مثلهای قرآنی 2
31. مَثَل درخت پاکیزه
شجره طیبه الَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِی السَّمَاء ﴿ابراهیم 24﴾ تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَ یَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ ﴿25﴾
آیا ندیدى خدا چگونه مثل زده سخنى پاک که مانند درختى پاک است که ریشه اش استوار و شاخهاش در آسمان است () میوه اش را هر دم به اذن پروردگارش مىدهد و خدا مثلها را براى مردم مىزند شاید که آنان پند گیرند.
وجه تشبیه : کلمه توحید (یعنى اعتقاد راسخ و ایمان راستین به یگانگى اش) را به درختى تشبیه کرده که ریشه آن ثابت و مستحکم و شاخه هاى آن سر به آسمان کشیده و داراى میوه همیشگى است .
صحنه دیگرى از تجسّم حقّ و باطل، کفر و ایمان، و طیّب و خبیث را ضمن مثال جالب و بسیار عمیق و پرمعنى بیان مى دارد و بحث هاى آیات گذشته را که در این زمینه بود تکمیل مى کند
کلمه طیّبه» چیست؟
برخى از مفسّران آن را به کلمه توحید و جمله «لا إله إلاّ الله» تفسیر کرده اند. در حالى که برخى دیگر آن را اشاره به اوامر و فرمان هاى الهى مى دانند.
برخى دیگر آن را ایمان مى دادند که محتوا و مفهوم لا إله إلاّ الله است. برخى دیگر آن را به شخص «مؤمن» تفسیر کرده اند. و برخى روش و برنامه هاى سازنده را در تفسیر آن آورده اند. ولى با توجّه به وسعت مفهوم و محتواى «کلمه طیّبه»، مى توان گفت همه اینها را شامل مى شود، زیرا «کلمه» در معناى وسیع آن، همه موجودات را در بر مى گیرد، به همین دلیل به مخلوقات «کلمة الله» گفته مى شود
طیّب» به هر چیز پاک و پاکیزه گفته مى شود.
به این ترتیب، مثالى که در آیه آمده است، هر سنّت و دستور و برنامه و روش و عمل انسان و هر موجود پاک و پربرکتى را شامل مى گردد و همه اینها مانند درخت پاکیزه اى است; درختى با ویژگى هاى زیر:
.1 داراى رشد و نمو است، نه بى روح و نه جامد و بى حرکت، بلکه پویا و رویا و سازنده دیگران و خویشتن (تعبیر «شجره» بیانگر این حقیقت است).
.2 پاک است و طیّب امّا از هر نظر; منظره و میوه و شکوفه و گل و سایه و نسیمى که از آن برمى خیزد همه پاکیزه است.
3. این شجره داراى نظام حساب شده اى است. ریشه اى دارد و شاخه هایى، و هر کدام مأموریّت و وظیفه اى دارند
4. ریشه اش (در زمین) ثابت» است، به طورى که طوفان و تندباد نمى تواند آن را از جا برکند (أَصْلُهَا ثَابِتٌ).
و توانایى دارد که شاخه هاى سر به آسمان کشیده اش را در فضا در زیر نور آفتاب و در برابر هواى آزاد معلّق نگاه دارد و حفظ کند، زیرا شاخه هر چه سرکشیده تر باشد باید متّکى به ریشه قوى ترى باشد.
.5 در یک محیط پست و محدود قرار ندارد «و شاخه هاى آن در آسمان است»، سینه هوا را شکافته و در آن فرو رفته (وَ فَرْعُهَا فِى السَّمَاءِ).
روشن است که هر قدر شاخه ها برافراشته تر باشند از آلودگى گرد و غبار زمین دورترند و میوه هاى پاک ترى خواهند داشت و از نور آفتاب و هواى سالم بیشتر بهره مى گیرند و آن را به میوه هاى طیّب خود بهتر منتقل مى کنند.
.6 این شجره طیّبه، پربار و مولّد است، (تُؤْتِى أُکُلَهَا).
.7 امّا نه در یک فصل خاص، بلکه «در هر زمان» که دست به سوى شاخه هایش دراز کنى محروم برنمى گردى (کُلَّ حِین).
.8 میوه دادنش نیز بى حساب نیست بلکه مشمول قوانین آفرینش است و طبق یک سنّت الهى و «به اذن پروردگارش» آن را به همگان ارزانى مى دارد (بِإِذْنِ رَبِّهَا).
اکنون درست بیندیشیم و ببینیم این ویژگى ها و برکات را در کجا پیدا مى کنیم؟ مسلّماً در کلمه توحید و محتواى آن، و در یک انسان موحّد و بامعرفت، و در یک برنامه سازنده و پاک
هر کس به کنار آنها بیاید و دست به شاخسار وجودشان دراز کند، در هر زمان که باشد از میوه هاى لذیذ و معطّر و نیروبخششان بهره مى گیرد.
تندباد حوادث و طوفان هاى سخت و مشکلات، آنها را از جا حرکت نمى دهد، افق فکرشان محدود به دنیاى کوچک نیست، حجاب هاى زمان و مکان را مى درند و به سوى ابدیّت و بى نهایت پیش مى روند.
32. مثل شجره خبیثه
وَ مَثلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الأَرْضِ مَا لَهَا مِن قَرَارٍ ﴿26﴾ یُثَبِّتُ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُواْ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَفِی الآخِرَةِ وَیُضِلُّ اللّهُ الظَّالِمِینَ وَیَفْعَلُ اللّهُ مَا یَشَاءُ ﴿ابراهیم 27﴾
و مثل سخنى ناپاک چون درختى ناپاک است که از روى زمین کنده شده و قرارى ندارد () خدا کسانى را که ایمان آورده اند در زندگى دنیا و در آخرت با سخن استوار ثابت مىگرداند و ستمگران را بىراه مىگذارد و خدا هر چه بخواهد انجام مىدهد
وجه تشبیه :
کفر (یعنى عقیده سست و باطل) را به درخت بى ریشه و بى پایه اى تشبیه نموده که از روى زمین کنده شده و در برابر طوفانها، هر روز و هر لحظه به گوشه اى پرتاب مى شود و هیچ گونه قرار و ثباتى از خود ندارد.
نقطه مقابل شجره طیّبه کلمه «خبیثه» همان کلمه کفر و شرک، گفتار زشت و شوم، برنامه هاى گمراه کننده و غلط، انسان هاى ناپاک و آلوده، و خلاصه هر چیز خبیث و ناپاک است.بدیهى است درخت زشت و شومى که ریشه آن کنده شده، نه نمو و رشد دارد، نه ترقّى و تکامل، نه گل و میوه، نه سایه و منظره، و نه ثبات و استقرار، قطعه چوبى است که جز به درد سوزاندن و آتش زدن نمى خورد، بلکه مانع راه است و مزاحم رهروان و گاه گزنده و مجروح کننده و مردم آزار.جالب اینکه در وصف شجره طیّبه، قرآن با تفصیل سخن مى گوید امّا هنگام شرح شجره خبیثه، با یک جمله کوتاه از آن مى گذرد تنها مى گوید
«از روى زمین برکنده شده و قرار و ثباتى ندارد»، زیرا هنگامى که ثابت شد این درخت بى ریشه است، دیگر شاخ و برگ و گل و میوه تکلیفش روشن است.
33- مَثَل سراب و ظلمات
وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاء حَتَّى إِذَا جَاءهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئًا وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ ﴿ نور 39﴾ أَوْ کَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُّجِّیٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَرَاهَا وَمَن لَّمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ ﴿40﴾ و کسانى که کفر ورزیدند کارهایشان چون سرابى در زمینى هموار است که تشنه آن را آبى مىپندارد تا چون بدان رسد آن را چیزى نیابد و خدا را نزد خویش یابد و حسابش را تمام به او دهد و خدا زودشمار است (39) یا [کارهایشان] مانند تاریکیهایى است که در دریایى ژرف است که موجى آن را مىپوشاند [و] روى آن موجى [دیگر] است [و] بالاى آن ابرى است تاریکی هایى است که بعضى بر روى بعضى قرار گرفته است هر گاه [غرقه] دستش را بیرون آورد به زحمت آن را مىبیند و خدا به هر کس نورى نداده باشد او را هیچ نورى نخواهد بود (40)
وجه تشبیه : اعمال کافران را به سراب یعنی پندار بیهوده و حسرت و ناکامى تشبیه کرده.
خداوند متعال در آیات گذشته، ویژگیهاى ایمان و مؤمنان را در قالب مثل نور ترسیم نموده است و به دنبال آن براى تکمیل بحث و مقایسه میان نور و ظلمت و ایمان و کفر، حالات کافران و منافقان را در ضمن دو مثال مجسّم فرموده است.
در مثل اوّل، اعمال آنان را به سراب و آب نمایى تشبیه کرده است که انسان تشنه در کویر آن را از دور آب مى پندارد و به سراغ آن مى رود، ولى هر چه به دنبال آن مى رود، چیزى نمى یابد. کافر عادّى به اسلام نزدیک است و امیدى به بازگشت او هست، مانند کدورت سادهاى که میان دو نفر وجود دارد و کار آن دو به صلح و آشتى نزدیک است. امّا کافرانى که در راه کفر، تلاشها و اعمال خلاف بسیارى دارند، برگشت آنان بسیار سخت است.
کافرى که در عقیدهاش اصرار ورزیده و به دنبال کفرش، حقّ را تحقیر و جنگها کرده و بودجهها خرج نموده و افرادى را دور خود گردآورده و به این عنوان معروف شده، بازگشت او به دامن اسلام بسیار سخت و بعید است. زیرا هر تلاش او، موجى از ظلمت بر موجهاى قبل افزوده و اعمال کفرآلودش، کفر او را محکمتر ساخته و به جاى این که راه را براى آنان باز کند، گمراهترشان مىکند و حجابى روى حجابهاى قبلى است. در برابر نور الهى (آیه 35 نور) که نُورٌ عَلى نُورٍ بود، در این آیه سخن از ظلمت فوق ظلمت است.
مثال هایی در مورد انسان ها
34. مثال آفرینش انسان از گل خشکیده
خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ کَالْفَخَّارِ «14» وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ «15» فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (رحمن 16)
انسان را از گل خشکیدهاى همچون سفال آفرید و جن را از شعلهى آتشى بى دود آفرید، پس کدام یک از نعمتهاى پروردگارتان را انکار مىکنید؟
تشبیه : ماده اولیه خلقت انسان، به گِلِ سُفال تشبیه شده است
صَلْصالٍ به معناى گِل خشکیده، «فخار» به معناى سفال (گل پخته شده)
و «مارِجٍ» به معناى شعله است.
قرآن در مورد منشأ آفرینش انسان تعبیرات گوناگونى دارد که ممکن است این تعبیرات به مراحل مختلف آن اشاره داشته باشد:
.1 خاک. فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ
.2 خاک آمیخته با آب. خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ
.3 گِل بدبو. مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ
.4 گِل خشکیده. مِنْ صَلْصالٍ کَالْفَخَّارِ
جنّ، موجودى ناپیدا است و در قرآن، برخى ویژگىهاى آن بیان شده است،
از جمله اینکه مبدأ آفرینش او، باد و آتش است، «خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ»
در حالى که مبدأ آفرینش انسان آب و خاک است. «خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ کَالْفَخَّارِ
خلقت او پیش از خلقت انسان بوده است، «وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ»
و همچون انسان؛ مؤمن و کافر، مذکّر و مؤنث، توالد و تناسل، علم و شعور و قدرت تشخیص حق از باطل را دارند و قادر به انجام کارهایى هستند که از عهده بشر خارج است و همچنین مرگ و رستاخیز و کیفر و پاداش دارند.
پیام ها
1. نگاه به گذشته، سبب شکوفایى ایمان و تواضع بشر مىگردد. خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ ...
2. خداوند از مادّه سرد بىروح «صَلْصالٍ» و مادّه گرم بىروح «مارِجٍ»، موجودات زنده مىسازد. خَلَقَ الْإِنْسانَ ... خَلَقَ الْجَانَ ...
3. سرچشمهى به وجود آمدن انسان، مادّهاى ناچیز و بىارزش است. «صَلْصالٍ» (نکره آمدن مىتواند نشانه ناچیز بودن باشد.)
4. جنّ، موجودى واقعى است، نه خرافى، گرچه ما به آن دسترسى نداشته باشیم.
خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ
5. جنّ و انس، هر دو موجودى زمینىاند و از عناصر مادّى آفریده شدهاند. خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ ... خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ
6. تکذیبِ نعمت، سبب سرزنش است، از هر که باشد. «فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ .
35. مَثَل آفرینش عیسى و آدم علیهما السّلام
إِنَّ مَثَلَ عِیسَى عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثِمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ ﴿59﴾ الْحَقُّ مِن رَّبِّکَ فَلاَ تَکُن مِّن الْمُمْتَرِینَ ﴿آل عمران 60﴾ در واقع مثل عیسى نزد خدا همچون مثل [خلقت] آدم است [که] او را از خاک آفرید سپس بدو گفت باش پس وجود یافت () [آنچه درباره عیسى گفته شد] حق [و] از جانب پروردگار تو است پس از تردیدکنندگان مباش
وجه تشبیه : آفرینش حضرت عیسی ع، به حضرت آدم ع تشبیه شده است حتی آسانتر چرا که یکی از عوامل یعنی مادر (مریم) وجود دارد
مسیحیان ولادت غیر عادى حضرت مسیح را دلیل بر الوهیّت وى دانسته اند ولى خداوند با ذکر مثالى ساده و روان در پاسخ آنان فرمود: ولادت عیسى از جهت غیر طبیعى بودن، در نزد خدا همانند ولادت آدم ابوالبشر است که او را بدون پدر و مادر از خاک آفرید؛ قصّه آفرینش آدم از خلقت مسیح شگفت انگیزتر است. زیرا آدم بدون پدر و مادر آفریده شده، در صورتى که عیسى بدون پدر از مادر متولّد شد،
گروهى از مسیحیان وارد مدینه شده و به حضور پیامبر صلى الله علیه و آله رسیدند. آنان در گفتگو با پیامبر صلى الله علیه و آله ولادت عیسى علیه السلام را بدون داشتن پدر، نشانه و دلیل الوهیّت او عنوان کردند. این آیه نازل شد و جواب آنان را چنین بیان نمود:
اگر تولّد بدون پدر، دلیل خدا یا فرزند خدا بودن است، خلقت حضرت آدم که مهمتر است، چون نه پدر داشت و نه مادر. پس چرا شما حضرت آدم را خدا یا فرزند خدا نمىدانید؟!
مخالفان را از همان راهى که پذیرفتهاند، به حقّ دعوت کنیم. مسیحیان پذیرفتهاند که آدم مخلوق خداست، با اینکه پدر و مادر نداشت. مَثَلَ عِیسى ... کَمَثَلِ آدَمَ
- استناد به تاریخ و تجربههاى گذشته و ارائه نمونههاى عینى بهترین راه دعوت است. إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ - قدرت خداوند در خلقت، محدود نیست. کُنْ فَیَکُونُ .
36- حضرت عیسی(ع)؛ الگوی نیکو
إنْ هُوَ إِلاَّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَیهِ وَ جَعَلْناهُ مَثَلاً لِبَنی إِسْرائیلَ
مسیح فقط بندهاى بود که ما نعمت به او بخشیدیم و او را نمونه و الگویى براى بنی اسرائیل قرار دادیم (زخرف 59)
مثال : مسیح علیه اسلام برای قوم بنی اسرائیل الگو قرار داده شده است.
دفاع از شخصیّتهاى معصوم لازم است و نباید آن بزرگواران دست آویز اهداف سوء قرار گیرند.
مشرکان حضرت عیسى را مثال زدند که معبود گروهى است و به گفته قرآن عابد و معبود غیر الهى دوزخى است، پس عیسى دوزخى مىباشد، ولى قرآن در این آیه از عیسى تجلیل مىکند.
پیام ها
1. عیسى معبود نیست، بلکه عبد مخلص خداست. إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ
2. عبودیّت سبب دریافت الطاف الهى است. عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَیْهِ
3. گرچه عیسى پیامبر اولوالعزم بود و براى همه مردم زمان خود معبوث شد امّا مخاطبان اولیهاش بنى اسرائیل بودند. مَثَلًا لِبَنِی إِسْرائِیلَ
4. خداوند نیازى به عبادت مردم ندارد. اگر مىخواست فرشتگانى به جاى مردم قرار مىداد که دائماً در اطاعت باشند. لَوْ نَشاءُ .
37. مثال بنده و بشر بودن پیامبران
وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْیَمَ مَثَلًا إِذَا قَوْمُکَ مِنْهُ یَصِدُّونَ ﴿زخرف ۵۷ ﴾ و هنگامى که [در مورد] پسر مریم مثالى آورده شد بناگاه قوم تو از آن [سخن] هلهله درانداختند [و اعراض کردند]
مثال : عیسی که فرزند و پسر مریم است، همانند معبود خود دانستند.هنگامى که آیه 98 سورهى انبیاء نازل شد که «إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ» بت پرستان، همراه با بتها و معبودان، هیزم جهنّم قرار خواهند گرفت، شخصى از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله پرسید:
اگر چنین است عیسى و عُزیر نیز معبود نصارى و یهود هستند و طبق این آیه عیسى و عُزیر هیزم جهنّم خواهند بود و اگر عیسى در دوزخ است ما و بتها آن جهنّم را مىپذیریم. کفّار هلهله کردند و خندیدند.
پیامبر فرمود: از انسانها معبودانى به دوزخ مىروند که بخواهند معبود باشند، نظیر فرعون ولى عیسى و عزیر هرگز حاضر به معبود شدن نبودند. به علاوه در ادامهى همان سوره، حساب این افراد برجسته از حساب بتها جدا شده است، چنانکه مىفرماید: إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى أُولئِکَ عَنْها مُبْعَدُونَ» این بندگان خدا (که حاضر نبودند معبود قرار گیرند) و از طرف ما وعده نیک به آنان داده شده از دوزخ دورند. به هر حال مشرکان عیسى را مَثَل زدند و خندیدند و فکر کردند پیامبر جوابى ندارد ولى تشبیه عیسى به بتها، جدلى بیش نیست. اصرار قرآن بر اینکه حضرت عیسى را فرزند مریم معرّفى کند، براى جلوگیرى از غلّو و فرزند خدا دانستن اوست. تنها نامى که از زنان در قرآن آمده، نام مریم است. باقى زنان با نام بیان نشدهاند،
38. مثل خودفراموشی
وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ (حشر19)
همچون کسانى نباشید که خدا را فراموش کردند، پس خدا نیز آنان را به خود فراموشى گرفتار کرد. آنان همان فاسقانند.
مثالِ فراموشی از خدا، به خودفراموشی بیان شده است
مصداق روشن کسانى که خداوند را فراموش کردند، منافقانند.
در آیه 67 سوره توبه درباره منافقان مىخوانیم: «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ» البتّه خداوند فراموشکار نیست، بلکه لطف خود را از آنان باز مىدارد. «وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا
غفلت، خطرناکترین آفت انسان است. قرآن مىفرماید: گروهى از مردم، از چهارپایان بدترند، زیرا غافلند، «أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ»
بنابراین غفلت از خدا «نَسُوا اللَّهَ» ، غفلت از قیامت «نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ» و غفلت از آیات الهى، «أَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسِیتَها» باعث سقوط انسان به مرحلهاى پستتر از حیوانیّت مىشود.
کسى که خدا را فراموش مىکند، قهراً فردى بىراهه، بىرهبر، بىهدف و بىقانون، غرق در شهوات مىشود و تمام هدفها و عملکردش سلیقهاى و مطابق تمایلات و هوسهاى خودش مىشود و این بزرگترین خطر براى انسان است.
کسىکه لطف او را فراموش کند، مأیوس شده و به بن بست مىرسد.
کسىکه عفو او را فراموش کند، خود را قابل اصلاح نمىبیند و دست به هر کارى مىزند.
کسىکه رهبران الهى را فراموش کند، دنبال هر طاغوتى مىرود و فاسد مىشود.
کسىکه قانونِ او را فراموش کند، هر روز به سراغ صدایى مىرود و سر در گم مىشود.
کسىکه راه او را فراموش کند، در میان صدها راه دیگر گیج شده و به بىراهه مىرود.
کسىکه اولیاى او را فراموش کند، دوستان ناباب او را به بازى مىگیرند.
کسى که نعمتهاى خدا را فراموش کند، متملّق دیگران مىشود.
کسى که خدا را فراموش کند، قهراً اهداف حکیمانهى او در مورد آفرینش انسان را فراموش خواهد کرد و هرکه هدف خلقتش را فراموش کند، عمر، سرمایه واستعدادش را هدر مىدهد.
انسان فطرتاً خداشناس است و فراموشى، عارض بر او مىشود.
کلمه «نسیان» در موردى است که قبلًا علم و توجه باشد.
پیام ها
1. مؤمنان، در معرض غفلت از یاد خدا هستند و نیاز به هشدار دارند. یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ ... وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ
2. گام اول سقوط، از خود انسان است، خودفراموشى کیفر الهى است. «نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ
3. کیفر الهى متناسب با عمل است
4. گناه و انحراف، ثمره غفلت از یاد خداست .
39. مَثَل بناى محکم و بناى سست
أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَى تَقْوَى مِنَ اللّهِ وَرِضْوَانٍ خَیْرٌ أَم مَّنْ أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَىَ شَفَا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِی نَارِ جَهَنَّمَ وَاللّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ ﴿109﴾ لاَ یَزَالُ بُنْیَانُهُمُ الَّذِی بَنَوْاْ رِیبَةً فِی قُلُوبِهِمْ إِلاَّ أَن تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ ﴿توبه 110﴾
آیا کسى که بنیاد [کار] خود را بر پایه تقوا و خشنودى خدا نهاده بهتر است یا کسى که بناى خود را بر لب پرتگاهى مشرف به سقوط پىریزى کرده و با آن در آتش دوزخ فرو مىافتد و خدا گروه بیدادگران را هدایت نمىکند . همواره آن ساختمانى که بنا کردهاند در دلهایشان مایه شک [و نفاق] است تا آنکه دلهایشان پاره پاره شود و خدا داناى سنجیدهکار است
وجه تشبیه : تقوی را به بنیان محکم و نفاق را به لبه پرتگاه تشبیه شده است
آیات بالا و دو آیه قبل از آن درباره منافقان نازل شده که به قصد تفرقه و افساد اقدام به تاسیس مسجدى در نزدیکى مسجد قبا کردند که قرآن آن را مسجد ضرار نامید و پیامبرص طبق دستور خداوند آنرا خراب نمود و محلّ آنرا مرکز ریختن زباله هاى شهر قرار داد. خداوند متعال در این جا طرز تفکّر و عمل و برنامه مؤسّسان این دو مسجد قبا و ضرار را با هم مقایسه مى کند
آیهى قبل، مقایسهى مسجد ضرار و مسجد قبا بود، و در این آیه مقایسهى بانیان آن دو مسجد است.
ارزش کارها به نیّت آنان است، نه ظاهر اعمال. مسجد قبا براى خدا ساخته شد و مسجد ضرار با انگیزهى تفرقهافکنى! أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى تَقْوى
- بنیاد باطل بر باد است. بُنْیانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ - گاهى مسجد، بانیان خود را به قعر دوزخ مىافکند. فَانْهارَ بِهِ فِی نارِ جَهَنَّمَ
- سوء استفاده از مراکز مذهبى و باورهاى دینى مردم، ظلم است. الظَّالِمِینَ .
40. مثال مقایسه تاسیس مسجد
أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَى تَقْوَى مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوَانٍ خَیْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَى شَفَا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِی نَارِ جَهَنَّمَ (109توبه)
آیا آن کس که شالوده کار خود را بر اساس پرهیزگاری و خشنودی خداوند گذارده است، بهتر است یا آن که آن را بر لب سیل گاهی که در حال ریختن است نهاده و با آن، در آتش جهنم سقوط می کند؟ و خداوند ستمکاران را هدایت نمی کند.
برخلاف منافقان که عقایدی سست و بی اساس دارند، همچون خانه ای که بر لب پرتگاه ساخته شده و در شرف ویرانی است; مؤمنان دارای عقایدی استوار و پایدار دارند، همچون بنیانی استوار و محکم که براساس تقوا و رضایت خداوند استوار شده است .
دسته ای از منافقان] کسانی هستند که به منظور ضرر زدن به مسلمانان و تقویت کفر و ایجاد دودستگی میان مؤمنان، مسجدی [و در واقع] کمین گاهی برای کسانی که قبلا با خداوند و پیامبر وی به محاربه برخاسته بود، ساخته اند و سوگند مؤکد یاد می کنند که ما جز کار خیر هدفی نداشتیم و خداوند گواهی می دهد که آنان دروغ می گویند.
در هر دو آیه سوره توبه منافقان و کمینگاهشان را در لبه ی پرتگاه می داند که در معرض خطر است
(شفا) یعنی لبه هر چیز (جرف) یعنی مکان آب روفته یا سیلگاه که هر لحظه در شرف فرو ریختن باشد، در اینجا به مقایسه دو گروه مؤمن و منافق می پردازد و براستی آیا وضع مؤمنان که زندگی و رفتارشان براساس دین حق و یقین به خدای متعال است و هدفی جز کسب رضای خدا و پرهیز از او ندارند با وضع منافقان که دینی سست و متزلزل دارند و آن چنان دچار شک و اضطرابند که گویا بر لبه سیلگاهی نامطمئن ایستاده اند که هر لحظه در حال فرو ریختن می باشد و آنها را در آتش دوزخ ساقط می کند، یکسان است ؟ البته که مؤمنان وضعیتی بهتر دارند و خداوند هرگز این ستمکاران را هدایت نمی کند و آنها را از آتش جهنمی که خودشان بدست خود، بنیانشان را برآن نهاده اند نجات نمی دهد.
41. مَثَل تجارت مجاهدان
إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاةِ وَالإِنجِیلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُم بِهِ وَذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ ﴿توبه 111﴾
در حقیقت خدا از مؤمنان جان و مالشان را به [بهاى] اینکه بهشت براى آنان باشد خریده است همان کسانى که در راه خدا مىجنگند و مىکشند و کشته مىشوند [این] به عنوان وعده حقى در تورات و انجیل و قرآن بر عهده اوست و چه کسى از خدا به عهد خویش وفادارتر است پس به این معاملهاى که با او کردهاید شادمان باشید و این همان کامیابى بزرگ است.
وجه تشبیه : خداوند خریدار و مؤ منان و مجاهدان، به فروشنده تشبیه شده است
کالاى مورد معامله جانها و اموال آنان است. از آنجا که در هر معامله در حقیقت پنج رکن اساسى وجود دارد که عبارتند از: خریدار، فروشنده، متاع، قیمت و سند معامله، خداوند در این آیه به تمام این ارکان اشاره کرده است .
خودش را خریدار و مؤ منان را فروشنده و جانها و اموال را متاع و بهشت را ثمن بها و سه کتاب آسمانى تورات، انجیل و قرآن را سند این معامله قرار داده است .
بعضى از بزرگان واسطه و میانجى میان خریدار و فروشنده را نیز بدان افزوده و گفته اند: دلاّل این معامله پیامبر بزرگوار اسلام است. جالب اینکه پس از انجام مراسم این معامله، همانگونه که در میان تجارت کنندگان معمول است که به طرف مقابل تبریک مى گویند و اظهار مى دارند که خیرش را ببینى،
دنیا، بازار است و مردم در آن معاملهگر. فروشنده، مردماند و خریدار خداوند. متاعِ معامله، مال و جان است و بهاى معامله بهشت. اگر به خدا بفروشند، سراسر سود و اگر به دیگرى بفروشند، یکسره خسارت است.
امام صادق علیه السلام مىفرماید: براى بدنهاى شما جز بهشت، بهایى نیست، پس خود را به کمتر از بهشت نفروشید
معامله با خدا چند امتیاز دارد: الف. خود ما و توان و دارایى ما از اوست، سزاوار نیست که به جز او بدهیم. ب، خداوند، اندک را هم مىخرد مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ ج، عیوب جنس را اصلاح مىکند و رسوا نمىسازد. د، به بهاى بهشت مىخرد. خداوند در خریدن وارد مزایده مىشود و نرخى را پیشنهاد مىکند که فروختن به غیر او احمقانه و خسارت است.
1. با داشتن خریدارى همچون خدا، چرا به سراغ دیگران برویم؟ إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى
2. خداوند، تنها از مؤمن خریدار است، نه از منافق و کافر. مِنَ الْمُؤْمِنِینَ
3. در پذیرش الهى، جهاد با جان بر جهاد مالى مقدّم است. أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ
4. بهشت، در سایهى جهاد و شمشیر و تقدیم جان و مال به خداوند است. لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ
5. اگر هدف از جهاد، خدا باشد، کشته شدن یا کشتن، تفاوتى نمىکند. فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ
6. هدف مؤمن از جنگ، ابتدا نابود کردن باطل و اهل آن و سرانجام شهادت است.
7. در معامله با خدا، سود یقینى و قطعى است. وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا در مزایده با خداوند هرچه هست حقّ و به سود انسان است، بر خلاف دیگران که یا قصد جدّى نیست یا بىانگیزه و دروغ است، یا غلّو، یا از روى هوس و یا براى طرد کردن رقیب است.
8. ارزش جهاد، مجاهدان و شهیدان، مخصوص اسلام نیست، در تورات و انجیل هم مطرح است. و اگر امروزه در آن کتابها نیست، نشان تحریف آنهاست. فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ
9. گرچه ما بر خدا حقى نداریم، امّا خداوند براى ما بر عهدهى خودش حقوقى قرار داده است. (وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا
10. خداوند مجاهدان مخلص را طرف معاملهى خود قرار داده است. بایَعْتُمْ و نفرمود: بعتم
11. بهترین بشارت، تبدیل فانى به باقى و دنیا به آخرت است و غیر آن خسارت و حسرت است. فَاسْتَبْشِرُوا
42. مَثَل کور و بینا، کر و شنوا
مَثَلُ الْفَرِیقَیْنِ کَالأَعْمَى وَ الأَصَمِّ وَ الْبَصِیرِ وَ السَّمِیعِ هَلْ یَسْتَوِیَانِ مَثَلًا أَفَلاَ تَذَکَّرُونَ ﴿هود24﴾ مثل این دو گروه چون نابینا و کر [در مقایسه] با بینا و شنواست آیا در مثل یکسانند پس آیا پند نمىگیرید
وجه تشبیه : کافران را به آدم کور و کر و مؤمنان را به انسان بینا و شنوا تشبیه کرده.
وجه تشابه در کافران ندیدن و نشنیدن حقایق و در مؤمنان دیدن و شنیدن آن است
آنـهـا کـه بـر اثـر لـجـاجـت و دشـمـنى با حق و گرفتار بودن در چنگال تعصب و خودخواهى و خـودپـرسـتى , چشم و گوش حقیقت بین را از دست داده اند هرگز نمى توانند, حقایق مربوط به عـالم غیب و اثرات ایمان و لذت عبادت پروردگار و شکوه تسلیم در برابر فرمان او را درک کنند, ایـن گونه افراد به کوران و کرانى مى مانند که در تاریکى مطلق و سکوت مرگبار زندگى دارند, در حـالـى کـه مـؤمـنان راستین باچشم باز و گوش شنوا هر حرکتى را مى بییند و هر صدایى را مى شنوند و با توجه به آن راه خود را به سوى سرنوشتى سعادت آفرین مى گشایند.
همان گونه که بدن چشم و گوش دارد، دل و روح نیز چشم و گوش دارد. همان گونه که نابینا و ناشنوا محسوسات عالم را درک نمىکنند و لذّت نمىبرند، افراد لجوج نیز معارف الهى را درک نکرده و لذّت نمىبرند.
کسى که دیدش محدود به محسوسات مادّى باشد و معنویّت و آخرت را نبیند، کور است. مَثَلُ الْفَرِیقَیْنِ کَالْأَعْمى ... وَ الْبَصِیرِ در تبلیغ، با شیوهى سؤال، وجدان افراد را به قضاوت بطلبیم. هَلْ یَسْتَوِیانِ .
43 . مَثَل برده و آزاد
ضَرَبَ اللّهُ مَثَلًا عَبْدًا مَّمْلُوکًا لاَّ یَقْدِرُ عَلَى شَیْءٍ وَ مَن رَّزَقْنَاهُ مِنَّا رِزْقًا حَسَنًا فَهُوَ یُنفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْرًا هَلْ یَسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ ﴿نحل75﴾ خدا مثلى مىزند بنده اى است زرخرید که هیچ کارى از او برنمىآید آیا [او] با کسى که به وى از جانب خود روزى نیکو داده ایم و او از آن در نهان و آشکار انفاق مىکند یکسان است سپاس خداى راست [نه] بلکه بیشترشان نمىدانند.
وجه تشبیه : مشرکان را به برده مملوک که توانایى هیچ چیز را ندارد و مؤمنان را به انسان آزاد و توانگر که از امکانات خدا دادى همگان را بهره مند مى سازد، تشبیه کرده است.
آنگاه این دو را با هم مقایسه نموده، مى گوید: هَلْ یَسْتَوُونَ؛ آیا این دو مساوى و برابرند؟!. که یقینا جواب منفی است و قابل مقایسه نیستند . شما که دو انسان (مولى و عبد) را یکسان نمىدانید، چگونه خالق و مخلوق را مساوى مىدانید. هَلْ یَسْتَوِی
با سؤال و مثال، وجدان مردم را بیدار وبه فکر وادارید. ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا ... هَلْ یَسْتَوِی - ریشهى شرک مردم، جهل است. بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ - قدرت یک نعمت الهى است لا یَقْدِرُ عَلى شَیْءٍ- یُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً - رزق حسن زمانى زیباست که همراه با انفاق باشد. رِزْقاً حَسَناً فَهُوَ یُنْفِقُ مِنْهُ و زبان گویا زمانى ارزش دارد که همراه با امر به عدالت باشد. مَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ - انفاق سرّى از انفاق عَلَنى، بهتر است. سر قبل از جهر آمده است.
44. مَثَل گنگ مادر زاد و انسان سالم
وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلًا رَّجُلَیْنِ أَحَدُهُمَا أَبْکَمُ لاَ یَقْدِرُ عَلَىَ شَیْءٍ وَ هُوَ کَلٌّ عَلَى مَوْلاهُ أَیْنَمَا یُوَجِّههُّ لاَ یَأْتِ بِخَیْرٍ هَلْ یَسْتَوِی هُوَ وَ مَن یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ ﴿نحل76﴾
و خدا مثلى [دیگر] مىزند دو مردند که یکى از آنها لال است و هیچ کارى از او برنمىآید و او سربار خداوندگارش مىباشد هر جا که او را مىفرستد خیرى به همراه نمىآورد آیا او با کسى که به عدالت فرمان مىدهد و خود بر راه راست است یکسان است.
وجه تشبیه: خداوند در این آیه بت پرست را به گنگ مادر زاد و مومن را به انسان آزاد، تشبیه نموده است
به دنبال مثال پیش که خداوند متعال مشرکان را به برده مملوک و مؤمنان را به آزاده توانگر تشبیه کرده بود،
دگر بار مثال گویاى دیگرى مى زند و بت پرست را به گنگ مادر زادى که در عین حال برده و ناتوان است و فرد با ایمان را به انسان آزادى که همواره به عدل و داد دعوت مى کند، تشبیه نموده است.
پیام
1. زبان، کلید روزى است. أَبْکَمُ لا یَقْدِرُ عَلى شَیْءٍ، کَلٌّ عَلى مَوْلاهُ ... لا یَأْتِ بِخَیْرٍ
2. امر به معروف زمانى اثر دارد که آمر نیز در راه درست باشد. یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ
3. افراد مالک نیز از خود چیزى ندارند ودر سایه رزق الهى به نوایى رسیدهاند.
در آیه به جاى اینکه در برابر مملوک کلمهى مالک قرار گیرد، رَزَقْناهُ آمده است.
45. مَثَل منطقه امن
وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلًا قَرْیَةً کَانَتْ آمِنَةً مُّطْمَئِنَّةً یَأْتِیهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِّن کُلِّ مَکَانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذَاقَهَا اللّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا کَانُواْ یَصْنَعُونَ ﴿نحل 112﴾ و خدا شهرى را مثل زده است که امن و امان بود [و] روزیش از هر سو فراوان مىرسید پس [ساکنانش] نعمتهاى خدا را ناسپاسى کردند و خدا هم به سزاى آنچه انجام مىدادند طعم گرسنگى و هراس را به [مردم] آن چشانید.
وجه تشبیه : قریه ی امن را به کثرت روزی و ناسپاسی را به کفران نعمت تشبیه کرده.
و این مثلى است که خداى تعالى آورده قریه اى را شرح مى دهد که تمامى مایحتاج اهلش را فراهم نموده و این نعمتها را با فرستادن پیغمبرى برایشان تمام کرده و بحد کمال رسانده است، آن پیغمبر ایشان را به آنچه مایه صلاح دنیا و آخرتشان است، دعوت مى کند . و آنان به نعمتهاى او کفر مى ورزند و آن فرستاده را تکذیب مى کنند خدا هم نعمتش را به نقمت و عذاب مبدل نمود، و در این مثل هشدار و زنهار از کفران نعمتهاى خدا است بعد از آنکه ارزانى داشته، و کفر به آیات او است بعد از آنکه نازل کرده. این آیه نعمت معنوى اهل قریه را خاطر نشان مى سازد، که خدا بر نعمتهاى مادیشان اضافه کرد، و در این نعمت معنوى صلاح معاش و معادشان بود، چون از کفران به نعمتهاى خدا زنهارشان مى داد، و آثار شوم و شقاوت بار آن را برایشان شرح مى داد، تعبیر لِباسَ در مورد گرسنگى و ترس، شاید بخاطر آن باشد که این دو همچون لباس، همهى وجود و زندگى آنها را فراگرفته ، چنانکه تعبیر چشاندن کنایه از نفوذِ آثار گرسنگى و ترس، در عمق وجود آنان است. تاریخ بشر، داراى ضابطه، قانون و برپایه سنّتهاى الهى است . از بیان مثالهاى قرآنى در مورد تاریخ واقوام گذشته، عبرت بگیریم - امنیّت و آرامش در رأس نعمتها و زمینهى توسعه در رزق و اقتصاد جامعه مىباشد. - لازم نیست یک منطقه همه نیازش را خودش تأمین کند، بلکه مىتواند واردات داشته باشد. یأتیها رزقها غدا من کل مکان - عذابهاى دنیوى نسبت به عذابهاى اخروى، نوعى چشیدن است نه نوشیدن. فَأَذاقَهَا اللَّهُ - کفران نعمت در همین دنیا، عقاب دارد. فَکَفَرَتْ ... فَأَذاقَهَا اللَّهُ - کفران نعمت باعث زوال آن است. فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ - فقر اقتصادى و ناامنى اجتماعى، از نشانههاى بىاعتنایى جامعه به اصول دینى است - کفران نعمت هم عذاب جسمى دارد. (فقر و گرسنگى)، هم عذاب روحى و روانى (ترس و نا امنى) -
46. مثال اصحاب القریه و پیامبران
وَ اضْرِبْ لَهُم مَّثَلًا أَصْحَابَ الْقَرْیَةِ إِذْ جَاءهَا الْمُرْسَلُونَ ﴿یس ۱۳ ﴾ [داستان] مردم آن شهرى را که رسولان بدانجا آمدند براى آنان مثل زن .
از اين آيه تا هفده آيهى ديگر سرگذشت تعدادى از انبيا نقل شده كه مأمور هدايت مردم منطقهى خود بودند. در تفاسير گفتهاند كه مراد از قريه در اين آيه، منطقه انطاكيه است كه از شهرهاى قديم روم بوده و هم اكنون جزو خاك تركيه و از شهرهاى تجارى آن مىباشد. از مجموع اين هجده آيه بر مىآيد كه مردم اين شهر بتپرست بودند و پيامبران براى دعوت آنها به توحيد و مبارزه با شرك آمده بودند.
1- تاريخ گذشتگان، بهترين درس براى آيندگان است ( چراغ راه آینده )
2- مربى و مبلغ بايد با تاريخ آشنا باشد. «وَ اضْرِبْ لَهُمْ»
3- بر جامعه، اصول و قوانين ثابتى حاكم است كه سرنوشتِ انسانها و جوامع را بر اساس آن مىتوان تعيين نمود.
آرى، سنّتهاى الهى ثابت است و با تفاوت اقوام، افراد، زمان و مكان، تفاوتى نمىكند. «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا»
4- بهترين مثال، مثالهاى واقعى و عينى است نه تخيّلى. «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا»
5- در بيان داستان، عبرتها مهم است، نام قريه، نژاد، زبان و تعداد افراد مهم نيست. «أَصْحابَ الْقَرْيَةِ»
6- انبيا به سراغ مردم مىرفتند و منتظر نبودند تا مردم به سراغ آنان بيايند. «جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ»
47. مَثَل چراغ و چراغدان
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَکَةٍ زَیْتُونِةٍ لَّا شَرْقِیَّةٍ وَ لَا غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاءُ وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ﴿نور35﴾
خدا نور آسمانها و زمین است مثل نور او چون چراغدانى است که در آن چراغى و آن چراغ در شیشه اى است آن شیشه گویى اخترى درخشان است که از درخت خجسته زیتونى که نه شرقى است و نه غربى افروخته مىشود نزدیک است که روغنش هر چند بدان آتشى نرسیده باشد روشنى بخشد روشنى بر روى روشنى است خدا هر که را بخواهد با نور خویش هدایت مىکند و این مثلها را خدا براى مردم مىزند و خدا به هر چیزى داناست.
وجه تشبیه : نور الهى را به چراغدان تشبیه شده استدر این آیه شریفه، نور الهى که همان نور هدایت و ایمان است به چراغدانى تشبیه که در آن چراغى پر فروغ باشد و آن چراغ در شیشه اى بلورین قرار گیرد و با روغنى صاف و خالص
یعنى روغن درخت زیتون افروخته شود. بدین ترتیب چهار عامل براى استفاده کامل از نور چراغ ذکر شده است :1 مشکاة، یعنى چراغدان و محفظه اى که در قدیم معمول بود و چراغها را براى محفوظ ماندن از مزاحمت باد و طوفان در آن مى نهادند.2 زُجاجة، یعنى شیشه بلورین و حبابى که روى چراغ گذاشته مى شد تا هم شعله را محافظت کند و هم گردش هوا را از طرف پایین به بالا تنظیم نماید تا بر نور و روشنایى شعله بیفزاید.3 مصباح، یعنى خود چراغ که مرکز پیدایش نور بر فتیله آن است .4 مادّه انرژى زا، که عبارت است از همان روغن درخت مبارک زیتون .
نکته ها
پیامبر : نورُ اِبنَتی فاطمة مِن نورِ الله نور دخترم فاطمه از نور خداست
مصباح : امام حسن و امام حسین علیهما السلام . بحارالانوار جلد 15
پیام
در حقیقت این نور خدا است، همان نورى است که آسمانها و زمین را روشن ساخته و از کانون قلب مؤمنان سر بر آورده و تمام وجود و هستى آنها را روشن و نورانى میکند.
دلائلى را که از عقل و خرد دریافتهاند با نور وحى آمیخته میشود و مصداق نُورٌ عَلى نُورٍ میگردد.
در اینجا است که دلهاى آماده و مستعد به این نور الهى هدایت میشوند و مضمون یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ در مورد آنان پیاده میشود.بنابراین، براى حفظ این نور الهى (نور هدایت و ایمان) مجموعهاى از معارف و آگاهیها و خودسازیها و اخلاق لازم است که همچون مشکاتى این مصباح را حفظ کند.و نیز قلب مستعد و آمادهاى میخواهد که همچون زجاجه برنامه آنرا تنظیم نماید.و امدادى از ناحیه وحى لازم دارد که همچون شجره مبارکه زیتونه به آن انرژى بخشد.و این نور وحى باید از آلودگى به گرایشهاى مادى و انحرافى شرقى و غربى که موجب پوسیدگى و کدورت آن میشود بر کنار باشد.آنچنان صاف و زلال و خالى از هر گونه التقاط و انحراف که بدون نیاز به هیچ چیز دیگر تمام نیروهاى وجود انسان را بسیج کند، و مصداق (یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ( گردد.این است مثالى که خداوند در این آیه براى نور خود بیان کرده و او از همه چیز آگاه است.
48. مَثَل نور و ظلمات
أَوَ مَن کَانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَن مَّثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا کَذَلِکَ زُیِّنَ لِلْکَافِرِینَ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ ﴿انعام122﴾ آیا کسى که مرده [دل] بود و زنده اش گردانیدیم و براى او نورى پدید آوردیم تا در پرتو آن در میان مردم راه برود چون کسى است که گویى گرفتار در تاریکیهاست و از آن بیرون آمدنى نیست این گونه براى کافران آنچه انجام مىدادند زینت داده شده است
وجه تشبیه : خداوند متعال انسان مؤمن را به آدم زنده اى تشبیه کرده است . مومن در پرتو نور ایمان در میان مردم، راه مى رود و شخص کافر مانند مرده اى که در امواج ظلمتها و تاریکیها فرو رفته و هرگز از آن خارج نمى گردد.
انسانی که هدایت نشده به مرده ای تشبیه شده که محروم از نعمت حیات است ،اما زمانی که خداوند او را هدایت کند او زنده می شود و بوسیله نور هدایت خیر را از شر و مفید را از مضر باز می شناسد، اما شخصی که کافراست ، چون در تاریکیهای عدم معرفت خیر یا تمیز آن از شر قرار گرفته است ، لذا به فردی تشبیه شده که در تاریکی سرگردان است و راه نجاتی ندارد و این چنین فردی در زندگی و مرگ و حیات پس از مرگ ،همه در ظلمت قرار دارد و خیر را از شر تشخیص نمی دهد
امام باقر علیه السلام فرمود: نورى که در میان مردم راه را از چاه نشان مىدهد، امام و رهبر آسمانى است. کارهاى پر جاذبه، کفّار (مثل: ابتکارات و اختراعات و تکنولوژى و تمدّن)، چنان براى آنان جلوه کرده که نمىگذارد انحرافات و سقوط انسانیّت خود را درک کنند. (زُیِّنَ لِلْکافِرِینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ
استفاده از تمثیل، سؤال و مقایسه، در تبلیغ و تربیت مؤثّر است - مؤمن، هرگز به بن بست نمىرسد. او در جامعه هم بینش دارد و هم حرکت - وقتى نور نباشد، ظلمتها انسان را فرامىگیرد - زیبا پنداشتن اعمال، مانع رشد و خروج انسان از تاریکى است.
49. مثل اغفال شیطان
کَمَثَلِ الشَّیْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنسَانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِّنکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ ﴿۱۶﴾
(فریب اهل کتاب از منافقان،) مثل (اغفال) شیطان است آنگاه که به انسان گفت: کافر شو، پس چون کفر ورزید، گفت: من از تو تبرّى مىجویم، من از خداوندى که پروردگار جهانیان است مىترسم.
وجه تشبیه: منافقان را به شیطان تشبیه کرده که همواره به مردم وعده مىدهد، ولى وعدههایش جز فریب نیست.
چه بسیارند افراد و حکومتهاى شیطان صفت که وعدههایى به وابستگان خود مىدهند، ولى روز خطر آنان را به حال خود رها مىکنند.
زیر پا گذاشتن وعده های استکبار و شیطان بزرگ در ارتباط با برجام و خارج شدن از آن.
داستان منافقان در فریب دادن بنى نضیر همچون داستان شیطان است که انسان را با وعده هاى خود فریب مى دهد و از او مى خواهد که کافر شود; هنگامى که انسان کافر شد و با فرجام شوم کفر خود مواجه گردید، شیطان او را رها مى کند و مى گوید : من از تو تبرى مى جویم ، و به تمسخر مى گوید من از خدا که پروردگار جهان هاست مى ترسم .
این آیه در ادامه آیه قبل، منافقان را به شیطان تشبیه کرده است که همواره به مردم وعده مىدهد، ولى وعدههایش جز فریب نیست. مؤمن از یک سوراخ دو بار گزیده نمىشود .
50. مثال فرمان در یک چشم بهم زدن
وَ مَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ ﴿قمر ۵۰ ﴾ و فرمان ما جز یک بار نیست [آن هم] چون چشم به هم زدنى . کارهاى الهى هم حساب شده و حکیمانه است و هم با سرعت انجام مىگیرد. بِقَدَرٍ ... کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ .
وجه تشبیه: خواست و اراده خداوند در وجود چیزی، به اندازه زمان زدن پلک تشبیه شده
«يُسْحَبُونَ» به معناى كشيده شدن . «سحاب» ابرى است كه باد آن را مىكشاند. «سَقَرَ» يعنى دوزخ و در اصل سوختن پوست بر اثر حرارت است و «لمح» درخشيدن برق است.
در حديثى ذيل آيه «إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ» مىخوانيم كه حضرت على عليه السلام فرمود:
خداوند مىفرمايد: ما هر چيزى را براى اهل دوزخ به اندازه اعمالشان خلق نموديم.
1- مجرمان در قيامت، سردرگم و متحير و گرفتار آتش هستند. «فِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ» (بنابراين كه «سُعُرٍ» معناى آتش برافروخته شده است)
2- انسانى كه با انتخاب بد، خود را دوزخى مىكند، بى عقل است. «فِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ» (بنابراين اينكه معناى «سُعُرٍ» جنون باشد).
3- انكار و تكذيب دين الهى بارزترين جرم است. إِنَّ الْمُجْرِمِينَ ...
4- مغروران دنيا، خوارشدگان قيامت هستند. نَحْنُ جَمِيعٌ مُنْتَصِرٌ ... يُسْحَبُونَ فِي النَّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ
5- هستى داراى هدف و حساب و كتاب دقيق است. «كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ»
6- كارهاى الهى هم حساب شده و حكيمانه است و هم با سرعت انجام مىگيرد. بِقَدَرٍ ... كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ
51. مثال زمان رسیدن خشوع قلب
أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَ مَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لَا یَکُونُوا کَالَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ کَثِیرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ ﴿ حدید۱۶ ﴾ آیا براى کسانى که ایمان آورده اند هنگام آن نرسیده که دلهایشان به یاد خدا و آن حقیقتى که نازل شده نرم [و فروتن] گردد و مانند کسانى نباشند که از پیش بدانها کتاب داده شد و [عمر و] انتظار بر آنان به درازا کشید و دلهایشان سخت گردید و بسیارى از آنها فاسق بودند
مثال پایان غفلت و بی خبری و عدم درک واقعیت، و شروع تواضع در مقابل خداوند یَأْنِ» از «آن»، به معناى مطلق زمان است. در این آیه، هم سبب خشوع مطرح شده که یاد خداست، تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ» و هم سبب سنگدلى که دور شدن از کتاب خدا در دوره طولانى است. «فَطالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ در روایات نیز مىخوانیم: دوران غیبت حضرت مهدى علیه السلام به قدرى طولانى مىشود که گروه گروه مردم دین خود را از دست مىدهند . در برخى از آیات قرآن، همانند آیه مورد بحث، خداوند از مؤمنان مىخواهد که مانند برخى افراد و گروهها نباشند و در برخى آیات، سفارش نموده که مانند این الگوها باشید. اکنون نظرى اجمالى به این دو دسته آیات مىافکنیم: در این آیه، هم سبب خشوع مطرح شده که یاد خداست، «تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ» و هم سبب سنگدلى که دور شدن از کتاب خدا در دوره طولانى است. فَطالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ در روایات نیز مىخوانیم: دوران غیبت حضرت مهدى علیه السلام به قدرى طولانى مىشود که گروه گروه مردم دین خود را از دست مىدهند . در برخى از آیات قرآن، همانند آیه مورد بحث، خداوند از مؤمنان مىخواهد که مانند برخى افراد و گروهها نباشند. و در برخى آیات، سفارش نموده که مانند این الگوها باشید با راستگویان باشید. کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ با صالحان همراه شوید. أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ با نیکوکاران باشید. تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ با پیامبر و پیروان واقعى او باشد. با صابران باشید.
52. مثال مغفرت و بهشت الهی و اندازه آن
سَابِقُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا کَعَرْضِ السَّمَاء وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ ﴿حدید ۲۱﴾ [براى رسیدن] به آمرزشى از پروردگارتان و بهشتى که پهنایش چون پهناى آسمان و زمین است [و] براى کسانى آماده شده که به خدا و پیامبرانش ایمان آورده اند بر یکدیگر سبقت جویید این فضل خداست که به هر کس بخواهد آن را مىدهد و خداوند را فزونبخشى بزرگ است.
وجه تشبیه: وسعت آمرزش و مغفرت الهی، به اندازه وسعت آسمان ها و زمین تشبیه شده
در آیه قبل، سخن این بود که نتیجه کارهاى دنیوى یا عذاب شدید است و یا مغفرت و رضوان، در این آیه بر سبقت و پیشىگرفتن از یکدیگر جهت رسیدن به فضل و رحمت الهى، تأکید شده است.
هنگام طرد یک امر ناپسند، باید جایگزین مناسبى ارائه داد. مَتاعُ الْغُرُورِ ...سابِقُ وا إِلى مَغْفِرَةٍ ... به جاى اینکه به سوى تفاخر و تکاثر (که در آیه قبل بود) سبقت بگیرید به سوى مغفرت و بهشت سبقت بگیرید. - آنچه به کارهاى خیر ارزش مىدهد، سرعت و سبقت است. سابِقُوا ...- بخشش و آمرزش از شئون ربوبیّت است. «مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ - اول بخشیده شدن و سپس به بهشت وارد شدن. مَغْفِرَةٍ ... وَ جَنَّةٍ ...
- با بالا بردن شناخت و معرفت نسبت به دنیا و آخرت، انتخاب را بر مردم آسان کنید. فَتَراهُ مُصْفَرًّا ... ثُمَّ یَکُونُ حُطاماً ... جَنَّةٍ عَرْضُها کَعَرْضِ السَّماءِ ... - گذشت از دنیایى که متاعش اندک و فریبنده است، شما را به بهشتى مىرساند که وسعتش، وسعت آسمان و زمین است. کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ ...
- ایمان به همهى پیامبران، لازمه ایمان به خداست. «آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ - بهشت، فضل خداوند به مؤمنان است. «ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ
53. مثال قهر الهی
تَنزِعُ النَّاسَ کَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ مُّنقَعِرٍ ﴿قمر ۲۰ ﴾ [که] مردم را از جا مىکند گویى تنه هاى نخلى بودند که ریشه کن شده بودند
مُنْقَعِرٍ» از «قعر» به معناى ریشهکن شده. «أَعْجازُ» جمع «عجز» به معناى قسمت عقب یا پایین و تنه. ۱- معجزه در لغت، از ریشه «عجز» بوده و به معنای بُن و پایان یک شیء است مثلمثل اینکه در قرآن آمده است: «تَنزَعُ النّاسَ کَأَنَّهُم اَعجازُ نَخلٍ مُنقَعِر».۲-معجزه از عجز میآید به معنای عاجز کردن و خود معجزه اسم فاعل است به معنای عاجز کننده. وجه تشبیه: قوم عاد و ثمود به علت لجاجت به درخت تنومند که از جا کنده شده تشبیه شده
بدى یا خوبى زمان، یا به خاطر حوادث خوب و بدى است که در آنها واقع مىشود و یا در جوهر زمان نحسى، یا خیرى است که ما از آن خبر نداریم. عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ چه بسا چيزى را ناخوش داريد، در حالى كه خير شما در آن است و چه بسا چيزى را دوست داريد، در حالى كه ضرر و شرّ شما در آن است. (بقره 216)
1. بشر، هرکه باشد، در برابر قهر الهى خار و خسى بیش نیست. تَنْزِعُ النَّاسَ کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ ...
2. قوم عاد، مردمى تنومند و قوى بودند که از بن ریشهکن شدند. «کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ
54. مثال فریاد و صیحه الهی
إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ صَیْحَةً وَاحِدَةً فَکَانُوا کَهَشِیمِ الْمُحْتَظِرِ ﴿قمر ۳۱ ﴾ ما بر [سر]شان یک فریاد [مرگبار] فرستادیم و چون گیاه خشکیده [کومه ها] ریزریز شدند
تقسیم آب میان مردم و شتر، یک آزمایش مهم الهى بود که مردم باید این قانون را مراعات کرده و فقط روزى که حق بهرهگیرى از آب را دارند، سر آب حاضر شوند.
وجه تشبیه : قوم لجوج را بعد از عذاب الهی، به گیاه خورد شده تشبیه کرده
در آیهى 155 سوره شعراء مىخوانیم که حضرت صالح فرمود: یک روز آب قریه براى ناقه و یک روز براى شما. لَها شِرْبٌ وَ لَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَعْلُومٍ
شِرْبٌ» به معناى قسمت و نصیب است که در مورد سهم آب گفته مىشود. هشیم» به معناى گیاه خشک و خرد شده است. محتظر» کسى است که براى چهار پایان خود گیاهان خشک را جمع آورى مىکند. با اینکه کشنده ناقه یک نفر بیشتر نبوده، ولى در آیات دیگر قرآن به همه مردم نسبت داده است،
«فَعَقَرُوها» یا «فَعَقَرُوا النَّاقَةَ» که به فرموده روایات به دلیل هم فکرى و رضایت دیگران بر کار قاتل بوده و این گناه به حساب آنان نیز محاسبه مىشود. گاهى امتحان با جیرهبندى آب است که به دستور پیامبر جیره بندى مىشود. أَنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ
گرچه قاتل يكى بود ولى به خاطر رضايت ديگران به كار او، همه نابود شدند. فَعَقَرَ ... أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً - با ارادهى خداوند يك امت با يك صيحه محو مىشوند - گاهى يك امّت به خاطر يك نافرمانى و جسارت نابود مىشوند - قهر الهى، افراد تنومند و غول پيكر را همچون گياه خرد شده مىكند. «كَهَشِيمِ الْمُحْتَظِرِ»
55. مثال کوشش کوشندگان
إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ ﴿صافات ۶۰﴾ راستى که این همان کامیابى بزرگ است
لِمِثْلِ هَذَا فَلْیَعْمَلْ الْعَامِلُونَ براى چنین [پاداشى] باید کوشندگان بکوشند
مثال بر اثر تلاش نتیجه حاصل می شود
1. سالم ماندن انسان در محیطهاى فاسد، کارى ممکن ولى مشکل است. «إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ
2. نجات از دوستان بد در دنیا و عذاب دوزخ در آخرت، رستگارى بزرگ است. «لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ
3. الگوهاى صحیح را به مردم معرّفى کنیم. «لِمِثْلِ هذا
4. عمل براى رسیدن به نعمتهاى بهشتى، منافاتى با اخلاص ندارد. «لِمِثْلِ هذا فَلْیَعْمَلِ
5. کارهاى انسان در دنیا باید براى رسیدن به هدفى عالى و رستگارى بزرگ باشد وگرنه حسرت و خسارت است. «لِمِثْلِ هذا فَلْیَعْمَلِ
6. ایمان به تنهایى کافى نیست، عمل لازم است. «فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ
لِمِثْلِ هَذَا فَلْیَعْمَلْ الْعَامِلُونَ این آیات حکایت گفتگوی میان بهشتیان است که احوال یکدیگر را پرسش می کنند و هر یک ماجرای زندگی خود را شرح می دهد و یکی از ایشان می گوید: من در دنیا رفیقی داشتم که از بین همه مردم ملازم او بودم و او مرا رفیق خود گرفته بود آن رفیق همواره از روی تعجب و استبعاد و انکار به من می گفت : تو براستی به مسأله بعث و جزا اعتقاد داری ؟ باور داری که بعد از مردن و خاک و استخوان شدن ، دوباره زنده می شویم تا جزا داده شویم ؟ من که چنین چیزی را باور نمی کنم. (المیزان)
56. مثال کلّه های شیاطین
إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ ﴿ صافات ۶۴ ﴾ آن درختى است که از قعر آتش سوزان مىروید .طَلْعُهَا کَأَنَّهُ رُؤُوسُ الشَّیَاطِینِ میوهاش گویى چون کلههاى شیاطین است ۶۵
میوه درخت زقوم که از قعر جهنم میروید، به سرهای شیاطین تشبیه شده است.
کلمهى «طلع» به معناى شکوفهى خرماست، گویى هنگام طلوع میوه است. کلمهى «شوب» به معناى مخلوط و آمیخته است. به نوشیدنى بعد از غذا از آن جهت که در معده با غذا مخلوط مىشود، شوب مىگویند.
چون «شیطان» در فرهنگ مسلمانان به موجودى زشت و بد ذات و خبیث گفته مىشود، در این آیه مىفرماید: شکوفههاى درخت زقوم که باید زیبا و دلربا باشد، گویا سرهاى شیطان است، همان گونه که در فرهنگ مردم فرشته مظهر خوبى و کرامت است تا آن جا که زنان مصر در ستایش یوسف گفتند: «إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ
1. دوزخیان نیز همچون بهشتیان، خوردنى و آشامیدنى دارند، امّا نه تنها لذیذ و دلپسند نیست بلکه بد شکل و بد مزه و آزار دهنده است. کَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّیاطِینِ ... لَشَوْباً مِنْ حَمِیمٍ
2. براى دورى از غذاهاى دوزخى نه راه فرارى است و نه راه طفره. لَآکِلُونَ ... فَمالِؤُنَ
3. دوزخیان به قدرى گرسنه هستند که از بدترین غذا شکم خود را پر مىکند. «فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ
4. عذابهاى قیامت مقطعى نیست، بلکه دوزخ قرارگاه ابدى است. «ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِیمِ (شاید دوزخیان را براى خوراندن و نوشاندن زقّوم و حَمیم به جایى مىبرند و دوباره آنها را به محلّ اول برمىگردانند.)
57. آزار دهندگان موسی علیه السلام
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ آذَوْا مُوسَى فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قَالُوا وَکَانَ عِندَ اللَّهِ وَجِیهًا ﴿احزاب ۶۹ ﴾
اى کسانى که ایمان آوردهاید مانند کسانى مباشید که موسى را [با اتهام خود] آزار دادند و خدا او را از آنچه گفتند مبرا ساخت و نزد خدا آبرومند بود.
مثالِ مردمی که با زبان و عمل خود باعث آزار پیامبر خدا شدند
در آيهى 57 مسألهى ايذاى پيامبر مطرح شد، در اين آيه تأكيد مىكند كه شما مثل بنىاسرائيل نباشيد كه موسى را اذيّت كردند .
مراد از تهمتى كه در مورد حضرت موسى مطرح شده، يا نسبتِ نقص جسمى است، يا نسبت قتل و يا سحر و جنون كه شناخت موضوع آن در فهم آيه نقشى ندارد
لعنت بزرگ، شايد همان لعنت آيه 161 سورهى بقره باشد كه مىفرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ»
كسانى كه كافر شدند و در حال كفر از دنيا رفتند، لعنت خداوند و فرشتگان و همهى مردم بر آنها خواهد بود
پیام ها
تنها دعايى كه از دوزخيان مستجاب مىشود، دعا براى عذاب است آيهى ديگر مىفرمايد:
«لِكُلٍّ ضِعْفٌ»
گاهى رهبران الهى، از طرف مؤمنان هدف تهمت و اذيّت قرار مىگيرند.
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَكُونُوا لازمهى ايمان، دورى از تهمت است
58. مثال تاریکی و روشنایی
وَ مَا یَسْتَوِی الْأَعْمَى وَ الْبَصِیرُ ﴿فاطر ۱۹ ﴾ و نابینا و بینا یکسان نیستندوَ لَا الظُّلُمَاتُ وَ لَا النُّورُ ﴿ ۲۰ ﴾ و نه تیرگیها و روشنایىوَ لَا الظِّلُّ وَ لَا الْحَرُورُ ﴿ ۲۱ ﴾ و نه سایه و گرماى آفتابوَ مَا یَسْتَوِی الْأَحْیَاء وَ لَا الْأَمْوَاتُ إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَن یَشَاءُ وَ مَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِی الْقُبُورِ ﴿ ۲۲ ﴾ و زندگان و مردگان یکسان نیستند خداست که هر که را بخواهد شنوا مىگرداند و تو کسانى را که در گورهایند نمىتوانى شنوا سازى
مقایسه خوبىها و بدىها و کمالات و کمبودها، یکى از بهترین راههاى آموزش و تعلیم است. راه حقّ یکى بیش نیست. «النُّورُ» به صورت مفرد آمده) ولى راههاى انحرافى زیاد است. «الظُّلُماتُ در این آیات، مؤمن و کافر به چهار چیز تشبیه شدهاند که نتیجه این چهار مقایسه و تشبیه آن است که مؤمن از نظر شخصیّت و سرنوشت با کافر یکسان نیست. ( مؤمن به بینا و کافر به نابینا. مؤمن به نور و کافر به تاریکى . مؤمن به سایه آرام بخش و کافر به باد سوزان و داغ. مؤمن به زنده و کافر به مرده. تشبیه شده است )
مؤمن، رو به رشد و حرکت است، زیرا هم چشم حقیقتبین، هم نور دارد، هم نفس پاک و هم دل زنده. امّا کافر حاضر نیست حقیقت را ببیند و به خاطر سنگدلى، آن را نمىپذیرد و به دلیل ظلمات جهل و تعصّب و تحجّر در راه حقّ حرکت نمىکند. مؤمنان، مردمى زنده دل و برخوردار از حیات حقیقى هستند. ایمان به فرد و جامعه حیات مىبخشد و کفر عامل مرگ فرد و جامعه است
- رسالت پیامبر هشدار است نه اجبار - شرط أثرگذارى تبلیغ آمادگى مردم است وگرنه تبلیغ پیامبر نیز بى اثر خواهد بود. «ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ
59. دانه خردل میان سنگی بزرگ
یَا بُنَیَّ إِنَّهَا إِن تَکُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ فَتَکُن فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّمَاوَاتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ ﴿لقمان ۱۶﴾
اى پسرک من اگر [عمل تو] هموزن دانه خردلى و در تختهسنگى یا در آسمانها یا در زمین باشد خدا آن را مىآورد که خدا بس دقیق و آگاه است
«خَرْدَلٍ» گياهى است با دانههاى سياه رنگ و بسيار كوچك كه دانههاى آن در كوچكى و حقارت ضربالمثل است.
وجه تشبیه : اندازه ی گناه را به دانه کوچکی در میان مکانی بزرگ باشد تشبیه کرده است
1- ايمان انسان به حضور عملش در قيامت، سرچشمهى اصلاح اوست.
إِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّةٍ ... يَأْتِ بِهَا اللَّهُ
2- در يك ارزيابى و نظارت كامل، بايد كوچكترين كارها نيز مورد توجّه قرار گيرد.
«مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ»
3- كوچكى، «خَرْدَلٍ» سفتى، «صَخْرَةٍ» دورى و ناپيدايى، «السَّماواتِ، الْأَرْضِ»،
در علم الهى و قدرت احضار عمل اثرى ندارد. «يَأْتِ بِهَا اللَّهُ»
4- خداوند به همه چيز آگاه و بر همه چيز تواناست. يَأْتِ بِهَا اللَّهُ ... لَطِيفٌ خَبِيرٌ
5- اعمال انسان، در اين جهان از بين نمىرود. «يَأْتِ بِهَا اللَّهُ»
6- حسابرسى خداوند دقيق است، زيرا او لطيف است. «لَطِيفٌ خَبِيرٌ»
60. آفرینش یک تن
مَّا خَلْقُکُمْ وَ لَا بَعْثُکُمْ إِلَّا کَنَفْسٍ وَاحِدَةٍ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ ﴿لقمان ۲۸ ﴾ آفرینش و برانگیختن شما [در نزد ما] جز مانند [آفرینش] یک تن نیست که خدا شنواى بیناست
«خَلْقُکُمْ»: آفریدن شما در ابتداء جهان
«بَعْثُکُمْ»: زنده گرداندن شما پس از مرگ در انتهای جهان.
«کَنَفْسٍ وَاحِدَةٍ»: آفرینش یک انسان و زنده گرداندن او، با آفرینش همه انسانها و زنده گرداندن ایشان هیچ تفاوتی ندارد، و اصلاً مفاهیمی همچون «سخت» و «آسان» و «کوچک» و «بزرگ» در برابر قدرت بیانتهاء خدا معنی ندارد.
آسانیِ زنده کردن همه ی انسانها را در قیامت به یک تن مثال زده شده است
ريشهى تشكيك و ترديد در اصل معاد؛ گاهى طول زمان است كه چگونه مردگان پس از گذشت زمان طولانى، دوباره زنده مىشوند، گاهى خود مردگان است كه چگونه استخوانهاى پوسيده، پراكنده و درهمآميخته، از هم تفكيك مىشوند
و گاهى آگاهى از رفتار، كردار و افكار است كه پس از آفرينش مجدّدِ مردگان، چگونه به حساب اين همه انسان رسيدگى خواهد شد؟
خداوند در اين آيه با يك جمله، پاسخ همهى اين شبهات را مىدهد كه زنده كردن همهى شما با آفرينش يك نفر يكسان است و زمان در آن تأثيرى ندارد.
او زمزمههاى شما را مىشنود و مىبيند و تمام رفتار و كردارتان را مىداند و به حساب همه مىرسد.
در علم و قدرت الهى، كميّت و جمعيّت، زمان و مكان، نهان و آشكار، تأثيرى ندارد. «ما خَلْقُكُمْ وَ لا بَعْثُكُمْ إِلَّا كَنَفْسٍ واحِدَةٍ»
دنباله مثل ها و ضرب المثل ها در
تاریخی فرهنگی قرآنی 2
m5736z
.blog
.ir