فقه اصغر و اكبر، كاركرد عقل در آموزه هاي فقهي. عقل از نظر اسلام
سایت جدید تاریخی فرهنگی قرآنی2
m5736z
blog.ir.
فقه اكبر، رفتارسازي در مرتبه احسان
براساس آموزه هاي قرآني، براي رسيدن به مقام ظهوري خداوند در ظهور اسماي الهي مي بايست راه اين اسوه هاي كامل را پيمود كه همان طريقت شريعت اسلام است. پس هر كسي بخواهد به مقام متاله و رباني شدن برسد مي بايست چهارده معصوم(ع) را اسوه زندگي خويش قرار دهد كه در نام اسلام خلاصه شده است. ايمان به اسلام به معناي پذيرش سبك زندگي معصومان(ع) است كه در قالب شريعت اسلام معنا و مفهوم يافته است. براين اساس مي توان گفت كه تنها راه رسيدن به كمال مطلق و تقرب به خداوند و متاله و رباني شدن، اطاعت از معصومان و اجراي سبك زندگي ايشان به عنوان اسوه هاي كاملي است كه در كمال به تماميت رسيده اند.
فقه اصغر و اكبر، راهنماي عام و خاص
عمل به محتواي توضيح المسايل به عنوان فقه زندگي اجتماعي، در حقيقت عمل به فقه اصغر است. فقه اصغر به ما كمك مي كند در جامعه، به عنوان انساني معتدل زندگي كنيم. بخش اعظم فقه اصغر قابل اجرا از سوي همگان است حتي اگر قايل به اسلام و مؤمن بدان نباشند؛ زيرا فقه زندگي است و آن را مي توان همانند قوانين عقلاني و يا انساني دانست كه در مقام ساماندهي به زندگي دنيوي و حدود و ثغور تعاملات اجتماعي مردم مي باشد. برخي از كساني كه به كشورهاي غربي رفته و قوانين آنجا را مي بينند بر اين باورند كه فقه اصغر يا آنچه در رساله هاي توضيح المسايل آمده در آن جا به خوبي اجرا مي شود و در حقيقت اسلام در آنجا بيشتر نمود و تجلي دارد هرچند كه مسلماني ديده نمي شود؛ زيرا فقه اصغر در حقيقت فقه زندگي براساس قوانين و حقوق است. اما فقه اصغر جنبه ديگري دارد كه مرتبط با فقه اكبر است. اين جنبه از فقه اصغر است كه به رفتارهاي مسلمانان معناي عبادي مي بخشد و آن را پله اي براي رسيدن به مقام تقرب الهي قرار مي دهد. در فقه اصغر مسأله اي به نام نيت نيز وجود دارد كه ماهيت عمل را تغيير مي دهد.
در حقيقت در جايي كه به فقه اصغر تنها به عنوان يك قانون مفيد و سازنده اجتماعي نگريسته مي شود، تنها حسن فعلي مراد و منظور است، ولي زماني كه به فقه اصغر به عنوان يك عمل عبادي نيز نگريسته مي شود و نيت درآن لحاظ مي شود، افزون بر حسن فعلي داراي حسن فاعلي نيز مي شود و همين حسن فاعلي در كنارحسن فعلي است كه آن را به عبادت تبديل مي كند و پاداش و آثار اخروي را بر آن مترتب مي سازد.
فقه اصغر با فقه اكبر است كه هويت تازه اي چون عبادت مي يابد و عامل تقرب و متاله و رباني شدن انسان مي شود. فقه اكبر در حقيقت به حوزه انديشه و ايمان انسان توجه دارد و دنياي فكري و ذهني انسان را شكل مي بخشد؛ چنان كه فقه اصغر مسئول رفتار مكلف در حوزه عمل است. تركيب فقه اكبر يعني جزم در انديشه و باورهاي ديني و فقه اصغر يعني عزم بر انجام كارهاي نيك براساس آموزه هاي ديني است كه انسان كامل را مي سازد و حسن فعلي را با حسن فاعلي تحقق مي بخشد.
اگر فقه اصغر به قوانين توجه دارد و احكام آن براي ساماندهي بر مدار عقلانيت است؛ فقه اكبر به مؤمنان ياد مي دهد كه فراتر از خود و حقوق خويش بنگرند و رفتار نمايند. فقه اكبر به جاي آنكه تنها بر مدار عقلانيت زندگي را سامان دهد چنان كه فقه اصغر انجام مي دهد، بر آن است تا دل و قلب و عاطفه را در كار آورد. اين گونه است كه مدار و محور فقه اكبر افزون بر عقلانيت، بر مدار محبت است. در فقه اكبر انسان مي آموزد كه فراتر از خود و حقوق خود، ديگران را بنگرد و با احسان و محبت و مودت از حقوق خويش نيز بگذرد و خدمتي به ديگران كند. انسان در فقه اكبر با خداوند و صفات كمالي خداوند در يك مرتبه بسيار بالا آشنا مي شود و با اسماي حسناي الهي پيوند مي خورد. لذا به جاي عدالت و حقوق، از ايثار و احسان و عفو و گذشت و مانند آن سخن به ميان مي آورد و از خود و جانش نيز مي گذرد و در مقام احسان الهي خود را فداي ديگران مي سازد.
شروط موفقيت در تبليغ دين شروط موفقيت در تبليغ دين آيت الله جوادي آملي
معارف ناب دين بر اساس نياز جامعه بشري به هدايت هاي الهي، اساس اصلي هنرمندانه به نام » تبليغ » را رقم مي زند كه عالمان و انديشوران ديني با درك حساسيت هاي جهان امروز كه عصر انفجار اطلاعات نام گرفته است، به اجراي آن ملزم مي باشند. اوّل تير ماه كه به يمن صدور فرمان حكيمانه امام راحل (ره) مبني بر تشكيل سازمان تبليغات اسلامي به عنوان » روز تبليغ و اطلاع رساني ديني » نامگذاري شده، مجال مناسبي براي معطوف كردن نظر مبلّغان دين به راهكارهاي موفقيت آميز تبليغ است. استاد فرزانه « حضرت آيت الله جوادي آملي (دامت بركاته) » كه از شخصيت هاي كم نظير عصر ما بوده و هدايت هاي تبليغي معظّم له چراغ راهي براي تمامي مبلّغان محسوب مي شود در مطلب پيش رو به شروط لازم اخلاقي و عملي براي توفيق يافتن در عرصه تبليغات اسلامي پرداخته اند .
نيل به مقام دوستي خدا و اولياي او، وسيله جلب محبت آسمان و زمين
آنچه كه وظيفه ما حوزويان است اين است كه اين ميوه درخت محبت را خوب بچينيم و از آن بهره برداري كنيم؛ چون ما مهمان شجره محبتيم. اين مطلب محتاج به يك توضيح است و آن اينكه خداي سبحان دين خود را به دست دوستان خود حفظ مي كند. دوستان الهي برابر آنچه كه شما در زيارت امين الله مي خوانيد، كساني اند كه مح بّهً ل صفوه اول يائ ك. محبوبهً ف ي ارض ك و سمائ ك (1). كساني هستند كه دوستان انبياء و اولياي الهي اند و محبوب ماسوايند. ماسواي خدا بدون اذن خدا كاري نمي كنند. اگر آسمان و زمين به يك كسي علاقه مند است، براي آن است كه خالق آسمان و زمين به او علاقه مند است. تا خدا به كسي علاقه نداشته باشد، آسمان و زمين به او علاقه پيدا نمي كنند ! اينكه ما ن شآء الله هر روز در زيارت امين الله از ذات أقدس له مسألت مي كنيم: مح بّهً ل صفوه اول يائ ك. محبوبهً ف ي ارض ك و سمائ ك؛ خدايا ! توفيقي بده كه ما انبياء و اولياء تو را دوست داشته باشيم و همه موجودات آسمان و زمين ما را دوست داشته باشند؛ يعني دوست تو باشيم تا آسمان و زمين دوستان ما باشند.
ويژگي هاي احياگران دين الهي
خدا دين خود را به دست هر كس نمي دهد؛ چه در تبليغ دين، ترويج دين، نشر دين وچه كتاب نوشتن درباره دين؛ ممكن است يك عدّه اي درس بگويند، كتاب بنويسند؛ ولي توفيق آن را نداشته باشند كه دين خدا را زنده كنند ! ممكن است با سخنراني، با درس و بحث، دين را تا سطح گوش مردم برسانند؛ با نوشتن كتاب دين را تا سطح چشم خواننده برسانند. اين كار آسان است، خيلي سخت نيست ! امّا آن توان را داشته باشند دين را در دل مردم جا بدهند، اين كار هر كسي نيست ! و آن هم كه ما مأموريم، آن است كه قولوا ف ي انفس ه م قولاً بليغاً (2)، لا ف ي آذان ه م و اعين ه م ! كتاب نوشتن بعد از اينكه انسان 30 سال، 40 سال درس بخواند، كتاب عميق علمي نوشتن خيلي مهم نيست؛ براي اينكه خيلي ها رسيدند به اين مقصد ! يا سخنراني بكند كه عدّه اي از سخنراني او استفاده هاي علمي بكنند، اين هم خيلي سخت نيست؛ براي اينكه عدّه زيادي الحمد ل لّه هستند ! امّا آن هنر كه آدم حرفش را به دل برساند، آن را با چه مي رساند؟ با درس گفتن، با سخنراني كردن؟ اينها كه راه دل نيست ! خدا هم كسي را مي خواهد كه حرف او را به دل مردم برساند و اين به دست هر كسي نيست ! به دست كي اين انقلاب به ثمر رسيد، يا به دست كي أربعين سالار شهيدان احياء مي شود؛ به دست كسي كه خودش فرمود: فسوف يأت ي الله ب قوم يح بّهم و يح بّونه (3). فرمود: من دينم را واجب كردم كه شما حفظ بكنيد، ولي به دست هر كدام ازشما نمي دهند ! اگر ان شآء الله دوستي هاي ديگر را گذاشتيد كنار، محبّ خدا شديد و خدا هم محبّ شما شد، محبوب خدا شديد؛ آنگاه نشانه اش اين است كه اع زّه علي المؤمنين، اينها دين را حفظ مي كنند.
نيّت خالصانه امام (ره) و مبارزين پيرو ايشان براي خدمت به دين
انقلاب واقعاً به دست چنين مرداني حفظ شد ! شايد سنّ بعضي از شماها كافي بود كه جنگ را درك كرده ايد، يا مثلاً انقلاب را درك كرده ايد؛ آنها در واقع اين طور بودند ! چيزي در اين مملكت براي اين مجاهدان مهم نبود، مگر دين خدا؛ و امام راحل هم چيزي نمي خواست، مگر دين خدا ! هر خدمتي كه در اين مملكت مي شود؛ چه خدمت هاي علمي، چه خدمت هاي اجرائي و عملي، اوّلين ثواب را در نامه عمل امام (رض) و شهداء و ايثارگران و جانبازان و آزادگان مي نويسند، بعد درباره ديگران ! فرمود: فسوف يأت ي الله ب قوم يح بّهم و يح بّونه؛ اذلّه نسبت به مؤمنين اند، اع زّه نسبت به كافرينند(4)؛ اينها دين را حفظ مي كنند.
مراد از فقه اكبر و اصغر
اين مطالب را ما كجا بخوانيم؟ اين مطالب چون جزء جهاد اكبر است، نه جهاد اصغر؛ يك فقهي است به نام « فقه اكبر »، نه « فقه اصغر » ! اينكه شما مي بينيد بسياري از بزرگان از علوم عقلي، از آن معارف، از اخلاق، از تفسير و مانند آن تعبير به فقه اكبر مي كنند، روي اين نكته است و آن نكته اين است كه: همه ما شنيديم كه وجود مبارك پيامبر (ص) بعد از اينكه بعضي از مجاهدين از جبهه جنگ برگشتند، فرمود: شما در جبهه جهاد اصغر موفق شديد، امّا عل يكم ب الج هاد الاكبر. جهاد اصغر چيست؟ همين مبارزه كردن است با كفار، جنگيدن، دفاع كردن؛ همين است كه ايران 8 سال داشت و در صدر اسلام غزوات فراواني بود؛ اين معناي جهاد اصغر است كه همه ما معنايش را مي دانيم. اين جهاد اصغر شرائطي دارد؛ ك ي بايد جهاد كرد، شرائط مجاهد چيست، رهبران جهاد چه كساني هستند؛ اين را در كتاب هاي فقهي نظير شرح لمعه، جواهر، كتاب هاي ديگر مي نويسند. اين مي شود ( جهاد اصغر )، آن هم مي شود ( فقه اصغر ).
اما يك جهاد ديگري هست كه قرآن درباره آن فرمود: با نفس بايد بجنگي، بايد با مقام بجنگي، با حبّ جاه بجنگي، با من و ما كه اعتباري است بجنگي؛ آن ديگر در شرح لمعه و جواهر نيست! آن يك فقه اكبر مي خواهد تا اين جهاد اكبر را به ما ياد بدهند كه روح چيست، تجرّد روح يعني چه؛ اينكه خداي سبحان درباره بعضي از ارواح فرمود: ف ي قلوب ه م مرأ، قلب اينها مريض است، اين مرض كدام است. در سوره مباركه مائده فرمود: آنها كه گرايش به بيگانه دارند، مي گويند: شايد يك روز اين نظام شكست بخورد، شايد بيگانه بيايد؛ ما چرا رابطه مان را به هم بزنيم: و تري الّذ ين ف ي قلوب ه م مرأ يسار عون ف يه م يقولون نخشي ان تصيبنا دائ ره فعسي الله ان يأت ي ب الفتح او امر م ن ع ند ه فيصب حوا علي ما اسرّوا ف ي انفس ه م ناد مين(5)؛ فرمود: رسول من ! يك عدّه هستند در مدينه، مي گويند: ما چرا ارتباطمان را با كفار و مشركين قطع بكنيم ! شايد نظام اسلامي شكست خورد، آنها دوباره برگشتند ! فرمود: اينها مريضند، اينها مرض سياسي دارند، اينها مشكل اجتماعي دارند. اين ديگر در جواهر نيست، اين در فقه اصغر نيست ! آن علمي كه بحث مي كند النّفس ما ه ي، آن علمي كه بحث مي كند شئون نفس ما ه ي، آن علمي كه بحث مي كند سلامه النفس ما ه ي، مرض النفس ما هو، آن يك فقه اكبر است. آن ( فقه اكبر ) محبت كبرا مي آورد، اين ( فقه اصغر ) محبت صغرا مي آورد. ما مادامي كه كارهاي حوزوي داريم؛ در درجه اوّل بايد بكوشيم ن شآء الله اين محبت صغرا را انجام بدهيم، تا كم كم راه باز بشود براي آن محبت كبري.
تبيين خطر ( دنيا خواهي )
مطلب بعدي آن است كه: بالأخره ما يك مطلوبي داريم، خواسته اي داريم! هر طالبي نازل تر از مطلوب خودش است؛ براي اينكه به دنبال او مي دود، مي خواهد به او برسد ! پس هر كدام از ما يك مطلوبي داريم و هر طالبي هم نازل تر از مطلوب هست. حالا ما بايد ببينيم مطلوب ما چيست ! اگر مطلوب ما دنيا است، ما از دنيا ادون ايم؛ خود دنيا مؤنث است و افعل تفضيل دنيا است. ما از اين ادون هم ادون ايم ! براي اينكه ما به دنبال يك چيز پست مي گرديم. يك بيان نوراني اي حضرت امير و وجود مبارك پيامبر دارند؛ فرمودند: ارفضوا هذ ه الدّنيا الدّن يه تار كه لكم قبل ان تتركها. يعني: يك چيزي كه قبل از اينكه شما رهايش كنيد، او شما را رها مي كند، به دنبالش نرويد ! معنايش اين نيست كه آدم كار نكند؛ كار كردن در متن زندگي ماست، تلاش كردن، كوشش كردن، از لذائذ دنيا استفاده حلال بردن؛ اينها دنيا خواهي نيست. آنجا كه انسان به دنبال من و ما مي گردد، مي گويد: حرف من لا و لابد بايد عمل بشود؛ اين مشكل جدّي ماست ! اين نظري كه من دادم، چرا عمل نشد؛ اين مشكل جدّي ماست ! اگر حق است، ن شآء الله عمل مي شد، باطل است؛ ما نبايد اين پيشنهاد را مي داديم و نبايد نگران باشيم ! اگر ما يك مطلوبي داريم، بايد بدانيم كه مطلوب ما از ما بالاتر است؛ پس چه بهتر كه ما مطلوب والا انتخاب بكنيم.
علّت نيازمندي حوزه علميه به فقه اكبر و اصغر
بنابراين ما الآن،هم بايد با فقه اصغر مأنوس باشيم، هم با فقه اكبر؛ براي اينكه ما الآن ميوه محبت را داريم مي چشيم و براي مردم اين صحنه روشن است كه مسئولان دوره پهلوي و مانند آن هيچ باكي نداشتند از اينكه كورش را بر وجود مبارك پيغمبر مقدّم بدارند ! با اينكه خداي سبحان در سوره مباركه حجرات فرمود، در حضور پيامبر صدايتان را بلند نكنيد: لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النّب ي(15). وقتي در حضور حضرت نشسته ايد، صدايتان را بلند نكنيد ! الآن هم ادب اقتضاء مي كند وقتي ما وارد اعتاب مقدّسه شديم، مشاهد مشرّفه شديم، هر جا شد آرام زيارتنامه بخوانيم، عرض ادب بكنيم؛ در حضور آنها صدا بلند نكنيم ! فرمود: مبادا اسمتان را مقدّم بر او بداريد، صدايتان را بلندتر از صداي پيغمبر بكنيد ! اينها آمدند تاريخ شاهنشاهي را در كمال و قاحت مقدّم داشتند بر تاريخ هجري! نه تنها مدارك رسمي با اجبار بايد با تاريخ شاهنشاهي نوشته مي شد؛ من يك وقتي وارد قبرستان شدم براي زيارت اهل قبور، الآن هم در بعضي از قبرستان هاي كهنه موجود است؛ من ديدم در لوح قبر يكي از اين مرده ها تاريخ شاهنشاهي نوشته، 2536 ! مردم را كه مجبور نكردند شما روي قبر امواتتان تاريخ شاهنشاهي بنويسيد! ولي وقتي فرهنگ آلوده شد، نتيجه اش همين است كه با مرده ها هم با تاريخ كورش كبير رفتار مي كنند !
روحانيّت، پيشگامان جهاد و شهادت
خيلي خون هاي پاك ريخته شده ! درميان روحانيّت هم كه ما اينها را مي شناسيم، از آن طلبه نوپا تا بزرگان 70،ـ 80 ساله مثل آيت الله اشرفي، آيت الله دستغيب و اين شهداي محراب. هيچ قشري به اندازه روحانيت شهيد نداد ! شما تاريخ جنگ را بخوانيد؛ جنگ، سي و يكم شهريور 1359 شروع شد، هر سالي هم 365 روز است. چند سال كه از جنگ گذشت، تاريخ جنگ به 2 هزارمين روز رسيد، رسانه هاي گروهي اعلام كردند كه روحانيّت 1000 شهيد تقديم كرد؛ يعني يك روز در ميان يك شهيد ! اين به حسب جمعيت اينها،هيچ صنفي به همين اندازه شهيد نداد ! الآن هم همين طور است اگر خداي ناكرده يك حادثه اي پيش بيايد، بيشترين شهيد را هم روحانيت مي دهد، چون اينها متولّيان دينند. هيچ قشري، هيچ طايفه اي به اندازه روحانيت شهيد نداد؛ بنابراين ما در كنار سفره محبت نشسته ايم، آسان به دست نيامده ! تا كسي دوست خدا نباشد، اين جور فداكاري نمي كند، اين جور زن و بچه اش را به خدا نمي سپارد؛ با داشتن بچه هاي شيري خداحافظي نمي كند، نمي گويد كربلا، كربلا ! و ما هر اندازه در كنار اين انقلاب باشيم، خير دنيا و آخرت نصيب ما مي شود.
(1) مفاتيح الجنان / زيارت امين الله (2) نساء / 63 (3) مائده / 54 (4) برداشت از: مائده / 54 (5) مائده / 52 (6) ر. ك:وسائل الشيعه / 17 / 73 (7) ر. ك:مستدرك الوسائل / 4 / 243 (8) شوري / 43 (9) الكافي / 1 / 11 (10) نهج البلاغه / خ 1 (11) تهذيب الأحكام / 6 / 113 ـ ز ياره الأربعين (12) نحل / 43 (13) عوالي اللآلي / 1 / 75 (14) الأمالي ل لطوسي / 677 (15)حجرات/1-2
كاركرد عقل در آموزه هاي فقهي
نقش و كاركرد عقل را در آموزه هاي فقه اسلامي به نحو اجمال توضيح دهيد؟
عقل در فقه اسلامي هم مي تواند خود اكتشاف كننده يك قانون باشد و هم مي تواند قانوني را تقييد و تحديد كند و يا آن را تعميم دهد و هم مي تواند در استنباط از ساير منابع و مدارك، مددكار خوبي باشد (ختم نوبت، ص 77) ممكن است در يك مورد بالخصوص اصلا از اسلام (كتاب و سنت) دستوري به ما نرسيده باشد، ولي عقل چون به سيستم قانون گذاري اسلام آشناست، مي داند كه نظر اسلام در اين جا اين است فورا حكم را كشف مي كند. مثلا در اسلام دستوري براي استعمال دخانيات نداريم، نه دستور مثبت و نه دستور منفي. در اين جا اگر عقل و علم براي استعمال دخانيات ضررهاي مهمي كشف كردند، يك ضايعه ايجاد مي كند. اگر اين مفسده ثابت شود، مجتهد به حكم آشنايي اي كه با سيستم قانون گذاري اسلام دارد و مي داند هرجا كه يك ضرر مهم و قابل توجهي براي جسم وجود داشته باشد، اسلام آن را اجازه نمي دهد، فتوا به حرمت آن مي دهد و مي گويد: كل ما حكم به العقل حكم به الشرع. (اسلام و مقتضيات زمان، ج2، ص28)
در فقه مواردي داريم كه فقها به طور جزم و يقين به وجوب چيزي فتوا داده اند با اين كه دليل نقلي از قرآن و حديث به طور صريح و كافي نداريم و آن حكم، مورد اجماع نيز نمي باشد. فقها از اصل چهارم استنباط يعني دليل مستقل عقلي استفاده كرده اند. فقها در اين گونه موارد از نظر اهميت موضوع و از نظر آشنايي با روح اسلام كه موضوعات مهم را بلاتكليف نمي گذارد، جزم مي كنند كه حكم الهي در اين مورد بايد چنين باشد. مثل آن چه در مسئله ولايت حاكم و متفرعات آن فتوا داده اند. (ده گفتار، ص 123)
ولايت حاكم يعني حاكم شرع در بسياري از موارد حق ولايت دارد. اگر شخصي بميرد و وصيي معين نكرده باشد و يك قيم شرعي هم وجود نداشته باشد، تكليف بچه هاي او چيست؟ مي گويند تكليف اين ها را بايد حاكم شرعي معين كند، در صورتي كه نه آيه اي هست و نه خبر صددرصد صحيح، بلكه مي گوييم اسلام ديني است كه مصالح مردم را بلاتكليف نمي گذارد. (اسلام و مقتضيات زمان، ج1، ص138) ممكن است عقل يك مصلحت ملزم يا يك مفسده ملزمي را در موردي كشف كند كه با حكمي كه اسلام بيان كرده تزاحم پيدا كند، يعني حكمي كه اسلام (كتاب و سنت) بيان نكرده، ولي عقل كشف كرده، با حكمي كه اسلام بيان كرده تزاحم پيدا كند و مهم تر باشد از آن چه اسلام بيان كرده است. اين جا عقل حكم مي كند كه حكم شرعي محدود است. براين اساس مجتهد مي تواند حلال منصوص شرعي را به خاطر مفسده اي كه عقلش كشف كرده تحريم كند، يا حتي واجب شرعي را تحريم كند يا يك حرام را به حكم مصلحت لازم تري كه عقلش كشف كرده واجب كند و اين راهي است كه اسلام خود باز كرده و جلوي پاي مجتهد گذاشته است. (همان، ص2، ص30) در حرمت شراب در اسلام، ترديدي نيست، ولي اگر در جايي حفظ جاني متوقف بر آن باشد، خوردن شراب واجد خواهد شد و كسي حق ندارد به خاطر ترك شرب خمر خود را به هلاكت بيندازد. (همان، ص 26)
ظرفيت هاي تمدني فقه شيعه
فقه و احكام نظام هاي حكومتي
در قسمت هاي گذشته اين مقاله مباحث: تعريف فقه، فقه حكومتي، تفاوت ميان فقه حكومتي با فقه سياسي و فقه سنتي، جايگاه و رسالت فقه، نسبت ميان فقه و تمدن و فقه و احكام مورد نياز نظام هاي اجتماعي مورد بررسي قرار گرفت. اينك آخرين قسمت اين مطلب را ازنظر مي گذرانيد.
بي گمان نظام سياسي و سيستم اداره فرد و جامعه، از اصول بنيادي يك تمدن به شمار مي آيد؛ چه اينكه به لحاظ عملي، مشكل بتوان زندگي جامعه بشري را بدون نظام سياسي تصور نمود. نظام سياسي نه تنها بيانگر وجود مجموعه اي از نهادها، كه حاكي از وجود نگرش ها و شيوه هاي خاصي از اعمال و رفتار است كه منحصرا مدنيت خوانده شده و درواقع از اساسي ترين اجزاي يك تمدن محسوب مي شوند. مي توان گفت نظام سياسي در قسمت عمده اي از زندگي بشر نفوذ و رخنه مي كند و اصولا زندگي انسان ها در درون نظام سياسي آغاز مي شود و پايان مي پذيرد38.
نظام سياسي در بينش اسلامي، بر مبناي هدفمندي هاي كلي شريعت و با توجه به اصل امامت، مفهوم مي يابد. اين نظام بر اين اصل مبتني است كه امام به عنوان شاخص كلي درنظر گرفته شده و با توجه به وظيفه و رسالتي كه دارد، جامعه ديني را كه همان امت است، سمت و سو مي دهد. اگر نظام سياسي اسلامي را مجموعه اي از عوامل و عناصر متداخل در راستاي مديريت جامعه اسلامي بدانيم،39 و آنگاه با بازپژوهي فقه موجود بپردازيم، به روابط وثيق اين دو پي خواهيم برد. چه اينكه فقه شيعه، فقه اداره نظام معاش و معاد و عجين با سياست و حكومت بوده و تمامي مقررات و قوانين آن براساس نظام سياسي، حكومت و تشكيلات بنا نهاده شده است. اين همه را مي شود از روح حاكم بر اسلام و تك تك ابواب و مسائل فقهي فهميد40. رصد ابواب و مسائل فقهي، بيانگر آن است كه بخشي از قوانين فقهي موجود، در قامت چارچوب هاي نظام سياسي ظاهر شده و ناظر به وضعيت اداره جامعه بشري، حكومت، حاكميت، مسئوليت هاي حكومتي، حل تخاصمات اجتماعي، برقراري امنيت، قواي اجرايي، ترويج عمومي اسلام و ارتباط با دول و ملت هاي ديگر و مسائلي از اين دست است.
براي سياست تقسيمات مختلفي ارائه شده است. از جمله اين تقسيمات، تقسيم سياست به دو بخش سياست داخلي و سياست خارجي است41.
الف) سياست داخلي و فقه
مقصود از سياست داخلي اصول و احكام سياسي مربوط به داخل جامعه اسلامي و در ارتباط آحاد جامعه اسلامي با يكديگر از يك سو و با حكومت از سوي ديگر است. همچنين اجراي احكام و برقراري نظم و انضباط اجتماعي و... از جمله اصول سياست داخلي است. نقش و تأثير فقه در سياست داخلي تأثيري همه جانبه است. فقه از طريق برشماري وظايف هر كدام از طرفين (حكومت و رعيت) و نيز تنظيم قوانين و مقررات اجتماعي و الزام مكلفين به رعايت و اجراي آنها، چارچوب سياست داخلي را تشكيل مي دهد. پرداختن به ريز امور سياسي و اجتماعي و نيز نقش حاكم و حكومت در امور خرد و كلان جامعه، نشان از اهتمام فقه به سياست داخلي جامعه اسلامي است42.
ب) سياست خارجي و فقه
سياست خارجي نيز به اصول سياسي حاكم بر روابط جامعه و حكومت اسلامي با ديگر كشورها و جوامع مسلمان و غيرمسلمان است. در ميدان سياست خارجي نيز فقه نقش بسزايي ايفا مي كند. در واقع فقه با تبيين چارچوب ها و گاه مسائل گوناگون روابط و مناسبات جامعه اسلامي با ديگر جوامع نظام سياست خارجي را تشكيل مي دهد. در اين بخش فقه، در دو قالب احكام و اصول كلي مانند قاعده نفي سبيل و مانند آن، و نيز احكام خرد مانند نجاست و يا طهارت اهل كتاب و نظاير آن، ساختار سياست خارجي را تبيين مي كند.
ابواب و مسائل فقهي موجود از قبيل نمازهاي جمعه و جماعات، خمس و زكات، جهاد، امربه معروف و نهي از منكر، امور حسبه، امامت و ولايت فقيه و حكومت، حج، اسراء، غنائم، صلح، امان، اهل بغي، رباطه، دارالحرب و دارالاسلام، محاربه، ارتداد، نفاق و منافقان، سبق و رمايه، بطانه، قضاوت، حدود، شهادت، دعوت از كفار، عتق و فك رقبه، تأليف قلوب، اهل ذمه و جزيه، استجاره و امان و... از جمله مصاديق احكام و مسائل سياسي فقه موجود و نشانه دخالت فقه در امور سياسي و حكومتي و نقش آن در نظام سياسي جامعه اسلامي است.
3- فقه و احكام نظام اقتصادي
در ميان مسائل موردنياز تمدن و جامعه، اقتصاد از اهميت ويژه اي برخوردار است. اهميت اقتصاد براي آحاد جامعه به خاطر درگيري روزمره و ملموس آنها با مسائل و امور اقتصادي است. اما اهميت اين مقوله براي تمدن، به اين جهت است كه استقلال و قدرت مقاومت و نيز شكوه و عظمت و ثبات سياسي آن، بستگي ساختار اقتصادي و توانايي تمدن در حل نيازمندي ها، معضلات و مشكلات اقتصادي و معيشتي است. علاوه اينكه زندگي اجتماعي انسان ها بدون يك نظام اقتصادي شكوفا و رشد يافته، بسي دشوار است و هماره اقتصاد بيمار و فقدان نظام اقتصادي، زمينه را براي نابودي ارزش هاي اخلاقي و حاكميت فساد و فحشاء و جرم و جنايت مهيا مي كند. اصولاً پيمودن مسير تكامل و رسيدن به كمال مطلوب براي يك تمدن، بدون مهيا بودن نظام اقتصادي مستحكم غيرممكن به نظر مي رسد. در مقابل، فقه نيز به نظام معيشتي و اقتصادي جامعه توجهي ويژه دارد. يكي از كارويژه هاي عمده فقه در اين زمينه، جعل قوانين و مقررات و نيز راهكارهاي اجرايي آنها، براي مديريت امور معيشتي و اقتصادي جامعه است.
مسائل و موضوعات اقتصادي در يك دسته بندي، تحت عناويني چند، مورد بررسي قرار گرفته اند: 1- اقتصاد تشريعي، 2- اقتصاد تحليلي43.
در ادامه به تعريف و تبيين اين عناوين پرداخته و تأثير و نقش فقه درمورد هر كدام از آنها را مورد بررسي قرار مي دهيم.
الف) اقتصاد تشريعي و فقه
مقصود از اقتصاد تشريعي، بخشي از اقتصاد است كه به صورت امر و نهي ها، يا تفسير و ارزيابي آنها در يك مكتب ارائه شده است44. امر و نهي هاي فقه اسلامي در ابواب فقهي مختلف مربوط به امور اقتصادي و تجاري از قبيل تجارات، معاملات، عقود و ايقاعات از اين دست است. در واقع اين بخش ها از فقه اسلامي، در قالب اقتصاد تشريعي ارائه شده است.
ب) اقتصاد تحليلي و فقه
مقصود از اقتصاد تحليلي، رفتارهاي بشري در زمينه توليد، توزيع و مصرف است45. فقه اسلامي در بخش هايي همچون تشويق به امر كار و توليد ونيز بخش هايي كه مربوط به مصرف درست و نهي از اسراف و تبذير است، اقتصاد تحليلي را مورد دقت و توجه قرار داده است.
اصولا در فقه اسلامي مقوله تجارت، زراعت و سرمايه گذاري هاي توليدي و اموري از اين دست، از اهميت ويژه اي برخوردار است. ترغيب روايات به امر تجارت و توليد، زاييده همين احساس مسئوليت فقه در برابر اقتصاد و معيشت جامعه است. شايد بتوان ادعا كرد بخش عمده كتاب هاي فقهي به حوزه معيشت و اقتصاد مربوط مي شود. در اين حوزه افزون بر قواعد كلي كه فقه آنها را معتبر دانسته، به تدوين قانون و بحث در جزئيات نيز پرداخته شده است. كتاب هاي فقهي نظير متاجر، مكاسب، مساقات، مزارعه و... همه براي تحقيق در زمينه معيشت و اقتصاد جامعه و تلاشي براي بهبودي سازمان اقتصادي جامعه بشري است46. قواعد كلاني مانند قاعده يد، سلطنت، احسان، صحت و سوق مسلمين از جمله مسائل كلان اقتصادي فقه اسلامي مي باشد.مروري بر مكاسب محرمه شيخ انصاري دخالت هاي ريز و درشت فقه اسلامي در احكام و مسائل اقتصادي جامعه و ارائه چارچوب براي امور اقتصادي جامعه را در مقابل ديدگان همگان قرار مي دهد.
بنابراين شايد نتوان ادعا كه هم اكنون نظام اقتصادي گرفته شده از منابع فقهي وجود دارد، اما اين ادعا قابل توجه است كه با توجه به اهتمام فقه اسلامي به مباحث و مسائل اقتصادي و نيز وجود رگه هايي عنيق و عريق از امور اقتصادي در منابع فقه، امكان استخراج نظام اقتصادي از دل فقه وجود دارد. البته اين امر نيازمند اصلاح و تبديل نوع نگاه به فقه از نگاه فردي و خرد به نگاه حكومتي و كلان است.
4-فقه و احكام نظام حقوقي
حقوق مجموعه مقرراتي است كه بر اشخاص- از آن جهت كه در اجتماع اند- حكومت مي كند. به تعبير ديگر حقوق روابط اجتماعي را تنظيم مي كند و در تعبير سوم، مجموعه قواعد كلي و الزام آوري كه بر زندگي اجتماعي انسان حكومت مي كند. بنابراين، نظام حقوقي مجموعه اي از قوانين جاري است كه مظهر وحدت و انسجام ذاتي آن، دسته اي از اصول و قواعد حقوقي است كه به منزله مبادي قوانين و مقررات شناخته مي شوند و نمايانگر انقسام و تفريع اصول به فروع، برحسب نيازها و رويدادهاي ناشي از روابط اجتماعي هستند كه به صورت كلي مصداق هاي آن قواعد كلي اند47. به تعبير ديگر، نظام حقوقي مجموعه قوانين و مقررات منسجم و هماهنگ و مرتبط اند كه براساس مباني ويژه در جهت انسجام بخشي اجتماعي در قالب روابط گونه گون انسان ها با يكديگر و انسانها با حاكميت ها و تضمين حقوق طرفين تنظيم مي شوند. باتوجه به تعريف نظام حقوقي، جايگاه ويژه آن در ميان نظام هاي اجتماعي مورد نياز تمدن، خودنمايي مي كند.
از طرف ديگر، حقوق اسلامي كه در قامت فقه خود را به نمايش گذاشته است، از تمامي خصايص و ويژگي هاي يك نظام برخوردار بوده، برخلاف انگاره برخي، مجموعه دستورهاي پراكنده و گسسته نيست كه برحسب وضعيت شخص و يا گروه خاصي اتخاذ شده باشد، بلكه مجموعه قوانين يكپارچه و منسجمي است كه بر قواعد عام و اصول كلي استوار است و قوانين و احكام به طور كلي، مصاديق جزئي و موارد خاص آن قواعد مبنايي و اساسي محسوب مي شوند48.
بايد توجه «روابط انسان» كه موضوع اصلي حقوق است، به دو گونه است: روابط انسان با خدا و روابط انسان با انسان هاي ديگر. روابط انسان ها با يكديگر نيز اقسام مختلفي دارد كه هر كدام در ذيل بخش هاي مختلف نظام حقوقي مي گنجد: 1-روابط دو انسان در يك جامعه (حقوق خصوصي داخلي)؛ 2-روابط دو انسان در دو جامعه (حقوق بين الملل خصوصي)؛ 3- روابط انسان با حاكميت (حقوق عمومي داخلي)؛ 4-روابط دو حاكميت (حقوق بين الملل عمومي)49. در يك تقسيم بندي جزئي تر و دقيق تر، اقسام و اجزاي نظام حقوقي عبارت است از: حقوق اساسي، حقوق اداري، حقوق كار، حقوق مدني، حقوق تجارت، حقوق جزا، حقوق بين الملل عمومي و خصوصي، آيين دادرسي مدني و آئين دادرسي كيفري50.
تعريف اجزاي نظام حقوقي
1)حقوق اساسي و فقه
مقصود از حقوق اساسي، مباحثي از قبيل: حاكميت، عوامل ساختاري دولت- كشور، منشأ قدرت سياسي، ماهيت رژيم سياسي، نظريه تفكيك قوا، طبقه بندي رژيم هاي سياسي، قواي مقنن، طريقه قانون گذاري، حقوق فردي و آزادي هاي عمومي و... مي باشد51. سابقه اين بخش از حقوق در فقه اسلامي، به مباحث تشكيل حكومت به دست پيامبر اكرم ومسائل بعد از آن بازمي گردد. حقوق اساسي، چنانكه از سرفصل هاي آن هويداست در بخش هاي مختلف فقه موجود جريان و سيلان دارد و گاها در بخش هايي از فقه مطرح شده كه در وهله اول چنين به نظر مي رسد هيچ تناسبي با مباحث حقوق اساسي نداشته باشد. مثلا: در مبحث نجاسات و شمارش اقسام آن، از ارتداد بحث شده كه امروزه در حقوق فردي و آزادي هاي عمومي حقوق اساسي جايگاه ويژه اي دارد. يا در كتاب صوم در مبحث رويت هلال از وظايف و اختيارات حاكم و ولي فقيه سخن به ميان آمده، يا در مباحث امر به معروف و نهي از منكر از وظايف والي و امور حسبه كه از مسائل مهم حقوق عمومي است، مطالبي گفته شده و نمونه هايي از اين دست در كتب مختلف فقهي از قبيل اجتهاد، تقليد، نماز ميت، حج، مكاسب محرمه و... نيز ديده مي شود.
2) حقوق اداري و فقه
حقوق اداري يكي از رشته هاي حقوق عمومي است كه درباره اشخاص حقوق اداري، چگونگي تشكيلات و سلسله مراتب در آنها، مسئوليت وزارتخانه ها و نهادها و سازمانهاي دولتي و... بحث مي كند52. موارد و مسائل حقوق اداري اكثرا بحث از قوانين شكلي و اجرايي است و قاعدتا در بخشهايي از فقه سياسي و در قالب وظايف مستخدمين دولت، عزل و نصب امراء و وزراء مطرح است. همچنين مباحث امور حسبه نيز از جهاتي مربوط به حقوق اداري است. اموال دولت و معاملات دولتي از ديگر موارد دخالت فقه در حقوق اداري مي باشد. علاوه بر آن، نقش فقه در همه موارد حقوق اداري به عنوان محكي براي تعيين مخالفت با شرع كارساز است كه البته در اين صورت اين نقش فقه قابل تسري در همه ابواب حقوق است. خلاصه اينكه در بخشي از مباحث و مسائل حقوق اداري، فقه به عنوان محك و معيار نقش آفريني مي كند و بخش هايي از حقوق اداري نيز رأسا از فقه استخراج مي شود.
3) حقوق كار و فقه
حقوق كار بنا بر ديدگاه هاي اجتماعي واقتصادي مختلف، به گونه هاي مختلفي تعريف شده است. رد يك تعريف در مورد حقوق كار مي خوانيم: «حقوق كار بر همه روابط حقوقي ناشي از انجام كار براي ديگري حاكم است مشروط بر اينكه اجراي كار با تبعيت يك طرف نسبت به طرف ديگر همراه باشد»53.
پاره اي از مباحث طرح شده در حقوق كار في حد نفسه به فقه نمي باشد مانند تعريف برخي مفاهيم و تحديد آنها همچون موسسه، كارخانه، كارگاه، كارگر، كارفرما و... كه در جاي جاي حقوق از آنها استفاده مي شود، و متأسفانه جاي آن در فقه خالي است، هر چند در بعضي از زمينه ها موارد مشابهي بين حقوق كار و مباحث اجاره وجود دارد. پاره اي قواعد و مباحث موجود در حقوق كار اما، مانند جبران خسارت، ايفاي تعهد، اصل حاكميت اراده و ... منشاء فقهي داشته و فقها در مورد هر يك از آنها به تفصيل سخن رانده اند. وجود مباحثي از اين دست در فقه، نشانه قدرت و استحكام نظام فقهي است و دقت فقها و تفصيل هر يك از قواعد پيش گفته به دست ايشان، مجموعه اي عظيم را فراهم كرده كه از زواياي مختلف، نكات مهمي را بررسي كرده اند و حقوق كار نيز به آن گستردگي يا در آن زمينه وارد نشده و يا اگر وارد شده، به هر حال فقه در آن زمينه دست كمي از حقوق ندارد، لذا جداي از نگرش فردگرايانه فقه موجود و طرفداري خواسته يا ناخواسته فقها از مكتب اصالت فرد، اين قسمت از حقوق و فقه داراي محورهاي مشترك زيادي هستند.
4- حقوق مدني و فقه
حقوق مدني شامل روابط مالي و خانوادگي افراد يك جامعه با يكديگر است. حقوق مدني ابتدا شامل تمام رشته هاي حقوق خصوصي بوده است ولي به تدريج در روابط پاره اي از مردم تحولاتي به وجود آمد كه ممكن نبود همه آنها را تابع قواعد مدني قرارداد، يعني رعايت مصالح عمومي ايجاب مي كند كه براي اينگونه روابط قواعدي خاص، وضع شود. 54 بخشي از مباحث مطرح در حقوق مدني عبارت است از: اموال و تقسيم آن به منقول و غيرمنقول، مالكيت، حق انتفاع، اسباب تملك، مباحث عقود و ايقاعات، تعهدات، شرايط متعاملين، قواعد عمومي معاملات و قراردادها، مباحث ضمان، غصب، اتلاف، مزارعه، مضاربه، جعاله، شركت، مباحث احوال شخصيه مانند نكاح، طلاق و غيره.
در ميان همه بخش ها و ابواب حقوق مي توان گفت حقوق مدني در هر كشور و نظامي بيشترين رابطه و هماهنگي را با شرايع الهي و دستورهاي آسماني داشته است، چه اگر قرار باشد دين براي ارتباطات اجتماعي مردم داراي دستور و قانون باشد، اولين صحنه بروز و ظهور آن تنظيم همين روابط شخصي است كه نمود قوي آن در حقوق مدني است و نقطه عطف و حساس در ميان ابحاث حقوق مدني، مباحث احوال شخصيه مي باشد كه جايگاه ويژه اي در اثرپذيري از شرايع الهي داشته است.
5)حقوق تجارت و فقه
حقوق تجارت را چنين تعريف كرده اند: «مجموع قواعدي كه بر روابط تجار و اعمال تجاري حكومت مي كند. 55 ريشه قواعد حقوقي در حقوق تجارت برگرفته از حقوق مدني است، اما به دليل پيشرفتهاي اقتصادي، معاملات اقتصادي بزرگ و پيچيده، ايجاد موسسات و شركتهاي بزرگ تجاري و... كافي نبودن حقوق مدني را مسجل و به تدوين حقوق تجارت منجر شد. در مقايسه بين فقه و حقوق تجاري، تمامي مطالبي كه در بخش حقوق مدني و گستردگي استدلال هاي فقهي در آن بخش گفته آمد، در اينجا نيز جاري است. فقه مي تواند با دقت نظر، پيچيدگي معاملات موجود را بر عقود مختلف فقه يا عقود جديدي كه مخالفت با شرع ندارد، تطبيق دهد و حتي راه حل جديد ارائه دهد.
6)حقوق جزا و فقه
درتعريف حقوق جزا گفته اند:«حقوق جزا يا حقوق جنايي، مجموع قواعدي است كه بر نحوه مجازات اشخاص از طرف دولت حكومت مي كند». 56 بخشي از مباحث مطرح درحقوق جزا عبارت است از تعريف جرايم و مجازات و تقسيم بندي آنها، نحوه مجازات، ادله اثبات دعوا، شرايط تحقق جرم، نحوه رسيدگي به شكايات، وده ها عنوان و موضوع متنوع ديگر، در فقه اسلامي مباحث فراواني در كتب فضا، حدود و قصاص، مباحث تعزيرات و كتاب شهادت و اقرار آمده است كه در مجموع براي كشورهاي اسلامي قوانين جزاي اسلامي را فراهم آورده است. گستردگي قوانين جزايي دراسلام، منجر به اين شده كه ديگر نظام هاي حقوقي مواضع متفاوتي را در قبال اين بخش از احكام فقهي داشته باشند57.
7) حقوق بين الملل وفقه
حقوق بين الملل رشته اي از حقوق است كه از روابط دو يا چند دولت بحث مي كند. اصطلاحات حقوق عام خارجي، حقوق عام ملل، حقوق دولي عام هم درهمين معنا به كار رفته است. 58 برخي از مباحث مطرح دراين شاخه از حقوق عبارت است از: معاهدات بين المللي، دادگستري هاي بين المللي، حقوق درياها، مرزهاي جغرافيايي، سازمانهاي بين المللي مانند سازمان كنفرانس اسلامي و... چنان كه ملاحظه مي شود حقوق بين الملل نسبت به ديگر شاخه ها از تنوع و پيچيدگي بيشتري برخوردار است و هم اكنون نيز روز به روز درحال گسترش و تكامل است. گرچه برخي از مباحث اين شاخه از فقه مربوط به قوانين شكلي است، اما بخش هاي مختلفي ازمباحث و قواعد آن را مي توان درميان مباحث فقه رديابي كرد. مثلاً قواعد عامي كه درحقوق بين الملل وجود دارد، همچون ايفاي به عهد وعقد، جبران خسارت، عدم تعدي به حقوق ديگران و... در فقه جايگاه خاصي دارد. اين بخش از فقه در زمان وجود حكومت اسلامي خود را مي نماياند و چنانكه در زمان پيامبر اكرم (ص) وخلفاي ايشان، حقوق بين الملل درقالب بستن پيمان ها و معاهدات با ديگر طوايف و قبايل غير مسلمان و كشورهاي اسلامي، پذيرش و فرستادن سفير به ديگر سرزمين ها و گرفتن و آزاد كردن اسير طبق ضوابط خاص و... به منصه ظهور رسيده است. امروز نيز با تشكيل حكومت مقتدر اسلامي، شاهد حقوق بين الملل محكم و متقني هستيم كه از دل فقه استخراج و درارتباط با ديگر كشورهاي اسلامي و غير اسلامي مورد عمل قرارگرفته است.
خلاصه اينكه با رصد ابواب و مسائل مختلف فقهي به وجود رگه هايي بس عميق و عنيق از احكام گونه گونه حقوق با شاخه هاي مختلف آن آگاه مي شويم. گرچه شايد نتوان با كنار هم قرار دادن آنچه موجوداست. نظام حقوقي را تدوين و عرضه كرد، اما وجود همين رگه ها بيانگر قابليت فقه براي تنظيم و ارائه نظام حقوق اسلامي مي باشد.
5- فقه و احكام نظام تربيتي
نظام تربيتي، يكي از نظام هاي بنيادين در زندگي اجتماعي و انساني است كه زمينه ساز موفقيت انسان درساير ابعاد مي باشد. به همين خاطر اين نظام از جمله سازه هاي مهم تمدني به شمار آمده و نقش مهمي را درجغرافياي تمدن به خود اختصاص داده است. مقصود از نظام تربيتي، مجموعه اي از مفاهيم و انديشه هاي منتظم و سازمان يافته درباره تربيت است كه بين آنها روابط متقابل جريان داشته و به اصطلاح از نوعي همبستگي دروني برخوردارند و بيانگر كيفيت و چگونگي تربيت، به طور اساسي و پايه اي مي باشند. 59 اهميت تربيت و نظام تربيتي در رابطه با تمدن به مسئله تربيت فردي و اجتماعي آحاد جامعه و مهيا كردن زمينه هاي موفقيت در ساير ابعاد، بازمي گردد چه اينكه نظام تمدني، درصدد ساختن جامعه اي نمونه و مدينه اي فاضله براي آسايش و رستگاري آحاد جامعه بشري است. از طرف ديگر بخش مهمي از اين هدف، نيازمند تربيت صحيح فرد و جامعه مي باشد و اين مهم برعهده نظام تربيتي است. اصولا تربيت به فعاليتي منظم و مستمر اطلاق مي گردد كه در جهت كمك به رشد جسماني، شناختي، اخلاقي، اجتماعي، عاطفي و به طور كلي پرورش و شكوفايي استعدادهاي آحاد جامعه حركت مي كند 60 از سوي ديگر، فقه به عنوان برنامه عملي زندگي آدمي، يكي از مهم ترين اهداف خود را تربيت انساني والهي آحاد جامعه قرار داده است.
نقش و تاثير فقه در نظام تربيتي
تاثير فقه در تربيت و نظام تربيتي، به دو صورت متصور است:
1) نخست آن كه تربيت به عنوان موضوعي در نظر گرفته شود كه شامل عرصه ها و عناصر گوناگوني همچون عناصر پيش گفته مي باشد، آن گاه هر يك از عناصر فوق به فقه عرضه شود و ديدگاه فقه درباره آنها مورد بررسي قرار گيرد.
2) ديگر اينكه تربيت و عناصر آن در يك جامعه اسلامي در نظر گرفته شود و آن گاه بررسي شود كه فقه كدام يك از اين عناصر را مي تواند تامين كند. به عبارت ديگر بررسي شود كه آيا مثلا مي توان اصول، روشها و ساير عناصر تربيت را از فقه استخراج نمود يا خير؟
شكل نخست تاثيرگذاري فقه روشن و بديهي است و چه بسا بخشي از رسالت فقه به حساب آيد و ايفاي اين نقش هم محدود به عرصه تربيت و نظام تربيتي نمي شود و ديگر عرصه هاي نظام هاي اجتماعي نيز در برمي گيرد. اما شكل دوم نيازمند بررسي و استدلال است. به اين صورت كه پس از تعيين قلمرو فقه بررسي مي كنيم كه فقه چه عناصري از تربيت را مي تواند عرضه كند61 نظام تربيتي، تركيبي از عناصر ذيل است: 1-مباني، 2-اهداف، 3-اصول، 4-روشها62. در ادامه نقش و تاثير فقه بر هر كدام از اين عناصر را مورد مطالعه قرار مي دهيم.
الف) مباني تربيت و فقه
مباني تربيت عبارت است از قانونمندي عيني و واقعي فرآيند تربيت كه مربوط به هسته است و از واقعيات خارجي حكايت دارد. مراد از تاثير فقه بر مباني تربيت اين است كه احكام فقهي مبتني بر واقعيات عيني و متكي بر معيارهاي واقعي است و بخشي از اين واقعيات، واقعيت هاي تربيت هستند كه با كنار هم گذاشتن شماري از احكام شرعي مي توان برخي مباني تربيت را از فقه استخراج كرد.
ب) اهداف تربيت و فقه
اهداف مفاهيمي كلي و عام هستند كه جهت فعاليت هاي تربيتي را نشان مي دهند. در يك تقسيم، اهداف به دو دسته مياني و نهايي تقسيم شده است. مقصود از هدف نهايي نهايي ترين هدف و منظور از هدف مياني، هدفي است كه در راستاي وصول به هدف نهايي قرار مي گيرد. در مورد تاثير فقه بر هدف نهايي گفتني است گرچه فقه به عنوان بخشي از اسلام، نمي تواند به تنهايي هدف نهايي- تقرب الهي- را تامين نمايد، اما مي تواند اهدافي را ارائه نمايد كه در راستاي آن هدف نهايي قرار گيرد. به نظر مي رسد فقه در اهداف مياني نقش به سزايي داشته و از مجموعه مباحث احكام فقهي مي توان برخي از اهداف مياني را كشف و استخراج نمود. اهدافي مانند حفظ سلامت جسم (از طريق مانند احكام خوردني ها و آشاميدني ها و نيز احكام طهارات و...)، حفظ سلامت روحي (از طريق عباداتي مانند روزه، نماز، اعتكاف و...) و حفظ روابط اجتماعي (از طريق انواع عقود، ايقاعات).
ج) اصول تربيت و فقه
اصول تربيت عبارت است از دستور العمل هاي كلي كه راهنماي تدابير و فعاليت هاي تربيتي مي باشند. حال سؤال اين است كه آيا فقه چنين دستور العمل هايي دارد يا خير؟ با بررسي گسترده مسائل و احكام فقهي مشخص مي شود كه پاسخ مثبت است و فقه اسلامي حاوي دستورالعمل هاي كلي در زمينه اصول تربيت مي باشد. اصولي مانند رعايت توانايي و محدوديت متربي (از جهت جنسيت، مقطع سني، شرايط زماني و مكاني و ساير احوالات و شرايط)، اصل تخفيف و مسامحت (مانند وجود جايگزين در احكام، جواز ارتكاب محرمات در حال اضطرار، تخفيف در نحوه انجام برخي واجبات و...)، اصل مثبت نگري (مانند اصل صحت در فعل مسلم، اماريت يد، اصل حليت، اصل طهارت و...) و اصولي از اين دست كه از جاي جاي فقه قابل استخراج است.
روشهاي تربيت و فقه
به طور كلي روشها با نحوه و كيفيت تحقق و تجلي فعاليت ها سروكار دارند و دستورالعمل ها و تدابيري هستند كه در فرآيند تربيت مورد استفاده مربي قرار مي گيرند. فقه نيز كه از مجموعه بايد و نبايدهاي شرعي تشكيل شده، روشهايي كلي در اين زمينه تربيت را ارائه داده است. روشهايي مانند تنبيه (در قالب حدود، تعزيرات و ديات و...)، فريضه سازي و الزام بخشي به مسائل، همراهي بايد و نبايدهاي شرعي و...
نقش فقه در رابطه با تربيت و نظام تربيتي به همين امور محدود نشده و در امور ديگري مانند ابعاد تربيت (تربيت جسمي، تربيت روحي، تربيت اجتماعي، تربيت عقلاني و تربيت اخلاقي) و نيز اركان تربيت (مربي، متربي و محتوا) تاثيرگذار بوده و نقش تعيين كننده اي دارد. 63 البته بيان اين نكته ضروري است كه نبايد انتظار داشت فقه موجود به طور مدون و مشخص، اين عناصر مختلف نظام تربيتي را عرضه كرده باشد. آنچه عيان و مشهود است وجود برخي از اين عناصر در مجموعه مسائل و احكام فقهي است كه بيانگر اهتمام فقه اسلامي به اين مقوله است.
نتيجه گيري
فقه سنتي كه ميراث گرانقدر و هزارساله شيعه است، در درون خود مشتمل بر مباحث، موضوعات و بسياري از مباني است كه براي تاسيس وتامين نظام هاي فقهي مورد نياز تمدن، لازم است. بررسي نسبت فقه و تمدن با دو نگاه توصيفي و توصيه اي امكان پذير است. در نگاه توصيفي نگاه ما به فقه موجود و در نگاه توصيفي، فقه مطلوب مدنظر مي باشد.
ما به عنوان ميراث دار اين گنجينه ارزشمند، مي توانيم از اين ظرفيت عظيم براي تدوين نظام هاي فقهي و تاسيس تمدن اسلامي استفاده كنيم. اما نكته اينجاست كه نگاه حاكم بر اين منبع ارزشمند، نگاه فردي است و سراسر آن مالامال از احكام فردي، و لذا به همين صورت نمي تواند نظام هاي اجتماعي مورد نياز تمدن را پشتيبان باشد. چه اينكه شاكله و صبغه تمامي اين نظام ها، اجتماعي بوده، نيازمند نگاه كلان، جامع و نظام آور است و ناگفته پيداست كه مدل استنباط احكام اجتماعي و حكومتي، بسيار متفاوت با روش استنباط احكام فردي است. با اين حساب براي استخراج نظام هاي فقهي مورد نياز تمدن، ما نيازمند نگاهي كلان، جامع و نظام وار به فقه باشيم. با درانداختن طرحي نو در عرصه استنباط و اجتهاد و نگاهي حكومتي و اجتماعي به فقه، بايستي به سوي استخراج نظام هاي فقهي و ديگر نيازمندي هاي تمدني باشكوه گام برداريم.
حسن ختام اين مقاله را نيز جمله يكي از انديشمندان اسلامي قرار مي دهيم كه آشكارا تمدن اسلامي را تمدن فقه دانسته است:
اگر روا باشد كه تمدن اسلامي را به نام يكي از فرآورده هايش بناميم، بايد بگوييم تمدن اسلام، تمدن فقه است، درست به همان معنايي كه مي توان تمدن يوناني را تمدن فلسفه ناميد وتمدن اروپايي معاصر را به تمدن علم و تكنولوژي توصيف نمود، به واقع وقتي به فرآورده هاي تمدن اسلامي، چه از جهت كمي و چه از جهت كيفي مي نگريم، مي بينيم كه فقه بي هيچ رقيب و منازعي در مقام نخست ننشسته است64.
اسلام و مقتضيات زمان
يكي از چالش هاي اديان و مذاهب بلكه هر مكتب فكري و فرهنگي كه بخواهد جامعه انساني را رهبري كند و به عنوان فلسفه زندگي او درآيد، غبار زمان است كه بر چهره درخشان آن مي نشيند و آن را از قابليت سودي مي اندازد. مكتب و آييني كه تا ديروز مهمترين دغدغه هاي فلسفي و فكري و عملي مردم را برطرف مي كرد و پندار نيك و كردار نيك او را سامان مي داد، خود به مرور زمان و تحت تاثيرات محيطي و تغييرات زماني، تبديل به پندار و كردار بد شده است؛ زيرا ديگر نمي تواند نيازهاي عملي و رفتاري مردم را به درستي پاسخ گو باشد، هرچند كه به سبب آنكه مثلا آن مكتب برخاسته از خود و عقلانيتي بود كه بيرون از دايره زمان و مكان و آسيب ها و مقتضيات آن قرار داشت، از نظر فكري و فلسفي قابليت خود را همچنان حفظ كرده باشد؛ ولي نمي تواند در حوزه عملي و رفتاري پاسخ گوي مناسب و شايسته اي باشد. اينجاست كه مكتب زنده و پويا و آيين رشدي و عاملي تمدني، به يك ضد ارزش و بالندگي تبديل شده و خود آفتي براي جامعه بشري مي شود.
اصول ثابت و متغير اسلام
در اين ميان تنها مكتبي مي تواند همچنان زنده و پويا باشد كه ازعنصر فرازماني و فرامكاني برخوردار باشد و همانند اصول عقلاني و علوم فلسفي در يك عرصه اي بالاتر از زمان و مكان قرار گيرد. به نظر مي رسد كه تنها دين اسلام از چنين عنصري بهره مند است، زيرا آموزه هاي دستوري و كرداري آن همانند آموزه هاي شناختي و معرفتي آن، فراتر از دايره و محدوديت هاي زماني و مكاني است، چرا كه ريشه و خاستگاهي ديگر دارد كه آن را همانند اصول فلسفي و احكام عقلاني قرار مي دهد. خاستگاه وحياني بودن آموزه هاي اسلامي را در همه ابعاد پندار و كردار يعني در حوزه عقايد، اخلاق و احكام از وحي گرفته شده است كه همانند عقل فرازماني و فرامكاني است و هرگز غبار محدوديت هاي زمان و مكان بر آن ننشيند.
البته در آموزه هاي وحياني اسلام برخي از مسائل مرتبط و يا مربوط به حوزه فرهنگي يا زماني و مكاني وجود دارد كه اين شناخته شده و معلوم است. از اين دسته امور به اصول متغير ياد مي شود كه در كنار اصول ثابت اسلامي قرار گرفته است. اصول متغير، به اسلام اين اجازه را مي دهد كه منعطف باشد و در حركت زمان و تاثير مكان، بتواند همچنان سرزندگي و سازندگي و پويايي خود را حفظ كند.
اما آنچه كه به عنوان اصول حاكم و ثابت است، اصولي است كه هرگز در ذات زمان و لحظه و مكان نمي افتد و رنگ و غبار آنها دامن آن را آلوده مي سازد و از اين رو به عنوان جوامع الكلم و روح اصول و قوانين اسلامي مطرح مي شود.
جوامع الكلم اسلام در سه حوزه عقايد، اخلاق و فقه هرگز تحت تاثير زمان و مكان نبوده و نيست و همواره بيرون از مقتضيات آن است. بنابراين برخلاف مكاتب ديگر هرگز عامل بازدارنده و غيرسازنده تلقي نمي شود. هرچند كه برخي اين توهم را داشته و گمان برده اند كه اسلام مثلا در عقايدي چون قضا و قدر شفاعت، آخرت گرايي، يا در فضايل اخلاقي چون صبر، قناعت، زهد، تسليم و توكل يا در احكامي چون قوانين قصاص، سنگسار و ديگر قوانين و مقررات جزايي، مي بايست تجديدنظر كند، چرا كه اين امور از پندار و كردار پسنديده به پندار و كردار ناپسند و بد تبديل شده و بايد كنار گذاشته شود.
علت اينكه چنين تصوري باطل است اين است كه همه عقايد، اخلاق و فقه اسلامي مبتني بر عقلانيتي است كه نمي توان آن را در زنجيره زمان و مكان و مقتضيات آن محدود كرد؛ هر چند كه گاه عقول عادي بشري به همه اين محتوا نمي رسد و گاه حتي نمي تواند فلسفه احكام و قوانين آن را درك كند، ولي هرازگاهي پرده ها كنار مي رود و حقايقي آشكار مي شود؛ زيرا جوامع بشري كه مثلا حكم قصاص را برداشته اند، گرفتار بحران هاي متعددي در حوزه امنيت جاني و عرضي شده اند.
احكام وحياني اسلام، قابل درك براي عقول بشر
البته اين بدان معنا نيست كه فلسفه احكام و ملاك هاي آن آسماني و بيرون از دايره عقل بشر است؛ بلكه به معناي آن است كه همه عقول در يك سطح نيستند تا اين حقايق را يكسان درك كنند. با آنكه علل واقعي و ملاك و مناط احكام اسلامي، وحياني است ولي عقل بشر مي تواند آن را درك كند، به شرط آنكه عقل در مسير كمالي به درستي رشد يافته و بالنده شده باشد. از اين رو برخي از اين فلسفه احكام و مناط هاي آن را قرآن و برخي را امامان معصوم(ع) به عنوان عقول كامل بيان كرده اند و برخي ديگر را بشر در طول ساليان به تجربه و آزمون و خطا دريافته است و برخي، همچنان بر او مخفي است كه درنهايت روشن خواهد شد؛ چنانكه اسرار هستي و قوانين حاكم بر آن در يك فرآيندي با تراكم دانش و تجربه آدمي در حال رازگشايي است.
عقل و شرع، مويد يكديگر
براساس قانون و قاعده اسلامي: كل ما حكم به الشرع حكم به العقل و بالعكس، معلوم مي شود كه عقل و شرع مويد يكديگر هستند و هرگز عليه يكديگر نيستند؛ چرا كه الواجبات الشرعيه الطاف في الواجبات العقليه، هر چيزي كه در شريعت واجب شده يك راهنمايي از سر لطف الهي بوده است تا عقل آن را دريابد. به اين معنا كه تا عقول بشري به حد كمالي خود برسد نيازمند امدادهاي خاص است. اين امدادهاي خاص و عنايات الهي همان احكام شرعي هستند كه خداوند به صورت وحي قرآني و اسلامي بيان كرده است.
البته انسان مسلمان براساس اصول عقلاني، اصول دين خويش را بنيانگذاري مي كند و براساس آن بنيادهاي عقلاني است كه به سمت عبوديت و تعبد مي رود. از اين رو تعبد عقلاني نسبت به اموري پيدا مي كند كه مصالح و ملاك احكام و فلسفه آن را نمي داند، ولي به حكم اينكه شريعت هرگز برخلاف مصلحت و عقل، حكمي نكرده است، موارد مشكوك را نيز به همان ميزان قبول دارد و عمل مي كند. پس يا به حكم مصلحتي عمل مي كند كه عقل آن را به دست آورده است يا به حكم عبوديتي رفتار مي كند كه باز عقل بدان حكم كرده است.
مسلمان معتقد بر بنيادهاي عقلاني اسلام، حتي در مواردي كه به فلسفه حكمي آگاهي نيافته بدان عمل مي كند، چنانكه وقتي فلسفه آن را نيز دريافت و براي فلسفه آن حكم، بدان متعبد نيست بلكه به خاطر تقرب و عبوديت بدان عمل مي كند؛ چرا كه عقل به وي حكم كرده است كه خداوند را براي تقرب اطاعت كند. پس تعبدهاي او نسبت به احكام و عقايد و اخلاق شرعي از باب تعظيم و اطاعت و تقرب است.
البته بر ماست كه فلسفه احكام را به دست آوريم و بدانيم و در اين راه عقل نظري و عقل عملي خويش را به كار گيريم؛ چرا كه عقل نظري به ما كمك مي كند كه نسبت به حقايق هستي شناخت درستي داشته باشيم و عقل عملي نيز ياري مي رساند تا به درستي، رفتار و كردار شايسته و نيك داشته باشيم و از هرگونه بدي و زشتي پرهيز كنيم كه در اين صورت نيز درهاي عقل نظري ما بيش از پيش گشوده مي شود، چرا كه تقوا و عمل به عقل انساني كمك مي كند تا قدرت تشخيص و بصيرت پيدا كند چنانكه خداوند در آيه 29 سوره انفال مي فرمايد و تعليم و آموزش نوراني الهي را نيز مبتني بر آن مي داند.(بقره، آيه 282)
اگر با تعقل و خرد دريافتيم كه قرآن حق، و پيامبر(ص) اسوه حسنه است كه مي بايست از او پيروي و اطاعت كرد تا خود به جايي كه آن حضرت رسيده برسيم، مي بايست اين راه را بپيماييم. اين راه تقوا و تعبد است كه علوم شهودي را بر ما مي گشايد و حقايق را آشكار مي سازد چنانكه ملكوت آسمان و حقايق هستي براي حضرت ابراهيم(ع) و ديگر انسان هاي كامل آشكار شد.
به هر حال، اسلام احكام ثابتي دارد كه به هيچ وجه تغييرپذير نيست، البته برخي از مسائل است كه قابل تغيير است. اين مسائل از سوي مجتهدين به احكام ثابت و جوامع الكلم عرضه مي شود و براساس مقتضيات زمان احكام آن بيان مي شود.
ارزش عقل در قلمرو دين
عقل نشانه انسانيت است. انسان به عقل نفساني تعريف مي شود؛ به اين معنا كه انسان موجودي داراي نفس عاقله است؛ چرا كه ديگر موجودات داراي عقل داراي نفس نيستند و اين انسان است كه داراي عقل در نفس است. پس اينكه درباره ماهيت انسان گفته شد كه انسان همان حيوان ناطق است؛ به سبب همين عقلي است كه به او اجازه درك و فهم چيزها را مي دهد تا بتواند پس از تعقل آن را براساس منطقي عقلاني بيان كند. همچنين اگر درباره ماهيت انسان گفته اند كه آن موجودي متاله است؛ يعني خدايي شده، اين نيز به سبب همان عقلي است كه انسان موجب مي شود تا خدايي شود؛ چرا كه براساس روايات، از لوازم ذاتي عقل، اخلاق (حيا) و دين داري دانسته شده است. پس اين انسان عاقل است كه متاله مي شود.
نويسنده در اين مطلب با مراجعه به آموزه هاي اسلامي بر آن است تا نقش عقل را در سعادت و شقاوت ابدي انسان در دنيا و آخرت تبيين كند.
ارزش عقل در مقام خردورزي
عقل در لغت به معناي حبس و امساك آمده است. عاقل را از آن رو عاقل گفته اند كه خود نگهدار بوده، خويشتن را از رفتن به دنبال هواهاي نفساني باز مي دارد. عقل مايه امتياز انسان از حيوان و به معناي فهم و درك و ضد حماقت نيز آمده است. (لسان العرب، ج9،ص 326،«عقل»)
برخي در تعريف عقل گفته اند كه با توجه به معناي اصلي عقل كه بستن و امساك است، بر ادراك نيز با اين خصوصيت، عقل اطلاق مي شود و همچنين مدركات انسان و قوه اي كه به وسيله آن انسان بين خير و شر و حق و باطل را تميز مي دهد، عقل ناميده مي شود و مقابل آن جنون،سفاهت، حماقت و جهل است كه هركدام به اعتباري است.(الميزان، ج 2،ص 247)
پس هم بر عقل نظري يعني مدركات نظري عقل مانند اجتماع و ارتفاع نقيضين محال است، يا كل بزرگ تر از جزء است و همچنين بر مدركات عقل عملي مانند حسن عدل و قبح ظلم نيز عقل اطلاق مي شود.
در قرآن كريم واژه عقل به شكل مصدري و اسمي به كار نرفته، بلكه در شكل فعل به كار رفته است كه برخي از مشتقات آن مانند «يعقل»، «عقلوا»«يعقلون» و «تعقلون» آمده است. اين بدان معناست كه از نظر قرآن، آنچه مهم و ارزشي است خردورزي و تعقل است كه وقتي اين عمل انجام گيرد، در فرهنگ عربي براي انسان خردورز با توجه به ميزان بهره گيري از عقل و نيز نوع بهره مندي، الفاظي به كار مي رود كه در قرآن نيز مورد استفاده قرارگرفته است.
اين الفاظ در حقيقت به نوعي بيانگر خردورزي و تعقل يا مرتبه اي از آن است. از جمله اين نام هاي خردورزي و تعقل مي توان به «قلب»، «فؤاد»، «افئده»، «الالباب»، «النهي» و «حجر» اشاره كرد.
از همين جا مي توان دريافت كه از نظر آموزه هاي وحياني قرآن، آن چيزي كه ارزش دارد خردورزي يعني به كارگيري عقل و خرد به شكل تعقل است؛ وگرنه داشتن عقل و خرد بي بهره مندي از آن در زندگي هيچ ارزشي ندارد.
ارزش و منزلت عقل از نظر اسلام
حقيقت انسان همان عقل اوست. از اين رو امام صادق(ع) عقل را ستون انسانيت و ماهيت و حقيقت انسان مي داند و مي فرمايد: ستون انسانيت، عقل است و از عقل، زيركي، فهم، حفظ و دانش برمي خيزد. با عقل، انسان به كمال مي رسد. عقل، راهنماي انسان، بيناكننده و كليد كارهاي اوست. هرگاه عقل با نور ياري شود، دانا، حافظ، تيزهوش و فهيم مي شود و بدين وسيله (پاسخ) چگونه، چرا و كجا را مي فهمد و خيرخواه و دغلكار را مي شناسد و هرگاه اين را دانست، مسير حركت خود و بيگانه را مي شناسد و در توحيد و طاعت خداوند اخلاص مي ورزد و چون چنين كرد، آنچه از دست رفته جبران مي كند و بر آنچه در آينده مي آيد چنان وارد مي شود كه مي داند در كجاي آن است و براي چه منظوري در آنجاست. از كجا آمده و به كجا مي رود. و اين همه از پرتو تاييد عقل است. (كافي، ج1، ص25، ح23)
از نظر قرآن، عقل نيروي ادراكي انسان است (انعام، 46؛ مومنون، 78 و 80؛ روم، 30؛ رعد، 3 و 4) و بدان هستي را مي شناسد و حقيقت را از باطل جدا مي كند (همان و نيز روم، آيات 24 و 28 و آيات ديگر) و براساس استحاله ارتفاع و اجتماع نقيضين، همه قواعد ادراكي و شناختي خود را سامان مي دهد، (نك: اصول فلسفه و روش رئاليسم، شهيد مطهري) و خير و شر و حسن و قبح امور را بدان به دست مي آورد و مي سنجد و ارزشي گذاري مي كند. (بقره، 44؛ طه، 128؛ انعام، 151؛ مائده، 100؛ قصص، 60)
به سخن ديگر، منبع شناخت حقايق هستي و تشخيص حسن و قبح افعال، عقل آدمي است. پس اگر عقل نباشد انسان نه تنها شناختي از حقايق هستي نخواهد داشت بلكه در تشخيص خوب و بد افعال و رفتار نيز ناتوان خواهد بود.
پيامبر خدا(ص) چيزي را برتر از عقل براي بشر به عنوان نعمت نمي شمارد؛ چرا كه همه سعادت و شقاوت انساني بدان بسته است. آن حضرت(ص) مي فرمايد: ما قسم الله للعباد شيئا أفضل من العقل؛ خداوند، چيزي باارزش تر از عقل، در ميان بندگان تقسيم نكرد. (الكافي، ج1، ص12)
خداوند در تبيين ارزش و منزلت تعقل مي فرمايد كه به عقل است كه خداوندگاري و پروردگاري او شناخته مي شود و انسان مسير رشد و تعالي خود را مي يابد. (رعد، آيات 3 و 4) از اين رو گفته اند: العقل ما عبد به الرحمان و اكتسب به الجنان؛ با عقل خداوند رحمان عبادت شده و بهشت سعادت به دست مي آيد. اين امر، زماني شدني است كه درك درستي براساس اصول عقل از هستي داشته و مسير حكمت شناخته و پيروي شود.
رسول اكرم(ص) در اين باره مي فرمايد: يا علي العقل ما اكتسبت به الجنه و طلب به رضي الرحمن؛ يا علي عقل چيزي است كه با آن بهشت و خشنودي خداوند رحمان به دست مي آيد. (من لايحضره الفقيه، ج4، ص369). امام كاظم(ع) دين داري را منوط به عقل دانسته مي فرمايد: همانگونه كه قوام جسم، تنها به جان، زنده است، قوام دينداري هم تنها به نيت پاك است و نيت پاك، جز با عقل حاصل نمي شود (تحف العقول، ص396).
از امير مؤمنان علي(ع) روايت است كه فرمود: جبرئيل بر آدم نازل شد و گفت: اي آدم من مأمور شده ام كه ترا در انتخاب يكي از سه چيز مخير سازم. پس يكي را برگزين و دو تا را واگذار. آدم گفت: چيست آن سه چيز؟ گفت: عقل و حياء و دين. آدم گفت: عقل را برگزيدم. جبرئيل به حياء و دين گفت: شما باز گرديد و او را واگذاريد. آن دو گفتند: اي جبرئيل ما مأموريم هر جا كه عقل باشد با او باشيم. گفت: خود دانيد و بالا رفت. (اصول كافي جلد 1 ص 11 روايت 2)
از اين روايت به روشني معلوم مي شود كه حياء به معناي اصل اخلاق و دين داري در سايه تعقل آدمي است و اگر عقل نباشد آن دو ديگر كه جزو لوازم داتي عقل هستند نخواهد بود؛ از اين رو گفته اند كه هر دين دار و با اخلاقي، عاقل است؛ زيرا اينها نشانه هاي عقل و خردورزي است.
باتوجه به اين منزلت عقل در زندگي آدمي است كه پيامبر(ص) مي فرمايد: انما يدرك الخير كله بالعقل و لا دين لمن لا عقل له؛ همه خوبي ها با عقل شناخته مي شوند و كسي كه عقل ندارد، دين ندارد. (تحف العقول، ص54)
در روايات بسياري دين داري ظاهري كه به دور از خردورزي تعقل باشد و تنها براساس عادت صورت گيرد، بي ارزش يا كم ارزش دانسته شده است. اميرمؤمنان علي(ع) براساس همين اصل است كه تعقل را موجب سعادت مي داند و مي فرمايد: گروه هايي به سوي بهشت برين (از ديگران) پيشي گرفتند كه بيش از ديگران اهل روزه، نماز، حج و عمره نبودند، بلكه آنان در موعظه هاي الهي تعقل كردند. (مجموعه ورام، ج2، ص213)
سليمان ديلمي گويد: به امام صادق(ع) عرض كردم فلاني در عبادت و ديانت و فضيلت چنين و چنان است فرمود: عقلش چگونه است؟ گفتم نمي دانم، فرمود، پاداش به اندازه عقل است، همانا مردي از بني اسرائيل در يكي از جزاير دريا كه سبز و خرم و پر آب و درخت بود عبادت خدا مي كرد،يكي از فرشتگان از آنجا گذشت و عرض كرد پروردگارا مقدار پاداش اين بنده ات را به من بنما خداوند به او نشان داد و او آن مقدار را كوچك شمرد، خدا به او وحي كرد همراه او باش، پس آن فرشته به صورت انساني نزد او آمد.
عابد گفت تو كيستي؟ گفت مردي عابدم چون از مقام و عبادت تو در اين مكان آگاه شدم نزد تو آمدم تا با تو عبادت خدا كنم. پس آن روز را با او بود، چون صبح شد فرشته به او گفت: جاي پاكيزه اي داري و فقط براي عبادت خوب است. عابد گفت: اينجا يك عيب دارد. فرشته گفت: چه عيبي؟ عابدگفت: خداي ما چهارپائي ندارد، اگر او خري مي داشت در اينجا مي چرانديمش، براستي اين علف از بين مي رود! فرشته گفت: پروردگار كه خر ندارد، عابد گفت: اگر خري مي داشت چنين علفي تباه نمي شد، پس خدا به فرشته وحي كرد: همانا او را به اندازه عقلش پاداش مي دهم (يعني حال اين عابد مانند مستضعفين و كودكان است كه چون سخنش از روي ساده دلي و ضعف خرد است مشرك و كافر نيست ليكن عبادتش هم پاداش عبادت عالم خداشناس را ندارد). (اصول كافي جلد1 ص12 روايت8)
ارتباط عقل و نقل
نقل به معناي دانشي كه از منابع بيروني در شكل علم حصولي به دست مي آيد، يكي از منابع اصلي دانش انسان است. انسان داراي دو دسته علوم يعني حصولي و حضوري است. علوم حضوري ادراك شهودي نفس است؛ مانند اينكه انسان نسبت به وجود خود علم دارد؛ اما علم حصولي از طريق حواس انساني كسب مي شود. مهم ترين حس در كسب علوم حصولي، گوش است. علم حصولي تا به شكل علم حضوري در نيايد به علم واقعي تبديل نمي شود، بلكه تنها محفوظاتي است كه بسيار ترديدبردار است. البته ما هر علم شهودي و حضوري را كه مي خواهيم در اختيار ديگران بگذاريم آن را به علم حصولي تبديل كرده و از طريق مفاهيم و الفاظ بيان مي كنيم.
مهم ترين علوم نقلي همان دانش هاي وحياني است كه از طريق پيامبران(ع) در اختيار ما گذاشته شده است. البته در درجه بعدي مي توان از علوم عقلاني ياد كرد كه خردمندان تعقل كرده اند.
نكته مهم و اساسي در بحث عقل و نقل اين است كه عقل در يك فرآيندي به بلوغ مي رسد و از اين رو انسان كامل، عقل را در چهارسالگي مي تواند تكميل كند و اين به شرطي است كه در تمام اين سال ها به درستي در مسير رشدي قرار گرفته و تعليم و آموزش و تزكيه و پرورش ديده باشد.(احقاف، آيه 15؛ التفسير الكبير، ج 10، ص 17)
لذا انسان ها پيش از تكميل عقل نيازمند نقل هستند. از آيه 28 سوره بقره برمي آيد كه اگر هدايت هاي وحياني نباشد، انسان هرگز به كمال عقل نخواهد رسيد. در حقيقت هدايت وحياني نقلي است كه زمينه رشد عقل و كمال يابي آن را فراهم مي آورد.
خداوند در آياتي با اشاره به قرآن كه مهم ترين و بهترين كتاب هدايت الهي و وحياني است آن را كتابي مطابق با عقل و در جهت رشد عقلاني انسان معرفي مي كند. (يوسف، آيه 2؛ انبياء، آيه 10؛ زخرف، آيه 3) بنابراين مي توان گفت كه عقل به نقل وحياني كمال مي يابد و اگر وحي نبود بسياري از حقايق براي مردم آشكار نمي شد و مسير رشدي كمال عقل را نيز نمي توانستند به دست آورند.
خداوند در آيه 10 سوره ملك در گزارشي كه از شقاوتمندان در دوزخ مي دهد، به اين نكته توجه مي دهد كه نقش وحي و علوم نقلي را در كمال عقل و نيز حركت در مسير سعادت را نمي توان ناديده گرفت. خداوند در اين آيه از زبان دوزخيان روشن مي كند كه نقش نقل در كنار عقل بسيار مهم و اساسي است. دوزخيان با حالتي از پشيماني ابراز مي كنند كه: وقالوا لو كنا نسمع أو نعقل ما كنا في اصحاب السعير؛ و گويند: «اگر شنيده و پذيرفته بوديم يا تعقل كرده بوديم در ميان دوزخيان نبوديم.»
تقدم شنيدن يعني نقل بر خردورزي به اين معناست كه نقش آغازين و تقدم رتبي براي نقل پيش از تعقل است. به اين معنا كه وحي و علوم نقلي بر علوم عقلي به يك معنا مقدم است؛ چرا كه اين علوم زمينه خردورزي و رشد عقلاني را سبب مي شود. البته اين بدان معنا نيست كه نقش كليدي و اساسي عقل را ناديده بگيريم؛ چرا كه همان علوم نقلي و علم حصولي اگر به علم حضوري و تعقلي شهودي تبديل نشود، تأثيري نخواهد داشت. پس حتي علوم نقلي و وحياني را در دستگاه سنجش عقل و خرد مي ريزيم و براساس آن به درك و فهم چيزي نايل مي شويم و حق و باطل يا خوب و بد را تشخيص مي دهيم؛ ولي علوم وحياني كمكي به عقل است تا گام هاي درست برداشته و به اكمال و استكمال خود بپردازد.
از اين آيه يك نكته ديگر نيز به دست مي آيد و آن اينكه در اصول دين مي توان تقليد كرد مشروط بر آنكه آن را در ظرف تعقلي خود بريزيم. البته اين به شرطي است كه ما واژه (او) را به معناي واو عطف بگيريم؛ در غير اين صورت راه هاي رهايي از دوزخ را مي توان تنها منحصر در تعقل ندانست؛ زيرا در اينجا دو راه براي رهايي از دوزخ بيان شده است: علوم نقلي و علوم عقلي؛ به اين معنا كه اگر تقليد مي كرديم و به آنچه شنيده بوديم نيز عمل مي كرديم وضع بهتر از اين داشتيم.
علامه طباطبايي در ذيل آيه مي نويسد: كلمه «سمع» گاهي در معناي شنيدن صدا و سخن اطلاق مي شود و گاهي در غرضي كه عقلا از شنيدن سخن دارند و غرض عقلا از شنيدن سخن اين است كه به مقتضاي آن ملتزم شوند، اگر مقتضاي آن اين است كه كاري را انجام دهند يا ترك كنند انجام داده و يا ترك كنند، و اما ماده «عقل» بيشتر در نيروي تشخيص خير از شر و نافع از مضر استعمال مي شود، البته گاهي هم در غايت و غرض از اين تشخيص به كار مي رود و غرض از تشخيص خير و شر اين است كه آدمي به مقتضاي آن عمل كند و به آن ملتزم و معتقد باشد، در مقام به دست آوردن خير و نافع برآيد و شر و مضر را ترك كند. آيه شريفه زير، عقل و سمع را در غرض از عقل و سمع استعمال كرده، مي فرمايد: «لهم قلوب لايفقهون بها و لهم أعين لا يبصرون بها و لهم آذان لايسمعون بها اولئك كالانعام بل هم أضل»؛ دل و عقل دارند، ولي با آن نمي فهمند و چشم دارند با آن نمي بينند و گوش دارند با آن نمي شنوند، آنان چون چارپايان و بلكه گمراه تر از آنهايند. (اعراف، آيه 179)، چون معناي اين كلام اين است كه با اين وسائل درك، مطالب را درك مي كنند، ولي به مقتضاي آن ملتزم نيستند عمل نمي كنند.
و چون بيشتر مردم تنها از نيروي سمع استفاده مي كنند، نه از نيروي عقل، چون از درك دقايق امور و ادراك حقيقت آن و راه يابي به مصالح و مفاسد واقعي عاجزند و از نيروي عقل تنها خواص از مردم بهره مند مي شوند، لذا در آيه اول كلمه «نسمع» را و سپس «نعقل» را آورد: «لو كنا نسمع أو نعقل». منظور از «سمع»، استجابت دعوت رسولان و التزام به مقتضاي سخن ايشان است كه خيرخواهان امينند و منظور از «عقل»، التزام به مقتضاي دعوت به حق ايشان است تا آن را تعقل كنند و با راهنمايي عقل بفهمند كه دعوت ايشان حق است و بايد انسان در برابر حق خاضع شود.
بنابراين، هر دو راه وحي و عقل مي تواند راه رهايي را نشان دهد، ولي شكي نيست كه اگر حتي عقل ابتدايي نداشته باشد، نمي تواند همين مطلب را درك كند. به اين معنا كه براي پذيرش وحي و نقل نيز خردورزي لازم و ضروري است؛ از اين رو خداوند كساني كه به دوزخ مي روند را كساني مي داند كه خردورزي نداشته اند؛ پس همين دوزخيان اگر مي خواستند شنيده ها و منقولات را بپذيرند و بدان عمل كنند مي بايست خردورزي مي داشتند. پس شكي نيست كه اين خردورزي است كه انسان را به سعادت مي برد و از دوزخ رهايي مي بخشد. لذا مي توان گفت كه اصول دين نيز تنها با خردورزي درك مي شود و انسان پس از آن است كه به نقل متعبد مي شود و تعبد او خاستگاه عقلاني مي يابد.
از اين رو امير مومنان علي(ع) براساس همين اصل، تعقل را موجب سعادت مي داند و مي فرمايد گروه هايي به سوي بهشت برين (از ديگران) پيشي گرفتند كه بيش از ديگران اهل روزه، نماز، حج و عمره نبودند، بلكه آنان در موعظه هاي الهي تعقل كردند. (مجموعه ورام، ج 2، ص 213)
درجات و مراتب عقل و راههاي اكمال عقل
چنان كه گفته شد، عقل انسان با خردورزي به رشد و بلوغ كامل خود مي رسد. در اين ميان وحي به عنوان يك منبع نقلي به عقل كمك مي كند تا اين مسير درست را بشناسد و بپيمايد تا از سلامت عقلاني سود برده و به بيماري عقلي دچار نشود و از رشد و كمال باز نماند.
به سخن ديگر، عقل از چيزهايي است كه قابليت رشد را داراست اما در عين حال فسادپذير هم هست و ممكن است سلامت خود را از دست بدهد. از اين رو در آياتي قرآني از سلامت عقل و فساد آن سخن به ميان آمده است. (شعراء، آيات 75 و 77 و 89؛ انعام، آيه 71؛ صافات، عقل آدمي تحت شرايطي به رشد كامل در مسير سلامت خود دست مي يابد. شكي نيست كه عمل به نقل وحياني در اين مساله بسيار مهم و اساسي است؛ چرا كه تزكيه نفس را به دنبال داشته و عقل را از زوال و نابودي و فساد دور نگه مي دارد. از اين رو خداوند رسيدن به بلوغ رشدي عقل را منوط به اموري چون عنايت و فضل الهي (يوسف، آيات 17 و 22)، پرهيز از هر گونه منكر، گناه و اعمال زشت و ناپسند عقلاني و عقلايي و شرعي از جمله شرك (انعام، آيه 151)، فرزندكشي(همان)، قتل (همان)، فحشاء و زشتي (همان) و عمل به امور پسنديده اي چون شكر در برابر نعمت و نعمت دهنده (احقاف، آيه 15)، احسان به پدر و مادر (انعام، آيه 151) و مانند آن مي داند.
پس راه هاي كمال عقل را مي توان با توجه به آيات و روايات پيش گفته در اموري چون حق طلبي و حق گرايي و اعمال خوب و پسنديده عقلي و عقلايي و شرعي خلاصه كرد. امام حسين(ع) در يك كلمه راه كمال عقل را پيروي از حق دانسته كه بيانگر همه آن چيزي است كه گفته شد: لايكمل العقل الا باتباع الحق؛ عقل كامل نمي شود مگر با پيروي از حق. (بحارالانوار، ج 78، ص 127)
اگر انسان براي كمال يابي به حق نيازمند است؛ حق بايد در انديشه و كردار آدمي خود را نشان دهد. از اين رو كمال يابي عقل از نظر اميرمومنان علي(ع) منوط و مشروط به ادب و اخلاق اجتماعي است: هر چيزي به عقل نياز دارد و عقل به ادب نيازمند است. (غررالحكم و درر الكلم، ص 248)
چنان كه گفته شد ادب و اخلاق نيك، عامل رشد عقل است و عقل و ادب در هم تاثير دارند.
اميرمومنان(ع) همچنين ارتباط تنگاتنگي ميان عقل و تجربه مي بيند و عاقل را تجربه گيري مي داند كه از تجارب خويش مي اندوزد. آن حضرت(ع) مي فرمايد: العقل حفظ التجارب و خير ما جربت ما و عظك؛ عقل، اندوختن تجربه ها (و عمل به آن) است و بهترين تجربه، آن است كه پندت داده باشد.