روز شمار محرم. شهدای بنی هاشم. بعد از شهادت امام حسین (ع) در کربلا چه گذشت؟
سایت جدید : تاریخی فرهنگی قرآنی
m5736z
blog.ir.
روز شمار محرم :
امام حسین علیه السلام در روز پنجشنبه دوم محرم الحرام سال 61 هجری به کربلا وارد شد
عالم بزرگوار «سید بن طاووس» نقل کرده است که: امام علیه السلام چون به کربلا رسید، پرسید: نام این سرزمین چیست؟ همینکه نام کربلا را شنید فرمود: این مکان جای فرود آمدن ما و محل ریختن خون ما و جایگاه قبور ماست
این خبر را جدم رسول خدا ص به من داده است در این روز «حر بن یزید ریاحی» ضمن نامهای «عبیدالله بن زیاد» را از ورود امام علیه السلام به کربلا آگاه نمود. به اهل کوفه نامهای نوشت و گروهی از بزرگان کوفه که مورد اعتماد حضرت بودند را از حضور خود در کربلا آگاه کرد . حضرت نامه را به «قیس بن مسهر» دادند تا عازم کوفه شود
اما ستمگران پلید این سفیر جوانمرد امام را دستگیر کرده و به شهادت رساندند . زمانی که خبر شهادت قیس به امام علیه السلام رسید
حضرت گریست و اشک بر گونه مبارکش جاری شد و فرمود: اللهم اجعل لنا ولشیعتنا عندک منزلا کریما ... خداوندا! برای ما و شیعیان ما در نزد خود قرارگاه والایی قرار ده و ما را با آنان در جایگاهی از رحمتخود جمع کن،
روز سوم عمر بن سعد با چهار هزار سپاه از اهل کوفه وارد کربلا شد. امام قسمتی از زمین کربلا که قبر مطهرش در آن واقع میشد را از اهالی نینوا به شصت هزار درهم خریداری کرد و با آنها شرط کرد که مردم را برای زیارت راهنمایی نموده و زوار او را تا سه روز میهمان کنند
در این روز «عمر بن سعد» مردی بنام «کثیر بن عبدالله» که مرد گستاخی بود را نزد امام فرستاد تا پیغام او را به حضرت برساند . کثیر به عمر گفت: اگر بخواهید در همین ملاقات حسین را به قتل برسانم; ولی عمر نپذیرفت و گفت: فعلا چنین قصدی نداریم . هنگامی که وی نزدیک خیام رسید، (ابو ثمامه صیداوی» (همان مردی که ظهر عاشورا نماز را به یاد آورد) نزد امام بود
عرض کرد: این شخص که میآید، بدترین مردم روی زمین است.به او گفت: شمشیرت را بگذار و نزد امام برو . گفت: هرگز چنین نمی کنم: پیغامت را به من بسپار تا برای امام ببرم، تو مرد زشتکاری هستی. قبول نکرد، برگشت و ماجرا را برای ابن سعد بازگو کرد
سرانجام عمر بن سعد با فرستادن پیکی دیگر از امام پرسید: برای چه به اینجا آمدهای؟ فرمود:مردم کوفه مرا دعوت کردهاند و پیمان بستهاند، بسوی کوفه میروم و اگر خوش ندارید بازمیگردم.
روز چهارم : عبیدالله بن زیاد مردم کوفه را در مسجد جمع و سخنرانی نمود و مردم را برای شرکت در جنگ با امام حسین علیه السلام تشویق و ترغیب نمود
به دنبال آن 13 هزار نفر در قالب 4 گروه که عبارت بودند از: 1- شمر بن ذی الجوشن با چهار هزار نفر2- یزید بن رکاب کلبی با دو هزار نفر3- حصین بن نمیر با چهار هزار نفر 4- مضایر بن رهینه مازنی با سه هزار نفر، به سپاه عمر بن سعد پیوستند . بهم پیوستن نیروهای فوق از این روز تا روز عاشورا بود.
روز پنجم : عبیدالله بن زیاد، شخصی بنام «شبثبن ربعیرا به همراه یک هزار نفر به طرف کربلا گسیل داد و دستور داد تا شخصی بنام «زجر بن قیس» بر سر راه کربلا بایستد و هر کسی را که قصد ملحق به امام حسین دارد به قتل برساند
همراهان این مرد 500 نفر بودند ولی عامر بن سلامه خود را به امام ع رساند و به شهادت رسید .
روز ششم : عبیدالله نامهای برای عمر بن سعد فرستاد که: من از نظر نیروی نظامی اعم از سواره و پیاده تو را تجهیز کردهام . توجه داشته باش که هر روز و هر شب گزارش کار تو را برای من میفرستند« حبیب بن مظاهر اسدی» به امام حسین ع عرض کرد: یابن رسول الله! در این نزدیکی طائفهای از بنی اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهی من به نزد آنها بروم و آنها را به سوی شما دعوت نمایم
امام اجازه دادند و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت:. سپس مردان قبیله که تعدادشان به 90 نفر میرسید برخاستند در این میان مردی مخفیانه عمر بن سعد را آگاه کرد و او مردی بنام «ازرق» را با 400 سوار به سویشان فرستاد.آنان در میان راه با یکدیگر درگیر شدند، در حالی که فاصله چندانی با امام حسین ع نداشتند
هنگامی که یاران بنیاسد دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاریکی شب پراکنده شدند و به قبیله خود بازگشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا عمر بن سعد بر آنان بتازد . حبیب بن مظاهر به خدمت امام ع آمد و جریان را بازگو کرد . امام ع فرمودند: «لاحول ولا قوة الا بالله
روز هفتم : عبید الله ضمن نامهای به عمر بن سعد از وی خواست تا با سپاهیان خود بین امام حسین و یاران، و آب فرات فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن آب به آنها ندهد .عمر نیز بدون فاصله «عمرو بن حجاج» را با 500 سوار در کنار شریعه فرات مستقر کرد و مانع دسترسی امام حسین ع و یارانش به آب شدند مردی به نام «عبدالله بن حصین، فریاد برآورد: ای حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانی نخواهی دید! به خدا سوگند که قطرهای از آن را نخواهی آشامید، تا از عطش جان دهی!
امام علیه السلام فرمودند: خدایا! او را از تشنگی بکش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار نده .بعد از مدتی در حالی که بیمار بود ، آنقدر آب میآشامید تا شکمش بالا میآمد و آن را بالا میآورد و باز فریاد میزد: العطش! آب میخورد، ولی سیراب نمیشد تا به هلاکت رسید .
روز هشتم : امام حسین علیه السلام و اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند بنابراین امام ع کلنگی برداشت و در پشتخیمهها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را کند،آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشکها را پر کردند، سپس آن آب ناپدید شد و دیگر نشانی از آن دیده نشد
هنگامی که خبر این ماجرا به عبیدالله بن زیاد رسید پیکی نزد عمر بن سعد فرستاد که: به من خبر رسیده است که حسین چاه میکند و آب بدست میآورد
به محض اینکه این نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت کن که دست آنها به آب نرسد و کار را بر حسین ع و یارانش سختبگیر . عمر بن سعد دستور وی را عمل نمود یزید بن حصین همدانیاز امام ع اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو کند
حضرت اجازه داد و او بدون آنکه سلام کند بر عمر بن سعد وارد شد; عمر بن سعد گفت: ای مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام کردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نیستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان میپنداری پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به کشتن آنها گرفتهای و آب فرات را که حتی حیوانات این وادی از آن مینوشند از آنان مضایقه میکنی؟
عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی! من میدانم که آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حساسی قرار گرفتهام و نمیدانم باید چه کنم; آیا حکومت ری را رها کنم، حکومتی که در اشتیاقش میسوزم؟
و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی که میدانم کیفر این کار، آتش است؟ ای مرد همدانی!حکومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نمیبینم که بتوانم از آن گذشت کنم
یزید بن حصین ماجرا را به عرض امام رساند و گفت:عمر بن سعد حاضر شده استشما را در برابر حکومت ری به قتل برساند امام مردی از یاران خود بنام «عمرو بن قرظة» را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند.شب هنگام امام حسین ع با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند
امام حسین ع به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود «عباس» و فرزندش «علیاکبر» را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نیز فرزندش «حفص» و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص کرد.در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام ع که فرمود: آیا میخواهی با من مقاتله کنی؟ عذری آورد.یک بار گفت: میترسم خانهام را خراب کنند امام فرمود: من خانهات را میسازم . ابن سعد گفت: میترسم اموال و املاکم را بگیرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی که در حجاز دارم
عمر بن سعد گفت: من در کوفه بر جان افراد خانوادهام از خشم ابن زیاد بیمناکم و میترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند.حضرت هنگامی که مشاهده کرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمیگردد، از جای برخاست در حالی که میفرمود: تو را چه میشود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد
به خدا سوگند! من میدانم که از گندم عراق نخواهی خورد ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است پس از این ماجرا، عمر بن سعد نامهای به عبیدالله نوشت و ضمن آن پیشنهاد کرد که حسین علیه السلام را رها کنند; چرا که خودش گفته است که یا به حجاز برمیگردم یا به مملکت دیگری میروم . عبیدالله در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند، «شمر بن ذی الجوشن» سختبرآشفت و نگذاشت عبیدالله با پیشنهاد عمر موافقت کند
روز نهم : (تاسوعای حسینی) شمر با نامه ای که از عبیدالله داشت از «نخیله» که لشکرگاه و پادگان کوفه بود با شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم وارد کربلا شد و نامه عبیدالله را برای عمر بن سعد قرائت کرد
ابن سعد به شمر گفت: وای بر تو! خدا خانه ات را خراب کند، چه پیام زشت و ننگینی برای من آورده ای . به خدا قسم! تو عبیدالله را از قبول آنچه من برای او نوشته بودم بازداشتی و کار را خراب کردی شمر که با قصد جنگ وارد کربلا شده بود، از عبیدالله بن زیاد امان نامه ای برای خواهرزادگان خود و از جمله حضرت عباس ع گرفته بود که در این روز امان نامه را بر آن حضرت عرضه کرد و ایشان نپذیرفت
شمر نزدیک خیام امام آمد و عباس، عبدالله، جعفر و عثمان فرزندان امام علی (ع) که مادرشان ام البنین بود را طلبید.آنها بیرون آمدند، شمر گفت: از عبیدالله برایتان امان گرفته ام.آنها همگی گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت کند، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر امان نداشته باشد؟ اعلان جنگ شد.
امام حسین ع فرمود: ای عباس! جانم فدای تو باد، بر اسب خود سوار شو و از آنان بپرس که چه قصدی دارند؟ حضرت عباس خبر آورد که اینان میگویند: یا حکم امیر را بپذیرید یا آماده جنگ شوید. امام به عباس فرمودند: اگر میتوانی آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تاخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگذاریم . خدای متعال میداند که من بخاطر او نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم . به شما تا فردا مهلت میدهیم، اگر تسلیم شدید شما را به عبیدالله میسپاریم وگرنه دست از شما برنخواهیم داشت.
عاشورا : اینک 72 یار و هزاران دشمن کینهتوزی که رحم و مروت را از ازل نیاموختهاند اینک عاشورا که هر چه از آن بگوییم کم گفتهایم، از برخوردهای جلادانه سپاه عمر بن سعد، یا عنایات و الطاف سیدالشهداء. سردارانی، سپاه عظیمی را به سوی جهنم رهبری میکردند و امام معصومی لشکر کم تعداد خود را به بهشتبشارت میداد ...
و سرانجام شهادت، خون، نیزه، عطش و اطفال، تازیانه و سرهای بریده، آه از اسارت و شام، آه از خرابه و .....
به محمد بن بشیر خبر دادند که فرزندت در سرحد ری اسیر شده است . گفت: ثواب این مصیبت او و خود را از خدای متعال آرزو میکنم و دوست ندارم فرزندم اسیر باشد و من زنده بمانم
امام چون سخن او را شنید فرمود: خدا تو را بیامرزد، من بیعتخود را از تو برداشتم، برو و در آزاد کردن فرزندت بکوش . امام حسین علیه السلام در سخنرانی شب عاشورا خبر از شهادت یاران خود داد و آنان را به پاداش الهی بشارت داد . در این مجلس «قاسم بن الحسن» به امام عرض کرد: آیا من نیز به شهادت خواهم رسید؟ امام با عطوفت و مهربانی فرمود: فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟ عرض کرد: ای عمو! مرگ در کام من از عسل شیرینتر است
فرمودند: آری تو نیز به شهادت خواهی رسید بعد از آنکه به رنجسختی مبتلا شوی، و همچنین پسرم عبدالله (کودک شیرخوار) به شهادت خواهد رسید . قاسم گفت: مگر لشکر دشمن به خیمهها هم حمله میکنند؟ امام علیه السلام به ماجرای شهادت عبدالله اشاره نمودند که قاسم بن الحسن تاب نیاورد و زارزار گریست و همه بانگ شیون و زاری سر دادند امام علیه السلام در شب عاشورا دستور دادند برای حفظ حرم و خیام، خندقی را پشتخیمهها حفر کنند
حضرت دستور داد به محض حمله دشمن چوبها و خار و خاشاکی که در خندق بود را آتش بزنند تا ارتباط دشمن از پشتسر قطع شود و این تدبیر امام علیه السلام بسیار سودمند بود
شهدای بنی هاشم
(فرزندان آل محمد) على اکبر«ع» :فرزند بزرگ سید الشهدا. مادر على اکبر، لیلا دختر ابى مره بود. در کربلا حدود 22 سال داشت..او اولین شهید عاشورا از بنى هاشم بود. على اکبر شباهت بسیارى به پیامبر داشت، هم در خلقت، هم در اخلاق و هم در گفتار. به همین جهت روز عاشورا وقتى اذن میدان طلبید ،امام حسین«ع» چهره به آسمان و گفت: اللهم اشهد على هؤلاء القوم فقد برز الیهم غلام اشبه الناس برسولک محمد خلقا و خلقا و منطقا ...شجاعت و دلاورى على اکبر و رزم آورى و بصیرت دینى و سیاسى او، در سفر کربلا بویژه در روز عاشورا تجلى کرد
سخنان،فداکاریها و رجزهایش دلیل آن است.وقتى امامحسین از منزلگاه «قصر بنى مقاتل» گذشت، روى اسب چشمان او را خوابى ربود و پس ازبیدارى«انا لله و انا الیه راجعون»گفت و سه بار این جمله و حمد الهى را تکرار کرد.علىاکبر وقتى سبب این حمد و استرجاع را پرسید،حضرت فرمود:در خواب دیدم سوارىمىگوید این کاروان به سوى مرگ مىرود.پرسید:مگر ما بر حق نیستیم؟فرمود:چرا. روزعاشورا نیز پس از شهادت یاران امام اولین کسى که اجازه میدان طلبید تا جان را فداىدین کند او بود.
گر چه به میدان رفتن او بر اهل بیت و بر امام بسیار سخت بو ، ولى از ایثارو روحیه جانبازى او جز این انتظار نبود.وقتى به میدان مىرفت امام حسین«ع»درسخنانى سوزناک به آستان الهى،آن قوم ناجوانمرد را که دعوت کردند ولى تیغ به رویشانکشیدند،نفرین کرد. على اکبر چندین بار به میدان رفت و رزمهاى شجاعانهاى با انبوه سپاه دشمن نمود. هنگام جنگ،این رجز را مىخواند که نشان دهنده روح بلند و درک عمیق اوست: انا على بن الحسین ....پیکار سخت،او را تشنهتر ساخت
به خیمه آمد.بى آنکه آبى بتواند بنوشد،با همانتشنگى و جراحت دوباره به میدان رفت آنقدر کشت (120) که خسته و کلافه شده بود که ای خدا کی به شهادت میرسم ؟ کی با پیامبر ملاقات میکنم؟و جنگید تا به شهادت رسید . پیکر على اکبر با شمشیرهاى دشمن قطعه قطعه شد
وقتى امام بر بالین او رسیدکه جان باخته بود.صورت بر چهره خونین على اکبر نهاد و دشمن را باز هم نفرین کرد: قتل الله قوما قتلوک... و تکرار مىکرد که: على الدنیا بعدک العفا. و جوانان هاشمىرا طلبید تا پیکر او را به خیمه گاه حمل کنند. نزدیکترین شهیدى که با حسین«ع» دفن شده. مدفن او پایین پاى ابا عبد الله الحسین«ع» قرار دارد و به این خاطر ضریح امام، شش گوشه دارد
مقتل و روضه حضرت علی اصغر علیه السلام : حضرت علی اصغر یکى از فرزندان امام حسین(ع) که شیر خوار بود و از تشنگى، روز عاشورا بى تاب شده بود. امام، خطاب به دشمن فرمود: از یاران و فرزندانم، کسى جز این کودک نمانده است. نمی ببینید که چگونه از تشنگى بى تاب است؟ در زیارت ناحیه مقدسه، درباره این کودک شهید، آمده است: "السلام على عبد الله بن الحسین، الطفل الرضیع، المرمى الصریع، المشحط دما، المصعد دمه فى السماء، المذبوح بالسهم فى حجر ابیه، لعن الله رامیه حرملة بن کاهل الاسدى"
در یکى از زیارتنامه هاى عاشورا آمده است:" و على ولدک على الاصغر الذى فجعت به" ز این کودک، با عنوانهاى شیرخواره، شش ماهه، باب الحوایج، طفل رضیع و... یاد می شود و قنداقه و گهواره از مفاهیمى است که در ارتباط با او آورده می شود. طفل شش ماهه تبسم نکند پس چه کند آنکه بر مرگ زند خنده، على اصغر توست على اصغر، یعنى درخشانترین چهره کربلا، بزرگترین سند مظلومیت و معتبرترین زاویه شهادت است. چشم تاریخ، هیچ وزنه اى را در تاریخ شهادت، به چنین سنگینى ندیده است. على اصغر را باب الحوائج می دانند، گر چه طفل رضیع و کودک کوچک است، امّا مقامش نزد خدا والاست. سرباز شش ماهه هنگامى که همه یاران و اصحاب امام حسین ع به شهادت رسیدند، نداى غریبانه امام بلند شد: «هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله ... هل من مغیث یرجوا الله باغثتنا». «آیا حمایت کنندهاى هست تا از حرم رسول خدا ص و سلم حمایت کند؟ آیا فریادرسى است که براى امید ثواب، ما را یارى کند؟
وقتى که این ندا به گوش بانوان حرم رسید، صداى گریه و شیون آنها بلند شد، امام کنار خیمه آمد و به زینب س فرمود: فرزند کوچکم را به من بده تا با او وداع کنم، کودک را گرفت، همین که خواست ببوسد حرمله تیرى به سوى گلوى نازک او رها کرد، آن تیر به گلوى او اصابت نمود، و سرش را ذبح کرد
که در این باره سید حید حلى گوید: «امام حسین ع براى بوسیدن کودک شیرخوار خود خم شد، اما تیر قبل از امام بر گلوگاه او بوسه زد». امام آن کودک را به زینب س داد فرمود: او را نگهدار، و دستش را زیر گلوى کودک گرفت، پر از خون شد، آن خون را به طرف آسمان پاشید و گفت:« چون خداوند این منظره را مىبیند، آنچه از این مصیبت بر من وارد شد برایم آسان است
و در احتجاج آمده: «امام حسین ع از اسب پیاده شد و(در کنار خیمه یا پشتخیمه) با غلاف شمشیرش قبرى کند، و کودکش را به خونش رنگین نموده و دفن کرد». مشهور است که على اصغر، شش ماهه بود، مادرش حضرت رباب دختر امرء القیس است، و على اصغر با سکینه از جانب مادر نیز برادر و خواهر بودند. در مورد نام این طفل، علامه مجلسى در جلاء العیون مىگوید: «بعضى او را على اصغر مىنامند
در کتاب منتخب التواریخ نقل شده: در یکى از زیارات عاشورا آمده: «و على ولدک على الاصغر الذى فجعت به». «و سلام بر فرزند تو على اصغر که در مورد او مصیبت سختى بر تو وارد شد». امام حسین ع نزد خواهرش ام کلثوم (زینب صغرى) آمد و به او فرمود: اى خواهر! ترا در مورد نگهدارى کودک شیرخوارم، سفارش مىکنم، زیرا او کودک شش ماهه است و مراقبت نیاز دارد.
امکلثوم عرض کرد: برادرم، این کودک سه روز است که آب نیاشامیده از قوم براى او شربت آبى بگیر. امام حسین علیه السلام على اصغرش را در آغوش گرفت و به سوى قوم رفت، خطاب به قوم فرمود، «شما برادر و فرزندان و یارانم را کشتید، و از آنها جز این کودک باقى نمانده که از شدت تشنگى مثل مرغ، دهان باز مىکند و مىبندد این کودک که گناه ندارد، نزد شما آوردهام تا به او آب بدهید». «اى قوم اگر به من رحم نمىکنید به این کودک رحم کنید، آیا او را نمىبینید که چگونه از شدت و حرارت تشنگى، دهان را باز و بسته مىکند؟». هنوز سخن امام تمام نشده بود، به اشاره عمر سعد، حرمله بن کاهل اسدى گلوى نازک او را هدف تیر سه شعبهاش قرار داد که تیر به گلو اصابت کرد «فذبح الطفل من الورید، او من الاذن الى الاذن». «از شریان چپ تا شریان راست على اصغر بریده شد، و یا از گوش تا گوش او ذبح گردید
مصیبت جگر سوز على اصغر به قدرى بر امام حسین ع سخت بود که آن حضرت در حالى که گریه مىکرد، به خدا متوجه شد و عرض کرد: «خدایا خودت بین ما و این قوم، داورى کن، آنها ما را دعوت کردند تا ما را یارى کنند، ولى به کشتن ما اقدام مىکنند». از جانب آسمان ندائى شنید: «یا حسین دعه فان له مرضعا فى الجنه». «اى حسین ع در فکر اصغر نباش، هم اکنون دایه اى در بهشت براى شیر دادن به او آماده است». این ندا، نداى دلدارى به حسین ع بود، تا بتواند فاجعه غمبار مصیبت اصغر را تحمل کند. و دلیل دیگر بر شدت سختى این مصیبت اینکه: امام حسین ع هنگامى که به شهادت رسید: در روز یازدهم محرم، سکینه کنار پیکرهاى شهدا آمد و گریه کرد تا بیهوش شد، امام حسین ع در عالم بى هوشى به سکینه اشعارى آموخت براى شیعیان بخواند، دو شعر از آن اشعار این است: «اى کاش در روز عاشورا همه شما بودید و مىدیدید که چگونه براى کودکم طلب آب کردم، قوم به من رحم نکرد، و بجاى آب گوارا، کودکم را با تیر (خون) ظلم سیراب کردند، این حادثه آنچنان جانسوز و سخت و طاقت فرسا است که پایه هاى کوههاى مکه را خراب کرد».
چگونگی شهادت طفل شیرخواره امام حسین(ع)
هنگامى که امام حسین ع شهادت خاندان و فرزندانش را دید و از آنان کسى جز امام و زنان و کودکان و فرزند بیمارش- امام سجّاد ع نماند، ندا داد: «هَلْ مِنْ ذابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ؟ هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ یَخافُ اللَّهَ فینا؟ هَلْ مِنْ مُغیثٍ یَرْجُوا اللَّهَ فِی إِغاثَتِنا؟ هَلْ مِنْ مُعینٍ یَرْجُوا ما عِنْدَاللَّهِ فِی إِعانَتِنا؟» آیا کسى هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟ آیا خداپرستى در میان شما پیدا مىشود که از خدا بترسد و ستم بر ما روا ندارد؟ آیا فریادرسى هست که براى خدا به فریاد ما برسد؟ آیا یارى کنندهاى هست که با امید به عنایت خداوند به یارى ما برخیزد؟».
با طنینافکن شدن نداى استغاثه امام ع، صداى گریه و ناله از بانوان حرم برخاست. امام ع به خیمهها نزدیک شد و فرمود: «ناوِلُونی عَلِیّاً ابْنی الطِّفْلَ حَتّى اوَدِّعَهُ» فرزند خردسالم «على» را به من بدهید تا با او وداع کنم. فرزندش را نزد امام آوردند
امام ع در حالى که طفلش را مىبوسید، خطاب به او فرمود: «وَیْلٌ لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ إِذا کانَ خَصْمُهُمْ جَدَّکَ» وای به حال این گروه ستمگر آنگاه که جدّت رسول خدا صلى الله علیه و آله با آنان به مخاصمه برخیزد. هنوز طفل در آغوش امام آرام نگرفته بود که حرملة بن کاهل اسدى، او را هدف قرار داد و تیرى به سوى وى پرتاب کرد و گلوى او را درید، خون سرازیر شد.
امام ع دستها را زیر گلوى آن طفل گرفت تا از خون پر شد؛ آنگاه خونها را به سوى آسمان پاشید و به خدا عرض کرد: «اللَّهُمَّ إِنْ حَبَسْتَ عَنَّا النَّصْرَ فَاجْعَلْ ذلِکَ لِما هُوَ خَیْرٌ لَنا» بار الها! اگر در این دنیا ما (در ظاهر) بر این قوم پیروز نشدیم، بهتر از آن را روزى ما فرما
بعد از شهادت آن طفل، امام علیهالسلام از اسب پیاده شد و با غلاف شمشیر، قبر کوچکى کند و کودکش را به خونش آغشته ساخت و بر وى نماز گذارد (و دفن نمود). (مقتل خوارزمی، ج 2 ص 32 ؛ بحارالانوار علامه مجلسی، ج 45 ص 46 ؛ عاشورا ریشهها، انگیزهها، رویدادها، پیامدها، ص 497)
علّامه مجلسى مىافزاید: امام فرمود: «هَوَّنَ عَلَىَّ ما نَزَلَ بی أَنَّهُ بِعَیْنِ اللَّهِ» این مصیبت بر من آسان است، چرا که در محضر خداست. امام باقر علیهالسلام فرمود: «فَلَمْ یَسْقُطْ مِنْ ذلِکَ الدَّمِ قَطْرَةٌ إِلَى الْأَرْضِ» از خون گلوى على اصغر که امام آنها را به آسمان پاشید، قطرهاى به زمین برنگشت.
در روایت دیگرى آمده است که امام حسین علیهالسلام فرمود: «لا یَکُونُ أَهْوَنَ عَلَیْکَ مِنْ فَصیلٍ، اللَّهُمَّ إِنْ کُنْتَ حَبَسْتَ عَنَّا النَّصْرَ، فَاجْعَلْ ذلِکَ لِما هُوَ خَیْرٌ لَنا» خدایا! فرزندم نزد تو کمتر از بچّه ناقه صالح پیامبر نیست. خدایا! اگر پیروزى (ظاهرى) را از ما دریغ داشتهاى بهتر از آن را روزى ما فرما. (بحارالانوار علامه مجلسی، ج 45 ص 46)
محمد بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالب در حملهایی که عون برادر محمد و فرزند حضرت زینب س به شهادت رسید، محمد فرزند دیگر عبدالله بن جعفر وارد میدان شد
سروی، ورود محمد به میدان رزم را پیش از برادرش عون دانسته است شعار حماسی محمد در این نبرد نابرابر، رجزهای محمد اینگونه است: از این دشمنان به خداوند شِکوه میبرم؛ این قوم و مردمی که در گمراهی و کوردلی به سر میبرند. اینها که روشنگریهای قرآن را تغییر دادند، و به ترک محکمات قرآن و بیاناتش پرداختهاند
نحوه شهادت محمد : محمد بن عبدالله، در روز عاشورا ده نفر از دشمن را از پای در آورد. او که همراه دیگر برادران خود به میدان آمده بود، دیری نگذشت که در آن حمله گروهی به دست «عامر بن نهشل تمیمی» به فوز شهادت نائل آمد.امام زمان ع در زیارت ناحیه مقدسه به ایشان سلام میدهد: السلامُ عَلی مُحمد بن عَبدالله بنِ جَعفر. محمد به جای پدرش عبدالله بن جعفر طیار که همسر حضرت زینب (س) بود، در کربلا حضور یافت. او برادرش عون را هنگام جهاد همراهی کرد، تا او را با بدن مقدس خود حراست کند
قاتل او «عامر بن نهشل تمیمی» مورد لعنت امام قرار گرفته است. عبدالله بن جعفر، از علاقمندان به اهل بیت (س) بود که توفیق حضور در کربلا را نیافت؛ ولی تلاشهایی برای اصلاح امور و ابراز از خیرخواهی در حادثه کربلا به انجام رساند. او بعد از جریان کربلا در مدینة النبی برای شهدای کربلا به ویژه امام حسین (ع) برنامه عزاداری راه انداخت
در آن جلسه غلام او «ابو السّلاسل» گفت: این آن چیزی است که از حسین (ع) بر ما وارد شده است. عبدالله از این نکته برآشفت و بر او کفش پرتاب کرد و پس از توهینی به او، گفت: «اَلِلْحُسین تقول هذا؟ والله لو شهدته لأحببت....؛
آیا به حسین اینگونه میگویی؟! به خدا قسم، اگر با او میبودم، هرگز از او جدا نمیشدم تا این که کشته شوم؛ سوگند به خدا، آن دو نفر(عون و محمد) از کسانی بودند که در جان خود، سخاوت کردند و بر من مصیبت آن دو سهل و آسان است؛ چون آنها با از خودگذشتگی و شکیبایی با برادرم و پسرعمویم رفتار کردند
سپس به کسانی که در جلسه حضور داشتند رو کرده و گفت:خدا را سپاس که شهادت حسین را نزد من عزیز داشت؛ به این که اگر من خودم او را یاری نرسانیدهام، به واسطه دو فرزندم او را یاری کردهام.درسی که میتوان گرفت: بیشک شهادت عون و محمد افتخاری برای عبدالله بن جعفر و مادر دلاورشان (ع) خواهد بود و همگان به این افتخار غبطه خواهند خورد. مناقب آل ابی طالب، ج 4
عون بن عبدالله بن جعفر بن ابی طالب : «عون» پسر «عبدالله جعفر بن طیار» و مادرش زینب کبری علیهاالسلام، دختر امیرمؤمنان ع است. سیرهنویسان نوشتهاند: وقتی امام حسین (ع) از مکه خارج شد، عبدالله بن جعفر نامهای را برای امام ارسال داشت که در آن از امام درخواست کرده بود که از عزم خود باز گردد. عبدالله بن جعفر نامه خود را توسط فرزندش عون و محمد به سوی امام فرستاد، بعد از آن، عبدالله به سوی «عمرو بن سعید بن عاص» والی مدینه رفت و از او برای امام حسین (ع) امان درخواست کرد
او هم به امام نامهای نوشت و آن را توسط برادرش یحیی به سوی امام فرستاد. عبدالله هم او را همراهی کرد تا این که در "ذات عرق" آنها امام حسین (ع) را ملاقات کردند. حضرت نامه را مطالعه فرمود و از درخواست آنها سر باز زد و فرمود: «انّی رایت رسول الله فی منامی، فامرنی بما أنا ماضٍ له؛ من در خواب رسول خدا را دیدهام، پس ایشان مرا به ادامه راه امر کردهاند. بنابراین من به همان چیزی که مرا امر فرموده است، عمل میکنم.» پس از آن، امام پاسخ نامه را به عمرو بن سعید نوشتند و از آن دو نفر جدا شدند. آنها نیز بازگشتند
آخرالامر، عبدالله بن جعفر به دو فرزندش عبدالله و محمد سفارش کرد که همراه امام حسین ع باشند .(1) شعار حماسی عون سروی گوید: عبدالله بن جعفر برای مبارزه با آن قوم به میدان آمد، در حالی که میگفت:ان تنکرونی فانا ابن جعفر شهید صدقٍ فی الجنان ازهر یطیر فیها بجناحٍ اخصر کفی بهذا شرفاً فی المحشر
اگر مرا نمیشناسید، پس من پسر جعفر، شهیدی راستین در بهشت تابان هستم؛ او در آنجا با بالی سبزفام پرواز میکند، در محشر همین شرافت او را بس است.»او با شمشیر به جنگ دشمن میرفت تا این که سی نفر سوار و هجده نفر پیاده را به قتل رسانید.(2)
شهادت عون پس از آن رشادتهای چشمگیر عبدالله، شخصی به نام «عبدالله قُطبة الطائی» با شمشیر به او حمله کرد. با ضربه او، عبدالله به شهادت رسید.(3) در زیارت ناحیه مقدسه آمده: «السّلامُ عَلی عَون بن عَبدالله بنِ جَعفرٍ الطّیار.» در زیارت ناحیه، از او با عناوین هم پیمان ایمان، نصیحت کننده به سوی پروردگار و همتای مثانی و قرآن یاد شده و قاتل او مورد لعن خداوند قرار گرفته است.(4
)بدن مطهر او با دیگر شهدا، در پایین پای امام حسین (ع) دفن شده است. «عون بن عبدالله جعفر» که گنبد و بارگاهی در چند فرسخی کربلا دارد غیر اوست. او از نوادگان حسن مُثنی بوده است. درسی که میتوان گرفت: او همپیمان ایمان و همتای قرآن دانسته شده است. این ادعای بزرگی است. اگر سند زیارت ناحیه از قوت برخوردار باشد و گفتار امام معصوم باشد، بی تردید عون بن عبدالله، در مقامی نزدیک به عصمت است.
شهیدی که مرگ را شیرین تر از عسل می دانست
مقتل و روضه حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام ابومخنف به سندش از حمید بن مسلم(که خبرنگار لشکر عمر بن سعد است ) روایت کرده که گفت : از میان همراهان حسین ع پسرى که گویا پاره ما بود به سوى ما بیرون آمد، و شمشیرى در دست و پیراهن و جامه اى بر تن داشت و نعلینى بر پا کرده بود؟ بند یک از آن دو بریده شده بود، و فراموش نمى کنم که آن نعل چپش بود. قاسم بن الحسین ع به عزم جهاد قدم به سوی معرکه نهاد، چون حضرت سیدالشهداء ع نظرش بر فرزند برادر افتاد که جان گرامی بر کف دست نهاده آهنگ میدان کرده، بیتوانی پیش شد و دست به گردن قاسم درآورد و او را در بر کشید و هر دو تن چندان بگریستند که در روایت وارد شده حَتّی غٌشِی عَلَیْهِما، پس قاسم گریست و دست و پای عم خود را چندان بوسید تا اذن حاصل نمود، پس جناب قاسم ع به میدان آمد در حالی که اشکش به صورت جاری بود و میفرمود: سِبْطِ النَّبِیّ الْمُصْطَفی الْمُؤْتَمِن بَیْنَ اُناسٍ لاسُقُوا صَوْبَ المَزنِ اِنْ تَنْکرُوٌنی فَانَا اْبنُ الْحَسَنِ هذا حُسَیْنٌ کَالْاَسیرالْمُرْتَهَن پس کارزار سختی نمود و به آن صغر سن و خردسالی سی و پنج تن را به درک فرستاد. حمید بن مسلم گفته که من در میان لشکر عمر سعد بودم پسری دیدم که به میدان آمده گویا صورتش پاره ماه است و پیراهن و ازاری در برداشت و نعلینی در پا داشت که بند یکی از آنها گیسخته شده بود و من فراموش نمیکنم که بند نعلین چپش بود، عمرو بن سعد ازدی گفت: به خدا سوگند که من بر این پسر حمله میکنم و او را به قتل میرسانم، گفتم سبحان الله این چه اراده است که نمودهای؟ این جماعت که دور او را احاطه کردهاند از برای کفایت امر او بس است دیگر ترا چه لازم است که خود را در خون او شریک کنی؟
گفت به خدا قسم که از این اندیشه برنگردم، پس اسب برانگیخت و رو برنگردانید تا آنگاه که شمشیری بر فرق آن مظلوم زد و سر او شکافت پس قاسم به صورت بر روی زمین افتاد و فریاد برداشت که یا عماه چون صدای قاسم به گوش حضرت امام حسین ع رسید تعجیل کرد مانند عقابی که از بلندی به زیر آمد صفها را شکافت و مانند شیر غضبناک حمله بر لشکر کرد تا به عمرو (لعین) قاتل جناب قاسم رسید، پس تیغی حواله آن ملعون نمود، عمرو دست خود را پیش داد حضرت دست او را از مرفق جدا کرد پس آن ملعون صیحه عظیمی زد. لشکر کوفه جنبش کردند و حمله آوردند تا مگر عمرو را از چنگ امام علیه السلام بربایند همینکه هجوم آوردند بدن او پامال سم ستوران گشت و کشته شد
پس چون گرد و غبار معرکه فرو نشست دیدند امام ع بالای سر قاسم است و آن جوان در حال جان کندنست و پای به زمین میساید و عزم پرواز به اعلی علیین دارد و حضرت میفرماید سوگند با خدای که دشوار است بر عم تو که او را بخوانی و اجابت نتواند و اگر اجابت کند اعانت نتواند و اگر اعانت کند ترا سودی نبخشد، دور باشند از رحمت خدا جماعتی که ترا کشتند. هذا یَوْم وَاللهِ کَثُرَواتِرُهُ وَ قَلَّ ناصِرُهُ. آنگاه قاسم را از خاک برداشت و در بر کشید و سینه او را به سینه خود چسبانید و به سوی سراپرده روان گشت در حالی که پاهای قاسم در زمین کشیده میشد
پس او را برد در نزد پسرش علی بن الحسین علیه السلام در میان کشتگان اهلبیت خود جای داد، آنگاه گفت بارالها تو آگاهی که این جماعت مار ا دعوت کردند که یاری ما کنند اکنون دست از نصرت ما برداشته و با دشمن ما یار شدند، ای داور دادخواه این جماعت را نابود ساز و ایشان را هلاک کن و پراکنده گردان و یکتن از ایشان را باقی مگذار، و مغفرت و آمرزش خود را هرگز شامل حال ایشان مگردان. آنگاه فرمود ای عموزادگان من صبر نمائید ای اهلبیت من شکیبائی کنید و بدانید بعد از این روزخواری و خذلان هرگز نخواهید دید. مخفی نماند که قصه دامادی جناب قاسم ع در کربلا و تزویج او فاطه بنت الحسین (ع) را صحت ندارد چه آنکه در کتب معتبره به نظر نرسیده و به علاوه آنکه حضرت امام حسین ع را دو دختر بوده چنانکه در کتب معتبره ذکر شده، یکی سکینه که شیخ طبرسی فرمود: سیدالشهداء ع او را تزویج عبدالله کرده بود و پیش از آنکه زفاف حاصل شود عبدالله شهید گردید
و دیگر فاطمه که زوجه حسن مثنی بوده که در کربلا حاضر بود چنانکه در احوال امام حسین ع به آن اشاره شده، و اگر استناداً به اخبار غیر معتبره گفته شود که جناب امام حسین ع را فاطمه دیگر بوده گوئیم که او فاطمه صغری است و در مدینه بوده و او را نتوان با قاسم بن حسن علیهماالسلام بست و الله تعالی العالم.
اجازه خواستن اجنّه برای همراهی امام حسین(ع) در کربلا * ملاقات فرشتگان با حسین(ع)
«شیخ مفید محمدبن محمد نعمان» (که خدایش از او خشنود باد) در کتاب «مولد النبی و مولد الاوصیاء» با اسناد خویش از امام صادق (ع) روایت کرده است که آن حضرت فرمودند: «هنگامی که امام حسین (ع) قصد خروج از مکه را کرد، دستههای بسیاری از ملائکه در حالی که در صفوف آراسته و همگی مسلح و سوار بر اسبان بهشتی بودند، خدمت امام حسین (ع) رسیدند، پس از عرض سلام، گفتند: «ای کسی که پس از جدّ و پدرت، حجت خدا بر خلقی! همانا که خداوند جد بزرگوارت پیامبر (ص) را در بسیاری از جنگهایش به وسیله ما کمک و یاری داد و حال نیز ما را به کمک و یاری تو فرستاده است.»
امام حسین (ع) فرمودند: «میعادگاه من با شما در گودالی است که سرانجام در آن به شهادت خواهم رسید و آن، همان سرزمین کربلا است، هنگامی که به آن سرزمین رسیدم، شما نزد من بیایید.» آنها گفتند: «خداوند به ما امر فرموده که فرمانبر تو باشیم پس اگر از دشمنانت میترسی تو را همراهی میکنیم.» امام (ع) فرمودند: «تا هنگامی که من به آن سرزمین نرسیدهام، کسی نمیتواند آسیبی به من بزند.»
* کربلا مأمن شیعیان من است!
سپس گروهها و دستههایی از اجنه مؤمن خدمت امام حسین (ع) آمده و گفتند: «ای سید و مولای ما! ما از شیعیان و یاران تو هستیم، هر فرمانی که میخواهی صادر کن. اگر اکنون فرمان دهی که تمامی دشمنانت را از بین ببریم، بدون آن که حرکتی نمایی، این کار را انجام خواهیم داد
حضرت در حق ایشان دعا کرده و فرمودند: «خداوند به شما جزای خیر دهد! آیا نخواندهاید در قرآنی که بر جدم رسول خدا(ص) نازل شد، خداوند میفرماید: «قُل لَّوْ کُنتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ؛ ای پیامبر! به آنان بگو که اگر در خانههای خود نیز بمانید، کسانی که مرگ آنها مقدر شده است (با پای خود) به سوی قتلگاههای خویش میروند.»
پس اگر من نیز در شهر و وطن خود بمانم، پس این مردم شقی و بدبخت با چه چیز امتحان شوند؟ و چه کسی در قبر من جای گیرد؟ خداوند آن روز که بساط زمین را میگستراند، کربلا را برای من انتخاب کرد و آن جا را مأمن و پناهگاه شیعیان و محبان من قرار داد. اعمال و نمازشان در آنجا مقبول و دعایشان قرین استجابت قرار میگیرد و کربلا مسکن شیعیان من است تا در دنیا و آخرت ایمن باشند. اما شما روز شنبه که مصادف روز عاشورا است در آنجا حاضر شوید.»
در روایتی دیگر این گونه آمده است: «در روز جمعه نزد من بیایید که آن روز، روز عاشورا است و روزی است که من در عصر آن روز کشته میشوم و پس از کشته شدنم، دیگر دشمنانم به دنبال قتل کسی از خانواده و برادران و خاندان من نخواهند بود و سر بریده مرا نزد یزید بن معاویه میفرستند
جِنّیان گفتند: «ای دوست خدا! و ای پسر دوست خدا! اطاعت تو لازم است و ما نمیتوانیم مخالفت اوامر تو را انجام دهیم، در این مورد مخالفت نموده و تمامی دشمنانت را قبل از آن که به تو دسترسی پیدا کنند از میان میبریم.» امام(ع) فرمودند: «به خدا سوگند، من خودم بر انجام این کار از شما تواناترم؛ اما این آزمایشی است تا حجت تمام شود، «تا آنانی که هلاک میشوند با دلیلی روشن هلاک شوند و آنهایی که زنده میمانند نیز با بیّنه و دلیل واضح و روشن زنده بمانند.»
* مصادره اموال قافله حکومتی حضرت امام حسین(ع) پس از این سخنان به راه خود ادامه داد تا این که به منزلگاه «تنعیم» رسید، در این منزلگاه بود که امام به قافلهای برخورد که حامل هدیه والی یمن «بحیر بن ریسان» بود و آن هدیه را برای «یزید بن معاویه» میبردند، حضرت اموال آن قافله را مصادره کرد!
زیرا حکومت و حاکمیت بر مسلمانان حق مسلم آن حضرت بود، سپس به شترداران فرمودند: «هرکس که تمایل داشته باشد که همراه من بیاید، کرایه را کامل میپردازیم و با او همراهی نیکویی میکنیم و هر که بخواهد از ما جدا شود، کرایه او را به حدی که راه را طی کرده، میپردازیم.» عدهای همراه حضرت رفتند و عدهای از رفتن خودداری کرده، بازگشتند.
* ملاقات با «بشر بن غالب» امام حسین (ع) همچنان به راه خویش ادامه میداد تا آن که به منزلگاه «ذات العرق» رسید، در این منزلگاه امام (ع) با «بشر بن غالب» که از سمت عراق میآمد مواجه شد، از او درباره اوضاع عراق سؤال فرموده و پرسیدند: وضعیت عراقیان چگونه است؟» بشر گفت: (یا حسین!) من آنها را در حالی ترک کردم که دلهایشان با تو بود و شمشیرهایشان علیه تو! امام (ع) فرمودند: «ای برادر بنی اسد! راست گفتی. خداوند هرچه را که بخواهد انجام میدهد و به آنچه اراده کند فرمان میدهد.»
* دعای حسین(ع) در حق فرزند راوی گفت: امام حسین (ع) همچنان به راه خویش ادامه میداد تا هنگام ظهر به منزلگاه «ثعلبیه» رسید، در این جا بود که (آن امام مظلوم را) اندکی خواب فرا گرفت، هنگامی که برخاست فرمود: «در خواب دیدم هاتفی ندا در داد که: «شما به سرعت در حال حرکتید، در حالی که مرگ شما را سریعتر به سوی بهشت میبرد!
حضرت علی اکبر (ع) فرمود: «پدر جان! آیا ما بر حق نیستیم!؟» امام (ع) فرمودند:«آری، پسرم! سوگند به آن خدایی که بازگشت همه به سوی اوست.» حضرت علی اکبر (ع) فرمود: «پدرجان! پس اگر ما بر حق هستیم، پس هیچ ترسی از مرگ وجود ندارد!» امام حسین (ع) فرمودند: «پسرم! خداوند به تو، بهترین پاداشی که از ناحیه پدر به پسرش میرسد را، عطا فرماید.»
* خبر غیبی حسین (ع) از آینده کوفیان آن شب را امام (ع) در منزلگاه «ثعلبیه» سپری کرد، صبحگاه مردی که با کنیه او «ابا هره ازدی» بود از سمت کوفه آمده، و خدمت امام (ع) رسید، سلام کرده و سپس گفت: ای پسر پیامبر! چرا از حرم خدا و از حرم جدّت رسول خدا (ص) بیرون آمدی؟
امام حسین (ع) فرمودند: «ای اباهره! بنی امیه اموالم را گرفتند، صبر کردم، مرا دشنام داده و آبرویم را ریختند، باز هم صبر نمودم و تحمل کردم، تا این که خواستند خونم را بریزند، من فرار کردم. به خدا سوگند که این مردم مرا خواهند کشت؛ اما خداوند نیز (در عوض) لباس ذلتی را بر تن آنها میکند و شمشیر برانی را بر آنها مسلط میکند و خداوند اختیار حکومت ایشان را به کسی خواهد داد که آنان را از قوم سباء که زنی برایشان حکومت میکرد، پستتر و ذلیلتر کند.»
شهادت در راه خدا؛ آرزوی اولیا "فرهنگ ایثار و شهادت"، از ویژگیهای ادیان الهی، بویژه دین مبین اسلام است. از دیدگاه اسلام، فداکاری و از جان گذشتگی در راه احیای دین خدا و زنده کردن ارزشهای معنوی و اخلاقی و قیام برای اماته و اضمحلال ضد ارزشها، نهایت سعادت و رستگاری انسان مؤمن است
در فرهنگ قرآنی از "شهادت"، با تعبیر "قتل فی سبیل الله"، یاد شده است: "و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء و لکن لا تشعرون"(بقره/154) و به مجاهدان و شهیدانِ راه خدا، بشارت بهشت و رضوان الهی داده شده است: " الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله و اولئک هم الفائزون یبشرهم ربهم برحمه منه و رضوان و جنات لهم فیها نعیم مقیم"(توبه/20-21 درباره شهادت و جایگاه رفیع شهدا، روایات بسیاری نقل شده است. رسول خدا (ص) فرمودند: "در بالای هر نیکی، نیکی دیگری است تا آن گاه که انسان در راه خدا کشته شود، پس چون در راه خدا کشته شد، دیگر بالاتر از آن، نیکی و ارزشی وجود ندارد (کافی2: 348)
فیض شهادت آن چنان ارزشمند است که اولیای دین (ع) و شاگردان مکتب آنها، همواره از خداوند آن را مسئلت مینمودند. علاقه وافر رسول اکرم ص) به شهادت، این چنین در بیان حضرت تبلور یافته است
"سوگند به آن که جانم در دست اوست، دوست دارم که در راه خدا کشته شوم و سپس زنده گردم و باز کشته شوم و بار دیگر زنده گردم و باز کشته شوم"(آیههای زندگی1: 309)
حضرت علی (ع) نیز در دعای خویش از خداوند سبحان، منزلت شهیدان، زندگی با سعادتمندان و مرافقت با انبیاء را طلب نموده: نسأل الله منازل الشهداء و معایشه السعداء و مرافقه الأنبیاء نهج البلاغه، خ23 ؛ میفرماید: " مرگ درجات و مراتبی دارد که گرامیترین درجه و بالاترین مرتبه آن، کشته شدن در راه خداست. قسم به کسی که جان پسر ابوطالب در دست قدرت اوست، هزار ضربه شمشیر در راه خدا برایم آسانتر از مرگ در بستر است."(بحارالانوار97: 40)
در پایان عهدنامه آن حضرت به مالک اشتر نیز آمده است: "از خداوند میخواهم که عاقبت ما را به سعادت و شهادت ختم کند."(نهج البلاغه، نامه 53 اولیای دین (ع) نه تنها خود عاشق شهادت در راه خدا بودند، بلکه دیگران را نیز بدین امر ترغیب مینمودند و حتی از حضور کسانی که علیرغم کهولت سنّ و یا ناتوانی جسمی، با عشق به شهادت پای به میدان جهاد میگذاردند، ممانعت نمیکردند
نقل شده: "در جنگ احد پیرمردی به نام عمرو بن جموح که لنگ بود و به سختی راه میرفت و از جنگ معاف بود، در حالی که چهار پسرش در رکاب پیامبر (ص) عازم میدان جنگ بودند، خود نیز عازم نبرد شد و هر چه تلاش کردند او را از جهاد باز دارند نپذیرفت و گفت: مگر ممکن است آنان به بهشت بروند و من در شهر نزد زنها و بچهها بمانم؟
لباس رزم پوشید و سر به آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا، مرا به خانوادهام بر مگردان. پیامبر (ص نیز وقتی با اصرار او روبهرو شد از اقوام او خواست که مانع حضورش در میدان نبرد نشوند، شاید خداوند او را به آرزویش برساند و شهید بشود. با اجازه پیامبر، وی در جنگ حضور یافت و به شهادت رسید و پیکرش در سرزمین احد به خاک سپرده شد"(المغازی1: 264 یکی از ویژگیهای بارز یاران با ایمان امام حسین (ع) "شهادتطلبی" آنان است.
خود آن حضرت نیز پیشتاز و الگوی این میدان بود. وقتی امام حسین (ع) میخواست از مکه حرکت کند در خطبهای، از زیبایی مرگ در راه خدا سخن گفت و از افراد خواست هر کس شهادتطلب است و آمادگی بذل جان در راه خدا دارد، همراه وی راهی مسلخ عشق "کربلا" شود: "هر کس آماده است خون خود را در راه ما نثار کند و خود را آماده لقای خداوند سازد، با ما رهسپار شود
در بخشی از این خطبه، حضرت با ترسیم حقیقت مرگ و جایگاه آن در زندگی انسان، فرمودند: "کسی گمان نکند که من نمیدانم سرگذشت من چیست. میدانم که قبری در کربلا برایم انتخاب و فراهم شده و آگاهانه به سمت آن میروم. گویا میبینم که قطعات بدن مرا گرگان گرسنه در سرزمین کربلا قطعه قطعه میکنند، اما آن طور که یعقوب مشتاق دیدن یوسف بود، من نیز مشتاق دیدار اجداد پاک خود هستم"(بحار44: 367)
فراز پایانی این عبارت، گویای اشتیاق حضرت به شهادت و کشته شدن در راه خداست. سخنی که امام (ع هنگام اعزام مسلم بن عقیل به وی فرمود: "ارجو ان اکون انا و انت فی درجه الشهداء"، گویای این حقیقت است که حضرت سیدالشهدا (ع برای خود و یارانش راه شهادت را برگزیده است و همین را آرزو میکند. یاران با ایمان امام حسین (ع) نیز مانند خود آن حضرت، دارای روحیه شهادتطلبی بودند. اگر در اظهارات یاران سید الشهدا (ع) در شب عاشورا دقت شود، روحیه شهادتطلبی در گفتارشان موج میزند. با آنکه حضرت بیعت خویش را از آنان برداشته بود، لکن آنها عشق خود را به کشته شدن در راه خدا و حمایت از فرزند پیامبر (ص) و مبارزه با ظالمان، ابراز کرده و گفتند: الحمدلله الذی اکرمنا بنصرک و شرفنا بالقتل معک؛ سپاس خدایی را که با یاری کردن تو ما را گرامیداشت و با کشته شدن همراه تو، ما را شرافت بخشید"(موسوعه کلمات الامام الحسین: 402
نحوه شهادت امام حسین(ع)/ آخرین لحظات امام چگونه گذشت؟ امام اصحاب وفادار خود را صدا میزند
بعد از شهادت یاران باوفا، امام حسین ع پیوسته به راست و چپ مىنگریست و هیچ یک از اصحاب و یاران خود را ندید جز آنان که پیشانى به خاک ساییده و صدایى از آنها به گوش نمىرسید، پس ندا داد: «یا مُسْلِمَ بْنَ عَقیلٍ، وَ یا هانِىَ بْنَ عُرْوَةَ، .....وَلا عَنْ نُصْرَتی تَحْتَجِبُونَ، فَها نَحْنُ عَلَیْکُمْ مُفْتَجِعُونَ، وَ بِکُمْ لاحِقُونَ، فَإِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ».
اى مسلم بن عقیل! اى هانى بن عروة! اى حبیب بن مظاهر! اى زهیر بن قین! اى یزید بن مظاهر! اى یحیى بن کثیر! اى هلال بن نافع! اى ابراهیم بن حُصَین! اى عمیر بن مطاع! اى اسد کلبى! اى عبداللَّه بن عقیل! اى مسلم بن عوسجه! اى داود بن طرمّاح! اى حرّ ریاحى! اى على بن الحسین!
اى دلاورمردان خالص! و اى سواران میدان نبرد! چه شده است شما را صدا مىزنم ولى پاسخم را نمىدهید؟ و شما را مىخوانم ولى دیگر سخنم را نمىشنوید؟ آیا به خواب رفتهاید که به بیدارىتان امیدوار باشم؟ یا از محبّت امامتان دست کشیدهاید که او را یارى نمىکنید؟
این بانوان از خاندان پیامبرند که از فقدانتان ناتوان گشتهاند. از خوابتان برخیزید، اى بزرگواران! و از حرم رسول خدا در برابر طغیانگران پست، دفاع کنید. ولى به خدا سوگند! مرگ، شما را به خاک افکنده، و روزگار خیانت پیشه با شما وفا نکرده، وگرنه هرگز از اجابت دعوتم کوتاهى نمىکردید، و از یاریم دست نمىکشیدید، آگاه باشید، ما در فراق شما سوگواریم و به شما ملحق مىشویم، إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ». (معالی السبطین، ج 2 ص 17)
امام علیهالسلام لباس کهنه به تن کرد هنگامى که امام حسین ع عزم میدان کرد، فرمود: «ائْتُونی بِثَوْبٍ لا یُرْغَبُ فیهِ، الْبِسُهُ غَیْرَ ثِیابِی، لا اجَرَّدُ، فَانِّی مَقْتُولٌ مَسْلُوبٌ» برایم جامه کهنهاى بیاورید که کسى به آن رغبت نکند تا آن را زیر لباسهایم بپوشم و بعد از شهادتم مرا برهنه نکنند، زیرا مىدانم پس از شهادت لباسهایم ربوده خواهد شد. لباس تنگ و کوتاهى آوردند ولى امام ع آن را نپوشید و فرمود: «هذا لِباسُ أَهْلِ الذِّمَّةِ» این لباس اهل ذمّه (کفّار اهل کتاب) است. لباس بلندترى آوردند
امام ع آن را پوشید سپس با بانوان حرم خداحافظى کرد. در روایت دیگرى آمده است هنگامى که لباس کهنه آوردند، چند جایش را پاره کرد (تا ارزشى براى بیرون آوردن نداشته باشد) و آن را زیر لباسهایش پوشید؛ ولى پس از شهادت امام (دشمن ناجوانمرد پست) آن را نیز از بدنش بیرون آوردند. (تاریخ ابن عساکر، ج 14 ص 221)
گریه سکینه برای امام علیهالسلام در آن هنگام حضرت سکینه گریه سر داد. امام وى را به سینه چسبانید و فرمود: سَیَطُولُ بَعْدی یا سَکینَةُ فَاعْلَمی مِنْکِ الْبُکاءُ إِذَا الْحَمامُ دَهانِی لا تُحْرِقی قَلْبِی بِدَمْعِکِ حَسْرَةً مادامَ مِنّی الرُّوحُ فی جُثمانی وَ إِذا قُتِلْتُ فَانْتَ اوْلى بِالَّذِی تَأْتینَهُ یا خَیْرَةَ النِّسْوانِ سکینه! بدان پس از شهادتم گریههاى طولانى خواهى داشت. تا جان در بدن دارم با اشک حسرتت دلم را آتش مزن. اى بهترین زنان! هنگامى که شهید شدم پس تو از هر کس به سوگوارى سزاوارترى. (مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص 119)
گفتگوی امام با زنان و بانوان حرم امام حسین ع به سوى خیمه رفت و ندا داد: «یا سَکینَةُ! یا فاطِمَةُ! یا زَیْنَبُ! یا امَّ کُلْثُومِ! عَلَیْکُنَّ مِنِّی السَّلامُ» اى سکینه! اى فاطمه! اى زینب! اى امّ کلثوم! خداحافظ من هم رفتم. سکینه فریاد برآورد: پدرجان! آیا تسلیم مرگ شدهاى؟! امام پاسخ داد: «کَیْفَ لا یَسْتَسْلِمُ مَنْ لا ناصِرَ لَهُ وَ لا مُعینَ؟» چگونه تسلیم نشود کسى که یار و یاورى براى او نمانده است؟
سکینه گفت: پدر جان! (حال که چنین است) ما را به حرم جدّمان برگردان! «هَیْهاتَ، لَوْ تُرِکَ الْقَطا لَنامَ» هیهات! اگر مرغ قطا را رها مىکردند در آشیانهاش آرام مىگرفت. (اشاره به اینکه ما را رها نخواهند کرد). صداى گریه بانوان برخاست، امام آنان را آرام کرد و به سوى دشمن حملهور شد. (بحارالانوار ج 45 ص 47)
موعظه امام به لشکر عمر سعد امام حسین ع به دشمنان نزدیک شد و خطاب به آنان فرمود: «یا وَیْلَکُمْ أَتَقْتُلُونِی عَلى سُنَّةٍ بَدَّلْتُها؟ أَمْ عَلى شَریعَةٍ غَیَّرْتُها، أَمْ عَلى جُرْمٍ فَعَلْتُهُ، أَمْ عَلى حَقٍّ تَرَکْتُهُ؟» واى بر شما! چرا با من مىجنگید؟ آیا سنّتى را تغییر دادهام؟ یا شریعتى را دگرگون ساختهام؟ یا جرمى مرتکب شدهام؟ و یا حقّى را ترک کردهام؟. گفتند: «إِنَّا نَقْتُلُکَ بُغْضاً لِأَبِیکَ» به خاطر کینهاى که از پدرت به دل داریم، با تو مىجنگیم و تو را مىکشیم. (ینابیع الموده، ج 3 ص 79)
مرگ بهتر از زندگى ننگین است! امام ع به میدان آمد و مبارز طلبید، هر کس از پهلوانان سپاه دشمن پیش آمد او را به خاک افکند، تا آنجا که بسیارى از آنان را به هلاکت رساند آنگاه به میمنه (به جانب راست سپاه) حمله کرد و فرمود: «الْمَوْتُ خَیْرٌ مِنْ رُکُوبِ الْعارِ» مرگ بهتر از زندگى ننگین است
سپس به میسره (جانب چپ سپاه) یورش برد و فرمود: أَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِىِّ / آلَیْتُ أَنْ لا أَنْثَنی أَحْمی عِیالاتِ أَبی / أَمْضی عَلى دینِ النَّبِىِ منم حسین بن على ، سوگند یاد کردم که (در برابر دشمن) سر فرود نیاورم، از خاندان پدرم حمایت مىکنم و بر دین پیامبر رهسپارم. (بحارالانوار، ج 45 ص 49)و در روایت دیگر آمده است، امام فرمود: «مَوْتٌ فی عِزٍّ خَیْرٌ مِنْ حَیاةٍ فی ذُلٍّ» مرگ با عزّت بهتر از زندگى با ذلّت است. (بحارالانوار، ج 45 ص 192)
اگر دین ندارید آزاد مرد باشید!
امام ع به هر سو یورش برد و گروه عظیمى را به خاک افکند. عمر سعد فریاد برآورد: آیا مىدانید با چه کس مىجنگید؟ او فرزند همان دلاور میدانها و قهرمانان عرب است، از هر سو به وى هجوم آورید. بعد از این فرمان چهار هزار تیرانداز از هر سو امام را هدف قرار دادند و از سوى دیگر به جانب خیمهها حملهور شدند و میان آن حضرت و خیامش فاصله انداختند
امام فریاد برآورد: «وَیْحَکُمْ یا شیعَةَ آلِ أَبی سُفْیانَ!.......إِنْ کُنْتُمْ عَرَبَاً کَما تَزْعُمُونَ» واى بر شما! اى پیروان آل ابى سفیان! اگر دین ندارید و از حسابرسى روز قیامت نمىترسید لااقل در دنیاى خود آزاده باشید، و اگر خود را عرب مىدانید به خلق و خوى عربى خویش پایبند باشید. شمر صدا زد: اى پسر فاطمه! چه مىگویى؟ امام فرمود: «أَنَا الَّذی أُقاتِلُکُمْ، وَ تُقاتِلُونی، وَ النِّساءُ لَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُناحٌ، فَامْنَعُوا عُتاتَکُمْ وَ طُغاتَکُمْ وَ جُهَّالَکُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمی ما دُمْتُ حَیّاً»
من با شما جنگ دارم و شما با من، ولى زنان که گناهى ندارند، پس تا زمانى که زنده هستم، سپاهیان طغیانگر و نادان خود را از تعرّض به حرم من باز دارید. شمر گفت: راست مىگوید. آنگاه به لشکریان خویش رو کرد و گفت: «از حرم او دست بردارید و به خودش حمله کنید که به جانم سوگند هماوردى است بزرگوار! سپاه دشمن از هر طرف به سوى امام ع حملهور شدند و امام در جستجوى آب به سوى فرات رفت ولى سپاهیان همگى هجوم آوردند و مانع شدند.
مناجات با خدا و نفرین به دشمن در روز عاشورا امام حسین ع به سوى فرات روانه شد که شمر گفت: به خدا سوگند! به آن نخواهى رسید تا در آتش درآیى! شخص دیگرى گفت: یا حسین! آیا آب فرات را نمىبینى که مثل شکم ماهى مىدرخشد؟! به خدا سوگند! از آن نخواهى چشید تا آنکه با لب تشنه از جهان چشم بپوشى!
امام گفت: «اللَّهُمَّ أَمِتْهُ عَطَشاً» خدایا! او را تشنه بمیران. راوى مىگوید: به خدا سوگند پس از نفرین امام آن شخص به مرض عطش گرفتار شد، به گونهاى که پیوسته مىگفت: به من آب دهید! آبش مىدادند تا آنجا که آب از دهانش مى ریخت همچنان مىگفت: آبم دهید که تشنگى مرا کشت! پیوسته این چنین بود تا آنکه به هلاکت رسید!
تیری به پیشانی امام اصابت کرد
آنگاه مردى از سپاه دشمن به نام «ابوالحتوف جعفى» تیرى به سوى امام رها کرد. تیر به پیشانى امام اصابت کرد. آن را بیرون کشید، خون بر چهره و محاسن امام جارى شد، عرض کرد: «اللَّهُمَّ إِنَّکَ تَرى ما أَنَا فیهِ مِنْ عِبادِکَ ...وَ لا تَغْفِرْ لَهُمْ أَبَداً» خدایا! تو شاهدى که از این مردم سرکش به من چه مىرسد
خدایا! جمعیّت آنان را اندک کن و آنان را با بیچارگى و بدبختى بمیران، و از آنان کسى را بر روى زمین مگذار و هرگز آنان را نیامرز. سپس به آنان حمله کرد، و به هر کس که مىرسید او را با شمشیرش بر خاک مىافکند، این در حالى بود که تیرها از هر سو مىبارید و بر بدن امام علیهالسلام مىنشست و مىفرمود: «یا أُمَّةَ السُّوءِ! بِئْسَما خَلَّفْتُمْ مُحَمَّداً فی عِتْرَتِهِ، ....ثُمَّ یَنْتَقِمُ لی مِنْکُمْ مِنْ حَیْثُ لا تَشْعُرُونَ
اى بدسیرتان! شما در مورد خاندان پیامبر ص بد عمل کردید. آرى! شما پس از کشتن من از کشتن هیچ بندهاى از بندگان خدا هراسى ندارید، چرا که با کشتن من قتل هر کس برایتان آسان خواهد بود. به خدا سوگند! من امیدوارم که پروردگارم شما را خوار و مرا به شهادت (در راهش) گرامى بدارد. آنگاه از جایى که گمان نمىبرید انتقام مرا از شما بگیرد.
حصین بن مالک سکونى فریاد برآورد و گفت: «اى پسر فاطمه! چگونه خداوند انتقام تو را از ما بگیرد؟ امام فرمود: «یُلْقی بَأْسُکُمْ بَیْنَکُمْ وَ یَسْفِکُ دِماءَکُمْ، ثُمَّ یَصُبُّ عَلَیْکُمُ الْعَذابَ الْأَلیمَ» نزاع و اختلاف در میانتان مىافکند و خونتان را مىریزد آنگاه شما را به عذاب دردناک گرفتار مىسازد. امام همچنان مىجنگید تا آن که زخمهاى بسیارى بر بدن مبارکش وارد شد. (مقتل الحسین خوارزمی، ج 4 ص 34 ؛ بحارالانوار ج 45 ص 51)
تیری به گلوی امام اصابت کرد در روایتى آمده است: هنگامى که دشمنان، امام را آماج تیرها قرار دادند تیر به گلوى امام اصابت کرد و فرمود: «بِسْمِ اللَّهِ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلّا بِاللَّهِ، وَ هذا قَتیلٌ فی رِضَى اللَّهِ» به نام خداوند و هیچ حرکت و نیرویى جز از جانب خدا نیست و این شهیدى است در راه رضاى خدا! (مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص 120)
اصابت سنگ به پیشانی امام و زدن تیر سه شعبه بر سینه ایشان
امام ع خسته شد، خواست اندکى بیاساید که ناگاه سنگى آمد و به پیشانى امام رسید، خون جارى شد. امام دامن پیراهنش را بالا زد تا خون از چهرهاش پاک کند که تیر سه شعبه مسمومى آمد و به سینه امام فرو نشست. امام (دعاى قربانى خواند و) فرمود: «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلى مِلِّةِ رَسُولِ اللَّهِ» به نام خدا و به یارى خدا و بر آیین رسول خدا. آنگاه سرش را به آسمان بلند کرد و عرض کرد: «إِلهی إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقْتُلُونَ رَجُلًا لَیْسَ عَلى وَجْهِ الْأَرْضِ ابْنُ نَبِىٍّ غَیْرَهُ
خداى من! تو آگاهى که اینان کسى را مىکشند که در روى زمین پسر پیامبرى جز وى نیست. سپس تیر را بیرون کشید. خون همچون ناودان جارى شد. دستش را بر محلّ زخم گذاشت، چون از خون پر شد آن را به آسمان پاشید و قطرهاى از آن به زمین بازنگشت!
بار دیگر دست را از خون پر کرد و آن را به سر و صورت کشید و فرمود: «هکَذا وَاللَّهِ أَکُونُ حَتّى أَلْقى جَدّی رَسُولَ اللَّهِ وَ أَنَا مَخْضُوبٌ بِدَمی، وَ أَقُولُ: یا رَسُولَ اللَّهِ قَتَلَنی فُلانٌ وَ فُلانٌ» آرى، به خدا سوگند! مىخواهم با همین چهره خونین به دیدار جدّم رسول خدا ص بروم و بگویم: اى رسول خدا فلان و فلان مرا شهید کردند. (مقتل الحسین خوارزمی، ج 2 ص 34 ؛ بحارالانوار ج 45 ص 53)
عرش خدا از اسب به زمین افتاد
امام ع بر اثر زخمهاى فراوان از اسب به زمین افتاد، ولى برخاست. خواهرش زینب علیهاالسلام از خیمهها بیرون آمد و با نالهاى جانسوز مىگفت: «لَیْتَ السَّماءُ إِنْطَبَقَتْ عَلَى الْأَرْضِ» کاش آسمان بر زمین فرو مىافتاد
عمر بن سعد را دید که نزدیک امام ع ایستاده است. فرمود: «أَیُقْتَلُ ابُوعَبْدِاللَّهِ وَ أَنْتَ تَنْظُرُ إِلَیْهِ؟» اى عمر بن سعد! اباعبداللَّه ع را شهید مىکنند و تو نظاره مىکنى؟! اشک از دیدگان عمر سعد (دیدند) جارى شد و صورتش را برگرداند و چیزى نگفت. (کامل ابن اثیر، ج 3 ص 78)
حضرت زینب س فریاد زد: «وَیْلَکُمْ، أما فِیکُمْ مُسْلِمٌ» واى بر شما! آیا در میان شما مسلمان نیست؟ سکوت مرگبارى همه را فرا گرفته بود و کسى پاسخى نداد. (اعیان الشیعه، ج 1 ص 609) امام ع ردایى به تن کرده و عمامه به سر داشت. و با آن که پیاده و زخمى بود چون سواران دلاور مىجنگید، نگاهى به تیراندازان و نگاهى به حرم خود داشت و مىگفت: «أَعَلى قَتْلی تَجْتَمِعُونَ، أَما وَاللَّهِ لا تَقْتُلُونَ بَعْدی عَبْداً مِنْ عِبادِاللَّهِ....ثُمَّ لا یَرْضى حَتّى یُضاعِفَ لَکُمُ الْعَذابَ الْأَلیمَ»
آیا بر کشتن من با هم متّحد شدهاید؟ هان! به خدا سوگند! پس از من بندهاى از بندگان خدا را نمىکشید که خداوند را بیش از کشتن من به خشم آورد. به خدا سوگند! من امیدوارم خداوند مرا با خوارى شما گرامى بدارد و انتقام مرا از آنجا که گمان نمىبرید از شما بگیرد. هان! به خدا سوگند! اگر مرا به قتل برسانید، خداوند شما را گرفتار نزاعى در میان خودتان مىسازد و خونتان را مىریزد و (هرگز) از شما راضى نگردد تا عذاب سنگین و دردناکى به شما بچشاند. (اعیان الشیعه، ج 1 ص 609)
آخرین مناجاتهای امام علیهالسلام
«اللَّهُمَّ! مُتَعالِىَ الْمَکانِ، عَظیمَ الْجَبَرُوتِ، شَدیدَ الِمحالِ، غَنِىٌّ عَنِ الْخَلائِقِ، عَریضُ الْکِبْرِیاءِ، ..... فَاجْعَلْ لَنا مِنْ أَمْرِنا فَرَجاً وَ مَخْرَجاً بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرَّاحِمینَ
خدایا! اى بلند جایگاه! بزرگ جبروت! سخت توانمند (در کیفر و انتقام)! بى نیاز از مخلوقات! صاحب کبریایى گسترده! بر هر چه خواهى قادرى! رحمتت نزدیک! پیمانت درست! داراى نعمت سرشار! بلایت نیکو! هر گاه تو را بخوانند نزدیکى! بر آفریدهها احاطه دارى! توبهپذیر توبه کنندگانى! بر هر چه اراده کنى توانایى! و به هر چه بخوانى مىرسى! چون سپاست گویند سپاسگزارى! و چون یادت کنند یادشان مىکنى!
حاجتمندانه تو را مىخوانم و نیازمندانه به تو مشتاقم و هراسانه به تو پناه مىبرم و با حال حزن به درگاه تو مىگریم و ناتوانمندانه از تو یارى مىطلبم تنها بر تو توکّل مىکنم، میان ما و این قوم حکم فرما! اینان به ما نیرنگ زدند، ما را تنها گذارده، بى وفایى کردند و به کشتن ما برخاستند.
ما خاندان پیامبر و فرزندان حبیب تو محمّد بن عبداللَّه ص هستیم، همو که او را به پیامبرى برگزیدى و بر وحىات امین ساختى. پس در کار ما گشایش و برون رفتى قرار ده، به مهربانیت اى مهربانترین مهربانان. آنگاه افزود: «صَبْراً عَلى قَضائِکَ یا رَبِّ لا إِلهَ سِواکَ، ..... احْکُمْ بَیْنی وَ بَیْنَهُمْ وَ أَنْتَ خَیْرُ الْحاکِمینَ
پروردگارا! بر قضا و قدرت شکیبایى مىورزم، معبودى جز تو نیست، اى فریادرس دادخواهان! پروردگارى جز تو و معبودى غیر از تو براى من نیست. بر حکم تو صبر مىکنم اى فریادرس کسى که فریاد رسى ندارد! اى همیشهاى که پایانناپذیر است! اى زنده کننده مردگان! اى برپا دارنده هر کس با آنچه که به دست آورده! میان ما و اینان داورى کن که تو بهترین داورانى. (مقتل الحسین مقرم، ص 282)
لحظات شهادت سالار و سرور شهیدان عالم
راوی مىگوید: «کنار قتلگاه ایستاده بودم و جان دادن امام ع را نظاره مىکردم. بخدا سوگند! هرگز به خون آغشتهاى را ندیده بودم که خون بدنش رفته باشد ولى این چنین زیبا و درخشنده باشد. آنچنان نور چهرهاش خیره کننده بود که اندیشه شهادت او از یادم رفت
حسین ع در آن حال شربتى آب مىخواست. شنیدم مردى سنگدل و بىایمان پاسخ داد: آب نیاشامى تا بر آتش درآئى (نعوذ باللَّه) و از حمیم آن بنوشى. وَاللَّهِ لا تَذُوقُ الْماءَ حَتَّى تَرِدَ الْحامِیَةَ فَتَشْرَبَ مِنْ حَمیمِها) امام ع در پاسخ فرمود: «إِنَّما أَرِدُ عَلى جَدِّی رَسُولِ اللَّهِ وَأَسْکُنُ مَعَهُ فِی دارِهِ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ وَأَشْکُو إِلَیْهِ ما ارْتَکَبْتُمْ مِنِّی وَفَعَلْتُمْ بِی
بلکه من بر جدم رسول خدا وارد مىشوم و در خانهاش در بهشت جایگاه صدق و در جوار قرب خداى مقتدر ساکن مىشوم و از جنایاتى که نسبت به من روا داشتید به او شکایت مىبرم. سپاه ابن سعد با شنیدن این سخن چنان به خشم آمدند که گویا خداوند در دل آنها هیچ رحمى قرار نداده بود. (مقتل الحسین مقرم، ص 282؛ بحارالانوار ج 45 ص 57)
شهادت امام حسین علیهالسلام در کربلا هنگام مصیبت عظمى فرا رسیده بود. حالت ضعف بر امام ع مستولى شده بود، هر کس با هر وسیلهاى که در اختیار داشت به آن حضرت ضربه مىزد، ولى هر کس به قصد کشتن نزدیک آن بزرگوار مىشد، لرزه بر اندامش مىافتاد و به عقب بر مىگشت
مالک بن نمیر» نزدیک رفت و شمشیرى بر فرق مبارکش زد که خون از سر آن حضرت جارى شد. امام ع فرمود: «هرگز با آن دست، غذا و آب نخورى و خدا تو را با ظالمان محشور گرداند». در تواریخ آمده است که او پس از آن چون بیچارگان در نهایت فقر و تنگدستى به سر مىبرد و دستانش از کار افتاد. (انساب الاشراف، ج 3 ص 407)
«زُرعة بن شریک» ضربهاى بر دست چپ آن حضرت وارد ساخت. «سنان بن انس» با دو سلاح نیزه و شمشیر ضرباتى بر حضرت وارد ساخت، و به آن افتخار مىکرد! زمان به کندى مىگذشت و جهان در انتظار حادثهاى عظیم بود. عمر سعد مىخواست که کار سریعتر تمام شود و انتظار به پایان رسد
به خولى بن یزید که در کنارش بود دستور داد که کار حسین ع را تمام کند. وى پیش رفت تا سر از بدن آن حضرت جدا سازد ولى لرزه بر اندامش افتاد و به عقب برگشت. «سنان بن انس»- بنا به نقلى- جلو رفت و شمشیرى را حواله گلوى مبارک امام کرد و گفت: «ترا مىکشم و سر از بدنت جدا مىکنم در حالى که مىدانم تو پسر رسول خدایى و پدر و مادرت بهترین خلق خدایند!» پس سر مبارک امام را از بدن جدا کرد. (کامل ابن اثیر ج 4 ص 78 ؛ انساب الاشراف، ج3 ص 409)
در روایت دیگر، شمر بن ذى الجوشن در خشم شد و روى سینه مبارک امام ع نشست و محاسن آن حضرت را به دست گرفت و چون خواست امام را به قتل برساند، آن حضرت لبخندى زد و فرمود: آیا مرا مىکشى در حالى که مىدانى من کیستم؟ شمر گفت: آرى، تو را خوب مىشناسم، مادرت فاطمه زهرا و پدرت على مرتضى و جدت محمد مصطفى است، تو را مىکشم و باکى ندارم! پس با دوازده ضربه سر مبارک امام ع را از بدن جدا ساخت. (بحارالانوار ج 45 ، ص56)
دگرگونى عالَم طبیعت پس از شهادت امام علیهالسلام
طبق نقل تواریخ بعد از شهادت آن حضرت، دگرگونىهایى در عالم تکوین رخ داد که خبر از وقوع حادثه عظیمى مىداد. روایات مربوط به دگرگونىهاى عالم را، شیعه و اهل سنت متفقاً نقل کردهاند از جمله: بنا به نقل سید بن طاووس در لهوف: در آن وقت غبار شدید توأم با تاریکى و طوفان سرخ فام آسمان کربلا و اطراف را فرا گرفت، سپاه ابن سعد وحشت کردند و گمان نمودند بر آنها عذاب نازل شده است. «وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون» آنها که ستم کردند به زودى مىدانند که بازگشتشان به کجاست! (سوره شعرا / 227)
بعد از شهادت امام حسین (ع) در کربلا چه گذشت؟
بعد از شهادت امام حسین علیهالسلام و یاران باوفای ایشان در عصر عاشورا، مشکلات و مصیبتهای خاندان امام، صد چندان شد. ماجراهایی اتفاق افتاد که قلم از نوشتن آن و زبان از گفتنش شرم دارد. چنان سوزناک است که اشک هر انسان آزادهای را سرازیر و هر جوانمردی را بیتاب میکند.
*آمدن ذوالجناح به خیام: پس از شهادت امام، اسب آن حضرت شیههزنان و نالهکنان در حالى که پیشانى خود را به خون امام ع آغشته کرده بود، به جانب خیمهها شتافت. از امام باقر ع نقل شده که اسب آن حضرت در شیههاش مىگفت: امان از ظلم و ستمِ امتى که فرزند دختر پیامبرشان را کشتند
زنان و خواهران و دختران امام ع با دیدن مرکب بىسوار نالهها سر دادند و زار زار گریستند. ام کلثوم، دستها را روى سر نهاد و فریاد زد: وامحمداه! واجدّاه، وانبیاه، وا ابالقاسماه، واعلیّاه، واجعفراه، واحمزتاه، واحسناه، این حسین است که در خاک کربلا روى زمین افتاده، سرش را از پشت سر جدا کردند، عبا و عمامهاش را به غارت بردند، و بیهوش بر زمین افتاد».
* غارت سلاح و لباسهاى امام علیهالسلام: سپاه غارتگر ابن سعد، پس از شهادت امام ع براى غارت لباسها و سلاح امام هجوم آوردند. حتى برخى آنقدر رذالت و پستى به خرج دادند که پیش از شهادت امام به این کار اقدام نمودند. «مالک بن بشیر کندى» کلاه آن حضرت را که با ارزش بود به یغما برد و چون آن را به خانهاش برد، همسرش به وى گفت: «اموال پسر پیغمبر را غارت مىکنى و آن را به خانه مىآورى؟! از نزد من خارج شو که خدا قبرت را از آتش پر کند» این مرد تا زنده بود با فقر و تنگدستى دست و پنجه نرم کرد و دستهایش خشک شد و در زمستان خون و چرک از آن جارى بود
«اسود بن خالد» کفشهاى حضرت را برداشت. «بجدل بن سلیم کلبى» انگشتر امام علیهالسلام را با قطع انگشت آن حضرت به چنگ آورد. بنا به نقل سید بن طاووس این انگشتر غیر از آن انگشترى است که از ذخائر نبوت است و امام آن را به فرزندش على بن الحسین علیهالسلام داده است. شمشیر حضرت را «جُمیع بن خلق» یا «اسود بن حنظله» گرفت و این شمشیر غیر از ذوالفقار است که از ذخائر امامت شمرده مىشود
در واقع هر کدام به غارت چیزى از مختصات حضرت افتخار مىکردند ولى افتخارى که سرانجام سبب شرمندگى همه آنها شد. غارت لباسها و سلاحها نسبت به سایر شهدا نیز اتفاق افتاد. به گونهاى که سپاه کوفه بدنهاى آن عزیزان خدا را برهنه و عریان روى خاکها رها کردند.
* غارت خیمهها: سپاه روسیاه کوفه به فرماندهى «شمر» خیمهگاه را محاصره کرد. شمر دستور داد وارد خیمهها شوند، و هر چه به دستشان مىرسد غارت کنند. اراذل و اوباش کوفه با شنیدن این فرمان بر یکدیگر سبقت گرفتند. دختران رسول خدا و یادگاران حضرت زهراى اطهر علیهاالسلام از سراپرده بیرون آمدند و همگى مىگریستند. دشمن هر چه را مىیافت، مىگرفت، حتى گوشواره حضرت ام کلثوم دختر امیرالمؤمنین علیهالسلام را از گوشش کشیدند و گوشهاى او را پاره کردند. مردى پست از سپاه ابن سعد چشمش به خلخال پاى فاطمه بنت الحسین علیهالسلام افتاد، و در حالى که مىگریست خلخال را از پایش کشید. دختر امام حسین علیهالسلام با تعجب پرسید: چرا گریه مىکنى؟! گفت: چرا گریه نکنم در حالى که اموال دختر رسول خدا را غارت مىکنم. فاطمه بنت الحسین ع گفت: خوب، اگر کار بدى است چرا چنین مىکنى؟! گفت: مىترسم اگر من نکنم دیگرى آن را انجام دهد!
در روایتى مىخوانیم: هنگامى که سپاه ابن سعد به خیمهها یورش بردند، زینب علیهاالسلام فریاد زد: عمر سعد! اگر مقصودتان اسباب و زیورآلات است، خودمان مىدهیم، به سپاهت بگو شتاب نکنند. مگذار دست نامحرمان به سوى خانواده پیامبر ص دراز شود.
زینب خود لباس مندرس پوشیده بود به زنان فرمان داد هر چه وسایل و زیورآلات داشتند در گوشهاى جمع کنند، گوشوارهها را از گوشهایشان درآورند، حتى فاطمه دختر امام حسین ع که نوعروس بود عمهاش زینب از ترس آنکه مبادا دست نامحرمى به سویش دراز شود، اجازه نداد. زنان و کودکان در گوشهاى جمع شدند، آنگاه زینب فریاد زد: هر کس مىخواهد اسباب و وسایل دختران على ع و فاطمه س را به یغما ببرد بیاید
عدهاى از سپاه آمدند و هر چه بود را به غارت بردند.در این میان، تنها یک زن از قبیله بکر بن وائل که با شوهرش در سپاه ابن سعد بود این جسارت و بىحرمتى را تحمل نکرد و فریاد حمایت از دختران و زنان رسول خدا را سر داد، شمشیر گرفت و قبیلهاش را مخاطب ساخت و گفت: اى قبیله بکر، دختران رسول خدا غارت مىشوند و شما نظاره مىکنید؟! هیچ فرمانى جز فرمان خدا نیست (کنایه از اینکه دیگر نباید از آل امیه اطاعت کرد) به خونخواهى رسول خدا بپاخیزید».
شوهرش آمد و او را به جایگاهش برگرداند. این اولین فریاد خونخواهى از خونهاى به نا حق ریخته مظلومان کربلا بود که از حلقوم زنى خارج مىشد. از فاطمه بنت الحسین علیهالسلام روایت شده است که گفت: در جلو خیمه ایستاده بودم و به کشتهها نظاره مىکردم و در این اندیشه بودم که حال بر سر ما چه خواهد آمد؟ ناگاه متوجه شدم که مردى سوار بر اسب، زنان را با نیزهاش تعقیب مىکند و زنان در حالى که لباسها و زینتهایشان به غارت رفته به یکدیگر پناه مىبردند و فریاد بر مىآورند: واجَدَّاه وا أَبَتاه، وا عَلِیَّاه، و...
تا آنکه آن مرد متوجه من شد و با نیزه به سویم حمله کرد، من به صورت بر زمین افتادم، گوشهایم را درید و گوشواره از گوشم خارج کرد و مقنعه از سرم ربود. خون از گوشها بر گونههایم جارى بود. با سر برهنه بیهوش بر زمین افتادم، چون به هوش آمدم دیدم عمهام در کنارم نشسته گریه مىکند
گفتم: عمّه جانم! آیا پارچهاى هست که سرم را با آن بپوشانم؟! .عمهام فرمود: دخترم! عمّهات نیز مانند تو است» نگاه کردم دیدم عمهام نیز سر برهنه است و تمام بدنش بر اثر ضربات دشمن سیاه شده است.
* یورش به خیمه امام سجاد علیهالسلام: شمر با گروهى از پیاده نظام به خیمه امام على بن الحسین علیهالسلام آمد، امام از شدت بیمارى در بسترى آرمیده بود، همراهان شمر گفتند: آیا این بیمار را نمىکشى؟ حمید بن مسلم- واقعه نگار روز عاشورا- گفت: سبحان اللَّه! آیا نوجوان بیمار هم کشته مىشود؟! او را همین بیمارى بس است
پس اصرار کرد تا آنان را از کشتن امام بازداشت. بنا به نقلى دیگر، زینب چون از قصد شمر و یارانش مطلع شد فرمود: «او هرگز کشته نمىشود مگر آنکه من کشته شوم» آنان به ناچار دست از او کشیدند
در این هنگام عمر سعد نیز آمد. زنان حرم با گریه و خشم بر او اعتراض کردند و از رفتار بىشرمانه سپاهش شکایت نمودند. عمر سعد گفت: کسى حق ندارد وارد خیمههاى زنان شود و متعرض این جوان بیمار شود. زنان از عمر سعد خواستند تا لباسهاى آنان را برگردانند تا خود را بپوشانند
ابن سعد خطاب به سربازانش گفت: هرکس چیزى از این خیمهها گرفته است آنها را برگرداند. حمید بن مسلم مىگوید: ولى به خدا سوگند، حتى یک نفر هم چیزى را بر نگرداند.
* آتش زدن خیمهها: از حوادث بسیار تکان دهنده در غروب عاشورا، سوزاندن خیمههاى آل رسول اللَّه ص بود. این صحنه جانسوز در شرایطى اتفاق مىافتاد که بدنهاى پاره پاره امام مظلومان و یاران ایثارگر و شهیدش در بیابان رها شده و قبل از آن خیمهها غارت شده بود و جامهها و زیورها از زنان پاک دامن هاشمى ربوده شده بود و آفتاب آن روز که شاهد شگفتآورترین حادثه تاریخ بود به سرعت رو به غروب مىشتافت و شب سیاه از راه مىرسید
در چنین وضعیت اسفبارى که غم و اندوه از هر طرف بر ذریه رسول خدا احاطه کرده بود، دشمن به قصد آتش زدن آشیانههاى آن زنان مصیبت دیده، با شعلههایى از آتش به خیمهها یورش بردند
در این حال یکى از سپاه ابن سعد فریاد مىزد: خیمههاى ستمگران را آتش بزنید!». خیمهها به سرعت مىسوخت و خاکستر مىشد، دختران رسول خدا سراسیمه از خیمهها بیرون دویدند و برخى از کودکان یتیم به دامن عمهشان پناه بردند. بعضى راه بیابان در پیش گرفتند و در آن متوارى شدند
تعدادى نیز به دشمن سنگدل استغاثه مىکردند و تقاضاى رحم و مروت داشتند. یادآورى این خاطره تلخ همواره اشکها را از دیدگان امام سجاد علیهالسلام جارى مىساخت. او مىفرمود: «بخدا سوگند، من هیچگاه به عمّهها و خواهرانم نظر نمىکنم جز اینکه گریه گلویم را مىفشارد و یاد مىکنم آن لحظات را که آنها از خیمهاى به خیمه دیگر مىدویدند و منادى سپاه دشمن فریاد مىزد که: خیمههاى ستمگران را آتش بزنید!».
حتى امامان معصوم علیهالسلام دیگر نیز با یادآورى آتش گرفتن خیام امام حسین علیهالسلام به سختى متأثّر مىشدند. در روایتى مىخوانیم هنگامى که منصور دوانیقى درِ خانه امام صادق ع را آتش زد، تعدادى از شیعیان خدمت آن حضرت شرفیاب شدند، امام را گریان و اندوهگین دیدند، از دلیل آن پرسیدند، فرمود: گریه من براى آن است که وقتى آتش در دهلیزخانه زبانه کشید،
زنان و دخترانم را دیدم که از این اطاق به آن اطاق و از این جا به آن جا پناه مىبرند با آنکه (تنها نبودند و) من نزدشان حضور داشتم، با دیدن این صحنه به یاد بانوان جدّم حسین ع در روز عاشورا افتادم که از خیمهاى به خیمه دیگر و از پناهگاهى به پناهگاه دیگر فرار مىکردند». آتش زدن خیمههایى که زنان و کودکان خردسال در آن بودند، نشان مىدهد که هدف نهایى دشمن این بود که حتى نسل و ذریه پاک رسول خدا ص را ریشهکن کنند، این صحنهها نشان از بىرحمى و سنگدلى دشمنان و اوج مظلومیت خاندان اهلبیت علیهمالسلام دارد. و خدا را شکر که این اعمال وحشیانه و ددمنشانه پرده از روى نیات شوم آنها برداشت و رسواى خاص و عام شدند.
*تاختن اسبها بر پیکر امام علیهالسلام: برابر فرمانى که ابن زیاد صادر کرده بود، «ابن سعد» مأمور بود پس از شهادت امام بدن مبارکش را زیر سمّ اسبان قرار دهد؛ وى که به خاطر تقرّب به ابن زیاد و در خیال خامش براى رسیدن به حکومت رى از هیچ جنایتى خوددارى نمىکرد، در میان اصحابش فریاد زد: کیست که داوطلبانه بر پیکر حسین اسب بتازد تا سینه و پشت وى را زیر سم اسبان پایمال کند؟! شمر که قساوت فوقالعادهاى داشت با شنیدن این فرمان، پیشقدم شد و بر بدن پاک زاده زهرا علیهاالسلام اسب تاخت. ده نفر دیگر نیز از وى تعبیت کردند که عبارت بودند از:
1-. اسحاق بن حُویّة. 2. هانى بن ثُبیت حضرمى. 3. واحظ بن ناعم. 4. اسید بن مالک. 5. حکیم بن طفیل طائى. 6. اخنس بن مَرثَد. 7. عمرو بن صُبیح. 8. رجاء بن مُنقِذ عبدى. 9. صالح بن وهب. 10. سالم بن خثیمه. اینان آن قدر با اسبان خویش بر پیکر مقدس فرزند پیامبر ص تاختند که استخوانها را درهم شکستند
آنان نه تنها از این عمل ننگین خویش پروایى نداشتند که به آن افتخار هم کرده تقاضاى جایزه نمودند، چنانکه اسید بن مالک- یکى از این افراد- در برابر ابن زیاد چنین گفت: «ما سینه حسین را بعد از پشت وى با اسبان قوى هیکل و نیرومند درهم کوبیدیم! ولى برخلاف انتظارشان ابن زیاد دستور داد به آنان جایزه ناچیزى دادند. بعدها مختار چون این عده را دستگیر کرد، دست و پاى آنان را بر زمین میخکوب کرد و اسب بر بدنشان تاخت تا به هلاکت رسیدند.
* فرستاده شدن سر امام علیهالسلام به سوى کوفه: «ابن سعد» براى اینکه خبر پیروزى ظاهرى خویش را هر چه زودتر به عبیداللَّه بن زیاد برساند در عصر همان روز عاشورا سر امام را توسط «خولى بن یزید» و «حمید بن مسلم» به کوفه فرستاد
خولى که حامل خبرى عظیم بود خود را با شتاب به کوفه رساند و جلو دارالاماره آمد و چون در قصر را بسته یافت به ناچار به سوى خانه خود رفت و سرِ امام را زیر طشتى قرار داد و به نزد همسرش- نوار دختر مالک بن عقرب حضرمى-رفت.
نوار» از وى سؤال کرد: چه خبر؟ گفت: ثروت دنیا را برایت آوردهام! اینک سر حسین در خانه توست! گفت: شگفتا! مردم زر و سیم به خانه مىآورند، تو سر پسر دختر پیامبر ص را. نه به خدا سوگند، هرگز سر من و تو در زیر یک سقف جمع نخواهد شد
این گفت و از اتاق بیرون آمد، مشاهده کرد نورى از آسمان تا زیر آن طشت کشیده شده است و مرغان سفیدى اطراف طشت و در مسیر نور در پروازند. چون صبح شد خولى با عجله و شتاب سر امام ع را نزد عبیداللَّه برد.
* تقسیم سرهاى شهدا: «ابن سعد» تا حدود ظهر روز یازدهم به دفن اجساد پلید کوفیان مشغول بود. پس از اتمام کار در حالى که پیکر پاک فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله و یاران پاکبازش در زیر آفتاب رها شده بود، دستور داد سرهاى دیگر شهداى کربلا را از بدنها جدا کنند و به قصد تقرّب به ابن زیاد و گرفتن جایزه با خود به کوفه ببرند.این سرهاى پاک که مجموع آنها با سر امام علیهالسلام به 72 سر نورانى مىرسید اینگونه بین قبائل تقسیم شد: 1-. قبیله کنده به سرکردگى قیس بن اشعث، سیزده سر! 2.
قبیله هوازن به فرماندهى شمر بن ذى الجوشن، دوازده سر! 3-. قبیله تمیم، هفده سر! 4. قبیله بنى اسد، نه سر! 5-.قبیله مذحج، هفت سر! 6. سایر قبایل، سیزده سر! * اسارت اهلبیت علیهمالسلام: عمر سعد پس از دفن اجساد پلید سپاهیانش نزدیک ظهر روز یازدهم دستور حرکت به سوى کوفه را صادر کرد. با این دستور زنان و دختران و کودکان حرم حسینى را بر شتران بدون جهاز سوار کردند و همانند اسیران بلاد کفر به سوى کوفه حرکت دادند. ابن عبد ربه» در «عقد الفرید» مىنویسد: در میان اسراء دوازده پسر بچه و نوجوان از جمله آنها محمد بن الحسین و على بن الحسین ع بودند
از جمله زنان بزرگوارى که در کربلا به اسارت درآمدند عبارتند از: زینب کبرى ام کلثوم، فاطمه دختر امیرالمؤمنین ع، فاطمه دختر امام حسین ع، سکینه دختر امام حسین ع ، و دختر چهارساله امام حسین ع (رقیه)، و رباب دختر امرء القیس همسر با وفاى امام حسین ع، رمله، مادر حضرت قاسم و همسر امام حسن مجتبى ع. اینان بازماندگان از عترت رسول اللَّه بودند که ابن سعد و سپاهش حرمت پیامبر را در حق آنها رعایت نکردند و با جسارت تمام آنان را چون اسیران جنگى به بند کشیدند و با خیل نامحرمان که قاتلان ذرارى پیامبر ص و یارانش بودند، به سوى کوفه روانه ساختند.
* عبور قافله اسیران از قتلگاه: از دشوارترین لحظات تاریخ کربلا، که در عظمت و سنگینى با همه آسمانها و زمین برابرى مىکند، لحظه وداع جانسوز قافله اسیران با بدنهاى پاره پاره شهیدان است. دشمنان، اسیران دلسوخته را از کنار آن پیکرهاى پاک شهیدان عبور دادند، همان پیکرهاى غرقه به خونى که یکجا همه عزّت و مظلومیت را در خود جمع و خلاصه کرده بودند. برابر بعضى از نقلها، اسیران خود چنین درخواستى داشتند تا براى وداع با آن عزیزان شهیدشان از کنار قتلگاه شان عبور کنند. ناگفته پیداست که ترک سرزمین کربلا در آن وضعیت غمبار و وحشتناک براى آن دلسوختگان بسیار دشوار و سخت بوده است. به ویژه آنکه دشمن اجساد پلید سربازانش را دفن کرده بود ولى پیکرهاى ذرارى پیامبر ص به خصوص پیکر پاک سرور جوانان بهشت بىغسل و کفن در بیابان رها شده بود. دشمن بدکینه نه خود به دفن آنها اقدام نمود و نه اجازه تدفین آنها را به کسى داد
مشاهده آن صحنههاى دلخراش با آن بدنهاى پاره پاره و پایمال سمّ اسبان که عمدتاً قابل شناسایى نبودند، مىتوانست هر بینندهاى را از پاى درآورد ولى طمأنینه و آرامشى که در زینب کبرى یادگار صبر و شکوه على ع ظهور کرد و صلابت و استحکامى که در کلمات دلنشین او موج مىزد، تا حدود زیادى آن فضاى سنگین را شکست و آن را براى آل رسول قابل تحمل کرد.زنان حرم چون چشمشان به آن بدنهاى پاره پاره افتاد، فریادشان به ناله و شیون بلند شد و بر صورت خود لطمه زدند. زینب که مىدانست دشمن در انتظار است تا با دیدن کوچکترین نشانهاى از ضعف وپشیمانى در خاندان پیامبر، قهقهه مستانه سر دهد، با دیدن پیکر به خون آغشته برادر، رو به آسمان کرد و گفت: أَللَّهُمَّ تَقَبَّلْ هذا الْقُرْبانَ؛ خدایا این قربانى را قبول فرما!.
این جمله چون پتکى بر سر دشمن فرود آمد و کوس رسوایى آنها را به صدا در آورد. راوى مىگوید: هر چه را فراموش کنم، هرگز کلمات زینب دختر فاطمه زهرا س را فراموش نخواهم کرد، به خدا سوگند بىقرارىها و سخنان زینب هر دوست و دشمن را به گریه واداشت.او با دلى شکسته و صدایى محزون چنین گفت: اى محمد ص! درود فرشتگان آسمان بر تو باد! این حسین توست که در خون غلتیده است و پیکر او پاره پاره شده است. اى محمد ص! دختران تو اسیر شدهاند و فرزندانت کشته گشتهاند و باد صبا بر پیکرهایشان مىوزد.
این حسین توست که روى خاک افتاده، سرش را از قفا بریدهاند، عمامه و رداى او را به یغما بردهاند. زینب س همچنان سخن مىگفت و دوست و دشمن مىگریستند. زینب س که گویا سخنگوى آن صحنه عجیب بود چنین ادامه داد: پدرم فداى آن کسى باد که (خیمهگاه) سپاهش روز دوشنبه غارت شد. پدرم فداى آن کس باد که طنابهاى خیمهاش بریده و بر زمین افتاد. پدرم فداى آن که نه سفر رفته است تا امید بازگشتش باشد و نه چنان زخمى برداشته که امید مداوایش باشد. پدرم فداى آن کس که جانم فداى او باد. پدرم فداى آن کس که با دل پرغصّه جان سپرد، پدرم فداى آن کس که با لب تشنه شهید شد، پدرم فداى آن کس که از محاسنش خون مىچکد». دلها مىرفت که از سینهها بیرون بزند، باران اشک به احدى مجال نمىداد، زینب این بار اصحاب جدّش را مخاطب ساخت و گفت:امروز گویا جدم رسول خدا از دنیا رفته، اى اصحاب محمد ص! اینان فرزندان پیامبر برگزیدهاند که آنان را همانند اسیران مىبرند.
در اینجا بود که سکینه قدم پیش نهاد، پیکر پاک پدر را در آغوش گرفت، هر چه تلاش کردند وى را جدا کنند ممکن نشد، جماعتى از اعراب آمدند و سکینه را کشان کشان از پیکر پدرش جدا ساختند. ناگهان زینب س سنگ صبور اهل کاروان، که با نوحه سرائى بجا و به موقعش تا حدودى باعث تخلیه بغضهاى فرو خفته در گلو شده بود، متوجه على بن الحسین ع شد که مىرفت از سر بىقرارى قالب تهى کند، زینب س خود را به امام سجاد ع رساند و گفت: تو را چه شده، اى یادگار جدّ و پدر و برادرانم!
مىبینم که مىخواهى جانت را تسلیم کنى؟!. امام سجاد ع پاسخ داد: چگونه بىتابى نکنم در حالى که مىبینم پدر و برادران و عموها و عموزادگان و کسان من بر زمین افتاده و در خونشان غلتیده، سرهایشان جداشده، لباسهایشان به غارت رفته است، نه کفنى دارند، نه دفنى و کسى به آنها توجهى ندارد. زینب س پاسخ عجیبى داد: فرزند برادرم! نگران مباش، به خدا سوگند این پیمانى است که پیامبر خدا از جد و پدر و عمویت گرفته است و آنان نیز آن را پذیرفتهاند.خداوند از جماعتى از این امت که گردنکشان زمین آنها را نمىشناسند ولى فرشتگان آسمان آنان را مىشناسند، عهد گرفته است که این پیکرهاى پاره پاره و پراکنده را جمع کنند و به خاک بسپارند،
در آینده در این سرزمین بر مرقد پدرت حسین ع پرچمى به اهتزاز در مىآید که هیچگاه کهنه نشود و در گذر زمان گزندى به آن نرسد و سردمداران کفر هرچه در محو آن تلاش کنند، روز به روز بر عظمت آن افزوده شود.زینب دختر شجاع امیرمؤمنان ع با این پیشگویى عجیب و شگفتآورش، فرزند برادر خود را تسلى بخشید و آینده کربلا و عاشورا را آنگونه که ما امروز بعد از حدود 14 قرن مىبینیم دقیقاً ترسیم کرد، آرى قلب نازنین زینب س مىدانست که این آغاز کار است هر چند تاریکدلان بنىامیّه و منافقان آن را پایان کار مىپنداشتند.
* دفن اجساد پاک: به تعبیر مرحوم حاج «شیخ عباس قمى» در نفس المهموم: در کتب معتبر کیفیت دفن امام حسین ع و اصحابش به تفصیل نیامده است
ولى بنا به نقل مشهور اجساد مطهر شهدا سه روز زیر آفتاب بر روى زمین مانده بودند و باد صحرا بر آن بدنهاى پاک مىوزید
تا آنکه طائفه بنىاسد که در غاضریه- محلهاى نزدیک کربلا- منزل داشتند، پس از تخلیه کربلا از سپاه ابن سعد به کربلا آمدند و آن بدنهاى پاک را در خاک و خون مشاهده کردند
آنان از زن و مرد فریادشان به ناله و شیون بلند شد. وقتى که مصمم شدند آن بدنهاى پاک را دفن کنند، چون نه سر در بدن داشتند و نه لباسى بر تن، هیچ یک را نمىشناختند
لذا متحیر و سرگردان بودند که چه کنند، ناگاه امام سجاد ع از سمت صحرا به سوى آنان آمد و شهدا را به آنها معرفى کرد و قبل از همه به دفن پیکر پاک امام حسین ع اقدام فرمود
او در گوشهاى از کربلا کمى خاک را کنار زد، قبرى ساخته و پرداخته آشکار شد، دستها را زیر بدن قرار داد و به تنهایى به داخل قبر برد و فرمود: با من کسانى هستند که مرا یارى کنند
چون بدن را در قبر نهاد صورت مبارکش را بر گلوى بریده پدرش گذاشت و در حالى که باران اشک چون ابر بهارى بر گونههایش جارى بود، فرمود: خوشا به آن زمینى که پیکر پاک تو را در برگرفته، دنیا پس از تو تاریک شد و آخرت به نور جمال تو روشن گشت.
شبها دیگر خواب به سراغم نمىآید و اندوهم پایانى نخواهد داشت تا آن زمان که خداوند اهل بیت تو را به تو ملحق کند و در کنار تو جاى دهد
درود و سلامم بر تو باد اى فرزند رسول خدا و رحمت و برکات خدا بر تو باد
آنگاه از قبر خارج شد و آن را از خاک پوشاند و با انگشت روى قبر نوشت: این قبر حسین بن على ع است که او را با لب تشنه و غریب کشتند
سپس بدن پاک على اکبر ع پایین پاى حضرت به خاک سپرده شد و بقیه شهدا از بنىهاشم و اصحاب نیز در یک قبر دستهجمعى پایین پاى امام ع دفن شدند
آنگاه امام سجاد«ع»، قوم بنىاسد را به طرف نهر علقمه محل شهادت حضرت عباس قمر بنىهاشم راهنمایى کرد و پیکر پاک آن حضرت را در همانجا دفن نمودند
امام زین العابدین ع در حال دفن عمویش گریه سوزناکى کرد و فرمود: اى قمر بنىهاشم! بعد از تو خاک بر سر دنیا، بر تو درود مىفرستم و رحمت و برکات خداوند را براى تو طلب مىکنم
سپس بنىاسد «حبیب بن مظاهر» را که بزرگ قبیله آنان بود، جداگانه- همانجایى که اکنون هست- دفن نمودند