مناظره هاي قرآني

مناظره يكي از شيوه هاي ارتباط كلامي براي بيان ديدگاه و باورهاست. هرانساني نيازمند ارتباط با ديگري است، زيرا افزايش ارتباط به معناي افزايش دايره نفوذ و قدرت و در نتيجه عزت و اعتبار درميان مردم است. انسان اجتماعي مي كوشد تا با ايجاد تفهيم و تفاهم از طرق مختلف به ويژه كلامي، دايره ارتباط خويش را گسترده تر نمايد و همدلي و همراهي و همكاري ديگران را به دست آورد.
مناظره كه از واژه عربي نظر به معناي ديدن با چشم است، به سبب توسعه معنايي، براي تفكر و تدبر به كار مي رود. در دايره وسيع تر معنايي به آراء شخص نيز انظار گفته مي شود هم چنين معناي عقايد و باورها را پوشش مي دهد. بنابر اين هنگامي كه سخن از مناظره به ميان مي آيد، به معناي اين است كه هر يك از دو طرف گفت وگو مي كوشد تا آراء و عقايد و باورهاي خود را به ديگري تفهيم كرده و او را به درستي و راستي عقايد خود قانع نموده و همراهي و همكاري او را براي خود تضمين نمايد. خداوند در قرآن مناظره هاي بسياري را گزارش كرده است.

مناظره، تلاشي براي شناخت حقيقت
آن چه از نظر قرآن اصالت و اهميت دارد، تبيين حقايق و روش هاي دست يابي به آن است؛ زيرا از نظر قرآن، خداوند، حق مطلق است و همه آن چه نام هستي دارد از اين حق نشات گرفته و باطل، امري عدمي است كه از هستي بهره اي نبرده است. اين كه نقص و شر در فرهنگ قرآني به معناي فقدان كمال و خير است، به اين معناست كه محدوديت هائي موجب شده تا چيزي نتواند آيينه تمام نماي حقيقت باشد. اين گونه است كه انسان، واژ ه ها و اصطلاحاتي چون شر، نقص و باطل را اعتبار مي كند تا اين محدوديت ها را تبيين نمايد.
از آن جايي كه اين محدوديت ها، انسان را دچار ناتواني از درك كامل و درست و راست حقيقت مي كند، لازم است تا به گونه اي، اين پرده هاي محدوديت كنار رود و آدمي تصوير جامع و كاملي از حق و حقيقت به دست آورد. قرآن، باطل را كف روي آب مي داند كه اگر آب نباشد كف معنايي نخواهد داشت. از اين رو براي باطل هيچ حقيقتي جز انگل وارگي نمي توان تصوير كرد. برهمين اساس درترازوي حقيقت از هيچ وزن و سنگيني بهره اي نمي برد و خداوند به خفت موازينه؛ سبكي وزن در ميزان حق» از آن ياد مي كند. اين مقدار سبكي هم كه در آيه آمده به سبب همان حقي است كه باطل با آن خود را آشكار مي كند و نمودار مي سازد.
از آن جايي كه باطل، هستي و وجودش را به زندگي انگلي خود دارد و آن را از راه همانندي با حقانيت هستي، مي يابد، شماري از مردم كف روي آب را مي بينند و از درك حقيقت آب كه در زير اين كف جريان دارد ناآگاه هستند. از اين رو پـرده اي براي بر چشمان ايشان كشيده مي شود و ناتوان از درك حقيقت آب مي شوند و آن را چيزي جز كف نمي پندارند؛ زيرا آن چه به چشم مي آيد تنها همين كف ظاهري است كه روي آب را پوشانده است.
حقايق هستي اين گونه گرفتار نقص و شر و باطل جهان مادي است كه از بيماري محدوديت ها در تصويرنمايي از حقيقت مطلق، رنج مي برد و از نمايش آن كمال مطلق و حق تمام، عاجز و ناتوان است.

انسان هنگامي كه به دنيا مي نگرد آن چه به چشم مي آيد همين محدوديت ها و كفي است كه روي حقيقت آب هستي را پوشانده است. اين جاست كه نظري تيزتر نياز است تا پرده هاي باطل را بدرد و به كنار زند و حقيقت را از پس اين نماها و آرايه هاي ظاهري بنگرد و مصداق «بصرك اليوم حديد» گردد و بصيرت را به دست آورد و حقايق را از پس لايه هاي تو در تو و به هم تنيده بيرون كشد و جمال حق را چنان كه هست در آينه وجودش نمايش دهد.
اين كه خداوند در حديث مي فرمايد: «لايسعني ارضي و لاسمائي، بل يسعني قلب عبدي المؤمن؛ زمين و آسمان نمي توانند مرا دربرگيرند؛ ولي قلب بنده مؤمن من، گنجايش مرا دارد.» (احياء العلوم، غزالي، ج3، ص 12) به اين معناست كه هيچ موجودي جز قلب مؤمن نمي تواند آينه تمام نماي خداوند باشد؛ زيرا مؤمن توانسته است با گذر از رنگ خدايي و رسيدن به مقام متاله و خدايي شدن، يعني با فعليت بخشي به تمام اسماي سرشته در ذات خود، آينه حق شود و او را مظهريت نمايد.
انسان مومن از آن جايي كه چشماني تيزبين دارد، از پس كف هاي باطل مي تواند حقيقت آب را چنان كه هست ببيند و تفسير و تصوير كند. از اين رو نظر وي مطابق حق است و تلاش دارد آن چه را يافته براي دل هاي محدود آدميان تبيين كند. اين جاست كه مناظره اي درمي گيرد تا حقيقتي را آشكار سازد و كف محدوديت ساز باطلي را از روي آب حقيقت بردارد.

مناظره در لغت و اصطلاح
هر چند كه مناظره در ادب فارسي همانند كاربردهاي آن در عربي (لسان العرب، ابن منظور، جمال الدين، ج14، ص 191)، به معني جدال كردن، با هم بحث كردن، با هم سؤال و جواب كردن، با هم نظر كردن؛ يعني فكر كردن در حقيقت و ماهيت چيزي، مجادله و نزاع با همديگر و نيز بحث با يكديگر در حقيقت و ماهيت چيزي، به كار رفته است. (لغتنامه، دهخدا، ج14، ص 21562) ولي در بيش تر كاربردهاي آن همان معناي اصطلاحي آن منظور است كه در برابر واژه انگليسي (Dialogue) قرار مي گيرد. بنابراين مناظره، مكالمه و گفت وگويي دو طرف است كه هر يك با استدلال و ارائه براهين سعي مي كند برتري و فضيلت خويش را بر ديگري به اثبات برساند و يا شخص را اقناع كرده، مجاب و مغلوب نمايد.
راغب اصفهاني مناظره را با مسئله اعتقادات و باورهاي شخص پيوند مي زند و مي نويسد: مناظره عبارت است از گفت وگو و نكته بيني طرفيني رو در رو است كه هر يك مي كوشد تا هر آنچه را به آن معتقد است به ميان آورد. از ديدگاه وي، نظر اعم از قياس است؛ زيرا هر قياسي، نظر است ولي هر نظري، قياس نيست. (المفردات في غريب الفاظ القرآن، راغب اصفهاني ص 498) به سخن ديگر، نظر مي تواند برهاني و غيربرهاني باشد ولي قياس جز برهان و استدلال منطقي چيزي نيست. بنابراين در مناظره، شخص تنها از برهان منطقي و استدلال هاي عقلاني سود نمي برد بلكه از هر چيزي كه باورها و اعتقاداتش را تثبيت كرده و اثبات مي كند، بهره مي جويد.
مناظره در مفهوم قرآني كه از آن به جدال احسن ياد مي شود، به نظري گفته مي شود كه ريشه در بصيرت دارد و شخص با استدلال هاي مقبول (عقلاني و عقلايي) مي كوشد تا صواب و حقيقت را به دست آورد و اشكالات و نقد نظريه خود را نيز برطرف نمايد و چهره حق را چنان كه هست براي خود و ديگران آشكار سازد.

بنابراين مناظره با مجادله و مغالطه تفاوت معنايي مي يابد؛ زيرا در مجادله و مراء، الزام طرف مقابل هدف مي باشد و هم چنين در مغالطه، راه صواب، مقصد و مقصود نيست و دست يابي به حقيقت، معيار گفت وگو نمي باشد.
به سخن ديگر، هدف در مناظره حقيقي، شناخت حقيقت و تفهيم آن به ديگري است. اما اين هدف سالم، هميشه در مناظره ها لحاظ نمي شود.

بنابراين، هدف از مناظره، هميشه بيان برتري يك طرف بر ديگري نيست بلكه، هدف اصلي در مناظره هاي درست و حقيقي، رسيدن به حقيقت يك امر است كه مي توان از آن به جدال احسن در مقابل مطلق مجادله ياد كرد؛ زيرا در جدال و مراء مطلق، هدف تنها خاموش كردن مخالف و چيرگي و غلبه بر او است. مناظره مي تواند در موضوعات علمي و عقيدتي، اخلاقي و اجتماعي و مانند آن صورت گيرد.
شيوه مناظره هاي موردپسند قرآن بر رعايت ادب، احترام، حق گرايي و استدلال متين و قاطع با مخالفان است كه همان جدال احسن در فرهنگ قرآني است كه بدان توصيه شده است.
روح حاكم در برهان و جدل احسن، استدلال و احتجاج در راه يقيني ساختن مقصود به طريق عقلي است. در مجادله روي سخن با منكران و ناباوران است كه در راه پذيرش، موانعي در برابر خود مي يابند. اين موانع گاه باورهاي حق و باطل خود ايشان است و گاه تعارضات و يا شبهات و سؤال هايي كه از ديدگاه ايشان در مورد نظريه مقابل وجود دارد. از اين رو لازم است با نرمش و مدارا و در عين حال استواري و پيگيري، موانع را يكايك بازشناخت و آنها را برطرف ساخت تا راه براي پذيرش نظر، هموار و ساده گردد. اين كار معمولا به كمك مقدمات صحيح و بديهياتي صورت مي گيرد كه خود طرف مخالف، به آنها معتقد و پايبند است و آن گاه به مدد براهين، نتايج صحيح، يكي پس از ديگري بر پايه آن مقدمات بنا مي شود تا هدف مورد نظر در دسترس انديشه و باور قرار گيرد.

مناظره فرشتگان
از مناظره هاي معروفي كه در قرآن گزارش شده مي توان به مناظره و گفت وگوي فرشتگان اشاره كرد كه در آيات 30 تا 33 سوره بقره و نيز 69 از سوره ص به آن اشاره شده است. در اين مناظره كه در ملأ اعلي صورت گرفت، فرشتگان درباره آفرينش آدم با خداوند به گفت وگو نشستند. البته به نظر مي رسد كه پس از اعلام آفرينش آدم، گفت گو و مجادله اي ميان خود فرشتگان درمي گيرد كه در سوره ص آن را گزارش مي كند. تعبيري كه خداوند درباره اين مناظره به صورت صريح و شفاف دارد، اختصام است؛ زيرا مي فرمايد: ما كان لي من علم بالملا الاعلي اذ يختصمون؛ مرا (پيش از اين) دانشي به (گفتگوي) ملأ اعلي (و فرشتگان عالم بالا) نبود هنگامي كه با هم (درباره خلقت آدم) گفتگو، محاجه و مجادله داشتند. (ص 69)
خداوند پس از اين كه به فرشتگان اعلام مي كند: «من بشري از گل خواهم آفريد. چون تمامش كردم و در آن از روح خود دميدم، همه سجده اش كنيد (سوره ص، 71 و 72) اختصام و مجادله اي ميان آنان درمي گيرد كه نتيجه اين گفت را خداوند در آيه 30سوره بقره ادامه مي دهد كه پرسش آنان درباره هدف و حكمت آفرينش آدم(ع) است. در حقيقت اين اختصام در ميان خودشان زماني صورت مي گيرد كه خداوند مي فرمايد: آني جاعل في الارض خليفه؛ من در زمين جانشين قرار دادم.

زيرا فرشتگان به دنبال اين جعل الهي و اين كه اين مجعول كسي جز آدم خاكي نيست با خود به مجادله و گفت وگو مي پردازند و سپس به خدا عرضه مي دارند: اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح و نقدس لك؛ كسي را در آن قرار مي دهي كه در زمين فساد كند و خون بريزد در حالي كه ما به ستايش همراه با سپاس تو مي پردازيم و تو را پاك و منزه مي دانيم.
خداوند در آيه 31 سوره بقره تبيين مي كند كه مجادله كردن و مناظره پيش از آن كه هنوز آدم(ع) به شكل كامل آفريده شده باشد صورت مي گيرد. به اين معنا كه اين مناظره يا همزمان با طرح خلافت و جعل خليفه در زمين آغاز مي شود يا هنگامي كه تنها مقدمات اين جعل فراهم آمده بود و هنوز ايشان با حقيقت آدم رو به رو نشده بودند؛ زيرا خداوند گزارش مي كند كه خداوند پس از اين كه در پاسخ فرشتگان مي فرمايد من چيزي را مي دانم كه شما نمي دانيد، به تعليم اسماء به آدم پرداخت. به اين معنا كه فرشتگان پيش از تعليم الهي به آدم، اين پرسش ها را مطرح مي كنند و خداوند به يك پاسخ كلي بسنده مي كند و اجازه مي دهد تا حقيقت را پس از كامل شدن آدم(ع) با دلايل قاطع به فرشتگان بفهماند و آنان را همراه خود سازد.
در حقيقت باورها و اعتقادات فرشتگان كه در آيه 30 بيان شده، مبتني بر خلقت ابتدايي آدم از گل بوده است؛ زيرا چنين موجودي مي توانست تنها به سبب قواي مادي شهواني در زمين فساد كرده و خونريزي كند و ماهيت چنين موجودي فراتر از اين اقتضا نمي كرد؛ از اين رو فرشتگان مي گويند كه اگر هدف از خلافت در زمين تسبيح و تقديس و تحميد توست ما خود به اين كار مي پردازيم و اگر امر ديگري است كه از اين موجود با ماهيت گل و مادي او چيزي جز فساد و خونريزي بر نمي آيد و نمي تواند در زمين خلافت كند.
خداوند با بيان كلي مي كوشد تا زمينه براي اثبات حقانيت خلافت فراهم آيد و بتواند فرشتگان را به طوري مجاب نمايد كه حقيقت نيز براي آنان آشكار گردد.

به اين معنا كه هدف، تنها اسكات و اقناع طرف به هر شكل نيست. از اين رو در وهله نخست به پاسخ كلي بسنده مي كند تا شرايط براي پاسخ گويي و تبيين حقايق فراهم آيد. هنگامي كه تعليم اسما انجام مي شود، خداوند فرشتگان را به ادامه مناظره فرا مي خواند و مي گويد اگر مي توانند اسماي الهي را تنها نام برند و به كلي گويي يعني تسبيح و تحميد و تقديس بسنده نكنند. ولي از آن جايي كه فرشتگان تنها به كليات آگاهي داشته و توانايي درك جزئيات را نداشتند نمي توانستند حتي نام هاي الهي را بيان كنند چه رسد كه آن ها را به شكل دارايي در وجودشان داشته باشند. اين گونه است كه به محدوديت هاي خود نسبت به علم الهي اعتراف مي كنند. جالب اين كه حضرت آدم(ع) تنها به انباء و اخبار اسماي الهي بسنده مي كند، زيرا فرشتگان همانند انسان توانايي داشتن آن اسما را نداشته اند.
نكته جالب در اين مناظره آن است كه خداوند نمي كوشد تا پيش از تعليم به اثبات مدعاي خود يعني توانايي خلافت آدم بپردازد؛ بلكه با بيان كلي مي كوشد تا شرايط براي اثبات و پذيرش طبيعي از سوي فرشتگان فراهم آيد. از اين رو، پيش از فراهم آوردن براهين روشن، اقدام به مناظره نمي كند و سعي مي كند تا شرايط را به گونه اي فراهم آورد تا به سادگي فرشتگان به خطا در باورها و عقايد خود برسند و اشتباهات خويش را بشناسند و آنها را تكرار نكنند. از سوي ديگر، پيش از آن كه از آدم بخواهد تا ادله خويش را بيان كند، از فرشتگان مي خواهد تا ادله خويش را بيان كنند كه آنان از عرضه آن ناتوان مي مانند. اگر نخست آدم(ع) اين كار را مي كرد، فرشتگان مي توانستند مدعي آگاهي شوند و يا مسايل ديگري رخ دهد. بنابراين لازم است در مناظره از طرف گفت وگو بخواهيم تا هر آن چه از براهين و دلايل در اختيار دارد بگويد تا بعداً مدعي نشود.

مناظره ابليس
دومين مناظره ميان خدا و ابليس انجام مي گيرد كه مي توان گفت در ادامه همان مناظره نخست صورت گرفته است، زيرا ابليس كه برخلاف ديگر موجودات در ملأ اعلي از جنيان بوده است، حاضر به پذيرش خلافت آدم(ع) نمي شود و خود را براي خلافت، شايسته مي داند. از اين رو از ولايت و خلافت آدم(ع) سرباز زده و از سجده بر او اجتناب مي كند؛ زيرا سجده بر آدم(ع) به معناي پذيرش ولايت و خلافت او بوده است.
به دنبال اين مخالفت خداوند از وي مي پرسد: ما منعك ألا تسجد اذ أمرتك؛ «چون تو را به سجده امر كردم چه چيز تو را باز داشت از اينكه سجده كني؟». ابليس در بيان علت مخالفت خود و سرپيچي از فرمان مي گويد: أنا خير منه خلقتني من نار و خلقته من طين؛ «من از او بهترم. مرا از آتشي آفريدي و او را از گل آفريدي.» (اعراف آيه 12)
دليلي كه ابليس براي مخالفت با فرمان مي آورد، ناظر به همان بعد آفرينش آدم از گل است كه فرشتگان نيز ناظر به همين بعد انساني، با خلافت وي مخالفت ورزيدند ولي به دنبال «نفخت من روحي» (ص آيه 72 و حجر آيه 29) و «علم آدم الاسماء كلها» (بقره آيه 31) يعني دميدن روح الهي و تعليم همه اسماي الهي، آنان از مخالفت دست برداشته و موافقت خود با خلافت انسان كامل حتي بر فرشتگان را با سجده نشان مي دهند؛ زيرا فرشتگان در مي يابند كه آدم(ع) با شرايط ديگري استحقاق خلافت يافته است و علت استحقاق او براي جانشيني، آفرينش وي از گل نيست، بلكه امور ديگري است؛ اما ابليس هم چنان خود را برتر مي داند و بر اين باور است كه او از جهت آفرينش از آتش خالص، هم چنان برتر از آدم و مستحق عنوان ولايت و خلافت است. از اين رو تكبر كرده و برتري خود را با طغيان و سركشي نشان مي دهد. (اعراف آيه 13 و اسراء آيه 61 و بقره آيه 34)

از نظر ابليس كسي كه مي بايست با خلافت تكريم شود خود اوست و از اين كه كسي ديگر را خداوند با خلافت و ولايت تكريم كرده به شدت مخالفت مي ورزد (اسراء آيه 62) زيرا برتري را در عنصر آتش مي داند و توجهي به براهين الهي نمي كند كه تعليم اسما و نفخ روح خود در كالبد آدمي است و خواهان مهلت تا روز قيامت مي شود كه پس از پذيرش نيز سوگند مي خورد تا انسان را از اين مقام تكريمي فرود آورد و از خلافت ساقط نمايد. (همان آيات)
روش مناظره خداوند، قرار دادن طرف در موقعيتي است كه خود به بطلان ديدگاه و آراي خويش برسد و با ملايمت و مدارا مي كوشد تا شخص، دست از عناد و لجاجت بردارد. هم چنين به داوران و ناظران بيروني اين امكان را مي بخشد تا خود به داوري سالم و به دور از اجبار و اكراه بپردازند و حقيقت را دريابند. اگر خداوند به فرشتگان ملأ اعلي مي گفت كه علت مخالفت ابليس، كفر نهان، تكبر و خودخواهي و استكبارطلبي نسبت به ديگران است تا حقي را از صاحب حقي سلب كند و به ظلم و جور آن را تصاحب كند، شايد پاسخ كاملي براي آنان نبود. از اين رو اجازه داد تا در يك اقدام عملي و مناظره رسمي حقيقت آشكار شود و كفر نهان و تكبر و برتري جويي ابليس آشكار شود. (بقره آيه 34)
اين گونه است كه مجازات هبوط و اخراج از بهشت و ملأ اعلي، به عنوان كيفري طبيعي به سادگي قابل پذيرش همگان قرار مي گيرد و كسي از در اعتراض وارد نمي شود.

مناظره حضرت ابراهيم با نمرود
از مناظره هاي معروفي كه در قرآن مي توان يافت، مناظره احتجاجي حضرت ابراهيم(ع) با نمرود است.احتجاج، مناظره اي است كه حجت و برهان در آن ستون اصلي را شكل مي دهد و هدف آن است تا طرف به حقيقتي انكارناپذير دست يابد كه به هيچ وجه نتواند از زيربار آن فرار كند. هدف از اين گونه مناظره، روشنگري است به گونه اي كه شخص نتواند از دليل و برهاني كه آورده مي شود فرار كند، زيرا در اين روش از مطالبي استفاده مي شود كه مقبول شخص مي باشد. البته تفاوتي ندارد كه علت مقبوليت، پذيرش عقلاني يا عقلايي باشد. در اين روش مناظره گر تلاش مي كند تا بيرون از دايره حقايق سخن نگويد و گرايش به باطل پيدا نكند. بنابراين نمي توان در احتجاج، از مقبولاتي استفاده كرد كه باطل و خرافي است؛ زيرا هرگز هدف، وسيله را توجيه نمي كند و روشنگري، نبايد فداي غلبه و چيرگي بر خصم شود.
در احتجاجاتي همچون مباهله هرچند كه غلبه و چيرگي اهميت مي يابد و دو طرف به نوعي خصم علمي يك ديگر شمرده مي شوند ولي هرگز حقيقت فدا نمي شود. حضرت ابراهيم در احتجاجي كه با نمرود داشت، به گونه اي عمل مي كند كه نمرود مبهوت برهان و دلايل روشن او مي شود و نمي تواند واكنشي نشان دهد.
خداوند در آيه 258 سوره بقره گزارش اين مناظره را اين گونه آورده است: آيا از ]حال[ آن كس كه چون خدا به او پادشاهي داده بود ]و بدان مي نازيد، و[ با ابراهيم درباره پروردگارش محاجه ]مي[كرد، خبر نيافتي؟ آن گاه كه ابراهيم گفت: «پروردگار من همان كسي است كه زنده مي كند و مي ميراند.» گفت: «من ]هم[ زنده مي كنم و ]هم[ مي ميرانم.» ابراهيم گفت: «خدا ]ي من[ خورشيد را از خاور برمي آورد، تو آن را از باختر برآور.» پس آن كس كه كفر ورزيده بود مبهوت ماند و خداوند قوم ستمكار را هدايت نمي كند. در اين روش احتجاجي، نمرود در مرحله نخست كوشيد تا با مغالطه، مفهوم مرگ و زندگي را با بقاي جان يكي و كشتن ديگري يكسان جلوه دهد ولي حضرت ابراهيم با بيان مطلبي كه بيرون از دايره مغالطه و سفسطه گري او بود وي را مبهوت خود مي سازد به گونه اي كه نمي تواند پاسخي به آن حضرت بدهد.

مناظره با بت پرستان
حضرت هم چنين در مناظره اي با بت پرستان، به اثبات ناتواني بتان اشاره مي كند. در اين جا آن حضرت(ع) همانند روشي كه خداوند در مناظره با فرشتگان در پيش گرفته بود به اقدام عملي مي پردازد تا آنان خود دريابند كه به اشتباه مي روند. آن حضرت(ع) پس از شكستن همه بتان، تنها بت بزرگ را نگه مي دارد و مدعي مي شود كه از آن جايي كه هر خدايي تلاش مي كند قدرت مطلق باشد و حتي دو بت در يك اقليم نمي گنجد چگونه دو خدا در هستي حكومت كند كه با هم تنازع نكنند و دنيا را به تباهي و فساد نكشانند، آنان را به مفهوم بطلان خدايگان سوق مي دهد. به اين معنا كه بت بزرگ خواسته تا خدايي تنها از آن او باشد لذا بتان ديگر را خرد مي كند. سپس از آنان مي خواهد تا انگيزه نابود كردن ديگر بتان را از بت بزرگ بشنوند كه هنوز سالم است.
بت پرستان خود اقرار مي كنند كه بت بزرگ توانايي نطق ندارد و نمي تواند سخن بگويد. اين اقرار همان چيزي بود كه آن حضرت مي خواست؛ زيرا ناتواني در سخن گفتن و نيز دفاع از خود، مهم ترين دليلي است كه نشان مي دهد بتان نمي توانند پروردگاري باشند كه ديگران را ربوبيت كنند. آن حضرت با اين روش، مردم را به تفكر و تذكر وا مي دارد؛ زيرا خود مي دانند كه بتان ناطق نيستند و قادر به دفاع از خود نمي باشند و از سوي ديگر هرگز نمي توان خدايان متعدد داشت؛ زيرا در هر حال خداي بزرگ و قوي تر سعي مي كند تا ديگر خدايان را از ميان بردارد و خود مالك مطلق باشد. خداوند در آيه 63 سوره انبياء مي فرمايد: قال بل فعله كبير هم هذا فاسالو هم ان كانوا ينطقون؛ گفت: بلكه بزرگ ترينشان چنين كرده است اگر سخن مي گويند از آنها، بپرسيد. و ادامه مي دهد: فرجعوا الي انفسهم فقالو انكم انتم الظالمون؛ با خودشان گفت وگو كردند و گفتند: شما خود ستمكار هستيد. (انبياء آيه 64)

مناظره ابراهيم(ع) با ديگر غيرپرستان
آن حضرت (ع) در مناظره خود با خورشيد و ماه و ستاره پرستان نيز از روش همراهي استفاده مي كند و سپس با استفاده از هدف پرستش به آنان ثابت مي كند كه آن چه هدف عبادت و پرستش معبود است، از طريق پرستش خورشيد و ماه و ستاره به دست نمي آيد، زيرا انسان، خدايي را مي خواهد كه در همه حال، پيدا و نهان، شب و روز وي را ربوبيت كند؛ در حالي كه هر يك از اين معبودها در زماني نيستند و نمي توانند به پروردگاري خويش ادامه دهند. اين بدان معناست كه نقش آنان در پروردگاري يا بسيار كم رنگ و يا هيچ است، بنابراين بايد كسي را پرستيد كه هم خالق باشد و هم در همه حال با ربوبيت و پروردگاري خويش، انسان را حافظ باشد. (انعام، آيات 75 تا 79)
اين ها نمونه هايي از مناظره هايي است كه قرآن گزارش مي كند. بررسي همه اين مناظره ها بيرون از حوصله اين مقاله است ولي از همين اندك مي توان دريافت كه چگونه حقيقت يابي و روشنگري، ستون اصلي همه مناظره هاي قرآني را تشكيل مي دهد هرچند كه روش هاي متنوع و گوناگوني را در اين مناظره در پيش مي گيرد كه به گونه اي پرده از حق برداشته و باطل را رسوا سازد.

مكارم اخلاق

امام صادق(ع) در حديث صحيح مي فرمايد: ما از شيعيانمان كسي را دوست داريم كه عاقل، با فهم، فقيه، بردبار، مداراكننده با مردمان، راست گو و باوفا باشد. همانا خداوند تبارك و تعالي پيغمبران را به مكارم اخلاق اختصاص داد، كسي كه مكارم اخلاق دارد، خداوند را بر آن حمد كند، و كسي كه ندارد به درگاه خدا تضرع كند، و آن را مسئلت نمايد. گفتم: فدايت شوم، مكارم اخلاق چيست؟ فرمود: ورع، قناعت، صبر، شكر، حلم، حيا، سخاوت، شجاعت، غيرت، نيكوكاري، راست گويي، واداي امانت1. در اين حديث اصول و فروع مكارم اخلاق بيان شده است. همچنين نتيجه بعثت پيغمبر اكرم(ص) كه عصاره بعثت تمام انبياي خدا است، اخلاق كريمه است «انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق» همانا من فقط براي تمام و به كمال رساندن مكارم اخلاق مبعوث و برانگيخته شده ام2. 1-بحارالانوار، ج66، ص397 2- همان، ج16، ص210

ويژگي هاي گفتار نيك از نظر قرآن
انسان موجودي اخلاقي است. پس اگر خلق و خوي خود را نسازد از دايره انسانيت بيرون است؛ چرا كه انسان، هم دانايي و هم توانايي تغيير مثبت را داراست و مي تواند فضيلت اخلاقي را در خود تحقق بخشد. اخلاق نيك مجموعه اي از پندار نيك و كردار نيك و گفتار نيك است. كسي كه خود را به فضيلت و كرامت انساني مزين مي سازد و تربيت مي كند، داراي منش و كنش و واكنش نيك مي شود و به عنوان يك انسان اخلاقي شناخته مي شود. البته سرچشمه گفتار و كردار نيك، پندار نيك است و همه چيز از آنجا نشأت مي گيرد؛ چرا كه عقل و قلب آدمي است كه انسان را به سمت دانايي مي برد و گرايش به زيبايي ها و نيكي ها را در وي بر مي انگيزد. البته گفتارنيك و كردار نيك نيز بيانگر درستي و راستي پندار نيك بشر است و كسي كه داراي منش نيك باشد و ذات و سرشت خويش را به نيكي پرورانده باشد، داراي پنداري نيك و در نتيجه كردار نيك و گفتار نيك خواهد بود.

شيريني و شيوائي گفتار
ادبيات و آموزش هاي ادبي و تعليم آداب، به شخص كمك مي كند تا به شيريني و شيوايي سخن بگويد. در حقيقت علومي از جمله علوم معاني و بيان و بديع به آدمي مي آموزد كه چگونه ظاهر سخن و گفتارش را نيك گرداند تا در جامه زيبا، سخني را به نيكي ارايه دهد. فصاحت و بلاغت و شيوايي و رسايي سخن، امري بسيار پسنديده است؛ زيرا اگر مفهوم و مطلب مهم و ارزشمندي را در جامه و ظاهري ناپسند و زشت ارايه دهيم در بسته بندي محتواي ارزشي، كوتاهي كنيم، از ارزش و اعتبار آن نيز كاسته ايم. طلاي ناب و سرخ را مي بايست در بهترين بسته بندي ارايه داد تا ظاهر و باطن آن با هم موافقت كند و متناسب هم باشد. در پيام هاي نيك و پندارهاي نيك نيز مي بايست اين گونه سخن ناب و گوهر كلام را در جامه اي زيبا ارائه كرد تا در جذب مخاطب و پذيرش آن مؤثر باشد. از اين رو خداوند كلام خويش را در بهترين شكل و زيباترين قالب به فصاحت و بلاغت تمام فرو فرستاد و قرآن را هم از نظر شيوايي و رسايي و شيريني چنان كرد كه هيچ اديب و شاعري را توانايي مقاومت و هماوردي در برابر آن نمانده است و همگان سر تعظيم بر آستانه فصاحت و بلاغت آن فرود آورده اند.

نيك گفتاري از نظر قرآن
خداوند گفتار نيك را به خوبي توصيف كرده و در آيات چندي نشان داده است كه چگونه بايد ظاهر و باطن گفتار را آراست تا نيكوترين سخن بر زبان جاري شود.
1- راستي: سخن نيك، سخني راست است و در آن دروغ راه پيدا نمي كند. صدق و راستي كلام، به مطابقت آن با واقع، عقيده و عمل است. به اين معنا كه سخني است كه مطابق واقع و حقيقت است؛ ديگر آن كه مخالف عقيده شخص نيست و شخص در انديشه و پندار، چيزي ديگر ندارد و همان چه را اذعان و عقيده دارد بر زبان مي راند و در عمل نيز برخلاف آن رفتار نمي كند. بنابراين مانند منافق نيست كه بر زبان چيزي را مي راند كه در پندار و دل چيزي ديگر است (سوره منافقون، آيه 1) و يا سخني را نمي گويد كه در عمل برخلاف آن رفتار مي كند. در آيات قرآني بر صداقت در قول و فعل و عمل بسيار تاكيد شده و از دروغ به شدت بيزاري جسته شده. بنابراين، مهم ترين ويژگي گفتار نيك، راست گفتاري و صداقت و راستي است.
2-استوارگويي: دومين ويژگي گفتار نيك، استواري در سخن است. به اين معنا كه چنان از برهان و علم و قطع برخوردار باشد كه هيچ خدشه اي بدان وارد نشود و هيچ راه نفوذي براي تخريب آن وجود نداشته باشد. خداوند از اين ويژگي به قول سديد ياد مي كند؛ (نساء، آيه 9ء احزاب، آيه 70) زيرا سخني چنان استوار چون سد محكم است كه هيچ راه نفوذي نيست تا سد بشكند و تخريب شود و تخريب گر شود. استواري سخن به منطق قوي و برهان و علم و قطعي بودن آن است. به اين كه سخني نگويد كه بر پايه ظن و تخمين و گمان است.
3-رساگويي: از ديگر ويژگي هاي گفتار نيك، رساگويي است. به اين معنا كه همه مفهوم كلام درك شود و چيزي برخلاف ظاهر آن فهميده نشود. بلاغت و رسايي كلام از جمله ويژگي هايي است كه مخاطب را تحت تاثير قرار مي دهد و به او اجازه نمي دهد تا در محتواي آن ترديد افكند و گمان به خلاف آن برد و احتمال خلاف بدهد كه شايد چيزي ديگر را اراده كرده است. مخاطب تحت تاثير بلاغت كلام و رسايي آن، قرار گرفته و پيام را به خوبي پذيرا مي شود.(نساء، آيه 63)

4-عرفي و شيوايي: گفتار نيك مي بايست عرفي و شيوا باشد. به اين معنا كه هر كسي به سادگي آن را درك و فهم كند و از پيچيدگي برخوردار نباشد. از واژگان و اصطلاحاتي استفاده كند كه همه مردم آن را مي فهمند و براي آنان معاني و مفاهيم آن روشن است. در حقيقت از حقيقت بيان و روشني آن خالي نباشد و به زبان مردم خودش سخن گويد نه به زبان گروه يا طبقه اي از مردم يا قشري از ايشان كه داراي اصطلاحات خاص هستند. خداوند در آيات بسياري بر اين نكته تاكيد كرده است كه در گفتار با مردم چنان سخن بگوييد كه حتي سفيهان و نابخردان نيز آن را درك و فهم كنند و نياز به مترجم و تفسير و تشريح نباشد. البته عرفي گفتن و عرفي زندگي كردن و رفتار نمودن و در چارچوب ملاك هاي عمومي جامعه خردمندان، يك اصل اساسي در فرهنگ قرآني است كه اختصاص به گفتار ندارد ولي با اين همه يكي از جلوه ها و نمادهاي اساسي عرفي زيستن، سخن معروف و شيوا و رسا بر زبان راندن است؛ چرا كه قول عرفي، سخن پسنديده اي است كه مردم آن را دوست مي دارند و به آن سخن مي گويند و در جامعه به سادگي درك و فهم مي شود و هيچ زشتي و خلافي در آن نيست و انسان از شنيدن آن خسته يا اندوهگين و ناخشنود نمي شود. (بقره، آيه 253؛ نساء، آيات 5 و 8؛ احزاب، آيه 32؛ و آيات ديگر)
5-آسان گويي: سخن نيك؛ سخن آسان و روان و قابل درك و فهم براي همگان است. كسي كه ميخواهد ديگران او را درك كنند به جاي آنكه به دشواري سخن بگويد و درخواست هاي سخت و ناممكن داشته باشد و خواسته هاي بيجا را مطرح سازد، كلامي بگويد كه قابل درك و فهم و عمل باشد و مردم را به زحمت نيندازد. (اسراء، آيه 28) از اين آيه همچنين فهميده مي شود كه انسان مي بايست در گفتار، نرم و لطيف باشد و سخن به درشتي نگويد و زمينه اي را فراهم نسازد كه مردم به خاطر درشت گويي، از پيرامون وي دور شوند و سخن او را نشنوند چه رسد كه عمل كنند.
6. كريم گويي: گرامي داشتن ديگران در سخن از مهمترين معيارهاي گفتار نيك از نظر قرآن است. برخي عادت كرده اند كه كرامت انسانها را ناديده بگيرند و مراعات حد و اندازه مقام و ارزش آنها را نكنند. از نظر قرآن هركسي داراي منزلت و مقامي است كه مي بايست در سخن گفتن با او، مراعات كرد. از آن جايي كه جايگاه والدين بسيار بزرگ و مقام ايشان بسيار ارجمند است، مي بايست در سخن گفتن با ايشان حرمت مقام والايشان را نگه داشت و كريمانه با آنها سخن گفت و ايشان را در سخن گرامي داشت. (اسراء آيه 23) البته اين كريم بودن و گرامي داشتن ديگران اختصاص به والدين ندارد بلكه همگان با توجه به درجه اي كه خداوند ايشان را به عقل و علم گرامي داشته و خلافت الهي را بر تن ايشان كرده است، كريم و گرامي هستند و مي بايست اين مقام آنها را پاس داشت مگر اين كه خود قدر منزلت خويش را نگه ندارند و به كفر و سفاهت سخني زشت بر زبان برانند كه با اينگونه افراد نيز مي بايست با نرمي سخن گفت.

7. نرم گويي: از ديگر خصوصيات سخن نيك، نرمي است. به اين معنا كه درشت گويي را حتي نسبت به دشمنان و تندخويان ترك كرد و به سبب تندخويي و درشت گويي ايشان، معامله را مثل نكرد بلكه بانرمي آنها را به آرامش دعوت كرد تا سخن، فهم و درك شود؛ زيرا هدف از هر سخن و كلامي ايجاد ارتباط كلامي و فراهم آوردن تفاهم و درك متقابل است و درشت گويي هيچ گاه امكان تفاهم و درك متقابل را فراهم نمي آورد و بلكه امكان شنيدن و تدبر و درك و فهم كلام را از مخاطب مي گيرد. پس لازم است كه نرمي را درگفتار در پيش گرفت تا مخاطب حتي خشمگين و درشت گو را به آرامش رساند و امكان فهم پيام كلام را به او بخشيد. (طه، آيه 44)
8. متين گويي: از ديگر خصوصيات كلام نيك آن است كه سبك مغز نباشد و مطالبي در آن طرح نشود كه هيچ سودي براي مخاطب ندارد. اگر سخن هرچند شيوا و شيرين و رسا باشد و جامه زربافت برتن داشته باشد ولي از متانت محتوا و بار معنايي خوب و مناسب برخوردار نباشد، هيچ ارزشي ندارد. بنابراين مي بايست كلام داراي محتواي سنگين و باوقار باشد كه به درد مردم بخورد و ايشان را به تفكر و تدبر بخواند و به سوي معارف و حقايق بكشاند. (مزمل، آيه 5) البته اين امر غير از تعقيد و پيچيدگي و لغزگويي و چيستان گويي است كه در كلام نيك و گفتار نيكو جايي ندارد. لغزگويي هرچند كه كلام به ظاهر خوبي است ولي در حقيقت گفتار نيك و پسنديده اي نيست از اين رو در عرف مردم چنين كلامي رايج نيست.
9. بهترين گويي: اگر هر سخني نيك و بد دارد و انسان، نيك و معروف و پسنديده آن را برمي گزيند و مي گويد و خود را چنان به آداب ادبيات نيك تربيت مي كند كه خوب و پسنديده بگويد، ولي بهتر آن است كه درميان ظاهر خوب از بهترين ها و از نظر باطن محكم و سنگين و استوار، از كامل ترين ها استفاده كند. پس بهترين سخن ها را در بهترين جامه ها ارائه دهد و در اين راه كم نگذارد. خداوند از بندگان خود مي خواهد تا بهترين قول و كلام را بشناسد و آن را در علم و عمل پيروي كنند. لذا براحسن قول تأكيد ويژ اي مي كند كه بهترين در خوب ها و پسنديده هاست. (فصلت، آيه33)

قرآن و خوش گفتاري با مردم

خداوند در آيه 83 سوره بقره مهم ترين آموزه هاي اسلامي را بيان مي كند كه در ضمن آن نيك گفتاري است: و قولوا للناس حسنا. اين بدان معناست كه گفتار نيك از نظر اسلام بسيار مهم و اساسي است. نكته مهم در اين عبارت اين است كه نيك گفتاري مقيد به قيدي نشده است و از مردم خواسته شده تا نيكوترين سخن را همواره بر زبان جاري كنند.
واژه ناس به معناي مردم، بيانگر نوعي اطلاق است. به اين معنا كه مومن موظف است تا نسبت به هر كسي كه مصداق ناس و مردم است، نيك گفتار باشد. پس بايد به همه مردم جدا از مذهب، دين، رنگ، نژاد، كشور، ملت، زن، مرد، كودك، پير و مانند آن احترام گذاشت و در قول و گفتار تكريم و احترام نمود. لذا برخورد خوب و گفتار نيكو، نه تنها با مسلمانان، بلكه با همه مردم لازم است. بر اين اساس مي توان گفت كه نيك گفتاري و به زبان نيكو سخن گفتن از فرمان هاي جهان شمول قرآن است كه مناسبات مسلمانان را با ديگران به بهترين شكل تبيين و روشن مي كند و نشان مي دهد كه مومنان مي بايست در همه حال بر پايه ارزش هاي انساني سخن بگويند و رفتار كنند و نسبت به هيچ كس حتي دشمن كافر نيز زباني زشت نداشته باشند.
حضرت باقر(ع) در بيان اين حكم و فرمان الهي مي فرمايد: «هو عام في المؤمن و الكافر؛ اين يك دستور همگاني و جهان شمول است و گفتار نيك را نسبت به تمامي انسان ها سفارش مي كند.

سخن نيكو حتي با كافران حربي
البته اين حكم و فرمان الهي هيچ ناسازگاري با حكم ديگر قرآن يعني جهاد و جنگ عليه كافران ندارد: (يا ايهاالنبي جاهدالكفار و المنافقين و اغلظ عليهم؛ اي پيامبر! با كافران و منافقان پيكار كن و بر آنان سخت بگير)؛ چرا كه مي توان با كافران حق ستيز و شرارت پيشه كارزار كرد و در همان حال سخن خوش و نيكو هم گفت و به بيان قرآن، با حكمت و اندرز نيكو آنان را به راه پروردگار فراخواند: «ادع الي سبيل ربك بالحكمه و الموعظه الحسنه »
خداوند در آيه 108 سوره انعام مي فرمايد كه نسبت به افكار و عقايد نادرست آنان هرگز راه اعتدال و سلامت را فراموش نكنيد و حتي به خود آنان و يا بت هاي رنگارنگشان نيز ناروا و زشت نگوييد؛ بلكه با بهترين سبك و شايسته ترين سخنان آنان را به راه راست دعوت كنيد: «ولاتسبوا الذين يدعون من دون الله
با اين توضيح معلوم مي شود كه ميان دو دسته از آيات قرآني ناسازگاري نيست و مي توان، هم با شرارت پيشگان كارزار كرد و هم در همان حال با ديگران و حتي خود آنان به نيكوترين لحن و بهترين منطق و شايسته ترين سبك سخن گفت و دلسوزي و ارشاد كرد. (مجمع البيان، ذيل آيه 183 سوره بقره)

سخن استوار منطقي و مستدل
البته خداوند در آياتي ديگر از قرآن بيان مي كند كه مصاديق گفتار نيك چيست و چگونه انسان مي تواند اين حكم و فرمان الهي را به جا آورد. به عنوان نمونه از مومنان خواسته شده تا قول سديد (نساء، آيه 9؛ احزاب، آيه 70) داشته باشند. قول سديد به معناي سخن محكم و استوار است كه نمونه و مصداق بارز آن، كلام برهاني و استدلالي و منطقي و عقلي است. آموزه هاي قرآني نيز همان قول سديد است؛ زيرا همواره بر منطق و عقلانيت استوار است و فاقد عناصر سست بنياد و سخنان بيهوده و لغو و لهو است و حتي از هر گونه شك و ترديدي پاك و مبراست. (بقره، آيه2 و آيات ديگر)
از جمله آموزه هاي قرآني براي اجراي فرمان نيك گفتاري آن است كه در برابر جاهل غيرعاقلي كه در اثر ناداني خويش سخني بي خردانه و بيهوده مي گويد نيك گفتاري را فراموش نكنيم و واكنشي مبتني بر قول نيك داشته باشيم: و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما (فرقان، آيه 36)
بنابراين، انسان مومن كسي است كه نيك گفتاري شيوه و رويه او باشد و در همه حالات آن را مراعات كند و اينگونه نباشد كه در هنگام خشم، سخني به ناروا گويد و يا سخنان بيهوده و لغو و بي منطق بر زبان آرد؛ بلكه حتي در خشم و هنگام شنيدن دشنام از سوي دشمنان و بي خردان، همان رويه سلامت را در پيش گيرد و كلامي جز نيك بر زبان نراند و از دايره عقل و منطق خارج نشود.
از پنجمين امام نور(ع) نقل كرده اند كه فرمود: قولوا للناس احسن ما تحبون ان يقال لكم، فان الله يبغض اللعان، السباب، الطعان علي المؤمنين، الفاحش، السائل الملحف و يحب الحليم العفيف- بهترين واژه ها و سخناني را كه دوست داريد به شما بگويند، به مردم بگوييد؛ زيرا خدا بنده اي را كه ناروا مي گويد، نفرين مي كند، سخنان ناراحت كننده به مردم مي زند، از ناسزاگويي پروا ندارد و يكدندگي و ستيزه را در پرسش، شيوه خود مي سازد، دشمن مي دارد؛ و بنده اي را دوست مي دارد كه بردبار و پاكدامن و پارسا باشد. (تفسير البرهان ج1 ص112 ح7؛ مجمع البيان، ذيل آيه 83 سوره بقره)
در كافي از امام ابي جعفر(ع) روايت آورده، كه در ذيل جمله: و قولوا للناس حسنا)، فرمود: به مردم بهترين سخني كه دوست مي داريد به شما بگويند، بگوييد. (اصول كافي ج2 ص516 ح10) و نيز در كافي از امام صادق(ع) روايت كرده كه در تفسير جمله نامبرده فرموده است: با مردم سخن بگوييد، اما بعد از آنكه صلاح و فساد آن را تشخيص داده باشيد و آنچه صلاح است بگوئيد. (اصول كافي ج2 ص416 ج9)
از آيه 381 سوره بقره به دست مي آيد كه اگر ملتي بخواهد سرافراز باشد بايد به اين اصولي كه در اين آيه بيان شده است عمل كند. از جمله اين اصول مي توان به تكيه بر قدرت لايزال خداوندي، همبستگي ملي از طريق توجه به خانواده و والدين، احسان به ايشان و نيك گفتاري نسبت به همگان حتي دشمنان، تقويت بنيه مالي ملت از طريق پرداخت زكات و حقوق مالي اشاره كرد. اينها رمز موفقيت و پيروزي هر انسان و ملتي است و نمي توان هرگز از اين شيوه انساني عدول كرد و كلام و سخني درشت و زشت بر زبان جاري كرد و نبايد هرگز از دايره سلامت و اعتدال و منطق و عقل خارج شد.

لزوم داشتن بهترين الگو ،انتخاب بهترين نمونه

الگوخواهي و سرمشق داشتن، از نيازهاي اساسي و طبيعي انسان است. نيازي كه ضرورت آن از آغاز طفوليت احساس مي شود وبه مرور زمان، الگوهاي جديد به تناسب شرايط و نيازها جايگزين الگوهاي قبلي مي شود و اين تغيير و تحول ها، روند تكامل انسان را درپي دارد. انسان هايي كه درمراحلي از زندگي خويش فاقد نمونه مي شوند. آن مراحل، دوران سرگشتگي و حيراني آن هاست. نمي دانند دركدام جهت بروند، با كدام سرعت حركت كنند، چگونه با موانع برخورد نمايند و چه روشي را درحركت و رويارويي با مسائل و مشكلات پيش گيرند. اين ها همه دست به دست هم داده، انسان را حيران و سرگردان مي كند.
ارزش ها؛ بهترين الگو
شناخت الگوي مناسب اسلام براي هدايت انسان ها به سرمنزل مقصود و سير از ملك تا ملكوت درقالب كلمات به صورت «قرآن» ظهور يافته و در قالب اعمال به صورت « اسوه حسنه » (پيامبر يا امام). چنان چه انسان اسوه حسنه را نشناسد و او را مقتداي خويش در همه زمينه ها نداند، حتماً نمونه هايي منفي و كاذب را مقتداي خويش مي گيرد. زيرا نمي توان بدون اسوه زندگي كرد. مسئله انتخاب الگو به قدري مهم است كه خداوند پس از ذكر نام چند پيامبر، به پيامبرش دستور مي دهد به هدايت انبياء اقتدا كند: فبهداهم اقتده (انعام 90)؛ پس به هدايت آنان اقتدا كن.
و از همين آيه معلوم مي شود كه ارزش ها، ارزش الگو شدن را دارند. درحديثي كه محمدبن مسلم از امام باقر (ع) نقل مي كند، آمده است: « هركه براي عبادت خداي عزوجل خود را به زحمت اندازد. اما پيشوايي كه خداوند براي او مقرر كرده نداشته باشد، كوشش او نپذيرفته و خود او گمراه و سرگردان است و خدا اعمال او را دشمن مي دارد...» 1
آن كه بدون اسوه حسنه سيره مي طلبد، راه به جايي نمي برد و از تلاش بسيار خويش طرفي نمي بندد كه كمال طلبي بدون اسوه يابي گمراهي دور است. پيمودن مسير كمال بدون كامل العقلي راه يافته ميسر نيست. بلكه بايد نمونه راستين را يافت و وجودش را غنيمت شمرد و از پيشوايان جور و پيروانشان پرهيز كرد. انساني كه هميشه مضطرب است. براي شناخت راه از چاه به دنبال سرمشق مي گردد تا او را سرگرداني بيرون آورد و پيامبر (ص) كه به عنوان الگو و اسوه معرفي شده. چنين نقشي را براي انسان كمال طلب و حقيقت خواه بر عهده دارد. از آن جا كه آن بزرگوار، انسان كامل درتمام ابعاد است. پس بهترين الگوي جامعه انساني است.

اسوه قرآني
خداوند در قرآن، پيامبر را اين گونه به عنوان الگو معرفي مي كند: «لقد كان لكم في رسول الله أسوه حسنه لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكر الله كثيرا» (احزاب 21) البته براي شما در زندگي رسول خدا سرمشق نيكويي است براي آن ها كه اميد به رحمت خداوند و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مي كنند. كلمه اسوه به جز اين آيه در آيات4 و 6 سوره ممتحنه هم آمده است. علامه طبرسي درمعناي اسوه مي گويد: «كلمه اسوه از اتساء گرفته شده، مانند قدوه و اقتداء و اسم است كه به جاي مصدر قرارگرفته است.» 2
شيخ طوسي (ره) درتفسير آيه فوق مي گويد:«اسوه حالتي براي صاحب آن كه ديگران به آن حالت اقتدا مي كنند و الگو بودن در انسان است. پس هر كس از الگوي خوب پيروي كند، كارهايش خوب مي شود.» 3
اين آيه كريمه دليل روشني است بر اين كه معيار و ملاك شناخت تعاليم، دستورها و مقررات اسلام؛ شخص نبي گرامي اسلام(ص) است و رفتار آن نبي گرامي در همه جا براي مردم به عنوان اسوه و الگوي انسانيت معتبر است. گرچه آيه كريمه در جريان جنگ احزاب نازل شده و صبر و تحمل نبي گرامي اسلام(ص) در جريان جنگ و پايداري در برابر مشكلات مورد نظر است، ولي او براي همه در همه زمان ها و مكان ها اسوه است.
تعبير به« لكم »،اسوه بودن پيامبر اعظم(ص) را براي همه مخاطبان به طور يكسان ثابت مي كند، ولي با تعبير« لمن كان» به بهره وري از اين اسوه توسط كساني كه داراي شرايط ويژه هستند، اشاره دارد؛ يعني اين طور نيست كه همگي از اين اسوه عام بهره ببرند، بلكه افرادي خاص بهره مند مي شوند، مثل خورشيد كه براي همه نورافشاني مي كند، ولي آن كسي بهره مند مي شود كه نابينا نباشد. همچنين قيد « لقد كان لكم » براي دلالت بر استمرار سرمشق بودن پيامبر(ص) براي مومنين است، به اين معني كه پيروي از پيامبر(ص) تكليفي است ثابت از زمان گذشته6.
امام علي(ع) درباره الگوگيري خود از رسول خدا(ص) مي فرمايد: « و لقد كنت اتبعه اتباع الفصيل اثر امه، يرفع لي في كل يوم من اخلاقه علما و يأمرني بالاقتداء به»7؛ و من همواره با پيامبر بودم، چونان فرزند كه همواره با مادر است، پيامبر هر روز نشانه تازه اي از اخلاق نيكو را برايم آشكار مي فرمود و به من فرمان مي داد كه به او اقتدا كنم. پس از رحلت نبي گرامي اسلام(ص) انحراف از سنت و روش ايشان، موجب مشكلات فراواني براي امت شد و به تدريج حكومت اسلامي كه بايد ضامن و مجري كتاب خدا و سنت رسول اكرم(ص) باشد، تبديل به حكومت سلطنتي شد و منافع نامشروع گروهي خاص را تضمين كرد و زندگي مادي و حيات معنوي جامعه را به انحطاط كشانيد و امام(ع) از اين انحطاط تعبير به «الثقل الفادح» مي نمايد كه بر گرده آن ها سنگيني مي كند.

اخلاق نسبي است يا مطلق؟
سؤال اين جاست كه چه عاملي باعث اين تغيير رويه و رويگرداني از الگو قرار دادن رسول خدا(ص) شد؟ آيا واقعا مسائل اخلاقي دچار تغيير شده يا انسان ها متحول شده اند؟ آيا پيشرفت علم و تكنولوژي مسبب اين همه بداخلاقي و بي اخلاقي است؟ و اصولا آيا اخلاق يك امر مطلق است يا نسبي؟ اين سؤالي است كه پاسخي واضح و آشكار دارد. آن چه از مسائل روشن دين است، اين است كه اخلاق به طور كلي نسبي نيست، بلكه اخلاق فطري و ثابت است. استاد شهيد مرتضي مطهري در اين باره مي گويد:
«امروز در عصر ما يك مسئله اي در زبان ها افتاده است و چون درست اين مسئله را ادراك نكرده اند، سبب يك سلسله بدآموزي ها شده است؛ و آن مسئله، مسئله نسبيت اخلاق است. يعني معيارهاي انساني و اين كه چه چيز خوب است و چه چيز بد است. خوب است انسان چگونه باشد و خوب است چگونه نباشد؟ آيا اين يك امر نسبي است يا يك امر مطلق است؟ گروهي معتقدند كه به طور كلي اخلاق و معيارهاي خوب و بد اخلاقي نسبي است؛ به عبارت ديگر «انسان بودن» امري است نسبي و معناي نسبيت اين است كه در زمان ها و مكان هاي مختلف تغيير مي كند. به اين معنا كه يك چيز در زمان ديگر و شرايط ديگر، ضداخلاق است؛ و اين معناي نسبيت اخلاق است. اصول اوليه اخلاق و معيارهاي اوليه انسانيت به هيچ وجه نسبي نيست، ولي معيارهاي ثانوي نسبي است و در اسلام هم ما با اين مسئله مواجه هستيم. در سيره رسول اكرم(ص) يك سلسله اصولي را مي بينيم كه اين ها اصول باطل و ملغي است. يعني پيغمبر در سيره و روش عملي خودش هرگز از اين روش ها، در هيچ شرايطي استفاده نكرده اند. همان گونه كه ائمه(ع) هم از آن استفاده نكردند و از نظر اسلام در تمام شرايط و زمان ها و مكان ها مطرود است... نتيجتاً مي فهميم كه اين ها معيارهاي قطعي و جزمي است كه در همه شرايط بايستي نهي بشود؛ زيرا از اصول اوليه است و نسبيت بردار نيست.»8
الگوي كامل
در اخلاق پيامبر اعظم(ص) ويژگي هايي وجود دارد كه آن حضرت از روز نخست پايبند به آن ها بود و تحت هيچ شرايطي حاضر نبود از آن ويژگي ها دست بردارد. مسلماني كه بخواهد انسان كامل شود بايد از رسول خدا(ص) پيروي كند، گفتار آن حضرت و كردار و اخلاقش را الگوي گفتار و رفتار و اخلاق خود قرار دهد. اگر پيامبر در زندگي ما اسوه باشد، در ايمان و توكلش، در اخلاص و شجاعتش، در زهد و تقوايش، به كلي برنامه هاي زندگي ما دگرگون خواهد شد و نور و روشنايي سراسر زندگي ما را فراخواهد گرفت. امروز بر همه مسلمانان مخصوصاً جوانان با ايمان و پرجنب و جوش فرض است كه سيره پيامبر اكرم(ص) را مو به مو بخوانند و به خاطر بسپارند و او را در همه چيز قدوه و اسوه خود سازند كه مهم ترين وسيله سعادت و استواري دين همين است:
«من اخذ دينه من كتاب الله و سنه نبيه ص زالت الجبال قبل ان يزول و من اخذ دينه من افواه الرجال ردته الرجال»9؛ هر كه دينش را از كتاب خدا و سنت پيامبرش برگيرد ]از كوه ها استوارتر است كه[ كوه ها فرو ريزد و او استوار ماند؛ و آن كه دينش را از دهان شخصيت ها و مردم گيرد، همان مردم او را از دين بازگردانند.
امام حسين(ع) خطاب به خواهر گرامي اش فرمود:«ان لي و لك و لكن مومن مؤمنه اسوه بمحمد ص» ؛ براي من و تو و هر مرد و زن مؤمن، محمد(ص) نمونه و اسوه است10.
او اسوه اي كامل است تا مسلمان خود را بر عيار او زند و بازآفريني كند:
مرد حق بازآفريند خويش را جز به نور حق نبيند خويش را
بر عيار مصطفي خود را زند تا جهان ديگري پيدا كند11
امام علي(ع) درباره لزوم پيروي و تأسي از نبي گرامي اسلام(ص) مي فرمايد: «حقيقتاً مقتدا قراردادن رسول اكرم(ص) براي تو كافي است. از پيامبرت (ص) كه پاكيزه ترين مردم است پيروي كن؛ زيرا راه و رسمش سرمشق و الگويي است براي هر كسي كه تأسي جويد و انتسابي است عالي براي هر كس كه بخواهد منتسب شود و محبوب ترين بندگان نزد خداوند كسي است كه از پيامبرش سرمشق گيرد و قدم به جاي قدم او گذارد.»12

پيامبراكرم(ص) حقيقتاً الگوي چه كساني است؟
پاسخ به اين پرسش را از آيه كريمه 21 سوره احزاب دريافت مي كنيم كه ايمان به خداوند و ثواب آخرت و زياد به ياد خداوند بودن را شرط كساني مي داند كه به پيامبر اكرم(ص) اقتدا مي كنند و او را سرمشق خود قرار مي دهند. علامه طبرسي در معناي «لمن كان يرجوا الله» مي گويد: «در صدر آيه اقتدا به رسول الله(ص) را براي همه ايمان آورندگان مي داند، سپس به وسيله كلمه «لكم»، مختص كساني مي داند كه ايمان و اميد به ثواب و پاداش هاي خداوند دارند.»13
اين كلام امام علي(ع) كه «محبوب ترين بندگان نزد خداوند كسي است كه به پيامبرخدا(ص) تأسي نمايد و دنباله رو او باشد.»؛ مأخوذ است از آيه كريمه: «قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله»؛13 (آل عمران 31) اي پيامبر! بگو اگر خدا را دوست مي داريد، از من پيروي كنيد تا خدا نيز شما را دوست بدارد.
آن حضرت هم چنين مي فرمايد: «نزديك ترين و شايسته ترين مردم به پيامبران آنان هستند كه از همه به تعليمات پيامبران آگاه ترند و يا بيش از همه به تعليمات آن ها عمل مي نمايند. سپس اين آيه را تلاوت نمود:
«ان أولي الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبي والذين امنوا»؛ (آل عمران 68) «شايسته ترين و نزديك ترين مردم به ابراهيم آنان هستند كه از او پيروي كردند و اين پيامبر (ص) و مؤمنان به او.» سپس فرمود: «دوست محمد (ص) كسي است كه خداوند را اطاعت كند، هر چند پيوند نسبي او دور باشد و دشمن محمد (ص) كسي است كه خدا را عصيان كند، هر چند قرابت اونزديك باشد.» 16
در جاي ديگر مي فرمايد: «پس هر كه بخوا هد خوش بختي واقعي پيدا كند، بايد به اين فرستاده خداوند اقتدا كند، گام در جاي گام هايش بگذارد و از هر دري او داخل شد وارد شود و اگر چنين نكند، از هلاكت ايمن نشود؛ زيرا خداوند محمد (ص) را نشانه قيامت و بشارت دهنده بهشت و انذار كننده از عقوبت ها و كيفرها قرارداده است.» 17

خلق عظيم
پيروزي پيامبر اسلام (ص) هر چند با تأييد و امداد الهي بود، ولي عوامل زيادي از نظر ظاهر داشت كه يكي از مهم ترين آن ها خلق عظيم پيامبر (ص) بود. آن چنان صفات عالي انسان و مكارم اخلاق در او جمع بود كه دشمنان سرسخت را تحت تأثير قرار مي داد و به تسليم وادار مي كرد و دوستان را سخت مجذوب مي ساخت. اگر اين را معجزه اخلاقي پيامبر اعظم (ص) بناميم، اغراق نگفته ايم، چنان كه نمونه اي از اين معجزه اخلاقي در فتح مكه نمايان شد. هنگامي كه مشركان - كه ساليان دراز هر چه در توان داشتند بر ضد اسلام و شخص پيامبر (ص) به كار گرفتند - در چنگال مسلمين گرفتار شدند، پيغمبر اكرم (ص) بر خلاف تمام محاسبات دوست و دشمن، فرمان عفو عمومي صادر كرد و تمام جنايات آن ها را به دست فراموشي سپرد و همين سبب شد كه به مصداق «يدخلون في دين الله أفواجا» فوج فوج مسلمان شوند.
آري؛ اگر اين اخلاق كريمه و اين ملكات فاضله نبود، آن ملت عقب مانده جاهلي و آن جمع خشن انعطاف ناپـذير در آغوش اسلام قرار نمي گرفتند و به مصداق «لا نفضوا من حولك» همه پراكنده مي شدند. و چه خوب است كه اين اخلاق اسلامي امروز زنده شود و در هر مسلماني، پرتوي از خلق وخوي پيامبر (ص) باشد.

الگوگيري مسئولان
پيامبر اكرم (ص) به فرمان خداوند در برابر همه مشكلات صبر كرد، همان گونه كه ديگر پيامبران اولوالعزم چنين كردند. آن وجود شريف تمام فشارها را به جان خريد تا اسلام پايدار بماند و امروز به دست ما برسد و راه رسم مبارزه با شياطين و راه پيروزي بر آنان و نيل به اهداف بزرگ الهي اين است.
با اين حال چگونه عافيت طلبان مي خواهند بدون شكيبايي و تحمل رنج و درد به اهداف بزرگ خود نائل شوند؟ چگونه مسلمانان امروز در برابر اين همه دشمناني كه كمر به نابودي آن ها بسته اند، مي خواهند بدون الهام گرفتن از مكتب اصيل پيغمبر اسلام (ص) پيروز شوند؟ مخصوصاً رهبران اسلامي بيش از همه مأمور به اين برنامه اند. چنان كه در حديثي از اميرمؤمنان علي (ع) آمده است: «ان الصبر علي ولاه الامر مفروض لقول الله عزوجل لنبيه: فاصبر كما صبر أوالعزم من الرسل و ايجابه مثل ذلك علي اوليائه و اهل طاعته. بقوله: لقد كان لكم في رسول الله اسوه حسنه»؛ 18 صبر و استقامت بر رهبران و زمامداران فريضه است، زيرا خداوند به پيامبرش فرموده: «فاصبر كما صبر اولواالعزم من الرسل» و همين معني را بر دوستان اهل طاعتش نيز فرض كرده است؛ چرا كه مي گويد:براي شما در زندگي پيامبر، تأسي نيكويي بود (و شما نيز بايد همگي به او اقتدا كنيد).
امروز هم با توجه به آيه: «فاستقم كما امرت و من تاب معك و لاتطغوا انه بما تعملون بصير»؛ (هود 112) پس همان گونه كه فرمان يافته اي، استقامت كن؛ و هم چنين كساني كه با توجه به سوي خدا آمده اند (بايد استقامت كنند)؛ و طغيان نكنيد كه خداوند آن چه را انجام مي-دهيد، مي بيند. مسئوليت مهم ما مسلمانان و مخصوصا رهبران اسلامي در اين چهار جمله خلاصه مي شود؛ استقامت، اخلاص، رهبري مؤمنان و عدم طغيان و تجاوز. و بدون به كاربستن اين اصول، پيروزي بر دشمناني كه از هرسو از داخل و خارج ما را احاطه كرده اند و از تمام وسايل فرهنگي و سياسي و اقتصادي و اجتماعي و نظامي بر ضد ما بهره گيري مي كنند، امكان پذير نيست.
امام(ع) وظيفه حاكم اسلامي را عمل بر طبق سنت و روش نبي گرامي اسلام(ص) مي داند و مي فرمايد:
«حقي كه شما بر گردن ما داريد، عمل به كتاب خداوند و روش پيامبر(ص) و قيام به حق او و ترفيع سنت اوست.» عمل نمودن به كتاب خداوند و براساس روش و سيره نبي گرامي اسلام(ص) برهمه مسلمانان لازم و فرض است و اين وجوب بر پيشوايان به نحو اكيد است، بلكه از حقوق رعيت بر حاكم شمرده مي شود.
امام (ع) دراين كلام نوراني مفسده جوياني كه منافع شخصي آنها به واسطه حكومت حق به خطر افتاده را مورد نكوهش قرار داده مي فرمايد: آنچه از حاكم اسلامي بايد انتظار داشت، عمل به ضوابط اسلامي يعني رفتار براساس قرآن كريم و روش پيامبراكرم(ص) است، نه حفظ منافع و دنياي اشخاص سودجو و دنياپرست.
قيام به حق پيامبراعظم(ص)، چيزي جز عمل به كتاب و روش آن حضرت نيست، يعني مبارزه با مظاهر جاهليت و امتيازات طبقاتي و اين چيزي است كه با منافع دنياپرستان سودجو جوردرنمي آيد. ترفيع و اقامه و پاسداشت و اهتمام به سنت نبي گرامي اسلام(ص) از وظايف حاكم است و كوتاهي در آن ظلم به حقوق رعاياست.

نعمت وجود پيامبر(ص) براي مؤمنان
امام علي(ع) پيامبرخدا(ص) و شيوه زندگي او را به عنوان ملاك ارزش معرفي مي نمايد: «كافي است كه پيامبر خدا(ص) را سرمشق خود قرار دهي و او سرمشق توست در بي ارزش بودن دنيا و رسوايي ها و بدي هايش، زيرا دنيا از او گرفته شد، اما براي ديگران مهيا شد. از نوشيدن شير دنيا وي را جدا ساختند و از زخارف و زيبايي هاي آن بركنار داشتند... در زندگي رسول خدا(ص) اموري كه تو را بر عيوب دنيا مي سازد؛ چه اين كه او و نزديكانش در دنيا گرسنه بودند و با اين كه منزلت و مقامي عظيم در پيشگاه خداوند داشت. زينت هاي دنيا را از او دريغ داشت. بنابراين با عقل خويش بايد بنگرد كه آيا خداوند با اين كار پيامبرش را گرامي داشته يا به او اهانت كرده است؟ اگر كسي بگويد كه به او اهانت كرده، به خدا سوگند، اين دروغ محض است و اگر بگويد: او را گرامي داشته، بايد بداند خداوند ديگران را كه زينت هاي دنيا به آن ها داده، گرامي نداشته است؛ چه اين كه دنيا را براي آن گسترده و از مقرب ترين افراد به او دريغ داشته است.»20
آن حضرت درهمان خطبه مي فرمايد: «چه منت بزرگي خداوند بر ما گذاشته كه چنين پيشوا و رهبري به ما عنايت كرده تا راه او را بپوييم.»
يادآوري و بزرگداشت نعمت نبي گرامي اسلام(ص) به وسيله امام علي(ع)، به پيروي و تأسي از آيه كريمه قرآن است كه مي فرمايد: «لقد من الله علي المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه و ان كانوا من قبل لفي ضلال مبين»22 خداوند بر اهل ايمان منت گذاشت كه رسولي از خود آنها درميان آنان برانگيخت كه برآنها آيات خدا را تلاوت كند و نفوس آنان را از هر نقص و آلايش پاك گرداند و به آنها احكام شريعت و حقايق حكمت بياموزد، هرچند قبلا در گمراهي آشكاري بودند. نبي گرامي اسلام(ص) خاتم پيامبران است و با دين او سلسله اديان تمام مي شود و او سيد انبياء و برترين پيامبران است. پس روش و طريقه او هم بايد بهترين و هدايت كننده ترين روش ها باشد.

پاسداشت سنت نبوي
امام(ع) در دستورالعمل به مالك اشتر، اين نكته بسيار مهم را مورد توجه قرار مي دهند؛ يعني مراجعه به سنت رسول خدا(ص)، آن هم سنتي كه همه را گردهم جمع مي آورد و باعث تفرقه و پراكندگي نيست و چنين سنتي نزد اهل بيت آن رسول گرامي (ص) است: «مشكلاتي كه در فهم احكام برايت پيش مي آيد و اموري كه بر تو مشتبه مي شود را به خدا و رسول ارجاع بده؛ چرا كه خداوند تعالي به گروهي كه دوست داشته آن ها را ارشاد و راهنمايي كند، چنين فرموده: اي كساني كه ايمان آورده ايد! اطاعت خدا كنيد و اطاعت رسول او و ولي امري كه از خود شماست و اگر در چيزي نزاع كرديد، آن را به خدا و رسولش ارجاع دهيد. پس ارجاع به خداوند يعني براساس آيات محكم عمل نمودن و ارجاع به رسول يعني عمل نمودن به سنت آن حضرت، سنتي كه همه را گردهم مي آورد و پراكنده نمي كند.» 23
امام(ع) درباره اقامه سنت و برپا داشتن آن مي فرمايد: «اما وصيت من اين است كه هيچ چيز را شريك خدا قرار ندهيد و درباره محمد(ص) سفارشم اين است كه سنت و شريعت او را ضايع نگردانيد. اين دو ستون محكم را برپا داريد و اين دو چراغ پرفروغ را فروزان نگه داريد.» 24 تضييع سنت؛ عمل نكردن به آن و بي تفاوتي در قبال آن و يا تغيير دادن آن است.

الگوهاي كار و تلاش

كاركردن در سيره پيامبراسلام(ص) و ائمه معصومين(ع) از چه اهميت و جايگاهي برخوردار است؟ لطفا به نحو اجمال توضيح دهيد. پيامبراعظم(ص) و ائمه معصومين(ع) كه عابدترين انسان ها بودند نه تنها در گفتار و توصيه به ديگران- كه در عمل و رفتار خود به كار كشاورزي و فعاليت هاي تجاري مي پرداختند و عملا امت اسلامي و پيروان خود را به تلاش و كار هرچه بيشتر فرامي خواندند- هنگامي كه يكي از اصحاب امام رضا(ع) آن حضرت را هنگام كاركردن بر روي زمين و در حال عرق ريختن ديد با تعجب پرسيد: فداي شما شوم، كارگران كجايند كه شما خود مشغول كار هستيد؟
امام پاسخ دادند: اي علي ابن حمزه، كساني كه بهتر از من و پدرم در روي زمين هستند با دستان خود كار كردند. پرسيدم: آنها چه كساني اند؟ حضرت فرمود: آنها پيامبر(ص) و علي(ع) و تمام اجداد من هستند. آنها با دستان خود كار مي كردند. كار، از جمله اعمال پيامبران و اوصياء و صالحان محسوب مي شود. (وسايل الشيعه، ج17،ص39)
آن بزرگواران و فرزانگان درعين حالي كه نياز اقتصادي به كاركردن خود نداشتند و حتي در صورت نياز ياران، غلامان و كارگراني در اختيار داشتند كه براي آنها كار كنند، اما عمدا خود مشغول به كار مي شدند تا هم از فضيلت كار و تلاش برخوردار شوند و هم عملا الگويي تمام عيار براي شيعيان و پيروان خود باشند.
در نمونه اي ديگر وقتي يكي از اصحاب امام صادق(ع) آن حضرت را درحال كاركردن مشاهده مي كند، مي گويد: فداي شما شويم، اجازه دهيد اين كار را با غلامان شما انجام دهيم. حضرت پاسخ دادند: خير، مرا رها كنيد. من دوست دارم خداوند مرا در حال كاركردن با دستان خود ببيند و با تحمل رنج و دشواري، رزق حلال خود را به دست آورم. (همان، ص40)
همچنين يكي ديگر از اصحاب امام صادق(ع) وقتي آن حضرت را در يكي از روزهاي گرم تابستان در اطراف مدينه مشغول كاركردن ديد با تعجب پرسيد: جانم فداي شما! شما با اينكه در نزد خداوند داراي منزلت و از نزديكان رسول خدا(ص) هستيد، چرا در چنين روز گرمي خود را به زحمت انداخته ايد؟ حضرت پاسخ دادند: براي به دست آوردن رزق خود خارج شده ام تا از انسان هايي همانند شما بي نياز شوم. (همان، ص20)
محمدابن منكدر، يكي از معاصران امام محمدباقر(ع)، روزي آن حضرت را درحال كاركردن و عرق ريختن در ساعات گرم روز و در حوالي مدينه مشاهده كرد. از اينكه آن حضرت را در سنين بالا و در چنين ساعت و حالتي ديد آزرده شد و به قصد نصيحت كردن امام، خود را به آن حضرت رساند و عرض كرد: «خداوند كار شما را سامان كند. پيرمردي از پيرمردان قريش در اين ساعت از روز و در چنين حالتي در طلب دنيا (مي بينم) اگر اجل شما در اين حال فرارسد، چه خواهيدكرد؟ امام حكيمانه پاسخ داد: «اگر مرگ من دراين حال فرا رسد، درحال اطاعت خدا خواهم بود كه با اين عمل، خود و خانواده ام را از تو و از مردم بي نياز كرده ام. اگر مرگ من در حال انجام نافرماني خداوند برسد، در آن صورت ترسان و نگران خواهم بود.
او بي آنكه پاسخي براي امام داشته باشد، گفت: رحمت خدا بر شما باد راست گفتيد، من خواستم شما را نصيحت كنم، اما شما مرا نصيحت كرديد. (همان، ص19)
بنابراين كاركردن امامان معصوم(ع) صرفا براي امرار معاش و تحصيل درآمد و روزي نبود بلكه اساسا از نظر آن بزرگواران، كاركردن و تحمل رنج و مشقت آن، موضوعي مطلوب و عبادتي بي بديل محسوب مي شود كه بدون توجه به نتيجه اقتصادي آن، به تنهايي از جمله عبادات و وسايل تقرب به حق تعالي محسوب مي شود. علاوه بر آنكه نتايج اقتصادي و اجتماعي كار در رفاه حال مردم تأثيرگذار است، كاركردن براي خدمت رساني به خلق خدا و رفع نيازهاي آنان، عبادتي بزرگ به شمار مي آيد. به عنوان نمونه حفر پانصد حلقه چشمه و قنات و هديه آن به نيازمندان، و آزادشدن هزار برده در اثر كاركردن علي(ع) از اين جمله است. (همان، ص37) آن بزرگوار دل خوش داشت كه رنج كاركردن و تلاش معاش او، در منظر حق تعالي صورت پذيرد و براي اينكه خداوند شاهد و گواه رنج معاش او باشد، به كار و تلاش مي پرداخت. (همان، ص23)

چرا در راه معنوی به جایی نمی رسیم؟

یکی از اصول مهم سازندگی اخلاقی که قرآن کریم نیز به آن بسیار اهمیت داده است، بحث الگو و الگوگیری در سیر اخلاقی است. بسیار دیده شده است افرادی که به سیر اخلاقی و معنوی علاقه‌مند و طالب این راه بوده‌اند، دچار یأس و سردرگمی شده یا به افراط و تفریط گرایش یافته‌اند.
الگو
با ملاحظه سیر این افراد، متوجه می‌شویم که معمولاً مشکل آن‌ها در عدم دستیابی به الگویی صحیح و مطمئن است؛ لذا سیر آن‌ها قاعده‌مند و استوار نیست و در معرض انواع آفات است؛ از جمله آن‌که داستان‌ها یا حتی روایاتی را در یک زمینه - مثلاً کمک به همسایه - می‌خواند و در پی آن، همه هم و غمّ خود را صرف این بُعد می‌کند و از ابعاد شخصی و خانوادگی باز می‌ماند.
مدتی بعد ممکن است به اهمیت یک بخش دیگر پی برد و در آن بخش به کوشش بسیار بپردازد و ... تا این‌که پس از سالیانی تشتّت و از این شاخه به آن شاخه پریدن، دچار سردرگمی می‌شود. شاید این مطلب در بحث خوراک و داروها نیز هست به این نحو که برخی با اطلاع از خواص متعدد یک میوه یا امثال آن، بدون توجه به سایر نیازهای بدن، در خوردن آن، افراط می‌کنند و فاقد مبنایی هستند که آن‌ها را به اعتدال نزدیک کند. می‌توان گفت همان‌طور که در مسائل فقهی، برای غیر مجتهدین، تقلید راه خروج از تشتت و سر درگمی است، در مسائل معنوی و تشخیص وظیفه نیز الگو حلّال مشکلات است؛ البته الگویی که کاملاً مورد تأیید شرع باشد.
کامل‌ترین الگوها در عالم خلقت حضرت محمد(ص) و اهل‌بیت بزرگوار آن حضرت: هستند. در قرآن شریف نیز جایگاه این خاندان، جایگاهی ممتاز و والا است که قابل قیاس با هیچ کس نیست. اما آنچه لازم است مورد توجه قرار گیرد این است که قرآن کریم، الگوهای متعددی را از انبیا و اولیا معرفی می‌کند و دلیل آن هم این است که افراد از نظر موقعیت و نیز مرتبه ایمانی در جایگاه‌های گوناگونی هستند و اغلب افراد با الگوهای پایین‌تر از اهل‌بیت عصمت و طهارت: یعنی انبیا و اولیا بهتر می‌توانند حرکت کنند و خود را بر آنان تطبیق دهند.
یکی از برکات مهم قرآن و ارتباط با آن، این است که الگوهای ذهنی انسان را اصلاح و تعدیل می‌کند و آن‌ را از الگوهای مادی و دنیایی به الگوهای معنوی و الهی تغییر می‌دهد که این، نتیجه مهم و بزرگی است.
در نتیجه این تغییر و تحول در الگوهای ذهنی، خواسته‌ها و همت انسان نیز سمت و سوی صحیح می‌یابد و طلب معنوی و آخرت طلبی در درون شخص جوشش می‌گیرد.
اگر در قرآن شریف بارها نام فرعون می‌آید، این فرعونیت است که مدّ نظر است، نه فقط یک انسان طاغی و سرکش که در مقطعی از تاریخ جنایاتی کرد و به تاریخ پیوست. فرعون از بین می‌رود ولی آنچه همیشه و برای همه هست، خوی فرعونیت یعنی انیت و خودپسندی و خودخواهی است
در این جهت، یکی دیگر از برکات ارتباط با قرآن، این است که انسان، در شرایط و مراتب گوناگون می‌تواند از الگوهای متعددی که در قرآن اشاره شده‌اند، بهره گیرد. قرآن کریم، از این دیدگاه نیز یک دوره زندگینامه سلوکی و معنوی کامل است. قرآن، یک دوره سیر و سلوک و تقرب به حق‌تعالی و عبور از موانع را به واسطه الگو دهی از انبیا و اولیا مطرح کرده است و برای ارائه مشکلات و موانع راه، در کنار الگوهای «خیر» الگوهایی از «شر» را نیز در حالات و شرایط مختلف بیان کرده است.
خلاصه این‌که اگر انسان در ارتباط خود با قرآن و هنگام قرائت آن، بتواند الگوسازی قرآن را درک و تحلیل کند - که مثلاً حضرت ابراهیم(ع) چگونه معرفی می‌شود یا حضرت یونس(ع) چگونه - یک سیر کامل، از ابتدای راه بشر به سوی خدا تا پایان راه توحید که رسول خدا(ص) است، پیدا می‌کند.

نمونه های الگودهی قرآن کریم

گاهی مشکل عمده افراد در پیمودن راه خدا، اجتماع و اطرافیان آلوده (محیط) است که حقیقتاً مانع پیمودن راه توحیدی هستند. سرمشق در این باره، اصحاب کهف هستند که قرآن، آنان را جوانمرد معرفی می‌کند. آنان کسانی بودند که در آن موقعیت بهره‌برداری از التذاذات نفسی کاملاً برایشان فراهم بود و روی نفس و خواهش‌های باطل آن، پا گذاشتند و همه را به مقصد توحید رها کردند؛ ولی در بسیاری از ما دنیا طلبی چنان رسوخ کرده است که هجرت - چه ظاهری و چه باطنی- از باطل و اهل آن، برایمان ممکن نیست.
قرآن حکیم
گاهی در مرتبه‌ای دیگر، حتی خویشان هم ممکن است مانع شوند. نمونه‌ای همچون حضرت مریم3،‌ در مقطعی از خویشان خود نیز عزلت می‌گزیند: إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أهْلِها مَكاناً شَرْقِیا؛1 آن‌ هنگام که از خانواده‌اش در ناحیه شرقی(بیت المقدس) کناره گرفت. این آیه کریمه اشاره دارد که گاهی اهل و خویشان انسان مانع کمال می‌شوند که باید وابستگی به آن‌ها را از خود دور کرد. مثال دیگر در این باره حضرت ابراهیم(علیه السلام) است که با همه عواطف و علقه‌ای که به عمویش داشت و همچون فرزند در دامان او رشد کرده بود، بر دو راهی توحید و شرک، راه خود را از او جدا کرد و بزرگوارانه گفت: سَأسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّی؛2 به زودی از پروردگارم برای تو آمرزش می‌طلبم.
مشکل دیگر که آن نیز زیاد گریبانگیر افراد می‌شود، گرفتاری‌هایی است که در اثر لغزش و خطاها برای انسان پیش می‌آید به طوری که گاهی شخص، خود را غرق دریای مشکلات و فرو رفته در ظلمات می‌بیند و چاره‌ای جز تمسّک به لطف الهی ندارد. در این باره الگوگیری از حضرت یونس(ع) مهم است که در ظلمات شکم ماهی و اعماق دریا، نه تنها لب به اعتراض و گلایه نگشود بلکه همه گرفتاری‌ها را به جان خرید و خود را مقصّر دانست و این چنین ندا داد: «لا إِلهَ إِلاَّ أنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّی كُنْتُ مِنَ الظَّالِمین» ؛3 (خداوندا!) جز تو معبودی نیست؛ منزهی تو! من از ستمکاران بودم.
با توحید و تسبیح، خداوند را از هر گونه ظلم و ناروایی منزّه دانست و با جمله «إنی کنت من الظالمین» همه تقصیرات را بر گردن گرفت، به خلاف بسیاری افراد که برای کوتاهی‌ها و قصور و تقصیرات خود دنبال دستاویزی هستند - از شیطان و افراد دیگر- که تقصیر را به آنان نسبت دهند و خود را مبرّا کنند.
قضیه الگودهی در داستان حضرت یونس(علیه السلام) آن‌گاه واضح‌تر و صریح‌تر می‌شود که خداوند متعال می‌فرماید: «فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِی الْمُۆْمِنینَ» ؛4 ما دعای او را به اجابت رساندیم؛ و از آن اندوه نجاتش بخشیدیم؛ و این‌گونه مۆمنان را نجات می‌دهیم. کامل‌ترین الگوها در عالم خلقت حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) و اهل‌بیت بزرگوار آن حضرت: هستند. در قرآن شریف نیز جایگاه این خاندان، جایگاهی ممتاز و والا است که قابل قیاس با هیچ کس نیست
خداوند متعال پس از آن ‌که می‌فرماید: او را نجات دادیم، می‌فرماید: مۆمنان را نیز این‌ چنین نجات خواهیم داد. شاید قضیه آن دریا و آن ماهی تکرار شدنی نباشد ولی آنچه همیشگی است، گرفتاری انسان در دریای مشکلات و ظلمات گرفتاری‌هایی است که به وسیله اعمال خود، آن‌ها را فراهم کرده است.
خلاصه آن ‌که در این باره، قرآن کریم پر است از نمونه‌های گوناگون. اما در جهت منفی و شر نیز قرآن مثال‌های متعددی معرفی کرده است تا افراد متوجه آن باشند. اگر در قرآن شریف بارها نام فرعون می‌آید، این فرعونیت است که مدّ نظر است، نه فقط یک انسان طاغی و سرکش که در مقطعی از تاریخ جنایاتی کرد و به تاریخ پیوست. فرعون از بین می‌رود ولی آنچه همیشه و برای همه هست، خوی فرعونیت یعنی انیت و خودپسندی و خودخواهی است.
در جهت دیگر از ابعاد منفی وجود آدمی، تعلّق شدید به مال و مال‌پرستی و تکیه بر دارایی‌ها است که در این باره قصه قارون در قرآن، نمونه‌ای تام و تمام است. این‌ها نمونه‌های کوچک و مواردی محدود از الگوهای قرآنی در جهت خیر و شر بود؛ اما مسلماً برای اهل قرآن و پاکدلان، اشاراتی دقیق‌تر نیز هست به گونه‌ای که ذره ذره حالات و لحظه لحظه زندگی خود و دیگران را بتوانند در آیات و عبارات قرآنی بیابند و ببینند.
خلاصه آن‌ که قرآن کریم از حیث الگو دهی و معرفی حالات گوناگون و علل آن و راه‌های خروج از مشکلات، کتابی جامع و بی‌همتا است که باید مورد توجه همه رهجویان معنویت و توحید قرار گیرد.
پی نوشت ها : 1 . سوره مریم: 16. 2 . همان: 47. 3 . سوره انبیا: 87. 4 . همان: 88. بخش اخلاق و عرفان اسلامی تبیان منبع : سایت جامع اخلاق برگرفته از رهنمودهای حجت الاسلام والمسلمین جعفر ناصری