سایت جدید تاریخی فرهنگی قرآنی 2

m5736z

blog.ir.

"يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لايهدي القوم الكافرين" پيامبر (ص) مامور به ابلاغ آن شد و طي مراسمي، خطبه‌اي تاريخي و آسماني ايراد نمود و در هواي داغ و سوزان با حضور يكصد و بيست هزار مسلمان و ماندن سه روزه در منطقه غدير و بيعت با علي ابن ابيطالب (ع)، پيامبر (ص) انجام وظيفه رسالت نمود و خداوند دين را تكميل كرد اليوم اكملت لكم دينكم ۳ مائده) نازل شد. در اين خطبه پيامبر (ص) بيش از 40 مرتبه روي اين نكته تاكيد و تصريح دارند كه اي مردم! من علي (ع) را به امامت و ولايت و جانشيني منصوب نكردم،‌ من فقط وظيفه ابلاغ و تبليغ دارم و همان‌طور كه بعثت نبي و پيامبر (ص) از طرف خداست،‌ نصب امام و خليفه و جانشين هم از طرف خداست. دراين خطبه 10 بار نام ائمه (ع) برده شد.
10 بار تاكيد مي‌كنند كه اينها ذريه من هستند. خطبه‌اي كه چيزي را براي هدايت مردم فرو گذاري نكرد و در رساندن پيام آيه شريفه چيزي فروگذار نكرده و نزول آيه شريفه اكمال دين و رضايت رب العالمين را به همراه داشته است.

علاوه بر اين، توصيه رسول مكرم اسلام (ص) فليبلغ الحاضر الغائب و الولد الي الولده الي يوم القيامه واجب است هر حاضر (در صحنه غدير و بيعت با علي (ع) اين پيام را به غائبين برساند، پدران به فرزندان تا قيامت، حجت عظيم من كنت مولاه فهذا علي مولاه را بر آنان تمام كنند و اين پيام در طول تاريخ در تمام بلاد منتشر شود. خطبه‌اي با چنين محتوا، مراسمي با چنين عظمت و انتصابي آسماني و الهي بر عده‌اي گران آمد و آن ر ابر نتافتند و به حضور پيامبر (ص) آمدند و مردي از آن ميان و اين‌گونه سخن گفت: اي محمد! به ما دستور دادي شهادت به يگانگي خداوند بدهيم و اينكه تو فرستاده او هستي. اين‌گونه عمل كرديم، شهادت داديم كه خدا يگانه و پيامبرش شما هستي. دستور به جهاد دادي، انجام داديم، حج و نماز و روزه و زكات را به دستور شما انجام داديم و پذيرفتيم اما با آنها راضي نشدي تا اينكه اين جوان (اشاره به علي ابن ابيطالب كرد) را به جانشيني خود منصوب نمودي و گفتي "من كنت مولاه فعلي مولاه" آيا اين سخن از ناحيه خودت است يا از طرف خدا؟ پيامبر (ص) فرمود: قسم به خدايي كه معبودي جز او نيست، اين سخن و اين انتصاب از طرف خداوند است.

در اينجا اين مرد، نعمان بن حارث فهري (همان مرد سئوال‌كننده) گفت: "الهم ان كان هذا هوالحق من عندك فامطر علينا حجاره من السماء" خداوندا! اگر اين سخن محمد، حق است و از ناحيه توست سنگي از آسمان بر ما بباران." بلافاصله سنگي از آسمان بر سرش فرود آمد و او را كشت. آيات اوليه سوره معارج كه در بر دارنده فضيلت ديگري از اميرالمومنين(ع) است نازل شد سئال سائل بعذاب واقع للكافرين ليس له دافع من الله ذي المعارج (معارج۱تا۳) امام صادق(ع) شان نزول سوره شريفه معارج را همين موضوع بيان مي‌فرمايد. همين مضمون را بسياري از مفسران اهل سنت نيز نقل نموده‌اند. مرحوم علامه اميني صاحب كتاب گرانسنگ الغدير اين شان نزول را از سي نفر از علماي معروف اهل سنت نقل مي‌كند. با ذكر مدارك و نقل عبارات به تعدادي از آنها اشاره مي‌كنيم:

1 - تفسير غريب القرآن، حافظ ابوعبيد هروي 2 - تفسير شفاء الصدور، ابوبكر موصلي
3 - تفسير الكشاف و البيان،‌ابوالحقاق ثعالبي 4 - تفسير سراج المنير، شمس الدين شافعي
5 - كتاب سيره حلبي كه در اين كتب تصريح شده شان نزول سوره معارج و آيات اوليه سوره در همين رابطه نازل شده است. اين همه فضيلت از فضايل علي (ع) و مويدي من عندالله، ملموس و محسوس است. پس اي كساني كه به پيامبر عزيز اسلام عشق مي‌ورزيد، با هم متحد شويد و پيام پيامبر (ص) را يكصدا و رسا در گستره عالم طنين‌اندازيد و وحدت حول محور پيام اين خطبه را به منصه ظهور رسانيد تا مشمول دعاي خاصه پيامبر (ص) قرار گيريد؛ "اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله."

                                                      عيد غدير؛ عيد ولايت ‏

سال دهم هجرت بود و پيامبر از آخرين سفر حج خود باز مي گشت، گروه انبوهي که تعدادشان را تا صد و بيست هزار رقم زده اند او را همراهي مي کردند تا اينکه به پهنه بي آبي به نام غدير خم رسيدند.‏ نيمروزهجدهم ذي الحجه بود که ناگهان پيک وحي بر رسول خدا (ص) نازل شد و از جانب خدا پيام آورد که: "اي رسول! آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده به گوش مردم برسان و اگر چنين نکني رسالت او را ابلاغ نکرده اي و خداوند تو را از گزند مردمان حفظ خواهد کرد" پيامبر دستور توقف دادند و همگان در آن بيابان بي آب و در زير آفتاب سوزان صحرا فرود آمدند و منبري از جهاز شتران براي پيامبر ساختند و رسول خدا بر فراز آن رفته و روي به مردم کردند.

 ابتدا خدا را سپاس گفت و از بديهاي نفس اماره به او پناه جست و فرمود: اي مردم بزودي من از ميان شما رخت بر مي بندم. آن گاه مي افزايد چه کسي بر مومنين در ارزيابي مصلحت ها‏‎و شناخت و تصرف در امور سزاوارتراست؟ همه يک سخن مي‎ ‎گويند خدا و پيامبرداناترند.‏  ‏ رسول گرامي مي فرمايد‏‎ ‎آيا من به شما از خودتان اولي و سزاوارتر‎ نيستم؟ همگان يک صدا جواب مي دهند که چرا چنين است. آن گاه فرمود: من دو چيز گرانبها در ميان شما مي گذارم يکي ثقل اکبر که کتاب خداست و ديگري ثقل اصغر که اهل بيت منند. مردم، بر آنان پيشي نگيريد و از آنان عقب نمانيد. آن گاه دست علي (ع) گرفت و بالا برد. سپس فرمود: خداوند مولاي من و من مولاي مومنان هستم و بر آنها از خودشان سزاوارترم. اي مردم هر کس که من مولا و رهبر اويم، علي هم مولا و رهبر اوست.

عید ولایت عید امامت است و در واقع باید گفت عید غدیر عید حکومت دینی و سیاست دینی است. ما مسلمان‌های معتقد هستیم همان طور که ابلاغ احکام دینی،‌ شرعی و بیان واجبات و محرمات بر پیامبر واجب بود، تعیین تکلیف حکومت اسلامی هم وظیفه دینی پیامبر بود و بلکه این وظیفه از آن وظایف دیگر مهم‌تر بود. پیام غدیر این است که حکومت در جهان‌بینی اسلامی یک موضوع دینی و یک امر معنوی و اسلامی است و اگر دقت کنیم تصدیق می‌کنیم که همین گونه هم باید باشد.

غدير؛ بزرگترين عيد الهي

روز عيد غديرخم يکي از اعياد بزرگ مسلمانان بويژه شيعيان است، روزي که در حقيقت بايد آن را بزرگترين عيد خدا و زبوني شيطان دانست، چرا که در اين روز خجسته پيوند ميان کفر و نفاق افشا و با صراحت از مقام ناب ولايت دفاع شد. در اهميت اين روز بايد گفت که سابقه غدير و عيد گرفتن اين روز مقدس، به زمان پيامبر اکرم (ص) مي‏ رسد. در دوران ائمه اطهار عليهم السلام ‌نيز اين سنت ديني ادامه داشته و امينان وحي الهي، همچون امام صادق (ع) و امام رضا (ع) آن را آشکار ساخته و يادش را گرامي و زنده نگه مي‏داشتند. پيش از آنان نيز، امير مؤمنان (ع) احياگر اين عيد بود.

رمز عيد بودن غدير نيز، کمال دين و اتمام نعمت در سايه تداوم خط رسالت در شکل و قالب امامت بود. به فرمان پيامبر خدا (ص) مسلمانان مأمور شدند ولايت را به صاحب ولايت تبريک گويند و با آن حضرت بيعت کنند. رسول خدا (ص) نيز بر اين نعمت الهي شادماني کرد و فرمود: «الحمدلله الذي فضلنا علي جميع العالمين.» آيه قرآن که به صراحت، اين روز را روز اکمال دين و خشنودي پروردگار از اين واقعه و تعيين وصي دانسته، رمز ديگري از عيد بودن غدير خم است. فرخندگي اين روز و عظمت اين مراسم و عيد بودن غدير، در آن روز و لحظه برهمگان روشن بود. اين نکته را حتي طارق بن شهاب مسيحي که در مجلس عمر بن خطاب حضور داشت، فهميده بود که گفت: اگر اين آيه «اليوم اکملت لکم دينکم…» (مائده / 3) در ميان ما نازل شده بود، روز نزول آيه را عيد مي ‏گرفتيم. هيچ يک از حاضران نيز حرف او را رد نکردند. خود عمر نيز سخني گفت که به نوعي پذيرش حرف او بود.

عيد گرفتن غدير : غدير، تنها نه به عنوان روزي تاريخي بلکه به عنوان يک عيد اسلامي مطرح است. عيد بودن آن نيز، مراسم و سنت هاي خاصي را مي‏ طلبد و نه تنها بايد آن را عيد دانست، بلکه بايد آن را عيد گرفت و به شادماني پرداخت و به عنوان تعظيم شعائر ديني، آن را بزرگ داشت و بر شکوه آن افزود، تا ارزش هاي نهفته در اين روز عظيم، همواره زنده بماند و سيره معصومين عليهم السلام احيا شود. همه اين ويژگي ها براي اين روز بزرگ، موقعيتي والا و ارزشمند پديد آورد، آنچنان که رسول خدا (ص) و ائمه هدي (ع) و مؤمناني که پيرو آنان بودند، از موقعيت اين روز شادمان بودند. مقصود ما از عيد گرفتن اين روز نيز همين است. خود حضرت رسول (ص) نيز به اين نکته اشاره و تصريح فرموده است،

از جمله در روايتي که مي ‏فرمايد: «روز غدير خم، برترين اعياد امت من است، روزي است که خداي متعال مرا فرمان داد تا برادرم علي بن ابي طالب را به عنوان پرچمي هدايتگر براي امتم تعيين کنم که پس از من به وسيله او راهنمايي شوند، و آن، روزي است که خداوند در آن روز، دين را کامل ساخت و نعمت را بر امتم به کمال و تمام رساند و اسلام را به عنوان دين، برايشان پسنديد.» کلام ديگر پيامبر (ص) که فرموده بود: «به من تهنيت بگوييد، به من تهنيت بگوييد.» نيز نشان دهنده همين عيد بودن روز غدير در کلام حضرت رسول (ص) است. خود اميرالمؤمنين (ع) در ادامه خط پيامبر (ص)، اين روز را عيد گرفت و در سالي که روز جمعه با روز غدير مصادف شده بود، در ضمن خطبه عيد فرمود: «خداوند متعال براي شما مؤمنان، امروز دو عيد بزرگ و شکوهمند را مقارن قرار داده است که کمال هر کدام به ديگري است، تا نيکي و احسان خويش را در باره شما کامل سازد و شما را به راه رشد برساند و شما را دنباله رو کساني قرار دهد که با نور هدايتش روشنايي گرفته‏ اند و شما را به راه نيکوي خويش ببرد و به نحو کامل از شما پذيرايي کند.

پس جمعه را محل گردهمايي شما قرار داده و به آن فراخوانده است، تا گذشته را پاک سازد و آلودگي هاي جمعه تا جمعه را بشويد، نيز براي يادآوري مؤمنان و بيان خشيت تقواپيشگان مقرر ساخته است و پاداشي چند برابر پاداش هاي مطيعان در روزهاي ديگر قرار داده و کمال اين عيد، فرمانبرداري از امر الهي و پرهيز از نهي او و گردن نهادن به طاعت اوست.پس توحيد خدا، جز با اعتراف به نبوت پيامبر (ص) پذيرفته نيست و دين، جز با قبول ولايت به امر الهي قبول نمي‏ شود و اسباب طاعت خدا جز با چنگ زدن به دستگيره‏ هاي خدا و اهل ولايت، سامان نمي‏ پذيرد. خداوند در روز غدير، بر پيامبرش چيزي نازل کرد که بيانگر اراده‏ اش در باره خالصان و برگزيدگان است و او را فرمان داد که پيام را ابلاغ کند و از بيماردلان و منافقان هراس نداشته باشد و حفاظت او را عهده دار باشد…» تا آنجا که فرمود: «رحمت خدا برشما باد! پس از پايان اين تجمع، به خانه‏هايتان برگرديد و به خانواده خود، وسعت و گشايش دهيد و به برادران خود نيکي کنيد و خداوند را بر نعمتي که ارزاني ‏تان کرده، سپاس گوييد. با هم باشيد تا خداوند هم متحدتان سازد. به يکديگر نيکي کنيد تا خداوند هم، الفت شما را پايدار کند، از نعمت الهي به يکديگر هديه دهيد، آن گونه که خداوند بر شما منت نهاده و پاداش آن را در اين روز، چندين برابر عيدهاي گذشته و آينده قرار داده است. نيکي در اين روز، ثروت را مي‏ افزايد و عمر را طولاني مي ‏کند. ابراز عاطفه و محبت به هم در اين روز، موجب رحمت و لطف خدا مي ‏شود. تا مي‏ توانيد در اين روز از وجودتان خرج خانواده و برادرانتان کنيد و در برخوردها و ملاقات ها ابراز شادماني و سرور کنيد…»

آيين عيد غدير و ائمه اطهار (ع):

اهل ‏بيت عليهم السلام، اين روز را شناخته و شناسانده و آن را عيد ناميدند و همه مسلمانان را به عيد گرفتن آن دستور دادند و فضيلت آن روز و ثواب نيکوکاري در آن را بيان کردند. فرات بن احنف مي‏ گويد: به امام صادق (ع) عرض کردم: جانم فدايت! آيا مسلمانان عيدي برتر از عيد فطر و قربان و جمعه و روز عرفه دارند؟ فرمود: آري! با فضيلت ترين، بزرگترين و شريف ترين روز عيد نزد خداوند، روزي است که خدا دين را در آن کامل ساخت و بر پيامبرش محمد (ص) اين آيه را نازل فرمود: «اليوم اکملت لکم دينکم و اتممت عليکم نعمتي و رضيت لکم الاسلام دينا.» گفتم: آن کدام روز بود؟ فرمود: هر گاه يکي از پيامبران بني ‏اسرائيل مي ‏خواست جانشين خود را تعيين کند و انجام مي ‏داد، آن روز را عيد قرار مي ‏دادند.

آن روز، روزي است که پيامبر اکرم (ص)، علي (ع) را به عنوان هادي امت نصب کرد و اين آيه نازل شد و دين کامل گشت و نعمت خدا بر مؤمنان، تمام شد. گفتم: آن روز، کدام روز از سال است؟ فرمود: روزها جلو و عقب مي ‏افتد، گاهي شنبه است، گاهي يک‌شنبه، گاهي دوشنبه، تا آخر هفته. گفتم: در آن روز، چه کاري سزاوار است که انجام دهيم؟ فرمود:آن روز، روز عبادت و نماز و شکر و حمد خداوند و شادماني است، به خاطر منتي که خدا بر شما نهاد و ولايت ما را قرار داد. دوست دارم که آن روز را روزه بگيريد.»حسن بن راشد نيز از امام صادق (ع) روايت مي‏ کند که به آن حضرت عرض کردم: جانم فدايت! آيا مسلمانان را جز عيد فطر و قربان، عيدي است؟ فرمود: آري اي حسن! بزرگتر و شريف ‏تر از آن دو. پرسيدم: چه روزي است؟ فرمود: روزي که اميرالمؤمنين (ع) به عنوان نشانه راهنما براي مردم منصوب شد. گفتم: فداي شما! در آن روز چه کاري سزاوار است که انجام دهيم؟ فرمود: روزه مي ‏گيري و بر پيامبر (ص) و دودمانش درود مي‏ فرستي و از آنان که در حقشان ستم کردند، به درگاه خدا تبري مي‏ جويي. همانا پيامبران الهي به اوصياي خويش دستور مي‏ دادند روزي را که جانشين تعيين شده، عيد بگيرند. پرسيدم:پاداش کسي که آن روز را روزه بگيرد چيست؟ فرمود: برابر با روزه شصت ماه است.»فياض بن محمد بن عمر طوسي در سال 259 (در حالي که خودش 90 سال داشت) گفته است که حضرت رضا (ع) را در روز غدير ملاقات کردم، در حالي که در محضر او جمعي از ياران خاص وي بودند و امام (ع) آنان را براي افطار نگاه داشته بود و به خانه ‏هاي آنان نيز طعام و خلعت و هدايا، حتي کفش و انگشتر فرستاده بود و وضع آنان و اطرافيان خود را دگرگون ساخته بود و پيوسته فضيلت و سابقه اين روز بزرگ را ياد مي ‏فرمود. تمامي اين روايات و نقل قول ها در سيره عملي بزرگان شيعه، نشان از اهميت عظمت روز عيد غدير خم دارد. بنابر اين جامعه شيعي بايد با اهتمام ورزيدن به عيد ولايت و رهبري، و تکريم اين حبل المتين استوار شيعه، دين خود را نسبت به بنيادهاي اعتقادي ادا کنند.

چرا لقب امام علی(ع) امیرالمومنین نامیده شد؟

اميرالمؤمنين به معناي لغوي آن؛ يعني امير و فرمانده و رهبر مسلمانان.[1] مطابق همين معناي لغوي به پيامبر اسلام(ص) مي‏توان اميرمؤمنان؛ يعني رهبر و فرمانده مسلمانان اطلاق نمود. به خلفاي راشدين و خلفاي اموي و عباسي و يا همه كساني كه توسط شورا و اصحاب اهل حل و عقد انتخاب شده ‏اند، اطلاق مي‏گردد.[2] بر همين اساس است كه خلفاي اسلامي خود را اميرمؤمنان مي‏خواندند.اما اين كه در روايات عنوان اميرالمؤمنين از القاب خاص علي(ع) شمرده شده است،[3]اميرمؤمنان در اين روايات معناي ويژه ‏اي دارد كه آن معنا متضمن خلافت بلافصل است؛ با توجه به اين معنا تنها شامل امام علي(ع) مي‏شود، چون جز او كسي لايق اين مقام نيست.
در برخي از روايات بيان شده كه حتي در زمان پيامبر(ص)، نيز توسط پيامبر(ص) از حضرت علي(ع) به اميرمؤمنان ياد شده است.[4] به همين خاطر، اين لقب براي ديگران و حتي امامان معصوم(ع) اطلاق نشده است.
شخصي از امام صادق(ع) پرسيد: آيا روا است كه به امام زمان(ع) به عنوان "سلام بر تو، اي اميرمؤمنان" سلام ياد كرد؟ امام فرمود: نه، زيرا خداوند تنها علي(ع) را به اين لقب ناميده است. نه قبل او كسي به اين لقب ناميده شده و نه پس از او. آن شخص پرسيد: پس چگونه بر قائم آل محمد (ع) مي‏بايست سلام كرد؟ فرمود:مي‏گوييد: السلام عليك يا بقية الله".[5]
اختصاص لقب اميرالمؤمنين به امام علي(ع) تنها با معناي متضمن خلافت بلافصل قابل توجيه است؛ يعني بعد از پيامبر(ص) بايد او امير و حاكم مسلمانان بوده و مردم بايد به اين مهم آشنا شوند. شايد بر همين اساس باشد كه پيامبر(ص) فرمود: "اگر مردم مي‏دانستند در چه زماني علي(ع) به اين لقب ملقب گرديد، هرگز منكر فضايل او نمي‏شدند، زيرا علي در زماني كه آدم بين روح و جسد بود، ملقب به اين لقب شد؛ زماني كه خداوند فرمود: آيا من پروردگار شما نبودم؟ گفتند: بلي. فرمود: من پروردگار شمايم و محمد پيامبر شما است و علي امير شما است".[6]
اما اين كه به پيامبر اسلام(ص) اميرمؤمنان گفته نمي‏شد، بدان جهت بود كه عنوان"اميرالمؤمنين" به معناي خليفه بلافصل و جانشين آن حضرت است.طبيعي است كه به خود حضرت، اميرمؤمنان گفته نشود.
[1]. دايرةالمعارف تشيع، ج‏2، ص 522.      [2]. همان، ص 522 - 523.      [3]. معارف و معاريف، ج‏2، ص 448؛ دايرةالمعارف تشيع، ج‏2، ص 522.     [4]. بحارالانوار، ج‏35، ص 37، ارشاد مفيد، ص42.         [5].كافي، ج‏1، ص 411؛ بحارالانوار، ج‏24، ص 211؛ مظهر ولايت، ص 41.      [6]. ينابيع الموده، 2، ص 63؛ بحارالانوار، ج‏9،ص 256؛ مظهر ولايت، ص 40.

ولايت پيامبر(ص) و علي(ع) دو جلوه يك حقيقت

در آيات و روايات از پيامبر(ص) چنان سخن به ميان آمده كه گويي سخن گفتن از ايشان بي سخن گفتن از حقيقت و باطن وي يعني اميرمؤمنان(ع)، امري ناپسند است. شايد اين معنا را در موارد بسياري بتوان ردگيري و شناسايي كرد كه از آن جمله ناپسندي صلوات ابتر بر آن حضرت(ع) است كه از آن نهي و بازداشته شده است. خاستگاه اين نگرش را مي بايست در همان كلام الهي يافت كه اميرمؤمنان علي(ع) را جان و باطن پيامبر(ص) معرفي مي كند و در آيه مباهله به صراحت از نسبت دو مظهر مطلق و كامل هستي پرده برمي دارد. اين تأكيد در آيات و روايات درحالي انجام مي گيرد كه در مقام ظاهر و جهان خارجي نيز زايشگاه حضرت اميرمؤمنان(ع) كعبه مي شود تا بر همگان آشكار شود كه وي باطن و تاويل همه ظواهر هستي است و اگر خداوند در بطون خويش ظهور بطني داشته باشد، در كمال علي(ع) تجلي و ظهور بطني مي يابد. از اين رو وي مصداق اتم و اكمل هوالاول و الاخر و الظاهر والباطن مي شود. رسول خدا(ص) پيش از رحلت خود پيش بيني كرده بود كه پس از وي كينه هاي بدري، حنيني و خيبري گروهي سر مي گشايد و خاندان پاك ايشان را به آتش كين و حسد مي سوزاند. ريشه اين حسادت ها و كينه ها قطعاً در مقام عظماي ولايت اميرمؤمنان نهفته بود كه از سوي خدا و پيامبر به آن حضرت رسيده بود.
گستره معنايي ولايت
ابن اثير در نهايه اللغه درباره كلمه ولايت و مشتقات آن مي گويد: ولي از اسما و نام هاي خداوند متعال و به معناي ناصر و ياري كننده است. برخي آن را به معناي «متولي امور عالم و خلائق» دانسته اند. والي همچنين از نام هاي گرامي حضرت باري تعالي و به معناي مالك همه اشياء و متصرف در آنها است. در كلمه ولايت مفاهيم تدبري و قدرت و فعل متضمن است به اين معنا كه اگر كسي فاقد بعضي و يا جميع خصوصيات فوق باشد كلمه والي بر او اطلاق نمي شود. راغب در مفردات الفاظ قرآن كريم مي نويسد: كلمه ولايت به كسر اول به معناي نصرت و ياري و به فتح اول به مفهوم اختيار داشتن و ولي امر بودن است. البته بعضي اين كلمه را همچون كلمه دلالت كه با فتح يا كسر اول داراي معناي واحدي است به هر دو صورت كسر و فتح به يك معنا دانسته اند.
عالم شيعي «طريحي » در كتاب مجمع البحرين در ذيل آيه شريفه «هنا لك الولايه الله الحق» كلمه ولايت را ربوبيت و نصرت معنا كرده و كلمه ولايت به كسر اول را امارت و فرمانروايي دانسته و مي گويد: اين كلمه را به فتح اول به معناي محبت و به كسر آن به مفهوم توليت امر و فرمانروايي و سلطنت گفته اند. بنابر آنچه گفته شد «كلمه ولايت» در اصل به معناي فرمانروايي و صاحب اختياري و در برخي از كاربردها و استعمال هاي آن به مفهوم محبت و دوستي است.

مقام ولايت پيامبر(ص) و اميرمؤمنان(ع)
خداوند متعال، در قرآن مجيد، ولايت بر بندگان و صاحب اختياري امور امت اسلام را به پيامبر اكرم(ص) تفويض كرده و اين گونه فرموده النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم (احزاب 6) ولايت و صاحب اختياري پيامبر، نسبت به امور مردم اهل ايمان بيش از خود آنان است. اين ولايت مطلقه، بر حسب آيه شريفه انما وليكم الله و رسوله والذين امنو الذين يقيمون الصلوه و يؤتون الزكوه و هم راكعون (مائده 55) منحصر به خداوند و رسول اكرم و آن مرد با ايماني است كه در حال ركوع به مستمندي صدقه داده است. بنابر روايات فراوان كه از طريق شيعه و سني نقل شده، نزول اين آيه، در شأن حضرت علي(ع) است كه در حالت ركوع نماز، انگشتري خويش را به سائل نيازمند مرحمت كرد.
به مفاد صريح آيه كريمه فوق، ولايت مطلقه انحصاري بر مسلمانان، مربوط به خداوند متعال و رسول گرامي و اميرالمؤمنين صلوات الله عليهما است و اين ولايت در هر سه مورد، به اين معنا است كه ولايت و صاحب اختياري و حاكميت كه به علي(ع) تفويض شده هماني است كه براي پيامبر ارجمند(ص) مقرر گرديده و اين هر دو، از ولايت عام و مطلق حق تعالي نشأت گرفته است و داراي خاستگاه مشترك است.
جلوه اي از اين ولايت و اولويت، در آيه كريمه ذيل، انعكاس يافته كه و ما كان لمؤمن و لامؤمنه اذ قضي الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره من امرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبينا؛ چون خداوند و پيامبرش در امري قضاوت كنند، هيچ مرد و زن باايماني را نمي رسد كه در برابر آن، اراده و اختياري از خود در كارشان، اعمال كنند و هر آن كس كه نافرماني خداي و رسولش كند به گمراهي آشكار درافتاده است. (احزاب 36)
سوره نساء بخشي ديگر از همين معنا را افاده ميكند فلا و ربك لايؤمنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا في انفسهم حرجا مما قضيت ويسلموا تسليما؛ چنين است قسم به پروردگار تو كه اينان به حقيقت، اهل ايمان نمي گردند تا آن كه در خصومت و نزاعشان، تنها تو را حاكم و داور قرار دهند و آنگاه در برابر حكمي كه به سود و يا زيان ايشان صادر كني، احساس تنگدلي و دشواري ننموده و از دل و جان تسليم و تمكين فرمان تو باشند.
پيغمبر خدا(ص)، در مواقع بسياري به ولايت اميرالمؤمنين علي(ع) و ائمه طاهرين(ع) اشاره و تصريح فرموده اند كه برخي از اين روايات را كه از طرق شيعه و سني نقل شده و پاره اي از آنها در حد تواتر است خواهيم آورد. در بازگشت از حجه الوداع، پيامبر اكرم از سوي خداوند متعال، به معرفي علي(ع) به عنوان جانشين و ولي امر مسلمين مأمور شد و لذا خطبه اي طولاني قرائت كرد و در آن فرمود: من كنت مولاه فهذا علي مولاه و همچنين به ولايت ائمه اسلام از فرزندان علي(ع) پرداخت و وظايف مسلمانان را نسبت به آنان برشمرد و به دنبال اين نصب و معرفي بود كه آيه شريفه اكمال دين و اتمام نعمت از سوي خداوند نازل گرديد.
بريده اسلمي گويد: در جنگي در سرزمين يمن، همراه علي(ع) بودم ولي از رفتار آن حضرت نارضايتي در من پيدا شد. چون در بازگشت به مدينه، رسول خدا را زيارت كردم، از علي بن ابيطالب شكوه كردم. ناگهان رخسار مبارك پيامبر متغير شد و به من فرمودند: يا بريده الست اولي بالمؤمنين من انفسهم ؟ فقلت: بلي يا رسول الله فقال: من كنت مولاه فعلي مولاه (مناقب خوارزمي، صفحه 97) اي بريده، مگر به فرمان حق تعالي، اختيار امر مؤمنين، بيش از خودشان به دست من نيست؟ گفتم: آري اي رسول خدا، فرمود: پس بدان هر كه را من مولا و صاحب اختيارم، علي مولا و صاحب اختيار اوست.

 از زيد بن ارقم، روايت شده كه گفت: چون رسول خدا(ص) از حجه الوداع بازگشت، در مكاني به نام غدير خم فرود آمد. پس از آن فرمودند: من از سوي حق تعالي خوانده شده ام و عن قريب اجابت خواهم كرد. اما در ميان شما دو چيز گران كه يكي از ديگري بزرگ تر است، باقي مي گذارم، كتاب خدا و عترت و اهل بيتم. بنگريد كه چگونه مرا در رعايت و حرمت آن دو، گرامي مي داريد و سفارش مرا محترم مي شناسيد. بدانيد كه اين دو را از يكديگر جدايي نخواهد بود تا آن هنگام كه در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. پس از آن فرمودند: خداوند عزوجل مولا و سرور من است و صاحب اختيار هر مرد و زن مسلمانم. سپس دست علي(ع) را بگرفت و گفت: هر كس را كه من مولي و سرورم، اين مرد، سرور و مولاي اوست. (مناقب خوارزمي، ص 39)

بازگشت امت به جاهليت
با آن كه اسلام و قرآن مردم را از عصر جاهليت نخستين بيرون آورد؛ ولي در همان زمان نيز گروهي هنوز بر بينش و نگرش جاهلي بودند. در جنگ بدر نيز گروهي بودند كه تفكر جاهلي هنوز در جانشان نفوذ داشت. همين افراد بودند كه هنوز در رفتار اجتماعي و سياسي نيز دنبال قوانين و مقررات تبعيض آميز جاهليت بودند و خداوند درباره رفتار آنان چنين سرزنش مي كند: افحكم الجاهليه يبغون و من احسن من الله حكما لقوم يوقنون؛ آيا آنان خواهان حكم جاهليت هستند؟ براي قومي كه ايمان يقيني دارند چه حكمي بهتر از حكم خداست. (مائده ۵۰)
اين افراد رفتارهاي اجتماعي شان به گونه اي بود كه بر نابهنجاري ها دامن مي زد و با در پيش گرفتن رفتار ناهنجار جاهلي مي كوشيدند تا جامعه اسلامي را از درون با چالش هاي اخلاقي و هنجاري مواجه سازند. از اين رو خداوند از آنان مي خواهد كه تبرج جاهلي نداشته باشند و به گونه نابهنجار در جامعه ظاهر نشوند و به اين امور زشت و ناپسند جاهلي رو نياورده و به آن دامن نزنند. (احزاب 33) بويژه آنكه هنوز قبيله گرايي در آنان با همان تعصبات و مشكلات وجود داشته است و رفتارهاي اجتماعي آنان را مديريت مي كرد. از اين رو حميت جاهلي در آنان مقدم بر اسلام و ايمان بود و حركات و رفتارهايشان را كنترل و مهار مي كرد. (فتح 26) خداوند پيش از رحلت پيامبر به ويژه در جنگ احد به امت هشدار داده بود كه مؤمنان مي بايست بر آثار ايمان باشند و هرگز به سبب مرگ و رحلت پيامبر(ص) و يا هر امر ديگري از اسلام دست نكشند و به فرهنگ جاهلي بازنگردند:

و ما محمد الا رسول قدخلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم علي اعقابكم (آل عمران ۱۴۴) اين امري بود كه از نظر قرآن بسياري خصوصاً كافران در آرزوي آن بودند (آل عمران ۱۴۹) و همواره آرزوي بازگشت به عصر جاهلي را در دل مي پروراندند. خداوند از اين باطن افراد چنين پرده برمي دارد: قد كانت آياتي تتلي عليكم فكنتم علي اعقابكم تنكصون؛ در حقيقت، آيات من بر شما خوانده مي شد و شما بوديد كه همواره به قهقرا مي رفتيد. اين گردش به قهقرا هر چند كه به شكل گردش بر پاشنه كفش و پشت كردن از پيامبر(ص) ظاهر مي شد ولي در نهايت به شكل بازگشت از آموزه هاي قرآني بويژه در حوزه نظام ولايت سياسي بروز و ظهور كرد.
اين گونه است كه حادثه تلخ و فتنه كبراي سقيفه بني ساعده رقم خورد و امت به گمراهي و انحراف افتاد و سر از عصر جاهليت مدرن در آورد و نظام برتر قرآني را به نظام خلافت دنيوي تبديل كرد. در نخستين حركت جاهلي، مردم را به زور به بيعت وادار كردند و دختر پيامبر(ص) را آزردند به گونه اي كه مورد لعن ايشان قرار گرفتند و در رفتار سياسي و اجتماعي از عدالت دور شدند و افزون بر غصب خلافت و ولايت و امامت، اميرمؤمنان علي(ع) را بيست و پنج سال خانه نشين كردند و در نهايت وي را به شهادت رساندند امام حسن(ع) را به زهر كين شهيد كرده و با حقد بدري و خبيري بر جسدش تير انداختند و از خانه پيامبر(ص) بيرون كردند و امام حسين(ع) را به بدترين شكل شهيد و بر تن او اسب تازاندند و سرش را بر نيزه كردند و ناموس پيامبر(ص) و زنان و كودكان بني هاشم را در كارواني از اسارت و بردگي به شهرها و كوي و برزن ها بردند و كردند آنچه كردند.

ضرورت اعلان رسمي و جهاني ولايت و امامت
جريان انما وليكم الله(9) كه نازل شد، او بايد تبيين و تشريح كند. يك تبيين خصوصي دارد، نظير احاديثي كه در مجالس و محافل خصوصي و مانند آن نازل شده . همان جريان حج را وجود مبارك رسول گرامي در جلسات خصوصي براي مردم تبيين مي كرد، ولي براي اينكه به امت اسلامي مساله حج را ابلاغ كند؛ حج تشريف بردند و مناسك حج و مراسم حج را انجام دادند؛ آنگاه صريحاً فرمودند: خذوا عني مناسككم. نماز را به جماعت خواندند، در سفر و حضر قصر و اتمام خواندند، فرمود: صلوا كما رايتموني اصلّي. هم درجلسات خصوصي فرمودند، هم در محافل رسمي و عمومي انجام مي دادند تا همگان ببينند. مسأله ولايت علي بن ابيطالب (ع) را در جريان حديث يوم الدار و در دهها مورد وجود مبارك حضرت امير را به عنوان امام، خليفه وجانشين خود معرفي كردند. اما اين براي مردم مدينه و يا اطراف مدينه شايد كافي بود؛ اما براي امت اسلامي، آنهايي كه در يمن بودند، دركشورهاي ديگر بودند كه آن روز جمعا جزء حكومت اسلامي حساب مي شد، يا بر فرض حساب نمي شد، جزء امت اسلامي بودند؛ اين امت را چگونه از جريان اليوم اكملت با خبر كند، از جريان انما وليكم الله با خبر كند، از جريان بلغ ما انزل اليك (10) با خبر كند؟ اين با يك سخنراني حل نمي شود. نامه و بخشنامه هم رسمي نبود. بسياري از مردم حجاز در آن روزگار اهل خواندن و نوشتن نبودند. بيان نوراني اميرالمومنين (ع) در نهج البلاغه اين است كه وقتي وجود مبارك پيامبر از طرف خدا مبعوث شد، عده كمي اهل كتابت و خواندن و نوشتن بودند. پس هيچ راهي براي تبيين عمومي، تعريف عمومي، تفسير عمومي، ابلاغ عمومي نبود؛ مگر اينكه اين سفر تاريخي حج شروع بشود و اين سفر تاريخي هم بايد درجاي مشخصي كه همگان در آنجا حضور و ظهور دارند ابلاغ بشود.
پس يك سلسله وظايفي است كه وجود مبارك حضرت در تنهايي يا در جلسات خصوصي انجام مي دادند، يك سلسله وظايف رسمي است كه با جلسات خصوصي و تعليمات خصوصي در مدينه حل نمي شود. جريان برائت از مشركين اين است، جريان حج اينطور است، جريان جهاد اين طور است، جريان ولايت هم همين طور. اگر وجود مبارك حضرت آيه: ان الله بري من المشركين و رسوله (11) را در مدينه تفسير مي كرد، براي شاگردانش تبيين مي كرد، براي نماز گزارانش تحليل مي كرد؛ اين كافي نبود كه مردم مكه و اطراف مكه و يمن و اطراف يمن و اينها بفهمند! ناچار بايد كه درجريان مكه كه همگان حضور دارند. و آنچه را كه در سفر حج ديدند به ديارشان منتقل مي كنند، به وسيله خود مبارك حضرت امير (ع) ابلاغ رسمي بشود؛ فرمود: اين بخش از آيات را تو به طور رسمي از طرف من برو در مكه. اعلام بكن؛ آن هم يوم الحج الاكبر(12).در خود مكه يا عرفات كه همه حضور دارند.

احاطه تكويني رسول اكرم(ص) بر جان مؤمنان
اگر طبق اين آيه همه ما موظفيم كه سپر آن حضرت باشيم، سنگر آن باشيم؛ براي آن است كه او به منزله جان ماست. همان طوري كه دست و پا و ساير اعضاء و جوارح سپر جان ماست و نمي گذارد جان ما آسيب ببيند؛ جان ما هم سپر جان رسول اكرم است، نبايد بگذارد او آسيب ببيند. پس اين آيه پيامش آن است كه وجود مبارك پيامبر به منزله جان جانان است. البته اين تنزيل گرچه صبغه خطابي دارد، لكن بايد اين را برهاني كرد. آنچه كه از اين آيه از نظر حكم فقهي و شريعت برمي آيد، اين است كه او داراي ولايت است؛ چه نسبت به مال مسلمان ها، چه نسبت به جان مسلمان ها! اما يك مقدار كه بازتر بشود، از صبغه تكوين هم مي تواند سر دربياورد كه او جان جانان باشد.
نمونه اش اين است كه وجود مبارك پيامبر، هر كاري كه ما مي كنيم او مي فهمد. حرفي مي زنيم، نيتي داريم، عقيده اي داريم، ارادتي داريم، اخلاصي داريم؛ او مي فهمد. اين دو آيه اي كه در سوره مباركه توبه است، كه فرمود: قل اعملوا فسيري الله عملكم و رسوله(81)؛ اين سين، سين تحقيق است و نه سين تسويف؛ يعني خدا يقينا مي داند، پيامبر يقينا مي داند. اگر خدا كه عالم به جميع اشياء است، مي داند؛ پيامبر را به تعليم خودش آگاه كرد، او هم مي داند.
فرمود: هر كاري كه بكنيد، پيامبر مي بيند. پس يك احاطه اي نسبت به نفوس ما دارد؛ همان طوري كه دست و پا و اعضاء و جوارح ما هر چه بكنند، جان ما با خبر است؛ زيرا آنها زير مجموعه جان ما هستند، در قلمرو جان ما به سر مي برند؛ چون جان ما هست، دست و پا زنده اند؛ اگر جان ما مسافرت كرد و رحلت كرد و به ملكوت رفت، اينها مرداري بيش نيستند؛ حيات اعضاء به جان است، هر كاري كه اعضاء بكنند جان باخبر است؛ هر كاري هم كه جان ما بكند، پيامبر باخبر است. اين برهان كامل نيست، ولي اين يك سرپلي است كه شريعت را به آن حقيقت وصل مي كند؛ تشريع را به آن تكوين وصل مي كند. در سوره مباركه احزاب آمده: النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم؛ اين را كه باز بكنيم، سر از آنجا درمي آورد به استناد دو آيه سوره مباركه توبه كه هر كاري كه ما مي كنيم، پيامبر مي فهمد؛ او مي شود جان جانان كه از خطابه و تشويق و تنزيل و تمثيل و امثال دليل ظني بودن و اينها بيرون بيايد، راه تكوين پيدا مي كند.

همتائي ابلاغ «ولايت» با ابلاغ «رسالت»
همين معنا را پیامبر ص در حضور همه حاجيان از حج برگشته درباره وجود مبارك حضرت امير(ع) ثابت كرد. فرمود: از طرف ذات أقدس اله من مأمور شدم كه بگويم اني رسول الله و علي ولي الله فرمود: اگر نگويي، فما بلغت رسالته. اين فما بلغت رسالته، معلوم است! اگر كسي مأمور شد اين مطلبي را بگويد؛ اگر نگفت، يعني نگفت!! اگر خدا وحي نازل كند، بفرمايد: اگر اين را نگفتي، رسالت را نرساندي؛ نه يعني اين رسالت را! رسالت مطلقه را نرساندي. اگر نگوئي علي ولي الله، مثل آن است كه نگوئي: محمد رسول الله!!
مخالفت امويان با منصب امامت و شخص امام معصوم (ع)
آنگاه وجود مبارك حضرت امير در موارد فراواني خودش را معرفي كرده، فرمود: كل اين خاورميانه دراختيار من بود و چيزي از كسي نگرفتم، مگر اينكه يك روستايي يك شيشه عطر، يك ظرف عطر به من هديه كرده؛ اين در تمام نهج البلاغه هست. بعد فرمود: اگر شما غفلت كرديد، آنها اول با اصل امامت درگيرند، بعد در تعيين امام درگيرند. ساليان متمادي اموي ها و غير اموي ها با اصل امامت مخالفت مي كردند. بعد ديدند بالاخره مردم رهبر مي خواهند، امام مي خواهند، جانشين پيامبر مي خواهند؛ اينها آمدند، گفتند: امامت حق است، ولي امام مائيم.
تعجب اميرمومنان (ع) از عملكرد ناصواب امويان
از عجيب ترين شگفتي هاي روزگار اين است كه: ان معاويه بن ابي سفيان الاموي و عمرو بن العاص السهمي، اينها قبيله هايشان با هم بودند؛ قد اصبحا يحرضان الناس علي طلب الذين (02). فرمود: از شگفتي هاي روزگار اين است؛ اين معاويه بن ابي سفياني كه دودمان اموي دودمان فتنه است، آن عمر عاص سهمي كه دودمان او هم دودمان فتنه است؛ اينها دارند مردم را به تقوا دعوت مي كنند!! نامه هائي كه معاويه براي علي! بن ابيطالب (ع) مينويسد، درآن نامه مي گويد: علي مرگ حق است، خدا حق است، قيامت حق است، بهشت حق است، جهنم حق است، با تقوا باش؛ چرا تقوا را رعايت نمي كني؟!! اين نامه رسمي است! علي فرمود: از شگفتي روزگار اين كه اينها مردم را به دين دعوت مي كنند و ما را هم به تقوا فرا مي خوانند!! اگر كسي عاقل نباشد، آگاه نباشد، عالم نباشد؛ يك چنين روزگاري در پيش است! مي فرمايد: اين عجب است. اينها به من مي گويند: باتقوا باش، مردم را مي گويند: با تقوا باشيد، عادل باشيد؛ نظير آنچه فعلا شما از استكبار و صهيونيست مي شنويد كه اين حقوق بشر را اينها سنگش را به سينه مي زنند. از آن طرف غزه در محاصره است، مسلمانها يا للمسلمين شان بلند است، از اين طرف اينها داد حقوق بشر مي زنند! اين وضع دنياست.

سرّ تأكيد اسلام بر كسب معرفت و عقلانيت
اينكه مي بينيد وجود مبارك حضرت ولي عصر(عج) آمدند، جهان را پر از عدل و داد مي كنند؛ بخش وسيعش مربوط به فهم مردم است. اداره يك ملت با فهم، كار سختي نيست! مگر حضرت آمده، با كشتن جمعيت را اداره مي كند؟! حالا بر فرض الان ظهور كرده كه 7ميلياردند، 4ميليارد را بكشد، باز فتنه هست! اداره كردن مردم عاقل سخت نيست؛ اگر 313 شاگردي مثل امام داشته باشد، مردم هم آدم هاي بفهم باشند؛ ليظهره علي الدين كله(12) مي شود! اگر جامعه همين طور باشد، ظهور خبري نيست! ولي جامعه وقتي اهل عقل و استدلال و فهم و برهان و دين باشد، اداره يك مردم بفهم سخت نيست!
وجود مبارك حضرت امير فرمود: بر شما طلب علم واجب است. وجود مبارك پيامبر فرمود: تا مرز چين هم كه شد بايد واجد باشيد. اين را در كتاب الرحله مي خوانيد. اين ان طلب العلم فريضه، دنباله آن صدر است. صدر اين است: اطلبوا العلم و لو بالصين، فأن طلب العلم فريضه علي كل مسلم(22). بنابراين اگر ملت، عاقل و فهيم نباشد، اين خطر براي هميشه هست. فرمود: من را دعوت به تقوا مي كند در حالي كه هيچ خبري از عدل و تقوا برايشان نيست!
اميرمؤمنان(ع)؛ «باب» رسالت و «قطب» خلافت و امامت   بنابراين جريان غدير خم، جريان امامت است؛ به همين امام. درست است كه وجود مبارك پيامبر فرمود: أنا مدينه العلم و علي بابها(32)، وجود مبارك حضرت امير نسبت به رسالت «باب» است، اما درباره امامت «قطب» است. اگر فرمود: انا مدينه العلم و علي بابها، خود حضرت وقتي به مقام خلافت و امامت رسيد، فرمود: و هو يعلم ان محلي منها محل القطب من الرحي(42). براي رسول باب است، ولي براي امامت قطب است.
1و2) مائده 3       3) نحل 44      4) بحارالانوار/28/ 972      5) بقره 34     6) آل عمران 79     7) الصراط المستقيم 3/188        8) نهج البلاغه / حكمت ۱۳۶       9) مائده 55        10) مائده 76        11) و 12)توبه 3       (13) من لايحضره الفقيه/2/578        14) احزاب/6       15) بحارالانوار/ 73/115       16) انفال 57      17)- توبه 120     18)- توبه 105       19) مائده76- با تلخيص       ۲۰) بحارالانوار/ 23/ 364         21) توبه/33     22) وسائل الشيعه/ 72/27      ۲۳) وسائل الشيعه/ 72/34     24) نهج البلاغه/ خطبه3

مقصود شيعه از امامت ائمه     آيت الله محمد تقي مصباح يزدي
كلمه «امام» در اصل لغت به معناي «پيش» و «پيشوا» است، و «امامت» يعني «پيشوايي». البته پيشوايي اختصاص به راه صحيح ندارد، و پيشوايي در مسير گمراهي و فساد نيز ممكن است. در قرآن اين گونه پيشوايان أئمّه يدعون الي النّار 1 و أئمّه الكفر 2 ناميده شده اند. پس كلمه امام هنگامي كه در مورد شخصي اطلاق مي شود، يعني كسي كه در جلو قرار دارد و ديگران پشت سر او حركت كرده، از عمل او پيروي مي كنند و او را مقتداي خودشان قرار مي دهند. اما «امامت» كه در اصطلاح شيعه به عنوان اصلي از اصول اعتقادي تلقي مي شود، معنايي خاص و اضافه بر معناي لغوي اين كلمه دارد. اين كه آن معناي زايد و بيش از معناي لغوي اين كلمه چيست كه باعث شده حيثيت ديگري در امامت مورد نظر شيعه لحاظ شود، احتياج به كمي توضيح دارد كه ذيلا به آن اشاره مي كنيم: درباره بعضي از پيامبران(ع) در قرآن آمده كه خدا آنها را امام قرار داده : و جعلنا منهم أئمّه ً يهدون بأمرنا لمّا صبروا و كانوا بآياتنا يوقنون.3

در اين آيه، از بين انبيا به حضرت ابراهيم(ع) و تعدادي از انبياي بني اسرائيل(ع) اشاره شده و مي فرمايد كه اينها امامان هستند و ويژگي آنها اين است كه به حق هدايت مي كنند. علت اين امر را كه داراي اين مقام شده اند دو چيز معرفي مي كند؛ يكي: لمّا صبروا صبر در ارتباط با عمل است؛ يعني آن هدفي را كه در نظر گرفتند در راه آن هدف استقامت و شكيبايي نمودند و مشكلات را تحمل كردند. عامل دوم را «يقين» ذكر مي كند: و كانوا بآياتنا يوقنون. البته همه مؤمنان بايد يقين داشته باشند، ولي از تعبيرات قرآني و روايات استفاده مي شود كه يقين مراتبي دارد. اين گروه از پيامبران مرتبه عالي يقين را داشتند. در مورد حضرت ابراهيم(ع) كه از جمله اين پيامبران است، مي خوانيم: و اذ ابتلي ابراهيم ربّه بكلمات فأتمّهنّ قال انّي جاعلك للنّاس اماماً؛4 و چون ابراهيم را پروردگارش با كلماتي بيازمود، و وي آن همه را به انجام رسانيد، [خدا به او ] فرمود: من تو را پيشواي مردم قرار دادم

حضرت ابراهيم(ع) بعد از نيل به مقام هاي: نبوت، رسالت و خلّت5 به مقام «امامت» رسيد؛ و آن هنگامي بود كه امتحان هاي الهي در مورد او به حد كمال رسيد و آن حضرت از همه آنها سربلند بيرون آمد. شايد امتحان هاي حضرت ابراهيم(ع) بي نظير بوده و كسي را در تاريخ نداشته باشيم كه اين چنين عجيب مورد آزمايش الهي قرار گرفته باشد. داستان در آتش انداختن حضرت بسيار عجيب است. حضرت ابراهيم(ع) در اين ماجراي بسيار پر مخاطره، به احدي جز خداي متعال تكيه و توجهي نكرد. حضرت را در دريايي از آتش انداخته اند و در شرف سوختن است. جبرئيل(ع) به آن حضرت عرض كرد: هل لك حاجه ؛ آيا حاجتي داري؟ ابراهيم(ع) فرمود: امّا ا ليك فلا و امّا ا لي ربّ العالمين فنعم؛6 اما به تو احتياجي ندارم، ولي به ياري پروردگار آري، نياز دارم! اين صحنه، امتحاني بسيار بزرگ بود تا معلوم شود ابراهيم(ع) در عمل تا چه حد موحّد است و به غير خدا توجه نمي كند.

اما بزرگ تر از اين امتحان، داستان ذبح حضرت اسماعيل(ع) است. داستان بسيار عجيبي است. شبيه آن، داستان حضرت سيدالشهدا(ع) در كربلا و شهادت حضرت علي اكبر(ع) است كه البته از جهاتي نيز مي توان داستان كربلا را بالاتر شمرد؛ اما اين كه پدري مأمور شود جواني رعنا و رشيد را با آن همه مقامات عالي، ادب، عرفان و معنويت، به دست خود سر ببرد، هيچ جا چنين چيزي را سراغ نداريم. نسبت به هيچ پيغمبر و امامي، چنين آزمايشي پيش نيامده است. حضرت ابراهيم (ع) از اين امتحان سخت با كمال سربلندي و سرافرازي بيرون آمد. براي بزرگداشت اين امتحان نيز خداي متعال تا روز قيامت به همه حاجيان دستور داده كه بايد در ايام حج در منا قرباني كنند. در هر صورت، بعد از همه اين امتحانات سخت بود كه خداي متعال به حضرت ابراهيم(ع) فرمود: انّي جاعلك للنّاس اماماً؛ اكنون شايسته شدي كه مقام امامت به تو داده شود. امامت مقامي معنوي و بسيار عالي است كه از لحاظ درجه بندي، از مقام نبوت و رسالت بالاتر است. حضرت ابراهيم(ع) اين مقام را براي ذريّه اش نيز درخواست كرد، كه پاسخ آمد:لا ينال عهدي الظّالمين؛7 پيمان من به ستم كاران نمي رسد.  يعني در ميان ذريّه ابراهيم كساني به اين مقام خواهند رسيد، كه در زندگي خود مرتكب ظلم نشده باشند. بنابر روايات ما، منظور از اين عده، ائمه اهل بيت(عليهم السلام) هستند.

مقصود شيعه از «امامت» در مورد امامان معصوم(عليهم السلام)
اكنون پرسش اين است كه وقتي در مقابل مخالفان و كساني كه معتقد به امامت نيستند، مي گوييم يكي از اعتقادات شيعه «امامت» است آيا به اين معنا نظر داريم، يا اختلاف شيعه و غير شيعه در اين بحث چيزي جز اين است؟ در تفسيري بسيار ساده، مقصود ما از اصل «امامت» در اصول اعتقادي شيعه اين است كه بعد از پيغمبر اكرم(ص) دوازده امام معصوم(ع) يكي پس از ديگري جانشينان بر حق آن حضرت(ص) مي باشند. بدين ترتيب اين اصطلاح را مي توان معناي سومي براي امامت تلقي كرد. بنابراين امامت داراي معاني متعددي است و بايد كاملا به اين تفاوت معاني توجه داشت. اگر ما به بزرگاني نظير بنيان گذار جمهوري اسلامي ايران، امام خميني(قدس سره) «امام» اطلاق مي كنيم هرگز به همان معنايي نيست كه به دوازده امام(ع) «امام» مي گوييم. آنچه كه شيعه درباره امامت ائمه اطهار(ع) معتقد است معنايي خاص است.

بر اساس اين معنا، شيعه معتقد است آن بزرگواران كليه مقامات پيامبر(ص) به جز وحي و نبوت را دارا هستند، اطاعتشان بر همه امت واجب و علمشان خدادادي است و داراي مقام عصمت اند. بدين ترتيب در مورد اين دوازده «امام» كه جانشينان پيامبر(ص) هستند، سه ويژگي اساسي مطرح است: عصمت، علم خدادادي، و وجوب اطاعت امت از آنان. دو ويژگي اول از زمره امور تكويني و ويژگي سوم امري تشريعي است؛ يعني خداي متعال مسلمانان را به اطاعت از اين دوازده امام امر كرده است.
علم و عصمت امام(ع) اختصاص به سنّ خاصي ندارد و حتي در سن كودكي نيز وجود دارد. داستان هاي متعددي درباره امامان(ع) نقل شده كه آنان در سنين طفوليت و كودكي به پرسش هاي دقيق و مشكل علمي و فقهي پاسخ داده اند. برخي از امامان، نظير امام نهم(ع)، در كودكي به مقام امامت رسيده اند و بر مردم واجب بوده از آنان اطاعت كنند. البته اين امر (وجوب اطاعت از فرد غير بالغ) از احكام متعارف اسلام خارج است و در مورد افراد عادي، مسلمانان نمي توانند از كسي كه خود بالغ نيست و به سن تكليف نرسيده اطاعت كنند؛ اما حساب ائمه(ع) جدا است و بين ما و آنها علاوه بر امور تكويني، در زمينه امور تشريعي و احكام فقهي نيز تفاوت هايي وجود دارد.

 شايد بسياري از ما كمتر به اين تفاوت توجه داريم. در هر صورت، وجوب اطاعت از ائمه(ع) درست مانند وجوب اطاعت از پيامبر(ص) است. تفاوت آن بزرگواران با پيامبر(ص) تنها در مسأله نبوت و رسالت و دريافت وحي است. مقام نبوت و دريافت وحي رسالي اختصاص به پيامبر(ص) دارد. البته امام معصوم(ع) نيز از طريق «الهام» با عالم غيب ارتباط دارد و ملائكه از اين راه با امام(ع) سخن مي گويند. در مورد تفاوت «وحي» و «الهام» و اصطلاحات مختلف اين دو واژه بايد به محل خود مراجعه شود و از بحث فعلي ما خارج است. هم چنين در مورد علم ائمه(ع) مباحث مختلفي وجود دارد كه بايستي در جاي خود مورد بحث و مداقه قرار گيرد. 1. قصص  41: پيشواياني كه به آتش مي خوانند.          2. توبه  12.          3. سجده  24.   4. بقره 124.       5. حضرت ابراهيم خليل الرحمن بود.       6. بحارالانوار، ج 12، باب 2، روايت 8.      7. بقره  124

چگونگي «جان پيغمبر» بودن اميرمؤمنان(ع)
جان علي در جان پيغمبر قرار دارد. اين نه تنها در آيه مباهله است كه فرمود: علي به منزله نفس ماست، و انفسنا و انفسكم(آل عمران/ 16  بلكه از ضميمه كردن خطبه نهج البلاغه با آيه قرآن استنباط مي شود. در نهج البلاغه حضرت يك ادعائي دارد، چون معصوم است و ما ينطق عن الهوي(نجم/ 3  است، مقبول است ؛ و مشابه اين ادعا را هم خود پيغمبر درباره علي(ع) بيان كرد. در خطبه معروف قاصعه فرمود: اني اري نور الوحي و الرساله و اشم ريح النبوه (نهج البلاغه/ خطبه 291(قاصعه) من بوي وحي را مي شنوم، من نور وحي و رسالت را مي بينم و بوي نبوت را استشمام مي كنم. در همان خطبه دارد كه رسول اكرم به علي بن ابيطالب(ع) فرمود: يا علي! انك تسمع ما اسمع و تري ما اري الا انك لست بنبي و انك لوزير(نهج البلاغه خ 291- بحارالانوار/ ج14/ صفحه 674   فرمود: علي! هرچه را من مي بينم، تو مي بيني؛ هرچه را من مي شنوم، تو مي شنوي. منتها تو ولي هستي و وزير مني و نبي نيستي؛ اين مقدمه اي است كه در نهج البلاغه هست.

برقراري تماس فرشته وحي با قلب مطهر پيامبر اكرم(ص)
اما آيه قرآن دارد: نزل به الروح الامين علي قلبك لتكون من المنذرين (شعراء/ 139 و 149). يعني اين فرشته وحي، پيام الهي را مي آورد در قلب توي پيغمبر؛ با گوش دل توي پيغمبر حرف مي زند. ديگران حرف فرشته را نمي شنوند، چون در درون دل توست. پس در محرم خانه دل، يك چشم و يك گوشي است، يك بينشي است و مانند آن كه بعضي دارند، بعضي ندارند. آن كاملش را انبياء و اولياء (عليهم السلام) دارند، ناقصش را مؤمنين دارند، و غير مؤمن فاقد آن است كه لاتعمي الابصار و لكن تعمي القلوب التي في الصدور(حج/ 64). آنها كه عمي و صم و بكم اند، خارج بحثند. مؤمنين، ضعيفش را دارند، كامل را معصومين دارند.  پس در حريم دل رسول گرامي، براي نزول فرشته ها هست؛ فرشته وحي آنجا مي آيد و آنجا پيام خدا را پياده مي كند. نزل به الروح الامين علي قلبك. اگر كسي در درون دل پيغمبر نباشد، چگونه حرف فرشته را مي شنود؟! چگونه بوي نبوت را استشمام مي كند؟! چگونه آنچه را كه پيغمبر مي بيند، او مي بيند؟! از انضمام خطبه قاصعه و اين آيه نوراني بر مي آيد كه علي بن ابيطالب در درون جان جانان قرار دارد؛ اين مي شود « نفس پيغمبر».

انكار غدير بزرگ‌ترين حق‌كشي تاريخ است

پيامبر در روز غدير امام علي (ع) را به عنوان جانشين خود معرفي كردند و دليل اين امر نيز شايستگي و واجدالشرايط بودن علي (ع) براي رهبري امت اسلامي بعد از ايشان بود. غصب خلافت و انكار غدير لطمات جبران ناپذيري را بر پيكره اسلام وارد كرد و موجب شد مردم از نعمت ولايت معصوم (ع) محروم شوند كه تبعات آن تا روز قيامت باقي مي‌ماند و اين مسئله بزرگ‌ترين حق‌كشي در تاريخ است.

 فرمان استقامت بر ولايت علي(ع) به پيامبر(ص)

خداوند در آيات بسياري به مسئله ولايت علي(ع) به عنوان ولايت كامل فرمان داده است. اهميت ولايت به آن است كه اثبات و تثبيت آن ضمانت بر حفاظت دين اسلام تا قيامت است. همان گونه كه هر پيامبري مأموريت داشت تا پيامبران بعدي به ويژه پيامبري خاتم النبيين(ص) را بشارت دهد، همچنين مأموريت داشتند تا بر ولايت كبراي علوي تأكيد كنند؛ چرا كه هدايت الهي از آغاز تا پايان، امر يكتا و يگانه اي است كه در جدول زمان ها و مكان ها به منهاج شريعت شكل يافته است تا هر امتي بر منسكي خاص بر رود عظيم اسلام درآيد.
از آن جايي كه به فرمان الهي، دين اسلام، تنها حقيقت هدايت و صراط مستقيم از آغاز تا قيامت است كه: «ان الدين عندالله الاسلام»، (آل عمران 19) و همچنين از آن جايي كه اتمام و اكمال دين به ابلاغ ولايت علوي و ايمان و اعتقاد و التزام عملي بدان است (مائده،3) به گونه اي كه اگر اين حكم ابلاغ نشده باشد، چيزي از رسالت انجام نگرفته است، (مائده67) مي توان دريافت كه ولايت كبراي علوي، باطن و حقيقت همه اسلام و مأموريت همه پيامبران(ع) از آدم(ع) تا خاتم(ص) بوده است.

صراط مستقيم، ولايت علوي
در روايات معتبر بسيار اين معنا مورد تأكيد قرار گرفته كه اصولا الصراط المستقيم همان ولايت علوي است. (تفسير عياشي، ج1، ص 25 و شواهد التنزيل، ج1، ص 75) چرا كه حقيقت صراط و باطن اسلام همان ولايت و اطاعت از ولي الله اعظم الهي است. از اين رو در روايات معتبر، علي(ع) همان ميزان و نيز قسيم الجنه و النار معرفي شده است؛ زيرا همان كه ميزان است همان، حق را از باطل و محب را از مبغض جدا مي كند؛ چرا كه باطن سجده بر آدم(ع) ولايت پذيري و اطاعت پذيري از خداوند است و هر گونه تمرد از اين سجده و استكبار به معناي طغيان عليه خداوند مي باشد. همچنين، باطن ايمان و حقيقت اسلام، ولايت علوي است و آن كه مدعي ايمان است مي بايست اين ايمان را در سجده اطاعت و ولايت علوي نشان دهد؛ لذا سجده بر آدم را به سبب حقيقت چيزي كه در آدم از روح و نور علوي و محمدي(ص) دميده شده بود، نسبت مي دهد. 

خداوند در آياتي چند درباره علت فرمان سجده بر آدم(ع) بيان مي كند كه به سبب نفخت من روحي و «تعليم و جعل اسماي الهي» مي بايست اين سجده صورت گيرد. مي دانيم كه اين روح كه منسوب به ذات الهي است همان حقيقت نور محمدي و علوي است كه در آدم(ع) دميده و به كلمات اسماي الهي در ذات آدم(ع) سرشته شده است. از پيامبر گرامي(ص) روايت است كه فرمود: كنت انا و علي بن ابي طالب نورا بين يدي الله قبل ان يخلق آدم باربعه عشر الف عام. فلما خلق الله آدم قسم ذلك النور جزئين فجزء انا و جزء علي. (المناقب للخوارزمي، ص 145، حديق 169 و منابع ديگر روايي) بنابراين علت سجده بر آدم(ع) حقيقت نوري علوي و محمدي است كه در آدم دميده و قرار داده شده بود و لزوم اطاعت همگان از جن و انس و ديگر موجودات به سجده اطاعت، پذيرش ولايت محمدي و علوي مي باشد. با توجه به آيات و روايات بسيار معتبر اين معنا اثبات مي شود كه حقيقت توحيد و نبوت چيزي جز ولايت علوي نيست كه آياتي از جمله آيه 67 مائده بر آن دلالت دارد؛ چرا كه اگر ولايت علوي به مردم تبليغ نشود هيچ ابلاغي انجام نشده است و اسلام ناقص و ناتمام خواهد بود. از اين رو در روايات تمام الحج و الصلاه و مانند آن را به لقاء الامام گفته اند. اين بدان معنا است كه رسالت همه انبياء به حب علي(ع) و ولايت ايشان ختم مي شود.

غدير و تقدير ملت ها

بدون ترديد غدير تنها يك واقعه تاريخي به حساب نمي آيد و از آنجايي كه پيام اصلي غدير ولايت و حكومت است و جوهره غدير به تعيين شكل صحيح رهبري و مدل حكومتي بدون انحراف برمي گردد اين مسئله در هر عصر و دوره اي مصداق دارد و اكنون كه از ميانه سالگرد غدير در سال گذشته تا امسال در جهان اسلام دگرگوني ها و تحولات عميقي در ساختار حكومت ها بوجود آمده است اين نوشته تلاش مي كند نگاهي از اين زاويه، به غدير داشته باشد و درس بزرگ غدير را واكاوي نمايد چه اينكه با تحولات كنوني در پهنه جهان اسلام و محيط بين الملل بيش از هر زماني نيازمند الگوي غدير هستيم تا با بازگشت به اصول، نشانه و مسير اصلي را بازيابيم و نكند كه مخاطرات و آسيب هاي پيش رو، جهت خيزش ها و خروش ها و بيداري ملت ها را به انحراف و بيراهگي بكشاند و...
1- رسالت غدير آن است كه شايستگان زمام امور حكومت را بر دست گيرند تا احقاق حق كنند و اقامه عدل نمايند. ابن عباس : قبل از جنگ جمل امام علي -ع- را ديدم كه مشغول وصله زدن به كفش خود بود؛ حضرت به من گفت: ارزش اين كفش چقدر است؟ گفتم: اين كفش ارزشي ندارد. حضرت فرمود: به خدا سوگند همين كفش بي ارزش، برايم از حكومت بر شما محبوب تر است، مگر اينكه با اين حكومت حقي را به پا دارم و يا باطلي را دفع نمايم. اما اگر نشانه غدير ناديده انگاشته شود و ناشايستگان حكومت را غصب نمايند كار بجايي مي رسد كه شخصي چون معاويه كه در جنگ صفين قرآن بر نيزه كرد و دم از قرآن زد در شهر كوفه بر منبر عمومي رفته و آشكارا و بدون پرده پوشي اينچنين نطق مي كند: اي مردم كوفه فكر مي كنيد من بخاطر نماز و زكات و حج [احكام دين و قرآن] با شما جنگ كردم؟ من كه مي دانستم شما نماز مي خوانيد، زكات مي دهيد و حج مي رويد من با شما جنگ كردم فقط براي اينكه بر شما امارت و حكومت كنم و بر گردن هاي شما سوار شوم!... آيا اين نگاه اختاپوسي و خوي غارتگري چيزي جز فرياد سكولاريسم و قرائت اموي از اسلام است؟

2- پيش از معاويه، ابوسفيان رئيس حزب سكولار اموي نيز اين شاخصه را آشكارا تئوريزه كرده بود كه؛ يا بني اميه! تلقفوها تلقف الكره : اي فرزندان اميه! با خلافت اسلامي مانند توپ بازي كنيد و آن را به يكديگر پاس بدهيد. ناگفته پيداست اگر حكومت براي حاكمان «هدف» شد- و نه وسيله- و وصيت گرديد تا حكومت را به هر قيمتي كه شده در ميان خود نگه دارند (قبيلگي محض) و به يكديگر پاس دهند محصول و خروجي آن چيزي جز خونريزي و چپاولگري نيست و از همين روي است كه امام خميني(ره) در جمع مسئولان نظام (2 شهريور 1365) شاقول و شاخصه غدير را ملاك بازشناختن راه از چاه مي داند و مي گويد: حكومت آن است كه حضرت امير به ابن عباس مي گويد كه به «قدر اين كفش بي قيمت هم پيش من نيست» آن كه هست اقامه عدل است. آن چيزي كه حضرت امير -ع- و اولاد او مي توانستند در صورتي كه فرصت بهشان بدهند، اقامه عدل را به آن طوري كه خداي تبارك و تعالي رضا دارد انجام بدهند، اينها هستند، لكن فرصت نيافتند.

زنده نگه داشتن اين عيد نه براي اين است كه چراغاني بشود و قصيده خواني بشود و مداحي بشود؛ اينها خوب است اما مسئله اين نيست، مسئله اين است كه به ما ياد بدهند كه چطور بايد تبعيت كنيم به ما ياد بدهند كه غدير منحصر به آن زمان نيست، غدير در همه اعصار بايد باشد و روشي كه حضرت امير در اين حكومت پيش گرفته است بايد روش ملت ها و دست اندركاران باشد. قضيه غدير قضيه جعل حكومت است... ولايتي كه در حديث غدير است به معناي حكومت است نه به معناي مقام معنوي...».
3- بنابراين درس تاريخي غدير كه در هر دوره و هر عصري بكار مي آيد بطور خلاصه بر 2 گزاره استوار است؛

1- بازگشت به اصول و اين كه حكومت وسيله اي براي احقاق حق و اقامه عدل است   و    2- تمركز بر مفهوم صحيح رهبري جامعه كه مهمترين عامل است تا توده ها به بيراهه نروند و منحرف نشوند.

 * حکومت باید با صالحان باشد
یکی از پیام‌های غدیر این است که حکومت باید با صالحان باشد، اسلام به مسلمانان تکلیف می‌کند که مراقب باشند رهبری جامعه خود را به دست چه کسی می‌سپارند، چرا که در تفکر اسلامی فرد در جامعه اثر می‌گذارد و جامعه هم بر فرد تاثیرگذار است. یک فرد تربیت‌شده و معنوی می‌تواند یک جامعه را متحول کند، اما این جامعه متحول شده به نوبه خود بستر می‌شود برای رشد هزاران متعالی درآینده. این است که انبیاء الهی هدفشان این بوده که با تربیت نیروهای معنوی اختیار جامعه را به دست گیرند، چون فرد نمی‌تواند در جامعه فساد به کمال مطلوب برسد، این است که حکومت در تفکر اسلامی یک مقوله دینی است، یک مفهوم مذهبی و معنوی است، جدا از عبادات نیست، بلکه مهم‌ترین جز عبادت است.

 امامت امامان معصوم، لطف الهي براي هدايت بشر

امامت راهبرد مترقي اسلام ناب است براي راهبري و هدايت بشر در تمام ابعاد و فصول زندگي آنهم براساس آموزه هاي وحياني و در صراط مستقيم رستگاري و سعادت و امامت و زعامت انسانهاي برگزيده و منتخب، لطف بزرگ خداوندي است براي نجات انسان تا در كوره راههاي زندگي و گردنه هاي سخت و هولناك آن ، راه را گم نكند. مقام امامت، تا بدانجا رفيع و والاست كه بنا بر تصريح قرآن كريم، ابراهيم پيامبر(ع) پس از سربلندي در آزمايش ها و ابتلائات متعدد توانست بدان مقام نائل آيد. از ديدگاه تفكر شيعي، با توجه به خاتميت پيامبري در نبوت پيامبر گرامي اسلام(ص)، اراده و مشيت الهي در امامت و ولايت امامان معصوم پس از پيامبر، ارزشمندترين فرصت و در عين حال گرانبهاترين لطف الهي است براي هدايت بشر؛ بشري كه براساس خواست خدا مبني بر بسته شدن پرونده پيامبري و رسالت، همچنان به هدايتگر و راهنما نيازمند است و طليعه فرخنده و ميمون اين فصل پراميد،

 غديرخم و اعلام امامت و ولايت علي(ع) بود. اما افسوس كه تيره بختان كافر، منفعت طلبان كوردل، زراندوزان دنياپرست و جاهلان سبك عقل و متعصبان متحجر، نگذاشتند امامت و هدايت بشر آنگونه كه بايد و شايد در دستان پرتوان و به اراده امامان معصوم(ع) بماند و با ترور شخصيت و محدود نمودن آنان و بستن دستان ايشان در انجام وظايف و رسالتهاي خطير امامت، بشر را از اين موهبت بزرگ محروم ساختند. اگرچه ره آورد حيات ائمه معصومين(ع) در قول و عمل و سيره، گنجينه اي كم نظير و سرمايه اي گرانسنگ براي انسانهاي حقيقت جو و كمال گراست،اما قطعاً اگر بر سر راه امامان(ع)،سنگ اندازي نشده و امور مسلمانان آنگونه كه مي بايست به اختيار و هدايت و امامت آنان سپرده مي شد، وضعيت به گونه ديگري مي بود.

محروميت بشر از چشيدن طعم عدالت علوي
 با ظهور اسلام و ارائه احكام و دستورات نوراني آن، دريچه اي به روي بشريت گشوده شد تا طعم شيرين عدالت را اين بار از منبع فياض احكام و مقررات مترقي اسلام و از سرچشمه زلال وحي و در سايه هدايت و زعامت بهترين و برترين خلق، يعني پيامبر(ص) بچشد. اما شرايط دوران حيات ايشان و دشواري هاي پيامبر(ص) در تبليغ اسلام، مانع از آن شد كه آرمان عدالت اجتماعي، آن هم از نوع اسلامي اش، به طور كامل و همه جانبه محقق گردد. اگرچه حكومت اسلامي پيامبر(ص) در مدينه، در همين راستا بود، اما كوتاهي دوران آن و باز هم سنگ اندازي و دشمني بدخواهاني كه عدالت اسلامي را مانع افزون طلبي و منفعت خواهي خود مي ديدند، نگذاشت عدالت واقعي به بشريت ارائه گردد. در غدير خم و با اعلان رسمي امامت و جانشيني و ولايت امام علي(ع) و فرزندان معصومش، روح اميد تازه اي در جان بشريت دميده شد تا آرزوي قلبي خود در چشيدن حلاوت عدالت را در زمامداري و هدايت امامان معصوم و نيك نهاد دنبال كند، اماماني كه عصمت و علم ممتاز آنها و اشرافشان به احكام و دستورات عدالت محور اسلام، مي توانست تحقق عدالت اجتماعي را نويدبخش باشد. اما باز هم افسوس كه نگذاشتند چنين شود. حتي دوران كوتاه حكومت علوي كه الگوي حكومت عادلانه گرديد نيز چنان گرفتار توطئه، فتنه و سنگ اندازي شد كه باز هم آرزوي عدالت فراگير بر دل بشريت ماند و باعث شد بشر در افسوس و حسرت، گرفتار ظلم و تجاوز و تعدي و استكبار و استعمار، چشم به راه دوراني باشد كه امام مهدي(عج) در حكومت جهاني مهدوي، تصوير روشن، گويا و زيباي عدالت اسلامي را بنماياند.

بي بهره شدن بشريت از امامت امامان حق
اسلام عزيز، علاوه بر مباني مستدل و مبتني بر فطرت خود در حوزه هاي معرفتي مانند توحيد، نبوت و معاد، داراي سلسله اي كامل از دستورات و تعاليم و احكام دقيق و سعادت آفرين در عرصه هاي اخلاق، سلوك فردي، منش اجتماعي، احكام ديني، مباني حكومتي و... است كه از امتيازات اسلام محسوب مي گردد. سال هاي آغازين ظهور اسلام كه همان دوران حيات پربركت پيامبر راستين بود، عمدتا مصروف تبليغ اسلام، گسترش جامعه اسلامي از حيث تعداد مسلمانان و باورمندان و نيز گسترش حوزه نفوذ جغرافيايي اسلام و نيز تدوين و اعلام دستورات ديني گرديد و اصولا فرصتي براي اجرايي شدن بخش قابل توجهي از دستورات ديني دست نداد

و لذا مجالي مي بايست تا اين تعاليم با مديريت و هدايت افرادي آگاه و عامل، اجرايي شده و در عمل پياده شود و غدير با معرفي علي(ع) كه تمام ويژگي هاي يك اسلام شناس كامل و عامل به دين را داشت و نيز با آغاز دوران سلسله پر نور امامت و ولايت امامان معصوم، فتح بابي شد تا مسلمانان با بهره گيري از قرآن و نيز سيره و سنت پيامبرشان و به مدد علم و سلوك ائمه اطهار(ع)، اسلام را در زندگي خود حي و حاضر ديده و شاهد اجراء شدن تعاليم و احكام نوراني اسلام باشند و قطعا اگر چنين مي شد، نه تنها باب اختلاف نظرها و تفاوت آراء در دين بسته مي شد و چهره واقعي اسلام نمايان مي گشت و طراوت، شادابي و حيات طيبه اسلامي، مسلمانان را دربرمي گرفت، بلكه در مقايسه با نظام سياسي، اجتماعي، فردي و اخلاقي اسلام، مجالي براي عرض اندام ساير مكاتب و ايدئولوژي ها نمي ماند و سيماي فروزان اسلام ناب و كارآمد كه جوابگوي تمام نيازهاي بشري است همگان را مجذوب مي ساخت ولي صدافسوس كه چنين نشد و نگذاشتند امامت امامان حق، با اعجاز حقيقي خود، اسلام راستين را پياده نمايد و اين همان آرزويي است كه مسلمانان آن را در ظهور مهدي آل(عج) مي جويند و پيگيري آرمان «پالايش دين» و «عاقبت صالحان» در قيام آن بزرگوار، اسلام كامل و حقيقي و عملياتي شدن تمام و كمال احكام انسان سازش را آرزو مي كنند.»

 ولايت علي (ع)،همتاي قرآن

ولايت انسان هاي كامل سبب كمال دين و تمام نعمت است و مكتبي كه داراي ولايت انسان هاي كامل است، خدا پسند است. اين 3 وصف ممتاز در جريان غدير نازل شد كه اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام ديناً (1). مكتبي كه داراي رهبر معصوم است، از آسيب مهاجمان بيروني محفوظ خواهد بود، به اين شرط كه پيروان و رهروان اين مكتب پرهيزكار باشند و از خدا بترسند؛ لذا در جريان غدير فرمود: اليوم يئس الّذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون (2). مطلب اگر خيلي مهم باشد، قرآن كريم آن مطلب را با حروف تأكيد تعديه مي كند؛ گاهي مي گويد: (الا)، يعني آگاه باشيد؛ گاهي مي فرمايد: (اليوم)؛ يعني اين روز، اين عصر اين مطلب رسيده است. وقتي جريان غدير را طرح مي كند، مي گويد: در اين روزگار علي وليّ الله شده است، در اين روزگار بيگانگان قطع طمع كردند؛ وقتي بيگانه بفهمد مكتب سرپرستي دارد، نا اميد مي شود؛ زيرا سرپرست، عامل وحدت ملّي است از يك سو، ضامن امنيّت ملّي است از سوي ديگر؛ وحدت به علاوه امنيّت، امنيّت در سايه وحدت، ضامن اقتدار ملّي است از سوي ديگر، با اقتدار ملّي بيگانه طرفي نمي بندد از سوي چهارم.
وظايف چهار گانه وليّ خدا نسبت به دين
مطلب مهم در جريان ولايت و رهبري آن است كه وليّ خدا در اثر آن عناصر محوري عامل تبيين دين است، يك؛ تعليل دين است، دو؛ اجراي حدود و ثغور دين است، سه؛ حامي و مدافع دين است، چهار. كسي كه بتواند مطالب مكتب را خوب تشريح كند، تحرير كند، مطلب را باز كند، توجيه كند تا ديگران بفهمند؛ در هنگام استدلال و برهان بتواند خوب تعليل كند كه مطلب مبرهن و معلّل بشود و بتواند از علم به عين آورد و از گوش به آغوش منتقل كند، اجراء كند تا از ذهن به عين بيايد و اگر بيگانه اي قصد تهاجم و تطاول داشت، دستش را با تيغ عدل كوتاه كند، به عنوان جهاد و دفاع حمايت كند از سوي ديگر؛ چنين مكتبي هم وحدت را، هم امنيّت را، هم اقتدار را حفظ مي كند؛ قهراً منافع ملّي، منابع ملّي و مصالح ملّي هم تأمين مي شود.
تهاجم كافران به دين مسلمانان، و دفاع از آن توسط وليّ الهي
بيگانه هرگز به سرزمين ملتي تعدّي نمي كند، مگر اينكه آنها را از معارف الهي تهي كند، شستشوي مغزي بدهد! هر وقت بيگانه قصد تهاجم داشت، خواست گوشه اي از ميهن اسلامي را بگيرد؛ اوّل به دين مردم حمله كرد، آن اصول ارزشي را زير پا نهاد، مطلب را از جان مردم گرفت، آنها را تهي مغز كرد، شستشوي مغزي داد؛ بعد حمله كرد و آب و خاكشان را گرفت، همواره اينچنين است. وقتي قرآن مي خواهد از تطاول ديگران خبر بدهد، نمي گويد آنها مستقيماً به نفت و گاز و معدن طلا و سرب شما، به سائر معادن و سرزمين شما تعدّي مي كنند ! مي فرمايد: آنها در دين شما طمع مي كنند. اين دين، هم وحدت را حفظ مي كند، هم امنيّت را حفظ مي كند؛ اقتدار ملّي را تأمين مي كند، آخرت را هم تأمين خواهد كرد. اگر اين اصول ارزشي از كف داده شود و رخت بر بندد؛ چيزي به عنوان غيرت، به عنوان حميّت، به عنوان مسئوليت در نهاد مردم نيست. اگر غيرت و حميّت و مسئوليت در نهاد كسي نهادينه نباشد، داعي ندارد خود را به كام خطر فرو ببرد ! يك مطلبي را قرآن كريم براي ما تبيين مي كند كه در پرتو تبيين آن مطلب روشن مي شود كه غدير علوي يعني چه.
ذات أقدس له در قرآن كريم فرمود: اگر امر به معروف و نهي از منكر نباشد و اگر هدايت رهبران الهي نباشد و اگر تعليم آموزه هاي ماوراء طبيعي نباشد؛ مراكز مذهب ويران مي شود. وقتي مراكز مذهب ويران شد، جامعه آلوده مي شود؛ آلودگي جامعه از ضعف مراكز مذهب شروع مي شود و اگر جامعه طاهر هست، براي آن است كه مراكز مذهب، مقتدرانه به وظيفه خود مي پردازند. لذا فرمود: ظهر الفساد في البرّ و البحر بما كسبت ايدي النّاس(3)، اين اصل مطلب است كه زمين آلوده شد، زمانه آلوده است، جوانها و نوجوانها آلوده اند در يك عصر و مصر خاصي. لكن فرمود: لولا دفع الله النّاس بعضهم ببعض لفسدت الأرض (4)؛ اگر حمايت و دفاع نباشد، اگر امر به معروف و نهي از منكر نباشد، اصول ارزشي، حرمتش را از كف رها مي كند و از جان مردم رخت بر مي بندد؛ مردم كه آن حميّت و غيرت را رها شده ديدند،تن به شهوت و ذلّت غضب مي دهند. 
لولا دفع الله النّاس بعضهم ببعض لهدّمت صوامع و بيأ و صلوات و مساجد (5)، يعني اگر امر به معروف، نهي از منكر و دفاع نباشد؛ صومعه راهب هم نيست، اين حمايت است، اين دفاع است، اين امر به معروف و نهي از منكر است، اين نيروي رزمي رزمندگان و مجاهدان نستوه است كه صومعه و د ير راهب منزوي و كنيسه يهود و كليساي مسيحي و مسجد مسلمان را آباد مي كند.  پس اين 3 گروه از آيات قرآن كريم است در 3 مقطع. اگر از آخر شروع بكنيم، چنين خواهد بود كه جامعه آلوده است، جوانها معتادند، فسادهاي اخلاقي رخنه پيدا كرده است؛
علّت تهاجم بيگانگان به مراكز مذهب
اگر ولايت علوي حاكم بود، اگر جريان غدير مطرح بود، اگر ولايت اولياي الهي طرح شد، اگر بر اساس اليوم اكملت لكم دينكم چنين جامعه اي بيدار شد؛ آنگاه اليوم يئس الّذين كفروا من دينكم هم تجلّي مي كند. آنگاه روشن مي شود كه چرا ذات أقدس اله سبب تهاجم بيگانگان به منابع و مصالح مردم را ضعف مراكز مذهب مي داند از يك سو و اينكه مستقيماً بيگانگان مراكز مذهب را هدف قرار مي دهند از سوي ديگر. گاهي مي گويد: چون مراكز مذهب ضعيف است، بيگانه طمع مي كند؛ گاهي مي گويد با داشتن رهبران مقتدر بيگانه در دين شما طمع نمي كند.
بعد از جريان غدير فرمود: ديگر مطمئن باشيد بيگانگان در دين شما طمع نمي كنند؛ نمي فرمايد بيگانگان در معدن شما و سرزمين شما طمع نمي كنند ! چون بيگانه اوّل در دين طمع مي كند، مردم را كم غيرت و بي غيرت مي كند، مردم را بي حميّت مي كند، فضيلت شهادت و جهاد و دفاع را از دلهاي اينها مي ربايد، اينها را تهي مغز مي كند؛ وقتي مسائل اعتقادي، ارزشي، ديني، اخلاقي از جان اينها رخت بر بست؛ آنگاه به منابع و منافع و مصالح حمله مي كند و مي گيرد. پس همواره بيگانه اوّل به دين مي پردازد، بعد به سرزمين.
حفظ دين و تأمين وحدت و امنيّت در سايه ولايت علوي
پس همواره وليّ دين، رهبر دين اين قدرت را دارد كه مردم را ملكوتي بپروراند؛ در پرتو پرورش ملكوتي، ملك و ملك محفوظ مي ماند. لذا وحدت ملّي و امنيّت ملّي در سايه ولايت علوي تأمين است. اگر علي حكومت كند، خلخالي كه از پاي يك شهروند غير مسلمان مي گيرند، امير المؤمنين اعتراض مي كند؛ اين از آن ترجيع بندهائي است كه مسلمانها شنيده اند، شيعه ها و سنّي ها و مسيحي هاي لبنان مكرر گفته اند؛ يك حرفي است نقد، در كف دست هر مسلمان، هر شيعه، هر سنّي، هر مسيحي است؛ بعد از نشر كتاب صوت العداله، اين جمله علوي كه در نهج البلاغه آمده و در منطقه لبنان و امثال لبنان كه محلّ ابتلاء است، يك حرف نقد است؛ نظير پول خردي كه دست همه است. اين جمله را همه مي دانند كه علي (ع) در عصر حكومتش شنيد كه مهاجمان اموي آمدند، خلخالي را از پاي زن غير مسلمان ربودند و غارت كردند. امير المؤمنين براي مسئول آن سرزمين سخنراني كرد، فرمود: به من گزارش دادند كه بيگانه مهاجم از پاي يك زن غير مسلمان كه در پناه دولت اسلامي امنيّتي را كسب كرده است، خلخال را گرفته. اگر يك انسان آزاده از شنيدن اين جريان دق كند، پيش علي ملامت نمي شود (6) !
افزايش معرفت ديني، عامل حفظ وحدت و امنيّت
روز عاشورا طبل بيچاره را هم مي زنند، برخي ها هم سالي يك روزبه دوش و سينه خود هم مي زنند؛ بين يك عزادار با طبل فرق هاست ! آن طبل هم كتك مي خورد، اگر خداي ناكرده كسي در درون خود اسرار علوي را نهادينه نكند، در سينه خود ولايت علي را نپروراند؛ مكتب وحدت بخش علي را، مكتب امنيّت آور علي را، مكتب اقتدار ملّي آور علي را در جان خود تبيين نكند، اين هم طبل گوشتي است كه كوبيده شد؛ دركي ندارد !! اينكه گفت: خواب يك عدّه از عبادت عدّه ديگر بهتر است، براي همين است ! اگر كسي خداي ناكرده با قلمش، با بنان و بيانش صفوف مسلمين را منشقّ كند، با تهمت و غير تهمت،اختلافي ايجاد كند، وحدت ملّي و محلّي را آسيب برساند، امنيّت را آسيب برساند؛ چنين كسي ولايت علي را درست درك نكرده است!
وزانت حقيقت قرآن و ولايت
درك علي با اين مشخّصات و مؤلّفه ها كار آساني نيست ! يك بياني را ذات أقدس له درباره قرآن كريم دارد، يك بياني را وجود مبارك امير المؤمنين درباره ولايت خود دارد. آن بياني كه خدا درباره قرآن بيان كرد، اين است: لو انزلنا هذا القرآن علي جبل لرايته خاشعاً متصدّعاً من خشيه الله (7)، يعني اگر حقيقت قرآن را ما بر سلسله جبال نازل كنيم، اين كوه متلاشي مي شود. مشابه همين بيان را امير المؤمنين درباره مرگ حنيف از صحابه وفادار خود ياد كرد. حنيف كه در فراق علي بن أبيطالب رحلت كرد و جان به جان آفرين تسليم كرد؛ وقتي خبر درگذشت اين يار ديرين به آن حضرت رسيد. وجود مبارك امير المؤمنين بعد از شنيدن خبر مرگ او فرمود: لو احبّن ي جبأ لتهافت (8)، يعني اگر كوه،محبّت مرا در جان خود جا بدهد، متلاشي خواهد شد. اين يك معناي متوسطي دارد كه سيّد رضي (ره) در نهج البلاغه آن معناي متوسط را ياد آور شد و آن اين است كه دوستان علي گرفتار آزمون ها و بلاهاي سختند، اين بلاها انسان را متلاشي مي كند ! اين يك معناي متوسطي است كه اين بزرگوار فرمودند، در حدّ خود صحيح. امّا معناي والا و برين اين حديث نوراني آن است كه ولايت من همتاي قرآن است؛ اگر انّي تارک فيكم الثّقلين كتاب الله و عترتي(9)، اگر ولايت انسان كامل همتاي حقيقت قرآن كريم است، اگر قرآن كريم بر كوه نازل بشود، كوه توان تحمّل قرآن و وحي را ندارد ؛ ولايت علوي هم به شرح ايضاً! اگر لو انزلنا هذا القرآن علي جبل لرايته خاشعاً متصدّعاً من خشيه الله، لو احبّني جبأ لتهافت هم به شرح ايضاً. اين ولايت دركش مثل درك مطالب قرآن كريم است. كار آساني نيست كه يك انساني ملكوتي باشد !
بيان امام حسين (ع) درباره راز قيام خويش
جابر بن عبد الله انصاري به وجود مبارك ابي عبدالله عرض كرد: شما كه مي بينيد حجاز آشوب است، عراق آشوب است، شام در بستر تحوّل است؛ شما دست به يك قيامي زديد كه آينده اش نامعلوم است، كشتار و اسارت را به همراه دارد، چرا اين كار را مي كنيد؟ وجود مبارك ابي عبد الله به جابر بن عبد الله انصاري فرمود: مي خواهي راز و رمز نهضتم را ببيني؟ فرمود: برادرم حسن بن علي با اين راز و رمز قيام كرد، من هم به اين راز و رمز قيام مي كنم؛ بيا و بنگر ! آسمانها را ديد كه مفتّحأ لهم الابواب (10)، اسرار غيبي را ديد، فرمان الهي و ملكوتي را ديد كه برنامه علي بن أبيطالب اين است، برنامه حسن بن علي اين است، برنامه حسين بن علي (عليهم السلام) اين است؛ همه را وجود مبارك ابي عبدالله نشان جابر داد.
فرمود: مي خواهي جاي دشمنان و معاندان و مخالفان و محاربان ما را ببيني؛ اشاره كرد به چهره زمين، زمين باز شد، گودال هائي از جهنّم را ديد، امويان را، مروانيان را در آنجا سوزان يافت؛ گفت: اين زميني كه زير پاي ماست،اين سپهري كه بالاي سر ماست، گاهي مي تواند مظهر ملكوت باشد؛ باطن را نشان مي دهد، ظاهر بسته است، باطن بسته به ظاهر است؛ آن حقيقت در ظاهر،مشهود و مكشوف نيست. اينها كساني اند كه نه تنها خود اهل ملكوتند، بلكه توان آن را دارند كه ديگران را هم ملكوتي كنند؛ نظير مقام طيّ الأرض كه گاهي خود انسان طيّ الأرض دارد، از مدينه به مكه در طرفه العين سفر مي كند. گاهي كسي را هم به همراه مي برد، گاهي بدون اينكه برود كسي را مي برد؛ نظير آنكه كسي بدون اينكه از فلسطين به يمن برود، تخت يمن را به حضور سليمان در فلسطين منتقل كرد: انّي آتيك به قبل ان يرتدّ اليك طرفك (11). حسين بن علي يك چنين مقامي دارد !
همتايي امامت با حقيقت قرآن كريم
درك اين، مثل درك قرآن كريم كار دشواري است. پس لو احبّني جبأ لتهافت؛ اگر كوه بخواهد حقيقت ولايت اينها را تحمّل كند، متلاشي مي شود؛ مثل اينكه كوه اگر بخواهد حقيقت قرآن را تحمّل كند، متلاشي مي شود؛ اين يك گوشه از عظمت اينكه چرا خداي سبحان، ولايت را كمال دين و تمام نعمت و باعث رضاي اسلام قرار داد از يك سو و خود علي بن أبيطالب ولايت خود را قطب آسياي خلافت قرار داد از سوي ديگر: و هو يعلم انّ محلّي م نها محلّ القطب م ن الرّحي (12).
گاهي هم مي بينيد خداي سبحان مي فرمايد: اين عهد امامت به ظالمين نمي رسد، لا ينال عهدي الظّالمين (13)؛ گاهي هم درباره قرآن مي گويد: انّه لقران كريم. في كتاب مكنون. لا يمسّه الا المطهّرون (14). تعبيري كه درباره قرآن دارد، با تعبيري كه درباره ولايت و امامت دارد همسان و همتاي هم است. درباره قرآن فرمود: اين كتابي است كه نا پاكان به آن دسترسي ندارند. درباره امامت فرمود: اين مقام والا و بريني است كه به نا پاكان نمي رسد: لا ينال عهدي الظّالمين،فرمود: عهد من به ظالمين نمي رسد، يعني امامت به تبهكاران نمي رسد. درباره قرآن فرمود: دست تبهكاران به قرآن نمي رسد. نه قرآن در دسترس تبهكاران است، نه امامت و ولايت به تبهكاران مي رسد؛ اين امر، همساني و همتائي امامت و حقيقت قرآن را تفهيم مي كند. اگر قرآن باشد و اگر ولايت باشد؛ قهراً وحدت و امنيّت ملّي برقرار است، قهراً بيگانه طمع نمي كند؛ ولي شرط اوّل آن است كه اصول ارزشي و مسائل اعتقادي و معارف مكتبي هيچ گونه آسيب نبيند. 
  (1و2) مائده/  3      (3) روم/ 41      (4) بقره/ 251      (5) حج/ 40      (6) نهج البلاغه/ خ 27     (7) حشر/ 21       (8) نهج البلاغه/ حكمت 111         (9) وسائل الشيعه/ 27/ 34         (10) ص/ 50         (11) نمل/ 40        (12) نهج البلاغه/ خ 3         (13) بقره/ 124          (14) واقعه/ 77 ـ 79

 ولايت، شاخصه‌ى نظام اجتماعى و سياسى براى اسلام
روز عيد غدير «عيد ولايت» ناميده مى‌شود. نامگذارى درستى است؛ روزى است كه مفهوم ولايت اسلامى به وسيله‌ى پيامبر اكرم ص يك مصداق روشن و عينى پيدا كرد. براى كسانى كه مى‌خواهند از الگوى انسان طراز اسلام، نمونه‌اى ذكر كنند، بهترين نمونه همان كسى است كه آن روز نبىّ مكرّم اسلام ص او را به الهام الهى و به دستور پروردگار عالم، براى منصب عظيم ولايت، معيّن فرمود. معناى ولايت و مفهوم عظيمى كه در روز عيد غدير، مصداق مشخّصى پيدا كرد، يكى از نكات اساسى است كه براى جامعه‌ى اسلامى ما و صاحبان فكر، نقطه‌ى حسّاسى است و جا دارد روى آن تأمّل كنند. وقتى كه در نظامى، ولى‌اللَّه - كسى مثل پيغمبر اكرم يا اميرالمؤمنين - در رأس نظام قرار دارد، آن جامعه، جامعه‌ى ولايت است؛ نظام، نظام ولايت است. ولايت، هم صفتى است براى منصبى كه نبىّ اكرم و جانشينان او از سوى پروردگار، حائز آن بوده‌اند، هم خصوصيتى است براى آن جامعه‌ى اسلامى كه در سايه‌ى آن حكومت، زندگى مى‌كند و از پرتو آن بهره مى‌گيرد. براى اين‌كه مسائل زندگى، مسائل سرنوشت‌ساز و وظيفه‌ى مهم ملت اسلام، وابسته به همين نكات اساسى و زيربنايى است.
آن نكته اين است كه ولايت كه عنوان حكومت در اسلام و شاخصه‌ى نظام اجتماعى و سياسى براى اسلام است، يك معناى دقيق و ظريفى دارد كه معناى اصلى ولايت هم همان است و آن عبارت است از پيوستگى، پيوند، درهم ‌پيچيدن و در هم تنيدگى. اين، معناى ولايت است. چيزى كه مفهوم وحدت، دست به دست هم دادن، با هم بودن، با هم حركت كردن، اتّحاد در هدف، اتّحاد در راه و وحدت در همه‌ى شؤون سياسى و اجتماعى را براى انسان، تداعى مى‌كند. ولايت، يعنى پيوند. والذين آمنوا و لم يهاجراو مالكم من ولايتهم من شى‌ء حتى يهاجروا يعنى اين. پيوند افراد جامعه‌ى اسلامى، با هجرت حاصل مى‌شود؛ نه فقط با ايمان. ايمان كافى نيست. پيوند ولايت كه يك پديده‌ى سياسى، يك پديده‌ى اجتماعى و يك حادثه‌ى تعيين كننده براى زندگى است، با تلاش، با حركت، با هجرت، با در كنار هم بودن و با هم كاركردن حاصل مى‌شود؛ لذاست كه در نظام اسلامى، «ولىّ» از مردم جدا نيست. ولايت كه معنايش پيوند و پيوستگى و با هم بودن است، يك جا هم به معناى محبّت مى‌آيد، يك جا هم به معناى پشتيبانى مى‌آيد كه همه‌ى اينها در واقع مصاديق به هم‌پيوستگى، وحدت و اتّحاد است، والاّ معناى حقيقى، همان اتّحاد و يگانگى و با هم بودن و براى هم بودن است. معناى ولايت، اين است.
اگر با اين ديد به جامعه‌ى اسلامى نگاه كنيد، ابعاد اين وحدت اجتماعى و وحدت سياسى و وحدت معنوى و روحى و وحدت عملى، ابعاد عجيبى مى‌يابد كه بسيارى از معارف اسلامى را براى ما معنى مى‌كند. به سمت مركز عالم وجود حركت كردن انسان، در جهت ولايت اللَّه حركت كردن است. همه‌ى ذرّات عالم، خواه و ناخواه در چنبر ولايت الهى، در دايره‌ى ولايت اللَّه قرار دارند و انسانهاى آگاه، مختار، تصميم گيرنده و داراى حُسن انتخاب، عملاً هم ولايت الهى را برمى‌گزينند و در آن راه حركت مى‌كنند؛ محبت الهى را كسب مى‌كنند و خود از محبّت پروردگار، پر مى‌شوند
غدير، عيد ولايت و سياست و دخالت مردم در حکومت
امام راحلِ بزرگوارِ ما، بزرگترين حق را از اين ناحيه به گردن امّت اسلامى دارد كه آحاد مردم را به مسؤوليت خودشان كه دخالت در امر حكومت است، متنبّه و واقف كرد. از اين روست كه در نظام اسلامى، هر كس متديّن به عقيده و شريعت اسلامى باشد، در امر حكومت داراى مسؤوليت است. هيچ كس نمى‏تواند خود را از موضوع حكومت كنار بكشد. هيچ كس نمى‏تواند بگويد: كارى انجام مى‏گيرد؛ به من چه!؟ در موضوع حكومت و مسائل سياسى و مسائل عمومى جامعه در نظام اسلامى، «به من چه» نداريم! مردم بركنار نيستند. بزرگترين مظهر دخالت مردم در امور حكومت، غدير است. خودِ غدير اين را به ما آموخت و لذاست كه عيد غدير، عيد ولايت است، عيد سياست است، عيد دخالت مردم در امر حكومت است، عيد آحاد ملت و امّت اسلامى است. اين عيد، مخصوص شيعه هم نيست. جا دارد و حق آن است كه همه امّت اسلامى، اين روز را براى خودشان عيد بدانند. غدير، عيد اميرالمؤمنين ع هم هست و شيعيان آن حضرت، به طور ويژه از اين عيد استفاده مى‏كنند.
غدير متعلق به همه‌ى دنياى اسلام
اگرچه ارتباط قلبى ما شيعيان با واقعه‌ى غدير، ارتباط مستحكم و برجسته‌اى در دنياى اسلام است، ولى حقيقت اين است كه مسأله‌ى غدير در محتوا و روح حقيقى خود فقط متعلق به شيعيان نيست بلكه به همه‌ى دنياى اسلام تعلق دارد. چون حادثه‌ى غدير برخاسته از روح و مضمون حقيقى اسلام است. اين‌كه خداى متعال به پيغمبر اكرم - با آن همه مجاهدتها - حدود هفتاد روز قبل از وفاتش بفرمايد كه «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته»، آنچه را كه به تو دستور داديم، به مردم برسان و اگر نرسانى، رسالت خود را انجام نداده‌اى، نشاندهنده‌ى اين است كه روح و مضمون حقيقى اسلام در واقعه‌ى غدير وجود دارد.
غدير مخصوص شيعه نيست
به حادثه‌ى تاريخى و عظيم غدير كه ما امروز آن را عيد گرفته‌ايم، نبايد فقط به چشم يك خاطره‌ى فرقه‌اى نگاه كرد. غدير در حقيقتِ معناى خود، مخصوص شيعه نيست. اگرچه شيعيان به ميمنت نصب مولاى متّقيان به مقام امامت و ولايت، در اين روز عيد مى‌گيرند و شكرگزارى مى‌كنند؛ اما در حقيقت، روز غدير امتداد خطّ همه‌ى رسالتهاى الهى و اوج اين خطّ روشن و نورانى در طول تاريخ است. اگر به مضمون رسالتهاى الهى نگاه كنيم، مى‌بينيم كه در طول تاريخ نبّوتها و رسالتها، اين خطّ روشن دست به دست گشته، تا به نبىّ مكرم خاتم رسيده و در پايان حيات آن بزرگوار، تجسّم و تبلور آن به شكل حادثه‌ى غدير خود را نشان داده است.

غدير مسأله ا‌ى اسلامى
غدير يك مسأله‌ى اسلامى است؛ يك مسأله‌ى فقط شيعى نيست. در تاريخ اسلام، پيامبر اكرم يك روز سخنى بر زبان رانده و عملى انجام داده است كه اين سخن و اين عمل، از ابعاد گوناگون داراى درس و معناست. نمى‌شود ما بگوييم كه از غدير و حديث آن، فقط شيعه استفاده كند؛ اما بقيه‌ى مسلمانان از محتواى بسيار غنى‌اى كه در اين كلام شريف نبوى وجود دارد و مخصوص يك دوره هم نيست، بهره نبرند. البته چون در قضيه‌ى غدير، نصب علی ع به امامت و ولايت وجود دارد، شيعه دلبستگىِ بيشترى به اين روز و اين حديث دارد؛ ولى مضمون حديث غدير، فقط مسأله‌ى نصب آن حضرت به خلافت نيست؛ مضامين ديگرى هم دارد كه همه‌ى مسلمانان مى‌توانند از آن بهره ببرند

  آداب عيد غدير

تهنيت و تبريک گفتن: حضرت رضا ع: روز غدير، روز تهنيت گفتن است. به يکديگر تهنيت بايد گفت. پس اگر مؤمني برادر ديني خويش را ملاقات کرد، بگويد حمد و سپاس خداي را که ما را از کساني قرار داد که به ولايت اميرالمؤمنين و امامان عليهم السلام چنگ زده‌اند. (اقبال الاعمال 2/ 261)

دست دادن:اميرالمؤمنين ع: وقتي در غدير يکديگر را ملاقات کرديد با سلام به هم دست دهيد. (وسائل الشيعه 10/445)

تبسم و اظهار شادي: حضرت رضا ع: روز غدير، روز تبسم در روي مؤمنان است. هر که روز غدير در روي برادر ديني خود تبسم کند، خدا در روز قيامت نظر رحمت به سوي او افکند و هزار حاجتش را بر آورده سازد و در بهشت قصري از دُرّ سفيد برايش بنا کند و صورتش را زيبا سازد. (اقبال الاعمال 2/261)اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:شادماني را در ميانتان و شادي را در ملاقاتتان آشکار کنيد. (اقبال الاعمال 2/259)

پوشيدن لباسهاي فاخر و زينت دادن: حضرت رضا ع: روز غدير، روز پوشيدن لباس و کندن سياه است... و آن روز، روز زينت دادن است. هر که براي روز غدير زينت کند خدا همه‌ گناهان کوچک و بزرگش را بيامرزد و فرشتگاني به سويش فرستد در حالي که حسنات او را مي نويسند و تا عيد غدير سال آينده بر درجات او مي افزايند و اگر بميرد، شهيد بميرد و اگر زنده باشد با سعادت زندگي کند. (اقبال الاعمال 2/262)

طعام دادن:حضرت رضا ع فرمود: ... هر که مؤمني را در روز غدير طعام دهد مانند کسي است که همه پيامبران و صديقان را طعام داده است. (اقبال الاعمال 2/262)

ديد و بازديد:حضرت رضا ع: ... هر که در روز غدير مؤمني را ديدار کند، خدا هفتاد نور در قبرش وارد کند و قبرش را گشاده سازد و هر روز هفتاد هزار فرشته قبرش را زيارت کنند و بهشت را به او بشارت دهند. (اقبال الاعمال 2/262)

توسعه دادن:حضرت رضا عليه السلام فرمود: روز غدير، روزي است که خدا فزوني دهد در مال و دارايي کسي که در آن روز عبادت کند و بر خانواده و خويشتن و برادران ايماني اش توسعه دهد. (اقبال الاعمال 2/261)

هديه دادن:فياض بن محمد بن عمر طوسي مي گويد: در روز غدير، علي بن موسي الرضا ع را ديدم که نزد خود جمعي از دوستانش را براي صرف افطار نگاه داشته بود و به خانه هاي آنان نيز طعام، هدايا و لباس، حتي انگشتري و پاپوش، فرستاده بود و سر و وضع دوستان و اطرافيان خود را تغيير داده بود. در آن روز با وسايل پذيرايي تازه - غير از آنچه در ديگر روزها در خانه آن حضرت استفاده مي شد - از آنان پذيرايي مي کردند و حضرتش فضيلت و سابقه‌ کهن آن روز را بيان مي فرمود. (اقبال الاعمال 2/254)

افطاري دادن:روز غدير، روز افطاري دادن به روزه داران است. هر که در روز غدير، روزه دار مؤمني را افطاري دهد همانند کسي باشد که ده فئام را افطاري داده است. آن‌گاه فرمود: آيا مي داني که فئام چيست؟ راوي گفت:نه. آن گاه فرمود: صد هزار نفر است. (اقبال الاعمال 2/261)

ياري دادن:هر کس در روز غدير، برادرش را بدون درخواست کمک، ياري دهد و از روي رغبت به او نيکي کند، او را پاداش کسي باشد که در اين روز، روزه داري کند وشبش را به عبادت بگذراند. (وسائل الشيعه 10/ 445)

نيکي کردن:اميرالمؤمنين ع فرمود: به يکديگر نيکي کنيد که خدا دوستي بين شما را پايدار سازد... و نيکي کردن در روز غدير موجب افزايش مال و عمر مي‌ شود. (اقبال الاعمال 2/259)

حمد الهي:رسول الله ص فرمود:يکي از سنتها آن است که مؤمن در روز غدير صد بار بگويد: الحمدلله الَذي جعل کمال دينه‌ و تَمام نعمته‌ بِوِلاية اَميرالمؤمنين ع حمد و سپاس خدا را که کمال دين و تمام نعمتش را به ولايت اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب ع قرار داد. (بحار الانوار 98/321)

صلوات و برائت:حسن بن راشد گويد: به حضرت صادق ع گفتم: فدايت شوم، براي مسلمانان به جز دو عيد (فطر و قربان) عيد ديگري هست؟ فرمود آري اي حسن، عيدي است از آن دو بزرگتر و شريفتر. گفتم: آن عيد کدام روز است؟ فرمود: روز نصب امير المؤمنين به پيشوايي مردم. گفتم:فدايت شوم، کدام عمل شايسته آن روز است؟ فرمود: روزه داري کن اي حسن و بر محمد و آلش بسيار صلوات فرست و به سوي خدا از ستم کنندگان بر آنان بيزاري جوي. (الکافي4/148و149)حضرت رضا عليه السلام فرمود: روز غدير... روز بسيار صلوات فرستادن بر محمد وآل محمد است. (اقبال الاعمال 2/261)

عقد اخوت و برادري: به گواهي علامه محدث ميرزا حسين نوري (1320 ق) از کتاب زادالفردوس نقل مي‌ کند: سزاوار است در اين روز برادران ديني با يکديگر عقد اخوت بندند و کيفيت آن، اين گونه است که يکي دست راست خود را در دست راست ديگري بگذارد و بگويد: برادر شدم با تو در راه خدا و در برادري با تو اخلاص ورزيدم و دست دادم با تو در راه خدا و پيمان بستم با خدا و فرشتگانش و کتابهايش و رسولانش و پيامبرانش وامامان معصوم عليهم السلام که اگر از بهشتيان واهل شفاعت باشم و اجازه يابم که وارد بهشت شوم، داخل نشوم مگر آنکه تو نيز با من باشي. و ديگري بگويد: پذيرفتم. آن‌گاه هر يک به ديگري بگويد: ساقط کردم از تو همه حقوق اخوت را جز شفاعت و دعا و زيارت. (مستدرک الوسائل 6/279)

نماز روز غدير:نماز روز غدير به دستور حضرت صادق عليه السلام اين گونه است که نيم ساعت پيش از زوال (ظهر شرعي) غسل کند و حاجتهاي خود را از خدا بخواهد. آن‌گاه دو رکعت نماز بخواند و در هر رکعت بعد از سوره‌ حمد،به ترتيب هر يک از سوره‌ هاي توحيد و آية‌ الکرسي و سوره قدر را ده مرتبه قرائت‌ کند. آن حضرت فرمود: هر کس اين نماز را بخواند، خدا هر نياز دنيوي و اخروي او را بر آورده سازد. (التذهيب 3/143)

روزه‌ داري:حضرت صاق عليه السلام فرمود: روزه‌ روز غدير خم برابر است با روزه عمر دنيا. چنانچه انساني عمر دنيا بيابد و به همان اندازه نيز روزه بدارد، روزه اين روز برابر باشد با ثواب آن. و روزه اين روز در هر سال نزد خداي عزوجل برابر است با صد حج و صد عمره درست و مقبول. و اين روز بزرگترين عيد خداست.(التذهيب 3/143) اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: چون بنده مخلص در روزه داري روز غدير اخلاص ورزد، همه روزهاي دنيا از هماوردي آن روز، ناتوان باشد. (اقبال الاعمال 2/259) حضرت صادق عليه السلام فرمود: پيامبران به اوصياء خود فرمان دادند که روزه بدارند آن روزي که وصي در آن روز تعيين مي شود، در حالي که آن روز را عيد هم مي‌ گرفتند. هر کس آن روز را روزه بگيرد، از عمل شصت سال برتر خواهد بود. (الخصال 264)