ و انس است.
د ـ کننده دَرِ خیبر
پس از پیروزى در جنگ احزاب و اثبات خیانت و پیمان شکنى یهودیان، مسلمانان به رهبرى رسـول خـدا صـلى الله عـلیـه و آله براى جنگ با یهودیان خیبر آماده شدند و در همان حمله هاى آغازین، برخى از قلعه هاى یهودیان را فتح کردند.
در آن روز حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام دچار چشم درد شدید بود. پـس از فـتـح قلعه هاى کوچک یهودیان خیبر، سپاهیان اسلام به طرف دژهاى (وطیح) و (سـلالم) یـورش آوردنـد، ولى بـا مـقـاومت سرسختانه یهود، در بیرون قلعه روبرو شدند.
از این رو، سربازان دلیر اسلام با جانبازى و فداکارى و دادن تلفات سنگین (که سیره نویس اسلام ابن هشام آنها را در ستون مخصوص گِرد آورده است) نتوانستند پیروز شوند و بـیـش از ده روز بـا جـنگاوران یهود، دست و پنجه نرم کرده، و هر روز بدون نتیجه به لشگرگاه باز مى گشتند.
در یکى از روزها، «ابى بکر» مأمور فتح قلعه ها گردید و با پرچم سفید تا کنار دژ آمد. مسلمانان نیز به فرماندهى او حرکت کردند، ولى پس از مدّتى بدون نتیجه بازگشتند و فـرمـانـده و سـپـاه هرکدام گناه را به گردن یکدیگر انداخته و همدیگر را به فرار متّهم نمودند.
روز دیگر فرماندهى لشکر به عهده «عمر» واگذار شد. او نـیـز داسـتـان دوسـت خـود را تـکـرار نـمـود و بـنـا بـه نـقـل طـبـرى پـس از بـازگـشـت از صـحنه نبرد، با توصیف دلاورى و شجاعت فوق العاده رئیسِ دژِ (مَرحَب )، یاران پیامبر را مرعوب مى ساخت.
این وضعیت، پیامبر صلى الله علیه و آله و سرداران اسلام را سخت ناراحت کرده بود.....
عدم موفقیت هر روز سرداران اسلام در گشودن در خیبر،
در ایـن لحـظـات پـیامبر صلى الله علیه و آله، افسران و دلاوران ارتش را گرد آورد، و جمله ارزنده زیر را فرمود: لاَعطِیَنَّ الرَّایَةَ غَدَا رَجُلا یُحِبُّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ، یَفتَحُ اللّهُ عَلَى یَدَیهِ لَیسَ بِفَرّارٍ این پرچم را فردا به دست کسى مى دهم که خدا و پیامبر را دوست دارد و خدا و پیامبر او را دوسـت مـى دارند و خداوند این دژ را به دست او مى گشاید. او مردى است که هرگز پشت به دشمن نکرده و از صحنه نبرد فرار نمى کند.
و به نقل طبرى و حلبى چنین فرمود: کَرّارٍ غَیرَ فَرّار به سوى دشمن حمله کرده، و هرگز فرار نمى کند. این جمله که حاکى از فضیلت و برترى معنوى و شهامت آن سردارى است که مقدّر بود فتح و پـیـروزى به دست او صورت بگیرد؛ شادى زیادى توأم با اضطراب و دلهره در میان ارتش و سرداران سپاه برانگیخت. هر فردى آرزو مى کرد که این مدال بزرگ نظامى نصیب وِى گردد.
سـیـاهـى شـب هـمـه جـا را فـرا گـرفت. سربازان اسلام به خوابگاه خود رفتند. همه مى خـواسـتـنـد هرچه زودتر بفهمند که این پرچم پرافتخار به دست چه کسى داده خواهد شد.
ناگاه پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: على کجا است؟!
در پاسخ او گفته شد: که او دچار چشم درد است و در گوشه اى استراحت نموده است. پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: او را بیاورید.
طبرى مى گوید: على علیه السّلام را بر شتر سوار نموده و در برابر خیمه پیامبر فرود آوردند. پیامبر صلى الله علیه و آله دستى بر دیدگان او کشید، و در حقّ او دعا کرد. ایـن عـمـل و آن دعا، مانند دَمِ مسیحائى آنچنان اثر نیک در دیدگان او گذارد که سردار نامِىِ اسلام تا پایان عمر به چشم درد مبتلا نگردید.
پیامبر صلى الله علیه و آله (برای فتح قلعه خیبر) به على علیه السّلام دستور پیشروى داد…. و یـاد آور شـد کـه قـبل از جنگ، نمایندگانى را به سوى سران دِژ اعزام دارد و آنها را به آئین اسلام دعوت نماید. اگـر آن را نـپـذیـرفـتـنـد، آنها را به وظایف خویش تحت لواى حکومت اسلام آشنا سازد که بـایـد خـلع سـلاح شوند و با پرداخت جزیه در سایه حکومت اسلام آزادانه زندگى کنند. و اگر به هیچ کدام گردن ننهادند، با آنان بجنگید.
و حدیث معروف را فرمود : لَئِن یَهتَدى اللّهُ بِکَ رَجُلا واحِدا خَیرٌ مِن اَن یَکُونَ لَکَ حُمرُ النَّعَمِ هـرگـاه خـداوند یک فرد را به وسیله تو هدایت کند، بهتر از این است که شتران سرخ موى، مال تو باشد و آنها را در راه خدا صرف کنى.
هنگامى که امیرمؤمنان علیه السّلام، از ناحیه پیامبر مأمور شد که دژهـاى (وطـیـح) و (سـلالم) را بـگشاید، زِرِه محکمى بر تن کرد و شمشیر مـخـصـوص خـود (ذوالفـقار) را حمایل نمود و هَروَله کنان و با شهامت خاصّى که شایسته قـهـرمـانان ویژه میدان هاى جنگى است به سوى دژ حرکت کرد و پرچم اسلام را که پیامبر به دست او داده بود، در نزدیکى خیبر بر زمین نصب نمود.
در این لحظه دَرِ خیبر باز گردید و دلاوران یهود از آن بیرون ریختند.
نـخـسـت بـرادر مـَرحـَب بـه نـام (حـارث) جـلو آمـد، هـیـبـتِ نـعـره او آنـچنان مهیب بود که سربازانى که پشت سر على علیه السّلام بودند، بى اختیار عقب رفتند، ولى على علیه السّلام مانند کوه پابرجا ماند، نبرد آغاز شد،
لحظه اى نگذشت که جسم مجروح حارث (برادر مرحب) به روى خاک افتاد و جان سپرد.
مرگ برادر، مرحب را سخت غمگین و متأثّر ساخت.
او بـراى گـرفتن انتقام برادر، در حالى که غرق سلاح بود، و زره یمانى بر تن داشت و کلاهى که از سنگ مخصوص تراشیده بود بر سر داشت، جلو آمد و به رسم قهرمانان عرب رجز زیر را خواند:
للّه للّه قَد عَلِمَت خَیبَرُ إنّى مَرحَبٌ غغغ شاکى السَّلاحِ بَطَلٌ مُجَرَّبٌللّه للّه للّه در و دیـوار خـیـبـر گـواهـى مـى دهد که من مرحبم ، قهرمانى کارآزموده و مجهّز به سلاح جنگى هستم.
للّه للّه اِن غَلَبَ الدَّهرُ فَاِنّى اَغلَبُ غغغ وَ القَرنَ عِندى بِالدِّماءِ مُخَضَّبُللّه للّه للّه اگـر روزگـار پـیـروز است، من نیز پیروزم، قهرمانانى که در صحنه هاى جنگ با من روبرو مى شوند، با خون، رنگین مى گردند....
(پس از رجزخوانی مرحب) على علیه السّلام نیز رجزى در برابر او سرود، و شخصیّت نظامى و نیروى بازوان خود را به رخ دشمن کشید و چنین فرمود: للّه للّه اَنَا الَّذى سَمَّتنى اُمّى حَیدَرَة ضَرغامَ آجامٌ وَ لَیثٍ قَسوَرَةٌللّه للّه للّه من همان کسى هستم که مادرم مرا حیدر (شیر) خوانده؛ مرد دلاور و شیر بیشه ها هستم.
للّه للّه عَبلَ الذَّراعَینِ غَلیظُ القَصرَه غغغ کَلَیثِ غاباتِ کَرِیهُ المَنظَرَةِللّه للّه للّه بازوان قوى و گردن نیرومند دارم و در میدان نبرد مانندِ شیر بیشه ها صاحب منظَرى مهیب هستم.
صـداى ضـربـات شـمـشـیـر و نـیـزه هـاى دو قـهـرمـان اسـلام و یـهـود، وحـشـت عـجـیـبـى در دل ناظران پدید آورد. ناگهان شمشیر برّنده و کوبنده قهرمان اسلام بر فرق مرحب فرود آمد و سپر و کلاه خود و سنگ و سر را تا دندان دو نیم ساخت.
ایـن ضـربـت آنـچـنـان سـهـمگین بود که برخى از دلاوران یهود که پشت سر مرحب ایستاده بودند، پا به فرار گذارده به پناهگاه خود پناهنده شدند و عدّه اى که فرار نکردند، با على تن به تن جنگیده و کشته شدند. على یهودیان فرارى را تا درِ حصار تعقیب نمود.
در ایـن کـشـمـکـش، یـک نفر از جنگجویان یهود با شمشیر بر سپر على علیه السّلام زد و سپر از دست وى افتاد. عـلى عـلیه السّلام فورا متوجّه دَرِ دژ گردید و آن را از جاى خود کَند، و تا پایان کارزار به جاى سِپَر بکار برد.
پس از آنکه آن را به روى زمین افکند، هشت نفر از نیرومندترین سربازان اسلام از آن جمله ابورافع سعى کردند که آن را از این رو به آن رو کنند، نتوانستند.
در نـتـیـجـه قـلعـه اى کـه مـسـلمـانـان ده روز پـشـت آن معطّل شده بودند، در مدّت کوتاهى گشوده شد.
نـویسندگان تاریخ اسلام مطالب شگفت انگیزى درباره کندن درِ خیبر و خصوصیّات آن و رشادت هاى على علیه السّلام که در فتح این دِژ انجام داده، نوشته اند. این حوادث، هرگز با قدرت هاى معمولى بشرى وِفق ندارد. امیرمؤمنان خود در این باره توضیح داده و شکّ و تردید را از بین برده است.
آن حضرت در پاسخ شخصى چنین فرمود: مـا قـَلَعـتـُهـا بـِقـُوَّةٍ بَشَرِیَّةٍ وَ لکِن قَلَعتُها بِقُوَّةٍ اِلهِیَّةٍ وَ نَفسٍ بِلِقاءِ رَبِّها مُطمَئِنَّةٌ رَضِیَّةٌ من هرگز آن در را با نیروى بشرى از جاى نکندم، بلکه در پرتو نیروى خداداد و با ایمانى راسخ به روز قیامت، این کار را انجام دادم.
ه ـ نابود کننده سران شرک و کفر
در جـنـگ بـدر پـس از آنکه سپاه اسلام در برابر سپاه شرک و کفر قرار گرفت، و هر دو سپاه براى نبرد آماده شدند و جنگ تن به تن آغاز شد. ابتداء سه نفر از دلاوران نامى قریش، از صفوف قریش بیرون آمدند و مبارز طلبیدند.
این سه نفر عبارت بودند از: عُتبه و برادر او شَیبَة و فرزند عتبه، ولید
هـر سه نفر در حالى که غرق سلاح بودند، در وسط میدان غُرِّش کنان اسب دوانیده هماورد طلبیدند.
سه جوان رشید از جوانان انصار، به نام هاى: عوف ، معوذ، عبداللّه رواحه،
براى نبرد آنان از اردوگاه مسلمانان به سوى میدان آمدند. وقتى عُتبه شناخت که آنان از جوانان مدینه هستند، گفت: ما با شما کارى نداریم.
سپس یک نفر از آنان داد زد: محمّد! از اقوام ما که هم شأن ما هستند، به سوى ما بفرست. پـیـامـبـر صـلى الله عـلیـه و آله رو کرد به، عبیده، حمزه و على علیه السّلام و فرمود: برخیزید.
سه افسر دلاور سر و صورت خود را پوشانیده، روانه رزمگاه شدند. هر سه نفر خود را معرّفى کردند. عتبه هر سه نفر را براى مبارزه پذیرفت و گفت: همشأن ما شما هستید.
ادامه بیان رشادتهای مولا علی علیه السلام در جنگ بدر:
مورّخان اسلامى مى نویسند: على علیه السّلام رزمنده مقابل خود را در همان لحظه نخست به خاک افکندند، سپس به کمک حمزه رفت. هـردو بـه کـمـک عـبـیـده شـتافتند و طرف نبرد او که عُتبه جدّ مادرى معاویه بود را کشتند.
امیرمؤ منان علیه السّلام در نامه اى به معاویه مى نویسد: وَ عِندى السَّیفُ الَّذى اَعضَضتُهُ بِجَدِّکَ وَ خالِکَ وَ اَخیکَ فى مَقامٍ واحدٍ شـمـشـیـرى کـه من آن را در یک روز بر جدّ تو (عتبه، پدر هِنده، مادر معاویه) و دائى تـو (ولیـد فـرزنـد عتبه) و برادرت (حنظله) فرود آوردم در نزد من است و هم اکنون نیز به آن نیرو و قدرت مجهّز هستم.
از این نامه به خوبى استفاده مى شود که حضرت، در جنگ بدر در کشتن جدِّ کافرِ معاویه (عتبه) همکارى کرده است.
فصل های بعدی در سایت جدید
m5736z
blog.
ir.