سر نوشت قاتلان عاشورا. اسیران کربلا. مبارزات شمر. قیام توابین و مختار
سایت جدید : تاریخی فرهنگی قرآنی
m5736z
blog.ir.
و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون
سنت الهي بر اين قرار گرفته است كه عواقب بعضي از گناهان نظير: ظلم و ستم و عاق والدين و تضييع حق مردم و... در اين دنيا، به سرعت به سراغ گناهكاران مي آيد و آنها را به سزاي اعمالشان مي رساند هر چند كه دريافت كامل سزاي اعمال آنها فقط در قيامت ميسر مي باشد كه مطابق نص صريح قرآن 26 نبأ: جزاء وفاقا اين جزايي است موافق و مناسب و منطبق بر اعمالشان. اين موضوع به قدري حائز اهميت است كه خداوند متعال در آيه 69 نمل از همه مردم دعوت كرده است كه بررسي كنند و ببينند كه آخر و عاقبت سفاكان و گناه پيشگان چه شده است و از آن ها درس عبرت بگيرند:قل سيروا في الارض فانظروا كيف كان عاقبه المجرين در روي زمين سير (و در احوال گذشتگان تفكر و انديشه) كنيد و ببينيد عاقبت كار مجرمان (گناه پيشگان) به كجا رسيد!
در آيات ديگر قرآن مجيد نيز تعابير تكان دهنده و عجيبي در مورد سرنوشت ظالمان ستمكار آمده است، و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون و بزودي ستمكاران خواهند دانست كه چگونه به سوي جايگاه عذاب منقلب مي شوند (و به سرنوشت شوم خود دچار مي شوند). سرنوشت اسفناك و عبرت آموز قاتلان شهداي كربلا در دنيا و اتفاقاتي كه براي اين جانيان افتاد، حاوي نكات فوق العاده درس آموز و قابل توجه براي همه ظالمان است.
علاوه بر اينكه آنها به سزاي اعمال ننگين شان در همين دنيا و پس از مدت كوتاه رسيدند در دادگاه وجدان بشريت و تاريخ نيز محكوماني ملعونند به طوري كه هيچ فردي حتي فرزندان يا قاتلان و جانيان نيز خود را منتسب به آنها نمي كنند و اثري از قاتلان شهداي كربلا باقي نمانده است. اين درحالي است كه ميليون ها نفر خود را فرزند شهداي مظلوم كربلا مي دانند و هر ساله در ايام عاشورا در اقصي نقاط جهان ياد و خاطره آنها را گرامي مي دارند و به آنها توسل مي جويند و شفا مي يابند. آري : تأسيس كربلا نه براي عزا و ماتم است دانشسراي عالي ادراك اولاد آدم است
سرنوشت اسفناك يزيد بن معاويه
هلاكت يزيدبن معاويه سر دسته و آمر عمليات حادثه كربلا بنا به روايت ابي مخنف: يزيد، سرمست از پيروزي ها و موفقيت، روزي با جمعي از لشكريان خود به قصد شكار عازم صحرا گرديد. آنان به اندازه دو روز راه پيمودند و از دمشق فاصله گرفتند. ناگهان در مقابل چشم آنها آهويي ظاهر شد. براي نشان دادن شجاعت و دلاوري خويش به يارانش گفت: «كسي از شما همراه و پشت سر نيايد، من خودم اين آهو را شكار خواهم كرد!» سپس اسب خود را دنبال آهو به حركت درآورد و به سرعت از سپاهيان خود فاصله گرفت.
آهو به منطقه اي هولناك و دره اي ترسناك قدم گذاشت، در حالي كه همچنان به گريز خود ادامه مي داد و يزيد او را تعقيب مي كرد و تپه هاي ترسناك و دره هاي هولناك را پشت سر مي گذاشت به طوري كه فاصله زيادي بين او و سپاهيانش ايجاد شد! ناگهان در اين حين تشنگي شديدي بر يزيد غلبه كرد و اين درحالي بود كه آب و غذايي همراه نداشت. در همين حال بود كه چشم يزيد به فردي افتاد كه كوزه آبي در دست داشت، يزيد از او آب خواست او نيز پس از دادن مقداري آب از نام و نشانش پرسيد. يزيد در پاسخ گفت: من يزيدبن معاويه هستم.» آن مرد پرسيد: « قاتل حسين بن علي(ع) تو هستي و تو كشنده فرزند رسول خدا(ص) هستي؟» و از جاي برخاست تا با يزيد درگير شده و او را به هلاكت برساند. يزيد ترسيد و به سرعت پا به فرار گذاشت ولي در حين سوار شدن پاي او در ركاب اسبش گير كرد و اسب به سرعت شروع به دويدن كرد و با سرعت تمام از آن مرد فاصله گرفت.
در اثر حركت اسب و واژگون شدن يزيد سر و صورت پليد او به سنگ ها برخورد كرده و متلاشي گرديد و زمين خون آلود شد و او به هلاكت رسيد و به قعر جهنم، جايگاه اصلي و مقر ابدي خويش و پدرانش واصل شد. پس از مدتي سپاهيان و تعقيب كنندگان يزيد به او رسيدند درحالي كه او از ركاب اسب خود آويزان بود و روح پليدش از بدن جدا شده بود. و آنان بدون يزيد به دمشق بازگشتند به اين ترتيب يزيد به سزاي عمل ظالمانه خود اين گونه گرفتار شد.
«عبيدالله بن زياد»
چون سرهاي شهداي كربلا را نزد «ابن زياد ملعون» بردند، آن ملعون سر مطهر حضرت سيدالشهداء(ع) را برداشته و بر ران خود گذاشت، قطره خوني از سر مبارك امام حسين(ع) بر قباي ابن زياد چكيد و قباي آن سنگدل را سوراخ كرده و در زمين فرو رفت اما اثر آن بر ران ابن زياد باقي ماند و هرچه اطبا درمان كردند آن زخم بهبود نيافت و از آن جا، كثافت و چرك بسياري ظاهر مي شد، چنان كه (از بوي تعفن آن) هيچ كس طاقت ماندن در كنارابن زياد را نداشت و او نيز پيوسته نافه مشك به آن محل بسته بود اما با اين وجود، بوي آن چرك بر مشك غلبه مي كرد و به اين درد نيز مبتلا بود .(1)
پس از آن كه يزيد به هلاكت رسيد، عبيدالله بن زياد، در شهر بصره، ضمن اعلام اين خبر از مردم خواست كه براي خود خليفه اي برگزينند و مردم بصره نيز در اثر ترس و وحشتي كه از او داشتند عبيدالله را به خلافت انتخاب كردند! اما مردم كوفه زيربار او نرفتند و با او به مخالفت برخاستند. مردم بصره نيز به تدريج از اطراف او متفرق شدند و ابن زياد از ترس جان خود، فرار را برقرار ترجيح داد و به طرف شام گريخت.
ابن زياد در شام لشكر عظيمي فراهم ساخت و با نيروي انبوه به جنگ سپاه مختار آمد و در كنار شهر موصل در نزديكي رود «خازر» اردو زد و منتظر جنگجويان كوفه ماند. از طرف ديگر، سپاه كوفه به فرماندهي «ابراهيم اشتر» فرزند شجاع و رشيد «مالك اشتر» فرا رسيد و بين آنها جنگ سختي درگرفت و ابراهيم اشتر «ابن زياد» را با ضربه اي به دو نيم كرد و دست ها و پاهاي او را قطع كرد و جسدش را به آتش كشيد و..
ابن اثير نيز در اين باره نوشته است: هنگامي كه سپاه شام شكست خوردند، «ابراهيم بن اشتر» گفت: «من مردي را كشتم كه به تنهايي در زير پرچمي در كنار نهر خازر بود، برويد او را پيدا كنيد، من از او بوي مشك استشمام كردم و او را به دو نيمه كردم، دستهاي او در ناحيه شرق و پاهاي او (بر اثر ضربه شمشيرم) در غرب نهر افتاد.» مردم جست و جو كرده و او را پيدا كردند و متوجه شدند كه عبيدالله بن زياد است كه با شمشير ابراهيم به دو نيم شده است. سپس سر او را از تنش جدا كردند و بدنش را سوزاندند.(2)
سربريده ابن زياد در مقابل امام سجاد(ع)
مختار سرهاي بريده لشكر شام و سر منحوس «ابن زياد» و فرماندهان لشكر شام را با سي هزار دينار به حضور محمد بن حنفيه كه در مكه بود فرستاد و محمد حنفيه از ديدن سرهاي قاتلان خاندان حسين(ع) به سجده افتاد و شكرالهي را به جاي آورد سپس آنها را به محضر امام سجاد(ع) فرستاد، هنگامي كه سر بريده «ابن زياد» و فرماندهان لشكر شام را به محضر امام سجاد(ع) فرستادند، آن حضرت مشغول خوردن غذا بودند و با ديدن اين منظره مسرت آميز به سجده افتاد و شكر خداي را به جا آورد و به ياد مجلس ابن زياد افتاد كه سرهاي مبارك شهداي كربلا همراه با سر مطهر امام حسين(ع) را در مقابل آن ملعون آوردند. (3)
سپس مختار را دعا كرد و فرمود: «روزي كه سرمبارك پدرم مقابل ابن زياد بود از خدا خواستم كه روزي فرا رسد كه من نيز شاهد سربريده او باشم.»(4) و به اين ترتيب، ابن زياد و حصين بن نمير و سربازان آنها به عواقب شوم اعمال خود در اين دنيا گرفتار شدند. 1- تحفه المجالس ص 195 2- كامل ابن اثير، ج 4، ص 264 3- بحارالانوار، ج 45، ص 386 و سفينه البحار، ج 1، ص 435 4- سرنوشت قاتلان شهداي كربلا، ص 11-9 عباسعلي كامرانيان
سرنوشت حصين بن نمير
در اين جنگ و درگيري يكي از افراد سپاه مختار به نام «شريك بن جدير» به «حصين بن نمير»، كه از فرماندهان بزرگ سپاه عبيدالله بن زياد بود، حمله كرد و گمان مي كرد كه او عبيدالله بن زياد است از اين رو به طرف او حمله ور شد. «شريك» فرياد زد كه: «اين شخص پليد را به قتل برسانيد، ياران مختار نيز بر او حمله كردند و «حصين بن نمير» را به هلاكت رساندند.» «شر حبيل بن ذي الكلاع» يكي ديگر از فرماندهان سپاه شام بود كه در اين درگيري به هلاكت رسيد و سفيان بن يزيد مدعي قتل او بود. هنگامي كه سپاه شام شكست خورد و فرار كردند، ياران ابراهيم نيز آنان را تعقيب كردند و چون قسمتي از نيروهاي سپاه شام، خود را به داخل رودخانه انداختند تا بتوانند فرار كنند، بسياري از آنها غرق شدند آن قدر كه تعداد غرق شدگان بيش از كشته شدگان بود و سپاه مختار غنيمت هاي بسياري از شاميان نصيبشان شد.
عمر بن سعد
يكي از كساني كه نزد مختار داراي موقعيت خاصي بود و مختار او را به خاطر قرابت و نزديكي او با علی (ع) گرامي مي داشت «عبدالله بن جعده بن هبيره» بود. عمربن سعد نزد عبدالله بن جعده آمد و به او گفت: «براي من از مختار امان بگير!» عبدالله وساطت كرد! و مختار اين امان نامه را براي او نوشت: «اين امان نامه اي است از مختار بن ابي عبيد براي عمربن سعد بن ابي وقاص، تو در امان هستي به امان خدا، خودت و مالت و اهل و فرزندانت و تو به خاطر آنچه كرده اي، تا زماني كه اطاعت كني و در خانه و شهر و نزد اهلت بماني و حادثه اي به وجود نياوري در امان خواهي بود.»
پس از آن، مأموران مختار و پيروان آل محمد(ص) و ديگران، او را مي ديدند و مزاحم او نمي شدند و گروهي بر اين امان نامه شهادت دادند و مختار هم عهد و پيمان بسته بود كه به اين امان نامه وفادار باشد، مگر اين كه عمر بن سعد حادثه اي بيافريند و خدا را بر اين امر گواه گرفت. مختار روزي به يارانش گفت: «فردا مردي را خواهم كشت كه داراي اين نشانه هاست: قدم هايي بزرگ، چشمان او در گودي فرو رفته و ابروانش به هم چسبيده و كشته شدن او، مومنان و فرشتگان مقرب را شاد و خوشحال مي كند.»
«هيثم بن اسود نخعي» نزد مختار بود، از آن نشانه ها دانست كه مقصود او، عمر بن سعد است، به منزل آمد و فرزندش «عريان» را طلب كرد و او را نزد عمربن سعد فرستاد تا وي را از تصميم مختار آگاه كند و به او بگويد كه: «از خودت مواظبت كن.» عمربن سعد گفت: «خدا پدرت را جزاي خير دهد! كه شرط برادري را به جاي آوردي، ولي مختار بعد از امان نامه اي كه به من داده است چگونه مي تواند كه با من چنين كند؟!»
از اين رو هنگامي كه شب شد از منزلش بيرون رفت و غلامش را از تصميمي كه مختار درباره او گرفته و همچنين از امان نامه مختار آگاه كرد. غلامش به او گفت: «مختار با تو شرط كرده است كه تو كاري انجام ندهي چه حادثه اي بالاتر از اين كه تو، خانه و اهل خود را رها كرده و به اينجا آمده اي! هم اكنون بازگرد و بهانه اي براي نقض آن امان نامه به دست مختار نده.»
عمربن سعد نيز بازگشت. خبر رفتن عمر سعد را به مختار رساندند، مختار گفت: «مرا برگردن او زنجير و سلسله اي است كه او را دوباره بازگرداند.» صبح روز بعد مختار «ابوعمره» را فرستاد و به او فرمان داد كه عمربن سعد را بياورد، ابوعمره بر عمربن سعد وارد شد و به او گفت: «امير را اجابت كن.»
عمر برخاست ولي از فرط اضطراب و رعب و وحشت، قدم بر روي لباس هايش گذاشت و لغزيد، ابوعمره با شمشير به او حمله كرد و او را از پاي درآورد و به هلاكت رساند و سر او را در دامن قبايش گذارده و آورد و نزد مختار گذاشت. مختار به «حفص» پسر عمر بن سعد كه نزد وي بود رو كرد و گفت: «اين سر را مي شناسي؟ حفص گفت: «انا لله و انا اليه راجعون» و در ادامه گفت: «آري و بعد از او خيري در زندگي نيست.» مختار گفت: «راست گفتي تو نيز بعد از او زنده نخواهي بود، حفص را به پدرش ملحق كنيد.» پس حفص را نيز كشتند و سر او را نزد عمر بن سعد گذاشتند.
سپس مختار گفت: «عمر بن سعد را به جاي حسين(ع) و حفص فرزند او رابه جاي علي بن الحسين (علي اكبر) كشتم، اما اين دو هرگز قابل مقايسه و برابري با آن دو نخواهند بود. به خدا سوگند اگر من سه چهارم قريش را به هلاكت برسانم برابر ارزش انگشتي از انگشتان حسين(ع) نخواهد بود.»(1)
لازم به يادآوري است كه علت شتاب مختار در كشتن عمربن سعد اين بود كه يزيدبن شراحيل انصاري نزد محمدبن حنفيه آمد و بر او سلام كرد و بين آنها سخناني رد و بدل شد تا اين كه صحبت از مختار به ميان آمد، محمدبن حنفيه گفت: «مختار مي پندارد كه شيعه ماست در حالي كه قاتلان حسين(ع) با وي همنشيني مي كنند.» يزيدبن شراحيل چون به كوفه بازگشت، نزد مختار آمد و او را از آنچه محمدبن حنفيه گفته بود آگاه كرد، به اين دليل مختار تصميم بر كشتن عمربن سعد گرفت.(2)
مختار سر عمربن سعد و پسرش حفص را براي محمدبن حنفيه فرستاد و اين نامه را براي او نوشت: «بسم الله الرحمن الرحيم، براي مهدي(3) محمدبن علي، اين نامه از مختاربن ابي عبيد، سلام بر تو اين مهدي، من خدا را حمد مي كنم، آن خدايي كه شريكي ندارد اما بعد، خدا مرا عذابي براي دشمنان شما قرار داده است، دشمنان شما برخي اسير و گروهي متواري و فراري و دسته اي كشته و بعضي رانده شده اند، پس خدا را حمد مي كنم كه قاتلان (خاندان) شما را كشت و ياوران شما را ياري كرد. من سر عمر بن سعد و فرزندش را نزد تو فرستادم و بر هر كسي از قاتلان حسين(ع) و اهل بيتش كه دست يافتم او را كشتم و خدا از انتقام گرفتن از باقيمانده آنان ناتوان نيست و من تا زماني كه بر روي زمين از آنها كسي باشد آنها را رها نمي كنم پس نظر و رأي خودت را براي من بنويس تا من از شما پيروي كرده و بر آن باشم، سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد.»(4) سپس مختار هر كه را كه گفتند او از قاتلان حسين(ع) و پيروان او و دشمنان حسين(ع) است به هلاكت رساند و به آتش كشيد و خانه آن را كه فرار كرده بود خراب كرد.(5)
پي نوشت ها: 1- تجارب الامم، ج 2، ص 151 2- كامل ابن اثير، ج 4، ص 241 3- در وجه تسميه محمدبن حنفيه به مهدي بعضي گفته اند كه مختار، ايشان را امام واجب الاطاعه و مهدي امت مي ناميد. (تاريخ طبري، ج 7، ص 40) 4- تجارت الامم ج 2 ص 153 5- سرنوشت قاتلان كربلا- عباسعلي كامرانيان
شمر بن ذي الجوشن
پس از قيام مختار، اشراف و بزرگان كوفه از ترس جان خود از كوفه گريختند و از جمله فراريان شمربن ذي الجوشن بود. مختار غلام خود زرنب را در پي او فرستاد، غلام مختار چون به شمر و همراهانش نزديك شد، شمر به همراهان خود گفت: «گويا اين شخص براي كشتن من آمده است، شما از جلو برويد و مرا پشت سر بگذاريد گويا از من فرار كرده ايد تا او در كشتن من طمع كند.» همراهان شمر رفته و او را تنها گذاشتند، غلام مختار آمد و با شمر درگير شد؛ شمر ملعون بر او حمله كرد و ضربه اي بر كمر و پشت او زد و او را از پاي درآورد.
آنگاه او را رها كرد و از آنجا رفت و نامه اي براي مصعب بن زبير كه در بصره بود نوشت و او را از آمدن خود آگاه ساخت. در آن زمان هر كس در واقعه شورش كوفه از شهر فرار كرده بود به سوي بصره نزد مصعب بن زبير مي رفت. شمر، نامه را توسط مردي از قريه كلبانيه براي مصعب فرستاد و خود در آن قريه كه نهري در آن در كنار تپه اي بود توقف كرد، پس آن شخص نامه را برداشته تا نزد مصعب در بصره ببرد، در بين راه با شخصي برخورد كرد كه از او پرسيد: «كجا مي روي؟» گفت: «مرا شمر فرستاده است.» پس آن شخص به او گفت: «با من بيا تا تو را نزد سرورم ببرم.» و او را نزد ابوعمره فرمانده سپاه مختار برد و ابوعمره نيز در پي و جستجوي شمر بود. آن نامه رسان «ابوعمره» را از مكان و مخفيگاه شمر با خبر كرد، و ابوعمره نيز عازم آن مكان شد، كساني كه با شمر بودند به او گفتند: «مصلحت در اين است كه اينجا را ترك كنيم.» شمر گفت: «هرگز به خدا سوگند! اين مكان را تا سه روز ترك نخواهم كرد، تا اين كه قلب ياران مختار را ترسانيده و پر از وحشت نمايم.» چون شب فرا رسيد ابوعمره با گروهي از سواران بر او حمله ور شدند، شمر در حالي كه برهنه بود برخاست و با نيزه بر آنان حمله كرد و بعد داخل خيمه شد و شمشيري به دست گرفت و بيرون آمد، ياران مختار او را به جهنم فرستادند و ياران او را شكست داده و فراري دادند و در همان هنگام، در تاريكي شب، صداي تكبير سپاهيان مختار بلند شد و شنيدند كه آنها مي گفتند: «خبيث كشته شد.» و سپس سرش را از بدن جدا كرده و نزد مختار بردند.(1)
زندگی سیاسی "شمربن ذیالجوشن" زندگی عجیبی است از قرارگیری در صف یاران امیرالمؤمنین در بلوای جنگ صفین تا برداشتن جراحت در لشکر امام علی(ع) و افتخار او به این جراحتها و جانبازیاش در راه ولایت! زندگی سیاسی این چهره منحرف آن هنگام عجیبتر میشود که متوجه میشویم شمر بر اساس برخی گفتهها ، در روزگاری پس از صفین نیز در زندان به سر میبرده است. در زندان رفتنی که اگرچه تاریخ آن را در هالهای از ابهام فرو برده است اما مشخص آنکه شمر پس از تمام این رخدادها به سمت فتنه میل کرده است و کار را به آنجا میرساند که در روز عاشورا قاتل فرزند پیامبر میشود.
اما سؤال اینجاست که اگر شمر به هر دلیلی همانند بسیاری دیگر از دشمنان اهل بیت(ع) که نتوانستند در کربلا حضور یابند، نمیتوانست به کاروان عمر سعد برسد، نفاق و رذیلت خود را چگونه هویدا میکرد؟
این نکته را از یاد نبریم که آنچه که از مطالعه حوادث پیرامون عاشورا بر میآید آن است که دشمنان ولایت در وقایع سال ۶۱ هجری، از صدر تا ذیل وجه مشترکی داشتند و آن انگیزه و تلاش برای سبقت گرفتن در بیان عناد علیه جبهه حق بود. در واقع باید دانست که اولاً یزید و ابن زیاد اگرچه تاکید بر کشتن امام حسین(ع) داشتند اما برخی از رذیلتهای بزرگی که دشمنان ولایت در عاشورا صورت دادند، هیچیک دستور امرای شام و کوفه نبود و ثانیاً تاریخ به ما میگوید که هر یک از اصحاب شیطان اعم از آنانی که در کربلا بودند و یا کسانی که به آن نرسیدند هر یک به نوعی و تا حد توان سعی در بیان عناد خود داشتند.
یک نفر با استهزاء، دیگری با نامهنگاری، آن یکی با هلهلهکشی در مقابل سیدالشهدا(ع) و دیگری هم با خرج کردن سوابق انقلابی خود برای پشتیبانی از جبهه باطل و سپاه یزدیان. نگاهی دوباره به پرونده افرادی از قبیل شمربنذیالجوشن، شریح قاضی و قبل تر از آنها طلحه و زبیر و سران خوارج به عنوان زمینهسازان حادثه کربلا نشان میدهد که آنان اگرچه هر یک در عمل خود، رفتاری متفاوت داشتهاند اما در هنگامی که فرصت بروز علنی یافتهاند ابایی نداشتهاند از اینکه بیان کنند که هدف اصلی آنها از تمام امضاها، نامهها و جنگها یک چیز بیشتر نبود و آن شمشیر کشیدن بر روی امام عشق و یاران مظلومش بود.
تاریخ همانگونه که بهانهجوییهای سیاسی زبیر را پس از رحلت پیامبر(ص) به یاد دارد، رجزخوانیها و اسب دوانیهای او در مقابل امیرالمؤمنین را نیز به خاطر میآورد. شریح قاضی خود را اصلاحگر و نماد دین و تفقّه میدانست اما همو بود که نامه حلیّت قتل حسینبن علی(ع) را نیز امضا کرد. و همینطور نامههایی که امثال معاویه و طلحه به امیرالمؤمنین و امام حسن(ع) نوشتند. نامهنگارانی که هیچگاه پایشان به کربلا نرسید اما تاریخ آنها را به عنوان زمینهسازان حادثه کربلا میشناسد. منطق تکرار تاریخ اینگونه میگوید که باید نیک بدانیم شمریّت همه پسران ذیالجوشن در طول تاریخ، میتواند بسته به نوع محیط تبلوری متفاوت داشته باشد. در واقع جان کلام آن است که شمرها هیچگاه ساکت نمیمانند.
او اگر در زندان باشد یا در لباس عالم دینی و یا در لباس عضویت سپاه امیرالمؤمنین(ع) و یا در هر لباس دیگری در قبل یا پس از حادثه عاشورا، اما باطن خبیث خود را به هر نحو ممکن برملا میسازد.
شمرهای زمانه تماماً یک شاه بیت اساسی را با خود حمل میکنند و آن ضدیتی با ولایت و جبهه حق است که همواره آشکار میشود. ضدیتی که گاه از لباس یک زندانی و نامههایش بیان میشود، گاه از لباس یک عالم دینی منحرف و گاه از لباس کسی که شاید در روزگاری هم لباس سپاه امیرالمؤمنین(ع) را به تن داشته است. صد البته غایت آمال شمرهای زمان بروز دادن دوباره کربلا است، کربلایی که البته این بار دیگر مشخص نیست که یاران امام عشقش فقط ۷۲ نفر باشند...؟! شمرهای زمانه حتما سعی میکنند با اقداماتی مثل نیرنگ، نامههایی با حرفهای دوپهلو و خلاصه هر دستاویزی میزان خلوص یاران ولی زمان را برای ایجاد یک کربلای دیگر بسنجند. اما نکته مهمی که در این میان وجود دارد آن است که بصیرت و حمیّت ما در قبال حقی که آنرا در دستان ولی فقیه زمان متبلور دیدهایم، میتواند شمرهای زمانه را تا همیشه در نهروان تاریخ دفن کند و کاروان امام عشق را این بار به مدینه فاضلهای برساند که ساکنان شهرش جملگی یاران باوفای اویند و تا انقلاب مهدی از نهضتش پاسداری میکنند.
رؤياي عجيب علامه اميني درباره شمر(2) «مدتها فكر مي كردم كه خداوند چگونه «شمر»(ملعون) را عذاب مي كند؟ و جزاي آن تشنه لبي و جگر سوختگي حضرت سيدالشهدا(ع) را چگونه به او مي دهد؟ تا اين كه شبي در عالم رويا ديدم كه اميرالمؤمنين(ع) در مكاني خوش آب و هوا، روي صندلي نشسته و من هم خدمت آن جناب ايستاده ام، در كنار ايشان دو كوزه بود، فرمود: اين كوزه ها را بردار و برو از آنجا آب بياور و اشاره به محلي فرمود كه بسيار باصفا و با طراوت بود، استخري پرآب و درختاني بسيار شاداب در اطراف آن بود كه صفا و شادابي محيط و گياهان قابل بيان و وصف نيست. كوزه ها را برداشته و رو به آن محل نهادم آنها را پرآب نموده حركت كردم تا به خدمت اميرالمومنين(ع) باز گردم. ناگهان ديدم هوا رو به گرمي نهاده و هر لحظه گرمي هوا و سوزندگي صحرا بيشتر مي شد، ديدم از دور كسي به طرف من مي آيد و هرچه او به من نزديكتر مي شد هوا گرمتر مي شد گويي همه اين حرارت از آتش اوست، در خواب به من الهام شد كه او شمر، قاتل حضرت سيدالشهدا(ع) است، وقتي به من رسيد ديدم هوا به قدري گرم و سوزان شده است كه ديگر قابل تحمل نيست، آن ملعون هم از شدت تشنگي به هلاكت نزديك شده بود، رو به من نمود كه از من آب بگيرد، من مانع شدم و گفتم: اگر هلاك هم شوم نمي گذارم از اين آب قطره اي بنوشد.
حمله شديدي به من كرد و من ممانعت مي نمودم، ديدم اكنون كوزه ها را از دست من مي گيرد لذا آنها را به هم كوبيدم، كوزه ها شكسته و آب آنها به زمين ريخت چنان آب كوزه ها بخار شد كه گويي قطره آبي در آنها نبوده است، او كه از من نااميد شد رو به استخر نهاد، من بي اندازه ناراحت و مضطرب شدم كه مبادا آن ملعون از آب استخر بياشامد و سيراب گردد، به مجرد رسيدن او به استخر، آب استخر خشك شد چنان كه گويي سالها است يك قطره آب در آن نبوده است. درختان هم خشك شده بودند او از استخر مأيوس شد و از همان راه كه آمده بود بازگشت، هرچه دورتر مي شد، هوا رو به صافي و شادابي و درختان و آب استخر به طراوت اول بازگشتند، به حضور اميرالمؤمنين(ع) شرفياب شدم، فرمودند: خداوند متعال اين چنين آن ملعون را جزا و عقاب مي دهد، اگر يك قطره آب آن استخر را مي نوشيد از هر زهري تلخ تر و هر عذابي براي او دردناك تر بود. بعد از اين فرمايش از خواب بيدار شدم»(3) 1-البدايه النهايه، ج 8، ص 297 2-يادنامه علامه اميني ص 13 و 14 3-سرنوشت قاتلان شهداي كربلا،
سنان ابن انس
سنان يكي از جنايتكاران بي رحم سپاه عمرسعد بود بطوريكه بعضي نوشته اند كه اين جاني سر امام حسين(ع) را از تن جدا كرده است.(1) او در عرصه واقعه كربلا، ستم هاي فراواني بر خاندان پيامبر اكرم ص روا داشت و جنايت هاي فراواني مرتكب شد. بطوري كه نام او در رديف جنايتكاران بزرگ واقعه عاشورا ثبت شده است. بهر حال پـس از قيام مختار، «سنان » از كوفه به بصره گريخت. طرفداران مختار در كوفه خانه او را ويران كردند و در اطراف بصره كمين كردند تا او را دستگير كنند. سپاهيان مختار مترصد بودند كه به نحوي او را گرفتار عدالت نمايند. يك روز كه سنان از بصره به طرف «قادسيه» در حركت بود، نيروهاي مختار به او حمله ور شدند و او را بين «عذيب» و قادسيه دستگير كردند، و نزد مختار آوردند. مختار دستور داد كه ابتدا انگشتانش را قطع كنند و سپس دست و پاي او را جدا كردند، آنگاه ديگي از روغن زيتون به جوش آوردند و سنان را در آن انداختند2. و به اين ترتيب او را در جهنم ساقط كردند تا اينكه در برزخ و قيامت به سزاي واقعي اعمال ننگين خويش برسد.
حرمله بن كاهل
«حرمله» همان سنگدل لعيني بود كه با تير سه شعبه گلوي حضرت علي اصغر(ع) را شكافت. «منهال بن عمرو» : من پس از آن كه از مكه بازگشتم نزد امام سجاد(ع) رفتم، امام به من فرمود: آيا از «حرمله بن كاهل» خبر داري كه در چه حالي است؟ عرض كردم: «هنگامي كه از كوفه خارج شدم او زنده بود.» امام زين العابدين(ع) دستانش را به سوي آسمان بلند كرد و فرمود: «خدايا! حرارت آتش را به او بچشان، خدايا حرارت آهن را به او بچشان»!(بحارالانوار 45 ص 322)
هنگامي كه به كوفه بازگشتم، «مختاربن ابي عبيده ثقفي» قيام كرده بود و او از قبل با من دوست بود، پس از ديد و بازديدها سوار بر مركب شده و به طرف منزل مختار حركت نمودم و در بيرون خانه اش با او ملاقات كردم. مختار گفت: «از هنگامي كه حكومت كوفه در اختيار ما قرار گرفته به ديدن ما نيامدي و تبريك نگفتي و به ما كمك نكردي؟!» گفتم: «در اين مدت در مكه بودم و هم اكنون نزد تو آمده ام كه با هم صحبت كنيم.» پس از آن هر دو همراه هم به راه خود ادامه داديم تا اين كه به كناسه كوفه رسيديم. مختار در آنجا توقف كرد، مثل اين كه در انتظار كسي به سر مي برد. پس از مدت كوتاهي جمعي با شتاب به نزد او آمدند و گفتند: «اي امير! به تو بشارت مي دهيم كه حرمله بن كاهل دستگير شد!» هنگامي كه حرمله را آوردند مختار گفت: «خداوند را حمد و سپاس مي گويم كه مرا بر تو مسلط كرد.» سپس جلاد را خواست و به او دستور داد كه دست هاي حرمله را قطع كند. جلاد دست هاي او را از تنش جدا كرد، سپس دستور داد كه پاهايش را هم قطع كنند و چنين كردند، پس از آن گفت: «آتش بياوريد!» مأموران دسته هاي ني را آوردند و آتش زدند و او را در آتش انداختند.منهال گفته است: در اين هنگام فرمايش امام سجاد(ع) به يادم آمد و بي اختيار گفتم: «سبحان الله»! مختار گفت: «تسبيح خداوند در همه حال خوب است اما ظاهرا اين تسبيح از روي تعجب بود.» گفتم: بله در هنگام بازگشت از مكه، خدمت امام سجاد(ع) رسيدم و آن حضرت از من درباره حرمله سؤال كرد و من نيز در جواب گفتم: او زنده است.
امام سجاد(ع) دست به دعا برداشت و فرمود: خدايا به او حرارت آهن و حرارت آتش را بچشان! اكنون چون دعاي امام سجاد(ع) را به دست شما مستجاب شده ديدم شگفت زده شدم و اين ذكر بر زبانم جاري شد.
مختار گفت؛ «واقعا اين سخن را از علي بن الحسين(ع) شنيدي؟» گفتم: «آري به خدا سوگند خودم شنيدم كه حضرت اين سخن را فرمود.» ناگهان ديدم كه مختار از مركبش پايين آمد و دو ركعت نماز گزارد و سجده اي طولاني كرد سپس برخاست و سوار اسبش شد و من نيز سوار شدم و با هم به سوي منزل من آمديم. وقتي مقابل خانه ام رسيديم، به مختار گفتم: «اگر امير موافق با شد به من افتخار دهد و خانه ام را مزين به حضور خود نمايد و در خانه ما غذا تناول فرمايد.» مختار گفت: «اي منهال! تو خود مرا خبر دادي كه علي بن الحسين(ع) دعاهايي كرد كه به دست من مستجاب شده است و با اين وجود مرا به غذا خوردن دعوت مي كني؟ امروز به شكرانه اين كه خداوند به من توفيق داد كه دعاي آن حضرت به دست من مستجاب شود، روزه گرفته ام.»
خولي بن يزيد اصبحي
يكي از كساني كه در ليست ماموران مختار براي دستگيري بود، خولي بود. همانطور كه گفته شد خولي سر مبارك امام حسين(ع) را به همراه خود آورد و در روي چيزي كه شبيه تنور بوده است و در پوش داشت، گذاشت تا روز بعد آن را به نزد ابن زياد ببرد. خولي دو همسر داشت: يكي از زنانش شيعه و از دوستدار اهل بيت(ع) بود. او شب هنگام مشاهده كرد كه نوري از سر ساطع مي شود و متوجه شد كه اين سر، متعلق به امام حسين(ع) است. از وقتي «عيوف» متوجه اين كار خولي شد، با او دشمن شد.(1) روزي مختار عده اي را براي دستگيري «خولي بن يزيد اصبحي» فرستاد. فرستادگان مختار وارد منزل خولي شدند. او ترسيد و در توالت منزلش پنهان شد.
«عيوف» به فرستادگان مختار گفت: دنبال چه كسي هستيد؟ آنها گفتند: همسرت كجاست؟ عيوف گفت: نمي دانم، ولي با دست به محل پنهان شدن خولي اشاره كرد! ياران مختار خولي را دستگير كردند و او را در حالي كه چيزي روي سر خود نهاده بود بيرون آوردند و همان جا او را كشته و بدنش را در آتش سوزاندند2. 1-سرنوشت قاتلان شهداي كربلا- ص 29، 2-كامل- ابن اثير ج 4 ص 240
حكيم بن طفيل طائي
مختار، «عبدالله بن كامل» را براي دستگيري «حكيم بن طفيل» فرستاد. حكيم كسي بود كه لباس هاي حضرت ابوالفضل عباس(ع) را برداشته بود و به طرف امام حسين(ع) نيز تيراندازي كرده بود و... عبدالله بن كامل او را دستگير نمود. اقوام حكيم نزد «عدي بن حاتم طايي» رفتند و او را وادار كردند كه در حق حكيم شفاعت كند. عدي بن حاتم خود را به عبدالله بن كامل رساند و شفاعت نمود. عبدالله گفت: «من اختياري ندارم.» و قرار بر اين شد كه عدي نزد مختار برود شايد او را راضي نمايد- قبلا نيز عدي در حق جماعتي كه با مختار مخالفت كرده بودند، ولي از لشكر عمر بن سعد نبودند شفاعت كرده بود و مختار نيز از آنان گذشت كرده بود- ياران مختار به عبدالله بن كامل گفتند: «ما مي ترسيم امير، سخن عدي را قبول كند و از حكيم بن طفيل نيز چشم پوشي نمايد و حال آن كه تو جرم و گناه او را خوب مي داني، پس اجازه ده تا او را به قتل برسانيم.»
عبدالله بن كامل گفت: «هر چه مي خواهيد بكنيد.» آنان دستان حكيم را بسته و به او گفتند: «تو لباس هاي عباس فرزند اميرالمؤمنين را از تنش در آوردي ؟ به خدا سوگند تو را زنده برهنه مي كنيم تا با چشمان خويش ببيني!» پس او را برهنه كردند و گفتند: «تو حسين را هدف تير خود قرار دادي؟ به خدا سوگند ما نيز تو را هدف تيرهاي خود قرار مي دهيم!» و سپس به قدري به او تير زدند كه بي جان بر روي زمين افتاد.
از آن طرف عدي بن حاتم، بي خبر از اين رويداد، نزد مختار آمد و شفاعت حكيم را نمود مختار گفت: «آيا تو شفاعت قاتلان حسين را مي كني؟» گفت: «بر او دروغ بسته اند.» مختار گفت: «اگر چنين باشد او را به خاطر تو آزاد مي كنيم.» چيزي نگذشت كه عبدالله بن كامل وارد شد. مختار گفت: «حكيم چه شد؟» گفت: «شيعيان او را به هلاكت رساندند.» مختار گفت: «چرا در كشتن او شتاب كرديد؟ عدي آمده و در حق او شفاعت مي كند.» - و مختار نيز از كشته شدن او خشنود بود- عبدالله گفت «شيعيان او را كشتند.» عدي گفت: «دروغ مي گويي، ترسيدي كسي كه از تو بهتر است (مختار) شفاعت مرا قبول كند.» در اين حال ابن كامل به عدي بن حاتم ناسزا گفت، اما مختار او را ساكت كرد. عدي نيز از آن جا خارج شد در حاليكه از مختار راضي بود و از عبدالله بن كامل شكايت داشت
بجدل بن سليم
بجدل بن سليم يكي از سپاهيان سنگدل عمر سعد بود كه در واقعه كربلا خباثت و دنائت ويژه اي از خود بروز داد. «بجدل» پس از شهادت حضرت امام جسارت و لئامت را به حدي رساند كه انگشت امام(ع) را قطع كرد و انگشتر او را ربود. بجدل هم از جمله كساني بود كه در ليست مختار بود تا دستگير شود و به سزاي عمل ننگينش برسد. سپاهيان مختار به دنبال «بجدل» رفته و او را يافته دستگير كردند و نزد مختار آوردند. وحشتي عظيم در روح و جسم بجدل پديد آمد و... مختار گفت: دست و پاهايش را قطع كنيد و او را به همين حال رها كنيد! افراد مختار، دست و پاي «بجدل» را قطع كردند و او را در همان حال رها كردند تا به هلاكت رسيد بحارالانوار ج45 ص 376- علامه مجلسي
زيدبن رقاد
زيدبن رقاد، همان ملعوني بود كه وقتي «عبدالله» نوجوان دوازده ساله امام حسن مجتبي(ع) به طرف امام حسين(ع) دويد و مي خواست از عموي مظلومش دفاع نمايد با تيري او را نشانه گرفت. عبدالله براي دفاع از خود دستش را بر پيشاني گذاشت و تير زيد ملعون، دست و پيشاني او را به هم دوخت!(1) «من به طرف نوجواني تير انداختم و او دستش را بر پيشاني نهاد و آن تير دستش را به پيشاني اش دوخت و نتوانست دست خود را جدا كند! در اين حال نوجوان (عبدالله) چنين مي گفت: خداوندا! اينان ما را كم شمردند و خوار ساختند، پس اينها را بكش، همان گونه كه ما را كشتند و آنان را خوار كن، چنان كه ما را خوار كردند»!
زيد مي افزايد: سپس تير ديگري به آن نوجوان زدم كه او را كشت. پس به بالين نوجوان آمدم تا تيري كه با آن او را كشتم، از پيشاني او خارج كنم، اما ديدم كه نوجوان از دنيا رفته است من تير را از جايش بيرون آوردم اما پيكان تير در پيشاني اش ماند! مختار، عبدالله بن كامل را با گروهي از افرادش براي دستگيري زيد فرستاد. آنها خانه زيد را محاصره كردند. او با شمشير از منزل خارج شد و به ياران مختار حمله كرد. عبدالله ابن كامل به يارانش گفت: «با شمشير و نيزه بر او حمله ور نشويد بلكه او را با تير زده و سنگباران كنيد.» افراد ابن كامل هم زيد را تيرباران و سنگباران كردند تا اين كه روي زمين افتاد و درحال مرگ بود ولي هنوز زنده بود كه انتقام گيرندگان جسم او را به آتش كشيدند.(2) 1- كامل ابن اثير ج4 ص244 2- سرنوشت قاتلان شهداي كربلا، ص33-
«عمر بن صبيح»
يكي از فعالان سپاه عمرسعد و ملعونيني بود كه در عرصه نبرد تلاش زيادي مي كرد تا به جبهه حق، لطمه وارد سازد. او، مترصد فرصتي بود تا به ياران امام حسين(ع) ضربه زده و با اين كار، خود را در چشم فرماندهان سپاه ابن زياد و عمر سعد محبوب سازد. بر همين اساس، «عمر» همراه با عده اي از سپاهيان عمر سعد، هر از چند گاهي به ياران حضرت سيدالشهدا حمله مي كردند و آنها را بوسيله نيزه و مجروح مي كردند. پس از قيام مختار، عمر عزلت گزيده بود و مي ترسيد كه در ملأعام ظاهر و حاضر شود تا اينكه ياران مختار او را يافتند و شبانه او را در خانه اش به دام انداختند.( كامل ابن اثير ج4 ص 244) عمر را نزد مختار آوردند. مختار پرسيد: مي گويند در واقعه كربلا خيلي تلاش مي كردي تا با نيزه به ياران اباعبدالله(ع) ضربه بزني؟ عمر گفت: در واقعه كربلا، من با نيزه بر ياران حسين بن علي(ع) حمله مي كردم و آنها را مجروح مي ساختم اما كسي از آنها را به قتل نرساندم. مختار وقتي اعتراف عمر را به حمله و جنگ و مجروح ساختن ياران امام حسين(ع) شنيد مطمئن شد كه اين ملعون هم جزو قاتلان و سفاكان سپاه عمر سعد است كه جنايات زيادي مرتكب شده است. سپس دستور داد كه: نيزه ها را بياوريد! ياران مختار نيزه ها را آوردند و با نيزه آنقدر بر بدن او زدند كه عمر به هلاكت رسيد.
عاقبت غارتگران اموال امام حسين(ع)در عاشورا
گروهي با مختار بودند كه آنان را «دبابه» مي ناميدند. مختار آنان را به خانه اي در محله حمراء فرستاد كه برخي از قاتلان حسين(ع) در آنجا جمع شده بودند كه از جمله آنان عبدالرحمن بن ابي خشكاره و عبدالرحمن بن قيس خولاني و گروهي ديگر بودند. مأموران مختار آنها را گرفتند و نزد مختار آوردند، مختار به آنان گفت: «اي قاتلان صالحان! و اي كشندگان سرور جوانان اهل بهشت! آيا نمي بينيد كه خداوند امروز از شما انتقام مي گيرد؟ غارت اموال حسين(ع) اين روز نحس را براي شما آورد.» مأموران مختار آنها را كه چهار نفر بودند به بازار بردند و در آنجا گردن زدند. سائب بن مالك اشعري كه از سپاهيان مختار بود، سه نفر را كه از جمله شركت كنندگان در صحنه كربلا و در سپاه عبيدالله بن زياد بودند دستگير نمود و آنها را نزد مختار آورد، مختار نيز دستور داد كه آنان را به بازار كوفه برده و در آنجا به قتل رساندند.
عبدالله و عبدالرحمن فرزندان صلخت و عبدالله بن وهب همداني- او پسر عموي اعشي همدان بود- را نزد مختار آوردند، مختار دستور داد آنها را نيز به قتل برسانند. مختار، عبدالله بن كامل را براي دستگيري عثمان بن خالد و بسربن ابي سمط فرستاد. اين دو نفر از كساني بودند كه در كربلا حضور داشتند و در سلب و عريان كردن بدن امام حسين(ع) شركت داشتند. (قصه كربلا ص650) عبدالله بن كامل هنگام عصر مسجد بني دهمان را محاصره كرد و گفت: گناهان قبيله بني دهمان تا قيامت بر عهده من باشد اگر عثمان بن خالد را تحويل من ندهيد، در غير اينصورت همه شما را خواهم كشت. قبيله بني دهمان نيز به او گفتند: ما را مهلت بده تا او را پيدا كنيم. پس آن دو را (هنگام فرار به سوي جزيره يافتند) نزد عبدالله بن كامل آوردند و او نيز هر دو را گردن زد و نزد مختار آمده و او را باخبر كردند. مختار نيز به او دستور داد كه برگردد و پيكر آنها را آتش بزند و گفت: آنها نبايد دفن شوند بلكه بايد با آتش سوزانده شوند.
به اين ترتيب، دست انتقام الهي از ستمكاراني كه انواع و اقسام ظلم و تبهكاري را در حق خاندان عصمت و طهارت كرده بودند، از آستين مختار ابوعبيده ثقفي بيرون آمد و پس از مدت كوتاهي، گردنكشان ظالم و تبهكاران ستمگر را به سزاي اعمال ننگينشان رساند. در حقيقت آيه آخر سوره شعرا كه مي فرمايد: وسيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون يعني: بزودي كساني كه ظلم و ستم كردند مي دانند كه (چگونه زير و رو شده و) بازگشتشان به كجاست! در واقعه كربلا عينيت پيدا كرد! البته ظلم ها و ستم هاي سپاه عمرسعد به خاندان عصمت و طهارت فوق العاده زياد بود و مجازات واقعي آنها در عالم برزخ، قيامت و دوزخ قابل اجرا است.
گزارش آماری از اسیران و بازماندگان واقعه کربلا
آما رهای گوناگونی از اسیران کربلا و بازماندگان واقعه عاشورا گزارش شده و تعداد اسیران مرد چهار، پنج، ده و دوازده نفر ذکر شده است. تعداد اسیران زن نیز چهار، شش و 20 نفر گزارش شده است. بنابراین، اظهار نظر قطعى در مورد تعداد اسرا، مانند تعداد شهداى کربلا، ممکن نیست، ولی نام شمارى از اسیران که در منابع مختلف گزارش شده است، با این حال آماری از بازماندگان واقعه کربلا از کتاب دانشنامه امام حسین ع( تألیف آی تالله محمد محمدی ر ی شهری )
اسیران مرد بنی هاشم
1 علی بن حسین امام زین العابدین)ع(دومین فرزند پسر امام حسین)ع( نیز على نام داشت و به دلیل اینکه او میان على اکبر و عل یاصغر قرار داشت، على اوسط نیز نامیده شده است، ایشان چهارمین امام از امامان دوازده گانه اهل بیت)ع( است که پس از شهادت پدرش به مقام امامت، نائل آمد و امامت در نسل او امتداد یافت. مادر وى، شهربانو دختر یزدگرد است، قول مشهور سال ولادت ایشان را سال 38 هجرى مىداند، امام با فاطمه دختر امام حسن)ع( ازدواج کرد و داراى 3 فرزند به نامهاى حسین، محمّد(امام باقر) و عبداللّه شد. ایشان در 57 یا 58 سالگى، در روز 12 یا 25 محرم سال 94 یا 95 هجرى بوسیله ولید بن عبدالملک، مسموم شد و به شهادت رسید.
2 محمد بن علی الحسین )امام باقر)ع( در حادثه کربلا، 2 سال و چند ماه داشت.
3 حسن بن حسن، معروف به حسن مثنّا وى فرزند امام حسن)ع( و همسرش ، فاطمه دختر امام حسین)ع( بوده است، حسن مُثنّا در واقعه کربلا 20 ساله شمرده شده است که جنگید تا بر اثر جراحات، بیهوش شد، او را به کوفه بردند و درمان کردند. وى پس از بهبود ، به مدینه رفت، بر اساس نقلها ، وى در 35 ، 37 یا 38 سالگى به دستور ولید بن عبدالملک، مسموم شد و به شهادت رسید و در بقیع به خاک سپرده شد، هر چند جمع این اقوال با هم، ممکن نیست.
4 عمرو بن حسن برخى از عمرو بن حسین یا عمر بن حسین، یاد کرده اند.
5 محمّد بن حسین گرچه امام حسین)ع( فرزندى به نام محمّد داشته، ولى این احتمال وجود دارد که وى محمّد بن على بن الحسین)ع( بوده که نامش تصحیف شده است
6 قاسم بن محمّد بن جعفر همسر وى، امّ کلثوم دختر عبداللّه بن جعفر بوده است
7 محمّد بن عقیل عده ای وی را جزو شهدای کربلا آورده اند.
اسیران زن بنی هاشم
8 زینب کبری )س(پیام آور خون شهیدان، حماسه سراى قیام اباعبداللّه الحسین)ع(، رسواکننده زورمداران و تزویرگران ستم گستر، جلوه وقار، راز حیا، تبلور سربلندى و سرفرازى و اسُوه استوارى و عبادت و شکیبایى است. او با پسرعمویش عبداللّه بن جعفر بن ابىطالب، ازدواج کرد و على ، عون، محمّد، عبّاس و ا ّمکلثوم را برایش به دنیا آورد، او «امُّ الصائب » نامیده شده است.
9 امُّ کلثوم دختر امام علی)ع(وى «زینب صغرا » نیز نامیده شده و پدرش امیر مؤمنان)ع( است؛ ولى ظاهرا مادرش فاطمه زهرا)س( نیست؛ زیرا ا ّمکلثومى که دختر فاطمه زهرا)س( است، بنا بر مشهور در زمان حیات امام حسن)ع( از دنیا رفته است.
10 فاطمه دختر امام على)ع( وى که «فاطمه صغرا » نیز نامیده شده، همسر ابوسعید بن عقیل بوده که در جریان کربلا به شهادت رسیده است، وى از راویان حوادث کربلاست
11 فاطمه دختر امام حسن)ع(وى همسر امام زین العابدین)ع( و مادر امام باقر)ع( و مادربزرگ سایر امامان اهل بیت)ع(است. از امام صادق)ع( روایت شده که درباره او مىفرماید: «چنان شخصیت راستگو و درست کردارى بود که در میان خاندان حسن)ع( زنى چون او دیده نشده است .»
12 سَکینه، دختر امام حسین)ع( نام وى ، آمنه است و امینه و امُیمه نیز گفته اند، سَکینه، لقب اوست که مادرش به وى داد، مادرش رَباب دختر امِرؤ القَیس است. سکینه، زنى خوش خو، ظریف، زیبارو، عفیف، اهل شعر و ادب و از راویان حدیث بود. بزرگان قریش و بزرگان شعر و ادب، در مجلس وى حاضر مى شدند.
13 رَباب، همسر امام حسین)ع( وى مادر على اصغر)ع( است، پدرش ، امرؤ القیس بن عَدى، از مسیحیان شام بود که در روزگار خلافت عمر ، اسلام آورد و مادرش ، هند دختر ربیع بن مسعود است. شعر امام حسین)ع( در مدح او و سَکینه، نشان دهنده علاقه فراوان امام)ع( به آنان است، رَباب، پس از شهادت همسرش امام حسین)ع(، یک سال بیشتر زنده نماند و در تمام این مدّت، به زیر سایه نرفت و برخى گفته اند در کنار مزار امام حسین)ع( به سوگ نشست و سپس از غم فراق او از دنیا رفت.
14 رُقیَّه، دختر امام على)ع( همسر مسلم بن عقیل)ع( نیز بوده، در کربلا حضور داشته است.
بازماندگان از غیر بنی هاشم
15 مُرَقّع بن ثمُامه اسدى برپایه گزارشى، وى در کربلا مجروح شد و در کوفه از دنیا رفت، طبق گزارشى دیگر، وى پس از واقعه کربلا به زاره و در گزارشى دیگر به رَبذَه، تبعید شد و تا هلاکت یزید، آن جا ماند و پس از گریختن ابن زیاد به شام، به کوفه رفت.
16 سوّار بن عُمَیر جابرى وى در واقعه کربلا، مجروح و اسیر شد و شش ماه پس از آن، بر اثر جراحتهایى که برداشته بود، به شهادت رسید، در «زیارت ناحیه مقدّسه »، آمده است: «درود بر زخمىِ اسیر، سوّار بن اب ىحِمیَر فهَْمى هَمْدانى »
17 عمرو بن عبداللّه جُندَعى او از مجروحان واقعه کربلاست که یک سال بعد از آن، به شهادت رسید، در «زیارت ناحیه مقدّسه »، از وى چنین یاد شده است: درود بر مجروحِ کم جان، عمرو بن عبداللّه جُندَعى
18 عُقْبة بن سَمعان وى، غلام رَباب، همسر امام حسین)ع( بوده است، شیخ طوسى او را در زمره یاران امام)ع( آورده است، او در تمام مسیر، همراه امام)ع( بوده و از راویان مشهور واقعه کربلاست
19 ضحّاک بن عبداللّه مشرقى وى همراهىِ خود با امام)ع( را مشروط به مفید بودن، کرده بود و پس از آنکه مشخّص شد که سرنوشت، چیزى جز شهادت نیست، این موضوع را با امام)ع( در میان گذاشت، امام)ع( هم موافقت فرمود که اگر مىتواند، خود را از حلقه محاصره دشمن، خارج کند، به این ترتیب وى فرار را بر همراهى با امام)ع( و شهادت برگزید.
20 مسلم بن رباح غلام على بن ابىطالب)ع( و منشى ایشان بود که از آزادشدگان به دست امام)ع( بوده است، او همچنین، غلامِ حسین)ع( نیز بوده است، بر پایه برخى از گزار شها، وى در روز عاشورا، در کنار امام)ع( بوده ، ولى احتمالا به دلیل برده بودن، در امان مانده است.
21 غلام عبد الرحمان بن عبد ربهّ انصارى او روایتگر شوخى کردن یاران امام)ع( با یکدیگر در صبح عاشوراست.
آنها که فرصت رکاب امیرالمؤمنین(ع) را از دست دادند، مبتلا به خون حسین(ع) شدند
به خدا قسم مردم کوفه، یزید را دوست نداشتند. مردم کوفه از یزید متنفر بودند. مردم کوفه امیدی به یزید نداشتند که به آنها مهربان بشود. مردم کوفه هیچی از یزید نمیخواستند. بیچارهها، بدبختها فداکاری کردند برای یزید. اینکه خیلی بدتر از جهنم است. چرا فداکاری کردند برای یزید؟ چون علی(ع) به آنها میفرمود: بیایید در راه خدا جهاد کنید، در رکاب من جهاد کنید اما سستی میکردند. مردم کوفه لااقل سه جنگ پای رکاب امیرالمؤمنین جنگیدند نه اینکه نیایند اصلاً، جنگ صفین بیش از یک سال طول کشید سی هزار کُشته داد. مردم کوفه اینجور نبود که مطلقاً نیایند، ملحد نبودند، کافر نبودند اما شُل آمدند. علی ع را غضبناک کردند، دلش را شکستند، انتظار علی را برآورده نکردند، فرمود: «يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ»(نهج البلاغه، خطبه 27) مرد نیستید شما انسان نیستید شما. چرا اذیت میکنید؟ چرا گوش نمیدهید؟ مقداری از اینها در جنگ جمل آمدند، در جنگ نهروان حضور داشتند، آمدند پای رکاب امیرالمؤمنین، اما خوب نیامدند، تا آخر نیامدند. اینها چون خوب پای رکاب علی(ع) نیامدند خدا تصمیم گرفت آنها را مجازات کند، چگونه مجازات کرد؟ کاش اینها را مستقیم برده بود جهنم، دستشان به خون حسین آغشته نمیشد. فرمود: حالا که به علی امیرالمؤمنین کمک نکردید، من مبتلایتان میکنم به اینکه بروید ایثارگرانه از خود بگذرید، خودکشی کنید، بیجیره و مواجب برای یزید کار کنید، حسین(ع) بکشید. آیا ماهیّت حقیقی عبرتهای عاشورا اینجا نیست؟ چرا آن روزی که بهت گفتم فداکاری، بکن فداکاری نکردی؟ این یک فرصت از دست رفته است، اگر غضب خدا در عالیترین مرتبه به تو متوجه بشود دیگر بحث استبدال نیست بحث ابتلاست، مبتلا میکند تو را.
معمّای تاریخی «قُلُوبُهُمْ مَعَكَ وَ سُيُوفُهُمْ عَلَيْكَ» چگونه حل میشود؟ باور بفرمایید خیلی از کسانی که آمده بودند کربلا، قصد کشتن اباعبداللهالحسین(ع) را نداشتند، این سقوط به یکباره بود، تصاعدی اینقدر بدی در روح آنها ایجاد شد، این سخن مشهور تاریخ است، گفتند: دوستت دارند حسین، اما شمشیرهایشان علیه شماست. این معمّای تاریخی را حل کنید. چرا اینگونه کسی را که دوست دارند، دارند قطعه قطعه میکنند؟ بگویم فریاد شما مردان غیرتمند بلند بشود؟ روضههای ما مثالهای عالیترین و عمیقترین معارف ماست . داشت خلخال را از پای یکی از دخترکان حسین فاطمه میکَند، بچه میترسید، میلرزید، آن نامردی که داشت خلخال را میکَند خودش هم گریه میکرد، برگشت فرمود: آخر نامرد داری ظلم میکنی، گریه هم میکنی؟ گفت: آخر من میدانم شما بچههای پیغمبر هستید. خب چرا این جنایت را میکنی؟ خدا مبتلا نکند آدم را، در خدمت قرار میگیرد، در خدمت که قرار گرفت چه خواهد شد؟
امام حسين يک لحظه هم در مقابل دشمن خضوع نکرد اگر کربلا نبود اسلام هم نبود و اسلام با امام حسين(ع) باقي ماند. با انقلاب بزرگ امام حسين (ع) اسلام ماندگار شد و اين بايد بيشتر مورد توجه امت اسلامي قرار گيرد. عزاداري ما بايد داراي مفهوم باشد. حرمت عزاداري سيدالشهدا(ع) بايدنگه داشته شود و مداحان و ذاکران اهل بيت بايد غير از اينکه جنبه حماسي کربلا رابيان مي کنند به بازگوکردن جنبههاي معرفتي کربلا بپردازند تا آشنايي نسل نو به کربلا بيشتر از جنبه معرفتي باشد. امام حسين حتي يک لحظه در مقابل دشمن گردن کج نکرد و هر چه به عاشورا نزديک تر مي شد چهره امام نوراني تر و عشقش به خدا و لقاي پروردگار بيشتر مي شد؛ چون امام اين راه را آزادانه انتخاب کرد. دشمن تمام قد در مقابل اسلام ايستاده و امروز پادشاهان آل سعود و بحرين و امثال اينها يزيديان زمانند و اين حرارت عاشورايي بايد به معناي حقيقي خود در کشورها به وجود بيايد تا به نتيجه برسد.
نگاهي به قيام ها
به گواهي تاريخ، قيام امام حسين (ع) سرمنشا بسياري از نهضتها و قيامهاي برحق در اسلام بوده است. اين قيام باعث تحكيم و بقاي اسلام بود. امام حسين (ع) با قيام خود در ابتدا حاكم زمان را رسوا ساخت. يزيد كه قبل از حادثه عاشورا شخصي منفور در بين مردم بود بعد از حادثه عاشورا مردم او را بسيار لعن و نفرين ميكردند. از ديگر نتايج قيام عاشورا اين بود كه بار ديگر مسلمين روحيه سلحشوري را به دست آورند. از جمله قيامهايي كه بعد ازعاشورا رخ داد و ميتوان آن را از نتايج قيام عاشورا دانست،: .
انقلاب مدینه (انقلابی علیه حکومت ستمگر)عبدالله بن حنظله با گروهی به شام رفته تا از نزدیک وضعیت یزید را ببینند،با خوشگذرانی و زندگی حیوانی روبرو میشوند باز میگردند و به مردم مدینه اطلاع می دهند و حرکت معترضین آغاز میشود و بلافاصله خبر به یزید رسیده و تصمیم به سرکوب شورشیان میگیرد سپاهی را مامور میسازد و به طرف مدینه حرکت و با مردم مدینه به جنگ پرداخته و عده زیادی را در سرزمین حره میکشند و باقیمانده ها که به قبر پیامبر پناه برده اند هم رحم نمیکنند و حرم پیامبر را آلوده میسازند و امام هر چند با این حرکت موافق نبود برای جلوگیری از قتل عام مردم مداخله و در این جریان جان سالم میبرد و زمانی که با فرمانده سپاه یزید روبرو میشود به واسطه دعای مخصوصی که میخواند ترس بر فرمانده آشکار شده و تقاضای امام را مبنی بر آزاد گذاشتن حدود چهار صد نفر پناهنده را که به او متوسل شده اند میپذیرد . هدف اين انقلاب خونخواهي نبود بلكه انقلابي بود عليه حكوت ستمكار بني اميه. شركت كنندگان در اين قيام يك هزار تن بودند كه به دست سپاهيان شام و با نهايت وحشيگري سركوب گرديد.
انقلاب مطرف بن مغيره: وي در سال 77 هجري عليه حجاج بن يوسف شوريد و عبد الملك بن مروان را از خلافت خلع كرد.
انقلاب ابن اشعث: او نيز بر عليه حجاج در سال 81 هجري شوريد و عبد الملك مروان را از خلافت خلع كرد. اين شورش تا سال 83 به طول انجاميد. در آغاز، پيروزيهاي نظامي به دست آورد اما بعدها شكست خورد.
قيام حسين بن علي، شهيد فخ: فخ نام وادي و محلي است در قسمت غربي و يك فرسخي شهر مكه و آنجايي است كه حسين بن علي( صاحب فخ) عليه حكومت عباسي در سال 169 هجري قيام كرد و با ياران خويش به شهادت رسيد. وي يكي از سادات و علماي اسلام بود كه براي عظمت تشيع با خون خويش پس از حدود يك قرن از ماجراي كربلا اثري عميق در عالم تشيع به جاي گذاشت.
انقلاب زید بن علی بن حسین: در سال 122 هجری، زید بن علی در کوفه به شورش برخاست، اما آن شورش بی درنگ به وسیله سپاهیان شام که در آن هنگام در عراق بودند سرکوب گردید. ولی زیدیه در طول مبارزه تا ۸۰ سال ادامه دادند و پیروزی هایی را بدست آوردند . و این نکته را باید اضافه کرد انقلابها در سطح جهان در ورای زمانها تا به امروز به ویژه جنبشها و نهضتهای آزادی بخش اسلامی و شیعی بودهاند. انقلابها و جنبشهایی که همواره در وجود مردم ستم دیده نورانیتی خاص ایجاد میکردند . پيام قيام با شكوه سيد الشهدا(ع) منحصر به آن زمان نيست ، بلكه اين پيام پيامي جاويد و ابدي است و فراتر از محدوده زمان و مكان است، هرجا و در هر جامعهاي كه به حق عمل نشود و از باطل خودداري نشود، بدعتها زنده و سنتها نابود شود، هرجاكه احكام خدا تغيير و تحريف يابد و حاكمان و زمامداران با زور و ستمگري با مردم رفتار كنند، درهر جامعهاي كه ويژگيهاي جاهليت را داشته باشد آن جامعه، جامعهاي يزيدي بوده و مبارزه و مخالفت با مفاسد و آلودگيها و آمران و عاملان آنها ، كاري حسيني خواهد بود.
قيام توابين
شيعيان كوفه از پيمان شكنى خود پشيمان بودند. در انديشهىجبران گناه و اشتباه خود بودند. آنان مخفيانه با يكديگر صحبتمىكردند و نقشهى انتقام را مىكشيدند. حجاز و عراق پس از شهادت امام حسين(ع)دوران پرحادثهاى راگذراند. عبدالله بن زبير از احساسات مردم نسبتبه شهادت امامحسين(ع) به نفع خود سود جست و عليه يزيد طغيان كرد. روز به روزبر شمار هواداران او افزوده شد. مردم مكه و مدينه از هواداران او بودند. عبدالله ،با تبليغات فراوان توانست محبوبيتفراوانى در بين مردم حجاز و عراق پيدا كند. مردم مدينه در سال63 ه .ق فرماندار آنجا را كه از سوى يزيد انتخاب شده بود، عزل كردند و با عبدالله بيعت كردند. اندك اندك دامنهى نفوذش گسترش يافت. بسيارى از كارگزاران يزيد،مخفيانه با او بيعت كردند. عبدالله فرماندارانى براىشهرهاى حجاز، عراق، يمن، خراسان و مصر گسيل داشت. يزيد در سال63 ، لشكرى را براى بازپسگيرى مدينه مجهز کرد. و سه روز اموال، ناموس وجان مردم حجاز را برلشكر ش حلال کرد. هزاران نفر كشته و به صدهازن مسلمان تجاوز شد. جنايتيزيد به نام واقعه «حره» در تاريخمشهور است. با مرگ يزيد(64 ق)آغاز خلافت مروان،درگيرىهاى شديدى بين لشكرهاى مروان و عبدالله درگرفت. عبدالله ، پس از شكست در واقعهاى حره بهدنبال تدارك قوا بود و اين فرصتبا مرگ يزيدى فراهم شد. مردمكوفه شورش كرده و فرماندار را عزل كردند.
آغاز قيام : سليمانبن صرد دراجتماعی در منزلش گفت: «ما وعدهى يارى به اهلبيت پيامبر(ص)داديم، ولى ياريشان نكرديم و به انتظار فرجام كار مانديم تا آن كه فرزند پيامبرمانكشته شد. خدا از ما راضى نخواهد شد مگر اين كه با قاتلان او بجنگيم. شمشيرها را تيز كنيد و هرچه مىتوانيد نيرو و اسب تهيه كنيد تافراخوانده شويد دیگری، گفت: «ماگرفتار عمرطولانى شديم و در معرض انواع آزمايشهاى الهىقرار گرفتيم. نامهها و فرستادگان امام حسين(ع)به ما رسيد و برما اتمام حجتشد. سرانجام سليمان بن صرد خزاعى به رهبرى قيام برگزيده شد
اهداف قيام توابين 1- انتقام از قاتلان امام حسين(ع) و ياران او 2 - سپردن خلافت به اهل بيت پيامبر جاسوسان حكومت نيز در صدد شناسايى كانونهاى مخالفتبا حكومتبودند و در جلسات مخفيانه باهم در ارتباط بودندو پنهانى ديگران را به قيام دعوت مىكردند. شيعيان حدود چهارسال انتظار كشيدند تا روز قيام فرار رسد. گروهى از توابين، پس از مرگ يزيد،نزدسليمان بن صرد آمدند و پيشنهاد كردند تا با شورش بر عمروبنحريث، فرماندار كوفه، قيام را آغاز كنند. سليمان بن صردپيشنهاد آنان را نپذيرفت و گفت: قاتلان امام حسين(ع)اشراف كوفهو دليران عرب هستند. . اگر الان شما قيام را آغاز كنيد، زود كشته خواهيد شد. اندك اندكدامنهى قيام درازتر شد و شهرهاى ديگر عراق را در برگرفت. عبيدالله بنزياد، حاكم بصره ،از ترس از بصره گريخت و به شامرفت. مردم كوفه پس از مرگ يزيدسربه شورش گذاشتند و عمروبن حريث را عزل و «عامر بن مسعود»را به فرماندارى كوفه نصب كردند
رهبران قيام توابين بااين شورش موافقنبودند. سه ماه از اين شورش نگذشت كه عبداللهبنزبير، فرماندار منتخب مردم را عزل و «عبدالله بن يزيد» را به جاى او نصبكرد. كوفه در تب و تاب يكجنبش بزرگ مىسوخت تا اين كه فرماندار جديد، در نخستين عكسالعمل در برابر اقدامات توابين، موقعيت تازهاى فراهمساخت. فرماندار كوفه، عبدالله بن يزيد به مردم گفت: به من خبر رسيده است كه گروهى از شما مىخواهند به خونخواهىحسين(ع)قيام كنند. خداوند اين گروه را مورد رحمتخود قرار دهد. همگی آنها را می شناسم و حتى دستور دارم تا آنها رادستگير كنم. اما من خوددارى كردم و گفتم: اگر بامن جنگ كردند، با آنان مىجنگم ولى براى چه با من جنگكنند؟! در امان هستید. آشكاراقيام كنید و به سوى قاتل حسين(ع)به راه بيفتید. من هم پشتيبانشما هستم. ابن زياد قاتل حسين(ع)و يارانش است.او در حال لشكركشىبه عراق است
ابراهيم (نوهى طلحه)كه سرپرستخراج(ماليات)كوفه بود، از سخنان فرماندار بر آشفت و به مردمگفت: اى مردم! سخنان اين مرد چرب زبان، شما را غافلنكند. اگر كسى عليه ما قيامكند، او را خواهيم كشت. مسيب گفت: اى فرزند پيمان شكنان تو با شمشير ،خود ما را تهديدمىكنى! چون پدر بزرگ و پدرت راكشتهايم. تو تنها مامور دريافت جزيه هستى. ابراهيم ، فرماندار كوفه را تهديد كرد كه بهابن زبير گزارش خواهد داد. فرماندار كوفه با عذرخواهى از اومانع اين كار شد از طرفی مختار ثقفى، به كوفه آمد و با اوجفعاليتهاى توابين رو به رو شد. مختار نسبتبه قيام توابين نظر مساعدى نداشت. او اين قيام راناكام مىدانست. مختار از فرماندهى قيام انتقاد مىكرد و مىگفت: سليمان تجربهاى از جنگ ندارد. تبليغات مختار عليه سليمان بن صرد خزاعى بسيار مؤثر شدو حدود دو هزار نفر از توابين به مختار پيوستند. در صورتی که سليمان ، بيش از 90 سال عمر داشتو حداقل پنجاه سال تجربهى نظامى داشت. او درتمام جنگهاى امامعلى(ع)عليه دشمنان اسلام شمشير كشيده بود.
بقيه فرماندهانتوابين نيز جزو دلاوران عرب و پهلوانان كوفه بودند كه سابقهىحداقل چهل ساله در جنگ داشتند. به نظر مىرسد علت مخالفت مختار با سليمان ،به ارتباط او و عبدالله برمىگردد. مختار كه در حادثهى عاشورا دركوفه زندانى شده بود، با وساطت داماد خود كه از طرفدارانعبدالله بن زبير بود، آزاد شده بود و عبدالله ، مختار را به كوفه روانه كرده بود تا فرماندهى قيام رابه دستبگيرد. و به اين صورت ابن زبير بتواند از جنبش خونخواهى امامحسين(ع)به نفع خويش بهره بجويد. اكثريت توابين همچنان به پيمان خود وفادار ماندند و فرماندهىسليمان را پذيرفتند. بالاخره قیام به شكست قيام كنندگان منجر شد ، هر چند گام مهمي در پيشبرد مذهب تشيع بود و قوام اين مذهب را به مرحله ثبوت رساند. سليمان ميگفت بايد به شام رفت و پسر زياد را كه قاتل حسين (ع) است را از ميان برداشت. ديگران ميگفتند قاتلان حسين در كوفه به سر ميبرند نخست بايد آنان را بكشيم. چون سليمان بانگ خون خواهي سر داد از 16000 تن بيش از 4000 هزار نفر نزد او نيامد. به هر حال سليمان و سپاهيانش به سمت كربلا رفتند و در كنار قبر امام توبه و پیمان بستند .
قيام مختار ثقفي
اين قيام در سال 66 هجري در عراق به انگيزه خونخواهي امام حسين(ع) و انتقام از قاتلان او صورت گرفت. اين انقلاب به رهبري مختار توانست در يك روز دويست و هشتاد تن از قاتلان امام حسين(ع) را به قتل رساند.
مختار بن ابی عبیده ثقفی از مردم طائف است. وی در سال یکم هجرت متولد شد. در زمان خلافت عمر همراه پدر خود به مدینه رفت . پدرش در واقعه یوم الحجر در عراق به قتل رسید. مختار بعدها از شیعیان شد، تا جایی که زمانی که مسلم بن عقیل به کوفه آمد، در منزل او اقامت گزید. مختار زمانی که ابن زیاد مسلم را دستگیر و به قتل رساند، در کوفه نبود. وقتی به کوفه وارد شد دستگیر شد. در تمام مدتی که جریان کربلا رخ داده ،در زندان بود تا اینکه بعدها با وساطت عبدالله بن عمر حاکم مکه از زندان آزاد و مجبور به سفر به طائف گردید. امام علی(ع) و امام حسین(ع) بشارت قیام مختار را داده بودند . پس از بازگشت مختار به مکه، ابن زبیر او را دعوت به همکاری کرد. او نیز با گرفتن تعهد مبنی بر اینکه در فرماندهی کوفه را به عهده گیرد با او معامله کرد. در جریان محاصره مکه توسط سپاه اموی، مختار نیز در کنار دیگران بشدت از حرم الهی دفاع کرد. پس از پایان محاصره، مختار به کوفه بازگشت. در این زمان کوفه به دست طرفداران عبدالله بن زبیر افتاده بود . ورود او به کوفه مصادف با آمادگی توابین برای خروج از شهر بود. طبعاً مختار نمی توانست در مقابل سران توابین قد علم کند. به همین جهت صبر کرد تا عاقبت کار توابین مشخص گردد. توابین معتقد بودند که بایستی انتقام را از سران سپاه شروع کرد ولی مختار چنین اعتقادی نداشت و با هوشیاری عمل میکرد . پس از خروج توابین از شهر، قاتلین امام حسین ع که از ناحیه مختار هراس زیادی داشتند، حاکم زبیری کوفه را وادار کردند تا مختار را زندانی کند.
مختار دوباره زندانی شد، اما پس از مدتی با شفاعت عبدالله بن عمر نزد ابن زبیر آزاد گردید. وی پنهانی مشغول آماده کردن قیام خود گشت و از بازماندگان توابین خواست تا آماده باشند. او آنان را به کتاب خدا، سنت رسول، انتقام خون اهل بیت، دفاع از ضعفا و جهاد با کسانی که حرام اسلام را حلال کرده اند،دعوت می کرد. مختار شیعیان را در محلهای خاصی گرد هم می آورد و خود را به عنوان نماینده محمد بن حنفیه مطرح می ساخت. امام سجاد بخشی از امور را به محمد حنفیه سپرده بود و کاملا مورد اطمینان امام بود. گروهی از شیعیان نزد محمد بن حنیفه در مدینه رفتند و از او در این باره پرسیدند. محمد بن حنیفه نیز به صورت سر بسته و مبهم از مختار حمایت کرد، یعنی گفت که: من دوست دارم تا خدا به دست هر کسی که خود از بندگانش می خواهد، انتقام ما را بگیرد. اما این سخنان به صورت حمایت رسمی محمد بن حنفیه از مختار در میان شیعیان منتشر و موجب شد تا شیعیان زیادی به وی بپیوندند.
پس ازشكست توابين،مختار با جمع آوري توبه گزاران شكست خورده و طرح شعار خونخواهي سالار شهيدان و مبارزه با قاتلان كربلا، خود را به عنوان نماينده محمد بن حنفيه معرفي كرد و رهبري شيعيان عراق را به دست گرفت و توانست بزرگاني چون ابراهيم پسر مالك اشتر را كه درشجاعت همچون پدرش بود با خويش همراه كند. مختار در روز جمعه نيمه ماه رمضان و شش ماه بعد از هلاکت يزيد، در سال 4 ق وارد كوفه شد. حركت توابين ، شور و هيجان زايد الوصفي در كوفه ايجاد كرده بود اما مختار با ايشان همراه نشد و رهبران آن قيام را فاقد بينش صحيح سياسي و تجربه نظامي دانست. دسته های سپاهیان او در شهر می گشتند تا هر که می خواهد به آنان ملحق شود. در جریان تسخیر شهر کوفه توسط نیرو های مختار، درگیری های متعددی رخ داد.
سرانجام کوفه بدست مختار افتاد و عبدالله بن مطیع حاکم زبیری مخفیانه از شهر خارج شد. وی با مردم شهر به عنوان امیر آنها بیعت کرد. اما اشراف کوفه که از مختار هراس داشتند دست به قیام زدند، که قیامشان سرکوب شد. مختار با شعار انجام اصلاحات ريشه اي، توانست موالي ، بردگان و مستضعفان را به خود نزديك كند . او در فييء به تساوي ميان مردم از اشراف و بردگان رفتار كرد و اين موجب نارضايتي اشراف كوفه بود كه پنهاني به ابن زبير علاقه داشتند و از موقعيت اعطايي مختار به بردگان در شخصيت سياسي و اجتماعي سخت ناراحت بودند و چنين ميگفتند: " اين مرد( مختار) بدون رضايت ما برما فرمان مي راند، بردگان ما را به خود نزديك ساخته و آنان را بر چارپايان نشانيده و سهم فييء ما را به آنان بخشيده و خورانده است و ديگر بردگانمان از ما فرمان نميبرند". پس از این جریان مختار ماموریت اصلی خود یعنی کشتن قاتلین امام حسین را آغاز کرد. وی اعلام کرد: هر کس در خانه خویش را به روی خود ببندد، امنیت خواهد داشت، مگر کسی که در ریختن خون فرزندان پیامبر مشارکت داشته باشد، بسیاری از اشراف که در ماجرای کربلا دست داشتند به سمت بصره فرار کردند. اما یاران مختار بسیاری از آنان را دستگیر کرده و نزد مختار می آوردند. او نیز دستور می داد که آنان را به قتل برسانند. حتی دست و پای بعضی را که جرمشان سنگینتر بوده قطع کرده و به قتل می رساندند. تعداد تخمینی کسانی که به جرم شرکت در حادثه کربلا کشته شدند، حدود سه هزار نفر ذکر شده است. از جمله این افراد ، ابن زیاد ،شمر بن ذی الجوشن، حرمله و عمر بن سعد را می توان نام برد. بعد از این وقایع، مختار سپاهی را به سمت مدینه فرستاد تا مدینه را از تسلط عبدالله بن زبیر، خارج ساخته و به این ترتیب زمینه را برای حاکمیت شیعی بر حجاز آماده کند. اما این سپاه از سپاه عبدالله ، شکست خورد. مختار حتی نامه ای هم به محمد بن حنفیه نوشت که در آن هدفش را تصرف بلاد برای حاکمیت او ذکر کرده و از او خواست تا سپاهی را به سوی مدینه گسیل کند. اما محمد با تمجید از او نپذیرفت .
مهم ترین اقدام مختار را می توان مقابله با سپاه شام دانست. این جنگ در سال 67 هجری میان سپاه اعزامی مختار به فرماندهی ابراهیم بن مالک اشتر و سپاه شام به فرماندهی عبیدالله بن زیاد، حصین بن نمیر سکونی، شرحبیل بن ذی الکلاع سپاه شام نیز شکست خورده و متفرق گردید. حمله سپاه زبیریان به فرماندهی مصعب بن زبیر را باید پایان کار مختار به حساب آورد. آنها می خواستند مختار را سرکوب کرده و کوفه را زیر سلطه خود درآورند. در این رابطه افرادی چون محمد بن اشعث بن قیس که از قاتلین امام حسین بود، در شمار افرادی بود که به عنوان یکی از فرماندهان نیروهای زبیری به کوفه حمله برد. جریان درگیری به نفع زبیریها خاتمه یافت و مختار با گروهی از یارانش به شهادت رسیدند. (سال 67 هجری) گرچه ممکن است انگیزه های مختار کاملاً حق نبوده باشد، اما او کسی است که با انتقام گرفتن از قاتلین اهل بیت، دل امامان شیعه را شاد کرد . از امام باقر روایت شده که فرمود: او را دشنام ندهید، او قاتلین کشته های ما را کشته، انتقام ما را گرفته، یتیمان ما را شوهر داده و در وقت عسرت به ما کمک مالی کرده است: امام على بن الحسين (ع) :الحمد لله الذى ادرك لى ثارى من أعدائى و جزى الله المختار ولى آنچه مسلم است امام در مورد دعوت براى رهبرى شيعيان، روى خوش به مختار نشان نداده است. در روايتى كه از منهال بن عمرو است گويد: سالى به حج رفتم و على بن الحسين (ع) را ديدم .پرسيد:حرملة بن كاهل چگونه به سر مىبرد؟ ـ او را در كوفه زنده ديدم. امام دستهاى خود را بالا برد و گفت: خدايا گرمى آهن را بدو بچشان! چون بكوفه رسيدم حرمله را نزد مختار آوردند. وى فرمود تا دست و پاى او را بريدند، سپس او را بآتش سوزاندند.
قیام مختار از نگاه دوم
مختار فردي بسيار شجاع و داراي هوش بسيار بود . مختار از نوجواني روحيه جنگاوري را در خود داشت و بسيار علاقه مند به شركت در جنگها بود. مختار ثقفي در هنگام قيام مسلم بن عقيل ابتدا براي ياري او لشكر كشي كرد اما با آگاه شدن از شهادت مسلم بن عقيل از قيام دست كشيده و انتقام گرفتن را به وقت معین موکول و به دست عبيد الله بن زياد دستگير و زنداني شد. عبيد الله بن زياد كه وجود مختار راحتي در زندان و در زنجير براي حكومتش خطرناك ميديد دستور قتل او را صادر كرد. در اين ميان نامهاي از سوي يزيد به دست عبيدالله رسيد مبني بر اينكه مختار ثقفي بايد آزاد گردد. مختار كه در زندان از آينده خود توسط ميثم تمار آگاه شده بود پس از آزادي به كوفه وارد شده و خود را مامور خونخواهي حسين (ع) ناميد و عدهاي را دور خود گرد آورد. گروهي از بني اميه كه از قصد مختار باخبر شده بودند نزد حاكم كوفه رفته ودرخواست دستگيري او را داشتند. بدين ترتيب دوباره مختار ثقفي به فرمان حاكم كوفه دستگير و زنداني شد.
مختار در زندان نامهاي را براي سليمان بن صدد نوشت و از او خواست كه او را ياري دهد تا از زندان رها شده و براي خونخواهي امام حسين(ع) قيام كند. مختار پيكي را هم به مدينه فرستاد تا از عبدالله بن عمر درخواست كند كه نزد حاكم كوفه تقاضاي آزادي او را بكند. پس بار ديگر مختار با تقاضاي عبد الله بن عمر از حاكم كوفه، از زندان آزاد ميشود. پس از آزادي مختار، بار ديگر مردم را از قصد خود مطلع كرد و شيعيان كوفي نزد او رفتند و با او بيعت كردند. در اين ميان عبد الله بن مطيع كه به تازگي به ولايت كوفه دست پيدا كرده بود.
خبر بيعت 20 هزار نفر از شيعيان را كه بيشتر آنها عجم بودهاند شنيد و دستور داد مختار را دستگير كنند. ابن مطيع گروهي را براي دستگيري مختار به سوي او فرستاد . ابن قدامه از فرستادگان ابن مطيع، مختار را از قصد حاكم خبردار ميكند. مختار هم خود را به مريضي ميزند و اعلام ميكند كه حال خوبي ندارد . خبر ناخوشي مختار به حاكم ميرسد واو از تصميم خود منصرف ميشود. مختار يارانش را در كوفه براي قيام در ماه محرم آماده كرد . در اين ميان گروهي دچار ترديد درباره برحق بودن قيام مختار شدند كه براي همين منظور با محمد بن حنيفه وامام زين العابدين (ع) ديدار كردند وامام آنها را به ياري كردن مختار دستور داد. به روايت تاريخ، مختار در ربيع الثاني سال 66 هجري در كوفه با شعار ( يامنصور امت) و يا لثارات الحسين قيام كرد . سپاهيان مختار و ابراهيم بن مالك اشتر كه اوهم فردي شجاع بود و با مسلم بيعت كرده بود در ابتداي قيام با سپاهيان دشمن كه قصد سركوب آنها را داشتند به جنگ پرداختند.پس از گذشت جنگهاي فراوان بين مختار و سپاهيان ابن مطيع بالاخره مختار به پيروزي هاي بزرگي دست پيدا ميكند . مختار شهر را تصرف كرده و به سمت دارالاماره رفته و آنجا را محاصره ميكند. طبق تاريخ عبد الله بن مطيع شبانه به صورت مخفي از قصر خارج ميشود. صبح روز بعد مختار قصر را تصرف كرده و بعد از آن مردم كوفه با مختار بيعت ميكنند.
آغاز انتقام: آن دسته از مردم كوفه كه در جنگ با امام حسين (ع در سپاه دشمن حضورداشتند از كوفه فرار كرده و به شهرهاي ديگر از جمله مكه پناه ميبرند. مختار هم در اولين اقدام خانههاي آنها را تخريب ميكند. اسب سواران كساني بودند كه در روز عاشورا بر بدن مبارك امام حسين(ع) اسب تاختند. طبق تاريخ اين گروه از اولين گروهايي بودند كه مختار آنها را مجازات كرده است. مختاردستور داد آنها را بر زمين ميخكوب كرده و با اسب بر آنها بتازند. گروه بعدي عدهاي بودند كه اموال امام را در عاشورا غارت كرده و در بازار فروختند. به دستور مختار آنها در بازار به دار آويخته شدند. از جمله كساني كه مختار آنها را به سزاي اعمالشان رساند عمر بن سعد و خولي بودند. به دستور مختار سر از بدن اين دو جدا كردند و بدنهايشان را سوزانده و سرها را براي مختار ارسال كردند. حرمله ، شمر، سنان بن انس وشمر بن ذي الجوشن لعنت الله عليه در درگيري با سپاهيان مختار كشته شدند. سنان ابن انس كه جرمش نيزه زدن بربدن امام حسين (ع) ميباشد به دستور مختار انگشتان و بعد دست و پايش را قطع كرده واو را در ديگي از آب جوش انداختند. حرمله هم بدين صورت ابتدا دستها و پاهايش قطع شده و پس از آن او را در ميان آهن ذوب شده سوزاندند.
طبق روايات، امام سجاد (ع) از خداوند متعال درباره حرمله چنين درخواستي كرده بودند: اللهم اذقه حر النار اللهم اذقه حر الحديد: خدايا حرارت آتش و حرارت آهن را به او بچشان. ابن سليم لعنت الله كسي بود كه انگشت امام حسين (ع) را قطع كرد و انگشتر آن حضرت را غارت كرد ، به دستور مختار او را تكه تكه كردند. مختار ثقفي بدين ترتيب كساني را كه در كربلا در سپاه دشمن حضورداشتند مجازات كرد. عبيدالله بن زياد هم كه جنگي را براي سركوب مختار راه انداخته بود شكست خورده و كشته ميشود. به دستور مختار سر عبيدالله و ديگر سرها براي امام سجاد(ع) فرستاده شد. پس از اين موضوع آمده است كه امام سجاد ع بسيار مختاررا دعا كرده و ازخدا جزاي خير براي او خواستند.
لقب اعطایی امیرالمؤمنین(ع) به «مختار» چه بود
«اصبغ بن نباته» از شاگردان برجسته امام علي(ع) ميگويد: روزي اميرالمؤمنين را ديدم که مختار را (که طفلي کوچک بود) روي زانوي خود نشانده (و با نوازش و محبت) دست روي سر او ميکشيد و ميفرمود: يا کيّس! يا کيّس! شيعيان در طول تاريخ مظلوميت خود با اتکا به اصول خدشهناپذير اسلام هنگام حاکميت ظلم با انگيزههاي خداجويانه، جنبشهايي را سازمان داده و حوادثي را به وجود آوردند. يکي از اين جنبشها به رهبري مختار ثقفي به خونخواهي امام حسين اتفاق افتاد، او اين حرکت را شب پنجشنبه 14 ربيعالاول سال 66 هجري با شعار «يا لثارات الحسين» آغاز کرد. قيامي که پيش از اين از سوي اميرالمؤمنين بشارت داده شده بود: «به زودي فرزندم حسين، کشته خواهد شد، ولي ديري نخواهد پائيد که جواني از قبيله ثقيف قيام خواهد کرد و از اين ستمکاران، انتقام خواهد گرفت به طوري که کشتههاي آنان به 383 هزار نفر خواهد رسيد». (حديقةالشيعه، صفحه 504)
*زندگينامه مختار نام او مختار ابن ابيعبيد بن مسعود است، قبيله او «قسي» يا «ثقيف» است که از اعراب منطقه طائف است، کينه مختار، «ابواسحاق» و لقب او «کيسان» و فرقه «کيسانيه» منسوب به اوست. کيسان به معناي «زيرک و تيزهوش است».
*لقب اعطايي اميرمؤمنان(ع) به مختار «اصبغ بن نباته»، از اصحاب وفادار و از شاگردان برجسته علي(ع) ميگويد: روزي اميرمؤمنان(ع) را ديدم که مختار را (که طفلي کوچک بود) روي زانوي خود نشانده (و با نوازش و محبت) دست روي سر او ميکشيد و ميفرمود: «يا کيس، يا کيس»، بعضي، آن را با تشديد (کيس: بسيار زيرک) خواندهاند و چون اميرمؤمنان(ع) دوبار کلمه «کيّس» را بر زبان آورد، سپس لقب مختار شد.
به احتمال قوي، علت آنکه مختار به اين لقب معروف شد، همين سخن امام علي(ع) است، فقيه بزرگ شيعه علامه ابننما و آيتالله خوئي اين نظريه را اختيار کردهاند. و احتمال ديگر اينکه چون نام يکي از مشاورين و دوستان برجسته مختار، «کيسان» بود، نام او، لقب مختار شد. و گويند او مختار را به قيام ترغيب ميکرد و به ايشان خط ميداد، وي خود کيسان، کنيهاش «ابوعمره» و رييس پليس مختار بود و دمار از روزگار قاتلين امام حسين(ع) درآورد.
*پدر مختار نام پدر وي ابوعبيد فرزند مسعود ثفقي است که در ابتداي خلافت عمر، از طائف به مدينه آمد و در آنجا ساکن شد. با وجود آنکه قبيله «ثقيف»، مردمي سرکش و خودخواه بودند، ليکن افراد صالح و پاکي همچون «ابوعبيد»، پدر مختار و «عروة بن مسعود» از ميان آنان برخاستند. چهار روز از خلافت عمر نگذشته بود که خليفه دستور اعزام نيرو به سرحدات ايران و عراق، براي جهاد و دعوت مردم «فُرس» به اسلام را صادر کرد، اولين کسي که داوطلبانه خود را معرفي کرد، «ابوعبيد» پدر مختار بود و دوم «سعد بن عباده انصاري» و سومين نفر «سليط بن قيس» بود، سپس ساير مردم براي حرکت به سوي جبهه عراق و ايران، اعلام آمادگي کردند.
*فرماندهي پدر مختار در حمله به ايران
هنگامي که به دستور عمر، لشکر آماده حرکت به سمت مرز ايران و عراق شد؛ خليفه درصدد بود که فرد لايقي به فرماندهي آنان منصوب کند و چون با اطرافيان مشورت کرد. مشاوران عمر بن خطاب گفتند: يکي از چهرههاي سابقهدار، از ميان مهاجرين يا انصار انتخاب کن. خليفه در پاسخ آنان گفت: هرگز، هرگز، درست است که مهاجرين و انصار به خاطر سابقه خود در اسلام و مصاحبتشان با پيامبر و پيشي گرفتن در ايمان به خدا، بر سايرين امتياز دارند، اما من تنها کسي را به فرماندهي نصب خواهم کرد که در اين اعزام، اولين داوطلب براي جهاد باشد. آنگاه «ابوعبيد» و «سعد» و «سليط» را طلبيد و به سعد و سليط، گفت: اگر شما زودتر داوطلب شده بوديد، شما را به فرماندهي نيروها، منصوب ميکردم. زيرا سابقه خوب شما را ميدانم. سپس خطاب به ابوعبيد گفت: تو فرمانده لشکر خواهي بود. و به او توصيه کرد که با اصحاب رسول خدا(ص) که در کنار او هستند، مشورت کند و سخنان آنان را بپذيرد و در امور، ايشان را با خود همراه کند.
*پدر مختار در چه حادثهاي شهيد شد
در اين جبهه ابوعبيد با رشادت و شجاعت فوقالعادهاي با نيروهاي فارس، جنگيد و تلفات و ضايعات سختي وارد ساخت، در اين نبرد 4 هزار نفر از مسلمين کشته شدند و سرانجام خود او نيز در کنار پلي که بر دجله بسته شده بود، به شهادت رسيد، از آنجا که اين نبرد در کنار پل «دجله» واقع شد آن را جنگ «يوم الجسر» ناميدند.
عبرت بزرگ عاشورا
يکي از بزرگترين عبرتهاي عاشورا را بايد در بصيرت جستجو کنيم. عاشورا نشان داد که اگر بصيرت امت مسلمان از بين رود و اين امت گرفتار فتنه ها شود حادثه اي همچون کربلا نيز مي تواند اتفاق بيفتد. بصيرت به معني دانايي، بينايي، بينايي دل، هوشياري، زيرکي و يقين است. (1) نزد اهل معنا، نيرويي نهاني و قوّهاي قلبي است که در شناخت حقايق تا عمق وجود و باطن ذات آن رسوخ مي کند. برخي از اهل معرفت ميگويند: «بصيرت قوّه قلبي يا نيرويي باطني است که به نور قدس روشن گرديده و از پرتو آن، صاحب بصيرت، حقايق و بواطن اشيا را در مييابد. بصيرت به مثابه بَصَر (چشم) است براي نفس». (2)
در اين ميان اما بصيرت در حوزه سياسي يکي از مهمترين و پيچيده ترين حوزه هاي بصيرت است که نقش بسيار تاثير گذاري در سرنوشت امت اسلامي بازي مي کند. در سالهاي اولين استقرار دين اسلام و پس از فوت پيامبر اکرم (ص) بي بصيرتي هاي مردم باعث شد تا ائمه هدي در مظلوميت و تحت ظلم و جور طاغوت قرار گيرند. واقعه تلخ و دردناک و پر مصيبت کربلا نيز برآمده از نوعي بي بصيرتي مردم زمان بود که با ترس فريب خوردن به حطام دنيا در برابر امام معصوم خود قرار گرفتند و ايشان را با ددمنشي به شهادت رساندند. بي بصيرتي مردم زمان در آن زمان باعث شد تا حق تنها بماند و عرصه براي جولان سپاه باطل هموار گردد و در نهايت نيز آن شود که نبايد مي شد.
چه شد که با گذشت نيم قرن از فوت پيامبر (ص) به يکباره نوه ايشان به طوري فجيع مورد ظلم و ستم مسلمانان قرار مي گيرد؟ به راستي چه شد شمري که روزي در رکاب علي بن ابي طالب (ع) در صفين شمشير مي زد در کربلا پسر علي (ع) را به شهادت مي رساند. يكي از مسائلي كه عامل اصلي چنين قضيهاي شد، اين بود كه رواج دنيا طلبي و فساد و فحشا، غيرت ديني و حسّاسيتِ مسئوليت ايماني را گرفت. اينكه ما روي مسئله فساد و فحشا و مبارزه و نهي از منكر و اين چيزها تكيه ميكنيم، يك علّت عمدهاش اين است كه جامعه را تخدير ميكند. همان مدينهاي كه اوّلين پايگاه تشكيل حكومت اسلامي بود، بعد از اندك مدّتي به مركز بهترين موسيقيدانان و آوازخوانان و معروفترين رقاصّان تبديل شد؛ تا جايي كه وقتي در دربار شام ميخواستند بهترين مغنّيان را خبر كنند، از مدينه آوازه خوان و نوازنده ميآوردند!...عامل ديگري كه وضع را به آنجا رسانيد و انسان در زندگي ائمه عليهم السّلام اين معنا را مشاهده ميكند، اين بود كه پيروان حق كه ستونهاي آن اساس واقعيِ بناي ولايت و تشيّع محسوب ميشدند، از سرنوشت دنياي اسلام اعراض كردند و نسبت به آن بيتوجّه شدند و به سرنوشت دنياي اسلام، اهميت نميدادند. بعضي افراد يك مدّت مقداري تحمّس و شور نشان دادند كه حكّامْ سختگيري كردند؛ مثل قضيه هجوم به مدينه در زمان يزيد كه اينها عليه يزيد سر و صدايي به راه انداختند، او هم آدم ظالمي را فرستاد و قتل عامشان كرد. اين گروه هم، همه چيز را به كلّي بوسيدند و كنار گذاشتند و مسائل را فراموش كردند.3
پس بايد بگوييم که غفلت زدگي و بي بصيرتي يکي از آسيب هاي جامعه اسلامي بود که منجر شد فاجعه اي اين چنيني در کربلا رقم بخورد. امروز نيز همه نگاه ها بايد به سمت همين بصيرت و هوشياري باشد. نبايد اجازه داد که جامعه اسلامي جامعه اي غفلت زده و بي بصيرت باشد. بلکه محور همه فعاليت ها بايد براي بصيرت افزايي در جامعه قرار بگيرد. اين مسئله وقتي جدي تر مي شود که مي بينيم امروز دشمنان در جنگ نرم خود به شدت به دنبال اغفال جامعه و لطمه زدن به بصيرت مردمي هستند.
امروز غرب درصدد است تا با نفوذ فرهنگي در ميان قشر جوان جامعه ايراني به تغيير در سلايق پرداخته و در نهايت نيز با ايجاد پايگاه هاي اجتماعي در ايران براي جريانات ليبرال نظام جمهوري اسلامي ايران را با يک چالش جدي روبه روسازد. امروز نيز تنها مسئله اي که مي تواند تلاش دشمنان را در اين حوزه ها ناکام بگذارد افزايش بصيرت مردمي است. البته اين بصيرت تنها براي مردم نيست بلکه خواص نيز بايد در حوزه هاي سياسي بيش از پيش بصيرت داشته باشند و تحت فرمان ولي امر مسلمين عمل کنند. اميرالمومنين اهل بصيرت دادن است. امروز ما به اين بصيرت احتياج داريم. امروز دشمنان دنياي اسلام، دشمنان وحدت اسلام، با ابزارهاي دين وارد مي شوند، با ابزارهاي اخلاق وارد مي شوند؛ بايد هشيار بود. آنجايي كه مي خواهند افكار عمومي مردم غيرمسلمان را فريب بدهند، نام حقوق بشر را مي آورند، نام دموكراسي را مي آورند؛ آنجايي كه مي خواهند افكار عمومي دنياي اسلام را فريب بدهند، نام قرآن را مي آورند، نام اسلام را مي آورند؛ در حالي كه نه به اسلام و قرآن اعتقادي دارند، نه به حقوق بشر اعتقادي دارند. اين را امت اسلامي بايد بداند.4
پي نوشتها: 1. دکتر محمد معين، فرهنگ فارسي، ج 1، ص 546. 2. دايره المعارف تشيع، جمعي از محققان، ج 3، ص 271. 3. بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامي در ديدار جمعي از پاسداران 1374/10/05 4.بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامي در ديدارمردم بوشهر در روز ميلاد امام علي(ع)1389/04/05
فرصت محرم برای توجه به رزق حلال
روز عاشورا زمانی که امام حسین (ع)، نوه پیامبر اسلام (ص) و فرزند دختر رسول الله و امیرالمؤمنین (ع)، همان که مردم از زبان رسول خدا (ص) شنیدند که فرمود: او و برادرش حسن (ع) سرور جوانان اهل بهشت هستند، این چنین شخصیتی با سپاه یزیدیان سخن گفت و آنان را دعوت به حق کرد، در حالی که این سپاه دشمن، هم اهل نماز و قرآن بود و هم معتقد به پیامبر (ص)، ولی باز هم پیام امام حسین (ع) را درک نکرد تا مصداق صمٌ بکمٌ قرآن باشد. در این زمان بود که امام حسین (ع) رو به سوی دشمن، اتمام حجت کرد و گفت: علت اینکه سخن من در شما تأثیر نمی گذارد این است که شکم هایتان از لقمه های حرام پر شده است.
اگرچه ریشه های عاشورا در بی بصیرتی برخی خواص، عدم ولایتمداری بسیاری از مدعیان، دنیاپرستی و جاه طلبی آن عده هواپرست و نیز غفلت و خیانت برخی مردم از جمله کوفیان رقم می خورد، ولیکن ریشه های اصلی این صفت ها که یکی از آنها مال حرام است، به ندرت مورد توجه قرار می گیرد. اینکه رزق حرام می تواند انسان را تا آنجایی پست کند و خوی توحش و حیوانیت و هواپرستی بدهد که امام حسین (ع) را سر ببرند! باید در ماه محرم که توجه همه به این حادثه بزرگ تاریخ بشریت متوجه است، بیان شود تا تأثیر چند برابری داشته باشد.
فرستاده پادشاده روم در مجلس یزید
از امام زین العابدین ع روایت شده که چون سر مبارک امام حسین ع را برای یزید آوردند، سر مقدس را مقابل خود قرار داده و میخواری میکرد. یک روز فرستاده پادشاه روم که از اشراف بود در مجلس حضور داشت و از یزید پرسید که این سر کیست؟ یزید گفت: این سر حسین است. فرستاده روم وقتی چنین شنید گفت: تف بر تو باد. پدر من با واسطههای بسیار از نوادههای حضرت داوود است؛ با این حال، مسیحیان مرا به این دلیل بزرگ میشمارند و از خاک پایم تبرک میبرند، و شما پسر دختر پیامبر خود را میکشید؟! این چه دینداری است؟ یزید وقتی اعتراض سفیر روم را شنید، گفت: این نصرانی را بکشید تا مرا در کشور خود رسوا نکند. چون نصرانی چنین فهمید گفت: دیشب رسول خدا ص را در خواب دیدم که به من فرمودند: تو اهل بهشتی. و سپس شهادتین گفت و سر حسین ع را به سینه چسبانید و بوسید تا کشته شد.
اهداف یزید از اسارت و به آتش کشیدن خیام اهل بیت سیاست حکومتهای ظالم آن است که برای جلوگیری از نهضتهای احتمالی بعدی، از هر وسیلهای استفاده کنند. حکومت یزید نیز پس از فاجعه عاشورا، برای ایجاد ترس و وحشت بین مردم، اهل بیت را با وضعی دلخراش اسیر کرد و در دو شهر مهم کوفه و شام گرداند. شبیه این کار غیر انسانی را عبیداللّه بن زیاد در شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه انجام داده بود. او بدنهای پاک این دو را پس از شهادت در کوچهها و خیابانهای کوفه گرداند. همچنان که سر مبارک امام حسین و دیگر شهیدان کربلا را بر بالای نیزه کرد و به تماشای مردم گذاشت.
اسارت زن مسلمان از مظلومیتهایی که حکایت از نقض آشکار قوانینی است که اسلام به آنها سفارش کرده، اسیر گرفتن زن مسلمان است. در حادثه کربلا پس از پایان نبرد، اهل بیت امام حسین را اسیر کرده و شهر به شهر گرداندند و در کوفه و شام به نمایش گذاشتند. اسیر گرفتن زن مسلمان از نظر اسلام مردود است چنان که علی ع در جنگ جمل اسیر کردن را روا نشمرد و عایشه را به همراه عدهای زن به شهر خودش بازگرداند؛ اما متجاوزان اموی فرزندان پیامبر را مثل اسیران کافر، از کوفه به شام فرستادند و چهره زنان اسیر را بر اهالی شهرها نمودند و درنهایت سنگدلی با آنان رفتار کردند. چنان که حضرت زینب ع هنگام عبور از کنار اجساد شهدا (در اعتراض به اسارت اهل بیت) فرمود: ای محمّد ص این دختران تو هستند که به اسارت میروند.
تأثیر تبلیغ اهلبیت در داخل کاخ یزید زنان اهل بیت، در کاخ یزید تبلیغات گستردهای انجام دادند. طبری در کتاب تاریخ خود مینویسد: زنان اهل بیت از منزل یزد خارج نشدند، مگر آنکه دیگر زنان برای سوگواری به منزل او رفتند، و هیچ زنی از آل ابیسفیان باقی نماند مگر آنکه به نزد آنان آمد و در آنجا اقامه عزا کرد. عزاداری اهلبیت در کاخ یزید و دارالاماره، چنان تأثیر گذاشت که مردم تصمیم گرفتند به خانه یزید ریخته و او را بکشند.
از بین بردن ابهت پوشالی یزدیان سیاست رعب و وحشت یزیدیان، با افشاگریهای اهل بیت با شکت روبه رو شد. اهلبیت امام حسین ع با وجود تحمل سختترین مشکلات، در مقابل دشمنان تسلیم نشدند؛ بلکه با خطبهها و سخنرانیهای کوبنده علاوه بررسوا کردن حکومت یزید به توده ناآگاه مردم درس آزادی و آزادگی دادند و بدین گونه، نهضتهای دیگری چون قیام توابین شکل گرفت. و شعار نهضت امام حسین ع در فضای تمامی شهرها طنین افکند