امام علی علیه السلام. خدمات نظامی . هجرت . خبر از شهادت
سایت جدید تاریخی فرهنگی قرآنی 2
m5736z
blog.ir.
سیزدهم رجب ده سال قبل از بعثت داخل کعبه .حضرت علی ( ع ) نخستين فرزند خانواده هاشمی است که پدر و مادر او هر دو فرزند هاشم اند . پدرش ابوطالب فرزند عبدالمطلب فرزند هاشم بن عبدمناف است و مادر او فاطمه دختر اسد فرزند هاشم بن عبدمناف مي باشد . فاطمه دختر اسد به هنگام درد زايمان راه مسجدالحرام را در پيش گرفت و خود را به ديوار کعبه نزديک ساخت و چنين گفت : " خداوندا ! به تو و پيامبران و کتابهايی که از طرف تو نازل شده اند و نيز به سخن جدم ابراهيم سازنده اين خانه ايمان راسخ دارم . پرودگارا ! به پاس احترام کسی که اين خانه را ساخت ، و به حق ( 2 ) " کودکی که در رحم من است ، تولد اين کودک را بر من آسان فرما ! لحظه ای نگذشت که ديوار جنوب شرقی کعبه در برابر ديدگان عباس بن عبدالمطلب و يزيد بن تعف شکافته شد . فاطمه وارد کعبه شد ، و ديوار به هم پيوست . فاطمه تا سه روز در شريفترين مکان گيتی مهمان خدا بود . و نوزاد خويش سه روز پس از سيزدهم رجب سي ام عام الفيل فاطمه ( 3 ) را به دنيا آورد . دختر اسد از همان شکاف ديوار که دوباره گشوده شده بود بيرون آمد و گفت : ( 4 )" پيامی از غيب شنيدم که نامش را " علی " بگذار .
دوران کودکي
حضرت علی ( ع ) تا سه سالگی نزد پدر و مادرش بسر برد و از آنجا که خداوند مي خواست ايشان به کمالات بيشتری نائل آيد ، پيامبر اکرم ( ص ) وی را از بدو تولد تحت تربيت غير مستقيم خود قرار داد . تا آنکه ، خشکسالی عجيبی در مکه واقع شد . ابوطالب عموی پيامبر ، با چند فرزند با هزينه سنگين زندگی روبرو شد . رسول اکرم ( ص ) با مشورت عموی خود عباس توافق کردند که هر يک از آنان فرزندی از ابوطالب را به نزد خود ببرند تا گشايشی در کار ابوطالب باشد . عباس ، جعفر را و پيامبر ( ص ) ، ( 5 ) علی ( ع ) را به خانه خود بردند . به اين طريق حضرت علی ( ع ) به طور کامل در کنار پيامبر قرار گرفت . علی ( ع ) آنچنان با پيامبر ( ص ) همراه بود ، حتی هرگاه پيامبر از شهر ( 6 )خارج مي شد و به کوه و بيابان مي رفت او را نيز همراه خود مي برد .
بعثت پيامبر ( ص ) و حضرت علی ( ع ) شکی نيست که سبقت در کارهای خير نوعی امتياز و فضيلت است . و خداوند در آيات بسياری بندگانش را به انجام آنها ، و سبقت گرفتن بر يکديگر ( 7 )دعوت فرموده است . از فضايل حضرت علی ( ع ) است که او نخستين فرد ايمان آورنده به پيامبر ( ص ) باشند . ابن ابي الحديد در اين باره مي گويد : بدان که در ميان اکابر و بزرگان و متکلمين گروه " معتزله " اختلافی نيست که علي بن ابيطالب نخستين فردی است که به اسلام ايمان آورده و پيامبر خدا را تاييد کرده است .
حضرت علی ( ع ) نخستين ياور پيامبر ( ص )
روزی متوجه نماز و عبادت آن دو شده و کنجکاو میشود و سوال مینماید پیامبر توضیح میدهند و علی فرصت میخواهد تا با ابوطالب مشورت نماید و بعد از چند روزبه این نتیجه میرسد که خداوند برای آفرینش من با ابوطالب مشورت نکرد و اولین مردی بود که اسلام آورد . در اين ميان تنها حضرت علی ( ع ) مجری طرحهای پيامبر ( ص ) در دعوت الهيش و تنها همراه و دلسوز آن حضرت در ضيافتی بود که وی برای آشناکردن خويشاوندانش با اسلام و دعوتشان به دين خدا ترتيب داد . در همين ضيافت پيامبر ( ص ) از حاضران سؤوال کرد : چه کسی از شما مرا در اين راه کمک مي کند تا برادر و وصی و نماينده من در ميان شما باشد ؟ فقط علی ( ع ) پاسخ داد : ای پيامبر خدا ! من تو را در اين راه ياری مي کنم پيامبر ( ص ) بعد از سه بار تکرار سؤوال و شنيدن همان جواب فرمود : ای خويشاوندان و بستگان من ، بدانيد که علی ( ع ) برادر و وصی و خليفه پس از من در ميان شماست . از افتخارات ديگر حضرت علی ( ع ) اين است که با شجاعت کامل برای خنثی کردن توطئه مشرکان مبنی بر قتل رسول خدا ( ص ) در بستر ايشان خوابيد و زمينه هجرت پيامبر ( ص ) را آماده ساخت .
آنقدر با پیامبر نزدیک بود که حدیث منزلت نازل شد: انت منی بمنزله هارون من موسی علی (ع)در شب هجرت در بستر محمد(ص) میخوابد و جان او را نجات میدهد، در جنگ بدر نزدیک به سی تن از مشرکان را به هلاکت میرساند، در احد همه گریخته اند در کنار مولایش میماند، یک ضربه شمشیر وی در خندق که برعمروبن عبدود میزند از طرف پیامبر برتر از عبادت انس و جن دانسته است و بالاخره او در تمام جنگها پرچمدارسپاه اسلام است.
سال دهم هجری مراسم حجه الوداع و نزول آیات اولیه سوره عنکبوت..احسب الناس .. به حال خود رها نمی شوند و مورد امتحان قرار میگیرند تا راستی ودروغ معلوم گردد. هنگام باز گشت از مکه در منطقه جحفه کنار برکه خم نزول آیه 67مائده ..بلغ ما انزل الیک.. .. اگر چنین نکنی رسالت تو ای پیامبر نا تمام می ماند سپس نزول آیه 3 مائده ..الیوم اکملت لکم دینکم..و خواندن حدیث ثقلین و خطبه و سفارش در پی سفارش ..من کنت مولاه فهذا علی مولاه ..اللهم وال من والاه وانصرمن نصره واخذل من خذله، عمر و ابوبکر اولین نفرات با گفتن بخ بخ لک یا علی بیعت میکنند ( سپردن بار سنگین ولایت به کسانی که تا قبل از ظهور اسلام در نهایت بت پرستی و توحش روزگار سپری می کردند خلاف عقل و منطق بود و چون کار پیامبر بر اساس حق بود انتخاب علی دقیقا به فرمان خداوند بوده ) پیامبر در بستربیماری است ، شیطنت واذیت رومی ها و تعیین اسامه فرمانده سپاه و دستور به یاران بخصوص عمر و ابوبکر و.. همراهی بااسامه. تعلل این دو نفر و عدم شرکت در جنگ شاید اتفاقی رخ دهد و ما نباشیم ،اسامه لشگر را مدتی خارج شهر متوقف می سازد ولی خبری از این دو نیست. بیماری شدت یافته و نگران از کار شکنی ها و توطئه ها ، دستور میدهد قلم بیاورید تا بنویسم تا گمراه نشوید عمر مانع شده و پیامبر را به خاطر تب شدید متهم به هذیان گوئی میکند و ماینطق عن الهوی. ان هو الا وحی یوحی نجم
عایشه پدر خود ابوبکر را به مسجد میفرستد تا نماز جماعت به جای پیامبر بخواند محمد (ص)آگاه شده و خود را به سختی به نماز می رساند و بعد از نماز سفارشات زیادی از جمله پیروی از علی به امت می کند. پیامبررحلت میکنند علی به تنهائی سر گرم غسل و کفن و دفن میشود. عمر به دنبال ابوبکربیرون از شهر در محله سقیفه با سران انصار و مهاجرین و بدون حضور یک نفر از بنی هاشم، جلسه تشکیل داده،بیعت با علی را زیر پا گذاشته ،علی را جوان و قاتل در جنگهای بدر و... در نتیجه ابوبکر انتخاب میشود. عمر شعار اتحاد و عدم تفرقه میدهد و از علی میخواهد که بیعت کند تا گروه همراه او هم بیعت نمایند تا متحد شویم، عمر سن علی را و علی جوانی اسامه را عنوان میکند.نقل حدیث ممنوع و ابوهریره به دستور عمر و ابوبکر حدیث جعل میکند تا فضیلت علی را نسبت به خلیفه کم رنگ سازد .
شبها علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام ،منزل خانه بزرگان قریش و مهاجرین و انصار و.. می روند تا حقایق و سخنان و توصیه های محمد را یا آور شوند و امت را آگاهی بخشند،فقط 44 نفر می پذیرند و قرار می گذارند با سرهای تراشیده فردای آن روز به کمک علی جهت گرفتن حق قیام نمایند ولی غیر از چند نفر (سلمان . ابوذر .عمار، مقداد و زبیر) کسی حاضر نمیشود و علی (ص)تنها می ماند.یاران و پیروان راستین محمد(ص) در فشار قرار میگیرند و آزار و اذیتهای ابتدای ظهور اسلام به طریقی حاکم میشود و تبعید و محاصره و...آغاز میشود . وقتی ابوبکر به خلافت رسید ابوسفیان خطاب به امام علی که قیام کن و من خانه ات را پر ازیار و لشگر میکنم . علی(ع) نمی پذیرد چرا که او یک سیاستمدار دینی است و برای رسیدن به هدف متوسل به هر کاری نمی شود. طرف مقابلش سیاستمداران بی قید و بی دین هستند (دین به سیاست خط میدهد نه سیاست به دین )
علی (ع)خانه نشین میشود و به وظیفه دوم خود یعنی جمع بندی و مرتب کردن قرآن می پردازد و در خانه را می بندد و فقط برای اقامه نماز از منزل خارج میشود . از طرفی عمر به خوبی می دانست که اگر علی بیعت نکند خلافت ابوبکر سست و بی بنیان می شود به همین علت با تعدادی در منزلش حاضر شده و بیعت می طلبد با مخالفت حضرت زهراء(س) روبرو شده و دستور به آوردن هیزم میکند که همراهان عمر و امت رسول اعتراض کرده و عمر منصرف می شود . در مدت سه روز علی قرآن راتنظیم و جمع آوری میکند . ابوبکر کسی دیگر را برای بیعت می فرستد. علی از فرصتی استفاده کرده و در مسجد به سخنرانی می پردازد اول همهمه نامردها سپس سکوتی در مسجد حاکم شده و ادامه میدهد از ذات احدیت خدا آغاز می کند که مردم را تحت تاثیر و مبهوت میسازد و عمر و ابوبکر ساکت و متحیر نظاره گر هستند سپس خطاب به مردم که فریبتان دادند و با نیرنگ کاران محشور خواهید شد و این عمل شما بار گرانی را برای آینده باقی خواهد گذاشت و .. مردم تائید می کنند ولی به علت ترس و فشاری که به آنها وارد شده، سکوت میکنند ودوباره علی(ع) تنها می ماند.
عمر دست بردار نیست و دائما ابوبکر را در فشار گذاشته و سرزنش می کند گاهی هم از دست ابوبکر عصبی شده و او را بی عرضه خطاب میکند . علی هم با همان حالت مردم را سرزنش میکند و میگوید اگر چهل نفر با من بودند این وضعیت را پایان میدادم.آیا بارها شنیده اید که پیامبر مرا برادر و جانشین خود خوانده و غدیر را یادآور شدند، ابوبکر گفت من ازپیامبر شنیدم که فرمود ما اهل بیت برگزیدگان خدا هستیم و خدا به جای این دنیا آخرت را اختیار کرده و از این رو نبوت وخلافت در خاندان من یکجا فراهم نمی گردد.، کسی غیر از عمر ، تائید نمیکند . 12 نفرپشیمان میخواهند دست به شمشیر ببرند که علی (ع) مانع شده ، ناچار کنار منبر نشسته و ابوبکر را سوال پیچ میکنند و ابوبکر کم می آورد و تسلیم میشود و عمر فریاد میکشد کاش غلامت سالم را خلیفه میکردیم و با مهارتی جمع را متفرق کرده وبه گونه ای کودتایی با رعب و وحشت راه می اندازد.
علی به یاد سخن و سفارش پیامبر می افتد که می فرمود با تو بی وفائی میکنند و حق را نادیده میگیرند و تو اگر کسی دست یاری نداد دست به شمشیر مبر ، جان خود را حفظ و صبر کن و به جمع کردن قرآن و مسائل امتم بپرداز. پس از رحلت پیامبر به خاطر نوپائی اسلام و تفرقه بین مسلمانان سکوت پیشه میکند و جائی میگوید نگریستم نه مرا یاری است نه مدافعی جز کسانم . علی روابطش با ابوبکر بسیار سرد و با عمر عمدتا کمکهای قضائی و عثمان هم که تحمل اظهار نظرهای امام را نداشت. و مخالفت زیاد با حکومت آن سه با آن شرائط ،بسیار سنگین تمام میشد . زندگی امام همراه سکوت سبب شد که فقط نسل قدیم او را بشناسند بدین جهت بیشتر اوقات به معرفی خود میپرداخت و تلاشهایش در زمان پیامبر را یاد آور میشد. اگر غیر از این بود مدت طولانی زنده نمیماند و کشته میشد. دوران 3 ساله ابوبکر دائم المعذور و 10 ساله عمر، در سال 23 به پایان میرسد. عمر بدست ابولولو ( فیروز) خنجر میخورد و زخمی میشود و کشته میشود .
در شورای فرمایشی پیر مرد نالایق از خاندان بنی امیه عثمان به خلافت میرسد، سیاست پارتی بازی خوشگذرانی حیف و میل بیت المال قوانین خلاف اسلام واتنخاب افرادی مانند ولید به عنوان حاکم کوفه. امام چندین بار عثمان را نصیحت میکند. مردم از اوضاع و عملکرد عثمان عصبانی و چند گروه از اطراف آمده، روزها عثمان را در منزلش به محاصره درآورده ، عثمان 3 روز فرصت میخواهد، طلحه و زبیر ،هم در این توطئه دستی دارند امام حسن برای این محاصره پا در میانی میکند ولی فقط در حد غذا رساندن چند نوبت موفق میشود، و بالاخره عثمان را به قتل میرسانند.ا مام حسن(ع) با سخن شیوا دروغی را که قتل عثمان را به پدر نسبت می داد آشکار ساخت . زمانی که مردم به علی مراجعه واز او میخواهند خلافت را بپذیرد اول مخالفت کرده و موقعیکه میبیند در تصمیم خود آنقدر عجله دارند که مردم زیر دست و پا،لگد شدند، برای اجرای عدالت و گرفتن حقوق پایمال شده میپذیرند و اصرار دارند که در مسجد بیعت کنند،امام بعد از قبول خلافت میفرمایند بیت المال به تاراج رفته را اگر با آن ازدواج کرده یا کنیزی خریده باشید باز میگردانم .
مخالفان عثمان یعنی عمرو عاص و عایشه و طلحه و زبیر ، از عدالت علی(ع) ناراحتند زیرا سهم همه را بالسویه از بیت المال میپردازد و بین آزاد و بنده و اسیر... ، فرقی قائل نیست، ان اکرمکم عند ا.. اتقیکم یکی از مشکلات امام بدعتهائی بود که در زمان خلفا حتی در مسائل شرعی مثل نماز وضو و ... معمول گردیده بود بعد از 25 سال وقتی نماز علی را میدیدند به یاد نماز پیامبر می افتادند(ابوموسی اشعری) دیگر مشکل امام اشرافی گری و ثروت اندوزی و خوشگذرانی ها بود که بخصوص در دوران عثمان بیشتر معمول شده بود یعنی به دوره جاهلیت برگشته بودند.ظهور معاویه به عنوان شخصی مزور و منحرف در عرصه سیاست خود بزرگترین مشکل و فتنه در جامعه بود (خطبه همام) علی عهده دار وضعیتی میشود که بایستی به پالایش قانونهای خلاف اسلام واصلاح عادات بد به اسم سنت رسول ا.. و خلع حاکمین بیست سال فساد کار آنها بوده بپردازد . نماز تراویح یک بدعت خلیفه غاصب است و زمان پیامبر نبوده و امام علی با شمشیر و تازیانه مردم را منع به انجام آن میکرد و مردم واعمراه سر میدادند
اولین فتنه : (جنگ جمل) (ناکثین، پیمان شکنان) به هنگام بیعت ، امام به طلحه و زبیر که امتیاز بیشتری ( سهم ،حکومت کوفه و بصره) میخواهند میفرمایند:می ترسم که بیعت خود بشکنی و بی وفائی نمائید. در شهر بصره ، تحریک معاویه آغاز میشود عایشه سوار بر شتر کینه هائی را که از فاطمه و علی در جنگها به دل دارد شعله ور شده به بهانه انتقام خون عثمان ( خونخواهی کسی را میخواهید که خود کشته اید، اگر من فرمان میدادم قاتل بودم و اگر به شما کمک میکردم از یاوران شما بودم) و اینکه خلیفه را شورا تعیین نماید دست به کار میشود علی (ع)هم از مدینه به طرف بصره حرکت و حسن (ع)و عمار را به رساندن نامه به مردم کوفه جهت یاری رساندن مامور میسازد . امام حسن در کوفه به سخنرانی و حقایق را برای مردم آشکار ساخته و ابوموسی اشعری را که خود امام علی به عنوان حاکم کوفه انتخاب کرده سر پیچی میکند و مالک اشتر او را بر کنار و با تعدادی به کمک امام میشتابد .
چندین بار به یاران امام شبیخون وارد میشود سرانجام جنگ جمل علی رغم میل امام آغاز شده و عایشه سوار بر شتر مردم را علیه علی تحریک و شعار لعنت بر قاتلین عثمان سر میدهد و از نزدیکی خود با پیامبر میگوید و.. ، امام به این نتیجه میرسد تا زمانی که شتر زنده است این فتنه خاموش شدنی نیست محمد حنفیه را مامور به کشتن شتر ولی موفق نمیشود. امام حسن ماموریت می یابد و کار را تمام میکند طلحه به دست خودی یعنی مروان به قتل رسیده و زبیر به هنگام فرار از جنگ کشته میشود و امام کشنده را، سرزنش مینماید جنگ دو روز ادامه مییابد و به نفع سپاه اسلام خاتمه می یابد. امام و یاران به کوفه میروند و مدینه را ترک میکنند و امام حسن را به سخنرانی برای مردم و آگاه کردن کوفیان از ماجرای جمل مامور میشود. بعدها عایشه از کار خود پشیمان و هرگاه و قرن فی بیوتکن را میخواند شدیدا گریه میکرد
توطئه ای دیگر : (جنگ صفین ) (قاسطین ، ستمگران) در این زمان بجز شامات دیگر بلاد با علی بیعت و امام حاکمینی تعیین کرده و معاویه، منصوب عمر، در جواب نامه امام مبنی بر رعایت احکام اسلام و عدم ستم بر مردم و دوری از نیرنگ تقاضا میکند که امام با او کاری نداشته باشد و حکومت شام و مصر تا زمان زنده ماندن از آن او باشد که امام مخالفت کرده و به او به عنوان نماینده از طرف حکومت اسلام نمی دهد معاویه در شام پیراهنی را خون آلود کرده و منبر مسجد را با آن آذین میکند و تعداد کثیری را سفارش میکند که عزاداری و گریه کنند و مردم را برای انتقام تحریک میکند و با 120 هزار نفر به طرف منطقه ای به نام صفین در شرق دمشق بالای رود فرات حرکت میکنند امام هم با 80 هزار نفر در منطقه صفین مستقر شده و سفارشات لازم را بر عدم شروع جنگ میدهد نماینده معاویه امام حسن را تشویق به جدائی از پدر و جایزه و.. حکومت کوفه پیشنهاد میدهد ،نماینده معاویه ناامید و به صورتی که امام حسن پیش بینی کرده بود کشته میشود معاویه آب را بر سپاهیان اسلام میبندد و گوشه و کنار درگیری هائی هم بوجود می آید ،
حضرت عباس و یاران در زمانی با یورش به سپاه دشمن به آب دست می یابند . جنگ حدود 120 روز به طول میکشد عمار با رشادت همیشگی و اویس قرنی عارف نامی به شهادت میرسند همگی خسته از طولانی شدن جنگ امام قرآن برای معاویه میفرستد و تقاضا میکند تا به حکم قرآن او را وادارسازد که فرستاده را به قتل میرساند ، امام پیشنهاد جنگ تن به تن با معاویه را میدهد و معاویه قبول نمیکند.امام حمله به طرف عمروعاص میبرد و تا نزدیک است که او را از بین ببرد عورت خود را آشکار میسازد و امام روی بر میگرداند و آن طرف میدان مالک اشتر چند قدمی معاویه است و چیزی به پایان فتنه نمانده که به پیشنهاد عمروعاص قرآن ها را بر سر نیزه میکنند و یاران علی را فریب داده و تفرقه بین سپاه اسلام میافتد اشعث و خالد ،امام را تهدید به باز گرداندن مالک از ادامه جنگ میکنند هر چه امام توضیح میدهد نیرنگ است و قرآن بهانه است گوش نمی دهند و مجبور به پذیرش حکمیت از طرف سپاه دشمن میشود امام ابن عباس و بار دیگر مالک را به عنوان حکم انتخاب کرده ولی یاران مخالفت و نمیپذیرند و ابوموسی اشعری را به امام تحمیل میکنند از آن طرف هم عمروعاص حکم میشود مذاکره دو حکم هم به مدت 75 روز به درازا میکشد و ابوموسی فریب میخورد و امام را خلع از حکومت و عمروعاص بر خلاف قرار معاویه را به عنوان حاکم معرفی مینماید و جنگ ظاهرا به نفع دشمن پایان میپذیرد ،حکم برای ترجیح کتاب خدا بود ولی بر خواهش دل انتخاب گردید و لقب معاویه از والی به امیرالمومنین تغییر یافت . هنگامی که اشعث اقرار نامه حکمیت را میخواند تعدادی خشک مقدسی که ابو موسی را به حکمیت پذیرفته بودند به مخالفت پرداخته و....
خوارج ( مارقین، از دین خارج) و شعار لا حکم الا للله میدهند و با حکمیت مخالفت میکنند و زمانی که امام به کوفه وارد میشوند نزد امام میروند و اعتراض میکنند و میگویند چرا رجال در حکم دین داخل شده و شما حکمیت را پذیرفته اید و چرا غنائم جنگ جمل را تقسیم نکردید امام میفرمایند : کلمه حق یراد بها الباطل اولا با حکمیت و با انتخاب ابوموسی هم مخالف بودم و قرار بود بین ما کتاب خدا هر چه حکم کند پذیرفته شود نه حکم رجال . خوارج امام را رها و به مدائن و محله نهروان مستقر شدند . امام آنها را دعوت به همراهی خود برای رفتن به شام برای اعتراض به معاویه که حکم بر خلاف کتاب خدا عمل نمودند و خوارج در جواب نوشتند امامت شما را قبول نداریم .
با هر کس روبرو میشدند نظرش را راجع به حکمیت میپرسیدند و اگر خلاف میلشان بود همراه با خانواده آنها را به قتل میرساندند و به این کار هر روز ادامه میدادند امام تصمیم به مقابله با آنان را میگیرند و جنگ نهروان را آغاز می کنند که امام با شجاعتی خاص شدیدا آنها را به هلاکت میرساند و تعدادی هم که فرار کرده اند دستگیر و به خانواده اش تحویل میدادند امام بعد از نهروان بارها کوفیان را برای مبارزه با فریبکاری ها و شبیخونهائی که معاویه میزد و شیعیان را به شهادت میرساند ، دعوت ،ولی خستگی را بهانه میکردند و یاری نمی دادند سه نفر از خوارج پیمان میبندند که همزمان علی(ع) و معاویه و عمرو عاص را به قتل برسانند.معاویه زخمی میشود. عمروعاص در مسجد حاضر نبوده و ابن ملجم در منزل اشعث با دختری به نام قطام که پدر و برادرش در جنگ نهروان کشته شده اند آشنا و در تصمیم خود برای رسیدن به این دختر برکشتن علی (ع)جدی میشود و امام را در محراب به هنگام نماز صبح به شهادت میرساند(40 هجری) . فزت و رب الکعبه
وصيتنامه حضرت علي (عليهالسلام) خطبه ۲۱۵ بسم الله الرحمن الرحيم
اين آن چيزى است كه على پسر ابوطالب وصيت مىكند: به وحدانيت و يگانگى خدا گواهى مىدهد و اقرار مىكند كه محمد بنده و پيغمبر اوست، خدا او را فرستاده تا دين خود را بر ديگر اديان پيروز گرداند. همانا نماز، عبادت، حيات و زندگانى من از آن خداست. شريكى براى او نيست، من به اين امر شدهام و از تسليم شدگان اويم. فرزندم حسن! تو و همه فرزندان و اهل بيتم و هر كس را كه اين نوشته من به او رسد را به امور ذيل توصيه مىكنم :
1- تقواي الهى را هرگز از ياد نبريد، كوشش كنيد تا دم مرگ بر دين خدا باقى بمانيد.
2- همه به ريسمان خدا چنگ بزنيد، و بر مبناى ايمان و خداشناسى متفق و متحد باشيد و از تفرقه بپرهيزيد، پيغمبر : اصلاح ميان مردم از نماز و روزه دائم افضل است و چيزى كه دين را محو مىكند، فساد و اختلاف است .
3- ارحام و خويشاوندان را از ياد نبريد، صله رحم كنيد كه صله رحم حساب انسان را نزد خدا آسان مىكند.
4 -خدا را! خدا را! درباره يتيمان، مبادا گرسنه و بى سرپرست بمانند.
5- خدا را! خدا را! درباره همسايگان، آنقدر سفارش همسايگان را فرمود كه ما گمان كرديم مىخواهند آنها را در ارث شريك كند.
6- خدا را! خدا را! درباره قرآن؛ مبادا ديگران در عمل كردن، بر شما پيشى گيرند.
7- خدا را! خدا را! درباره نماز؛ نماز پايه دين شماست .
8- خدا را! خدا را! درباره كعبه، خانه خدا، مبادا حج تعطيل شود كه اگر حج متروك بماند، مهلت داده نخواهد شد و ديگران شما را طعمه خود خواهند كرد.
9- خدا را! خدا را! درباره جهاد در راه خدا، از مال و جان خود در اين راه مضايقه نكنيد.
10- خدا را! خدا را! درباره زكات؛ زكات آتش خشم الهى را خاموش مىكند.
11- خدا را! خدا را! درباره ذريه پيغمبرتان، مبادا مورد ستم قرار گيرند.
12- خدا را! خدا را! درباره صحابه و ياران پيغمبر، رسول خدا (ص) درباره آنها سفارش كرده است .
13- خدا را! خدا را! درباره فقرا و تهيدستان، آنها را در زندگى شريك خود سازيد.
14- خدا را! خدا را! درباه بردگان، كه آخرين سفارش پيغمبر درباره اينها بود.
15- در انجام كارى كه رضاى خدا در آن است بكوشيد و به سخن مردم (در صورتي كه مخالف آنند) ترتيب اثر ندهيد.
16- با مردم به خوشى و نيكى رفتار كنيد چنانكه قرآن دستور داده است .
17- امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد؛ نتيجه ترك آن اين است كه بدان و ناپاكان بر شما مسلط خواهند شد و به شما ستم خواهند كرد، آنگاه هر چه نيكان شما دعا كنند، دعاى آنها برآورده نخواهد شد.
18- بر شما باد كه بر روابط دوستانه ما بين خويش بيفزاييد، به يكديگر نيكى كنيد، از كنارهگيرى و قطع ارتباط و تفرقه و تشتت بپرهيزيد.
19- كارهاى خير را به مدد يكديگر و به اتفاق هم انجام دهيد، 20- از خدا بترسيد كه جزا و كيفر خدا شديد است .
خداوند همه شما را در كنف حمايت خود محفوظ بدارد و به امت پيغمبر توفيق دهد كه احترام شما (اهل بيت) و احترام پيغمبر خود را پاس بدارند. همه شما را به خدا مىسپارم . سلام و دورد حق بر همه شما ...
از علامه اميني پرسيدم: آخرين ذكرى كه على(ع) بر زبان مبارك جارى فرمود چه بود؟ مىفرمايد: بعضى مىگويند پس از وصيتى كه ذكر آن رفت امام علي(ع) لحظهاى بيهوش شد و چون به هوش آمد ديگر سخنى جز لا اله الا الله از حضرت شنيده نشد تا جان به جان آفرين تسليم فرمود. چنانكه بعضى ديگر گفتهاند آخرين فرمايش ايشان اين آيه شريفه بود: و من يعمل مثقال ذره خيراً يره و من يعمل مثقال ذره شرا يره. البته گروهى ديگر ذكر كردهاند كه حضرت ابتدا به فرشتگان خدا سلام داد سپس اين آيات را زمزمه فرمود كه المثل هذا لليعمل العاملون، يعنى براى چنين لحظاتى بايد عمل كرده و بكوشند و ان الله مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون يعنى خدا با مردمى است كه عمر خود را به تقوا و پرهيزكارى گذراندند و مردمى كه همواره كار نيك مىكنند. آنگاه در واپسين دم حيات فرمود: اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريک له و اشهد ان محمد عبده و رسوله
نقش على عليه السلام در هجرت
وقيت بنفسى خير من وطىء الحصى و من طاف بالبيت العتيق و بالحجر رسول اله الخلق اذ مكروا به فنجاه ذو الطول الكريم من المكر (على ع) يكى از عللى كه زمينه را براى هجرت پيغمبر بمدينه آماده كرده بود انتشار اسلام در آن شهر بود ، سران قريش در خفا جمع شده و تشكيل كمسيونى دادند و پس از شور و بحث زياد نتيجه شورا و تصميم انجمن بدين ترتيب اعلام شد كه از هر قبيله يك نفر قهرمان شمشير زن انتخاب شود و اين عده بالاتفاق شبانه بخانه پيغمبر ص حمله نموده و او را در بسترش با شمشيرهاى عريان بقتل رسانند و چون بنىهاشم به تنهائى قدرت مقابله با تمام قبايل عرب را نخواهند داشت در نتيجه خون پيغمبر ص لوث شده و بهدر خواهد رفت . اين نقشه شيطانى يك تصميم قطعى و خلل ناپذيرى بود كه در پنهانى براى از بين بردن پيغمبر ص طرح و اتخاذ گرديد ولى خداوند متعال همان خدائى كه در غار حرا پرتوى از جمال خود را بوجود محمد ص انداخته و او را در نور حيرت و عظمت مستغرق كرده بود باز دل روشن و حقيقت جوى پيغمبر را از اين تصميم قريش آگاه گردانيد و اجازه داد كه شبانه ازمكه بسوى مدينه هجرت نمايد. (1) پيغمبر ص على را ميشناخت و بميزان ايمان و اخلاص او آگاه بود رو بسوى وى آورد و فرمود يا على دستور الهى بر اينست كه مكه را ترك گويم و بسوى مدينه هجرت كنم،اما اين هجرت يك مسافرت عادى و معمولى نيست و بايستى محرمانه و سرى باشد تا كفار قريش از آن آگاه نباشند زيرا تصميم گرفتهاند امشب مرا در بسترم بخون آغشته نمايند و براى اغفال آنها لازم است خانه و رختخواب من خالى نباشد تا آنها مرا تعقيب نكنند،فرمان الهى است كه در بستر من بخوابى تا من به پنهانى مهاجرت كنم.
هنوز سخن پيغمبر ص تمام نشده بود كه على ع با جان و دل دعوت او را اجابت كرد و گفت: اطاعت ميكنم يا رسول الله و در اجراى اين امر بسيار خرسند و سپاسگزارم. پيغمبر فرمود يا على كار بسيار خطرناكى بعهده تو گذاشته شده است زيرا رجال قريش شبانه خانه من ريخته و رختخواب مرا زير شمشير هاى برهنه خواهند گرفت در حاليكه تو ميخواهى در آن بستر بخوابى! پيغمبر ص هر چه اعلام خطر نموده و اهميت اين امر خطر را در نظر على ع مجسم ميساخت خرسندى او بيشتر ميگشت تا بالاخره گفت يا رسول الله مگر غير از مرگ و كشته شدن چيز ديگرى هم هست؟چهسعادتى بالاتر از اين كه من بدستور الهى جان خود را در راه اشاعه دين تو فداى تو كرده باشم؟ على ع هم كه جوان 23 سالهاى بود جامه مخصوص پيغمبر را كه در موقع خواب به تن ميكرد پوشيد و در فراش آن حضرت دراز كشيده و منتظر وقوع حادثه پر خطرى گرديد. در سپيده دم كه سكوت و خاموشى بر شهر مكه حكمفرما بود خواستند تصميم شوم خود را بمرحله اجراء در آورند،بمحض ورود بداخل خانه،على ع سر از بالين خود برداشت و بانگ زد كيستيد و چه ميخواهيد؟چون رجال قريش على ع را ديدند از حيرت و وحشت سر تا پا خشك شدند و بالاخره سكوت را شكستند و گفتند محمد كجا است؟
يكى از مهاجمان گفت پشت و پناه محمد همين على است و خوبست على را بجاى او در خونش غوطهور سازيم! على ع فرمود افسوس كه پيغمبر ص بمن اجازه حمله نداده و الا براى اين گستاخى شما كه پا بحريم خانه آنجناب گذاشتهايد شما را از دم شمشير مي گذرانيدم و بالاخره آنها را پراكنده ساخت و فرمود دور شويد كه شماها قومى گمراهيد و از سعادت و رستگارى بى نصيب خواهيد ماند.بپاداش اين فداكارى و جانفشانى آيه شريفه زير بر رسول اكرم ص نازل و بدينوسيله على ع مورد تقدير خداوند تعالى قرار گرفت:و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله. (5)(و از مردم كسى است كه در پى خشنودى خدا جان خود را ميفروشد) و بنا بنقل مفسرين و مورخين عامه و خاصه چنين كسى فقط على ع بود. (6) فداكاريهاى على ع در موضوع هجرت منحصر بخوابيدن او در بستر پيغمبر نبود بلكه در غياب آنحضرت حل و فصل امور مسلمانان مكه و همچنين تأديه اماناتى كه مردم به پيغمبر ص سپرده بودند بدست على ع انجام گرديد. چند روز پس از ورود پيغمبر ص بمدينه (در قبا توقف فرمود كه پس از رسيدن على ع با هم وارد مدينه شوند) على ع نيز مادر خود و دختر پيغمبر و دو زن ديگر و ضعفاى مسلمين را برداشته و راه مدينه را در پيش گرفت و پس از ورود بمدينه رسول ص على ع را كه در اثر راه پيمائى پايش مجروح شده بود در آغوش كشيده و از شوق ديدارش گريست. در مدينه نيز على ع همواره ملازم پيغمبر اكرم ص بود و در سال يكم هجرى كه ميان صحابه و مهاجرين و انصار پيمان اخوت بسته شد آنحضرت على را نيز برادر خود خواند. (7)
همسری فاطمه : در سال دوم هجرى نيز يگانه دختر خود فاطمه عليها السلام را بوى تزويج كرد و فرمود:يا على ان الله تبارك و تعالى امرنى ان ازوجك فاطمة و انى قد زوجتكها على اربعمائة مثقال فضة،فقال على قد رضيتها يا رسول الله و رضيت بذلك عن الله العظيم و رسوله الكريم ثم ان عليا خر ساجدا لله شكرا. (8)يا على خداوند تبارك و تعالى بمن دستور داده است كه فاطمه را بتو تزويج كنم و من او را بر چهار صد مثقال نقره بتو تزويج كردم،على عرض كرد پسنديدم او را اى رسول خدا و بدان سبب از (لطف) خداوند عظيم و رسول گراميش خرسند شدم سپس على براى سپاسگزارى (از اين موهبت) بدرگاه خدا بسجده افتاد.و در همين سال فرمان قتال با مشركين از جانب خدا صادر شد و پيغمبر ص مشغول جنگ با دشمنان و مخالفين خود گرديد كه عامل پيروزى در آنها وجود على ع بود و از اين پس فصل تازهاى در تاريخ زندگانى آنحضرت گشوده ميشود . پىنوشتها:(1) 30 انفال اشاره باين مطلب و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك.. (5) بقره 207 (6) شواهد التنزيل جلد 1 ص 96ـارشاد مفيد جلد 1 باب 2 فصل 9ـكفاية الطالب ص 239ـتفسير قمى ص 61 (7) فصول المهمه ص 22 (8) ينابيع المودة ص .176
خدمات نظامى على عليه السلام
ألا انما الاسلام لو لا حسامه كعفطة عنز او قلامة حافر (ابن ابى الحديد) چون در طول چهارده سال دعوت پيغمبر ص مواعظ و نصايح آنحضرت كه متكى بمنطق و استدلال بود در هدايت قبايل گمراه و بت پرست عرب مؤثر واقع نشد لذا فرمان جهاد بصورت آياتى چند نازل گرديد و از سال دوم هجرت تا مدت 9 سال كه پيغمبر اكرم در قيد حيات بود در حدود هشتاد جنگ و قتال با كفار و مشركين و يهوديهاى عربستان نموده كه در بعضى از آنها خود آن حضرت شخصا حضور داشته و آنها را غزوات گويند. فداكارى و از خود گذشتگى على ع در اين جنگها بر احدى پوشيده نماند و در اثر ابراز رشادت و شجاعت بى نظيرش او را ضيغم الغزوات و قتال العرب ميناميدند و جز جنگ تبوك كه بدستور پيغمبر در مدينه مانده بود در تمام جنگها شركت كرده و پرچم فتح و پيروزى هميشه در دست او بوده . از غزوات مشهور و مهمى كه پيغمبر اكرم ص با مشركين و دشمنان اسلام نموده و على ع نيز ابطال و قهرمانان عرب را در آن جنگها طعمه شمشير خود ساخته است ميتوان غزوه بدر واحد و غزوه بنى نضير و غزوه احزاب و غزوه خيبر و فتح مكه و جنگ حنين و طائف را نام برد
غزوه بدر: اگر چه پيش از غزوه بدر جنگهاى كوچكى (سريه) ميان مسلمانان و مخالفين در گرفته بود ولى غزوه بدر اولين جنگى بود كه مسلمان در آن جنگ آزمايش شدند و ترس مشركين آنها را فرا گرفته بود و براى مقابله با آنان اكراه داشتند كما اخرجك ربك من بيتك بالحق و ان فريقا من المؤمنين لكارهون (1) (همچنانكه پروردگارت ترا از خانهات بحق براى جنگ با مشركين بيرون آورد و گروهى از مؤمنين از مقابله با كفار اكراه داشتند) زيرا تعداد مشركين در حدود هزار نفر بوده و با ساز و برگ كامل و اسبان يدكى براى از بين بردن مسلمين بفرماندهى ابوسفيان حركت كرده بودند در صورتيكه عده مسلمانان 313 نفر بوده و اكثر آنها هم فاقد ساز و برگ بودند و بيش از هفتاد شتر و چند رأس اسب همراه نداشتند بالاخره در روز 17 ماه مبارك رمضان سال دوم هجرى اين دو گروه در محلى ميان مكه و مدينه به نام بدر (نام چاهى است) در برابر هم قرار گرفتند و خداوند مؤمنين را بوسيله فرشتگان يارى نمود و لقد نصركم الله ببدر و انتم اذلة (2) خداوند شما را در بدر نصرت نمود در حاليكه زبون و ناتوان بوديد) ابتدا سه تن از مشركين (عتبه و شيبه و وليد بن عتبه) بميدان آمده و مبارز خواستند پيغمبر اكرم على ع را بمبارزه آنها فرستاد و عموى خود حمزه و عبيدة بن حارث بن عبد المطلب را نيز دستور داد كه بهمراه على ع با آنها بجنگند
على ع بمحض برخورد با وليد كه مبارز او بود وى را بقتل رسانيد و سپس براى كشتن مبارزان همراهانش بسوى آنها شتافت چون آن سه تن كشته شدند ترس و دهشتى از مسلمانان در دل مشركين قرار گرفت، آنگاه مبارزان ديگرى بميدان آمدند كه اكثرشان بشمشير على ع زندگى را بدرود گفتند و رشادتهاى آنحضرت جنگ بدر را به پيروزى مسلمانان خاتمه داد بطوريكه متجاوز از هفتاد تن از مشركين قريش مقتول و هفتاد تن نيز اسير گرديدند كه عباس بن عبد المطلب و عقيل بن ابيطالب هم جزو اسراء بودند و با دادن فديه آزاد شده و اسلام اختيار كردند و بنا به نقل مورخين بيش از نيم كشته شدگان مشركين بشمشير على بوده (3) و بقيه هم بوسيله ساير مسلمين و فرشتگان نصرت بقتل رسيده و از جمله كشته شدگان سرشناس قريش بدست آنحضرت عاص بن سعيد و حنظلة بن ابي سفيان (برادر معاوية) و عمير بن عثمان (عموى طلحه) بودند. (4) بالاخره جنگ بنفع مسلمين و شكست مشركين خاتمه يافت و مسلمين فاتحانه بمدينه مراجعت كردند و نام نامى على بعنوان شجاع بى نظيرى در ميان عرب بلند آوازه گشت و كسى را جرأت و ياراى آن نبود كه مقابله با او را حتى در انديشه و ذهن خود مجسم سازد.
غزوه احد: شكست قريش در غزوه بدر كه موجب آبرو ريزى و از دست رفتن عدهاى از رجال آنها شده بود زمينه را براى جنگ ديگرى آماده ميكرد . پيغمبر ص نيز لباس جنگ پوشيد و با عدهاى در حدود هفتصد نفر آماده مقابله با دشمن گرديد و على ع را هم بسمت پرچمدارى تعيين فرمود همچنانكه در كليه جنگها پرچمدارى بعهده او بود چون پيغمبر اكرم ص به احد رسيد براى اينكه از حمله ناگهانى و پشت سرى دشمن غافل نباشد بارى جنگ شروع شد و بيشتر مبارزان قريش بدست على ع كشته شدند و پرچمدار ابي سفيان بنام طلحة بن ابى طلحة مرد نيرومندى بود و او را كبش الكتيبة (قوچ لشگريان) ميگفتند بمبارزه على ع آمد و آن حضرت چنان ضربتى بر كله او زد كه چشمانش از حدقه بيرون افتاد و نعره زد و بهلاكت رسيد سپس برادر طلحه پرچم را بدست گرفت و او نيز كشته شد و حمزه نيز با كمال رشادت مبارزان قريش را طعمه شمشير خود ميساخت و در اثر كشته شدن جنگجويان قريش شكست فاحشى در لشگريان دشمن نمودار شد و مسلمين با اينكه تعدادشان خيلى كمتر از آنها بودند بر آنها مسلط گشته و نسيم فتح و پيروزى بر پرچم اسلام وزيدن گرفت، مشركين در حال فرار بودند و گروهى از مسلمين به تعاقب دشمن شتافته عدهاى نيز مشغول جمع آورى اموال آنها گرديدند.
در اينموقع كسانى كه بر دهانه دره گماشته شده بودند بى انضباطى كرده و بر خلاف دستور پيغمبر ص از فرمان عبدالله سرپيچى نمودند و بگمان اينكه فتح مسلمين كاملا حتمى بوده و ماندن آنان در محل مزبور لزومى ندارد پست نگهبانى خود را ترك كرده و بيش از چند نفر از آنها در محل خود باقى نماندند. پيغمبر اكرم ص از ناحيه پيشانى صدمه ديد و دندان مباركش شكست و بغير از على ع و دو نفر ديگر كسى مراقب آنحضرت نبود. على ع با حملات حيدرانه خود گروه مشركين را از هر طرف كه به پيغمبر حمله مي آوردند پراكنده ميساخت و خود را پروانه وار بدور شمع وجود آنجناب بگردش در ميآورد. فداكارى على ع در جنگ احد صفحه درخشانى در تاريخ زندگانى او گشود كه سطور طلائى آن با نداى جبرئيل كه ميگفت لا سيف الا ذوالفقار و لا فتى الا على مزين گرديد . (6) پيغمبر ص بيهوش بزمين افتاده است بالاى سرش ايستادم چشمان مباركش را باز كرد و بسوى من نگريست و فرمود: اى على مردم چه كردند؟ عرض كردم يا رسول الله آنها كافر شدند و بدشمن پشت كرده و ترا وا گذاشتند پيغمبر نگاه كرد و ديد جمعى از لشگريان دشمن بسوى او مىآيند بمن فرمود يا على اينها را از من دور گردان من بدانها حمله كرده از چپ و راست شمشير زدم تا آنها فرار كرده و تار و مار شدند .
پيغمبر فرمود يا على آيا مدح خود را در آسمان نميشنوى كه فرشتهاى بنام رضوان ندا ميكند لا سيف الا ذوالفقار و لا فتى الا على؟ من اشگ شادى ريختم و خداوند سبحان را بر اين نعمت سپاسگزارى كردم. (7) استقامت و پايدارى على ع و چند نفر ديگر كه ثابت قدم مانده بودند موجب شد كه مشركين از مدينه چشم پوشيده و راه مكه را در پيش گرفتند. على ع با اينكه خود بشدت مجروح بود پيغمبر اكرم ص را از نظر دور نداشت و براى شستن دست و روى آنحضرت با سپر خود آبى تهيه كرد و چون رسول خدا دست و روى خود را شست فرمود غضب خدا بر آن قومى كه رخسار پيغمبر خود را خونين كردند. (8) غوغاى جنگ فرو نشست و از گروه مسلمين هفتاد نفر مقتول و بقيه نيز فرار كرده بودند و تنها قهرمان نامى اين جنگ كه افتخار فتوت را در سايه اين فداكارى بى نظير بدست آورده بود على ع بود كه چندين زخم مرد افكن به بدن مباركش اصابت كرده بود كه هر يك از آنها به تنهاى قادر بود يك مبارز نامى را از پا در آورد كثرت زخمها و جاى شمشيرها در بدن آنحضرت همه را به تعجب و حيرت انداخته بود كه يك جوان 26 ساله با تن آغشته بخون چگونه هنوز زنده مانده است ولى آنها نميدانستند كه يك روح بزرگ و قوى و يك ايمان خالص و محض در آن پيكر زخمدار وجود داشت كه آنهمه سختىها و ناملايمات را با كمال رضايت و خرسندى تحمل مينمود. نبى اكرم بمدينه مراجعت فرمود و حضرت زهرا عليها السلام با ظرف آبى كه براى شستن صورت پدرش در دست داشت آنحضرت را استقبال كرد على ع نيز در حاليكه دستش تا بازو خون آلود بوده رسيد و ذوالفقار را بفاطمه داد و فرمود خذى هذا السيف فقد صدقنى اليومـاين شمشير را بگير كه امروز (ايمان و شجاعت) مرا تصديق نمود سپس فرمود: خذيه يا فاطمة فقد ادى بعلك ما عليه و قد قتل الله بسيفه صناديد قريش . اى فاطمه بگير شمشير را كه شوهرت امروز دين خود را اداء نمود و خداوند بوسيله شمشير او بزرگان قريش را نابود ساخت. (9)
غزوه بنى نضير: پس از پايان غزوه احد بعضى از ساكنين محلى مدينه مانند طوايف يهود بنى نضير و بنى قريظه از اين پيشامد خوشحال شده و بعضى از قبايل هم كه پيمان دوستى و يا پيمان عدم تعرض با پيغمبر اكرم ص بسته بودند نقض عهد نمودند. فرمانده اين ستون اعزامى على ع بود كه با رشادت و شجاعت ويژه خود آنها را مجبور به تسليم نمود و پيمان بستند كه پيغمبر ص از خون آنان در گذرد و آنها نيز از حومه مدينه خارج شده و بشام روند. (11) رسول خدا ص اين شرط را پذيرفته و دستور داد كه هر سه نفر يك شتر ببرند و اموال خود را نيز بر آن شتر بار نهند، پس از خروج بنى نضير از مدينه اموال و اراضى زراعى آنها نصيب مسلمين گرديد. اين واقعه كه پس از غزوه احد روى داد براى تحكيم موقعيت مسلمين بسيار مناسيب بوده و پيغمبر ص با كمال قدرت و مهارت و تدبير توانست در مدت كمى نفوذ از دست رفته را جبران نمايد و بر وسعت قلمرو و اقتدار خود افزوده و دشمنان دين را منكوب سازد. پىنوشتها: (1) انفال آيه 5 (2) آل عمران آيه .123 (3) شيخ مفيد در كتاب ارشاد اسامى 36 نفر را كه بدست على كشته شدهاند ثبت نموده است. (4) ارشاد مفيد باب 2 فصل 18ـكشف الغمه ص 53ـاعلام الورى 6) سيرة ابن هشام جلد 2 ص 100ـتاريخ طبرى. (7) ارشاد مفيد جلد 1 باب دوم فصل 22 حديث 6ـاعلام الورى. (8) تاريخ يعقوبى. (9) كشف الغمه ص 56ـارشاد مفيد جلد 1 باب 2 فصل 22ـاعلام الورى. 11) تاريخ طبرى.
غزوه أحزاب يا خندق: كليه قبايل بت پرست مكه بهمدستى طوايف يهود در سال پنجم هجرى بسيج عمومى كرده و با تعداد ده هزار نفر بفرماندهى ابوسفيان و دستيارى گروهى از يهود براى ريشه كن ساختن نونهال اسلام متوجه مدينه شدند. چون اين خبر به پيغمبر ص رسيد مسلمين را جمع كرد و براى دفاع در مقابل اين عده مهاجم به بحث و شور پرداخت، سلمان فارسى پيشنهاد نمود كه اطراف مدينه را خندق بكنند چند روز اين دو سپاه در طرفين خندق روبروى هم بودند و گاهى بهم سنگ و تير ميانداختند بالاخره عمرو بن عبدود با چند نفر ديگر اسب جهانيده و از تنگترين جاى خندق خود را بطرف ديگر آن رسانيدند. عمرو بمحض ورود مبارز خواست،وقتى صداى خشن و رعب انگيز عمرو در فضاى اردوگاه مسلمين طنين انداز شد نبضها از حركت ايستاد و رنگ از چهره همه پريدن گرفت!چرا؟ براى اينكه عمرو را همه ميشناختند،او فارس يليل و از شجاعان نامى عرب بود و در تمام عربستان نظير و مانندى نداشت،او قهرمان كهنسال و ورزيده و جنگديده بود و به تنهائى با هزار نفر مقابل شمرده ميشد!بالاخره پيغمبر اكرم ص سكوت را شكست و فرمود كيست كه شر اين بت پرست را از سر ملت اسلام بر دارد؟نفسها در سينه حبس بود و از كسى صدائى بر نيامد على ع بپا خواست و عرض كرد من يا رسول الله پيغمبر فرمود تامل كن شايد داوطلب ديگرى هم پيدا شود ولى هيچكس حريف اين قهرمان عرب نبود نبى اكرم سؤال خود را تكرار فرمود باز على ع پاسخگوى اين دعوت گرديد پيغمبر فرمود يا على اين عمرو بن عبدود است عرض كرد من هم على بن ابيطالبم، رسول خدا عمامه بر سر على و شمشير بر كمر او بست و فرمود برو كه خدا نگهدارت باشد سپس سر بلند نمود و با حالت رقت بار گفت خدايا پسر عم مرا در ميدان كار زار تنها مگذار.
عمرو رجز ميخواند و مسلمين را بمبارزه ميطلبيد: در اين هنگام على ع چون شير خشمگينى كه براى صيد خود از كمين جستن كند بسرعت آهنگ عمرو كرد .عمرو كه خود را از شجعان نامى و مبرز عرب ميدانست با ديده حقارت به على ع نگريست و گفت آيا جز تو كسى داوطلب بهشت نبود؟ من با پدرت ابوطالب آشنا و دوست بودم نميخواهم ترا در پنجه خود چون مرغ بال و پر شكستهاى در حال نزع بينم مگر نميدانى كه من عمرو بن عبدود فارس يليل و قهرمان نيرومند عرب هستم؟ على ع فرمود من ترا ابتداء بتوحيد و اسلام دعوت ميكنم و اگر هم نپذيرى از همين راه كه آمدهاى برگرد و از جنگ با پيغمبر در گذر.
پيغمبر اكرم ص فرمود: برز الايمان كله الى الشرك كله. (تمامى ايمان با تمامى كفر بمبارزه برخاسته است.) حقيقت امر نيز همين بود على ع ايمان محض و بلكه كل ايمان بود و اگر در آنروز على نبود نامى از اسلام و احدى از مسلمانان نمىماند،عمرو نيز نماينده شرك و كفر بود و چشم و چراغ قريش بشمار ميرفت. بالاخره آندو مبارز چنان بهم در افتادند كه گرد و غبارى در اطراف آنها بلند شد و نيروهاى متخاصمين نتوانستند آنها را بخوبى مشاهده كنند در اين گير و دار دو ضربت رد و بدل شد عمرو شمشيرى بر على زد كه سپر آنحضرت را دو نيمه كرد و بسر مباركش هم آسيب رسانيد ولى آنحضرت با چابكى و نيرومندى خود چنان ضربتى به عمرو فرود آورد كه او را بخاك هلاكت افكند و خود بانگ تكبير بر آورد،از صداى تكبير على ع همه را معلوم شد كه عمرو بقتل رسيده و با كشته شدن او شكست قريش هم حتمى خواهد بود. ضربة على يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين. پس از غزوه خندق پيغمبر ص تنبيه و گوشمالى طايفه بنى قريظه را كه نقض عهد كرده و با مشركين همكارى نموده بودند لازم دانست زيرا طايفه مزبور در ظاهر پيمان عدم تعرض با مسلمين بسته بودند ولى نقض عهد كرده با قريش همدست شده بودند رسول خدا ص على ع را با عدهاى بجنگ آنها فرستاد.پس از 25 روز محاصره و زد و خورد مردان آنها مقتول و زنانشان اسير و اموالشان بدست مسلمين افتاد بدين ترتيب طايفه بنى قريظه هم بدست على عليه السلام از بين رفت و مسلمين از شر يهود اطراف مدينه آسوده شدند.
غزوه خيبر: در 120 كيلومترى شمال مدينه دهستانى يهود نشين بود كه ساكنين آن در چند قلعه محكم زندگى ميكردند. در سال هفتم هجرى بدستور نبى اكرم ص مسلمين بطرف خيبر حركت كردند و پس از دو يا سه روز راهپيمائى بحوالى خيبر رسيده و در كنار قلاع مزبور اردو زدند و با اين ترتيب با دشمن تماس حاصل نمودند. بامدادان كه اهالى قلاع خيبر از خواب برخاستند مسلمين را در نزديكى خيبر مشاهده كردند. ساكنين خيبر بمحض مشاهده لشگر اسلام داخل قلاع شده و درب آنها را محكم بستند، رسول خدا ص نيز با عده خود مدت 25 روز پشت قلعهها بمحاصره يهود پرداخت در يكى از روزها پرچم را بدست ابوبكر و روز ديگر بدست عمر داد و آنها را براى گشودن قلعههاى خيبر مأمور گردانيد ولى آنها نه تنها كارى از پيش نبردند بلكه از ديدن جنگجويان يهود مخصوصا مرحب خيبرى بيمناك شده و فرار كردند. (7)
ابن ابى الحديد در مورد فرار شيخين ميگويد: و ان انس لا انس اللذين تقدما و فرهما و الفرقد علما حوب (8) يعنى هر چه را فراموش كنم گريختن آندو نفر را با اينكه ميدانستند فرار كردن از جنگ گناه است فراموش نميكنم. فردا پرچم را بمردى خواهم داد كه خدا و پيغمبرش او را دوست دارند و او نيز خدا و پيغمبر خدا را دوست دارد او كسى است كه هميشه حمله كننده است و هرگز فرار نكند از جبهه جنگ بر نگردد تا خداوند بدست او (قلعههاى خيبر را) بگشايد.از اين فرمايش پيغمبر همه را تعجب و حيرت فرا گرفت،اين چه كسى استكه فردا پيروز خواهد شد؟ على ع فورا بلند شد و خدمت آنحضرت شتافت،نبى اكرم از او احوالپرسى نمود،عرض كرد سرم درد ميكند و چشم درد دارم كه درست نمىبينم،پيغمبر او را در آغوش كشيد و آب دهان مباركش بر چشمان وى ماليد كه فورا دردهاى او برطرف شد و تا آخر عمر دچار سر درد و چشم درد نگرديد. (10)
بارى پس از آنكه چشم على ع بهبودى يافت رسول خدا ص فرمود :يا على فرماندهان ما كارى از پيش نبردهاند و هنوز قلعههاى خيبر گشوده نشده است و اين امر خطير جز بدست تواناى تو انجام نخواهد گرفت. على ع امتثال امر نمود و گفت تا چه اندازه با آنها بجنگم؟ على ع چون شيرى بلند طبع كه بطرف شكار خود با بى اعتنائى ميرود پيش رفت تا پشت ديوار قلعه خيبر رسيد پرچم را بر زمين كوبيد و عده خود را براى تسخير حصار آماده نمود،در اينموقع جمعى از جنگجويان دلير خيبر بيرون ريختند و جنگ بشدت در گرفت،على ع با چند حمله حيدرانه آنها را در هم آويخت بطوريكه يهود فرار كرده و داخل قلعه شدند على ع نيز بدنبال آنها خواست وارد قلعه شود رئيس قلعه كه از شجاعان مشهور و بنام حارث بود خواست از ورود على ع بقلعه ممانعت كند ولى بضرب شمشير آنحضرت جهان را بدرود گفت،در اين وقت نامىترين و شجاعترين جنگجويان قلعه كه بمرحب خيبرى معروف و برادر حارث بود بخون خواهى برادرش بيرونشتافت.
مرحب پهلوان عجيبى بود زيرا دو زره پوشيده و دو شمشير بر كمر آويخته بود و علاوه بر چند عمامه كه بر سر خود بسته بود كلاه فولادى بر سر گذاشته و سنگى را هم كه بسنگ آسياب شبيه بود بر ميله كلاه خود گذاشته بود كه از اصابت شمشير بفرق وى جلوگيرى كند. بين او و على ع دو ضربت رد و بدل شد و دست نيرومند قهرمان اسلام چنان شمشيرى بر فرق مرحب فرود آورد كه با وجود داشتن سپر جمجمهاش را با كلاه فولادى و سنگ آسيا و ساير تشريفات شكافت و در نتيجه سپر دو نيم گرديده و كلاه فولادى و سنگ بشكست و عمامه دريده شد و ذوالفقار على كلهاش را تا فكين بشكافت، مرحب نقش بر زمين شد و بخاك و خون غلطيد و صداى تكبير از مسلمين بلند شد و يهود بكلى شكست خورده و غمگين شدند. پس از كشته شدن مرحب شجاع ديگرى از قلعه بيرون تاخت و اين شخص ياسر برادر سوم دو مقتول سابق بود،او نيز در شجاعت دست كمى از برادران خود نداشت بيدرنگ بر على تاخت ولى در اثر يك ضربت آنحضرت بخاك افتاده و كشته شد يهود در قلعه را بستند و خود بدرون قلعه پناه بردند .
على ع با نيروى خارق العاده خود در قلعه را از جاى خود كند و چند متر پرتابش كرد و بدين ترتيب قلعههاى ناعم و قموص كه محكمترين قلعههاى خيبر بود بدست تواناى على ع فتح گرديد. مجاهدات على ع در جنگ خيبر و فتح قلاع و كشتن شجاعان نامى يهود و مخصوصا كندن در قلعه و گرفتن آن با دست از كارهاى خارق العاده آنجناب محسوب ميشود كه نظير آنها از احدى ديده نشده است . چون جنگ خيبر پايان يافت و پيغمبر ص بدر خواست يهود با آنها مصالحه نمود فدك نيز تسليم گرديد و يهوديان ساكن آن نصف دارائى خود را به پيغمبر فرستادند بنابر اين چون فدك در موقع صلح برضايت ساكنين آن به پيغمبر ص واگذار شده بخود آنحضرت تعلق داشت ولى اراضى خيبر مربوط بعموم مسلمين بود. هنگام بازگشت از خيبر به بعضى از قبايل يهود كه ياغى شده بودند گوشمالى داده شد و آنها نيز مطيع گرديدند و بدين ترتيب مسلمين از ضديت يهود آسوده شده و شهر مدينه در امن و آسايش قرار گرفت.
پىنوشتها: (1) ارشاد مفيد جلد 1 باب 2 فصل .25 (2) از بس به شما ندا دادم و مبارز طلبيدم گلويم گرفت و قهرمانانه ايستادم در جائيكه مردم شجاع آنجا ميترسند. و اينچنين من هميشه بسوى بلاها و فتنهها با سرعت ميروم زيرا شجاعت وجود در جوان از بهترين غريزهها است. (3) اى عمرو زياد در كار جنگ عجله مكن زيرا آمد بسوى تو جوابگوى آواز تو كه براى مبارزه با تو عاجز نيست بلكه داراى حسن نيت و بصيرت در راه حق است و صدق و راستى نجات دهنده هر رستگار است،من اميدوارم كه زنان نوحه سرا را بر جنازه تو بنشانم از ضربت شكافندهاى كه ياد آن بعد از معركهها باقى بماند. (4) ابن ابى الحديدـ بحار الانوار جلد 39 ص 2ـكشف الغمه ص .56 (5) تاريخ يعقوبى. (6) سيره حلبى. (7) ارشاد مفيد جلد 1 باب دوم فصل 16ـتاريخ طبرى (8) القصائد السبع العلويات قصيده اولى در فتح خيبر. (9) ارشاد مفيدـ فصول المهمه ابن صباغ ص 21ـذخائر العقبى ص 72ـكفاية الطالب ص 98 ينابيع المودة ص 48ـاسد الغابة جلد 4 ص .28 (10) ذخائر العقبى ص 73 ـ صرف نظر از انجام معجزه امروزه ثابت شده است كه با استفاده از نيروهاى نهفته در روح آدمى اغلب بيماريها را بدون دواء معالجه ميكنند در اينصورت براى اعمال نفوذ روحى پيغمبر از همه كس سزاوارتر است.
فتح مكه
لقد صدق الله رسوله الرؤيا بالحق لتدخلن المسجد الحرام ان شاء الله امنين هدف اصلى پيغمبر ص اين بود كه فتح مكه باحترام خانه خدا كه در آن شهر واقع است بدون جنگ و خونريزى انجام شود بدينجهت ابتداء انديشه خود را در مورد حركت بسوى مكه و زمان آن را از مسلمين پنهان مىداشت كه مبادا اين موضوع باطلاع قريش برسد و تنها كسى را كه امين و راز دار خوددانسته و با او مشورت ميكرد على ع بود ولى پس از مدتى چند نفر از اصحاب را نيز از اين مطلب آگاه گردانيد. يكى از مهاجرين بنام حاطب كه در مكه اقوامى داشته و از مقصود پيغمبر با خبر شده بود نامهاى نوشته و آنرا بوسيله زنى بمكه فرستاد و قريش را از تصميم پيغمبر آگاه نمود. خداوند تعالى رسول اكرم ص را از ماجرا آگاه ساخت و آنحضرت على ع را با زبير براى استرداد نامه بسوى آن زن فرستاد و آنها در راه باو رسيده و نامه را باز گرفتند. رسول خدا ص پرچم را كه ابتداء در دست سعد بن عباده بود (از اين نظر كه او ممكن است با اهالى مكه با خشونت و جدال رفتار كند) بدست على ع داد و با سپاه مسلمين در حاليكه جاه و جلال آنها چشم هر بيننده را خيره و مبهوت ميكرد وارد مكه شد و در مقابل درب كعبه ايستاد و گفت: لا اله الا الله وحده وحده صدق وعده و نصر عبده...
آنگاه فرمود: اذهبوا فانتم الطلقاء برويد كه همه آزاديد اين عفو عمومى در روحيه اهالى مكه تأثير نيكو بخشيد و همه بى اختيار محبت آنحضرت را در دل خود جاى دادند. آنگاه پيغمبر ص دستور داد تمام بتها را شكستند و على ع را همراه خود بداخل كعبه برد و هر چه بت و آثار بت پرستى بود از ميانبرده و آنها را در هم شكسته و بيرون ريختند. از جمله صفات عاليه على ع بت شكنى اوست كه بهيچوجه حاضر نبود مظاهر شرك و كفر را در بين مردم مشاهده كند و چون بعضى از بتهاى بزرگ مانند هبل بر فراز كعبه نصب شده بود على ع بدستور پيغمبر اكرم پاى بر دوش آن بزرگوار نهاده و آنها را سرنگون ساخت و ساحت مقدس كعبه را از لوث بت پرستى پاك گردانيد. غزوه حنين و طائف: پيغمبر اكرم ص بعموى خود عباس بن عبد المطلب كه صداى رسا و بلندى داشت فرمود مهاجر و انصار را باجتماع دعوت كن و از تفرقه و پراكندگى سپاهيان جلوگيرى نما، عباس با صداى بلند آنها را بآرامش و اجتماع دعوت نمود و اضافه كرد كه پيغمبر سلامت ميباشد لذا فراريان كم كم جمع شده و چون هوا نيز روشن شده بود حمله سختى بر دشمن وارد آوردند، على ع مالك بن عوف رئيس قبيله هوازن و همچنين ابو جرول را كه پرچمدار آن طايفه بود بضرب شمشير از پا در آورد و با كشته شدن رئيس و پرچمدار قبيله صفوف دشمن از هم پاشيده و فرار كردند مسلمين آنها را تعقيب كرده گروهى را كشته و گروهى را هم اسير نمودند.
علی (ع) بر چه کسانی سخت می گرفت؟
1- می گفتند علی(ع) سخت گیر است و راست می گفتند، علی سخت گیر بود. اما این، فقط نیمی از واقعیت بود و این واقعیت نیمه دیگری هم داشت که ناگفته می گذاشتند و می گذشتند. علی به چه کسانی سخت می گرفت؟! آن کودک یتیم را که بر پشت خود می نشاند و به دست و زانو راه می رفت تا غم بی پدری از دل او بزداید. وقتی می شنید که حرامیان، خلخال از پای آن دخترک مسیحی ربوده اند، چهره به آتش سوزان تنور نزدیک می کرد و می فرمود؛ اگر کسی از این غصه بمیرد بر او ملامتی نیست. شب هنگام کیسه نان و خرما به دوش می کشید و پنهان از چشم این و آن در کوچه های تاریک می خزید تا هیچ تهی دستی سر گرسنه بر بالین نگذارد. در نخستین روزهای بعد از خلافت ظاهری، تعدادی از خواص آلوده به چرب و شیرین نزد علی(ع) آمده و او را ملامت کردند که چرا بیت المال را به تساوی تقسیم می کند؟! و به اشراف و خواص، سهم بیشتری نمی دهد؟! و حضرت خروشیده و گفته بود؛ آیا از من می خواهید با ستم کردن در حق مردمی که بر آنها حکومت دارم، در پی پیروزی باشم؟ به خدا سوگند هرگز دست به این ظلم نمی آلایم. اگر این اموال متعلق به خود من هم بود، همه را یکسان در میان مردم تقسیم می کردم، چه رسد به آن که، این اموال، مال خدا و بیت المال است. و...
به قول جرج جرداق نویسنده مسیحی کتاب «صوت العداله الانسانیه»، این همه که از فضایل و مردم دوستی علی(ع) آمده است- و همین اندازه نیز بیرون از اندازه و شمار است- فقط اندکی از بسیارها و قطره ای از اقیانوس بی کران علی است. جرداق در توضیح این نظر خود به واقعیت تلخی اشاره کرده و می گوید؛ بسیاری از فضیلت های علی(ع) را دشمنانش به کینه و دوستانش به تقیه، ناگفته گذاشته و گذشته اند. علی سخت گیر بود. راست می گفتند ولی نمی گفتند که علی بر چه کسانی سخت می گیرد؟ علی سخت گیر بود، اما نه با مردم، بلکه از یکسو با کارگزاران حکومت که وظیفه آنان را خدمت به خلق خدا می دانست و می فرمود؛ آنها، یا برادران شما هستند در دین و یا برابر با شما در خلقت. و از دیگر سو به خواص آلوده، صاحبان ثروت های نامشروع، مفت خورها، زورگویان و همه کسانی که از این قماش بودند، سخت می گرفت. همین طیف از آلودگان و زیاده خواهان بودند که از سخت گیری مولای مظلوم ما در هراس بودند و اضطراب خود از عدالت علی را به حساب نگرانی مردم! می نوشتند.
2- در مقابل امیر مومنان(ع) سه جریان به تخاصم و دشمنی صف کشیده بودند. ناکثین- اصحاب جمل نظیر طلحه و زبیر- که برخی از آنان علی را می خواستند، اما «بی عدالت»! و مارقین- خوارج- که عدالت را بی علی(ع) جستجو می کردند و قاسطین- معاویه و دار و دسته اش- که نه علی را می خواستند و نه عدالت را. این هر سه جریان اگرچه تابلوی اسلام برافراشته بودند اما، با مولای ما علی(ع) تنها به این علت که اسلام ناب محمدی(ص) را نمایندگی می کرد و بر «عدالت علوی» که ترجمان بی کم و کاست «عدالت نبوی» بود، اصرار می ورزید، به مخالفت و کینه توزی برخاسته بودند. نکته عبرت انگیز و درس آموز آن که به گواهی بی چون و چرا و خالی از ابهام تاریخ، ناکثین و مارقین، نه فقط در دوران پرماجرای حضرت امیر(ع) بلکه در تمامی دوران ها، به خدمت قاسطین درآمده و ساز آنها را کوک کرده اند. طلحه و زبیر از ناکثین در فتنه جمل به نمایندگی از معاویه در مقابل علی(ع) صف کشیدند، شمر که در کربلا، بیشترین رذالت را در حق فرزند پیامبر خدا(ص)، روا داشت، از خوارج و جانباز! جنگ صفین بود و ابن ملجم مرادی نیز.
3- اینجا آوردگاه صفین است. روز نهم صفر سال 73 هجری. نبرد سختی درگرفته است و دقایقی بعد از غروب آفتاب، اگرچه «عمار» 39 ساله و یار باوفای پیامبر و علی به شهادت رسیده ولی سپاهیان معاویه با تحمل شکستی سنگین رو به هزیمت نهاده اند و تمام دیشب را، از بیم حمله امروز در اضطراب به سر برده اند تا آنجا که ناله های برخاسته از وحشت آنان به زوزه سگان شبیه بود و از این روی، آن شب را «لیله الهریر»- شب زوزه سگ ها- نامیده اند. امروز اما، نبرد از ساعتی پیش آغاز شده بود و مالک اشتر، سپهسالار سپاه علی(ع) دل قشون شام را شکافته و به خیمه سیاه معاویه- شبیه کاخ سفید امروز- نزدیک شده بود. اما سپاهیان معاویه به حیله عمروعاص قرآن ها را بر نیزه کرده و علی(ع) در پی این ترفند که در میان شماری از کم شعوران تردید افکنده بود، مالک را فرا خوانده بود. اکنون این مالک است که به دلشوره افتاده است و به ژرفای دل آرزو می کند «کاش می توانستم علی را به دورانی ببرم و در میان مردمانی ببینم که قدر او بدانند.» می گویند که مالک، پیش از این نیز با مشاهده برخی از نارواها در میان سپاهیان حضرت امیر(ع) همین آرزو را با «عمار» در میان گذاشته و از عمار 39ساله شنیده بود که ای مالک؛ از رسول خدا(ص) شنیده ام که آن روز آمدنی است.
4- در سحرگاه غم گرفته 21 ماه رمضان سال 40 هجری، وقتی مولای مظلوم ما که دو روز قبل در محراب مسجد کوفه به خون غلتیده بود، چشم از جهان فرو بست و با شهادت به دیدار یار شتافت، دشمنان بر این باور بودند که دارها برچیده و خون ها شسته اند و برای همیشه اسلام نوپای آن روزها را به تاریخ سپرده اند. اما، علی اگر چه رفته بود ولی بینش و منش علوی نه فقط نرفته بود بلکه تازه در آغاز راه بود و این گردونه چرخید و چرخید و چرخید تا به «عصر خمینی» رسید و اسلام ناب محمدی(ص) بعد از هزار و چند صد سال بار دیگر سر برآورد. این بار، اما، شیعیان علی(ع) از فراز و نشیب های چند قرن گذشته، درس ها آموخته و تجربه ها اندوخته بودند. امام راحل ما(ره) که ندا به انقلاب برداشت، مردم، ندای او را در دل خود آشنا دیدند، صدای علی بود که گویی بعد از هزار و چند صد سال به جای مسجد کوفه، از ایران اسلامی می شنیدند. مردم که گمشده تاریخی خود را یافته بودند با پای جان به سویش شتافتند، سقف ظلمانی نظام سلطه را شکافتند و طرحی که مالک در آن روز غمزده صفین آرزو می کرد را درانداختند. و... دشمنان آن روزها، بار دیگر سراسیمه به میدان آمدند و در مقابل انقلاب اسلامی که به قول حضرت آقا بعثت دوباره بود، با همه توان به تخاصم صف کشیدند، اما از هر «بادی» که کاشتند، طوفان درو کردند.
بار دیگر رسول خدا(ص) بی آن که از منافقان در پوست مؤمنان خزیده کاری ساخته باشد. بار دیگر علی(ع) بی آن که «مالک» از چند قدمی خیمه سپاه معاویه فراخوانده شود. بار دیگر زهرای مرضیه(س) بی آن که نیازی به یادآوری سفارش های رسول خدا(ص) به برخی از خواص در میان باشد. بار دیگر حسن(ع) اما، نه آن که سران سپاهش با معاویه پیمان پنهان بسته باشند و بار دیگر حسین(ع) و عاشورا و کربلا. اما این بار خون ناپاک یزید و شمر و عمرسعد و خولی و بنی مروان و بنی امیه بر زمین ریخته می شود.
شجاعت و هیبت على علیه السلام
شجاعت يكى از اركان اصلى فضائل نفسانى است و عبارت است از عدم تزلزل نفس در امور خطيره و هولناك، و مظهر تام و مصداق حقيقى آن وجود على ع بود. بنا به نقل مورخين رنگ على گندمگون، چشمان مباركش درشت و جذاب، ابروانش پيوسته و پر پشت، دندانهايش محكم و سفيد و چون مرواريد بود. دست و بازو و ساعد بى نهايت قوى و گوشت آن پيچيده و محكم و در تمام عرب به سطبرى بازو و محكمى عضلات مشهور بود چنانكه گوئى گوشت و پوست و استخوان آن را كوبيده و آنگاه دست بازو و ساعد ساختهاند. على ع متوسط القامه بود و تمام گوشت بدن او ورزيده و محكم و چون آهن صلب به نظر ميآمد و بطور كلى آن حضرت در اعتدال مزاج و رشد جسمانى و در نهايت نيرومندى بود. مورخين عموما معتقدند كه شجاعت و زورمندى على ع در تمام عرب منحصر بفرد بود، پدرش ابوطالب او را با جوانان عرب به كشتى واميداشت و آن حضرت با اين كه از جهت سن خيلى كوچكتر از آنان بود ولى با سرعت عجيبى آنها را بر زمين ميزد. از زبير بن عوام نقل كردهاند كه قسم ياد كرد و گفت در هيچيك از جنگها از هيچ شجاعى نترسيدم مگر در مقابل على ع كه از شدت وحشت خود را گم ميكردم. و اين تنها زبير نبود كه از مقابله با او وحشت مينمود بلكه تمام قهرمانان نيرومند و مردان رزم از تصور مقابله با او به وحشت افتاده و در برابرش عرض اندام نميكردند
هيبت على ع به حدى بود كه چون چشم مبارزى به او مي افتد رعب و وحشت سراسر وجودش را فرا ميگرفت و در اثر هيبت آن حضرت نيروى هر گونه مقاومت و تهاجم از وى سلب شده و با كمال درماندگى طعمه شمشير او ميگشت چنانكه خود آنجناب در پاسخ اين سؤال كه بچه چيزى بر مبارزان غلبه كردى فرمود كسى را ملاقات نكردم جز اين كه او مرا عليه جان خود كمك نمود (سيد رضى عليه الرحمة دنبال كلام امام فرمايد مقصود حضرت تمكن هيبت او در دلها است) رشادتها و جانفشانيهاى او در غزوات پيغمبر ص همه را متحير و متعجب نمود و خوابيدن وى در شب هجرت پيغمبر ص در فراش آن حضرت از يك قلب قوى و روح بزرگ حكايت ميكند، ثبات و پايدارى على ع در صحنههاى كارزار در برابر حملات عمومى دشمن براى مردم ديگر محال و غير ممكن است. معاويه براى اينكه لشگر آرائى خود را به گوش على ع برساند در يكى از نامههاى خود به آن حضرت نوشت كه سپاهى عظيم براى جنگ او آماده نموده است، طرماح به معاويه گفت ترسانيدن تو على را از زيادى و انبوهى سپاه مثل ترسانيدن مرغابى است به زيادى آب!
حضرت سجاد ع در مجلس يزيد ضمن ايراد خطبهاى كه خود را معرفى ميكرد به پارهاى از اوصاف و فضائل على ع اشاره نمود و فرمود: من پسر كسى هستم كه از همه قوىتر و شجاعتر و در عزم و اراده از همه استوارتر و چون شير دليرى بود كه در هنگام جنگ و كشيده شدن نيزهها و نزديك شدن سواران آنها را مانند آسياب نرم ميكرد و مانند تند بادى كه در گياه خشكيده بوزد آنها را پراكنده ميساخت. اين توصيفى كه امام چهارم درباره شجاعت جد بزرگوارش نموده از نظر علاقه و رابطه خانوادگى نبوده است بلكه يك حقيقت غير قابل انكارى است كه يك امام از امام ديگر كه مقام و منزلت او بهتر از همه آشنائى داشت آن را بيان نموده است. حضرت سجاد ع در مجلس يزيد ضمن ايراد خطبهاى كه خود را معرفى ميكرد به پارهاى از اوصاف و فضائل على ع اشاره نمود و فرمود: من پسر كسى هستم كه از همه قوىتر و شجاعتر و در عزم و اراده از همه استوارتر و چون شير دليرى بود كه در هنگام جنگ و كشيده شدن نيزهها و نزديك شدن سواران آنها را مانند آسياب نرم ميكرد و مانند تند بادى كه در گياه خشكيده بوزد آنها را پراكنده ميساخت.
معاويه براى آزمايش فرمان حمله عمومى داد و تمام سپاه او به حركت در آمد اما آن مبارز چون كوه آهنين در جاى خود ثابت و برقرار بود آنگاه فهميدند كه على ع است پيكار ميكند لذا فرمان عقب نشينى دادند. وقتى صداى على ع در ميدانهاى جنگ بلند ميشد دل و زهره قهرمانان آب ميگرديد و لرزه بر اركان وجود آنها ميافتاد. در جنگهاى جمل و صفين غالب اوقات يك تنه خود را بر سپاهيان مخالف ميزد و صفوف آنها را متلاشى كرده و پراكنده ميساخت.
به تصديق دوست و دشمن على ع كرار غير فرار و اسدالله الغالب و غالب كل غالب بود، زره آن حضرت كه به منزله لباس جنگ او بود مانند پيشبندى فقط با چند حلقه در شانههاى او به هم وصل ميشد و به كلى فاقد قسمت پشت بود علت اين امر را از وى سؤال كردند فرمود: من هرگز پشت به دشمن نخواهم نمود در اين صورت احتياجى به پشت بند زره ندارم.
در يكى از جنگها فرماندهان على ع از آن حضرت پرسيدند كه اگر جنگ مغلوبه شد و صفوف ما از هم پاشيده شد ما بعدا شما را كجا پيدا كنيم خوبست قبلا نقطه الحاقى تعيين شود تا همه به آن نقطه گرد آيند. على ع فرمود شما مرا در هر كجا رها كنيد من در همانجا خواهم بود و از جاى خود تكان نخواهم خورد. يكى از اصحاب على ع خدمت آن حضرت عرض كرد كه براى ميدانهاى جنگ اسبى تندرو و چالاك ابتياع كنيد كه چنين اسبى صاحب خود را در مهلكهها نجات ميدهد على ع فرمود من هرگز از جلو دشمن فرار نخواهم كرد تا با اسب تند رو از ورطه خطر دور شوم و دشمن فرارى را نيز تعقيب نخواهم نمود تا بخواهم زودتر به او برسم بنا بر اين مركب من هر چه باشد اهميتى ندارد.
ابن ابى الحديد گويد: على ع شجاعى بود كه نام گذشتگان را محو كرد و محلى براى آيندگان باقى نگذاشت، در قوت ساعد و نيروى بازو نظيرى نداشت و يك ضربت او براى قوىترين شجاعان مرگ و هلاكت را پيش ميآورد چنانكه هيچ مبارزى از دست او جان سالم بدر نبرد و شمشيرى نزد كه احتياج به دومى داشته باشد و هر رزمجوى دلاورى را كه ميكشت تكبير ميگفت و در ليلة الهرير شماره تكبيراتش به 523 رسيد و معلوم گرديد كه 523 نفر از ابطال نامى را در آن شب به ديار عدم فرستاده است. در جنگ احد پس از آن كه مردان رزمى قبيله بنى عبد الدار به دست آن حضرت كشته شدند غلامى از آن قبيله كه حبشى بود و صواب نام داشت در حالي كه بسيار خشمگين و دهانش كف زده بود سوگند ياد كرد كه به جاى كشته شدگان قبيله خود شخص محمد ص را خواهم كشت! اين غلام ضمن اينكه شجاع بود جثه بزرگى هم داشت لذا مسلمين از او ترسيدند و جرأت مبارزه با او را نداشتند، على ع چنان ضربتى بر او زد كه او را از كمر دو نيم نمود به طوري كه بالا تنهاش به زمين افتاد و نيم پائين در حال ايستاده ماند هر دو لشگر متعجب و مبهوت شده و مسلمين ميخنديدند! ،
شجاعت و نيروى بازوى على ع اظهر من الشمس بود و مخالفين و دشمنانش نيز او را به شجاعت ميستودند، مشهور است كه با دو انگشت سبابه و وسطى گردن خالد بن وليد را فشار داد به طوري كه خالد نعره زد و نزديك به هلاكت بود. در غزوات پيغمبر ص بسيار اتفاق افتاده بود كه على ع در مقابل دشمنان ايستادگى كرده بود و اگر آن حضرت نبود كار مسلمين يكسره ميشد. در قاموس زندگانى على ع كلمه ترس معنى و مفهومى نداشت او نه از جنگ ميترسيد و نه از مرگ وحشت ميكرد در سراسر زندگانى خود با مرگ و خطر هم آغوش بود و بارها ميفرمود : والله لابن ابيطالب آنس بالموت من الطفل بثدى امه؛ به خدا سوگند پسر ابيطالب به مرگ بيشتر از طفل شيرخوار به پستان مادرش مأنوس و مشتاق است. در تمام جنگها مجاهد فى سبيل الله بود و اندوه و پريشانى مسلمين با وجود وى زائل ميگشت، وقتى دست به قبضه ذوالفقار ميبرد پيروزى مسلمين محرز و مسلم ميشد و هنگامي كه پيغمبر ص را از طرف مشركين غم و اندوهى ميرسيد و سپاهيان مخالف براى قتل او تصميم ميگرفتند وجود على ع باعث برطرف شدن غم و اندوه پيغمبر ميگرديد و به همين جهت او را الكاشف الكرب عن وجه رسول الله گفتند.
در جنگ صفين بدون زره در ميان دو لشگر ميگشت، امام حسن ع عرض كرد اين عمل در موقع جنگ بى احتياطى است فرمود: يا بنى ان اباك لا يبالى وقع على الموت او وقع الموت عليه . (پسر جانم پدرت باكى ندارد كه رو به مرگ رود يا مرگ به سوى او آيد.) عدهاى از ياران على ع از اين دليرى و بى باكى او احتياط ميكردند كه مبادا از طرف دشمن غافلگير شود لذا نزد آن حضرت آمدند و عرض كردند يا اميرالمؤمنين شما در مواقع جنگ هيچگونه احتياط نميكنيد و از هيچ پيشامدى هراس نداريد . هر شجاعى كه در جنگ به دست آن حضرت كشته ميشد موجب افتخار قبيله خود ميگشت و افراد قبيله از تقابل مقتول با آن شير بيشه شجاعت مباهات مينمودند چنانكه در غزوه خندق عمرو بن عبدود كه به دست وى كشته شد خواهرش گفت اگر جز على كه حقا لياقت آن را دارد كه قاتل برادرم باشد ديگرى عمرو را كشته بود تمام عمر ميگريستم لكن على را در شجاعت در تمام جهان نظيرى نيست و كشته شدن به دست او عين افتخار و اعتبار است .
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه مينويسد روزى معاويه خفته بود پس از بيدار شدن عبدالله بن زبير را (كه هر دو از شجاعان بودند) در پايين پايش ديد كه بر تخت او نشسته بود، عبدالله از روى شوخى به معاويه گفت اگر ميخواستم ترا (در خواب كه بودى) غفلتا ميكشتم. معاويه گفت بعد از ما اظهار شجاعت كن! عبدالله گفت براى چه شجاعت مرا انكار ميكنى با اين كه من در جنگ برابر على بن ابيطالب بايستادم! معاويه گفت اگر چنين جرأت ميكردى يقينا على تو و پدرت را با دست چپ ميكشت و دست راستش بيكار ميماند و دنبال ديگرى ميگشت كه به قتل رساند. بارى على ع ضيغم الغزوات و اسدالله الغالب بود كه وقتى پا به ميدان محاربه مىگذاشت نفسهاى دليران و شجاعان در سينهها تنگ ميشد و بهر فرقه حمله ميكرد عفريت مرگ با صورت هولناكى بر آن گروه نمايان ميگشت. ثمره شجاعت و مجاهدت على ع رواج دين حنيف اسلام و پيشرفت احكام الهى و محو كفر و بت پرستى گرديد.
علی را «چه» کشت ؟!
شهادت اميرمومنان، حضرت علي ع، از دردناکترين فجايعي است که در تاريخ بشر اتفاق افتاده . او نه تنها براي شيعيان و مسلمانان، که براي تمام دلهاي حقطلب، عدالتخواه و جوياي فضايل اخلاقي، اسطورهاي دوست داشتني بوده و هست. براي همين است که همه جانهاي پاک، شيفته و سوگوار شهادت مظلومانه اوست و هنوز هم اين پرسش در برابر قتل ناجوانمردانه او باقي است که چرا؟ بررسي و تحليل فاجعه شهادت حضرت علي (ع)، حداقل از دو زاويه قابل انجام است : نخست آنکه بپرسيم او را چه کسي و چگونه کشت؟ مقدمات و آثار اين حادثه چه بود؟ ديگر آنکه به دنبال يافتن «چرا»يي اين اقدام ضدانساني باشيم. شيوه اول همان روش «تاريخ نقلي» است که در جاي خود مفيد و آموزنده است، اما نبايد در آن متوقف ماند. بايد به «تاريخ تحليلي» همرو آورد که چرا چنين شد. يک وقت ميگوييم علي را که کشت البته عبدالرحمن ابنملجم، و يک وقت ميگوييم چه کشت؟ بايد بگوييم جمود و خشکمغزي و خشکه مقدسي (مجموعه شهيد مطهري، ج21، ص 92).
ايشان جمود فکري را مهمترين تهديد براي جامعه و تفکر اسلامي ميداند و بارها نسبت به تکرار آن هشدار داده . از نظر وي خوارج و قاتلان علي ع تنها مصداقي از اين خطر بزرگ هستند؛ نه تنها مصداق آن و بالاتر اينکه نشانههاي حيات و حضور روحيه خوارج همواره وجود داشته و دارد. بحث از خارجيگري و خوارج به عنوان يک بحث مذهبي، بحثي بدون مورد و فاقد اثر است، زيرا امروز چنين مذهبي در جهان وجود ندارد. اما در عين حال بحث درباره خوارج و ماهيت کارشان براي ما و اجتماع ما آموزنده است. زيرا مذهب خوارج هر چند منقرض شده اما روحاً نمرده است؛ روح خارجيگري در پيکر بسياري از ما حلول کرده .»!! (مجموعه آثار، ج16، ص 333).
روح خارجيگري، انفکاک تعقّل از تديّن است
جمود و خشک مغزي و خشکه مقدسي» بود که موجب آفرينش فاجعهاي به بزرگي ترور علي ع در محراب عبادت شد و اين همان خطري است که همواره جوامع بشري را تهديد ميکند. براي درک اهميت اين خطر بزرگ بايد در نظر داشت که تعقّل و تديّن دو بال براي پرواز فرد يا جامعه به سوي خوشبختي و کمال است. اينان با توقف در ظواهرِ احکام از اهداف دين دور شده و بلکه عليه آنها اقدام ميکنند و خوارج جلوه بارز چنين مردماني بودهاند. ابنابيالحديد ميگويد: اگر ميخواهيد بفهميد که جمود و جهالت چيست، به اين نکته توجه کنيد که اينها وقتي قرار گذاشتند اين کار را بکنند، مخصوصاً شب نوزدهم رمضان را انتخاب کردند. گفتند: ما ميخواهيم خدا را عبادت بکنيم و چون ميخواهيم امر خيري را انجام بدهيم، پس بهتر اين است که اين کار را در يکي از شبهاي عزيز قرار بدهيم که اجر بيشتري ببريم (مجموعه آثار، ج21، ص93).
شهيد مطهري جوهرة خارجيگري را جداسازي عقل از دين دانسته و هشدار ميدهد که «انفکاک تعقل از تدين را که همان روح خارجيگري است»، هنوز هم زنده و خطرناک ميبيند. ايشان تصريح ميکند «مذهب خارجيگري با اينکه ديري نپاييد اما روحش در تمام قرون و اعصار اسلامي جلوهگر بوده است تا اکنون که عدهاي از نويسندگان معاصر و روشنفکر دنياي اسلام نيز طرز تفکر آنان را به صورت مدرن و امروزي در آوردهاند و با فلسفه حسي پيوند دادهاند» (مجموعه آثار، ج16، ص 333). حتي مکتب اخباريگري در ميان شيعيان هم متأثر از روح خارجيگري است (همان) و «اين دو جريان خيلي شبيه يکديگر هستند»! (مجموعه آثار، ج21، ص 111).
خالي کردن آموزهها و گرايشهاي ديني از بُن مايههاي عقلي، گرفتن روح از بدن و ميراندن آن است؛ همان کاري که کليسا کرد و همه اديان، و از جمله اسلام، هنوز هم که هنوز است تاوان آن را ميپردازند. براي همين است که در قرآن و ساير متون ديني اين همه بر تعقّل و تدبّر پافشاري شده . بايد از تحجرگرايي و جمود بر ظواهر احکام و غافل ماندن از اهداف تشريع آنها بر حذر بود. گرفتار آمدن در چنين دامي موجب آن ميشود که با تحول زمان و نيازهاي آن، احکام ديني نه تنها از فلسفه تشريع خود دور گردند، که به ضدّ خود تبديل شده و بهانهاي به دست بدخواهان دهد تا اسلام را متهم به ناکار آمدي و عدم پاسخگويي به نياز بشر کنند؛ گناهي که بخشودني نيست.
نشانهها و پيامدهاي مذهب خوارج
قاتلان علي (ع) نه تنها انسانهاي بيدين نبودند، که از شدت توجه به ظواهرِ ديني حتي مرتکب گناه کبيره را کافر ميدانستند و اين همان چيزي است که در مجموع روحيه آنها را خطرناک، بلکه وحشتناک کرد. خطر نفي خردگرايي به نام دينورزي همچنان باقي است و بارها در تاريخ اسلام تکرار شده است، «مميزات خوارج» و نشانههاي پيدايش روح خارجيگري را چنين بر ميشمارد (مجموعه آثار، ج16، صص 316-327) :
1. خوارج روحيهاي مبارز و فداکار داشتند و در راه عقيده و ايده خويش سرسختانه ميکوشيدند.
2. مردمي عبادت پيشه و متنسّک بودند. شبها را به عبادت ميگذراندند و بيميل به دنيا و زخارف آن بودند.
3. مردمي جاهل و نادان بودند . در اثر جهالت و ناداني حقايق را نميفهميدند و بد تفسير ميکردند.
4. مردمي تنگ نظر و کوته ديد بودند. اسلام و مسلماني را در چهار ديواري انديشههاي محدود خود محصور کرده و مدعي بودند که همه بد ميفهمند و يا اصلاً نميفهمند و همه جهنمي هستند. اجتماع اين خصوصيات پيامدهاي مهمي نيز براي جامعه دارد که دو پيامد اصلي و مهم آن را خود علي (ع) خطاب به خوارج فرمودهاند : همانا شما بدترين مردم هستيد. شما تيرهايي هستيد در دست شيطان که از وجود پليد شما براي زدن نشانه خود استفاده ميکند و به وسيله شما مردم را در حيرت و ترديد و گمراهي ميافکند (نهجالبلاغه، خطبه 125).
اين دو پيامد مهم چيست؟
نخست آنکه به دليل کنار نهادن تفکر و تحمل، خوارج به وسيلهاي در دست صاحبان قدرت تبديل ميشوند. به عبارت ديگر «خطر جهالت اينگونه افراد و جمعيتها بيشتر از اين ناحيه است که ابزار و آلت دست زيرکها قرار ميگيرند و سدّ راه مصالح عاليه اسلامي واقع ميشوند. هميشه منافقان بيدين، مقدسان احمق را عليه مصالح اسلامي بر ميانگيزانند؛ اينها شمشيري ميگردند در دست آنها و تيري در کمان آنها (مجموعه آثار، ج16، ص 323). حماقت جاهلان متنسّک باعث شد تا از طريق آنان پيروزي حتمي ياران علي (ع) در جنگ صفين جاي خود را به پذيرش آتس بس و حکميت اجباري دهد، حکميت منجر به عزل علي گردد و سپس علي را به گناهِ ناکردة پذيرش حکميت متهم و بعد هم ترور نمايند. دومين پيامد خطرناکي که در نهجالبلاغه بر آن تاکيد شده پيدايش فتنه و گمراهي در ميان عوام است. خوارج به دليل تمسک به شعارهاي ديني و عمل به ظواهر احکام، ديگران را فريب ميدهند و به همين دليل مبارزه با آنان سختترين جهاد است. علي ع از روحيه خارجيگري به «هاري» که يک بيماري مسري و خطرناک است ياد ميکند و ميفرمايد به دليل ظاهر فريبنده خوارج کسي جز من جرأت در آوردن چشم اين فتنه را نداشت (نهجالبلاغه، خ 92).
اين است که علي به عنوان يک افتخار بزرگ براي خود ميگويد: اين من بودم و تنها من بودم که خطر بزرگي که از ناحيه اين خشکه مقدسان به اسلام متوجه ميشد، درک کردم. پيشانيهاي پينه بسته اينها و جامههاي زاهد مآبانهشان و زبانهاي دائم الذکرشان و حتي اعتقاد محکم و پابرجايشان نتوانست مانع بصيرت من گردد. من بودم که فهميدم اگر اينها پا بگيرند، همه را به درد خود مبتلا خواهند کرد و جهان اسلام را به جمود و ظاهر گرايي و تقشّر و تحجري خواهند کشانيد که کمر اسلام خم شود. مگر نه اين است که پيغمبر فرمود دو دسته پشت مرا شکستند: عالم لاابالي و جاهل مقدس مآب (همان، ج16، ص 320). سلام بر علي، آن روز که در کعبه زاده شد، آن روز که مظلومانه و غريب در مسجد به شهادت رسيد و آن روز که سرافرازانه محشور خواهد شد.
فتنه و آزمايش با احکام شرعيه بعد از رحلت پیامبر
خداوند ما را اول با احکام شرعيه امتحان مي کند. احکام شرعيه غير از حوادث است. در باب احکام هم همين طور است؛ خداوند آزمايش مي کند. آن هم آزمايش به نحو پيچيده. در خطبه156 نهج البلاغه علي (ع) مي فرمايد: “ انه لما انزل الله سبحانه قوله “الم احسب الناس ان يترکوا ان يقولوا آمنا وهم لايفتنون “ علمت ان الفتنه لا تنزل بنا و رسول الله ص بين اظهرنا “ وقتي اين آيات اول سوره عنکبوت ( و به يقين کساني را که پيش از اينان بودند آزموديم تا خدا آنان را که راست گفته اند معلوم دارد و دروغگويان را نيز معلوم دارد ) بر پيغمبر نازل شد، من فهميدم که تا زماني که پيغمبر در بين ما هست فتنه بر ما نازل نمي شود. در اين مطلب زيبايي نهفته است. اين فتنه؛ جنبه هاي اشتباه کاري از نظر احکام دارد. چون پيغمبر به يک معنا شارع مقدس است، احکام را خودش آورده است. تا پيامبر هست نمي شود بين مردم اشتباه کاري کرد و حلال را با حرام عوض کرد. اگر چنين مسئله اي رخ دهد، فرد مي تواند برود سراغ پيامبر و سوال کند و جواب بگيرد. “ فقلت يارسول الله ما هذه الفتنه التي اخبرک الله تعالي بها “ علي (ع) مي فرمايد از پيامبر سوال کردم که اين فتنه که خدا به تو خبر داده چيست؟
“ فقال ياعلي ان امتي سيفتنون من بعدي “ پيامبر اکرم(ص) فرمود: يا علي! امت من بعد از من مورد آزمايش قرار مي گيرند. در اينجا بحث فتنه است؛ يعني آن امتحاني که مواد امتحاني در آن به نحوي است که حق را از باطل به سختي مي توان تمييز داد. مي شود اشتباه کاري کرد و در آن پيچيدگي هست. تا اين که به اينجا مي رسد “ ياعلي ان القوم سيفتنون باموالهم “ مي فرمايد امت من، مومنين و اينهايي که حقيقت و سعادت را هدف گيري کرده اند، بزودي به مال هايشان آزمايش مي شوند “و يمنون بدينهم علي ربهم “ اينها براي دينداري و ايمانشان به پروردگارشان منت مي گذارند “و يتمنون رحمته “ بعد هم تقاضاي رحمت از خدا دارند “و يامنون سطوته “ خودشان را هم از خشم خدا ايمن مي دانند؛ مي گويند عذاب خدا براي ما نيست “ويستحلون حرامه بالشبهات الکاذبه و الاهواء الساهيه “ به سبب شبهه هاي دروغ و خواسته هاي غفلت آور، حرام را حلال مي شمرند
“ فيستحلون الخمر بالنبيذ “ شراب را به هواي اينکه مي گويند آب انگور است، حلال مي شمرند! “و السحت بالهديه “ رشوه را مي گويند هديه است! “و الربا بالبيع “ ربا مي خورد اما مي گويد داريم معامله مي کنيم، شرعي است! “قلت يارسول الله فباي المنازل انزلهم عند ذلک؟ “ مي فرمايد به رسول الله عرض کردم وقتي اين چنين شد، ما اينها را در کدام مرتبه قرار دهيم؟ “ ابمنزله رده؟ ام بمنزله فتنه؟ آيا بگوييم اينها کافر و مرتد شدند، يا بگوييم دارند آزمايش مي شوند و در امتحان روفوزه درآمدند؟ “ فقال بمنزله فتنه “ رسول اکرم فرمود؛ اينها را در رتبه آزمايش بگذاريد. اينجا مسئله احکام شرعيه است. متوسل به کلاه شرعي مي شوند. ربا است! مي گويد خريد و فروش است. به دنبال اين است که حرام را شبهه ناک کند و در شبهه ناک هم “اصاله الحليه “ جاري کند و رد شود.
چرا امام مرگ خويش را از خداى تعالى درخواست فرمود؟ به چند دليل:
1- شهادتطلبى و علاقه به جان دادن در راه رضاى خداى تعالى، چنانكه فرمود: همانا گرامىترين مرگها كشته شدن - در راه خداست - بدان كس كه جان پسر ابوطالب در دست او است، هزار مرتبه ضربت شمشير خوردن بر من آسانتر است تا در بستر مردن .
2- ستمكارى و بى وفايى مردم كه حكومت حقه اسلامى را از محقق ساختن اهداف عاليه باز مىداشت، چنانكه فرمود: حالى كه نشسته بودم، خوابم در ربود، پس رسول خدا(ص) بر من گذر فرمود، گفتم: اى فرستاده خدا! از امت تو چها ديدم، و از كجبازى و دشمنى آنان چه كشيدهام! فرمود: آنان را نفرين كن. گفتم: خدا بهتر از آنان را نصيب من كند و بدتر از مرا بر آنان گمارد. مىپرسم: اين نفرين، چگونه به اجابت رسيد؟ مىفرمايد: حضرت با شهادت به رسول خدا(ص) پيوست و گناهكار ستمبارهاى چونان معاوية بر دارالاسلام مسلط شد.
پیشگویی : امام خبر شهادت خويش را از لسان رسول خدا(ص) شنيد: حكايت آوردهاند كه روزى پيامبر اكرم خطبهاى در فضيلت و برترى ماه مبارك رمضان ايراد فرمود. در اين اثنا على(ع) از جاى برخاست و پرسيد: يا رسول الله بهترين كارها در اين ماه چيست؟ فرمود: پارسايى و پرهيز از محرمات سپس شروع به گريستن نمود. امام علت گريه و تاثر رسول اكرم(ص) را جويا شد فرمود: اى على! گريه من به خاطر هتك حرمت و ستمى است كه در اين ماه بر تو روا داشته مىشود. گويا تو را مىبينم كه نماز مىخوانى و بدبختترين گذشتگان و آيندگان، هم او كه برادر كشندهى شتر ثمود است ضربتى بر فرق سرت مىزند كه محاسنت از آن ضربت رنگين مىشود. امام پرسيد: آيا در آن هنگام دين من سالم و محفوظ است؟ فرمود: آرى، در آن هنگام نيز دينت در سلامت است اى على كسى كه تو را بكشد، مرا كشته و كسى كه تو را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته و كسى كه تو را ناسزا بگويد مرا ناسزا گفته است، زيرا تو همانند من هستى. روح تو، روح من و سرشت تو، سرشت من است. خداى تبارك و تعالى من و تو را با هم آفريد و برگزيد و مرا براى نبوت و تو را براى امامت انتخاب نمود. پس هر كس امامت تو را منكر شود، نبوت مرا منكر شده است .
اى على تو وصى من و پدر دو فرزند من و شوهر دخترم مىباشى و جانشين من بر امتم در زندگى و پس از مرگ من هستى، دستور تو، دستور من و نهى تو نهى من، سوگند به خدايى كه مرا به نبوت برانگيخت و مرا بهترين خلق قرار داد، تو حجت خدايى بر خلق او و امين اويى بر اسرار او و خليفه خدايى بر بندگان او. سپس مىپرسند: از حكايتى كه شرح آن رفت چه نتيجهاى را مىتوان در مورد سيره عبادى حضرت علي(ع) گرفت؟
حضرت علي (ع) حتى ناراحت هم نشد بلكه فقط نگران يك مطلب بود كه آيا هنگام مرگ از سلامت دينى برخوردار است يا نه . با توجه به اين كه امام از كيفيت شهادت خويش اطلاع كامل داشته و مسلما قاتل را نيز مىشناخت چرا درصدد ممانعت از عمل وى برنيامد؟ پاسخ امام چه بود؟ چه از اين شگفتانگيزتر و عجيبتر كه شما از من مىخواهيد قاتل خود را (قبل از انجام جنايت قصاص نموده و) بكشم؟! آرى، امام نه تنها به شهادتش وقوف كامل داشت بلكه از حوادث و رويدادهاى بسيارى خبر داد كه سالها بعد به وقوع پيوستند؛ نظير شهادت فرزندش امام حسين(ع) در كربلا، حكومت معاويه، حجاج و ...، غرق شدن بصره، تعداد دقيق مقتولين خوارج در جنگ نهروان، سلطنت آل بويه و علويان و موارد بسيار ديگر. سپس مىفرمايد: و اين نيست مگر به واسطه بهرهمندى حضرتش از مقام الهى خلافت بلافصل رسول خدا(ص) و امامت مسلمين و نيز گشوده شدن ابواب علوم گوناگون از سوى رسول اكرم(ص) بر روى حضرتش ع.
بدين ترتيب امام، خود را فداى عدالت نموده نه بالعكس . قتل على فى محراب عباده لشده عدله، کشته شد علي در محراب براي شدت عدالتش . سيره عبادى امام آنگونه است كه هنگام ضربت خوردن نيز ضمن آنكه به جاى برآوردن آه و ناله، فرياد برمىآورد: فزت و رب الكعبه؛ به خداي كعبه رستگار شدم، نگران كم شدن مقدار عبادات و تهجد خويش به واسطه تحليل رفتن توان جسمى و بدنى مىشود، حالى كه حضرت علي (ع) خود مىدانست در بستر افتادنش نيز دو روزى بيشتر به درازا نمىكشد و به شرف شهادت نائل مىآيد .
از شهادت خود خبر مي دهد
امّ جعفر، كنيز على ع نقل مي کند: من به دستان حضرتش آب مىريختم كه سرش را بالا گرفت، محاسن خود را در دست گرفت؛ به آن نگاهي کرد و فرمود: واهاً لَكَ، لَتُخضَبَنَّ بِدَمٍ ؛آه بر تو كه با خون، رنگين خواهى شد. ام جعفر مي گويد: روز جمعه بود که آن اتفاق افتاد. على ع از نبرد با خوارج بازگشت. مردم به استقبالش شتافتند و او را بر پيروزى اش بر خوارج تبريك مىگفتند. وارد مسجد بزرگ (در كوفه) شد. دو ركعت نماز در آن خواند. سپس بر منبر رفت و خطبه نيكويى ايراد كرد. آنگاه رو به پسرش حسين ع نمود و فرمود: اى ابا عبد اللّه! از ماه رمضان كه در آن چه قدر مانده است؟ حسين ع : هفده روز، اى امير مومنان! دست به محاسن مبارکش کشيد و مي فرمايد: إنَّما يَقتُلُني رَجُلٌ خامِلُ الذِّكرِ، ضَئيلُ النَّسَبِ، غيلَةً في غَيرِ مَأقِطِ حَربٍ ولا مَعرَكَةِ رِجالٍ ؛ مرا مردى خواهد كشت که گمنام است. او که از تبارى پست است مرا نه در ميدان كارزار و نه در معركه مردان بلکه به صورت ترور خواهد کشت.
برخورد با ابن ملجم در روز بيعت
شيخ مفيد ره مي نويسد: امير مومنان مردم را براى بيعت جمع كرد. عبد الرحمان بن ملجم مرادى كه خدا لعنش كند آمد. فَرَدَّهُ مَرَّتَينِ أو ثَلاثا ثُمَّ بايَعَهُ ؛ اميرالمومنين ع دو يا سه بار او را رد كرد. بعد [از آنکه ابن ملجم بر بيعت اصرار کرد حضرت پذيرفت و او] بيعت كرد. خواست که برود اميرالمومنين ع صدايش کرد و از او پيمان موكّد گرفت كه نيرنگ نزند و پيمان نشكند. او هم قول داد. براي بار دوم و سوم نيز اين تاکيد در پيمان صورت گرفت. ابن ملجم گفت: اى امير مومنان! به خدا سوگند، نديدم كه با كسى جز من اين گونه رفتار كنى. امير مومنان بعد از تمثل به شعري فرمود: برو، اى ابن ملجم! به خدا سوگند، فكر نمىكنم كه به آنچه گفتى وفا كنى.
حضور در کوفه براي يک جنايت بزرگ
يعقوبي در تاريخ خود مي نويسد: عبد الرحمان بن ملجم مرادى ده روز مانده به آخر شعبان سال چهلم هجرى به كوفه آمد. وقتي خبر آمدنش به على ع رسيد، فرمود: آمد؟ آگاه باشيد كه جز او كسى بر ضدّ من نمانده است. اينك وقت آن رسيده است [ابن مُلجَم] به منزل اشعث بن قيس كِنْدى وارد شد و يك ماه آن جا ماند و مشغول تيز كردن شمشير خود بود.
پرسش و پاسخ
چرا اميرالمومنين ع با اينکه خبر داشت ابن ملجم او را ناجوانمردانه مورد حمله قرار داده و به شهادت خواهد رساند؛ چرا علاج واقعه قبل از وقوع نکرد؟ و چرا با پاي خود به مسجد رفت؟ برخورد با ابن ملجم پيش از ترور، قصاص قبل از جنايت بود که در قوانين شريعت، چنين مجوزي در حق هيچ کسي وجود ندارد؛ اما اينکه چرا اميرالمومنين ع با علم به حادثه راهي مسجد شد و در معرض ترور قرار گرفت پاسخ ديگري دارد. چون از جنس غيب است اصولا تکليف آور نيست و شخص نبايد بر اساس آن رفتار کند. در وقايع حتمي الوقوع (ضروري الوجود)، علم به آن واقعه و اختيار عالم نمي تواند جلوي تحقق آن را بگيرد.
آيت الله جوادي آملي: علم غيب گاهي به واقع محتوم و تغيير ناپذير تعلّق مي گيرد. بنابراين، بعضي از چيزهايي که پيامبران و امامان از طريق غيب مي دانند، همان چيزي است که حتماً واقع خواهد شد. اين گونه آگاهي چيزي نيست که با آن بتوان تغييري ايجاد کرد و سرنوشت چيزي را تغيير داد. آنچه در پيش روي اميرالمومنين ع بود يک واقعه قطعي بود نه يک واقعه احتمالي تا کسي آرزو کند که اي کاش حضرت نمي رفت و ...... خلاصه اينکه حضرت از راه غيب مي دانست که در سحر 19 رمضان سال 40 با اختيار خود قطعا به مسجد خواهد رفت و قطعا ضربتي خواهد خورد که محاسن شريفش به خون سرش رنگين مي شود.
علي(ع) پيشواي همه بشر است،
شبلي شميل ميگويد: علي(ع) پيشواي همه بشر است، شرق و غرب در گذشته و حال نظير او را نديده است :
الف) علي و عدالت: مالي نزد علي نميآوردند مگر آن كه بيدرنگ آن را تقسيم ميكرد و چيزي از آن را در بيتالمال نميگذاشت مگر آن كه در آن روز مستحقّي نمييافت و ميفرمود: اي دنيا ديگري را فريب بده. هيچ چيزي براي خود از بيتالمال بر نميداشت و دور و نزديک در نزد او يكسان بود و كسي را به امارت شهرها نميگمارد مگر آنكه از اهل دين و امانت باشد و هنگامي كه گزارشي از خيانت كارگزارانش ميرسيد، به او نامه مينوشت و به دنبال آن ابلاغ ميكرد، وقتي نامهام به تو رسيد آنچه در بيتالمال است حفظ كن تا كسي را بفرستم كه اموال را تسليم او نمايي. سپس به آسمان نگاه ميكرد و ميگفت: «خدايا تو ميداني كه من آنها را دستور ندادم تا به بندگانت ستم كنند.» ابن ابي الحديد معتزلي : «مؤثرترين عاملي كه مردم را از اطراف علي پراكنده نمود، عدالت او در تقسيم اموال بود، زيرا او اشراف را بر ديگران برتري نميداد و همچون پادشاهان با سران قبايل ساخت و ساز نميكرد و هيچ كس را با بيتالمال به سوي خود جلب نميكرد ولي معاويه برخلاف او مردم را با بيتالمال جذب ميكرد، لذا اينگونه افراد به سراغ معاويه ميرفتند.
ب) زهد علي عليه السلام : اين اثير ميگويد: «ما از ترسيم زهد علي ناتوانيم» علي آمد تا نظريه اسلام را در حكومت نشان دهد. او آمد تا نان جويي را كه آردش به دست همسرش تهيه ميشد بخورد و بر كيسه آن نان خشک مهر بزند و بگويد: من دوست ندارم از غذايي كه نميدانم چگونه تهيه شده بخورم و هرگز در قصرهاي مجلل و باشكوه سكونت نكرد.
ج) شجاعت و فداكاري: امام صادق : پرچمداران كفر در جنگ احد نُه نفر بودند كه همه آنها به دست علي به هلاكت رسيدند.خوابيدن علي در بستر پيامبر در ليله المبيت نشاني از خودگذشتگي و فداكاري آن حضرت است كه در راه اعتلاي اسلام از هيچ كوششي دريغ نكرد.
د) صبر و بردباري: زندگاني امام علي ع بعد از پيامبر را به دورههاي زير ميتوان تقسيم كرد:
1ـ دوره صبر و مدارا كه 25 سال طول كشيد. (از سال 11 هجري تا 35 هجري)
2ـ دوره به قدرت رسيدن امام (چهار سال و نُه ماه).
جرج جرداق ميگويد: آيا حكمراني را سراغ داريد كه از پوشيدن لباس نرم خودداري كند، زيرا كه در گوشه و كنار كشور كساني هستند كه لباس زير به تن دارند؟! و بيم داشته باشد از اين كه در همي پسانداز كند چون در بين مردم تهيدستان هستند و اگر نميتواند گرسنگان را سير كند خود نيز گرسنه بماندو حتي از فرزندان و اصحاب خود بخواهد كه آنها نيز گرسنه باشند. بنابراين صبر و تحمل حضرت بسيار زياد بوده است و با همين ويژگي توانسته از اسلام و مسلمين حفاظت نمايد.
هـ) انفاق به فقرا و يتيمان: به اتفاق مفسران آيه 274 بقره: كساني كه اموال خود را (در راه فقرا) شب و روز پنهان و آشكار انفاق ميكنند، درباره علي نازل شده و آن حضرت پيوسته از يتيمان و مستمندان دستگيري ميكرد و روح بزرگ و مهربان او تا پايان عمر از انفاق به فقرا لحظهاي آرام نگرفت. در اين زمينه شواهد بسياري موجود است.
و) آزاد كردن بردگان: اين كار از مستحبات مورد تأكيد در اسلام است و از رسول اكرم روايت شده : هر كس بنده مؤمني را آزاد ساخت، خداوند عزيز جبّار در برابر هر عضوي از آن بنده عضوي از شخص آزاد كننده را از آتش جهنم آزاد ميسازد. علي در اين زمينه نيز پيشگام بود و موفق شد از حاصل دسترنج خود (نه از بيتالمال) هزار بنده را بخرد و آزاد سازد و امام صادق به اين حقيقت گواهي داده است.