ثروت اندوزی عثمان بن عفان و بخشش های گسترده
خلافت عمر بن خطاب (خلیفه ی دوم)
ابوبکر پس از دو سال و چند ماه خلافت، بیمار شد و به پاس زحماتى که عمر در مورد تثبیت خلافت او متحمل شده بود او نیز زمینه را براى خلافت عمر، بعد از خود را آماده کرد و مخالفین را نیز قانع نمود، سال13 قمری ابوبکر با مشورت با طلحه و عثمان و عبدالرحمن عوف، عمربن خطاب را به خلافت تعیین میکند، و پس از دفن ابوبکر، عمر به مسجد رفت و مردم را از خلافت خود آگاه ساخته و از آنها بیعت گرفت و بغیر از علىعلیه السلام که از بیعت او خودارى کرده بود بقیه مسلمین خواه ناخواه با او بیعت نمودند
عمر در این مدت دائما با دو کشور بزرگ ایران و روم در حال جنگ بود. در تقسیم بیت المال و غنائم تبعیض قائل می شد، عرب را بر عجم، مهاجر را بر انصار، ،آزاد را بر برده. بدین ترتیب بنیان گذار اختلاف طبقاتی بود. علی بارها به هنگام درماندگی عمر در حکم قضائی دخالت میکرد.
عمر، خلیفه دوم، شش سال بعد از بعثت، اسلام آورد. با اینکه او در بیشتر جنگهای پیامبرصلی الله علیه و آله از بدر و احد تا حنین و... حضور داشت، در تاریخ؛ رشادت و استقامت ویژهای برای او نقل نشده است.
خلیفه دوم بیش از هر شخصیت دیگری در فکر و اندیشه اهل سنت تأثیر داشت و همانگونه که دوره او از لحاظ تاریخی، مقطع بسیار مهمی در تاریخ اسلام به شمار میآید، فکر و عمل او نیز برای مسلمانان سنی مذهب اهمیت بسیار بالایی دارد. این اهمیت تا جایی است که از او به عنوان الگویی یاد میشود که هیچگونه خطایی نداشت و میتوان به هر قول و فعل او به عنوان سیره و سنتی شرعی استناد کرد.
اما مکتب شیعه انتقادهای فراوانی به رویکردها و عملکردهای خلیفه دوم دارد. تغییر جریان خلافت در سقیفه بر خلاف دستورات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، نوع بیعت گرفتن از امام علیعلیه السلام، بیحرمتی به دخت نبی اکرم، شیوه انتصابش به مقام خلافت، مدل حکومتداری، ایجاد بدعتهایی در دین، و نداشتن دانش کافی برای حکومت به اعتراف خودش و... از موارد بیشماری هستند که انتقاداتی را متوجه او کردهاند.
عمر در ابتدای ظهور اسلام، از مخالفان سرسخت مسلمانان بود و بر افرادی که از قبیلهاش، به اسلام میگرویدند با خشونت رفتار میکرد تا جایی که خواهر و دامادش، اسلام خود را از عمر مخفی نگه میداشتند.
با این حال در حدود سال ششم بعثت و پس از اسلام آوردن نزدیک به 60 نفر، اسلام آورد. او بعدها با ازدواج دخترش حفصه با پیامبر، با حضرتشان خویشاوندی پیدا کرد.
خصوصیات رفتاری و اخلاقی عمر
عمر بن خطاب، شخصیتی تند مزاج داشت و حتی در دوران خلافتش، کمتر کسی جرأت میکرد، از او سؤالی بپرسد، به این سبب مردم هرگاه مشکلى برایشان پیش میآمد، و ناچار بودند نظر عمر را بخواهند، عثمان بن عفّان یا عبدالرحمن بن عوف را واسطه میکردند، و هرگاه موضوع بسیار دشواری بود، از عباس استمداد نموده، او را نزد عمر میفرستادند.
او در بیشتر جنگهای پیامبرصلی الله علیه و آله از بدر و احد تا حنین و... حضور داشت، ولی با وجود تندی مزاج و عصبانیت زودهنگامش، در تاریخ؛ رشادت، فتح و یا حداقل مقاومت در زمان فرار از او نقل نشده است.
در حُدیبیّه، پیامبرصلی الله علیه و آله از عمر خواستند که به مکه رفته و با مکیان گفتوگو کند، اما عمر در جواب پیامبر گفت: یا رسول الله، همانا قریش به شدت با من دشمن هستند و اگر به من دست یابد، مرا خواهند کشت. پیامبر بعد از شنیدن این سخنان از فرستادن او منصرف شد. با این وجود، او با صلح حدیبیه نیز مخالف بود، مخالفتی که بعدها سبب پشیمانی خود او گردید.
گفتوگو برای صلح تمام شده و تنها نگارش متن صلح باقی مانده بود. عمر بن خطاب بلند شد و پیش پیامبرصلی الله علیه و آله آمد و گفت: مگر تو پیامبر خدا نیستى؟!
پیامبر: آری؛ هستم! عمر: مگر ما مسلمان نیستیم؟! پیامبر: آری! عمر: مگر آنها مشرک نیستند؟! پیامبر: آری!
عمر: پس چرا در کار دین خویش خوار و کوچک شویم؟! پیامبر: من بنده و فرستاده خدایم و خلاف فرمان وى عمل نمیکنم، او نیز مرا وا نخواهد گذاشت. سپس همین گفتار را خطاب به ابوبکر گفت و او نیز در جواب گفت: اى عمر مطیع وى باش، من شهادت میدهم که او پیامبر خدا است.
در موارد دیگری هم میبینیم که عمر در غیر از صحنه نبرد؛ دست به شمشیر و تهدیدش زیاد بود. به عنوان نمونه گزارش شده است که او از پیامبر خواست تا اجازه دهد که گردن اسیران را بزند!
عمر و ابوبکر ، با اینکه شباهت اخلاقی و رفتاری چندانی با یکدیگر نداشتند، اما در بسیاری موارد، مکمّل یکدیگر بودند. عمر در داستان سقیفه نقش بسیار پُررنگی برای خلافت ابوبکر ایفا کرد و اگر عمر نبود، شاید هرگز ابوبکر به خلافت نمیرسید.
عمر تلاش بسیاری کرد تا از همگان برای ابوبکر بیعت بگیرد، تا جایی که امام علی علیه السلام به او گفت تلاش چشمگیرت برای خلیفه کردن ابوبکر برای آن است که او تو را در آینده خلیفه کند! و همین گونه هم شد!
عمر؛ اگر چه در دوران ابوبکر منصب قضاوت را عهدهدار بود، اما علاوه بر آن، نفوذ فراوانی در حکومت داشته و نزدیکترین مردم به ابوبکر بود. نزدیکی و قرابت این دو به قدری زیاد بود که همگان میدانستند عمر جانشین ابوبکر خواهد بود!
نقل شده است هنگام وصیت ابوبکر، او عثمان را فراخواند و گفت: بنویس: بسم الله الرّحمن الرّحیم، این پیمان ابوبکر بن ابیقحافه است براى مسلمانان. اما بعد.... در اینجا ابوبکر از هوش رفت. اما عثمان از خود چنین نوشت: اما بعد، من عمر بن خطاب را خلیفه شما کردم و در نیکخواهى شما کوشیدم!! آنگاه ابوبکر به هوش آمد و گفت: بخوان چه نوشتى؟ و وقتی عثمان خواند ابوبکر تکبیر به زبان آورد و گفت: بیم آن کردى اگر در حال بیهوشى جان بدهم اختلاف در مردم افتد؟ عثمان گفت: آرى. گفت: خدایت از جانب اسلام و مسلمانان پاداش نیک دهد.
این امر بر مردم عادی نیز عیان بود؛ وقتی عمر وصیت ابوبکر را به مسجد میبرد تا برای مردم بخواند، مردى به عمر گفت: ابو حفص! در آن، چه چیزى نوشته شده است؟! عمر گفت: نمیدانم!، ولى من اولین کسى هستم که اطاعت میکنم! آن مرد در پاسخ گفت: به خدا سوگند! من میدانم که چه نوشته است! دیروز تو او را به حکومت رساندی و امروز او تو را!
آری به حق، دانهای که عمر در سقیفه کاشت، سه سال بعد برای خودش ثمر بخشید و ابوبکر در وصیت خود عمر را جانشین و خلیفه مسلمانان قرار داد.
دوران خلافت عمر
با آنکه دو خلیفه اول، وصیت پیامبرصلی الله علیه و آله مبنی بر جانشینی امام علی علیه السلام را نادیده گرفته بودند و نمایش بیعت اهل حل و عقد را اجرا کرده بودند، اما عمر در سال سیزدهم هجری با وصیت ابوبکر و بدون دخالت مستقیم مردم خلیفه شد، و حدود ده سال بر این منصب تکیه زد.
مردم که ابوبکر را خلیفه رسول الله مینامیدند در ابتدا عمر را «خلیفهی خلیفهی رسول الله» میخواندند. اما این لقب را سنگین میشمردند. در همان روزگار، مردم فرماندهان سپاه را امیر میخواندند و از قضا یکى از صحابه، عمر را «امیر المؤمنین» خطاب کرد که از آن پس او از طرف مردم به این لقب خوانده میشد. البته نقلهای دیگری نیز در چگونگی این نامگذاری وجود دارد.
دوران خلافت عمر، پر از حوادث و اتفاقات گوناگون است که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
1. از مهمترین اتفاقاتی که در این دوره رخ داد، فتوحات گستردهای بود که اعراب بدان دست یافتند. ابتدا عراق فتح شد و سپس ایران زیر سایه اسلام آمد. آذربایجان و ارمنستان امروزی نیز نقاط بعدی در این مسیر بودند. از مسیری دیگر بیت المقدس و شامات به سیطره مسلمانان درآمد و ...
2. خلیفه دوم، خود را دارای اختیارات زیادی میدانست؛ از اینرو بدون هیچ مشکلی دست به تغییر برخی از احکام فرعی میزد، در حالیکه اذعان داشت پیامبر خلاف آنرا عمل کرده است. قدرت اجتماعی او نیز مزید بر علت گشته و کمتر کسی را یارای مخالفت با او بود. این تغییرات نه تنها در اهل سنت امروزی مورد قبول است؛ بلکه حتی با تعصب فراوان از آنها دفاع میشود.
3. نوع انتخاب و برخورد خلیفه دوم با حکمرانانی که به مناطق مختلف فرستاده میشدند، از نکات جالب توجه آن دوران است. عموم حاکمانی که خلیفه به مناطق مختلف میفرستاد، از شخصیتهای رده دوم صحابه بوده و چهرههای مشهور و برجستهای چون امام علیعلیه السلام، طلحه، زبیر، ابن عوف، و... برای حکمرانی انتخاب نشدند. از طرفی برخى افراد چون عمرو بن عاص، معاویة بن ابو سفیان و مغیرة بن شعبه و... به حکومت گماشته میشدند.
خلیفه مدعی بود آنان در حکومت نیرومندتر و بیناترند و خودش بر ایشان اشراف بیشترى دارد و هیبت او را رعایت میکنند! چون به او گفته شد چرا بزرگان اصحاب را به کار و عمل نمیگمارى؟ گفت: خوش ندارم آنان را به این کارها آلوده کنم!! و یا آنکه نمیخواهم آنان در مناطق مختلف پخش شوند و نیز میگفت حضور در غزوات پیامبر برای آنها کافی است!
عمر کنترل ویژهای نسبت به حکمرانان خود داشت. او در وقت رفتن به محل خدمت، ثروت آنان را ثبت میکرد و عموماً در وقت بازگشت، اموال آنان را دو نیمه کرده، نیمی را به آنان داده و نیم دیگر را به بیت المال میسپرد (مشاطره اموال) و گاه محمد بن مسلمه را برای گرفتن نیمی از اموال حکمرانان به سوی آنان میفرستاد.
این رویکرد مورد اعتراض افرادی؛ مانند امام علی علیه السلام و ابوبکر قرار گرفت؛ آنها معتقد بودند اگر همه آن اموال از آن خدا است، چرا همه را نمیگیری و اگر از آن والیان است چرا نیمی را میگیری؟
این عمل عمر بدین جهت بود که معتقد بود آنان این اموال را به ناحق گردآوری کردهاند، اما چون راه خاصی برای جدایی اموال باطل از غیر باطل نمیدانست، دست به چنین اقدامی میزد.
جالب اینجا بود که بعد از این عمل، آنها را مجدداً به سرکارشان باز میگرداند.
4. خلیفه دوم بیش از هر شخصیت دیگری در فکر و اندیشه اهل سنت تأثیر داشته و همانگونه که دوره او از لحاظ تاریخی، مقطع بسیار مهمی در تاریخ اسلام به شمار میآید، فکر و عمل او نیز برای مسلمانان سنی مذهب اهمیت بسیار بالایی دارد.
این اهمیت تا جایی است که از او به عنوان الگویی یاد میشود که هیچگونه خطایی نداشته و میتوان به هر قول و فعل او به عنوان سیره و سنتی شرعی استناد کرد.
اهل سنت در روایاتی از پیامبر، از مقام او با عنوان محدّث (شخصی که به او الهام میشود) یاد کردهاند که غیر از او هیچ فرد دیگری شایسته آن نیست.
اما شیعیان به بسیاری از رویکردها و عملکردهای خلیفه دوم انتقاداتی دارند:
تغییر جریان خلافت در سقیفه بر خلاف دستورات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، نوع بیعت گرفتن از امام علیعلیه السلام، بیحرمتی به دخت نبی اکرم، شیوه انتصابش به مقام خلافت و نیز انتخاب شورا برای خلیفه بعد از خود، مدل حکومتداری، ایجاد بدعتهایی در دین، و نداشتن دانش کافی برای حکومت به اعتراف خودش، مسلط کردن افرادی چون معاویه بر سرنوشت آینده اسلام و... از موارد بیشماری هستند که انتقاداتی را متوجه او کردهاند.
عمر بیش از 92 مورد حلال یا حرام خدا را تغییر داد (صیغه، اذان: حی علی خیرالعمل، نماز شکسته در منی و طواف نساء در عمره... ).
عمر طی بخشنامه ای کتابت احادیث پیامبر را متوقف کرد و کعب الاحبار و ابوهریره و عمرو عاص به نقل احادیث جعلی جهت بزرگ کردن ابوبکر و عمر در مقابل فضیلت علی علیه السلام پرداختند و قصه خوانی را به جای نقل حدیث، از یهود و داستان پیامبران پیشین را رواج داد
عمر بیش از همه خلفا علاقمند به فتوحات بود زیرا علاوه بر گسترش اسلام، منبع درآمد بود. عمر پس از تسلط بر اوضاع، نخستین اقدامش عزل خالد و برای گرفتن بیعت از ابوسفیان، فرزندش معاویه را به حکومت شام منصوب میکند و روم شرقی را که با ابوبکر مصالحه کرده بودند به وسیله سپاه ابوعبیده فتح میکند. عمروبنعاص بدون اجازه عمر به مصر که وضعیت آشفته ای داشت و به دو گروه قبطی و رومی تقسیم میشدند و از مالیات زیاد و تبعیض ناراضی بودند، حمله برد و مصریان تسلیم شدند،
سیاست به کار گیری قبطیان و رومیان را پیش میگیرد تا از شورش آنان جلوگیری نماید. عمر به پیشنهاد علی علیه السلام مبدا تاریخ را سال قمری قرار میدهد و برای اولین بار پنج دیوان که کلیه خراج، نفقه، معادن، زمان، و جند که اسامی سپاهیان در آن ثبت می شد را تشکیل میدهد.
در زمان عمر بجز مسلمانان پیروان ادیان دیگر از عربستان اخراج میشوند و پیمان های سابق را که با پیامبر بسته اند نادیده میگیرد. علاءحضرمی حاکم بحرین بدون اجازه عمر سپاهی را از طریق دریا به طرف ایران گسیل میدارد که با مخالفت عمر مواجه میشود. از آنجا که اعراب تازه نفس بودند و با سختیها عادت کرده بودند و روحیه قوی و راسخی داشتند در عرض 20 سال ایرانیان و رومیان را شکست میدهند، سپاهی به فرماندهی ابو عبیده ثقفی به طرف ایران میفرستد و به خوزستان حمله برده و در مسیر اعرابِ ایرانی را تشویق به همکاری و همچنان پیش میروند،
در ادامه گسترش سپاه در سرزمین ایران، دربار ساسانیان رستم فرخزاد حاکم خراسان را مامور تا با تشکیل سپاه مانع پیشروی اسلام گردد او هم بهمن دراز ابرو را برای دفاع میفرستد که سپاه اسلام تا غرب کشور، یعنی مدائن و بابل عقب نشینی کرده ولی عمر با جمع آوری سپاه، کمک اعزام میدارد و در این جنگ بر روی رودخانه ها پل بسته میشود و یزد گرد هم سردارانی مثل مهران و مثنی را به کار میگیرد،
در این جنگ ابو عبید زیر پای فیلان له شده و عمر برای اینکه یزد گرد را ضعیف نماید سپاهی را هم به فرماندهی سعدبنوقاص به پایتخت ایران اعزام میدارد و در قادسیه درگیری سه روز ادامه یافته و با شروع طوفان و باد در سمت ایرانیان و کشته شدن رستم فرخزاد به فتح ایران در سال 14ق می انجامد در این جنگ غنائم هنگفتی از جمله فرشهای نفیس، طلا، پارچه های گرانبها و پرچم دولتی یا درفش کاویانی بدست سپاهیان اسلام افتاد و به پایتخت یعنی مدائن راه پیدا کردند،
یزد گرد مقاومت نکرده و می گریزد و تیسفون هم بدست اسلام میافتد، یزد گرد را در زنبیلی گذاشتند و از کاخ مدائن بیرون بردند و به ری فرار کرده و بالاخره به مرو پناه میبرد و سپس به دست آسیابانی که شیفته لباس زیبای او میشود کشته و به رودخانه میاندازد. . سپاه اعراب تا همدان و نهاوند و اصفهان و سیستان پیش روی میکنند فقط طبرستان و گیلان به علت موقعیت طبیعی که دارد تا نیمه قرن دوم استقلال خود را حفظ کرده بود. از قسمت جنوب هم شوش و شوشتر، مقاومت هرمزان هم نتیجه ای نداشته و پس از 18 ماه به تصرف سپاه اعراب می افتد و هرمزان را اسیر و برای عمر میفرستند عمر از کشتن او صرف نظر کرده ولی بعدها به اتهام همکاری با ابو لولو به قتل میرسد.
در سال 23 ق یک نفر ایرانی به نام فیروز معروف به ابولولو به علت دیدن اسیران کودک در نهاوند و به علت اهمیت ندادن عمر به شکایت های مردم، با خنجری بر پایی عمر وارد، بعد از 6 روز در سن 53 سالگی در گذشت و به دستور عایشه در کنار پیامبر دفن گردید. قاتل و هرمزان قصاص میشوند .
امام علی علیه السلام در قبال لشکرکشی خلفا به سایر کشورها چه بود؟
در نبرد خندق، پیامبرصلی الله علیه و آله خبر فتح ایران و روم را داد و این سرزمینها در دوران خلفای سهگانه فتح شد. پس چگونه امام علی علیه السلام جنگهای آن زمان را مشروع نمیدانست؟!
هنگامى که پیامبرصلی الله علیه و آله خندق را میکَنْد، مسلمانان به مانعى برخوردند. حضرت کلنگ را از دست سلمان گرفت و ضربهاى بر سنگ فرود آورد که سه تکّه شد! سپس فرمود: خداوند، با این ضربه من، گنجهاى کسرا و قیصر را برایم گشود.
یکى از منافقان با تمسخر به فرد همراهش گفت: وعده گنجهاى کسرا و قیصر را به ما میدهد، در حالیکه ما [از بیم دشمن] نمیتوانیم براى قضاى حاجت، از جای خود تکان بخوریم!. این خبر بود از آینده نه این که حمایت و تاییدی باشد.
آیا امام علی علیه السلام با لشکرکشی ابوبکر و عمر به سایر کشورها برای توسعهی اسلام موافق بود؟
در پارهای از جنگها؛ مانند جنگ با ایران، روم و فتح بیت المقدس امام علی علیه السلام مورد مشورت قرار گرفت، ولی خود حضرت در جنگ حضور نداشت. حضرت علی علیه السلام در چنین مواردی نه تنها بر اساس مصلحت اسلام و مسلمانان که بر اساس مصلحت و منافع همهی جامعهی بشری بویژه مستضعفان و مظلومان نظر خود را اعلام میفرمود.
در جنگ با ایران حضرت علی علیه السلام به عنوان امام معصوم که ولی، دلسوز و خیرخواه همهی مردم جهان حتی غیر مسلمانان و کافران است، با ابراز نظر مشورتی خود کاری کرد که این جنگها با کمترین خطر و کمترین تلفات به پایان برسد و چنین هم شد.
البته باید توجه داشت که اگر پیامبر زنده بود، یا علی علیه السلام پس از پیامبرصلی الله علیه و آله، به خلافت میرسید، بیقین فتوحات به آن صورتی که اتفاق افتاد، انجام نمیگرفت؛ یعنی فتوحات انجام شده در زمان خلفا به طور مطلق مورد تأیید حضرت علی علیه السلام نبود.
خلفا امام علی علیه السلام را کنار زدند و آنحضرت در زمان خلافت ابوبکر، عمر و عثمان خانهنشین بود. منتهی وقتی که آنان احتیاج پیدا میکردند از آنحضرت هم، نظر و مشورت میخواستند. امام علی علیه السلام نیز در چنین مواردی نه تنها بر اساس مصلحت اسلام و مسلمانان که بر اساس مصلحت و منافع همهی جامعهی بشری بویژه مستضعفان و مظلومان نظر خود را اعلام میفرمود.
در پارهای از جنگها؛ مانند جنگ با ایران و روم علی علیه السلام مورد مشورت قرار گرفت. البته خود حضرت در جنگ حضور نداشت.
مثلا در باره نقش حضرت علی علیه السلام در فتح ایران و جنگ با ایران میگویند وقتی خلیفه دوم(عمر بن خطاب) فهمید که نیروهای ایرانی آماده حمله بزرگی میشوند به مسجد آمد و همه را دعوت کرد و از آنان نظر خواست.
طلحه گفت: تو خودت به جبهه جنگ برو تا مسلمانان با دیدن تو قویتر شوند و خوب بجنگند. عثمان گفت: همهی مردم شام، همهی مردم یمن، مردم مدینه و مردم مکه را حرکت ده و به جبهه جنگ برو تا مسلمانان با دیدن تو و این همه نیرو خوب بجنگند، عثمان نشست و دیگر کسی بلند نشد.
عمر بن خطاب دوباره گفت: ای مسلمانان نظر دهید. حضرت علی علیه السلام فرمود: این درست نیست که مردم شام را روانه جبههی جنگ کنی؛ چون در این صورت رومیان حمله میکنند و زن و بچه آنان را میکشند. مردم یمن را هم حرکت نده؛ چون حبشه حمله میکند و یمن را قتل و غارت میکند. اگر مردم مدینه و مکه را بیرون ببری اعراب اطراف حمله میکنند و این دو شهر را غارت میکنند.
تو خودت هم نرو، بلکه به بصره نامه بنویس و تعدادی از آنان را به کمک مسلمانان بفرست. این نظر را عمر بن خطاب پسندید و گفت: نظر درست همین است و باید مطابق آن عمل کنم. حضرت علی علیه السلام در همین سخنان خود به این نکته هم اشاره کرد که ما در زمان پیامبر(ص)، با عدد و کثرت نیرو نمیجنگیدیم، بلکه به یاری خدا میجنگیدیم و تو از کمی نیروهای مسلمان هراس نداشته باش.
آنحضرت با این تدبیر، هم مسلمانان شام، یمن، مکه و مدینه را از خطر، و هم مردم ایران را از کشته شدن نجات دادند؛ زیرا اگر روم حمله میکرد، زن و بچه مسلمانان کشته میشدند. اگر حبشه حمله میکرد زن و بچه یمنیها کشته می شدند و اگر اعراب اطراف مدینه و مکه به این دو شهر حمله میکردند باقیمانده مردم آنجا هم کشته میشدند.
از سوی دیگر، اگر این همه نیروی جنگی به طرف ایران حملهور میشدند خدا میداند چه بلایی بر سر مردم ایران میآمد به جهت اینکه در آن زمان (زمان یزدگرد سوم آخرین شاه ساسانی) حکومت ایران بسیار ضعیف و در حال فروپاشی بود. و تعداد کمی از نیروهای مسلمان میتوانستند آنرا از بین ببرند و اگر به جای نیروهای مستقر در جبههی ایران، ده برابر آن نیرو میآمد، تلفات ایرانیان چند برابر میشد.
بنابراین حضرت علی علیه السلام به عنوان امام معصوم که ولی، دلسوز و خیرخواه همهی مردم جهان حتی غیر مسلمانان و کافران است کاری کرد که این جنگ با کمترین خطر و کمترین تلفات به پایان برسد و چنین هم شد.
از آنچه گذشت معلوم شد که در زمان حمله مسلمانان به ایران، تمدن ایران به حقیقت در حال ویرانی و نابودی بود و با آمدن اسلام، این تمدن جان تازه گرفت و به حیات خود ادامه داد. و این امر امکانپذیر نبود مگر با حسن تدبیر و مشورتهای مشفقانهی امام علی علیه السلام .
در جنگ اسلام با امپراطوری روم، از آنجا که امپراطوری روم یکی از دشمنان مهم اسلام به شمار میرفت، در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله همواره فکر ایشان متوجه آن بود. به همین جهت در سال هفتم هـ.ق پیامبر گروهی را به فرماندهی جعفر بن ابیطالب برای جنگ با رومیان اعزام نمود که منجر به شهادت جعفر و جمعی دیگر شد.
در سال نهم هـ.ق رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله با سپاهی مجهز به سمت تبوک حرکت کرد، ولی بدون درگیری با سپاه روم به مدینه بازگشت. آنحضرت در آخرین روزهای عمر شان سپاه اسامه را مأمور مبارزه با رومیان کرد که قبل از حرکت سپاه اسلام، پیامبرصلی الله علیه و آله رحلت کرد و این مأموریت انجام نشد.
بعد از تثبیت حکومت ابوبکر در مدینه، ابابکر در این زمینه با اصحاب پیامبرصلی الله علیه و آله به مشورت پرداخت و هر کدام نظری دادند که مورد قبول خلیفه واقع نشد.
در جنگها و لشکرکشیها نیز اگر با آن حضرت مشورتی میشد ایشان با فهم و درایت کامل تمام جوانب کار را بررسی کرده و با در نظر گرفتن مصالح اسلام و مسلمانان و همهی مردم اظهارنظر میفرمود. حتی با در نظر گرفتن مصلحت نسل آینده.
مثلا بعد از پیشروی نیروهای اسلام به سرزمین عراق، عدهای از عمر خواستند که آن زمینهای حاصلخیز را بین مسلمانان تقسیم نماید و ملک شخصی افراد قرار دهد. عمر پیرامون تقسیم سرزمین عراق از امام علیه السلام مشورت خواست، امام فرمود: تقسیم این زمینها بین نسل کنونی مسلمانان، برای نسلهای آینده سودی ندارد.
اعتراض امام حسین علیه السلام به عمر : روزی عمر روی منبر پیامبر رسول خدا نشسته، و برای مردم سخنرانی میکرد؛ در ضمن سخنان خود، یادآور شد که من بر جان و مال مؤمنان ولایت دارم. امام حسین از گوشه مسجد، خطاب به عمر فرمود : اِنْزِل أیُّها الْکَذّابُ عن مِنْبَرِ أبی رَسولِ اللهِ، لامِنْبَرِ أبیکَ مردک دروغگو از منبری که تعلق به پدرم رسول خداصلی الله علیه و آله لی الله علیه و آله دارد، و ربطی به پدرت ندارد پایین بیا. عمر گفت: حسین! آری بجان خودم سوگند که این منبر از آن پدر توست نه پدر من، اما چه کسی این سخن را به تو آموخته؟
حتماً پدرت علی این کلمات را به تو یاد داده است؟! حضرت فرمودند: اگر بفرمان پدرم سخن بگویم و فرمان پدرم را اطاعت کنم، بجان خودم سوگند که او هدایتگری راستین است و بوسیله او هدایت خواهم شد؛ پدرم علی طبق پیمانی که پیامبر بوسیله جبرئیل و از جانب خداوند آورده است، بر گردن مردم بیعت دارد،
و جز افرادی که منکر کتاب خدا هستند کسی نمیتواند این بیعت را انکار نماید، مردم از این بیعت و پیمان الهی قلباً آگاهند؛ اینان چگونه با پیامبر خدا روبرو خواهند شد با آنکه پیامبر بر آنان غضبناک خواهد بود، و برای خویشتن عذابی سخت در پیش دارند؟ تاریخ ابن عساک
خلافت خلیفه سوم : عثمان
شوری شش نفره (خطبه شقشقیه) : عمر براى انتخاب خلیفه بعد از خود شش نفر را به حضور طلبید و موضوع خلافت را بصورت شورى میان آنها محدود نمود. این شش نفر عبارت بودند از علی علیه السلام، طلحه، زبیر، عبد الرحمنابن عوف، عثمان، سعد وقاص. آنگاه ابوطلحه انصارى را با پنجاه نفر از انصار مأمور نمود که پشت در خانه ایستاده و منتظر اقدامات آنها باشد و هر کسی مخالفت کرد بکشند، موقعی که آن شش نفر در نزد عمر حاضر شدند خواست نقاط ضعف آنها را (به حساب خود) یادآور شود به زبیر گفت تو بدخلق و مفسدى بنابراین گاهى انسانى و گاهى شیطان. و اما تو اى طلحه رسول خدا را آزرده نمودهاى و آن حضرت موقع رحلت از تو افسرده خاطر بود بعلت آن حرفى که در روز نزول آیه حجاب گفتى.
و اما تو اى عثمان و الله که سرگین از تو بهتر است و اما تو اى سعد مرد متکبر و متعصبى و بکار خلافت نمیائى و اگر ریاست دهى با تو باشد از اداره آن درمانده شوى. و اما تو اى عبدالرحمن ضعیف القلب و ناتوانى.
سپس رو به علی علیه السلام کرد و گفت اگر تو مزاح نمیکردى براى خلافت خوب بودى و الله که اگر ایمان ترا با ایمان تمام اهل زمین بسنجند بر همه زیادتى کند. این نقشهاى بود که عمر براى خلافت عثمان و کشته شدن علی علیه السلام طرح کرده بود زیرا کسانى را براى شورا انتخاب نموده بود که با علی علیه السلام مخالف بودند. در این میان فقط تنها کسى که امید میرفت با علی علیه السلام موافقت کند زبیر بود که عمر نیز از او چندان دلخوش نبود و در نتیجه هم زبیر و هم علی علیه السلام چون در اقلیت بودند بقتل میرسیدند.
پس از سه روز از قتل عمر هر شش نفر در منزل عایشه جمع شده و به شور و بحث پرداختند،. عثمان گفت: یا على مخالفت جائز نیست و برابر وصیت عمر هر کس مخالفت کند جز کشته شدن راه دیگرى ندارد تو هم عبد الرحمن را به حکمیت برگزین. علی علیه السلام فرمود حال که روزگار به کام تو میگردد چرا عجله نموده و مرا به قتل تهدید میکنى؟ براى من روشن است که عبد الرحمن جانب ترا رعایت خواهد کرد و بر خلاف حق و مصلحت سخن خواهد گفت چون روش شیخین بر خلاف حق بود پس علی علیه السلام چنین شرطى را نخواهد پذیرفت بدین جهت می خواست در پیش مردم از آن حضرت اتخاذ سند کند!
علی علیه السلام فرمود: من به دستور الهى و سنت پیامبرصلی الله علیه و آله و روش خودم که همان رضاى خدا و سنت پیغمبر است رفتار میکنم نه به روش دیگران.
البته عبدالرحمن و عثمان و سایر مردم نیز انتظار شنیدن همین سخن را داشتند و میدانستند که حضرت سخن به کذب نگوید و از راه حق منحرف نشود. از طرفى علی علیه السلام خلافت ابوبکر و عمر را غاصبانه میدانست و از تضییع حق خود شکایت داشت اکنون چگونه ممکن است که روش آن دو را تصدیق کند؟
عثمان که از فرط ذوق و شوق سر از پا نمىشناخت پاسخ مثبت بر این جمله خیلى آسان و حتى کمال آرزو بود او حاضر بود که چنین قولى را با خون خود بنویسد و امضاء کند.
بانگ زد: سوگند میخورم که جز طریق شیخین به راهى نروم و از روش آنها منحرف نشوم عبدالرحمن دست بیعت بدست عثمان داد و او را به خلافت تبریک گفت و بلافاصله بنىامیه که منتظر چنین فرصتى بودند هجوم آورده و دسته دسته بیعت نمودند ولى بنىهاشم و جمعى از صحابه کبار مانند عمار یاسر و مقداد و سایر بزرگان از بیعت خوددارى نمودند و بدین ترتیب عبدالرحمن بن عوف نقش خود را با کمال مهارت بازى کرد و با تردستى عجیب خلافت را از عمر به عثمان منتقل نموده و مقصود عمر را جامه عمل پوشانید و على علیه السلام در اثر حقیقت خواهى براى بار سوم از حق مشروع خود محروم گردید.
تمام این مقدمات و صحنهسازىها که به تدبیر عمر بوجود آمده بود براى رسیدن عثمان به خلافت و به منظور قتل علی علیه السلام در صورت مخالفت بود به همین جهت آن حضرت درباره تشکیل این شورى و نیرنگهاى عبد الرحمن فرمود:
خدعة و اى خدعة (حیله است و چه حیلهاى)؟! حقیقت امر هم همین بود زیرا بطوری که شرح و توضیح داده شد این شورا حیله و نیرنگى بیش نبود. ابوبکر خود را خلیفه بعد رسول و عمر خلیفه بعد خلیفه و عثمان خود را خلیفه الله می دانستند.
3 خلیفه غیر از علی علیه السلام همه ابتدا مشرک بودند و این خلاف امامت در قرآن است به همین علت اهل تسنن بعد از اسم خلفا رضی الله و بعد از اسم علی کرم الله وجهه می گویند.
عثمان سال 23هجری شوری فرمایشی (عبدالرحمن عضو شوری به فریب و نقشه ی قبلی، علی علیه السلام را گفت اگر به روش شیخین عمل کنی طرف او را خواهد گرفت و امام میفرمایند من به اجتهاد خودم و سنت رسول عمل میکنم) . برای انتخاب خلفا 3 روش متفاوت با هم انجام شد، ابوبکر، انتخاب ریش سفیدی در مقابل جوانی علی، عمر، انتصابی ابوبکر، عثمان، شوری فرمایشی (افراد هم اندازه با علی نبودند، نتیجه شوری از قبل معلوم بود، حق وتو اعمال میشد)
روش خلفا در داخل متفاوت بود فرضا در ارتباط با غنائم و بیت المال :
ابوبکر به طور مساوی . عمر با تبعیض عرب بر عجم ، مهاجر بر انصار . عثمان حیف و میل پارتی بازی و بخشش بین نزدیکان و... به همین علت نارضایتی ها بیشتر و عده ای از تازه مسلمانان پشیمان میشدند
( اهل سنت هیچگاه حرکت و اعتراض امامان را یک قیام علیه فساد زمان خود و احقاق حق و دنبال کردن سنت نبی و اسلام راستین محمدی ، نیاورده و آن را شورش غیر قانونی دانسته، زیرا اطاعت از نظام حاکم ولزوم حفظ جماعت و نقض بیعت را حرام میدانند هر چند به نا حق در دست خلفا و معاویه و یزید و باشد)
خلاصه اینکه: با دستیابی آن دنیاطلبان و غاصبان، توانستند : 80 سال و اندی حکومت کشورهای اسلامی را در دست گیرند و آن دوره طلایی یعنی اولین قرن ظهور اسلام را که میتوانست سازندهترین دورههای اسلام باشد، و پایههای حکومت اسلام را در گوشه و کنار جهان و بلکه در قلب میلیونها مردم آن زمان مستحکم سازد، با عیاشیهای نامشروع و خلافکاریها و جنایتهای بیشماری که کردند بدترین چهره را برای اسلام عزیز و غریب در دنیای آن روز ترسیم نمودند، که هنوز هم کسی نتوانسته است آن آلودگیها را از چهره پاک و نورانی این آیین مقدس پاک ساخته، و چهره واقعی آن را آشکار سازده .
این جنایتکاران نه تنها بیگانگان از اسلام را تحت ظلم و ستم و شکنجه و تعدی خویش قرار دادند، بلکه عزیزترین چهرههای اسلام یعنی فرزندان رسول خداصلی الله علیه و آله را با فجیعترین وضع به قتل رسانده و به صورت بردگان خارجی به زنجیر کشیده و به اسارت بردند، و مقدسترین سرزمینهای اسلامی یعنی مکه و مدینه و حرمین شریفین را میدان تاخت و تاز جلادان و اصطبل اسبان و شتران خود کردند، و هتاکی و جسارت را بدانجا رساندند که با کمال بیشرمی خانه کعبه را به منجنیق بسته، ویران کردند...! باری در کنار همه این جنایتها-مانند جنایتکاران دیگر تاریخ-تبلیغات وسیع و گستردهای نیز به نفع خود و هواخواهان و سردمدارانشان کرده و احادیث جعلی و دروغهای بسیاری را نیز به عنوان روایتهای اسلامی در کتابها وارد کرده و از این نظر چهره سنت و روایات را نیز مشوه و....ساختند
مرحوم علامه امینی(ره) در کتاب الغدیر پس از نقل بیست مورد از کلمات آن حضرت در نهج البلاغه و غیره، خلاف آنان که با جعل حدیث، امام و فرزندانش را طرفدار عثمان دانسته اند میگوید:
امام علی علیه السلام ، خلیفه را عادل نمیدانسته که کشتن وی او را ناراحت و بدحال کند و یا اهمیتی به او بدهد، یا حمله به وی موجب خشم آن حضرت گردد، بلکه از کار او کنارهگیری کرده و ترس آن را داشته که اگر در دفاع از وی پافشاری کند گناهکار باشد، و حمله کنندگان را نیز گناهکار در نهضتی که داشتهاند نمیدانسته وگرنه کار آنها موجب ناراحتی آن حضرت میشد تا چه رسد که در برابر کارشان سکوت کند، یا آنها را بستاید ..
اگر خلیفه را امام عادلی میدانست حداقل چیزی که دربارهاش میفرمود آن بود که بگوید: یاورش بهتر از خوار کنندهاش بود، بلکه این حداقل چیزی است که درباره یک مسلمان عادل معمولی باید گفت، تا چه رسد به امام و رهبر ایشان.
و در پایان نیز میگوید: و از جمله چیزهایی که میتواند پرده از روی رای امام در این باره بردارد، همان خطبهای است که آن حضرت در روز دوم بیعت ایراد کرده، و فرمود: آگاه باشید که هر قسمت از زمینهای بیت المال را که عثمان به کسی اختصاص داده و یا هر مالی را که به کسی بخشیده همه آنها به بیت المال باز میگردد. و اگر وی در نزد آن حضرت(ع) امام عادلی بود، حتما آنچه گرفته وداده و به کسی بخشیده بود حجت بود و مورد قبول واقع میگشت و رد آنها جایز نبود
عثمان پس از آنکه در مسند خلافت نشست بر خلاف سنت پیغمبر و روش شیخین رفتار نمود. عثمان بنى امیه را که در رأس آنها ابوسفیان قرار گرفته بود از جهت مال و مقام خوشحال کرد و ابوسفیان در مجلسى که عثمان از بزرگان بنى امیه تشکیل داده بود ،گفت: که این گوى خلافت را مانند توپ بازى به همدیگر رد کنید تا دست دیگرى نیفتد و من هرگز به بهشت و دوزخ ایمان ندارم. عثمان از طایفه بنی امیه و ثروتمند بود. سیاست پارتی بازی خوشگذرانی حیف و میل بیت المال، قوانین خلاف اسلام حاکم شد، عثمان به سفارش عمر تا یک سال تغییری در حاکمین شهرها نمی دهد و سپس نزدیکان خود را به حکومت میرساند، عمار را از کوفه عزل و ولید را منصوب میکند. ولید در حالت مستی نماز دو رکعتی را چهار رکعت میخواند (اعتراض و آشوب میشود). صحابی و یاران پیامبر ابوذر سلمان عمار و مقداد به علت اعتراض به روش و خلاف کاری های و افشای کج روی ها و فضل و بخشش های نا برابر و تبعیض های خلیفه عثمان، زندانی، تبعید و مورد اذیت قرار گرفته و ممنوع الملاقات میشوند .
ابن مسعود به خاطر مخالفت با نحوه جمع آوری قرآن توسط عثمان به باد کتک گرفته میشود و بر اثر شدت جراحات جان میسپارد و عمار برای خواندن نماز بر سر جنازه اش مورد سوال قرار می گیرد .
علت تبعید شدن ابوذر به شام این بود که عثمان اموال زیادى به بنى امیه می داد ابوذر وقتى این مطلب را شنید به آواز بلند این آیه را تلاوت نمود: وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّهَ وَ لاَ یُنفِقُونَهَا فِى سَبِیلِ اللهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَاب اَلِیم. عثمان بسیار خشمگین شد و در مجلسى که جمعى حضور داشتند از مردم پرسید آیا جائز است که والى از بیت المال مسلمین چیزى به عنوان قرض بدیگرى پردازد؟ کعب الاحبار گفت اشکالى ندارد! ابوذر رو به کعب الاحبار نمود و گفت: یابن الیهودیتین أتعلمنا دیننا؟ (اى پسر مرد و زن یهودى دین ما را تو به ما یاد میدهى؟)
و با عصائى که در دست داشت چنان بر سر کعب الاحبار کوبید که سرش شکست بدین جهت عثمان او را از مدینه اخراج نموده و به شام فرستاد و در شام نیز از عثمان و معاویه بدگوئى میکرد تا معاویه مجبور شد که او را زندانى کند و او را سوار یک شتر بى جهاز کرد و با زجر و شکنجه به سوى عثمان فرستاد.
عثمان گفت شنیدهام که در شام بلوا میکنى و علیه من سخنها میگوئى ابوذر گفت هر چه گفتهام حق بوده است چون عثمان در مقابل ابوذر یاراى مجادله نداشت او را به ربذه تبعید نمود و حتى به مروان دستور داد که مراقبت کند هیچکس از اهل مدینه هنگام خروج ابوذر او را مشایعت و تودیع نکند مردم نیز از ترس باز خواست او را مشایعت نکردند. ولى على علیه السلام و چند نفر از بنى هاشم او را در آغوش گرفته و تودیع نمودند ابوذر نیز پس از رسیدن به ربذه و مدتى توقف در آنجا دار فانى را بدرود گفت.
از جمله انتصاب های نابجای عثمان، نصب ولید بن عقبه به ولایت کوفه بود، او که مردی شرابخوار و بی بندوبار بود، بصورتی که روزی مست به مسجد آمده نماز صبح را امامت کرد و بجای دو رکعت، چهار رکعت نماز خواند، و سپس بر اثر شدت مستی در محراب استفراغ کرد. این خبر بگوش عثمان رسید، اما او توجهی نکرد.
عبد الله بن مسعود از روى اعتراض و ریش خند گفت امیر سخاوتشان را نشان دادند و در نماز نیز بخشش کردند
عثمان گفت شما تهمت میزنید و عوض رسیدگى بشکایت معترضین دستور داد آنهائى را که بشراب خوارى ولید شهادت داده بودند شلاق زدند و به مردم نیز چنین وانمود کرد که چون اینها به امیر خود تهمت زده بودند طبق موازین شرعى بآنها حد زده شد. علی علیه السلام باین عمل عثمان اعتراض کرد و فرمود تو بجاى فاسق شاهد را شلاق زدى و با دلائل کافى او را نسبت بعواقب کارهاى ناشایست او آگاه نمود لذا عثمان از روى ناچارى ولید بن عقبه را عزل کرد و بجاى او سعید بن عاص پسر عموى خود را گذاشت، و حکم بن عاص و پسرش مروان بن حکم را هم که در حیات پیامبرصلی الله علیه و آله بدستور آن حضرت از مدینه خارج و بطائف تبعید شده بودند حتى شیخین نیز از مراجعتشان به مدینه ممانعت مىنمودند علاوه بر اینکه آنها را به مدینه آورد مروان را منصب وزارت هم بخشید و در نتیجه مورد اعتراض قاطبه مسلمین قرار گرفت.
پسر عمویش عبد الله بن عامر را بحکومت بصره و ایران گماشت و حکومت مصر را هم به عبد الله بن سعد (برادر رضاعى خود) سپرد و معاویة را هم که از زمان خلافت عمر زمان حکومت شام را در دست گرفته بود با اختیار تام در پست خود باقى گذاشت براى خود نیز یک قصر مجللى بنا نمود. نتیجه این همه اعمال خلاف و ناشایسته بر ضرر خود عثمان خاتمه یافت و بالاخره زمام اختیار از دست وى بیرون رفت زیرا بنى امیه را جرى کرد و تسلط خود را نسبت بآنها از دست داد.
در مدت خلافت عثمان قلمرو اسلام توسعه یافته و نیشابور، مرو، سرخس، خوارزم و طخارستان فتح میشوند و اهالی کرمان و سیستان که شورش کرده اند سرکوب میشوند و کابل و هرات و غزنه نیز تحت سیطره اسلام قرار میگیرد بعد از مدتی به غرب حمله وبا فرماندار کارتاژ درگیر و او را شکست داده و اولین نیروی دریائی سپاه اسلام را تشکیل میدهد و 3 سال بعد هم در اسکندریه نیز نیروی دریائی دیگری را ایجاد می نماید
مال اندوزی عثمان و درآمدهای نجومی صحابه پیامبر : اعتراض مهم شورشیان به عثمان، مربوط به بذل و بخششهاى وى به افراد خاندان اموى بود. دامنه این بخششها که در اوائل به تمامى برجستگان قریش و سپس تنها به امویان بود، بسیار وسیع بود. مخالفت طلحه و زبیر ناشى از همین موضع اخیر عثمان در چرخش کامل به نفع بنى امیه بود. لذا عبد الله بن عمرو به درستى درباره شمارى از مخالفان مىگفت: اگر به شما پول بدهد راضى مىشوید اما اگر به خویشان خودش بدهد بر او خشم مىکنید. افزون بر آن اسراف و اشرافیگرى در دستگاه خلافت عثمان در قیاس با آنچه پیش از آن بود، سبب اعتراض شده بود. عثمان خانه سنگى محکمى با درهاى چوبى زیبایى در مدینه ساخت. و این در برابر سیاست مالى عمر، شگفتى بسیارى را برانگیخته بود.زمانى که در این باره به او اعتراض شد، گفت: من این خانه را از بیت المال ساخته ام، آیا بعد از من براى شما نخواهد بود؟ زمینى که گفته شده از صدقات رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود، به حارث بن حکم برادر مروان بخشید.
فدک نیز که بر سر آن اختلاف میان حضرت زهرا (سلام الله علیها) و ابوبکر صورت گرفته و آنان به عنوان اموال عمومى گرفته بودند به مروان بن حکم داماد خلیفه بخشیده شد.شاعرى، ضمن اشعارى بر خورد شیخین را با عثمان درباره اموال بیت المال مقایسه کرده و در انتها به بخشش خمس غنائم افریقیه که گویا برابر پانصد هزار دینار بوده به مروان، اشاره کرده است. عثمان به دلیل آنکه از قبیله بنی امیه بود و قبیله بنی امیه از جمله قبایل اشرافی قریش بودند به ثروت اندوزی و اشرافی گری میل پیدا کرده بود. عثمان دیه ها و زمینهایی را تیول کسان خود نمود. خیبر را با اینکه پیغمبر به مسلمانان واگذاشته بود و در زمان ابوبکر و عمر نیز دست عموم مسلمانها بود به (مروان حکم) داد و یک پنجم خراج مصر را نیز به او بخشید. مالیات شام را به معاویه سپرد و او به مسلمانان سهمی نمی داد. و همه آن را به مصارف شخصی می رساند و یا پس انداز می کرد. به نمونه هایی اشاره می شود : .. وقتی طلحه الخیر وفات کرد، ثروت بسیاری برجای گذاشت. ارزش غلات طلحه در عراق بین 400 تا 500000 درهم و درآمد روزانه وی از غلات عراق حدود 1000 درهم بود. همچنین ارزش غلات وی در سراة حدود 10000 دینار بود. همچنین نقل است که ارزش میراث باقی مانده از وی از زمین و دام و اموال و پول نقد (درهم و دینار) سی میلیون درهم بوده است. و بقیه به صورت زمین و دام و کالا بود. در دست خزانه دارش دو میلیون و دویست هزار درهم پول نقد بود و نخلستان ها و دیگر اموالش را به سی میلیون درم ارزیابی کردند. همچنین در نقلی دیگر آمده که از طلحة بن عبید الله یکصد پوست گاو نر انباشته از زر که در هر یک سیصد رطل طلا بود، باقی ماند (بن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۶۶ و ۱۶۷) در کوفه خانه ای ساخت که هم اکنون در محله کناسه به نام دارلطلحیین معروف است. وی از املاک عراق روزانه هزار دینار درآمد داشت. در ناحیه سراه بیش از این در آمدش بود. در مدینه نیز خانه ای بساخت و آجر و گچ و ساج در آن بکار برد. .
زبیر بن عوام به هنگام مرگ، 50000 دینار پول نقد، 1000 اسب ، 1000 بنده (غلام وکنیز) و مقادیر زیادی اموال غیر منقول به جای گذاشت، خانه ای در بصره ساخت که معروف است و تجار و مالداران و کشتیبانان بحرین در آنجا فرود می آیند او در مصر و کوفه و اسکندریه نیز خانه هایی ساخت، آنچه درباره خانه ها و املاک وی گفتیم هنوز هم معروف است و پوشیده نیست. . سعد ابن ابی وقاص نیز در عقیق خانه ای مرتفع و وسیع بنا کرد و بالای آن بالکنها ساخت. خانه ای از عقیق داشت که دارای فضای زیادی بود .
زیدبن ثابت به هنگام مرگ، غیر از اموال غیر منقول خویش، یکصد هزار دینار طلا و نقره به جای گذاشت
عبد الرحمن عوف، هزار اسب و هزار شتر و 10000 گوسفند داشت نیز خانه وسیعی در مدینه بساخت. فان فلوتن می گوید : اصحاب پیامبراسلام(صلی الله علیه و آله) همگی از ثروتمندان بزرگ و دارای ثروتهای بی شمار و کاخهای باعظمت گشتند، ثروتمندان عرب مبالغ هنگفتی بذل و بخشش می کردند. .از دیگر بخششهای عثمان می توان به این موارد اشاره کرد ابن قتیبه مىگوید: عثمان 100000 درهم. و به قولى دیگر 300000 درهم به حکم بن ابى العاص پرداخت. همین طور 400000 درهم به خالد بن اسید بخشید
عبد الله بن سعد بن ابى سرح نیز بهره وافرى از غنائم افریقیه گرفته است. همچنین عثمان مهریه فراوانى براى همسرانش قرار مىداد . بخشش هزار درهم به ابوسفیان .هزار دینار به داماد دیگرش حارث بن حکم . صدهزار درهم به ابوموسی اشعری .او همچنین دستور داد تا خانه ائی مجلل در باغات بیرون مدینه برایش احداث کنند، و ساختمانی بزرگ در منی بنا کرد تا در ایام حج در آنجا بیتوته کند .بخششهای بی مورد عثمان (زید بن ارقم) کلید دار خزانه را سخت برآشفت به طوری که کلید خزانه ها را پیش عثمان آورد و به گریه افتاد، عثمان گفت : آیا تو گریه می کنی که من از بیت المال صله رحم انجام دادم ؟ زید گفت نه از این جهت نیست بلکه به این دلیل است که اگر به مروان در حضور نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) صد درهم داده می شد، بسیار زیاد بود و لکن تو صدهزار درهم از بیت المال به وی دادی، آیا این عمل دردناک نیست؟ عثمان از این گفتار صریح و بی پرده (زیدبن ارقم) به غضب درآمد و کلید صندوقها را از وی گرفت و او را از مقام صندوق داری عزل کرد ! همچنین عثمان در کنار باغات بیرون مدینه، خانه ای بزرگ و مجلل برای سکونتش احداث کرد و دستور داد ساختمانی بزرگ در منی برایش ساختند تا در ایام حج در آن بیتوته کند. وی در سال 29 هجری در موسم حج در منی نماز را تمام خواند در صورتی که پیامبر(صلی الله علیه و آله) و دو خلیفه پیش از او و حتی خودش تا این سال نماز را در آنجا به صورت شکسته می خواندند ، این عمل مورد اعتراض شدید صحابه واقع شد و او گفت (هذا رای رایته) پس صحابه برای احتراز از اختلاف سکوت کردند . بنابر اعتقاد مسلمانان انجام دستورات خداوند منوط به رعایت کردن شرایطی است که خود خداوند متعال به وسیله پیامبرش صلی الله علیه وآله و سلم به مسلمانان ابلاغ کرده است.