سایت جدید تاریخی فرهنگی قرآنی2

 

m5736z

 

blog.ir.

احمد بن موسی الکاظم(ع)                                      شاه‌چراغ

پسر ارشد امام موسی کاظم و برادرامام رضادر راه پیوستن به برادر خود به سویخراسانسفر نمود.  جناب سید امیر احمد معروف به شاه چراغ به اتفاق جناب سید امیر محمد عابد و جنابسید علاءالدین حسین، برادران معظم و جمع کثیری از برادرزادگان و بنی اعمام و اقاربو دوستان به قصد زیارت حضرت رضا علیه‏السلام از حجاز به سمت طوس حرکت نمودند. دربین راه نیز جمع کثیری از شیعیان و علاقه‏مندان به خاندان رسالت، به سادات معظمملحق و به اتفاق حرکت نمودند.            

            نزدیک شیراز که رسیدند، تقریباً یکقافله پانزده هزار نفری از زنان و مردان تشکیل شده بود. خبر حرکت ،  را به مأمون دادند. ترسید که اگر چنین جمعیتی از بنی‏هاشم ودوستداران و فدائیان آن‏ها به طوس برسند، اسباب تزلزل مقام خلافت گردد. لذاامریّه‏ای صادر نمود به تمام حکام بلاد که در هر کجا قافله بنی هاشم رسیدند، مانعاز حرکت شوید و آن‏ها را به سمت مدینه برگردانید. به هرکجا این حکم رسید قافله حرکتکرده بود مگر شیراز.                                                                  شایعه : حاکم شیراز مردی بود بسیار جدی و مقتدر. فوری با چهل هزار لشکر جرّار، در خانزنیان، در هشت فرسخی شیراز اردو زدند. همین که قافله بنی هاشم رسیدند، پیغام داد کهحسب الامر خلیفه، آقایان از همین جا باید برگردید. حضرت سید امیر احمد فرمودند: ماقصدی از این مسافرت نداریم، جز دیدار برادر بزرگوارمان حضرت رضا ع. ... صبح که قافله خواست حرکت نماید، احتیاطاً زنان را عقب قافله قرار دادند... لشکر قتلغ‏خان سر راه را بستند و جنگ شدید خونینی شروع شد. لشکر در اثرفشار و شجاعت بنی‏هاشم پراکنده شدند. لشکر شکست خورده، تدبیری اندیشیدند. بالایبلندی‏ها فریاد زدند: اکنون  خبر رسید که ولیعهد خلیفه عباسی (امام هشتم ع)  وفات کرده . این خبر مانند برق، ارکان وجود مردمان سست عنصر را تکان داده، از اطراف امام زادگانمتفرق شدند. جناب سید امیر احمد، شبانه با اخوان و اقارب از بیراهه به شیراز رهسپارگردیدند. جناب احمد فرمودند: چون دشمن در تعقیب است، خوب است با لباس مبدّل پراکندهشوید تا گرفتار نشوید. وقتی به شیراز وارد شدند، در منزل یکی ازدوستان صمیمی اهل بیت در محل سر دزک ( الآن بقعه و بارگاه آنحضرت است) پنهان و شب و روز را به عبادت می‏ گذرانیدند.

 شهادت : از طرف والی فارس بسیاری  را  برای پیدا کردن امام زادگان معظم  گماشتند تا  بعد از  یک  سال جناب  سید امیر احمد  را  یافتند. خبر   به حکومت دادند.    لشکر بسیاری برای دستگیریآن حضرت فرستادند. جناب  احمد  چنان  دفاعی   به کار  برده   و شجاعتی  به خرج  داده   که هنوز بعد از هزار  و صد سال اسباب عبرتو حیرت ارباب تاریخ می‏باشد. عاقبت چون دیدند از عهده‏اش برنمی‏آیند، از طرفی ،خانه همسایه را سوراخ کرده  وارد خانه شدند  و  در موقع استراحت ، از پشت  سر، شمشیری  بر فرق نازنینش  زدند  و  در همان حالجمعی مشغول خراب کردن   خانه بودند.  فلذا بدن  مبارکش   زیر توده‏های  خاک  پنهان   شد  

       پیدا شدن جسم مبارک شاه چراغ   :  اوایل قرن هفتم هجری از جمله وزراء و مقربان دربار اتابک مظفرالدین، امیر مقربالدین مسعود بوده که میل بسیاری به عمران و آبادی داشت. فلذا  امر کرد، تلّ  زباله‏ای که وسط شهر شیراز  را  به صورت  بدی  در آورده  بود  را   بردارند  و  در آن محل عمارت   بزرگی برپا  کنند. روزی در اثنای  کار، جسد تر و تازه مقتولی بدون تغییر    با فرق  شکافته ،  زیبا  و   وجیه، زیر آوار، قرار گرفته. خبر   به   وزارت   خانه  رسید. حسب الامر  وزیراعظم، جمعی به    تفتیش  قضیه  آمدند  و فقط اثری که در بدن آن مقتول جوان دیدند که معرفاو شد، حلقه انگشتری بود که بر خاتمش نقش بود: «العزةُ لِلّه، احمد بن موسی  .            

         چرا شاه چراغ مي گويند؟ تا زمان امير عضدالدوله ديلمي کسي از مدفن حضرت احمد ابن موسي (ع) اطلاعي نداشت و آنچه روي قبر را پوشانده بود تل گلي بيش به نظر نمي رسيد که در اطراف آن،خانه هاي متعدد ساخته و مسکن اهالي بود. از جمله پیرزني در پايين آن تل، خانه اي گلي داشت و در هر شب جمعه، ثلث آخر شب مي ديد چراغي در نهايت روشنايي در بالاي تل خاک مي درخشد و تا طلوع صبح روشن است، چند شب جمعه مراقب مي بود،روشنايي چراغ به همين کيفيت ادامه داشت با خود انديشيد شايد در اين مکان،مقبره يکي از امامزادگان يا اولياء الله باشد،بهتر آن است که امير عضدالدوله را بر اين امر آگاه نمايم،هنگام روز پيرزن به همين قصد به سراي امير عضدالدوله ديلمي رفت و کيفيت آنچه را ديده بود به عرض رسانيد. امير و حاضرين از بيانش در تعجب شدند.درباريان که اين موضوع را باور نکرده بودند، هر کدام به سليقه خود چيزي بيان کردند.اما امير که مردي روشن ضمير بود و باطني پاک و خالي از غرض داشت فرمود:اولين شب جمعه شخصا به خانه پيرزن مي روم تا از موضوع آگاه شوم.چون شب جمعه فرا رسيد شاه به خانه پيرزن آمده و دور از خدم و حشم آنجا خوابيد و پيرزن را فرمود هر وقت چراغ روشن گرديد مرا بيدار کن .چون ثلث آخر شب شد پيرزن بر حسب معمول روشنايي پرنوري قوي تر از ديگر شب هاي جمعه مشاهده کرد و از شدت شعفي که به وي دست داده بود بر بالين امير عضدالدوله آمده و بي اختيار سه مرتبه فرياد زد:   « شاه! چراغ».              

        امير بيدار شد و ناگهاني از خواب پريده و چشمش را متوجه سمتي نمود که پيرزن چراغ را به او نشان مي داد و چون علنا و آشکارا چشمش نور چراغ را ديد در شگفتي عجيب بماند و چون رو به سمت چراغ بر بالاي تل برآمد اثري از چراغ نديد و چون به پايين آمد باز نور چراغ با روشنايي زياد خود نمايي مي کرد،خلاصه اينکه امير شخصي را جهت کاوش در آن منطقه مامور مي کند.. مقبره فرزند ارشد موسي بن جعفر(ع) حضرت شاه چراغ پيدا مي گردد و به دستور امير بر بالاي آن جايگاهي ساخته مي شود که تا امروز زيارتگاه عاشقان اهل بيت عصمت و طهارت مي باشد ( دوره اتابکان )